میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۹- سورة النازعات- مکیة » النوبة الثانیة
... و أهدیک إلی ربک فتخشی ای ادعوک الی عبادة ربک و توحیده فتخشی عقابه
فأراه الآیة الکبری یعنی فذهب و دعاه الی التوحید فطالبه بالحجة فأراه الآیة الکبری و هی العصا و قیل الید البیضاء و قیل جمیع الآیات التی بعث بها و یحتمل ان فاعل فأراه هو الله لانقطاع الکلام الاول
فکذب فرعون موسی و عصی الله و لم یطعه ...
... الارساء الاثبات رساء الشی ء اذا ثبت و المرسی مصدر تأویله متی ایان ارسایها
فیم أنت من ذکراها متصل بالسؤال و تقدیره یسیلونک عن الساعة أیان مرساها و یقولون این أنت من ذکراها ثم استأنف فقال إلی ربک منتهاها و قیل معناه فیم یسألک المشرکون عنها و لست تدری متی قیامها حتی تجیبهم عنها ای انک تعلم انها تقوم و لکن لا تعلم متی تقوم و یروی عن یعقوب الوقف علی فیم کانه جعلها متصلة بالسؤال ثم ابتدا فقال أنت من ذکراها ای انت من اشراطها کقوله صلی الله علیه و سلم بعثت انا و الساعة کهاتین
و قری فی الشواذ و انه لعلم الساعة علی هذا المعنی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۹- سورة النازعات- مکیة » النوبة الثالثة
... یا رب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
و النازعات غرقا و الناشطات نشطا الی آخرها اشارتست بصنایع قدرت و بدایع فطرت و لطایف حکمت در آفرینش خلیفت و جمله محل نظر عوام است و سبب راه بردن ایشان عامه خلق بدیده سر بصنایع و بدایع نگرند آثار رحمت و قدرت بینند از صنع دلیل گیرند بر وجود صانع از اسباب روش درگیرند تا برسند بحضرت مسبب و الیه الاشارة بقوله أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض
أ فلم ینظروا إلی السماء فوقهم أ و لم یسیروا فی الأرض فینظروا فانظر إلی آثار رحمت الله هو الذی یریکم آیاته سنریهم آیاتنا فی الآفاق الآیة
باز عارفان راه و صدیقان درگاه را حالی دیگر است و نظری دیگر بدیده سر بصانع نگرند اسرار عنایت بینند بدیده دل بمبدع نگرند انوار هدایت بینند
بدیده جان بحق نگرند رایت وجود بینند بدیده شهود بمشهود نگرند دوست را عیان بینند ای مسکین تا کی در صنایع و بدایع نگری یک بار در صانع و مبدع نگر تا عجایب لطایف بینی از صنایع و بدایع آن بینی که از او خیزد و از صانع و مبدع آن بینی که از او سزد هر که نظاره گاه او جز شواهد صنایع نیست او را در راه جوانمردان قدمی نیست و از این حدیث بمشام وی بویی رسیده نیست بسیار بود که نه صنایع و نه بدایع نه خلایق نه علایق نه زمان و نه زمین نه مکان و نه مکین نه عرش و نه فرش نه سما و نه سمک نه فلک و نه ملک نه ماه و نه ماهی نه اعیان و نه آثار نه عیان و نه اخبار حق بود حاضر و حقیقت حاصل قیوم پاینده بهیچ هست نماننده بود و هست و خواهد بود لم یزل و لا یزال بی تغیر و انتقال موصوف بوصف جلال و جمال هر چه خلق است همه نابودنی و فانی و خالق جل جلاله بجلال عز خود بودنی و باقی کل من علیها فان و یبقی وجه ربک کل شی ء هالک إلا وجهه باش ای جوانمرد تا این قبه اخضر فرو گشایند و این بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند چهره ماه و خورشید سیاه کنند سماک را بر سمک زنند تا این وعده نقد شود که یوم ترجف الراجفة تتبعها الرادفة و این خبر عیان گردد که قلوب یومیذ واجفة أبصارها خاشعة ای مسکین تغافل امروز تغابن فرداست پیرایه ای پیش تو نهاده اند و سرمایه ای در دست تو داده پیرایه نفس تو است و سرمایه نفس تو نفس را در کار دار و نفس ضایع مگذار این را عمارت کن و بدان تجارت کن تا فردا ازین تجارت سودها بینی که نیکو گفته آن جوانمرد که این شعر گفت
گر امروزم درین منزل ترا حالی زیان باشد ...
... عبد الملک مروان خلیفه روزگار بود و بو حازم امام زاهد وقت بود از وی پرسید که یا حازم فردا حال و کار ما چون خواهد بود گفت اگر قرآن میخوانی قرآن ترا جواب میگوید گفت کجا میگوید گفت فأما من طغی و آثر الحیاة الدنیا فإن الجحیم هی المأوی و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی بدانکه در دنیا هر نفسی را آتشی است که آن را آتش شهوت گویند و در عقبی آتشی است که آن را آتش عقوبت گویند هر که امروز بآتش شهوت سوخته گردد فردا بآتش عقوبت رسد لا محاله و هر که امروز بآب ریاضت و مجاهدت آتش شهوت را بنشاند فردا بآب رحمت و نور معرفت آتش عقوبت را بنشاند تا بغایتی که از نور معرفت مؤمن بفریاد آید گوید جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبی همچنین در دنیا در دل هر مؤمن بهشتی است که آن را بهشت عرفان گویند و در عقبی بهشتی است که آن را بهشت رضوان گویند هر که امروز در دنیا بهشت عرفان بطاعت و عبادت و جهد و عبودیت آراسته دارد فردا به بهشت رضوان رسد اینست که رب العالمین گفت فإن الجنة هی المأوی بنده مؤمن در آن منازل با رفعت و آن مساکن با سعت میان غرف و طرف بر تخت بخت تکیه زده تاج مرصع بجواهر عنایت بر سر نهاده غلمان مخلدون ولدان چون در مکنون سماطین بر کشیده ساقیان با جام رحیق و تسنیم و ماء معین و شیر و می و انگبین پیش آمده و این وعده کرامت و عین لطافت نقد گشته که اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر
اجماع علماء سلف است و اتفاق اهل سنت که بهشت و دوزخ هر دو محدث اند ازلی نه هر دو امروز آفریده اند فانی نه بهشت با هر چه در وی است از حور و عین و دوزخ با هر چه در وی است از حیات و عقارب باقی اند همیشه فنا را بایشان راه نه
رب العالمین که آن را آفرید بقا را آفرید نه فنا را که این همه ثواب و عقاب اند و حق جل جلاله ثواب و عقاب اعمال بندگان باطل نکند و آنچه عین ثواب و عقاب بود فانی نشود بخلاف مالک و زبانیه و رضوان که بر ایشان مرگ روا است زیرا که نه عین ثواب و عقاب اند بلکه رساننده ثواب و عقاب اند بحکم فرمان و الله اعلم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۰- سورة عبس- مکیة » النوبة الثالثة
... من و سلوی را چه داند مرد سیر و گندنا
اگر جلال استغناء بسم الله از عالم ازل بتابد صد هزار و اند هزار نقطه نبوت را بصمصام لا ابالی بگذارند تا بدیگران خود چه رسد ور عنایت جمال و کرم بسم الله از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند برقی از سرادقات استغناء ازل بجست بحکم قهر بر امیه خلف افتاد سوخته آتش قطیعت گشت بادی از بادهای کرم از هوای لطف قدم بر دل ابن ام مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید رب العالمین از قصه و حال هر دو خبر داد درین سوره که عبس و تولی أن جاءه الأعمی ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است یکی عبد الله بن ام مکتوم آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته شب و روز مجاور درگاه نبوت و حاضر حضرت رسالت بوده اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بی کامی و بی نوایی دنیا رضا داده و دوستی خدا و رسول بر همه اختیار کرده لا جرم از حضرت مولی نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روی بوی نهاده که رب العالمین از بهر وی پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وی آیت فرستاده که عبس و تولی أن جاءه الأعمی این چنانست که ترا دوستی بود یکی از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روی وی شکایت و عتاب نکنی بلی با دیگری شکایت و عتاب وی کنی رب العالمین با فریشتگان میگوید می بینید که رسول ما ص با آن مرد درویش نابینا چه کرد روی برو ترش کرد ازو برگشت و روی بدشمن ما آورد آن گه خطاب با مواجهت گردانید
گفت و ما یدریک لعله یزکی أو یذکر فتنفعه الذکری ای محمد تو چه دانی کار و حال آن درویش پاکی و راستی او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم یا محمد بدرویشی و بینوایی وی منگر بدان نگر که پیوسته در محلت محبت ماست و معتکف درگاه ماست مجاور کعبه وصال ماست از علایق و خلایق بریده قدم بر بساط قرب نهاده بر سر بادیه دوستی لبیک وفای ما زده یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما و آن مرد دیگر امیة بن خلف آن خواجه قریش و سرور ضلالت بیگانه از راه حق و پیشرو اهل شقاوت رب العالمین در صفت وی میگوید أما من استغنی این مرد از ما بی نیازی نموده و دیگری بجای ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غره شده یحسب أن ماله أخلده می پندارد که آن مال او او را در دنیا جاوید بدارد نمی داند که آن مال سبب عقاب وی است و زیادت عذاب وی
یکی از جمله بزرگان دین گفته که این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت مکروه نبود باز چون ازو حقوق حق تعالی طلب کردند امتناع نمود حقوق حق بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود ای بسا کسا که دانگی در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۱- سورة التکویر- مکیة » النوبة الاولى
... و إذا العشار عطلت ۴ و آن گه که ماده شتران نجویند و نکوشند
و إذا الوحوش حشرت ۵ و آن گه که دشتیان و کوهیان از جانوران پس آن که خاک گشتند فراهم آرند
و إذا البحار سجرت ۶ و آن گه که دریاها از یکدیگر بر کنند و آن گه که آن را آتش کنند ...
... إن هو إلا ذکر للعالمین ۲۷ نیست این سخن و این نامه و این پیغام مگر یاد کردی جهانیان را
لمن شاء منکم أن یستقیم ۲۸ آن را که خواهد از شما که بر طاعت و راه راست بایستد
و ما تشاؤن إلا أن یشاء الله رب العالمین ۲۹ و خود نخواهید مگر آنچه خدا خواهد خداوند جهانیان
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۱- سورة التکویر- مکیة » النوبة الثانیة
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۱- سورة التکویر- مکیة » النوبة الثالثة
... موسی کلیم ع چهل شبانروز بر امید سماع کلام حق منتظر نشست که طعام و شراب بخاطر وی نگذشت باز چون بطلب خضر می شد در دبیرستان علم یک نیم روز او را از طعام و شراب شکیب نبود تا گفت آتنا غداءنا این حال نتیجه عشق است و عشق بدانایی و زیرکی و فتوی عقل حاصل نشود عشق آمدنی بود نه آموختنی
کسی که این راه نرفت منزل این راه چه داند او که محرم عشق نبوده حرم دوست را چه نشان پرسد
محرم شدم بعشق و جهان شد مرا حرم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة » النوبة الثالثة
... مهتر عالم و سید ولد آدم شمع انور شمس از هر رسول خدا سید و سالار بشر ص چنین میفرماید که در عهد اول در سابقه ازل حاکم حکم کرده و قلم بر لوح رفته که پنج چیز به پنج چیز مقابل است و معارض یاران رسول گفتند آن مجاوران درگاه نبوت و حاضران حضرت رسالت که یا رسول الله این سخن را چه معنی است و آن پنج خصلت چیست که پنج حکم مقابل آنست گفت از آدمیان هیچ گروه نیست که ایشان را با خالق یا با خلق عهدی بود و پیمانی و زینهاری آن گه آن عهد بشکنند و پیمان نقض کنند و زنهار بگذارند که نه دشمن بر ایشان مسلط کنند و جوانب ایشان بنکبات و بلیات فرو گیرند تا بجزاء آن نقض عهد خویش رسند دیگر هیچ گروه نیست که بر یکدیگر حکمی کنند بر خلاف آیات منزل و نه بر وفق قول صاحب شرع که نه فقر و فاقت درویشی و بی کامی و بی نوایی بر ایشان ظاهر گردد آن فقری که رسول خدا ص از آن بفریاد آمده و زینهار خواسته که اعوذ بک من الفقر و الکفر
و نگر تا ظن نبری که فقر همه آنست که بی مال و بی کام دنیا باشی فقر صعب که بکفر نزدیک است فقر دل است که تعظیم شرع از از دل ببرند و بجای علم و حکمت و اخلاص آز و حرص و شهوت نهند تا چون عادیان قدم بر مقام عدوان نهند و چون قوم صالح روی از عالم صلاح بگردانند و چون فرعون طاغی غرق طوفان طغیان شوند و چون قارون قرین هلاک گردند حرص دنیا راه دین بر ایشان زده قدم بر خط خطا نهاده جریده خود بجریمه سیاه کرده آینه دل پر از زنگار گناه شده و هر دل که خراب و سیاه گشت مستوجب عقوبت و مستحق قطیعت پادشاه گشت
سدیگر خصلت هیچ گروه نیست که نابکار و ناشایست و انواع فواحش در میان ایشان آشکارا گردد و بر امر معروف و نهی منکر چشم بر هم نهند و حسبت نرانند که نه طاعون در ایشان پیچد و مرگ عموم روی بایشان نهند ای مسکین کار مرگ صعب است و دشخوار و صعبتر از مرگ احوال و اهوال رستاخیز است که از پس مرگ پیش آید و دشخوار آنست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة » النوبة الثالثة
... مؤمنان در گفتار این نام دو قسم اند قومی را نظر بر جمال لطف و کرم آمد بنازیدند قومی را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال اذا نظروا الی الجلال طاشوا و اذا نظروا الی الجمال عاشوا ای مسکین که نام او میشنوی و نه از جلال او خبر داری و نه از جمال او اثر شناسی و حق جل جلاله با تو می گوید ابتدای کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهای کارها بکام تو کنم نامی که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان نامی که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد نامی که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد
بشر حافی در شاهراهی میرفت کاغذ پاره ای یافت که بر وی نام الله نوشته بود برگرفت آن را و ببوی خوش معنبر و معطر کرد همان شب در خواب او را گفتند تو نام ما خوشبوی کردی ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوی کردیم قوله إذا السماء انشقت بر قول بعضی از مفسران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنی یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه إذا السماء انشقت یعنی ای فرزند آدم روز رستاخیز روز بعث و نشر روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست الله و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حق درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز ای آدمیزاد هر چه کرده ای درین جهان و رنجها که برده ای و خیرها و شرها که اندوخته ای همه بینی و جزای آن سزای کردار و گفتار خویش یابی ای مسکین اگر میخواهی که عمرت ضایع نبود و فردا در آن انجمن کبری و عرصه عظمی علی رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت دی از تو گذشت بنادانی و دریافتن فردا نمی دانی دانی امروز بغنیمت دار که در آنی و عمل میتوانی تا فردات نبود پشیمانی مرد باید که صاحب وقت بود و صاحب وقت کسی بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضی گذارد نه بتفکر مستقبل که تفکر در ایام گذشته و تدبر در ایام مستقبل تضییع وقت است و هر که وقت خویش بشناخت و وقت او را در پذیرفت در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پروای دی و فرداش نباشد گفته عزیز انست که الصوفی ابن الوقت مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است دور از هر چه طبع را با او آشنایی است
حسن بصری گفت کسانی را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخی بودند همه دنیا بدادندی و منت ننهادندی و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندی نه بفرزند و این آن سخن است که مهتر عالم سید ولد آدم ص گفت لی مع الله وقت لا یسع فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل ...
... شیخ الاسلام انصاری گفت رحمه الله وقت آنست که جز از حق در آن نگنجد و مردان در آن سه اند وقت یکی سبک است چون برق و وقت یکی پاینده و وقت یکی غالب آنچه چون برق است غاسل است شوینده و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده و آنچه غالب است قاتل است کشنده آنچه چون برق است از فکرت زاید و آنچه پاینده است از لذت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حق معاین گردد و آنچه غالب است رسوم انسانیت محو کند تا جز از حق نماند
یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه پیر بو علی سیاه وقتی در بازار میرفت سایلی میگفت بحق روز بزرگ مرا چیزی دهید پیر از هوش برفت چون بهوش باز آمد او را گفتند ای شیخ ترا این ساعت چه روی نمود گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ آن گه گفت واحزناه علی قلة الحزن واحسرتاه علی قلة التحسر وا اندوها از بی اندوهی وا حسرتا از بی حسرتی عالمی مشغول باطلال و رسوم و خالی بگذاشته حضرت آن حی قیوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه یکی عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوی مشغول شده و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سر و خیام بر خود راه دهند هیهات یکی قرطه جفا پوشیده و تیغ هوی کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفه صفا و قبه بقا فرو آید کلا و لما
باطن تو کی کند با مرکب شاهان سفر ...
... چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
اگر میخواهی که فردا کحل لطف لطیفه وجوه یومیذ ناضرة در دیده تو کشند امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش و پای از قید و دام محمد رسول الله بیرون مکش احوال خود را مراقب باش و بر اداء فرایض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حق مطالب باش و با نفس خویش بذرات و حبات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش تا فردا حقایق فسوف یحاسب حسابا یسیرا و ینقلب إلی أهله مسرورا بر تو کشف کنند و لطایف غیبی از پرده لترکبن طبقا عن طبق از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محل رفیع رسانند که لهم أجر غیر ممنون لا مقطوع و لا منقوص و گفته اند لترکبن طبقا عن طبق اشارتست بمقامات مصطفی ص رب العزة جل جلاله پیش از آنکه جان مطهر منور وی در صدف خاک نهاد او را بر سه مقام بداشت بر مقام قرب تا انس یافت و بر مقام لطف تا انبساط یافت و بر مقام هیبت تا ادب یافت بلطف خود کارش بپرداخت بقربش بنواخت به هیبتش در بوته خشیت بگداخت پس چون درین عالم آمد هر که در وی نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت و از مقام انس او رجا یافت و از مقام قرب او مهر یافت بعضی مفسران گفتند لترکبن طبقا عن طبق اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او ص در شب معراج که حق جل جلاله سر وی را جذب کرد و سر وی مر روح وی را جذب کرد و روح وی قلب وی را جذب کرد و قلب وی نفس وی را جذب کرد کون جویان نفس گشت نفس جویان قلب گشت قلب جویان روح گشت روح جویان سر گشت سر جویان مشاهده حق گشت کون بفریاد آمد که نفس کو مرا بی نفس قرار نه نفس بفریاد آمد که قلب کو مرا بی قلب قرار نه قلب بفریاد که روح کو مرا بی روح قرار نه روح بفریاد آمد که سر کو
مرا بی سر قرار نه سر بفریاد آمد که مشاهده حق کو مرا بی مشاهده حق قرار نه دنا بنفسه فتدلی بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنی بسره هذا معنی قوله لترکبن طبقا عن طبق
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۵- سورة البروج- المکیة » النوبة الثانیة
... و قال الزجاج موضع القسم إن بطش ربک لشدید و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره قتل أصحاب الأخدود و السماء ذات البروج کما یقال ضرب زید و الله و معنی قتل لعن و عذب و قیل اراد به حقیقة القتل و الاهلاک و قیل الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقة ایضا و الأخدود الشق المستطیل فی الارض کالنهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجرة التی دعاها النبی ص جعلت تخد الارض خدا حتی اتت النبی ص در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلف اند
مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبة بن خالد از حماد بن سلمة از ثابت بنانی از عبد الرحمن بن ابی لیلی از صهیب از رسول خدا ص گفتا در روزگار پیش پادشاهی بود بت پرست جادوپرور و در مملکت وی مردی بود ساحر حاذق چون پیر گشت آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامی فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید تا آن غلام بجای من می نشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد ملک بفرمود تا کودکی تازه جوان عاقل بر وی فرستادند آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتی و بر رهگذر خانه ساحر راهبی یافت خداپرست موحد با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وی میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر می شنید تا روزی که دابه ای عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید و راه بمردم فرو بسته آن کودک گفت امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم که راهب فاضلتر و بحق تر یا ساحر چون بنزدیک آن دابه رسید سنگی برداشت و روی سوی آسمان کرد گفت اللهم ان کان امر الراهب احب الیک من امر الساحر فاقتل هذه الدابة حتی یمشی الناس آن گه سنگ بر دابه انداخت و رب العالمین آن را بدست و زخم وی هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد آن کودک واپیش راهب رفت و این قصه قتل دابه باز گفت راهب عظیم شاد گشت و گفت ای بنی انت الیوم افضل منی ای پسر تو امروز بعلم و فضل افزونی داری و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنی و مرا ببلا نه افکنی بعد از آن کار کودک بجایی رسید که کان یبری الاکمه و الأبرص و یداوی الناس سایر الادواء پس کار و قصه وی منتشر گشت و هر بیماری که اطباء از معالجه وی عاجز بودند بدست وی و دعای وی شفا می یافت آن ملک بت پرست را ندیمی بود نابینا مال فراوان و هدیه ها و تحفه های گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک گفت اگر مرا شفا پدید کنی و روشنایی چشم دهی این مال جمله ترا بخشم کودک گفت شفای درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست بلی بنزدیک الله است و شفا دهنده خداست آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان و مرا بمال تو حاجت نیست اگر ایمان آری من دعا گویم تا الله تو را شفا دهد آن مرد ایمان آورد و رب العالمین بدعای آن کودک دو چشم روشن بوی باز داد آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت ملک او را چنان دید گفت این روشنایی و چشم بینا ترا که داد گفت ربی و ربک آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو آن ملک در خشم شد و او را معذب همی داشت تا بر آن غلام دلالت کرد و غلام را بیاوردند و ملک گفت ای پسر جادوی تو بدانجای رسید که نابینا را بینا کنی و علت برص میبری غلام گفت این نه من میکنم خدای من میکند تعالی و تقدس و شفا میدهد آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند راهب سرباز زد و بر دین توحید بپایید و محکم باستاد ملک بفرمود تا اره بر فرق وی نهادند و او را بدو شاخ کردند
و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود او را با کفر خواندند هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند آن غلام تنها بماند ملک جماعتی را از اصحاب خویش بر وی موکل کرد تا او را بر بالای کوه برند و بزیر اندازند چون بر بالای کوه رسیدند غلام دعا کرد گفت اللهم اکفنیهم بما شیت رجفه ای و زلزله ای در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد ملک گفت اصحاب را چه کردی گفت خداوند من ایشان را هلاک کرد جماعتی دیگر بر وی گماشت تا او را در کشتی نشانند و در بحر غرق کنند چون کشتی بمیان دریا رسید غلام همان دعا کرد و رب العزة ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت ملک گفت اصحاب را چه کردی گفت خداوند من ایشان را غرق کرد ...
... تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنی ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام الله بینداخت تیر بگوشه سر وی رسید غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حق بدو رسید آن مردمان که حاضر بودند چون آن حال دیدند همه ایمان آوردند گفتند آمنا برب الغلام آمنا برب الغلام ملک را گفتند اکنون افتادی در آنچه از آن حذر میکردی خشم ملک زیادت شد و تمرد و طغیان وی در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوی ها اخدودها کندند کوه های عظیم و در آن کوه ها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان می آوردند و در آتش میافکندند کار بزنی رسید که طفلی بر برداشت او را گفتند اگر از دین خویش باز گردی و با ملت کفر آیی و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم دلش بآن طفل بسوخت خواست که از دین خویش برگردد تا آن طفل را نسوزند آن طفل بآواز آمد گفت یا اماه اصبری فانک علی الحق ای مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقی و دین تو حق است راست و درست
روی عن عطاء عن ابن عباس قال کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفترة قبل مولد النبی ص بسبعین سنة و کان فی بلاده غلام یقال له عبد الله بن تامر و کان ابوه سلمه الی معلم یعلمه السحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدا من طاعة ابیه فجعل یختلف الی المعلم و کان فی طریقه راهب حسن القراءة حسن الصوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنی حدیث صهیب الی ان قال الغلام للملک انک لا تقدر علی قتلی الا ان تفعل ما اقول قال فکیف اقتلک
قال تجمع اهل ملتک و انت علی سریرک و ترمی بسهم باسم الهی ففعل الملک فقتله ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۵- سورة البروج- المکیة » النوبة الثالثة
... هر شیفته ای را با او سر و کاریست هر منتظری را آخر روزی شرابی و دیداریست
پیر طریقت گفت میدان راه دوستی افراد است آشامنده شراب دوستی از دیدار بر میعادست برسد هر که صادق روزی بآنچه مراد است قوله تعالی و السماء ذات البروج حق تعالی جل جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست
و الیوم الموعود و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است
و شاهد و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تایبان و میعاد آشتی جویانست و روز حج درویشانست و مشهود و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حق جل جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که ملایکتی انظروا الی عبادی فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمده اند پایهایشان آبله شده رویهایشان زرد گشته قدمهاشان سست شده خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده و ملایکه روی سوی آسمان آورند گویند یا رب العزة مهمانان تواند روی بخانه تو دارند غریبان کوی تواند همه توکل بر تو دارند ندا آید که شما حق ایشان گزاردید باز گردید ما دانیم که جزای ایشان چیست پس بی واسطه ندا کند جل جلاله که عبادی شما مهمانان من اید بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید دوری راه اختیار کردید بادیه دراز گذاشتید شربتهای نابایست کشیدید دلهای خویش خونین گردانیدید هلموا الی رحمتی فقد غفرت لکم مسلمانان انصاف بدهید اگر غریبی بیکسی مسکینی بسرای جهودی شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند پس چه گویی هفتصد هزار دل ببادیه برده راه دراز پیش گرفته تشنگی و گرسنگی اختیار کرده جان شیرین فدا کرده بعرفات ایستاده سر و پای برهنه رویها بر خاک نهاده کفن آخرت پوشیده لبیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بی زوالست و جلالش بی انتقالست چه گویی چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد بجلال و عز بار خدایی که خاک نعلین کمتر کسی از وفد حاج اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاب اند بطفیل آن خاک بروایح سعادت و نعیم بهشت رسند
قتل أصحاب الأخدود موضع قسم است میگوید نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را می رنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همی کردند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۶- سورة الطارق- مکیة » النوبة الثالثة
... وز ذکر توام هیچ نیاساید لب
پیر زنی پارسا را گفتند وقتی که در مناجات باشی ما را بدعا یاد دار گفت بیزارم از آن وقت که مرا با دوست رازی بود و جز از دوست مرا از چیزی یاد آید ای مسلمانان همت بلند دارید و در راه طلب کم از زنی مباشید بنگرید که آن پیر زن در علو همت خویش کجا رسیده
بر همت من زمانه را ناز نماند ...
... مؤمن موحد معتقد چون میداند که از حق جل جلاله بر وی گوشوان است و نگهبان باید که لباس مراقبت در پوشد و گوش باحوال و اقوال و اعمال خود دارد و ساحت سینه خود از لوث غفلت پاک دارد أ لم یعلم بأن الله یری بر دوام ورد خود سازد إن علیکم لحافظین در پیش دیده خود دارد و ما کنا عن الخلق غافلین نقش نگین یقین خود گرداند
آورده اند که در مکه زنی بود فاجره و گفت من طاوس یمانی را از راه طاعت برگردانم و در معصیت کشم و طاوس مردی نکو روی بود و خوش خلق و خوش طبع آن زن بر طاوس آمد و با وی سخن در گرفت بر سبیل مزاح طاوس بدانست که مقصود وی چیست گفت آری صبر کن تا بفلان جایگه آیم چون بدان جایگه رسیدند طاوس گفت اگر ترا مقصودی است اینجا تواند بود آن زن گفت سبحان الله این چه جای آن کار است انجمن گاه خلق و مجمع نظارگیان
طاوس گفت أ لیس الله یرانا فی کل مکان ای زن از دیدار مردم شرم میداری و از دیدار الله که بما مینگرد خود شرم نداری یستخفون من الناس و لا یستخفون من الله آن سخن در زن گرفت کمین عنایت برو گشادند توبه کرد و از جمله اولیا گشت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۷- سورة الاعلى- مکیة » النوبة الاولى
... الذی خلق فسوی ۲ او که بیافرید و در خور و هموار آفرید
و الذی قدر و او که باز انداخت آفریده خویش را در آفرینش فهدی ۳ و در دل داد آنچه خواست و آن راه که خواست برو آراست
و الذی أخرج المرعی ۴ و او که بیرون آورد از زمین چراگاه های پر گیاه ...
... إلا ما شاء الله مگر آنچه الله خواهد إنه یعلم الجهر و ما یخفی ۷ که الله میداند آنچه آشکار است از کردار و آواز بلند و آنچه نهان ماند
و نیسرک للیسری ۸ و بر تو آسان می کنیم راه راستی و رستگی
فذکر إن نفعت الذکری ۹ پند ده و در یاد ده که سود دارد پند دادن و در یاد دادن ...
... إن هذا لفی الصحف الأولی ۱۸ این سخنان و این پیغام در صحیفه های پیش است
صحف إبراهیم و موسی ۱۹ در صحیفه های ابراهیم و موسی علیهما السلام
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة » النوبة الثالثة
... ز اول سخنی نام تو اندر دهن آید
هل أتاک حدیث الغاشیة یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزی و چه روزی روز هیبت و عظمت روز سیاست و صولت روز تغابن و حسرت مسمار سکوت بر زبانها زده مهر قهر بر لبها نهاده بند عدل بر پایها بسته خاک مذلت بر رخسارها نشانده منادی عدل برخاسته که ای زبانهای گویا خاموش گردید ای دستهای خاموش سخن گویید ای گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست ای جواسیس قدرت آنچه دیده اید بنمایید ای گماشتگان حکمت آنچه دانید بگویید ای بازرگانان راه آخرت بضاعتهای خود پیش آرید ای گماشتگان حضرت عزت نامه ها در دست این لشگر نهید ای عاصیان و مجرمان سجلات زلات خود برخوانید چون این خطاب سیاست و عزت بخلق رسد عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند اینست که رب العزه گفت و لو تری إذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرد غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد همه بزانو درآیند چنان که رب العزه گفت و تری کل أمة جاثیة فغان و خروش نفسی نفسی از عرصات برآید آواز گیراگیر در موقف افتد آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهی را بنوازند بفضل گروهی را باز دارند بعدل گروهی را بسرای دولت فرو آرند با رویهای تازه و چون گل بر بار شکفته رب العزة چنین گفته که وجوه یومیذ ناعمة لسعیها راضیة گروهی را بزندان محنت برند با رویهای فرو شکسته و خوار شده اینست که میگوید جل جلاله وجوه یومیذ خاشعة عاملة ناصبة در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملت اهل اسلام اند و نه بر دین حق و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همی کنند و بی ایمان و اسلام عملهای فراوان همی آرند و رب العزة ایشان را میفرماید ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عز ایمان بشناسید و شرع مصطفی ص بزرگ دارید و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفی ص در عالم اسلام کعبه است هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روی به کعبه شرع مصطفی ص نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت و حاصل کار او ضلالت
بهترین تخمی که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است عزیزترین مرغی که از آشیان ازل برخاست و در هوای اقبال بپرید مرغ اسلام است شریف ترین بارانی که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است گفته عزیزان است که اسلام جبار صفت است جبار صفتی باید عالی همتی بزرگ قدری که دستش بر قد او رسد مهره مار افعی در دماغ مور خرد مجوی که نیابی کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویی
که نبینی عز اسلام و عهد ایمان از صومعه راهبان و سینه ترسایان چه طلب کنی که هرگز نیابی ایشان مخذولان درگاه عزتند و زخم خوردگان عدل ازل اسلام چهره جمال خود ازیشان بپوشیده و لباس کفر و ضلالت دریشان پوشانیده حاصل کردار بی ایمان و عاقبت ریاضات و مجاهدات ایشان اینست که تصلی نارا حامیة تسقی من عین آنیة لیس لهم طعام إلا من ضریع لا یسمن و لا یغنی من جوع باز مؤمنان که آفتاب اسلام از برج سعادت ایشان بتافت و باد کرامت از هوای عنایت بر سرای قرب ایشان بوزید حاصل ایمان ایشان و ثواب طاعت ایشان اینست که رب العالمین گفت فی جنة عالیة لا تسمع فیها لاغیة فیها عین جاریة هر مؤمنی را بهشتی است بر بالای روضه رضا بقعه بقا موعد لقا بهشتی بر مایده خلد نشسته بر تخت بخت تکیه زده شراب وصل نوش کرده طوبی و زلفی و حسنی یافته اندر آن بهشت خیمه ها بیند مدور آفریده بقدرت از در منور در آن خیمه ها تختها نهاده از زر بر هر تختی هفتصد بستر بر هر بستری حورایی چون ماه انور فرشها از سندس و استبرق باز کشیده پرده ها آویخته از دیبای نابافته زحمت دست خلق نایافته در آن بهشت چشمه ها روان و درختها الوان با روح و ریحان و مرغان با الحان و غلمان و ولدان پیدا شده از کن فکان تحفه خداوند جهان ساخته از بهر مؤمنان و دوستان
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۹- سورة الفجر- مکیة » النوبة الثانیة
... و بیان این قصه آنست که از امام عصر خویش عثمان بن سعید الدارمی روایت کردند از عبد الله بن صالح از ابن لهیعة از خالد بن عمران از وهب بن منبه از عبد الله بن قلابه این عبد الله بن قلابه گفت شتری گم کردم در صحرای عدن همی گشتم در آن بیابان در طلب شتر تا در افتادم بدیوار بستی عظیم چنان پنداشتم که آنجا مردم اند شهرنشین قصد کردم در درون دیوار بست شدم شهرستانی عظیم دیدم اساس آن از جزع یمانی دیوارها از زر و سیم قصرها بر بالا بر ستونهای زبرجد و یاقوت بداشته و بالای قصرها غرفه ها از زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت ساخته درهای آن قصور و غرف بعضی از یاقوت سرخ و بعضی از یاقوت سپید همه مقابل یکدیگر ساخته همه زمین آن بنادق مشک و زعفران ریخته در کویهای آن درختهای میوه دار ببار آمده و زیر درختان جویها روان درکنده ها سیم خام و بجای سنگ ریزه مروارید و مرجان آن مرد در آن جایگه مدهوش و متحیر شد با خود گفت و الذی بعث محمدا بالحق ما خلق الله تعالی مثل هذا فی الدنیا مثل این در دنیا نیست مگر آن بهشت است که رب العالمین در کتاب خویش وصف آن کرده گفتا دستم بدان زبرجد و یاقوت نمیرسید که سخت استوار و محکم بود یکی از آن مروارید و بنادق مشک و زعفران لختی برداشتم و بیرون آمدم و من خانه در یمن داشتم با خانه خود رسیدم و از آن قصه بعضی باز گفتم و از آنچه داشتم اثر توانگری بر من پیدا شد آن قصه و خبر منتشر گشت و خلیفه آن روزگار معاویه بود
این خبر بوی رسید مرا بخواند و شرح آن قصه از من درخواست من آنچه دیده بودم بخلوت با وی بگفتم معاویه کس فرستاد و کعب احبار را حاضر کرد گفت یا با اسحاق هل فی الدنیا مدینة من ذهب و فضة در دنیا هیچ شارستانی را دانی که بنای آن از زر و سیم نهاده اند کعب قصه آن مدینه از کتب پیشینیان خوانده بود گفت بلی آن مدینه که رب العالمین در کتاب قرآن میگوید إرم ذات العماد مدینه ای است که شداد عاد بنا نهاده عاد اولی را دو پسر بود یکی شداد و دیگر شدید عاد هالک شد و این دو پسر از وی باز ماندند و دیار و بلاد بقهر بستند و خلق را مقهور خود کردند شدید نیز هالک شد و شداد بر همه زمین مالک شد تنها و دیگر ملوک زمین همه منقاد وی گشتند و سر بر خط فرمان وی نهادند و این شداد برخواندن کتب پیوسته مولع بود و در کتابها و قصه ها حدیث بهشت خداوند جل جلاله و صفات آن بسیار خوانده بود و دانسته نفس وی بر وی آراست از سر تمرد و تکبر و طغیان که من چنان بهشت در دنیا بسازم و در ممالک وی دویست و شصت ملک بود بفرمود تا هر ملکی در مملکت خویش هر چه داشت از زر و سیم و جواهر همه بوی فرستاد و استادان حاذق از همه دیار و اقطار جمع کرد تا آن مدینه بر آن صفت بساختند بسیصد سال از آن فارغ شدند آن گه بفرمود تا گرد آن شارستان دیوار بستی بر آوردند تا حصنی حصین گشت و بفرمود تا گرد بر گرد آن حصن هزار قصر بساختند و در هر قصری وزیری از وزراء خویش بنشاند با اهل و عیال و مال و بفرمود تا هزار علم بر مثال منارها بساختند و مردان مبارزان بسان پاسبانان بر آنجا نشاند آن گه ده سال دیگر ساز و جهاز خود می ساخت و ترتیب آن میداد که خود با آن مدینه تحویل کند با خیل و حشم و وزرا و ندما و سپاه فراوان فرا راه بود و عمر وی بنهصد سال رسیده چون میان وی و میان مدینه یک روزه راه مانده بود رب العالمین از آسمان بفرمان روان صیحه ای فرستاد و همه را بیکطرف هلاک کرد که از ایشان یکی زنده نماند آن گه کعب احبار معاویه را گفت در روزگار خلافت تو مردی از جمله مسلمانان ازین سرخی کوتاه مردی که بر پیشانی و بر گردن خالی دارد و در آن بیابان شتری می طلبد در آن شارستان شود و آن مرد عبد الله قلابه بود و در آن مجلس حاضر بود نزدیک معاویه کعب با وی نگرست گفت هذا و الله ذلک الرجل
اینست قصه إرم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد قوله و ثمود الذین جابوا الصخر ای و بثمود الذین جابوا الصخر بالواد الجوب القطع تقول جبت القمیص و منه سمی الجیب و الناقة تجوب الفلاة کانوا یقطعون الصخور بوادی القری وادی الحجر من الشام و یتخذون منها بیوتا کما قال الله عز و جل و ینحتون من الجبال بیوتا آمنین قال اهل السیر اول من نحت الجبال و الصخور الرخام ثمود فبنوا من الدور و المنازل الفی الف دار و سبعمایة الف کلها من الحجارة اثبت ابن کثیر و یعقوب الیاء من الوادی وصلا و وقفا علی الاصل و اثبتها و رش عن نافع وصلا و الآخرون یحذفونها فی الحالین علی وفق رؤس الآی ...
... دختر فرعون گفت هل لک من آله غیر ابی جز از پدر من ترا خدایی هست ماشطه گفت الهی و آله ابیک و آله السماوات و الارض و احد لا شریک له دختر برخاست گریان پیش پدر شد پدر مرو را گفت چرا میگریی گفت ماشطه مرا گفت که خدای من و خدای پدر تو و خدای هفت آسمان و زمین یکی است یگانه و یکتا که او را شریک و انباز نیست فرعون مرو را بخواند و او را بعذاب خویش بیم داد گفت اگر از این گفتار و این دین که داری برنگردی و بخدایی من اقرار ندهی ترا بمیخ بند هلاک کنم ماشطه با وی همان گفت که با دختر گفت و از توحید الله برنگشت
فرعون بفرمود تا او را چهار میخ کردند و او را بمیخها در زمین دوختند و مار و کژدم فرا سینه وی گذاشتند فرعون گفت ترا دو ماه در این عذاب فرو گذارم اگر از دین خویش بازنگردی گفت من از توحید و از دین حق بازنگردم و اگر هفتاد ماه مرا در این عذاب داری ماشطه دو دختر داشت یکی خرد که شیر همی خورد و یکی بزرگ بزنی رسیده آن بزرگ را بیاوردند و سر وی بر سینه مادر بریدند و مادر از این برنگشت آن طفل رضیع را بیاوردند مادر چون آن طفله دید بگریست و جزع کرد رب العالمین آن طفله را زبان فصیح دید تا گفت یا اماه لا تجزعی فان الله قد بنی لک بیتا فی الجنة اصبری فانک تفیضین الی رحمة الله عز و جل و کرامته ای مادر صبر کن جزع مکن اینک برحمت و کرامت الله می روی و ببهشت جاودان پس او را هلاک کرد و الله تعالی او را بجوار رحمت خویش برد و فرعون کس بطلب شوهر وی فرستاد خربیل و او را نیافتند پس فرعون را گفتند که خربیل در فلان جایگه بر فلان کوه گریخته فرعون دو مرد فرستاد بآن جایگه خربیل را دیدند در نماز ایستاده سه صف از وحوش بیابان بر متابعت وی ایستاده ایشان هر دو بازگشتند و خربیل دعا کرد بالله گفت اللهم انک تعلم انی کتمت ایمانی مایة سنة و لم یظهر علی احد فایما هذین الرجلین کتم علی فاهده الی دینک و اعطه من الدنیا سؤله و ایما هذین الرجلین اظهر علی فعجل عقوبته فی الدنیا و اجعل مصیره فی الآخرة الی النار گفت خداوندا خود میدانی که صد سال ایمان پنهان داشتم و هیچ دشمن بر من ظفر نیافت و حال من بر کس آشکارا نگشت خداوندا ازین دو مرد آن یکی که کار و حال من بر من بپوشد او را راه نمای بدین خویش و ایمان کرامت کن و از دنیا آنچه خواهد مرادش حاصل کن و از این دو مردان یکی که حال من ظاهر کند و دشمن را بر کار من اطلاع دهد در دنیا او را بعقوبت شتابان و در عقبی او را بآتش رسان ایشان هر دو بازگشتند دعای خربیل در یکی رسید ایمان آورد و مسلمان پاک دین گشت و با پیش فرعون نشد و آن دیگر بر فرعون شد و قصه خربیل بآشکارا گفت علی رؤس الملأ فرعون گفت با تو هیچکس بود که بآنچه تو میگویی گواهی دهد گفت فلان کس با من بود و همان گوید که من گفتم آن مرد را بیاوردند و فرعون از وی پرسید که آنچه این مرد میگوید راست است او جواب داد که لا ما رأیت مما قال شییا از آنچه او میگوید خبر ندارم و هیچ ندیدم فرعون بفرمود تا آن مرد بدگوی را بردار کردند و آن دیگر را بنواخت و عطا داد پس خبر به آسیه رسید که فرعون ماشطه را بمیخ بند هلاک کرد آسیه گفت این دین اسلام تا کی پنهان دارم و بر ناشایست دیدن چند صبر کنم با فرعون گفت انت شر الخلق و اخبثه عمدت الی الماشطة فقتلتها ای فرعون بترین آفریدگان تویی خبیث ترین عالمیان تویی که آن ماشطه را چنان بعذاب بکشتی فرعون گفت مگر آن جنون که ماشطه را گرفت ترا نیز گرفت گفت من دیوانه نه ام و مرا جنون نگرفته من همی گویم که خدای من و خدای تو خداوند هفت آسمان و هفت زمین است آن یگانه یکتای بی شریک و بی انباز
فرعون او را نیز بمیخ بند درکشید هم چنان که با ماشطه کرد و آسیا سنگی عظیم بر سینه وی فرو گذاشت رب العزة آن ساعت در بهشت بر وی گشاد و ناز و نعیم بهشت فرا پیش چشم وی داشت تا آن عذاب بر وی آسان گشت و گفت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین قوله الذین طغوا فی البلاد ای کفروا و جاوزوا قدرهم و توثبوا علی الله عز و جل و نصبوا له الحرب و همت برسله لیأخذوهم ...
... و تحبون المال حبا جما ای کثیرا مفرطا فیه یقال جم الماء فی الحوض اذا اجتمع فیه و کثر
کلا ای ما ینبغی ان یکون الامر هکذا و قال مقاتل ای لا یعقلون ما امروا به فی الیتیم و فی المسکین ثم اخبر عن تلهفهم علی ما سلف منهم حین لا ینفعهم فقال عز من قایل إذا دکت الأرض دکا مرة بعد مرة و کسر کل شی ء علی ظهرها من جبل و بناء و شجر فلم یبق علی ظهرها شی ء قال الزجاج دکت زلزلت قوله و جاء ربک و الملک صفا صفا هذا کقوله هل ینظرون إلا أن یأتیهم الله فی ظلل من الغمام و الملایکة صفا صفا ای تصف الملایکة صفوفا کصفوف اهل الدنیا قیل اهل کل سماء صف علی حدة فتکون سبعة صفوف قوله و جی ء یومیذ بجهنم قلل عبد الله بن مسعود و مقاتل فی هذه الآیة تقاد جهنم بسبعین الف زمام کل زمام بید سبعین الف ملک لها تغیظ و زفیر حتی تنصب علی یسار العرش و روی فلا یراها ملک مقرب و لا نبی مرسل الا جثا لرکبته یقول نفسی نفسی و نبینا ص یقول امتی امتی
یومیذ یعنی یوم یجاء بجهنم یتذکر الإنسان ای یتذکر ما اخبر به فی الدنیا فیتعظ و أنی له الذکری ای انی ینفع ذلک و من این له التوبة قال الزجاج یظهر التوبة و من این له التوبة و لیس بدار التکلیف ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۹- سورة الفجر- مکیة » النوبة الثالثة
... خلیل صلوات الله علیه دعوی مریدی کرد گفت و اعتزلکم و ما تدعون من دون الله و ادعوا ربی فانهم عدو لی الا رب العالمین إنی وجهت وجهی الآیة هر کجا در عالم قرینه ای بود یا پیوندی از همه بیزار شد آواز برآورد که إنی ذاهب إلی ربی سیهدین بقیتی با وی بماند و ندانست که المکاتب عبد ما بقی علیه درهم
گوشه دل وی بفرزند مشغول شد ندا آمد که قربه لی قربانا ای ابراهیم اگر دعوی مریدی میکنی مرید باید که وتر بود قرینه ندارد تنها بود تنها رود این فرزند قرینه تو است او را از دل برون کن بقربان ده تا مریدی صادق باشی و گفته اند نشان صدق ارادت آنست که از پیش خویش برخیزد بود خود نابود انگارد چنان که آن پیر طریقت گفت الهی بود من بر من تاوان است تو یک بار بود خود بر من تابان الهی معصیت من بر من گرانست تو رود جود خود بر من باران الهی جرم من زیر حلم تو پنهانست تو پرده عفو خود بر من گستران و گفته اند ارادت مرید خواست ویست و در راه بردن و خواست مرد از خاست وی خیزد و خاست او از شناخت خیزد تا نشناسد نخیزد و تا نخیزد نخواهد و تا نخواهد نجوید این همه منازل عبودیت اند و مراحل عبادت مرید چون این منازل باز برد مطلوب او جمله طالب او گردد از غیب این ندا بجان وی رسد که یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة سیصد و شصت نظر از ملکوت قدس میآید و با هر نظری این تقاضا میرود که ارجعی هنوز گاه آن نیامد که باز آیی و با ما بسازی وقت نیامد که ما را باشی
ای باز هوا گرفته باز آی و مرو
کز رشته تو سری در انگشت منست
و زینها که چون آیی از راه دنیا نیایی که قدمت بوحل فرو شود و از راه نفس نیایی که بما نرسی بر درگاه ما دل را بارست نیز هیچیز دیگر را راه نیست و بار نیست
بزرگی را پرسیدند که راه حق چونست گفت قدم در قدم نیست اما دل در دل است و جان در جان بجان رو تا بدرگاه رسی بدل رو تا بپیشگاه آیی
خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست
یا أیتها النفس المطمینة خوشا روزی را که این قفس بشکنند و این مرغ باز داشته را باز خوانند و این رسم و آیین خاکیان از راه مقربان بردارند شیطان پوشیده در صورت آدمیت بیرون شود و جوهر ملک چهره جمال بنماید و دشمن از دوست جدا شود عزیزا گمان مبر که عزراییل را فرستند تا ترا بگرداند از آنچه تو در آنی او غشاوت انسانیت از روی دل برکشد و بداغ نگاه کند اگر نشان معرفت در آن داغ بندگی بیند بحرمت باز گردد و گوید مرا درین معدن تصرف نیست که بضاعت حق است و گوید یا رب العزة مرا زهره آن نیست که در آن تصرف کنم این مرد از آن جمله باشد که قرآن مجید خبر می دهد که الله یتوفی الأنفس حین موتها عزیزا نگر تا از آن جمله نباشی که عزراییل را ننگ آید از جان ستدن تو لا بل از آن قوم باشی که عزراییل را یارای آن نباشد که بحضرت جان تو در شود
بزرگی را پرسیدند که جانها درین راه حق بوقت نزع چون بود گفت چون صیدها در دام آویخته و صیاد با کارد کشیده بر سر وی رسیده گفتند چون بحق رسد چون بود گفت چون صید از فتراک در آویخته ای درویش اگر روزی صید دام وی شوی و کشته راه وی گردی بعزت عزیز که جز بر کنگره عرش مجیدت نبندد من احبنی قتلته و من قتلته فانادیته
دیدی ملکی که دست درویش گرفت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۰- سورة البلد- المکیة » النوبة الاولى
... و لسانا و شفتین ۹ و زبانی گویا و دو لب
و هدیناه النجدین ۱۰ و راه نمودیم او را بدو راه
فلا اقتحم العقبة ۱۱ نیز خویشتن را در آن عقبه نیفکنده است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۰- سورة البلد- المکیة » النوبة الثالثة
قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم نام ملکی که از کفی مرکز غبرا کرد و از دودی قبه خضرا کرد شواهد قدرت در خطه فطرت پیدا کرد از پاره ای گوشت زبان گویا کرد از پاره ای پیه چشم بینا کرد و از پاره ای خون دل دانا کرد عاصی را بلطف خود آشنا کرد جانهای دوستان از شوق خود شیدا کرد هر چه کرد بجلال و کبریا کرد از جمله خلایق بنده ای را جدا کرد نام او محمد مصطفی کرد او را کان کرم و وفا کرد معدن صدق و صفا کرد قاعده جود و سخا کرد قانون خلق و حیا کرد مایه نور و ضیا کرد زینت دنیا و عقبی کرد و از شرف و کرامت او بقدمگاه او سوگند یاد کرد که لا أقسم بهذا البلد و أنت حل بهذا البلد هر کرا دوستی بود پیوسته در جستن رضای او بود نظر خود از وی بازنگیرد با وی رازها کند در سفر و در حضر ذکر و مراعات وی بنگذارد در هیچ حال حدیث و سلام از وی بازنگیرد قدمگاه وی عزیز دارد بجان وی سوگند خورد خداوند کریم جبار عزیز و رحیم جل جلاله حقایق این معنی جمله آن رسول مکرم را و سید محترم را ارزانی داشت تا جهانیان را معلوم گردد که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت نیست که او راست نبینی که در بسی احوال رضای او نگه داشت و من آناء اللیل فسبح و أطراف النهار لعلک ترضی در قبله رضای او نگه داشت فلنولینک قبلة ترضاها شفاعت درضای او بست و لسوف یعطیک ربک فترضی هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد فإنک بأعیننا الذی یراک حین تقوم رازها با وی گفت فأوحی إلی عبده ما أوحی در خواب و در بیداری در سفر و در حضر او را نگه داشت و الله یعصمک من الناس احوال او همه کفایت کرد أ لیس الله بکاف عبده در هیچ حال وحی ازو منقطع نگردانید در خواب بود که وحی آمد یا أیها المدثر بر مرکوب بود که وحی آمد الیوم أکملت لکم دینکم در راه غزات بود که وحی آمد که اتقوا ربکم إن زلزلة الساعة شی ء عظیم از مکه بیرون آمده بود که وحی آمد إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد در غار بود که او را جلوه کرد ثانی اثنین إذ هما فی الغار در اندوه بود که وحی آمد و لقد نعلم أنک یضیق صدرک در شادی بود که وحی آمد إنا فتحنا لک فتحا مبینا در حضرت قاب قوسین بود که بی واسطه این خطاب میرفت که آمن الرسول از عزیزی وی بود که گاه قسم بجان وی یاد میکرد که لعمرک و گاه بقدمگاه و نزولگاه وی سوگند یاد می کرد که لا أقسم بهذا البلد علی الجمله در قران چهار هزار جای نام وی برد و ذکر وی کرد بعضی بتعریض و بعضی بتصریح
لقد خلقنا الإنسان فی کبد جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معنی کبد استوا و استقامت است رب العالمین منت مینهد بر آدمی که ترا قد و بالای راست دادم و خلقت و صورت نیکو دادم و باعضای ظاهر و صفات باطن بیاراستم بنگر که نطفه مهین در آن قرار مکین بچه رسانیدم بقلم قدرت چون نگاشتم هر عضوی را خلعتی و رفعتی دادم بینایی بچشم گفتار بزبان سماع بگوش گرفتن بدست خدمت به پای ...
... مسکین آدمی بد عهد ناسپاس که فردا شکر این نعمت از وی درخواهند و گزارد حق این تکریم که و لقد کرمنا بنی آدم از وی طلب کنند گویند ای خواجه ای که امانتهای ما عمری بداشتی اگر آراسته باز نفرستی باری ناکاسته بازرسان در خبر است که الفرج امانة و العین امانة و الاذن امانة و الید امانة و الرجل امانة و لا ایمان لمن لا امانة له
او را گویند ما دو دیده بتو سپردیم پاک تو بنظرهای ناپاک ملطخ کردی تا آثار تقدیس از وی برخاست و خبیث شد اکنون میخواهی که دیدار مقدس ما بنظر خویش بینی هیهات هیهات ما پاکیم و پاکان را پاک شاید الطیبات للطیبین دو سمع دادیم ترا تا از آن دو خزینه سازی و درهای آثار وحی درو تعبیه کنی و امروز باز سپاری تو آن را مجال دروغ شنیدن ساختی و راه گذر اصوات خبیثه کردی و ندای ما پاک است جز سمع پاک نشنود امروز بکدام گوش حدیث ما خواهی شنید زبانی دادیم ترا تا با ما راز گویی در خلوت و قرآن خوانی در عبادت و صدق در وی فرو آری و با دوستان ما سخن گویی تو خود زبان را بساط غیبت ساختی و روزنامه جدل و دیوان خصومت کردی تو امروز بکدام زبان حدیث ما خواهی کرد
مفلسا که تویی چه عذر خواهی آورد بعد از این خبر که بتو رسید ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۱- سورة الشمس- مکیة » النوبة الثالثة
قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة سماعها یوجب روحا لمن کان یشاهد الایقان و ذکرها یوجب لوحا لمن کان یوصف البیان فالروح من جود الاحسان و اللوح من شهود السلطان و کل مصیب و له من الحق سبحانه نصیب
بنام او که مصنوعات از قدرت او نشان مخلوقات از حکمت او بیان موجودات بر وجود او برهان نه متعاور زیادت نه متداول نقصان انس با او زندگانی دوستان و مهر او شادی جاودان شیرین سخن است و زیبا صنع و راست پیمان خداوندی که در هر جای صنعی حبی دارد و در هر امری لطفی خفی دارد عقل و فهم آدمی عاجز از دریافت آثار قدرت او دست فکرت آدمی هرگز نرسد بدامن حکمت او یکی اندیشه کن درین آب و گل که چه نقش آمد از قلم تقدیر و تصویر او باز در نطفه مهین نظاره کن که جنین هیکل جسمانی و شخص انسانی و صورت رحمانی از آن نطفه چون ظاهر گشت بقدرت او اینست که رب العالمین گفت در قرآن مجید کلام قدیم او و نفس و ما سواها فألهمها فجورها و تقواها بیچاره آدمی که عز و شرف خود نمی شناسد و ازین قالب خاکی جز باسمی و جسمی و رسمی راه نمیبرد و نمیداند که کرمنا بنی آدم چه سر دارد خلقکم أطوارا چه حکمت دارد
فی أحسن تقویم چه بیانست و صورکم فأحسن صورکم چه عیانست ای جوانمرد از نهاد انسانی و شخص آدمی نخست در صورت او اندیشه کن که رب العالمین از قطره آب ریخته چه صنع نموده نقشهای گوناگون حاصل شده بکن فیکون اعضاء متشاکل اضداد متماثل هر یکی بمقدار خویش ساخته هر عضوی بنوعی از جمال آراسته نه بر حد او فزون نه از قدر او کاسته هر یکی را صفتی داده و در هر یکی قوتی نهاده حواس در دماغ بها در پیشانی جمال در بینی سحر در چشم ملاحت در لب صباحت در خد کمال حسن در موی نه پیدا که صنایع در طبایع نیکوتر یا تدبیر در تصویر شیرین تر چندین غرایب و عجایب آفریده از قطره آب عاقل در نظاره صنع است و غافل در خواب چون بدیده ظاهر بنشان شواهد قدرت نظر کردی بدیده باطن در لطایف حکمت نیز نظر کن تا دلایل محبت و آثار عنایت بینی آدمیت عالم صورت است و دل عالم صفت آدمیت صدف دل است و دل صدف نقطه سر چنان که اجرام و اجسام عالم در صورت آدمیت متحیر شده آدمیت در صورت دل متحیر شده و دل در نقطه سر متحیر شده و سر بر طرف حد فنا و بقا مانده گهی در فنای فناست گهی در قبای بقا چون در فنا بود عین سوز و نیاز شود چون در بقا بود همه راز و ناز شود چون در فنا بود گوید از من زارتر کیست چون در بقا بود گوید از من بزرگوارتر کیست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۲- سورة اللیل- مکیة » النوبة الاولى
... و کذب بالحسنی ۹ و وعده را دروغ شمرد
فسنیسره للعسری ۱۰ آری ساخته کنیم و آسان کار راه دوزخ او را
و ما یغنی عنه ماله و چه سود دارد و چه بکار آید او را مال او إذا تردی ۱۱ آن گاه که بسر در دوزخ افتد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۳- سورة الضحى- مکیة » النوبة الاولى
... أ لم یجدک یتیما نه ترا بی پدر یافت فآوی ۶ و ترا پناه ساخت
و وجدک ضالا و نه ترا نهانی یافت فهدی ۷ راه نمود
و وجدک عایلا و ترا درویش یافت فأغنی ۸ و بی نیاز ...