گنجور

 
۲۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۴ - النوبة الثانیة

 

... و قلنا لهم ادخلوا الباب سجدا این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سجدا یعنی پشت خم داده چون راکع که بسجود خواهد شد

و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت ای لا تعتدوا باقتناص السمک فیه ورش از نافع لا تعدوا خوانده بفتح عین و تشدید دال و اصل آن لا تعتدوا است تا در دال مدغم کردند تقارب را و حرکتش نقل با عین کردند تا مفتوح گشت و قالون و اسماعیل هر دو از نافع لا تعدوا خوانند بسکون عین و تشدید دال و مرادهم لا تعتدوا است تا در دال مدغم کردند لکن حرکتش با عین ندادند بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند میگویند ما قبل مدغم چون ساکن باشد جایز نبود که آن گه دو ساکن مجتمع شوند الا اگر ساکن الف بود که حرف مد است نحو دابة و شابة و حاقة و طامة زیرا که مد بجای حرکت است اما ایشان که روا داشتند گفتند این همچنانست که ثوب بکر و حبیب بکر که روا بود که آن را مدغم کنند گویند ثوب بکر و حبیب بکر چون روا است که واو و یا گرچه هر دو حرف لین اند با نقصان مد که در ایشانست با الف که تمام مد است درین باب مانند کنند تا دو ساکن که اول آن نه الف باشد و ثانی آن مدغم بود مجتمع شود همچنین این معنی در تعد و و یخصمون و امثال آن مع عدم المد روا بود باقی لا تعدوا خوانند با سکون عین و تخفیف دال و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت إذ یعدون فی السبت و این از عدا یعدو است و حجت این قراءت آنست که گفت فمن ابتغی وراء ذلک فأولیک هم العادون و حجت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت

و أخذنا منهم میثاقا غلیظا ای عهدا مؤکدا فی النبی ص فبما نقضهم میثاقهم این ما صلت است هم چنان که فبما رحمة من الله ای فبرحمة من الله و عما قلیل ای عن قلیل فبما نقضهم این بنقضهم میثاقهم الذی اخذهم الله علیهم میگوید بشکستن ایشان آن پیمان را که الله بر ایشان گرفت در تورات و بکافر شدن ایشان بسخنان حق یعنی به قرآن و به انجیل که جهودان بهر دو کافر شدند و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق که ایشان بروزی در هفتاد پیغامبر بکشتند ...

میبدی
 
۲۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثانیة

 

... و آتینا داود زبورا حمزة زبورا بضم زا خواند و این را دو وجه است یکی آنکه جمع زبر باشد بمعنی مزبور مصدری بجای اسم نهاده چنان که گویند هذا ضرب الامیر ای مضروبه و هذا نسج الیمن ای منسوجها و چنان که مکتوب را کتاب گویند و محسوب را حساب گویند و روا باشد که آن را جمع کنند وگرچه مصدر است زیرا که بجای اسم افتاده نبینی که کتاب مصدر است در اصل لکن چون بمعنی مکتوبست او را بر کتب جمع کنند همچنین زبر را زبور جمع کنند لوقوعه موقع الاسم و هو المزبور و ان کان فی الأصل مصدرا

وجه دوم آنکه احتمال دارد که زبور بضم جمع زبور باشد بفتح و این جمعی باشد زواید از آن حذف کرده و بر خلاف حرکت اقتصار کرده چنان که گویند کروان و کروان و ورشان و ورشان و اسد و اسد و فرس ورد و خیل ورد و رجل ظریف و رجال ظروف چون روا بود که اینها را چنین جمع کردند همچنین ممتنع نباشد که زبور را بر زبور جمع کنند

باقی زبورا خوانند بفتح زا و وجه این ظاهر است فان زبور بمعنی مزبور فعول بمعنی مفعولست کرکوب بمعنی مرکوب و زبور نامی است خاصه این کتاب را و گفته اند زبور صد و پنجاه سورة است که در آن ذکر حد نه و حکم نه و فریضه نه و حلال و حرام نه ...

میبدی
 
۲۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و إن کنتم جنبا فاطهروا ای اغتسلوا تطهر و اطهر یکی است روایت کنند از علی ع که گفت ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفی آمدند و گفتند یا محمد لماذا امر الله بالغسل من الجنابة و لم یأمر من البول و الغایط و هما اقذر من النطفة

یا محمد چونست که الله تعالی جنابت رسیده غسل فرمود و از وی نطفه پاک بیامد و محدث را نفرمود و از وی غایط پلید آمد رسول خدا گفت از آنکه آدم ع چون از آن درخت منهی بخورد و شهوتی و لذتی بباطن وی رسید و در عروق وی روان گشت فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایی موی او شهوتی حرکت کند رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد و گفتند یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن گفت از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روی بدان آورد و در آن نگرست رب العالمین روی شستن واجب کرد کفارت آن را پس بپای فرا آن رفت و اول قدمی که بنافرمانی برداشتند آن بود رب العزة پای شستن بفرمود تا کفارت آن باشد پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد دست شستن فرمود تطهیر آن را

پس چون تاج و حلل از وی بپرید دست زلت رسیده بر سر نهاد خدای تعالی مسح فرمود طهارت آن را پس چون آدم این فرمان بجای آورد و عضوها را طهارت داد خدای وی را توبت داد و گناهان وی بیامرزید و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو احبار چون این از مصطفی شنیدند همه صدق زدند و مسلمان شدند ...

میبدی
 
۲۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۱۳ - النوبة الثانیة

 

... بدیع السماوات و الأرض نوکار و نوساز آسمان و زمین بی قالبی و بی مثالی و بی عیاری از پیش از نیست هست کننده و از عدم در وجود آرنده و بهیچ مثال حاجت نیفتاده أنی یکون له ولد و لم تکن له صاحبة این از بهر آن گفت که هرگز عرب جفت نگفتند چنان که ترسایان گفتند این خطاب با عرب است که او را فرزند چون تواند بود و شما میدانید و اقرار میدهید که وی را هرگز جفت نبود و خلق کل شی ء ای و هو خالق کل شی ء او را فرزند چون تواند بود و وی آفریدگار همه چیز است یعنی که چون همه آفریده و صنع اوست و هیچ چیز نه مثل و مانند او که میگوید لیس کمثله شی ء و فرزند اقتضاء مثلیت کند چون مثلیت نیست معلوم شد که فرزند نیست و خلق کل شی ء دلیل است که حادثی که در عالم است فعل خدا است و خلق او و اختراع او و صنع او جز وی خالق و صانع نه جز وی محدث و مقتدر نه

بندگان و رهیگان همه آفریدگان وی افعال و اعمال ایشان حرفت و صنعت ایشان حرکات و سکنات ایشان چه در خیر و چه در شر همه مخلوق و مصنوع وی همه متعلق بقدرت وی که میگوید جل جلاله و خلق کل شی ء الله خالق کل شی ء و الله خلقکم و ما تعملون أ لا یعلم من خلق بلی فعل بنده از روی اکتساب اضافت وابنده است و ثواب و عقاب در آن بسته است چنان که حرکت بنده از یک روی خلق خدا است و از یک روی وصف و کسب بنده نتوان گفت که جبر محض است که فرق میان حرکت مقدوره و رعده ضروریه پیدا است و نتوان گفت که خلق و اختراع بنده است که بنده عاجز است از دریافت و دانش اجزاء مکتسبه و اعداد آن پس اعتقاد درست و طریق راست آنست که گویند مقدور است بقدرت الله از روی خلق و اختراع و بقدرت بنده از روی اکتساب که الله آن قدرت در وی آفریده و وصف بنده کرده پس این قدرت وصف بنده است و خلق خدا نه کسب بنده و حرکت خلق خدا است و وصف و کسب بنده

و گفته اند خالق کل شی ء عام است از روی لفظ خاص است از روی معنی لأنه لم یخلق نفسه و لا صفته و هو بکل شی ء علیم عام است در لفظ و در معنی لأنه به و بغیره علیم ازینجا گفته اند هیچ عموم نیست که نه تخصیص در آن شود الا قوله تعالی و هو بکل شی ء علیم ...

میبدی
 
۲۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و یا آدم اسکن ای و قلنا له بعد اخراج ابلیس من الجنة یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة ای اتخذاها مسکنا تسکنان فیه پس از آنکه ابلیس نافرمانی کرد و او را از بهشت بیرون کردند با آدم ع این خطاب رفت که یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة ای آدم در جنة الخلد آرام گیر تو و جفت تو حوا و آن را مسکن خویش سازید سکون ضد حرکت است و ساکن منزل اگر چه حرکت کند او را ساکن گویند که سکون بر حرکت غلبه دارد در بیشترین اوقات شبانروز و این بهشت که آدم را فرمودند تا در آن نشیند جنة الخلد است که رب العزة مؤمنان را آفریده و ایشان را وعده داده که در آن شوند و ذلک فی قوله قل أ ذلک خیر أم جنة الخلد التی وعد المتقون مثل الجنة التی وعد المتقون تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیا قومی از اهل بدعت گفتند آن بهشتی بود در آسمان که آدم و حوا را بود علی الخصوص نه آن جنة الخلد که مؤمنان را وعده داده اند و قومی گفتند در زمین بود آن بهشت و این هر دو قول باطلست و قول درست آنست که اول گفتیم

فکلا من حیث شیتما متی شیتما و أین شیتما و کیف شیتما و لا تقربا هذه الشجرة یقال قرب الشی ء لازم و قربته متعد و الشجرة هی شجرة العلم من اکل منها علم الخیر و الشر و قیل شجرة الخلد التی تأکل منها الملایکة و قیل شجرة من اکل منها احدث و لا ینبغی أن یکون فی الجنة حدث و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل ای لیستدلا علی مرارة احوال الدنیا و قیل هی الکرم قال سعید بن المسیب و الله ما اکل منها و هو یعقل و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتی سکر ثم قادته ...

