گنجور

 
میبدی

قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلی‌ رَبِّکَ، این آیت از روی ظاهر بیان معجزه مصطفی (ص) است و بر معنی فهم اهل حقایق، اشارت بتخاصیص قربت و تضاعیف کرامت او. امّا بیان معجزه آنست که رسول خدا علیه السلام در بعضی سفرها وقت قیلوله زیر درختی فرود آمد. یاران جمله با وی و سایه درخت اندک بود، ربّ العزّة جلّ جلاله بقدرت خویش اظهار معجزه مصطفی (ص) را سایه آن درخت بکشید چندان که همه لشکر اسلام را در سایه آن درخت جای بود. در آن حال ربّ العزّة این آیت فرو فرستاد و این معجزه ظاهر گشت. اما بیان تخصیص قربت و زلفت آنست که: أَ لَمْ تَرَ إِلی‌ رَبِّکَ خطاب با حاضرانست و تشریف مقربانست. موسی (ع) بر مقام مناجات طمع در دیدار حق کرد گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ جلال عزّت احدیت میل قهر در دیده قدس او کشید که: لَنْ تَرانِی و با مصطفی گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلی‌ رَبِّکَ؟ ای محمد نه مرا می‌بینی و در من نگری؟ دیگر چه خواهی؟

ای جوانمرد! گمان مبر که آن کس که بمشاهدت عزّت ذو الجلال رسد ذرّه‌ای از عشق و شوق او کم گردد. در جگر ماهی تپشی است که اگر همه بحار عالم را جمع کنی ذرّه‌ای از آن تپش بننشاند. دلی که آن دلست امروز در کار است و فردا هم در کار، امروز در عین شوق و فردا در عین ذوق، یک سرّ از اسرار أَ لَمْ تَرَ إِلی‌ رَبِّکَ آنست که بشر اگر چه مخصوص بود بتخاصیص قربت، او را هرگز نرسد که تقاضای دیدار عزّت ذی الجلال کند مگر که هم دیدار، خود بتقاضای جمال آید. بیان این رمز در آن خبر است که مصطفی گفت: «اذا دخل اهل الجنّة الجنة نودوا یا اهل الجنّة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجز ینجزکموه»

الحدیث الی آخره، این خود درجه عامّه مؤمنان است که بدرجات و منازل خویش آیند، و با اتباع و قهرمانان و خدم و اهل مملکت خویش الف گیرند، آن گه بتقاضای عزّت بمشاهده احدیّت رسند. باز قومی که خداوندان عین‌اند از صفات خویش مجرّد گشته و بعین فطرت خویش رسیده. پیش از آن که بمراقی دولت بهشت پیوندند، جمال ربوبیت راه ایشان بگیرد رداء کبریا را کشف کند، فیشهدهم بجماله و یتجلّی لهم بجلاله قبل وصولهم الی المنازل و الدرجات، فذلک قوله عزّ و جل: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ، و یقال: أَ لَمْ تَرَ إِلی‌ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ای مد ظل العصمه قبل ان ارسلک الی الخلق.

وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ای جعلک مهملا و لم یفعل، بل جعل الشمس التی طلعت من صدرک عَلَیْهِ دَلِیلًا.

ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً هذا خطاب من اسقط عنه الرسوم و الوسائط.

قوله: وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ اشارت است بباد رعایت که از مهبّ عنایت وزد بر دلهای مؤمنان تا هر چه خاشاک مخالفت بود و انواع کدورت از آن دلها پاک بروبد و شایسته قبول کرامات و ارادات حق گرداند. بنده چون نسیم روح آن ریاح بسینه وی رسد زوائد موارد طلبد و روائح آن سعادت و عنایت جوید، ربّ العزة بمهربانی و لطف خویش چهار در بر وی گشاید: در احسان و در نعمت و در طاعت و در محبت، بنده بحکم بشریت از راه کنودی خویش درآید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ و آن در احسان بر خود به بندد، حق جل جلاله رسول کرامت فرستد با کلید تجاوز و عفو که: انا استر اسائتک برحمتی فانی سیّد لطیف و انت عبد ضعیف، فذلک قوله: وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ. همچنین رب العزة در نعمت بر بنده گشاید، بنده بکفران پیش آید که: إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ، و آن در بر خود به بندد بتقصیر در شکر. حق جل جلاله رسول فضل فرستد با کلید منّت و گوید: ان قصرت انت فی شکری فلا اقصر انا فی بری، فذلک قوله: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ، سوم در طاعت است که بر بنده گشاید اللَّه و بنده بمعصیت آن در بر خود ببندد. حق تعالی رسول مغفرت فرستد با کلید توبت که: ان اذنبت ذنبا فانا اغفر لک و لا ابالی فذلک قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً، چهارم در محبت است که اللَّه بلطف خود بر بنده گشاید بنده بجفا پیش آید، بدلیری و بد عهدی آن در بر خود به بندد، رب العزّة رسول حلم فرستد با کلید ستر که: عبدی! ان اجترأت علی سوء المعاملة تجاوز عنک لانی حبیبک و انا الذی قلت: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.

