میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۴ - النوبة الثانیة
... و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سجدا یعنی پشت خم داده چون راکع که بسجود خواهد شد
و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت ای لا تعتدوا باقتناص السمک فیه ورش از نافع لا تعدوا خوانده بفتح عین و تشدید دال و اصل آن لا تعتدوا است تا در دال مدغم کردند تقارب را و حرکتش نقل با عین کردند تا مفتوح گشت و قالون و اسماعیل هر دو از نافع لا تعدوا خوانند بسکون عین و تشدید دال و مرادهم لا تعتدوا است تا در دال مدغم کردند لکن حرکتش با عین ندادند بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند میگویند ما قبل مدغم چون ساکن باشد جایز نبود که آن گه دو ساکن مجتمع شوند الا اگر ساکن الف بود که حرف مد است نحو دابة و شابة و حاقة و طامة زیرا که مد بجای حرکت است اما ایشان که روا داشتند گفتند این همچنانست که ثوب بکر و حبیب بکر که روا بود که آن را مدغم کنند گویند ثوب بکر و حبیب بکر چون روا است که واو و یا گرچه هر دو حرف لین اند با نقصان مد که در ایشانست با الف که تمام مد است درین باب مانند کنند تا دو ساکن که اول آن نه الف باشد و ثانی آن مدغم بود مجتمع شود همچنین این معنی در تعد و و یخصمون و امثال آن مع عدم المد روا بود باقی لا تعدوا خوانند با سکون عین و تخفیف دال و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت إذ یعدون فی السبت و این از عدا یعدو است و حجت این قراءت آنست که گفت فمن ابتغی وراء ذلک فأولیک هم العادون و حجت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت
و أخذنا منهم میثاقا غلیظا ای عهدا مؤکدا فی النبی ص فبما نقضهم میثاقهم این ما صلت است هم چنان که فبما رحمة من الله ای فبرحمة من الله و عما قلیل ای عن قلیل فبما نقضهم این بنقضهم میثاقهم الذی اخذهم الله علیهم میگوید بشکستن ایشان آن پیمان را که الله بر ایشان گرفت در تورات و بکافر شدن ایشان بسخنان حق یعنی به قرآن و به انجیل که جهودان بهر دو کافر شدند و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق که ایشان بروزی در هفتاد پیغامبر بکشتند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثانیة
... و آتینا داود زبورا حمزة زبورا بضم زا خواند و این را دو وجه است یکی آنکه جمع زبر باشد بمعنی مزبور مصدری بجای اسم نهاده چنان که گویند هذا ضرب الامیر ای مضروبه و هذا نسج الیمن ای منسوجها و چنان که مکتوب را کتاب گویند و محسوب را حساب گویند و روا باشد که آن را جمع کنند وگرچه مصدر است زیرا که بجای اسم افتاده نبینی که کتاب مصدر است در اصل لکن چون بمعنی مکتوبست او را بر کتب جمع کنند همچنین زبر را زبور جمع کنند لوقوعه موقع الاسم و هو المزبور و ان کان فی الأصل مصدرا
وجه دوم آنکه احتمال دارد که زبور بضم جمع زبور باشد بفتح و این جمعی باشد زواید از آن حذف کرده و بر خلاف حرکت اقتصار کرده چنان که گویند کروان و کروان و ورشان و ورشان و اسد و اسد و فرس ورد و خیل ورد و رجل ظریف و رجال ظروف چون روا بود که اینها را چنین جمع کردند همچنین ممتنع نباشد که زبور را بر زبور جمع کنند
باقی زبورا خوانند بفتح زا و وجه این ظاهر است فان زبور بمعنی مزبور فعول بمعنی مفعولست کرکوب بمعنی مرکوب و زبور نامی است خاصه این کتاب را و گفته اند زبور صد و پنجاه سورة است که در آن ذکر حد نه و حکم نه و فریضه نه و حلال و حرام نه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة
... و إن کنتم جنبا فاطهروا ای اغتسلوا تطهر و اطهر یکی است روایت کنند از علی ع که گفت ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفی آمدند و گفتند یا محمد لماذا امر الله بالغسل من الجنابة و لم یأمر من البول و الغایط و هما اقذر من النطفة
یا محمد چونست که الله تعالی جنابت رسیده غسل فرمود و از وی نطفه پاک بیامد و محدث را نفرمود و از وی غایط پلید آمد رسول خدا گفت از آنکه آدم ع چون از آن درخت منهی بخورد و شهوتی و لذتی بباطن وی رسید و در عروق وی روان گشت فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایی موی او شهوتی حرکت کند رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد و گفتند یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن گفت از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روی بدان آورد و در آن نگرست رب العالمین روی شستن واجب کرد کفارت آن را پس بپای فرا آن رفت و اول قدمی که بنافرمانی برداشتند آن بود رب العزة پای شستن بفرمود تا کفارت آن باشد پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد دست شستن فرمود تطهیر آن را
پس چون تاج و حلل از وی بپرید دست زلت رسیده بر سر نهاد خدای تعالی مسح فرمود طهارت آن را پس چون آدم این فرمان بجای آورد و عضوها را طهارت داد خدای وی را توبت داد و گناهان وی بیامرزید و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو احبار چون این از مصطفی شنیدند همه صدق زدند و مسلمان شدند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام » ۱۳ - النوبة الثانیة
... بدیع السماوات و الأرض نوکار و نوساز آسمان و زمین بی قالبی و بی مثالی و بی عیاری از پیش از نیست هست کننده و از عدم در وجود آرنده و بهیچ مثال حاجت نیفتاده أنی یکون له ولد و لم تکن له صاحبة این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند چنان که ترسایان گفتند این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود و شما میدانید و اقرار میدهید که وی را هرگز جفت نبود و خلق کل شی ء ای و هو خالق کل شی ء او را فرزند چون تواند بود و وی آفریدگار همه چیز است یعنی که چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او که میگوید لیس کمثله شی ء و فرزند اقتضاء مثلیت کند چون مثلیت نیست معلوم شد که فرزند نیست و خلق کل شی ء دلیل است که حادثی که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او جز وی خالق و صانع نه جز وی محدث و مقتدر نه
بندگان و رهیگان همه آفریدگان وی افعال و اعمال ایشان حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان چه در خیر و چه در شر همه مخلوق و مصنوع وی همه متعلق بقدرت وی که میگوید جل جلاله و خلق کل شی ء الله خالق کل شی ء و الله خلقکم و ما تعملون أ لا یعلم من خلق بلی فعل بنده از روی اکتساب اضافت وابنده است و ثواب و عقاب در آن بسته است چنان که حرکت بنده از یک روی خلق خدا است و از یک روی وصف و کسب بنده نتوان گفت که جبر محض است که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند مقدور است بقدرت الله از روی خلق و اختراع و بقدرت بنده از روی اکتساب که الله آن قدرت در وی آفریده و وصف بنده کرده پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده
و گفته اند خالق کل شی ء عام است از روی لفظ خاص است از روی معنی لأنه لم یخلق نفسه و لا صفته و هو بکل شی ء علیم عام است در لفظ و در معنی لأنه به و بغیره علیم ازینجا گفته اند هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الا قوله تعالی و هو بکل شی ء علیم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و یا آدم اسکن ای و قلنا له بعد اخراج ابلیس من الجنة یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة ای اتخذاها مسکنا تسکنان فیه پس از آنکه ابلیس نافرمانی کرد و او را از بهشت بیرون کردند با آدم ع این خطاب رفت که یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة ای آدم در جنة الخلد آرام گیر تو و جفت تو حوا و آن را مسکن خویش سازید سکون ضد حرکت است و ساکن منزل اگر چه حرکت کند او را ساکن گویند که سکون بر حرکت غلبه دارد در بیشترین اوقات شبانروز و این بهشت که آدم را فرمودند تا در آن نشیند جنة الخلد است که رب العزة مؤمنان را آفریده و ایشان را وعده داده که در آن شوند و ذلک فی قوله قل أ ذلک خیر أم جنة الخلد التی وعد المتقون مثل الجنة التی وعد المتقون تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیا قومی از اهل بدعت گفتند آن بهشتی بود در آسمان که آدم و حوا را بود علی الخصوص نه آن جنة الخلد که مؤمنان را وعده داده اند و قومی گفتند در زمین بود آن بهشت و این هر دو قول باطلست و قول درست آنست که اول گفتیم
فکلا من حیث شیتما متی شیتما و أین شیتما و کیف شیتما و لا تقربا هذه الشجرة یقال قرب الشی ء لازم و قربته متعد و الشجرة هی شجرة العلم من اکل منها علم الخیر و الشر و قیل شجرة الخلد التی تأکل منها الملایکة و قیل شجرة من اکل منها احدث و لا ینبغی أن یکون فی الجنة حدث و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل ای لیستدلا علی مرارة احوال الدنیا و قیل هی الکرم قال سعید بن المسیب و الله ما اکل منها و هو یعقل و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتی سکر ثم قادته ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۲ - النوبة الثانیة
... پس فرمان آمد بموسی از حق جل جلاله و عم نواله رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند و عصا در آن زن تا عجایب بینی موسی رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند و در مردمان ایشان افتادند موی ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند تا بر سرهاشان مویی نماند و نه بر روی و نه ابرو و نه مژگان چشم و یکی از ایشان چون خواست که لقمه ای در دهن نهد تا بدهن رسیده بودی هزاران قمل در آن افتاده و هم چنان در دهن می افتادند یک هفته درین بلا و عذاب بماندند و آن گه بنالیدند بموسی که انا نتوب و لا نعود این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخی نکنیم موسی دعا کرد تا رب العزة آن عذاب از ایشان برداشت و آن قمل همه بیکبار مرده گشتند و بادی عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند عظیم جادویی که موسی است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون می آرد
چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سرای و خانه و کوی ایشان از آن پر گشت یکی از ایشان بخفتی چون از خواب درآمدی در میان ضفادع چنان بودی که نتوانستی برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندی دیگ پر شدی چون یکی خواستی که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتی ضفدع در دهن وی جستی هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه پس دیگر بار بموسی آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند موسی دعا کرد تا رب العزة باران فرستاد و از آن سیلی عظیم برخاست و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند ایشان گفتند بخشم که موسی بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد و بیش ازین چه تواند خواست نه ایمان آوردیم بوی و نه هرگز بر آنیم که بوی ایمان آریم یک ماه برآمد پس رب العالمین آبهای ایشان خون گردانید چنان شد که یکی از ایشان آب در دست میکرد بر دست وی خون میشد و مرد قبطی و مرد اسراییلی هر دو از یک کوزه آب میخوردند اسراییلی میخورد آب بود قبطی میخورد خون بود اسراییلی آب در دهن خود گرفتی از دهن خود در دهن قبطی ریختی تا در دهن اسراییلی بود آب بود چون در دهن قبطی شدی خون گشتی چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسی را گفت ادع لنا ربک فذلک قوله عز و جل و لما وقع علیهم الرجز ای العذاب من الطوفان و ما بعده قالوا یا موسی ادع لنا ربک بما عهد عندک ای بما امرک و تقدم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فی آیاتک و قیل بما جعل لک من النبوة ای موسی خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند و گفته اند معنی آنست که ای موسی خداوند خود را خوان و از وی خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم یعنی که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم اینست که گفت لین کشفت عنا الرجز لنؤمنن لک و لنرسلن معک بنی إسراییل پس رب العالمین گفت فلما کشفنا عنهم الرجز چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إلی أجل هم بالغوه إذا هم ینکثون یعنی ضربوا اجلا لایمانهم فلما جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا
و قیل الی اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالی هو الذی خلقکم من نفس واحدة بزرگ است و بزرگوار خداوند مهربان نیکو نام رهی دار آفریننده جهانیان و دارنده همگان پاک و بی عیب در نام و نشان پاک از زاده و خود نزاییده پاک از انباز و یاری دهنده پاک از جفت و هم ماننده خلق که آفرید جفت آفرید قرین یکدیگر نرینه و مادینه هر دو درهم ساخته و شکل در شکل بسته و جنس با جنس آرمیده چنان که گفت و جعل منها زوجها لیسکن إلیها خداست که یکتاست و در صفات بی همتاست و از عیبها جداست آفریننده و دارنده و پروراننده چون خواهد که در آفرینش قدرت نماید از یک قطره آب مهین صد هزار لطایف و عجایب بیرون آرد اول خاکی آن گه آبی آن گه علقه ای پس مضغه ای پس استخوانی و پوستی پس جانوری چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مکین فی ظلمات ثلث درین شخص سه حوض آفریده یکی دماغ یکی جگر یکی دل از دماغ جویهای اعصاب بر همه تن گشاده تا قدرت حس و حرکت در وی میرود از جگر رگها آرمیده بر همه تن گشاده تا غذا در وی میرود
از دل رگها جهنده بر همه تن گشاده تا روح در وی میرود دماغ بر سه طبقه آفریده در اول فهم نهاده در دوم عقل نهاده در سوم حفظ چشم بر هفت طبقه آفریده روشنایی و بینایی در آن نهاده عجب تر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانه ای و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخی در وی پیدا گشته طرفه تر پیشانی که سخت آفرید با صلابت تا موی نرویاند که آن گه جمال ببرد پوست ابرو میانه آفرید تا موی برآید اندکی و دراز نگردد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۲۰ - النوبة الثانیة
