هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهم من الصَّحابَةِ و التّابعینَ و مُتابِعیهم، رضی اللّه عنهم أجمعین » بخش ۴ - ۳ ابوعمرو عثمان بن عفان، رضی اللّه عنه
... که وی را فضایل هویداست و مناقب ظاهر اندر کل معانی
و عبدالله بن رباح و ابوقتاده رضی الله عنهما روایت آرند که روز حرب الدار ما به نزدیک عثمان بودیم رضی الله عنه چون غوغا بر درگاه وی جمع شدند غلامان وی سلاح برداشتند عثمان گفت هرکه سلاح برنگیرد از مال من آزاد است و ما از ترس خود بیرون آمدیم حسن بن علی ما را در راه پیش آمد با وی بازگشتیم و به نزدیک عثمان اندر آمدیم که تا حسن رضی الله عنه به چه کار آمده است و چون حسن اندر آمد سلام گفت و وی را بر آن بلیت تعزیت کرد و گفت یا امیرالمؤمنین من بی فرمان تو با مسلمانان شمشیر نتوانم کشید و تو خلیفت حقی مرا فرمان ده تا بلای این قوم از تو دفع کنم عثمان گفت وی را یا ابن اخی إرجع وأجلس فی بیتک حتی یأتی الله بأمره فلا حاجة لنا فی إهراق الدماء ای برادرزاده بازگرد و اندر خانه خود بنشین تا فرمان خداوند و تقدیر وی چه باشد که ما را به خون ریختن مسلمانان حاجت نیست
و این علامت تسلیم است اندر حال ورود بلا اندر درجه خلت چنان که نمرود آتش بر افروخت و ابراهیم را علیه السلام اندر پله منجنیق نهاد جبرییل علیه السلام آمد و گفت هل لک من جاجة گفت اما إلیک فلا به تو هیچ حاجت ندارم گفت پس از خدای بخواه گفت حسبی عن سؤالی علمه بحالی مرا آن بس که او می داند که به من چه می رسد و او به من داناتر از من به من او داند که صلاح من در چه چیز است
پس عثمان به جای خلیل و غوغا به جای آتش و حسن به جای جبرییل اما ابراهیم را علیه السلام از بلا نجات و عثمان را رضی الله عنه اندر بلا هلاک و نجات را تعلق به بقا بود و هلاک را به فنا و اندر این معنی پیش از این طرفی گفته ام
پس اقتدای این طایفه به بذل مال و حیا و تسلیم امور و اخلاص اندر عبادت به وی است رضی الله عنه و وی بر حقیقت امام حق است اندر حقیقت و شریعت و طریقت وی اندر دوستی ظاهر است و بالله التوفیق
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت » بخش ۳ - ۲ ابوعبداللّه الحسین بن علی بن ابی طالب، رضی اللّه عنهما
... شفیق ترین برادران تو بر تو دین توست از آن چه نجات مرد اندر متابعت دین بود و هلاکش اندر مخالفت آن پس مرد خردمند آن بود که به فرمان مشفقان بود و شفقت آن بر خود بداند و جز بر متابعت آن نرود و برادر آن بود که نصیحت نماید و در شفقت نبندد
و اندر حکایات یافتم که روزی مردی به نزدیک وی آمد و گفت یا فرزند رسول خدای عز و جل مردی درویشم و اطفال دارم مرا از تو قوت امشب می باید حسین وی را گفت بنشین که ما را رزقی در راه است تا بیارند بسی برنیامد که پنج صره بیاوردند از نزد معاویه اندر هر صره ای هزار دینار و گفتند که معاویه از تو عذر می خواهد و می گوید این قدر در وجه کهتران صرف فرماید کرد تا بر اثر این تیمار نیکوتر داشته آید حسین رضی الله عنه اشارت کرد که بدان درویش دهید آن پنج صره بدو دادند و از وی عذرها خواست که بس دیر ماندی و این بس بی خطر عطایی بود که یافتی و اگر ما دانستیمی که این مقدار است تو را انتظار ندادیمی ما را معذور دار که ما از اهل بلاییم و از همه راحت دنیا باز مانده ایم و مرادهای دنیای خود گم کرده ایم و زندگانی به مراد دیگران می باید کرد
و مناقب وی اشهر آن است که بر هیچ کس از امت پوشیده باشد والله اعلم
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت » بخش ۴ - ۳ ابوالحسن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، رضی اللّه عنهم
... ونیز می آید که چون حسین علی را با فرزندان وی رضوان الله علیهم اندر کربلا بکشتند جز وی کسی نماند که بر عورات قیم بودی و او بیمار بود و امیرالمؤمنین حسین رضی عنهم وی را علی اصغر خواندی چون ایشان را بر اشتران برهنه به دمشق اندر آورند پیش یزید بن معاویه اخزاه الله یکی ورا گفت کیف أصبحتم یا علی و یا أهل بیت الرحمة قال أصبحنا من قومنا بمنزلة قوم موسی من آل فرعون یذبحون أبناءنا و یستحیون نساءنا فلا ندری صباحنا من مساءنا و هذا من حقیقة بلاءنا بامدادتان چون بود یا علی و یا اهل بیت رحمت گفت بامداد ما از جفای قوم خود چون بامداد قوم موسی از بلای قوم فرعون بود که فرزندان ایشان را می کشتند و عوراتشان را برده می گرفتند تا نه بامداد و نه شبانگاه می شناسیم و این از حقیقت بلای ماست و ما مر خداوند را جل جلاله شکر گوییم بر نعمتهای وی و صبر کنیم بر بلیات وی
و اندر حکایات است که هشام بن عبدالملک بن مروان سالی به حج آمد خانه را طواف می کرد خواست تا حجر ببوسد از زحمت خلق راه نیافت آنگاه بر منبر شد و خطبه کرد آنگاه زین العابدین علی بن الحسین رضی الله عنه به مسجد اندر آمد با رویی مقمر و خدی منور و جامه ای معطر و ابتدای طواف کرد چون به نزدیک حجر فراز رسید مردمان مر تعظیم ورا حجر خالی کردند که تا وی مر آن را ببوسید
مردی از اهل شام چون آن هیبت بدید با هشام گفت یا امیرالمؤمنین تو را به حجره راه ندادند که امیری آن جوان خوبروی که بود که بیامد مردمان جمله از حجر در رمیدند و جای خالی کردند
