گنجور

 
۹۴۶۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - در زمان ولیعهدی شاهنشاه اسلام‌پناه ناصرالدین شاه غازی خلد الله ملکه فرماید

 

... بر آنسان که در نزد کرار قنبر

قضا کاتبست و نکویی کتابت

رخ یار من صفحه تارتو مسطر ...

... بخاری تو وان چهره خورشید انور

ترا عود بابست و ریحان پسرعم

ترا مشک مامست و عنبر برادر ...

... سیه چادری را به ترکیب مانی

کش از رشته جان بود بند چادر

غلام ولیعهد از آنی زدستی ...

... پس از سنعل آید به گلزر سوری

پس از سبزه بالد به بستان صنوبر

رسالت پس از انبیا جست احمد ...

قاآنی
 
۹۴۶۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در ستایش زهره ی زهرای آسمان شهریاری عزیزالدوله که شاهنشاه ماضی را بهین د‌ختر و خسرو غازی را گرامی خواهر فرماید

 

... قندست لب لعل توگفتیم مکرر

خواهم شبکی با تو به کنجی بنشینم

جایی که در آنجا نبود جز می و ساغر ...

... هر بچه که زاید پس ازین تا صف محشر

آنقدر بنوشیم که می در عوض خوی

بیرون جهد از هرچه مسام است به پیکر ...

... رفتم به میان تو کنم رخنه چو یأجوج

بستی ز سرین در ره من سد سکندر

پیوسته زمین تر شدی از آب رخ تو ...

... زلف تو به روی تو سر افکنده ز خجلت

بنیوش دلیلی که نکو داری باور

زنگی چو در آیینه رخ خویش ببیند ...

... زان است تو را جا به دل شاه دلاور

شه را تو به برگیری و بسیار عجیبست

مرکز که همی دایره را گیرد در بر ...

... بی پرده برون آ که کست روی نبیند

بنیوش دلیل و مشو از بنده مکدر

گویند حکیمان که رود خط شعاعی ...

قاآنی
 
۹۴۶۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸ - در ستایش شاهزاده ی رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا گوید

 

... یکی ابر و یکی باران یکی برق و یکی تندر

هر آن کو بنگرد آشوب زا میدان رزمش را

به چشمش بازی طفلان نماید شورش محشر ...

... چنان در عرصه میدان طپان دل در برگردان

کز استیلای درد و بیم جان بیمار در بستر

نیوشاگوش را زی من گرایان دار ای دانا ...

... ترکان هزار اسب ا از فراز اسب که پیکر

چنان کردی جر خون از بن هر موی تن جاری

که گفتی زد به هفت اندامشان هر موی تن نشتر ...

... که بیرون شد ز بطن گاو ماهی آهن مغفر

به خصم از شش جهت راه هزیمت بسته شد آری

چسان بیرون شود آن مهره یی کافتاد در ششدر ...

... فنا در خنجرت مدغم اجل در صارمت مضمر

عروس عافیت را عقد دایم بسته اقبالت

به عالم انقطاعی نیست این زن را ازین شوهر ...

قاآنی
 
۹۴۶۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۹ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان آرامگاه نواب فریدون میرزا طاب ثراه گوید

 

بستم به عزم پارس چو از ملک ری کمر

زین برزدم به کوهه ی یکران رهسپر ...

... من بر جهان نوردی چونین که گفتمت

بنشسته چون بر اوج هوا مرغ نامه بر

بس دشتها بریدم دنیا درو سراب ...

... من مصطفی و قله که عرش دادگر

اطوار سیر بنده چو ادوار روزگار

گه پست و گه بلند و گهی زیر و گه زبر ...

... زان پس به مدح خسرو عالم به عون کلک

بنوشتم این قصیده شیرین تر از شکر

قاآنی
 
۹۴۶۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲ - در مرثیهٔ امیرزادهٔ فردوس و ساده فاطمه‌سلطان صبیهٔ امیر دیوان طاب ثراه

 

... چو او بمرد تو گفتی برفت عقل و هنر

رخش کبود شد از سیلی اجل عجبست

که گل بنفشه شود یا که لاله نیلوفر

به وقت زندگی ا ز حسن و وقت مرگ از غم ...

... گشاده بود رخش بر جهان دری ز بهشت

نهفت چهره و شد بسته بر جهان آن در

به باغ خلد خرامید و از شمایل خویش ...

... تراکه از کرمت شاد بود دشمن و دوست

زکف چو دشمن دادیم دوستی بنگر

ز رفتن تو اگر رفتگان خوشند چسود ...

... پدر هنوز علی رغم دشمنان می خواست

که بسترت کند از سیم و بالشت از زر

ترا که گفت که از لوح قبر کن بالین

ترا که گفت که از خاک گور کن بستر

پدر هنوزت طوق کمر نساخته بود

که دست مرگت شد طوق و طاق گور کمر

به جای آنکه به تخت جلال بنشینی

دریغ بود که بر تخته افتدت پیکر ...

... مشو غمین که جدا ماندی از کنار پدر

بزرگوار امیرا به بندگان خدای

بسی نخواسته دادی هزار گنج گهر ...

... بلا به لفظ عرب امتحان بود یعنی

که بنده را به بلا امتحان کند داور

ولا بزرگ بود چون بلا بزرگ بود ...

... رضای دوست طلب وز رضای خود بگذر

ز من امیرا یک نکته دیگر بنیوش

عبث مجوی کت از دست رفت یک گوهر ...

قاآنی
 
۹۴۶۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح جناب میرزا آقاسی گوید

 

... آب بزن حجره را گلاب بیفشان

برگ بنه خانه را شراب بیاور

یار بخوان می بخواه بزم بیارا ...

... زین سر از یال اسب دارم بالین

زیر تن از زین رخش دارم بستر

دشت مرا مجلسست و هامون محفل ...

... تابم از رخ پرید و خوابم از سر

رخشم نالان که بس کن آخر بنشین

از در رحمت یکی به حالم بنگر

مرغ نیم تا یکی پرم ز بر و زیر ...

... غالیه سایم به زلف و غازه به رخسار

رنگ کلف بسترم ز ماه منور

هی بزنم شانه برد و بیچان سنبل ...

... وی سخنت عقل را به یزدان رهبر

راز بیان تو خواست تا بنماید

ایزد از آن آفرید چشمه کوثر ...

... این همه از هند می نخیزد شکر

آیت عزمت به کشتی ار بنگارند

باز ناستد به صد هزاران لنگر

خاطر خصمت به آذر ار بنمایند

می برود گرمی از طبیعت آذر ...

قاآنی
 
۹۴۶۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴ - د‌ر ستایش و‌زیر بی‌‌نظیر کهف‌الادانی و الاقاصی جناب حاجی آقاسی گوید

 

... ز کانها ساخته زادی سنان و ناوک و خنجر

به عمری بندگان را تربیت از خواجگان باید

که شاگردی شود استاد و گردد کهتری مهر ...

... به یزد افزوده شد شیراز و تنها شد بدان کشور

به ماهی فتنه سالی نشاند و کاخ و بستان را

عمار ت کرد و کشت افزود و نهر آورد و جوی و جر ...

... تبرزین پتک و سر سندان و مرد استاد آهنگر

ازین سو جیش شه نابسته صف چون مژه جانان

از آن سو جیش خصم آشفته شد چون طره دلبر ...

... هم از الماس بخشیدش نشانی کز فروغ او

شب تاریک بنماید خط باریک در دفتر

مر آن فرخ نشان چون بر تن آویزد بدان ماند ...

... گلاب و شکر آمیزند و نقل و شهد و شیرینی

دف و شیپور بنوازند و رود و شندف و مزهر

مر او را تهنیت گویند بر تشریف شاهنشه ...

... پی تعویذ روح او را نهد بر گوشه معجر

پی حرمت به سر بنهاد و شبهت خاست خلقی را

که شاهنشاه گیهانش قبا بخشیده یا افسر ...

قاآنی
 
۹۴۶۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - د‌ر ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمدشاه طاب الله ثراه و فتح خراسان گوید

 

... بسان بخت شهنشه ز خواب شستم روی

که تا چو خامه ببندم به مدح شاه کمر

هنوز خانه نیالوده بد به مشک دهان ...

... به زیر قرص قمر کنده چاهی از سیماب

فراز تنگ شکر بسته جسری از عنبر

ز ره نیامده بر جست از نشاط و سرور ...

... ز فتنه ای که برانگیخت خصم بدگوهر

کمینه بنده ای از بندگان شاه جهان

که بود تالی ابلیس در نهاد و سیر ...

... گسیل کرد سپاهی چو مور بی حد و مر

به جای تن همه البرز بسته در جامه

به جای دل همه الوند هشته در پیکر ...

... سپاه شاه چو با خصم گشت رویارو

ز هرکرانه برو تنگ بست راه گذر

رسید کار به جایی ز ازدحام عدو ...

... به خنده گفتمش ای شوخ این سخن بگذار

زبان ببند و ازین مدح و تهنیت بگذ ر

حسود را چه کنم یاد در برابر شاه ...

... به صعوه ای که زند لاف سلطنت با جفت

کجا سلیمان بندد به انتقام کمر

کی از طنین ذبابی پلنگ راست زیان ...

قاآنی
 
۹۴۶۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶ - ‌در ستایش امیرکبیر و وزیر بی‌نظیر میرزا تقی خان طاب الله ثراه‌گوید

 

... عزیزتر بود اکنون که کرد عزم سفر

نه هرکه بست لب از آب و نان بود صایم

نه هرچه جمع شود در صدف شود گوهر ...

... چو خود ثمر نبرد کی برند خلق ثمر

کرا موافق گفتار بنگری کردار

مده ز دست اگر مؤمنست اگر کافر ...

... ستاره طلعت و سیمین عذار و سیمین بر

به آب خضر لبش بسته بندی از یاقوت

به دور ماه خطش هسته دامی از عنبر ...

... چنان که تازه نهال از وزیدن صرصر

ببسته لب ز خور اندر هوای باغ بهشت

بهشتیی که بهشتش به تازگی چاکر ...

... همه جای تن به الوند هشته در جوشن

به جای سر همه البرز بسته بر مغفر

گرفته برق یمان را به دست جای سنان ...

... که طعنه می زند ایدون بهشت باغ بهشت

ز بس به زینت و زیبندگی بود اندر

اگر بگویم در خاوران چهاکردی ...

قاآنی
 
۹۴۷۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷ - در ستایش امیر با احتشام عزیز خان سردار کل نظام فرماید

 

... دارد هنوزکام و لبم طعم نیشکر

بنشاندمش به پیش و میی دادمش کزو

همرنگ لاله شد رخ آن ماه کاشغر ...

... بهر علاج مردم بیمار گلشکر

گفت ای حکیم حکمت مفروش و می بنوش

ناید هنر به کار کن فکر سیم و زر ...

... از حال سال تازه که آید خبر مپرست

خود بنگری عیان و عیان بهتر از خبر

گر دست من تهی بود از سیم و زر چه باک ...

... آن شمس نوربخش است این ماه نورگیر

تو بسته پیش هر دو به طاعت همی کمر

وان شمس و آن قمر را زان رو نظر به تست ...

قاآنی
 
۹۴۷۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸ - در تهنیت عید نوروز و مدح شاهنشاه فیروز محمد‌شاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

 

... جستم و بوییدمش دو دسته سنبل

رفتم و بوسیدمش دو بسته شکر

گفت مگر روزه باشدت به شب عید ...

... ابر به صحراگسسته رشته لؤلؤ

باد به بستان کشیده پشته عنبر

رشته باران چو تار الفت یاران

بسته و پیوسته تر ز ابروی دلبر

فکر بط باده کن که بابت ساده ...

... نیست شه آنکو همی به لشکر نازد

شاه تویی کز تو می بنازد لشکر

نام تو آمد رواج درهم و دینار ...

قاآنی
 
۹۴۷۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱ - مطلع ثانی

 

... گرت هوس که ز من بشنوی حکایت خویش

درون آینه حق نمای من بنگر

ولی چو آینه من محیط ذات تو نیست ...

... تمام مظهر ذات توییم ای سرور

هزار آینه بنهاده است خرد و بزرگ

درین هزار یکی را هزارگونه صور ...

... تویی که داری از تاج لا به سر افسر

تو شه نشانی و ما شه تو شاه و ما بنده

تو آفتابی و ما مه تو ماه و ما اختر ...

... نشسته ناظر و منظور در یکی بالین

غنوده عاشق و معشوق در یکی بستر

دو ماهتاب فروزنده از یکی مطلع ...

... نثار خاتم پیغمبران بشیر بشر

ز نعت حیدر کرار لب فروبندم

ز بیم آنکه مسلمان نخواندم کافر ...

... شنیده ام که حسودی به شه چنین گفته

که بسته است رهی بر هجای شاه کمر

چگونه منکر باشم که در محامد تو ...

قاآنی
 
۹۴۷۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۳ - مطلع ثانی

 

... شوکت قاجار ازین هماره مشهر

زان یک بنیان شرع کشته مشید

زین یک دامان عدل گشته مشمر ...

... آن یک در عهد مهد قاتل اژدر

این یک با سکه بست نامش دایه

آن یک با خطبه چید نافش مادر ...

قاآنی
 
۹۴۷۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۴ - در ستایش نواب فریدون میراز طاب ثراه‌ گوید

 

... بگشای در تا دانیم جان بر قدم افشانیم

بر چشم و سر بنشانیم سازی حکایت مختصر

از آن صدای آشنا در موج خون کردم شنا ...

... کالریم غنجا اذرنا و البدر حسنا ان سفر

غنجش فزون نازش فره جعدش همه بند و گره

گیسو فتاده چون زره از طرف دوشش تا کمر ...

... هم عقل را پیوند ازو هم جان و دل خرسند از او

هم اهرمن در بند ازو هم زو معاصی مغتفر

از بسکه صافست و روان هم ظاهرست و هم نهان ...

... نقل و کباب و جام و می اسباب عشرت سربه سر

بگشودمش بند قباگفتم زهی شیرین لبا

اهلا و سهلا مرحبا اشرب فقد حان السحر ...

... عیش جهان را حاصلی نبود ز وصلت خوبتر

بیگانگی از سر بنه بیگانگی جستن نه به

بنشین بخور بستان بده شادی بیاور غم ببر

هم بذله بشنو هم بگو هم دل بجو هم گل ببو ...

... این آرزو باری بهل کز من نخواهی شد بحل

دانم خجل گردی خجل گر رخت بندی از حضر

حالی سفر کردن چرا رنج سفر بردن چرا ...

قاآنی
 
۹۴۷۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷ - د‌ر منقبت هژبرالسالب اسد الله الغالب علی‌بن بیطالب علیه السّلام و فتح قلعه خیبر گوید

 

... رخش به خوبی سلطان سوسن و عبهر

زرنگ عارض او سقف بنگهش بلور

ز عکس ساعد او فرش مشکویش مرمر ...

... دو سوسنش را از برگ ضیمران بالین

دو سنبلش را از شاخ ارغوان بستر

مرا چو دید هراسان ز جایگه برخاست ...