... بار خدایا چون توانم و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است جبرییل آمد و آیت آورد
و إما ینزغنک من الشیطان نزغ ای یعتریک و یعرض لک من الشیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب فاستعذ ای فاستجر بالله من الشیطان الرجیم من مکایده و استغث به زجاج گفت النزغ بأدنی حرکة تکون تقول نزعته ای حرکته
یقول ان نالک من الشیطان ادنی وسوسة معنی آیت آنست که اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق تو وی را دفع کن باستعاذت بگوی اعوذ بالله منه که الله شنواست و از ضمیر تو آگاه و دانا قال سعید بن المسیب شهدت عثمان و علیا و کان بینهما نزغ من الشیطان فما ابقی واحد منهما لصاحبه شییا ثم لم یبرحا حتی یستغفر کل واحد منهما لصاحبه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۲۰ - النوبة الثالثة
... أعوذ بالله حصار و حمایتگاه مولی است هر بنده ای که فتنه دیو است و سخره شیطان و در بند همزات و غمزات ابلیس چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقی زد که اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ابلیس را بطاعت و ایمان وی کار نه و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه
إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وی اثر نکند در روزگار عمر خطاب جوانی از نماز خفتن بازگشته زنی براه وی آمد خود را بر وی عرضه کرد او را در فتنه افکند و رفت جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سرای آن زن رسید آنجا ساعتی توقف کرد این آیت فرا زبان وی آمد إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان تذکروا فإذا هم مبصرون چون این آیت برخواند بیفتاد و بیهوش شد آن زن در وی نگرست او را بر آن حال دید دلتنگ شد کنیزک خود را برخواند و هر دو او را برگرفتند و بدر سرای آن جوان بردند و او را بخوابانیدند و خود بازگشتند این جوان پدری پیر داشت بیرون آمد از سرای خویش او را چنان دید برگرفت او را و در خانه برد چون بهوش باز آمد پدر از حال وی پرسید گفت یا ابت لا تسیلنی مپرس که مرا چه حال افتاد آن گه قصه در گرفت چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقه ای زد در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالی کرده پس آن گه عمر خطاب را ازین قصه خبر کردند بعد از دفن وی گفت چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمی آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وی فنادی یا فلان و لمن خاف مقام ربه جنتان سه بار گفت چنین و از میان خاک جواب آمد سه بار قد اعطانیهما ربی یا عمر و إذا قری القرآن فاستمعوا له سماع حقیقت استماع قرآن است و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگی دهد که روح قالب دهد سماع چشمه ایست که از میان دل برجوشد و تربیت او از عین صدق است و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را و تا ظلمات بشریت از پیش دل برنخیزد حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلی کند و بدان که سماع بر دو ضرب است سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر حظ عوام از سماع صوت است و نغمت آن و حظ خواص از سماع لطیفه ایست میان صوت و معنی و اشارت آن عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع تا از غم برهند و از شغل بیاسایند خواص سماع کنند بنفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسی و یادگار ازلی و شادی جاودانی
و گفته اند حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که أ لست بربکم بسمع بندگان پیوست و ذوق آن بجان ایشان رسید ندایی که مستودع آن در جهان است و مستقر آن در جان است آنچه شاهد است نشان است و آنچه عبارت است عنوان است آنچه در خبر گمان است در وجود عیان است هفت اندام رهی بنداء دوست نیوشان است نداء دوست نه اکنونی است که جاودان است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة
... این جز در قدرت آفریدگار جل جلاله نیست و قال ابو عبیدة معناه ما ظفرت و لا اصبت و لکن الله عز و جل اظفرک و صوب رمیک اهل معانی گفتند که الله تعالی اضافت قتل و رمی با خود کرد از روی ایجاد و اختراع نه از روی مباشرت فعل و تحریک اعضاء مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روی آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جل جلاله همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست یقول الله تعالی الله خالق کل شی ء و الله خلقکم و ما تعملون و از روی اکتساب تعلق به بنده دارد
که رب العزة در وی قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وی آفریده از روی کسب آن فعل حاصل کرد و شرح این مسیله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند قراءت شامی و حمزه و کسایی و لکن الله رمی بتخفیف نون و رفع الله است باقی بتشدید نون خوانند و نصب الله و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت و لکن البر من آمن بالله و لیبلی المؤمنین این معطوف است بر آن که لیحق الحق و یبطل الباطل و لیربط علی قلوبکم و المعنی و لیعطی المؤمنین منه عطاء حسنا إن الله سمیع علیم لدعایهم علیم بنیاتهم
ذلکم ای ذلکم الامر و البیان من القتل و الرمی و الابلاء الحسن و أن الله موهن ای و اعلموا أن الله موهن کید الکافرین و قیل ذلکم ای فعل الله الذی شاهدتموه و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف ای الامر ذلکم و أن الله موهن کید الکافرین بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فی قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا قراءت حجازی و ابو عمرو موهن بتشدید است و تنوین باقی بتخفیف و تنوین خوانند مگر حفص که وی موهن کید الکافرین باضافت خواند و معنی همه یکسان است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و منهم من یستمعون إلیک مستمعان مختلف اند و درجات ایشان بر تفاوت یکی بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود یکی بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید یکی بحق شنید با نفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته یادگار ازلی رسیده و جان بمهر آسوده و سر از محبت ممتلی گشته بو سهل صعلوکی گفت مستمع در سماع میان استتار و تجلی است استتار حق مبتدیان است و نشان نظر رحمت در کار مردان که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند و باین معنی حکایت کنند از منصور مغربی گفت بحله ای از حله های عرب فرو آمدم جوانی مرا مهمانی کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت از حال وی پرسیدم گفتند بنت عمی آویخته وی گشته و این ساعت آن بنت عم در خیمه خویش فرا رفت غبار دامن وی در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جیت مستشفعا الیک فی امر هذا الشاب فتعطفی علیه فیما به من هواک
فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلی کیف یطیق محبتی
چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد وی جواب داد که ای سلیم القلب کسی که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد این است حال مرید او را در پرده خودی در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگی سوخته و گداخته نگردد یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند و جامه درد و گریه کند باز چون بمحل استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکن شود نسیم قرب از افق تجلی بر وی دمیدن گیرد آن حرکات بسکنات بدل شود زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجای آرد اینست که رب العالمین گفت فلما حضروه قالوا أنصتوا
إن الله لا یظلم الناس شییا نفی ظلم از خویشتن کرد و تقدیر ظلم در وصف وی خود محالست که خلق خلق اوست و ملک ملک او و حق حق او ظالم کسی باشد که از حد فرمان در گذرد و حکمی که او را لازم آید اندازه آن در گذارد و حق جل جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم آمر است نه مأمور قهار است نه مقهور بنده را بیافرید بقدرت بی وسیلت او را بپرورد بنعمت بی شفاعت حکم خود بر وی براند بی مشاورت اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و إما نرینک بعض الذی نعدهم الآیة خبر وی درست و وعد وی راست و وعید وی حق و حشر و نشر بودنی و نامه کردار خواندنی و حساب اعمال کردنی و بثواب و عقاب رسیدنی و هر چه آید آمده گیر و پرده از روی کار برگرفته گیر یقول الله عز و جل فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید قل لا أملک لنفسی ضرا و لا نفعا إلا ما شاء الله ای مهتر کونین و سید خافقین و رسول ثقلین گوی نفع و ضر بدست ما نیست راندن و نواختن کار ما نیست بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضار و نافع جز نام و صفت یک خدای نیست ضارست خداوند گشاد و بند و پادشاه بر سود و گزند و کلید دار جدایی و پیوند نافع است سود نمای خلقان و سپردن سودها بر وی آسان و سود همه بدست وی نه بدست کسان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۷ - النوبة الثالثة
... جن غد و التفت الامس
و قال موسی یا قوم إن کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است اعمال در اقوال پیوسته و احوال در اعمال بسته اقوال صفت زبان است و اعمال حرکت ارکان است و احوال عقیده پاک از میان جان است و توکل عبارت از جمله آنست موسی قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر الله توکل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروی اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وی غفلت نیست قوم وی جواب دادند که علی الله توکلنا ما دست اعتماد در ضمان الله زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وی کردیم و کار بوی سپردیم
روی عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله ص اریت الامم بالموسم فرأیت امتی قد ملیوا السهل و الجبل فاعجبنی کثرتهم و هییتهم فقیل لی أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیرون و لا یسترقون و علی ربهم یتوکلون فقام عکاشة بن محصن الاسدی فقال یا رسول الله ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص اللهم اجعله منهم فقام آخر فقال ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص سبقک بها عکاشة
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۴ - النوبة الثانیة
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة
... این از آن خطرتهاست که بی کسب و بی اختیار در دل آدمی آید و وی را در آن ملامت نیاید همچون گرسنه ای که طعام بیند در طبعوی تحرکی و آرزویی پدید آید فرا آن طعام و اگر چه از آن ممتنع باشد که طبع بشری و جبلت اصلی بر آن آفریده اند حسن بصری رحمة الله علیه از اینجا گفت اما هم یوسف فما طبع علیه الرجال من شهوة النساء من غیر عزم علی الفاحشة
و قال الجنید تحرک طبع البشریة من یوسف و لم یعاونه طبع العادة و العبد فی تحریک الخلقة فیه غیر مذموم و فی مقاربة المعصیة مذموم و ذکر الله سبحانه عن یوسف همة علی طریق المحمدة لا علی طریق المذمة جنید گفت ذکر همت یوسف در این آیت بر طریق محمدت است نه بر طریق مذمت یعنی که پسندیده و نیکو بنده ای باشد که طبع بشری بی کسب وی فرا حرکت و خطرت آرند وانگه قصد و عزم که کسب و اختیار وی است فرا آن نه پیوندد و آن را مدد ندهد آن گه گفت لو لا أن رأی برهان ربه اگر نه برهان و حجت الله تعالی بودی از یوسف قصد و عزم بودی چنانک از زلیخا
قومی گفته اند و لقد همت به اینجا سخن تمام شد بر سبیل ابتدا گویی و هم بها لو لا أن رأی برهان ربه و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره لولا ان رای برهان ربه لهم بها و لکنه رای البرهان فلم یهم و این قول اگر چه در اعراب ضعیف است از روی معنی نیکوست و پسندیده از بهر آنک بتعظیم انبیا نزدیک تر است و بحال ایشان سزاتر و بر خلق خدا فرض است بایشان ظن نیکو بردن و محاسن ایشان باز گفتن و زلات صغایر اگر چه بحکم بشریت بر ایشان رواست بر وجه نیکوترین تأویل آن پدید کردن و بعبارتی که بحرمت عصمت نزدیک تر باشد ادا کردن ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة
... ما قدمتم لهن ای ادخرتم لهن من الحب فی السنین المخصبة إلا قلیلا مما تحصنون تدخرون استظهارا و عدة لبذور الزراعة
ثم یأتی من بعد ذلک عام هذا من خبر یوسف ع عما لم یکن فی رؤیا الملک و لکنه من الغیب الذی اتاه الله عز و جل کما قال قتادة زاده الله علم سنة لم یسیلوه عنها فقال ثم یأتی من بعد ذلک عام ای السنة الثامنة فیه یغاث الناس یغاث از غیث گرفته اید یعنی که مردمان را باران دهند و نبات و نعمت فراوان بود و روا باشد که از غوث بود یقال استغاث فاغاثه ای یغیثهم الله من القحط و الجوع و فیه یعصرون ای یکثر الثمار و الاعناب و السمسم و الزیتون فیعصرونها و یتخذون الادهان و الاشربة قال ابن عباس یعصرون ای یحلبون المواشی من کثرة المراعی ابو عبیده گفت یعصرون از عصرة گرفته اند و عصرة نجاتست یعنی که در آن سال از تنگی و قحط و نیاز برهند حمزه و کسایی تعصرون بتا مخاطبه خوانند اسنادا للفعل الی المستفتین الذین قالوا افتنا ساقی چون تعبیر خواب از یوسف بشنید باز گشت و ملک را خبر کرد از تعبیر وی و نصیحت که کرد ملک گفت ایتونی به ای بالذی عبر رؤیای آن کس که این خواب را تعبیر کرد بنزد من آرید همین ساقی باز گشت برسولی و گفت اجب الملک ای یوسف ترا بشارت باد که خلاصی آمد ملک ترا میخواند اجابت کن یوسف باین بشارت که بوی رسید شادی ننمود و از حلیمی که بود اهتزازی و حرکتی چنان که از زندانیان پدید آمد بوقت خلاص از وی پدید نیامد و آن رسول را گفت ارجع إلی ربک فسیله ما بال النسوة اللاتی قطعن أیدیهن باز گرد و با خداوند خویش شو و از وی بپرس که پیش از آنک من بیرون آیم بپرس تا حال آن زنان که دستهای خویش بریدند چیست تا بداند که ایشان را چه افتاد و از کجا افتاد و آن کید ایشان را که ساخت و بان چه خواست و مراد یوسف آن بود تا کید زلیخا و برایت یوسف بر ملک ظاهر شود و او را هیچ تهمت نماند قال ابن عباس لو خرج یوسف یومیذ قبل ان یعلم الملک بشأنه ما زالت فی نفس العزیز منه حاجة یقول هذا الذی راود امرأتی و قوله فسیله ما بال النسوة ای فاسیله ان یسیل النسوة ما بالهن و شأنهن و عمهن بالذکر دون امرأة العزیز صیانة لها و انها معهن تعریضا لا تصریحا و یحتمل ان المعنی ما بالهن لم یشهدن ببراءتی و قد عرفن ذلک باقرار امرأة العزیز عندهن و هو قولها و لقد راودته عن نفسه فاستعصم إن ربی بکیدهن علیم حین قلن لی اطع مولاتک و قیل اراد بقوله ان ربی العزیز ای ان سیدی اظفیر العزیز عالم ببراءتی مما قرفتنی به المرأة دو حدیث درین قصه درستست از رسول خدای ص احدهما دعاه حین قنت علی قریش فقال فی قنوته
اللهم اشدد وطأتک علی مضر و اجعلها علیهم سبعا کسبع یوسف قحطتهم سبع حتی اکلوا القد و العظام فلما استکانوا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و ما أبری نفسی لما قال یوسف ع ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب قال له جبرییل و لا حین هممت بها یا یوسف و ما ابری نفسی ای ما أزکی نفسی عن الهم إن النفس لأمارة بالسوء ای ان نفوس بنی آدم تأمرهم بما تهوی و ان لم یکن فیه رضی الله فانی لا ابری نفسی من ذلک و ان کنت لا اطاوعها إلا ما رحم ربی ای الا رحمة ربی یعنی کل نفس تأمر صاحبها هواها الا ما ادرکته رحمة الله فدفعته و قیل المعنی لکن من رحمة الله عصمه مما تأمره به نفسه
معنی این کلمات آنست که نفس آدمی ببدی فرماید و آنچ در آن رضاء الله نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزه نمی دارم که آن در طبع بشری سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همت و حرکت طبعی عزم نکردم
آن گه گفت إلا ما رحم ربی اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که الله تعالی بر وی رحمت کند او را از آن معصوم دارد جماعتی مفسران گفتند که این همه سخن زلیخاست متصل بآنچ گفت الآن حصحص الحق آن گه گفت ذلک ای الاقرار علی نفسی لیعلم یوسف انی لم اخنه بظهر الغیب و ان الله لا یهدی کید الخاینین این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وی خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم و ما أبری نفسی عن ذنب هممت به إن النفس لأمارة بالسوء اذا غلبت الشهوة إلا ما رحم ربی بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها إن ربی غفور رحیم مع کفرها فان الکفار مقرون بالله عز و جل یقول الله تعالی و لین سألتهم من خلقهم لیقولن الله ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة
... تجدانی بسر سعدی شحیحا
آورده اند که عیسی بن مریم ع شصت روز در مناجات حق بود که طعام و شراب بخاطر وی نگذشت بعد از شصت روز در دلش آمد که اگر رغیفی بودی ما بکار بردیمی آن ساعت مناجات منقطع گشت و آن رغیف دید پیش وی نهاده عیسی بآنک از مناجات باز ماند همی گریست پیری بر وی بگذشت که بر وی سیمای نیکان بود گفت ای شیخ مرا چنین حالی افتاد در مناجات حق بودم بخاطر من طعام بگذشت آرزوی رغیفی در سینه من حرکت کرد آن مناجات منقطع گشت دعایی کن در کار من آن پیر گفت الهی ان کان الخبز خطر ببالی فی وقت من الاوقات فلا تغفر لی باین حکایت نگر اعتقاد نکنی که آن ولی را بر عیسی فضل بود که عیسی نبی بود و هیچ رتبت بالای نبوت نیست نهایت کار اولیاء بدایت کار انبیاء است و در تحت این سری است که بیان آن ناچارست و دانستن آن مهم بدانک پیغامبران را قوتی باشد از تأیید الهیت و تأثیر نبوت که اولیا را آن قوت نبود و بآن قوت حظ نفس ایشان را از تعظیم در گاه الهیت و پرورش دین و دیانت و موجبات نبوت باز ندارد ازین جهت طلب حظ نفس کنند و ایشان را هیچ زیان ندارد بآن قوت و تأیید الهیت که یافته اند و اولیا را آن قوت نیست اگر در حظوظ نفس شوند در تراجع افتند ازینجا بود که موسی ع با آن همه کرامات و آیات که از حق تعالی دیده بود و یافته از وی طعام خواست گفت رب انی لما انزلت الیه من خیر فقیر و همچنین پیغامبران حظ نفس طلب کرده اند از طعام و شراب و نکاح زنان و مخالطت ایشان فهذا نبینا ص ربما یکون مع عایشة فی الفراش و الوحی ینزل علیه و ما کان یشغله هیبة الوحی عن حظوظ نفسه و هم ازین باب است آنچ رب العزه گفت و لقد أرسلنا رسلا من قبلک و جعلنا لهم أزواجا و ذریة کافران بعیب باز گفتند که اگر محمد پیغامبر بودی از شغل نبوت با شغل زن و فرزند نپرداختی رب العزه ایشان را جواب داد که همه پیغامبران چنین بوده اند زن و فرزند داشته اند و ایشان را زن و فرزند از شغل نبوت و اداء رسالت باز نداشت و امیر المؤمنین علی ع ازینجا گفت خیار هذه الامة الذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم
و قال النبی علیه افضل الصلوات لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لما تلذذتم بالنساء علی الفراش و لخرجتم الی الصعدات تجارون الی الله ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة
... ابلیس گوید مرا بر شما دست رسی و توانی نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود بیش از آن نیست که شما را دعوتی کردم و وسوسه ای انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید إلا أن دعوتکم استثناء منقطع ای لکن دعوتکم بالوساوس فاستجبتم لی اسرعتم اجابتی فلا تلومونی و لوموا أنفسکم اذ تبعتمونی لا بحجة و برهان و لا تسلط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوی خود نهید که دعوت من بی حجتی و برهانی اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید و رب العزه با شما گفته لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ما أنا بمصرخکم فاخرجکم من النار و ما أنتم بمصرخی فتخرجونی منها امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس جای دیگر گفت فلا صریخ لهم و لا هم ینقذون ای لا مغیث لهم و لا غیاث ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگاری نیست از آتش جای دیگر گفت و هم یصطرخون فیها فریاد همی خوانند و کس ایشان را فریاد نرسد
و ما أنتم بمصرخی بکسر الیاء قرأه حمزة و قرأ الباقون بفتح الیاء و وجه الکسر ان الاصل مصرخینی فذهبت النون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فی یاء الاضافة و حرکت بالکسر لالتقاء الساکنین و من فتحها رد الی حرکته التی کانت له و هی اخف الحرکات قوله إنی کفرت بما أشرکتمون ای باشراککم ایای مع الله سبحانه فی الطاعة ای جحدت ان اکون شریکا لله فیما اشرکتمونی فیه من طاعتکم ایای فی الدنیا و تبرأت من ذلک هذا کقوله و یوم القیامة یکفرون بشرککم و قیل معناه انی کفرت قبلکم بما اشرکتمونی من بعد فان کفر ابلیس قبل کفرهم إن الظالمین ای الکافرین لهم عذاب ألیم یحتمل انه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة
... و عن ابی هریرة قال بینما نحن عند رسول الله ص اذ سمعنا وجبة ففزعنا منها فقال هل تدرون ما هذه قلنا لا قال هذا حجر کان فی اعلی جهنم فلم یزل یهوی حتی وقع فی اسفلها منذ سبعین عاما
در خبر است که رسول خدای ص در مسجد مدینه نماز می کرد زنی اعرابیه بگذشت رسول ص را دید که در نماز بود تنها در دل آن زن افتاد که بر متابعت رسول خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد هم چنان کرد و رسول خدا ص از وی خبر نداشت و در نماز این آیت همی خواند و إن جهنم لموعدهم أجمعین لها سبعة أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم آن اعرابیه که این از رسول خدای شنید بیفتاد و بیهوش شد رسول خدا چون آن حس و حرکت بگوش وی رسید و جوش دل وی بشنید از نماز فارغ شد بلال را گفت علی بماء آب خواست و بر روی وی می ریخت تا بهوش باز آمد آن گه رسول گفت یا هذه ما حالک
ای زن ترا چه بود و چه رسید گفت یا رسول الله ترا دیدم که نماز می کردی تنها مرا آرزو خاست که دو رکعت نماز بر متابعت بتو بگزارم یا رسول الله آنچ میخواندی از کتاب خدایست یا خود تو می گویی گفت یا اعرابیه بل هو فی کتاب الله المنزل در کتاب خداست و گفته خداست گفت یا رسول الله هر عضوی از اعضای من آن را عذاب کنند بهر دری از درهای دوزخ گفت یا اعرابیه لکل باب منهم جزء مقسوم یعذب علی کل باب علی قدر اعمالهم فقالت و الله انی امرأة مسکینة ما لی مال و ما لی الا سبعة اعبد اشهدک یا رسول الله ان کل عبد منهم علی کل باب من ابواب جهنم حر لوجه الله تعالی فاتاه جبرییل فقال یا رسول الله بشر الاعرابیة ان الله قد حرم علیک ابواب جهنم کلها و فتح لک ابواب الجنة کلها ...