هشام گفت من ورا نشناسم و مرادش آن بود تا اهل شام مر او را نشناسند و بدو تولا نکنند و به امارت وی رغبت ننمایند ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر ائمّتهم من التّابعین، رضوان اللّه علیهم » بخش ۱ - ۱ اویس قرنی، رضی اللّه عنه
... از کبار مشایخ اهل تصوف بود و اندر عهد رسول -علیه السلام- بود اما ممنوع گشت از دیدار پیغمبر علیه السلام به دو چیز یکی به غلبه حال و دیگر به حق والده و پیغمبر -علیه السلام- مر صحابه را گفت مردی است از قرن اویس نام که او را به قیامت همچون ربیعه و مضر شفاعت بباشد اندر امت من و روی به عمر و علی -رضي الله عنهما- کرد و گفت شما مر او را ببینید و وی مردی است بسته و میانه بالا و شعرانی و بر پهلوی وی چون یک درم سفید است و بر کف دستش سفیدی است جز برص و وی را به عدد ربیعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببینیدش سلام من بدو برسانید و بگویید تا امت مرا دعا گوید
و چون عمر -رضي الله عنه- از بعد وفات پیغمبر -علیه السلام- به مکه آمد و امیرالمؤمنین علی با وی بود اندر میان خطبه گفت یا أهل نجد قوموا اهل نجد برخاستند گفت از قرن کسی هست میان شما گفتند بلی قومی را بدو فرستادند امیرالمؤمنین عمر -رضي الله عنه- خبر اویس از ایشان بپرسید گفتند دیوانه ای هست اویس نام که اندر آبادانی ها نیاید و با کس صحبت نکند و آن چه مردمان خورند نخورد و غم و شادی نداند چون مردمان بخندند وی بگرید و چون بگریند وی بخندد گفت وی را می خواهم گفتند به صحراست به نزدیک اشتران ما امیرین -رضي الله عنهما- برخاستند و به نزدیک وی شدند وی را یافتند در نماز استاده بنشستند تا فارغ شد و بر ایشان سلام گفت و نشان پهلو و کف دست بدیشان نمود تا ایشان را معلوم شد از وی دعا خواستند و سلام پیغمبر -علیه السلام- بدو برسانیدند و به دعای امت وصیت کردند و زمانی پیش وی ببودند تا گفت رنجه گشتید اکنون بازگردید که قیامت نزدیک است آنگاه ما را دیدار بود که مر آن را بازگشتن نبود که من اکنون به ساختن برگ راه قیامت مشغولم
و چون اهل قرن بازگشتند وی را حرمتی و جاهی پدیدار آمد اندر میانه ایشان وی از آن جا برفت و به کوفه آمد و هرم بن حیان رضی الله عنه روزی وی را بدید و از پس آن هیچ کسش دیگر ندید تا به وقت فتن حروب امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بیامد و بر موافقت علی با اعدای وی حرب همی کرد تا روز حرب صفین شهادت یافت عاش حمیدا و مات شهیدا ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر ائمّتهم من التّابعین، رضوان اللّه علیهم » بخش ۲ - ۲ هَرِم بن حیّان، رضی اللّه عنه
... که از بزرگان طریقت بود و اندر معاملت حظی تمام داشت و با صحابه و کرام ایشان صحبت ها کرده بود
قصد کرد تا اویس را زیات کند چون به قرن شد وی از آنجا رفته بود ناامید بازگشت چون به مکه بازآمد خبر یافت که وی به کوفه می باشد بیامد و نیافتش و تا مدتی دراز آن جا ببود چون خواست که از آن جا سوی بصره آید اندر راه وی را یافت بر کناره فرات که می طهارت کرد مرقعه ای پوشیده بشناختش چون از کناره رود برآمد و موی شانه کرد هرم پیش رفت و سلام گفت وی گفت و علیک السلام یا هرم بن حیان گفت مرا چه شناختی که من هرمم گفت عرفت روحی روحک جان من مر جان تو را بشناخت زمانی بنشستند و مر او را نیز بازگردانید
هرم گفت بیشتری با من سخنان امیرین گفت یعنی عمر و علی رضوان الله علیهم اجمعین و روایت کرد که مرا عمر از پیغمبر علیه السلام روایت کرد قوله علیه السلام انما الاعمال بالنیات و لکل أمری ما نوی فمن کانت هجرته إلی الله و إلی رسوله فهجرته إلی الله و رسوله و من کانت هجرته إلی الدنیا یصیبها أو أمرأة یتزوجها فهجرته إلی ما هاجر إلیه آن گاه مرا گفت علیک بحفظ قلبک بر تو باد به نگاهداشت دل از اندیشه غیر ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۴ - ۴ ابوحازم المدنیّ، رحمة اللّه علیه
... مقتدای بعضی از مشابخ بود و وی را اندر معاملت حظی وافر و خطری بزرگ و اندر فقر قدمی ثابت و دمی صادق و اندر مجاهدت روشی تمام و عمرو بن عثمان المکی رضی الله عنه در امر وی بجد باشد و کلام وی اندر همه دل ها مقبول است و اندر بیشتر از کتب مسطور
این عمرو بن عثمان ازوی روایت کند که او را گفتند ما مالک قال الرضاء عن الله و الغناء عن الناس مال تو چیست گفت مال من رضا به خداوند تعالی و بی نیازی از خلق وی و لامحاله هرکه به حق راضی بود از خلق مستغنی بود و خزینه بزرگ تر مرد را رضای خداوند است -تعالی و تقدس- و اشارت به غنای خداوند است -جل جلاله- پس هر که بدو غنی بود از غیر وی مستغنی بود و راه به جز به درگاه وی نداند و زاد به جز امید درگاه وی ندارد و اندر خلأ و ملأ به جز وی را نشناسد و جز وی را نخواند و معز و مذل به جز وی را نداند
یکی از مشایخ گوید به نزدیک وی اندر آمدم وی را یافتم خفته زمانی ببودم تا بیدار شد گفت اندر این ساعت پیغامبر را به خواب دیدم که مرا به سوی تو پیغام داد و گفت حق مادر نگاه داشتن بهتر از حج کردن بازگرد و رضای دل وی بجوی من از آنجا بازگشتم و به مکه نرفتم ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۶ - ۶ ابوحنیف نُعمان بن ثابت الخزّاز، رضی اللّه عنه
