میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الاولى
... أمن یجیب المضطر انباز به یا آن کس که پاسخ میکند بیچاره مانده را إذا دعاه آن گه که خواند او را و یکشف السوء و بدو رنج و ناخوشی می باز برد و یجعلکم خلفاء الأرض و شما را پس یکدیگر درین زمین می نشاند أ إله مع الله خدایی دیگرست با الله قلیلا ما تذکرون ۶۲ چون اندک دریابید
أمن یهدیکم انباز به یا آن کس که شما را می راه نماید فی ظلمات البر و البحر در تاریکیهای دشت و دریا و من یرسل الریاح بشرا بین یدی رحمته و آن کس که گشاید بادها در هوای جنوب پیش باران فا بخشایش خوش أ إله مع الله خدایی دیگر است با الله تعالی الله عما یشرکون ۶۳ چون برتر و پاکست الله از انباز که میگویند
أمن یبدؤا الخلق ثم یعیده انباز به یا آن کس که این جهان می آفریند و باز آن جهان و من یرزقکم من السماء و الأرض و آن کس که شما را می روزی دهد از آب آسمان و خاک زمین أ إله مع الله خدایی دیگر است با الله در کردگاری ...
... إن هذا القرآن یقص علی بنی إسراییل این قران میخواند بر بنی اسراییل أکثر الذی هم فیه یختلفون ۷۶ بیشتر آن که ایشان در آن دو گروهند
و إنه لهدی و رحمة للمؤمنین ۷۷ و این راه نمونی و بخشایشی است است گروندگان را
إن ربک یقضی بینهم بحکمه خداوند تو داوری برد میان ایشان و هو العزیز العلیم ۷۸ و اوست آن توانای تاونده دانا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة
قوله قل الحمد لله بدان که مقامات راه دین بر دو قسم است قسمی از آن مقدمات گویند که آن در نفس خویش مقصود نیست چون توبه و صبر و خوف و زهد و فقر و محاسبه این همه وسایلند بکاری دیگر که وراء آنست و قسم دیگر مقاصد و نهایات گویند که در نفس خویش مقصودند چون محبت و شوق و رضا و توحید و توکل این همه بنفس خویش مقصودند نه برای آن می باید تا وسیلت کاری دیگر باشد و حمد خداوند جل جلاله و شکر و ثناء وی ازین قسم است که بنفس خویش مقصودند و هر آنچه بنفس خویش مقصود بود در قیامت و در بهشت بماند و هرگز منقطع نگردد و حمد ازین بابست که رب العزة در صفت بهشتیان میگوید و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمین الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن الحمد لله الذی صدقنا وعده و کشر و آفرین قرین ذکر خویش کرده در قران مجید که میگوید جل جلاله فاذکرونی أذکرکم و اشکروا لی و لا تکفرون و فردا در آن عرصه عظمی و انجمن کبری که ایوان کبریا برکشند و بساط عظمت بگسترانند منادی ندا کند که لیقم الحمادون هیچکس برنخیزد آن ساعت مگر کسی که پیوسته در همه احوال و اوقات حمد و ثناء الله گفته و سپاس داری وی کرده و حق نعمت وی بشکر گزارده و بنده در مقام شکر و حمد آن گه درست آید که در وی سه چیز موجود بود یکی علم دیگر حال سوم عمل اول علم است و از علم حال زاید و از حال عمل خیزد علم شناخت نعمت است از خداوند جل جلاله و حال شادی دلست بآن نعمت و الیه الاشارة بقوله عز و جل فبذلک فلیفرحوا و عمل بکار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و رضاء وی در آنست و الیه الاشارة بقوله اعملوا آل داود شکرا
قوله و سلام علی عباده الذین اصطفی یک قول آنست که این عباد صحابه رسولند ص مهتران حضرت رسالت و اختران آسمان ملت و آراستگان بصفت صفوت مثل ایشان اندر ان حضرت رسالت مثل اختران آسمانست با خورشید رخشان چنان که ستارگان مدد نور از خورشید ستانند و فر سعادت از وی گیرند همچنین آن مهتر عالم و سید ولد آدم در آسمان دولت دین بر مثال خورشید بود آن عزیزان صحابه مانند اختران حضرت رسالت بایشان آراسته و رأفت و رحمت نبوتست ایشان را بتهذیب و تأدیب پیراسته و زبان نبوت باین معنی اشارت کرده که اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم
آن مهتر عالم در صدر نشسته و یاران بر مراتب احوال خویش حاضر شده یکی وزیر یکی مشیر یکی صاحب تدبیر یکی ظهیر یکی اصل صدق یکی مایه عدل یکی قرین حیا یکی کان سخا یکی سالار صدیقان یکی امیر عادلان یکی مهتر منفقان یکی شاه جوانمردان یکی چون شنوایی یکی چون بینایی یکی چون بویایی یکی چون گویایی چنان که جمال غالب بشر باین چهار صفت است کمال حالت ایمان باین چهار صفت است صدق و عدل و حیا و سخا و این صفت جوانمردان است که رب العالمین گفت و سلام علی عباده الذین اصطفی و یقال اصطفاهم فی آزاله ثم هداهم فی آباده گزیدگان بندگان ایشانند که در ازل اصطفاییت یافتند و در ابد بهدایت رسیدند از آن راه بردند که شان راه نمودند از آن راست رفتند که شان برگزیدند از آن طاعت آوردند که شان بپسندیدند ایشان را از حق جل جلاله سه سلامست روز میثاق سلام بجان شنیدند و سلام علی عباده الذین اصطفی امروز بر لسان سفیر بواسطه نبوت شنیدند و إذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم فردا که روز بازار بود و هنگام بار بی سفیر و بی واسطه بشنوند که سلام قولا من رب رحیم
أمن خلق السماوات و الأرض الآیة از روی فهم بر لسان معرفت روندگان را در این آیات اشاراتست گفتند زمین و تربت اشارتست بنفس آدمی که وی را از آن آفریدند و آسمان برفعت اشارتست بعقل شریف رفیع که از آن رفیع تر و شریفتر هیچ خصلت نیست و آب که سبب حیاة است و بوی نشو حیوانات و نباتست مثل علم مکتسب است چنان که آب زندگی هر چیز و هر کس را مدد میدهد علم زندگی دل را مدد میدهد و حدایق ذات بهجة اشارتست باعمال پسندیده و طاعات آراسته چنان که بواسطه آب باغ و بوستان و انواع درختان و ثمرات الوان از آب روان آراسته شود و زینت و بهجت از آن گیرد همچنین اعمال و طاعات بندگان بمقتضی علم و وساطت عقل حاصل می آید تا آراسته دین میشود و بسعادت ابد می رسد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۶ - النوبة الاولى
قوله تعالی إنک لا تسمع الموتی تو نتوانی که کران را شنوانی و لا تسمع الصم الدعاء و کران آواز خواندن نشنوند إذا ولوا مدبرین ۸۰ آن گه که پشت برگردانند و برگردند
و ما أنت بهادی العمی عن ضلالتهم و تو آن نیستی که با راه آری نابینایانرا از گمراهی ایشان إن تسمع إلا من یؤمن بآیاتنا نشنوانی مگر آن کس که بگرود بسخنان ما فهم مسلمون ۸۱ و ایشانند که مسلمانانند
و إذا وقع القول علیهم و چون گفت خدای و سخن او واجب گشته بریشان افتد أخرجنا لهم دابة من الأرض بیرون آریم ایشان را جنبنده ای از زمین تکلمهم فرا روی مردم میگوید أن الناس کانوا بآیاتنا لا یوقنون ۸۲ که مردمان بآیات و سخنان ما و بوعد و وعید ما بنمی گروند و بی گمان نمی باشند
و یوم نحشر و آن روز که فراهم آریم من کل أمة فوجا از هر امتی جوکی ممن یکذب بآیاتنا ازیشان که بدروغ میداشتند سخنان ما فهم یوزعون ۸۳ ایشان را فراهم میرانند و می باز دارند
حتی إذا جاؤ تا آن گه که آیند قال أ کذبتم بآیاتی گوید سخنان من دروغ شمردید و لم تحیطوا بها علما و آن را در نیافتید أما ذا کنتم تعملون ۸۴ تا آن خود چه بود که می کردید ...
... إنما أمرت مرا فرمودند أن أعبد رب هذه البلدة که خدای این شهر را پرستم الذی حرمها آن خدای که این را آزرم بزرگ نهاد و له کل شی ء و همه چیز او راست و أمرت أن أکون من المسلمین ۹۱ و مرا فرمودند تا از گردن نهادگان باشم
و أن أتلوا القرآن و قرآن خوانم فمن اهتدی فإنما یهتدی لنفسه هر که با راه آید خویشتن را با راه آید و من ضل و هر که بگمراهی رود فقل إنما أنا من المنذرین ۹۲ گوی من از آگاه کنندگانم
و قل الحمد لله گوی حمد و ثناء نیکو الله را سیریکم آیاته که بشما می نماید نشانهای خویش فتعرفونها تا بشناسید آن را و ما ربک بغافل عما تعملون ۹۳ و خداوند تو ناآگاه نیست از آنچه میکنید
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالی إنک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء این آیت در شأن کفار قریش فروآمد قومی مخصوص که علم الله در حق ایشان سابق شده که هرگز ایمان نیارند و در کفر میرند رب العالمین مصطفی را خبر داد که ایشان سخن تو نپذیرند و پند تو ایشان را سود ندارد که ما بر دلهای ایشان مهر نهاده ایم تا ایمان در آن نشود و کفر از آن بیرون نیاید همانست که جای دیگر گفت و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون و ایشان را مردگان نام کرد که ایشان را نه در آنچه می شنوند نفعیست و نه بآن عمل میکنند راست چون مردگانند که حس و عقل ندارند میگوید یا محمد چنان که نتوانی تو که مردگان را شنوا کنی تا سخن بشنوند ایشان را هم نتوانی که شنوا کنی تا حق بشنوند ابن کثیر و لا تسمع بتاء مفتوحه خواند الصم مرفوع میگوید کران آواز خواننده نشنوند إذا ولوا مدبرین خاصه آن گه که پشت برگردانند بر خواننده و میروند نه بگوش شنوند و نه برمز و اشارت بدانند
و ما أنت بهادی العمی عن ضلالتهم قرأ حمزة تهتدی العمی عن ضلالتهم و المعنی هم کالعمی و ما فی وسعک ادخال الهدی فی قلب من عمی عن الحق فلم ینظر الیه بعین قلبه إن تسمع إلا من یؤمن بآیاتنا فهم مسلمون ای ما تسمع الا من اتبع الحق طالبا له بالنظر فی آیاتنا و یسلک طریق القبول و هو من سبق من الله العلم بانه یوفقه و یؤمن میگوید تو نتوانی که گمراهان را با راه آری و نتوانی که کران را بشنوانی مگر کسی طالب حق بود بنظر و استدلال و توفیق یافته که دعوت قبول کند و پند بشنود و این کسی تواند بود که عنایت ازلی درو رسیده و بعلم الله رفته که وی ایمان آرد و بسعادت ابد رسد
روی ان النبی ص قام علی منبره فقبض کفه الیمنی فقال کتاب کتبه الله فیه اهل الجنة باسمایهم و انسابهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه ثم قبض کفه الیسری فقال کتاب کتبه الله فیه اهل النار باسمایهم و اسماء آبایهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه فلیعملن اهل السعادة بعمل اهل الشقاء حتی یقال کانهم منهم بل هم هم ثم یستنقذهم الله قبل الموت و لو بفواق ناقة و لیعملن اهل الشقاء بعمل اهل السعادة حتی یقال کانهم منهم بل هم هم ثم لیخرجنهم الله قبل الموت و لو بفواق ناقة السعید من سعد بقضاء الله و الشقی من شقی بقضاء الله و الاعمال بالخواتیم ...
