گنجور

 
۶۱

عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر ابوحمزه خراسانی قدس الله روحه العزیز

 

... نقل است که اومحرم بودی به میان گلیمی در سالی یکبار بیرون آمدی از احرام

پرسیدند از انس گفت انس آنست که دلتنگی پدید آرد از نشستن با خلق

و گفت غریب آنست که او را از اقربا و پیوستگان خویش وحشت بود با ایشان بیگانه باشد ...

عطار
 
۶۲

بهاء ولد » معارف » جزو اول » فصل ۴۱

 

... احوال هر کسی را سبب سعادت وی گردانیده اند و سبب خذلان وی گردانیده اند هم در این جهان و هم در آن جهان چنانکه آن سید بامداد دو کلمه دعا از سرشکستگی گفت همه چیزیش دادند پس مبدأ حالت نظر است و تمامش آن است که در هر دو جهان آشکارا شود آنچنان که در بارگاهی بانگ برآید و کوکویی درافتد که فلان کس نامزد سیاست است یعنی آن نظر اول که به بدی می کند کسی آن نیز همچنان است که بانگ و کوکو می کنند و آن نظر فعل توست و منظور فیه فعل تو نیست و این فعل تو را سبب جزای تو گردانیده اند و اگر ناگاه نظر تو بر بدی افتد تو را بدان نگیرند که النظرة الاولی لک و الثانیة علیک اما اگر نظر به مداومت کنی که فعل توست بر تو بگیرند

اکنون چون نظر بد کردی آن کوکویی ست که تو را نامزد عقوبتی کردند حالی و از اثر آن نام زد بر دلت تیرگی بیفتد همچون شکل دلتنگی اگر همان حالت در تو باشد بآخر ابر شود و پژمردگی در تن تو و در دین تو پدید آید و پوست تو دگرگون گردد و آن حالت باقی ماند و تن تو در بدی ها خو کند و دل سیاه شدن گیرد همچنین تا به در مرگ ظلمات بعضها فوق بعض و حجاب بر حجاب و پلاس بر پلاس شود و این حالت ها پیش از مرگ به اختیار تو چنین گردد و بعد از مرگ به حکم خاصیت این پلاس محسوس شود و چون به منکر رسد گرز شود و در گور قرین تو شود و در عرصات زنجیر و در دوزخ نار شود

و اگر چنانکه نظر کردی به بدی و نامزد عقوبت شدی اما پشیمانیت آمد از آن نظر از اندرون بارگاه احبه ملایکه و عقل و تمییز جمع شدند و تو را تلقین کنند بر عذر خواستن به جمله کلمات عاجزانه و بیچارگانه چنانکه به آدم که فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه ربنا ظلمنا تا آن نامزد عقوبت را و آن گفت وگوی را از تو دور کنند و آن تیرگی را از روی دل تو ببرند و همچنین اگر آن حالت و آن نظر تا عمل کردن بی اعتقادانه انجامیده باشد و لباس های سیاه زیر یکدیگر بر دل تو پوشانیده باشند باز نیکوگویان و عذرخواهان پیش از غرغره مرگ در میانه آیند و تو را آزاد کنند و لکن بدانقدر بدنامی فاش گشته باشی و بی مراد مانده باشی و از پایگاه افتاده باشی باز اگر خواهی تا به سر آن منصب بازآیی دیر باشد ...

بهاء ولد
 
۶۳

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

... جایم به میان نرگس و نسرین بود

واکنون شده ام چو غنچه از دلتنگی

امسال مرا گلی که نشکفت این بود

سراج قمری
 
۶۴

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۳۶ - داستان پری و زاهد و زن

 

... فرقت یار مهربان بترست

زن چون دلتنگی و شکستگی او بدید با او در آن باب بر سبیل موافقت مشارکت و مساهمت نمود و شرایط مصاحبت و مظاهرت لازم داشت و از مرد به لطفی تمام سوال کرد و گفت سبب چیست که در اضطراب و التهابی و آثار ضجرت و حسرت بر جنین تو مبین است گفت

و کانت بالعراق لنا لیال ...