... وی را اندر عبادت و مجاهدت قدمی درست بوده است و اندر اصول این طریقت شأنی عظیم داشت و اندر ابتدای احوال قصد عزلت کرد و از جمله خلق تبرا کرد و خواست که از میان خلق بیرون شود که دل از ریاست و جاه خلق پاکیزه کرده بود و مهذب مر حق را استاده تا شبی در خواب دید که استخوانهای پیغمبر علیه السلام از لحد او گرد کرد و بعضی را از بعضی اختیار می کند از نهیب آن از خواب درآمد از یکی از اصحاب محمدبن سیرین بپرسید او گفت تو اندر علم پیغمبر علیه السلام و حفظ سنت وی به درجتی بزرگ رسی چنان که اندر آن متصرف شوی و صحیح از سقیم جدا کنی و دیگر بار پیغمبر را علیه السلام به خواب دید که وی را گفت یا باحنیفه تو را سبب زنده گردانیدن سنت من کرده اند قصد عزلت مکن
و وی استاد بسیار کس بود از مشایخ چون ابراهیم ادهم فضیل بن عیاض و داود طایی و بشر حافی و به جز از ایشان -رضوان الله علیهم اجمعین-
و اندر میان علما -رحمهم الله- مسطور است که به وقت ابوجعفر المنصور تدبیر کردند که از چهار کس یکی را قاضی گردانند یکی امام اعظم ابوحنیفه و دیگر سفیان و سدیگر مسعر بن کدام و چهارم شریک -رحمة الله علیهم- و این هر چهار از فحول علمای دهر بودند کس فرستادند تا جمله را آنجا حاضر گردانند اندر راه که می رفتند ابوحنیفه -رضي الله عنه- گفت من اندر هر یک از ما فراستی بگویم اندر این رفتن ما گفتند صواب آید گفت من به حیلتی این قضا از خود دفع کنم و سفیان بگریزد و مسعر دیوانه سازد خود را و شریک قاضی شود
سفیان از راه بگریخت و به کشتی اندر شد و گفت مرا پنهان کنید که سرم بخواهند برید به تأویل این خبر که پیغمبر علیه السلام فرمود من جعل قاضیا فقد ذبح بغیر سکین ملاح وی را پنهان کرد
و این هر سه را به نزدیک منصور بردند نخست ابوحنیفه را -رحمة الله علیه- گفت تو را قضا باید کرد گفت ای امیر من مردی ام نه از عرب از موالی ایشان و سادات عرب به حکم من راضی نباشند ابوجعفر گفت این کار به نسب تعلق ندارد این عمل را علم باید و تو مقدم علمای زمانه ای گفت من این کار را نشایم و اندر این قول که گفتم که نشایم از دو بیرون نباشد اگر راست گویم خود گفتم که نشایم و اگر دروغ گویم تو روا مدار که دروغگویی را بیاری و خلیفت خود کنی و اعتماد دماء و فروج مسلمانان بر وی کنی و تو خلیفت خدای باشی این بگفت و نجات یافت
آنگاه شریک را گفتند تو را قضا بباید کرد گفت من مردی سودایی ام و دماغم خفیف است منصور گفت معالجت کن خود را عصیده های موافق و نبید های مثلث تا عقلت کامل شود آنگاه قضا به شریک دادند و ابوحنیفه -رضي الله عنه- وی را مهجور کرد و نیز هرگز با وی سخن نگفت
و این نشان کمال حال وی است مر دو معنی را یکی صدق فراستش اندر هر یک و دیگر سپردن راه سلامت و صحت و ملامت و خلق را از خود دور کردن و به جاه ایشان مغرور ناگشتن و این حکایت دلیلی قوی است مر صحت ملامت را که آن چنان سه پیر بزرگوار به حیلت خود را از خلق دور کردند و امروز جمله علما مر این جنس معاملت را منکرند از آن که با هوی آرمیده اند و از طریق حق رمیده خانه امرا را قبله خود ساخته و سرای ظالمان را بیت المعمور خود گردانیده و بساط جایران را با قاب قوسین أو ادنی ۹/النجم برابر کرده و هر چه خلاف این معانی بود همه را منکر شوند
وقتی در حضرت غزنین -حرسها الله- یکی از مدعیان امامت و علم گفته بود که مرقعه پوشیدن بدعت است من گفتم جامه خشیشی و دیبا و دبیقی جمله از ابریشم که عین آن مردان را حرام است از ظالمان بستدن و به الحاح و لجاج از حرام گرد کردن حرامی مطلق آن را بپوشند و نگویند که بدعت است چرا جامه ای حلال از جایی حلال به وجهی حلال خریده بدعت بود اگر نه رعونت طبع و ضلالت عقل بر شما سلطانستی سخن از این سنجیده تر گویدی اما مر زنان را ابریشمینه حلال باشد و دیوانگان را مباح اگر بدین هر دو مقر آمدید خود را معذور کردید و الا فنعوذ بالله من عدم الإنصاف
و امام اعظم ابوحنیفه -رضي الله عنه- گوید که چون نوفل بن حیان -رضي الله عنه- را وفات آمد من به خواب دیدم که قیامتستی و جمله خلق اندر حسابگاه اندی پیغمبر را دیدم -علیه السلام- متشمر استاده بر حوض خود و بر راست و چپ وی مشایخ دیدم ایستاده پیری را دیدم نیکوروی و بر سر موی سفید گذاشته و خد بر خد پیغمبر نهاده و اندر برابر وی نوفل را دیدم ایستاده چون مرا بدید به سوی من آمد و سلام گفت وی را گفتم مرا آب ده گفت تا از پیغمبر -علیه السلام- دستوری خواهم پیغمبر -علیه السلام- به انگشت اشارت کرد تا مرا آب داد من از آن آب بخوردم و مر اصحاب خود را بدادم که از آن جام هیچ کم نگشته بود گفتم یا نوفل بر راست پیغمبر آن پیر کیست گفت ابراهیم خلیل الرحمان و دیگر ابوبکر الصدیق همچنین می پرسیدم و بر انگشت می گرفت تا از هفده کس بپرسیدم -رضوان الله علیهم اجمعین- چون بیدار شدم هفده عدد بر انگشت گرفته داشتم
و یحیی بن معاذ الرازی -رضي الله عنه- گوید پیغمبر را -علیه السلام- به خواب دیدم گفتمش أین اطلبک قال عند علم أبي حنیفه مرا به نزد علم ابی حنیفه جوی -رضي الله عنه- ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۷ - ۷ عبداللّه بن المبارک المروزی، رضی اللّه عنه
... آنگاه از مرو رحلت کرد و به بغداد رفت و مدتی در صحبت مشایخ ببود و به مکه شد و چندگاه آنجا نیز مجاور بود و باز به مرو آمد مردم شهر بدو تولا کردند و وی را درس و مجالس نهادند و در آن وقت از مرو نیمی مردم متابع حدیث رفتندی و نیمی طریق رأی داشتندی همچنان که امروز و وی را رضی الفریقین خوانند به حکم آن که با هر یک از ایشان موافقت داشت و هر دو فریق اندر وی دعوی کردند و وی در آنجا دو رباط کرد یکی مر اهل حدیث را و یکی مر اهل رأی را و تا امروز آن هر دو رباط بر جای است بر آن قاعده اصل و از آنجا به حجاز باز شد و مجاور نشست
وی را پرسیدند که از عجایب چه دیدی گفت راهبی دیدم از مجاهدت نزار گشته و از ترس خدای دو تا شده پرسیدمش که یا راهب کیف الطریق إلی الله فقال لو عرفت الله لعرفت الطریق إلیه فقال أعبد من لا أعرفه و تعصی من تعرفه راه به خدای چه چیز است گفت اگر ورا بشناسی راه بدو هم بدانی آن گاه بگفت من می پرستم آن را که ورا نشناسم و تو می عاصی شوی در آن که ورا می بشناسی یعنی معرفت خوف اقتضا کند و تو را ایمن می بینم و امن کفر و جهل اقتضا کند و خود را خایف همی یابم گفت این مرا پند شد و مرا از بسیاری ناکردنی بازداشت
و از او روایت آرند که گفت السکون حرام علی قلوب أولیایه ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۸ - ۸ ابوعلی فُضَیل بن عیاض، رضی اللّه عنه
... از جمله صعالیک قوم بود و از کبار ایشان وی را اندر معاملت و حقایق حظی وافر است و نصیبی تمام و از مشهوران این طریقت یکی وی بوده است ستوده به همه زبان ها اندر میان ملل و احوالش معمور به صدق و اخلاص
و اندر ابتدا وی عیاری بود و راه داشتی میان مرو و باورد و همه میل به صلاح داشتی و پیوسته همتی و فتوتی اندر طبع وی بودی چنان که اگر اندر قافله ای زنی بودی گرد آن نگشتی و کسی را که سرمایه اندک بودی کالای وی نستدی و با هر کسی به مقدار سرمایه وی چیزی بماندی تا وقتی بازرگانی از مرو برفت وی را گفتند بدرقه ای بگیر که فضیل بر راه است گفت شنیدم که وی مردی خدای ترس و آگاه است باکی نبود قاری با خود برد و بر سر اشتر نشاند تا شب و روز قرآن می خواند تا قافله به جایی رسید که فضیل -رحمه الله- کمین داشت به اتفاق قاری برخواند قوله -تعالی- ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله ۱۶/الحدید وی را -رضي عنه- رقتی اندر دل پدید آمد و عنایت ازلی سلطان الطاف خود بر جان وی ظاهر گردانید از آن شغل توبه کرد و خصمان را نام نبشته بود خشنودشان گردانید و به مکه رفت و مدتی آنجا ببود و بعضی از اولیای خداوند را -تعالی- بیافت و به کوفه بازآمد و به امام اعظم ابی حنیفه -رضي الله عنه- پیوست و مدتی با وی صحبت داشت و تحصیل علوم کرد
وی را روایات عالی است و مقبول اندر میان اهل صنعت حدیث و کلام رفیع اندر حقایق تصوف و معرفت ...
... هرکه خدای را -جل جلاله- به حق معرفت بشناسد به کل طاقت بپرستدش زیرا که آن که بشناسد به انعام و احسان و رأفت و رحمت شناسد چون شناخت دوست گیرد چون دوست گرفت طاعت دارد تا طاقت دارد از آن که فرمان دوستان کردن دشوار نباشد پس هر که را دوستی زیادت حرص بر طاعت زیادت
و زیادت دوستی از حقیقت معرفت بود چنان که عایشه -رضي الله عنها- روایت کند که شبی پیغمبر -علیه السلام- از جامه برخاست و از بر من غایب شد مرا صورت بست که وی به حجره ای دیگر رفت برخاستم و بر اثر وی می رفتم تا وی را به مسجد یافتم اندر نماز استاده و همی گریست تا بلال بانگ نماز بامداد بگفت وی اندر نماز بود چون نماز بامداد بگزارد و به حجره اندر آمد دیدم هر دو پایش آماسیده و هر دو سر انگشت طراقیده و زرداب از آن همی رفت بگریستم و گفتم یا رسول الله تو را گناه اولین و آخرین عفوکرده است چندین رنج بر خود چرا می نهی این کسی کند که مأمون العاقبه نباشد وی گفت یا عایشه این جمله فضل و منت و لطف و نعمت خدای است -جل جلاله- أفلا أکون عبدا شکورا نباید که من بنده شکور باشم چون او کرم و خداوندی کرد نباید که من نیز از راه بندگی به مقدار طاقت از راه شکر به استقبال نعمت باز شوم
و نیز وی -صلی الله علیه- به شب معراج پنجاه نماز قبول کرد و آن را گران نداشت تا به سخن موسی -علیه السلام- بازگشت و نماز به پنج بازآورد زیرا که اندر طبع وی مر فرمان را هیچ چیز مخالف نبود لأن المحبة الموافقة ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۹ - ۹ ابوالفیض ذوالنون بن ابراهیم المصری، رضی اللّه عنه
و منهم سفینه تحقیق و کرامت و محیای شرف اندر ولایت ابوالفیض ذو النون بن ابراهیم المصری -رضي الله عنه-
نوبی بچه ای بود نام او ثوبان و از اخیار قوم و بزرگان و عیاران این طریقت بود راه بلا سپردی و طریق ملامت رفتی و اهل مصر بجمله اندر شأن وی متحیر و به روزگارش منکر بودند و تا وقت مرگ از اهل مصر کس جمال حال وی را نشناخت و آن شب که از دنیا بیرون شد هفتاد کس پیغمبر را -علیه السلام- به خواب دیدند که دوست خدای ذی النون بخواست آمد من به استقبال وی آمدم و چون وفات کرد بر پیشانی وی نبشته پدید آمد هذا حبیب الله فی حب الله قتیل الله
چون جنازه وی برداشتند مرغان هوا جمع شدند و بر جنازه وی سایه برافکندند اهل مصر بجمله تشویر خوردند و توبه کردند از جفا که با وی کرده بودند ...
... و این از غایت شفقت آن پیر بود بر مسلمانان و اندر این اقتدا به پیغمبر -علیه السلام- کرد که هر چند از کافران بر او جفا بیش بودی وی متغیر نشدی و می گفتی اللهم اهد قومي فإنهم لایعلمون
و از وی می آید که گفت از بیت المقدس می آمدم به قصد مصر اندر راه شخصی دیدم از دور باهیبت که می آمد اندر دل خود تقاضایی یافتم که از این کس سؤالی بکنم چون نزدیک من آمد پیرزنی دیدم با عکازه ای اندر دست و جبه ای پشمین پوشیده
گفتم من أین قالت من الله قلت إلی أین قالت إلی الله از کجا می آیی گفت از نزد خدای گفتم کجا خواهی رفت گفت به سوی خدای با من دینارگانه ای بود برآوردم که بدو دهم دست اندر روی من بجنبانید و گفت ای ذو النون این صورت که تو را بر من بسته است از رکیکی عقل توست من کار از برای خدای کنم و از دون وی چیزی نستانم چنان که نپرستم جز وی را چیزی نستانم جز از وی این بگفت و از من جدا شد ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۱۱ - ۱۱ بشر بن الحارث الحافی، رضی اللّه عنه
... اندر مجاهدت شأنی کبیر داشت و اندر معاملت حظی تمام صحبت فضیل ابن عیاض دریافته بود و مرید خال خود بود علی بن خشرم به علم اصول و فروع عالم بود
و ابتدای وی آن بود که روزی مست می آمد اندر میان راه کاغذپاره ای یافت مر آن را به تعظیم برگرفت بر آن نبشته دید که بسم الله الرحمن الرحیم آن را معطر کرد و به جایی پاک بنهاد آن شب مر خداوند -تعالی- را به خواب دید که وی را گفت طیبت اسمي فبعزتي لأطیبن اسمک في الدنیا و الآخرة نام مرا خوشبوی گردانیدی به عزت من که نام تو را خوشبوی گردانم در دنیا و آخرت تا کس نام تو نشنود الا که راحتی به جان وی آید
آنگاه توبه کرد و طریق زهد بر دست گرفت و از شدت غلبه اندر مشاهدت حق -تعالی- هیچ چیز اندر پای نکرد از وی علت آن بپرسیدند گفت زمین بساط وی است و من روا ندارم که بساط وی سپرم و میان پای من و زمین واسطه ای باشد ...
... و از وی می آید که گفت من أراد أن یکون عزیزا في الدنیا شریفا في الآخرة فلیجتنب ثلاثا لایسأل أحدا حاجة و لایذکر أحدا بسوء و لا یحب أحدا إلی طعامه هرکه خواهد که اندر دنیا عزیز باشد و اندر آخرت شریف گو از سه چیز بپرهیز از مخلوقان حاجت مخواه و کس را بد مگوی و به مهمانی کس مرو
اما هر که به خداوند -تعالی- راه داند از خلق حاجت نخواهد که حاجت به خلق دلیل بی معرفتی بود که اگر به قاضی الحاجات عالمستی از چون خویشتنی حاجت نخواهدی إستغاثة المخلوق کأستغاثة المسجون إلی المسجون
و اما هر که کسی را بد گوید آن تصرف است که اندر حکم خدای -تعالی- می کند از آن چه آن کس و فعل وی آفریده خدای است -عز و جل- آفریده وی را بر که رد می کنی و آن که فعل را عیب کند فاعل را کرده باشد به جز آن که وی فرموده است که کفار را بر موافقت من ذم کنید ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۱۲ - ۱۲ ابویزید طیفور بن عیسی البسطامیّ، رضی اللّه عن
... سی سال مجاهدت کردم هیچ چیز نیافتم که بر من سخت تر از علم و متابعت آن بودی و اگر اختلاف علما نبودی من از همه چیزها بازماندمی و حق دین نتوانستمی گزارد و اختلاف علما رحمت است به جز اندر تجرید توحید و به حقیقت چنین است که طبع به جهل مایل تر باشد از آن چه به علم و به جهل بسیار کار توان کرد بی رنج و به علم یک قدم بی رنج نتوان نهاد و صراط شریعت بسیار بارکتر و پرخطرتر از صراط آن جهانی پس باید که اندر همه احوال ها چنان باشی که اگر از احوال رفیع و مقامات خطیر بازمانی و بیفتی اندر میدان شریعت افتی و اگر همه از تو بشود باید که معاملت با تو بماند که اعظم آفات مر مرید را ترک معاملت بود و همه دعاوی مدعیان اندر برزش شریعت متلاشی شود و همه ارباب لسان در برابر آن برهنه گردند
و از وی -رحمة الله علیه- می آید که گفت الجنة لا خطر لها عند أهل المحبة و أهل المحبة محجوبون بمحبتهم بهشت را خطری نیست به نزدیک اهل محبت و اهل محبت بازمانده اند و اندر پوشش اند از محبوب یعنی بهشت مخلوق است اگرچه بزرگ است و محبت وی صفت وی است نامخلوق و هر که از نامخلوق به مخلوق بازماند بی خطر بود پس مخلوق به نزدیک دوستان خطر ندارد و دوستان به دوستی محجوب اند از آن چه وجود دوستی دوی اقتضا کند و اندر اصل توحید دوی صورت نگیرد و راه دوستان از وحدانیت به وحدانیت بود و اندر راه دوستی علت دوستی آید و آفت آن که اندر دوستی مریدی و مرادی باید یا مرید حق مراد بنده و یا مراد حق مرید بنده اگر مرید حق بود و مراد بنده هستی بنده ثابت بود اندر مراد حق و اگر مرید بنده و مراد حق به طلب و ارادت مخلوق را بدو راه نیست ماند اینجا آفت هستی محب به هر دو حال پس فنای محب اندر بقای محبت درست و تمام تر از آن که قیامش به بقای محبت
و از وی می آید -رضي الله عنه- که گفت یک بار به مکه شدم خانه مفرد دیدم گفتم حج مقبول نیست که من سنگ ها از این جنس بسیار دیده ام بار دیگر برفتم خانه دیدم و خداوند خانه دیدم گفتم که هنوز حقیقت توحید نیست بار سدیگر برفتم همه خداوند خانه دیدم و خانه نه به سرم فروخواندند یا با یزید اگر خود را ندیدیی و همه عالم را بدیدیی شرک نبودی و چون همه عالم نبینی و خود را بینی شرک باشد آنگاه توبه کردم و از توبه نیز توبه کردم و از دیدن هستی خود نیز توبه کردم ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۱۳ - ۱۳ ابوعبداللّه الحارث بن اسد المحاسبی، رضی اللّه عنه
