گنجور

 
۲۹۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

طس تلک آیات القرآن و کتاب مبین ۱ این طس آیتهای قرآن است و آیتهای نامه روشن و هویدای آشکارا ...

... الذین یقیمون الصلاة ایشان که بپای میدارند نماز و یؤتون الزکاة و میدهند زکاة و هم بالآخرة هم یوقنون ۳ و ایشان برستخیز بی گمان میگروند

إن الذین لا یؤمنون بالآخرة ایشان که بنخواهند گروید برستخیز زینا لهم أعمالهم بر آراستیم بر ایشان کرده های ایشان فهم یعمهون ۴ تا بی سامان می زیند

أولیک الذین لهم سوء العذاب ایشان آنانند که ایشانراست عذاب بد و هم فی الآخرة هم الأخسرون ۵ و ایشان در آخرت زیان کارانند ...

... یا موسی إنه أنا الله العزیز الحکیم ۹ یا موسی آنچه هست آن منم توانای دانا

و ألق عصاک عصای خویش بیفکن فلما رآها تهتز چون عصا را دید که می جنبید و می لرزید کأنها جان راست گویی که آن ماری است ولی مدبرا برگشت پشت برگردانید و لم یعقب بازنیامد و باز پس ننگرست یا موسی لا تخف یا موسی مترس إنی لا یخاف لدی المرسلون ۱۰ که من آنم که فرستادگان من بنزدیک من نباید ترسند

إلا من ظلم مگر کسی گناهی کند ثم بدل حسنا بعد سوء آن گه جزا کند کرد خویش بنیکویی پس زشتی فإنی غفور رحیم ۱۱ من آمرزگارم بخشاینده

و أدخل یدک فی جیبک دست خویش در جیب خویش کن تخرج بیضاء من غیر سوء تا بیرون آید سپید بی پیسی فی تسع آیات با نه نشان إلی فرعون و قومه بفرعون و قوم او إنهم کانوا قوما فاسقین ۱۲ که ایشان قومی اند از طاعت بیرون

فلما جاءتهم چون بایشان آمد آیاتنا مبصرة نشانها ما روشن پیدا قالوا هذا سحر مبین ۱۳ گفتند اینست جادویی آشکارا

و جحدوا بها آن را منکر شدند و استیقنتها أنفسهم و درست می شناخت دلهای ایشان آن را که راست است ظلما و علوا بستم کاری و ببرتری فانظر کیف کان عاقبة المفسدین ۱۴ درنگر سرانجام بدکاران چون بود

میبدی
 
۲۹۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... و قدرک جل عن درک المثال

طس الطاء اشارة الی طهارة قدسه و السین اشارة الی سناء عزه یقول تعالی بطهارة قدسی و سناء عزی لا اخیب امل من امل لطفی جلال احدیت و جمال صمدیت سوگند یاد میکند بطهارت قدس خود و بسناء عز خود که هر که بمن امید رحمت دارد نومیدش نکنم هر که بمن طمع مغفرت دارد ردش نکنم هر چه بنده را امیدست فضل من برتر از آن است هر چه از بنده تقصیر است بی نیازی من برابر آنست

ای جوانمرد بدان که کار مولی را بنا بر بی نیازی است و تقصیر رهی بنا بر ضعف و بیچارگی است و او جل جلاله ضعیفان و بیچارگان را دوست دارد در خبرست که موسی ع گفت یا رب من احباءک من خلقک حتی احبهم لاجلک

خداوندا ازین خلق که آفریده ای دوست تو کیست تا از بهر تو او را دوست دارم جواب آمد که یا موسی کل فقیر و قیر و کل ضعیف مسکین

ازین هر درویشی شکسته ضعیفی کوفته زیر بار حکم ما فرسوده معاشر المسلمین درویشان شکسته را عزیز دارند که ایشان برداشتگان لطفند و برکشیدگان فضل رب العالمین ایشان را بربطه یحبهم و یحبونه بسته بقید و ألزمهم کلمة التقوی استوار کرده در وادی عنایت ایشان را شمع رعایت افروخته در خبرست که روز قیامت که جن و انس را در آن صعید قیامت بهم آرند و خلق اولین و آخرین را بر بساط هیبت و سیاست بدارند منادیی از جانب عرش مجید آواز دهد کجایند آن کسانی که درویشان را در دنیا بچشم شفقت نگرستند و بعین کرامت ملاحظه نمودند و بجای ایشان را احسان کردند در روید در دار القرار و معدن الأبرار ایمن و شاد از ترس و اندوه آزاد یک بار دیگر همان منادی ندا کند کجایند آن کسانی که بیماران درویشان را پرسیدند و ایشان را حرمت داشتند و بتعهد و تفقد احوال ایشان را مطالعت کردند ایشان را آرید و بر منبرهای نور نشانید تا با الله سخن میگویند و بمناجات و محادثت حضرت ربوبیت می نازند و باقی خلق در غمرات حساب و حسرات عتاب می باشند