ظهیری سمرقندی
 
۶۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - مدح امیر فخرالدین زنگی از امرای سلطان محمد سلجوقی

 

... ز سطح تیغ تو چون خط عزل خود برخواند

فلک چو نقطه ی موهوم شد ز دلتنگی

بروز معرکه با ابرش تو گفت قضا ...

اثیر اخسیکتی
 
۶۶

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

... وانگه چو صراحی اشک گلگون گریم

چون ساغر باده ام که از دلتنگی

چون نالۀ چنگ بشنوم خون گریم

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۷

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۶

 

ای گشته فراخ از دهنت دلتنگی

وی روز مرا با شب تو یک رنگی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - وقال ایضاً و یذکر فیه مصالة الصّدر السّعید رکن الدّین مسعود صاعد و صدر الدّین عمر الخجندی

 

... چو غنچه گر دلی داری قدم از خویش بیرون نه

که از سودای دلتنگی چنین بیرون توان آمد

گذشت آن روز ناکامی که از بس شورش و فتنه ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۶۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه

 

... چو دیگری به دلم کرده ای مرا بگذار

چو این سخن بشنیدم ز فرط دلتنگی

شدم به نزدش و گفتم که ای مه غدار ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۷۰

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب سیوم » داستان سه انبازِ راهزن با یکدیگر

 

... فما بعد العشیه من عرار

و همچنین هنگام فراغت از مشغولی و بوقت عز توانگری از ذل درویشی و در نعمت شادی از محنت دلتنگی و در صحت مزاج تن از عوارض بیماری و در فراخی مجال عمر از تنگی نفس باز پسین یاد آر تا حق هر کسی پیش از فوات فرصت و ضیاع وقت گزارده شود زیراک این ده گانه احوال همه برادران صلبی مشیت اند که ایشان را آسمان دو دو بیک شکم زاید و توأمان رحم فطرت اند که از پی یکدیگر نگسلند و چون بزمین آیند قابله وجود بی فاصله ناف ایشان بیکجا زند و بهترین مخلوقات درین معنی چنین می فرماید اغتنم خمسا قبل خمس شبابک قبل هرمک و صحتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و فراغک قبل شغلک و حیاتک قبل مماتک وای ملک در ذمت عقل تو هیچ حق واجب الاداتر از عمر نیست که چون اجل حال گردد گزارش آن محال باشد و در فواید مکتوبات خواندم که اامام احمد غزالی رحمه الله روزی در مجمع تذکیر و مجلس وعظ روی بحاضران آورد و گفت ای مسلمانان هرچ من در چهل سال از سر این چوب پاره شما را میگویم فردوسی دریک بیت گفتست اگر بر آن خواهید رفت از همه مستغنی شوید

ز روز گذر کردن اندیشه کن ...

سعدالدین وراوینی
 
۷۱

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم دوم در مقاصد » فصل دهم

 

... و کندی رحمه الله در کتاب دفع الاحزان گوید دلیل برانکه حزن حالتی است که مردم آن را به سوء اختیار خویش به خود جذب می کند و از امور طبیعی خارج است آنست که فاقد هر مرغوبی و خایب هر مطلوبی اگر به نظر حکمت در اسباب آن حزن تأمل کند و به کسانی که از آن مطلوب یا مرغوب محروم باشند و بدان حرمان قانع و راضی اعتبار گیرد او را روشن شود که حزن نه ضروری بود و نه طبیعی و جاذب و کاسب آن هراینه با حالت طبیعی معاودت کند و سکون و سلوت یابد و ما مشاهده کرده ایم جماعتی را که به مصیبت اولاد و اعزه و اصدقا مبتلا شدند و احزان و همومی مجاوز از حد اعتدال بر ایشان طاری شد و بعد از انقضای کمتر مدتی با سر ضحک و مسرت و فرح و غبطت آمدند و بکلی آن را فراموش کردند و همچنین کسانی که به فقد مال و ملک و دیگر مقتنیات روزی چند به اصناف غم و اندیشه ناخوش عیش بودند پس وحشت ایشان به انس و تسلی بدل گشت و آنچه امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه فرموده است أصبر صبر الا کارم و الا تسل سلو البهایم هم منبی است از این معنی

