گنجور

 
۱۳۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم ملیک لا یستظهر بجیش و عدد اسم عزیز لا یتعزز بقوم و عدد اسم عظیم لا یحصره زمان و لا امد و لا یدرکه غایة و مرد تعالی عن المثل و الند و الشبه و الولد و هو الواحد الاحد القیوم الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد نام خداوندیست باقی و پاینده بی امد غالب و تاونده بی یار و بی مدد در ذات احد است بی عدد در صفات قیوم و صمد بی شریک و بی نظیر بی مشیر و بی ولد نه فضل او را حد نه حکم او را رد لم یلد و لم یولد از ازل تا ابد خدایی عظیم جباری کریم ماجدی نام دار قدیم صاحب هر غریب مونس هر وحید مایه هر درویش پناه هر دل ریش کردش همه پاک و گفتنش همه راست علمش بی نهایت و رحمت بیکران زیبا صنع و شیرین ساخت نعمت بخش و نوبت ساز و مهربان نهانست نهان از دریافت چون و از قیاس وهمها بیرون و پاک از گمان و پندار و ایدون برتر از هر چه خرد نشان داد دور از هر چه پنداشت بدان افتاد پاک از هر اساس که تفکر و بحث نهاد تفکر و بحث بعلم و عقل خود در ذات و صفات وی حرام تصدیق ظاهر و قبول منقول و تسلیم معانی در دین ما را تمام این خود زبان علم است باشارت شریعت مزدوران را مایه و بهشت جویان را سرمایه باز عارفان و خدا شناسان را زبانی دیگر است و رمزی دیگر زبانشان زبان کشف و رمزشان رمز محبت باشارت حقیقت زبان علم بروایت است و زبان کشف بعنایت روایتی بر سر عالم رایت است و عنایتی در دو گیتی آیت روایتی مزدور است و طالب حور عنایتی در بحر عیان غرقه نور

پیر طریقت گفت رضوان خدا برو باد ار مزدور را بهشت باقی حظ است عارف از دوست در آرزوی یک لحظ است ار مزدور در بند زیان و سود است عارف سوخته بآتش بی دود است ار مزدور از بیم دوزخ در گداز است سر عارف سر تا سر همه ناز است ...

... همچنین هر گه که شیطان قصد وسوسه کند بدل بنده مؤمن برقی جهد از آسمان معرفت که شیطان از آن بسوزد اینست که گفت رب العزة إذا مسهم طایف من الشیطان تذکروا فإذا هم مبصرون

و چنان که در بسیط زمین هفت دریاست که در آن منافع و معاش خلق است در زمین خدمت نیز هفت دریاست که در آن سعادت و نجات بنده است بو طالب مکی صاحب قوت القلوب بجمله آن اشارت کرده و گفته مناهج السالکین سبعة ابحر سکر وجد و برق کشف و حیرة شهود و نور قرب و ولایة وجود و بهاء جمع و حقیقة افراد گفت این هفت دریااند بر سر کوی توحید نهاده چنان که در حق مترسمان هفت درکه دوزخ بر راه بهشت نهاده و تا مترسمان و عوام خلق برین هفت درکه گذر نکنند ببهشت نرسند همچنین سالکان راه توحید تا برین هفت دریا گذر نکنند بحقیقت توحید نرسند

و جعل الظلمات و النور هر جا که جهل است همه ظلمت است و هر جا که علم است همه نور است و آنجا که علم و عمل است نور علی نور است بنده تا در تدبیر کار خویش است در ظلمت جهل است و در غشاوة غفلت و تا در تفویض است در ضیاء معرفت است و نور هدایت در آثار بیارند که یا ابن آدم دو کار عظیم ترا در پیش است یکی امر و نهی بکار داشتن این بر تو نهادیم آن را ملازم باش دیگر تدبیر مصالح خویش آن در خود پذیرفتیم و از تو برداشتیم دل و از آن مپرداز ادبر عبادی بعلمی انی بعبادی خبیر بصیر ...

... تا شوی باقی چو دامن بر فشانی زین دمن

یا آدم نگر تا خود بین نباشی و دست از خود بیفشانی که آن فریشتگان که بر پرده و نحن نسبح بحمدک نوای سبوح قدوس زدند خود بین بودند دیده در جمال خود داشتند لا جرم باطن ایشان از بهر شرف تو از عشق تهی کردیم ترا از قعر دریای قدرت از بهر آن برکشیدیم تا بر پرده عصیان خویش نوای ربنا ظلمنا أنفسنا زنی

دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست ...

میبدی
 
۱۳۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۹ - النوبة الثانیة

 

... و در بعضی کتب آورده اند که صور چهار شاخ دارد یکی تا بزیر عرش است یکی تا بثری یکی تا بمیمنه عالم

چهارم بمیسره عالم چنان که از عرش تا ثری و از میمنه عالم تا میسره همه در میان این چهار شاخ است روز قیامت روز حشر و نشر چون الله خواهد که خلق را زنده کند جانهای پیغامبران در آن شاخ آرند که زیر عرش است و جانهای مؤمنان در آن شاخ که بمیمنه عالم است و جانهای جمله کافران در آن شاخ که در ثری است و جانهای زندیقان و مبتدعان در آن شاخ که بمیسره عالم است و بعدد هر جانی درین شاخها سوراخها است بر مثال زنبور خانه چون جانها برین سوراخها درآید چنان راست آید که نه جان زیادت آید نه جای کم بود و چهل سال جانها چنان میدارد پس زمین را بجنباند چنان که الله گفت إذا رجت الأرض رجا تا خاکهای شخصها از یکدیگر جدا شود سیاه از سفید و مرد از زن جدا شود آن گه ببحر مسجور فرمان آید دریایی است در زیر عرش مجید آب حیات در آن فرمایند او را که ببار چهل سال آن دریا آب بزمین می بارد تا آن خاکها در زیر زمین آمیخته شود پس آن خاکها بفرمان حق رگ و پی و پوست و استخوان گردد همان شخصها که در دنیا بود رب العزة باز آفریند آن گه زمین از گرانباری بحق نالد و فرمان آید که بارها بیرون نه فذلک قوله و أخرجت الأرض أثقالها زمین شکافته شود شخصها از زمین بیرون آید اسرافیل را فرمایند تا در صور دمد آن جانهای خلق جمله از صور بیرون آیند جانهای نیکبختان سفید چون مروارید و جانهای بدبختان سیاه چون قیر و همه احوال عالم از آن پر گردد و رب العزة گوید جل جلاله لیرجعن کل روح الی جسده فتأتی الارواح فتدخل فی الخیاشیم فتمشی فی الاجساد کمشی السم فی اللدیغ