قوله: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً قال النصرآبادی: هو الرّش الذی یرشّ من میاه المحبّة علی قلوب العارفین فتحیا به نفوسهم باماتة الطبع فیها ثم یجعل قلبه اماما للخلق یفیض برکاته علیهم فتصیب برکات نور قلبه کل شی‌ء من ذوات الارواح.

قال اللَّه تعالی: وَ نُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثِیراً.

وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً. این همچنانست که جایی دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مقصود آنست که رب العزة می‌خواهد تا دوستان و خواص بندگان خود را پیوسته معصوم دارد از آنکه ایشان را با خود التفاتی بود یا با روش خویش نظری کنند. موسی کلیم (ع) وقتی ضجرتی نمود و متبرّم گشت از بنی اسرائیل از آنکه سؤال بسیار میکردند از وی. رب العزة تأدیب وی را آن شب بهزار نبی وحی فرستاد از انبیاء بنی اسرائیل. بامدادان همه رسولان بودند، وحی گزاران و پیغام رسانان، خلق همه روی بایشان نهادند و موسی را تنها بگذاشتند، موسی در خود افتاد تنگدل و غمگین، در اللَّه زارید و تضرّع کرد، گفت: بار خدایا! طاقتم نماند فریاد من رس و بر من ببخشای. رب العزّة مراعات دل موسی را هم در آن روز قبض ارواح آن رسولان کرد و موسی بسر وقت خویش بازگشت.

وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ، هو یک حرف است فرد است اشارت فرا خداوند فرد. نه نام است و نه صفت اما اشارت است فرا خداوندی که او را نام است و صفت، و آن یک حرف، ها است، و واو قرارگاه نفس است. نه‌بینی که چون تثنیه کنی هما گویی نه هو ما؟ تا بدانی که آن خود یک حرف است تنها دلیل بر خداوند یکتا، همه اسامی و صفات که گویی، از سر زبان گویی، مگر هو که از میان جان برآید از صمیم سینه و قعر دل رود. زبان و لب را با وی کاری نیست مردان راه دین و خداوندان عین الیقین که دلهای صافی دارند و همتهای عالی و سینه‌های خالی، چون از قعر سینه ایشان این کلمه سر برزند مقصود و مفهوم ایشان جز حق جل جلاله نبود، و تا چنین جوانمردی نبود خود حقیقت هویت بر وی مکشوف نگردد.

آن عزیزی در راهی میرفت درویشی پیش وی باز آمد، گفت: از کجا می‌آیی؟

گفت: هو، گفت: کجا می‌روی؟ گفت: هو، گفت: مقصودت چیست؟ گفت: هو، از هر چه سؤال میکرد وی میگفت هو. این چنانست که گفته‌اند:

از بس که دو دیده در خیالت دارم

در هر چه نگه کنم تویی پندارم‌

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، البحر الملح لا عذوبة فیه و العذب لا ملوحة فیه و هما فی الجوهریّة واحد و لکنّه سبحانه بقدرته غایر بینهما فی الصّفة، کذلک خلق القلوب بعضها معدن الیقین و العرفان و بعضها محل الشک و الکفران.

عَذْبٌ فُراتٌ اشارت است فرا دل دوستان که بنور هدی روشن است، بزیور ایمان آراسته و شعاع آفتاب توحید درو تافته، و مِلْحٌ أُجاجٌ اشارت است فرا دل بیگانگان که بظلمات کفر و کدورات شک تاریک گشته و در حیرت جهل بمانده. آن یکی را خلعت رفعت پوشیده بلا میل و آن یکی را قید مذلّت و اهانت بر پای نهاده بلا جور. آری چون رب العزة خواهد که بنده‌ای را تاج اعزاز بر سر نهد بر بساط راز او را راه دهد و راه ایمان بر وی روشن دارد، و چون خواهد که داغ خسار بر رخسارش نهد، بسوط انتقام از مقام قربش براند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ.

سأل رجل ابن سالم: أ نحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل؟ فقال ابن سالم: التوکل حال رسول اللَّه و الکسب سنة رسول اللَّه (ص). و انما استنّ لهم الکسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوکل الذی هو حاله. فلمّا سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمکاسب الذی هو سنته و لو لا ذلک لهلکوا. و عن محمد بن عبد اللَّه الفرغانی یقول: سمعت ابا جعفر الحداد یقول: مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوکل و انا اعمل فی السوق فآخذ کل یوم اجرتی و لا استریح منها الی شربة ماء و لا الی دخلة حمّام فاتنظّف بها، و کنت اجی‌ء بأجرتی الی الفقراء فأواسیهم بها فی الشونیزیة و غیرها و اکون انا علی حالی. و یقال عوام المتوکلین: اذا اعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا، و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا منعوا شکروا، و یقال: الحقّ یجود علی الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون، و یجود علی الاصفیاء بسقوط الادب و اذا لم یکن ادب، فمتی یکون طلب؟ و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شیئا یأوی الیه الّا ثدی امّه. کذلک المتوکلون یجب ان لا یری لنفسه مأوی الّا اللَّه عز و جل.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode