×
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات
|
|
راهنمای نوار ابزار
|
|
پیشخان کاربر
|
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر
|
|
اعلانهای کاربر
|
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه)
|
|
خروج از حساب کاربری گنجور
|
|
لغزش به پایین صفحه
|
|
لغزش به بالای صفحه
|
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر
|
|
لغزش به بخش حاشیههای شعر
|
|
لغزش به بخش تصاویر نسخههای خطی، چاپی و نگارههای هنری مرتبط با شعر
|
|
لغزش به بخش ترانهها و قطعات موسیقی مرتبط با شعر
|
|
لغزش به بخش شعرهای همآهنگ
|
|
لغزش به بخش خوانشهای شعر
|
|
لغزش به بخش شرحهای صوتی
|
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش
|
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط
|
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور
|
|
کپی متن شعر جاری در گنجور
|
|
به اشتراکگذاری متن شعر جاری در گنجور
|
|
مشابهیابی شعر جاری در گنجور بر اساس وزن و قافیه
|
|
مشاهدهٔ شعر مطابق قالببندی کتابهای قدیمی (فقط روی مرورگرهای رومیزی یا دستگاههای با عرض مناسب)
|
|
نشان کردن شعر جاری
|
|
ویرایش شعر جاری
|
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری
|
|
شعر یا بخش قبلی
|
|
شعر یا بخش بعدی
|
۳۰۱
... ضرب الله مثلا ضرب اینجا بمعنی وصف است ای وصف الله شبها فیه بیان للمقصود همانست که گفت و ضرب الله مثلا قریة و کذلک قوله فلا تضربوا لله الأمثال ای لا تصفوا فیه الاشباه و تلک الأمثال نضربها للناس ای نصفها فنبینها و کلا ضربنا له الأمثال یا أیها الناس ضرب مثل إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا این همه بمعنی متقاربند و در قرآن ضرب است بمعنی سیر کقوله إذا ضربتم فی سبیل الله إذا ضربتم فی الأرض و آخرون یضربون فی الأرض یعنی یسیرون و در قرآن ضربست بمعنی زخم زدن کقوله فاضربوا فوق الأعناق یعنی الضرب بالیدین بالسلاح و کقوله فضرب الرقاب یعنی الضرب بالسلاح بالیدین و در حق زنان گفت و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن یعنی بالیدین ضربا غیر مبرح
ضرب الله مثلا عبدا مملوکا مفسران را درین آیت دو قول است یکی آنست که رب العزه خود را مثل زد با معبود باطل که کافران وی را انباز گفتند می گوید بنده ای عاجز مملوک که بر هیچیز پادشاه نه و او را توان انفاق نه با آن خواجه که ملک دارد و او را توان انفاق بود تا چنانک خواهد فراخ می زید و فراخ نفقه می کند ایشان هر دو برابر و یکسان نه اند اگر چه خلق ایشان یکسانست بمعنی یکسان نه اند که یکی عاجز است و دیگری قادر پس چون برابر و یکسان دارند در عبادت خدای تعالی که قادرست و توانا و دانا بهمه چیز خلق را دارنده و ایشان را روزی دهنده با بتی مرده از سنگ تراشیده نه او را حرکت و قوت نه ازو نفع و ضر آن گه گفت الحمد لله ای لیس الامر کما یفعلون و لا القول کما یقولون ما للاوثان عندهم من ید و لا معروف فتحمد علیه انما الحمد الکامل لله خالصا لانه هو المنعم و الرزاق و لکن أکثرهم یعنی جمیع الکفرة لا یعلمون ان الحمد لی لان جمیع النعم منی و قوله هل یستوون ذکره بلفظ الجمع و هما اثنان لان ما عدا الواحد جمع قول دیگر آنست که رب العزه درین آیت مثل زد کافر را و مؤمن را عبدا مملوکا لا یقدر علی شی ء مثل کافر است رب العزه او را روزی داد و مال جمع کرد و وی را از آن مال هیچ خیر و نفع نه
و من رزقناه منا رزقا حسنا این مثل مؤمنست که رب العزه او را مال و نعمت داد و در طاعت و رضاء حق تعالی آن مال نفقه کرد نهان و آشکارا تا سعادت آخرت و نعیم باقی خود را حاصل کرد هل یستوون ای هل یستویان هذا الفقیر البخیل و الغنی السخی فلذلک لا یستوی الکافر العاصی المخالف لامر الله و المؤمن المطیع له عطاء گفت عبدا مملوکا بو جهل هشام است و من رزقناه منا رزقا حسنا ابو بکر صدیق ...
۳۰۲
قوله تعالی و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم رجع الکلام الی عد النعم لختی نعمتها که بندگان را داد در آیات پیش بر شمرد آن گه عارض در میان آمد باز دیگر بار سخن با حصر نعمت برد و نیکیها که با بنده کرده در ابتدای آفرینش وی و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم کسایی امهاتکم بکسر الف و فتح میم خواند حمزه بکسر الف و میم خواند امهاتکم و وجه کسر همزه آنست که ما قبل آن مکسور است چون حرکت ما قبل کسره بود همزه را نیز مکسور کردند اتباع را و اما کسر میم در قراءت حمزه هم اتباع راست اتبع حرکة المیم حرکة الهمزة باقی قراء امهاتکم بضم الالف و فتح میم خوانند و هو الاصل و امهات اصلها أمات فزیدت الهاء فیها للتأکید کما زادوها فی اهرقت الماء و اصله ارقت و قیل زیدت الهاء فرقا بین امهات الناس و أمهات البهایم و امهات جمع ام و قد جاء فی الواحدة امهة لا تعلمون شییا و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفیدة ای اخرجکم جهالا غیر عالمین مع توفر اداة العلم من السمع و البصر و الفؤاد الله تعالی شما را از شکمهای مادران بیرون آورد نادانان که هیچیز نمی دانستید و نیک و بد خود نمی شناختید اگر چه شما را سمع و بصر و دل داد در شکم مادران لکن نادانان بیرون آمدید و الله تعالی شما را علم داد و دانش و تمییز تا نیک و بد بشناختید و نادانسته دریافتید آن گه گفت لعلکم تشکرون این بآن کرد تا سپاس دارید و نعمت وی بر خود بشناسید و آن را شکر کنید و قیل تم الکلام علی قوله لا تعلمون شییا ثم استأنف فقال و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفیدة ای جعلها بحیث تنتفعون بها لعلکم تشکرون ما انعم به علیکم
أ لم یروا قرأ ابن کثیر و عامر و حمزه و یعقوب بالتاء علی الخطاب و الباقون بالیاء علی الغیبة إلی الطیر جمع طایر مسخرات لامر الله و قیل مذللات فی جو السماء قال قتادة جو السماء کبد السماء و قیل هو الهواء البعید من الارض و قیل جو السماء هو السماء ما یمسکهن فی الهواء عن السقوط بلا عماد إلا الله قال الکلبی ما یمسکهن عن ارسال الحجارة علیکم الا الله إن فی ذلک لآیات لقوم یؤمنون جمع آیات لقوله مسخرات معنی آیت آنست که این مشرکان و کفره قریش که رستاخیز را منکراند در ننگرند درین آیت قدرت شواهد فطرت که می نماییم از این بغاث مرغان که در هوا میان آسمان و زمین از پر زدن و ایستاده معلق در هوا بی پیوندی بداشته که نگه می دارد ایشان را تا بنیوفتند مگر الله تعالی مؤمن که بچشم عبرت نگرد داند که آن مسخر را مسخری است و آن مدبر مدبری ...
۳۰۳
... گفتا در آسمان ششم خانه ای دیدم که آن را بیت العزه می گفتند جای دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرییل بتلقین می گرفتند و می نبشتند و رب العزه ایشان را می گوید بأیدی سفرة کرام بررة پس از آن مرا بآسمان هفتم برد و از بسیاری فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جای ندیدم که نه فریشته ای بر وی ایستاده یا در رکوع و یا در سجود و ابراهیم خلیل را دیدم بر وی سلام کردم جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و النبی الصالح و قال لی مر امتک فلیکثروا من غراس الجنة فان تربتها طیبة و ارضها واسعة فقلت له و ما غراس الجنة قال لا حول و لا قوة الا بالله پس مصطفی ص این آیت بر خواند إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم رفتم در آنجا و نماز کردم و در پیش وی دریایی بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا می شدند و بیرون می آمدند و خویشتن را می افشاندند و از هر قطره ای رب العزه فریشته ای می آفرید که بیت المعمور را طواف می کرد
بروایتی دیگر جبرییل گفت هذا البیت المعمور یدخله کل یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا و در آسمان هفتم فریشته ای را دیدم بر کرسی نشسته و مانند طشتی در پیش نهاده و در دست وی لوحی بود نبشته از نور در آن می نگرید و هیچ براست و چپ نمی نگرید همچون کسی اندیشناک اندوهگین گفتم این کیست ای جبرییل گفت ملک الموت یا محمد چنانک می بینی پیوسته در کارست که دایم در قبض ارواح است مصطفی ص گفت ای جبرییل هر که می میرد در وی نگرد گفت آری گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه ای جبرییل گفت ای محمد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب تر پس جبرییل فرا پیش وی شد و گفت هذا محمد نبی الرحمة و رسول العرب پس بر وی سلام کردم و جواب شنیدم و از وی نواخت و کرامت دیدم گفت ای محمد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکی در امت تو می بینم رسول ص گفتالحمد لله المنان بالنعم آن گه گفتم این چه لوح است که داری و در آن می نگری گفت آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن می نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وی میکنم رسول گفت سبحان الله چون توانی قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمی کنی گفت آری این طشت که در پیش من می بینی بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من اند همه را می بینم و دست من بهمه می رسد چنانک خواستم قبض ارواح میکنم
مصطفی ص گفت از آسمان هفتم بر گذشتم تا به سدرة المنتهی رسیدم درختی عظیم دیدم نبقها مثل قلال هجر احلی من العسل و الین من الزبد و ورقها مثل آذان الفیلة چهار جوی دیدم از اصل این درخت روان دو ظاهر و دو باطن جبرییل گفت آن دو نهر که ظاهراند نیل است و فرات و آن دو نهر باطن هر دو در بهشت روانند و نوری عظیم دیدم که بر آن درخت می درخشد و پروانه ای زرین زنده و فریشتگان بی شمار که عدد ایشان جز الله نداند آن گه جبرییل مرا گفت ای محمد تو فرا پیش باش من گفتم لا بل که تو در پیش باش جبرییل گفت تو نزد خدای عز و جل از من گرامی تر بتقدم تو سزاوارتری آن گه من فرا پیش بودم و جبرییل بر اثر من می آمد تا باول پرده رسیدیم از پرده های درگاه عزت جبرییل پرده بجنبانید گفت منم جبرییل و محمد با من از درون پرده فریشته ای آواز داد که الله اکبر آن گه دست خویش از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون پرده گرفت و جبرییل بر در بماند گفتم ای جبرییل چرا ماندی گفت یا محمد و ما منا الا له مقام معلوم این مقام معلوم منست و منتهی علوم خلایق است دانش خلایق تا اینجا بیش نرسد چون اینجا رسد برنگذرد ...
۳۰۴
قوله تعالی و یسیلونک عن ذی القرنین انما سأله اهل مکة من تلقین الیهود مشرکان مکه از تلقین جهودان پرسیدند از مصطفی ص که در گذشتگان و پیشینیان مردی طواف بود که بشرق و غرب رسید آن مرد کیست و قصه وی چیست رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قل سأتلوا علیکم منه ذکرا
سأخبرکم من الله و قیل من ذی القرنین ای محمد ایشان را جواب ده که آری بر شما خوانم قصه او و آگاهی دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وی بعربی عمرو بود و گفته اند عیاش بود و بعبرانی اسکندر و اسکندریه بوی باز خوانند که وی بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جی بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وی بنا نهاده و نام پدر وی فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیم اند وهب منبه گفت کان ذو القرنین رجلا من الروم ابن عجوز من عجایزها لیس لها ولد غیره و در نبوت وی علما مختلف اند قومی گفتند پیغامبر بود که الله تعالی گفت قلنا یا ذا القرنین و این خطاب جز با پیغامبران نبود قومی گفتند پیغامبر نبود اما مردی بسامان بود نیک مرد ناصح ملکی عادل و فاضل و خطاب قلنا یا ذا القرنین بمعنی الهامست چنانک گفت أوحی ربک إلی النحل یا مریم اقنتی لربک
قومی گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحت و صواب نزدیک تر است و در خبری آمده که رسول خدا ص گفت لا ادری ا کان ذو القرنین نبیا ام لااگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلف و تعسف است
و گفته اند چهار کس اند که ملک ایشان بهمه جهان برسید دو مؤمن سلیمان بن داود و ذو القرنین و دو کافر نمرود و بخت نصر و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست یک قول آنست که بلغ قرنی الارض المشرق و المغرب بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده و گفته اند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته ای کانت له ذوابتان و الذؤابة تسمی قرنا و قیل کان علی رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامة
وهب منبه گفت دو گوشه پیشانی وی از مس بود و این قولی بعید است
امیر المؤمنین علی ع گفت عاش مایة سنة فقتل ثم احیاه الله و عاش مایة اخری فصحب فی الدنیا قرنین
و قیل لانه ملک فارس و الروم و قیل کان کریم الطرفین و قیل لانه اعطی علم الظاهر و الباطن و قیل لانه دخل النور و الظلمة و قیل رأی فی المنام کانه اخذ بقرنی الشمس فاخبر برؤیاه فسمی ذو القرنین
إنا مکنا له فی الأرض ای مکناه من التصرف فیها علی حسب ارادته و قیل سهلنا علیه السیر فیها و دللنا له طرقها و آتیناه من کل شی ء سببا ای آتیناه من کل شی ء یحتاج الیه الخلق حیلة و علما یتسبب به الیه
فأتبع ثم اتبع بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقی فأتبع ثم اتبع بقطع خوانند بی تشدید و معنی قطع ادراک است و معنی وصل اتباع اثر اگر چه ادراک نبود تقول العرب اتبعته حتی اتبعته ای اتبعت اثره حتی اذا ادرکته و المعنی فأتبع سببا ای طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المداین و قتل الاعداء گفته اند معنی تمکین وی در زمین آنست که آب در زیر قدم وی بسته داشتند و زمین از بهر وی در نوشتند و میغ در هوا او را مسخر کردند و او را عمر دراز دادند و در بر و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حق وی چنان بود که باد در حق سلیمان مسخر و نرم
و گفته اند که چهار علم بچهار کس دادند علم أسماء به آدم لقوله و علم آدم الأسماء و علم تعبیر به یوسف و یعلمک من تأویل الأحادیث و علم غیب به خضر و علمناه من لدنا علما و علم طلسم به ذو القرنین و آتیناه من کل شی ء سببا
فأتبع سببا سبب در قرآن بر وجوه است یکی بمعنی باب چنان که گفت لعلی أبلغ الأسباب أسباب السماوات ای ابوابها دیگر بمعنی دوستی و تقطعت بهم الأسباب ای المودات سوم بمعنی رسن فلیمدد بسببای بحبل چهارم بمعنی طریق چنانک گفت فأتبع سببا ای طریقا الی البلدان
روایت کنند از وهب منبه که رب العالمین ذو القرنین را گفت یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است یکی مشرق آنجا امتی اند که ایشان را ناسک گویند دیگر کرانه مغرب است امتی دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است کرانه سوم جابلقا است قومی دارند که ایشان را هاویل گویند کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومی دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست و بیرون ازین چهار امت امتهای دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشی و خلق را بر دین حق خوانی و بر سنن صواب رانی ذو القرنین گفت الهی انک قد ندبتنی الی امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرءوف الرحیم الذی لا تکلف نفسا الا وسعها و لا تحملها الا طاقتها بل انت ترحمها بای قوة اکاثرهم و بای حیلة اکابرهم و بای لسان اناطقهم و بای حجة اخاصمهم بار خدایا دانی که من ضعیفم و آنچ مرا می فرمایی کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندی کریم مهربان که هر کسی را بار آن بر نهی که برتابد و آن فرمایی که تواند خداوندا چون سخن گویم با ایشان و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم بچه حجت با ایشان خصومت گیرم بکدام قوت و عدت با ایشان بکاوم بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههای مختلف چون راه برم الله تعالی گفت جل جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدت تمام و آن گه نور و ظلمت ترا مسخر گردانم تا نور از پیش همی رود و راه می برد و ظلمت از پی همی آید و حیاطت همی کند آری ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوی و تن ضعیف لکن چون مولی یار بود همه کارها چون نگار بود ذو القرنین بفرمان الله تعالی فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وی هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگی رفت سوی مغرب چنانک رب العزه گفت حتی إذا بلغ مغرب الشمس تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو می شود چشمه ای دید عظیم آبی تاریک و گلی سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو می شد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که رب العالمین گفت وجدها تغرب فی عین حمیة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمیة خوانند بهمزه بی الف ای ذات حمأة و هو الطین الاسود و فی ذلک یقول الشاعر
قد کان ذو القرنین عمی مسلما
ملکا تدین له الملوک و تحشد
بلغ المشارق و المغارب ینبغی
اسباب امر من حکیم مرشد
فرأی مغیب الشمس عند مآبها
فی عین ذی خلب و ثأط حرمد
الخلب الطین و الثأط الحمأة و الحرمد الاسود و قرأ الباقون فی عین حامیة بالالف من غیر همز ای حارة
روی ابو ذر قال کنت ردف النبی ص فقال یا با ذر این تغرب هذه
قلت الله و رسوله اعلم قال فانها تغرب فی عین حامیة
و گفته اند معنی آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو می شود همچون کسی که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر می آید و هم بدریا فرو می شود یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر می آید و هم ببیابان فرو میشود بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد
و وجد عندها قوما ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومی یافت یعنی شارستانی عظیم دید در آن خلقی عظیم فراوان بودند یعنی ناسک ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده جامه هاشان پوست صیدی و طعامها صید دریایی همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد قومی بگرویدند و قومی نه پس رب العالمین گفت یا ذا القرنین إما أن تعذب
آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنی وحی باشد یعنی اوحی الله الیه بهذا و آن کس که گوید پیغامبر نبود پس آن را دو قول گفته اند یکی اوحی الله الی نبی فامره النبی به و الثانی کان الهاما و القاء فی القلب قلنا یا ذا القرنین إما أن تعذب ای اما ان تعذبهم بالسیف ان اصروا علی کفرهم و لم یدخلوا فی الاسلام و إما أن تتخذ فیهم حسنا باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدین ان آمنوا و قیل العذاب القتل و اتخاذ الحسن الاسر یعنی تأسرهم فتعلمهم الهدی و تبصرهم الرشاد
قال ذو القرنین أما من ظلم ای کفر فسوف نعذبه انا و من معی بالقتل ثم یرد إلی ربه فیعذبه عذابا نکرا فی القیامة لم یعهد مثله
و أما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی عمل صالح اینجا شهادتست و قربان و ختان که اعلام دین اند فله جزاء الحسنی حمزه و کسایی و حفص و یعقوب جزاء بنصب و تنوین خوانند یعنی فله الحسنی جزاء یکون مصدرا فی موضع الحال ای فله الحسنی مجزیا بها و الحسنی صفة و موصوفها الخلال او المکافاة و التقدیر فله الخلال او المکافاة الحسنی و قرأ الباقون جزاء الحسنی برفع جزاء و اضافته و الوجه ان جزاء مبتداء و له خبره و الحسنی مضاف الیها و هی صفة الخلال ایضا و تقدیره فله جزاء الخلال الحسنی و الخلال ها هنا الاعمال الصالحة و فی القراءة الاولی انواع الثواب و قیل الحسنی فی القراءة الاولی الجنة و صح فی الخبر ان الحسنی الجنة و سنقول له من أمرنا یسرا ای تلین له القول و تهون علیه الامر و قیل نستعمله ما یتیسر له و قیل تأمره بطاعة الله مع احساننا الیه
ثم أتبع سببا قال ابن عباس ثم سلک طریقا آخر یوصله الی المشرق
حتی إذا بلغ مطلع الشمس سار من المغرب نحو المشرق حیث ظن الشمس تطلع منه و قیل حتی لم یبق بینه و بین مطلع الشمس احد وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا
قال قتادة لم یکن بینهم و بین الشمس ستر و ذلک انهم کانوا فی مکان لا یستقر علیهم بناء و انهم کانوا فی اسراب لهم حتی اذا زالت الشمس عنهم خرجوا الی معایشهم و حروثهم قال الحسن کانت ارضهم ارضا لا یحتمل البناء و کانوا اذا طلعت علیهم الشمس تهوروا فی الماء فاذا ارتفعت عنهم خرجوا فتراعوا کما تراعی البهایم و قیل یصطادون السمک فیطرحونه فی الشمس فینضبح فذلک طعامهم
میگویند این زمین که مطلع شمس است و راء چین است و در آن زمین کوه و درخت و نباتیست که آفتاب ازیشان باز دارد و حرارت آفتاب چنانست که بر هر کس که تابد در وقت بسوزد رب العزه آنجا خلقی آفریده که ایشان را منسک گویند و گفته اند تاریس عراة حفاة عتاة عن الحق سیاهانند بر مثال زنج برهنگانند میان پوست تن ایشان و شعاع آفتاب هیچ حجاب نیست از لباس و غیر آن مگر گوشهای ایشان که گوشهای بزرگ دارند و بالای ایشان کوتاه است یک گوش خویش بر زمین فرش سازند و یکی بر زبر خویش لباس سازند و گفته اند که از خلق خدا جامه پوشان در جنب ایشان کم از عشر ایشانند