... عالم بود به اصول و فروع و همه اهل علم را تولا و اقتدا در وقت وی به وی بود کتابی کرده است رغایب نام اندر اصول تصوف و به جز آن وی را تصانیف بسیار است اندر هر فن عالی حال و بزرگ همت بود و اندر وقت خود شیخ المشایخ بغداد بود
ازوی روایت آرند که گفت العلم بحرکات القلوب فی مطالعة الغیوب أشرف من العمل بحرکات الجوارح آن کس که به حرکات دل اند رمحل غیب عالم بود بهتر از آن که به حرکات جوارح عامل بود مراد اندر این آن است که علم محل کمال است و جهد محل طلب و علم اندر پیشگاه بهتر از آن که جهد بر درگاه که علم مرد را به درجه کمال رساند و جهد از درگاه اندر نگذراند و به حقیقت علم بزرگ تر از عمل بود از آن که خداوند تعالی را به علم توان شناخت و به عمل اندر نتوان یافت و اگر به عمل بی علم بدو راه باشدی نصاری و رهبانان اندر شدت اجتهادشان اندر مشاهده اندی و مؤمنان عاصی اندر مغایبه پس عمل صفت بنده است و علم صفت خداوند تعالی
و بعضی از راویان این قول را غلطی افتاده است و هر دو عمل را روایت کنند و گویند العمل بحرکات القلوب اشرف من العمل بحرکات الجوارح و این محال است که عمل بنده به حرکات دل تعلق نکند و اگر بدین فکرت و مراقبت احوال باطن می خواهد این خود بدیع نباشد که پیغمبر گفت علیه السلام تفکر ساعة خیر من عبادة سنة ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۱۷ - ۱۷ ابوسلیمان عبدالرّحمان بن عطیّة الدّارانی، رضی اللّه عنه
... عزیز قوم بود و ریحان دل ها بود و وی به ریاضت و مجاهدت صعب مخصوص است و عالم بود به علم وقت و معرفت آفات نفس و به صبر به کمینهای آن و وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح
و از وی می آید که گفت إذا غلب الرجاء علی الخوف فسد الوقت چون رجا بر خوف غالب شود وقت شوریده گردد ازیرا که وقت رعایت حال باشد و بنده تا آنگاه راعی حال باشد که خوفی بر دلش مستولی بود چون آن برخاست وی تارک الرعایه گردد و وقتش فاسد گردد و اگر خوف بر رجا غلبه گیرد توحیدش باطل شود از آن که غلبه خوف از ناامیدی بود و نومیدی از حق شرک بود پس حفظ توحید اندر صحت رجای بنده باشد و حفظ وقت اندر صحت خوف وی چون هر دو برابر باشد توحید و وقت محفوظ باشد و بنده به حفظ توحید مؤمن بود و به حفظ وقت مطیع و تعلق رجا به مشاهدتی صرف بود که اندر او جمله اعتماد است و تعلق خوف به مجاهدتی صرف که اندر او جمله اضطرار است و مشاهدت مواریث مجاهدت باشد و این معنی آن بود که همه اومیدها از ناامیدی پدید آید و هر که به کردار خود از فلاح خود نومید شود آن نومیدی وی را به نجاح و فلاح و کرم حق تعالی و تقدس راه نماید و در انبساط بر وی بگشاید و دلش را از آفات طبع بزداید و جمله اسرار ربانی وی را کشف گردد
احمد بن ابی الحواری رحمة الله علیه گوید اندر خلوت شبی نماز می کردم اندر آن میانه مرا راحتی بسیار می بود دیگر روز با ابوسلیمان بگفتم گفتضعیف مردی که تو را هنوز خلق اندر پیش است تا اندر خلأ دیگرگونی و اندر ملأ دیگرگون ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۰ - ۲۰ ابوعبداللّه محمدبن ادریس الشّافعی، رضی اللّه عنه
... و اندر ابتدای احوال از متصوفه اندر دلش خشونتی می بود تا سلیم راعی را بدید و بدو تقرب کرد از بعد آن هر کجا رفتی طلب کننده حقیقتی بودی
از وی می آید که گفت إذا رأیت العالم یشتغل بالرخص فلیس یجیء منه شیء چون عالم را بینی که رخص و تأویلات مشغول گردد بدان که از وی هیچ نیاید یعنی علما پیشگاه همه خلایق اند روا نباشد که کسی قدم پیش از ایشان نهد اندر هیچ معنی و راه حق جز به احتیاط و مبالغت اندر مجاهدت نتوان رفت و رخص طلب کردن کار کسی باشد که ازمجاهدت بگریزد و خواهد که خود را تخفیف اختیار کند پس رخص طلب کردن درجت عوام باشد تا از دایره شریعت بیرون نیفتد و مجاهدت برزیدن درجت خواص تا ثمرت آن در سر بیابند و علما خواص اند چون خاص را به درجت عام رضا بود ازوی هیچ نیاید و نیز رخص طلبکردن سبک داشت فرمان بود و علما دوستان حق تعالی اند و دوست مر فرمان دوست را سبک ندارد و ادنا درجت آن اختیار نکند بلکه در آن احتیاط کند
یکی از مشایخ روایت کند که شبی پیغمبر را علیه السلام به خواب دیدم گفتمش یارسول الله از تو به من روایت رسید که خدای را عز و جل اوتاد و اولیااند گفت راوی از من به تو این خبر راست رسانید گفتم یا رسول الله می بایدم تا یکی از ایشان ببینم گفت محمد بن ادریس یکی از ایشان است و وی را به جز این بسیار مناقب هست
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۲ - ۲۲ ابوالحسن احمدبن ابی الحواری، رضی اللّه عنه
... وی اندر ابتدا طلب علم کرد و به درجه ایمه رسید آنگاه کتب خود برداشت و به دریا برد و گفت نعم الدلیل کنت و أما الإشتغال بالدلیل بعد الوصول محال
نیکو دلیل و راهبری که تویی مر مرید را اما پس از رسیدگی به مقصود مشغول بودن به دلیل محال باشد که دلیل تا آنگاه بود که مرید اندر راه بود چون پیشگاه پدید آمد درگاه و راه را چه قیمت باشد
