قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در ستایش امیر کامکار محمدحسنخان سردار فرماید
... که عزم همرهی در موکب فخر زمن دارد
حسن خان میر دریا دل جواد و باذل و بادل
که او را خسرو عادل امین و موتمن دارد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح ابوالسلاطین عباس شاه غازی نیای بیضا رای شاهنشاه اسلام پناه خلدلله ملکه فرماید
... بر خوان نعمت اوگردون کمینه آوند
کنزی ز بخش اوست دریا و گنج و معدن
رمزی ز دانش اوس استا و زند و پازند ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - در ستایش کهف الادانیوالاقاصیجنابحاجمیرزا آقاسی رحمه الله فرماید
... وگر برق خلاف اوکشد یک شعله درگیتی
چه جای خار صحرا کاب دریا را بسوزاند
خداوندا بدان ذات خداوندی که گر خواهد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده شجاع السطنه حسنعلی میرزا طابالله ثراه فرماید
... هرچه در خوان بقا ماحضر آمیخته اند
ابر و دریا نه ز خود اینهمه گوهر دارند
باکف داور فرخنده فر آمیخته اند ...
... ماه نو گویی با باختر آمیخته اند
گاو سرگرز به دریای کفت پنداری
کوه البرز به بحر خزر آمیخته اند ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح امیرالامراء نظام الدوله حسین خان در ایام حکومت فارس
... نه جان پاک که بی جایی اختیار کند
نهنگ لجه فضلست و دست او دریا
از آن عزیمت دریا نهنگ وار کند
گرفتم آنکه بود در شاهوار سخن ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در ستایش شاهزاده مبرور فریدون میرزا فرماید
... خون آن قدر خورد که به رنگ جگر شود
از آب هفت دریا تف سنان تو
نگذارد آن قدر که پی مور تر شود ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - در جشن میلاد حضرت ظل اللهی ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه گوید
دوش برگردون بسی تابان شهاب آمد پدید
بس درخشان موج زین دریای آب آمد پدید
تخت شاهنشاه ایرانست گفتی آسمان
بسکه از انجم درو در خوشاب آمد پدید
سبز دریای فلک از هر کران شد موج زن
بر سر از موجش بسی سیمین حباب آمد پدید ...
... لله الله ناشده یک قطره آبش در جگر
هفت دریا را ز بیمش انقلاب آمد پدید
لیله البدرین اگر خوانند امشب را رواست ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در مدح یکی از علمای علّام و فضلای ذویالعزّ والاحترام گوید
... از دل و دستش که جود مطلقند
خواری دریا و کان آمد پدید
با دو چشم حق نگر شد آشکار ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در ستایش پادشاه ماضی محمد شاه غازی طابالله ثراه گوید
... از خاره و پولاد فروزان شود آذر
دریا شود از تف حسام تو چنان خشک
کز ساحت او بال ذبابی نشود تر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در ستایش زهره ی زهرای آسمان شهریاری عزیزالدوله که شاهنشاه ماضی را بهین دختر و خسرو غازی را گرامی خواهر فرماید
... جز دامن شاهش نبود جایگه آری
جز در دل دریا نبود مسکن گو هر
چون چهره نهد شاه به رخسارش گویی ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸ - در ستایش شاهزاده ی رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا گوید
... شود از اهتزاز باد گرزش نه فلک فانی
بدان آیین که بر دریا حباب از جنبش ب صرصر
نهنگی غوطه زن در نیل چون پوشدبه تن جوشن ...
... ز موج فوج و فوج موج خون شد عرصه هامون
چو دریابی که پیدا نبودش از هیچ سو معبر
بدن شد باده نوش و دشت کین بزم و اجل ساقی ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰ - مطلع ثانی
... گردون به پیش کاخ تو خجلت بر از زمین
دریا به نزد جود تو حسرت کشدز شمر
هر هشت جنت از گل مهر تو یک نسیم ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶ - در ستایش امیرکبیر و وزیر بینظیر میرزا تقی خان طاب الله ثراهگوید
... طراز مسند و ایوان و نام آور رزم
عدوی معدن ه ر دریا ه ر بدسگال ذر
جهان مجد و محیط سخا و ابر کرم ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷ - در ستایش امیر با احتشام عزیز خان سردار کل نظام فرماید
... گر دست من تهی بود از سیم و زر چه باک
دارم دلی چو دریا لبریز ازگهر
گنج رضا وکنج قناعت مرا بس است ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۹ - در ستایش مهد کبری و ستر عظمی کافلهٔالملک عاقلهٔالدوله مام پادشاه
... گرچه رسمست که بگدازد از آب شکر
من گهر بودم و آوردم دریا ز دو چشم
گرچه شک نیست که از دریا آرند گهر
می شنیدم که ز همسایه به همسایه رسد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۴ - در ستایش نواب فریدون میراز طاب ثراه گوید
... فرخنده شاه راستین کش کان بود در آستین
با قدر او گردون زمین با جود او دریا شمر
مغلوب حکمش چار حد منکوب قهرش دیو و دد ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - در ستایش پادشاه جمجاه محمدشاه غازی و فتح خوارزم گوید
... دلی ز جودش نالد به روزگار بلی
به کوه سیم و به دریا در و به کان گوهر
تنی گدازد در مجلسش به عید نعم ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷ - در منقبت هژبرالسالب اسد الله الغالب علیبن بیطالب علیه السّلام و فتح قلعه خیبر گوید
... به یک تبسم او خار و خس شود شکر
گرفتم آنکه نیارند عنبر از دریا
به یک تحرک زلفش گیا شود عنبر ...
... بود هماره دانا گداز و دون پرور
وگرنه رود و نه دریا چرا چو خار و حشیش
اگر نه رود و نه دریا چرا چو سنگ و گهر
در آن گزیده گرانمایگان نشست نشیب ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - مطلع ثانی
... به خوان نعمت او هشت روضه خوالیگر
چه مایه دارد در پیش طبع او دریا
چه پایه دارد در نزد آسکون فرغر ...
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳ - در ستایش پادشاه جمجاه محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید
... چه خارا پیش صمصامش چه مغفر
نوالش با دو صد دریا مقابل
جلالش با دو صد دنیا برابر ...
... که گویی آن براقست این پیمبر
و یاگویی یکی دریای زخار
نهاد ستند برکوهان صرصر ...