میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۳ - النوبة الاولى
... فلا تطع الکافرین نگر تا فرمان کافران نبری و جاهدهم به و باز کوش با ایشان جهادا کبیرا ۵۲ باز کوشیدنی بزرگ
و هو الذی مرج البحرین او آنست که فراهم گذاشت دو شاخ آب در دریا هذا عذب فرات این آبی سخت خوش و هذا ملح أجاج و این شورابی سخت تلخ و جعل بینهما برزخا و میان آن دو دریا جدایی ساخته و حجرا محجورا ۵۳ بسته ای بازداشته
و هو الذی خلق من الماء بشرا او آنست که از آب مردم آفرید فجعله نسبا و صهرا آن را نژاد کرد و خویش و پیوند و کان ربک قدیرا ۵۴ و خداوند تو توانای است همیشی ...
... و ما أرسلناک إلا مبشرا و نذیرا ۵۶ و نفرستادیم ترا مگر بشارت دهی بیم نمایی
قل ما أسیلکم علیه من أجر گوی نمی خواهم از شما برین پیغام هیچ مزدی إلا من شاء أن یتخذ إلی ربه سبیلا ۵۷ مگر آن را تا هر که خواهد بخداوند خویش راه جوید
و توکل علی الحی الذی لا یموت کار بسپار و پشت باز کن بآن زنده که هرگز نمیرد و سبح بحمده و بستای او را بپاکی او و کفی به بذنوب عباده خبیرا ۵۸ و آگاه و بسنده دان او را و دانا بگناه بندگان او ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة
... ای جوانمرد گمان مبر که آن کس که بمشاهدت عزت ذو الجلال رسد ذره ای از عشق و شوق او کم گردد در جگر ماهی تپشی است که اگر همه بحار عالم را جمع کنی ذره ای از آن تپش بننشاند دلی که آن دلست امروز در کار است و فردا هم در کار امروز در عین شوق و فردا در عین ذوق یک سر از اسرار أ لم تر إلی ربک آنست که بشر اگر چه مخصوص بود بتخاصیص قربت او را هرگز نرسد که تقاضای دیدار عزت ذی الجلال کند مگر که هم دیدار خود بتقاضای جمال آید بیان این رمز در آن خبر است که مصطفی گفت اذا دخل اهل الجنة الجنة نودوا یا اهل الجنة ان لکم عند الله موعدا یرید ان ینجز ینجزکموه
الحدیث الی آخره این خود درجه عامه مؤمنان است که بدرجات و منازل خویش آیند و با اتباع و قهرمانان و خدم و اهل مملکت خویش الف گیرند آن گه بتقاضای عزت بمشاهده احدیت رسند باز قومی که خداوندان عین اند از صفات خویش مجرد گشته و بعین فطرت خویش رسیده پیش از آن که بمراقی دولت بهشت پیوندند جمال ربوبیت راه ایشان بگیرد رداء کبریا را کشف کند فیشهدهم بجماله و یتجلی لهم بجلاله قبل وصولهم الی المنازل و الدرجات فذلک قوله عز و جل إن ربک لبالمرصاد و یقال أ لم تر إلی ربک کیف مد الظل ای مد ظل العصمه قبل ان ارسلک الی الخلق
و لو شاء لجعله ساکنا ای جعلک مهملا و لم یفعل بل جعل الشمس التی طلعت من صدرک علیه دلیلا
ثم قبضناه إلینا قبضا یسیرا هذا خطاب من اسقط عنه الرسوم و الوسایط
قوله و هو الذی أرسل الریاح بشرا بین یدی رحمته اشارت است بباد رعایت که از مهب عنایت وزد بر دلهای مؤمنان تا هر چه خاشاک مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروبد و شایسته قبول کرامات و ارادات حق گرداند بنده چون نسیم روح آن ریاح بسینه وی رسد زواید موارد طلبد و روایح آن سعادت و عنایت جوید رب العزة بمهربانی و لطف خویش چهار در بر وی گشاید در احسان و در نعمت و در طاعت و در محبت بنده بحکم بشریت از راه کنودی خویش درآید که إن الإنسان لربه لکنود و آن در احسان بر خود به بندد حق جل جلاله رسول کرامت فرستد با کلید تجاوز و عفو که انا استر اسایتک برحمتی فانی سید لطیف و انت عبد ضعیف فذلک قوله و هو الذی یقبل التوبة عن عباده و یعفوا عن السییات همچنین رب العزة در نعمت بر بنده گشاید بنده بکفران پیش آید که إن الإنسان لکفور مبین و آن در بر خود به بندد بتقصیر در شکر حق جل جلاله رسول فضل فرستد با کلید منت و گوید ان قصرت انت فی شکری فلا اقصر انا فی بری فذلک قوله قل بفضل الله و برحمته سوم در طاعت است که بر بنده گشاید الله و بنده بمعصیت آن در بر خود ببندد حق تعالی رسول مغفرت فرستد با کلید توبت که ان اذنبت ذنبا فانا اغفر لک و لا ابالی فذلک قوله إن الله یغفر الذنوب جمیعا چهارم در محبت است که الله بلطف خود بر بنده گشاید بنده بجفا پیش آید بدلیری و بد عهدی آن در بر خود به بندد رب العزة رسول حلم فرستد با کلید ستر که عبدی ان اجترأت علی سوء المعاملة تجاوز عنک لانی حبیبک و انا الذی قلت یحبهم و یحبونه
قوله و أنزلنا من السماء ماء طهورا قال النصرآبادی هو الرش الذی یرش من میاه المحبة علی قلوب العارفین فتحیا به نفوسهم باماتة الطبع فیها ثم یجعل قلبه اماما للخلق یفیض برکاته علیهم فتصیب برکات نور قلبه کل شی ء من ذوات الارواح ...
... و لو شینا لبعثنا فی کل قریة نذیرا این همچنانست که جایی دیگر گفت و لین شینا لنذهبن بالذی أوحینا إلیک و مقصود آنست که رب العزة می خواهد تا دوستان و خواص بندگان خود را پیوسته معصوم دارد از آنکه ایشان را با خود التفاتی بود یا با روش خویش نظری کنند موسی کلیم ع وقتی ضجرتی نمود و متبرم گشت از بنی اسراییل از آنکه سؤال بسیار میکردند از وی رب العزة تأدیب وی را آن شب بهزار نبی وحی فرستاد از انبیاء بنی اسراییل بامدادان همه رسولان بودند وحی گزاران و پیغام رسانان خلق همه روی بایشان نهادند و موسی را تنها بگذاشتند موسی در خود افتاد تنگدل و غمگین در الله زارید و تضرع کرد گفت بار خدایا طاقتم نماند فریاد من رس و بر من ببخشای رب العزة مراعات دل موسی را هم در آن روز قبض ارواح آن رسولان کرد و موسی بسر وقت خویش بازگشت
و هو الذی مرج البحرین هو یک حرف است فرد است اشارت فرا خداوند فرد نه نام است و نه صفت اما اشارت است فرا خداوندی که او را نام است و صفت و آن یک حرف ها است و واو قرارگاه نفس است نه بینی که چون تثنیه کنی هما گویی نه هو ما تا بدانی که آن خود یک حرف است تنها دلیل بر خداوند یکتا همه اسامی و صفات که گویی از سر زبان گویی مگر هو که از میان جان برآید از صمیم سینه و قعر دل رود زبان و لب را با وی کاری نیست مردان راه دین و خداوندان عین الیقین که دلهای صافی دارند و همتهای عالی و سینه های خالی چون از قعر سینه ایشان این کلمه سر برزند مقصود و مفهوم ایشان جز حق جل جلاله نبود و تا چنین جوانمردی نبود خود حقیقت هویت بر وی مکشوف نگردد
آن عزیزی در راهی میرفت درویشی پیش وی باز آمد گفت از کجا می آیی
گفت هو گفت کجا می روی گفت هو گفت مقصودت چیست گفت هو از هر چه سؤال میکرد وی میگفت هو این چنانست که گفته اند ...
... مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح أجاج البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فی الجوهریة واحد و لکنه سبحانه بقدرته غایر بینهما فی الصفة کذلک خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشک و الکفران
عذب فرات اشارت است فرا دل دوستان که بنور هدی روشن است بزیور ایمان آراسته و شعاع آفتاب توحید درو تافته و ملح أجاج اشارت است فرا دل بیگانگان که بظلمات کفر و کدورات شک تاریک گشته و در حیرت جهل بمانده آن یکی را خلعت رفعت پوشیده بلا میل و آن یکی را قید مذلت و اهانت بر پای نهاده بلا جور آری چون رب العزة خواهد که بنده ای را تاج اعزاز بر سر نهد بر بساط راز او را راه دهد و راه ایمان بر وی روشن دارد و چون خواهد که داغ خسار بر رخسارش نهد بسوط انتقام از مقام قربش براند و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور و توکل علی الحی الذی لا یموت
سأل رجل ابن سالم أ نحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل فقال ابن سالم التوکل حال رسول الله و الکسب سنة رسول الله ص و انما استن لهم الکسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوکل الذی هو حاله فلما سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمکاسب الذی هو سنته و لو لا ذلک لهلکوا و عن محمد بن عبد الله الفرغانی یقول سمعت ابا جعفر الحداد یقول مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوکل و انا اعمل فی السوق فآخذ کل یوم اجرتی و لا استریح منها الی شربة ماء و لا الی دخلة حمام فاتنظف بها و کنت اجی ء بأجرتی الی الفقراء فأواسیهم بها فی الشونیزیة و غیرها و اکون انا علی حالی و یقال عوام المتوکلین اذا اعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا منعوا شکروا و یقال الحق یجود علی الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون و یجود علی الاصفیاء بسقوط الادب و اذا لم یکن ادب فمتی یکون طلب و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شییا یأوی الیه الا ثدی امه کذلک المتوکلون یجب ان لا یری لنفسه مأوی الا الله عز و جل
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة
... پس این مواکب کواکب و این اختران ثواقب اندر مراتب فلک کی روا بود بی صنع قادری و بی جبر قاهری
تبارک الذی جعل فی السماء بروجا گفته اند مراد از این آسمان آسمان قرآن است که جمله اهل ایمان در ظل بیان وی اند و اندر حمایت دولت وی روزگار دین میگذرانند هر سورتی چون برجی هر آیتی چون درجی هر کلمه ای چون دقیقه ای هر حرفی بر مثال ثوانی اندر آسمان مثانی آنجا در عالم صور سبع مبانی است و اینجا در عالم سور سبع مثانی چنان که در شب هر که چشم بر ستاره دارد راه زمین وی گم نشود هر که اندر شب فتنه از بیم شک و شبهت چشم دل بر ستاره آیت قرآن دارد راه دینش گم نشود آن آسمان صورت بچشم سر همین بین تا راه قدم بر خاک گم نشود و این آسمان سورت بچشم سر همی بین تا راه همم بحضرت پاک گم نشود
و هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة او آن خداوندست که فلک آفرید و مدت دور وی دو قسم گردانید یک قسم از آن شب دیجور نهاد که اندر آن وقت روی زمین بسان قیر شود و قسم دیگر روز با نور نهاد که روی زمین بسان کافور شود و هوای عالم مانند شعله های نور شود آن شب تاریک را بماه منور کرد و این روز روشن را بچراغ خورشید مطهر و معطر کرد شب تاریک مثال روزگار محنت است و این روز روشن نشان عهد دولت است از روی اشارت میگوید ای کسانی که اندر روشنایی روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکی شب محنت بر اثر است و ای کسانی که اندر تاریکی شب محنت بی آرام بوده اید نومید مباشید که روشنایی روز دولت بر اثر است ...
... روی ابو برزة الاسلمی قال قال رسول الله ص رأیت قوما من امتی ما خلقوا بعد و سیکونون فیما بعد الیوم احبهم و یحبوننی یتناصحون و یتباذلون و یمشون بنور الله فی الناس رویدا فی خفیة و تقیة یسلمون من الناس و یسلم الناس منهم بصبرهم و حلمهم قلوبهم بذکر الله تطمین و مساجدهم بصلاتهم یعمرون یرحمون صغیرهم و یجلون کبیرهم و یتواسون بینهم یعود غنیهم علی فقیرهم و قویهم علی ضعیفهم یعودون مرضاهم و یتبعون جنایزهم فقال رجل من القوم فی ذلک یرفقون برفیقهم فالتفت الیه رسول الله ص فقال کلا انه لا رفیق لهم هم خدام انفسهم هم اکرم علی الله من ان یوسع علیهم لهوان الدنیا عند ربهم ثم تلی رسول الله ص و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا
پارسی خبر آنست که مصطفی علیه السلام گفت قومی را دیدم از امت خویش یعنی در مکاشفات و منازلات خویش یا در خواب قومی که اشخاص و اشباح ایشان هنوز در بند خلقت نیامده بود پرگار قدرت در دایره وجود ایشان هنوز بنگردیده امروز وقت ظهور ایشان نیست تا روزگاری دیگر و زمانی دیگر که ارادت در رسد و مقادیر در مواقیت پیوندد قومی که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند یود احدهم لو رآنی باهله و ماله جوانمردانی اند که پیوسته یکدیگر را نیکی خواهند و آنچه دارند اگر مال بود و اگر جاه از یکدیگر دریغ ندارند و حق و حظ خود بگذارند و حقوق برادران فرا پیش دارند راهبرانند بحق که بنور الله میروند بچراغ هدی و شمع ایمان و نور یقین راه دین را گذاره میکنند نرم نرم و آسان بی آزار میان خلق میروند دلهاشان بذکر الله آرام گرفته مسجدهاشان بنماز و عبادت آبادان داشته با پیران بحرمت و اجلال زیند با کودکان برحمت و رأفت با همگان بمواسات و مراعات توانگرشان ننگ ندارد بعیادت درویش شود ضعیفان را بازجویند و بیماران را واپرسند و بتشییع جنازه ها بیرون شوند مردی گفت یا رسول الله ایشان که برین صفت و سیرت باشند مگر که بر بردگان و درم خریدگان خویش رفق کنند و آزرم دارند رسول خدا گفت کلا نه چنانست که تو گفتی که ایشان خود بردگان و درم خریدگان ندارند و جز خویشتن کس را بر خدمت خویش ندارند و نه پسندند ایشان بر خدای عز و جل گرامی تر از آنند که ایشان را فرا دنیای دنی خسیس دهد آن گه رسول ص این آیت برخواند و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا خواص بندگان و رهیگان رحمان ایشان اند که خار اختیار در مجاری اقدار از قدم گاه خویش برکندند و سر نفس نصیب طلب بصمصام تواضع بیفکندند لا جرم بمقام عبودیت رسیدند بندگان او بحقیقت ایشانند که پیوسته در گزارد فرمانند از نصیب پاک و از اختیار دور و از خواست خود بیزار در این عالم صد هزار عبد الرحمن و عبد الرزاق و عبد الوهاب بینی که یکی عبد الله را نبینی بلی بنام بینی بمعنی کم بینی بندگی ایشان بنصیب آمیخته و بحظ خود آلوده او که حق را جل جلاله بنصیب طلبد یا پرستد بنده نصیب است نه بنده او
پیر بو علی سیاه قدس الله روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهی یا دو رکعت نماز تو بهشت اختیار مکن نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب تو است و نماز خدمت او ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
... و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
ما یأتیهم من ذکر من الرحمن محدث ما یجدد لهم شرعا و ما یرسل الیهم رسولا الا اعرضوا عن تأمل برهانه و قابلوه بالتکذیب و لو انهم امعنوا النظر فی آیاتهم لاتضح لهم صدقهم و لکن المقسوم لهم من الخذلان فی سابق الحکم یمنعهم من الایمان و التصدیق اگر کافران نظر کردندی درین آیات و در ایات قدرت و دلایل نبوت و لطایف حکمت که رب العزة در آسمان و زمین پیدا کرده و پیغامبران را بدان فرستاده صدق انبیا بر ایشان ظاهر گشتی و از راه خلاف و گمان برخاستندی لکن چه سود که حکم ازلی و نبایست الهی راه نظر بایشان فروبست تا بیکبارگی اعراض کردند و پیغام رسانان را دروغ زن گرفتند و پیغام بدروغ داشتند از آن که سزای درگاه نبودند و شایستگی وصال نداشتند
پیر طریقت گفت در روی زمین نبایسته تر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاک تر ازو نیست که پندارد که شسته است دو چیز می درباید نیازی از تو و یاریی ازو نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست عزیز اوست که بداغ اوست و بر راه اوست که با چراغ اوست
أ و لم یروا إلی الأرض کم أنبتنا فیها من کل زوج کریم چند که ما رویانیدیم درین زمین از انواع نبات و فنون ریاحین گل نسرین و بنفشه و یاسمین میوه های الوان با طعمهای مختلف شکوفه های رنگارنگ و برگهای گوناگون آن همه نشان قدرت اوست و آثار رحمت او و بیان حکمت او آن گه گفت إن فی ذلک لآیة ای فی ذلک آیات لمن استبصر و نظر و فکر همانست که جای دیگر گفت تبصرة و ذکری لکل عبد منیب ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الاولى
... یرید أن یخرجکم من أرضکم بسحره میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما بجادویی خویش فما ذا تأمرون ۳۵ چه فرمایید شما در کار او
قالوا أرجه و أخاه گفتند با پس کن او را و برادر او را و ابعث فی المداین حاشرین ۳۶ و در شارستان های خویش فراهم آورندگان فرست
یأتوک بکل سحار علیم ۳۷ تا بتو آرند هر جادویی دانا که هست
فجمع السحرة فراهم آورند جادوان لمیقات یوم معلوم ۳۸ هنگام روزی را دانسته و نامزد کرده
و قیل للناس و مردمان را گفتند هل أنتم مجتمعون ۳۹ هستید شما آن را که فراهم آیید
لعلنا نتبع السحرة تا ما از آن سوی باشیم که جادوان از آن سویند إن کانوا هم الغالبین ۴۰ اگر ایشان به آیند ...
... فلما تراءا الجمعان چون هام دیدار شد هر دو گروه با یکدیگر قال أصحاب موسی إنا لمدرکون ۶۱ یاران موسی گفتند در ما رسیدند
قال کلا گفت موسی نه نه چنین نرسند إن معی ربی سیهدین ۶۲ خداوند من با من مرا راه می نماید
فأوحینا إلی موسی أن اضرب بعصاک البحر پیغام دادیم بموسی و فرمان که بعصای خویش دریا بزن فانفلق بشکافت دریا فکان کل فرق کالطود العظیم ۶۳ تا هر پاره ای ازو چون کوهی بگشت بزرگ ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة
... یرید أن یخرجکم من أرضکم بسحره ای یرید ان یوقع العداوة و الفرقة بینکم حتی یحارب بعضکم بعضا و حتی یخرجکم من دیارکم و یتغلب علیکم
و قیل لم یرد اخراج القبط انما اراد اخراج بنی اسراییل الا تراه یقول أن أرسل معنا بنی إسراییل و تقدیره یخرج خدمکم و مهانکم من بنی اسراییل من ارض مصر الی ارض الشام و اذا اخرجهم فکانما اخرجکم فما ذا تأمرون هذا من المؤامرة لا من الامر ای ما ذا تشیرون به علی فرعون در کار موسی با مهینان قوم خویش مشاورت کرد و ندانست آن بدبخت که آن کس که دعوی ربوبیت کند از مشاورت دیگران مستغنی باید که ربوبیت و مشاورت بهم راست نیایند
ایشان جواب دادند که أرجه و أخاه ای اخرهما و لا تقتلهما حتی تنظر ما امرهما و ابعث فی المداین حاشرین یعنی فرق الشرط فی الاعصار و البلدان و اقطار مملکتک فیجمعوا لک السحرة و العلماء منهم فیعارضوه بمثل سحره و یتضح للعامة کذبه فرعون قصد آن داشت که موسی را بکشد اشراف قوم وی گفتند او را مکش تا آن گه که مردمان را معلوم گردد که او دروغ زن است جادوان را گرد کن تا همچون سحر وی سحر آرند و بر وی غلبه کنند و دروغ و سحر وی پیدا گردد و آن گه تو معذور باشی در قتل وی در آن زمان جادوان سخت فراخ بود که فرعون در ممالک خویش در هر شهری جادوان داشت ایشان را ساخته از بهر کارهای معظم که در پیش آید ...
... إنا نطمع ای نرجو أن یغفر لنا ربنا خطایانا السالفة أن کنا أول المؤمنین ای لاجل ان کنا اول المؤمنین من القبط قومک و قیل اول المؤمنین فی هذه الحالة عند ظهور الآیة
و أوحینا إلی موسی أن أسر بعبادی ابن جریح گفت حق تعالی جبرییل را فرستاد بموسی که بنی اسراییل را جمع کن و ایشان را فرمای تا هر چهار خاندان با یک خانه شوند و آن گه بر در آن خانه نشانی کنند از خون جدا یا که فریشتگان از آسمان خواهند آمد باهل مصر تا ابکار ایشان را بکشند و هر خانه ای که بر در وی این علامت خون باشد در آنجا نشوند و حق جل جلاله این قتل بآن فرمود تا دیگر روز قبطیان بدفن ایشان مشغول شوند و بنی اسراییل که از مقام برخاسته اند در پیش افتند و نیز فرمود اخبزوا خبزا فطیرا فانه اسرع لکم نان که پزید از بهر زاد راه فطیر پزید تا زودتر بر آید و واپس نمایند بنی اسراییل بفرمان الله آن شب برفتند سوی بحر و عدد ایشان ششصد هزار و هفتاد هزار بود هارون بر مقدمه لشکر و موسی بر ساقه ایشان بامداد روز یکشنبه قبطیان بدفن ابکار مشغول شدند و فرعون آن روز فرمود تا خیل و حشم وی همه جمع آمدند و دیگر روز روز دوشنبه فرا پی بنی اسراییل نشستند هامان بر مقدمه لشکر با دو هزار بار هزار سوار و فرعون در کوکبه خویش با پنج هزار بار هزار سوار اینست که رب العالمین گفت إنکم متبعون شما آنید که ایشان از پس شما بخواهند آمد فأرسل فرعون فی المداین حاشرین ای بعث فرعون فی بلاد مملکته نقباء یحشرون العساکر و یجمعون الجیوش لطلب موسی ع و من معه من بنی اسراییل فلما حضروا قال إن هؤلاء یعنی بنی اسراییل لشرذمة ای طایفة قلیلون و هم ستمایة الف و سبعون الفا و جمع قلیل کما یجمع الواحد فیقال هؤلاء الواحدون و إنهم لنا لغایظون ای مغضوبون بمخالفتهم دیننا و قتلهم ابکارنا و ذهابهم باموالنا التی استعاروها و خروجهم من ارضنا بغیر اذن منا
و إنا لجمیع حاذرون بالالف کوفی و شامی من بقی حذرون بغیر الف و هما لغتان یقال رجل حاذر و حذر و قیل الحذر المتیقظ المتحفظ الذی لا یترک الحزم و الحاذر المستعد ذو أداة و قوة و سلاح و المعنی نحن جمیع اذا اتبعناهم وثقنا بغلبتهم ...
... گفت تا اینجا یوشع گفت اینک دریا در پیش و دشمن از پس کار ما چون خواهد بود موسی گفت آری بگشاید کار ما گشاینده کار و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگری در آب راند و بآب فرو شد موسی آن ساعت درماند جبرییل آمد و گفت اضرب بعصاک البحر دریا بزن بعصای خویش
موسی عصا بزد و دریا شکافته شد و دوازده راه در میان دریا پیدا شد هر راهی دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن اینست که رب العالمین گفت فانفلق فکان کل فرق ای کل مفروق من الماء کالجبل العظیم از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوه های عظیم و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند موسی ایشان را گفت ادخلوا البحر فی هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهای ما بگل فرو شود رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند فذلک قوله فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا پس چون موسی و بنی اسراییل همه از دریا بیرون آمدند موسی میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند فرمان آمد که یا موسی اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فان فرعون و قومه جند مغرقون گفته اند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وی گفت مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیده ایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم
فرعون گفت الا ترون هذا الدلیل ما یقول و ان البحر انما یبس فرقا منی و أنا ربکم الأعلی نمی بینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت و این کلمه آن روز میگفت که أنا ربکم الأعلی دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید فرعون همت کرد که بازگردد جبرییل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکاییل از پس ایشان همی راند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و تلک نعمة تمنها علی الایة موسی ع چون بفرعون رسید و او را بر توحید دعوت کرد و لختی آیات و معجزات برو ظاهر کرد فرعون سر وازد از توحید و آن گه بر موسی سپاس و منت نهاد که ترا نه من پروردم و از کودکی ببزرگی رسانیدم موسی از روی انکار جواب داد که بر من سپاس چه نهی بآنکه بنی اسراییل را بندگان گرفتی و خود کرا رسد که بنده گیرد و خداوندی کند مگر خدای عالمیان کردگار جهان و جهانیان فرعون گفت و ما رب العالمین این خدای عالمیان چیست و کیست فرعون این سؤال بی ادب وار کرد و موسی در تعظیم شد گفت رب السماوات و الأرض و ما بینهما ای فرعون اگر تو نمیدانی و بتوحید وی راه نمی بری هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در میان آن نشانست و گواه بر خداوندی و یگانگی او کاینات و محدثات همه آیات و رایات قدرت او
و فی کل شی ء له آیة ...
... موسی از دشمن بشب بگریخته و روی سوی دریا نهاده و فرعون با خیل و حشم بر پی وی ایستاده بنی اسراییل گفتند یا موسی البحر امامنا و العدو خلفنا فما الحیلة
یا موسی از پیش دریا و از پس دشمن حیلت چیست و راه گریز کجا إنا لمدرکون ما را دریافتند اینک بما رسیدند موسی گفت کلا إن معی ربی سیهدین نومید مباشید که لطف خفی ما را رهبرست و صنع خبی فرعون را بر گذرست
قوله إن معی ربی سیهدین موسی ع خود را درین حکم مفرد کرد گفت معی ربی و نگفت معنا ربنا زیرا که در سابقه حکم رفته بود که قومی از بنی اسراییل بعد از هلاک فرعون و قبطیان گوساله پرست خواهند شد از این جهت خود را در این حکم مفرد کرد باز مصطفی ص چون در غار بود با صدیق اکبر از احوال صدیق آن حقایق معانی شناخت که او را با نفس خود قرین کرد و در حکم معیت آورد گفت إن الله معنالطیفة موسی ع معی فرا پیش داشت که از خود بحق نگریست باز مصطفی ص الله فراپیش داشت گفت ان الله معنا
که از حق بخود نگریست هذا کقوله تعالی أ لم تر إلی ربک کیف مد الظل و لم یقل الی الظل کیف مه الرب
آن حال مریدست و این حال مراد آن راه روندگانست و این صفت ربودگان گفته اند که فرعون چون بکنار دریا رسید و دریا دید شکافته و راهها پیدا گشته با قوم خویش گفت این دریا از بیم من شکافته گشت و أنا ربکم الأعلی آن روز گفت جبرییل خواست که او را عذاب کند پر خویش بگسترانید تا او را بزمین فرو برد فرمان آمد از جبار عالم که مه یا جبرییل فانما یعجل بالعقوبة من یخاف الموت و گفته اند موسی خود را گفت إن معی ربی سیهدین و رب العزة امت احمد را گفت إن الله مع الذین اتقوا موسی آنچه خود را گفت الله برو رد نکرد او را راه نجات نمود و کید دشمن از پیش برداشت چه گویی آنچه حق جل جلاله بخودی خود امت احمد را گفت و وعده که داد اولیتر که وفا کند از غم گناه برهاند و برحمت و مغفرت خود رساند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۳ - النوبة الاولى
قوله تعالی و اتل علیهم نبأ إبراهیم ۶۹ برخوان بر ایشان خبر ابراهیم
إذ قال لأبیه و قومه آن گاه که گفت پدر خویش را ما تعبدون ۷۰ چیست که می پرستید ...
... فإنهم عدو لی إلا رب العالمین ۷۷ ایشان دشمن منند و هر پرستنده ای مگر خداوند جهانیان
الذی خلقنی فهو یهدین ۷۸ آن خداوند که او آفرید مرا و راه مینماید
و الذی هو یطعمنی و یسقین ۷۹ و او که می خوراند و می آشاماند مرا ...
... و اجعلنی من ورثة جنة النعیم ۸۵ و مرا از میراث بران بهشت با ناز کن
و اغفر لأبی و بیامرز پدر مرا إنه کان من الضالین ۸۶ که از گمشدگان و بی راهان بود
و لا تخزنی یوم یبعثون ۸۷ و مرا شرم زده مکن آن روز که برانگیزانند ...
... و أزلفت الجنة للمتقین ۹۰ آن روز که نزدیک آرند بهشت پرهیزکاران را
و برزت الجحیم للغاوین ۹۱ و آن روز که بیرون آرند آشکارا آتش بی راهان را و نافرمانبرداران را
و قیل لهم و ایشان را گویند أین ما کنتم تعبدون ۹۲ من دون الله کجااند آنچه می پرستیدید
فرود از الله هل ینصرونکم شما را امروز بکار آیند یاری دهنده أو ینتصرون ۹۳ یا خود با ما تازید
فکبکبوا فیها نگونسار در افکنند در آتش هم و الغاوون ۹۴ آن پرستیدگان را و آن بیراهان که ایشان را می پرستیدند
و جنود إبلیس أجمعون ۹۵ و سپاه ابلیس همگان
قالوا و هم فیها یختصمون ۹۶ و گویند یکدیگر را در آتش بچنگو گری
تالله إن کنا لفی ضلال مبین ۹۷ بخدا که نبودیم ما مگر در گمراهی آشکارا
إذ نسویکم برب العالمین ۹۸ که شما را که بتانید می هم سان داشتیم با خداوند جهانیان
و ما أضلنا إلا المجرمون ۹۹ و بی راه نکرد ما را مگر بدان پدران و مهتران
فما لنا من شافعین ۱۰۰ نه ما را از شفیعان کسی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة
... و ما أسیلکم علیه من أجر ای اطلب منکم علی امری ایاکم بتقوی الله جزاء و ثوابا فان جزایی و ثوابی علی رب العالمین لانه هو الذی ارسلنی فکان اجری علیه و قیل انما قال ذلک لان المستحق علی تبلیغ الرسالة ثواب دایم و لم یکن ذلک الیهم
أ تبنون بکل ریع آیة تعبثون الریع المرتفع من الارض و جمعه اریاع و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فی اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک و قیل هو الطریق الذی یکون بین الجبلین آیة یعنی بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة ای علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمر فی الطریق و قیل هو برج الحمام تعبثون یعنی عابثین و هذا کقول القایل خرج فلان من البلد یقول کذا یعنی قایلا کذا خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که می کردند قومی گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهای عظیم و منظرهای بلند و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود قومی گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولی نبود قومی گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوایب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد قومی گفتند که کبوتر خانه بود که می کردند و کبوترداری و این خود بازی کودکان باشد و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه می بردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهای عظیم و بناهای بلند بساختند تا علمی باشد ایشان را و نشانی در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنی فلان اینست که رب العالمین گفت آیة تعبثون و تتخذون مصانع ای حصونا و کل بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء علی الماء و لعلکم تخلدون ای کان هذه الأبنیة تخلدکم فی الدنیا و انتصب آیة علی انه مفعول له و مفعول أ تبنون غیر مذکور لدلالة الکلام علیه فدل تبنون علی البناء و دلت آیة علی عظم البناء
و إذا بطشتم بطشتم جبارین ای اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبارین بلا رأفة و لا ابقاء و قیل معناه إذا بطشتم بمن دونکم بطشتم متکبرین قتلا بالسیف و ضربا بالسوط و الجبار الذی یقتل و یضرب علی الغضب و اصل الجبار ممتنع مشتق من جبار النخل هو الذی قد ارتفع عن ان تناله ید و قیل الجبار هو الغالی بالقدرة و هو مدح لله عز و جل لانه حقیقة فیه و ذم لغیره لانه کذب ...
... أ تترکون یعنی أ تظنون ان ربکم یترککم فی هذه الدنیا آمنین من الموت و الحدثان تأکلون و تشربون و تتمتعون لا تخافون شییا ثم تموتون و لا تبعثون
فی جنات و عیون و زروع و نخل کانوا یسکنون الحجر و هی ذات نخل و زرع و میاه طلعها هضیم اختلفوا فیه قال ابن عباس هضیم ای لطیف فی جسمه ما دام فی کفراه و منه هضیم الکشح و الحشا ای ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الی مشاکلة البدن قال المبرد الطلع ما دام فی کفراه هضیم لان الهضیم اللاصق بعضه ببعض فاذا خرج منها فلیس بهضیم ای نضیج مدرک یانع و قال مقاتل هضیم ای متراکم حتی هضم بعضه بعضا و اصله الکسر و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة
و تنحتون من الجبال بیوتا و می تراشید از کوه های سنگ خاره خانه ها ...
... فماتت فأصبحوا نادمین علی عقرهم ایاها بعد ظهور العذاب لانهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک
فأخذهم العذاب یوم السبت من صیحة جبرییل فماتوا اجمعین و اصل العقر ضرب الساق بالسیف و ما یجری مجراه و قیل العقر الجرح
إن فی ذلک ای فی اخراج الناقة من الصخرة علی تلک الصفة و فی اهلاکهم لعبرة لمن بعدهم من هذه الامة و ما کان أکثرهم مؤمنین ...
... قالوا لین لم تنته یا لوط عن دعواک النبوة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لتکونن من المخرجین من بلدنا
قال إنی لعملکم اللواط من القالین المبغضین و القالی التارک للشی ء بغضا له رب نجنی و أهلی مما یعملون ای من عذاب عملهم و قیل اخرجنی من بینهم حتی لا اراهم و لا اری عملهم و نجنی من مقاساة مخالطتهم
فنجیناه و أهله یعنی بناته و من آمن معه ...
... کذب أصحاب الأیکة المرسلین الایکة غیضة تنبت ناعم الشجر کالسدر و الاراک و قال الزجاج الایکة الشجر الملتف یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفة و شجرهم الدوم و هو المقل و قرأ حرمی و شامی ایکة بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة
إذ قال لهم شعیب اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالی و إلی مدین أخاهم شعیبا مدین پسر ابراهیم خلیل بود ابراهیم بعد از ساره زنی بخواست از کنعانیان و مدین از وی بود و مدین جد شعیب بود هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم ع
روایت کردند از ابن عباس که گفت اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکی اند اما جمهور مفسران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حق جل جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبری قال ابن زید بعث الله عز و جل شعیبا الی قومه اهل مدین و الی البادیة و هم اصحاب الایکة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة
قوله کذبت قوم نوح المرسلین إذ قال لقومه أ لا تتقون مضمون این آیت بیان کیفیت دعوت است و بیان صفت داعی هر آن کس که دعوت کند و دیگری را بر الله خواند راه وی آنست که نخست او را بتقوی فرماید چنان که رب العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که أ لا تتقون آن گه سخن که گوید بغایت تلطف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود نه بینی که رب العزة موسی و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطف فرمود گفت فقولا له قولا لینا لعله یتذکر أو یخشی و مصطفی ص هم چنین فرمود که قل إنما أعظکم بواحدة الآیة و پیغامبران درین قصه ها که با امت خویش بلطف گفتند که أ لا تتقون نگفتند اتقوا الله و اتقوا عقابه که در آن نوعی خشونت است و دلهای قومی از آن نفرت گیرد این چنان است که گوید فرا دیگری که افعل کذا فرمانی است جزم از رفق و لطف خالی چون گوید الا تفعل کذا همان فرمانست اما بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته أ لا تتقون فرمانست بتقوی و تقوی اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوی زاد نیست و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوی لباسی نیست و لباس التقوی ذلک خیر لباسها انواع است آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است کار لباس تقوی دارد که حق تعالی در کسی پوشد یکی را بلباس اسلام پوشند گه افتان بود و گه خیزان آخر بعاقبت رسته شود یکی را لباس ایمان دهند هم افتد و هم خیزد اما کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود یکی را لباس تقوی پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد یکی را لباس مهر پوشند بی قرار زید مشتاق میرد و مست خیزد
و بدان که وجوه تقوی در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنی است اول تقوی است بتوحید از شرک چنان که الله گفت با موسی کلیم فسأکتبها للذین یتقون فسأوحیها یعنی الرحمة فی الآخرة للذین یتقون الشرک دیگری تقوی است باخلاص از نفاق چنان که گفت یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله ای شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شک بیامیزید از آزار من گریزید قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید و کونوا مع الصادقین با راستان و راستگویان باشید سدیگر تقوی است بصدق از ریا چنان که رب العزة گفت در قصه هابیل إنما یتقبل الله من المتقین آری کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته چه پسندیده آید از مجتهدی که او را نخواهند کجا رسد او که پای او به بند نبایست ببندند نه مشک بوی خریده و نه عسل حلاوت جسته حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته پس کار در عنایت بسته نه در طاعت بسته آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد ارادت ارادت اوست و مشیت مشیت او یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید چهارم تقوی است بسنت از بدعت چنان که رب العزة گفت امتحن الله قلوبهم للتقوی خالص کرد و پاک الله دلهای سنیان پرهیزگاری را دلهایی از بدعت زدوده و بسنت آراسته بخشیت دباغت داده بشرم زنده کرده باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را پنجم تقوی است باجتناب از معاصی چنان که در قصه یوسف گفت إنه من یتق و یصبر این تقوی اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف هر که از معاصی بپرهیزد و بر محنت صبر کند فإن الله لا یضیع أجر المحسنین الله ضایع نکند مزد نیکوکاران
قوله إنی لکم رسول أمین در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استواری خویش بر امت اظهار کردند هر یکی ازیشان گفت با قوم خویش إنی لکم رسول أمین زیرا که شرط داعی آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوی گراید و آن راستی و استواری وی ایشان را بر قبول پیغام دارد نه بینی مصطفی ص پیش از مبعث وی او را محمد الامین میخواندند از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستی و استواری معروف گشته امانتها بنزدیک وی می نهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وی داشتند بلی بعد از مبعث قومی که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستی و استواری وی بشک افتادند که رب العزة میگوید یعرفونه کما یعرفون أبناءهم
لکن من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق هر که در وهده نبایست افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وی همه هوا بود یقول الله تعالی و أفیدتهم هواء و ما أسیلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین خبر عن کل واحد من الانبیاء انه قال ما أسیلکم علیه من أجر لیعلم الکافة ان من عمل لله فلا ینبغی ان یطلب الاجر من غیر الله هر که در راه خدا روزی قدمی بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد بموسی وحی آمد که یا موسی حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهی از من خواه حتی ملح عجینک و علف شاتک این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روی عمل تاش دانند
پیر طریقت گفت شمار علی کل حال با مزدوران است با عارف چه شمارست عارف خود مهمان است مزد مزدور و نزل مهمان در خور میزوانست مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیانست جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سر او همه زبان است آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان نفس عارف را قیمت پیدا نیست دانی چرا که آن نفس از حضرت جدا نیست قالب چون صدف است و نفس چون جوهر مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت گر آن نفس ازینجا بودی نفسانی بودی و اگر نفسانی بودی حجاب تفرق بسوختی آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشی است که دوستی آن را می افروزد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة
... مفسران گفتند در ضمن این آیت قسم است رب العالمین بعزت و جلال خود سوگند یاد می کند که این قرآن از نزدیک من است و کلام من است یا محمد من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحد بی سوگند باور دارد سوگند می یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را و تعریف و تشریف را تا دوست می شنود و می نازد دشمن می شنود و بدل می گدازد یا سید غم مخور و خویشتن را مرنجان آن که این سادات عرب و کفار قریش از تو اعراض میکنند و بکتاب ما ایمان می نیارند که ما هزاران هزار دوست داریم در پرده غیبت جانهای ایشان بعشق تو می پروریم کس باشد که پس پانصد سال در وجود آید عشق تو راحت جان او بود دوستی تو اصل ایمان او بود
و إنه لتنزیل رب العالمین تنزیل بناء مبالغت است و تکثیر یعنی قرآن که از آسمان فرود آمد نه بیک بار فرود آمد بدفعات و کرات فرود آمد در مدت بیست و سه سال نجم نجم سورت سورت آیت آیت چنان که لایق حال بود و بوی حاجت بود یا محمد رحمتی بود از خداوند جل جلاله بر تو و امت تو که این قرآن نه چنان فرستاد که توریة فرستاد ببنی اسراییل که بیک بار بیک دفعت فرو فرستاد لا جرم حوصله بنی اسراییل ضعیف بود بر نتافت و احتمال نکرد حوصله ضعیف بار گران چون برتابد طفل شیرخواره لقمه رسیده از کجا احتمال کند چون حوصله ایشان برنتافت قدر آن بندانستند و حقیقت آن بنشناختند و رایگان از دست بدادند که بیک من جو بفروختند رب العالمین حکایت ازیشان باز کرد که یأخذون عرض هذا الأدنی لیشتروا به ثمنا قلیلا چون نوبت باین امت رسید ایشان را کتابی داد حجم آن کوتاه فضل آن عظیم شرف آن بزرگ فرو فرستاد بمدتی و روزگاری دراز سورت سورت آیت آیت لیکون اثبت فی فؤاد رسول الله ص و امته و اقر فی قلوبهم و احکم فی صدورهم قال الله تعالی لنثبت به فؤادک و آن گه تعظیم قرآن و تشریف این امت را نه همه قرآن بیک نسق فرو فرستاد بلکه احکام آن بعضی عام و بعضی خاص بعضی بنظمی ظاهر فرستاد و بعضی بنصی قاطع بعضی مجمل بعضی مفسر بعضی مطلق بعضی مقید بعضی محکم بعضی متشابه اگر همه متشابه بودی کس را در عالم بر علم تنزیل وقوف نبودی ور همه ظاهر بودی کس را رتبت تعلیم نبودی اگر همه متشابه بودی خاص با عام در نادانی برابر شدی ور همه ظاهر بودی عام و خاص در دانایی متساوی بودی و راه تقسیم تفضیل بر خلق بسته شدی و خاص را با عام برابر کردن مقتضی رحمت نیست و عام را با خاص متساوی داشتن در حکمت روا نیست بلکه مقتضی رحمت و حکمت آنست که هر کسی را بر وفق مذاق وی شربتی دهند و بر وفق حسن سعی وی راه وی را بطلب میسر کنند
نزل به الروح الأمین یعنی جبرییل علی قلبک یعنی قلب المصطفی لانه کان فی المشاهدة و الوحی اذا نزل به نزل بقلبه اولا لشدة تعطشه الی الوحی و لاستغراقه به ثم انصرف من قلبه الی فهمه و سمعه و هذا تنزل من العلو الی السفل و هو رتبة الخواص فاما العوام فانهم یسمعون اولا فینزل الوحی علی سمعهم اولا ثم علی فهمهم ثم علی قلبهم و هذا ترق من السفل الی العلو و هو شأن المریدین و اهل السلوک فشتان ما هما نزل به الروح الأمین علی قلبک جبرییل پیک حضرت برید رحمت پیغام رسان حق جل جلاله چون پیغام گزاردی گه گه بصورت ملک بودی و گه گه بصورت بشر اگر وحی و پیغام بیان احکام شرع بودی و ذکر حلال و حرام بصورت بشر آمدی آیت آوردی که هو الذی أنزل علیک الکتاب أ و لم یکفهم أنا أنزلنا علیک الکتاب و ذکر قلب در میان نبودی باز چون وحی پاک حدیث محبت و عشق بودی اسرار و رموز عارفان بودی ذکر دل دلارام بودی جبرییل بصورت ملک آمدی روحانی و لطیف تا بدل رسول ص پیوستی و اطلاع اغیار در آن نبودی حق تعالی چنین گفت نزل به الروح الأمین علی قلبک ثم اذا انقطع ذاک کان یقول فینفصم عنی و قد وعیته بدان که دل را حالهاست و مقامها اول مکاشفه است پس آن مشاهدت پس آن معاینت پس آن استیلای قرب بر دل پس آن استهلاک در قرب ...
... و أنذر عشیرتک الأقربین یا محمد چون بر سر کوی وعید و تهدید باشی و خلق را انذار کنی نخست خویشان و نزدیکان خود را بیم نمای و ایشان را گوی اگر در دین شما را با ما موافقت نبود قرابت و نسب من شما را سود ندارد کار ایمان و معرفت دارد نه قرابت و لحمت پسر نوح چون با پدر در دین موافق نبود نبوت وی بکار نیامد
پدر ابراهیم چون با ابراهیم در دین موافق نبود ابوت وی بکار نیامد خویشان و قرابت رسول ص چون بعداوت رسول میان در بستند و زبان طعن و از کردند آیت آمد که فإن عصوک فقل إنی بری ء مما تعملون یا محمد اگر ایشان بر تو عصیان آرند و از پذیرفتن حق سر میکشند تو نیز دل در ایشان مبند و بگو بیزارم از گفت و کرد شما یا محمد نهاد ایشان نه از آن طینت است که نقش نگین تو پذیرد آن پروانه کوتاه دیده ای که گرد آن شمع شب افروز خویشتن سوز میگردد از وصال نور او غرور سرور در سر کرده می پندارد که در کاری است از خطر خویش آن گه آگاه شود که ذره ای از شرارات شعاع شمع بنهاد او راه یابد آن بیگانگان و از حق بازماندگان آن گه در کار خویش بینند که این خبر بریشان عیان گردد که فیأتیهم بغتة و هم لا یشعرون فیقولوا هل نحن منظرون این خطاب با مصطفی در حق اشقیا و بیگانگان است اما خطاب با وی در حق اولیا و دوستان اینست که و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین ای محمد پر رحمت و رأفت بگستران و این درویشان که بر پی تو راست رفتند و جان و دل خویش بمهر و دوستی تو به پروردند ایشان را واپناه خویش گیر و لا تعد عیناک عنهم و چشم ازیشان بمگردان که من که خداوندم در دل ایشان می نگرم ان مرضت فعدهم و ان حرموک فاعطهم و ان ظلموک فتجاوز عنهم و ان قصروا فی حقی فاعف عنهم و اشفع لهم و استغفر لهم
و توکل علی العزیز الرحیم انقطع الینا و اعتصم بنا و توسل بنا الینا یا محمد ای در یتیم ما ترا از قعر بحر قدرت بیرون آوردیم و بر جهانیان جلوه کردیم تا همه عالم از جمال وجود تو رنگی گیرد همه را از بهر تو آفریدم و ترا از بهر خود آفریدم پشت بما بازکن و یکبارگی خویشتن را بما سپار ای محمد آدم هنوز میان نواخت و سیاست بود که ما رقم لطف بر دل تو کشیدیم و ز دست کرم ترا شراب رضا چشانیدیم میان خویش و میان تو پرده برداشتیم و خویشتن را با جان تو نمودیم ...
... یا تن که بود که ملک راند بی تو
و الله که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو
الذی یراک حین تقوم و تقلبک فی الساجدین
اقتطعه بهذه الآیة عن شهود الخلق فان من علم انه بمشهد من الحق داعی دقایق حالاته و خفایا احواله مع الحق و یهون علیه معانات میثاق العبادات باخباره برؤیته فلا مشقة لمن علم انه بمرأی من مولاه و فی الخبر اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یریک
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۱ - النوبة الاولى
... طس تلک آیات القرآن و کتاب مبین ۱ این طس آیتهای قرآن است و آیتهای نامه روشن و هویدای آشکارا
هدی و بشری للمؤمنین ۲ راه نمونی و بشارت گرویدگان را
الذین یقیمون الصلاة ایشان که بپای میدارند نماز و یؤتون الزکاة و میدهند زکاة و هم بالآخرة هم یوقنون ۳ و ایشان برستخیز بی گمان میگروند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة
این سورة النمل جمله بمکه فرو آمد از آسمان و در آن ناسخ و منسوخ نه مگر یک آیت فمن اهتدی فإنما یهتدی لنفسه و من ضل فقل إنما أنا من المنذرین منسوخ است بآیت سیف و این سورت چهار هزار و هفتصد و نود و نه حرف است و هزار و صد و چهل و نه کلمت و نود و سه آیت و در فضیلت سوره ابی کعب روایت کند از مصطفی ص قال من قرأ طس سلیمان کأن له من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق بسلیمان و کذب به و هود و شعیب و صالح و ابراهیم و یخرج من قبره و هو ینادی لا اله الا الله
طس بقول ابن عباس نامی است از نامهای خداوند جل جلاله سوگند بنام خود یاد کرده که این سورت آیات قرآن است و بقول قتاده نامی است از نامهای قرآن قومی گفتند طا اشارتست بنام لطیف سین اشارتست بنام سمیع و درین حروف اوایل سور سخن فراوان رفت از پیش تلک ای هذه الحروف آیات القرآن و هی آیات کتاب مبین قال فی هذه السورة آیات القرآن و کتاب مبین و قال فی سورة الحجر آیات الکتاب و قرآن مبین لان القرآن و الکتاب اسمان علمان للمنزل علی محمد ص و وصفان له لانه یقرأ و یکتب فحیث جاء بلفظ التعریف فهو العلم و حیث جاء بلفظ النکرة فهو الوصف جمع الله سبحانه بین صفتی القرآن فبین انه یقرأ و یکتب و فایدته انه سبحانه بین ان هذا القرآن مؤلف من هذه الحروف التی هی اصل کلامهم و اصل کتابهم فلما عجزوا عن الإتیان بسورة مثله دل ذلک علی انه معجز من عنده ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
... قال النبی ص ان لله عز و جل عبیدا استحبهم لنفسه لقضاء حوایج الناس ثم آلی علی نفسه الا یعذبهم فاذا کان یوم القیمة جلسوا علی منابر من نور یحدثون الله تعالی و الناس فی الحساب
هدی و بشری للمؤمنین این کتاب قرآن منشور نبوت حجت رسالت معجز دعوت نامه آسمانی کلام ربانی راه نمونی مؤمنانست و بشارت دوستان بنعیم جاودان است دلیل و حجت اهل ایمانست امان اهل تقوی و مستند اهل فتوی است
الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة الآیة یدیمون المواصلات و یستقیمون فی آداب المناجاة و یؤدون من اموالهم و احوالهم و سکناتهم و حرکاتهم الزکاة بما یقومون فی حقوق المسلمین احسن مقام و یتوبون عن ضعفایهم احسن متاب
إذ قال موسی لأهله إنی آنست نارا الآیة آن شب که موسی در آن بیابان در تحیر افتاد از مدین برفته و روی بمصر نهاده و بقصد آن که تا مادر خویش و دو خواهر یکی زن قارون و دیگر زن یوشع نون از آنجا بیارد و بیم فرعون در دل وی بود همی ناگاه در آن بیابان راه گم کرد شبی بود تاریک و راهی باریک شبی دیجور و موسی سخت رنجور در آن بیابان متحیر مانده میان باد و باران و سرمای بی کران و برق درخشان و رعد غران و عیال وی از درد زه نالان خواست تا آتشی افروزد سنگ و آتش زنه برداشت بسیار بزد و آتش بیرون نداد از سر تیزی و تندی سنگ و آتش زنه هر دو بزمین زد رب العالمین آن هر دو را با وی بسخن آورد
گفتند یا موسی صفرا مکن و خشم مگیر که ما در امر پادشاهیم باطن ما پر از آتش است اما فرمان نیست که یک ذره بیرون دهیم آن شب فرمان رسید همه آتشهای عالم را که در معدن خود همی باشید هیچ بیرون میایید که امشب شبی است که ما دوستی را بآتش بخود راه خواهیم داد و نواختی بر وی خواهیم نهاد اینست که رب العزة گفت آنس من جانب الطور نارا فیا عجبا آتشی که رب العزة در صخره صما تعبیه کرد موسی کلیم نتوانست که باحتیال آن را ظاهر کند نوری که رب العزة جل جلاله در سویداء دل عارف نهاد ابلیس لعین بوسوسه خویش آن را کی ظاهر تواند کرد
قوله إنی آنست نارا رب العالمین در قرآن شش آتش یاد کرد یکی آتش منفعت قوله أ فرأیتم النار التی تورون دگر آتش معونت قوله قال انفخوا حتی إذا جعله نارا سدیگر آتش مذلت قوله خلقتنی من نار و خلقته من طین چهارم آتش عقوبت النار وعدها الله الذین کفروا پنجم آتش کرامت قلنا یا نار کونی بردا و سلاما ششم آتش معرفت و هدایت قوله إنی آنست نارا عامه خلق از آتش منفعت معیشت یافتند کقوله تعالی نحن جعلناها تذکرة و متاعا للمقوین ذو القرنین از آتش معونت نظام ولایت یافت قال هذا رحمة من ربی ابلیس از آتش مذلت لعنت یافت و إن علیک لعنتی کافر از آتش عقوبت مزید عذاب یافت کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب ابراهیم از آتش کرامت و سلامت یافت قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی إبراهیم موسی از آتش معرفت و هدایت قربت یافت و قربناه نجیا موسی را باول ندا بود نودی و بآخر نجوی بود و قربناه نجیا باز مصطفی عربی ص باول چه بود أسری بعبده باوسط چه بود عند سدرة المنتهی و بآخر چه بود دنا فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الاولى
... إنی وجدت امرأة تملکهم من زنی یافتم آنجا که ایشان را پادشاهی میکرد و أوتیت من کل شی ء و او را هر چیزی که در پادشاهی در باید داده بودند و لها عرش عظیم ۲۳ و او را تختی است بزرگوار
وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله او را و قوم او را آفتاب پرستان یافتم که سجود میکردند آفتاب را فرود از الله و زین لهم الشیطان أعمالهم و برآراست شیطان بر ایشان کردهای بد ایشان فصدهم عن السبیل تا برگردانید ایشان را از راه فهم لا یهتدون ۲۴ تا ایشان راه نمی برند فراراستی
ألا یسجدوا لله چرا سجود نه الله را کنند الذی یخرج الخب ء آن خدایی که نهان می بیرون آرد فی السماوات و الأرض در آسمانها و زمینها و یعلم ما یخفون و ما یعلنون ۲۵ و میداند آنچه می پوشند و آشکارا میکنند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة
... و قرأ الباقون لیأتینی بنون واحدة و اصله نونان کالاول فحذفت الثانیة استثقالا لتوالی ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انی و الاصل اننی بسلطان مبین یعنی الا ان یاتینی بحجة واضحة یکون له فیها عذر فان قیل ما معنی قوله لاعذبنه و المکلف هو الذی یستحق العذاب فالجواب عنه من وجهین احدهما انه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحق العذاب علی غیبته دون اذنه و الثانی ان معنی الایة لاؤدبنه و غیر المکلف یؤدب کالدواب و الصبیان
فمکث بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضم الکاف و هما لغتان یعنی فمکث الهدهد بعد تفقد سلیمان ایاه غیر بعید ای زمانا غیر طویل حتی رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقد و توعده غیر طویل حتی عاد الهدهد و قیل عاد الهدهد فمکث ای وقف مکانا غیر بعید من سلیمان فقال أحطت بما لم تحط به اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهای مختلف گفته اند درین قصه هدهد و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناخته اند و دانسته آنست که سلیمان ع چون از بنای بیت المقدس فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه و با وی انس و جن و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد تا رسیدند بزمین حرم و مدتی آنجا مقام کردند چندان که الله خواسته بود هر روز قربان کردی پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبری عربی بیرون آید که بر خدای عز و جل هیچ پیغامبر گرامی تر از وی نیست سید انبیاء است و خاتم رسولان و نام وی در کتب پیشینان هر که با وی کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وی بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد و نشست وی در مدینه باشد و دین وی دین حنیفی باشد طوبی او را که وی را دریابد و بوی ایمان آرد و اتباع سیرت و سنت وی کند
آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وی قریب هزار سال بود سلیمان ع بعد از آن مدتی انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینی و هوایی خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وی و دلیل وی بر آب هدهد بود منقار بر زمین نهادی و بدانستی که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر آن گه دیوان را فرمودی تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصه میگفت و نافع ازرق قدری حاضر بود گفت یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همی دید چونست که دام فرا کرده نمی بیند و نمی داند تا آن گه که دام گردن وی افتد ابن عباس گفت ویحک ان القدر اذا جاء حال دون البصر و عن انس قال قال رسول الله ص انهاکم عن قتل الهدهد فانه کان دلیل سلیمان علی قرب الماء و بعده و احب ان یعبد الله فی الارض حیث یقول و جیتک من سبإ بنبإ یقین
إنی وجدت امرأة تملکهم الایة آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوی هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن مرغزار و درختان و سبزی فراوان دید در آن نواحی پرید
هدهدی را دید در ان زمین یمن نام وی عنفیر و هدهد سلیمان نام وی یعفور آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایی و چه میخواهی گفت من از شام می آیم و صاحب من سلیمان بن داود است پادشاه جن و انس و شیاطین و طیور و وحوش عنفیر گفت ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحی یمن بفرمان اوست دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگی صد هزار مقاتل خواهی تا طرفی از ملک وی ببینی یعفور گفت ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد عنفیر گفت اگر تو مملکت بلقیس را ببینی و احوال وی بدانی و آن گه چون بازگردی و سلیمان را از آن خبر کنی او را خوش آید و بر تو حرج نکند یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وی را بدید و احوال وی را نیک بدانست آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جن و انس و شیاطین راه بآب نمی بردند
سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت لأعذبنه عذابا شدیدا أو لأذبحنه عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند روی سوی یمن نهاد هدهد را دید که می آمد هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد گفت بحق الله الذی قواک و اقدرک علی الا رحمتنی فولی عنه العقاب و قال ویلک ان نبی الله حلف ان یعذبک او یذبحک عقاب گفت ای ویل ترا پیغامبر خدا سلیمان سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن ...
... فان غدا لناظره قریب
بلقیس گفت من او را هدیه ای فرستم تا اگر بپذیرد دانم ملکی است که دنیا همی جوید و اگر نپذیرد دانم که پیغامبر خدا است و حقست و از ما بهیچ چیز فرو نیاید و بهیچ چیز رضا ندهد مگر باتباع دین وی اکنون خلافست میان علماء تفسیر که آن هدیه چه بود قال الحسن کان ذلک مالا و لا بصر لی به و قال ابن عباس کانت الهدیة لبنة من ذهب وهب منبه گفت و جماعتی که کتب پیشینیان خوانده اند آن هدیه که بلقیس بسلیمان فرستاد پانصد خشت زرین بود و پانصد خشت سیمین و یک پاره تاج زرین مکلل بدر و یاقوت و لختی فراوان مشک و عود و عنبر و پانصد غلام جامه کنیزکان پوشیده و دست اورنجن در دست و گوشوار در گوش و طوق زر در گردن و پانصد کنیزک جامه غلامان پوشیده قبا و کلاه و منطقه بر میان و حقه ای که در ان در یتیم بود ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن معوج انگه جماعتی را از اشراف قوم خویش نامزد کرد و یکی را بر ایشان امیر کرد نام وی منذر بن عمرو و او را وصیت کرد که چون در پیش سلیمان شوی می نگر اگر بنظر غضب بتو نگرد بدانکه او ملکست و اگر نه پیغامبر و نگر تا ازو در هیبت نباشی که من ازو عزیزترم و اگر بنظر لطف بتو نگرد خوش خوی و خرم روی بدانکه پیغامبر است سخن او نیک بشنو و جواب او چنان که لایق باشد می ده و همچنین کنیزکان را وصیت کرد که شما با وی سخن مردانه گویید و خویشتن را بدو مرد نمایید و غلامان را بر عکس این گفت یعنی که شما سخن نرم گویید و خویشتن را زن بدو نمایید و منذر را گفت از سلیمان درخواه تا تمیز کند میان غلامان و کنیزکان اگر پیغامبر است و پیش از ان که سر حقه بگشاید بگوید که در حقه چیست و آن در یتیم ناسفته سوراخ کند آن را و رشته در مهره جزع کشد در آن ثقبه معوج این وصیت تمام کرد و رسول فرا راه کرد و هدهد بشتاب آمد پیش سلیمان و او را از این احوال خبر کرد سلیمان شیاطین را فرمود تا خشتهای زرین و سیمین فراوان زدند وز آنجا که سلیمان بود تا مسافت نه فرسنگ میدانی ساختند خشتهای زرین و سیمین در انجا او کندند و گرد آن میدان دیوار برآورده و بر سر دیوار شرف زرین و سیمین بسته و چهار پایان بحری بنقش پلنگ نقطه نقطه رنگهای مختلف آورده و بر راست و چپ میدان بر سر آن خشتهای زرین و سیمین بسته و اولاد جن خلقی بیعدد بر راست و چپ میدان بخدمت ایستاده سلیمان در مجلس خویش بر سریر خویش نشسته و چهار هزار کرسی از راست وی و چهار هزار از چپ وی نهاده آدمیان گرد بر گرد سریر وی صفها بر کشیده و از پس ایشان جن و از پس ایشان شیاطین و از پس ایشان سباع و وحوش و هوام و از پس ایشان مرغان رسول بلقیس چون بآن میدان رسید و ملک و عظمت سلیمان دید چشم ایشان خیره بماند چون آن میدان دیدند و خشتهای زرین و سیمین آن و چهار پایان بحری که هرگز مانند آن ندیده بودند پس آنچه خود داشتند از هدایا بچشم ایشان خوار و مختصر آمد و بیفکندند و چون شیاطین و اولاد جن فراوان دیدند بترسیدند شیاطین گفتند جوزوا فلا باس علیکم بگذرید و مترسید که شما را باک نیست و جای ترس نیست پس ایشان میگذشتند بر کردوس کردوس جوک جوک از جن و انس و وحوش و طیور تا رسیدند بحضرت سلیمان ع سلیمان بنظر لطف بروی تازه گشاده خندان بایشان نگریست و گفت ما ورایکم چه دارید و چه آوردید و بچه آمدید منذر که رییس قوم بود جواب داد که چه آوردیم و بچه آمدیم و نامه بلقیس که داشت بوی داد سلیمان گفت این الحقه حقه بیاوردند و جبرییل ع بفرمان حق جل جلاله آمد و سلیمان را گفت که در حقه چیست گفت در این حقه دانه دری یتیم است ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن کژ و ناراست رسول بلقیس گفت صدقت راست گفتی اکنون این در یتیم را سوراخ کن و آن مهره جزع را رشته درکش
سلیمان جن و انس را حاضر کرد و علم این بنزدیک ایشان نبود شیاطین را حاضر کرد و ازیشان پرسید شیاطین گفتند ترسل الی الارضة فجاءت الارضة و اخذت شعرة فی فیها فدخلت فیها حتی خرجت من الجانب الآخر فقال سلیمان ما حاجتک فقالت تصیر رزقی فی الشجرة قال لک ذلک ثم قال من بهذه الخرزة یسلکها الخیط ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة
... لأعذبنه عذابا شدیدا أو لأذبحنه فیه دلیل علی ان العقوبة علی قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها
آورده اند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که أحطت بما لم تحط به سلیمان گفت سننظر أ صدقت أم کنت من الکاذبین آری بنگریم تا این عذر که می آری راست است یا دروغ اگر دروغ است ترا عذابی سخت کنم جبرییل امین آمد آن ساعت از درگاه عزت که یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنی که باش تا در کار تو بنگرم که راست می گویی یا دروغ یا سلیمان از مرغی ضعیف بعذری ضعیف چرا بسنده نکنی و بدرخواست صدق از وی چه تهدید کنی چرا از ما نیاموزی معاملت با بندگان آن کافر بینی که در دریا نشیند در کشتی و باد کژ برآید و آن کشتی در تلاطم امواج افتد کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد من بدروغ وی ننگرم و آن عذر دروغ وی بپذیرم و از غرق نجات دهم یا عجب از کافر دروغ زن عذر دروغ می پذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم چگویی مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم لأعذبنه عذابا شدیدا گفته اند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد پر و بال از هم باز کرده و در زمین همی کشید بتواضع سلیمان سر وی بخود کشید گفت این کنت لاعذبنک عذابا شدیدا هدهد گفت یا نبی الله اذکر وقوفک بین یدی الله عز و جل یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبری ترا بحضرت الله برند و از تو سؤال کنند آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفته اند که با هدهد گفت چگویی که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم هدهد گفت دانم که نکنی که این کار صیادانست نه پیغامبران سلیمان گفت گلوت ببرم گفت دانم که نکنی که این کار قصابان است نه پیغامبران گفت ترا با ناجنس در قفس کنم گفت این هم نکنی که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند سلیمان گفت اکنون تو بگوی که با تو چکنم گفت عفو کنی و در گذاری و دانم که کنی که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که فردای قیامت رب العزة با قومی عاصیان موحدان گوید چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا ایشان گویند بار خدایا عفو کنی و در گذاری که کرم تو سزای آن هست اما در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقت بوی رسد هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقت نیابد
آن عزیزی در پیش درویشی صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیماری تنبیهی کند گفت لیس بصادق فی حبه من لم یصبر علی بلایه در محبت صادق نیست آن کس که در بلای وی صابر نیست درویش صادق سر بر آورد و گفت غلط کردی لیس بصادق فی حبه من لم یتلذذ ببلایه در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولی لشأنه فیوکل الی حوله و نفسه
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فی الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه و من ذلک توهم الحدثان و حسبانه من الخلق و من ذلک الحاجة الی الاخسة من الناس و من ذلک ذل السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر و من ذلک ضعف الیقین و قلة الصبر
إنی وجدت امرأة تملکهم و أوتیت من کل شی ء و لها عرش عظیم هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وی اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله سلیمان از جا برخاست و متغیر گشت و از بهر دین اسلام و تعصب ملت حنیفی در خشم شد گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم نامه نوشت که إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم بلقیس چون آن نامه بخواند گفت کتاب کریم لانه مصدر بسم الله الرحمن الرحیم بزرگوار نامه و کریم نامه ای که ابتداء آن بسم الله الرحمن الرحیم است دل را انس و جان را پیغامست از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است اول شاهد بر مشاهده روح است معرفت را راه و حقیقت را درگاه است خایف را امان و راجی را ضمان است طالب را شرف و عارف را خلف است
نام تو شنید بنده دل داد بتو ...
... اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است
قال الله تعالی إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم این کلمات هم نظم آیتی است و هم بعضی از آیتی است و هم بعضی از او آیتی اما بعضی از آیتی اینست که در قصه سلیمان گفت إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم و کذلک قوله بسم الله مجراها و مرساها و بعضی ازو آیتی است و ذلک قوله فی سورة الفاتحة الرحمن الرحیم و بر سر سورتها نظم آیتی است بسم الله الرحمن الرحیم و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتی یک بار وحی آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحی آمده هر حرفی از این آیت ظرفی است شراب رحیق را و هر کلمه صدفی است در تحقیق را هر نقطه ای ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمی ست مر اصحاب غوایت را یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۴ - النوبة الاولى
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة
قوله قال یا أیها الملؤا أیکم یأتینی بعرشها مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد بلقیس گفت هذا امر من السماء این کاری آسمانی است ساخته و خواسته ربانی است و ما را کاویدن با وی روی نیست و در مخالفت و منابذت وی هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وی نه ملک سرسریست که آن جز نبوت و تأیید الهی نیست کس فرستاد به سلیمان که اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه می خوانی آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکل کرد و در مملکت خویش نایبی بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگی عددی فراوان از خیل و حشم و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس می آید و بقصد اسلام و ایمان می آید که جبرییل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان قبل أن یأتونی مسلمین ای مؤمنین موحدین
و گفته اند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود و گفته اند دو ماهه راه بود روزی سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غباری عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردی مهیب بود کس بابتداء سخن با وی نیارستی گفت تا نخست وی ابتدا کردی چون آن غبار دید از دور گفت ما هذا آن چه غبارست گفتند بلقیس است که می آید گفت و قد نزلت منا بهذا المکان و بلقیس چنین بما نزدیک رسید آن گه سلیمان روی با لشکر خویش کرد گفت یا أیها الملؤا أیکم یأتینی بعرشها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد و این سخن دو معنی را گفت یکی آن که کره سلیمان ان یستحل حریمها بعد اسلامها روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وی دست در حریم وی برد که بعد از اسلام آن وی را حلال نبود دیگر معنی احب ان یریها معجزة تدلها بها علی صحة نبوة سلیمان خواست که آن حال سلیمان را معجزتی بود و دلیلی بر صدق نبوت وی تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جای استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهی و معجزت نبوی نیست
قال عفریت من الجن تقول عفریت و عفریة و عفر و عفاریة و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول عفریت نفریت عفریة و عفر نفریة عفر عفاریة نفاریة ...
... قال الذی عنده علم من الکتاب اقوال مفسران مختلف است که الذی عنده علم من الکتاب که بود قومی گفتند جبرییل بود ع قومی گفتند فریشته دیگر بود رب العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وی بودی و او را قوت دادی قومی گفتند خضر بود ع قومی گفتند مردی بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا و قیل اسمه اسطوس و قیل هو سلیمان ع و ذلک ان رجلا عالما من بنی اسراییل آتاه الله علما و فقها قال أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک فقال سلیمان هات فقال انت النبی بن النبی و لیس احدکم اوجه عند الله منک و لا اقدر علی حاجته فان دعوت الله و طلبت الیه کان عندک قال صدقت ففعل ذلک فجی ء بالعرش فی الوقت و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وی و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء قال ابن عباس ان آصف قال لسلیمان حین صلی و دعا الله عز و جل مد عینیک حتی ینتهی طرفک قال فمد سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف فبعث الله سبحانه الملایکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدا حتی انخرقت الارض بالسریر بین یدی سلیمان ع
اما آنچه گفت عنده علم من الکتاب این علم کتاب اسم الله الاعظم است یا حی یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام و بقول بعضی یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الا انت ایتنی بعرشها و قیل قال آصف بالعبریة آهیا شراهیا و هو الاسم الاعظم و قال الحسن اسم الله الاعظم یا الله یا رحمان
قبل أن یرتد إلیک طرفک ارتداد الطرف ان یرجع الی الناظر من رؤیة شی ء کان ینظر الیه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة
... در آثار بیارند که مصطفی ص از دنیا بیرون شد زمین بالله نالید که بقیت لا یمشی علی نبی الی یوم القیامة بوفات مصطفای عربی زمین بالله نالید که نیز پیغامبری بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت الله گفت عز جلاله من ازین امت محمد مردانی پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای پیغامبران باشد و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء اذ لو لم یکن النبی صادقا فی نبوته لم تکن الکرامة تظهر علی من یصدقه و یکون من جملة امته
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوی نبوت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند و بر ولی واجب است که کرامات بپوشد و قطعی دعوی ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سری سقطی حکایت کنند که گفت لو ان واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و علی کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح السلام علیک یا ولی الله فلو لم یخف انه مکر لکان ممکورا اما اگر در احایین چیزی از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولی باشد فقد یحصل باختیاره و دعایه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فی بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبی باشد و درخواست او و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست و روا باشد که ولی نداند که و لیست و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب که وی مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وی و راه صدق وی معجزتست بخلاف ولی که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولی واجبست که بداند که و لیست
اما شرط ولی آنست که بسته کرامت نشود طالب استقامت باشد نه طالب کرامت بو علی جوزجانی گفته کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فان نفسک متحرکة فی طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وی باشد و بر اداء حقوق و لوازم بی کسل مواظب باشد و از معاصی بپرهیزد و مخالفت از هیچ روی بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمی نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد و مما روی من الاخبار فی اثبات کرامات الاولیاء ما روی ابو هریرة عن النبی ص قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت انی لم اخلق لهذا انما خلقت للحرث فقال الناس سبحان الله فقال النبی ص آمنت بهذا و ابو بکر و عمر
و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فی حال خطبته یا ساریة الجبل الجبل و هو حدیث معروف مشهور و روی ان رسول الله ص بعث العلاء الحضرمی فی غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا الله باسمه الاعظم و مشوا علی الماء ...
... من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
اما جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوی آن نکنند زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود و از غرور خالی نباشد
درویشی در بادیه تشنه گشت از هوا قدحی زرین فرا دید آمد پر آب سرد ...