... چو طوق حکم خداوند بر رقاب امم

دو سیمگون قلمش شد بنای من چنبر

به صدرخواست نشستم ولی بگفت سپهر

نه او نه من بنشستیم هر دو بر در بر

از آن سپس چو غریبان به جایگاه غریب ...

... نهاده گوش نیوشا به لحن خنیاگر

به خنده گفت مرو صبر کن غضب بنشان

صواب دیدی بنشین وگرنه رخت ببر

مگر نگفته نبی تا به روز باز پسین

خدای هردو جهان توبه را نبندد در

شراب خوردن و آسایش از وساوس نفس ...

... سدیدگشته به دو سور مذهب جعفر

سطور او همه تابنده چون به چرخ نجوم

نقوش او همه رخشنده چون به باغ زهر ...

قاآنی
 
۹۴۷۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - مطلع ثانی

 

... هنودوار ندارند باکی از آذر

ز خاربن نکند مرد آرمان رطب

ز پارگین نکند شخص آرزوی گهر ...

... برازی این را خوشتر ز دسته سوری

ذبابی آن را بهتر ز بسته شکر

مجو زگنبد نیلوفری وفاق آزانک ...

... که تا جهاندت آن یک ز صدهزار خطر

ز خود مجرد بنشین نه از عقار و حشم

ز خود تفرد بگزین نه از دیار و حشر ...

... کمینه خادم خدمتگران او خاقان

کهیه بنده خر بندگان او قیصر

مقیم حضرت او باج خواهد از سنجار ...

... به نوک ناوک او سم صد هزار افعی

بناب ناچخ او زهر صدهزار اژدر

کنایتست ز دست تو ابر در آذار ...

... نه یک خلاصه این را میسرست شمر

پس از نبرد بنی المصطلق به سال ششم ا

رسول خواست شود با یهود کین گستر ...

... به برگ لاله بدل شد درخت لامشگر

شبان و زارع و دهقان و نخل بند و اکار

برون شدند ز در همچو روزهای دگر ...

... به دشت رانده سراسرگواره وگله

به گاو بسته تناتن گوآهن و ایمر

پی درودن غلات همچو گاز گراز ...

... فراشت بال که جز چنگ چاره نی ایدر

در ار بر وی ببندیم کار بسته شود

به آنکه در بگشاییم تا گشاید در ...

... یکی درخت کهن سال بد به قرب حصار

سطبر شاخه قوی بن زمردین پیکر

بخفت سایه یزدان فرود سایه آن ...

... ز چشم زخم سپهرش دو چشم دیده خطر

دو چشم حق نگر خویش بسته از عالم

که هیچ کس به جز از حق نیایدش به نظر

گشوده اند از آن روی صعوگان پر و بال

که از چو باز فروبسته چشم راست نگر

ز گرد راه و تف آفتاب و گرمی روز ...

... مراست دخت نبی جفت و سبط احمدپور

مراست بنت اسد مام و پور شبیه پدر

مران یهود از آن گفته گشت آشفته ...

... بشد ز بهر سپر سوی باره راهسپر

در حصار ببستند چل یهود عنود

برآن که باره علم محمدی را در ...

... گرفته راه بر آن شرزه شیر و غافل ازین

که کس نبندد با خاشه سیل را معبر

چو تندسیل که آید زکوهسار فرود ...

... برید هریک و زین جایگه کنید سفر

صفیه زاده حی بن اخطب آنکه به حسن

نبود در همه عالم چنو یکی اختر ...

... وزان کرانه هژبر خدا امام هدی

چو بسته دید به یاران زکنده راه گذر

فرودکنده یکی ژرف رود بود روان ...

... نه طرف گلشن خرم شود ز اشک سحاب

نه صحن بستان ریان شود ز سعی مطر

نه اشک ابر لآلی شود به کام صدف

نه آب جوی زمرد شود به شاخ شجر

نه هرچه بیش ببارد سحاب در بستان

فزون شود فر نسرین و لاله و نستر ...