قال النبی ص ان لله عز و جل عبیدا استحبهم لنفسه لقضاء حوایج الناس ثم آلی علی نفسه الا یعذبهم فاذا کان یوم القیمة جلسوا علی منابر من نور یحدثون الله تعالی و الناس فی الحساب

هدی و بشری للمؤمنین این کتاب قرآن منشور نبوت حجت رسالت معجز دعوت نامه آسمانی کلام ربانی راه نمونی مؤمنانست و بشارت دوستان بنعیم جاودان است دلیل و حجت اهل ایمانست امان اهل تقوی و مستند اهل فتوی است

الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة الآیة یدیمون المواصلات و یستقیمون فی آداب المناجاة و یؤدون من اموالهم و احوالهم و سکناتهم و حرکاتهم الزکاة بما یقومون فی حقوق المسلمین احسن مقام و یتوبون عن ضعفایهم احسن متاب ...

... گفتند یا موسی صفرا مکن و خشم مگیر که ما در امر پادشاهیم باطن ما پر از آتش است اما فرمان نیست که یک ذره بیرون دهیم آن شب فرمان رسید همه آتشهای عالم را که در معدن خود همی باشید هیچ بیرون میایید که امشب شبی است که ما دوستی را بآتش بخود راه خواهیم داد و نواختی بر وی خواهیم نهاد اینست که رب العزة گفت آنس من جانب الطور نارا فیا عجبا آتشی که رب العزة در صخره صما تعبیه کرد موسی کلیم نتوانست که باحتیال آن را ظاهر کند نوری که رب العزة جل جلاله در سویداء دل عارف نهاد ابلیس لعین بوسوسه خویش آن را کی ظاهر تواند کرد

قوله إنی آنست نارا رب العالمین در قرآن شش آتش یاد کرد یکی آتش منفعت قوله أ فرأیتم النار التی تورون دگر آتش معونت قوله قال انفخوا حتی إذا جعله نارا سدیگر آتش مذلت قوله خلقتنی من نار و خلقته من طین چهارم آتش عقوبت النار وعدها الله الذین کفروا پنجم آتش کرامت قلنا یا نار کونی بردا و سلاما ششم آتش معرفت و هدایت قوله إنی آنست نارا عامه خلق از آتش منفعت معیشت یافتند کقوله تعالی نحن جعلناها تذکرة و متاعا للمقوین ذو القرنین از آتش معونت نظام ولایت یافت قال هذا رحمة من ربی ابلیس از آتش مذلت لعنت یافت و إن علیک لعنتی کافر از آتش عقوبت مزید عذاب یافت کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب ابراهیم از آتش کرامت و سلامت یافت قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی إبراهیم موسی از آتش معرفت و هدایت قربت یافت و قربناه نجیا موسی را باول ندا بود نودی و بآخر نجوی بود و قربناه نجیا باز مصطفی عربی ص باول چه بود أسری بعبده باوسط چه بود عند سدرة المنتهی و بآخر چه بود دنا فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی

میبدی
 
۲۹۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... و روی انه قال ص جیتکم بها بیضاء نقیة لیلها کنهارها و من یعش منکم فسیری اختلافا کثیرا علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین من بعدی عضوا علیها بالنواجذ

و مجموع این دین بنا بر دو چیز است بر استماع و بر اتباع استماع آنست که وحی و تنزیل از مصطفی بجان و دل قبول کند و بر متابعت وی راست رود و ذلک قوله تعالی ما آتاکم الرسول فخذوه

و لقد آتینا داود و سلیمان علما بر لسان اهل معرفت و ذوق ارباب مواجید این علم فهم است و علم فهم علم حقیقت است جنید را پرسیدند که علم حقیقت چیست گفت آن علمی است لدنی ربانی صفت بشده حقیقت بمانده حال عارف همین است صفت بشده و حقیقت بمانده عامه خلق بر مقامیند که ایشان را صفت پیدا شده و حقیقت ازیشان روی بپوشیده باز اهل خصوص را صفات نیست گشته و حقیقت بمانده نیکو سخنی که آن جوانمرد گفته در شعر ...

... جنید گفت این طایفه از مولی بشناخت فرو نمی آیند که یافت می جویند ای مسکین ترا یافت او چون بود که در شناخت عاجزی و هم از جنید پرسیدند که یافت او چون بود جواب نداد و از مقام برخاست یعنی که این جواب بدل دهند نه بزبان او که دارد خود داند

پیر طریقت گفت از یافت الله نور ایمان آید نه بنور ایمان یافت الله آید

حلاج گفت او که بنور ایمان الله را جوید همچنانست که بنور ستاره خورشید را جوید

او جل جلاله بقدر خود قایم است و در عز خود قیوم بعز خود بعید بلطف خود قریب عز کبریاؤه و عظم شأنه و جلت احدیته و تقدست صمدیته

