گنجور

 
سیف فرغانی

آه درد مرا دوا که کند

چاره کارم ای خدا که کند

چون مرا دردمند هجرش کرد

غیر وصلش مرا دوا که کند

از خدا وصل اوست حاجت من

حاجت من جز او روا که کند

من بدست آورم وصالش لیک

ملک عالم بمن رها که کند

دادن دل بدو صواب نبود

درجهان جز من این خطا که کند

لایقست اوبهر وفا که کنم

راضیم من بهر جفا که کند

دی مرا دید داد دشنامی

اینچنین لطف دوست باکه کند

ای توانگر بحسن غیر ازتو

جود با همچو من گدا که کند

وصل تو دولتیست تا که برد

ذکر تو طاعتیست تا که کند

جان بمرگ ار زتن جدا گردد

مهرت از جان من جدا که کند

سیف فرغانی از سر این کوی

چون تو رفتی حدیث ما که کند