میبدی
 
۲۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۲ - النوبة الثانیة

 

... پس فرمان آمد بموسی از حق جل جلاله و عم نواله رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند و عصا در آن زن تا عجایب بینی موسی رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند و در مردمان ایشان افتادند موی ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند تا بر سرهاشان مویی نماند و نه بر روی و نه ابرو و نه مژگان چشم و یکی از ایشان چون خواست که لقمه ای در دهن نهد تا بدهن رسیده بودی هزاران قمل در آن افتاده و هم چنان در دهن می افتادند یک هفته درین بلا و عذاب بماندند و آن گه بنالیدند بموسی که انا نتوب و لا نعود این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخی نکنیم موسی دعا کرد تا رب العزة آن عذاب از ایشان برداشت و آن قمل همه بیکبار مرده گشتند و بادی عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند عظیم جادویی که موسی است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون می آرد

چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سرای و خانه و کوی ایشان از آن پر گشت یکی از ایشان بخفتی چون از خواب درآمدی در میان ضفادع چنان بودی که نتوانستی برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندی دیگ پر شدی چون یکی خواستی که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتی ضفدع در دهن وی جستی هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه پس دیگر بار بموسی آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند موسی دعا کرد تا رب العزة باران فرستاد و از آن سیلی عظیم برخاست و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند ایشان گفتند بخشم که موسی بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد و بیش ازین چه تواند خواست نه ایمان آوردیم بوی و نه هرگز بر آنیم که بوی ایمان آریم یک ماه برآمد پس رب العالمین آبهای ایشان خون گردانید چنان شد که یکی از ایشان آب در دست میکرد بر دست وی خون میشد و مرد قبطی و مرد اسراییلی هر دو از یک کوزه آب میخوردند اسراییلی میخورد آب بود قبطی میخورد خون بود اسراییلی آب در دهن خود گرفتی از دهن خود در دهن قبطی ریختی تا در دهن اسراییلی بود آب بود چون در دهن قبطی شدی خون گشتی چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسی را گفت ادع لنا ربک فذلک قوله عز و جل و لما وقع علیهم الرجز ای العذاب من الطوفان و ما بعده قالوا یا موسی ادع لنا ربک بما عهد عندک ای بما امرک و تقدم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فی آیاتک و قیل بما جعل لک من النبوة ای موسی خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند و گفته اند معنی آنست که ای موسی خداوند خود را خوان و از وی خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم یعنی که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم اینست که گفت لین کشفت عنا الرجز لنؤمنن لک و لنرسلن معک بنی إسراییل پس رب العالمین گفت فلما کشفنا عنهم الرجز چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إلی أجل هم بالغوه إذا هم ینکثون یعنی ضربوا اجلا لایمانهم فلما جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا

و قیل الی اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت ...

میبدی
 
۲۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی هو الذی خلقکم من نفس واحدة بزرگ است و بزرگوار خداوند مهربان نیکو نام رهی دار آفریننده جهانیان و دارنده همگان پاک و بی عیب در نام و نشان پاک از زاده و خود نزاییده پاک از انباز و یاری دهنده پاک از جفت و هم ماننده خلق که آفرید جفت آفرید قرین یکدیگر نرینه و مادینه هر دو درهم ساخته و شکل در شکل بسته و جنس با جنس آرمیده چنان که گفت و جعل منها زوجها لیسکن إلیها خداست که یکتاست و در صفات بی همتاست و از عیبها جداست آفریننده و دارنده و پروراننده چون خواهد که در آفرینش قدرت نماید از یک قطره آب مهین صد هزار لطایف و عجایب بیرون آرد اول خاکی آن گه آبی آن گه علقه ای پس مضغه ای پس استخوانی و پوستی پس جانوری چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مکین فی ظلمات ثلث درین شخص سه حوض آفریده یکی دماغ یکی جگر یکی دل از دماغ جویهای اعصاب بر همه تن گشاده تا قدرت حس و حرکت در وی میرود از جگر رگها آرمیده بر همه تن گشاده تا غذا در وی میرود

از دل رگها جهنده بر همه تن گشاده تا روح در وی میرود دماغ بر سه طبقه آفریده در اول فهم نهاده در دوم عقل نهاده در سوم حفظ چشم بر هفت طبقه آفریده روشنایی و بینایی در آن نهاده عجب تر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانه ای و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخی در وی پیدا گشته طرفه تر پیشانی که سخت آفرید با صلابت تا موی نرویاند که آن گه جمال ببرد پوست ابرو میانه آفرید تا موی برآید اندکی و دراز نگردد ...

میبدی
 
۲۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۲۰ - النوبة الثانیة

 

... بار خدایا چون توانم و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است جبرییل آمد و آیت آورد

و إما ینزغنک من الشیطان نزغ ای یعتریک و یعرض لک من الشیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب فاستعذ ای فاستجر بالله من الشیطان الرجیم من مکایده و استغث به زجاج گفت النزغ بأدنی حرکة تکون تقول نزعته ای حرکته

یقول ان نالک من الشیطان ادنی وسوسة معنی آیت آنست که اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق تو وی را دفع کن باستعاذت بگوی اعوذ بالله منه که الله شنواست و از ضمیر تو آگاه و دانا قال سعید بن المسیب شهدت عثمان و علیا و کان بینهما نزغ من الشیطان فما ابقی واحد منهما لصاحبه شییا ثم لم یبرحا حتی یستغفر کل واحد منهما لصاحبه ...

میبدی
 
۲۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۲۰ - النوبة الثالثة

 

... أعوذ بالله حصار و حمایتگاه مولی است هر بنده ای که فتنه دیو است و سخره شیطان و در بند همزات و غمزات ابلیس چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقی زد که اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ابلیس را بطاعت و ایمان وی کار نه و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه

إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وی اثر نکند در روزگار عمر خطاب جوانی از نماز خفتن بازگشته زنی براه وی آمد خود را بر وی عرضه کرد او را در فتنه افکند و رفت جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سرای آن زن رسید آنجا ساعتی توقف کرد این آیت فرا زبان وی آمد إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان تذکروا فإذا هم مبصرون چون این آیت برخواند بیفتاد و بیهوش شد آن زن در وی نگرست او را بر آن حال دید دلتنگ شد کنیزک خود را برخواند و هر دو او را برگرفتند و بدر سرای آن جوان بردند و او را بخوابانیدند و خود بازگشتند این جوان پدری پیر داشت بیرون آمد از سرای خویش او را چنان دید برگرفت او را و در خانه برد چون بهوش باز آمد پدر از حال وی پرسید گفت یا ابت لا تسیلنی مپرس که مرا چه حال افتاد آن گه قصه در گرفت چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقه ای زد در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالی کرده پس آن گه عمر خطاب را ازین قصه خبر کردند بعد از دفن وی گفت چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمی آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وی فنادی یا فلان و لمن خاف مقام ربه جنتان سه بار گفت چنین و از میان خاک جواب آمد سه بار قد اعطانیهما ربی یا عمر و إذا قری القرآن فاستمعوا له سماع حقیقت استماع قرآن است و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگی دهد که روح قالب دهد سماع چشمه ایست که از میان دل برجوشد و تربیت او از عین صدق است و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را و تا ظلمات بشریت از پیش دل برنخیزد حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلی کند و بدان که سماع بر دو ضرب است سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر حظ عوام از سماع صوت است و نغمت آن و حظ خواص از سماع لطیفه ایست میان صوت و معنی و اشارت آن عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع تا از غم برهند و از شغل بیاسایند خواص سماع کنند بنفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسی و یادگار ازلی و شادی جاودانی

و گفته اند حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که أ لست بربکم بسمع بندگان پیوست و ذوق آن بجان ایشان رسید ندایی که مستودع آن در جهان است و مستقر آن در جان است آنچه شاهد است نشان است و آنچه عبارت است عنوان است آنچه در خبر گمان است در وجود عیان است هفت اندام رهی بنداء دوست نیوشان است نداء دوست نه اکنونی است که جاودان است ...

میبدی
 
۲۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... این جز در قدرت آفریدگار جل جلاله نیست و قال ابو عبیدة معناه ما ظفرت و لا اصبت و لکن الله عز و جل اظفرک و صوب رمیک اهل معانی گفتند که الله تعالی اضافت قتل و رمی با خود کرد از روی ایجاد و اختراع نه از روی مباشرت فعل و تحریک اعضاء مذهب اهل حق آنست که افعال و حرکات بندگان از روی آفرینش تعلق بقدرت قدیم دارد جل جلاله همه آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست یقول الله تعالی الله خالق کل شی ء و الله خلقکم و ما تعملون و از روی اکتساب تعلق به بنده دارد

که رب العزة در وی قدرت و حرکت و اختیار آفرید تا بان قوت و قدرت محدث که در وی آفریده از روی کسب آن فعل حاصل کرد و شرح این مسیله دراز است و درین موضع بیش ازین احتمال نکند قراءت شامی و حمزه و کسایی و لکن الله رمی بتخفیف نون و رفع الله است باقی بتشدید نون خوانند و نصب الله و وجه این همان است که در سورة البقرة رفت و لکن البر من آمن بالله و لیبلی المؤمنین این معطوف است بر آن که لیحق الحق و یبطل الباطل و لیربط علی قلوبکم و المعنی و لیعطی المؤمنین منه عطاء حسنا إن الله سمیع علیم لدعایهم علیم بنیاتهم

ذلکم ای ذلکم الامر و البیان من القتل و الرمی و الابلاء الحسن و أن الله موهن ای و اعلموا أن الله موهن کید الکافرین و قیل ذلکم ای فعل الله الذی شاهدتموه و یجوز ان یکون خبر مبتداء محذوف ای الامر ذلکم و أن الله موهن کید الکافرین بابطال حیلهم و إلقاء الرعب فی قلوبهم و تفریق کلمتهم و نقض ما ابرموا قراءت حجازی و ابو عمرو موهن بتشدید است و تنوین باقی بتخفیف و تنوین خوانند مگر حفص که وی موهن کید الکافرین باضافت خواند و معنی همه یکسان است ...

