گنجور

 
سیف فرغانی

خوشا دلی که چو تو دلبرش بدست افتد

زخمر عشق تو یک ساغرش بدست افتد

چو با کسی تو بیک بوسه در میان آیی

کنار حور ولب کوثرش بدست افتد

سزد که از پر طاوس بادزن سازد

هر آن مگس که چوتو شکرش بدست افتد

مشام روح معطر کند نسیم صبا

گرآن کلاله (عنبرچه اش) بدست افتد

کسی که پای ارادت نهاد بر در تو

بهر قدم که زند صد سرش بدست افتد

مقیم کوی ترا گر بهشت باشد جای

کدام جای ازین خوشترش بدست افتد

مرا چه آرزوی پای زشت طاوس است

چو در میانه مصحف پرش بدست افتد

چو دوست دست دهد مال گو برو از دست

صدف نخواهم چون گوهرش بدست افتد

باهل دل نرسد جان نفس تن پرور

وگرچه دلبر جان پرورش بدست افتد

کجا چو زهره زند گر به ناخنی باصول

وگرچه بربط خنیا گرش بدست افتد

درین مصاف بر اعدای خود ظفر اوراست

که خویشتن کشد ار خنجرش بدست افتد

شکست یابد لابد بکوری نمرود

خلیل را چو بت آزرش بدست افتد

بزیر پای نهد مرد ره چو هشت بهشت

وگرچه پایه هفت اخترش بدست افتد

شکسته بسته دلی داد سیف فرغانی

چو جان فدا کند ار دیگرش بدست افتد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode