گنجور

 
۴۲۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و إذا حشر الناس کانوا لهم أعداء هذا کقوله تعالی یوم القیامة یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا و کانوا بعبادتهم کافرین هذا کحکایة الله تعالی عنهم تبرأنا إلیک ما کانوا إیانا یعبدون

و إذا تتلی علیهم آیاتنا بینات واضحات الدلایل و هی القرآن قال الذین کفروا للحق لما جاءهم یعنی القرآن هذا سحر مبین ای لا حقیقة له یوهم اذا قرع السمع انه شی ء و لا اصل له و قیل هذا سحر مبین ای کلام منظوم نظما دقیقا یأخذ القلوب کما یقال هو السحر الحلال أم یقولون افتراه اختلقه محمد و اضافه الی الله کذبا قل إن افتریته فلا تملکون لی من الله شییا هنا تهدید لنفسه ص لو فعل ای لا تقدرون ان تردوا عذابه علی افترایی فکیف افتری علی الله من اجلکم هو أعلم بما تفیضون فیه ای الله اعلم بما تقولون فیما بینکم و بما ترموننی به و تخوضون فیه من التکذیب بالقرآن و القول فیه انه سحر کفی به شهیدا بینی و بینکم ان القرآن جاء من عنده و قیل معناه ان افتریته فغایة ذلک ان اخدعکم فتتبعونی و ما انتفاعی باتباعکم و انتم لا تملکون دفع عذاب الله عنی کفی به شهیدا بینی و بینکم ای هو شاهدی علی صدق ما ادعوکم الیه اذ هو المرسل الیکم و هو الغفور الرحیم فی تأخیر العذاب عنکم

قال الزجاج هذا دعاء لهم الی التوبة معناه ان الله غفور لمن تاب منکم و اسلم رحیم به ...

... علی بن ابی طالب ع گفت از مهاجران هیچ کس با پدر و مادر در اسلام مجتمع نشد مگر بو بکر صدیق و رب العزة او را وصیت کرد بنیکویی کردن با ایشان اندرین آیت و فی الخبر رضاء الرب فی رضاء الوالدین و سخط الله فی سخطهما

و گفته اند بو بکر هشده ساله بود که بصحبت رسول افتاد روایت کنند از وی گفت من بتجارت شام میرفتم و رسول خدا در آن کاروان بود و زیر درخت سدرة فرو آمد برابر صومعه بحیراء راهب بو بکر گفت من بدر صومعه بحیراء شدم تا از کار دین چیزی پرسم از وی بحیراء گفت آن کیست که زیر آن درخت سدره فرو آمد گفتم محمد بن عبد الله ص بحیراء گفت و الله که او نیست مگر پیغامبر خدای که من در کتاب خوانده ام که بعد از عیسی بن مریم ع هیچ کس در سایه این درخت فرو نیامد مگر پیغامبری که نام وی محمد است بو بکر را تصدیق و یقین آن روز در دل افتاد و بعد از این در جاهلیت و در اسلام از رسول خدا مفارقت نکرد و قیل لابی بو بکر أخبرنا عن نفسک هل رأیت شییا قط قبل الاسلام من دلایل نبوة محمد ص فقال ابو بکر نعم و هل بقی احد من قریش او غیر قریش لم یجعل الله علیه بمحمد فی نبوته حجة و فی غیرها و لکن الله هدی به من شاء واصل به من شاء بینا انا قاعد فی فی ء شجرة فی الجاهلیة اذ تدلی علی غصن من اغصانها حتی صار علی رأسی فجعلت انظر الیه و اقول ما هذا فسمعت صوتا من الشجرة هذا النبی یخرج فی وقت کذا و یوم کذا فکن انت من اسعد الناس به فقلت بینه ما اسم هذا النبی

قال محمد بن عبد الله بن عبد المطلب الهاشمی قال ابو بکر فقلت صاحبی و الیفی و حبیبی فتعاهدت الشجرة متی تبشرنی بخروج النبی ص فلما اتاه الوحی سمعت صوتا من الشجرة جد و شمر یا ابن ابی قحافة فقد جاء الوحی و رب موسی لا یسبقک الی الاسلام احد قال فلما اصبحت عدوت الی النبی ص فلما رآنی قال یا با بکر انی ادعوک الی الله و الی رسوله قلت اشهد انک رسول الله بعثک بالحق سراجا منیرا فآمنت به و صدقته

قال رب أوزعنی این دعاء ابو بکر است آن گه که عمر وی بچهل سال رسید چنان که گفت و بلغ أربعین سنة و ایمان آورد و مصطفی را تصدیق کرد گفت رب أوزعنی أن أشکر نعمتک التی أنعمت علی خداوند من فرا دل و زبان من ده شکر این نعمت اسلام که مرا دادی و این کرامت که با من کردی و این نواخت که بر من نهادی و علی والدی و بر پدر و مادر من که ایشان را باسلام و ایمان راه نمود و هدایت دادی و أن أعمل صالحا ترضاه ابن عباس گفت عمل صالح که بو بکر بدعاء از الله خواست و الله اجابت کرد و از وی بپسندید آن بود که هفت کس از مسلمانان که بدست کافران در عذاب گرفتار بودند بو بکر ایشان را باز خرید و از عذاب برهانید و ایشان را آزاد کرد از ایشان دو مرد بودند یکی بلال بن رباح و دیگر عامر بن فهیرة بلال غلامی بود در بنی جمح مولد ایشان او را عذاب میکردند در بطحاء مکه امیة بن خلف دست و پای وی ببست و در آفتاب حجاز او را بیفکند و سنگی عظیم بسینه وی فرو گذاشت گفت اگر از دین محمد باز گردی و الا همچنین ترا فرو گذارم تا هلاک شوی و بلال در آن حال میگفت احد احد بو بکر صدیق آنجا بگذشت و او را چنان دید فرا امیة گفت الا تتقی الله فی هذا المسکین حتی متی تا کی این مسکین را در عذاب گرفتار داری از الله خود نمیترسی امیة گفت تو او را باز رهان بو بکر گفت چنین کنم مرا غلامی سیاه است بر دین تو از وی قویتر و در کار شما مردانه تر این را بمن ده تا تا من او را بتو دهم هم چنان کردند و بلال از عذاب بازرست و بو بکر او را آزاد کرد مصطفی ص فرمود یرحم الله ابا بکر زوجنی ابنته و حملنی الی دار الهجرة و اعتق بلالا من ماله و عامر بن فهیرة از قبیله ازد بود مولد ایشان بو بکر او را بخرید و آزاد کرد و آن وقت که مصطفی ص و بو بکر در غار ثور بودند وی گوسفندان چرا داشت هر شب گوسپندان بدر غار بردید و ایشان را شیر دادید و در هجرت با ایشان بمدینه رفت و عاقبت در بیر معونه شهید گشت و از زنان مؤمنات پنج کس در عذاب کافران بودند بو بکر ایشان را بخرید و آزاد کرد

یکی زبیره دیگر ام عیسی سوم نهدیه با دختر وی پنجم کنیزکی مسلمان در بنی عدی بن کعب قوله و أصلح لی فی ذریتی این هم دعاء بو بکر است که کار فرزندان خود را از الله اسلام خواست و رب العزه دعاء وی اجابت کرد و همه را اسلام کرامت کرد و این کرامت از صحابه هیچ کس را نبود مگر بو بکر را ...

میبدی
 
۴۲۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... قال اهل الاشارة فی قوله حم ای حمیت قلوب اهل عنایتی فصفیتها عن خواطر العجب و عریتها عن هواجس النفس فلاح فیها شواهد الدین و اشرقت بنور الیقین

میگوید دلهای مؤمنان و سرهای دوستان در حمایت خود آوردم و در عنایت و رعایت خود بداشتم تا نه کدورت خواطر عجب در آن شود نه ظلمت هواجس نفس پیرامن آن گردد و هر که ازین دو خصلت خلاص یافت اندر راه دین بروشنایی شمع یقین روان گشت عمل او همه اخلاص بود گفت او همه صدق بود قبله او حق بود سر او صافی بود همت او عالی بود سینه او خالی بود روش او مکاشفة فی مکاشفة و ملاطفة فی ملاطفة و مشاهدة فی مشاهدة

قوله تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم این حروف فرو فرستاده خداوند است نامه و پیغام او گفت شیرین و سخنان پرآفرین او ...

میبدی
 
۴۲۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۲ - النوبة الاولى

 

... فلما حضروه چون بقرآن رسیدند قالوا أنصتوا یکدگر را گفتند خاموش بنیوش فلما قضی چون قرآن خواندن سپری کرده آمد ولوا إلی قومهم منذرین ۲۹ هر یکی با قوم خویش شد آگاه کنان

قالوا یا قومنا قوم خویش را گفتند ای قوم ما إنا سمعنا کتابا أنزل من بعد موسی ما نامه ای شنیدیم که فرو فروستادند از پس موسی مصدقا لما بین یدیه راست گیرنده و استوار دارنده و گواه هر نامه ای را که پیش از آن فرستادند یهدی إلی الحق راه مینماید براستی

و إلی طریق مستقیم ۳۰ و براه راستی

یا قومنا أجیبوا داعی الله ای قوم استوار گیرید و پاسخ کنید باز خواننده را با خدای و آمنوا به و بگروید باو یغفر لکم من ذنوبکم تا بیامرزد شما را گناهان شما و یجرکم من عذاب ألیم ۳۱ و زینهار دهد شما را از عذابی دردنمای

و من لا یجب داعی الله و هر که پاسخ نکند خواننده را بالله فلیس بمعجز فی الأرض او را خدای پیش نشود درین جهان و لیس له من دونه أولیاء و او را فزود از الله یاران نیست أولیک فی ضلال مبین ۲۲ و ایشان در بی راهی آشکارااند

أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض نمی بینند که الله آسمانها و زمینها آفرید و لم یعی بخلقهن و در نماند در آفریدن آن بقادر علی أن یحیی الموتی تواناست بر آنچه مردگان زنده کند ...

میبدی
 
۴۲۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و قیل امر الله الریح فامالت علیهم الرمال فکانوا تحت الرمل سبع لیال و ثمانیة ایام لهم انین ثم امر الله الریح فکشفت عنهم الرمال فاحتملتهم فرمت بهم فی البحر

روی عن عایشه قالت کان النبی ص اذا رأی مخیلة تغیر وجهه و تلون و دخل و خرج و اقبل و ادبر فاذا امطرت السماء سری عنه فقلت یا رسول الله ان الناس اذا رأوا الغیم فرحوا رجاء ان یکون فیه المطر و اذا رأیته عرف فی وجهک الکراهیة فقال یا عایشه ما یؤمننی ان یکون فیه عذاب قد عذب قوم بالریح و قد رأی القوم العذاب فقالوا هذا عارض ممطرنا

قوله تدمر کل شی ء بأمر ربها یعنی تدمر کل شی ء مرت به من رجال عاد و اموالها کقوله ما تذر من شی ء أتت علیه إلا جعلته کالرمیم و التدمیر اهلاک استیصال فأصبحوا لا یری إلا مساکنهم قرأ عاصم و حمزة و یعقوب یری بضم الیاء و مساکنهم برفع النون و قرأ الآخرون بالتاء و فتحها و مساکنهم بالنصب ای لا تری یا محمد الا مساکنهم لو حضرت بلادهم لان السکان و الانعام بادت بالریح فلم یبق الا هود و من آمن معه و فی الخبر عن النبی ص نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور کذلک نجزی القوم المجرمین ای کذلک نجزی من اجرم مثل جرمهم و هذا تحذیر لمشرکی العرب ...

... عتبه و شیبه که او را چنان دیدند رحم ایشان بجنبید غلامی داشتند نصرانی نام او عداس گفتند یا عداس انگور پاره ای در آن طبق کن و پیش آن مرد بنه تا بخورد عداس طبق انگور پیش رسول بنهاد رسول دست فراز کرد گفت بسم الله

عداس در روی رسول مینگرد و میگوید و الله ان هذا الکلام ما یقوله اهل هذه البلدة و الله که این سخن که او میگوید اهل این شهر نگویند رسول گفت تو از کدام شهری یا عداس و چه دین داری عداس گفت من نصرانی ام بر دین ترسایی از شهر نینوی رسول گفت تو از شهر یونس بن متی ای آن مرد صالح نیک رای پاک راه عداس گفت تو چه دانی که یونس بن متی کیست رسول گفت او برادر منست پیغامبر خدای و من پیغامبر خدای عداس بپای رسول در افتاد و بوسه بر پای وی مینهد و دست وی میبوسد و او را تواضع میکند عتبه و شیبه او را چنان دیدند گفتند غلام ما بتباه برد آن گه گفتند یا عداس چرا بوسه بر دست و پای وی مینهادی نباید که ترا از دین خود بر گرداند که این دین تو به است از دین او عداس گفت یا سیدی ما فی الارض خیر من هذا الرجل لقد اخبرنی بامر ما یعلمه الا نبی پس رسول خدا از آنجا برفت تنها بسوی مکه چون ببطن نخله رسید میان مکه و طایف شب بود نماز خفتن آنجا میگزارد بعضی مفسران گفتند بامداد میکرد و در نماز سوره الرحمن میخواند در میانه نماز قومی از جن نصیبین بر وی بگذشتند و بکار خویش میرفتند آواز خواندن رسول بسمع ایشان و از حرص سماع قرآن بسر یکدیگر میافتادند و نزدیک بود که برسول در افتاد ندید

و ذلک قوله تعالی کادوا یکونون علیه لبدا و رسول در زیر درخت سمره نماز میکرد رب العالمین آن درخت بآواز آورد تا رسول را آگاهی داد از ایشان و رسول چون از نماز فارغ شد ایشان را بر اسلام دعوت کرد و نبوت خود بر ایشان عرضه کرد ایشان گفتند من یشهد لک کیست که در این نبوت ترا گواهی دهد رسول گفت این درخت سمره پس رسول از آن درخت گواهی خواست درخت بآواز فصیح گواهی بداد که وی رسول خواست ایشان نه کس بودند بر دین جهودی و بروایتی هفتاد کس بودند از بنی اقلیقی همه مسلمان شدندند و برسول ایمان آوردند و ایشان از نصیبین آمده بودند از نزدیک ابلیس و ابلیس ایشان را بشغلی میفرستاد چون برسول در افتادند و رب العزه ایشان را اسلام کرامت کرد نیز با پیش ابلیس نرفتند و مصطفی ص ایشان را با قبیله های خویش فرستاد تا قوم خود را دعوت کنند بر دین اسلام آگاه کنان و بیم نمایان ...

... فاصبر یا محمد علی اذی الکفار کما صبر أولوا العزم ذووا الحزم و قال الضحاک ذووا الجد و الصبر و قیل العزم القوة و الثبات و اختلفوا فیهم قال ابن زید جمیع رسل الله اولوا العزم لم یبعث الله نبیا الا کان ذا عزم و حزم و رأی و کمال عقل و من هاهنا للتبیین لا للتبعیض کقوله فاجتنبوا الرجس من الأوثان و قال بعضهم الانبیاء کلهم اولوا العزم الا یونس لعجلة کانت منه ا لا تری انه قیل للنبی ص و لا تکن کصاحب الحوت

و قیل هم الذین ذکرهم الله فی سورة الانعام لقوله بعد ذکرهم أولیک الذین هدی الله فبهداهم اقتده و قیل هم ستة نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسی و هم المذکورون علی النسق فی سورة الاعراف و الشعراء و قال مقاتل هم ستة نوح صبر علی اذی قومه و ابراهیم صبر علی النار و اسحاق صبر علی الذبح و یعقوب صبر علی فقد ولده و ذهاب بصره و یوسف صبر فی البیر و السجن و ایوب صبر علی الضر و قال ابن عباس و قتادة هم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی اصحاب الشرایع فهم مع محمد ص خمسة ذکرهم الله علی التخصیص فی قوله و إذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و إبراهیم و موسی و عیسی ابن مریم و فی قوله شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا الایة

روی عن الشعبی عن مسروق قال قالت عایشة قال لی رسول الله ص یا عایشة ان الدنیا لا تنبغی لمحمد و لا لال محمد یا عایشة ان الله لم یرض من اولی العزم الا بالصبر علی مکروهها و الصبر عن محبوبها لم یرض الی ان کلفنی ما کلفهم و قال فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل و انی و الله ما بد لی من طاعته و الله لاصبرن کما صبروا و اجهدن و لا قوة الا بالله ...

میبدی
 
۴۲۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... بروایتی دیگر گفت لقد کان یأتی علینا الشهر لم نوقد فیه نارا و ما هو الا الماء و التمر غیر انه جزی الله نساء من الانصار خیرا کن ربما اهدین لنا شییا من اللبن

گفت بودی که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختی ما را معلوم جز آب و خرما نبودی جز آن نبود که زنان انصار الله جزاء ایشان بخیر کناد گاه گاه ما را شربت شیر دادید این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند لکن مصطفی ص دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیبات دنیا حجاب طیبات عقبی است و او ص مقتدای خلق بود خواست تا خلق بوی اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروی عرض کردند و او بندگی اختیار کرد و از ملکی اعراض کرد گفت اجوع یوما و اشبع یوما و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند

سلیمان پیغامبر ص که ملک زمینی وی را بود و در مطبخ وی هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدی با این همه نعمت پلاس پوشیدی و آرد جوین با خاکستر بیامیختی و با میغ آب چشم خمیر کردی و بنان پختی آن قرص برداشتی و بمسجد رفتی با درویشی با هم بخوردی گفتید مسکین جالس مسکینا و موسی پیغامبر حال وی چنان کرد که بمدین رسید سر و پای او برهنه و شکم گرسنه محتاج قرص جوین همی گفت رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر بگوشه ای باز شد سر بر خاک نهاد گفت الهی غریبم و بیمار و درویش تا از جبار کاینات ندا آمد که یا موسی کسی که وطن وی من باشم غریب چون بود کسی که طبیب وی من باشم بیمار کی بود کسی که وکیل وی من باشم درویش چون بود و در کار عیسی مریم اندیشه کن که لباس وی صوف بود و طعمه وی گیاه بود و شراب وی آب بود بستر وی زمین بود آتش وی آفتاب بود چراغ وی مهتاب بود روزی گفت خداوندا سگ را و خوک را مأوی است و پسر مریم را مأوی نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که انا مأوی من لا مأوی له از انبیا در گذری در کار اولیاء اندیشه کن صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند مهتران حضرت رسالت بودند اختران آسمان ملت بودند اعلام اسلام و امان ایمان بودند ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره قال لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فی اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان تری عورته

مهینه صحابه بو بکر بود در بیماری مرگ او را شربتی آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروی افتاد چنانک او را غشی رسید چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زاری از چه بود گفت آن وقت که مصطفی ص از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدی و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخدای من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیده ام که مصطفی ص در آن بیماری کسی را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسی را نمیدیدم و گفتم یا رسول الله کرا دفع کنی گفت دنیا بصورتی پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جواری میطلبد و من در وی نمینگرم که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امت بیرون شوی و من بر دلهای ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند این گریستن و زاری من از آنست ...

میبدی
 
۴۲۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۷- سورة محمد » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله ایشان که کافر شدند و از راه الله برگشتند أضل أعمالهم ۱ الله کردار ایشان همه باطل کرده الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ایشان که بگرویدند و کارهای نیک کردند و آمنوا بما نزل علی محمد و ایمان آوردند بآنچه فرو فرستاده آمد بر محمد ص و هو الحق من ربهم و آن سخن راست است و از خداوند ایشان کفر عنهم سییاتهم الله بشست از ایشان گناهان ایشان و أصلح بالهم ۲ و همه کار ایشان باز ساخت و راست کرد

ذلک بأن الذین کفروا اتبعوا الباطل آن از بهر آنست که کافران به بیهوده و باطل پی بردند و أن الذین آمنوا اتبعوا الحق من ربهم و گرویدگان براستی و نامه درست از خداوند خویش میبردند کذلک یضرب الله للناس أمثالهم ۳ همچنین پیدا میکند الله مردمان را سانها و صفتهای ایشان

فإذا لقیتم الذین کفروا هر گاه که کافران بینند فضرب الرقاب بر شما بادا بگردن ها زدند حتی إذا أثخنتموهم تا آن گه که ایشان را بسیار کشتید فشدوا الوثاق آن گه که میگیرید اسیر و سخت می بندید فإما منا بعد پس آن گه یا سپاس می نهید و میگذارید و إما فداء یا می باز فروشید حتی تضع الحرب أوزارها تا جنگ ساخت خویش بنهد از دست ذلک چنین است و لو یشاء الله لانتصر منهم و اگر الله خواهد بلا و کین ستاند از دشمنان خویش بی غازیان و لکن لیبلوا بعضکم ببعض لکن خواست که شما را بیکدیگر بیازماید و الذین قتلوا فی سبیل الله و ایشان که بکشتند ایشان را در جنگ با دشمنان خدای فلن یضل أعمالهم ۴ الله کردار ایشان باطل نکند

سیهدیهم آری ایشان را راه نجات باز نماید و یصلح بالهم ۵ و کار ایشان باز سازد

و یدخلهم الجنة و در آورد ایشان را در بهشت عرفها لهم ۶ آن را شناخته ایشان کرد و ایشان را خوشبوی کرد ...

... و اتبعوا أهواءهم ۱۶ و بر پی خوش آمدهای خویش میروند

و الذین اهتدوا و ایشان که بر راه راست ایستادند زادهم هدی الله ایشان را راست راهی افزود و آتاهم تقواهم ۱۷ و ایشان را پرهیزگاری داد

فهل ینظرون إلا الساعة چشم نمی دارند مگر رستاخیر را أن تأتیهم بغتة که بایشان آید ناگاه فقد جاء أشراطها نشانهای آن پیش باز آمده فأنی لهم چون و از کجا ایشان را جای پذیرفتن بود إذا جاءتهم ذکراهم ۱۸ چون رستاخیز بایشان آمده بود

میبدی
 
۴۲۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۷- سورة محمد » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قوله الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله ای امتنعوا عن الایمان صدودا و صدوا الناس عن الایمان صدا أضل أعمالهم ای ابطلها فلم یقبلها

این آیت در شأن قومی مشرکان فرود آمد که در کفر خویش صله رحم بپای داشتند و عمارت مسجد حرام میکردند و مردمان را طعام میدادند رب العالمین آن عملهای ایشان باطل کرد که هیچ نپذیرفت و ثواب آن ضایع زیرا که خود از راه هدی برگشتند و دیگران را نیز از ایمان برمیگردانیدند

ابن عباس گفت در شأن مطعمان روز بدر فرود آمد دوازده مرد بودند بو جهل و عتبة و شیبه و ولید بن عتبة و عقبة بن ابی معیط و امیة بن خلف و منبه و نبیه و حکیم بن حزام و زمعة بن الاسود و الحارث ابن عامر بن نوفل و ابو البختری این دوازده مرد ورزیدن کفر بر عداوت رسول ص هزینه میکردند و طعام میدادند و پیوسته در راهها رصد داشتند تا مردم را از رسول خدا و اسلام باز میداشتند و بکفر میفرمودند

و الذین آمنوا و عملوا الصالحات مهاجران و انصاراند مهاجران هجرت کردند با رسول و خان و مان خود بگذاشتند بر دوستی خدا و رسول و انصار با مهاجران مواسات کردند و ایشان را در آنچه داشتند بر خود میگزیدند آمنوا بما نزل علی محمد یعنی القرآن و هو الحق من ربهم لانه ناسخ لسایر الکتب و الناسخ حق و قیل هو یعود الی محمد ص و قیل یعود الی ایمانهم کفر عنهم سییاتهم ای الله کفر عنهم سییاتهم غفرها لهم و سترها علیهم و أصلح بالهم ای حالهم و شأنهم فی دینهم و دنیاهم و البال لا یثنی و لا یجمع قال ابن عباس عصمهم ایام حیاتهم یعنی ان هذا الاصلاح یعود الی اصلاح اعمالهم حتی لا یعصوا و قیل البال القلب و انشدوا ...

... و یدخلهم الجنة عرفها لهم ای بین لهم منازلهم فی الجنة حتی یهتدوا الی مساکنهم کانهم سکانها منذ خلقوا فیکون المؤمن اهدی الی درجته و خدمه منه الی منزله و اهله فی الدنیا هذا قول اکثر المفسرین و قیل عرفها لهم ای عرف ان طریق الوصول الیها الحسنات و روی عطاء عن ابن عباس عرفها لهم ای طیبها لهم من العرف و هو الریح الطیبة و طعام معرف ای مطیب

روی عن اسماعیل بن رافع عن انس بن مالک رض قال قال رسول الله ص بینما اهل الجنة علی خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لحمها من ذهب یتحدثون تحت ظل الشجرة کل ورقة منها یسبح الله عز و جل و یحمده و یقدسه فبینما هم یتحدثون عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربهم عز و جل ان اجیبوا ربکم فینزلون عن خیولهم الی کثب من مسک ابیض افیح فیها منابر من ذهب و منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضة فیجلسون علیها فیقول الجبار جل جلاله و تقدست اسماؤه مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فی الجنة قط ثم یقول جل جلاله مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قط فی الجنة ثم یقول تبارک و تعالی مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی اکلوا و شربوا و البسوا و عطروا حق لی ان اتجلی لهم فینظرون الی وجهه عز و جل فیتجلی لهم تبارک و تعالی فیقعون له سجدا فیقول عبادی ارفعوا رؤسکم فلیس هذا موضع عبادة فیرفعون رؤسهم و یرکبون خیولهم فیبعث الله عز و جل علیهم سحابة تمطرهم مسکا ابیض ثم یبعث الله عز و جل علیهم ریحا تدعی المثیرة فتدخل ثیابهم المسک الأبیض فاذا رجعوا الی ازواجهم من الحور العین قلن یا ولی الله الا نسمعک شییا لیس من مزامیر الشیطان فیسمعنه من حمد الله عز و جل و تقدیسه و تهلیله شییا ما دخل اذنیه قط ثم ینظر الی واحدة لم یکن یراها فی منزله فیقول من انت فتقول انا المزید زادنیک ربی عز و جل

قوله یا أیها الذین آمنوا إن تنصروا الله یعنی دینه و رسوله ینصرکم علی عدوکم و یثبت أقدامکم علی الصراط و قال قتادة حق علی الله ان ینصر من نصره لقوله إن تنصروا الله ینصرکم و ان یزید من شکره لقوله لین شکرتم لأزیدنکم و ان یذکر من ذکره لقوله فاذکرونی أذکرکم و ان یوفی بعهدکم لقوله تعالی أوفوا بعهدی أوف بعهدکم ...

... فهل ینظرون إلا الساعة أن تأتیهم بغتة روی ابو هریرة قال قال النبی ما ینتظر احدکم الا غنی مطغیا او فقرا منسیا او مرضا مفسدا او هر ما مقتدا او موتا مجهزا او الدجال و الدجال شر غایب ینتظر او الساعة و الساعة هی ادهی و امر قوله فقد جاء أشراطها ای اماراتها و علاماتها من انشقاق القمر و غیره و کان النبی ص من اشراط الساعة فانه قال بعثت و الساعة هاتین و اشار بالسبابة و الوسطی و لانه ص آخر الانبیاء و امته آخر الامم و قال انس سمعت رسول الله ص یقول ان من اشراط الساعة ان یرفع العلم و یکثر الجهل و یکثر الزنا و یکثر شرب الخمر و یقل الرجال و یکثر النساء حتی یکون لخمسین امراة القیم الواحد

و قال النبی ص لاعرابی سأله عن الساعة قال اذا اضیعت الامارة فانتظر الساعة قال کیف اضاعتها قال اذا و سد الامر الی غیر اهله فانتظر الساعة فأنی لهم إذا جاءتهم ذکراهم فمن این لهم التذکر و الاتعاظ و التوبة اذا جاءتهم الساعة هذا کقوله یومیذ یتذکر الإنسان و أنی له الذکری و قیل الذکری دعاؤهم باسمایهم فی القیمة تبشیرا و تخویفا عن انس قال قال النبی ص احسنوا اسماءکم فانکم تدعون یوم القیمة یا فلان قم الی نورک یا فلان قم فلا نور لک

میبدی
 
۴۲۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۷- سورة محمد » ۲ - النوبة الاولى

 

... و لنبلونکم و ناچار شما را بیازماییم حتی نعلم المجاهدین منکم تا ببینیم که کوشنده از شما کیست و الصابرین و شکیبا از شما کیست و نبلوا أخبارکم ۳۲ و تا بررسیم بر خبرهای شما

إن الذین کفروا ایشان که بنگرویدند و صدوا عن سبیل الله و برگشتند از راه خدای و شاقوا الرسول و پیچ کردند با رسول او و ستیز من بعد ما تبین لهم الهدی از پس آنکه ایشان را پیدا شد راستی نامه و استواری رسول لن یضروا الله شییا الله را هیچ نگزایند بنبود خویش و سیحبط أعمالهم ۳۳ و کردارهای ایشان تباه کند

یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند أطیعوا الله و أطیعوا الرسول فرمان برید الله را و فرمان برید رسول را و لا تبطلوا أعمالکم ۳۴ و کردارهای خویش تباه مکنید

إن الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله ایشان که بنگرویدند و برگشتند از راه خدای ثم ماتوا و هم کفار و در کافری مردند فلن یغفر الله لهم ۳۵ نیامرزد الله ایشان را هرگز

فلا تهنوا سست مگردید و تدعوا إلی السلم و صلح و آشتی نجویید و أنتم الأعلون و شما برترید و به و الله معکم و الله با شما با یاری و لن یترکم أعمالکم ۳۶ و الله نکاهد از شما کردار شما هیچیز ...

میبدی
 
۴۲۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۷- سورة محمد » ۲ - النوبة الثانیة

 

... ثم منها الی الدنیا ثم منها الی القبر ثم منه الی الجنة او الی النار

و المعنی انه عالم بجمیع احوالکم فلا یخفی علیه شی ء منها و یقول الذین آمنوا حرصا منهم علی الجهاد لو لا نزلت سورة تأمرنا بالجهاد مؤمنان صحابه از سر ایمان و صدق خویش و استیناس بوحی منزل پیوسته آرزوی نزول وحی میکردند و نیز تقاضای قتال میکردند تحمل مشقت را در راه حق و تحصیل مثوبت در آخرت و لان فی القتال احدی الحسنیین اما الشهادة و الجنة و اما الظفر و الغنیمة و منافقان نزول وحی کراهیت میداشتند میترسیدند که اگر فرمان بقتال آید و قتال بریشان گران بود و صعب یا میترسیدند که سر ایشان بوحی آشکارا گردد و ذلک فی قوله یحذر المنافقون أن تنزل علیهم سورة تنبیهم بما فی قلوبهم و قوله فإذا أنزلت سورة محکمة کل ما لم ینسخ من القرآن محکم و قیل محکمة یعنی فیها احکام الغزو و قال قتادة کل سورة ذکر فیها القتال محکمة و هی اشدها علی المنافقین رأیت الذین فی قلوبهم مرض یعنی المنافقین ینظرون إلیک شزرا نظر المغشی علیه من الموت یعنی کمن هو فی غشیان الموت کراهیة قتالهم مع العدو و قیل یشخصون نحوک بابصارهم نظرا حدیدا کما ینظر الشاخص بصره عند الموت لکراهتهم القتال فأولی لهم کلمة وعید و تهدید کقوله أولی لک فأولی اخذت من الولی و هو القرب ای ولیک ما تکره و قاربک و قیل معناه اولی الاشیاء لهم ان یعاقبوا و یحتمل ان هذا الکلام لیس للوعید و المعنی طاعة و قول معروف اولی لهم من الجزع عند الجهاد ای لو اطاعوا و قالوا قولا معروفا بالاجابة کان امثل و احسن و ذکر عن ابن عباس انه قال اولی وعید و الکلام به تام ثم قال لهم طاعة ای للمؤمنین طاعة لله و لرسوله و قول معروف و اما وزن اولی فقد قیل انه اسم علی وزن افعل جعل علما للتهدید و الوعید فلم ینصرف و قیل وزنه فعلی من آل یؤل ای یؤل امرک الی شر فاحذره و قیل طاعة و قول معروف معناه یجب علیهم و ینبغی لهم طاعة و قول معروف و قیل هذا کان من المنافقین قبل الامر بالجهاد ای امرنا طاعة و قول معروف فلما امروا به امتنعوا عنه فإذا عزم الأمر ای جد الامر و لزم فرض القتال و صار الامر معروفا فلو صدقوا الله فی اظهار الایمان و الطاعة لکان خیرا لهم و قیل جواب اذا محذوف تقدیره فاذا عزم الامر نکلوا و کذبوا فیما وعدوا و لو صدقوا لکان خیرا لهم

فهل عسیتم إن تولیتم معناه فلعلکم ان اعرضتم عن القرآن و فارقتم احکامه أن تفسدوا فی الأرض ای تعودوا الی ما کنتم علیه فی الجاهلیة فتفسدوا فی الارض بالمعصیة و البغی و سفک الدماء و ترجعوا الی الفرقة بعد ما جمعکم الله بالاسلام و تقطعوا أرحامکم قرأ یعقوب و تقطعوا بفتح التاء و التخفیف و الباقون بالتشدید من التقطیع علی التکثیر لاجل الارحام معنی آنست که هیچ بر آن اید هیچ می اندیشید و می پندارید که اگر روزی از دین برگردید شما بحال جاهلیت باز شید که عصیان آرید و خون یکدیگر ریزید و دو گروه شوید و خویشاوندیها ببرید بعضی مفسران گفتند إن تولیتم مشتق از ولایت است یعنی فهل عسیتم إن تولیتم امر الناس أن تفسدوا فی الأرض بالظلم چه پندارید و در سر چه دارید که اگر روزی ولایت دار و جهاندار شید و پادشاهان بید که در زمین تباهی کنید بظلم و معصیت و خویشاوندیها برید و دلیل بر این قراءة علی بن ابی طالب ع است إن تولیتم بضم تاء و واو و کسر لام یعنی ان اطعتم و ملکتم چه میپندارید در خویشتن چه میسگالید اگر روزی شما را سالاران پسندند و بر خویشتن پادشاهان که تباهی کنید در زمین و خویشاوندیها برید ...

... قال الکلبی لا تبطلوا أعمالکم بالریاء و السمعة و قال الحسن لا تبطلوا اعمالکم بالمعاصی و الکبایر و قال ابو العالیة کان اصحاب رسول الله ص یرون انه لا یضر مع الاخلاص بقول لا اله الا الله ذنب کما لا ینفع مع الشرک عمل فخافوا الکبایر بعده ان تحبط الاعمال قال الله تعالی لا تبطلوا أعمالکم فان الشر یبطل الخیر و الخیر یبطل الشر و ملاک العمل خواتمه و قیل معناه لا ترجعوا بعد الایمان کفارا و لا بعد الطاعة عصاة و قال مقاتل معناه لا تمنوا علی رسول الله بالاسلام نزلت فی بنی اسد ابن خزیمة کانوا یمنون علی رسول الله اذ اسلموا

إن الذین کفروا و صدوا عن سبیل الله ثم ماتوا و هم کفار فلن یغفر الله لهم نزلت فی اصحاب القلیب و حکمها عام و قال مقاتل نزلت فی رجل سأل النبی ص عن والده و قال انه کان محسنا فی کفره فقال ص هو فی النار فولی الرجل و هو یبکی فدعاه فقال ص والدک و والدی و والد ابراهیم فی النار فنزلت هذه الایة

فلا تهنوا و تدعوا إلی السلم یعنی و لا تدعوا فاکتفی بالاولی من الآخرة ای لا تضعفوا و لا تدعوا الکفار الی الصلح ابتداء منع الله المسلمین ان یدعوا الکفار الی الصلح و امرهم بحربهم حتی یسلموا السلم و السلام لغتان و قیل السلام من الاسلام کالنبات من الانبات و العطاء من الاعطاء و أنتم الأعلون ای انتم الغالبون علیهم قال الکلبی آخر الامر لکم و ان غلبوکم فی بعض الاوقات و قیل کان رسول الله ص اتقی العدو یوم احد فلجاء الی الشعب فنزلت هذه الایة و الله معکم بالعون و النصرة و لن یترکم أعمالکم ای لن ینقصکم شییا من ثواب اعمالکم یقال وتره یتره وترا و ترة اذا نقص حقه و منه سمی الوتر لانها نقصت من الشفع ثم حض علی طلب الآخرة فقال إنما الحیاة الدنیا لعب و لهو ای باطل و غرور ینقطعان فی اسرع مدة و إن تؤمنوا بالله و رسوله و تتقوا الشرک و المعاصی یؤتکم أجورکم ای جزاء اعمالکم فی الآخرة تم الکلام ثم قال و لا یسیلکم أموالکم یعنی لا یسیلکم الله و رسوله اموالکم کلها فی الصدقات انما یسیلکم العشر و ربع العشر فطیبوا بها نفسا و الی هذا القول ذهب ابن عیینة یدل علیه سیاق الایة ...

میبدی
 
۴۲۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۷- سورة محمد » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فاعلم أنه لا إله إلا الله بدان که این کلمه توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهین است حصار امانست و شعار اهل ایمان است و مفتاح جنانست بی گفتار این کلمه نه اسلامست نه سلامست بی پذیرفتن این کلمه نه ایمانست نه امانست تا بزبان نگویی در دنیا سلامت نیست تا بدل نپذیری در عقبی کرامت نیست هر که در حمایت این کلمه بزرگوار آمد در سراپرده امان خدای جبار آمد مردی که هفتاد سال در کفر و شرک بوده و در وهده ضلالت و غوایت افتاده و در تعذیب خذلان و هجران مانده چون روی بقبول دین اسلام آرد و این کلمات بزبان بگوید و بدل بپذیرد آن شرک و کفر وی همه نیست گرداند و در تاوش برق این کلمات در صدر توحید بر بساط امن بنشیند پس آن کس که بیگانه است و میخواهد که در سرای آشنایی آید مفتاح وی این کلمات است و آن آشنا که در حظیره اسلامست و خواهد که از کوره صورت درگذرد و بمناهج معانی رسد ابتداء وی گفتار این کلمات است و آن کس که خواهد از حجره رسم و نهاد خود هجرت کند بدرقه راه وی حقایق این کلمات است

معانی اوراق آدم و صحف شیث و ابراهیم و توریة موسی و انجیل عیسی و زبور داود و فرقان محمد ص آن جمله در ضمن این حروف و کلماتست

آدم صفی که بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت بود در نخستین منزل وجود در صدر دولت بر تخت بخت نشست و مسجود مقربان گشت از بهر آنکه ترنم حال پاک وی در طنین انس این کلمات بود

ادریس که از وهده ظلمت خاک بسرای پاک توانست شد معتصم وی این کلمات بود نوح شکور که در سفینه نجات سلامت و کرامت یافت بعصمت و حشمت این کلمات بود خلیل که آتش گاه دشمن بر وی بوستان انس و روضه قدس گشت از روح نسیم و فوح شمیم این کلمات بود موسی کلیم که از زحمت و ظلمت مجاورت فرعون برست و راه مکالمت و مناجات حق بر وی روشن گشت از تاوش برق این کلمات بود

مهتر عالم و سید ولد آدم خاتم پیغامبران و مقتدای جهانیان تا بود در مطاف الطاف این کلمات بود و در نور بهجت این کلمات بود و عزت خطاب این کلمات بود

تا رب العزة با وی این بفرمود فاعلم أنه لا إله إلا الله فرمان آمد که یا محمد کتاب الهی براست تو تیغ سیاست بچپ تو برق کلمه توحید شمع راه تو محو و اثبات بدولت و صولت تو دولت با کتاب و صولت با تیغ کتاب از بهر اثبات و تیغ از بهر محو یا محمد ما حکم چنان کردیم که هر که بر تو تمرد نماید و روح خود را بروح این کلمه لا إله إلا الله معطر نکند بریق شعاع تیغ قهر شرع تو دمار از آشیان صورت وی برآرد و هر که در حمایت ولایت قبول این کلمه شهادت آید همین تیغ پاسبان حریم وی باشد اینست که مصطفی ص فرمود امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منی دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم علی الله عز و جل

گفت مرا فرموده اند که در صف جهاد با کفار قتال همی آرم تا آنکه بگویند لا اله الا الله محمد رسول الله چون صیغت این کلمات بر زبان ایشان رفت ارواح و اشباح ایشان و اموال ایشان در حمایت و عصمت این کلمات شد نتوانیم که بجان ایشان قصد کنیم و نشاید که مال ایشان غصب نماییم مگر بحقی واجب و سببی لازم که شرع آن را واجب و لازم کرد و حساب ایشان اندر آن جهان با خداوند بود عز و جل و صحت عقیدت ایشان آنجا ظاهر گردد

ای جوانمرد نجات از تیغ ظاهر بتیغ ظاهرست و نجات از عقوبت باطن بعقیدت باطن است چون بزبان ظاهر گفتی لا اله الا الله تیغ این سرای از گردنت برخاست و چون بدل پذیرفتی لا اله الا الله عقوبت آن سرای از تنت برخاست زبان مؤمن پاسبان دلست بذکر تسبیح و تهلیل پاسبانی دل کند هر گه که دل بصفت اخلاص و پیرایه صدق آراسته بود پاسبان بر جای خود بود اما دلی که در او اخلاص و صدق نباشد خراب بود و در خانه خراب پاسبان نشاندن محال بود چون سلطان اخلاص در صمیم دل موحد وطن گرفت همه راهها بقهر عز خود فرو بندد عبرت بدیده فرستد تا پرده داری کند حکمت بگوش فرستد تا جاسوسی کند شهادت بزبان فرستد تا پاسبانی کند ولایت جوارح سلطان وار فرو گیرد نسیم روح او روح را معطر همی دارد و صولت نقمت او تزویر و سحر شیطان را معطل همی دارد و الله ولی التوفیق

فاعلم أنه لا إله إلا الله کان له ص علم الیقین فأمر بعین الیقین و کان له عین الیقین فأمر بحق الیقین ...

... یتحیر الالباب عند نزوله

علم الیقین استدلالی است عین الیقین استدراکی حق الیقین حقیقی است علم الیقین مطالعت است عین الیقین مکاشفت است حق الیقین مشاهدت است علم الیقین از سماع بود عین الیقین از الهام روید حق الیقین از عیان خیزد علم الیقین سبب بشناختن است عین الیقین از سبب بازرستن است حق الیقین از انتظار و تمییز آزاد گشتن است کسی که خواهد تا از علم الیقین بعین الیقین رسد او را سه چیز بکار باید استعمال علم و تعظیم امر و اتباع سنت چون خواهد که از عین الیقین بحق الیقین رسد ترک تدبیر باید و لزوم رضا و حرمت در خلوت و خجل از خدمت پس چون بحق الیقین رسد آنست که پیر طریقت گفت باران که بدریا رسید برسید در خود برسید آن کس که بمولی رسید اگر کسی گوید ابراهیم خلیل را گفتندی اسلم جواب داد که اسلمت

مصطفی حبیب را گفتند فاعلم نگفت که علمت جواب آنست که خلیل رونده بود در راه إنی ذاهب إلی ربی در وادی تفرقت مانده لا جرم جوابش خود بایست داد و حبیب ربوده حق بود در نقطه جمع نواخته اسری بعبده حق او را بخود باز نگذاشت از بهر وی جواب داد که آمن الرسول و الایمان هو العلم و اخبار الحق سبحانه عنه انه آمن و علم اتم من اخباره بنفسه انی علمت

قوله و استغفر لذنبک ای اذا علمت انک علمت فاستغفر لذنبک هذا فان الحق علی جلال قدره لا یعلمه غیره یا محمد چون در خود بدانی که ما را دانستی از این دانش توبه بیار و استغفاری بکن که جلال قدر ما جز جمال عز ما نداند ...

میبدی
 
۴۲۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... إنا فتحنا لک ما برگزاردیم ترا حکم و برگشادیم ترا داوری فتحا مبینا ۱ بر گشادی بی شبهت و برگزاری بر خیرت بی تهمت

لیغفر لک الله تا الله بیامرزد ترا ما تقدم من ذنبک هر چه گذشت از گناه تو و ما تأخر و هر چه با پس ماند و یتم نعمته علیک و تمام کند بر تو نیکویی خویش که کرد و یهدیک صراطا مستقیما ۲ و راه مینماید ترا براه راست

و ینصرک الله نصرا عزیزا ۳ و یاری دهد خداوند ترا یاری دادنی بزرگ بنیروی ...

میبدی
 
۴۲۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قال الزهری لم یکن فی الاسلام فتح اعظم من صلح الحدیبیه و ذلک ان المشرکین اختلفوا بالمسلمین فسمعوا کلامهم فتمکن الاسلام فی قلوبهم و اسلم فی ثلث سنین خلق کثیر و کثر بهم سواد الاسلام

روی اسراییل عن ابی اسحاق عن البراء قال تعدون انتم الفتح فتح مکة فتحا و نحن نعد الفتح بیعة الرضوان کنا مع النبی ص اربع عشرة مایة و الحدیبیة بیر فنزحناها فلم نترک فیها قطرة فبلغ ذلک النبی فجلس علی شفیرها ثم دعا باناء من ماء فتوضأ ثم مضمض و دعا ثم صبه فیها فجاء بالماء حتی عمهم و قیل سمی یوم الحدیبیة فتحا لانه کان سبب فتح مکة و المعنی دنا فتحه و کان یوم الحدیبیة فی سنة ست من الهجرة مجمع بن جاریة الانصاری روایت کند که روز حدیبیه من حاضر بودم چون آن قصه برفت و آن صلح افتاد و رسول خدا و یاران می بازگشتند مردم را دیدم که بر آن مرکبها می شتافتند و بنزدیک رسول خدا میشدند یکی آواز داد که این شتافتن مردمان فرا نزدیک رسول چیست جواب دادند که وحی آمده از آسمان میشتابند تا آن را بشنوند و بدانند گفتا چون مردم فراهم آمدند رسول خدا آغاز کرد و برخواند إنا فتحنا لک فتحا مبینا عمر خطاب گفت یا رسول الله او فتح هو قال نعم و الذی نفسی بیده إنه لفتح قوله إنا فتحنا لک فتحا مبینا ای قضینا لک قضاء بینا غیر مختلف و لا ذا شبهة لکن علی خیرة و الفتاح عند العرب هو القاضی و منه قوله عز و جل یمدح نفسه و هو الفتاح العلیم و منه قوله ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و المعنی قضینا لک بهذه المهادنة قضاء مبینا

قال مقاتل یسرنا لک یسرا مبینا بغیر قتال لیغفر لک الله قیل هذه اللام لیست بلام کی و لکنها لام عدة لیست من الکلام الاول کقوله عز و جل و لله ما فی السماوات و ما فی الأرض لیجزی الذین أساؤا بما عملوا فهو کلام عدة مستأنف تأویله فتح لک فتحا و هو یغفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و قیل اللام لام کی و معناه انا فتحنا لک فتحا مبینا لکی یجتمع لک من المغفرة تمام النعمة فی الفتح و قیل هو مردود الی قوله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و لیدخل المؤمنین و المؤمنات جنات قوله ما تقدم من ذنبک یعنی فی الجاهلیة قبل الرسالة و ما تأخر من ذنبک الی وقت نزول هذه السورة و قیل ما تأخر مما یکون و هذا علی طریقة من یجوز ارتکاب الصغایر علی الانبیاء و قال سفیان الثوری ما تقدم ما عملت فی الجاهلیة و ما تأخر کل شی ء لم تعمله و یذکر مثل ذلک علی طریق التأکید کما یقال اعطی من رآه و من لم یره و ضرب من لقیه و من لم یلقه و قال عطاء الله الخراسانی ما تقدم من ذنبک یعنی ذنب ابویک آدم و حوا ببرکتک و ما تأخر ذنوب امتک بدعوتک و یتم نعمته علیک تمام النعمة هاهنا النبوة و ثوابها نظیره فی سورة یوسف کما أتمها علی أبویک من قبل و قیل یتم نعمته علیک باعلاء دینک و فتح البلاد علی یدک و یهدیک صراطا مستقیما ای یثبتک علیه و قیل و یهدیک ای یهدی بک ...

... و گفته اند معنی آنست که در دلشان جز زانست که بزبان گویند زیرا که عذر ایشان نه شغل اهل و عیالست بلکه خبث نیت ایشانست و نفاق که در دل دارند قل فمن یملک لکم من الله شییا إن أراد بکم ضرا أو أراد بکم نفعا قرأ حمزة و الکسایی ضرا بضم الضاد و الآخرون بفتحها

ایشان ظن بردند که آن تخلف که نمودند وقت را سبب نفع ایشانست در نفس و مال و سبب دفع مضرت از ایشان رب العالمین خبر داد که اگر از آن نفع و ضر چیزی در راه شماست و بتقدیر و ارادت ماست هیچ کس نتواند که آن دفع کند

آن گه فرمود بل کان الله بما تعملون خبیرا نه چنانست که شما می گویید و عذر کژ میارید که الله تعالی خود داناست و آگاه از عمل شما و نیت شما ...

... بیان این قصه آنست که رسول خدا در ماه ذی الحجه از حدیبیه بازگشت و در مدینه همی بود تا ماه محرم درآمد قصد خیبر کرد و جمله یاران مهاجر و انصار که در حدیبیه با وی بودند با وی بخیبر رفتند چون دیده ایشان بر حصار خیبر افتاد رسول خدا گفت خربت خیبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین بسمع منافقان رسید که در خیبر غنایم فراوان است و رسول خدا بفرمان و وحی الله آن جمله قسمت میکند بر ایشان که در حدیبیه با وی بودند بعوض آنکه از آنجا بصلح بازگشتند و هیچ غنیمت نیافتند و دیگران را با ایشان در آن مشارکت نیست

منافقان چون این بشنیدند گفتند ذرونا نتبعکم گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود رب العالمین فرمود یریدون أن یبدلوا کلام الله کلام اینجا فرمان الله است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند رب العالمین فرمود یا محمد قل لن تتبعونا ایشان را گوی شما نتوانید که کلام خدای را و وعده خدای را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید منافقان گفتند بل تحسدوننا فرمان خدای نه چنین است که شما این بحسد می گویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتی بود در آن حصارهای بسیار و مال و غنیمت فراوان مسلمانان از آن حصارها یکان یکان می ستدند و مال همی برداشتند و صفیه دختر حیی اخطب و دو دختر وی را اسیر گرفتند و در بعضی آن حصارها بلال مؤذن ایشان را نزدیک رسول آورد در راهی که کشتگان خود را دیدند افتاده یکی از ایشان فریاد برآورد و بر روی تپانچه زد و بر سر خاک همی کرد رسول خدا بلال را گفت ای بی حاصل رحمت نکردی برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردی که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر الله چنان بود که آن صفیه دختر حیی اخطب جفت رسول خدای گشت و روزی ببر روی وی نشان زخم دید پرسید از وی که این چیست صفیه گفت وقتی بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد این خواب با شوی خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت ترا همی باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوی تو باشد و بر روی من تپانچه زد این نشان از آنست

پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصاری عظیم که در همه عرب حصاری از آن حصین تر نبود مردمان از آن حصارهای دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همی بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست روزی جهودی از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وی فرستاد بجنگ و گفت اللهم انصره ایشان روی بهم آوردند درختی بود میان ایشان هر یکی از ایشان بآن درخت پناه همی برد آن جهود حمله آورد محمد بن مسلمه آن زخم وی بدرخت رد کرد آن گه با جهود گشت و برو ضربتی زد که یک نیمه سرش با روی بدو نیم کرد پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست زبیر عوام پیش وی باز شد مادر وی صفیة گفت یا رسول الله پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد زبیر ضربتی زد که کتف وی با یک نیمه پهلو بیرون انداخت پس رسول علم ببو بکر داد آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت و الله لاعطین الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله ...

میبدی
 
۴۲۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... مهتر عالم و سید ولد آدم ص فرمود جبار قدیم صانع حکیم جل جلاله و عظم شأنه در جنات عدن کوهی آفریده در نهایت لطافت و غایت ظرافت نام آن کوه جبل السرور است یعنی کوه شادی که هر که گام برو نهد بر سریر سرور نشیند همه شادی و طرب بیند در آن کوه

شارستانی است بنهایت جمال و غایت کمال نام آن شارستان مدینة الرحمة هر که بوی رسید از زحمت رست و برحمت پیوست و اندر آن شارستان کوشکی است آراسته و پیراسته نام وی قصر السلامة است هر که در آن کوشک شد آفتاب سلامت برو تافت و بمنزل امن و کرامت شتافت و اندر آن کوشک خانه ایست رب العزة آن را بیت الجلال نام نهاده بدایع قدرت و صنایع فطرت در شکل وی بنموده صد هزار در از در و یاقوت بر وی نهاده از دری تا دری پانصد ساله راه و آن درها را بند کرده و گفتار بسم الله الرحمن الرحیم کلید آن درها ساخته چون بنده مؤمن این نام باخلاص و صدق بر زبان براند درها گشاده شود و از حضرت عزت ندا آید که ملک این خانه و ولایت این شارستان بتو سپردیم و عزا بدی و جلال سرمدی شعار روزگار تو کردیم ای جوانمرد چون این نام ترا در پذیرفت از عالم میندیش و از افلاس باک مدار

او که مهتر عالم بود و سید ولد آدم ص چون عز درویشی در بازار افلاس بدید جامه درویشی در پوشید و از روی تواضع بر درگاه عزت نیاز خود عرضه کرد احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین تا لا جرم از حضرت عزت او را خطاب آمد که اکنون خویشتن را بچشم حقارت مینگری و نام خود را مسکین می نهی ما بنام تو و جمال و کمال تو آسمان و زمین بیاراستیم و در خزاین غیب بر تو گشادیم که إنا فتحنا لک فتحا مبینا چند سورة است در قرآن که مفتتح آن انا است إنا أنزلناه إنا أرسلنا إنا أعطیناک إنا فتحنا لک ...

... قوله لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر یا محمد ما بحرمت و حشمت تو گناه آدم و حوا آمرزیدیم بدعوت و شفاعت تو گناهان امت آمرزیدیم عاصیان امت در پناه تواند همه عالم طفیل جاه تواند آفتاب دولت تو بر انبیا تافت تا هر کس از شعاع تو بهر یافت تکریم آدم بجاه تو بود رفعت ادریس بسبب تو بود شرف نوح بطفیل تو بود خلت خلیل بنسب تو بود عز موسی بشوق تو بود عیش عیسی در عشق تو بود

فرمان آمد که ای ساکنان عالم قدس و ای مسبحان درگاه جبروت همه داغ مهر این مهتر بر دل نهید آتش شوق او در جان زنید و در راه انتظار او بنشینید تا آخر دور که ما او را بفیض جود در وجود آریم و سراپرده نبوت او از قاف تا قاف باز کنیم و بر تخت بخت در صدر رسالت بنشانیم تا هر که برو برگذرد خلعتی و کرامتی یابد و بهر که نظر کند رفعتی و عزتی بیند مردی که با وی در سفر غار بود صدیق اکبر شود مردی که از بهر وی تیغی بر کشد فاروق انور شود مردی که لشکر او را جهازی سازد ذو النورین ازهر شود مردی که علم او بردارد و در پیش او تیغ زند عالم او را مسخر شود حبشیی که او را مؤذنی کند از دهر مخیر شود رومی که بدرگاه او آید در عالم مشهر شود سنگی که برو پای نهد در و گوهر شود

خاکی که برو گذرد مشک و عنبر شود هر که بوی ایمان آرد نیک اختر شود ...

میبدی
 
۴۲۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و مغانم کثیرة یأخذونها و غنیمتهای فراوان که بدست آرید و کان الله عزیزا حکیما ۱۹ و الله توانای داناست همیشه

وعدکم الله وعده داد الله شما را مغانم کثیرة تأخذونها غنیمتهای فراوان که بدست آرید آن را فعجل لکم هذه این یکی فراشتابید شما را و کف أیدی الناس عنکم و دست مردمان از شما کوتاه کرد و لتکون آیة للمؤمنین و تا نشانی بود مؤمنانرا و یهدیکم صراطا مستقیما ۲۰ و تا راه مینماید الله شما را بر راه راست

و أخری لم تقدروا علیها و چیزی دیگر که دست نیافتید بر آن قد أحاط الله بها و الله رسیده است بآن و کان الله علی کل شی ء قدیرا ۲۱ و الله بر همه چیز توانا است ...

... إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة در دل گرفت آن ناگرویدگان روز کین حمیة الجاهلیة کین نادانانه فأنزل الله سکینته فرو فرستاد الله آرام و آهستگی ایمان علی رسوله و علی المؤمنین بر رسول خویش و بر گرویدگان و ألزمهم کلمة التقوی و دریشان بست آن سخن اهل پرهیز و کانوا أحق بها و ایشان خود سزاتر بودند بآن و أهلها و از در آن بودند و کان الله بکل شی ء علیما ۲۶ و الله بهمه چیز داناست همیشه

لقد صدق الله رسوله راست نمود الله رسول خویش را الرؤیا بالحق آن خواب براستی و درستی لتدخلن المسجد الحرام که ناچار در روید در مسجد حرام إن شاء الله اگر خدای خواهد آمنین ناترسندگان و بی بیمان محلقین رؤسکم موی از سر ستردگان و مقصرین موی از سر کم کردگان لا تخافون شما از کس نترسید فعلم ما لم تعلموا الله آن دانست که شما ندانستید فجعل من دون ذلک فتحا قریبا ۲۷ الله کرد و داد پیش از دخول مسجد فتحی نزدیک هو الذی أرسل رسوله بالهدی الله اوست که فرستاد رسول خویش را براست راهی و دین الحق و دین درست راست لیظهره علی الدین کله تا آن را مه آرد و پیروز و غالب بر همه دنیها و کفی بالله شهیدا ۲۸ و الله رسول خویش را بگواهی بسنده است

محمد رسول الله محمد رسول خداست و پیغامبر خدای و الذین معه و ایشان که با وی اند از گرویدگان أشداء علی الکفار سخت اند بر کافران رحماء بینهم با یک دیگر بر یکدیگر مهربان اند تراهم رکعا سجدا ایشان را بینی راکعان و ساجدان یبتغون فضلا من الله و رضوانا از خدای عز و جل نیکویی و پاداش میجویند و خوشنودی او سیماهم فی وجوههم نشامندی ایشان در رویهای ایشان من أثر السجود از نشان نماز ذلک مثلهم فی التوراة صفت ایشان در توریة موسی اینست و مثلهم فی الإنجیل و مثل ایشان در انجیل عیسی کزرع أخرج شطأه چون نو کشتی که بیرون داد تخ خویش الله بیرون آورد تخ آن فآزره و نیروی داد آن را فاستغلظ تا محکم شد فاستوی علی سوقه تا بر بنهاء خویش راست ایستاد یعجب الزراع سخت خوش آید برزگران را تا ایشان را بشگفت آرد لیغیظ بهم الکفار تا الله برسول خویش و یاران او کافران را بدرد آرد

وعد الله الذین آمنوا وعده داد الله ایشان را که بگرویدند و عملوا الصالحات و کارهای نیک کردند منهم از ایشان مغفرة و أجرا عظیما ۲۹ آمرزشی و مزدی بزرگوار

میبدی
 
۴۲۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة این آیت در شأن اهل حدیبیه فرو آمد اصحاب بیعة الرضوان و سبب این بیعت آن بود که رسول خدا در سال ششم از هجرت قصد زیارت کعبه کرد و هفتاد شتر با خود میبرد که قربان کند این خبر بمکه رسید و قریش هم جمع شدند با ساز حرب و آلت جنگ همه براه آمدند و اتفاق کردند که رسول را بقهر باز گردانند و نگذارند که در مکه شود رسول گفت ما را کسی باید که دلالت کند براهی که ایشان ما را ندانند و نبینند دلیلی فرا پیش آمد و ایشان را بکوه و شکسته همی برد تا بهامون حدیبیه رسیدند چون مکیان آگاه شدند ایشان فرو آمده بودند مرکب رسول ص آنجا زانو بزمین زد رسول گفت حبسها حابس الفیل آن گه گفت هر چه قریش از من درخواهند از تعظیم خانه و صلت رحم ایشان را مبذول دارم در آن حال عکرمه با پانصد سوار کفار بحرب بیرون آمدند یاران رسول از آن که بعمره احرام گرفته بودند سلاح نتوانستند گرفت رسول خدا با خالد بن ولید گفت این عم تو است شر وی ترا کفایت باید کرد خالد بیرون آمد و گفت انا سیف الله و سیف رسوله این نام بر وی برفت و حقیقت شد پس یاران ایشان را بسنگ بتاختند و بهزیمت کردند پس رسول خدا خراش بن ابی امیة الخزاعی بمکه فرستاد تا با اشراف قریش سخن گوید و ایشان را خبر دهد که رسول بحرب و جنگ نیامده که بعمره آمده و زیارت کعبه و خراش را بر شتر خود نشاند شتری که نام وی ثعلب بود

کافران بوی التفات نکردند و سخن وی نشنیدند و دانستند که آن مرکب رسولست آن را پی زدند و خواستند که خراش را بکشند اما قومی دیگر ایشان را از قتل وی منع کردند و او را رهایی دادند خراش باز آمد و احوال با رسول بگفت رسول ص خواست که عمر خطاب را فرستد بپیغام بایشان عمر گفت یا رسول الله ایشان صلابت من دانند و مرا بنزدیک ایشان خویش و پیوند نیست که اگر حاجت افتد مرا یاری دهند اما عثمان مردی رفیق مشفق است و در میان ایشان خویشان دارد که وی را یاری دهند فرستادن وی مگر صوابتر آید رسول خدا سخن عمر بپسندید و عثمان را گفت ترا بمکه باید رفت و قریش را بباید دید و بوجه الفت و رفق سخن باید گفت مگر صلاحی پدید آید یا عثمان قریش را گوی که محمد بحرب شما نیامده و قصد وی جز زیارت کعبه و طواف نیست و شتران آورده قربانی را او را منع مکنید که اگر شما منع کنید لا بد با شما حرب کند

عثمان بفرمان رسول رفت و اندر صحراء مکه بر لشکر قریش رفت و نزدیک ایشان منزل ساخت آن گه گفت ای جماعت قریش این احلامکم و این عقولکم کجا رفت عقل و حلم شما که بجنگ محمد آمده اید یاد ندارید که روز بدر با اشراف شما چه کرد گمان مبرید که نشستن وی در صحرا حدیبیه از روی عجز است او را عجز نیست اما بر شما شفقت میبرد و حق خویشی نگه میدارد و رنه اهلاک شما بر دست وی و بر یاران وی آسانست وی از بهر عمره و زیارت کعبه آمده از راه وی برخیزید و او را منع مکنید که پشیمان شوید و در میان آن جمع مردی بود از خویشان عثمان نام وی ابان بن سعید بن ابی العاص برخاست و عثمان را در برگرفت و سخن وی بپسندید و گفت اشراف ما و مهتران ما در شهراند و این سخن با ایشان میباید گفت ترا امان دادم تا این پیغام محمد ص بایشان برسانی بر این اسب نشین تا من ردیف تو باشم و بمکه اندر رویم و این سخن که همی گویی بسمع اشراف مکه رسان باشد که از تو قبول کنند و من نگذارم که کسی قصد تو کند و ترا رنجاند عثمان رفت و سادات و اشراف مکه را دید مر ایشان را گفت محمد مصطفی رسول خدا مرا فرستاد بنزدیک شما و پیغام داد که من نه بحرب و جنگ آمده ام و مقصود من زیارت کعبه و حرم است و عمره شما مرا بعرب باز گذارید اگر هلاک شوم شما بمراد رسید و اگر مرا دست بود آن عز و شرف شما را بود جماعتی گفتند آنچه محمد میگوید طریق انصاف است و ما را با وی حرب کردن روی نیست باز جماعتی گفتند ممکن نیست که ما محمد را بگذاریم که در مکه آید امسال او را باز باید گشت تا دیگر سال که باز آید و سه شبانروز مکه او را خالی کنیم تا در آید بی سلاح و عمره کند و باز گردد

آن گاه عثمان را گفتند تو اگر بخواهی طواف کن عثمان گفت من چون طواف کنم و آن کس که از من بر خدای عز و جل عزیزتر است طواف نمیکند پس عثمان را نگذاشتند که نزدیک رسول بازگشت روزی چند در مکه توقف کرد و اندر مکه جماعتی بودند که ایمان ظاهر داشتند و بدیدار عثمان شاد گشتند و سکون یافتند و قومی بودند که ایمان پنهان داشتند و آن روز از شادی دیدار عثمان ایمان ظاهر کردند و در آن روزها مر عثمان را تبع بسیار پدید آمد از مؤمنان و بآن سبب گفت و گوی در مکه افتاد و عداوت قریش ظاهر گشت و جماعتی از لشکر قریش بشب برخاستند و بطرف لشکر اسلام آمدند و فرصت همی جستند یاران رسول بیدار بودند برخاستند و بیکدیگر درآویختند و قومی از هر دو جانب مجروح گشتند و تنی چند از ایشان بدست اهل اسلام اسیر گشتند پس خبر در افتاد که مکیان عثمان را بکشتند رسول خدا عظیم دلتنگ شد سوگند یاد کرد که اگر او را کشته اند من باز نگردم الا بحرب و بقتل هر که فرا پیش آید تا مکافات ایشان بایشان رسانم آن گه رسول برخاست و در زیر آن درخت شد که قرآن آن را نام برده که تحت الشجرة و کانت سمرة و معقل بن یسار المزنی قایم علیه رافع غصنا من اغصانها عمر خطاب را فرمود که بآواز بلند ندا کن تا یاران جمله حاضر آیند که جبرییل آمده از حضرت عزت و ما را بیعت فرمود عمر آواز برداشت و ندا کرد خروشی و جوشی در لشگرگاه افتاد هر که در لشکرگاه بود روی برسول آورد مگر یک تن که در نفاق متهم بود و هو جد بن قیس فانه اختبأ تحت ابط ناقته همه با رسول بیعت کردند که با قریش حرب کنند و از قتال نگریزند و پشت بندهند و این بیعت را بیعة الرضوان گویند و آن اصحاب را اصحاب الشجرة گویند و کان علامة اصحاب رسول الله ص معه فی غزاة یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة چون از بیعت فارغ شدند و ساز حرب بساختند قریش اندیشمند شدند عروة ابن مسعود الثقفی قریش را گفت شما دانید که من با شما موافق ام و در من تهمتی نیست اگر صواب باشد تا من بروم و از حال وی بررسم تا در هر چه کنیم بر بصیرت باشیم عروة آمد بنزدیک رسول و گفت یا محمد کار تو از دو بیرون نیست اگر بهتر آیی و ترا ظفر بود خلقی را از ایشان بکشی و مستاصل کنی و هرگز شنیدی که کسی قوم و قبیله خود را نیست کند و اصل خود را خراب کند و اگر بهتر نیایی این قوم تو بگریزند و ترا تنها بگذارند و بهیچ حال ترا صواب نباشد با قریش قتال کردن و بسبب این قوم رذال اهل خود را مقهور داشتن بو بکر صدیق خشم گرفت و برو حرج کرد و بتان را دشنام داد و کسی را که با ایشان نازد و گفت شما برای بت حرب همی کنید و جان فدا همی کنید و ما برای خدای حرب نکنیم و عروة صحابه را دید که حرمت رسول چنان همی داشتند که سر از پیش وی برنمیداشتند و بآواز نرم با وی سخن همی گفتند و بآب دهن وضوء رسول تبرک همی کردند و دست بدست همی دادند و عروة در حال سخن گفتن با رسول دست فراخ همی زد مغیرة بن شعبة ایستاده بود تیغ کشیده گفت ای بی حرمت دست بجای دار و بحرمت باش و رنه باین تیغ دست از تو جدا کنم عروة برخاست و بنزدیک قریش باز آمد گفت ای قوم بدانید که من ملوک جهان بسیار دیدم از عرب و عجم کسری را دیدم و قیصر را دیدم و هرگز هیچ کس را بحرمت و حشمت وی ندیدم و هیچ قوم را ندیدم که توقیر و تعظیم و احترام کسی چنان در دل دارند که اصحاب وی از وی دارند مانا که اگر روی باهل شرق و غرب آرند کس با ایشان مقاومت نتواند کرد

این حرب در باقی نهید و جنگ چندان کنید که آشتی را جای باشد او میگوید من بطواف کعبه و زیارت خانه آمدم و کس را نرسد که او را از زیارت کعبه منع کند

مردی برخاست از بنی کنانة گفت من بروم و حقیقت این حال باز دانم بگذارید مرا تا شما را خبر درست آرم این مرد چون نزدیک لشگرگاه اسلام رسید رسول ص گفت مردی همی آید که عزیز قوم است از بنی کنانة و ایشان قومی اند که شتران قربانی را نشان هدی بر کرده بچشم ایشان بزرگ آید و آن را تعظیم نهند این شتران را پیش وی باز برید یاران احرام گرفته و شتران قربانی در پیش کرده لبیک گویان پیش وی باز شدند آن مرد چون ایشان را بدان حال دید گفت سبحان الله ما ینبغی لهؤلاء ان یصدوا عن البیت کسی را نرسد و نسزد که ایشان را از خانه کعبه منع کند دیگری بیامد نام وی حلیس بن علقمة سید اعراب و یاران را در آن حال بر آن صفت دید بازگشت قریش را گفت کسی که قصد خانه کعبه دارد بر آن صفت که من دیدم شتران قربانی با قلاید آورده و قوام احرام گرفته و زیارت کعبه و طواف خانه در دل داشته از کجا روا بود منع ایشان کردن و باز گردانیدن قریش گفتند تو مردی اعرابیی در این کار نبینی خاموش باش که ترا سخن نرسد اعرابی خشم گرفت گفت و الله که من با شما درین کار همداستان نه ام ور شما محمد را از خانه بازگردانید من آوازی دهم درین اعراب که زیر دستان من اند تا چندان بهم آیند که شما طاقت ایشان ندارید قریش بترسیدند و راه صلح جستند سهیل بن عمرو را فرستادند بنزدیک رسول تا صلح کند رسول خدا چون سهیل را دید بنام وی فال زد بر عادت عرب گفت سهل لکم من امورکم و این صلح آن فتح است که رب العالمین فرمود در ابتداء سورة إنا فتحنا لک فتحا مبینا قوله لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم من الصدق و الوفاء و صحة العقاید و نصرة الرسول فأنزل السکینة علیهم یعنی الصبر و سکون النفس الی صدق الوعد و قوة القلب حتی اطمأنت الی اطاعة الرسول و أثابهم فتحا قریبا یعنی فتح خیبر و مغانم کثیرة یأخذونها من اموال یهود خیبر و کانت خیبر ذات عقار و اموال فاقتسمها رسول الله ص بینهم و کان الله عزیزا حکیما

وعدکم الله مغانم کثیرة تأخذونها و هی الفتوح التی تفتح لهم مع النبی ص و بعده و کل مغنم یقسم فی هذه الامة الی یوم القیمة فعجل لکم هذه یعنی غنیمة خیبر و کف أیدی الناس عنکم و ذلک ان النبی ص لما قصد خیبر و حاصر اهلها همت قبایل من بنی اسد و غطفان ان یغیروا علی عیال المسلمین و ذراریهم بالمدینة فکف الله ایدیهم بالقاء الرعب فی قلوبهم و قیل کف ایدی الناس عنکم یعنی ایدی اهل مکة بالصلح و لتکون کفهم و سلامتکم آیة للمؤمنین علی صدقک و یعلموا ان الله هو المتولی حیاطتهم و حراستهم فی مشهدهم و مغیبهم و یهدیکم صراطا مستقیما یثبتکم علی الاسلام و یزیدکم بصیرة و یقینا بصلح المدینة و فتح خیبر و أخری لم تقدروا علیها ای وعدکم الله فتح بلدة اخری لم تقدروا علی فتحها فیما مضی قد أحاط الله بها علما انها ستصیر الیکم قال ابن عباس و الحسن و مقاتل هی غنایم فارس و الروم و قال قتاده هی فتح مکة و کان الله علی کل شی ء قدیرا ...

... و یحتمل ان تکون الهاء راجعة الی الرسول تأویله لیظهر محمدا علی اهل الدین کله و قیل لیطلع محمدا علی کل الفرایض فیکون ظاهرا له کاملا و کفی بالله شهیدا لنبیه و شهادته له ما آتاه من المعجزات و قیل و کفی بالله شهیدا علی انه نبی صادق فیما یخبر

محمد رسول الله قال ابن عباس شهد له بالرسالة ثم قال مبتدیا و الذین معه من المؤمنین یعنی الصحابة أشداء علی الکفار غلاظ علیهم کالاسد علی فریسته لا تأخذهم فیهم رأفة رحماء بینهم متعاطفون متوادون بعضهم لبعض کالوالد مع الولد کما قال أذلة علی المؤمنین أعزة علی الکافرین تراهم رکعا سجدا اخبر عن کثرة صلوتهم و مداومتهم علیها یبتغون فضلا من الله و رضوانا ان یتقبل اعمالهم التی أتوا بها علی قدر امکانهم و قیل یبتغون فضلا من الله ان یدخلهم الجنة و رضوانا ان یرضی عنهم سیماهم ای علامتهم فی وجوههم من أثر السجود اختلفوا فی هذا السیماء فقال قوم هو نور و بیاض فی وجوههم یوم القیمة یعرفون به انهم سجدوا فی الدنیا و هو روایة عطیة العوفی عن ابن عباس و قال الربیع بن انس استنارت وجوههم من کثرة ما صلوا و قال شهر بن حوشب تکون مواضع السجود من وجوههم کالقمر لیلة البدر و قال الثوری یصلون باللیل فاذا اصبحوا رای ذلک فی وجوههم بیانه قوله من کثر صلوته باللیل حسن وجهه بالنهار

و قیل لبعضهم ما بال المتهجدین احسن الناس وجوها فقال لانهم خلوا بالرحمن فاصابهم من نوره و فی روایة الوالبی عن ابن عباس قال هو السمت الحسن و الخشوع و التواضع و المعنی ان السجود اورثهم الخشوع و السمت الحسن الذی یعرفون به ...

... قال ابو العالیة لانهم یسجدون علی التراب لا علی الاثواب

و قال عطاء الخراسانی دخل فی هذه الایة کل من حافظ علی الصلوات الخمس ذلک مثلهم ای ذلک الذی ذکرت صفتهم فی التوراة عرفوا الی بنی اسراییل بهذا الوصف لیعرفوهم اذا ابصروهم ثم ابتدأ فقال و مثلهم فی الإنجیل کزرع أخرج شطأه قرأ ابن کثیر و ابن عامر شطأه بفتح الطاء و قرأ الآخرون بسکونها و هما لغتان کالنهر و النهر و الشط فراخ الزرع التی تنبت الی جانب الاصل یقال اشطأ الزرع فهو مشطی اذا افرخ فآزره ای اعان الزرع الشطأ و قواه و الا زر القوة فاستغلظ ای غلظ الشطأ فاستوی علی سوقه ای تناهی و تم و صار کالاصل و سوقه جمع ساق الزرع ای قصبه و هذا مثل ضربه الله تعالی لاصحاب محمد ص یعنی انهم یکونون قلیلا ثم یزدادون و یکثرون و یقوون یعجب الزراع ای یسر الاکرة و یتعجبون من قوته لیغیظ بهم الکفار تأویله لیغیظ الله بهم الکفار ای ان النبی خرج وحده ثم اتبعه من هاهنا و هاهنا حتی کثروا و استفحل امرهم فغاظ بهم اهل مکة و کفار العرب و العجم قال سفیان بن عیینة لهارون الرشید من غاظه حسن حال اصحاب رسول الله ص فهو کافر و عن مبارک بن فضالة عن الحسن قال و الذین معه ابو بکر الصدیق أشداء علی الکفار عمر بن الخطاب رحماء بینهم عثمان بن عفان تراهم رکعا سجدا علی بن ابی طالب یبتغون فضلا من الله و رضوانا بقیة العشرة المبشرون بالجنة کزرع الزرع محمد ص أخرج شطأه ابو بکر فآزره عمر فاستغلظ عثمان یعنی استغلظ عثمان للاسلام فاستوی علی سوقه علی بن ابی طالب استقام الاسلام بسیفه یعجب الزراع المؤمنون لیغیظ بهم الکفار قول عمر لاهل مکة بعد ما اسلم لا نعبد الله سرا بعد الیوم

و فی الخبر الصحیح عن عبد الرحمن بن عوف عن النبی ص قال ابو بکر فی الجنة و عمر بن الخطاب فی الجنة و عثمان بن عفان فی الجنة و علی بن ابی طالب فی الجنة و طلحة فی الجنة و الزبیر فی الجنة و عبد الرحمن بن عوف فی الجنة و سعد بن ابی وقاص فی الجنة و سعید بن زید فی الجنة و ابو عبیدة بن الجراح فی الجنة

و عن انس بن مالک عن النبی ص قال ارحم امتی ابو بکر و اشدهم فی امر الله عمر و اصدقهم حیاء عثمان و اقضاهم علی و افرضهم زید و أقراهم ابی و اعلمهم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل و لکل امة امین و امین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح

و عن ابن عمر قال قال رسول الله لعلی یا علی انت فی الجنة و شیعتک فی الجنة و سیجی ء بعدی قوم یدعون ولایتک ...

میبدی
 
۴۲۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... من صبر کنم تا همان کس که این درد نهاد شفا فرستد و زبان افتقار بنعت انکسار این ترنم همی کند

هم تو مگر سامان کنی راهم به خود آسان کنی

وین درد را درمان کنی زان مرهم احسان تو

چون مدت انتظار بسر آمد و درخت امید ببرآمد شب هجر بپایان رسید و نسیم صبح وصال بردمید و خورشید نبوت در فلک سعادت بتابید آن مهتر در آن غار بنالید و در حق زارید گفت یا دلیل المتحیرین و هادی الضالین ای دست گیر متحیران و راه نمای سرگشتگان و فریادرس بیچارگان بنده را صبر بیش نماند و با وی جز تن درویش و دل پر ریش نماند چون قصه نیاز بدرگاه برداشت فرمان رسید باجزاء عالم تا بسلام و تحیت او را استقبال کنند سید عالم از غار بیرون آمد بهر سنگی که بگذشت بهر درختی که رسید هر جانوری که او را پیش آمد روی بوی کرد که السلام علیک یا نبی الله السلام علیک یا رسول الله

و آن مهتر متحیر شده که این چه حالست و چه کار این چه روز است و چه راز اندوه دلش یکی هزار شده و صبر از سینه وی بیزار شده هم در آن غم بخانه باز آمد خدیجه را گفت ندانم که مرا چه بوده است همی ترسم که شوریده خواهم گشت همه روز در سوز بود و همه شب در اندوه بود دیگر روز در خود صبر نیافت هم بدان غار شتافت و بر عادت خود نوحه برآورد که یا دلیل المتحیرین ندا آمد از جبار قدیم خداوند عظیم بجبرییل پیک حضرت برید رحمت که یا جبرییل پر طاوسی برگشای و از کنگره عرش تا دامن فرش همه معطر و معتبر کن پیغام و سلام ما بآن دوست ما برسان یا جبرییل یکبارگی ذات صورت خود بر آن دوست اظهار و جلوه مکن که آن دوست در نقطه جمع مستغرق مشاهده ماست طاقت تفرقت اغیار ندارد تا خوی کند و آرام گیرد و بتدریج حالا بعد حال سینه او قابل وحی گردد جبرییل بامر حق از آسمان فرو آمد برابر در غار بر تختی رفیع بر هواء آواز داد که السلام علیک یا رسول الله رسول برو نگرست جبرییل را دید بر کرسی میان زمین و آسمان چون خورشید تابان و آن مهتر پیش از آن صورت ملکی ندیده بود و آن جمال و کمال معهود و مألوف وی نبود در خبر است که رسول ص خویشتن را از بالاء کوه در می انداخت و جبرییل او را بفرمان حق نگه میداشت بعضی عامه علما گویند آن خویشتن انداختن رسول از آن بود که طاقت دیدار جبرییل نداشت و در نهایت حال جبرییل طاقت صحبت وی نداشت در اول حال رسول از زمین بر جبرییل مینگرست بر هوا و در آخر حال جبرییل از سدره منتهی بر رسول مینگرست بر افق اعلی در اول حال رسول جبرییل را دید بیهوش شد و در نهایت حال جبرییل یک گام بر اثر رسول برداشت با خود بگداخت چون صعوه ای شد در بدایت حال سید را در دیدن جبرییل اثر در صفات آمد و در نهایت جبرییل را از صحبت سید اثر در ذات آمد این خود سخن اهل ظاهر است در بیهوشی رسول ص اما سر این حال نزد اهل تحقیق آنست که آن مهتر اندر غار در مشاهده صفات جلال حق جمع گشته بود و جز کشف غیب مرو را حالی نبود چون جبرییل را در آن صورت بدید تفرقه بوی راه یافت که سر وی بعد از آن که جمع بود بمشاهده ملک متفرق شد و صعب باشد کسی که از جمع با تفرقه افتد مهتر ص آن ساعت از مشاهده حق بنظر غیری محجوب گشت از غیرت که او را بود بر وقت خود خویشتن را از کوه در می انداخت گفت اگر بر این غیرت هلاک شوم دوست تر از آن دارم که لمحتی از دوست محجوب گردم و لهذا

قال النبی لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل ...

... بدانکه در اول وحی روایات مختلف است یک روایت آنست که رسول خدا خفته بود در خانه خدیجه و چادر در سر کشیده جبرییل بیامد و گوشه چادر باز گرفت و خود را بوی نمود و با وی این خطاب کرد که یا أیها المدثر دیگر روایت آنست که رسول خبر داد که من در غار حرا بودم اول که جبرییل بمن آمد یک بار مرا در برگرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بجنبانید و باز رها کرد و آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریت وی را بعنصر ملکی مزاج داد آن گه گفت اقرأ باسم ربک یا محمد برخوان رسول گفت ما انا بقاری چه خوانم که که من امی ام و خواندن ندانم جبرییل گفت اقرأ باسم ربک الذی خلق باین روایت چنانست که اول سورة که وحی آمد از قرآن سوره اقرأ بود سدیگر روایت آنست که اول وحی که جبرییل برسول آورد آیت بسم الله الرحمن الرحیم بود و معنی اقرأ باسم ربک اینست که بگوی بسم الله الرحمن الرحیم پس اینجا سه قول آمد روایت اول آنست که سوره یا أیها المدثر اول وحی آمد روایت دیگر آنست که اول سوره اقرأ وحی آمد روایت سدیگر آنست که او بسم الله الرحمن الرحیم وحی آمد و جمع میان این روایات آنست که اول آیة که وحی آمد آیت بسم الله الرحمن الرحیم بود و اینست معنی آن خطاب که جبرییل گفت علیه السلام اقرأ باسم ربک و اول سورة که وحی آمد سوره یا أیها المدثر بود آن اول آیت باشد و این اول سورة تا جمله روایات درست بود و الله اعلم

و الذین معه أشداء علی الکفار رحماء بینهم تا آخر سورة صفت صحابه رسول است و بیان سیرت ایشان که در مجلس انس رسالت خلفاء و وزراء بودند و در بساط عهد اسلام نقباء و نجباء بودند بصحبت نبوت و رأفت رسالت تأدیب و تهذیب یافته و از نظر جلال صمدیت توفیق و تقریب دیده رب العالمین هر یکی را از ایشان بتشریفی و تقریبی مخصوص کرده و الذین معه ابو بکر أشداء علی الکفار عمر بن خطاب رحماء بینهم عثمان بن عفان تراهم رکعا سجدا علی بن ابی طالب ع یبتغون فضلا من الله و رضوانا بقیة العشرة المبشرون بالجنة

همچنین از درگاه نبوت و صدر رسالت هر یکی بر وفق سعی و بر قدر سبقت خلعتی و مرتبتی یافتند ...

میبدی
 
۴۲۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

... یا أیها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله قرأ یعقوب لا تقدموا بفتح التاء و الدال من التقدم ای لا تتقدموا و قرأ الآخرون بضم التاء و کسر الدال من التقدیم و هو لازم بمعنی التقدم تقول العرب قدم فلان بین یدی الامیر اذا سبقه بالکلام و غیره و قدمت فلانا و تقدمته و قدمته خفیفة بمعنی واحد و یجوز ان یکون متعدیا فیکون المفعول محذوفا و المعنی لا تقدموا القول و الفعل بین یدی رسول الله ص قال ابن عباس نهوا ان یتکلموا بین یدی کلامه بل علیهم ان یصغوا و لا یتکلموا علماء تفسیر مختلف اند در معنی این آیت و در سبب نزول حسن گفت معنی آنست که لا تذبحوا قبل ذبح النبی ص و سبب آن بود که جماعتی روز عید اضحی قربان کردند پیش از آن که رسول نماز عید کرد و قربان پس این آیت فرود آمد و رسول ایشان را فرمود تا اعادت قربان کردند و فی الخبر عن البراء بن عازب قال خطبنا النبی ص یوم النحر قال ان اول ما نبدأ به فی یومنا هذا ان نصلی ثم نرجع فننحر فمن فعل ذلک فقد اصاب سنتنا و من ذبح قبل ان نصلی فانما هو لحم عجله لاهله لیس من النسک فی شی ء

قومی گفتند این آیت در روزه روز شک فرو آمد و المعنی لا تصوموا قبل ان یصوم نبیکم و فی ذلک ما روی مسروق قال دخلنا علی عایشة فقالت یا جاریة خوضی شرابا فخاضت فقالت لهم ذوقوا فانی لو کنت مفطرا لذقت لکم قالوا نحن صیام قالت و ما صومکم قالوا ان کان من رمضان ادرکناه و ان لم یکن منه تطوعناه فقالت انما الصوم صوم الناس و الفطر فطر الناس و الذبح ذبح الناس و انی صمت الشهر فادرکنی رمضان و ان ناسا کانوا یصومون حتی نزلت هذه الایة مقاتل بن حیان گفت سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدا جمعی یاران بیست و هفت کس بزمین تهامه فرستاد منذر بن عمرو الانصاری بریشان امیر کرد چون به بیر معونه رسیدند قومی مشرکان بنی عامر بر ایشان رسیدند و همه را بکشتند مگر سه کس بازگشتند تا رسول خدا را از آن حال خبر کنند چون بدر مدینه رسیدند دو مرد را دیدند از قبیله بنی عامر که از نزدیک رسول خدا میآمدند ایشان آن دو مرد را بی دستوری رسول بکشتند و رسول کشتن ایشان بی دستوری کراهیت داشت و در شأن ایشان آیت آمد که لا تقدموا بین یدی الله و رسوله ای لا تقضوا امرا دون الله و رسوله بی دستوری و بی فرمان رسول هیچ کار پیش مگیرید و هیچ حکم مکنید در هیچ شرع از شرایع دین از قتل و قتال و غیر آن و روی عن ابن عباس قال معناه لا تقولوا خلاف الکتاب و السنة و قیل معناه لا تمشوا بین یدی رسول الله و کذلک بین یدی العلماء فانهم ورثة الانبیاء دلیله ما

روی عطاء عن ابی الدرداء قال رآنی رسول الله ص امشی امام ابو بکر فقال تمشی امام من هو خیر منک فی الدنیا و الآخرة ما طلعت الشمس و لا غربت علی احد بعد النبیین و المرسلین خیر او افضل من ابی بکر ...

... ابن عباس گفت این آیت در شأن قومی فرو آمد از قبیله بنی العنبر و هم حی من بنی عمرو بن تمیم رسول خدا لشکری فرستاد بایشان و عیینة بن حصن الفزاری را بر ایشان امیر کرد چون دانستند که عیینة نزدیک رسید عیال و فرزندان بگذاشتند و خود بگریختند عیینة فرزندان ایشان برده گرفت و بمدینة آورد بعد از آن پدران ایشان آمدند و فدا آوردند تا فرزندان را باز خرند وقت مهاجرت بود چون در مدینة آمدند و رسول خدا آن ساعت در حجره بود در خلوت و در قیلولة فرزندان چون پدران خود را دیدند فرا ایشان زاریدند و بگریستند ایشان در آن وقت بشتافتند بدر حجره رسول و بآواز بلند میگفتند یا محمد اخرج الینا رسول در قیلوله بود بآواز ایشان از خواب بیدار گشت و بیرون آمد ایشان گفتند یا محمد فادنا عیالنا عیال ما بما باز فروش جبرییل آن ساعت فرو آمد گفت یا محمد ملک میفرماید که هم از ایشان حاکم ساز تا این حکم کند رسول گفت راضی باشید که سبرة بن عمرو که بر دین شماست بر شما حکم کند ایشان گفتندی راضی باشیم سبرة گفت عم من حاضر است و او مه من است تا وی حکم کند و هو الاعور بن بشامة رسول وی را فرمود تا حکم کند اعور گفت یک نیمه ایشان آزاد کنی بی فدا و یک نیمه را فدا دهند رسول خدا گفت فعلت و رضیت این آیت در شأن ایشان فرو آمد

ابن عباس گفت لو انهم صبروا حتی یخرج الیهم رسول الله ص لاطلق اسراهم کلهم بغیر فدی و قوله أکثرهم لا یعقلون فیه قولان احدهما لا یفعلون فعل العقلاء لقلة اناتهم و کثرة تهورهم فان النبی ص لم یکن یحتجب عن الناس الا فی وقت یخلو فیه بامر نفسه فمن أزعجه عن ذلک کان منسوبا الی قلة العقل و سوء الادب و الثانی لا یعلمون عظم حرمتک و ان الصبر خیر لهم لانک کنت تعتقهم جمیعا

و روی ان وفد بنی تمیم جاءوا الی النبی ص فنادوا علی الباب یا محمد اخرج الینا فان مدحنا زین و ان ذمنا شین قال فسمعها رسول الله ص فخرج علیهم و هو یقول انما ذلکم الله الذی مدحه زین و ذمه شین قالوا نحن ناس من تمیم جینا بشاعرنا و خطیبنا لنشاعرک و نفاخرک فقال ص ما بالشعر بعثت و لا بالفخار امرت و لکن هاتوا فقال الزبرقان بن بدر لشباب من شبانهم قم فاذکره فضلک و فضل قومک فقال الحمد لله الذی جعلنا خیر خلقه فآتانا اموالا نفعل فیها ما نشاء فنحن خیر اهل الارض و من اکثرهم عدة و مالا و سلاحا فمن انکر علینا قولنا فلیأت بقول هو احسن من قولنا و فعال خیر من فعلنا فقال رسول الله ص لثابت بن قیس بن شماس و کان خطیب رسول الله قم فاجبه فقال الحمد الله احمده و استعینه و أومن به و اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا المهاجرین من بنی عمه احسن الناس وجوها و اعظمها احلاما فاجابوه و الحمد لله الذی جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزا لدینه فنحن نقاتل الناس حتی یشهدوا ان لا اله الا الله فمن قالها منع منا ماله و نفسه و من اباها قتلناه و کان زعمه فی الله علینا هینا اقول قولی هذا و استغفر الله للمؤمنین و المؤمنات فقال الزبرقان لشاب من شبانهم قم یا فلان فقل ابیاتا تذکر فیها فضلک و فضل قومک فقام الشاب فقال ...

... قال ابو عبید قاسم بن سلام ما دققت الباب علی عالم قط کنت البر حتی یخرج الی لقوله عز و جل و لو أنهم صبروا حتی تخرج إلیهم الایة

قوله یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبإ این آیت در شأن ولید بن عقبة بن ابی معیط فرو آمد که رسول خدا او را فرستاد بوفد بنی المصطلق تا از ایشان زکاة ستاند آن قوم چون خبر رسید بایشان که ولید میآید بطلب زکاة تعظیم فرمان خدای را و حرمت داشت فرستاده رسول را همه سلاح در کردند و بشادی و رامش باستقبال وی بیرون آمدند ولید چون ایشان را بر آن صفت دید بترسید پنداشت که ایشان بقصد خون وی بیرون آمدند از آن ترس هم از راه بازگشت با مدینه و رسول را گفت آن قوم مرتد گشتند زکاة ندادند و قصد خون من کردند رسول از ایشان در خشم شد و خواست که لشکر فرستد بغزاء ایشان قومی از ایشان در رسیدند و احوال معلوم کردند بر خلاف آنکه ولید گفت رسول ایشان را متهم داشت خالد ولید با جماعتی بایشان فرستاد تا از حال ایشان بر رسد و حقیقت آن باز داند خالد رفت و ایشان را بر ایمان و طاعت دید و بر بانگ نماز و جماعت و مال زکاة جمع کرده و فرمان خدای و رسول در آن بجای آورده خالد حال و قصه ایشان با رسول نمود و در شأن ولید بن عقبه آیت آمد که یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبإ ای ان جاءکم کاذب بخبر یعظم وقعه فی القلوب فتبینوا ای قفوا حتی یتبین لکم ما جاء به اصدق هو ام کذب أن تصیبوا یعنی کی لا تصیبوا بالقتل و القتال قوما برءاء بجهالة منکم بحالهم فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین علی عجلتکم و کان النبی ص یقول التبین من الله و العجلة من الشیطان و قال بعض المفسرین دلت هذه الایة ان خبر الواحد العدل یجب العمل به لان الله تعالی امر بالتثبت فی خبر الفاسق و لو تثبتنا فی خبر العدل لسوینا بینهما

و قال ابن عباس رد رسول الله شهادة رجل فی کذبة واحدة و قال ان شاهد الزور مع العشار فی النار و قال ص من شهد بشهادة زور فعلیه لعنة الله و من حکم بین اثنین فلم یعدل بینهما فعلیه لعنة الله و ما شهد رجل علی رجل بالکفر الا باء به احدهما ان کان کافرا فهو کما قال و ان لم یکن کافرا فقد کفر بتکفیره ایاه ...

میبدی
 
۴۲۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... ای برادر کس او باش و میندیش ز کس

قوله یا أیها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله ای لا تقضوا امرا دون الله و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شییا ای گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید هر چه گویید از گفت رسول ما گویید و از فرمان او در مگذرید عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید که حکم او حکم ماست و قول او وحی ماست و شریعت او نهاده ماست و سنت او پسندیده ماست و اتباع او دوستی ماست شما که یاران اویید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضایل و شمایل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم گفتیم که ما را دوستی خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید کل کمالست و جمله جمال قبله اقبالست و کعبه آمال جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت سر او از برکت چشم او از حیا گوش او از حکمت زبان او از ثنا لب او از تسبیح روی او از رضا گردن او از تواضع سینه او از صفا دل او از رحمت فؤاد او از وفا جگر او از خوف شغاف او از رجا شکم او از قناعت پشت او از غناء ساق او از خدمت دست او از سخا استخوان او کافور

موی او مشک بویا ...

... مقربان در گاه چون وصف آن سید شنیدند همه شربت مهر او چشیدند و داغ عشق او بر دل کشیدند همه آفاق عشاق او شدند اهل زمین و آسمان مشتاق او گشتند در هر گوشه ای او را طالبی و در هر افقی او را عاشقی در هر دلی شوری و در هر جایی سوزی زمینیان همه خسته دیدار او آسمانیان بسته شوق بجمال او آخر شب انتظار ایشان بپایان رسید و صبح روز وصال بر دمید وقت وجود وی در رسید

آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد همه بفغان آمدند جبرییل گفت کهتری کنم میکاییل گفت چاکری کنم ماه گفت دارندگی کنم خورشید گفت دایگی کنم میغ گفت خادمی کنم چرخ گفت بندگی کنم اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش محمد بیقرار شده اید آرام گیرید که ما قضا رانده ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنی مشرکه نهیم و وی را بشیر او پروریم ما آن کنیم که خود خواهیم سامری منافق را در بر جبرییل پروریم و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم کس را بدانش این راه نیست و از سر ما کس آگاه نیست آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وی درآمد شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند چون زمینیان این خلعت بیافتند آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد فرمان رسید که ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده ایم در رسد آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید پس چون آن میعاد مقدر درآمد ناگاه روزی سوزی در دل سید آمد

بیقرار و بی آرام گشت یکی در عشق حضرت یکی در غم امت از عشق حضرت بتعریض تقاضای رؤیت جبرییل میکرد که هل رأیت ربک و از غم امت همی گفت ما ادری ما یفعل بی و لا بکم چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که ای مقربان و روحانیان ای جبرییل پر طاوسی در پوش تحفه اقبال بر گیر نثار افضال بردار انبیا را خبر کن هوای بهشت را معنبر کن از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن از سدره منتهی بزمین سفر کن بحجره ام هانی گذر کن آن دوست ما را از خواب بیدار کن گوی ای محمد خیز و بیا تا مرا بینی من منتظرم بی من چه نشینی ...

میبدی
 
۴۲۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۲ - النوبة الاولى

 

... قل أ تعلمون الله بدینکم گوی الله را می آگاه کنید که شما بر چه دین اید و الله یعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض و الله اوست که میداند چه در هفت آسمان است و در هفت زمین و الله بکل شی ء علیم ۱۶ و الله بهمه چیز داناست

یمنون علیک أن أسلموا می سپاس نهند بر تو که گردن نهادند و مسلمان شدند قل لا تمنوا علی إسلامکم بگو سپاس منهید بر من بگردن نهادن و مسلمان شدن خویش بل الله یمن علیکم بلکه الله می سپاس نهد بر شما أن هداکم للإیمان که راه نمود شما را بایمان إن کنتم صادقین ۱۷ اگر می راست گویید

إن الله یعلم غیب السماوات و الأرض الله میداند پوشیده های آسمان و زمین و الله بصیر بما تعملون ۱۸ و الله بیناست بآنچه شما میکنید

میبدی
 
۴۳۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۲ - النوبة الثانیة

 

... قالت الأعراب آمنا این آیت در شأن بنی اسد بن خزیمة فرو آمد

قومی بادیه نشین بودند در سال قحط بمدینه آمدند و بظاهر کلمه شهادت میگفتند و اسلام مینمودند اما بباطن نفاق داشتند و مخلص نبودند و در راه مدینه تباه کاری کردند و نرخها گران میکردند و آن گه باسلام خویش منت بر رسول نهادند گفتند اتتک العرب بانفسها علی ظهور رواحلها و جیناک بالاثقال و العیال و الذراری و لم نقاتلک کما قاتلک بنو فلان و بنو فلان گفتند ما که آمدیم بجملگی آمدیم با عیال و فرزندان و بار و بنه خویش نه چون قومهای دیگر که تنها آمدند بر راه احلهای خویش و آن گه قتال کردند هر گروهی از عرب با تو و ما قتال نکردیم بر رسول منت مینهادند که ما مؤمنانیم و از وی عطا و صدقه میخواستند تا رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا یا محمد ایشان را گوی شما ایمان نیاوردید که ایمان تصدیق دل است و اخلاص و تصدیق و اخلاص نیز در دلهای شما نیامده بلی مسلمانان اید بظاهر بر زبان کلمه شهادت رانده و از بیم قتل و سبی طاعت را انقیاد نموده از اینجا معلوم شد که آنچه بر ظاهر بنده میرود از طاعت داشتن و حکم را منقاد بودن آن را اسلام گویند بر معنی استسلام و آنچه بر باطن میرود از تصدیق و اخلاص آن را ایمان گویند و مصطفی فرموده الاسلام علانیة و الایمان سریرة اسلام آشکار است و ایمان نهان اسلام آنست که خلق از تو بینند ایمان آنست که خالق از تو شناسد اسلام با خلق است و ایمان با خالق اسلام شریعت است و ایمان حقیقت اسلام پوست است و ایمان مغز اسلام سود است و ایمان مایه اسلام صدف است و ایمان در وی در اسلام کالبد است و ایمان در وی روح

اسلام حلیت است و ایمان عقیدت اسلام سایه است و ایمان درخت اسلام خانه است و ایمان کدخدا اسلام لوح است و ایمان نبشته اسلام قدح است و ایمان شراب اسلام زبان است و ایمان کلمة چون از خود حکایت کنی چنین گوی مسلمانم بحکم مؤمنم بامید سنی ام باتباع

قال اهل اللغة الاسلام هو الدخول فی السلم و هو الانقیاد و الطاعة یقال اسلم الرجل اذا دخل فی السلم کما یقال اشتی اذا دخل فی الشتاء و اصاف اذا دخل فی الصیف و اربع اذا دخل فی الربیع فمن الاسلام ما هو طاعة علی الحقیقة باللسان و الأبدان و الجنان کقوله عز و جل لابراهیم أسلم قال أسلمت لرب العالمین و منه ما هو انقیاد باللسان دون القلب و ذلک قوله قولوا أسلمنا و لما یدخل الإیمان فی قلوبکم و روی ان رسول الله ص قسم قسما فاعطی رجالا و منع رجالا فقال له سعد بن ابی وقاص یا رسول الله اعطیت فلانا و لم تعط فلانا و هو مؤمن فقال رسول الله ص او مسلم مرتین او ثلاثا فعلم ان الاسلام اسم لظاهر الدین الذی یلزم به الاحکام و الایمان اسم للحقیقة التی یرجع الیها العبد و ینطوی علیها العقد فالاسلام هو الذی منع الدماء و الاموال و اقام الذمم و الاحکام و الایمان حقیقته التی نجت من مقت الله و خلصت من عذاب الله و المسلمون متساوون فی الاسلام و المؤمنون متفاوتون فی الایمان فاحسنهم عملا و اکثرهم ذکرا اکملهم ایمانا

و قالت المرجیة المؤمنون لا یتفاوتون فی الایمان و ذلک لانهم لم یعدوا الاعمال من الایمان و هذا خلاف السنة و اصل البدعة و قد قال النبی ص صنفان من امتی لیس لهما فی الاسلام نصیب المرجیة و القدریة ...

میبدی
 
 
۱
۲۱۳
۲۱۴
۲۱۵
۲۱۶
۲۱۷
۱۰۲۲