گنجور

 
۶۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... گفتا کار آن جوان بساختم و او را دفن کردم و آن پیر زن بر سر خاک وی مجاور نشست گفت ای عبد الله اگر وقتی باز آیی ما را هم اینجا طلب کن ور مرا نه بینی خاک من همین جا بود مرا زیارت کن

در بعضی آثار نقل کرده اند که ذو القرنین پس از آنک اهل مشارق و مغارب دیده بود و از آن پس که سد یاجوج و ماجوج ساخته بود هم چنان روی نهاد در شهرها همی گشت و قوم قوم را دعوت همی کرد تا بقومی رسید که همه هم رنگ و هم سان بودند در سیرت و طریقت پسندیده و در اخلاق و اعمال شایسته بر یکدیگر مهربان و کلمه ایشان یکسان نه قاضی شان بکار بود نه داور همه بر یکدیگر مشفق چون پدر و برادر نه یکی درویش و یکی توانگر یا یکی شریف و یکی وضیع بلکه همه یکسان بودند و برابر در طبعشان جنگ نه در گفتشان فحش نه در کردشان زشت نه و در میان ایشان بد خوی و جلف و جافی نه عمرهاشان دراز اما املشان کوتاه بود که بر در خانه های خود گورها کنده بودند تا پیوسته در آن می نگرند و ساز مرگ می سازند و سرای های ایشان را در نبود ذو القرنین چون ایشان را بدید در کار ایشان خیره بماند گفت ای قوم شما چه قومید که در بر و بحر و شرق و غرب بگشتم مثل شما قوم ندیدم و چنانک سیرت شما هیچ سیرت نه پسندیدم مرا خبر کنید از کار و حال خویش و هر چه پرسم مرا جواب دهید ببیان خویش چیست این که بر در سرایهای خویش گورهای خود کنده اید گفتند تا پیوسته مرگ بیاد داریم و چون ما را بازگشت آنجا خواهد بود دل بر آن نهیم بگفت چونست که بر در سرایهای شما در نیست و حجاب و بند و قفل نیست گفتند زیرا که در میان ما جز امین و مؤمن نیست و هیچکس را از کسی ترس و بیم نیست

گفت چونست که در میان شما امیر و قاضی نیست گفتند از بهر آنک در طبع ما جنگ و ظلم نیست تا حاجت بشحنه و امیر و قاضی بود و کس را با کس خصومت نیست تا حاجت بقاضی و حاکم بود گفت این موافقت شما بظاهر و نزدیکی دلهای شما بباطن از کجا خاسته است گفتند غل و حسد و بغض و عداوت از دل بیرون کردیم تا موافق یکدیگر گشتیم و دوست یکدیگر شدیم ...

میبدی
 
۶۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و گفته اند زکریا از بهر آن در سر دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنی نازاینده و گفته اند زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالی یکسانست اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر از آن نرم گفت آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست قال رب و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانی دید نه بوقت خویش گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانی دهد نه بوقت خویش قادرست که پیرانه سر فرزند دهد آن روز رغبت فرزند خواستن بوی پدید آمد بمحراب باز شد و نماز کرد و در الله تعالی زارید و در سر این دعا کرد رب إنی وهن العظم منی ای ضعف بدنی لکبر سنی بار خدایا تن من از پیری ضعیف گشت و استخوان من سست شد خص العظم بالذکر لانه اقوی ما فی الانسان و اذا وهن لا یرجی عود القوة الیه و گفته اند استخوان کنایتست از دندان شکا ذهاب اضراسه گفته اند زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف و قیل وهن بمعنی وهی

و اشتعل الرأس شیبا رأس اینجا کنایتست از موی سر و محاسن چنان که در قصه موسی ع و برادر گفت أخذ برأس أخیه یعنی اخذ بشعر رأسه و لحیته و الاشتعال انتشار شعاع النار ای اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار این بر سبیل استعارت گفت چنان که شعلهای آتش در وقت التهاب متفرق شود و پیدا گردد هم چنان سپیدی پیری در موی سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد شیبا نصب علی التمییز

و قال عطاء اول من شاب رأسه ابراهیم ع فقال یا رب ما هذا قال هذا الوقار قال رب زدنی وقارا ...

... قوله ص العلماء ورثة الانبیاء

و معلوم ان العلم لا یورث کما یورث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فی علمهم و حکمهم ابو عمرو و کسایی یرثنی و یرث بجزم خوانند و باقی برفع خوانند جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت ولی بمعنی آنست که مرا فرزندی بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوت و حکمت برد بیشترین مفسران گفتند این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وی کلبی گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا و اجعله رب رضیا ای مرضیا ترضاه انت و قیل راضیا بحکمک و قیل اجعله نبیا کما جعلت آبایه نبیا

یا زکریا ممدود و مقصور هر دو خوانده اند مقصور قراءت حمزه و کسایی و حفص است و ممدود قراءت باقی و اینجا اضمارست یعنی فاجیب یا زکریا دعاء وی اجابت کردند و گفتند یا زکریا إنا نبشرک بغلام اسمه یحیی لم نجعل له من قبل سمیا رب العزة در این آیت یحیی را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامی کرد و بر وی منت نهاد یکی آنست که نام وی حق نهاد جل جلاله و با پدر و مادر نگذاشت دیگر آنست که او را نامی نهاد که پیش از وی در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد و هو المعنی بقوله لم نجعل له من قبل سمیا ای لم نسم یحیی احدا قبله و روی عن ابن عباس انه قال لم نجعل له من قبل سمیا ای مثلا و شبها لانه لم یعص و لم یهم بمعصیة قط و به ...

میبدی
 
۶۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... ای یعمل عمله العجیب

یا أخت هارون مفسران اینجا قولها گفته اند یکی آنست که هارون برادر موسی ع است و سیاق این سخن چنانست که گویند یا أخا تمیم اذا کان من نسلهم و صلبهم یعنی که مریم از اولاد و نژاد هارون است برادر موسی از این جهت او را بوی باز خواندند نه از این جهت که خواهر او بود بحقیقت و یدل علیه ما

روی المغیرة بن شعبة قال قال لی اهل نجران قوله یا أخت هارون و قد کان بین موسی ع و عیسی ع من السنین ما قد کان یعنی الف سنة و قیل ستمایة سنة قال فذکرت ذلک لرسول الله ص فقال الا اخبرتهم انهم کانوا یسمون بالانبیاء و الصالحین من قبلهم ...

میبدی
 
۶۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۳ - النوبة الاولى

 

... و اذکر فی الکتاب موسی و یاد کن در این نامه موسی را إنه کان مخلصا که او گزیده ای بود پاک کار و کان رسولا نبیا ۵۱ و ما را فرستاده ای بود پیغامبر

و نادیناه خواندیم او را و آواز دادیم من جانب الطور الأیمن از سوی طور از سوی راست و قربناه نجیا ۵۲ و نزدیک کردیم او را بهمرازی و وهبنا له من رحمتنا أخاه و بخشیدیم او را از رحمت خویش برادر او هارون نبیا ۵۳ هارون پیغامبر

و اذکر فی الکتاب إسماعیل و یاد کن در این نامه اسماعیل را إنه کان صادق الوعد که او مردی راست وعده بود و کان رسولا نبیا ۵۴ و فرستاده ای بود پیغامبر ...

میبدی
 
۶۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و اجعل لی وزیرا من أهلی ۲۹ و مرا از کسان من مردی بار کش ده

هارون أخی ۳۰ و آن هارون است برادر من

اشدد به أزری ۳۱ پشت من و نیروی من باو سخت کن ...

... و اصطنعتک لنفسی ۴۱ و ترا بگزیدم خویشتن را

اذهب أنت و أخوک بآیاتی شو تو و برادر تو بنشانهای من و لا تنیا فی ذکری ۴۲ و هیچ سست مشوید در یاد من

اذهبا إلی فرعون بروید هر دو بفرعون إنه طغی ۴۳ که او بس شوخ شد ...

میبدی
 
۶۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... إنک کنت بنا بصیرا هذا کون الحال یعنی لم تزل کنت بنا بصیرا ای علیما باحوالنا و صفتنا

موسی ع از حق جل جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوت تا او را یاری دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان و رب العزة دعاء وی مستجاب کرد و هارون را در نبوت شریک وی کرد و پشت وی باو قوی کرد

آن گه منت بر وی نهاد گفت قد أوتیت سؤلک یا موسی ای اعطیت سؤلک و مرادک یا موسی من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ

و لقد مننا علیک مرة أخری ای انعمنا علیک فی زمان آخر قبل هذه المرة

إذ أوحینا إلی أمک ما یوحی وحی اینجا بمعنی الهامست چنان که گفت و أوحی ربک إلی النحل ای الهمناها ما یلهم من الصواب حتی فعلت ما فعلت و روا باشد که بمعنی رؤیا بود ای اریناها فی المنام أن اقذفیه فی التابوت جایی دیگر گفت فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم نام مادر موسی بو خاید است و از فرزندان لاوی بن یعقوب بود ویم نامی است نیل را علی الخصوص اما قصه ولادت موسی بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابی دید هایل معبران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنی اسراییل کودکی پدید آید که بدست وی قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد فرعون گفت تدبیر چیست گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنی اسراییل آن را هلاک کنی روزگاری بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا می رفتند پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند مهینان بنی اسراییل نماندند و کهینان را میکشند نه بس روزگار کسی از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد و برنج آییم تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه پس تقدیر الهی چنان بود که هارون برادر موسی آن سال که نمی کشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که می کشتند بموسی بارور گشت چون زادن موسی نزدیک آمد زنی بود قابله و بر باروران زنان موکل بود از جهت فرعون تا هر کودکی را که زادندی بفرعون گفتی و او را هلاک کردی این قابله دوست مادر موسی بود در وقت زادن او را بخواند و گفت دوستی تو امروز بکار آید ما را همی بینی که در چه حالیم مرا یاری ده و ستر کن چون موسی از مادر بوجود آمد قابله در وی نگریست نوری دید میان ذو چشم وی شیفته آن نور و آن جمال وی گشت گفت ای فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد اکنون از آن نیت بگشتم که این فرزند چشم و چراغ منست میوه دل و جان منست

پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد یکی از آن ذباحان او را دید که از آن سرای بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندی آمده است رفت و یاران خود را خبر کرد چون بدر سرای آمدند خواهر موسی ایشان را بدید نام آن خواهر مریم بود گفت یا اماه هذا الحرس بالباب اینک اعوان و کسان فرعون آمدند مادر موسی بیخود گشت از سر آشفتگی موسی را خرقه ای پیچید و از دست بیفکند تنوری تافته بود در آن تنور افتاد اعوان فرعون چون در شدند مادر موسی را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وی پیدانه و گونه روی وی متغیر نگشته گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندی نیامده است مادر موسی گفت او دوست منست گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند ایشان باز گشتند و مادر میگوید یا مریم این الصبی کودک کجا است مریم گفت چه دانم من ازو بیخبر بودم همی در سخن وی بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته مادر فرا سر وی رفت و او را برداشت یک تای موی وی ناسوخته فجعل الله علیه النار بردا و سلاما پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه قومی گفتند که او را در بستانی پنهان کرد و چهار ماه او را شیر می داد بروز یک بار و شب یک بار آن گه او را بدریا افکند قومی گفتند هم روز ولادت از وی بترسید از قهر فرعون و رب العزة در دل وی افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند اینست که رب العالمین گفت أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم ای اقذفی التابوت و هو فیه فی الیم ای فی البحر و مادر موسی کس فرستاد بنجار مردی مصری بود از کسان فرعون و از وی تابوت خواست تا بخرد نجار گفت تابوت را چه میکنی کراهیت داشت که دروغ گوید و نیز دانست که پسر وی را نزدیک خدای تعالی کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان براستی بیرون آمد گفت پسری آورده ام و از بیم فرعون و کید وی او را در تابوت پنهان میکنم نجار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد بدست اشارت می کرد ذباحان نمی دانستند که چه میگوید او را بدر کردند نجار بخانه باز شد زبان وی نیک گشت دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد رب العالمین زبان وی لال کرد و چشم وی نابینا ایشان او را بزدند و بیرون کردند گنگ و نابینا بیرون آمد براه در چاهی بود در آن چاه افتاد نجار بدانست که خدای را عز و جل را در آن سریست نیت کرد که اگر بحال صحت و سلامت باز شود آن حال بپوشد و مادر موسی را یاری دهد در حفظ موسی رب العالمین صدق وی دانست در آن نیت که کرد او را چشم روشن و زبان گویا باز داد بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد اوست که رب العزة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل پس تابوتی ساخت بقد موسی خمسة اشبار فی خمسة و مادر موسی موسی را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد ...

... پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد مگر بدست آسیه چون سر تابوت بر گرفتند کودکی را دیدند در آن تابوت من اصبح الناس وجها با روی چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروی وی نوری تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد فرعون در وی نگریست محبت و مهر وی در دل او جای گرفت اینست که رب العزة گفت و ألقیت علیک محبة منی ای فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک قال ابن عباس احبه الله و حببه الی خلقه و قال قتاده ملاحة کانت فی عینی موسی لا یکاد یصبر عنه من رآه و قیل ألقیت علیک محبة منی ای لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک و هو معنی قوله و لتصنع علی عینی ای و لتربی علی ارادتی بمریی منی و قیل لتغذی علی محبتی یقال صنع الصبی اذا احسن غدایه چون موسی را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پاره ای خیوء وی بگرفت و بر آن علت دختر خویش مالید دختر از آن علت برص پاک گشت دختر او را در بر گرفت و می بوسید غاویان قوم فرعون گفتند ایها الملک انا نظن ان المولود الذی تحذر منه من بنی اسراییل هو هذا رمی به فرقا منک فاقتله ای ملک آن کودک اسراییلی که تو از وی می ترسی بر ملک خویش مگر اوست نکش او را تا ایمن شوی فرعون بقتل وی همت کرد آسیه گفت قرة عین لی و لک لا تقتله ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایی چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد

قال النبی ص ان فرعون قال اما انا فلا حاجة لی فیه و لو قال یومیذ هو قرة عین لی کما هو لک لهداه الله کما هداها رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتی قرة عین لی راه یافتی چنان که آسیه گفت و راه یافت اما فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند و گفته اند چون فرعون قصد قتل وی کرد آسیه گفت این کودک نه از بنی اسراییل است بلکه از زمینی دیگر و قومی دیگر است از کشتن او چه آید بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمی داد که او را بکشد که او را دوست می داشت و مهر وی در دل داشت پس آسیه او را موشا نام بر نهاد بزبان عبری موسی موشا است مو آب است و شا درخت یعنی که او را در میان آب و درخت یافتیم آن گه دایه ای را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وی عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسی آن ساعت با مریم خواهر موسی میگوید قصیه بر خیز و بر پی برادر برو و دانشی بکن که خود زنده است یا مرده خواهر بیامد تا بداند

اینست که رب العالمین گفت إذ تمشی أختک فتقول هل أدلکم علی من یکفله ای علی من یضمن القیام بارضاعه و تربیته خواهر بیامد دید که دایه طلب می کنند گفت من شما را نشان دهم بکسی که او را دایگی کند و شیر دهد زنی است که او را فرزند کشته اند و اگر او را بدایگی خوانید بیاید آسیه گفت بیار او را تا دایکی این پسر من بکند اگر شیر وی بگیرد با وی نیکیها کنم مریم رفت و و مادر را بیاورد موسی چون بوی مادر شنید بجست و پستان وی در دهن گرفت و و بمزید اینست که الله تعالی گفت فرجعناک إلی أمک ای موسی ترا وا مادر دادیم چنان که با وی وعده کرده بودیم انا رادوه الیک قوله کی تقر عینها و لا تحزن این بآن کردیم تا چشم وی روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو و قتلت نفسا یعنی قبطیا کافرا موسی چون آن قبطی را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوییم قوله فنجیناک من الغم ای من خوف القتل یعنی سهلنا لک الخروج من مصر الی مدین سالما من فرعون و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه قال وهب اوحی الله الی موسی ع لو ان النفس التی قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانی خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانها لم تقر لی ساعة قوله و فتناک فتونا ای اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة و قیل خلصناک مرة بعد مرة احدیها ان امه حملت به فی السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال القاؤه فی الیم ثم منعه الرضاع الا من ثدی امه ثم جره لحیة فرعون حتی هم بقتله ثم تناول الجمرة بدل التمرة ثم و کزه القبطی حین استغاثه الاسراییلی ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعی من شیعته بما عزموا علیه من قتله و قیل الفتون ما لحقه من الفزع و الهرب و الاغتراب الی ارض مدین و ما ادرکه هناک من الکرامة و النبوة فلبثت سنین یعنی عشر سنین فی اهل مدین و هو بلدة شعیب علی ثمانی مراحل من مصر وهب گفت موسی که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وی صفیرا و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانی می کرد تا او را فرزند زاد چون سن وی بچهل رسید وحی آمد بوی اینست که رب العزة گفت ثم جیت علی قدر یا موسی یعنی جیت للوقت الذی اردنا ارسالک فیه الی فرعون علی قد رای علی مقدار مقدور قدرناه لرسالتک ...

میبدی
 
۶۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... جواب آید که موسی لن ترانی

او را چنین در بلاء لطف آمیغ می داشت و بزخم شفقت آمیز می پیراست و بانواع بلیات می شست آن همه از چه بود از آن کش خود را می بایست همانست که گفت و اصطنعتک لنفسی ای موسی نه در می بایستی کم می بایستی ترا بگزیدم نه ترا بلکه خویشتن را از آن بود که سر برادر گرفت و او را بقهر بخود کشید و ازو نگفت چرا کردی بیک مشت چشم عزراییل بر افکند نگفت چرا کردی الواح توریة بر زمین زد نگفت چرا زدی آری در پرده دوستی کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستی تاوان بود و در پناه دوستی محتمل بود شعر

و اذا الحبیب اتی بذنب واحد ...

میبدی
 
۶۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... هر کرا بعد از من مصیبتی رسد بوفات عزیزی تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفی ص چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد الله و عبد الله بن عباس که گفتند که آن روز که جبرییل امین پیک حضرت برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفی گفت یا جبرییل نفسی قد نعیت ای جبرییل ما را از قهر مرگ خبر داده اند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید جبرییل گفت یا محمد و للآخرة خیر لک من الأولی و لسوف یعطیک ربک فترضی آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبه ای بلیغ خواندن گرفت چون کسی که وداع کند گفت یا ایها الناس ای نبی کنت لکم

چگونه پیغامبری بودم شما را وحی حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم یاران گفتند جزاک الله من نبی خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادیت رسالات الله و بلغتنا وحیه و دعوت الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة ای سید چه گوییم بکدام زبان تو را ستاییم و ثناء تو بسزای تو کی توانیم تو ما را چون پدر مهربان بودی و چون برادر مشفق نصیحت کردی مهجوران را شفیع بودی مریدان را دلیل بودی درویشان را مونس بودی وحی پاک و رسالت حق بشرط و رمت گزاردی خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندی آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگی خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصی است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت و این سخن سه بار گفت آخر پیری برخاست از میان قوم نام وی عکاشه پای بسر مردم در می نهاد تا نزدیک مصطفی رسید گفت یا رسول الله اگر نه آن بودی که سه بار سوگند دادی و درخواستی من برنخاستمی پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمی وقتی من با تو در غزایی بودم و الله ما را نصرت داد و فتح بر آمد چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پای مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختی و بر پهلوی من زدی ندانم مرا بقصد زدی یا بقصد ناقه زدی و بر من آمد رسول خدا گفت یا عکاشة اعیذک بجلال الله ان یتعمدک رسول الله بالضرب

آن گه بلال را فرمود تا بسرای فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خدای از نفس خویش قصاص میدهد آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت ای دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده فاطمه گفت ای بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد و امروز نه روز حج است و نه روز عزا بلال گفت یا فاطمة ما اغفلک عما فیه ابوک ان رسول الله یودع الدین و یفارق الدنیا و یعطی القصاص من نفسه ای فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بی خبر مانده ای که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد و از نفس خود قصاص میدهد فاطمه گفت ای بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد ...

میبدی
 
۶۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... ای جوانمرد اگر مددی از غیب بنام تو فرستاده اند و نظری از نظرهای لطف بتو رسیده غازی آن رومی را چنان اسیر نبرد که آن نظر ترا برد لکن می دان که بهیچ علت فرو نیاید و در هیچ سبب نیاویزد نظر عزت چون در آمد بیک لحظه از گبری صاحب صدری کند و از راهزنی راهروی سازد و نضع الموازین القسط لیوم القیامة بدان که آدمیان دو گروهند مؤمنانند و کافران فردای قیامت که عالمیان را حشر کنند چنان که رب العزه گفت و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا

کافران را یکسر بدوزخ برند و اعمال ایشان در ترازو نهند که اعمال ایشان هباء منثور بود و هباء منثور در تحت وزن نیاید فذلک قوله فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا اما مؤمنان هم مطیعان را و هم عاصیان را در مقام ترازو بدارند قومی را حسنات بر سییات افزون آید ایشان را ببهشت فرستند و قومی را سییات بر حسنات افزون آید ایشان را بدوزخ فرستند چنان که گفت و الوزن یومیذ الحق الی قوله بآیاتنا یظلمون و قومی را حسنات و سییات در ترازو برابر آید ازیشان کس باشد که در دین برادری دارد که در دنیا با یکدیگر صحبت و در دین موافقت داشتند رب العزة آن برادر را بر گمارد تا از حسنات خویش چیزی بوی بخشد چندان که کفه حسنات وی بر سییات راجح شود و باین سبب الله تعالی او را ببهشت رساند و کس باشد که در دنیا در میانه شب وقتی بیدار بود و مصطفی را علیه الصلاة و السلام درود داده چنان که الله تعالی از وی دانست و دیگر هیچکس از وی آن حال ندانست و از آن خلوت وی خبر نداشت رب العزه آن درود وی برداشت و در خزینه غیب بنهاد تا روز قیامت آن ساعت که او را حاجت بود از غیب آن صحیفه در آید و کفه حسنات بدان راجح آید رب العزه گوید عبدی این امانت تو بود بنزدیک من بوقت حاجت با تو رسانیدم فادخل الجنة سالما و از ایشان کس باشد که نه آن برادر دارد که بوی طاعت بخشد و نه او را ودیعت بنزدیک الله تعالی بود او را در آن مقام سیاست و هیبت رستاخیز بدارند تا بیم و ترس و اندوه وی بغایت رسد آن بیم و ترس و اندوه کفاره لختی گناهان وی شود آن کفه سییات وی بآن کفاره سبک گردد و کفه حسنات راجح شود فرمان آید که در بهشت شو که کفه حسنات راجح گشت و بحکم ازلی و عنایت سرمدی کار تو سره شد زبان حال وی این ساعت این گوید من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیرا بر جود نومیدی محالست من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبارست که که لطف و مهربانی او بگناهکار بی شمارست

میبدی
 
۶۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... ما تسبق من أمة أجلها و ما یستأخرون ۴۳ هیچ گروه از هنگام خویش پیش نشد و نه با پس ماندند ثم أرسلنا رسلنا تترا پس رسولان خویش را فرستادیم دمادم کل ما جاء أمة رسولها کذبوه هر گه که بگروهی رسول ما آمد دروغزن گرفتند او را فأتبعنا بعضهم بعضا در پی یکدیگر پیوستیم پیغامبران خویش را و جعلناهم أحادیث و دشمنان را سمری کردیم فبعدا لقوم لا یؤمنون ۴۴ دورتری بادا گروه ناگرویدگان را

ثم أرسلنا موسی و أخاه هارون پس ایشان فرستادیم موسی را و برادر وی هارون بآیاتنا و سلطان مبین ۴۵ به پیغامها و نشانهای ما و حجت آشکارا إلی فرعون و ملایه بفرعون و کسان او فاستکبروا و کانوا قوما عالین ۴۶ گردن کشیدند و قومی بودند در خویشتن بر افراشتگان

فقالوا أ نؤمن لبشرین مثلنا گفتند ما بگرویم دو مردم را همچون ما و قومهما لنا عابدون ۴۷ و قوم ایشان هر دو ما را پرستگاران ...

میبدی
 
۶۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... یرید أن یخرجکم من أرضکم بسحره میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما بجادویی خویش فما ذا تأمرون ۳۵ چه فرمایید شما در کار او

قالوا أرجه و أخاه گفتند با پس کن او را و برادر او را و ابعث فی المداین حاشرین ۳۶ و در شارستان های خویش فراهم آورندگان فرست

یأتوک بکل سحار علیم ۳۷ تا بتو آرند هر جادویی دانا که هست ...

میبدی
 
۶۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... فجمع السحرة لمیقات یوم معلوم و هو یوم الزینة قال ابن عباس وافق ذلک یوم السبت فی اول یوم من السنة و هذا یوم النیروز و قال ابن زید اجتماعهم للمیقات بالاسکندریة و اختلاف الروایات فی عدد السحرة و بیان هذه القصه سبق فی سورة طه و الاعراف و قیل للناس یعنی للعامة والدهما و الرعاع من اهل مملکته

هل أنتم مجتمعون لتنظروا الی ما یفعل الفریقان و لمن یکون الغلبة لموسی او للسحرة لعلنا نتبع السحرة ای اذا غلبناه و اطلع الناس علی سحره و ظهرت فضیحته حینیذ نتبع السحرة و نقتل موسی و فرعون و هکذا غالب ظننا آن گه که سحره حاضر شدند و فریقتین بر هم رسیدند فرعون رعایای خود همه جمع کرد و ظن وی چنان بود که موسی مغلوب خواهد گشت یعنی که تا مردم او را بینند و سحر و دروغ وی معلوم گردد و آن گه بر دیدار مردم موسی و برادر را بکشد چنان که جادوان گفتند و حکم کردند

فلما جاء السحرة فرعون للموعد قالوا له أ إن لنا العطاء عندک و الجزاء علی اعمالنا بالخیر ان کنا نحن الغالبین لموسی ...

میبدی
 
۶۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... إن هذا إلا خلق الأولین بفتح خا و سکون لام قرایت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و علی معنی آنست که ما هذا الذی جیتنا به الا کذب الاولین الذین ادعوا النبوة و لم یکونوا انبیاء و باین قول خلق بمعنی اختلاق است و هو الکذب همانست که جای دیگر گفت إن هذا إلا اختلاق إن هذا إلا أساطیر الأولین و روا باشد که خلق بمعنی آفرینش بود و وجه این قرایت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیی کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث کما قالوا إن هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین باقی قراء إن هذا إلا خلق الأولین بضمتین خوانند ضم خا و ضم لام و آن قراءة را دو وجه است یکی آنست که نیست این که تو آوردی مگر خوی و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند و وجه دیگر آنست که ما هذا الذی نحن فیه الا عادة الاولین من تشیید البناء و البطش علی وجه التکبر فلا نترک هذه العادة بقولک

و ما نحن بمعذبین علی ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فکذبوه فأهلکناهم بریح صرصر عاتیة ان فی ذلک لآیة ای فی اهلاکنا ایاهم مع شدة قوتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الریح لدلالة علی وحدانیتنا و صدق نبوته و ما کان اکثرهم مؤمنین و إن ربک لهو العزیز الرحیم کذبت ثمود المرسلین مقاتل گفت عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود قومی گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز مسکن عاد و فرزندان وی یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وی حجاز و شام بود و مسکن طسم عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطایف الی جبال طیی و مسکن جاسم ما بین الحرم الی سفوان و مسکن وبار زمینی است که آن را وبار گویند بنام وی بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربی داشتند و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل

إذ قال لهم أخوهم صالح أ لا تتقون الی قوله إلا علی رب العالمین ...

میبدی
 
۶۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... کو قصه عشق تو سراید صنما

و گفته اند تکرار قصه موسی و ذکر فراوان در قرآن دلیل است بر تفخیم و تعظیم کار او و بزرگ داشت قدر او اکنون بر شمر در قرآن ذکر و نواخت او تا بدانی منزلت و مرتبت او میقات موسی جاء موسی لمیقاتنا وعده موسی و واعدنا موسی طور موسی آنس من جانب الطور درخت موسی فی البقعة المبارکة من الشجرة آتش موسی إنی آنست نارا مناجات موسی و قربناه نجیا شوق موسی و عجلت إلیک رب لترضی غربت موسی و لما توجه تلقاء مدین قربت موسی نادیناه من جانب الطور الأیمن محبت موسی و ألقیت علیک محبة منی اصطناع موسی و اصطنعتک لنفسی مادر موسی و أوحینا إلی أم موسی خواهر موسی قالت لأخته قصیه برادر موسی و أخی هارون دایه موسی هل أدلکم علی أهل بیت یکفلونه لکم بلاء موسی فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم دریای موسی أن اضرب بعصاک البحر عصای موسی قال هی عصای طفولیت موسی فرددناه إلی أمه پرورش موسی أ لم نربک فینا ولیدا قوت و مردی موسی بلغ أشده و استوی دامادی موسی أن أنکحک إحدی ابنتی مزدوری موسی یا أبت استأجره نبوت و حکمت موسی آتیناه حکما و علما این همه یاد کرد تا عالمیان بدانند خصوصیت و زلفت و قربت موسی با این همه منقبت و مرتبت در حضرت رسالت محمد عربی تا بقدم تبعیت بیش نرسید و ذلک

قوله ص لو کان موسی حیا لما وسعه الا اتباعی ...

میبدی
 
۶۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... قال رب موسی گفت خداوند من إنی قتلت منهم نفسا من ازیشان کسی کشته ام فأخاف أن یقتلون ۳۳ و می ترسم که مرا بازکشند

و أخی هارون هو أفصح منی لسانا و برادر من هارون او گشاده سخن تر است از من بزبان فأرسله معی بفرست او را با من ردءا یصدقنی تا یاری بود که مرا گواهی میدهد إنی أخاف أن یکذبون ۳۴ که من می ترسم که ایشان مرا دروغ زن گیرند

قال سنشد عضدک بأخیک گفت سخت کنیم بازوی تو ببرادر تو و نجعل لکما سلطانا و حجتی دهیم شما را و سلطانی فلا یصلون إلیکما تا هیچ بشما نرسد بآیاتنا أنتما و من اتبعکما الغالبون ۳۵ شما هر دو و هر که بر پی شما رود بنشانها و معجزتها هر جا که باشید غالب باشید بیش ببرنده و کم آورنده و باز مالنده

فلما جاءهم موسی بآیاتنا بینات چون بایشان آمد موسی بپیغامهای ما و نشانهای روشن پیدا قالوا ما هذا إلا سحر مفتری گفتند نیست این مگر جادویی ساخته و ما سمعنا بهذا فی آباینا الأولین ۳۶ و نشنیده ایم ما این سخن در روزگار پدران پیشین ما ...

میبدی
 
۶۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... فلما قضی موسی الأجل ای اتمه و فرغ منه قضی اینجا بمعنی اتم است چنان که در سورة الانعام گفت لیقضی أجل مسمی ای لیتم اجل مسمی و در سوره طه و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه ای من قبل ان یتم الیک جبرییل الوحی و در سورة الاحزاب فمنهم من قضی نحبه ای اتم اجله

مجاهد گفت موسی مزدوری شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد انگه دو سال دیگر بنزدیک وی مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وی مقام کرده بود از وی دستوری خواست تا با مصر شود بزیارت مادر و برادر و خواهر چون از شعیب دستوری یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت اینست که رب العالمین گفت و سار بأهله و روزگار زمستان بود موسی با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وی بار داشت و زادن نزدیک بود موسی راه نمیدانست همی سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرمای سخت گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وی را درد زه خاسته و موسی در میان متحیر مانده طلب آتش کرد و آتش زنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که رب العالمین گفت آنس من جانب الطور نارا از سوی کوه آتشی دید افروخته چنان پنداشت که شبانی است یا کاروانی که آنجا آتش کرده با اهل و قوم خویش گفت امکثوا إنی آنست نارا لعلی آتیکم منها بخبر شما ساعتی درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسی را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أو جذوة من النار یا پاره ای آتش آرم تا شما گرم شوید أو جذوة عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقی قراء بکسر جیم و معنی همه یکسانست و نظیره الربوة و الربوة و الربوة

قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهی شهاب و قبس و الاصطلاء التدفؤ بالصلا و هو النار یکسر الصاد و یفتح فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدت و اصل الکلمة اللزوم ...

... خلافست میان علما که موسی آن گه پیش عیال باز شد یا هم از آنجا بمصر رفت سوی فرعون قومی گفتند هم از آنجا سوی مصر شد و اهل و عیال را در آن بیابان بگذاشت سی روز در آن بیابان میان مدین و مصر بماندند تنها دختر شعیب بود و دو فرزند موسی و آن گوسفندان آخر بعد از سی روز شبانی بایشان بگذشت و دختر شعیب را دید و او را شناخت دلتنگ و اندوهگن نشسته و میگرید آن شبان ایشان را در پیش کرد و با مدین برد پیش شعیب و قومی گفتند موسی چون از مناجات فارغ شد همان شب بنزدیک اهل و عیال باز رفت عیال وی او را گفت آتش آوردی

موسی گفت من بطلب آتش شدم نور آوردم و پیغامبری و کرامت خداوند جل جلاله آن گه برخاستند و روی بمصر نهادند چون بدر شهر مصر رسیدند وقت شبانگاه بود موسی فرزندان و عیال و گوسفندان بدر مصر جایی فرو آورد و خود تنها در مصر رفت بر مثال شبانی تا بخانه مادر وانگه مادرش زنده بود و برادر و خواهر اما پدرش رفته بود از دنیا موسی بدر سرای رسید نماز شام بود و ایشان طعام در پیش نهاده و می خوردند موسی آواز داد که من یکی غریبم مرا امشب سپنج دهید بغربت اندر

مادرش گفت مر هارون را که این غریب را سپنج باید داد تا مگر کسی بغربت اندر پسر ما را سپنج دهد موسی را بخانه اندر آوردند و طعام پیش وی نهادند و او را می نشناختند چون موسی فرا سخن آمد مادر او را بشناخت و او را در کنار گرفت و بسیار بگریست پس موسی گفت مر هارون را که خدای عز و جل ما را پیغامبری داد و هر دو را فرموده که پیش فرعون رویم و او را بالله جل جلاله دعوت کنیم ...

میبدی
 
۶۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالی رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثان پرست بودند هم چون ایشان اصنام پرست و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند

و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسرای پارس لشکری انبوه فرستاد بروم و مردی را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وی شهربراز و قیل شیر براز و قیصر روم لشکری نام زد کرد بقتال ایشان و مردی را بر ایشان امیر کرد نام وی بخنس هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم رب العالمین این آیت فرستاد غلبت الروم فی أدنی الأرض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین میگوید پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت شادی چه کنید و شماتت چه نمایید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحی پاک و پیام راست ابی بن خلف الجمحی گفت کذبت دروغ می گویی و این نتواند بود بو بکر گفت انت اکذب یا عدو الله ای دشمن خدای دروغ تو گویی و از هر کس دروغ زن تر تویی آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت رسول ص گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزای و در مال بیفزای بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال و این عقد ببستند و هر یکی را کفیلی فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند پس غزاء احد پیش آمد و ابی خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابی بستد و پیش مصطفی آورد رسول خدا گفت تصدق به ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات الله علیه بو سعید خدری گفت روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم رب العزة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابی خلف

اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتی مفسران آن بود که شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابی میکرد و ایشان را مقهور میداشت فرخان برادر شهربراز روزی نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت لقد رأیت کانی جالس علی سریر کسری من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسری نشسته بودم این سخن به کسری رسید در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که چون نامه من بتو رسد فرخان را سیاست کن و سر وی بمن فرست شهربراز جواب کسری نبشت که فرخان مردی است مبارز لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید خاصه در جنگ دشمن اگر دل با وی خوش کنی و قتل وی نپسندی مگر صواب باشد کسری جواب وی نبشت که در لشکر من امثال وی بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وی بمن فرست شهربراز بعبارتی دیگر همان جواب نبشت و فرمان وی بقتل فرخان بکار نداشت کسری را خشم بر خشم زیادت شد و بریدی فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرخان را بجای وی نشاندم او را والی خود دانید و طاعت دار باشید و ملطفه ای داد به آن برید و گفته بود که چون فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود این ملطفه بدوده فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود این ملطفه بدوده فرخان ملطفه برخواند نبشته بود که شهربراز را وقتی هلاک کن که ملطفه بر خوانی فرخان شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسری شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامه ای بنویسم سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد در معنی مراجعت وی با کسری بسبب قتل فرخان گفت سه نوبت بقتل فرخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وی میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهی کرد فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد و آن حال و قصه بپوشیدند

و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتی است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم فلان روز فلان جایگاه حاضر شو تو با پنجاه مرد رومی و من با پنجاه مرد پارسی هم چنان کردند و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند شهربراز گفت هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوت ما بشما رفت و کسری بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند اکنون ما از وی برگشتیم و او را خلع کردیم و با تو دست یکی خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم قیصر آن حال به پسندید و با وی عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازی که میان دو تن رود تا آن گه سر باشد که از دو شخص در نگذرد چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود یعنی که این دو ترجمان را هلاک باید کرد و ایشان را هلاک کردند و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند اینست که رب العزة گفت و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین

و فی هذه الآیة دلالة علی صحة نبوة النبی ص و ان القرآن من عند الله عز و جل لانه اخبر عما سیکون ثم وجد المخبر علی ما اخبر به لله الأمر من قبل و من بعد هما مرفوعان علی الغایة و المعنی من قبل دولة الروم علی فارس و من بعدها فای الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر الله و قضایه و قدره و قیل لله المشیة التامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقایع و من بعدها فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدبرة علی من شاء و قیل لله الامر من قبل کل شی ء و من بعد کل شی ء و یومیذ یفرح المؤمنون یعنی یوم یغلب الروم فارس یفرح المؤمنون بنصر الله لان ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فی الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء یعنی آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت الله شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انما کان بتحقیق الله ما وعدهم و تصدیق رسوله ص لانه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبی ص و قیل یفرح المؤمنون بنصر الله تعالی النبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدی آیات نبوته و قیل تم الکلام علی قوله یفرح المؤمنون ثم استأنف فقال بنصر الله ینصر من یشاء یعنی اولیاؤه فیکون الباء متصلا بینصر و هو العزیز فی الانتقام من الکفار الرحیم فی التمکین و النصر للمؤمنین ...

میبدی
 
۶۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... فأقبل بعضهم علی بعض یتساءلون یعنی اهل الجنة یتذاکرون احوال الدنیا و احوال أصدقایهم

قال قایل منهم بهشتیان در بهشت احوال دنیا از یکدیگر پرسند و احوال دوستان ایشان و دشمنان ایشان در دنیا گوینده ای گوید از بهشتیان که مرا قرینی بود در دنیا یعنی شریکی یا برادری که بعث و نشور را منکر بود مقاتل گفت آن دو برادرند که قصه ایشان در سورة الکهف است و اضرب لهم مثلا رجلین یکی مسلمان و یکی کافر برادر کافر میگفت مران مسلمان را که أ إنک لمن المصدقین بالبعث تو ازیشانی که ببعث و نشور میگروند و آن را استوار میگیرند

أ إذا متنا و کنا ترابا و عظاما أ إنا لمدینون مجزیون و محاسبون استفهام انکارست میگوید ما چون بمردیم و خاک گردیم و استخوان باز انگیختنی ایم و با ما شمار کردنی و پاداش دادنی

آن گه رب العالمین فرماید با آن بهشتیان هل أنتم مطلعون خواهید که فرو نگرید بدوزخ تا جای ایشان ببینید و قدر و منزلت خویش بدانید و گفته اند آن برادر بهشتی گوید فرا بهشتیان هل أنتم مطلعون الی النار لننظر کیف منزلة اخی نیایید تا فرو نگریم بآتش و منزلت آن برادر و آن قرین به بینیم که چون است بهشتیان گویند انت اعرف به منا فاطلع انت تو فرو نگر که تو او را از ما به شناسی و دانی

قال ابن عباس ان فی الجنة کوی ینظر اهلها منها الی النار و اهلها و یناظرون اهلها لان لهم فی توبیخ اهل النار لذة و سرورا پس آن برادر فرو نگرد و آن قرین و برادر خویش را در میان دوزخ بیند اینست که رب العالمین فرمود فاطلع فرآه فی سواء الجحیم ای فی وسطه بهشتی گوید با وی تالله إن کدت لتردین ای کدت ان تهلکنی و لو لا نعمة ربی ای عصمته و رحمته لکنت من المحضرین معک فی النار الاحضار لا یستعمل الا فی الشر

أ فما نحن بمیتین إلا موتتنا الأولی هذا استفهام تعجب یقول اهل الجنة للملایکة حین یذبح الموت أ فما نحن بمیتین فتقول لهم الملایکة لا فیقولون إن هذا لهو الفوز العظیم بهشتیان گویند پس ازین ما نخواهیم مرد جز از آن مردن پیشین در دنیا و ما را عذاب نخواهند کرد فریشتگان گویند بلی چنین است نه مرگ است اینجا و نه عذاب آن گه بهشتیان گویند اینت پیروزی بزرگوار و کرامت بی نهایت و محتمل است که این سخن بهشتیان فرا یکدیگر گویند از شادی و خرمی یعنی أ فما نحن بمن شأنه ان یموت کقوله إنک میت و إنهم میتون یعنی انک من شأنه ان یموت و قیل هذا من تمام کلام المؤمن لقرینه یقوله علی جهة التوبیخ بما کان ینکره من امر البعث ثم قال الله عز و جل لمثل هذا ای لمثل هذا المنزل و لمثل هذا النعیم الذی ذکرناه فلیعمل العاملون ...

... و نجیناه و أهله من الکرب العظیم ای من کرب الغرق و الطوفان و اهوال السفینة و قیل من تکذیب قومه ایاه و استذلاله

و جعلنا ذریته هم الباقین فالخلق کلهم من نسل نوح قال ابن عباس لما خرج نوح من السفینة مات من کان معه من الرجال و النساء الا بنیه الثلاثة سام و حام و یافث و نساءهم اصحاب تواریخ گفتند فرزندان یافث هفت بودند نامهای ایشان ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کماری و صین و مسکن ایشان میان مشرق و مهب شمال بود هر چه ازین جنس مردم اند از فرزندان این هفت برادران اند و همچنین فرزندان حام بن نوح هفت بودند نامهای ایشان سند و هند و زنج و قبطه و حبش و نوبه و کنعان و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صبا بود و جنس سیاهان همه از فرزندان این هفت برادران اند اما فرزندان سام میگویند پنج بودند و قومی میگویند که هفت بودند ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و تارخ و تورخ ارم پدر عاد و ثمود بود ارفخشد پدر عرب بود و از ایشان فالغ و قحطان بود ففالغ جد ابرهیم علیه السلام و قحطان ابو الیمن و عالم پدر خراسان بود و اسود پدر فارس بود و یفر پدر روم بود و تورخ پدر ارمین بود صاحب ارمینیه و تارخ پدر کرمان بود و این دیار و اقطار همه بنام ایشان باز میخوانند و بعد از نوح خلیفه وی سام بود و بر سر فرزندان نوح فرمانده بود و کار ساز و مسکن وی زمین عراق بود و ایران شهر و قیل کان یشتو بارض جوخی و یصیف بالموصل و نوح را پسری چهارمین بود نام او یام و هو الغریق و لم یکن له عقب

و ترکنا علیه فی الآخرین ای ابقینا له ثناء حسنا و ذکرا جمیلا فیمن بعده من الانبیاء و الامم الی یوم القیمة تم الکلام ...

میبدی
 
۶۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... پیران طریقت مریدان را در ابتدای ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند برای آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت یعقوب روزی بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف مصطفی ص روزی فرمود من عایشه را دوست دارم کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان خلیل را همین حال افتاد گوشه دل بمهر اسماعیل داد هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند چون قصه خواب با وی بگفت که إنی أری فی المنام أنی أذبحک اسماعیل خود رشید بود کریم طبع و نیکو خلق جواب داد که یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ای پدر آنچه فرموده اند بجای آر راه خلت تو پاک باید و پسندیده ما را گو خواه سر باش و خواه مباش سخن گفته اند تا ازیشان هر دو کدام سخی تر بود او که فرزند می فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد ابراهیم گفت کار من عجب تر که فرزند عزیز می فدا کنم اسماعیل گفت سخاوت من عظیم تر که جان عزیز و تن نفیس می فدا کنم ابراهیم گفت ترا درد یک ساعته بیش نبود و مرا در هر نفسی دردی بود و در هر لحظه ای اندوهی که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم چنانستی که رب العزة گفتی من از شما هر دو جوادترم و کریم تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم و فدیناه بذبح عظیم چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحی که الله فرستد جبرییل آرد ابراهیم پذیرد فدای اسماعیل شود

قوله و إن إلیاس لمن المرسلین محمد بن احمد العابد گوید در مسجد اقصی نشسته بودم روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکی بر صفت و هییت ما و آن دیگر شخصی عظیم بود قدی بلند و پیشانی فراخ پهن قدر ذراعی این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد جواب سلام دادم و گفتم من انت رحمک الله تو کیستی و آن که از ما دور نشسته کیست گفت من خضرم و او برادر من است الیاس گفتا رعبی از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم خضر گفت لا بأس علیک نحن نحبک ما تو را دوست داریم چه اندیشه بری آن گه گفت هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روی سوی قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همی گوید یا الله یا رحمن رب العزة دعای وی مستجاب گرداند و حاجت وی روا کند گفتم آنستنی آنسک الله بذکره گفتم طعام تو چه باشد گفت کرفس و کماه گفتم طعام الیاس چه باشد گفت دور غیف حواری هر شب وقت افطار گفتم مقام او کجا باشد گفت در جزایر دریا گفتم شما کی با هم آیید گفت چون یکی از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم و در موسم عرفات بهم آییم و بعد از فراغ مناسک او موی من باز کند و من موی او باز کنم گفتم اولیاء الله را همه شناسی

گفت قومی معدود را شناسم آن گه گفت چون رسول خدا ص از دنیا بیرون شد زمین بالله نالید که بقیت لا یمشی علی نبی الی یوم القیمة رب العالمین فرمود من ازین امت مردانی را پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای انبیا باشد آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وی باشم گفت تو با من نتوانی بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامی در حجر تا آفتاب بر آید آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفی گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سد ذو القرنین و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام

میبدی
 
۶۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... إذ دخلوا علی داود آن گه که بر داود در شدند ففزع منهم و بیم زد داود را ازیشان قالوا لا تخف گفتند مترس خصمان و تن ایم با یکدیگر بداوری بغی بعضنا علی بعض از ما دو تن یکی بر دیگر افزونی میجوید فاحکم بیننا بالحق داوری کن میان ما براستی و لا تشطط و در حکم بیداد مکن و اندازه داد در مگذران و اهدنا إلی سواء الصراط ۲۲ و ما را راه داد راست بنمای

إن هذا أخی این برادر منست له تسع و تسعون نعجة او را نود و نه میش است و لی نعجة واحدة و مرا یک میش فقال أکفلنیها میگوید آن گوسفند فرامن و مرا خداوند آن کن و عزنی فی الخطاب ۲۳ و می بازشکند مرا در سخن گفتن و می زور کند بر من بچیره زبانی

قال لقد ظلمک داود گفت ستم کرد بر تو بسؤال نعجتک إلی نعاجه بخواستن میش تو که با میشان وی بهم بود و إن کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض فراوانی از انبازان و هم کاران افزونی میجویند بر یکدیگر إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات مگر گرویدگان و نیک کاران و قلیل ما هم و ایشان اندکی اند و ظن داود أنما فتناه داود بدانست بدرستی که ما او را می آزمودیم فاستغفر ربه آمرزش خواست از خداوند خویش و خر راکعا و سجود را در آمد و أناب ۲۴ و بدل و آهنگ با ما گشت ...

میبدی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۹۵