میبدی
 
۲۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 
قوله تعالی هو الذی یسیرکم ای یحملکم علی السیر و یجعلکم قادرین علی قطع المسافات فی البر بالازجل و الدواب و البحر بالسفن الجاریة فی البحار البر الارض الواسعة و البحر مستقر الماء قرایت عبد الله شامی ینشرکم بفتح یا و بنون و شین من نشر ینشر هم چنان که جایی دیگر گفت و بث فیها من کل دابة باین قرایت معنی آنست که شما را می پراکند و میخیزاند و میرواند در دشت و در دریا و فیه حجة علی القدریة فی خلق الافعال لان السیر فعل متصرف فی الخیر و الشر لا محالة و الله یسیر کل سایر کما تری آن گه شرح فرادریا داد حتی إذا کنتم فی الفلک فلک هم واحد است و هم جمع بواحد مذکر است چنان که گفت فی الفلک المشحون و بجمع مؤنث است چنان که گفت و الفلک التی تجری فی البحر و جرین بهم ای جرت السفن بمن رکبها فی البحر مخاطبه با خبر گشت و عرب چنین کنند و در قرآن از این باب هست و قال الشاعر اسییی بنا او احسنی لا ملومة لدینا و لا مقلیة ان تقلت بریح طیبة لینة الهبوب لا ضعیفة و لا عاصفة و فرحوا بها ای بتلک الریح للینها و استقامتها فرح در قرآن بر سه وجه است یکی بمعنی بطر و خیلاء و تکبر چنان که گفت ذلکم بما کنتم تفرحون فی الأرض بغیر الحق همانست که در سوره هود گفت إنه لفرح فخور ای بطر مرح و در سورة القصص ۳۴ گفت لا تفرح إن الله لا یحب الفرحین ای البطرین وجه دوم فرح است بمعنی رضا کقوله و فرحوا بالحیاة الدنیا ای رضوا بها و قوله کل حزب بما لدیهم فرحون ای راضون و فرحوا بما عندهم من العلم ای رضوا وجه سیوم فرح شادی است و خرمی کقوله بریح طیبة و فرحوا بها جاءتها ای جاءت السفینة و قیل جاءت الریح الطیبة ریح عاصف ذات عصف ای شدیدة الهبوب یقال عصفت الریح فهی عاصف و عاصفة و اعصفت فهی معصف و معصفة و عصفت و اعصفت بمعنی واحد و جاءهم ای رکبان السفینة الموج ای حرکة الماء و اختلاطه و قیل هو ما علا من الماء من کل مکان من البحر و قیل من کل جهة و ظنوا أنهم أحیط بهم اهلکوا و سدت علیهم مسالک النجاة من جمیع الجهات یقال لکل من وقع فی بلاء قد احیط بفلان ای قد احاط به البلاء و قیل احاطت بهم الملایکة و مثله و احیط بثمره الا ان یحاط بکم دعوا الله مخلصین له الدین ای اخلصوا له الدعاء لم یشرکوا به من آلهتهم شییا میگوید مشرکان در آن حال که بهلاک و غرق نزدیک شوند و جز از خدای آسمان از هر کس نومید شوند و از بتان و غیر ایشان فریادرس نبینند دست در خدای آسمان زنند و باخلاص بی شرک دعا کنند و بربوبیت وی اقرار دهند این هم چنان است که مصطفی ص حصین خزاعی را پرسید در حال شرک وی کم تعبد الیوم الها قال سبعة واحدا فی السماء و ستة فی الارض قال رسول الله ص فایهم تعد لیوم رغبتک و رهبتک قال الذی فی السماء بو عبیده گفت دعای ایشان به اخلاص آن بود که گفتند اهیا شراهیا یعنی یا حی یا قیوم قوله لین أنجیتنا اینجا قول مضمر است ای قالوا لین أنجیتنا من هذه الواقعة و من هذه الریح العاصفة و انعمت علینا یا ربنا لنکونن من الشاکرین لنعمتک مؤمنین بک مستمسکین بطاعتک فلما أنجاهم ای اجاب الله دعایهم الله دعای ایشان اجابت کرد و ایشان را از هلاک و غرق رهانید هذا کقوله فلما نجاهم إلی البر قل الله ینجیکم منها و من کل کرب بل إیاه تدعون فیکشف ما تدعون إلیه إن شاء این آیات دلیل اند که رب العزة دعای کافران و بیگانگان در مرادهای دنیوی اجابت کند و آنچه گفت و ما دعاء الکافرین إلا فی ضلال آن در کار و مراد آخرت است که کافران را در نعیم آخرت و ثواب آن جهانی نصیب نیست و گفته اند و ما دعاء الکافرین إلا فی ضلال آنست که گویند ربنا أخرجنا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل و ایشان را جواب دهند أ و لم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر اما دعای ایشان در کار دنیا و در طلب نعمت دنیا مستجاب بود که این نعمت از آشنا و بیگانه دریغ نیست و بر و فاجر از آن میخورد عرض حاضر یأکل منها البر و الفاجر یقول تعالی من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و هم ازین باب است دعاء ابلیس مهجور که گفت أنظرنی إلی یوم یبعثون قال إنک من المنظرین و دلیل بر آنکه رب العزة دعای کافران اندر کار دنیا اجابت کند آنست که شکایت میکند از آن قوم که در حال بیچارگی و وقت درماندگی او را نخواندند گفت و لقد أخذناهم بالعذاب فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون امیر المؤمنین علی ع گفت اگر ایشان تواضع کردندید و اندر دعا خضوع آوردندید از الله اجابت یافتندید فلما أنجاهم إذا هم یبغون فی الأرض عادوا الی الکفر و الفساد بغیر الحق جهلا و باطلا ای مبطلین معلنین الفساد و المعاصی و الجرأة علی الله یا أیها الناس یا اهل مکه إنما بغیکم علی أنفسکم ای وبال بغیکم علیکم ای عملکم بالظلم یرجع علیکم کما قال عز و جل من عمل صالحا فلنفسه و من أساء فعلیها و گفته اند سه چیز آنست که هر که کند آن بوی بازگردد و بال آن بوی رسد یکی مکر است لقوله تعالی و لا یحیق المکر السیی إلا بأهله دیگر نکث است لقوله تعالی فمن نکث فإنما ینکث علی نفسه سوم بغی است لقوله تعالی یا أیها الناس إنما بغیکم علی أنفسکم اینجا سخن تمام شد آن گه ابتدا کرد گفت متاع الحیاة الدنیا ای ذلک متاع الحیاة الدنیا تتمتعون فی الدنیا فیکون بغیکم مبتداء و علی أنفسکم خبره و متاع خبر مبتداء محذوف و روا باشد که سخن متصل یکدیگر بود بغیکم ابتدا بود و متاع خبر ابتداء و علی أنفسکم صله بغی باشد و معنی آنست که این ستمکاری شما بر خویشتن و افزونی جستن بر یکدیگر بر خورداری است در دنیا روزی چند ناپاینده زاد آن جهانی را نشاید و در آن جهان بکار نیاید که باین بغی مستوجب غضب خدای و عقوبت وی گشته اید قرایت حفص متاع بنصب است یا بر حال یا بر مفعول ای متعناکم متاع الحیاة الدنیا ثم إلینا مرجعکم فی القیمة فننبیکم بما کنتم تعملون نخبرکم به و نجازیکم علیه إنما مثل الحیاة الدنیا ای صفة الحیاة الدنیا فی فنایها و زوالها کماء أنزلناه من السماء ای کمطر انزلناه من السماء من جانب السماء یقال ان السحاب جسم یخلو من الماء فاذا اراد الله ان یمطر قوما امره فاخذ الماء من بحر فی السماء و صار الی المکان المقصود بالمطر فاختلط به ای بالماء اختلاط جوار لان الاختلاط تداخل الاشیاء بعضها فی بعض و قیل فاختلط به ای بسببه نبات الأرض فطالت و امتدت مما یأکل الناس یعنی الحبوب و الثمار و البقول و الانعام یعنی الحشیش و المراعی حتی إذا أخذت الأرض زخرفها زخارف الارض ما تضحک به من الورد و النور و الشقایق و الخضر و ازینت یعنی تزینت و در شواذ خوانده اند و ازینت ای جاءت بالزینة و زینة الارض ثمر نباتها فی الاشجار و ظن أهلها ای اهل هذه الارض أنهم قادرون علیها ای علی حصاد نباتها و اجتناء ثمارها اذ لا مانع دونها أتاها أمرنا ای قضاؤنا باهلاکها و افنایها لیلا أو نهارا فجعلناها ای الارض و الغلة و الزینة حصیدا محصودة مقلوعة منزوعة الاصول لا شی ء فیها و قیل فجعلناها حصیدا ای مثل الحصید کما قال لغلمان الجنة یطوف علیهم ولدان و هم لم یولدوا و انما شبههم بالولدان الذین لم تغیرهم الکهولة لطراوتهم و حسن خلقهم کأن لم تغن بالأمس ای کان لم تکن او لم تعمر بالامس بالمغانی المنازل التی یعمرها الناس بالنزول یقال غنینا بمکان کذا اذا نزلوا به کذلک الحیاة الدنیا سبب لاجتماع المال و زهرة الدنیا حتی اذا کثر عند صاحبه و ظن انه ممتع به سلب ذلک عنه بموته او حادثة تهلکه فقدناه لما تم و اعتم بالعلی کذاک کسوف البدر عند تمامه کذلک نفصل الآیات ای کما بینا هذا المثل للحیاة الدنیا کذلک نبین آیات القرآن لقوم یتفکرون فی المعاد و الله یدعوا إلی دار السلام ببعث الرسل و نصب الأدلة و دار السلام هی الجنة السلام هو الله و الجنة داره و هذه الاضافة کبیت الله و ناقة الله و قیل السلام و السلامة واحد کالرضاع و الرضاعة ای دار السلامة من الآفات و الاحزان و القطیعة یعنی من دخلها سلم من الآفات دلیله قوله ادخلوها بسلام آمنین و قیل دار السلام هو من التحیة التی یحییهم الله و الملایکة من قوله تحیتهم فیها سلام قال جابر بن عبد الله خرج علینا رسول الله ص یوما فقال انی رایت فی المنام کان جبرییل عند رأسی و میکاییل عند رجلی یقول احدهما لصاحبه اضرب له مثلا فقال اسمع سمعت اذنک فاعقل عقل قلبک انما مثلک و مثل امتک کمثل ملک اتخذ دارا ثم بنی فیها بیتا ثم جعل فیها مادبة ثم بعث رسولا یدعو الی طعامه فمنهم من اجاب الرسول و منهم من ترکه فالله الملک و الدار الاسلام و البیت الجنة و من دخل الجنة اکل ما فیها و عن ابی الدرداء قال قال رسول الله ص ما من یوم طلعت شمسه الا وکل بجنبتیها ملکان ینادیان نداء یسمعه خلق الله کلهم غیر الثقلین یا ایها الناس هلموا الی ربکم ان ما قل و کفی خیر مما کثر و الهی و لا آبت شمس الا وکل بجنبتیها ملکان ینادیان یسمعه خلق الله کلهم غیر الثقلین اللهم اعط منفقا خلفا و اعط ممسکا تلفا فانزل الله فی ذلک کله قرآنا فی قول الملکین یا ایها الناس هلموا الی ربکم فی سورة یونس و الله یدعوا إلی دار السلام و انزل فی قولهما اللهم اعط منفقا خلفا و ممسکا تلفا و اللیل إذا یغشی الی قوله للعسری قوله و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم عم بالدعوة اظهارا لحجته و خص بالهدایة استغناء عن خلقه و قیل الدعوة الی دار السلام عامة لانها الطریق الی النعمة و هدایة الصراط خاصة لأنها الطریق الی المنعم و گفته اند دعوت بر دو ضرب است یکی دعوت عام بواسطه رسول میخواند ایشان را از روی تکلیف بر دین اسلام و طاعت داری و ذلک فی قوله و إنک لتهدی إلی صراط مستقیم دیگر دعوت خاص است بیواسطه رسول خود میخواند جل جلاله ایشان را از روی تشریف بدار السلام تا ایشان را گرامی کند و بنوازد بضیافت بهشت و بلقاء و رضاء و سلام و ذلک قوله و الله یدعوا إلی دار السلام و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم هدایت اینجا بمعنی ارشاد است و صراط مستقیم طریق بهشت است که آنجا میگوید یهدیهم ربهم بإیمانهم تجری من تحتهم الأنهار فی جنات النعیم و گفته اند استعمال سنن است در اداء فرایض در دنیا و جوار حضرت عزت در عقبی فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر و گفته اند صراط مستقیم استعمال مکارم الاخلاق است چون تقوی و زهد و توکل و اخلاص و احسان مصطفی گفت ان الله یحب مکارم الاخلاق و یبغض سفسافها رب العزة این مکارم الاخلاق دوست دارد بنده را بر استعمال آن دارد و راه آن بوی نماید تا بنده در روش خویش باین مقامات گذاره کند امروز بمحبت و معرفت رسد و فردا بمشاهدت و رؤیت للذین أحسنوا ای آمنوا بالله و رسوله و احسنوا العمل فی الدنیا الحسنی الجنة و الحسنی کالبشری و قیل هی تأنیث الاحسن میگوید ایشان که ایمان آوردند بخدا و رسول و در دنیا کار نیکو کردند پاداش ایشان بهشت است و اگر حسنی تأنیث احسن گویی معنی آنست که ایشان راست که نیکویی کردند نیکوتر از آنچه ایشان کردند و نیز زیادت چنان که جایی دیگر گفت و لدینا مزید و یزیدهم من فضله امیر المؤمنین علی ع گفت للذین أحسنوا احسان اینجا قول لا اله الا الله است و حسنی بهشت و زیادة غرفه از یاقوت سرخ ساخته که آن را چهار هزار در است روی ابو ذر قال قلت یا رسول الله علمنی عملا یقربنی من الجنة و یباعدنی من النار قال اذا عملت سییة فاتبعها حسنة قال قلت من الحسنات لا اله الا الله قال نعم من احسن الحسنات میگوید ایشان که لا اله الا الله گفتند پاداش ایشان بهشت است همانست که مصطفی گفت من قال لا اله الا الله دخل الجنة و گفته اند للذین أحسنوا این احسان استغفار است صحابه رسول را و حسنی شفاعت مصطفی است و زیادة رضای خدا فان الله عز و جل یقول و الذین اتبعوهم بإحسان رضی الله عنهم ابن عباس گفت للذین أحسنوا ای جاهدوا فی سبیل الله الحسنی یعنی رزق الجنة لقوله یرزقون و الزیادة دوام الحیاة فی قرب المولی لقوله بل أحیاء عند ربهم و قیل الحسنی جزاء حسناتهم و الزیادة ان یجازی بالواحد عشرا لیکون الزیادة من جنس الأول و قیل الحسنی عشرة و الزیادة تضعیف العشرات و خبر درست است در صحیح مسلم حدیث حماد سلمه از عبد الرحمن بن ابی لیلی از صهیب بن سنان الرومی از مصطفی که گفت الحسنی الجنة و الزیادة النظر الی وجه الله عز و جل و عن ابی بن کعب قال سألت رسول الله ص عن الزیادتین فقال و ما الزیادتان قلت احدیهما قوله و أرسلناه إلی مایة ألف أو یزیدون فقال عشرون الفا فقلت قول الله عز و جل للذین أحسنوا الحسنی و زیادة قال الحسنی الجنة و الزیادة النظر الی وجه الله عز و جل و قال ص اذا دخل اهل الجنة الجنة و اهل النار النار نادی مناد یا اهل الجنة ان لکم عند الله موعدا لم ینجزکموه قالوا ما هو ا لم یثقل موازیننا الم یدخلنا الجنة الم یجرنا من النار قال فیکشف لهم الحجاب فینظرون الی الله فیخرون له سجدا و هی الزیادة التی قال الله عز و جل للذین أحسنوا الحسنی و زیادة قال یزید بن هارون فی اثر هذا الحدیث من کذب بهذا فقد بری من الله و برء الله منه و عن ابن عمر قال قال رسول الله ص ان ادنی اهل الجنة منزلة لرجل ینظر فی ملکه الفی سنة یری اقصاه کما یری ادناه ینظر فی ازواجه و سرره و خدمه و ان افضلهم منزلة لمن ینظر فی وجه الله عز و جل کل یوم مرتین و روی عن انس بن مالک انه قال فی قوله عز و جل و لدینا مزید قال یتجلی لهم الرب عز و جل کل جمعة ثم قال و لا یرهق وجوههم ای لا یعلوها و لا یغشاها قتر غبار و قیل سواد و کآبة و لا ذلة ای هو ان کما یصیب اهل جهنم قال ابن ابی لیلی هذا بعد نظرهم الی ربهم أولیک أصحاب الجنة هم فیها خالدون و الذین کسبوا السییات الکفر و الشرک جزاء سییة بمثلها یعنی النار فلا ذنب اعظم من الشرک و لا عذاب اشد من النار و تقدیره لهم جزاء سییة مثلها و الباء زایدة و ترهقهم ذلة ای یلحقهم ذل و خزی و هو ان ما لهم من الله ای من عذاب الله من عاصم مانع یمنعهم و من صلة کأنما أغشیت الب ست وجوههم قطعا من اللیل مظلما ای جعل علیها غطاء من سواد اللیل ای هم سود الوجوه قرایت مکی و علی و یعقوب قطعا بسکون طاء و هو جزء من اللیل بعد طایفة منه و مظلما نعته و باقی بفتح طاء خوانند و هو جمع قطعة و مظلما نصب علی الحال ای فی حال ظلمته أولیک أصحاب النار هم فیها خالدون
میبدی
 
۲۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و منهم من یستمعون إلیک مستمعان مختلف اند و درجات ایشان بر تفاوت یکی بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود یکی بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید یکی بحق شنید با نفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته یادگار ازلی رسیده و جان بمهر آسوده و سر از محبت ممتلی گشته بو سهل صعلوکی گفت مستمع در سماع میان استتار و تجلی است استتار حق مبتدیان است و نشان نظر رحمت در کار مردان که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند و باین معنی حکایت کنند از منصور مغربی گفت بحله ای از حله های عرب فرو آمدم جوانی مرا مهمانی کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت از حال وی پرسیدم گفتند بنت عمی آویخته وی گشته و این ساعت آن بنت عم در خیمه خویش فرا رفت غبار دامن وی در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جیت مستشفعا الیک فی امر هذا الشاب فتعطفی علیه فیما به من هواک

فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلی کیف یطیق محبتی

چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد وی جواب داد که ای سلیم القلب کسی که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد این است حال مرید او را در پرده خودی در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگی سوخته و گداخته نگردد یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند و جامه درد و گریه کند باز چون بمحل استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکن شود نسیم قرب از افق تجلی بر وی دمیدن گیرد آن حرکات بسکنات بدل شود زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجای آرد اینست که رب العالمین گفت فلما حضروه قالوا أنصتوا

إن الله لا یظلم الناس شییا نفی ظلم از خویشتن کرد و تقدیر ظلم در وصف وی خود محالست که خلق خلق اوست و ملک ملک او و حق حق او ظالم کسی باشد که از حد فرمان در گذرد و حکمی که او را لازم آید اندازه آن در گذارد و حق جل جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم آمر است نه مأمور قهار است نه مقهور بنده را بیافرید بقدرت بی وسیلت او را بپرورد بنعمت بی شفاعت حکم خود بر وی براند بی مشاورت اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و إما نرینک بعض الذی نعدهم الآیة خبر وی درست و وعد وی راست و وعید وی حق و حشر و نشر بودنی و نامه کردار خواندنی و حساب اعمال کردنی و بثواب و عقاب رسیدنی و هر چه آید آمده گیر و پرده از روی کار برگرفته گیر یقول الله عز و جل فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید قل لا أملک لنفسی ضرا و لا نفعا إلا ما شاء الله ای مهتر کونین و سید خافقین و رسول ثقلین گوی نفع و ضر بدست ما نیست راندن و نواختن کار ما نیست بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضار و نافع جز نام و صفت یک خدای نیست ضارست خداوند گشاد و بند و پادشاه بر سود و گزند و کلید دار جدایی و پیوند نافع است سود نمای خلقان و سپردن سودها بر وی آسان و سود همه بدست وی نه بدست کسان ...