کذلک ای کما بلغ مغرب الشمس فکذلک بلغ مطلعها و قیل کما وجد القبیل عند مغرب الشمس فی الکفر و حکم فیهم کذلک وجد عند مطلع الشمس فحکم فیهم بحکم اولیک و قیل ان الله عز و جل لما قص علیه خبرهم قال کذلک ای کذلک امرهم و الخبر عنهم کما قصصنا علیک ثم استأنف فقال و قد أحطنا بما لدیه ای بما عند ذی القرنین من الجنود و العدة خبرا ای علما لم یخف علینا شی ء منها لانا اعطیناه ذلک و خبرا نصب علی المصدر لان فی احطنا معنی خبرناه
ثم أتبع سببا ای سار عرضا
حتی إذا بلغ بین السدین ای المکان الذی بنی فیه السد و هو بین جبلی ارمینیة و آذربیجان و قیل السدان جبلان منیفان من ورایهما یاجوج و ماجوج
قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السدین بفتح السین و کذلک بینهم سدا و قرأ فی یس سدا و من خلفهم سدا بفتح السین و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضم السین فی الاحرف الاربعة و قرأ حمزة و الکسایی بین السدین بضم السین و فتح السین فی الثلاثة الباقیة و قرأ حفص عن عاصم بفتح السین فی الاحرف الاربعة و السد و السد لغتان بمعنی واحد کالضعف و الضعف و الفقر و الفقر و قال ابو عبید ما کان من الله کالجبال و الشعاب فهو سد بالضم و ما کان من الآدمی فهو سد بالفتح و قال الاخفش السد بالفتح اکثر استعمالا من السد بالضم و قال ابو علی السد بالفتح مصدر سددته و السد بالضم المسدود کالاکل و الاکل وجد من دونهما ای من دون اهل الغرب و اهل الشرق قوما لا یکادون یفقهون قولا ای لا یعلمونه و لا یفهمون معناه قرأ حمزة و الکسایی یفقهون بالضم الیاء و کسر القاف ای لا یفهمون غیرهم
قالوا یا ذا القرنین اگر کسی گوید چونست که رب العزه ازیشان خبر داد که لا یفقهون قولا هیچ سخن نمی دانستند آن گه گفت قالوا یا ذا القرنین یعنی ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت جواب آنست که لا یکادون یفقهون قولا معنی آنست که لا یعلمون خیرا من شر و لا ضلالا من هدی و قیل لا یفقهون غیر لغتهم جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گوینده ای از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است قال الذی من دونهم یا ذا القرنین إن یأجوج و مأجوج قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فی الانبیاء فتحت یأجوج و مأجوج بالهمز و الوجه انهما علی هذه القراءة عربیتان فیأجوج علی هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اج الظلیم اذا اسرع او من اجیح النار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علة منع الصرف فیهما التعریف و التأنیث فان کل واحد منهما علم لقبیلة و انما شبهوا باجیج الظلم و اجیج النار لسرعتهم و کثرتهم و شدتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فی السورتین و الوجه انه یجوز ان یکون اصلهما الهمز و هما علی ما سبق لکن الهمزة خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ی ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینیذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتعریف و التأنیث
و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علة منع الصرف فیهما العجمة و التعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقان و لا یوزنان
قال ابن عمر ان الله عز و جل جزأ الانس عشرة اجزاء فتسعة اجزاء یاجوج و ماجوج و سایر الناس جزء واحد
و گفته اند یاجوج و ماجوج لقب دو پسر یافث بن نوح اند نام یاجوج کمین است و نام ماجوج معمع ضحاک گفت گروهی اند از ترکان قبیله ای از قبیله های ایشان از ولد یافث کعب گفت ایشان فرزند آدم اند نه از حوا زاده که آدم را علیه السلام وقتی احتلام رسید و نطفه ای که از وی جدا شد با خاک آمیخته گشت آدم چون از خواب بیدار گشت بر آن نطفه که از وی بیامد غمگین گشت رب العزه از آن نطفه یاجوج و ماجوج بیافرید فهم یتصلون بنا من جهة الأب دون الام
مفسدون فی الأرض ای ارضنا و بلادنا و کانوا یأکلون لحوم الناس و عن الاعمش عن شقیق عن عبد الله قال سألت النبی ص عن یاجوج و ماجوج فقال یاجوج امة و ماجوج امة کل امة اربع مایة الف امة لا یموت الرجل منهم حتی ینظر الی الف ذکر من صلبه کلهم قد حمل السلاح فقیل یا رسول الله صفهم لنا قال هم ثلاثة اصناف صنف منهم امثال الارز قیل یا رسول الله و ما الارز قال شجرة بالشام طول الشجرة مایة و عشرون ذراعا فی السماء و صنف منهم عرضه و طوله سواء و مایة و عشرون ذراعا و هؤلاء لا یقوم لهم جبل و لا حدید و صنف منهم یفترش احدهم احدی اذنیه و یلتحف بالآخری لا یمرون بفیل و لا وحش و لا خنزیر الا اکلوه و من مات اکلوه مقدمتهم بالشام و ساقتهم بخراسان یشربون انهار المشرق و بحیرة الطبریة
امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ع در وصف یاجوج و ماجوج گفته که ازیشان کس هست که بالای ایشان یک شبر است و هست که از حد در گذشته بدرازی و بافراط بالا کشیده بر صورت آدمی اند لکن موی دارند بجای جامه خویشتن را بآن موی بپوشند همچون بهایم و بجای ناخن چنگال دارند چون سباع نیش دارند چون پلنگ و شیر آواز دهند چون گرگ بسرایند چون کبوتر و هر چه بینند از مردم و چهارپای و حشرات زمین همه جانور ناپخته بخورند و با جفت خویش گشنی کنند چون بهایم هر جا که بر هم رسند و گوشها دارند دراز یکی فرش کنند و یکی بر خود افکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد تا هزار بچه نیارد چون هزار بچه آورد داند که وی را مرگ نزدیک آمد
حتی إذا بلغ بین السدین ذو القرنین چون در اطراف عالم بگشت و امم اطراف در تحت قهر و ملک خود آورد از آنجا برگشت تا رسید میان دو او راز آن دو کوه قومی را دید مسلمانان بسامان نیک مردان مؤمنان که از یاجوج و ماجوج بنالیدند و از رنج و اذی ایشان بزاریدند گفتند یا ذا القرنین إن یأجوج و مأجوج مفسدون فی الأرض بالنهب و البغی فهل نجعل لک خرجا قرأ حمزة و الکسایی خراجا بالالف و کذلک فی المؤمنین ام تسیلهم خراجا و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فی السورتین و کلهم قرأ فی المؤمنین فخراج ربک بالالف الا ابن عامر فانه قرأ فخرج ربک خیر بغیر الف و هما فی المعنی واحد کالنبت و النبات و هو ما یخرج من فی ء او جزیة او غلة او ضریبة و قیل الخراج علی الارض و الذمة و الخرج المصدر و قیل الخرج الجعل و الاجر و العطیة و المعنی هل نجعل لک عطیة نخرجها الیک من اموالنا تجعل بیننا و بینهم سدا
قال ما مکنی قرأ ابن کثیر وحده مکنی بنونین علی الاصل و ترک الادغام و لم یعتد باجتماع النونین لان الثانیة غیر لازمة الا تری انک تقول مکنه و مکنک فلا یثبت هذه النون الثانیة و قرأ الباقون مکنی بنون واحدة مشددة و الوجه انه لما اجتمعت النونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فی الأخری و المعنی ما اعطانیه الله سبحانه من التمکن خیر من عطیتکم و قیل تمکین الله و معونته لی خیر مما تعرضون علی من الاجر و الجعل و الضمیر فی فیه یعود الی السد المسیول فأعینونی بقوة ای بقوة ابدانکم و قیل بما اتقوی به علی ما ارید من الآلة و العملة و الصناع الذین یحسنون البناء أجعل بینکم و بینهم ردما ای سدا متراکبا بعضه علی بعض المردم الثوب الذی وقع فی رقعه الرقاع علی الرقاع چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یاری خواست که در آن مثوبت باشد و گفته اند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همی کندند تا بآب رسیدند
پس گفت آتونی زبر الحدید ردما ایتونی بکسر التنوین موصولة الالف رواها ابو بکر عن عاصم و اختلف فیها و الوجه ان معنی ایتونی جییونی و الباء محذوف من المفعول به و هو زبر الحدید و التقدیر ایتونی بزبر الحدید کما تقول امرتک الخیر ای امرتک بالخیر و قرأ الباقون و حفص عن عاصم آتونی بمد الالف علی القطع و الوجه ان المعنی اعطونی و زبر الحدید منصوب علی انه مفعول ثان و زبر الحدید قطع الحدید می گوید مرا خایها پولاد و آهن دهید اینجا اختصارست یعنی فأتوه فردم جدارا پاره های آهن بر هم می نهادند و رگی مس و رگی روی و میانه سنگ و گویند خشتی ازین و خشتی از آن و در میان همه هیزم تعبیه کردند حتی إذا ساوی بین الصدفین تا آن گه بر هم می نهادند که آن زمین با کنارهای کوه راست کردند و با سر هر دو کوه برابر ساختند نافع و حمزه و کسایی و حفص الصدفین بفتحتین خوانند باقی بضمتین خوانند مگر ابو بکر که بضم صاد و سکون دال خواند و معنی همه یکسان است الصدفان و الصدفان و الصدفان واحد و هما وجها الجبلین اللذان یتصادفان ای یتقابلان قال انفخوا ای قال ذو القرنین للعملة انفخوا فی الحدید حتی إذا جعله ای المنفوخ فیه و هو الحدید نارا ای کالنار بالاحماء قال آتونی قرأ حمزة ایتونی موصولة الالف و الوجه ان المعنی جییونی بقطر افرغه علیه فهو علی تقدیر حذف الجار کما سبق و العمل انما هو للفعل الثانی و هو أفرغ و قوله قطرا منصوب به و قرأ الباقون آتونی بقطع الالف الا أبا بکر عن عاصم فانه روی بقصر الالف موصولة کحمزة و قد اختلف عنه و الوجه فی آتونی بالقطع و المد علی ما قدمناه من انه من الایتاء و هو منصرف الی معنی المناولة لا العطیة ای ناولونی قطرا افرغه علیه الی اصببه علیه کصب الماء و العمل ایضا للفعل الثانی و هو افرغ کما سبق و هو اختیار سیبویه و القطر النحاس المذاب حتی اذا فرغ منه جدارا صلدا من حدید و نحاس ترصص بعضه فی بعض فصار سدا
فما اسطاعوا بتشدید الطاء علی الادغام قرأها حمزة وحده و الوجه ان اصله استطاعوا فادغم التاء فی الطاء لاجتماعهما و هما متقاربان و لم ینقل حرکة التاء الی السین بعد الادغام لیلا یحرک ما لا یتحرک فی موضع و هو سین استفعل بتشدید الطاء مع ان الساکن الذی قبل المدغم لیس بحرف مد و قد جاء فی قوله تعالی فنعما هی عند من قرأها بسکون العین و قرأ الباقون فما اسطاعوا بتخفیف الطاء و الوجه ان اصله ایضا استطاعوا علی وزن استفعلوا کما سبق الا انهم کرهوا اجتماع المتقاربین و هما التاء و الطاء فحذفوا التاء و لم یدغموه فی الطاء لانه کان یؤدی ادغامه الی تحریک السین الذی لم یتحرک فی موضع او الی تبقیته ساکنا و هو غیر حرف مد و کلاهما مکروهان عندهم
فما اسطاعوا أن یظهروه ای لم یقدروا ان یعلوا السد و ما استطاعوا له نقبا لم یقدروا ان ینقبوه من تحته قال قتادة ذکر لنا ان رجلا قال یا نبی الله قد رأیت سد یاجوج و ماجوج قال انعته لی کالبرد الحبر طریقة سوداء و طریقة حمراء قال قد رأیته قال هذا رحمة من ربی فلما فرغ من بناء السد و جاء کما احب ذوا القرنین قال هذا رحمة من ربی ای هذا العمل نعمة من الله علی و علی من خاف معرة یاجوج و ماجوج فإذا جاء وعد ربی جعله دکاء هو قوله تعالی حتی إذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون قرأ عاصم و حمزة و الکسایی دکاء ممدودة مهموزة و الوجه انه علی تقدیر محذوف لان دکاء علی و زن فعلاء یقال ناقة دکاء لا سنام لها شبهوه بهذه الناقة و هو علی حذف المضاف کانه قال مثل دکاء او علی حذف الموصوف کانه قال جعله بقعة دکاء او ارضا دکاء و هی الملساء و قرأ الباقون دکا منونا و الوجه ان المعنی جعله ذا دک ای مدکوکا یعنی مکسورا من قوله تعالی و حملت الأرض و الجبال فدکتا دکة واحدة و قوله کلا إذا دکت الأرض دکا دکا فهو علی حذف المضاف او علی تقدیر دکة دکا فهو علی صیغة المصدر لان جعل ها هنا یتعدی الی مفعول واحد مثل خلق
روی ابو هریرة عن النبی ص ان یاجوج و ماجوج یحفرون الردم کل یوم حتی یروا شعاع الشمس من الجانب الآخر فیقول الذی علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده الله کاشد ما کان الی حین یرید الله خروجهم فلا یعیده فیخرجون علی الناس فیشربون المیاه کلها حتی لا یبقی منها بقیة و یتحصن الناس منهم فی حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السماء فیعود علیهم کهییة الدم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السماء فیبعث الله نغفا علیهم فی اقفیتهم ای دودا فیقتلهم فقال رسول الله ص و الذی نفسی بیده ان دواب الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم
و قال وهب انهم یأتون البحار فیشربون ماءها و یأکلون دوابها ثم یأکلون الخشب و الشجر و من ظفروا به من الناس و لا یقدرون ان یأتوا مکة و لا المدینة و لا بیت المقدس
و کان وعد ربی حقا ای کاینا
و ترکنا بعضهم یومیذ یموج فی بعض فیه ثلاثة اقوال احدها عن ابن عباس انه ترک یاجوج و ماجوج یموج بعضهم فی بعض و فی الآیة تقدیم و تأخیر ای ساوی بین الصدفین و ترکنا بعضهم یومیذ یموج فی بعض قال الزجاج ای ترکهم یموجون متعجبین من السد فیجوز ان یکون لیاجوج و ماجوج و یجوز ان یکون للذین اجتمعوا للسد و القول الثانی انه ترک یوم بنی ذو القرنین السد بعض یاجوج و ماجوج خارج السد لا حاجز بینهم و بین سایر بنی آدم یموجون ان یختلطون بسایر الناس قال و هم الذین یعرفون بالترک و سموا ترکا لترک ذی القرنین ایاهم مع الناس لانه لم یخف منهم ما خیف من معظمهم و القول الثالث ان هذا بعد خروج یاجوج و ماجوج لا یمنعهم الله عن الناس بل یترکهم یموجون فی الناس ای یختلطون بهم و یفسدون فیهم یقال ماج الناس اذا دخل بعضهم فی بعض حیاری کموج الماء قال ابن جریح ینسف الله الجبال فیزول السد و قیل یموج الانس فی الجن و الجن فی الانس و قیل و ترکنا بعضهم متصل بکلام ذی القرنین و نفخ فی الصور لقیام الساعة فجمعناهم جمعا فی صعید واحد للثواب و العقاب
و عرضنا جهنم یومیذ للکافرین عرضا ای اظهرناها لهم یوم القیامة قبل ان یدخلوها زجرا و تهویلا ثم وصفهم فقال الذین کانت أعینهم فی غطاء عن ذکری ای فی غشاوة لا یعتبرون بآیاتی فیذکرونی بالتوحید و قیل یرید عیون القلوب کقوله و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور و کانوا لا یستطیعون سمعا ای لا یستطیعون استماع القرآن استثقالا للقرآن و مقتا للنبی و قیل حجبوا من السمع اذا آذوا رسول الله ص من قوله و إذا قرأت القرآن جعلنا بینک الآیة و قیل لا یطیقون ان یسمعوا کتاب الله و یتدبروه و یؤمنوا به لغلبة الشقاء علیهم
أ فحسب الذین کفروا استفهام بمعنی الانکار یقول أ یظن الکفار اتخاذهم عبادی یعنی الملایکة و عیسی و عزیرا اولیاء نافعهم بیس ما ظنوا و المفعول الثانی محذوف و هو نافعهم می گوید کافران ظن بردند که ایشان بندگان من فریشتگان و عیسی و عزیز بخدایی گیرند فرود از من آن عبادت ایشان را سود خواهد داشت یا ایشان را بکار آید به پنداشت که ایشانراست و بد ظنی که می برند و گفته اند تقدیر چنین است أ فظنوا ان یتخذوهم اولیاء دونی ثم لا اعذبهم کلا می پندارند که ایشان را بخدایی گیرند فرود از من پس من ایشان را عذاب نکنم کلا نه چنانست که ایشان ظن می برند بل که من ایشان را عذاب ساخته ام إنا أعتدنا جهنم للکافرین نزلا و قیل معنی الآیة أ فظنوا انهم مع کفرهم یوالیهم بالنصرة و المعونة احد من عبادی المخلصین کلا فان عبادی یعادون الکفار می پندارند این کافران که با کفر و شرک ایشان یکی از بندگان مخلص من ایشان را دوست خواهد داشت یا نصرت خواهد داد کلا نه چنانست که ظن ایشانست که مؤمنان کافران را دشمن اند و میان ایشان معاداتست نه موالاة جای دیگر گفت لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء و قوله نزلا ای منزلا
و قیل مأکولا معدلا لهم للضیف و قیل جمع نازل و نصبه علی الحال و یرید بجهنم ما فیها من الزقوم و الغسلین و غیر ذلک
قل هل ننبیکم بالأخسرین أعمالا الخسران ضد الربح و اعمالا نصب علی التمییز و القیاس ان یکون مفردا لکنه جمع لاختلاف اجناس الاعمال ای خسروا فیها کلها و الاخسر من اتعب نفسه طلبا للنجاة فیؤدیه الی النار این آیت در شأن اصحاب صوامع است از زاهدان ترسایان قسیسین و رهبان که خویشتن را در صومعه ها باز داشتند و ریاضیات و مجاهدات عظیم بر خود نهادند و ایشان را از آن هیچ نفع نه و سرانجام ایشان جز هلاک و عذاب نه که به محمد ص نگرویدند و قرآن نپذیرفتند همانست که جای دیگر گفت عاملة ناصبة تصلی نارا حامیة الذین ضل سعیهم حبط عملهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا یحسبون انهم علی الحق و انهم بفعلهم مطیعون می پندارند که بر حق اند و بآنچ میکنند فرمان بردارند نه چنانست که ایشان می پندارند پس زیان کار بحقیقت ایشانند قومی گفتند اینان اهل اهوااند و قومی گفتند خوارج اند و گفته اند کل من دان بدین غیر الاسلام فهو من الاخسرین اعمالا فی الآخرة پس بیان کرد که ایشان که اند أولیک الذین کفروا بآیات ربهم یعنی بدلایل توحیده من القرآن و غیره و لقایه ای بالبعث و النشور و قیل بجزاء اعمالهم و اللقاء قرب الشی ء من غیر فضل فحبطت أعمالهم ای بطلت اعمالهم الصالحة لا یثابون علیها فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا ای لا تثقل موازینهم باعمالهم و قیل معناه لا یکون لهم منزلة و لا جاه من قولهم لا وزن لفلان عند الناس
قال ابو سعید یأتی ناس یوم القیامة باعمال هی عندهم فی العظم کجبال تهامة فاذا وزنوها لم تزن شییا فذلک قوله فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا و فی الخبر ان رسول الله ص قال یجاء یوم القیامة بالرجل السمین العظیم فیوضع فی المیزان فلا یزن جناح بعوضة
ذلک جزاؤهم ای ذلک الاستحقاق لهم و هو ان لا یجعل لهم وزن و قیل ذلک بمعنی اولیک ای اولیک جزاؤهم جهنم بما کفروا و اتخذوا آیاتی و رسلی هزوا یعنی جزاؤهم العذاب بکفرهم و استهزایهم برسل الله و آیاته
إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلا کانت ها هنا بمعنی سبق لهم وعد الله بها و الفردوس البستان یجمع الکرم و النخل
قال رسول الله ص الجنة مایة درجة بین کل درجتین کما بین السماء و الارض اعلاها الفردوس و منها تفجر انهار الجنة و فوقها عرش الرحمن فاذا سألتم الله فسیلوه الفردوس
و عن عبد الله بن قیس عن النبی ص قال جنات الفردوس اربع جنتان من فضة آنیتهما و ما فیهما و جنتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الی ربهم الا رداء الکبریاء علی وجهه فی جنة عدن
و قال شمر خلق الله جنة الفردوس بیده فهو یفتحها فی کل یوم خمیس فیقول ازدادی طیبا و حسنا لاولیایی و قال قتادة الفردوس ربوة الجنة و اوسطها و افضلها و ارفعها و قال کعب لیس فی الجنان جنة اعلی من جنة الفردوس و فیها الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر قال الضحاک الفردوس الجنة الملتفة الاشجار و قیل هی الروضة المستحسنة
خالدین فیها لا یبغون عنها حولا ای لا یطلبون حیلة لینقلوا الی غیرها لان فیها ما تشتهی الانفس و تلذ الاعین و ما یخطر بقلب البشر و الحول الحیلة و قیل معناه لا یطلبون عنها تحولا الی غیرها مصدر مثل الصغر و العوج
قل لو کان البحر مدادا سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند یا محمد تو می گویی و در کتاب خویش میخوانی و ما أوتیتم من العلم إلا قلیلا شما را از علم ندادند مگر اندکی و ما را تورات داده اند و هر کرا تورات دادند او را خیر فراوان و علم تمام دادند این آیت بجواب ایشان آمد قل لو کان البحر ای البحر المحیط الذی علیه الارض مدادا لکلمات ربی المداد ما یکتب به و الکلمات هی وعد الله اهل الجنة من الثواب و الکرامة و اهل النار من العقاب و العلامة و قیل کلمات الله ذکر ما خلق و ما یخلق و الله تعالی جل جلاله متکلم بکلام متی شاء تکلم به و تقدیر الآیة لو کان البحر مدادا لکلمات ربی و کتبت به لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و حکمه و عجایبه قرأ حمزة و الکسایی ان ینفد بالیاء لتقدم الفعل و لان التأنیث غیر حقیقی و قرأ الباقون تنفد بالتاء و الوجه ان الفاعل مؤنث لانه جمع کلمة فالاحسن تأنیث الفعل و لو جینا بمثله ای بمثل البحر مدادا زیادة علی البحر نظیره و لو أن ما فی الأرض من شجرة أقلام الآیة و هذا رد علی الیهود حین ادعوا انهم اوتوا العلم الکثیر فکانه قیل لهم ای شی ء الذی اوتیتم من علم الله و کلماته التی لو تنفد لو کنت بماء البحر
قل إنما أنا بشر مثلکم ابن عباس گفت علم الله رسوله التواضع لیلا یزهی علی خلقه فامره ان یقر علی نفسه بانه آدمی کغیره الا انه اکرم بالوحی و هو قوله یوحی إلی أنما إلهکم إله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه این آیت در شأن جندب بن زهیر فرو آمد که گفت یا رسول الله انی اعمل العمل لله فاذا اطلع علیه یسرنی دوست دارم که از بهر خدای تعالی عمل کنم و خدای را طاعت دار باشم اما اگر کسی آن طاعت از من بداند و آن عمل از من بیند شاد شوم رسول خدا جواب داد که ان الله عز و جل طیب لا یقبل الا الطیب و لا یقبل ما شورک فیه و قال طاوس قال رجل یا نبی الله انی احب الجهاد فی سبیل الله و احب ان یری مکانی فانزل الله تعالی فمن کان یرجوا لقاء ربه
الآیة
و قال مجاهد جاء رجل الی النبی ص فقال انی اتصدق و اصل الرحم و لا اصنع ذاک الا لله فیذکر ذلک منی و احمد علیه فیسرنی ذلک و اعجب به فسکت و لم یقل شییا فانزل عز و جل هذه الآیة قل یا محمد إنما أنا بشر مثلکم یوحی إلی أنما إلهکم إله واحد ای المستحق للعبادة هو وحده لا یتصف غیره بوصفه فمن کان یرجوا لقاء ربه ای یطمع ثواب ربه و صالح المنقلب عنده
و قیل یخاف المصیر الیه رجا بمعنی طمع استعمال کنند و بمعنی بیم و ترس و درین یک بیت هر دو معنی موجود است
فلا کل ما ترجو من الخیر کاین
و لا کل ما ترجو من الشر واقع
و گفته اند رجا بمعنی خوف الا در نفی نباشد فلیعمل عملا صالحا خالصا ای فلیکثر من العمل الصالح و هو الطاعة لله و لا یشرک بعبادة ربه أحدا ای لا یراء معنی آیت نهی است از ریا و ریا شرک خفی است آن روز که این آیت فرو آمد مصطفی ص گفت ان اخوف ما اخاف علیکم الشرک الخفی و ایاکم و شرک السرایر فان الشرک اخفی فی امتی من دبیب النمل علی الصفا فی اللیلة الظلماء و من صلی یرایی فقد اشرک و من صام یرایی فقد اشرک و من تصدق یرایی فقد اشرک قال فیشق ذلک علی القوم فقال رسول الله ص أ فلا ادلکم علی ما یذهب عنکم صغیر الشرک و کبیره قالوا بلی یا رسول الله قال قولوا اللهم انی اعوذ بک ان اشرک بک و انا اعلم و استغفرک لما لا اعلم
و عن عمرو بن قیس الکندی قال سمعت معویة بن ابی سفیان علی المنبر تلا هذه الآیة فمن کان یرجوا لقاء ربه فقال انها آخر آیة نزلت من القرآن
و قال رسول الله ص من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایام من کل فتنة تکون فان خرج الدجال فی تلک الثمانیة عصمة الله من فتنة الدجال و من قرأ الآیة التی فی آخرها قل إنما أنا بشر مثلکم الی آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی مکة حشو ذلک النور ملایکة یصلون علیه حتی یقوم من مضجعه فان کان مضجعه بمکة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی بیت المعمور حشو ذلک النور ملایکة یصلون علیه و یستغفرون له حتی یستیقظ
و روی من قرأ اول سورة الکهف و آخرها کانا له نورا من قرنه الی قدمه و من قرأها کلها کانت له نورا من الارض الی السماء
۳۰۵
... قوله فخلف من بعدهم خلف الایه آن دور در گذشت و آن قرن بسر رسید باز قومی دیگر رسیدند بعکس ایشان و سیرتشان بر پی شهوتها رفتند و دل در آشیانه شیطان بستند حریص چون خوکان متکبر چون پلنگان محتال چون روبهان شریر چون سگان بظاهر آدمی و بباطن شیطان
ای جوانمرد خاصیت آدمی نه بتغذی و تناسل است که نبات را همین هست نه بحس و حرکت است که حیوانات دیگر را همین هست بلکه خاصیت آدمی بعلم و معرفت است اما خطر گاهی داده اند او را که بیک لحظه بدرجه جبرییل و میکاییل رسد بلکه از ایشان در گذرد و بیک خطرت بهیمه ای سبعی گردد بلاقیمت اگر نظر فضل الهی بدو رسد أنعم الله علیهم من النبیین او را در پرده عصمت خویش گیرد و اگر بعدل جباری بحکم سیاست بدو نگرد فخلف من بعدهم خلف او را در وهده غی افکند که فسوف یلقون غیا
قوله إلا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولیک الذین تدارکتهم الرحمة الازلیة و یسبقون فی النعم السرمدیة
۳۰۶
قوله و له من فی السماوات و الأرض خلقا و ملکا فکیف یکون ولدا و بینهما تناف ملک و ولادت هرگز بهم جمع نیاید و همچنین ملک و نکاح که میان ایشان منافاتست کسی که فرزندی دارد نتواند بود که آن فرزند ملک وی باشد و نه کسی که زنی دارد آن زن در آن حال که منکوحه ویست مملوکه وی تواند بود پس میدان که هر که در آسمان و زمین همه رهی و بنده اند خدای را عز و جل همه مملوک و مصنوع ویند دعوی ولادت بر وی باطل و او جل جلاله از آن مقدس و منزه
و من عنده یعنی الملایکة الذین عنده الذین جعلتهم العرب بناته کما قال عز و جل و جعلوا الملایکة الذین هم عباد الرحمن إناثا و من عنده حجتست بر معتزله و جهمیه در اثبات جهت و مکان باری جل جلاله اذ لو لم یکن بذاته فی موضع و علمه فی کل موضع لما کان لقوله و من عنده معنی لا یستکبرون عن عبادته ای لا یتعظمون و لا یستنکفون عن عبادته و لا یخرجون عن طاعته و لا یستحسرون ای لا یعیون یقال حسر الرجل و استحسر اذا لغب و اعیی و الملایکة لا یعیون فان تسبیحهم یجری مجری النفس
یسبحون اللیل و النهار ینزهون الله عن الولد و الزوجة و الشریک و عما لا یلیق به علی الدوام لا یفترون ای لا یضعفون عنه و قیل لا یفترون ای لا یشغلهم عن التسبیح رسالة و یجری التسبیح منهم مجری النفس منا لا یشغلنا عن النفس شی ء فلذلک تسبیحهم دایم
أم اتخذوا آلهة من الأرض هم ینشرون یعنی اهم اتخذوا آلهة ینشرون الموتی من الارض استفهام است بمعنی انکار می گوید مشرکان قریش که بتان را خدایان گرفتند این خدایان مردگان را از گور بر می انگیزانند و ایشان را زنده می گردانند تا ایشان را بان شبهت افتد و ایشان را انبازان الله تعالی گویند معنی آنست که آنکه قدرت آن ندارد که مرده زنده کند خدایی را نشاید
لو کان فیهما ای فی السماء و الارض آلهة إلا الله یعنی غیر الله الا اینجا بمعنی غیرست و همچنین در همه قرآن هر جا که گفت لا إله إلا هو یعنی لا اله غیره
قال الشاعر
و کل اخ مفارقه اخوه
لعمر ابیک الا الفرقدان
المعنی و کل اخ غیر الفرقدین مفارقه اخوه و معنی الآیة لو کان فی السماوات و الارض ارباب غیر الله لخربتا و هلک من فیهما بوقوع التنازع بین الآلهة فسبحان الله رب العرش عما یصفون ای له السماوات و الارض و ما فوقها من الکرسی و العرش و هو منزه عن الوصف بالشریک و الصاحبة و الولد
لا یسیل عما یفعل ای لیس علیه اعتراض فی فعله و لا فی حکمه اذ لا احد مثله و فوقه فیسأله عن فعله و حکمه بعباده و هم یسیلون ای العباد مسیولون عن افعالهم او خداوندست آفریدگار و کردگار گفت وی همه راست حکم وی همه صواب فعل وی همه پاک امر و نهی وی محکم کس را نرسد که بر حکم وی اعتراض کند یا بر فعل وی چون و چرا گوید بحجت خداوندی و آفریدگاری فلله الحجة البالغة و بندگان را پرسند از اقوال و اعمال ایشان چنان که آنجا گفت و قفوهم إنهم مسؤلون نه بدان پرسید تا بداند که ایشان چه کرده اند که حق جل جلاله دانا بود در ازل که از بندگان چه آید از اعمال و اقوال و حرکات و سکنات دانست که ایشان چه کنند و کی کنند و چون کنند پس سؤال ایشان از طریق ایجاب حجت است بر ایشان نه از طریق استعلام یکی اهل توبیخ باشد از وی پرسد تا حجت بر وی درست شود و او را توبیخ کند یکی اهل مغفرت باشد از وی پرسد تا جزاء کردار وی بتمامی بدو رساند ضحاک گفت سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند یا محمد ربنا یکتب علینا الذنب ثم یعذبنا علیه و باین سخن تکذیب قدر خواستند تا رب العزة این ایت فرو فرستاد بجواب ایشان و این آیت حجتی قاطع است بر قدریه و دلیلی واضح بر بطلان دعوی ایشان و مصطفی ص گفته القدریة مجوس هذه الامة ان مرضوا فلا تعودهم و ان ماتوا فلا تشهدوهم
و قال صلی الله علیه و سلم صنفان من امتی لیس لهما فی الاسلام نصیب المرجیة و القدریة
و قال صلی الله علیه و سلم یکون فی امتی خسف و مسخ و ذلک فی المکذبین بالقدر
و عن علی ع قال قال رسول الله ص لا یؤمن عبد حتی یؤمن باربع یشهد بان لا اله الا الله و انی رسول الله بعثنی بالحق و یؤمن بالموت و بالبعث و یؤمن بالقدر
و عن عایشة قال قال رسول الله صلی الله علیه و سلم ستة لعنتهم لعنهم الله و کل نبی مجاب الزاید فی کتاب الله و المکذب بقدر الله و المتسلط بالجبروت لیعز من اذل الله و یذل من اعز الله و المستحل لحرم الله و المستحل من عترتی ما حرم الله و التارک لسنتی
قوله أم اتخذوا من دونه آلهة امرهم الله بعبادتها فی کتاب من کتبه قل هاتوا برهانکم قربوا حجتکم علی ذلک هذا ذکر من معی ای هذا القرآن فیه ذکر امتی و ذکر الامم المتقدمة و لیس فیه جواز ذلک و لا الامر بعبادة الاوثان
و قیل تقدیره هذا ذکر من معی یعنی القرآن و هذا ذکر من قبلی یعنی التوریة و الانجیل و لیس فیها کلها اباحه ذلک معنی آنست که ایشان جز از الله تعالی خدایان گرفتند و پرستیدند ای محمد تو ایشان را گوی حجت خود بیارید بآن که الله تعالی شما را پرستش ایشان فرموده در کتابی از کتابهای خویش اینک قرآن کتاب او که با من و اینک توریة و انجیل که پیش از من فرو فرستاده اند و درین کتابها ازین معنی هیچ چیز نیست تا بدانید که هرگز هیچ کس حجتی نداشت بپرستش پرستیده ای جز الله تعالی و گفته اند أم اتخذوا آلهة در آیت پیش گفت و أم اتخذوا من دونه آلهة درین آیت گفت و این تکرار بی فایده نیست از بهر آنکه آنچه در آیت پیش گفت قیاسی است و این که درین آیت گفت تقلیدی فقال فی الآیة الاولی أم اتخذوا آلهة من الأرض هم ینشرون یعنی اوجدوا آلهة ینشرون الموتی من الارض فاتخذوهم آلهة قیاسا و قال فی هذه الآیة أم اتخذوا من دونه آلهة معناه اوجدوا فی کتاب الله الامر باتخاذ الآلهة فاتخذوهم آلهة تقلیدا
و هذا معنی مفید حسن و قیل معنی الآیة أم اتخذوا من دونه آلهة قل هاتوا برهانکم علی استحقاقها الالهیة و قد تم الکلام ثم استأنف فقال هذا ای القرآن ذکر من معی ای خبر من معی و ما احل الله لهم و ما حرم علیهم و ما لهم من الثواب و العقاب و ذکر من قبلی ای خبر من قبلی من الامم السالفة ما فعل الله بهم فی الدنیا و ما هو فاعل بهم فی الآخرة بل أکثرهم لا یعلمون الحق فلا یتأملون حجة التوحید فهم معرضون بسبب جهلهم قیل انما عدموا العلم لاعراضهم عن النظر و لو وضعوا النظر موضعه لعلموا لا محالة و هذا دلیل علی وجوب النظر و ان العلوم الدینیة کلها کسبیة
و ما أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه قرأ حمزة و الکسایی و حفص عن عاصم نوحی بالنون و کسر الحاء اعتبارا بما تقدمه من قوله و ما أرسلنا و قرأ الباقون یوحی بالیاء و فتح الحاء علی ما لم یسم فاعله أنه لا إله إلا أنا فاعبدون
یرید لم یبعث رسولا الا بتوحید الله و لم یأت رسول بان لهم الها غیر الله
و قالوا اتخذ الرحمن ولدا الاتخاذ و التبنی واحد لکنه اذا استحال ان یکون له ولد فالتبنی بولد الغیر ابعد لان ذلک انما یطلب به التعزز و الاعتضاد بمکانه و الله سبحانه غنی عن ذلک این آیت رد است بر مشرکان که گفتند الملایکة بنات الله و هم خزاعة و بر طایفه جهودان که گفتند عزیر بن الله و بر ترسایان که گفتند المسیح بن الله سبحانه کلمة تنزیه ای هو منزه عن اتخاذ الولد لان ذلک یقتضی المجانسة و الله عز و جل منزه عن الوصف بالجنس و النوع بل عباد مکرمون ای بل هم عباد مکرمون اکرمهم الله بطاعته و لیسوا بالاولاد ثم اثنی علیهم فقال لا یسبقونه بالقول ای لا یتکلمون الا بما امرهم به و لا یتعبدون الا ما امروا به و هم بأمره یعملون ما یعملون بامره نظیره قوله لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون قال سهل بن عبد الله لا یسبقونه ای لا اختیار لهم مع اختیاره و هم بامره یعملون اتباع السنة فی الظاهر و مراقبة الله فی الباطن
یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم ای ما عملوا و ما هم عاملون قال ابن عباس و قیل ما کان قبل خلقهم و ما یکون بعد خلقهم و لا یشفعون إلا لمن ارتضی ای لمن رضیه الله و قال لا اله الا الله محمد رسول الله و هم من خشیته مشفقون ای خایفون و من مکره لا یأمنون گفته اند خشیت اینجا بمعنی علم است ای من العلم به مشفقون می گوید ایشان از آن که وی را می دانند ازو میترسند قال الواسطی الخوف للجهال و الخشیة للعلماء و الرهبة للانبیاء و قد ذکر الله الملایکة فال و هم من خشیته مشفقون و فیه دلیل علی انه سبحانه لو عذبهم لکان ذلک جایزا اذ لو لم یجز ان یعذب البری لکانوا لا یخافونه لعلمهم الله انهم لم یرتکبوا ازلة قوله و من یقل منهم ای من الملایکة و ممن عبدوا من دون الله إنی إله من دونه فذلک ای ذلک القایل نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین ای الکافرین قال قتادة اراد به ابلیس حیث ادعی الشرکة و دعا الی عبادة نفسه و امر بطاعته قال لانه لم یقل اجد من الملایکة إنی إله من دونه
أ و لم یر الذین کفروا قرأ ابن کثیر وحده الم یر بغیر الواو و قرأ الباقون ا و لم بالواو و هما فی المعنی سواء و الرؤیة هاهنا بمعنی العلم و قیل هی من رؤیة البصر أن السماوات و الأرض کانتا رتقا ای منسدتین و لم یقل رتقین لان الرتق مصدر و المعنی کانتا ذواتی رتق فجعلنا هما ذواتی فتق و الفتق هو الفصل بین شییین کانتا ملتیمتین
و فیها اربعة اقوال احدها ان السماوات کانت متصلة بالارض ففتقنا هما بان جعلنا بینهما الهواء و الثانی ان السماوات کانت واحدة ففتقناها بان جعلناها سبعا و الثالث کانت السماوات رتقا لیس فیهما فتق و لا فروج ینزل منها المطر و کانت الارض رتقا لیس فیها فتق یخرج منه النبات ففتقنا السماوات لا بانزال الغیث و فتقنا الارض لإخراج النبات و علی هذا القول المراد بالسموات السماء الدنیا فجمعت و القول الرابع کانتا رتقا بالظلمة لا یری ما فیهما ففتقنا هما بخلق الاجرام النیرة معنی آیت آنست که نمی بینند ناگرویدگان و ننگرند که آسمانها یک طبقه بود و ما بقدرت و حکمت خویش آن را هفت طبقه کردیم و زمین یک طبقه بود هفت کردیم در میان آسمان و زمین هوا نبود که هر دو درهم بسته بود ما از هم جدا کردیم آسمان بر هوا بقدرت بداشتیم و زمین بر آب نهادیم آسمان بسته بود از باران و زمین از نبات ما آن را بگشادیم و فرجها پدید کردیم تا از آسمان باران آمد و از زمین نبات مصالح و منافع آدمیان را همانست که گفت و السماء ذات الرجع و الأرض ذات الصدع این همه بآن کردیم تا در نگرید و بدانید که این کرده ها را کردگاری هست و این آفریده ها را آفریدگاری آن گه در دلایل توحید بیفزود گفت و جعلنا من الماء کل شی ء حی ای خلقنا کل شی ء له حیاة من الماء و هو النطفة التی تخرج من بین الصلب و الترایب نظیره قوله و الله خلق کل دابة من ماء ای کل حیوان یدب من عاقل و بهیمة و قیل یرید به الماء المشروب لان الله سبحانه خلق الماء اولا ثم قلب الماء نارا و خلق منها الجن و قلبه ریحا و خلق منها الملایکة ثم احاله طینا و خلق منه آدم
و سأل ابو هریره رسول الله ص مم خلق الله الخلق فقال علیه السلم من الماء
و قیل جعلنا هاهنا یتعدی الی مفعولین و المعنی یعیش کل شی ء بالماء و فیه اضمار تقدیره و جعلنا الماء حیاة کل شی ء فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه ثم قال تعالی أ فلا یؤمنون مع ظهور الآیات
و جعلنا فی الأرض رواسی ای جبالا ثوابت من رسا اذا ثبت و سمیت رواسی لان الارض رست بها أن تمید بهم یعنی لأن لا تمید بهم قال قتادة کانت الارض تمید و لا یثبت علیها بناء فاصبحت و قد خلق الله الجبال اوتادا لها حتی لا تمید
و المید فی اللغة التحرک و الدوران و جعلنا فیها ای فی الارض و قیل فی الجبال فجاجا ای طرقا جمع فج و هو الطریق الواسع و قیل هو الطریق بین الجبلین
لعلهم یهتدون الی دیارهم و اوطانهم و قیل یهتدون بالاعتبار یقال ان ما بین المشرق و المغرب مسیرة خمس ماتة عام اکثرها مفاوز و جبال و بحار و القلیل منها العمران ثم اکثر العمران اهل الکفر و القلیل منه الاسلام و حول الدنیا ظلمة و وراء الظلمة جبل قاف و هو جبل محیط بالدنیا و هو من زمرد اخضر و اطراف السماء ملتصقة به و یقال ما من جبل فی الدنیا الا و عرق من عروقه یتصل بقاف و قد سلط الله ملکا بالقاف فاذا اراد الله هلاک قوم امر الملک فحرک عرقا من عروقه فانخسف بهم
قوله و جعلنا السماء سقفا یعنی سقفا فی الارض محفوظا حفظه الله جل و عز من الوقوع علی الارض الا باذنه کقوله و یمسک السماء أن تقع علی الأرض إلا بإذنه و قیل محفوظا من الشیاطین بالشهب کقوله و حفظناها من کل شیطان رجیم و قیل محفوظا بالهواء من غیر علاقة و لا عماد و هم عن آیاتها ای الکفار عن الادلة التی فیها کالشمس و القمر و النجوم معرضون غیر متفکرین فیها
و لا معتبرین بها
و هو الذی خلق اللیل و النهار اللیل و النهار خلقان لله عز و جل فما دامت الشمس تقطع من المشرق الی المغرب فهو نهار و ما دامت تقطع من المغرب الی المشرق فهو لیل و لو لا تعاقبهما لما کان بشر و لا نبات و لا للحیوان قرار کما کان فی الاماکن التی لا تزول عنها الشمس و الاماکن التی لا تطلع علیها و الشمس و القمر کل فی فلک یسبحون انما قال هذا لان الفلک یدور فی بحر مسکوب و قال یسبحون کنی عنهم بکنایة العقلاء لانه اضاف الیهم فعل العقلاء کقوله و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین روی عن ابن عباس انه قال القمر اربعون فرسخا فی اربعین فرسخا فی ستین فرسخا و کل نجم مثل جبل عظیم فی الدنیا و قال بعضهم الشمس مثل عرض الدنیا و لو لا ذلک لکانت لا تری من جمیع الدنیا و کذلک القمر و اختلفوا فی الفلک فقال ابن عباس الفلک السماء و اکثر المفسرین علی ان الفلک موج مکفوف تحت السماء تجری فیه الشمس و القمر و النجوم و قال الحسن الفلک شبه الطاحونة تجری تحت السماء و قال قتادة الفلک له استدارة بین السماء و الارض یدور بالنجوم مع ثبوت السماء و قیل انه یدور دور الکرة و قیل یدور دور الرحی و قیل الفلک القطب الذی تدور علیه النجوم و قیل الفلک المواضع التی رکبت فیها النجوم و قیل فی فلک یعنی فی دوران و قیل الفلک جرم مستدیر و الاستدراة سمی فلکا و لکل واحد من السیارات فلک و فلک الافلاک یحرکها کل یوم حرکة واحدة من المشرق الی المغرب و الله اعلم و من المفسرین من قال ان الله عز و جل هو العالم بکیفیة جریها یجریها کیف یشاء و کما یشاء
۳۰۷
... و گفته اند من اینجا بمعنی فی است یعنی لندفع السلاح عنکم فی حالة الحرب ابن عامر و حفص لتحصنکم بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنی لان اللبوس الدرع و الدرع مؤنثة و روا باشد که فعل صنعة را بود ای لتحصنکم الصنعة باقی قراء و روح از یعقوب لیحصنکم بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود ای علمه الله لیحصنکم و روا بود که فعل لبوس را بود و اللبوس فعول بمعنی مفعول اراد الملبوس ای لیحصنکم الملبوس فذکر الفعل علی اللفظ و روا بود که فعل داود را بود لان الهاء فی قوله علمناه راجعة الیه ای علمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه من بأسکم و روا بود که فعل تعلیم را بود ای علمناه لیحصنکم التعلیم فهل أنتم شاکرون نعمی بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر معناه اشکروا کقوله فهل أنتم منتهون ای انتهوا و کقوله فهل أنتم مسلمون ای اسلموا و فی الحدیث هل انتم تارکو لی اصحابی ای اترکوا لی اذاهم
و لسلیمان الریح یعنی و سخرنا لسلیمان الریح الریح هواء متحرک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحس بحرکته یذکر و یؤنث عاصفة نصب علی الحال و العصف شدة حرکة الریح یقال عصفت الریح فهی عاصفة و عاصف اذا اشتدت تجری بأمره ای بامر سلیمان إلی الأرض التی بارکنا فیها یعنی الشام و ذلک انها قد کانت تجری لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثم تعود الی منزله بالشام وهب منبه گفت سلیمان بن داود پیغامبری غازی بود پیوسته در غزات بودی تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وی بهمه جهان برسید مقاتل گفت شیاطین از بهر وی بساطی ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن زر و ابریشم درهم بافته و تختی زرین ساخته در میان بساط و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسی زرین و سیمین نهاده سلیمان بر آن تخت نشستی و انبیاء بر آن کرسیهای زرین و علما بر کرسیهای سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وی نتافتی ابن زید گفت سلیمان را مرکبی بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنی هزار خانه جن و انس در آن خانه ها نشسته و عدت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنی هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر می داشتند سلیمان چون خواستی که بر نشیند باد عاصف را فرمودی تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وی بر دارد و بر هوا برد چون بر هوا راست بیستادی باد رخا را فرمودی تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتی و شبانگاه یک ماهه چنان که در قرآنست غدوها شهر و رواحها شهر
وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحی دجله در منزلی از منزلها نبشته ای یافتند که کسی از اصحاب سلیمان نبشته بود اما من الجن و اما من الانس یا جنی نوشته بود یا انسی نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه فبایتون بالشام ان شاء الله معنی آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم و روی ان سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلی العصر بمدینة بلخ تحمله و جنوده الریح و تظلهم الطیر ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الی ارض الصین یغدو علی مسیرة شهر و یروح علی مثل ذلک ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس علی ساحل البحر حتی اتی ارض القندهار و خرج منها الی مکران و کرمان ثم جاوزها حتی ارض فارس فنزلها ایاما و غدا منها بعسکر ثم راح الی الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر ...
۳۰۸
... و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهای عالی ساختند و استوار قلعه های سلحین و مینون و غمدان امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جای نیست اینست که رب العالمین میگوید در سوره هود و حصید
و گفته اند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وی پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لما کسروا جدار تذمر وجدوها قایمة علیها اثنتان و سبعون حلة قد امسکها الصبر و المصطکی ذکروا من جمالها شییا عظیما اذا حرکت تحرکت مکتوب عندها انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرب الله ملک من یخرب بیتی و کان ذلک فی ملک مروان الحمار و اختلفوا فی اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فی صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا
و لقد أرسلنا إلی ثمود أخاهم صالحا سماه اخاهم لکونه فی النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أن اعبدوا الله ای بان اعبدوا الله وحده فإذا هم فریقان ای لما أتاهم وجدهم علی هذه الحالة و هی انهم افترقوا فرقتین کافرة و مومنة یختصمون ای یتقاتلون گفته اند اختصام فریقین آنست که رب العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالی قال الملأ الذین استکبروا من قومه للذین استضعفوا الایة و گفته اند خصومت ایشان درین بود کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح میگفتند اللهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب و ذلک فی قوله تعالی ایتنا بما تعدنا إن کنت من المرسلین ...
۳۰۹
قوله تعالی و لما توجه تلقاء مدین ای قصد نحو مدین خارجا عن سلطان فرعون و تلقاء تفعال من لقیت و هو مصدر اتسع فیه فاستعمل ظرفا و سواء السبیل قصد السبیل المستوی الی مدین مقاتل گفت موسی چون از مصر بیامد ترسان و حیران از بیم فرعون هیچ ندانست که کجا شود و راه نمی برد تا جبرییل آمد و عصا بوی داد آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و او را گفت که سوی مدین شو بنزدیک شعیب موسی از آن که راه نمیدانست گفت عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل کار خود تفویض با الله کرد و براه بردن توفیق ازو خواست تا رب العزة فریشته فرستاد و راه بوی نمود و گفته اند کسان فرعون در طلب او بر پی وی ایستادند و سه راه بود بمدین دو در طرف و یکی در میان ایشان گفتند با یکدیگر تا در راه طرف رویم که مرد ترسنده و گریزنده در شاهراه میان نرود
ایشان در طرف برفتند و نیافتند و موسی در شاهراه هشت شبانروز بماند بی زاد و بی طعام پای برهنه و شکم گرسنه و در آن هشت روز نمی خورد مگر برگ درختان تا رسید بمدین و کان مدین ارضا یسکنها شعیب کان اتخذها مدیان بن آزر لنفسه مسکنا قبل ذلک فنسبت الیه و بین مدین و مصر مسیرة ثمانیة ایام
و لما ورد ماء مدین الورود اتیان الماء و ضده الصدور و هو الرجوع عنه
و ماء مدین آبار کان یشرب منها اهلها و یسقون انعامهم و مواشیهم وجد علیه ای علی وجه الماء و حوله جماعة کثیرة من الناس یسقون مواشیهم وجد من دونهم امرأتین ای من ورایهم و من اسفلهم امرأتین تذودان ای تدفعان اغنامهما حتی لا تختلط بغیرها اشار الی تنحیهما عن الجماعة للورع و الصیانة و کراهیة الاختلاط بالرجال و قیل لضعفهما
موسی بفراست بدانست که ایشان از ضعف و عجز گوسفندان خود را آب نمی دهند گفت ما شأنکما و ما بالکما لا تسقیان مواشیکما مع القوم قالتا لا نمکن من السقی حتی یرجع الرعا من الماء یصدر بفتح یا و ضم دال قرایت ابن عامر و ابو عمرو است جعلوا الفعل للرعاء یعنی حتی ینصرف الرعاء عن السقی فیخلوا الموضع فنسقی من فضل مایهم باقی یصدر بضم یا و کسر دال خوانند ای حتی یصرف الرعاء مواشیهم عن الماء و الرعاء جمع الراعی کما تقول صاحب و صحاب و صایم و صیام و تاجر و تجار
و گفته اند موسی چون ایشان را دید که بی محرم بیرون آمده بودند بچراگاه انکار کرد بر ایشان و گفت ما خطبکما این چه کار شما است و چه حال شما ایشان عذر خود را و عذر پدر را گفتند لا نسقی حتی یصدر الرعاء و أبونا شیخ کبیر پدر ما مردی پیر ضعیف است رعی مواشی نتواند و مالی نیست که مزدور گیرد و ما بضرورت بیرون آمده ایم و گوشه ای گرفته ایم تا این شبانان بروند و جای خالی شود آن گه ما گوسفندان خود را آب دهیم و ابوهم شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم الخلیل و قال وهب هو یثرون بن اخی شعیب و کان شعیب قد مات قبل ذلک بعد ما کف بصره و قیل قبره بین المقام و الزمزم
موسی چون ایشان را بر ان صفت دید بر ایشان ببخشود و شفقت کرد
گوسفندان ایشان فراپیش گرفت و بسر چاه برد و بر سر چاه سنگی عظیم بود که ده مرد با قوت آن سنگ نمی توانستند برداشت موسی بتنها آن سنگ برداشت و بیفکند و دلو بخواست او را دلوی دادند که ده مرد و بروایتی چهل مرد آن دلو از چاه بر می کشیدند موسی تنها آن دلو از چاه برکشید و گوسفندان ایشان را آب داد
روایت کرده اند از عمر که گفت لم یستق الا ذنوبا واحدا حتی رویت الغنم
ازینجا گفته اند که هر پیغامبری را بچهل مرد نیروی بود و پیغامبر ما را ص بچهل پیغامبر نیروی بود
فسقی لهما ای سقی موسی مواشیهما لاجلهما ثم تولی إلی الظل ای اعرض و جعل ظهره یلی ما کان یلیه وجهه و الظل ما لم یقع علیه شعاع الشمس و قیل الی ظل شجرة و کانت هناک سمرة و قیل الی ظل جدار لا سقف له فقال رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر قال ابن عباس ما سأله الا کسرة من خبز و لم یکن مع موسی شق تمرة انما قال ذلک و خضرة البقل تتراءی فی بطنه من الهزال فجاءته إحداهما تمشی علی استحیاء مفسران گفتند آن دختران زودتر بخانه بازگشتند آن روز و پدر گفت چونست که امروز زودتر آمدید گفتند وجدنا رجلا صالحا رحیما فسقی لنا اغنامنا مردی پارسای مشفق مهربان بما رسید و گوسفندان ما را آب داد پدر گفت چه سخن از وی شنیدید گفتند از وی شنیدیم که می گفت رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر شعیب گفت نیست او مگر مردی گرسنه محتاج طعام آن گه دختر کهین را فرستاد تا او را بخواند نام وی صفورا هی التی تزوجها موسی اینست که رب العالمین گفت فجاءته إحداهما تمشی علی استحیاء ای جاءته ماشیة مستحییة مستترة بکم درعها قال الحسن فو الله ما کانت ولاجة و لا خراجة و لکنها کانت من الخفرات اللاتی لا یحسن المشی بین ایدی الرجال و الکلام معهم و روی عن بعض القراء الوقف علی تمشی ثم ابتدا فقال علی استحیاء قالت إن أبی یدعوک و ذلک لان الحیاء فی الکلام اکثر منه فی المشی و احسن
قالت إن أبی یدعوک لیجزیک أجر ما سقیت لنا فقام معها فتقدمته فهبت الریح و الزقت ثوبها بجسدها فکره موسی ان یری ذلک منها فقال لها امشی ورایی و دلینی علی الطریق ان اخطأت فانا بنی یعقوب لا ننظر الی اعجاز النساء موسی آمد بسرای شعیب و شعیب طعام در پیش نهاده گفت ای جوان این طعام بکار بر که از بهر تو ساخته ام موسی ظن برد که آن طعام عوض آب دادن گله است گفت اعوذ بالله ما نه از آن خاندانیم که دین خود بدنیا بفروشیم شعیب گفت نه آنست که تو پنداشتی و الله لیکن عادت من و عادت پدران من اینست که مردمان را طعام دهیم و مهمان را گرامی کنیم پس موسی آن طعام بخورد و قصه خویش با شعیب بگفت که چه سبب را از زمین مصر بیرون آمد شعیب گفت مترس که تو از فرعون و قوم وی رستی که فرعون را بر مدین دست نیست
قالت إحداهما و هی الصغری و اسمها صفورا یا أبت استأجره لرعی الغنم إن خیر من استأجرت القوی الأمین و قد جربنا قوته برفعه الحجر و نزحه الدلو و جربت امانته حیث منعنی من المشی قدامه و قیل القوی فی بدنه الأمین فی عفافه
قال شعیب لموسی إنی أرید أن أنکحک إحدی ابنتی هاتین علی أن تأجرنی ثمانی حجج ای تأجرنی نفسک مدة ثمانی حجج و الاجر هاهنا هو الصداق و قیل معناه تکون اجیرا لی یقال اجرت الغلام فهو مأجور و آجرته فهو موجر و آجرته فهو مؤاجر علی وزن فاعلته و کله بمعنی واحد و قیل معناه ان تثیبنی من تزویجی ایاک رعی ماشیتی ثمانی حجج من قولهم آجرک الله ای اثابک و الحجة السنة و الحجج جمعها فإن أتممت عشرا ای اتممت العقد عشرا فمن عندک تفضلا منک و ما أرید أن أشق علیک ای لا اکلفک ما یصعب علیک فی هذه المدة و قیل ما ارید ان اشق علیک بان آخذک باتمام عشر سنین و تجدنی ان شاء الله من اهل الصلاح فی معاملتک و مخالطتک و الوفاء بعهدک و قیل هذا شرط للاب و لیس بصداق و قیل هو صداق و الاول اظهر لقوله تأجرنی و لم یقل تأجرها
قال ذلک بینی و بینک ای قال موسی ذلک الشرط بینی و بینک و علینا الوفاء به ثم قال أیما الأجلین قضیت ما زایدة مؤکدة و المعنی ای الاجلین و ای فی معنی الجزاء منصوبة بقضیت و جواب الجزاء فلا عدوان علی یعنی ای الاجلین قضیت فلا ظلم علی بل اکون منصفا فی ایهما قضیت و الاجلان ثمانیة و عشرة ثم قالا کلاهما و الله علی ما نقول وکیل ای شاهد علی عقد بعضنا لبعض
روی عن ابن عباس عن النبی ص قال سألت جبرییل ع ای الاجلین قضی موسی قال اتمها و اکملها یعنی العشرة
و عن ابی سعید الخدری ان رجلا سأله ای الاجلین قضی موسی قال لا ادری حتی اسأل رسول الله ص فسأل الخدری رسول الله ص فقال لا ادری حتی اسأل جبرییل فسأل النبی ص جبرییل فقال لا ادری حتی اسأل میکاییل فسال جبرییل میکاییل فقال لا ادری حتی اسأل الرفیع فسأل الرفیع فقال لا ادری حتی اسأل اسرافیل فسأل الرفیع اسرافیل اسأل فقال لا ادری حتی اسأل ذا العزة قال فنادی اسرافیل بصوته الاشد یا ذا العزة ای الاجلین قضی موسی فقال اتم الاجلین و اطیبهما عشر سنین
و روی عنه ص قال تزوج صغراهما و قضی اوفاهما
مفسران گفتند چون آن عقد میان ایشان برفت و دختر کهین که نام وی صفورا است بزنی بوی داد شعیب او را فرمود تا گوسفندان بچرا برد و آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و پیغامبران گذشته از یکدیگر بمیراث می بردند تا بروزگار شعیب به شعیب رسید آن عصا بموسی داد
سدی گفت پیش از آن که موسی بشعیب رسید فریشته ای آمد بصورت مردی و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وی آید شعیب آن عصا میان عصاهای دیگر در اندرونی نهاد آن روز که موسی را بگله می فرستاد دختر خود را فرمود که رو عصایی بیرون آر و بموسی ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست می باسید و گفت این ودیعت است بجای خویش باز بر و دیگری بیار دختر رفت دیگری آورد
نگه کردند همان عصا بود دوم بار باز پس برد و سیوم بار همان بود پس شعیب بموسی داد موسی بیرون شد و شعیب پشیمان گشت گفت آن عصای ودیعت است نباید که خداوند آن فرا رسد و نیابد موسی را باز خواند و عصا را باز خواست موسی گفت این عصای منست شعیب درو پیچید تا باز ستاند موسی بخصومت آورد آخر قرار دادند که اول کسی که ما را بیند این حکم بوی تفویض کنیم رب العالمین فریشته ای فرستاد بصورت آدمی میان ایشان حکم کرد گفت عصا بر زمین نهید آن کس که بر تواند داشت آن اوست شعیب خواست که بر دارد دستش بدان نرسید و نتوانست موسی دست فرا کرد و آسان آسان برداشت شعیب بدانست که آنجا تعبیه ایست گفت مگر خداوند این عصا خود تویی پس موسی گوسفندان بچرا برد شعیب او را وصیت کرد که دو راه پیش است یکی سوی راست می شود و یکی سوی چپ چون آنجا رسی زینهار که سوی راست نروی ورچه مرغزار آنجا نیکوترست و بهتر زیرا که تنینی عظیم است آنجا اژدهایی بزرگ نباید که ترا و گوسفندان را هلاک کند
موسی گوسفندان را فرا پیش کرد چون بسر آن دو راه رسید گوسفندان سوی راست برگرفتند و موسی هر چند کوشید که باز گرداند نتوانست و طاقت نداشت
گوسفندان در آن مرغزار شدند و نیکو چرا کردند که گیاه بسیار بود و علف نهمار
و تنین پیدانه موسی رنجه شده بود خواب بر وی افتاد گوسفندان بچرا بگذاشت و خود بخفت آن ساعت که موسی در خواب بود تنین آهنگ ایشان کرد عصا از جای خود برخاست و با تنین در حرب شد تنین را همی زد تا او را بکشت و آمد با جنب موسی و بیفتاد خون آلود موسی از خواب در آمد عصا را دید خون آلود و تنین کشته شاد گشت و خدای را عز و جل سپاس داری کرد دانست که در آن عصا تعبیه هاست و قدرتها پیش شعیب آمد و قصه تنین با وی گفت شعیب شاد گشت و گفت این موسی را ناچار دولتی در راه است و درین عصا تعبیه ای و عن قریب پیدا شود پس شعیب خواست که با موسی اکرام کند از بهر دامادی وی او را صلتی دهد گفت امسال گوسفندان هر چه زایند و بچه ها نه بر شبه مادران باشند که برنگی دیگر آیند بتو دهم موسی را در خواب وحی نمودند که اضرب بعصاک الماء الذی فی مستقی الاغنام عصا بر آن آب زن که گوسفندان میخورند موسی عصا بر آب زد گوسفندان همه بچه چنان آوردند که از موسی پذیرفته بود بر آن رنگ که گفته بود فعلم شعیب ان ذلک رزق ساقه الله الی موسی و امرأته فوفی له بشرطه و سلم الیه الاغنام
فلما قضی موسی الأجل ای اتمه و فرغ منه قضی اینجا بمعنی اتم است چنان که در سورة الانعام گفت لیقضی أجل مسمی ای لیتم اجل مسمی و در سوره طه و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه ای من قبل ان یتم الیک جبرییل الوحی و در سورة الاحزاب فمنهم من قضی نحبه ای اتم اجله
مجاهد گفت موسی مزدوری شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد انگه دو سال دیگر بنزدیک وی مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وی مقام کرده بود از وی دستوری خواست تا با مصر شود بزیارت مادر و برادر و خواهر چون از شعیب دستوری یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت اینست که رب العالمین گفت و سار بأهله و روزگار زمستان بود موسی با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وی بار داشت و زادن نزدیک بود موسی راه نمیدانست همی سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرمای سخت گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وی را درد زه خاسته و موسی در میان متحیر مانده طلب آتش کرد و آتش زنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که رب العالمین گفت آنس من جانب الطور نارا از سوی کوه آتشی دید افروخته چنان پنداشت که شبانی است یا کاروانی که آنجا آتش کرده با اهل و قوم خویش گفت امکثوا إنی آنست نارا لعلی آتیکم منها بخبر شما ساعتی درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسی را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أو جذوة من النار یا پاره ای آتش آرم تا شما گرم شوید أو جذوة عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقی قراء بکسر جیم و معنی همه یکسانست و نظیره الربوة و الربوة و الربوة
قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهی شهاب و قبس و الاصطلاء التدفؤ بالصلا و هو النار یکسر الصاد و یفتح فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدت و اصل الکلمة اللزوم
فلما أتاها نودی من شاطی الواد الأیمن الشاطی الشط و هو شفیر الوادی و الایمن اذا رددته الی الشاطی فهو من الیمین یعنی عن یمین موسی و اذا رددته الی الوادی فهو من الیمن فی البقعة المبارکة البقعة القطعة من المکان و برکتها ان الله عز و جل کلم فیها موسی و بعثه منها نبیا من الشجرة یعنی من تلقاء الشجرة من ناحیتها و الشجرة الزیتون و قیل العوسج و قیل السدرة و قیل العناب و کانت بقیت الی عهد هذه الامة أن یا موسی یعنی نودی بان یا موسی إنی أنا الله الذی نادیتک و دعوتک باسمک و انا رب الخلایق اجمعین و هذا اول کلامه لموسی
و أن ألق عصاک یعنی نودی بان الق عصاک فلما رای العصا تهتز ای تتحرک حرکة شدیدة و الجان صغار الحیات لکنه اسرع حرکة من الثعبان و اوحی اهتزازا
و کان حیة موسی ثعبانا عظیما فی حرکة الجان فاقبلت نحو موسی فولی موسی هاربا خوفا منها و لم یعقب ای لم یرجع و لم یلتفت قال الخلیل عقب ای رجع علی عقبه و هو مؤخر القدم فقال الله لموسی ارجع الی مکانک و اثبت إنک من الآمنین من ان ینالک ضرر او مکروه و قیل معناه انک من المرسلین لقوله لا یخاف لدی المرسلون
اسلک یدک فی جیبک ای ادخل یدک فی جیبک من جانب الصدر و منه قوله ما سلککم فی سقر تخرج بیضاء مشرقة مضییة کالشی ء الأبیض لها شعاع کشعاع الشمس و قد جعل الله فی یده من النور مثل ما فی الشمس و القمر من غیر سوء ای من غیر عیب او برص و اضمم إلیک جناحک من الرهب بفتح الراء و الهاء حجازی و بصری و وافقهم حفص علی فتح الراء وحدها الباقون بضم الراء و اسکان الهاء و کلها لغات بمعنی الخوف و الفرق
قال الزجاج الجناح هاهنا العضد و فی الکلام تقدیم و تأخیر تأویله و اضمم الیک جناحک ای عضدک فادخل یدک فی جیبک کلما رهبت جبارا فی عمرک و قیل لما القی عصاه خاف فبسط جناحه یعنی یده کالمتقی بها و هو موجود فی عادات الناس فقیل له ضم ما بسطته من یدک خوفا علی نفسک و الید اذا بسطت صارت کالجناح المبسوطة و یدا الانسان جناحاه و جناحا الطیر یداه و قیل الرهب الکم بلغة حمیر ای اضمم الیک یدک و اخرجه من الکم لانه تناول العصا و یده فی کمه و قیل معناه اذا هالک امر یدک و ما تری من شعاعها فادخلها فی جیبک تعد الی حالتها الاولی
قال ابن عباس ما من احد یدخله رعب بعد موسی ثم یدخل یده فیضعها علی صدره الا ذهب عنه الرعب فذانک قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بتشدید النون و هو تثنیة ذلک و قرأ الباقون بالتخفیف و هو تثنیة ذاک و النون المشددة بدل اللام فی ذلک و معنی الایة فذانک اللذان اریتکهما من الید و العصا حجتان من ربک تدلان الخلق علی صحة نبوتک فامض بهما الی فرعون و الاشراف من جنوده و ادعهم الی توحید الله و طاعته إنهم کانوا قوما فاسقین کافرین
قال رب إنی قتلت منهم نفسا یعنی القبطی فأخاف أن یقتلون به قودا اراد ان یعرف مآل امره مع فرعون
و أخی هارون هو أفصح منی لسانا ای اطلق لسانا بالبیان و ذلک للحبسة التی کانت فی لسانه التی تمنعه عن اعطاء البیان حقه فأرسله معی ردءا قرأ نافع ردا ترک همزه طلبا للخفة و الردء المعین یقال ردأته علی امر کذا ای اعنته یصدقنی قراءة العامة بالجزم علی جواب الامر و رفعه عاصم و حمزة علی ان یکون موضعه نصبا علی الحال ای ارسله معی ردءا مصدقا لی شاهدا لی علی حقیقة امری إنی أخاف أن یکذبون ای اخشی ان یردوا کلامی و لا یقبلوا منی دعوتی
قال سنشد عضدک بأخیک هذا جواب قوله اشدد به أزری و العضد القوة یقال عضده و عاضده اذا اعانه و قواه و تقول فلان عضدی و یدی و منه قول رسول ص و هم ید علی من سواهم و نجعل لکما سلطانا السلطان الحجة سمیت به لانه یستنیر به الحق من الباطل و سمی الزیت سلیطا لشدة ضوء سراجه و قیل السلطان هاهنا رعب فی قلب فرعون یمنعه عن الهم بقتلهما او اذاهما فلا یصلون إلیکما این جواب آنست که گفتند إننا نخاف أن یفرط علینا أو أن یطغی سخن اینجا تمام گشت آن گه ابتدا کند گوید بآیاتنا أنتما و من اتبعکما الغالبون اینجا تقدیم و تأخیر است یعنی انتما و من اتبعکما بآیاتنا الغالبون و روا باشد که بآیاتنا متصل بود به نجعل علی تقدیر و نجعل لکما بآیاتنا سلطانا فلا یصلون الیکما ای و نجعل لکما حجة دالة علی النبوة بآیاتنا ای بالعصا و الید و سایر الآیات ثم قال مبتدءا أنتما و من اتبعکما الغالبون موسی آن شب که از دور آتش دید عیال را گفت امکثوا إنی آنست نارا ایشان را بگذاشت و روی بر سوی آتش نهاد وادی مقدس بود نام آن طوی و برابر آن کوه زبیر بود آن کوه که طور سینا گویند و قومی گویند زبیر دیگر بود و طور سینا دیگر زبیر آن کوه بود که آن را تجلی افتاد و پاره پاره گشت و طور سینا آن کوه بود که موسی بر آن با حق سبحانه و تعالی مناجات کرد موسی چون بنزدیک آن درخت رسید نور دید بر درخت اما بچشم موسی آتش مینمود موسی بشکوهید از آن درخت دل تنگ گشت و متحیر ماند پشت بساق درخت باز نهاد ندا شنید که یا موسی یا موسی موسی گفت من الذی یکلمنی کیست که با من سخن میگوید و مرا میخواند ندا آمد که إنی أنا الله رب العالمین همانست که آنجا گفت إنی أنا ربک فاخلع نعلیک گفته اند که رب العزه او را از بهر ادب فرمود که نعلین بیرون کن که نه روا باشد پیش مهتران رفتن با نعلین ازینجاست که پیش پادشاهان با نعلین نروند همان شب بود که رب العالمین گفت و ما تلک بیمینک یا موسی الله تعالی دانست که موسی همی داند که آن عصا است لکن از بهر آن پرسید تا موسی بزبان خویش بگوید که این عصای منست و از آن چه چیز آید تا اگر موسی از آن عصا چیزی دیگر بیند داند که آن قدرت خداوند است جل جلاله پس دیگر باره ندا آمد که ألق عصاک عصا بیفکن موسی عصا بیفکند مار گشت موسی بترسید و راه گریز گرفت رب العالمین گفت یا موسی أقبل و لا تخف إنک من الآمنین همانست که آنجا گفت خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأولی پس دیگر باره ندا آمد که اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء یا موسی دست بجیب پیراهن اندر کن و بر سینه خویش نه تا سپید و روشن بیرون آید موسی دست بجیب پیراهن اندر کرد بیرون آورد هم چون آفتاب نور ازو همی تافت موسی را یقین شد آن گه که آن نبوت است و پیغامبری که او را درست همی شود پس رب العالمین او را پیغام داد گفت سوی فرعون شو و پیغام ما باو گزار چنان که گفت اذهب إلی فرعون إنه طغی و این عصا و ید بیضا هر دو ترا حجت است بر درستی نبوت و پیغام رسانیدن ما اینست که رب العالمین گفت فذانک برهانان من ربک إلی فرعون و ملایه موسی چون بدانست که او پیغامبر است و بر فرعون می باید شد حاجت خواست گفت رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری رب العالمین حاجت وی چنان که خواست تا آخر آیت همه روا کرد و موسی پاره ای تند بود و نیز آن تندی و تیزی از وی برداشت و او را گرامی کرد و برسالت سوی فرعون فرستاد موسی حاجتی دیگر خواست گفت رب إنی قتلت منهم نفسا فأخاف أن یقتلون و أخی هارون هو أفصح منی لسانا فأرسله معی ردءا یصدقنی
رب العالمین حاجت وی روا کرد و هارون را پیغامبری داد و با او یار کرد چنان که گفت سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما چون این مناجات تمام شد رب العالمین او را بازگردانید
خلافست میان علما که موسی آن گه پیش عیال باز شد یا هم از آنجا بمصر رفت سوی فرعون قومی گفتند هم از آنجا سوی مصر شد و اهل و عیال را در آن بیابان بگذاشت سی روز در آن بیابان میان مدین و مصر بماندند تنها دختر شعیب بود و دو فرزند موسی و آن گوسفندان آخر بعد از سی روز شبانی بایشان بگذشت و دختر شعیب را دید و او را شناخت دلتنگ و اندوهگن نشسته و میگرید آن شبان ایشان را در پیش کرد و با مدین برد پیش شعیب و قومی گفتند موسی چون از مناجات فارغ شد همان شب بنزدیک اهل و عیال باز رفت عیال وی او را گفت آتش آوردی
موسی گفت من بطلب آتش شدم نور آوردم و پیغامبری و کرامت خداوند جل جلاله آن گه برخاستند و روی بمصر نهادند چون بدر شهر مصر رسیدند وقت شبانگاه بود موسی فرزندان و عیال و گوسفندان بدر مصر جایی فرو آورد و خود تنها در مصر رفت بر مثال شبانی تا بخانه مادر وانگه مادرش زنده بود و برادر و خواهر اما پدرش رفته بود از دنیا موسی بدر سرای رسید نماز شام بود و ایشان طعام در پیش نهاده و می خوردند موسی آواز داد که من یکی غریبم مرا امشب سپنج دهید بغربت اندر
مادرش گفت مر هارون را که این غریب را سپنج باید داد تا مگر کسی بغربت اندر پسر ما را سپنج دهد موسی را بخانه اندر آوردند و طعام پیش وی نهادند و او را می نشناختند چون موسی فرا سخن آمد مادر او را بشناخت و او را در کنار گرفت و بسیار بگریست پس موسی گفت مر هارون را که خدای عز و جل ما را پیغامبری داد و هر دو را فرموده که پیش فرعون رویم و او را بالله جل جلاله دعوت کنیم
هارون گفت سمعا و طاعة لله عز و جل مادر گفت می ترسم که او شما را هر دو بکشد که او جباری طاغی است ایشان گفتند الله تعالی ما را فرموده و او خود ما را نگه دارد و ایمن گرداند پس موسی و هارون دیگر روز برفتند بدر سرای فرعون گروهی گویند که همان ساعت بار یافتند و پیغام گزاردند و گروهی گفتند که تا یک سال بار نیافتند و تمامی این قصه جایها پراکنده گفته ایم و شرح آن داده و الله اعلم
فلما جاءهم موسی بآیاتنا یعنی الید و العصا و سایر الآیات التسع بینات ای واضحات دالة علی صحة امرهما بتوحید الله و خلع الکفر و الدخول فی طاعته و کان جوابه و جواب قومه ان قالوا ما هذا إلا سحر مفتری افتریته من تلقاء نفسک و ما سمعنا بهذا ای انا لم نسمع بمثل ما تدعونا الیه من التوحید و الرسالة و النبوة فی مذاهب آباینا الاولین الذین درجوا قبلنا و قیل معناه ما بلغنا عن احد من آباینا انهم اجابوا الرسل و قیل انما قالوا هذا القول لطول الفترة و نسیان العهد و قیل انما قالوا ذلک جحودا کما قال الله تعالی و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوا
و قال موسی قرأ مکی بغیر واو و کذلک هو فی مصاحفهم ای قال موسی جوابا لهم عن قولهم ما سمعنا بهذا فی آباینا الأولین ای ربی اعلم بالانبیاء قبلنا و قیل معناه ربی أعلم بی ان الذی جیت به من عنده و بامره ای هو اعلم بذلک منکم حیث نسبتمونی الی الکذب و السحر و من تکون له عاقبة الدار
قرأ حمزة و الکسایی و من یکون بالیاء ای و هو اعلم بمن تصیر له الجنة دارا و مستقرا فی عاقبة امره إنه لا یفلح الظالمون ای لا ینجو من عقابه فی الآخرة و لا یفوز بثوابه فیها الکافرون ظالمون لانفسهم باهلاکها فی الکفر و التکذیب
و قال فرعون عند ذلک لاشراف جنوده و قومه من القبط لست اعلم لکم ربا سوای و لا الها غیری فلا تغتروا بموسی و سحره و لا تقبلوا دینه و یا هامان اوقد لی علی الطین نارا تجعله مطبوخا قیل ان فرعون هو الذی امر اولا باتخاذ الآجر فاجعل لی صرحا ای قصرا عالیا فی الهواء لعلی أطلع إلی إله موسی و إنی لأظنه ای لا حسب موسی من الکاذبین بما یقول ان فی السماء الها قیل اراد بذلک ایهام ضعفة قومه ان الذی یدعو الیه موسی موصول الیه مقدور علیه قال الحسن کذب عدو الله فی قوله فی موسی اظنه کاذبا لانه کان یعلم انه رسول الله قال الله سبحانه و تعالی و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوا و قیل ان بین قوله أنا ربکم الأعلی و بین قوله ما علمت لکم من إله غیری اربعون سنة
اصحاب سیر گفتند چون فرعون وزیر خود را فرمود هامان که از بهر من این قصر بساز هامان جمع کرد استادان و کارگران بسیار گویند که پنجاه هزار استاد گلگیر بودند بیرون از کارگران و آجربران و آلات و ساز آن از چوب و آهن همه بساختند و بنایی عظیم برآوردند بآجر و گچ و ارتفاع آن چندان بدادند که در همه دنیا مانند آن هرگز کس ندید و نشیند و مرد قوی طاقت نداشت که بر سر آن بایستادی از بیم آن که باد او را ببرد از درازی که بود بر هوا رب العالمین ایشان را فرا آن گذاشت که میخواست که ایشان را در آن بفتنه افکند چون از آن فارغ گشتند فرعون بر سر آن شد و تیراندازی را فرمود تا بر هوا تیر انداخت آن تیر باز آمد خون آلود فرعون گفت قد قتلت اله موسی پس رب العالمین جبرییل را فرمود تا پری بزد بر آن قصر بسه پاره گشت پاره ای بلشکر فرعون افتاد هزار هزار مرد در زیر آن پست شد و پاره ای بدریا افتاد و پاره ای سوی مغرب افتاد
و استکبر هو و جنوده فی الأرض ای تعظم فی ارض مصر و ما یلیها بدعوی الالهیة و الامتناع من اتباع الرسل و الایمان بهم بغیر الحق یعنی بغیر حق اوجب ذلک بالباطل و قیل الباء للحال ای غیر محقین و ظنوا أنهم إلینا لا یرجعون للبعث و النشور قرأ نافع و حمزة و الکسایی و یعقوب لا یرجعون بفتح الیاء
فأخذناه و جنوده فنبذناهم القیناهم فی البحر قیل بحر قلزم و قیل هو بحر من وراء مصر یقال له اساف و قیل النیل فانظر یا محمد بعین قلبک و تدبره بعقلک تعلم ان من کفر بالله و کذب رسله فمصیره الی الهلاک و النار و حذر قومک فانک منصور علیهم
و جعلناهم أیمة ای جعلنا فرعون و قومه ایمة فی الشر و الضلال یقتدی بهم فیهما فیکون علیهم وزرهم و وزر من اتبعهم یدعون إلی النار ای یدعون من یجیبهم الی الکفر بالله فیوردونه النار کما قال یقدم قومه یوم القیامة فاوردهم النار و معنی جعلناهم ای حکمنا بکفرهم کما یقال جعل القاضی فلانا مجروحا ای حکم بجرحه
و قیل معناه اعلمناکم انهم أیمة یدعون إلی النار و یوم القیامة لا ینصرون لا احد ینصرهم علی الله فیرد عذابه عنهم
و أتبعناهم فی هذه الدنیا لعنة ای لعناهم فی الدنیا بقوله الا لعنه الله علی الظالمین و بما امر المؤمنین بان یلعنوهم قال الحسن یرید باللعنة العذاب الذی عذبوا به فی الدنیا و هو الغرق و ذلک انهم لما اهلکوا العنوا فهم یعرضون علی النار غدوا و عشیا و یوم القیامة هم من المقبوحین مع اللعنة ای ممن یقبح الله خلقته بسواد الوجوه و زرقة العیون کقوله و هم فیها کالحون
و لقد آتینا موسی الکتاب اوتی موسی التوراة من بعد غرق فرعون حین تفرغوا الی الوحی و الاتباع و الاستعمال من بعد ما أهلکنا القرون الأولی لان فرعون عمر اربعة قرون و قیل من بعد ما اهلکنا فی الدنیا بالعذاب القرون الاولی قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و قوم شعیب و غیرهم کانوا قبل موسی ثم قال بصایر للناس ای فی هلاک الامم الخالیة بصیرة لبنی اسراییل و غیرهم و قیل جعلنا التوریة و ما فیها بصایر للناس یستبصرون بها امور دینهم
و البصایر الدلایل و هدی یعنی التوریة هدی من الضلالة لمن عمل به و رحمة لمن آمن به من العذاب و قیل رحمة ای نعمة منا علی من آمن بها و عمل بما فیها لعلهم یتذکرون لکی یتعظوا و یعتبروا
و عن ابی سعید الخدری عن النبی ص قال ما اهلک الله عز و جل قوما و لا قرنا و لا امة و لا اهل قریة بعذاب من السماء منذ انزل الله عز و جل التوریة غیر القریة التی مسخوا قردة ا لم تر ان الله عز و جل قال و لقد آتینا موسی الکتاب من بعد ما أهلکنا القرون الأولی
و قیل ان التوریة اول کتاب نزلت فیه الفرایض و الاحکام
۳۱۰
... پیری را پرسیدند که آن نور را چه نشان است گفت نشانش آنست که بنده بآن نور حق را جل جلاله نادر یافته بشناسد نادیده دوست دارد از کار و یاد خود با کار و یاد او پردازد آرام و قرارش در کوی او بود راز و نازش همه با دوستان او بود بروز در کار دین بشب در خمار بشریت یقین بود بروز با خلق بخلق بشب با حق بر قدم صدق بود
و من آیاته خلق السماوات و الأرض دلایل قدرت و شواهد فطرت او جل جلاله یکی آسمانست که در هوا بقدرت معلق بداشت و مر آن را ببروج و ستارگان بیاراست و بنگاشت دیگر زمین است که بر سر آب بی حجابی بداشت وز آب نگه داشت آسمان بامر خود گردان کرد زمین بجبر و قهر خود بساط و میدان کرد گردش اندر آسمان بامر و جبر او آرام اندر زمین به اسر و قهر او آسمان محدث اندر وی عرض گردش زمین محدث اندر وی صفت آرامش این جمله بتقدیر خداوند قدیر پاک دانش روزی بیاید که آسمان درنوردند بروج فلک فرو گشایند خورشید از مرکز خود درافتد ماه از جاه خود معزول شود جرم منور مکور گردد حمل را عمل نماند ثور را دور نبود اجزاء جوزا از هم جدا شود سرطان از اوطان خود جدا گردد اسد را در روش سد قهر پیدا آید سنبله از سلسه برون آید خزان میزان دست از نگه داشت وی بکشند عقرب از سیرا بعد و اقرب باز رهد قوس را حرکت و قوس نماند جدی را جری قاصر شود دلو از علو بسفل افتد حوت را قوت بقا نماند چون این جمله را بعد از نشر آن طی کنند عزت اهل ایمان آشکارا شود عالم بنور الهی منور گردد فردوس از نقاب بیرون آید بجای ستارگان رویهای مؤمنان بود بجای ماه چهره انبیاء و رسل بود بجای خورشید جهان افروز جمال و کمال آن مهتر عالم و سید ولد آدم بود آن روز خبرها عیان گردد وعدها نقد شود ابر لطف باران کرم ریزد
پیر طریقت گفت بس نماند که آنچه خبرست عیان شود همه آرزوها نقد شود و زیادت بی کران شود خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود آب مشاهدت در جوی ملاطفت روان شود قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلی عیان شود کارها همه چنان که دوست خواهد چنان شود دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران شود ...
۳۱۱
قوله تعالی من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه موضع ما نصب است بصدقوا کما یقال صدقتک الحدیث و معاهدة الله معاقدة رسوله علیه الصلاة و السلام
و المعنی من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا الله علیه و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه صدقوا ای ثبتوا و صبروا علی ما بایعوا علیه من الثبات فی الحرب
در خبر صحیح است از انس مالک رضی الله عنه گفت این آیت در شأن عم من فرو آمد انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همی خورد که اول مشهدی از مشاهد رسول ص وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم اگر قتالی دیگر پیش آید و الله مرا در آن حاضر کند الله داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد سعد معاذ را دید گفت یا سعد و الذی نفسی بیده انی لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایی که جان من بید اوست که بوی بهشت از جانب احد بمشام من میرسد سعد گفت فما استطعت لرسول الله ما صنع آنچه وی کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم در جنگ پیوست و همی کوشید تا آن گه که کشته شد بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وی بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر و در شأن وی این آمد که صدقوا ما عاهدوا الله علیه
فمنهم من قضی نحبه جابر بن عبد الله گفت رسول خدا ص طلحه عبید الله را دید که بوی برگذشت گفت من احب ان ینظر الی رجل یمشی علی وجه الارض و قد قضی نحبه فلینظر الی هذا
فمنهم من قضی نحبه ای و فی بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم
و منهم من ینتظر قضاه و الفراغ منه کما قضی من مضی علی الوفاء بعهده کطلحة بن عبید الله ثبت مع رسول الله ص حتی اصیبت یده فقال رسول الله ص اوجب طلحة الجنة
قال بعض الصحابة رأیت ید طلحة شلاء وقی بها النبی ص یوم احد تقول العرب قضی نحبه ای مات و قضاء النحب الموت و اصل النحب النذر کان الموت نذر علی کل انسان و قیل النحب الخطر یعنی فرغ من خطر الحیاة لان الحی علی خطر ما عاش و النحب السیر السریع یقال نحب فی سیره یومه اجمع اذا لم ینزل یومه و لیلته و النحب النفس ای فرغ من انفاسه و النحب الجهد و النصب ای فرغ من نصب العیش و جهده و هذا کله یعود الی معنی الموت و انقضاء الحیاة قال الشاعر
قضیت نحبی فسر قوم
حمقی بهم غفلة و نوم
کان یومی علی ختم
و لیس للشامتین یوم
و ما بدلوا تبدیلا ای ما بدلوا ما عاهدوا الله علیه شییا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا
لیجزی الله الصادقین بصدقهم و صدقهم هو الوفاء بالعهد
و یعذب المنافقین إن شاء هذا الاستثناء فیه قولان احدهما ان من تاب من نفاقه فاستحق ان یتوب علیه و الثانی یعذب المنافقین بان لا یوفقهم للتوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التوفیق لا من العذاب
أو یتوب علیهم ان تابوا إن الله کان غفورا لمن تاب رحیما بعباده
رد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا ای صرف الله وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا مما کانوا یأملونه و یرجونه و سماه خیرا لان ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا علی استعمالهم و زعمهم و قیل لم ینالوا خیرا ای مالا و غنیمة من جهة المسلمین
و کفی الله المؤمنین القتال بالریح التی زلزلتهم و بالجنود من الملایکة فکبرت الملایکة فی عسکرهم فلما سمعوا التکبیر قالوا قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون علی شی ء و روی عن عایشة قالت خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول لبث رویدا یلحق الهیجا جمل فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت ما الخبر فقالت رد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا و رسول الله لم یمت فانزل الله تعالی علی لسانها الایة
و کان الله قویا عزیزا لا یعجزه ما یرید فعال لما یشاء غالب لکل شی ء و أنزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب ثم اخبر الله عز و جل بالکفایة الأخری و هی کفایته رسوله أمر الیهود من بنی قریظة الذین نقضوا عهد رسول الله و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما
و قذف فی قلوبهم الرعب حتی نزلوا من غیر قتال علی حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمایة و قیل سبعمایة
چون رسول خدا ص از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول قریش و غطفان روی بهزیمت نهادند رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته و دشمن مقهور شده و صحابه منصور شده رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید زینب را گفت نگر تا در مسجد هیچ کس هست و وقت نماز پیشین بود
زینب گفت دحیة الکلبی رسول دانست که جبرییل است هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد جبرییل را دید بر صورت دحیه دستاری از استبرق بر سر بسته بر شتری سپید نشسته بر پالانی از عود و جامه پالان از دیبا گفت یا رسول الله سلاح بنهادی گفت آری بنهادم گفت عفا الله عنک ما وضعت الملایکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفای دشمن اند زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همی رانند و من ازیشان بازگشته ام و بر روی جبرییل و بر راحله وی گرد راه نشسته بود رسول ص بدست مبارک خویش آن گرد همی سترد آن گه جبرییل گفت یا محمد حضرت ملک جل جلاله میفرماید که بحرب بنی قریظه شو رسول منادی را فرمود تا ندا کرد الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلین العصر الا فی بنی قریظه
هر که خدای را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنی قریظه و جبرییل گفت من بفرمان الله از پیش می روم به بنی قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم رسول خدا ص علم اسلام به علی داد و او را از پیش فرستاد علی چون بدر حصار ایشان رسید ازیشان سخنهای ناسزا شنید در حق رسول بازگشت و مصطفی را براه دید علی گفت یا رسول الله چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوی گفت یا علی مگر سخن ناسزا شنیدی ازیشان در حق من گفت نعم یا رسول الله فرمود یا علی اگر مرا بدیدندی مگر نگفتندیپس چون رسول خدا بریشان رسید گفت یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم الله و انزل بکم نقمته
ایشان گفتند یا ابا القاسم تو فحاش نبودی و هرگز ناسزا نگفتی چون است که امروز ما را می گویی یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند نماز دیگر ناگزاردهکه رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنی قریظه آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز گفته اند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند پس بحکم رسول فرو آمدند
رسول فرمود چگویید اگر یکی هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وی برویم گفتند آن کیست گفت سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم سعد گفت من رضای الله جویم و از ملامت خلق باک ندارم پس رسول فرمود یا سعد میان ما و میان ایشان حکم کن و با وی عهد بستند که حکم وی را راضی باشند سعد گفت حکم من کشتن مردان است و اسیر گرفتن کودکان و زنان و قسمت کردن مال ایشان رسول فرمود لقد حکمت بحکم الله من فوق سبعة ارقعة
پس ایشان را یک یک همی آوردند و گردن همی زدند تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتی دیگر هفتصد یکی ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همی برند و هیچ باز نمی آیند حیی اخطب را بیاوردند حله دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زاری نمیکنم و باکی نیست از کشتن که کشتن بنی اسراییل بیش ازین بود پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند پیری دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکی از یاران رسول او را بخواست رسول آن مرد بوی بخشید آن مرد گفت یارانم کجااند مهتر ما کعب اسید کجاست گفتند او را بکشتند گفت حیی اخطب بآن روی چون ماه کجاست گفتند او را بکشتند پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود او را نیز گردن زدند و نزل جبرییل علیه السلام بقوله تعالی و أنزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب من صیاصیهم ای حصونهم و معاقلهم واحدها صیصیةو قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون یعنی الرجال و تأسرون فریقا یعنی النساء و الذراری
و أورثکم أرضهم مزارعهم و دیارهم ای بلادهم و حصونهم و أموالهم یعنی المواشی و الذهب و الفضة و الاثاث و أرضا لم تطؤها ای لم تقاتلوا علیها قیل هی خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الی یوم القیمة
و کان الله علی کل شی ء قدیرا ای الذی انعم علیکم هذه النعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو علی کل شی ء قدیر
یا أیها النبی قل لأزواجک إن کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها سبب نزول این آیت آن بود که بعضی زنان رسول از وی چیزی خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بد و زیادتر از بلغه عیش و بعضی رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرایر بود رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همی گفتند عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم گفتا در پیش مصطفی شدم گفتم یا رسول الله زنان را طلاق دادی گفت نه گفتم مردمان در مسجد چنین میگویند دستوری هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادی گفت خبر کن ایشان را که میخواهی عمر گفت بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم لم یطلق رسول الله ص نساءه آن گه جبرییل آمد و آیت تخییر آورد و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند پنج از قریش عایشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و ام حبیبة بنت ابی سفیان و ام سلمة بنت ابی امیة و سودة بنت زمعة و بیرون از ایشان چهار زن بودند زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیی بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه چون آیت تخییر فرو آمد رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه با تو سخنی خواهم گفت و حکمی بر تو عرض خواهم کرد نگر تا بتعجیل جواب ندهی پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنی عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان رسول آیت تخییر بر وی خواند عایشه گفت یا رسول الله و مرا درین معنی با پدر و مادر مشورت باید کرد حاجت بمشورت ایشان نیست اخترت الله و رسوله و الدار الآخرة رسول را آن سخن از وی عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادی بر بشره مبارک وی پیدا آمد آن گه گفت یا رسول الله زنان دیگر را مگوی که من چه اختیار کردم رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وی میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وی گفت قال قتاده فلما آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدار الآخرة شکرهن الله علی ذلک و حرم علی النبی التزوج بغیرهن فقال تعالی لا یحل لک النساء من بعد
قوله تعالی فتعالین أمتعکن فیه قولان قال بعضهم انما قال امتعکن لانهن لو قلن نرید الحیاة الدنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثم التسریح لان هذا منه علیه السلام کقول الرجل لامرأته اختاری فقالت اخترت لنفسی وقع الطلاق و قال بعضهم هذا تخییر بین الدنیا و زینتها و بین الآخرة و نعیمها فان اخترن الدنیا طلقهن حینیذ فعلی هذا تقدیر الایة فتعالین اطلقکن و امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة
إن کنتن تردن الله و رسوله و الدار الآخرة کنتن محسنات فإن الله أعد للمحسنات المختارات الآخرة أجرا عظیما یعنی الجنة
یا نساء النبی من یأت منکن بفاحشة مبینة ای بمعصیة ظاهرة قیل هذا کقوله عز و جل لین أشرکت لیحبطن عملک لا ان منهن من اتت بفاحشة و قال ابن عباس المراد بالفاحشة النشوز و سوء الخلق
یضاعف لها العذاب قرأ ابن کثیر و ابن عامر تضعف بالنون و کسر العین مشددا العذاب نصب و قرأ الآخرون یضاعف بالالف و فتح العین و رفع العذاب و شدد العین اهل البصرة قال ابو عمرو التضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهن علی المعصیة لشرفهن کتضعیف عقوبة الحرة علی الامة و تضعیف ثوابهن لرفع منزلتهن و فیه اشارة الی انهن اشرف نساء العالمین
و من یقنت منکن ای من یطع منکن لله و رسوله قرأ یعقوب من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما و قراءة العامة بالیای لان من اداة یقوم مقام الاسم یعبر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث
و تعمل صالحا نؤتها أجرها مرتین ای مثلی اجر غیرها قال مقاتل کان کل حسنة عشرین حسنة قرأ حمزة و الکسایی یعمل یؤتها بالیای فیهما نسقا علی قوله من یأت و من یقنت و قرأ الآخرون بالتاء
و أعتدنا لها رزقا کریما حسنا یعنی الجنة
یا نساء النبی لستن کأحد من النساء قال ابن عباس ای قدر کن عندی لیس مثل قدر غیر کن من النساء الصالحات انتن اکرم علی و ثوابکن اعظم و ذلک للتقوی فالزمنها فجعل التقوی شرطا لخیریتهن کما جعل الامر بالمعروف و النهی عن المنکر شرطا لخیریة هذه الامة فی قوله کنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و لم یقل کواحدة من النساء لان الاحد عام یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکر و المؤنث قال الله تعالی بین أحد من رسله و قال تعالی فما منکم من أحد عنه حاجزین و یحتمل ان یکون الکلام تاما علی احد من النساء ثم استأنف
فقال إن اتقیتن فلا تخضعن بالقول یعنی فی مخاطبة الاحادیث
فیطمع الذی فی قلبه مرض ای فجور و شهوة النساء و قیل شک و نفاقو قلن قولا معروفا یوجبه الدین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین ای مع الاجانب فالمرأة مندوبة الی الغلظة فی المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع
و قرن فی بیوتکن قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار یقال قررت بالمکان اقر قرارا ای اقررن یعنی الزمن بیوتکن فنقلت حرکة العین الی القاف فانتحت و سقط الراء الاولی لالتقاء الساکنین کقوله فظلتم تفکهون یعنی ظللتم و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار ای کن اهل وقار و سکون تقول وقر فلان فی منزله یقر وقورا اذا سکن و اطمأن فیه و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحج لا لعمرة حتی اخرجت جنازتها من بیتها فی زمن عمر بن الخطاب و قیل لها لم لا تحجین و لا تعتمرین فقالت قیل لنا و قرن فی بیوتکن و فی الخبر خیر مساجد النساء قعر بیوتهن و هی اول من حمل علی النعش من النساء و التابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلما رأی عمر النعش قال نعم خباء الظعینة
و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الأولی التبرج اظهار الزینة و ما یستدعی به شهوة الرجل یقال تبرجت المرأة و برجها غیرها و البرج الحسن یقال برج بروجا ای حسن و یقال فی عینه برج ای سعة و قیل التبرج التبختر فی المشی و اختلفوا فی الجاهلیة الأولی فقال ابن عباس هی ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان الناس زمانیذ فرقین فرق یسکنون الجبل فی رجالهم صباحة و فی نسایهم دمامة و فرق یسکنون السهل فی نسایهم صباحة و فی رجالهم دمامة فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الی السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزنا بعد ادریس یقال مشت امرأة منهم علی نادی قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهی اول من هاج الرجال علی الزنا و یقال الجاهلیة الاولی ما بین نوح و مولد ابرهیم و هی سبع مایة سنة و قال الشعبی هی ما بین عیسی و محمد علیهما السلام و قال ابو العالیة هی زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها علی الرجال و قیل الجاهلیة الاولی ما ذکرنا و الجاهلیة الأخری قوم یفعلون مثل فعلهم فی آخر الزمان و قیل الجاهلیة الاولی بمعنی القدیمة و لیس لها اخری کقوله تعالی و أنه أهلک عادا الأولی
و أقمن الصلاة المفروضة و آتین الزکاة الواجبة و أطعن الله و رسوله فیما یأمر و ینهی
إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس یعنی الاثم الذی نهی الله النساء عنه و قیل الرجس اسم لکل مکروه مستقذر قال الله تعالی فی صفة المنافقین إنهم رجس و الرجس نعت للواحد و الجمع و المذکر و المؤنث و فی الخبر اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث الشیطان الرجیم یقال ذلک عند دخول الخلاء
قوله أهل البیت نصب علی المدح و قیل نصب علی النداء و اراد باهل البیت نساء النبی ص لانهن فی بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس و سماهن اهل البیت فی قصة ابراهیم ع و ذلک فی قوله عز و جل رحمت الله و برکاته علیکم أهل البیت و ذهب ابو سعید الخدری و جماعة من التابعین منهم مجاهد و قتاده الی ان اهل البیت علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام و الدلیل علیه
ما روت عایشة رضی الله عنها قالت خرج رسول الله ص ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثم جاء علی فادخله فیه ثم جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثم قال إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا
و عن ام سلمه قالت فی بیتی انزلت إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت قالت فارسل رسول الله ص الی فاطمة و علی و الحسن و الحسین فقال هؤلاء اهل بیتی قالت فقلت یا رسول الله ما انا من اهل البیت قال بلی ان شاء الله
و روی انها قالت و انا معکم یا رسول الله قال انک علی خیر انک علی خیر
و قال زید بن ارقم اهل بیته من حرم علیهم الصدقة آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح ان المراد باهل البیت ازواج النبی ص و عترته الذین هم آله من بنی هاشم
و اذکرن ما یتلی فی بیوتکن من آیات الله و الحکمة من الله تعالی علیهن بان جعلهن اهل بیت النبوة و معدن نزول الوحی و ازواج رسوله علیه السلام فقال اذکرن نعمتی فی ذلک علیکن و اشکرن لی ذلک فاطعننی رسولی و المراد بالحکمة ما اوحی الله الی رسوله من احکام دینه فی کتابه و قیل عنی بها سنن الرسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فی قراءة کتاب الله فعلی هذا هو من باب قوله متقلدا سیفا و رمحا
إن الله کان لطیفا باولیایه خبیرا بجمیع خلقه
إن المسلمین و المسلمات قال قتاده لما ذکر الله عز و جل ازواج النبی دخلت نساء من المسلمات علیهن و قلن ذکرتن و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا فانزل الله تعالی هذه الایة و قال مقاتل بن حیان بلغنی ان أسماء بنت عمیس لما رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابی طالب دخلت علی نساء النبی فقالت هل نزل فینا شی ء من القرآن قلن لا فاتت رسول الله ص فقالت یا رسول الله ان النساء لفی خیبة و خسار قال و مم ذاک قالت لانهن لا یذکرن بخیر کما یذکر الرجال فانزل الله تعالی هذه الایة
قال عطاء بن ابی رباح من فوض امره الی الله فهو داخل فی قوله إن المسلمین و المسلمات و من اقر بان الله ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فی قوله و المؤمنین و المؤمنات و من اطاع الله فی الفرض و الرسول فی السنة فهو داخل فی قوله و القانتین و القانتات و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فی قوله و الصادقین و الصادقات و من صبر علی الطاعة و عن المعصیه و علی الرزیة فهو داخل فی قوله و الصابرین و الصابرات و من صلی فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فی قوله و الخاشعین و الخاشعات و من تصدق فی کل اسبوع بدرهم فهو داخل فی قوله و المتصدقین و المتصدقات و من صام من کل شهر ایام البیض الثالث عشر و الرابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فی قوله و الصایمین و الصایمات و من حفظ فرجه عما لا یحل فهو داخل فی قوله و الحافظین فروجهم و الحافظات و من صلی الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فی قوله و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات و قیل الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات بالتسبیح و التحمید و التهلیل و قیل التالین للقرآن
أعد الله لهم مغفرة و أجرا عظیما و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة نزلت فی زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید الله بن جحش و امهما امیمة بنت عبد المطلب عمة رسول الله ص
خطب رسول الله ص زینب علی مولاه زید بن حارثة و کان زید مولی رسول الله اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه فاعتقه و تبناه و کان شدید الحب له و لابنه اسامة حتی انه اخر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضی الحاجة و کان زید اسود افطس فلما رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول الله ص احتبسنا لاجل هذا فدعا رسول الله علیهم
قال الزهری و کانت ردة اهل الیمن بعد رسول الله من اجل تلک القصة یعنی عبد الله الاسود العبسی المتنبی الذی قتله فیروز الرجل الصالح صاحب رسول الله ص دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه فلما خطبها رسول الله علی زید قالت یا رسول الله أ تخطبنی علی مولی و انا ایم قریش و بنت عمتک فقال رسول الله انا ارضاه لک
قالت لکنی لا ارضاه لنفسی و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدة و کذلک کره اخوها عبید الله ذلک فنزلت هذه الایة فلما سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضی اخوها و جعلت امرها بید رسول الله و کذلک اخوها فزوجها رسول الله ص منه فدخل بها و ساق رسول الله ص الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدا من طعام و ثلثین صاعا من تمر
و ما کان لمؤمن یعنی عبید الله بن جحش و لا مؤمنة یعنی زینب بنت جحش
إذا قضی الله و رسوله أمرا ای اراد الله و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب
ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنی ان یختار و یرید غیر ما اراد الله او یمتنع مما امر الله و رسوله به
و من یعص الله فخالف الکتاب و رسوله فخالف السنة فقد ضل ضلالا مبینا قرأ عاصم و حمزة و الکسایی أن یکون بالیای للحایل بین التأنیث و الفعل و قرأ الآخرون بالتاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار
و إذ تقول للذی أنعم الله علیه سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزی در خانه زید شد حاجتی را زینب را دید ایستاده و زینب زنی بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده بچشم رسول نیکو آمد گفت سبحان الله مقلب القلوب این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت زید بدانست که چیزی در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیت الله بود که زینب زن رسول باشد الله تعالی محبت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند زید برخاست در آن حال و پیش مصطفی شد گفت یا رسول الله زینب زنی متکبر است و بر من تطاول می جوید و سر بمن فرو نمی آرد و مرا بسخن درشت می برنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم رسول خدا گفت أمسک علیک زوجک و اتق الله فی امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده
و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه ای تخفی فی نفسک نکاحها ان طلقها زید و قال ابن عباس و تخفی فی نفسک حبها و قال قتاده ود انه طلقها
و تخشی الناس فی ذلک ای تستحیی منهم و قیل تخاف لایمة الناس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثم نکحها
و الله أحق أن تخشاه قال عمرو بن مسعود و عایشة ما نزل علی رسول الله علیه الصلاة و السلام آیة اشد علیه من هذه الایة و قالت عایشة لو کتم النبی ص شییا مما اوحی الیه لکتم هذه الایة
حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بی تکرار و آن نظر مباح است در دل وی محبت زینب افتاد بی اختیار و ذلک لا یقدح فی حاله ص لان العبد غیر ملوم علی ما یقع فی قلبه من الود ما لم یقصد فیه المآثم لان الود و میل النفس من طبع البشر و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنی کنم از آنکه وحی آمده بود از پیش که ان زینب من نسایک و این معنی رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردی را طلاق زن فرمود و خود او را بزنی کرد یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنی کرد و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام علی بن الحسین بن علی علیهم السلام و کذلک روی عن الحسین بن ابی الحسن البصری قال کان الله عز و جل قد اعلم نبیه ص ان زینب ستکون من ازواجه و ان زیدا سیطلقها فلما جاء زید و قال انی ارید ان اطلقها قال له امسک علیک زوجک فعاتبه الله و قال لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت انی اعلمتک انها ستکون من ازواجک و هذا هو الاولی و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتلاوة لان الله تعالی اعلم انه یبدی و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال زوجناکها فلو کان الذی اضمره رسول الله محبتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانه لا یجوز ان یخبر انه یظهره ثم یکتمه فلا یظهره فدل انه انما عوتب علی اخفاء ما اعلمه الله انها ستکون زوجة له و انما اخفاه استحیاء ان یقول لزید ان التی تحتک ستکون امرأتی و هذا قول حسن مرضی و الله اعلم و قوله و الله أحق أن تخشاه لم یرد انه لم یکن یخشی الله فیما سبق فانه علیه السلام قد قال انی اخساکم لله و اتقاکم له و لکنه لما ذکر الخشیة من الناس ذکر ان الله تعالی احق بالخشیة فی عموم الاحوال و فی جمیع الاشیاء
قوله فلما قضی زید منها وطرا ای حاجته من نکاحها زوجناکها و ذکر قضاء الوطر لیعلم ان زوجة المتبنی تحل للمتبنی بعد الدخول بها قال انس کانت زینب تفخر علی ازواج النبی ص و تقول زوجکن اهالیکن و زوجنی الله من فوق سبع سماوات و ان السفیر لجبرییل علیه السلام و عن انس رضی الله عنه قال أولم رسول الله ص حین ابتنی بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما
روایت کنند از انس گفت چون عدة زینب بسر آمد رسول خدا بخطبة زینب زید فرستاد چون آمد بدر سرای وی و در شدن را دستوری خواست زینب گفت فی ای شی ء انا من زید او را دستوری نداد گفت من از زید چه باشم زید گفت من فرستاده رسول خدا ام زینب گفت مرحبا برسول الله و او را دستوری داد زید چون او را دید ثنای وی در گرفت و او را بخصلتهای نیکو بستود آن گه گفت ابشری ان رسول الله یخطبک بشارتت باد ای زینب که رسول خدا ترا بزنی میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خدای را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوی رسید وی فخر آوردی بر زنان دیگر و گفتی نکاحهای شما پدران شما بست با رسول و نکاح من رب العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان و اول زنی که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود و از بس که درویش نواز و مهمان دار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند
فلما قضی زید منها وطرا الوطر کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب و قیل قضاء الوطر ها هنا الطلاق سمی الطلاق وطرا لانه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عز و جل و حمله و فصاله ثلاثون شهرا فسمی الرضاع فطاما لانه استیفاء الرضاع
زوجناکها لکی لا یکون علی المؤمنین حرج ای اثم فی أزواج أدعیایهم جمع الدعی و هو اسم لمن یدعی لغیر ابیه فیدعی لمن یدعیه یقول تعالی زوجناکها زینب و هی امرأة زید الذی تبنیته لیعلم ان زوجة المتبنی حلال للمتبنی و ان کان قد دخل بها المتبنی بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحل للاب
و کان أمر الله مفعولا له معنیان ای و کان شأن الله و مراده فی قصة رسول الله ص و زید و زینب مقضیا کان الله قضاها ففعلها و المعنی الثانی ان امر الله عز و جل باستحلال التزوج بازواج الادعیآء مما وثق به و یفعل
ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له ای قدر له و شرع و اباح خاصة
سنة الله ای کسنة الله نصب بنزع الخافض و قیل نصب علی الاغراء ای الزموا سنة الله
فی الذین خلوا من قبل ای فی الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم
میگوید بر پیغامبر تنگی نیست در آن که الله او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنت پیغمبران گذشته داود صلوات الله علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریة و در خبر است که رسول ما را صلوات الله و سلامه علیه قوت سی مرد بود در نکاح و کان طاف لیلة علی احدی عشرة امرأة بغسل واحد و او را صلوات الله و سلامه علیه چند خاصیت بود در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الی الف و زن خواستن بی ولی و بی شهود و بی مهر و زن خواستن بلفظ هبة و اذا وقع بصره علی امرأة و رغب فیها وجب علی الزوج طلاقها ثم کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدة اینست خاصیت رسول و کس را با وی در آن مشارکت نیست
و کان أمر الله قدرا مقدورا ای قدر لکل انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغی له حدا محدودا
الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون أحدا إلا الله گفته اند این آیت از روی معنی معطوف است و منسوق بر آنچه گفت و تخشی الناس معنی آنست که تو از مردم میترسی در هوای زینب و در نکاح وی چرا اقتدا نکنی به پیغامبران گذشته که یخشونه و لا یخشون أحدا غیره از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از الله بود جایی دیگر صفت منافقان کرد که یخشون الناس کخشیة الله أو أشد خشیة منافقان اند که از مردم ترسند چنان که از الله باید ترسید بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از الله ترسند گفته اند که خشیت از الله خشیت عزم است فهو له محدود و خشیت از مخلوق خشیت ظن است و هو فیه معذور زیرا که الله قادر است که بر آن گزند رساند پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وی چیز نیست او که از مخلوق می ترسد ظنی میبرد و اندیشه ای می بود که در آن اندیشه وی معذور است و لهذا حکی عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکی عن ابرهیم فقال تعالی أوجس منهم خیفة قالوا لا تخف و حکی عن موسی فأوجس فی نفسه خیفة موسی و حکی عن داود ففزع منهم و قال لنبینا ص و إما تخافن فعذرهم فی الخوف لان ذلک خوف ظن معذور قوله و لا یخشون أحدا إلا الله ای لا یخشون قالة الناس و لایمتهم فیما احل الله لهم و فرض علیهم
و کفی بالله حسیبا حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم
۳۱۲
... روی عبد الله بن مسعود رضی الله عنه قال قال رسول الله ص ان الله عز و جل یجمع الامم یوم القیمة فینزل عز و جل من عرشه الی کرسیه و کرسیه وسع السماوات و الارض فیقول لهم ا ترضون ان تتولی کل امة ما تولوا فی الدنیا اعدل ذلک من ربکم فیقول نعم فتتبع کل امة ما کانت تعبد قال فذلک حین اشرقت الارض بنور ربها
آن روز که صبح قیامت بدمد و عظمت رستاخیز بپای شود و سراپرده قهاری در ان عرصات سیاست بزنند و کرسی عظمت بیرون آرند و از انوار تجلی ذو الجلال عالم قیامت روشن شود از اسرار آن انوار همان کس برخورد که امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقه دل وی تافته و نظر الهی بجان وی پیوسته آن نظر چون از کمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار کند حلقه دوستی در دلش بجنباند آن دوستی خاطر گردد آن خاطر همت گردد آن همت نیت گردد آن نیت عزیمت گردد آن عزیمت قوت گردد آن قوت حرکت گردد مرد را بینگیزد شبی سحرگاهی آن عاشق صادق را قلقی پدید آید خواب از دیده اش برمد جامه نرم و خوابگاه خوش بگذارد وضویی بر آرد متضرع وار بحضرت عزت آید
یا ربها روان کند آن ساعت از جبار کاینات ندای کرامت آید که بعینی ما یتحمله المتحملون من اجلی بنده من آن همه برای من میکند من می بینم و میدانم کرامت وی در دنیا اینست و در عقبی آنست که او را در شمار آن جوانمردان آرند که رب العزة میگوید و سیق الذین اتقوا ربهم إلی الجنة زمرا ...
۳۱۳
قوله تعالی و قال ربکم ادعونی أستجب لکم مفسران را در این آیه سه قول است قومی گفتند دعا بمعنی عبادت است و استجابت بمعنی اثابت ای اعبدونی و وحدونی اثبکم و اغفر لکم لما عبر عن العبادة بالدعاء جعل الإثابة استجابة می گوید مرا پرستید و مرا معبود خود دانید یگانه تا شما را ثواب پرستش دهم نعیم باقی و ملک جاودانه و خبر درست است که رسول خدا ص گفت
الدعاء هو العبادة ثم قرأ و قال ربکم ادعونی استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین
قومی گفتند دعا اینجا بمعنی استغاثت است ای استغیثونی فی الضراء اغثکم فریاد خواهید بمن بوقت گزند و درماندگی تا شما را فریاد رسم و از گزند رهایی دهم چنانک جایی دیگر فرمود إذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم
قول سوم انست که دعا بمعنی سؤال است و استجابت بمعنی اعطا ای سلونی اعطکم میفرماید سؤال که کنید از من کنید عطا که خواهید از من خواهید که جواد و مفضل منم بخشنده فراخ بخش منم اگر طاعت کنید قبول ور من اگر سؤال کنید عطا بر من اگر گناه کنید عفو بر من آب در جوی من راحت در کوی من طرب در طلب من انس با وصال من شادی بلقا و رضای من مصطفی علیه لصلاة و السلام فرمود من لم یسیل الله یغضب علیه
و قال صلی الله علیه و سلم اذا سألتم الله فسلوه ببطون اکفکم و لا تسیلوه بظهورها و اذا فرغتم فامسحوا بها وجوهکم و ما سیل الله شییا احب الیه من ان یسیل العافیة
و گفته اند دعا لفظی جامع است بیست خصلت از خصال حسنات در ضمن آن مجتمع همچون معجونی ساخته از اخلاق متفرق و آن عبادت است و اخلاص و حمد و شکر و ثنا و تهلیل و توحید و سؤال و رغبت و رهبت و ندا و طلبت و مناجات و افتقار و خضوع و تذلل و ممکنت و استغاثة و استکانت و التجا رب العالمین باین کلمات مختصر که فرمود ادعونی أستجب لکم ترا با این بیست خصلت می خواند و ثواب آن بیست خصلت ترا میدهد تا بدانی که این قرآن جوامع الکلم است آن روز که این آیت فرو آمد قال ربکم ادعونی أستجب لکم صحابه رسول گفتند لو نعلم ای ساعة و ای وقت ندعوه أ فی لیله ام فی نهاره کاشک مادانستیمی که کی او را خوانیم در کدام ساعت از ساعات شب و روز او را خوانیم بروایتی دیگر گفتند این ربنا أ قریب فنناجیه ام بعید فننادیه صحابه گفتند یا رسول الله ما را می فرماید تا او را خوانیم نزدیک است بما تا بر از خوانیم یا دورست از ما تا بآواز خوانیم بجواب ایشان این آیت آمد و إذا سألک عبادی عنی فإنی قریب ای اخبرهم انی قریب من کل عبد اسمع دعاءه و احول بینه و بین قلبه و انا اقرب الیه من حبل الورید و انا اقرب الی القلب من ذی القلب الی قلبه ثم قال أجیب دعوة الداع إذا دعان ای استجیب لکل عبد دعاه اذا دعانی بالشرط الذی شرطته علیه و قوله فلیستجیبوا لی یعنی فلیجیبونی فیما افترضت علیهم من الدعاء لی فالاستجابة من الله عز و جل إعطاء ما یسیل و من العبد الانقیاد و الطاعة
قوله إن الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین قرأ ابن کثیر و ابو جعفر و ابو بکر سیدخلون بضم الیاء و فتح الخاء و قرأ الآخرون بفتح الیاء و ضم الخاء داخرین ای صاغرین ذلیلین قیل لسفیان ادع الله قال ترک الذنوب هو الدعاء
ثم ذکرهم النعم فقال الله الذی جعل لکم اللیل لتسکنوا فیه ای لتستریحوا فیه من تعب النهار و قیل تخلو بنفسک فتحاسبها و النهار مبصرا ای مضییا یقال ابصر النهار اذا أضاء ای یبصر به المبصرون ممن یبغی الرزق و یسعی فی طلب المعاش
إن الله لذو فضل علی الناس بخلق اللیل و النهار و لکن أکثر الناس لا یشکرون ربهم فی نعمه قال ابن هیصم جعل اللیل مناسبا للسکون من الحرکة لان الحرکة علی وجهین حرکة طبع و حرکة اختیار فحرکه الطبع من الحرارة و حرکة الاختیار من الخطرات المتتابعة بسبب الحواس فخلق اللیل باردا لیسکن الحرکة مظلما لیسد الحواس
ذلکم الله ربکم ای الله الذی جعل اللیل و النهار هو ربکم خالق کل شی ء کل هاهنا بمعنی البعض و قیل عام خص منه ما لا یدخل فی الخلق لا إله إلا هو فأنی تؤفکون ای تصرفون عن الحق
کذلک ای کما افکتم عن الحق مع قیام الدلایل کذلک یؤفک الذین کانوا بآیات الله یجحدون
الله الذی جعل لکم الأرض قرارا ای موضع استقرار تستقرون علیها و تمشون فیها و السماء بناء سقفا مرفوعا فوقکم کالقبة و صورکم فأحسن صورکم صورة الانسان احسن الامور لقوله تعالی لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم قال مقاتل ای خلقکم فاحسن خلقکم و قال ابن عباس خلق ابن آدم قایما معتدلا یأکل و یتناول بیده و غیر ابن آدم یتناول بفیه و رزقکم من الطیبات اللذیذات الحلالات من غیر رزق الدواب و الطیر ای جعل رزقکم اطیب ثم دل علی نفسه فقال ذلکم الله ربکم ای الذی صنع هذه الاشیاء و انعم بهذا کله هو ربکم الذی یستوجب منکم العبادة فتبارک الله رب العالمین
هو الحی لا إله إلا هو معنی الحی هو الفعال الدراک حتی ان من لا فعل له اصلا و لا ادراک فهو میت و اقل درجات الادراک ان یشعر المدرک بنفسه فما لا یشعر بنفسه فهو الجماد المیت فالحی الکامل المطلق هو الله عز و جل فهو الذی یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه و جمیع الموجودات تحت فعله حتی لا یشذ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول و کل ذلک لله تعالی فهو الحی المطلق و کل حی سواه فحیاته بقدر ادراکه و فعله ثم قال فادعوه مخلصین له الدین ای اخلصوا له دینکم و عبادتکم فانه لا یقبل من الدین الا ما اخلص له الحمد لله رب العالمین قال الفراء هو خبر و فیه اضمار الامر مجازه فادعوه و احمدوه قال ابن عباس من قال لا اله الا الله فلیقل علی اثرها الحمد لله رب العالمین فذلک قوله عز و جل فادعوه مخلصین له الدین الحمد لله رب العالمین
قل إنی نهیت روی ان کفار قریش قالوا یا محمد الا تنظر الی ملة ابیک عبد الله و ملة جدک عبد المطلب فتأخذ بها فانزل الله عز و جل قل إنی نهیت أن أعبد الذین تدعون من دون الله ای الاصنام لما جاءنی البینات من ربی ای القرآن و الوحی و أمرت أن أسلم لرب العالمین ای استقیم له و اخضع و اخلص له التوحید
هو الذی خلقکم من تراب ای خلق اصلکم من تراب یعنی آدم علیه السلام ثم من نطفة ای ثم خلقکم من ماء الصلب یوضع فی الرحم ثم من علقة ای یصیر النطفة دما جامدا ثم یخرجکم طفلا ای اطفالا العرب توحد الجماعة کثیرا کالارض مع السماوات بمعنی الارضین و کالسمع مع الأبصار بمعنی الاسماع ثم لتبلغوا أشدکم ای منتهی شبابکم و قوتکم یقال اذا بلغ الانسان احدی و عشرین سنة دخل فی الاشد و ذلک حین اشتدت عظامه و قویت أعضاءه ثم لتکونوا شیوخا ای تصیروا الی حالة الشیخوخة یقال اذا ظهر البیاض بالانسان فقد شاب و اذا دخل فی الهرم فقد شاخ قال الشاعر
فمن عاش شب و من شب شاب
و من شاب شاخ و من شاخ ماتا
روی ان ابا بکر قال یا رسول الله قد شبت فقال شیبتنی هود و اخوانها
یعنی سورة هود و کان الشیب برسول الله ص قلیلا یقال کان شاب منه احدی و عشرون شعرة و یقال سبع عشرة شعرة و قال انس لم یکن فی رأسه و لحیته عشرون شعرة بیضاء
و قال بعض الصحابة ما شانه الله ببیضاء و سیل آخر منهم فاشار الی عنفقته یعنی کان البیاض فی عنفقته و انما اختلفوا لقلتها یقال کان اذا ادهن خفی شیبه
و منکم من یتوفی من قبل ای من قبل ان یشیخ و لتبلغوا أجلا مسمی ای وقتا محدودا لا تجاوزونه یرید اجل الحیاة الی الموت و قیل الاجل المسمی یوم القیمة یعنی تتناسلون الی ذلک الاجل ثم ینقطع و لعلکم تعقلون ای ابقاکم لتتفکروا فیما لکم و علیکم و لکی تعقلوا توحید ربکم و قدرته
هو الذی یحیی و یمیت لا خالق للحیاة و الموت الا الله فلا محیی و لا ممیت الا الله فإذا قضی أمرا ای اذا اراد امرا کان فی علمه کونه فإنما یقول له کن فیکون مرة واحدة لا یثنی قوله مرتین و قیل فیکون من غیر کلفة و عنآء
أ لم تر إلی الذین یجادلون فی آیات الله یعنی القرآن لیس من عند الله و قیل انها نزلت فی القدریة و قیل نزلت فی المشرکین أنی یصرفون ای کیف یصرفون عن دین لحق ذکر الجدال مکرر فی السورة فی اربعة مواضع فجاز ان یکون فی اربعة اقوام او اربعة اصناف و جاز ان یکون التکرار للتأکید
الذین کذبوا بالکتاب ای بالقرآن الذی انزلت علیک یا محمد و بما أرسلنا به رسلنا ای بالدین الحق الذی ارسلنا به رسلنا و قیل بما أرسلنا به رسلنا یعنی سنة النبی ص کان جبرییل ینزل بهما جمیعا و مثله قوله عز و جل و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه و قوله فإذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم إن علینا بیانه
فسوف یعلمون یعنی و بال فعلهم یوم القیمة
إذ الأغلال فی أعناقهم و السلاسل یعنی اذ الاغلال فی ایدیهم الی اعناقهم کقوله إنا جعلنا فی أعناقهم أغلالا قیل السلاسل عطف علی الاغلال و قیل رفع بالابتداء و ما بعده خبره و التقدیر یسحبون بالسلاسل فی الحمیم ایشان را بر رویها در آب جوشان دوزخ میکشند
ثم فی النار یسجرون تسجر بهم جهنم عذاب دوزخیان انواع است یکی از ان سلاسل است در دست زبانیه زنجیرها آتشین که دوزخیان را بدان ببندند هر زنجیری هفتاد گز هر گزی هفتاد حلقه اگر یک حلقه آن بر کوه های دنیا نهند چون ارزیز بگدازد آن زنجیرها بدهن کافر فرو کنند و بزیرش بیرون کشند و بآن زنجیر ایشان را در حمیم کشند حمیم آب گرم است جوشان اگر یک قدح از ان بدریاهای دنیا فرو ریزند همه زهر شود قدحی از ان بدست کافر دهند هر چه بر روی وی پوست و گوشت و چشم و بینی بود همه اندران قدح افتد اینست که رب العزة فرمود یشوی الوجوه
چون حمیم بشکم رسد هر چه اندر شکم بود بزیر بیرون شود فذلک قوله سقوا ماء حمیما فقطع أمعاءهم و از ان حمیم بر سر ایشان می ریزند تا پوست و گوشت و پی و رگ ازیشان فروریزد استخوان بماند سوخته ندا آید که یا مالک جدد لهم العذاب فانی مجدد لهم الأبدان گفته اند که عاصیان مؤمنان را در دوزخ ده چیز نباشد روی ایشان سیاه نبود چشم ایشان ازرق نبود در گردن ایشان غل نبود در دست ایشان زنجیر نبود بر پای ایشان بند نبود گزیدن مار و کژدم نبود حمیم و زقوم نبود مقارنت دیو نبود نومیدی نبود جاوید فرقت و قطعت و لعنت نبود چون حرارت و زبانه آتش بایشان رسد ندا آید که یا نار کفی عن وجوه من سجدنی فلا سبیل لک علی مساجدهم
ثم قیل لهم ای یقول لهم الخزنة و هم فی ذلک العذاب أین ما کنتم تشرکون من دون الله خازنان دوزخ ایشان را گویند کجااند آن انبازان که می گرفتید فرود از الله ایشان دو گروه شوند گروهی بگناه و کفر خویش معترف شوند لقوله فاعترفوا بذنبهم جواب دهند و گویند ضلوا عنا ای فقدناهم و لا نراهم یعنون عیسی و عزیرا و الملایکة و گروهی انکار کنند گویند لم نکن ندعوا من قبل شییا همانست که جایی دیگر فرمود ما کنا نعمل من سوء و الله ربنا ما کنا مشرکین قال الحسین بن الفضل بل لم نکن ندعوا من قبل شییا ای ضاعت عبادتنا لها فلم نکن نصنع شییا کما یقول من ضاع عمله ما کنت اعمل شییا کذلک یضل الله الکافرین عن الرشد و الایمان و عن طریق الجنة
ذلکم بما کنتم القول هاهنا مضمر ای یقال لهم ذلکم العذاب بما کنتم تفرحون ای تبطرون و تتکبرون فی الأرض بغیر الحق ای بالباطل و بما کنتم تمرحون ای هذا جزاء فرحکم بتکذیب الانبیاء و اشراککم و کفرکم لنعم الله و استهزایکم بالمؤمنین یقال الفرح الشرک و المرح العدوان و قیل فرحوا بما کان یصیب رسول الله ص و المؤمنین من المصایب و قیل فرحوا بغیر ما کان یجوز لهم الفرح به قال الله عز و جل قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
ادخلوا أبواب جهنم ای یقال لهم ادخلوا الأبواب السبعة خالدین فیها مقیمین لا تخرجون فبیس مثوی المتکبرین عن الایمان بالله
فاصبر إن وعد الله حق ای اصبر یا محمد علی ما تلقاه من قومک من الاذی فان وعد الله فی الانتقام لک منهم حق فإما نرینک یا محمد فی حیاتک بعض الذی نعدهم من العذاب و هو القتل و الاسر أو نتوفینک قبل ان نریک عذابهم فی الدنیا فإلینا یرجعون فی الآخرة فنجزیهم باعمالهم
و لقد أرسلنا رسلا من قبلک ای بعثنا الی الماضیة رسلا کما بعثناک الی قومک منهم من قصصنا علیک ای سمیناهم لک فانت تعرفهم و منهم من لم نقصص علیک ای لم نسمهم لک فصبروا علی اذی القوم فتأس بهم و اصبر ذهب بعض المفسرین الی ان الانبیاء معدودون و ان عددهم مایة الف و اربعة و عشرون الفا و ذلک
فی خبر ابی ذر رضی الله عنه قال قلت یا رسول الله کم الانبیاء قال مایة الف و اربعة و عشرون الفا قلت یا رسول الله کم الرسل من ذلک قال ثلاثمایة و ثلاثة عشر جم غفیر قلت کثیر طیب قلت من کان اولهم قال آدم قلت یا رسول الله أ نبی مرسل قال نعم خلقه الله عز و جل بیده و نفخ فیه من روحه قال یا با ذر اربعة سریانیون آدم و شیث و ادریس و نوح و اربعة من العرب هود و شعیب و صالح و نبیک یا با ذر اول انبیاء بنی اسراییل موسی و آخرهم عیسی و اول الرسل آدم و آخرهم محمد
و ذهب بعضهم الی ان عدد الانبیاء ثمانیة آلاف و فی ذلک ما روی عن النبی ص قال بعثت علی اثر ثمانیة آلاف نبی
و ذهب بعضهم ان عددهم غیر معلوم و لا یجوز حصرهم بل یجب الایمان بجملتهم و عن علی ع قال بعث الله رسولا اسود لم یقصه فی القرآن
و ما کان لرسول أن یأتی بآیة إلا بإذن الله ای بأمر الله و ارادته فإذا جاء أمر الله یعنی بالعذاب لهم و هو القتل ببدر قضی بالحق ای اهلکوا بالحق یعنی علی استحقاق و خسر هنالک المبطلون ای الکافرون و المبطل صاحب الباطل
الله الذی جعل لکم الأنعام الانعام هاهنا الإبل خاصة و فی قوله و من الأنعام حمولة و فرشا الإبل و البقر و الماعزة و الضاینة لترکبوا منها ای بعضا منها و منها تأکلون ای و تأکلون بعضا منها ای منها ما یصلح للرکوب و منها ما یصلح للاکل و لکم فیها منافع ای الالبان و الاوبار و الجلود و لتبلغوا علیها حاجة فی صدورکم ای تحمل اثقالکم فی اسفارکم من بلد الی بلد و تستعملونها فی الزراعة و الدیاسة و علیها ای علی الإبل فی البر و علی الفلک فی البحر تحملون هذا کقوله عز و جل و حملناهم فی البر و البحر
یریکم آیاته ای دلایل قدرتهأی آیات الله تنکرون انها لیس من عند الله هذا کقوله فبأی آلاء ربکما تکذبان
ثم خوف کفار مکة مثل عذاب الامم الخالیة لیحذروا فلا یکذبوا محمدا ص فقال أ فلم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم فیعتبروا بما یشاهدونه من آثار الامم الماضیة کانوا أکثر من اهل مکة عددا و أشد قوة فی الأبدان و العدد و آثارا فی الأرض یعنی ما احدثوا من القصور و الأبنیة فما أغنی عنهم ما کانوا یکسبون ای ما کانوا یلدون و یبنون و یغرسون و یجمعون هذا کقوله ما أغنی عنه ماله و ما کسب ای و ما ولد و جمع
فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم هذا کقوله کل حزب بما لدیهم فرحون و معنی العلم هاهنا الحیل کقول قارون إنما أوتیته علی علم عندی و قال مجاهد هو قولهم نحن نعلم ان لن نبعث و لن نعذب سمی ذلک علما علی ما یدعونه و یزعمونه و هو فی الحقیقة جهل و قیل فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره فلما جاءتهم رسلهم بالبینات من العلم فرحوا بما عندهم و حاق بهم ای احاط بهم و لزمهم ما کانوا به یستهزؤن ای جزاء فعلهم و قولهم
فلما رأوا بأسنا ای عاینوا العذاب عند الموت قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین ای تبرأنا من الاصنام و مما کنا نعدل بالله
فلم یک ینفعهم إیمانهم ای تصدیقهم بالوحدانیة اضطرارا فلما رأوا بأسنا ای عذابنا یعنی لم یأتوا به فی الوقت المأمور به فلم ینفعهم ذلک سنت الله نصب علی المصدر ای سن الله سنة بینهم و هی عذاب الکفار و عدم الانتفاع بالایمان وقت البأس و قیل سنة الله نصب علی الاغراء ای احذروا سنة الله التی قد خلت فی عباده انهم اذا عاینوا العذاب لم ینفعهم الایمان هذا کقوله فأنی لهم إذا جاءتهم ذکراهم و خسر هنالک الکافرون بذهاب الدارین قال الزجاج الکافر خاسر فی کل وقت و لکنه یتبین له خسرانه اذا رأی العذاب
۳۱۴
... ای برادر کس او باش و میندیش ز کس
قوله یا أیها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله ای لا تقضوا امرا دون الله و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شییا ای گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید هر چه گویید از گفت رسول ما گویید و از فرمان او در مگذرید عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید که حکم او حکم ماست و قول او وحی ماست و شریعت او نهاده ماست و سنت او پسندیده ماست و اتباع او دوستی ماست شما که یاران اویید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضایل و شمایل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم گفتیم که ما را دوستی خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید کل کمالست و جمله جمال قبله اقبالست و کعبه آمال جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت سر او از برکت چشم او از حیا گوش او از حکمت زبان او از ثنا لب او از تسبیح روی او از رضا گردن او از تواضع سینه او از صفا دل او از رحمت فؤاد او از وفا جگر او از خوف شغاف او از رجا شکم او از قناعت پشت او از غناء ساق او از خدمت دست او از سخا استخوان او کافور
موی او مشک بویا ...
۳۱۵
... قال ابن عطاء خفضت قوما بالعدل و رفعت قوما بالعدل
إذا رجت الأرض رجا ای حرکت الارض تحریکا شدیدا کقوله إذا زلزلت الأرض زلزالها قال الکلبی و ذلک ان الله عز و جل یوحی الیها فتضطرب فرقا و قیل ترج کما یرج الصبی فی المهد حتی یهدم کل بناء علیها و ینکسر کل من علیها من الجبال و غیرها تقول رججته فارتج ای حرکته فتحرک
و بست الجبال بسا قال الحسن ای نسفت و قلعت من اصلها کقوله ینسفها ربی نسفا و قال مقاتل و مجاهد فتت فتا و کسرت کسرا حتی صارت کالدقیق و قال الکلبی سیرت علی وجه الارض تسییرا کقوله و یوم نسیر الجبال ...
۳۱۶
... یوم ترجف الأرض ای تتحرک الارض حرکة شدیدة و تزول الجبال عن اماکنها و کانت الجبال کثیبا مهیلا ای رملا سایلا
قال الکلبی هو الرمل الذی اذا اخذت منه شییا تبعک ما بعده یقال هلت الرمل اهیله هیلا اذا حرکت اسفله حتی انهال من اعلاه
إنا أرسلنا إلیکم رسولا یعنی محمد ص شاهدا علیکم یوم القیامة بالاجابة و الامتناع کما أرسلنا إلی فرعون رسولا یعنی موسی ع ...
۳۱۷
... و إذا السماء فرجت ای صدعت و شققت و وقعت فیها الفروج التی نفاها بقولها و مالها من فروج و قیل فتحت
و إذا الجبال نسفت حرکت و قلعت من اماکنها و اذهبت بسرعة حتی لا یبقی لها اثر یقال انتسفت الشی ء اذا اخذته بسرعة
و إذا الرسل أقتت قرأ اهل البصرة وقتت بالواو و قرأ ابو جعفر بالواو و تخفیف القاف و قرأ الآخرون بالالف و تشدید القاف و هما لغتان و العرب تبدل الالف من الواو و الواو من الالف یقول وسادة و اسادة و کتاب مورخ و مارخ و قوس مؤتر و مأتر و معنی اقتت جمعت لمیقات یوم معلوم و هو یوم القیامة لیشهدوا علی الامم و قیل جعل یوم الفصل لهم وقتا کما قال ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین و قیل ارسلت لاوقات معلومة علم الله سبحانه فارسلهم لاوقاتهم علم ما علمه و اختاره ...
۳۱۸
این سوره نوزده آیتست هشتاد کلمه سیصد و بیست و هفت حرف جمله به مکه فرو آمد آن را مکی گویند و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست و فی الخبر عن ابی قال قال رسول الله ص من قرأ إذا السماء انفطرت اعطاه الله عز و جل من الاجر بعدد کل قبر حسنة و بعدد کل قطرة ماء حسنة و اصلح الله شأنه یوم القیامة إذا السماء انفطرت ای انشقت و انصدعت کقوله السماء منفطر به ای بیوم القیامة لشدته و عظم شأنه
و إذا الکواکب انتثرت تناثرت و تساقطت
و إذا البحار فجرت ای فجر بعضها فی بعض لان الارض صارت واهیة رخوا فصارت البحار بحرا واحدا فیصب ذلک البحر فی جوف الحوت الذی علیه الارضون السبع
و إذا القبور بعثرت ای بحثت و نثرت و أیثرت فاستخرج ما فیها من الکنوز و بعث من فیها من الموتی احیاء و هذا من اشراط الساعة ان تخرج الارض افلاذ کبدها من ذهبها و فضتها و امواتها
علمت نفس ما قدمت من عمل صالح او طالح و ما اخرت من سنة حسنة او سییة قال عکرمة ما قدمت من الفرایض التی ادتها و أخرت من الفرایض التی ضیعتها و قیل ما قدمت من الصدقات و أخرت من الترکات هذا کقوله ینبؤا الإنسان یومیذ بما قدم و أخر
و قیل ما قدمت و أخرت ما کان فی اول عمره و آخره
یا أیها الإنسان ما غرک بربک الکریم المغرور الذی یعمل المعاصی و ینتظر الرحمة ما غرک ای ما خدعک و سول لک حتی قصرت فیما افترض علیک و ما حملک علی الاغترار به حتی عملت بمعاصیه ما الذی حملک علی المعصیة مع رب کریم قد انعم علیک بالخلق و التسویة و التعدیل و قیل ما حملک علی القعود عن طاعة رب خیره عندک کثیر
قرأ النبی ص هذه الآیة ثم قال جهله یعنی حمله جهله علی ذلک
قال مقاتل غره عفو الله حین لم یعجل علیه بالعقوبة و عن ابن مسعود قال ما منکم من احد الا سیخلو الله به یوم القیامة فیقول یا بن آدم ما غرک بی یا بن آدم ما ذا عملت فیما علمت یا بن آدم ما ذا اجبت المرسلین و قال ذو النون کم من مغرور تحت الستر و هو لا یشعر به و فی معناه انشد
یا من علا فی الغی و التیه
و غره طول تمادیه
املی لک الله فبارزته
و لم تخف غب معاصیه
قیل نزلت هذه الآیة فی الاسود بن کلدة الجمحی قصد النبی ص فلم یتمکن منه و لم یعاقبه الله سبحانه علی ذلک فنزلت الآیة ما غرک بربک الکریم و معنی الکریم هاهنا انه قدر علی ان یعاقبه فلم یفعل و قیل نزلت فی الولید بن المغیرة
و قیل هو عام فی جمیع الکفار و هو ان کل من کفر فهو محل التقریع بهذه الآیة لاغتراره بربهالذی خلقک فی أحسن تقویم فسواک ای سوی خلقک فی بطن امک فعدلک قرأ عاصم و حمزة و الکسایی و ابو جعفر فعدلک بالتخفیف و یکون فی بمعنی الی و ما صلة ای صرفک و امالک الی ای صورة شاء حسنا و قبیحا و طویلا و قصیرا و قرأ الآخرون بالتشدید ای جعلک معتدل الخلق مستوی الاعضاء لا تفاوت فیها
فی أی صورة ما شاء رکبک قال مجاهد فی ای شبه شاء رکبک شبه اب او ام او خال او عم و یجوز ان یکون الصورة بمعنی الصفة تقول العرب ارنی صورة هذا الامر ای عرفنی صفته و یکون فی بمعنی علی فیکون معناه خلقک علی ای صفة شاء من سعادة و شقاوة و ایمان و عصیان
کلا ردع عن الغفلة عن الله و الاغترار به بل تکذبون قراءة العامة بالتاء لقوله و إن علیکم لحافظین و قرأ ابو جعفر بالیاء ای یکذبون بالقیامة التی یکون فیها الجزاء و الحساب و یجوز ان یکون الدین هاهنا التوحید
و إن علیکم لحافظین یعنی الملایکة یحفظونکم و یحفظون علیکم اعمالکم باثباتها فی الصحایف
کراما کاتبین ای کراما علی الله کتبة لا یخفی علیهم شی ء من افعال بنی آدم و قیل کراما یسارعون الی کتب الحسنات و یتوقفون فی کتب السییات رجاء ان یستغفر و یتوب فیکتبون الذنب و التوبة منه معا
یعلمون ما تفعلون علمهم علی وجهین فما کان من ظاهر قول او حرکة جوارح علموه بظاهره و کتبوه علی جهته و ما کان من باطن ضمیر یقال انهم یجدون لصالحه ریحا طیبة و لطالحه ریحا خبیثة فکتبوه مجملا عملا صالحا و آخر سییا
إن الأبرار لفی نعیم واحد الأبرار بار و بر و هم الذین بروا و صدقوا فی ایمانهم باداء فرایض الله عز و جل و اجتناب معاصیه و فی الخبر عن ابن عمر عن النبی ص قال انما سماهم الله الأبرار لانهم بروا الآباء و الأبناء کما ان لوالدک علیک حقا کذلک لولدک علیک حق
لفی نعیم یعنی فی الجنة و لذاتها
و إن الفجار الکفار لفی جحیم ای لفی معظم النار
یصلونها یوم الدین ای یدخلونها و یلزمونها و یخلدون فیها یوم القیامة و ما هم عنها بغایبین هذا کلام یشمل الفریقین جمیعا نضعه موضعه منهما
ای هم خالدون فیها اهل الجنة فی الجنة لا یغیبون عنها و اهل النار فی النار لا یغیبون عنها
و ما أدراک ما یوم الدین ثم ما أدراک ما یوم الدین کرر ذکره تعظیما لشأنه و هو استفهام علی وجه التعجیب و قیل احدهما فی حق الکفار و الآخر فی حق المؤمنین
یوم لا تملک نفس قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب یوم بضم المیم ردا علی الیوم الاول و قرأ الآخرون بفتحها ای هذه الاشیاء فی یوم لا تملک نفس لنفس شییا قال مقاتل اراد به الکفار لان المسلمین ینفع بعضهم بعضا بالشفاعة
و الأمر یومیذ لله ای ینقطع دعاوی المخلوقین فی ذلک الیوم لا یملک الله فی ذلک الیوم احدا شییا کما ملکهم فی الدنیا و فی الحدیث الصحیح من سره ان ینظر الی یوم القیامة کانه رأی عین فلیقرأ إذا الشمس کورت و إذا السماء انفطرت و إذا السماء انشقت
۳۱۹
... و عن علی بن موسی الرضا عن ابیه موسی بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن ابیه محمد ابن علی عن ابیه علی بن الحسین عن ابیه الحسین بن علی عن ابیه علی بن ابی طالب سلام الله علیهم عن النبی ص قال من قرأ إذا زلزلت اربع مرات کان کن قرأ القرآن کله
قوله إذا زلزلت الأرض زلزالها ای حرکت الارض حرکة شدیدة لقیام الساعة و فناء الارض و قیل زلزلت قبل الساعة و هی من اشراط الساعة
و قال فی موضع آخر إذا رجت الأرض رجا یوم ترجف الأرض یوم ترجف الراجفة إن زلزلة الساعة شی ء عظیم و ذلک ان اسرافیل ینفخ فی الصور فیزلزل صوته الارض فترجف و تظهر الکنوز ثم تخرج الموتی فی النفخة الثانیة ...
۳۲۰
... توحید اقرار یکتا گفتن است و توحید معرفت یکتا دانستن یکتا گفتن آنست که گواهی دهی الله را بیکتایی و پاکی در ذات و صفات در ذات از جفت و فرزند و انباز
پاک و در صفات از شبیه و نظیر و مشیر پاک صفات او نامعقول کیف آن نامفهوم نامحاط و نامحدود از اوهام و افهام بیرون و کس نداند که چون و یکتا دانستن آنست که او را جل جلاله در آلاء و نعما یگانه دانی وهاب و معطی اوست یگانه قسام و منعم اوست یگانه در گفت و کردار اوست یگانه در فضل و در لطف اوست یگانه در رحمت و در منت اوست یگانه نه کس را جز از وی شکرست و منت و نه بکس جز از وی حولست و قوت نه دیگری را جز از وی منع است و منحت بنده مؤمن موحد که شعاع آفتاب توحید برو تافت نشانش آنست که مراقبت بر سکون و حرکت گمارد یک نفس بی اجازت شریعت و طریقت نزند ظاهر بمیزان شریعت برکشد و باطن بمیدان حقیقت درکشد و نقطه اصلی را از اعتماد بر هر دو پاک دارد که گفته اند السعید من له ظاهر موافق للشریعة و باطن متابع للحقیقة و هو متبری من الاعتماد علی شریعته و حقیقته اگر ذره ای بر خودش اعتماد بود مجوسیت محض و یهودیت صرف باشد ای جوانمرد اگر از آنجا که اعلی العلی است تا آنجا که تحت الثری است همه از طاعات و عبادات پر کنی چنان نبود که ذره ای از خودی خود دست بداری و خویشتن را نبینی تا خود را باز پس ترین همه عالم ندانی این راه را نشایی ابو القاسم نصرآبادی را گفتند از مشایخ گذشته آنچه ایشان را بود ترا هیچ چیز هست گفت درد نایافت آن هست در جمله ترا دلی باید که درو درد و مصیبت نایافت بود یا شادی عز یافت ان الله تعالی یبغض الصحیح الفارغ عیسی مریم ع هیچ جای قرار نگرفتی گرد عالم سیاحت کردی گفتند سبب چیست گفت بر امید آنکه قدم بر جایی نهم که روزی قدم صدیقی آنجا رسیده باشد تا آن قدمگاه گناه ما را شفیع بود اگر درد همه اولیاء عالم و صدیقان درهم گذارند در گرد درد قدم عیسی پاک نرسد و نیاز و سوز او درین راه چنین بود خزایننا مملوة من الطاعات فعلیک بذرة من الافتقار و الانکسار