و عاقل اگر در حال خلق نظر کند داند که از ایشان به مصیبتی غریب و محنتی بدیع ممتاز نگردد و اگر مرض حزن را که جاری مجرای دیگر اصناف رداءت است تمکن دهد عاقبت به سلوت گراید و ازان شفا یابد پس به هیچ وجه مرضی وضعی به نزدیک او مرضی نشود و به رداءتی کسبی راضی نگردد و باید که داند که حال و مثل کسی که به بقای منافع و فواید دنیاوی طمع کند حال و مثل کسی باشد که در ضیافتی حاضر شود که شمامه ای در میان حاضران از دست بدست می گردانند و هر یکی لحظه ای از نسیم و رایحه آن تمتع می گیرد و چون نوبت به او رسد طمع ملکیت دران کند و پندارد که او را از میان قوم به تملک آن تخصیص داده اند و آن شمامه به طریق هبت با تصرف او گذاشته تا چون ازو بازگیرند خجلت و دهشت با تأسف و حسرت اکتساب کند همچنین اصناف مقتنیات ودایع خدای تعالی است که خلق را دران اشتراک داده است و او را عزوجل ولایت استرجاع آن هرگاه که خواهد و به دست هر که خواهد و ملامت و مذمت و عار و فضیحت بر کسی که ودیعت به اختیار باز گذارد و امل و طمع ازان منقطع دارد متوجه نشود بلکه اگر بدان طمع کند و چون ازو بازگیرند دلتنگی نماید با استجلاب عار و ملامت کفران نعمت را ارتکاب نموده باشد چه کمترین مراتب شکرگزاری آن بود که عاریت به خوشدلی با معیر دهند و در اجابت مسارعت نمایند خاصه آنجا که معیر افضل آنچه داده بود بگذارد و اخس باز خواهد و مراد به این افضل عقل و نفس است و فضایلی که دست متعرضان بدان نرسد و متغلبان را دران طمع شرکت نیفتد چه این کمالات به وجهی که استرجاع و استرداد را بدان راه نبود به ما ارزانی داشته اند و اخس و ارذل که از ما باز طلبند هم غرض رعایت جانب ما و محافظت عدالت در میان ابنای جنس است و اگر به سبب فوات هر مفقودی حزنی به خود راه دهیم باید که همیشه محزون باشیم

پس عاقل باید که در اشیای ضار مولم فکر صرف نکند و چندانکه تواند از این مقتنیات کمتر گیرد که المومن قلیل المؤونه تا به احزان مبتلا نشود و یکی از بزرگان گفته است اگر دنیا را همین عیب بیش نیست که عاریتی است شایستی که صاحب همت بدان التفات ننمودی چنانکه ارباب مروت از استعارت اصناف تجمل ننگ دارند ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۷۲

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

... نپندارم که هجرانت گذارد

که از وصل تو دلتنگی شود شاد

چنین دانم که حسنت کم نگردد ...

عراقی
 
۷۳

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

ز دلتنگی به جانم با که گویم

ز غصه ناتوانم با که گویم ...

عراقی
 
۷۴

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

... گره از کار فروبسته ما بگشایی

نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی

گذری کن که خیالی شدم از تنهایی ...

عراقی
 
۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۴

 

... در عالم بی رنگی مستی بود و شنگی

شیخا تو چو دلتنگی با غم چه هواداری

چندین بمخور این غم تا چند نهی ماتم ...

مولانا
 
۷۶

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او

 

... دزد چون مال کسان را می برد

قبض و دلتنگی دلش را می خلد

او همی گوید عجب این قبض چیست ...

مولانا
 
۷۷

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۴

 

... سینه پرجوش عشق شیرینی

لب پر از دود دل چو دلتنگی

در خوی سرد غرقه بی المی ...

مجد همگر
 
۷۸

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

... وین چه دارد که به حسرت بگذارد آن را

آن به در می رود از باغ به دلتنگی و داغ

وین به بازوی فرح می شکند زندان را ...

سعدی
 
۷۹

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۷

 

... اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب

شبی ز معده سنگی شبی ز دلتنگی

سعدی
 
۸۰

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۴

 

... چو حق معاینه دانی که می بباید داد

به لطف به که به جنگاوری به دلتنگی

خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس ...

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode