گنجور

 
سیف فرغانی

عاشقانی که مبتلای تواند

پادشاهند چون گدای تواند

حزن یعقوبشان بود زیرا

هر یک ایوب صد بلای تواند

گرچه دارند در درون صد درد

همه موقوف یک دوای تواند

دل قومی بوصل راضی کن

که بجان طالب رضای تواند

مرده عشق و زنده امید

زنده ومرده از برای تواند

آفت عقل و هوش اهل نظر

چشم و ابروی دلربای تواند

ای سلیمان بدستگاه مکوب

سر موران که زیر پای تواند

یک زبانند در ملامت ما

این دو رویان که در قفای تواند

عالمی همچو سیف فرغانی

با چنین حسن مبتلای تواند