... و قالت عایشة دعی رسول الله ص الی جنازة صبی من الانصار فقلت طوبی لهذا عصفور من عصافیر الجنة لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عایشة ان الله خلق الجنة و خلق النار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فی اصلاب آبایهم
بر وفق این اخبار آورده اند که رسول خدا حکایت کرد که در بنی اسراییل زاهدی بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوی آن بود که وقتی ابلیس را به بیند تا با وی گوید الحمد لله که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستی مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزی ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود او را بشناخت گفت اکنون بچه آمدی یا ابلیس گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد و اکنون تو درخواستی تا مرا بینی دیدار من ترا بچه کار آید که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کرده ام از لذات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانی کنم لذات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که الله تعالی غفور و رحیم است آن روز از صومعه بیرون آمد سوی خرابات شد و بشراب و لذات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن فسق و فجور جان وی برداشت آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلی درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته نعوذ بالله من درک الشقاء و سوء القضاء
و إذا وقع القول علیهم هذا القول هو حکم العذاب و وقوع السخط و انقطاع المهلة کقوله وقع القول علیهم بما ظلموا و ذلک حین لا یقبل الله سبحانه من کافر ایمانه و لم یبق الا من یموت کافرا فی علم الله سبحانه و هذا عند اقتراب الساعة و منقطع الامال و هو خروج الدابة فاذا خرجت الحفظة و رفعت الاقلام و شهدت الاجساد علی الاعمال و تبین الشقی من السعید و تشاهدت الالسن بالکفر و الایمان صراحا قال ابو سعید الخدری اذا ترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر وجب الغضب و وقع القول علیهم ...
... قول النبی ص و هل یکب الناس علی مناخرهم فی النار الا حصاید السنتهم و مثله قلعته فاقلع
إنما أمرت یعنی قل للعرب یا محمد انما امرنی الله ان اعبد رب هذه البلدة یعنی مکة التی تفتخر بها العرب و یسمون بسببها سکان حرم الله الذی حرمها ای جعلها حرما آمنا یأمن فیها السباع و الوحوش فلا یعدو الکلب فیها علی الغزال و لا ینفر منها الغزال و یکف الناس عن اهلها و عن من لاذ بها و قیل حرمها ای عظم حرمتها من ان یسفک بها دم او یظلم بها احد او یصطاد صیدها او یختلی خلاها فاعبدوه انتم ففیه عزکم و شرفکم و قیل حرمها علی الجبابرة حتی لا یتملکها جبار و یدعیها لنفسه و له کل شی ء ای و لرب هذه البلدة کل شی ء مع هذه البلدة فانه مالک الدنیا و الآخرة و رب العالمین کلهم و انما خص هذه البلدة باضافتها الیه تشریفا لها کما قال ناقة الله و بیت الله و رجب شهر الله و أمرت أن أکون من المسلمین ای و امرنی ربی بان اکون مسلما علی دین ابراهیم منقادا لامره مستسلما له متوکلا علیه
و أن أتلوا القرآن یعنی و امرنی ربی ان اقرأ علیکم القرآن و اعرفکم حلاله و حرامه و ما لکم و علیکم فیه فمن اهتدی فإنما یهتدی لنفسه ای من سلک طریق الرشاد و آمن بالقرآن فلنفسه عمل لانه لا ینال نعیم الآخرة و لا یأمن العذاب فی الدارین من ترک قصد السبیل بتکذیبه ایای و کفره بالقرآن فانما انا منذر انذر سخط الله و عذابه و نقمته و هذا کان قبل فرض القتال ثم نسخه الامر بالقتال و قل الحمد لله یعنی قل یا محمد للقایلین لک من مشرکی قومک متی هذا الوعد الحمد لله علی توفیقه ایانا للحق الذی انتم عنه عمون سیریکم ربکم آیات عذابه و سخطه فتعرفون بها حقیقة نصحی لکم و صدق ما دعوتکم الیه و قیل سیریکم اشراط الساعة فتعرفون بها حقیقتها بوقوعها و قیامها و قیل سیریکم آیاته الدالة علی ربوبیته و وحدانیته فتعرفونها فی انفسکم و فی الافاق کقوله سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم قوله و ما ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة
قوله إنک لا تسمع الموتی زندگانی بحقیقت سه چیز است و هر دل که از آن سه چیز خالی بود مردار است و در شمار موتی است زندگانی بیم با علم و زندگانی امید با علم سوم زندگانی دوستی با علم زندگانی بیم دامن مرد پاک دارد و چشم وی بیدار و راه وی راست زندگانی امید مرکب مرد تیز دارد و زاد تمام و راه نزدیک زندگانی دوستی قدر مرد بزرگ دارد و سر وی آزاد و دل شاد بیم بی علم بیم خارجیان است امید بی علم امید مرجیانست دوستی بی علم دوستی اباحتیان است هر کرا این سه خصلت با علم درهم پیوست بزندگی پاک رسید و از مردگی باز رست
رب العالمین میگوید فلنحیینه حیاة طیبة زنده شان دارم بزندگانی پاک از خود بیزار و از همه عالم آزاد ...
... ای بر سر پنداشت چو من بسیاری
یکی را لطف جمال الهی در رسد بعنایت ازلی و فضل ربانی نقطه نور بر پیشانی او پدید آید سر تا پای وی همه نور گردد آن دل پاک وی را مرکب صفا گردانند لگام تقوی بر سر وی کنند که التقی ملجم از عمل صالح زینی برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتی او را پوشانند که و لباس التقوی ذلک خیر پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبت بر دوش افکنند صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وی فرستند که من تقرب منی شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث
و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السماوات و من فی الأرض الایة فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوی عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلل بگشایند که لا علم لنا سه فزع بود آن روز اول فزع از نفخه اسرافیلی که میگوید ففزع من فی السماوات و من فی الأرض دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید إن زلزلة الساعة شی ء عظیم سدیگر فزع اکبر که میگوید و لو تری إذ فزعوا فلا فوت از فزع آن روز زبانهای فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبری دهند که هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون بسی پرده ها دریده گردد بسی نسبها بریده شود بسی سپیدرویان سیه روی شوند بسی کلاه دولت که در خاک مذلت افکنند بسی خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آیین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانی که چکنی نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روی آن دارد که بر ضعیفی ما رحمت کنی ابراهیم خلیل موسی کلیم عیسی روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگی بگشاده که بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست همی در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفای عربی هاشمی ص گوید بار خدایا مشتی ضعیفان و گنه کارانند امت من بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهی میکن از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایی ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم یا سید با تو و با امت تو بکرم خود کار می کنم نه بکردار ایشان هر که بوحدانیت ما و نبوت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وی بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبی و زلفی و حسنی دادیم اینست که رب العالمین گفت فله خیر منها و هم من فزع یومیذ آمنون قوله إنما أمرت أن أعبد رب هذه البلدة الایة خنک آن بندگانی که دین حنیفی ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضی این فرمان که و أمرت أن أکون من المسلمین ایشانند که مقبول درگاه بی نیازی شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه های ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزاین طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حایطی از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغای لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهای ایشان نگشت و لواء عز ایشان تا ابد در عین ظهور می کشند که إن عبادی لیس لک علیهم سلطان آری از آن راه بردند کشان راه نمودند و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که سیریکم آیاته فتعرفونها و این راه بسه منزل توان برید اول نمایش پس روش پس کشش نمایش اینست که سیریکم آیاته فتعرفونها روش آنست که گفت و قد خلقکم أطوارا لترکبن طبقا عن طبق کشش آنست که گفت دنا فتدلی نمایش در حق خلیل گفت نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض روش از موسی باز گفت إن معی ربی سیهدین کشش در حق مصطفای عربی ص گفت أسری بعبده ای مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمی بری عمرها در خود برفتی هنوز جایی نرسیدی روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت
برنا بودم که گفت خوش باد شبت
در عشق شدم پیر و شبم روز نشد
ای جوانمرد از خود قدمی بیرون نه تا راه بر تو روشن شود و هام راهت پدید آید
نشنیده آن کلمه پیر طریقت که گفت ای رفته از خود نانرسیده بدوست دل تنگ مدار که در هر نفسی همراه تو او است عزیز اوست که بداغ اوست بر راه اوست که با چراغ اوست اینست که رب العالمین گفت فهو علی نور من ربه
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۱ - النوبة الاولى
... و أوحینا إلی أم موسی و بمادر موسی رسانیدیم أن أرضعیه که شیر می ده موسی را فإذا خفت علیه چون برو ترسی فألقیه فی الیم او را در دریا افکن و لا تخافی و لا تحزنی و مترس و اندوه مبر إنا رادوه إلیک که ما با تو دهیم او را و جاعلوه من المرسلین ۷ و او را یکی کنیم از پیغامبران
فالتقطه آل فرعون از سر آب بر گرفت کسان فرعون موسی را لیکون لهم عدوا و حزنا تا موسی ایشان را دشمن بود و اندوهی بزرگ إن فرعون و هامان و جنودهما فرعون و هامان و سپاه ایشان کانوا خاطیین ۸ بی راهان بودند
و قالت امرأت فرعون زن فرعون گفت قرت عین لی و لک روشنایی چشم است مرا و ترا لا تقتلوه مکشید او را عسی أن ینفعنا تا مگر بکار آید ما را أو نتخذه ولدا یا بفرزندی گیریم او را و هم لا یشعرون ۹ و ایشان نمی دانستند ...
... و لما بلغ أشده چون موسی بتمامی جوانی رسید و استوی و در برنایی راست شد آتیناه حکما و علما او را حکمت دادیم و علم و کذلک نجزی المحسنین ۱۴ و با چنو نیکوکار چنین کنیم و پاداش چنین دهیم
و دخل المدینة در شارستان شد موسی علی حین غفلة من أهلها هنگامی که اهل آن غافل بودند فوجد فیها رجلین یقتتلان دو مرد یافت در شارستان با هم برآویخته هذا من شیعته این یکی از کسان موسی و هذا من عدوه و این دیگر از دشمنان او فاستغاثه فریاد خواست بموسی الذی من شیعته این اسراییلی که از کسان موسی بود علی الذی من عدوه از آن که از دشمنان او بود فوکزه موسی مشت زد موسی او را فقضی علیه و بکشت او را قال هذا من عمل الشیطان گفت این از کرد دیو بود إنه عدو مضل مبین ۱۵ که او دشمنی است از راه برنده ای آشکارا
قال رب گفت خداوند من إنی ظلمت نفسی من ستم کردم بر خود فاغفر لی بیامرز مرا فغفر له بیامرزید الله او را إنه هو الغفور الرحیم ۱۶ که او آمرزگارست و بخشاینده ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
بسم الله الرحمن الرحیم بنام او که نه در صنع او خلل نه در تقدیر او حیل بنام او که نه در فعل او زلل نه در وصف او مثل مقدری لم یزل بنام او که پادشاهست بی سپاه کامرانست بی اشتباه غافر جرم و ساتر گناه حضرت او عاصیان را پناه درگاه او مفلسان را پایگاه قدره لا یدرک الخاطر اقصی منتهاه حبه صیرنی مرآة من یهوی هواه فرآه من یرانی و یرانی من یراه
بشنو سری از اسرار بسم الله بسم در اصل باسم بوده الف راست بود و شکل وی مستقیم و با در نهاد خود منحرف و منعطف الف در لوح اول بود و با ثانی چون در آیت تسمیت آمد با اول گشت و الف ثانی فرا تو مینماید که کار الهی نه بر وفق مراد تو بود تو یکی را اول داری و من آخر گردانم تو یکی را آخر داری و من اول گردانم اشارتست که من یکی را بفضل بپذیرم یکی را بعدل رد کنم تا بدانی که کار بعدل و فضل ما است نه بهنجار عقل شما الف که اول است ثانی گردانم و با که ثانی است فرا پیش دارم و صدر کتاب و خطاب خود بدو سپارم و کسوت و رفعت الفی درو پوشانم تا جهانیان دانند که منم که یکی را برکشم و یکی را فرو کشم ...
... بزرگان دین گفتند زندگی جوانمردان و دوستان حق بسه چیز است زندگی بذکر و زندگی بمعرفت و زندگی بوجود زندگی ذکر را ثمره انس است زندگی معرفت را ثمره سکون است زندگی وجود را ثمره فناست و این فنا بحقیقت بقا است تا از خود فانی نگردی باو باقی نشوی بو سعید خراز گفت در عرفات بودم روز عرفه و حاج را دیدم که که دعاها می کردند و نیکو همی زاریدند بر هر زبانی ذکری و در هر دلی شوری و در هر جانی عشقی در هر گوشه ای سوزی و نیازی و با هر کسی دردی و گدازی
مرا نیز آرزو خاست که دعایی کنم و چیزی خواهم با خود گفتم چه دعا کنم و چه خواهم هر چه می باید ناخواسته خود داده ناگفته خود ساخته و پرداخته آخر قصد کردم تا از راه حقیقت بر او باز شوم و دعا کنم بسر من الهام داد که پس وجود ما از ما می چیزی خواهی
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کای عجب ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الاولى
قوله تعالی و لما توجه تلقاء مدین چون روی داد موسی به سوی راه مدین قال گفت عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل ۲۳ مگر که خداوند من راه من باز نماید بمیان راه راست
و لما ورد ماء مدین چون بآب مدین رسید وجد علیه أمة من الناس گروهی مردمان یافت بر آن یسقون که آب می دادند و وجد من دونهم امرأتین و جز زان مردان دو زن یافت تذودان که از آب باز میراندند قال ما خطبکما گفت این چه کار است که شما در آنید قالتا لا نسقی گفتند ما گوسفندان را آب ندهیم حتی یصدر الرعاء تا آن گه که شبانان برگردند گله های خویش برگردانند و أبونا شیخ کبیر ۲۳ و پدر ما پیریست بزاد بزرگ ...
... فلما جاءهم موسی بآیاتنا بینات چون بایشان آمد موسی بپیغامهای ما و نشانهای روشن پیدا قالوا ما هذا إلا سحر مفتری گفتند نیست این مگر جادویی ساخته و ما سمعنا بهذا فی آباینا الأولین ۳۶ و نشنیده ایم ما این سخن در روزگار پدران پیشین ما
و قال موسی ربی أعلم گفت خداوند من داناتر دانا است بمن جاء بالهدی من عنده بآن کس که پیغام راست آرد از نزدیک او بر راه راست و من تکون له عاقبة الدار و بآنکس که سرانجام این سرای او راست إنه لا یفلح الظالمون ۳۷ ستمکاران هرگز پیروز نیایند و توان ایشان بنماند
و قال فرعون یا أیها الملأ فرعون گفت ای بزرگان کسان من ما علمت لکم من إله غیری من شما را جز خویشتن هیچ خدایی ندانم فأوقد لی یا هامان علی الطین آتش افروز مرا ای هامان بر گل فاجعل لی صرحا و مرا کوشکی ساز بنای آن عالی طارمی بلند لعلی أطلع إلی إله موسی تا بر روم مگر مرا دیدار افتد بخدای موسی و إنی لأظنه من الکاذبین ۳۸ و من این موسی را از دروغ زنان می پندارم ...
... و جعلناهم أیمة و ایشان را درین جهان پیشوایان کردیم یدعون إلی النار خلق را با آتش میخواندند و یوم القیامة لا ینصرون ۴۱ و روز رستاخیز کس ایشان را یاری ندهد و فریاد نرسد و أتبعناهم فی هذه الدنیا لعنة و بر پی ایشان پیوستیم در این جهان نفرین و یوم القیامة هم من المقبوحین ۴۲ و روز رستاخیز ایشان فرا هلاکت و تباهی دادگانند
و لقد آتینا موسی الکتاب موسی را نامه دادیم من بعد ما أهلکنا القرون الأولی پس آن که قرنهای پیشین هلاک کردیم بصایر للناس حکمها و پیغامهای روشن مردمان را و هدی و رحمة لعلهم یتذکرون ۴۳ و راه نمونی و بخشایشی تا مگر پند پذیرند و وعدهای من در یاد دارند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و لما توجه تلقاء مدین ای قصد نحو مدین خارجا عن سلطان فرعون و تلقاء تفعال من لقیت و هو مصدر اتسع فیه فاستعمل ظرفا و سواء السبیل قصد السبیل المستوی الی مدین مقاتل گفت موسی چون از مصر بیامد ترسان و حیران از بیم فرعون هیچ ندانست که کجا شود و راه نمی برد تا جبرییل آمد و عصا بوی داد آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و او را گفت که سوی مدین شو بنزدیک شعیب موسی از آن که راه نمیدانست گفت عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل کار خود تفویض با الله کرد و براه بردن توفیق ازو خواست تا رب العزة فریشته فرستاد و راه بوی نمود و گفته اند کسان فرعون در طلب او بر پی وی ایستادند و سه راه بود بمدین دو در طرف و یکی در میان ایشان گفتند با یکدیگر تا در راه طرف رویم که مرد ترسنده و گریزنده در شاهراه میان نرود
ایشان در طرف برفتند و نیافتند و موسی در شاهراه هشت شبانروز بماند بی زاد و بی طعام پای برهنه و شکم گرسنه و در آن هشت روز نمی خورد مگر برگ درختان تا رسید بمدین و کان مدین ارضا یسکنها شعیب کان اتخذها مدیان بن آزر لنفسه مسکنا قبل ذلک فنسبت الیه و بین مدین و مصر مسیرة ثمانیة ایام
و لما ورد ماء مدین الورود اتیان الماء و ضده الصدور و هو الرجوع عنه
و ماء مدین آبار کان یشرب منها اهلها و یسقون انعامهم و مواشیهم وجد علیه ای علی وجه الماء و حوله جماعة کثیرة من الناس یسقون مواشیهم وجد من دونهم امرأتین ای من ورایهم و من اسفلهم امرأتین تذودان ای تدفعان اغنامهما حتی لا تختلط بغیرها اشار الی تنحیهما عن الجماعة للورع و الصیانة و کراهیة الاختلاط بالرجال و قیل لضعفهما
موسی بفراست بدانست که ایشان از ضعف و عجز گوسفندان خود را آب نمی دهند گفت ما شأنکما و ما بالکما لا تسقیان مواشیکما مع القوم قالتا لا نمکن من السقی حتی یرجع الرعا من الماء یصدر بفتح یا و ضم دال قرایت ابن عامر و ابو عمرو است جعلوا الفعل للرعاء یعنی حتی ینصرف الرعاء عن السقی فیخلوا الموضع فنسقی من فضل مایهم باقی یصدر بضم یا و کسر دال خوانند ای حتی یصرف الرعاء مواشیهم عن الماء و الرعاء جمع الراعی کما تقول صاحب و صحاب و صایم و صیام و تاجر و تجار
و گفته اند موسی چون ایشان را دید که بی محرم بیرون آمده بودند بچراگاه انکار کرد بر ایشان و گفت ما خطبکما این چه کار شما است و چه حال شما ایشان عذر خود را و عذر پدر را گفتند لا نسقی حتی یصدر الرعاء و أبونا شیخ کبیر پدر ما مردی پیر ضعیف است رعی مواشی نتواند و مالی نیست که مزدور گیرد و ما بضرورت بیرون آمده ایم و گوشه ای گرفته ایم تا این شبانان بروند و جای خالی شود آن گه ما گوسفندان خود را آب دهیم و ابوهم شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم الخلیل و قال وهب هو یثرون بن اخی شعیب و کان شعیب قد مات قبل ذلک بعد ما کف بصره و قیل قبره بین المقام و الزمزم
موسی چون ایشان را بر ان صفت دید بر ایشان ببخشود و شفقت کرد ...
... و عن ابی سعید الخدری ان رجلا سأله ای الاجلین قضی موسی قال لا ادری حتی اسأل رسول الله ص فسأل الخدری رسول الله ص فقال لا ادری حتی اسأل جبرییل فسأل النبی ص جبرییل فقال لا ادری حتی اسأل میکاییل فسال جبرییل میکاییل فقال لا ادری حتی اسأل الرفیع فسأل الرفیع فقال لا ادری حتی اسأل اسرافیل فسأل الرفیع اسرافیل اسأل فقال لا ادری حتی اسأل ذا العزة قال فنادی اسرافیل بصوته الاشد یا ذا العزة ای الاجلین قضی موسی فقال اتم الاجلین و اطیبهما عشر سنین
و روی عنه ص قال تزوج صغراهما و قضی اوفاهما
مفسران گفتند چون آن عقد میان ایشان برفت و دختر کهین که نام وی صفورا است بزنی بوی داد شعیب او را فرمود تا گوسفندان بچرا برد و آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و پیغامبران گذشته از یکدیگر بمیراث می بردند تا بروزگار شعیب به شعیب رسید آن عصا بموسی داد
سدی گفت پیش از آن که موسی بشعیب رسید فریشته ای آمد بصورت مردی و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وی آید شعیب آن عصا میان عصاهای دیگر در اندرونی نهاد آن روز که موسی را بگله می فرستاد دختر خود را فرمود که رو عصایی بیرون آر و بموسی ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست می باسید و گفت این ودیعت است بجای خویش باز بر و دیگری بیار دختر رفت دیگری آورد
نگه کردند همان عصا بود دوم بار باز پس برد و سیوم بار همان بود پس شعیب بموسی داد موسی بیرون شد و شعیب پشیمان گشت گفت آن عصای ودیعت است نباید که خداوند آن فرا رسد و نیابد موسی را باز خواند و عصا را باز خواست موسی گفت این عصای منست شعیب درو پیچید تا باز ستاند موسی بخصومت آورد آخر قرار دادند که اول کسی که ما را بیند این حکم بوی تفویض کنیم رب العالمین فریشته ای فرستاد بصورت آدمی میان ایشان حکم کرد گفت عصا بر زمین نهید آن کس که بر تواند داشت آن اوست شعیب خواست که بر دارد دستش بدان نرسید و نتوانست موسی دست فرا کرد و آسان آسان برداشت شعیب بدانست که آنجا تعبیه ایست گفت مگر خداوند این عصا خود تویی پس موسی گوسفندان بچرا برد شعیب او را وصیت کرد که دو راه پیش است یکی سوی راست می شود و یکی سوی چپ چون آنجا رسی زینهار که سوی راست نروی ورچه مرغزار آنجا نیکوترست و بهتر زیرا که تنینی عظیم است آنجا اژدهایی بزرگ نباید که ترا و گوسفندان را هلاک کند
موسی گوسفندان را فرا پیش کرد چون بسر آن دو راه رسید گوسفندان سوی راست برگرفتند و موسی هر چند کوشید که باز گرداند نتوانست و طاقت نداشت
گوسفندان در آن مرغزار شدند و نیکو چرا کردند که گیاه بسیار بود و علف نهمار
و تنین پیدانه موسی رنجه شده بود خواب بر وی افتاد گوسفندان بچرا بگذاشت و خود بخفت آن ساعت که موسی در خواب بود تنین آهنگ ایشان کرد عصا از جای خود برخاست و با تنین در حرب شد تنین را همی زد تا او را بکشت و آمد با جنب موسی و بیفتاد خون آلود موسی از خواب در آمد عصا را دید خون آلود و تنین کشته شاد گشت و خدای را عز و جل سپاس داری کرد دانست که در آن عصا تعبیه هاست و قدرتها پیش شعیب آمد و قصه تنین با وی گفت شعیب شاد گشت و گفت این موسی را ناچار دولتی در راه است و درین عصا تعبیه ای و عن قریب پیدا شود پس شعیب خواست که با موسی اکرام کند از بهر دامادی وی او را صلتی دهد گفت امسال گوسفندان هر چه زایند و بچه ها نه بر شبه مادران باشند که برنگی دیگر آیند بتو دهم موسی را در خواب وحی نمودند که اضرب بعصاک الماء الذی فی مستقی الاغنام عصا بر آن آب زن که گوسفندان میخورند موسی عصا بر آب زد گوسفندان همه بچه چنان آوردند که از موسی پذیرفته بود بر آن رنگ که گفته بود فعلم شعیب ان ذلک رزق ساقه الله الی موسی و امرأته فوفی له بشرطه و سلم الیه الاغنام
فلما قضی موسی الأجل ای اتمه و فرغ منه قضی اینجا بمعنی اتم است چنان که در سورة الانعام گفت لیقضی أجل مسمی ای لیتم اجل مسمی و در سوره طه و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه ای من قبل ان یتم الیک جبرییل الوحی و در سورة الاحزاب فمنهم من قضی نحبه ای اتم اجله
مجاهد گفت موسی مزدوری شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد انگه دو سال دیگر بنزدیک وی مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وی مقام کرده بود از وی دستوری خواست تا با مصر شود بزیارت مادر و برادر و خواهر چون از شعیب دستوری یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت اینست که رب العالمین گفت و سار بأهله و روزگار زمستان بود موسی با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وی بار داشت و زادن نزدیک بود موسی راه نمیدانست همی سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرمای سخت گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وی را درد زه خاسته و موسی در میان متحیر مانده طلب آتش کرد و آتش زنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که رب العالمین گفت آنس من جانب الطور نارا از سوی کوه آتشی دید افروخته چنان پنداشت که شبانی است یا کاروانی که آنجا آتش کرده با اهل و قوم خویش گفت امکثوا إنی آنست نارا لعلی آتیکم منها بخبر شما ساعتی درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسی را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أو جذوة من النار یا پاره ای آتش آرم تا شما گرم شوید أو جذوة عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقی قراء بکسر جیم و معنی همه یکسانست و نظیره الربوة و الربوة و الربوة
قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهی شهاب و قبس و الاصطلاء التدفؤ بالصلا و هو النار یکسر الصاد و یفتح فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدت و اصل الکلمة اللزوم ...
... و أخی هارون هو أفصح منی لسانا ای اطلق لسانا بالبیان و ذلک للحبسة التی کانت فی لسانه التی تمنعه عن اعطاء البیان حقه فأرسله معی ردءا قرأ نافع ردا ترک همزه طلبا للخفة و الردء المعین یقال ردأته علی امر کذا ای اعنته یصدقنی قراءة العامة بالجزم علی جواب الامر و رفعه عاصم و حمزة علی ان یکون موضعه نصبا علی الحال ای ارسله معی ردءا مصدقا لی شاهدا لی علی حقیقة امری إنی أخاف أن یکذبون ای اخشی ان یردوا کلامی و لا یقبلوا منی دعوتی
قال سنشد عضدک بأخیک هذا جواب قوله اشدد به أزری و العضد القوة یقال عضده و عاضده اذا اعانه و قواه و تقول فلان عضدی و یدی و منه قول رسول ص و هم ید علی من سواهم و نجعل لکما سلطانا السلطان الحجة سمیت به لانه یستنیر به الحق من الباطل و سمی الزیت سلیطا لشدة ضوء سراجه و قیل السلطان هاهنا رعب فی قلب فرعون یمنعه عن الهم بقتلهما او اذاهما فلا یصلون إلیکما این جواب آنست که گفتند إننا نخاف أن یفرط علینا أو أن یطغی سخن اینجا تمام گشت آن گه ابتدا کند گوید بآیاتنا أنتما و من اتبعکما الغالبون اینجا تقدیم و تأخیر است یعنی انتما و من اتبعکما بآیاتنا الغالبون و روا باشد که بآیاتنا متصل بود به نجعل علی تقدیر و نجعل لکما بآیاتنا سلطانا فلا یصلون الیکما ای و نجعل لکما حجة دالة علی النبوة بآیاتنا ای بالعصا و الید و سایر الآیات ثم قال مبتدءا أنتما و من اتبعکما الغالبون موسی آن شب که از دور آتش دید عیال را گفت امکثوا إنی آنست نارا ایشان را بگذاشت و روی بر سوی آتش نهاد وادی مقدس بود نام آن طوی و برابر آن کوه زبیر بود آن کوه که طور سینا گویند و قومی گویند زبیر دیگر بود و طور سینا دیگر زبیر آن کوه بود که آن را تجلی افتاد و پاره پاره گشت و طور سینا آن کوه بود که موسی بر آن با حق سبحانه و تعالی مناجات کرد موسی چون بنزدیک آن درخت رسید نور دید بر درخت اما بچشم موسی آتش مینمود موسی بشکوهید از آن درخت دل تنگ گشت و متحیر ماند پشت بساق درخت باز نهاد ندا شنید که یا موسی یا موسی موسی گفت من الذی یکلمنی کیست که با من سخن میگوید و مرا میخواند ندا آمد که إنی أنا الله رب العالمین همانست که آنجا گفت إنی أنا ربک فاخلع نعلیک گفته اند که رب العزه او را از بهر ادب فرمود که نعلین بیرون کن که نه روا باشد پیش مهتران رفتن با نعلین ازینجاست که پیش پادشاهان با نعلین نروند همان شب بود که رب العالمین گفت و ما تلک بیمینک یا موسی الله تعالی دانست که موسی همی داند که آن عصا است لکن از بهر آن پرسید تا موسی بزبان خویش بگوید که این عصای منست و از آن چه چیز آید تا اگر موسی از آن عصا چیزی دیگر بیند داند که آن قدرت خداوند است جل جلاله پس دیگر باره ندا آمد که ألق عصاک عصا بیفکن موسی عصا بیفکند مار گشت موسی بترسید و راه گریز گرفت رب العالمین گفت یا موسی أقبل و لا تخف إنک من الآمنین همانست که آنجا گفت خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأولی پس دیگر باره ندا آمد که اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء یا موسی دست بجیب پیراهن اندر کن و بر سینه خویش نه تا سپید و روشن بیرون آید موسی دست بجیب پیراهن اندر کرد بیرون آورد هم چون آفتاب نور ازو همی تافت موسی را یقین شد آن گه که آن نبوت است و پیغامبری که او را درست همی شود پس رب العالمین او را پیغام داد گفت سوی فرعون شو و پیغام ما باو گزار چنان که گفت اذهب إلی فرعون إنه طغی و این عصا و ید بیضا هر دو ترا حجت است بر درستی نبوت و پیغام رسانیدن ما اینست که رب العالمین گفت فذانک برهانان من ربک إلی فرعون و ملایه موسی چون بدانست که او پیغامبر است و بر فرعون می باید شد حاجت خواست گفت رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری رب العالمین حاجت وی چنان که خواست تا آخر آیت همه روا کرد و موسی پاره ای تند بود و نیز آن تندی و تیزی از وی برداشت و او را گرامی کرد و برسالت سوی فرعون فرستاد موسی حاجتی دیگر خواست گفت رب إنی قتلت منهم نفسا فأخاف أن یقتلون و أخی هارون هو أفصح منی لسانا فأرسله معی ردءا یصدقنی
رب العالمین حاجت وی روا کرد و هارون را پیغامبری داد و با او یار کرد چنان که گفت سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما چون این مناجات تمام شد رب العالمین او را بازگردانید ...
... و أتبعناهم فی هذه الدنیا لعنة ای لعناهم فی الدنیا بقوله الا لعنه الله علی الظالمین و بما امر المؤمنین بان یلعنوهم قال الحسن یرید باللعنة العذاب الذی عذبوا به فی الدنیا و هو الغرق و ذلک انهم لما اهلکوا العنوا فهم یعرضون علی النار غدوا و عشیا و یوم القیامة هم من المقبوحین مع اللعنة ای ممن یقبح الله خلقته بسواد الوجوه و زرقة العیون کقوله و هم فیها کالحون
و لقد آتینا موسی الکتاب اوتی موسی التوراة من بعد غرق فرعون حین تفرغوا الی الوحی و الاتباع و الاستعمال من بعد ما أهلکنا القرون الأولی لان فرعون عمر اربعة قرون و قیل من بعد ما اهلکنا فی الدنیا بالعذاب القرون الاولی قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و قوم شعیب و غیرهم کانوا قبل موسی ثم قال بصایر للناس ای فی هلاک الامم الخالیة بصیرة لبنی اسراییل و غیرهم و قیل جعلنا التوریة و ما فیها بصایر للناس یستبصرون بها امور دینهم
و البصایر الدلایل و هدی یعنی التوریة هدی من الضلالة لمن عمل به و رحمة لمن آمن به من العذاب و قیل رحمة ای نعمة منا علی من آمن بها و عمل بما فیها لعلهم یتذکرون لکی یتعظوا و یعتبروا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و تقدس و لما توجه تلقاء مدین الایة در سبق سبق که بوستان معرفت را باشجار محبت بیاراستند در پیش وی میدان حیرت و محبت نهادند و آن راه گذر وی ساختند حفت الجنة بالمکاره هر کرا خواستند که ببوستان معرفت برند نخستش در میدان حیرت آوردند و سر او گوی چوگان محنت ساختند تا طعم حیرت و محنت بچشید پس ببوی محبت رسید اینست حال موسی کلیم ع چون خواستند که او را لباس نبوت پوشند و بحضرت رسالت و مکالمت برند نخست او را در خم چوگان بلیت نهادند تا در آن بلاها و فتنه ها پخته گشت چنان که رب العزة گفت و فتناک فتونا ای طبخناک بالبلاء طبخا حتی صرت صافیا نقیا از مصر بدر آمد ترسان و لرزان و از بیم دشمن حیران براست و چپ می نگرست چنان که ترسنده از بیم نگرد و ذلک قوله فخرج منها خایفا یترقب آخر در الله زارید و از سوز جگر بنالید گفت رب نجنی من القوم الظالمین رب العالمین دعاء وی اجابت کرد و او را از دشمن ایمن کرد سکینه بدل وی فرو آمد و ساکن گشت با سر وی گفتند مترس و اندوه مدار آن خداوند که ترا در طفولیت در حجر فرعون که لطمه بر روی وی می زدی در حفظ و حمایت خود بداشت و بدشمن نداد امروز هم چنان در حفظ خود بدارد و بدشمن ندهد آن گه روی نهاد در بیابان بر فتوح نه بقصد مدین اما رب العزة او را بمدین افکند سری را که در آن تعبیه بود شعیب ع پیغامبر خدای بود و مسکن بمدین داشت مردی بود متعبد و خوف بر وی غالب در اوقات خلوات خویش چندان بگریست که بینایی وی در سر گریستن شد رب العزة بمعجزه او را بینایی باز داد باز همی گریست تا دیگر باره نابینا شد و رب العزة بینایی با وی داد دوم بار سیوم بار هم چنان می گریست تا بینایی برفت وحی آمد بوی که لم تبکی یا شعیب این همه گریستن چیست اگر از دوزخ همی ترسی ترا ایمن کردم و اگر ببهشت طمع داری ترا مباح کردم شعیب گفت لا یا رب و لکن شوقا الیک نه از بیم دوزخ میگریم نه از بهر طمع بهشت لکن در آرزوی ذو الجلال می سوزم فاوحی الله تعالی الیه لاجل ذلک اخدمتک نبیی و کلیمی عشر حجج این معنی را پیغام بر و هم راز خویش موسی فرا خدمت تو داشتم و ده سال مزدور تو کردم
و لما توجه تلقاء مدین موسی بشخص سوی مدین رفت بخدمت شعیب افتاد و بدل سوی حق رفت بنبوت و رسالت افتاد عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل از روی اشارت بزبان کشف سواء السبیل مواظبت نفس است بر خدمت و آرام دل بر استقامت
و مرد راه رو تا منازل این راه باز نبرد بسر کوی توحید نرسد خلیل ع در بدو کار که او را بدرگاه آوردند بکوی ستاره فرستادند تا می گفت هذا ربی پس از کوی ستاره برآمد بکوی ماه فرو شد از کوی ماه برآمد بکوی آفتاب فرو شد هر کوی را رخنه ای دید در کوی ستاره آفت تحول دید در کوی ماه عیب انتقال دید در کوی آفتاب رخنه زوال دید دانست که این نه شاهراه استقامت است و نه سر کوی توحید همه راهها بر وی بسته شد بقدم تفکر بر سر کوی تحیر بایستاد حیران و عطشان و دوست جویان تا هر که او را می دیدی گفت این اسیر خاک سر کوی دوستی است
خاک سر کوی دوست برگ سمن گشت
هر که بر ان خاک برگذشت چو من گشت
خلیل چون همه راهها بسته دید دانست که حضرت یکی است آواز برآورد که إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض الایه مرد مردانه نه آنست که بر شاهراه سواری کند که راه گشاده بود مرد آنست که در شب تاریک بر راه باریک بی دلیلی بسر کوی دوست شود
و لما ورد ماء مدین ورد بظاهره ماء مدین و ورد بقلبه موارد الانس و موارد الانس ساحات التوحید فاذا ورد العبد ساحات التوحید کوشف بانوار المشاهدة فتغیب عن الاحساس بالنفس فعند ذلک الولایة لله و لا نفس و لا حس و لا قلب و لا انس استهلاک فی الصمدیة و فناء بالکلیة بنده چون بساحات توحید رسید در نور مشاهدت غرق گردد از خود غایب شود بحق حاضر گردد جستن دریافته نیست شود شناختن در شناخته و دیدن در دیده علایق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل حدود متلاشی و اشارات و عبارات فانی باران که بدریا رسید برسید و ستاره در روز ناپدید در خود برسید آن گه بمولی رسید
پیر طریقت گفت ای یافته و یافتنی از مست چه نشان دهند جز بی خویشتنی همه خلق را محنت از دوری است و این بیچاره را از نزدیکی همه را تشنگی از نایافت آب است و ما را از سیرابی الهی همه دوستی میان دو تن باشد سدیگر در نگنجد درین دوستی همه تویی من درنگنجم گر این کار سر از منست مرا بدین کار نه کار ور سر از تو است همه تویی من فضولی را بدعوی چه کار
فلما قضی موسی الأجل چون اجل موسی بسر آمد و از عنقا شوقش خبر آمد او را آرزوی وطن خاست و از شعیب دستوری رفتن خواست اهل خویش را برداشت و چند سر گوسفند که شعیب او را داده بود و بجانب مصر روی نهاد چنان که رب العزة گفت و سار بأهله نماز پیشین فرا راه بود همی رفت تا شب درآمد موسی را پیک اندهان بدر آمد در آن شب دیجور و موسی رنجور فرمان آمد که ای راه پنهان گرد و ای ابر ریزان گرد و ای گرگ پاسبان گرد و ای اهل موسی نالان گرد موسی شبی دید قطران رنگ ندید در آسمان شباهنگ ابر می بارید رعد می نالید برق می درخشید گوسفند از ترس می رمید آتش زنه برداشت و هر چند که کوشید آتش ندید آخر سوی طور نگاه کرد و از دور آتش دید اینست که رب العالمین گفت آنس من جانب الطور نارا موسی بر سر درخت آتش صورت دید و در سویداء دل خویش آتش عشق دید آتشی بس تیز سلطانی بس قاهر سوختنی بس بی محابا
آتش بدل اندر زدی و نفط بجان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۳ - النوبة الاولى
... و لو لا أن تصیبهم مصیبة و گرنه آن بودی که اگر به ایشان رسیدی عذابی بما قدمت أیدیهم بآنچه پیش خویش فرستاده بودند از کرد بد فیقولوا ربنا گفتندی خداوند ما لو لا أرسلت إلینا رسولا چرا نفرستادی بما فرستاده ای فنتبع آیاتک تا ما بر پی پیغامهای تو رفتیمی و نکون من المؤمنین ۴۷ و از گرویدگان بودیمی
فلما جاءهم الحق من عندنا چون بایشان آمد فرستاده راست گوی با پیغام راست از نزدیک ما قالوا لو لا أوتی مثل ما أوتی موسی گفتند چرا نامه ای نه چنان دادند که موسی را دادند أ و لم یکفروا بما أوتی موسی من قبل آن قوم که موسی تورات بیک بار بایشان آورد کافر شدند بآن قالوا سحران تظاهرا گفتند دو جادوی اند هم پشت شده و قالوا إنا بکل کافرون ۴۸ گفتند ما هم بتورات موسی کافریم هم بقرآن محمد ص قل گوی فأتوا بکتاب من عند الله شما نامه ای بیارید از نزدیک الله هو أهدی منهما راست تر و راه نماینده تر از قرآن و تورات أتبعه تا من بر پی آن ایستم إن کنتم صادقین ۴۹ اگر می راست گویید
فإن لم یستجیبوا لک اگر ترا جوابی ندهند و نامه ای نیارند فاعلم أنما یتبعون أهواءهم بدانکه ایشان بر پی خوش آمد خویش می روند و فراز آمده خویش و من أضل ممن اتبع هواه و آن کیست گم راه تر از آن کس که می پی برد ببایسته خویش بغیر هدی من الله بی نشانی و بی راه نمونی و پیغامی از خدای إن الله لا یهدی القوم الظالمین ۵۰ الله راه نماینده قوم ستمکاران نیست
و لقد وصلنا لهم القول سخن در سخن پیوستیم ایشان را لعلهم یتذکرون ۵۱ تا مگر عبرت گیرند و پند پذیرند ...
... و إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه و چون سخن نابکار و ناپسندیده شنوند از آن روی گردانند و ناشنیده انگارند و قالوا لنا أعمالنا و لکم أعمالکم و گویند کرد ما ما را و کرد شما شما را نه شما بکرد ما گرفتارید نه ما بکرد شما سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین ۵۵ بیزاری از شما نه نادانان را جویاییم نه پاسخ ایشان را
إنک لا تهدی من أحببت تو راه ننمایی آن کس را که دوست داری و لکن الله یهدی من یشاء لکن الله راه می نماید آن را که میخواهد و هو أعلم بالمهتدین ۵۶ و او راست تر دانایی است بایشان که راست راهان اند و راه راست را که شایند
و قالوا إن نتبع الهدی معک و گفتند اگر ما برین راه نمونی تو پی بریم و در دین تو آییم با تو نتخطف من أرضنا ما را ازین زمین بربایند أ و لم نمکن لهم نه ایشان را جای ساختیم حرما آمنا حرمی با آزرم و بی بیم یجبی إلیه ثمرات کل شی ء با آن میکشند برها و میوه های هر چیز رزقا من لدنا روزی از نزدیک ما و لکن أکثرهم لا یعلمون ۵۷ لکن بیشتر ایشان نمیدانند
و کم أهلکنا من قریة و بس که هلاک کردیم و تباه و نیست از مردمان شهر بطرت معیشتها که ایشان را بطر گرفت در زندگانی خویش فتلک مساکنهم آنک نشست گاههای ایشان لم تسکن من بعدهم إلا قلیلا نه نشستند در آن پس ایشان مگر اندکی و کنا نحن الوارثین ۵۸ از ایشان باز ماند جهان و میراث بما شد ...
... و یوم ینادیهم و آن روز که الله خواند ایشان را فیقول أین شرکایی الذین کنتم تزعمون ۶۲ و گوید این انبازان من که بدروغ میگفتید کجااند
قال الذین حق علیهم القول ایشان گویند که وعید الله بر ایشان واجب شد ربنا خداوند ما هؤلاء الذین أغوینا این آن مردمان اند که ما ایشان را بی راه کردیم أغویناهم کما غوینا ایشان را بآن بی راه کردیم که خود بی راه بودیم تبرأنا إلیک از پرستگاری ایشان به بیزاری می با تو کردیم ما کانوا إیانا یعبدون ۶۳ ایشان ما را هرگز نپرستیدند
و قیل ادعوا شرکاءکم و ایشان را گویند این انباز گرفتگان خویش خوانید فدعوهم خوانند ایشان را فلم یستجیبوا لهم و پاسخ نکنند ایشان را و رأوا العذاب لو أنهم کانوا یهتدون ۶۴ و چون عذاب بینند دوست داشتندی که راه یافتگان بودندی
و یوم ینادیهم و آن روز که الله خواند ایشان را فیقول ما ذا أجبتم المرسلین ۶۵ و گوید پاسخ چه کردید فرستادگان مرا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة
... قل فأتوا بکتاب ای قل یا محمد لهؤلاء الکفار الذین یقولون هذا القول فأتوا بکتاب من عند الله هو أهدی من التوراة و القرآن لطریق الحق إن کنتم صادقین فی زعمکم ان هذین الکتابین سحران
فإن لم یستجیبوا لک و لا یستجیبون هذا کقوله فإن لم تفعلوا و لن تفعلوا و العرب تضع هذا الکلام موضع الایاس اذ لیس فی هذا الکلام سبیل الی انهم یستطیعون ان یستجیبوا بحال فاعلم أنما یتبعون أهواءهم و من أضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله ای بغیر حجة و بینة و برهان إن الله لا یهدی القوم الظالمین در قرآن بسیار بیاید مثل این که إن الله لا یهدی القوم الظالمین و همه مفسرانست آنجا که گفت فإن الله لا یهدی من یضل الله راه ننماید کسی را که هم الله او را بی راه کند و قیل معناه ان الله لا یهدی الذین سبقت لهم من الله الشقوة فی علمه السابق
و لقد وصلنا لهم القول قیل القول هاهنا هو القرآن و المعنی انزلناه شییا شییا لیکونوا اوعی له کقوله و قرآنا فرقناه الایه و قیل القول تکرار الوعظ و متابعة الاحتجاج ای تابعنا لهم المواعظ و الزواجر و بینا لهم ما اهلکنا من القرون قرنا بعد قرن فاخبرنا هم انا اهلکنا قوم نوح بکذا و قوم هود بکذا و قوم صالح بکذا لعلهم یتذکرون فیخافوا ان ینزل بهم ما نزل بمن قبلهم و قیل وصلنا لهم الحجنة بالحجة و البشری بالنذارة و الترغیب بالترهیب لکی یتفکروها و یعتبروا ...
... و روی ان ابا طالب قال لقریش صدقوا ابن اخی و آمنوا به ترشدوا و تفلحوا فقال له النبی ص تامرهم بالنصیحة لانفسهم و تترکها لنفسک و هذا لقوله و هم ینهون عنه و یناون عنه یعنی ابا طالب ینهی الناس عن اذاه و یتباعد عنه فقال ابو طالب للنبی فما ترید فقال ارید ان تشهد شهادة الحق اشفع لک عند الله فقال انی لاعلم انک صادق و لکنی اموت علی ملة اشیاخی و عبد المطلب و هاشم و عبد مناف و قصی
و عن الزهری عن محمد بن جبیر عن ابیه قال لم یسمع احد الوحی یلقی علی رسول الله الا ابو بکر الصدیق فانه اتی النبی فوجده یوحی الیه فسمع إنک لا تهدی من أحببت و لکن الله یهدی من یشاء و هو أعلم بالمهتدین و قالوا إن نتبع الهدی معک الهدی هاهنا هو التوحید کقوله هو الذی أرسل رسوله بالهدی یعنی بالتوحید و قیل هو القرآن کقوله فی النجم و لقد جاءهم من ربهم الهدی ای القرآن و کقوله فی بنی اسراییل و ما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدی یعنی القرآن فیه بیان کل شی ء إلا أن قالوا أ بعث الله بشرا رسولا و قالوا إن نتبع الهدی معک نزلت فی الحارث بن عثمان بن نوفل بن عبد مناف این حارث پیش مصطفی آمد و گفت ما میدانیم که تو پیغامبر راست گویی و آنچه می گویی و آورده راست است و درست و اگر ما اتباع تو کنیم و بر پی قرآن و توحید رویم چنان که تو رفتی عرب ما را ازین زمین مکه بربایند بقهر و قتل و غارت که انگه ما مخالف ایشان باشیم در دین و با ما محابا نکنند و بر جای بنگذارند رب العالمین آن حجت ایشان بر ایشان شکست و بجواب ایشان گفت أ و لم نمکن لهم حرما آمنا نه ما ایشان را جایی ساختیم و ممکن کردیم در حرمی با آزرم بی بیم که امن آن حرم در همه طباع سرشته مرغ با مردم آشنا و از ایشان ایمن و آهو از سک ایمن و هر ترسنده که در حرم شد ایمن گشت عرب چون این میدانند از کجا روا دارند قتل و قتال و غارت در حرم و آن خداوند که شما را در حال کفر و شرک ایمن نشاند درین بقعت در حال ایمان و توحید اولی تر که ایمن نشاند و دشمن از شما بازدارد انگه صفت حرم کرد و کثرت نعمت در وی یجبی إلیه قرأ نافع و یعقوب تحیی الیه بالتاء لاجل الثمرات ای تجلب الیه من الاماکن ثمرات الارضین رزقا من لدنا لا تری شرقی الفواکه و غربیها مجتمعة الا بمکه لدعاء ابراهیم ع حیث قال و ارزقهم من الثمرات و لکن اکثرهم لا یعلمون لا یتدبرون ان الذی فعل ذلک بهم و هم کافرون قادر علی ان یفعل بهم و هم مؤمنون و قیل ان أکثرهم لا یعلمون ان ذلک من انعام الله علیهم فهم یاکلون رزقه و یعبدون غیره
ثم خوفهم فقال و کم أهلکنا من قریة یعنی من اهل قریة بطرت معیشتها یعنی بطر اهلها فی معیشتهم فحذف فی فانتصب علی نزع الخافض و قیل هو نصب علی التمیز و البطر و الاشر و احد و هو سوء احتمال النعمة و مقابلتها بضد ما یجب مقابلتها به فتلک مساکنهم خراب ترونها فی مجییکم و ذهابکم لم تسکن من بعدهم ای من بعد هلاک اهلها إلا قلیلا لم تخرب و قیل الا قلیلا منها سکنت و قیل سکنها الهام و البوم و قیل لم یسکنها الا المسافرون ینزلونها ساعة ثم یرتحلون و کنا نحن الوارثین لم یبق لها مالک الا الله و هذا وعید للمخاطبین ...
... أ فمن وعدناه وعدا حسنا یعنی علیا و حمزة و الوعد الحسن الجنة و نعیمها فهو لاقیه ای مدرکه و مصیبه لا محاله اذ لا خلف لوعدنا کمن متعناه متاع الحیاة الدنیا الذی هو مشوب بالتنغیص و التکدیر زایل عن قریب و هو ابو جهل و قیل فی النبی ص و ابی جهل و قیل نزلت فی عمار و الولید بن المغیرة ثم هو یوم القیامة من المحضرین فی النار نظیره و لو لا نعمة ربی لکنت من المحضرین و یوم ینادیهم فیقول أین شرکایی الذین کنتم تزعمون یروی فی الحدیث مطیة الکذب زعموا و هو قوله عز و جل بزعمهم ای بکذبهم و العامل فی یوم ینادیهم
قال الذین حق علیهم القول ای اذا احشروا و احضروا للعقاب یقال لهم أین شرکایی الذین کنتم تزعمون و سؤالهم عن ذلک ضرب من ضروب العذاب لانه لا جواب لهم الا ما فیه فضیحتهم و اعترافهم بجهل انفسهم قال الذین حق علیهم القول و هم کفرة الجن و الشیاطین الذین حقت علیهم کلمة العذاب الداخلین تحت قوله تعالی لا بلیس لأملأن جهنم منکم أجمعین ربنا هؤلاء کفار بنی آدم الذین اضللناهم باستدعاینا ایاهم الی الکفر بوسوستنا لهم و تزییننا لهم بالقول و الشبه أغویناهم کما غوینا ای اضللناهم عن الطریق فضلوا باتباعهم ایانا مقلدین بغیر حجة کما ضللنا نحن باتباعنا اسلافنا مقلدین بغیر حجة تبرأنا إلیک منهم ما کانوا إیانا یعبدون یطیعونی بامرنا و اکراه من جهتنا بل کانوا یتبعون اهواءهم و قیل ما کانوا ایانا یعبدون بسلطان و حجة من قوله تعالی و ما کان لی علیکم من سلطان إلا أن دعوتکم فاستجبتم لی و قیل الذین حق علیهم القول هم الدعاة الی الشرک و یکون الشرکاء غیرهم فیقولون خوفا علی انفسهم و اشفاقا من ان یزاد فی عذابهم بسبب اغوایهم ایاهم ربنا انما اغویناهم لانا امرنا هم بعبادتنا
حاصل معنی آنست که فردا چون رب العزة گوید با مشرکان بر سبیل تقریع و توبیخ أین شرکایی الذین کنتم تزعمون فی الدنیا انهم شرکایی فی الالهیة و کنتم تعبدونها و تدعون انها تنفعکم فاینهم کجااند آنان که شما دعوی کردید که انبازان من اند و شما را از ایشان نفع است چون این خطاب با عابدان رود معبودان باطل که شیاطین اند گویند که خداوند اما وسوسه و شبهتی در دل ایشان افکندیم و بسبب آن که خود بی راه و کافر بودیم و کفر و شرک بر ایشان آراستیم بی حجتی و برهانی ایشان به هوای نفس خویش بر پی ما برفتند و گمراهی گزیدند بتقلید بی حجت نه ما ایشان را بعبادت خود فرمودیم و نه باکراه بر آن داشتیم
بیزاریم ما از پرستش ایشان و از آن که ما را به هوای نفس خود پرستیدند نه بأمر ما ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة
... پیر طریقت اینجا سخنی نغز گفته الهی از کجا باز یابم من آن روز که تو مرا بودی و من نبودم تا باز بدان روز نرسم میان آتش و دودم اگر بدو گیتی آن روز من یابم پرسودم ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم
قوله و ما کنت بجانب الطور إذ نادینا یا محمد تو نبودی بر جانب طور که ما امت ترا برخواندیم از اصلاب پدران و سبب آن بود که موسی گفت بار خدایا من در تورات میخوانم صفت و سیرت امتی سخت آراسته و پیراسته و بخصال حمیده ستوده ایشان امت کدام پیغامبراند یکی از علماء طریقت صفت و سیرت این امت گفته که در میان ایشان جوانمردانی اند که دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است بهشت و دوزخ بر راه درد ایشان دو منزل است و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است بروز در منزل رازاند بشب در محمل ناز بروز در صنایع نظراند بشب در مشاهده صنع بروز با خلق در خلق بشب با حق بر قدم صدق بروز راه جویند بشب راز گویند مفلسان اند از روی نعمت لکن توانگران اند از روی صحبت دنیا که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را دانند عقبی که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را بینند
او جل جلاله بهشت که آراید بدوستان خود آراید و دوستان را بدل آراید و دل را بنور جلال خود آراید آن ماه رویان فردوس از هزاران سال باز در آن بازار گرم در انتظاراند تا کی بود که رکاب دولت این جوانمردان با علی علیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که فهم فی روضة یحبرون ...
... عن وهب بن منبه قال لما قرب الله موسی نجیا قال رب انی اجد فی التوریة امة هی خیر امة تخرج للناس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فاجعلهم من امتی قال یا موسی تلک امة احمد قال یا رب انی اجد فی التوریة امة اناجیلهم فی صدورهم یؤمنون بالکتاب الاول و الکتاب الآخر فاجعلهم من امتی قال یا موسی تلک امة احمد قال یا رب انی اجد فی التوریة امة یأکلون صدقاتهم و یقبل ذلک منهم و یستجاب دعاؤهم فاجعلهم من امتی قال تلک امة احمد
إنک لا تهدی من أحببت یا محمد الهدایة من خصایص الربوبیة فلا تصلح لمن وصفه البشریة توفیق سعادت و تحقیق هدایت از خصایص ربوبیت است بشریت را بدان راه نه و جز جلال احدیت بدین صفت سزا نه یا محمد ترا شرف نبوت است و منزلت رسالت و جمال سفارت مقام محمود و حوض مورود خاتم پیغامبران و سید مرسلانی و شفیع مذنبانی و شمع زمین و آسمانی عنان مرکبت از آسمانها برگذشته و ساحت عرش مجید جای اخمص تو ساخته اما هدایت بندگان و راه نمودن ایشان بایمان نه کار تو است و نه در دست تو إنک لا تهدی من أحببت ما آن را که خواهیم در مفازه تحیر همی رانیم و آن را که خواهیم بسلسله قهر همی کشیم ما در ازل آزال و سبق سبق تاج سعادت بر سر اهل دولت نهادیم و این موکب فرو کوفتیم که هؤلاء فی الجنة و لا ابالی و رقم شقاوت بر ناصیه گروهی کشیدیم و این مقرعه بر زدیم که هؤلاء فی النار و لا ابالی
ای جوانمرد هیچ صفت در صفات خدای از صفت لا ابالی دردناکتر نیست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة
... قوله لرادک إلی معاد یعنی الی مکة و هو قول ابن عباس و مجاهد و معاد الرجل بلده لانه یتصرف فی البلاد ثم یعود الی بلده
مقاتل گفت سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا ص چون از غار بیرون آمد بقصد هجرت مدینه از بیم دشمن بشاه راه نرفت بلکه از راه برگشت و همی رفت تا بجحفه رسید آنجا ایمن گشت و براه باز آمد و جحفه میان مکه و مدینه است رسول خدا ص چون آنجا رسید و شاه راه دید که سوی مکه می شد اشتیاق مکه برو تازه شد جبرییل آمد و گفت یا رسول الله أ تشتاق الی بلدک و مولدک قال نعم قال فان الله عز و جل یقول إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد یعنی الی مکة رسول دانست که وعده فتح مکه است که میدهد و این آیه بجحفه فرو آمد نه مکی است نه مدنی فانجز الله وعده و فتح له مکة و صار احدی معجزاته حیث خرج مخبره علی وفق خبره و قیل المعاد من العادة ای الی حیث اعتدته و لیس من العود و قیل معاد اسم مکة و قیل المعاد الجنة و کان فیها لیلة المعراج و قیل کان فیها مع آدم فی صلبه و قیل الی معاد یعنی الی القیامة و هی معاد کل خلق و قیل الی الموت و هو ایضا معاد الخلق
قل ربی أعلم من جاء بالهدی هذا جواب لکفار مکة لما قالوا للنبی ص انک فی ضلال فقال الله عز و جل قل ربی أعلم من جاء بالهدی یعنی نفسه و من هو فی ضلال مبین یعنی المشرکین ای هو اعلم بالفریقین و ما کنت ترجوا أن یلقی إلیک الکتاب القا اینجا ارسال است چنان که بلقیس گفت إنی ألقی إلی کتاب کریم و عجم گویند خبر بمن افکن و معنی الایة ما کان القاؤنا ایاه الیک إلا رحمة من ربک قال الفراء هذا من الاستثناء المنقطع معناه لکن ربک رحمک فاعطاک القرآن فلا تکونن ظهیرا للکافرین قیل هذا امر بالهجرة و المعنی لا تکن بین ظهرانیهم قال مقاتل نزلت هذه الایة حین دعی الی دین آبایه فذکره الله نعمه و نهاه عن مظاهرتهم علی ما هم علیه فقال فلا تکونن ظهیرا للکافرین ای معینا لهم علی دینهم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة
... تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا فردا در سرای آخرت ساکنان مقعد صدق و مقربان حضرت جبروت قومی باشند که درین دنیا برتری و مهتری نجویند خود را از همه کس کهتر و کمتر دانند و بچشم پسند هرگز در خود ننگرند چنان که آن جوانمرد طریقت گفت که از موقف عرفات باز گشته بود او را گفتند کیف رأیت اهل الموقف چون دیدی اهل موقف را جواب داد که رأیت قوما لو لا انی کنت فیهم لرجوت ان یغفر الله لهم قومی را دیدم که اگر نه من در میان ایشان بودمی امید بودی که همه آمرزیده باز گردند
ای جوانمرد بچشم پسند بخود منگر و در راه من مشو که هرگز کسی بر منی سود نکرد آنچه بر ابلیس آمد از روی منی آمد که گفت أنا خیر یکی از بزرگان دین ابلیس را دید گفت مرا پندی ده گفت مگو که من تا نشوی چو من این خود راه سالکان طریقت است و جوانمردان حقیقت اما در راه شریعت منی بیوکندن روا نیست زیرا که در شریعت حوالت با تو است و از آن بسر نشود
شیخ بو عبد الله خفیف گفت منی بیوکندن در شریعت زندقه است و منی اثبات کردن در حقیقت شرک است چون در مقام شریعت باشی همی گوی که من چون در راه حقیقت باشی میگوی که او خود همه او شریعت افعال است و حقیقت احوال قوام افعال بتو و نظام احوال با او
إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد فی الظاهر الی مکة و کان یقول کثیرا الوطن الوطن فحقق الله سؤله و اما فی السر و الاشارة فالمعنی ان الذی ینصبک باوصاف التفرقة بالتبلیغ و بسط الشریعة لرادک الی الجمع بالتحقیق بالفناء عن الخلق ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۱ - النوبة الاولى
... و لیعلمن الله الذین آمنوا و ناچاره بر خواهد رسید الله و تا بیند که آن کیست که بگروید و لیعلمن المنافقین ۱۱ و بیند که آن که اند که دورویان اند
و قال الذین کفروا للذین آمنوا کافران گفتند فرا گرویدگان اتبعوا سبیلنا بر راه و بر کیش ما روید و لنحمل خطایاکم و ما گناهان شما همه برداریم و ما هم بحاملین من خطایاهم من شی ء و ایشان از گناهان ایشان هیچ چیز برندارند إنهم لکاذبون ۱۲ ایشان دروغ میگویند
و لیحملن أثقالهم ناچاره که بارهای گناهان خویش برمیدارند و أثقالا مع أثقالهم و بارهای بیراه کردگان خویش و لیسیلن یوم القیامة و ایشان را بپرسند روز رستاخیز عما کانوا یفترون ۱۳ از دروغها که میگفتند
و لقد أرسلنا نوحا إلی قومه فرستادیم نوح را بقوم او فلبث فیهم درنگ کرد در میان ایشان ألف سنة إلا خمسین عاما هزار سال کم پنجاه سال فأخذهم الطوفان فرا گرفت ایشان را طوفان و هم ظالمون ۱۴ و ستمکاران ایشان بودند
فأنجیناه و أصحاب السفینة برهانیدیم او را و ایشان که در کشتی بودند و جعلناها آیة للعالمین ۱۵ و نشان گذاشتیم آن را تا جهان بود جهانیان را
و إبراهیم إذ قال لقومه و فرستادیم ابراهیم را آن گه که گفت قوم خویش را اعبدوا الله و اتقوه الله را پرستید و بپرهیزید از عذاب او ذلکم خیر لکم آن به شما را إن کنتم تعلمون ۱۶ اگر میدانید
إنما تعبدون من دون الله أوثانا این چه می پرستید فرود از الله بتان است و تخلقون إفکا و کاریست که شما در میگیرید و شما می سازید و می تراشید بدروغ إن الذین تعبدون من دون الله اینان که می پرستید فرود از الله لا یملکون لکم رزقا شما را روزی ندادند و بر آن توانا نه اند فابتغوا عند الله الرزق بنزدیک الله روزی جویید و اعبدوه و او را پرستید و اشکروا له و او را آزادی کنید إلیه ترجعون ۱۷ با او خواهند برد شما را ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الملک المتعالی عن الحدود و الغایات المقدس عن الدرک و النهایات المنزه عن تجارف العبارات الباطن عن حصر الاحاطات الظاهر فی البینات و الآیات اول باران از ابر عنایات این نام است اول نفس از صبح کرامت این نامست اول جوهر از صدف معرفت این نامست اول نشان از وجود حقیقت این نامست اول شاهد بر مشاهده روح این نامست دل را فتح و جان را فتوح این نامست معرفت را راه است حقیقت را درگاهست انبساط را در است صحبت را سر است فرا وصال اشارتست از کمال حال عبارتست خایف را امان است راجی را ضمان است طالب را شرفست عارف را صلف است محب را تلف است
نام تو شنید بنده دل داد بتو ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۲ - النوبة الاولى
... و لوطا و فرستادیم لوط را إذ قال لقومه آن گه که قوم خویش را گفت إنکم لتأتون الفاحشة شما آن کار زشت میکنید ما سبقکم بها من أحد من العالمین ۲۸ هیچ کس بر شما پیشی نکرد با آن از جهانیان
أ إنکم لتأتون الرجال شما با مردان میگرایید و تقطعون السبیل و راه نسل و فرزند می ببرید و تأتون فی نادیکم المنکر و در انجمن ناپسندها و ناشایست ها میکنید فما کان جواب قومه نبود پاسخ قوم او او را إلا أن قالوا مگر آنچه گفتند ایتنا بعذاب الله عذاب خدای بما آر إن کنت من الصادقین ۲۹ اگر می راست گویی که پیغامبری
قال رب انصرنی گفت خداوند من یاری ده مرا علی القوم المفسدین ۳۰ برین قوم تباه کاران
و لما جاءت رسلنا إبراهیم چون در آمد فرستادگان ما بر ابراهیم بالبشری بشارت دادن او را قالوا گفتند إنا مهلکوا أهل هذه القریة ما هلاک خواهیم کرد مردمان این شهر را إن أهلها کانوا ظالمین ۳۱ که مردمان آن بر خویشتن ستمکاران اند و گناه ایشان را
قال إن فیها لوطا گفت لوط در آن است قالوا گفتند نحن أعلم بمن فیها ما از توبه دانیم که در آن کیست لننجینه و أهله برهانیم او را و کسان او را إلا امرأته مگر زن او را کانت من الغابرین ۳۲ آن زن از ایشان بود که می باز بایست ماند با هلاک شدگان ...
... و إلی مدین أخاهم شعیبا و فرستادیم باهل مدین مرد ایشان شعیب فقال یا قوم اعبدوا الله گفت ای قوم الله را پرستید و ارجوا الیوم الآخر و از روز پسین بترسید و لا تعثوا فی الأرض مفسدین ۳۶ و بگزاف و تباهی در زمین مروید بدکاران
فکذبوه دروغ زن گرفتند شعیب را فأخذتهم الرجفة زلزله ایشان را فرا گرفت فأصبحوا فی دارهم جاثمین ۳۷ تا هم در خان و مان خویش فراهم افتادند مرده
و عادا و ثمود یاد کن عاد و ثمود را و قد تبین لکم من مساکنهم و شما را پیدا مانده است از خان و مان و نشستگاههای ایشان چیزی و زین لهم الشیطان أعمالهم و دیو بر آراست ایشان را کارهای ایشان فصدهم عن السبیل و ایشان را برگردانید از راه راست و کانوا مستبصرین ۳۸ گروهی بودند چست کار و باریک بین و زیرک دست
و قارون و فرعون و هامان و یاد کن قارون را و فرعون را و هامان را و لقد جاءهم موسی بالبینات بایشان آمد موسی بپیغامها و نشانهای روشن فاستکبروا فی الأرض گردن کشیدند در زمین و ما کانوا سابقین ۳۹ پیش نشدند از ما و با ما برنیامدند و با ما نتاوستند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۲ - النوبة الثالثة
... باز چون قدم در عالم بسط نهد و شواهد انس بیند از حول و قوت خویش محرر شود از ارادت و قصد خویش مجرد گردد بفتوح تجرید زندگانی کند یریدون وجهه مقصد و قبله همت وی گردد
نفس وی درین حال چنان باشد که شبلی گفت از سرمستی و بیخودی که در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود و خصم آدم منم تا چرا بر راه من عقبه کرد تا در گلزار او بماندم گاهی که در بسط بود چنین میگفت و گاهی که در قبض بود میگفت ذلی عطل ذل الیهود باز دیگر باره او را بابسط و انس دادند تا میگفت این السماوات و الارضون حتی احملها علی شعرة جفن عینی اینست معنی تکرار احوال که ابداء و اعادت بوی اشارت است و مصداق این از عزت قرآن است که گفت جل جلاله لترکبن طبقا عن طبق ای حالا بعد حال و از سیرت و روش مصطفی ص آنست که روزی میگفت انا سید ولد آدم
باز در حال قبض میگفت ما ادری ما یفعل بی و لا بکم لیت رب محمد لم یخلق محمدا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۳ - النوبة الاولى
قوله تعالی و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب تو پیش از این هیچ نامه ای نخواندی و لا تخطه بیمینک و بدست خویش هرگز ننوشتی إذا لارتاب المبطلون ۴۸ اگر چنان بودی که تو نویسنده بودی آن گه در گمان افتادندی کژراهان و کژروان
بل هو آیات بینات بل که این نامه سخنانی است روشن پیدا بی گمان فی صدور الذین أوتوا العلم در دلهای ایشان که ایشان را دانش داده اند و ما یجحد بآیاتنا إلا الظالمون ۴۹ و باز نه نشیند از پذیرفتن سخنان ما مگر ستمکاران ...
... و کأین من دابة لا تحمل رزقها ای بسا جانورا که روزی خود برنمیدارد الله یرزقها و إیاکم الله روزی دهد ایشان را و شما را و هو السمیع العلیم ۶۰ و اوست آن شنوای دانا
و لین سألتهم و اگر پرسی مشرکان را من خلق السماوات و الأرض که که آفرید آسمانها و زمینها را و سخر الشمس و القمر و که نرم کرد آفتاب و ماه را لیقولن الله همه گویند که الله فأنی یؤفکون ۶۱ پس ایشان را از راه راست چون می برگردانند
الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده الله می گستراند فراخ روزی او را که خواهد از بندگان خویش و یقدر له و تنگ میدارد بر ایشان او را که خواهد إن الله بکل شی ء علیم ۶۲ الله به همه چیز دانا است ...
... و من أظلم ممن افتری علی الله کذبا آن کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدای انباز سازد بدروغ أو کذب بالحق لما جاءه یا دروغ زن گیرد چیزی راست که آمد باو أ لیس فی جهنم مثوی للکافرین ۶۸ در دوزخ جایگاهی بسنده نیست کافران را
و الذین جاهدوا فینا و ایشان که میکوشند از بهر ما لنهدینهم سبلنا براستی که ایشان را راه نماییم راههای خویش و إن الله لمع المحسنین ۶۹ و براستی که الله با نیکوکاران است