گر بدان خوش پسر رسد دستم
بلب چون شکر رسد دستم
ازوی انصاف خویشتن روزی
بستانم اگر رسد دستم
دور چون آسمان کنم شب و روز
تا بماه و بخور رسد دستم
نردبانی بباید از زر ساخت
تا برآن سیم بر رسددستم
آفتابا چو شب کنم روزت
گربآه سحر رسد دستم
دل گواهی همی دهد که بتو
بچه خون جگر رسد دستم
پای ازین در نمی کنم کوتاه
بتو روزی مگر رسد دستم
پای مزدت چو نزد من آیی
بدهم گر بسر رسد دستم
باتو روزی کنم معامله یی
صبرکن تا بزر رسد دستم
حال را جان قبول کن ازمن
تا بچیزی دگر رسد دستم
برتو ریزم چو سیف فرغانی
گر بگنج گهر رسد دستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.