عالم الغیب و الشهادة این شهادت با غیب قرین در همه قرآن معنی آن شاهد است و حاضر میگوید دانا بهر غایب و حاضر اوست و هو الحکیم یعنی حکم البعث الخبیر بالبعث متی یبعثهم

میبدی
 
۱۳۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۰ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم لأبیه آزر ابراهیم برین لفظ بنزدیک قومی علما معرب است که پدر و مادر وی را ابراهام نام کرده اند چنان که ابن عامر خواند در لختی از قرآن و در روایت عبد الحمید بن بکار از وی همه قرآن نسابان بر آنند که نام پدر ابراهیم تارخ است چنان می آید که وی را دو نام بوده و چنین فراوان است چنان که یعقوب و اسراییل و مقاتل حیان گفت آزر لقب است و تارخ نام سلیمان تیمی گفت معنی آزر سب و طعن است و هو المخطی المعوج فی کلامهم یعنی و اذ قال ابراهیم لأبیه المخطی المعوج مجاهد و ابن المسیب گفتند آزر نام صنم است و موضعه نصب علی اضمار الفعل کأنه قال و اذ قال ابراهیم لابیه أ تتخذ آزر الها و جعل اصناما بدلا من آزر فقال بعد أن قال ا تتخذ آزر الها أ تتخذ أصناما آلهة یعقوب آزر برفع خواند بر نداء مفرد یعنی یا آزر ای یا مخطی و یا معوج أ تتخذ أصناما آلهة هر چه از بتان با صورتست صنم است و هر چه بی صورت وثن و گویند که پدر ابراهیم بتگر بود إنی أراک و قومک فی ضلال مبین

و کذلک ای کما اریناه البصیرة فی دینه و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام کذلک نریه ملکوت السماوات و الأرض یعنی ملک الله و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدلالات و الملکوت الملک زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة و الرحموت للرحمة و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد بر آسمان نگرست آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان و گردش فلک و ملکوت زمین دید ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست یقین وی بیفزود که آن را کردگاری است دارنده داننده

قول سدی و مجاهد آنست که او را بر صخره ای داشتند و کاینات از علی تا ثری بوی نمودند و مکان خویش در بهشت بدید فذلک قوله و آتیناه أجره فی الدنیا یعنی اریناه مکانه فی الجنة ابن عباس گفت ابراهیم از الله درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوی نمایند فرمان آمد به جبرییل تا وی را بر آسمان برد وی را اشراف دادند بر اعمال خلق یکی را بر معصیت دید گفت یا رب ما اقبح ما یأتی هذا العبد اللهم اخسف به و گفته اند که ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا چنان که روزی در خود این اندیشه کرد که از من رحیم تر و مهربان تر هیچ کس نیست ...

میبدی
 
۱۳۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۲ - النوبة الاولى

 

... إن الله فالق الحب الله است که شکافنده تخم است و النوی و شکافنده سفال است تا از وی درخت بیرون آید یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی می بیرون آرد زنده از مرده و بیرون آرنده مرده است از زنده ذلکم الله آن خداوند شما است الله که آن میکند فأنی تؤفکون ۹۵ از وی شما را چون می برگردانند فالق الإصباح شکافنده روز است از شب و جعل اللیل سکنا و کننده شب جای آرام و الشمس و القمر حسبانا و خورشید و ماه را شماری ساخت ذلک تقدیر العزیز العلیم ۹۶ آن باز انداخته و ساخته اوست که توانایی است دانا

و هو الذی جعل لکم النجوم او آنست که شما را ستارگان آفرید لتهتدوا بها تا شما راه برید بآن فی ظلمات البر و البحر در تاریکی دریا و بیابان قد فصلنا الآیات باز گشادیم سخنان خویش و هویدا کردیم لقوم یعلمون ۹۷ ایشان را که میدانند

و هو الذی أنشأکم و او آنست که بیافرید شما را من نفس واحدة از یک تن یگانه فمستقر و مستودع آن گه گاه مستودع باشید در صلب پدر بودیعت نهاده گاه در رحم مادر آرام گرفته قد فصلنا الآیات باز گشادیم سخنان خویش و آشکارا کردیم لقوم یفقهون ۹۸ قومی را که می دریاوند

و هو الذی أنزل من السماء ماء او آنست که فرو فرستاد از آسمان آبی فأخرجنا به تا بیرون آوردیم بآن نبات کل شی ء رستها از خاک از هر چیز فأخرجنا منه بیرون آوردیم از آن خاک خضرا نباتی سبز نخرج منه می بیرون آریم از آن خوشه سبز حبا متراکبا تخمی بر هم نشسته و در هم رسته و من النخل و از خرما بن من طلعها از مزغ آن قنوان شاخهای سر در آورده دانیة نزدیک بدست چیننده و جنات من أعناب ورزان از انگورها و الزیتون و الرمان و زیتون و انار مشتبها چون هم در رنگ و لون و غیر متشابه و نه چون هم بطعم و ذوق انظروا إلی ثمره درنگرید بمیوه آن إذا أثمر آن گه که میوه آرد و ینعه و بپختن و فرا رسیدن آن إن فی ذلکم لآیات در آن نشانهای پیدا است که کردگار یکتا است لقوم یؤمنون گروهی را که میگروند