قاآنی
 
۹۴۷۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۹ - در ستایش پادشاه جمجاه ناصرالدین شاه خلدالله ملکه در زمان ولیعهدی گوید

 

... چنانکه در شب معراج پاک پیغمبر

ستارگان بستایش ستاده صف در صف

فرشتگان بنیایش نشسته پر در پر

زمین ز برف چو آموده دشی از نقره ...

... چو عکس سرو و گل و لاله اندر آب شمر

دو چشم من چو زره گشت پر ز بند و گره

ز عکس پیچ و خم زلفکان آن دلبر ...

... ز خواب خادمکی کرد مر مرا بیدار

به صد فریب و فسونم نشاند در بستر

گلاب و صندل برجبهتم همی مالید ...

... به چهره برکه فشاندم همی ز اشک بصر

ز جای جستم و بستم میان و شستم روی

ز مهر گفتمش ای خادمک همان ایدر ...

... گمان بری به دل نعل بر قوایم او

به ساحری که فولاد بسته آهنگر

به سوی مرگ نکو جاریست چون کشتی ...

... کنون چه چاره سگالی که بر تو از شش سو

رونده چرخ فروبسته است راه مقر

به خشم گفتمش ایدون ز چرخ نهراسم ...

قاآنی
 
۹۴۷۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰ - مطلع ثانی

 

زهی گرفته تیغ و سنان چه بحر و چه بر

زهی گشو ده به کلک و بنان چه خشک و چه تر

عطای دمبدمت کاروان ملک وجود ...

... به رزم و بزم تو داند مگر به کار آید

که نی نروید از خاک جز که بسته کمر

حدیث تیغ تو تا بر زبان خلق گذشت ...

... شگفت نیست که بالغ شود به پشت پدر

به عقل گفتم با جود ناصری عجبست

که بچه خون خورد اندر مشیمه مادر ...

قاآنی
 
۹۴۷۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱ - من نتایج طبعه

 

... مکان همچون سمندر اندر آذر

ز سر تا پا همه تابست و حلقه

ز پا تا سر همه چینست و چنبر ...

... به صورت عقرب و خورشید بالینش

به طینت افعی و سوریش بستر

نه موسی و ید بیضاش در جیب ...

... به عارض هشته یک خرمن شقایق

به مژگان بسته سیصد جعبه نشتر

دو زلفش هر یکی یک دشت سنبل ...

... شود بر هر مراد دل مظفر

غرض بنشست و ساغر خورد و بشکفت

رخش گل گل چو باغ از آب ساغر

چو دور هشت و نه طی شد ز مستی

قرین فرش بستر کرد پیکر

من از جا جستم و بوسیدم لبش ...

قاآنی
 
۹۴۸۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در ستایش امیر الامرا‌ٔ العظام نظام ا‌لدوله حسین ‌خان دام ‌مجده ا‌لعالی حکمران فارس فرماید

 

... از وهم کرده دایره ای کاین مرا دهان

بر هیچ بسته منطقه ای کاین مراکمر

معلوم من نشد که تنش بود یا حریر ...

... زنجیر زلف او چو اسیران زنگبار

دلها قطار بسته به دنبال یکدگر

از تاب زلف و آب رخش جسم و چشم من ...

... او را به راستی چو قلم می برند سر

رضوان خلد اگر تف تیغ تو بنگرد

حسرت خورد که کاش بدم مالک سقر ...

... خوبان شهر با دل من جسته اند خوی

هر روز می کنند به بنگاه من حشر

گه شعر کی ملیح سرایم به مدح این ...

... تو مفتخر به فضلی و ما جمله مفتقر

من بنده توام تو خداوند نعمتی

کافیست عرض حال خود از بنده این قدر

تا جن و انس و وحش و دد و دام می کنند ...

قاآنی
 
 
۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۴۷۵
۴۷۶
۵۵۱