میبدی
 
۲۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... جن غد و التفت الامس

و قال موسی یا قوم إن کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است اعمال در اقوال پیوسته و احوال در اعمال بسته اقوال صفت زبان است و اعمال حرکت ارکان است و احوال عقیده پاک از میان جان است و توکل عبارت از جمله آنست موسی قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر الله توکل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروی اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وی غفلت نیست قوم وی جواب دادند که علی الله توکلنا ما دست اعتماد در ضمان الله زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وی کردیم و کار بوی سپردیم

روی عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله ص اریت الامم بالموسم فرأیت امتی قد ملیوا السهل و الجبل فاعجبنی کثرتهم و هییتهم فقیل لی أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیرون و لا یسترقون و علی ربهم یتوکلون فقام عکاشة بن محصن الاسدی فقال یا رسول الله ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص اللهم اجعله منهم فقام آخر فقال ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص سبقک بها عکاشة

میبدی
 
۲۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 
قوله تعالی و اصنع الفلک بأعیننا ای اعمل السفینة بأعیننا ای بمریی منا و بمنظر منا و قیل علی اعیننا کقوله و لتصنع علی عینی یقال ما زال فلان بعینی حتی و اراه عنی الجدار و درین آیت اعین گفت و در جای دیگر در قرآن بأعیننا و آن بمعنی عینین است بو موسی اشعری گوید که مصطفی ص گفت الاثنان فما فوقهما جماعة و این در عربیت سایر است و سایغ و وحینا یعنی علی ما اوحینا الیک من صفتها و ذلک انه لم یدر کیف یصنع فاوحی الله الیه ان اصنعه مثل جوجوء الطایر لیشق الماء و قیل بوحینا الیک ان اصنعها و لا تخاطبنی فی الذین ظلموا ای لا تراجعنی فی امهالهم نهی ان یشفع لهم إنهم مغرقون بالطوفان و قیل المراد بقوله فی الذین ظلموا زوجته واغلة و ابنه کنعان ابن عباس گفت جبرییل آمد و تخم ساج آورد و گفت این را بکار تا درخت روید و از آن کشتی ساز پس چون آن درخت برآمد و ببالید و ببرید و خشک گشت مزدوران را بدست یاری گرفت تا آن کشتی بساختند هزار و دویست گز طول آن بود و ششصد گز عرض آن و سی گز ارتفاع آن و قیل کان طولها ثلاثمایة ذراع و عرضها خمسین ذراعا و بابها فی عرضها بدانکه سه طبقه ساخت طبقه علیا مردمان را و طبقه وسطی چهارپایان و مرغان را و طبقه سفلی وحوش و سباع و هوام را و از ابتدای درخت کشتن تا پرداختن کشتی صد سال در آن شد اما کشتی بدو سال بپرداخت و کلما مر علیه ملأ من قومه سخروا منه رب العزة میگوید جل جلاله هر گاه که بر گذشتید بدو نفری از قوم وی چون کشتی میکرد برو افسوس می کردند و می گفتند یا نوح صرت نجارا بعد النبوة پس از آنکه پیغامبر بودی درودگر گشتی و از میان پیغامبران دو کس درودگر بود یکی نوح دیگر زکریا و افسوس کردن ایشان آن بود که می گفتند ای نوح چیست این که می کنی گفت کشتی که بر سر آب رود گفتند کیف تجری السفینة فی البر اینجا خشک زمین است بر خشک زمین کشتی چون رود هم چنان افسوس میداشتند و با یکدیگر می خندیدند نوح گفت إن تسخروا منا الیوم فإنا نسخر منکم عند نزول العذاب کما تسخرون الان قیل معناه نجازیکم علی سخریتکم و قیل نستجهلکم کما تستجهلون آن گه ایشان را خبر کرد که عاقبت ایشان چه خواهد بود گفت فسوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه من استفهام است بمعنی ای و موضع آن رفع و التقدیر فسوف تعلمون فیما بعد اینا اولی بالاستهزاء و اینا احمد عاقبة و اینا یأتیه عذاب یخزیه یهلکه و یفضحه و یحل ینزل علیه عذاب مقیم دایم علیه حتی إذا جاء أمرنا بعذابهم و بهلاکم و فار التنور یعنی جعل علامة ل نوح مبتدأ الغرق فوران تنور ملای نارا حسن گفت تنوری بود از سنگ ساخته در خانه نوح که اهل وی در آن نان می پخت رب العزة بر جوشیدن آب از آن تنور تافته بوقت نان پختن علامتی ساخت نزول عذاب را میگویند روز شنبه بود که زن نوح رحما نام وی آن تنور تافته بود تا نان پزد ناگاه آب برآمد و نوح را خبر کرد نوح در کشتی نشست با اصحاب وی شعبی گفت اتخذ نوح السفینة فی جوف مسجد الکوفة و کان التنور علی یمین الداخل مما یلی باب کندة و قیل کان فی ارض الهند و قیل کان ب الشام فی موضع یدعی عین وردة و قیل فار التنور کنایة عن اشتداد الامر و صعوبته کما یقال حمی الوطیس اذا اشتد الحرب و قیل التنور وجه الارض یعنی اذا رأیت الماء قد فار علی وجه الارض فارکب انت و اصحابک السفینة و قیل فار التنور ای طلع الفجر و الاکثرون علی انه تنور الخابزة کما ذکرنا قلنا احمل فیها ای فی السفینة من کل زوجین قرأ حفص من کل زوجین بتنوین لام کل و کذلک فی المؤمنین و المعنی من کل شی ء فحذف المضاف الیه و نون کلا بعد حذف المضاف الیه و زوجین نصب مفعول احمل و المراد احمل فی السفینة من کل شی ء او من کل صنف من الحیوان زوجین ذکرا و انثی ثم قال اثنین علی سبیل التأکید و التحقیق و قرأ الباقون من کل زوجین مضافا غیر منون فی السورتین و الوجه ان کلا اضیف الی الزوجین و جعل قوله اثنین مفعول احمل و المعنی احمل اثنین من کل زوجین ای احمل من کل شی ء له زوج اثنین ذکرا و انثی و الزوج فی کلام العرب کل واحد معه قرین و الاثنان زوجان یقال علیه زوجا نعل اذا کان علیه نعلان و کذلک عنده زوجا حمام قال الله تعالی و أنه خلق الزوجین الذکر و الأنثی فالذکر زوج للانثی و الانثی زوج للذکر و أهلک یعنی ولدک و عیالک إلا من سبق علیه القول یعنی تقدم قولی لک لا تخاطبنی فیه و هو ابنه کنعان و امرأته واغلة و قیل إلا من سبق علیه القول یعنی من کان فی علم الله انه یغرق بکفره و من آمن ای و احمل من صدقک من المؤمنین و ما آمن معه إلا قلیل مفسران گفتند این قلیل هشتاد بودند چهل مرد و چهل زن و هشتاد در کثرت امت نوح اندک باشد و درست تر آنست که در کشتی کم از ده تن بودند نوح بود و زن وی و سه پسر سام و حام و یافث و زنان ایشان و اصاب حام امرأته فی السفینة فدعا نوح ان تغیر نطفته فجاء بالسودان هر چه در کشتی بودند از آدمی همه عقیم گشتند بی فرزند مگر این سه پسر نوح که عالمیان امروز همه از فرزندان ایشان اند یافث پدر ترک است و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کماری و صین ساکنان حدود مشرق تا بمهب شمال ایشان اند و حام پدر سیاهان است سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان و مسکن ایشان میان جنوب و دبور و صباست باقی همه فرزندان سام اند و سام را پنج پسر بود ارم مهینه ایشان پدر عاد و ثمود و عالم پدر خراسان و یفر پدر روم و اسود پدر فارس و نزل کل رجل منهم مع ولده فی الارض التی سمیت و نسبت الیه و گفته اند ششم پسر وی ارفخشد و هو الذی ینتهی الیه نسب الرسول ص و بعد از نوح خلیفه وی بر فرزندان نوح سام بود و بعد از سام ارفخشد و الذی تسمیه العجم ایران و هو الذی بنی ارض العراق فاختصها لنفسه فسمی ایران شهر و بعد از ارفخشد شالخ بود پسر وی و بعد ازو برادرزاده وی جم بن و یونجهان بن ارفخشد و هو الذی ثبت ارکان الملک و بنی معالمه و اتخذ یوم النوروز عیدا و فی زمان جم تبلبلت الالسن ب بابل و ذلک ان ولد نوح کثروا بها فشحنت بهم و کان کلام الجمیع السریانیة و هی لغة نوح فاصبحوا ذات یوم و قد تبلبلت السنتهم و تغیرت الفاظهم و ماج بعضهم فی بعض فتفرقت کل فرقة جهة من جهات العالم باللسان الذی علیه اعقابهم الی الیوم و عن ابن عباس قال قال الحواریون ل عیسی ع لو بعثت من شهد السفینة فحدثنا عنها فانطلق بهم حتی انتهی الی کثیب من تراب فاخذ کفا من ذلک التراب بکفه قال أ تدرون ما هذا قالوا الله و رسوله اعلم قال هذا قبر سام بن نوح فضرب الکثیب بعصاه فقال قم باذن الله فاذا هو قایم ینفض التراب عن راسه قد شاب قال له عیسی ع هکذا اهلکت قال لا مت و انا شاب و لکنی ظننت انها الساعة فمن ثم شبت قال حدثنا عن سفینة نوح قال کان طولها الف ذراع و مایتی ذراع و عرضها ستمایة ذراع و کانت ثلاث طبقات فطبقة فیها الدواب و الوحش و طبقة فیها الانس و طبقه فیها الطیر فلما کثرت فیها ارواث الدواب اوحی الله الی نوح ان اغمز ذنب الفیل فغمزه فوقع منه خنزیر و خنزیرة فاقبلا علی الروث فلما وقع الفار فی السفینة جعل یقرضها و حبالها و ذلک ان الفار توالدت فی السفینة فاوحی الله الی نوح ان اضرب بین عینی الاسد فضرب فخرج من منخره سنور و سنورة فاقبلا علی الفارة فقال له یا عیسی ع کیف علم نوح ان البلاد قد غرقت قال بعث الغراب یاتیه بالخبر فوجد جیفة فوقع علیها فدعا علیه بالخوف فلذلک لا یالف البیوت ثم بعث الحمامة فجاءت بورق زیتون بمنقارها و طین برجلیها فعلم ان البلاد قد غرقت قال فطوقها الحمرة التی فی عنقها و دعا لها ان تکون فی انس و امان فمن ثم تالف البیوت قال فقالوا یا رسول الله الا ننطلق به الی اهلنا فیجلس معنا و یحدثنا قال کیف یتبعکم من لا رزق له قال فقال له عد باذن الله فعاد ترابا و قال ارکبوا فیها ای قال الله ارکبوا فیها و قیل قال لهم نوح ارکبوا فی السفینة یقال رکب الدابة و رکب فی الفلک قال ابن عباس اول ما حمل نوح فی الفلک من الدواب الذرة و آخر ما حمل الحمار فلما دخل الحمار و دخل صدره تعلق ابلیس بذنبه فلم یستقل رجلاه فجعل نوح یقول ویحک ادخل فینهض فلا یستطیع حتی قال نوح ویحک ادخل و ان کان الشیطان معک کلمة سبقت علی لسانه فلما قالها نوح خلی الشیطان سبیله فدخل و دخل الشیطان معه فقال له نوح ما ادخلک علی یا عدو الله فقال الم تقل ادخل و ان کان الشیطان معک قال اخرج عنی یا عدو الله قال لا بد من ان تحملنی معک فکان فیما یزعمون فی ظهر الفلک و قیل ان ابلیس و اولاده صاروا ریاحا فطاروا فی الهواء الی ان نضب الماء عن وجه الارض و گفته اند که مار و کژدم آمدند گفتند یا نوح ما را در نشان در کشتی نوح گفت ننشانم که سبب مضرت و بلیت اید ایشان گفتند ما را در نشان که با تو عهد کردیم که هر که نام تو برد او را نگزیم و نرنجانیم اکنون هر که از مضرات ایشان ترسد تا این آیت برخواند سلام علی نوح فی العالمین إنا کذلک نجزی المحسنین إنه من عبادنا المؤمنین فانهما لا تضرانه و قال ارکبوا فیها نوح گفت در نشینید در کشتی بنام خدای گویید بسم الله مجراها و مرساها قرایت حمزه و کسایی و حفص مجراها بفتح میم است ای جریها بنام خدا است رفتن آن باقی مجراها خوانند ای اجراؤها و ارساؤها بنام خدای راندن آن و بازداشتن آن و بر ضم میم مرسیها همه متفق اند و در شواذ خوانده اند مجراها و مرساها بنام خدای که رواننده آنست و بدارنده آن زجاج گفت بالله تجری و به تستقر بنام الله کشتی می رفت و بنام وی قرار می گرفت و هر گه که نوح خواستی تا کشتی روان شود گفتی بسم الله روان گشتید و چون خواستی که بایستد گفتی بسم الله بایستادید إن ربی لغفور رحیم لمن آمن منهم رحیم حین خلصهم و عن ابن عباس قال قال رسول الله ص امان لامتی من الغرق اذا رکبوا السفن فی البحران یقولوا بسم الله الملک و ما قدروا الله حق قدره بسم الله مجراها و مرساها إن ربی لغفور رحیم چون نوح در کشتی نشست و اصحاب وی فرمان دادند تا آسمان آب فرو گذاشت چنان که الله گفت ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر و زمین آب خویش برانداخت از هفتم طبقه زمین و چشمه ها روان گشت چنان که گفت و فجرنا الأرض عیونا چون هر دو آب بهم رسید و درهم شد باد های عواصف فروگشادند تا در میان آب افتاد و آن را موجها کرد همچون کوه های عظیم اینست که رب العزة گفت و هی تجری بهم فی موج کالجبال الموج جمع موجة کتمر و تمرة و الموج حرکة الماء الکثیر بدخول الریاح الشدیدة فی خلاله و نادی نوح ابنه و اسمه کنعان و قیل یام و قیل عرویا و کان فی معزل من السفینة و قیل بمعزل عن دین الله و العزلة البعد یا بنی قرایت عامه قراء کسر یا است مگر عاصم که بفتح یا خواند فمن کسر فلانه حذف یاء المتکلم فبقیت الکسرة قبلها لیدل علیها کما تقول یا غلام و من فتح فلانه قلب یاء الاضافة الفا لخفة الفتحة ثم حذف الالف کما تحذف الیاء من یاء غلام ارکب معنا باظهار قرایت نافع است و ابن عامر و حمزه و یعقوب و بزی از ابن کثیر و ترک الادغام فی مثل هذا اصل لان الحرفین من کلمتین و هما متقاربان لا مثلان باقی بادغام خوانند لأنهما حرفان متقاربان من مخرج واحد فلما کانا من مخرج واحد اشبها المثلین فحسن ادغام احدهما فی الآخر نوح گفت مر پسر خویش را ارکب معنا یعنی اسلم و ارکب او را بر کشتی میخواند بشرط ایمان و گفته اند این پسر منافق بود اظهار ایمان می کرد ازین جهت نوح او را میخواند و اگر نوح آن نفاق از وی شناختید و از ایمان وی نومید بودید او را نخواندید قال سآوی إلی جبل گفته اند آن پیشین کشتی بود که خلق دیده بودند در جهان و او می ترسید که در آن نشیند گفت من در کشتی نیارم آمد آن گه گفت سآوی إلی جبل یعصمنی من الماء ای من الغرق قال لا عاصم الیوم من أمر الله گفته اند این عاصم بمعنی معصوم است کماء دافق و عیشة راضیة میگوید هیچ نگاه داشته نیست امروز از فرمان خدای و عذاب او إلا من رحم استثنا منقطع است یعنی لکن من رحمه الله معصوم موضع من نصب است برین قول و اگر گوییم استثنا صحیح است موضع من رفع باشد یعنی من رحم هو الله عز و جل ای لا عاصم الا الله و حال بینهما الموج ای بین نوح و ابنه و قیل بین ابنه و الجبل فکان من المغرقین ای صار من المهلکین بالماء روی ان ابن نوح بنی من الزجاج بیتا وقت اتخاذ ابیه السفینة فلما رکب نوح السفینة دخل ابنه فی البیت الذی اتخذه من من الزجاج ثم ان الله تعالی سلط علیه البول فأخذ یبول حتی امتلأ ذلک البیت الزجاجی من بوله فغرق کل فی ماء البحر و غرق ابن نوح فی بوله لیعلم انه لا مفر من القدر مفسران گفتند شش ماه نوح و اصحاب وی در کشتی بودند دهم رجب در کشتی بودند و روز عاشورا از کشتی فرو آمدند و درست تر آنست که هفت ماه در کشتی بودند و ارتفاع آب در زمین چندان بود که بهمه کوه های عالم سی گز آب بر گذشته بود و بروایتی پانزده گز و روی انه کان لامراة صبی صغیر و کانت تحبه فحملته الی الجبل وقت الغرق فلما غشیها الماء رفعته فوق صدرها ثم فوق منکبها ثم شالت به نحو السماء بیدیها فلما ألجمها الماء طرحته فقال الله ل نوح لو رحمت احدا لرحمت المرأة و ابنها و قیل رکب نوح السفینة فی اول یوم من رجب فمرت بالبیت و طاف به سبعا و قد رفعه الله من الغرق و جرت السفینة بهم الی یوم النحر و استوت علی الجودی یوم النحر فمکثت علیه شهرا حتی جفت الارض و خرجوا منها یوم عاشوراء فصام نوح و من معه شکرا لله عز و جل و قیل یا أرض ابلعی یعنی قال الله للارض بعد تناهی الامر فی هلاک قوم نوح یا أرض ابلعی ماءک ای تشربیه و تنشفیه الله تعالی فرمان داد بزمین که آب خویش در اجزای خویش فرو بر میگویند لختی از آن بقاع زمین استعصا نمود و سر وازد ازین فرمان تا رب العالمین آب وی تلخ و شور گردانید و آن زمین شورستان کرد و یا سماء أقلعی ای یا سحاب امسکی عن انزال المیاه و غیض الماء ای و نقص الماء فذهب و نضب و مصدره الغیض و الغیوض یقال غاض الماء یغیض اذا غار فی الارض و غاضه الله ای نقصه لازم و متعد کما یقال زاد الشی ء و زدته و قضی الأمر ای فرغ من محازاة الاعداء کقوله و أنذرهم یوم الحسرة إذ قضی الأمر یعنی فرغ من محاسبة الاعداء و مجازاتهم و استوت علی الجودی یعنی استقرت السفینة علی جبل الجودی و هو جبل معروف بناحیة الموصل و قیل فی جزیرة الشام من وراء آمد و قیل بعدا للقوم الظالمین بعدا مصدر موضوع موضع الامر میگوید دوری بادا و لعنت این گروه ظالمان را این از کلمتهای نفی ندامت است که الله بآن خویشتن را از پشیمانی تنزیه کرد چنان که جایی دیگر گفت ألا بعدا لعاد ألا بعدا لثمود ألا بعدا لمدین و لا یخاف عقباها هم از این باب است آنچه موسی را گفت فلا تأس علی القوم الفاسقین و از شعیب باز گفت فکیف آسی علی قوم کافرین و لیس ربنا بجبار یبدو له ندامة او یخاف عاقبة اجمع المعاندون علی ان طوق البشر قاصر عن الإتیان بمثل هذه الآیة بعد ان فتشوا جمیع کلام العرب و العجم فلم یجدوا مثلها فی فخامة الفاظها و حسن نظمها و جودة معانیها فی تصویر الحال مع ایجاز من غیر اخلال و نادی نوح ربه فقال رب إن ابنی من أهلی و قد وعدتنی ان تنجینی و اهلی و ذلک فی قوله تعالی و أهلک بار خدایا تو مرا گفته ای که ترا و کسان ترا از غرق برهانم و این پسر از کسان من بود و إن وعدک الحق و أنت أحکم الحاکمین رب العالمین او را جواب داد که إنه لیس من أهلک ای من اهل دینک و قیل لیس من اهلک الذین وعدتک انجاءهم روایت کنند از علی ع که گفت لم یکن ابنه و انما کان ابن امرأته من زوج آخر و لهذا قال من اهلی و لم یقل منی و قیل کان لغیر رشده و هذا غیر صحیح لان الله تعالی عصم انبیاءه من مثله و حمل المفسرون قوله فخانتاهما علی الدین لا علی الفراش یعنی احدیهما کانت تخبر الناس انه مجنون و الأخری کانت تدل علی الاضیاف و قال ابن عباس ما بغت امراة نبی قط یکی از سعید جبیر پرسید که إن ابنی من أهلی این پسر نوح بود یا نبود سعید خشم گرفت گفت سبحان الله لا اله الا الله خدای میگوید جل جلاله با رسول خویش که پسر وی بود و تو می گویی که نبود آن گه گفت کان ابنه و لکنه کان مخالفا فی النیة و العمل و الدین فمن ثم قال إنه لیس من أهلک إنه عمل غیر صالح بکسر المیم و فتح اللام و نصب غیر قرأها الکسایی و یعقوب و الوجه ان الضمیر فی إنه لابن نوح و المعنی ان ابنک عمل غیر صالح و التقدیر عمل عملا غیر صالح فحذف الموصوف و اقیم الصفة مقامه میگوید ای نوح او از کسان تو نبود که کار نیک نمیکرد یعنی که در دین و نیت و عمل مخالف تو بود و قرأ الباقون عمل بفتح المیم و رفع اللام منونة و رفع غیر و الوجه انه یجوز ان یکون الضمیر فی إنه لابن نوح ایضا فیکون علی حذف المضاف و التقدیر ان ابنک ذو عمل غیر صالح فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه و یجوز ان یکون الضمیر فی إنه للسؤال و التقدیر ان سؤالک ما لیس لک به علم عمل غیر صالح یعنی این گفت که تو مرا گفتی ای نوح کاری نه نیک است و آن گفت وی خلاص خواستن پسر بود پس از آنکه کفر وی شناخته بود و دانسته و گفته اند خلاص وی خواستن بود پس از آنکه گفت لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا فلا تسیلن درین کلمت سه قرایت است تسیلن بفتح لام و نون و نون مشدد قرایت ابن کثیر است و بفتح لام و کسر نون و نون مشدد قرایت نافع و ابن عامر است و لکن ورش و اسماعیل از نافع اثبات یاء روایت کرده اند در حال وصل نه در حال وقف و قالون حذف یاء روایت کرده در هر دو حال و بصریان و کوفیان تسیلن خوانند بسکون لام و کسر نون مخفف و از بصریان ابو عمرو یاء اثبات کند در حال وصل دون الوقف و یعقوب در هر دو حال اثبات کند و کوفیان در هر دو حال حذف کنند و اصل کلمه فلا تسیلن بجزم لام است بر معنی نهی و دخلته النون الثقیلة للتوکید معنی آنست که مپرس آنچه علم آن بر تو پوشیده کرده ام و ندانی که در حکم من جایز است إنی أعظک أن تکون من الجاهلین اینجا لا مضمر است یعنی ان لا تکون من الجاهلین و قیل معناه ان تکون من الجاهلین فتظن انی لا افی بوعد وعدته پس نوح بزلت خویش معترف شد گفت رب إنی أعوذ بک ای استجیر بک أن أسیلک ما لیس لی به علم ای ان اتکلف مسیلتک ما لا اعلم مما استاثرت بعلمه و إلا تغفر لی ذنبی بسیوالی و ترحمنی بفضلک و تنقذنی من غضبک أکن من الخاسرین الهالکین قیل یا نوح اهبط انزل من السفینة الی الارض بسلام منا ای بسلامة و خلاص من المکاره و الهلاک قال عمر بن الخطاب لما استقرت السفینة علی الجودی لبثت ما شاء الله ان یلبث ثم انه اذن له فهبط علی الجبل فدعا الغراب فقال ایتنی بخبر الارض فانحدر الغراب علی الارض و فیها الغرقی من قوم نوح فوقع علی جیفة من قوم نوح فابطاء علیه فلعنه و دعا الحمامة فوقعت علی کف نوح فقال اهبطی فأتینی بخبر الارض فانحدرت فلم تلبث الا قلیلا حتی جاءت تنفض ریشة فی منقارها و روی انها اتته بورق الزیتون فی منقارها و الطین فی رجلیها فقالت اهبط فقد انبتت الارض قال نوح بارک الله فیک و فی بیت یؤویک و حببک الی الناس لولا ان یغلبک الناس علی نفسک لدعوت الله ان یجعل رأسک من ذهب و قیل بسلام ای بتحیة و بتسلیم منا و برکات علیک یعنی زیادات فی نسلک حتی صار ابا البشر بعد آدم و ان بنی آدم کلهم من ذلک الیوم من بنیه الثلاثة البیض من سام و الحمر من یافث و السود من حام اینست که رب العالمین گفت و جعلنا ذریته هم الباقین ادرکت البرکة کلهم فتنا سلوا و ادرک السلام بعضهم فاسلموا ذلک قوله و علی أمم ممن معک ای و علی قرون من ذریة من معک من ولدک و هم المؤمنون منهم ثم استأنف الکلام فقال و أمم سنمتعهم فی دنیاهم یعنی الامم الکافرة من ذریته ثم یمسهم منا عذاب ألیم اما عاجلا و اما آجلا قال محمد بن کعب القرظی دخل فی ذلک السلام کل مؤمن و مؤمنة الی یوم القیمة و کذلک فی ذلک العذاب و الامتاع کل کافر و کافرة الی یوم القیامة
میبدی
 
۲۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... این از آن خطرتهاست که بی کسب و بی اختیار در دل آدمی آید و وی را در آن ملامت نیاید همچون گرسنه ای که طعام بیند در طبعوی تحرکی و آرزویی پدید آید فرا آن طعام و اگر چه از آن ممتنع باشد که طبع بشری و جبلت اصلی بر آن آفریده اند حسن بصری رحمة الله علیه از اینجا گفت اما هم یوسف فما طبع علیه الرجال من شهوة النساء من غیر عزم علی الفاحشة

و قال الجنید تحرک طبع البشریة من یوسف و لم یعاونه طبع العادة و العبد فی تحریک الخلقة فیه غیر مذموم و فی مقاربة المعصیة مذموم و ذکر الله سبحانه عن یوسف همة علی طریق المحمدة لا علی طریق المذمة جنید گفت ذکر همت یوسف در این آیت بر طریق محمدت است نه بر طریق مذمت یعنی که پسندیده و نیکو بنده ای باشد که طبع بشری بی کسب وی فرا حرکت و خطرت آرند وانگه قصد و عزم که کسب و اختیار وی است فرا آن نه پیوندد و آن را مدد ندهد آن گه گفت لو لا أن رأی برهان ربه اگر نه برهان و حجت الله تعالی بودی از یوسف قصد و عزم بودی چنانک از زلیخا

قومی گفته اند و لقد همت به اینجا سخن تمام شد بر سبیل ابتدا گویی و هم بها لو لا أن رأی برهان ربه و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره لولا ان رای برهان ربه لهم بها و لکنه رای البرهان فلم یهم و این قول اگر چه در اعراب ضعیف است از روی معنی نیکوست و پسندیده از بهر آنک بتعظیم انبیا نزدیک تر است و بحال ایشان سزاتر و بر خلق خدا فرض است بایشان ظن نیکو بردن و محاسن ایشان باز گفتن و زلات صغایر اگر چه بحکم بشریت بر ایشان رواست بر وجه نیکوترین تأویل آن پدید کردن و بعبارتی که بحرمت عصمت نزدیک تر باشد ادا کردن ...

میبدی
 
۲۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... ما قدمتم لهن ای ادخرتم لهن من الحب فی السنین المخصبة إلا قلیلا مما تحصنون تدخرون استظهارا و عدة لبذور الزراعة

ثم یأتی من بعد ذلک عام هذا من خبر یوسف ع عما لم یکن فی رؤیا الملک و لکنه من الغیب الذی اتاه الله عز و جل کما قال قتادة زاده الله علم سنة لم یسیلوه عنها فقال ثم یأتی من بعد ذلک عام ای السنة الثامنة فیه یغاث الناس یغاث از غیث گرفته اید یعنی که مردمان را باران دهند و نبات و نعمت فراوان بود و روا باشد که از غوث بود یقال استغاث فاغاثه ای یغیثهم الله من القحط و الجوع و فیه یعصرون ای یکثر الثمار و الاعناب و السمسم و الزیتون فیعصرونها و یتخذون الادهان و الاشربة قال ابن عباس یعصرون ای یحلبون المواشی من کثرة المراعی ابو عبیده گفت یعصرون از عصرة گرفته اند و عصرة نجاتست یعنی که در آن سال از تنگی و قحط و نیاز برهند حمزه و کسایی تعصرون بتا مخاطبه خوانند اسنادا للفعل الی المستفتین الذین قالوا افتنا ساقی چون تعبیر خواب از یوسف بشنید باز گشت و ملک را خبر کرد از تعبیر وی و نصیحت که کرد ملک گفت ایتونی به ای بالذی عبر رؤیای آن کس که این خواب را تعبیر کرد بنزد من آرید همین ساقی باز گشت برسولی و گفت اجب الملک ای یوسف ترا بشارت باد که خلاصی آمد ملک ترا میخواند اجابت کن یوسف باین بشارت که بوی رسید شادی ننمود و از حلیمی که بود اهتزازی و حرکتی چنان که از زندانیان پدید آمد بوقت خلاص از وی پدید نیامد و آن رسول را گفت ارجع إلی ربک فسیله ما بال النسوة اللاتی قطعن أیدیهن باز گرد و با خداوند خویش شو و از وی بپرس که پیش از آنک من بیرون آیم بپرس تا حال آن زنان که دستهای خویش بریدند چیست تا بداند که ایشان را چه افتاد و از کجا افتاد و آن کید ایشان را که ساخت و بان چه خواست و مراد یوسف آن بود تا کید زلیخا و برایت یوسف بر ملک ظاهر شود و او را هیچ تهمت نماند قال ابن عباس لو خرج یوسف یومیذ قبل ان یعلم الملک بشأنه ما زالت فی نفس العزیز منه حاجة یقول هذا الذی راود امرأتی و قوله فسیله ما بال النسوة ای فاسیله ان یسیل النسوة ما بالهن و شأنهن و عمهن بالذکر دون امرأة العزیز صیانة لها و انها معهن تعریضا لا تصریحا و یحتمل ان المعنی ما بالهن لم یشهدن ببراءتی و قد عرفن ذلک باقرار امرأة العزیز عندهن و هو قولها و لقد راودته عن نفسه فاستعصم إن ربی بکیدهن علیم حین قلن لی اطع مولاتک و قیل اراد بقوله ان ربی العزیز ای ان سیدی اظفیر العزیز عالم ببراءتی مما قرفتنی به المرأة دو حدیث درین قصه درستست از رسول خدای ص احدهما دعاه حین قنت علی قریش فقال فی قنوته

اللهم اشدد وطأتک علی مضر و اجعلها علیهم سبعا کسبع یوسف قحطتهم سبع حتی اکلوا القد و العظام فلما استکانوا ...

میبدی
 
۲۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و ما أبری نفسی لما قال یوسف ع ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب قال له جبرییل و لا حین هممت بها یا یوسف و ما ابری نفسی ای ما أزکی نفسی عن الهم إن النفس لأمارة بالسوء ای ان نفوس بنی آدم تأمرهم بما تهوی و ان لم یکن فیه رضی الله فانی لا ابری نفسی من ذلک و ان کنت لا اطاوعها إلا ما رحم ربی ای الا رحمة ربی یعنی کل نفس تأمر صاحبها هواها الا ما ادرکته رحمة الله فدفعته و قیل المعنی لکن من رحمة الله عصمه مما تأمره به نفسه

معنی این کلمات آنست که نفس آدمی ببدی فرماید و آنچ در آن رضاء الله نبود خواهد و من نفس خود را از آن منزه نمی دارم که آن در طبع بشری سرشته اگر چه من آن را مطاوع نبودم و بر تحقیق آن همت و حرکت طبعی عزم نکردم

آن گه گفت إلا ما رحم ربی اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که الله تعالی بر وی رحمت کند او را از آن معصوم دارد جماعتی مفسران گفتند که این همه سخن زلیخاست متصل بآنچ گفت الآن حصحص الحق آن گه گفت ذلک ای الاقرار علی نفسی لیعلم یوسف انی لم اخنه بظهر الغیب و ان الله لا یهدی کید الخاینین این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وی خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم و ما أبری نفسی عن ذنب هممت به إن النفس لأمارة بالسوء اذا غلبت الشهوة إلا ما رحم ربی بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها إن ربی غفور رحیم مع کفرها فان الکفار مقرون بالله عز و جل یقول الله تعالی و لین سألتهم من خلقهم لیقولن الله ...

میبدی
 
۲۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... تجدانی بسر سعدی شحیحا

آورده اند که عیسی بن مریم ع شصت روز در مناجات حق بود که طعام و شراب بخاطر وی نگذشت بعد از شصت روز در دلش آمد که اگر رغیفی بودی ما بکار بردیمی آن ساعت مناجات منقطع گشت و آن رغیف دید پیش وی نهاده عیسی بآنک از مناجات باز ماند همی گریست پیری بر وی بگذشت که بر وی سیمای نیکان بود گفت ای شیخ مرا چنین حالی افتاد در مناجات حق بودم بخاطر من طعام بگذشت آرزوی رغیفی در سینه من حرکت کرد آن مناجات منقطع گشت دعایی کن در کار من آن پیر گفت الهی ان کان الخبز خطر ببالی فی وقت من الاوقات فلا تغفر لی باین حکایت نگر اعتقاد نکنی که آن ولی را بر عیسی فضل بود که عیسی نبی بود و هیچ رتبت بالای نبوت نیست نهایت کار اولیاء بدایت کار انبیاء است و در تحت این سری است که بیان آن ناچارست و دانستن آن مهم بدانک پیغامبران را قوتی باشد از تأیید الهیت و تأثیر نبوت که اولیا را آن قوت نبود و بآن قوت حظ نفس ایشان را از تعظیم در گاه الهیت و پرورش دین و دیانت و موجبات نبوت باز ندارد ازین جهت طلب حظ نفس کنند و ایشان را هیچ زیان ندارد بآن قوت و تأیید الهیت که یافته اند و اولیا را آن قوت نیست اگر در حظوظ نفس شوند در تراجع افتند ازینجا بود که موسی ع با آن همه کرامات و آیات که از حق تعالی دیده بود و یافته از وی طعام خواست گفت رب انی لما انزلت الیه من خیر فقیر و همچنین پیغامبران حظ نفس طلب کرده اند از طعام و شراب و نکاح زنان و مخالطت ایشان فهذا نبینا ص ربما یکون مع عایشة فی الفراش و الوحی ینزل علیه و ما کان یشغله هیبة الوحی عن حظوظ نفسه و هم ازین باب است آنچ رب العزه گفت و لقد أرسلنا رسلا من قبلک و جعلنا لهم أزواجا و ذریة کافران بعیب باز گفتند که اگر محمد پیغامبر بودی از شغل نبوت با شغل زن و فرزند نپرداختی رب العزه ایشان را جواب داد که همه پیغامبران چنین بوده اند زن و فرزند داشته اند و ایشان را زن و فرزند از شغل نبوت و اداء رسالت باز نداشت و امیر المؤمنین علی ع ازینجا گفت خیار هذه الامة الذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم

و قال النبی علیه افضل الصلوات لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لما تلذذتم بالنساء علی الفراش و لخرجتم الی الصعدات تجارون الی الله ...

میبدی
 
۲۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... ابلیس گوید مرا بر شما دست رسی و توانی نبود بآنچ شما را فرمودم و بر آن خواندم و نه شما را بقهر و غلبه بر آن داشتم که مرا خود آن قهر و غلبه و امکان نبود بیش از آن نیست که شما را دعوتی کردم و وسوسه ای انگیختم و شما دعوت من پاسخ کردید و باجابت مسارعت نمودید إلا أن دعوتکم استثناء منقطع ای لکن دعوتکم بالوساوس فاستجبتم لی اسرعتم اجابتی فلا تلومونی و لوموا أنفسکم اذ تبعتمونی لا بحجة و برهان و لا تسلط و غلبة مرا ملامت مکنید ملامت خود کنید و گناه سوی خود نهید که دعوت من بی حجتی و برهانی اجابت کردید بعد از آن که عداوت من با خود شناخته بودید و رب العزه با شما گفته لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ما أنا بمصرخکم فاخرجکم من النار و ما أنتم بمصرخی فتخرجونی منها امروز نه من شما را بکار آیم نه شما مرا بکار آیید نه من شما را فریاد رس و نه شما مرا فریاد رس جای دیگر گفت فلا صریخ لهم و لا هم ینقذون ای لا مغیث لهم و لا غیاث ایشان را خود فریاد رس نیست در آتش و رستگاری نیست از آتش جای دیگر گفت و هم یصطرخون فیها فریاد همی خوانند و کس ایشان را فریاد نرسد

و ما أنتم بمصرخی بکسر الیاء قرأه حمزة و قرأ الباقون بفتح الیاء و وجه الکسر ان الاصل مصرخینی فذهبت النون لاجل الاضافة و ادغمت یاء الجماعة فی یاء الاضافة و حرکت بالکسر لالتقاء الساکنین و من فتحها رد الی حرکته التی کانت له و هی اخف الحرکات قوله إنی کفرت بما أشرکتمون ای باشراککم ایای مع الله سبحانه فی الطاعة ای جحدت ان اکون شریکا لله فیما اشرکتمونی فیه من طاعتکم ایای فی الدنیا و تبرأت من ذلک هذا کقوله و یوم القیامة یکفرون بشرککم و قیل معناه انی کفرت قبلکم بما اشرکتمونی من بعد فان کفر ابلیس قبل کفرهم إن الظالمین ای الکافرین لهم عذاب ألیم یحتمل انه من تمام کلام ابلیس و یحتمل الاستیناف

میبدی
 
۳۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و عن ابی هریرة قال بینما نحن عند رسول الله ص اذ سمعنا وجبة ففزعنا منها فقال هل تدرون ما هذه قلنا لا قال هذا حجر کان فی اعلی جهنم فلم یزل یهوی حتی وقع فی اسفلها منذ سبعین عاما

در خبر است که رسول خدای ص در مسجد مدینه نماز می کرد زنی اعرابیه بگذشت رسول ص را دید که در نماز بود تنها در دل آن زن افتاد که بر متابعت رسول خدا دو رکعت نماز کند تا سعید ابد گردد هم چنان کرد و رسول خدا ص از وی خبر نداشت و در نماز این آیت همی خواند و إن جهنم لموعدهم أجمعین لها سبعة أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم آن اعرابیه که این از رسول خدای شنید بیفتاد و بیهوش شد رسول خدا چون آن حس و حرکت بگوش وی رسید و جوش دل وی بشنید از نماز فارغ شد بلال را گفت علی بماء آب خواست و بر روی وی می ریخت تا بهوش باز آمد آن گه رسول گفت یا هذه ما حالک

ای زن ترا چه بود و چه رسید گفت یا رسول الله ترا دیدم که نماز می کردی تنها مرا آرزو خاست که دو رکعت نماز بر متابعت بتو بگزارم یا رسول الله آنچ میخواندی از کتاب خدایست یا خود تو می گویی گفت یا اعرابیه بل هو فی کتاب الله المنزل در کتاب خداست و گفته خداست گفت یا رسول الله هر عضوی از اعضای من آن را عذاب کنند بهر دری از درهای دوزخ گفت یا اعرابیه لکل باب منهم جزء مقسوم یعذب علی کل باب علی قدر اعمالهم فقالت و الله انی امرأة مسکینة ما لی مال و ما لی الا سبعة اعبد اشهدک یا رسول الله ان کل عبد منهم علی کل باب من ابواب جهنم حر لوجه الله تعالی فاتاه جبرییل فقال یا رسول الله بشر الاعرابیة ان الله قد حرم علیک ابواب جهنم کلها و فتح لک ابواب الجنة کلها ...

میبدی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۳۵