میبدی
 
۱۳۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۲ - النوبة الاولى

 

... فلما کشفنا عنهم الرجز چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إلی أجل هم بالغوه تا بآن درنگ که ایشان درخواسته بودند و بآن رسند إذا هم ینکثون ۱۳۵ آن پیمان می شکستند و از پذیرفتن می باز آمدند

فانتقمنا منهم کین کشیدیم از ایشان فأغرقناهم فی الیم غرق کردیم ایشان را در دریا بأنهم کذبوا بآیاتنا بآنک ایشان بدروغ فرا داشتند سخنان ما و کانوا عنها غافلین ۱۳۶ و از آن ناآگاه نشستند

میبدی
 
۱۳۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۴ - النوبة الثالثة

 

... و آنچه به بی حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان و هو المراد بقوله تعالی یتکبرون فی الأرض بغیر الحق

و قال ابن عطاء فی هذه الایة سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فی ملکوت القدس گفت دلها و سرهای ایشان از روش بر بند آرم و هستی ایشان حجاب ایشان گردانم و راه خود بر ایشان فرو گیرم تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلی در سر جولان کنند از دیدن عجایب ملکوت بازمانده و با نفس و خلق دنیا انس گرفته ذوق طعم وجود نیافته و از کرایم احوال اهل خصوص بی خبر مانده هرگز خود را روز دولتی نادیده و نه گل وصلتی او را شکفته بیچاره کسی که او را از این حدیث بویی نه او را از دریا کسان چیست که او را جویی نه

و إن یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا از روی اشارت میگوید نه هر که راه دید براه رفت و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوا پس هر که حق را بحقی بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست و هر که باطل را بباطلی بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فایدة نیست مصطفی ص ازینجا گفت اللهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه ...

میبدی
 
۱۳۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۶ - النوبة الاولى

 

... فبدل الذین ظلموا منهم بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قولا غیر الذی قیل لهم دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند فأرسلنا علیهم رجزا من السماء فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابی بما کانوا یظلمون ۱۶۲ بآن ستم که کردند

و سیلهم عن القریة و پرس ایشان را از آن شهر التی کانت حاضرة البحر بنزدیک دریا إذ یعدون فی السبت که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إذ تأتیهم حیتانهم که بایشان میآمد ماهیان ایشان یوم سبتهم آن روز که شنبه میکردند شرعا در آب بر روی آب روان هموار و یوم لا یسبتون لا تأتیهم و آن روز که شنبه نکردندی ماهی نیامدی بایشان کذلک نبلوهم ایشان را چنان می آزمودیم بما کانوا یفسقون ۱۶۳ بآنکه قومی فاسق بودند و از طاعت داری بیرون

و إذ قالت أمة منهم گروهی گفتند از ایشان لم تعظون قوما چرا می پند دهید قومی را الله مهلکهم که الله ایشان را هلاک میخواهد که کند أو معذبهم عذابا شدیدا یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابی سخت قالوا جواب دادند و گفتند معذرة إلی ربکم عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان و لعلهم یتقون ۱۶۴ و تا مگر هم ایشان بپرهیزند ...

میبدی
 
۱۳۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۶ - النوبة الثانیة

 

... فبدل الذین ظلموا الایة مضی تفسیره فی البقرة

و سیلهم عن القریة میگوید پرس ازین جهودان سؤال توبیخ و تقریع است تا کفر قدیم ایشان بشناسد و قریه ایلة است قریة بین مدین و الطور و قیل هی الطبریة و قیل اریحا حاضرة البحر ای عند البحر شهریست بقرب دریا میگوید سلهم عما وقع بأهلها از ایشان پرس که چه افتاد باهل آن شهر إذ یعدون فی السبت ای جاوزوا الحق یوم السبت إذ تأتیهم حیتانهم جمع حوت است و هو السمک و اضافها الیهم لانهم ارادوا صیدها یوم سبتهم روز شنبه است و اضافت با ایشان از آن است که ایشان باحکام این روز مخصوص اند و یوم سبتهم یعنی یوم یسبتون که بر عقب گفت و یوم لا یسبتون یقال سبت یسبت سبتا و سبوتا اذا اعظم السبت و اسبت اذا دخل فی السبت و قیل یوم سبتهم ای یوم راحتهم بترک اعمالهم کان الکسب یوم السبت محرما علی بنی اسراییل و کانوا امروا أن یتفرغوا فیه لعبادة الله شرعا ای واردة و قیل ظاهرة علی الماء و قیل رافعة رؤسها و قیل متتابعة و یوم لا یسبتون لا تأتیهم الحیتان

سیل الحسین بن الفضل هل تجد فی کتاب الله الحلال لا یأتیک الا قوتا و الحرام یأتیک جرفا جرفا قال نعم فی قوله تعالی إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم کذلک قیل متصل بالاول علی تقدیر لا تأتیهم شرعا مثل اتیان یوم السبت و قیل متصل بما بعده و هو قوله نبلوهم ای نختبرهم مثل هذا الاختبار ای نعاملهم معاملة المختبر بما کانوا یفسقون ...

میبدی
 
۱۳۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۶ - النوبة الثالثة

 

... و قطعناهم اثنتی عشرة أسباطا أمما جعفر بن محمد ع میگوید در حقایق این آیت که از چشمه معرفت دوازده جوی روان کرده هر یکی شرب فرقتی ساخته و استقاء دولت دین هر یکی را از آن منهل پدید کرده همانست که جای دیگر بر وجه اجمال برمز و اشارت گفت و أن لو استقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماء غدقا ایجعلنا لهم سقیا علی الدوام دوازده نهراند اول آن آشنایی و آخر دوستی و ده میان این و آن یکی صدق اعتقاد دیگر اخلاص در اعمال سدیگر رضا دادن بحکم چهارم عین الیقین پنجم سرور وجد ششم برق کشف هفتم حیرت شهود هشتم استهلاک شواهد نهم مطالعه جمع دهم حقیقت افراد بنده چون ذوق این شربتها بجان وی رسد و حلاوت آن بیابد و جذبه الهی در آن پیوندد خود عین الحیاة گردد و هر که از دست وی شربتی خورد مقبل ابد شود

پیر طریقت گفت الهی مشرب میشناسم اما واخوردن نمی یارم دل تشنه و در آرزوی قطره ای میزارم سقایه مرا سیری نکند من در طلب دریاام بر هزار چشمه و جوی گذر کردم تا بو که دریا دریابم در آتش عشق غریقی دیدی من چنانم در دریا تشنه ای دیدی من آنم راست بمتحیری مانم که در بیابانم فریادم رس که از دست بیدلی بفغانم

و قطعناهم فی الأرض أمما از روی تحقیق بر ذوق اهل مواجید اشارت است بسیاحان امت و غرباء طریقت که پیوسته گرد عالم میگردند ازین دیار بدان دیار و ازین غار بدان غار تا وقت خویش از خلق بپوشند و دین خویش از آفات اغیار بکوشند ...

... در صومعه کوهان در غار بیابان

یکسر همه محواند بدریای تفکر

بر خوانده بخود بر همه لاخان و لامان ...

میبدی
 
۱۳۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان و با هر دشمنی اگر بسازی از شر وی ایمن گردی و با نفس اگر بسازی هلاک خود در آن بینی و آزاد بار نفس آنست که مصطفی ص گفت ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم گفت خدای بدل نگرد و بنفس ننگرد و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است و نانگرستن تأثیر بغض اگر نفس دشمن داشته حق نبودی بوی نظر کردی چنان که بدل کند

پس واجب کند نفس را دشمن داشتن و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوی ننگرستن و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وی کردن و دیده مراد وی بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفی ص من مقت نفسه فی ذات الله آمنه الله من عذاب یوم القیمة و در این معنی حکایت احمد بن خضرویه معروف است گفتا روزگاری در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزی نشاط غزو کرد با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانی و نشان طاعت داری و من از نشاط وی عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید و بخیر کمتر گراید گفتم ناچار در زیر این مکری است پیوسته او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگی ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد گفتم با نفس نذری کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم بلکه بیفزایم گفت روا دارم و روزه نگشایم گفتم مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پای دارم گفت روا دارم و ازان ننالم اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق می نیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند همت کردم که در سفر جز بمنزلهای خراب فرو نیایم و از خلق گوشه گیرم آن نیز از من روا داشت و بپسندید پس از روی عجز و تضرع در حق زاریدم که الهی بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنی و هزار بار بکشی و خلق را از آن آگاهی نه باری بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت گفتم صعب خصمی که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید نه در عقبی سعادت خواهد کمین ریا خواست که بر من گشاید و در زمره هالکان آرد تا رب العزة مرا از مکر وی آگاهی داد و در جناب کرم و لطف مرا جای داد آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسی دیدم

پیر طریقت گفت الهی از بیم تواند بود بجان رسیدم هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم هیچ غیرت نگرفتم و خلقی بعبرت خویش ندیدم هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم ملکا دانی که نه بی تو خود را این روز گزیدم الهی مران کسی را که خود خواندی ظاهر مکن جرمی که خود پوشیدی کریما میان ما با تو داور تویی آن کن که سزای آنی قوله فأن لله خمسه و للرسول چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمی است خدای را و رسول را هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمی است خدای را که بنده در آن آزاد بود از حظ خود و رق کون همه حق باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد

پیر طریقت گفت بنده را وقتی بیاید که از تن زبان ماند و بس و از دل نشان ماند و بس و از جان عیان ماند و بس دل برود نموده ماند و بس جان برود ربوده ماند و بس این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند چون بدریا رسید در دریا افتاد و سختی بپرسید در خود برسید او که بمولی رسید

بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر ...

... ابتدا غواص ترک جان و فرزندان بگفت

پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت

سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت

تا شبی معشوقه را در خانه ما در گرفت

إذ أنتم بالعدوة الدنیا ازینجا تا آخر ورد قصه بدریان است و وصف الحال جوانمردان که در معرکه ابطال و در صف قتال مبارزت نمودند و بعهد و وفاء حق بایستادند تا از بارگاه حقیقت بوصف رجولیت موصوف گشتند و اعلاء کلمه حق را و نشر بساط اسلام را تن سبیل و جان بذل و دل فدا کردند

شراب از خون و جام از کاسه سر ...

میبدی
 
۱۳۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا آباءکم و إخوانکم الایة علامة الصدق فی التوحید قطع العلاقات و مفارقة العادات و هجران المعارف و الاکتفاء بالله علی دوام الحالات هر که حلقه انقیاد شرع در گوش فرمان کند به بهشت رسد هر که دیده حرص بناوک فقر و فاقة بدوزد از دوزخ برهد هر که صفات خود قربان مهر ازل کند اسرار علوم حقیقت از دل وی سر برزند هر که یعقوب وار در بیت الاحزان عشق نشیند و از علایق و خلایق ببرد بصحبت مولی رسد از خداوندان همت یکی خلیل بود ابراهیم در بدایت کار دنیا را بر مثال ستاره پیش دیده وی در آوردند پس عقبی بینی اندر صورت ماه جمال خود بر دیده خلت وی جلوه کرد پس نفس اماره و مهر اسماعیل بحکم بعضیت بر صفت آفتاب خود را بدو نمود خلیل در نگرست بر هیچ چیز از موجودات آثار عز فقر و نشان ازل ندید گفت نخواهم لا أحب الآفلین همی بیکبار از کل کون اعراض کرد دنیا بداد و دل از فرزند برداشت و نفس خود را بآتش نمرود سپرد گفت فإنهم عدو لی إلا رب العالمین هر که خواهد که در کوی موافقت بر بساط محبت منزل کند مرکب علاقت را یکبارگی پی کند