و مشایخ گفته اند که این در حال سکر بود واندر این راه آن که گفت وصلت فقد فصل چون رسیدن بازماندن بود پس شغل شغل بود و فراغت فراغت و وصول وصول اندر شغل و فراغت نبسته است که این هر دو صفت بنده باشد و وصل عنایت حق و ارادت ازلی وی به نیکو خواست بنده و این اندر شغل و فراغت بنده نیاید پس وصولش را اصول نه و ملازمت و قرب و مجاورت بر وی ناروا وصلش کرامت بنده بود و هجرش اهانت وی تغیر بر صفات وی روا نه
و علی بن عثمان الجلابی رضی الله عنه چنین گوید که محتمل است که آن پیر بزرگ را اندر لفظ وصول مراد به وصل راه حق بوده است از آن چه در کتب راه حق نیست که عبارات از آن است که چون طریق واضح شود عبارت منقطع گردد که عبارت را چندان قوت بود که اندر غیبت مقصود بود چون مشاهدت حاصل آمد عبارت متلاشی شود چون در صحت معرفت زفان ها گنگ بود از عبارت کتب اولی تر که ضایع بود و از مشایخ رضی الله عنهم به جز وی همین کردند چون شیخ المشایخ ابوسعید فضل الله بن محمد المیهنی رحمه الله و غیر وی که کتب خود به آب دادند و گروهی از مترسمان از کاهلی و مدد جهل را بدان احرار تقلید کردند و مانا که آن احرار بدان به جز انقطاع علایق نخواستند و ترک التفات و فراغت دل از مادون وی و این جز از سکر ابتدا و آتش کودکی راست نیاید از آن چه متمکن را کونین حجاب نکند کاغذ پاره ای هم حجاب نکند چون دل از علایق منقطع شد پاره ای کاغذ را چه قیمت بود
اما آن که گوید شستن کتاب مراد نفی عبارت است ازتحقیق معنیچنان که گفتیم پس اولی تر ان بود که عبارت از زبان منفی باشد از آن چه در کتاب عبارتی مکتوب است و بر زبان عبارتی جاری و عبارتی از عبارتی اولی تر نباشد
و مرا چنین صورت بندد که احمدبن ابی الحواری رحمةالله علیه اندر غلبه حال خود مستمع نیافت و شرح حال خود بر کاغذ پاره ها نبشت چون بسیار فراهم آمد اهل نیافت تا نشر کردی به آب فرو گذاشت وگفتنیکو دلیلی تو اما چون مراد برآمد از تو مشغول شدن به تو محال بود و نیز احتمال کند که وی را کتب از اوراد و معاملات باز می داشت و مشغول می گردانید شغل از پیش خود برداشت و فراغت دل طلبید مر معنی را و به ترک عبارات بگفت
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۳ - ۲۳ ابوحامد احمدبن خضرویه البلخی، رضی اللّه عنه
... به علو حال و شرف وقت مخصوص بود و اندر زمانه خود مقتدای قوم و پسندیده خاص و عام بود و طریقش ملامت بودی و جامه به رسم لشکریان پوشیدی
و فاطمه که عیال وی بود اندر طریقت شأنی عظیم داشت وی دختر امیربلخ بود چون وی را ارادت توبه پدیدار آمد به احمد کس فرستاد که مرا از پدر بخواه وی اجابت نکرد کس فرستاد که یا احمد من تو را مرد آن نپنداشتم که راه حق بزنی راهبر باش نه راهبر
احمد کس فرستاد و وی را از پدر بخواست پدرش به حکم تبرک وی را به احمد خضرویه داد و فاطمه به ترک مشغولی دنیا بگفت و به حکم عزلت با احمد بیارامید تا احمد را قصد زیارت خواجه بایزید افتاد فاطمه با وی برفت چون پیش بایزید آمد برقع از روی برداشت و با وی سخن گستاخ می گفت احمد از آن متعجب شد و غیرت بر دلش مستولی گشت گفت یا فاطمه آن چه گستاخی بودت با بایزید گفت از آن چه تو محرم طبیعت منی و وی محرم طریقت من از تو به هوی رسم و ازوی به خدا و دلیل بر این آن که وی از صحبت من بی نیاز است و توبه من محتاج ...
... و وی را کلام عالی و انفاس مهذب است و تصانیف مشهور اندر هر فن معاملات و ادب و نکت لایح اندر حقایق
و از وی می آید که گفت الطریق واضح و الحق لایح و الداعی قد أسمع فما التحیر بعدها الا من العمی راه پیداست و حق آشکارا و خواننده شنوانید اندر این محل تحیر به جز از نابینایی نباشد یعنی راه جستن خطاست که راه حق چون آفتاب تابان است تو خود را جوی تا کجایی چون یافتی بر سر راه آیی که حق ظاهرتر از آن است که در تحت طلب طالب آید
و از وی می آید که گفت أستر عز فقرک عز درویشی خود را پنهان دار یعنی با خلق مگوی که من درویشم تا سر تو آشکارا نشود که آن از خدای تعالی کرامتی عظیم است ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۲۶ - ۲۶ ابوحَفص عمر بن سالم النّیسابوریّ رضی اللّه عنهالحدّاد
... و وی به بغداد شد به زیارت مشایخ اندر تازی نصیبی نداشت چون به بغداد آمد مریدان با یک دیگر گفتند که شینی باشد که مر شیخ الشیوخ خراسان را ترجمانی باید تا سخن ایشان را بداند چون به مسجد شونیزیه آمد مشایخ جمله بیامدند و جنید با ایشان بود وی تازی فصیح می گفت با ایشان چنان که جمله از فصاحت وی عاجز شدند از وی سؤال کردند که ما الفتوة وی گفت شما ابتدا کنید و قولی بگویید جنید گفت الفتوة عندی ترک الرویة و إسقاط النسبة فتوت نزدیک من آن است که فتوت را نبینی و آن چه کرده باشی به خود نسبت نکنی که این من می کنم بوحفص گفت ما أحسن ما قال الشیخ و لکن الفتوة عندی أداء الإنصاف و ترک مطالبة الإنصاف نیکوست آن چه شیخ گفت ولیکن فتوت به نزدیک من دادن انصاف بود و ترک طلب کردن انصاف جنید گفت رحمهم اللهقوموا یا أصحابنا فقد زاد ابوحفص علی آدم و ذریته برخیزید یا اصحابنا که زیادت آورد ابوحفص بر آدم و ذریت وی اندر جوانمردی
و چنین گویند که ابتدای حال وی چنان بود که بر کنیزکی شیفته شد وی را گفتند که اندر شارستان نسا بهر جهودی است ساحر حیل این شغل تو به نزدیک وی است بوحفص به نزدیک وی آمد و حال بازگفت جهود گفت تو را چهل شبانروز نماز نباید کرد و ذکر حق و اعمال خیر و نیت نیکو نباید کرد تا من حیلت کنم و مراد تو برآید وی چنان کرد چون چهل روز تمام شد جهود طلسم بکرد و آن مراد برنیامد گفت لامحاله بر تو خیری گذشته باشد نیک نیک بیندیش بوحفص گفت من هیچ نمی دانم از اعمال خیر که بر ظاهر من گذشت و بر باطن الا آن که به راهگذر می آمدم سنگی از راه به پای بینداختم تا پای کسی در آن نیاید جهود گفت میازار آن خدای را که تو چهل روز فرمان وی ضایع کردی وی این مقدار رنج تو ضایع نکرد وی توبه کرد و جهود مسلمان شد
و همان آهنگری می کرد تا به باورد شد و ابوعبدالله باوردی را بدید و عهد ارادت وی گرفت و چون به نیسابور باز آمد روزی اندر بازار نابینایی قرآن می خواند وی بر دوکان خود نشسته بود سماع آن وی را غلبه کرد و از خود غایب شد دست اندر آتش کرد و آهن تافته بی انبر بیرون آورد چون شاگرد آن بدید هوش از ایشان بشد چون بوحفص به حال خود بازآمد دست از کسب بداشت و نیز بر دوکان نیامد
از وی می آید که گفت ترکت العمل ثم رجعت إلیه ثم ترکنی العمل فلم أرجع إلیه عمل دست بداشتم آنگاه بدان بازگشتم چون عمل دست از من بداشت نیز بدان بازنگشتم از آن که هر چیزی که ترک آن به تکلف و کسب بنده باشد ترک آن اولی تر باشد از فعل آن اندر صحت این اصل که جمله اکتساب محل آفات اند و قیمت آن معنی را باشد که بی تکلف از غیب اندر آید و اندر هر محل که اختیار شود و بنده بدان متصل شود لطیفه حقیقت از آن زایل شود پس ترک و اخذ هیچ چیز بر بنده درست نیاید از آن چه عطا و زوال از خداوند است تعالی و تقدس و به تقدیر وی چون عطا آمد از حق اخذ آمد و چون زوال آمد ترک آمد و چون چنین آمد قیمت مر آن را باشد که قیام اخذ و ترک بدان است نه آن که بنده به اجتهاد جالب ودافع آن باشد پس هزار سال اگر مرید به قبول حق گوید چنان نباشد که یک لمحه حق به قبول وی گوید که اقبال لایزال اندر قبول ازل بسته است و سرور سرمد اندر سعادت سابق وبنده را به اخلاص خود جز به خلوص عنایت حق راه نیست و بس عزیز بنده ای باشد که اسباب را مسبب از حال وی دفع کند والله اعلم
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۳۳ - ۳۳ ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری، رضی اللّه عنه
... خدای عز و جل مر بوعثمان را به سه پیر از سه مقام بگذاشت و این هر سه اشارت که بدیشان کرد خود در وی بود مقام رجا به صحبت یحیی و مقام غیرت به صحبت شاه و مقام شفقت به صحبت بوحفص
و روا باشد که مرید به پنج یا به شش یا بیشتر از این صحبت به منزل رسد و هر صحبتی وی را سبب کشف مقامی گردد اما نیکوتر آن بود که پیران را به مقام خود آلوده نگرداند و نهایت ایشان را اندر آن مقام نشانه نکند و گوید که نصیب من از صحبت ایشان این بود اما ایشان فوق این بودند مرا از ایشان بهره بیش از این نبود و این به ادب نزدیک تر بود از آن چه بالغ راه حق را با مقام و احوال هیچ کار نباشد
و سبب اظهار تصوف در نشابور و خراسان وی بود با جنید و رویم و یوسف بن حسین و محمد بن الفضل رحمهم الله صحبت کرده بود و هیچ کس از مشایخ از دل پیران خود آن بهره نیافته بود که وی و اهل نشابور وی را منبر نهادند تا بر زبان تصوف مر ایشان را سخن گفت وی را کتب عالی است و روایات متقن اندر فنون علم این طریقت ...
هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۴۰ - ۴۰ ابومحمدسهل بن عبداللّه التُّستَری، رضی اللّه عنه
... امام وقت بود و به همه زبان ها ستوده وی را ریاضات بسیار است و معاملات نیکو و کلام لطیف اندر اخلاص و عیوب افعال
و علمای ظاهر گویند هو جمع بین الشریعة والحقیقة او جمع کرده است میان شریعت و حقیقت و این از ایشان خطاست از آن چه کس خود فرق نکرده است و شریعت جز حقیقت نیست و حقیقت جز شریعت نی و به حکم آن که عبارات آن پیر رضوان الله علیه اندر ادراک سهل تر است و طبایع بهتر اندر یابند این سخن گویند و چون حق تعالی جمع کرده است میان حقیقت و شریعت محال باشد که اولیای او فرق کنند ولامحاله چون فرق حاصل آمد رد یکی و قبول دیگری بیاید پس رد شریعت الحاد بود و رد حقیقت شرک و آن فرق که کنند مر تفریق معنی را نیست که اثبات حد است چنان که گوید لاإله إلا الله حقیقة محمد رسول الله شریعة اگر کسی خواهد که اندر حال صحت ایمان یکی را از دیگری جدا کند نتواند کرد و خواستش باطل و در جمله شریعت فرع حقیقت بود چنان که معرفت حقیقت است و پذیرفت فرمان معروف شریعت پس این ظاهریان را هر چه طبع اندر آن نیفتد بدان منکر شوند و انکار اصلی از اصول راه حق با خطر بود و الحمد لله علی الإیمان
و از وی می آید که گفت ماطلعت شمس ولاغربت علی أهل وجه الأرض الا وهم جهال بالله إلا من یؤثر الله علی نفسه وروحه ودنیاه و آخرته آفتاب برنیامد و فرو نشد بر هیچ کس از روی زمین که وی نه به خداوند تعالی جاهل بود مگر آن که وی را برگزید بر تن و جان و دنیا و آخرت یعنی هر که دست اندر آگوش خود دارد دلیل آن بود که وی به خداوند عز و جل جاهل بود از آن چه معرفت وی ترک تدبیر اقتضا کند و ترک تدبیر تسلیم بود و اثبات تدبیر از جهل باشد به تقدیر والله اعلم