بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰
... حاصل دل جز ندامت نیست از تعمیر جسم
بار این کشتی غرور ناخدا خواهد شکست
هرکجا صبر ضعیفان پای طاقت افشرد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹
... امتحان در هرچه کوشد خالی از تشویش نیست
بار مشق خامه هم بر پشت ناخن بردنست
بر تغافل زن ز اصلاح شکست کار دل ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵
... روز و شب گرداب را ازموج خنجر برگلوست
در تماشایی که ما را بار جرات داده اند
آرزو در سینه خار است و نگه در دیده موست ...
... آینه گر خاک کردد با دو عالم روبروست
در عبادتگاه ما کانجا هوس را بار نیست
نقش خویش از لوح هستی گر توان شستن وضوست
خار و خس را اعتباری نیست غیر از سوختن
آبروی مزرع ما برق استغنای اوست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵
... درهم ماهی ست ایتجا همچو همیان زیر پوست
عضو عضوم حسرت دیدار می آرد به بار
نخل بادمم سراپا چشم حیران زیر پوست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲
... خانه زنجیر یکسر حلقه در داشته ست
دست بر هم سودن ما آبله آورد بار
چون صدف بیحاصلی ها نیزگوهر داشته ست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴
عجز ما چندین غبار از هرکمین برداشته ست
آ سمان را هم که می بینی زمین برداشته ست ...
... بی گرانی نیست تکلیفی که دارد سرنوشت
پشت ابرو هم خم از بار جبین برداشته ست
سعی ما چون شمع رفت آخر به تاراج عرق ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹
... موج این بحر نشد ایمن از اندوه گهر
خم دوش مژه از بار غنون بوده ست
با همه جهل رسا در حق دانایی خویش ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۴
... آنچه دل می خوهد از اظهار مطلب آه نیست
امتحان صد بار طی کرد از زمین تا آسمان
هیچ جا چون گوشه بی مطلبی دلخواه نیست ...
... چشم بند عر صه یکتایی ام دیوانه کرد
هر چه می بینم غبار لشکر است و شاه نیست
در عدم هم گرد حسرت های د ل پر می زند ...
... دستگاه مفلسی خفت کش افواه نیست
نور دل خواهی غبار طبع مظلومان مباش
بایدت آیینه جایی بردکانجا آه نیست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۰
... کوس و دهل هرکجاست چون تب غب نوبتیست
خاک ز سعی غبار بر فلکش نیست بار
سجده غنیمت شمار عالم دون همتی ست
غیر غبار نفس هیچ نپیموده ایم
باده دیگر کجاست شیشه ما ساعتی ست ...
... آدمی ابلیس نیست لیک حسد لعنتیست
آینه در زنگبار چاره ندارد ز زنگ
همدم بدطینتان قابل بی حرمتیست
نخل گداز آبیار از بن و بارش مپرس
گریه چه خرمن کنیم حاصل شمع آفتی ست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۱
... زین جستجوی باطل بر هرچه وارسیدم
دیدم به دوش انفاس بار عدم سراغی ست
بیدل من جنون کش درحسرت دل جمع ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۶
... عجز خوش استقامتی دارد
بار نه آسمان به دوش خمیست
یاس پیموده ام ز باده مپرس ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۳
... در شبستان سیه بختی ز بس گمگشته ایم
سایه ی ما نیز بار خاطر مهتاب نیست
زاهدا لاف محبت سزنی هشیار باش ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۰
بی ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست
غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست ...
... چون نفس یکسر وطن آواره نومیدیم
گرهمه دل جای ما باشدکه ما را بار نیست
کی توان بیدل حریف چاک رسوایی شدن ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۱
خواب را در دیده حیران عاشق بار نیست
خانه خورشید را با فرش مخمل کار نیست ...
... آنچه از سر می توان واکرد جز دستار نیست
آمد و رفت نفس دارد غبار حادثات
جز شکستن کاروان موج را در بار نیست
دل به ذوق وعده فرداست مغرور امل ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۲
... رنگ گل را در شکست خود لب اظهار نیست
می کشد بی مغز رنج از دستگاه اعتبار
جز خم و پیچ از بزرگی حاصل دستار نیست
فارغ است از دود تا شد شعله خاکسترنشین
بر نمدپوشان غبار تهمت زنار نیست
سایه اینجا پرتو خورشید دارد در بغل ...
... سد راه کس مبادا دورباش امتیاز
هر دو عالم خلوت یار است و ما را بار نیست
از اثرهای نفس چون صبح بویی برده ایم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۳
... چون نگه غیر از تحیر مهر این طومار نیست
بردباری طلینتم خاک تامل پیشه ام
غیر هستی هر چه بر دوشم ببندی بار نیست
اشک چشم گوهرم برق چراغ حیرتم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸
... هستی عاریت ام سجده به پیشانی بست
دوش هرکس به ته بار رو د بی خم نیست
باعث وحشت جسم است نفسها بیدل ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۹
... نیست زخمی که به منتکده مرهم نیست
وضع بیحاصل ما بار دل اندوختنست
شاخ و برگی که سر از بید کشد بی خم نیست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۳
... اگر ز دزد نیابی نشان عسس هم نیست
ز خویش رفتن ما ناله ای به بار نداشت
فغان که قافله عجزرا جرس هم نیست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۶
... کلهی بود که ما را ز سرما برداشت
ازگرانباری این قافله ها هیچ مپرس
کوه یک ناله ما بر همه اعضا برداشت ...
... امشب آن قامت افراخته مینا برداشت
زین خرامی که غبارش همه اجزای دل است
خواهد ایینه سر از راه تو فردا برداشت ...
... سیر این انجمنم وقف گدازی ست چو شمع
بار دوش مژه باید به تماشا برداشت
چقدر عالم بیدل به خیال آمده ایم ...