پیر طریقت از اینجا گفته کوی دست علاقت از دامن حقیقت کی رهان شود تا خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود و زیادت بی کران شود و دل و جان هر سه بدوست نگران شود احمد یحیی دمشقی روزی پیش پدر و مادر نشسته بود گفتند یا احمد از پیش ما بر خیز و هر کجا خواهی رو و ما ترا در کار خدا کردیم احمد آب حسرت در دیده بگردانید بر پای خاست روی سوی قبله کرد گفت الهی تا کنون پدری و مادری داشتم اکنون جز تو ندارم از شهر دمشق بدر آمد روی بجانب کعبه نهاد و آنجا مقیم شد تا بیست و چهار موقف دریافت بعد از آن خواست تا قصد زیارت پدر و مادر کند بشهر دمشق باز آمد بدر سرای رسید حلقه در بجنبانید ما در آواز داد که من علی الباب قال انا احمد مادر گفت ما را فرزندی بود او را در کار خدا کردیم احمد و محمد را با ما چه کار و حکایت ابراهیم ادهم معروفست که آن فرزند وی آرزوی دیدار پدر کرد از بلخ برخاست و بحج شد چون بموسم رسید ابراهیم او را دید ازو برگشت و بگوشه باز شد بسیار بگریست و آن گه گفت

هجرت الخلق طرا فی هواکا ...

... هر که عیال و فرزند خویش و پیوند و مال و ضیاع و اسباب از خدای و رسول دوست تر دارد بهره وی از مسلمانی جز نامی نیست و از حقیقت ایمان او را بویی نیست مسکین آن کس که عمری بسر آورد و او را ازین حدیث بویی نه

ترا از دریا گمان چیست که ترا جویی نه عبد الرحمن بن ابی بکر روز احزاب بیرون آمد در صف کافران باستاد و هنوز در اسلام نیامده بود مبارز خواست ابو بکر بیرون آمد بر عزم آن که با وی جنک کند عبد الرحمن چون روی پدر دید برگشت و روی برگردانید و از بهر حشمت ابو بکر کس از یاران وی بیرون نشد ابو بکر را گفتند اگر پسرت حرب کردی تو چه خواستی کرد گفت بان خدایی که محمد را براستی بخلق فرستاد که بر نگشتمی تا او مرا بکشتی یا من او را بکشتمی

لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین إذ أعجبتکم کثرتکم عجب غول راهست و آفت دین و سبب زوال نعمت و کلید فرقت و مایه غفلت عجب آنست که طاعت خود بزرگ داند و خدمت از خود شناسد و بچشم پسند درونگرد بحکم خبر بفتوی نبوت طاعت این چنین کس هرگز بر فرق وی برنگذرد پیر طریقت گفت الهی از دو دعوی بزینهارم و زهر دو بفضل تو فریاد خواهم از آنکه پندارم که بخود چیزی دارم یا پندارم که بر تو حقی دارم الهی از آنجا که بودیم برخاستیم لکن بآنجا نرسیدیم که میخواستیم الهی هر که نه کشته بی خودی است مردار است مغبون اوست که نصیب او از دوستی گفتار است او را که دین راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است مصطفی ص گفت لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اشد من الذنب العجب العجب و قال ص بیس العبد عبد تخیل و اختال و نسی الکبیر المتعال بیس العبد عبد تجبر و اعتدی و نسی الجبار الاعلی بیس العبد عبد سهی و لهی و نسی المقابر و البلی ...

میبدی
 
۱۳۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۸ - النوبة الثالثة

 

... ایشان که از بهر خدا در راه خدا یکدیگر را دوست باشند و در دین برادروار زندگانی کنند و در خبر است که اهل عرصات در انجمن رستاخیز ایستاده باشند دلها پر فزع و جانها پر حسرت و آفتاب بسر ایشان نزدیک رسیده و گرمای عظیم خلق را فرو گرفته ناگاه ندا آید از بطنان عرش مجید که این المتحابون فی الله کجای اند کسانی که یکدیگر را دوست بوده اند برای من تا ایشان را بسایه خویش فرو آرم و در پناه خویش بدارم و مصطفی گفته کسانی را که برای حق با یکدیگر دوستی دارند که در سرای سعادت از بهر ایشان عمودی بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن عمود هفتاد هزار کوشک بود و از آنجا باهل بهشت فرو مینگرند نور ایشان بهشتیان را چنان تابد که آفتاب در دنیا تابد بهشتیان گویند بیایی تا بنظاره شویم ایشان را بینند در جامهای سندس سبز و بر پیشانیهایشان نوشته که المتحابون فی الله

پیر طریقت گفت الهی عنایت تو کوه است و فضل تو دریاست کوه کی فرسود و دریا کی کاست عنایت تو کی جست و فضل تو کی واخواست پس شادی یکیست که دوست یکتاست

وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الأنهار الایة آن بهشت که رب العزة وعده داد نه یک بهشت است که بهشتها است نه یک درجه است که درجه ها است بعضی برتر و بعضی فروتر از آنکه مؤمنان و دوستان نیز بر تفاوت اند در ایمان و معرفت و شک نیست که مقام معرفت اولیاء برتر است از مقام معرفت عامه مؤمنان و مقام شهیدان برتر از مقام اولیاء و مقام صدیقان برتر از مقام شهیدان و مقام انبیاء برتر از مقام صدیقان و مقام پیغامبران مرسل برتر از دیگر پیغامبران و اولوا العزم برتر از اینان و مصطفی محمد برتر از همگان پس نهایت درجه عامه مؤمنان بدایت درجه اولیاست و درجه معرفت مصطفی را نهایت پیدا نیست و جز حق جل جلاله کس نهایت درجات و مقامات مصطفی نداند و در ازل درجات و مقامات ارواح ایشان هم برین مراتب بود و اندر روز میثاق همین و فردا در قیامت و در بهشت و درجات و اسرار و صحبت حق جل جلاله همین ...

میبدی
 
۱۳۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الاولى

 

... استغفر لهم آمرزش خواه ایشان را أو لا تستغفر لهم یا مخواه آمرزش ایشان را إن تستغفر لهم سبعین مرة اگر آمرزش خواهی ایشان را هفتاد بار فلن یغفر الله لهم نیامرزد خدای ایشان را ذلک بأنهم کفروا بالله و رسوله این بآنست که ایشان کافر شدند بخدای و رسول او و الله لا یهدی القوم الفاسقین ۸۰ و خدای راه نمای و پیش برنده نیست قومی را که بنزدیک او از فاسقان اند

فرح المخلفون شاد گشتند با پس کردگان بمقعدهم به نشست خویش خلاف رسول الله بر خلاف رسول خدای و کرهوا أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم و دشوار داشتند که باز کوشند بمال خویش و تن خویش فی سبیل الله از بهر خدای و در راه خدای و قالوا و یکدیگر را گفتند لا تنفروا فی الحر بیرون مشید بجنگ درین گرما قل نار جهنم گوی آتش دوزخ أشد حرا توش آن سختتر است لو کانوا یفقهون ۸۱ اگر ایشان دریا بندید و دانندید

فلیضحکوا قلیلا تا اندکی خندند از شادی خویش و لیبکوا کثیرا و فراوان گریند جزاء بما کانوا یکسبون ۸۲ بپاداش آنچه میکردند ...

میبدی
 
۱۳۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

... رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده بنده را بخرید خود بایع بود و خود مشتری خود فروخت و خود خرید و در شرع مصطفی روا نیست که در معاملت بایع و مشتری یکی بود مگر که پدر باشد که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانی و مهر ابوت او را رواست پس چه گویی در خدا که رأفت و رحمت وی در بنده بیش از آنست و مهربانی وی بی کران است و مهر وی افزون از آن است چون در حق پدر رواست در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر و انگه دانست رب العزة که بنده بد خوی و بد عهد و بی وفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوی فروبست که نفسی پر عیب و پر آفت خرید ببهشتی پر ناز و پر نعمت نفسی که محل شهوات و بلیات است ببهشتی که قرب حق را مراتب و درجات است و در معاملات شرعی جایی که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود و آن گه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف خرید و فروخت روا نبود

و نیز شرط مبایعت تسلیم است آنچه تسلیم وی ممکن نیست در شرع بیع و شری در آن روا نیست مرغ بر هوا و ماهی در دریا نفروشند که تسلیم آن آسان نیست حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست تا رب العزة میگوید یحول بین المرء و قلبه

قال النصر آبادی اشتری منک ما هو صفتک و القلب تحت صفته فلم یقع علیه المبایعة ...

میبدی
 
۱۳۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی هو الذی یسیرکم فی البر و البحر در خشک و در دریا می رواند شما را او آنست حتی إذا کنتم فی الفلک تا آن گه که شما در کشتی باشید هنگامی و جرین بهم و کشتی میرود و ایشان در آن بریح طیبة ببادی خوش و فرحوا بها و ایشان بآن باد شادان جاءتها ریح عاصف بان کشتی آید ناگاه بادی کشتی شکن و جاءهم الموج من کل مکان و موج آید ایشان را از هر سوی و ظنوا أنهم أحیط بهم و چنان دانند که هلاک ایشان بود دعوا الله خدای را خوانند مخلصین له الدین دعا و عذر و بیم و امید او را خالص کرده لین أنجیتنا من هذه و گویند اگر باز رهانی ما را ازین بیم لنکونن من الشاکرین ۲۲ حقا که ما ترا از سپاس دارانیم و از نعمت شناسان

فلما أنجاهم چون باز رهاند ایشان را إذا هم یبغون فی الأرض چون در نگری باز افزونی جستن و ستمکاری درگیرند در زمین بغیر الحق بناسزا و ناحق یا أیها الناس ای مردمان إنما بغیکم علی أنفسکم این افزونی جستن شما بر یکدیگر و این ستمکاری بر خویشتن متاع الحیاة الدنیا روزی چند است زندگانی این جهان ناپاینده ثم إلینا مرجعکم آن گه با ماست بازگشت شما فننبیکم بما کنتم تعملون ۲۳ پس شما را خبر کنیم بآنچه میکردید در زندگانی این جهانی ...

میبدی
 
۱۳۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی هو الذی یسیرکم ای یحملکم علی السیر و یجعلکم قادرین علی قطع المسافات فی البر بالازجل و الدواب و البحر بالسفن الجاریة فی البحار البر الارض الواسعة و البحر مستقر الماء قرایت عبد الله شامی ینشرکم بفتح یا و بنون و شین من نشر ینشر هم چنان که جایی دیگر گفت و بث فیها من کل دابة باین قرایت معنی آنست که شما را می پراکند و میخیزاند و میرواند در دشت و در دریا و فیه حجة علی القدریة فی خلق الافعال لان السیر فعل متصرف فی الخیر و الشر لا محالة و الله یسیر کل سایر کما تری آن گه شرح فرادریا داد حتی إذا کنتم فی الفلک فلک هم واحد است و هم جمع بواحد مذکر است چنان که گفت فی الفلک المشحون و بجمع مؤنث است چنان که گفت و الفلک التی تجری فی البحر و جرین بهم ای جرت السفن بمن رکبها فی البحر مخاطبه با خبر گشت و عرب چنین کنند و در قرآن از این باب هست و قال الشاعر

اسییی بنا او احسنی لا ملومة ...

میبدی
 
۱۳۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس هو الذی یسیرکم فی البر و البحر الآیة بزبان اهل اشارت سیر در بر راه بردن است در مشارع شرع از روی استدلال بواسطه رسالت و سیر بحر غلبات حق است که در وقت وجد عنان مرکب بنده بی واسطه در منازل حقیقت بمشاهد قدس کشد تا چنان که در دریا سیر یک ماه بیک روز کنند این جوانمرد درین میدان بیک جذبه الهی مسافت همه عمر باز برد اینست که گفتند جذبة من الحق توازی عمل الثقلین سیر بر سیر عابدان است و زاهدان در بادیه مجاهدت بر مرکب ریاضت بدلالت شریعت مقصد ایشان بهشت رضوان و نعمت جاودان سیر بحر سیر عارفان است و صدیقان در کشتی رعایت میرواند آن را باد عنایت در بحر مشاهدت مقصد ایشان کعبه وصلت و راز ولی نعمت و گفته اند بر و بحر اشارت اند بقبض و بسط عارفان گهی در قبض میان دهشت و حیرت می زارند گهی در بسط میان شهود و وجود می نازند

باز چون باد شادی از افق تجلی وزد و ابر لطف باران کرم ریزد بنده عنایت و رعایت بیند و جرین بهم بریح طیبة نقد وقت وی شود و فرحوا بها بر بساط شهود در حالت انس فرحی در وی آید بسطی بیند بنازد از سر آن ناز و دلال گوید ...

... بر دیده مشتری قدم می ساییم

راست که این بسط بنهایت رسد از موارد قدرت وارد هیبت و دهشت آید دریای عظمت موج هیبت زند مسکین بنده در وهده حجبت افتد زبان تضرع بگشاید بزاری و خواری گوید

قد تحیرت فیک خذ بیدی ...

میبدی
 
۱۳۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... هم بوی وصال تو دمد از گل من

ای خدای کریم مهربان ای نامدار رهی دار نگهبان عالم تویی باسرار بندگان مطلع خودی بر دلهای دوستان بار خدای همه بار خدایان خداوند همه خداوندان پیش از هر زمان و پیش از هر نشان در ملک بی در بایست ملکی در ذات بی هامانست خداوندی پاک از دریافت چون منزه از گمان و پندار و ایدون بیننده هر تاریک داننده هر باریک نزدیک تر از هر نزدیک نزدیک است ببر تا دوست از شادی شود مست دور است بقدر تا دشمن نداند که هست از دوست بجنایت نبرد که بردبار است و وفادار از دشمن بخدمت فرهیب نگیرد که جبار است و کردگار نه عدل وی را چرا پیدا نه فضل وی را منتهی پدید نه عدل وی را درمان نه فضل وی را کران عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش نبینی که عدل نهانست و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا خداوندا آرام دل غریبانی یادگار جان عارفانی زندگانی جان و آیین زبانی بخود از خود ترجمانی بحق تو بر تو که ما را بوصال خود رسانی

الر الالف یؤلفهم علی نعمه و یامرهم بالتوحید و اللام یلومهم علی تخلفهم و یأمرهم بالتجرید و الراء یرفقهم بلطفه و یحملهم علی التفرید الف خلق را با نعمت منعم مألوف میگرداند آن گه ایشان را و امنعم میخواند که بنعمت چه نازید راز ولی نعمت خواهید با نعمت آرام چه گیرید دلارام مهین جویید مهره مهر فانی تا کی زنید دست در چنگ وصل لم یزل زنید ...

... ما ان ارید علی هواک بدیلا

و اللام یلومهم علی تخلفهم و یامرهم بالتجرید لام ایشان را ملامت میکند که هان تا بنگارستان و بوستان مشغول نشوید که آن گه از دوستان واپس مانید و به ایشان در نرسید در خبر است که سیر و اسبق المفردون و الله عز و جل یقول و السابقون السابقون أولیک المقربون را اشارت است برهاشدن جوانمردان از خویشتن بسان والهان در میدان هیمان تا خود کجا فرا راه آیند و ازین دریای مغرق کجا واکران افتند و شب انتظارشان کی بسر آید و صبح دولت از افق سعادت کی پدید آید

پیر طریقت گفت حقیقت این کار همه نیاز است حسرتی بی کران و دردی مادر زادست در آن هم ناز است و هم گداز است هم رستخیز نهان و هم زندگانی جاودان است بی قراری دل واجدان است بلای جان مقربان است حیرت علم محققان است احتراق عشق عارفان و هیمان قصد دوستان و سرگردانی جوانمردان است سرگردانی ایشان درین راه چنان است که کسی در چاهی بی قعر افتد هر چند که در آن چاه میشود آن چاه بی قعرتر که هرگز او را پای بر زمین نیاید همچنین روندگان درین راه همیشه روان اند افتان و خیزان که هرگز ایشان را وقفتی نه و درین اندوه سلوتی نه و این دریا را قعری نه و این حدیث را غایتی نه

درین ره گرم رو می باش تا از روی نادانی ...

میبدی
 
۱۳۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اصنع الفلک بأعیننا نوح را فرمان آمد از روی شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتی ساز و درو نشین تا از طوفان برهی و از روی حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وی ندا آمد که دریای نفس در پیش داری دریای مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر و نهنگان جان ربای بر رصد و ناچار بر آن عبره می باید کرد تا بساحل امن رسی از اخلاص کشتی ساز بسه طبقه یکی خوف و دیگر رجا و سوم رضا وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهب صبای اطلاع ما بدار اینست که گفت بأعیننا و وحینا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هو الذی یسیرکم فی البر و البحر و حملناهم فی البر و البحر از روی اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو محمول لطف مایی و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده این همانست که مصطفی ص گفت الا فتسلکون جسرا من النار یطأ احدکم الجمرة فیقول الجسر یقول ربک عز و جل او انه کرامتی

بزرگوار است و لطفی بی نهایت که فردا رب العزة بر گذرگاه صراط با بنده عاصی کند فمرة یقف و مرة یعثر می افتد و می خیزد و رب العزة داند که بنده را جز وی فریادرس و دستگیر نیست بجلال تعزز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیری کند در خبر می آید که رحمت الله بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند و اگر تقدیرا فرزندی هزار بار پایش بگل فرو رود هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفق تر و مهربان تر بود ...

... و قال ارکبوا فیها بسم الله مجراها و مرساها بسم الله سلامة الخلق و بالله نجاة الخلق بسم الله شفاء عند کل بلیة و سلوة عند کل حسرة و حبرة عند کل ترحة بنام خداست آرام دل مؤمنان بنام خداست شفاء درد بیمار دلان بنام خداست آسایش اندهگنان خداوندا نامت نور دیده آشنایان یادت آیین منزل مشتاقان یافتت فراغ دل مریدان مهرت انس جان دوستان

و نادی نوح ربه فقال رب إن ابنی من أهلی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است و فنای قدس او عظیم سراپرده قهر زده و ایوان کبریا بر کشیده و بساط عظمت گسترانیده کس را نیست و نرسد که بستاخی کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان نبینی نوح را که بستاخی کرد گفت إن ابنی من أهلی تا او را جواب دادند که إنه لیس من أهلک موسی ع همچنین بر بساط جلال و عظمت انبساطی نمود بی دستوری دیدار خواست گفت ارنی جواب آمد که لن ترانی باز مصطفی ص شب الفت و زلفت شب قرب و کرامت که بحضرت اعلی رسید و بساط جلال و عظمت دید سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید و دستوری چه دهد ندا آمد که یا محمد سبح اسم ربک الأعلی دستوری دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشای و ما را بپاکی بستای مصطفی ص در نگرست جلال و عظمت و کبریای الوهیت بی نهایت دید دانست که کمال ثنای مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد ثنای خود همچون چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا چراغ در آفتاب چه روشنایی دهد و قطره در دریاچه افزاید همین کلمت گفت لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک

فرمان آمد که ای محمد بستاخی کن بخواه تا بخشم بگوی تا نیوشم سل تعطه اشفع تشفع ...

میبدی
 
۱۳۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... بسم الله الرحمن الرحیم الر تلک آیات الکتاب المبین ای هذه السورة التی اسمها الر تلک آیات الکتاب المبین باین قول الر نام سورة است میگوید این سورة آیات قرآن است نامه ای روشن پیدا که حق و باطل از هم جدا کند و هر چه شما را بدان حاجت است از کار دین بیان کند و قیل معنی المبین انه ظاهرا فی نفسه انه کلام الله نامه ای که در نفس خود روشن است و پیدا که کلام خدا است و ابان لازم و متعد و قال معاذ بن جبل المبین للحروف التی سقطت من السن الاعاجم و هی ستة الصاد و الضاد و الطاء و الظاء و العین و الحاء و کذلک الثاء و القاف معنی آنست که باین حروف بیان کردیم و روشن باز نمودیم که این قرآن عربی است و بزبان عرب است مصطفی ص گفت احبوا العرب لثلاث لانی عربی و القرآن عربی و کلام اهل الجنة عربی

إنا أنزلناه این ها کنایت است از کتاب و روا باشد که کنایت از قصه یوسف بود و خبر وی میگوید ما این نامه که فرستادیم و این قصه یوسف که بر شما خواندیم بزبان عربی فرستادیم و بلغت عرب تا شما که عرب اید معانی آن و امر و نهی آن دریابید و بدانید و العربی منسوب الی العرب و العرب جمع عربی کرومی و روم و هو منسوب الی ارض یسکنونها و هی عربة باحة دار اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام قال الشاعر

و عربة ارض ما یحل حرامها ...

... چون یعقوب را ده پسر زادند و با ایشان ده عصا چنان که گفتیم یازدهمین پسر یوسف بود و از آن درخت هیچ شاخ از بهر عصاء یوسف بر نیامد تا یوسف بزرگ شد و فرادانش خویش آمد برادران را دید هر یکی عصایی داشتندی پدر خویش را گفت یا نبی الله لیس من اخوتی الا و له قضیب غیری فادع الله ان یخصنی بعصا من الجنة پدر دعا کرد جبرییل آمد و قضیبی آورد از بهشت از زبرجد سبز و بیوسف داد پس یوسف روزی در میان برادران نشسته بود خواب بروی افتاد ساعتی بخفت آن گاه از خواب درآمد ترسان و لرزان برادران گفتند ترا چه افتاد

گفت در خواب نمودند مرا که از آسمان شخصی فرو آمدی تازه روی خوش بوی با جمال و با بهاء و این عصا از من بستدی و هم چنین عصاهای شما که برادران اید و همه بزمین فرو زدی آن عصا من درختی کشتی سبز برگها برآورده و شکوفه در آن پدید آمده و میوه های لونالون از آن درآویخته و مرغان خوش آواز بالحان رنگارنگ بر شاخهای آن نشسته و آن عصاهای شما هم چنان بحال خود بر جای خود خشک مانده تا بادی بر آمد و آن عصا های شما همه از زمین برکند و بدریا افکند برادران چون این بشنیدند غمگین گشتند و بر وی حسد بردند گفتند این پسر راحیل میخواهد که بر ما خداوند باشد و ما او را بندگان باشیم وهب

منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزه از وی حکایت میکند

إنی رأیت أحد عشر کوکبا پس یوسف بر کنار پدر همی بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردی و بنزدیک وی خفتی پس شبی از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد گونه روی سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وی افتاده یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید گفت ای پدر بخواب دیدم درهای آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهای افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوه های عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته یا پدر مرا لباسی پوشانیدند از نور و کلیدهای خزاین زمین بنزدیک من آوردند آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند اینست که رب العالمین گفت إنی رأیت أحد عشر کوکبا و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین

روی جابر بن عبد الله قال اتی النبی صلی الله علیه و سلم رجل من الیهود فقال یا محمد اخبرنی عن الکواکب التی رآها یوسف ساجدة له ما اسماؤها فسکت رسول الله ص و لم یجبه بشی ء فنزل علیه جبرییل فاخبره باسمایها فقال رسول الله ص هل انت مؤمن ان اخبرتک باسمایها قال نعم ...

میبدی
 
 
۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۳۷۳