و حشر لسلیمان جنوده الآیة وهب منبه گفت سلیمان ع با مملکت خویش بر مرکب باد همی رفت مردی حراث بکشاورزی مشغول برنگرست و آن مملکت دید بدان عظیمی و بزرگواری تعجب همی کرد و میگفت لقد اوتی آل داود ملکا عظیما باد آن سخن بگوش سلیمان رسانید سلیمان فرود آمد و با آن مرد گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا آن اندیشه از دل تو بیرون کنم لتسبیحة واحدة یقبلها الله عز و جل خیر مما اوتی آل داود یک تسبیح که الله تعالی بپذیرد از مرد مؤمن بهست از ملک و مملکت که آل داود را داده اند آن مرد گفت اذهب الله همک کما اذهبت همی و بر عکس این حکایت کنند که سلیمان صلوات الله علیه وقتی فرو نگرست مردی را دید به بیل کار میکرد و هیچ در مملکت سلیمان نگاه نمی کرد و دیدار چشم خود با نظاره ایشان نمی داد سلیمان گفت اینت عجب هیچ کس نبود که ما بدو برگذشتیم که نه بنظاره ما مشغول گشت و در مملکت ما تعجب کرد مگر این مرد یا سخت زیرک است و دانا و عارف یا سخت نادان و جاهل پس باد را فرمود تا مملکت بداشت و بیستاد سلیمان فرو آمد و قصد آن مرد کرد گفت ای جوانمرد عالمیان را شکوه ما در دل است و از سیاست ما ترسند وانگه که مملکت ما بینند تعجب کنند تو هیچ بما ننگری و تعجب نمی کنی این مانند استخفافی است که تو همی کنی آن مرد گفت یا نبی الله حاشا و کلا که در کار مملکت تو در دل کسی استخفافی گذر کند لکن ای سلیمان من در نظاره جلال حق و آثار قدرت او چنان مستغرق گشته ام که پروای نظاره دیگران ندارم یا سلیمان عمر من این یک نفس است که می گذرد اگر بنظاره خلق ضایع کنم آن گه عمر من بر من تاوان بود سلیمان گفت اکنون باری حاجتی از من بخواه اگر هیچ حاجت در دل داری گفت بلی حاجت دارم و دیرست تا درین آرزویم مرا از دوزخ آزاد کن و بر من رحمت کن و هول مرگ بر من آسان کن سلیمان گفت این نه کار منست و نه کار آفریدگان گفت پس تو همچون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن چه روی بود سلیمان بدانست که مرد بیدار است و هشیار گفت اکنون مرا پندی ده گفت یا سلیمان در ولایت وقتی منگر در عاقبت نگر چه راحت باشد در نعمتی که سطوت عزراییل و هول مرگ سرانجام آن باشد یا سلیمان چشم نگاه دار تا نبینی که هر چه چشم نه بیند دل نخواهد

باطل مشنو که باطل نور دل ببرد

حتی إذا أتوا علی واد النمل سلیمان ع چون بوادی نمل رسید و باد سخن مورچه از مسافت سه میل بگوش وی رسانید که یا أیها النمل ادخلوا مساکنکم سلیمان را خوش آمد سخن آن ملک موران و حسن سیاست وی بر رعیت خویش و شفقت بردن بر ایشان آن گه گفت بیارید این ملک موران را بیاوردند

او را دید بر لباس سیاه مانند زاهدان کمر بسته بسان چاکران سلیمان گفت آن سخن از کجا گفتی که لا یحطمنکم سلیمان و جنوده حطم ما بشما کجا رسیدی

شما در صحرا و ما در هوا و نیز دانسته ای که من پیغامبرم با عصمت نبوت عدل فرونگذارم و بر ضعفا و غیر ایشان ظلم نکنم و لشکریان را نگذارم که شما را بکوبند

آن ملک موران جواب داد که من خود عدل تو دانسته ام و شناخته و عذر تو انگیخته که گفتم و هم لا یشعرون اما آنچه میگویی که حطم ما بشما چون رسد و شما در صحرا و ما در هوا بدانکه من بدان سخن حطم دل میخواستم ترسیدم که ایشان نعمت و مملکت تو بینند و آرزوی دنیا و نعمت دنیا خواهند و از سر وقت و زهد خویش بیفتند و درویش را آن نیکوتر بود که جاه و منزل اغنیا نبیند و یقرب من هذا قوله تعالی و لا تمدن عینیک إلی ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحیاة الدنیا لنفتنهم فیه و کذلک ...

میبدی
 
۲۹۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله و تفقد الطیر التفقد تطلب المفقود و انما قیل له التفقد لان طالب الشی ء یدرک بعضه و یفقد بعضه لذلک قال ابو الدرداء من یتفقد یفقد و من لم یعد الصبر لعظایم الامور یعجز و انما تفقد سلیمان الهدهد لانه مهندس الماء یری الماء من تحت الارض کما تری من وراء الزجاج فانه کان یضع منقاره فی الارض فیخبرهم بعد الماء و قربه ثم یأمر الجن بحفر ذلک الموضع فیظهر الماء فاحتاج فی ذلک الیوم الی الماء فتعرف عن حاله و تفقده و قیل سبب تفقده انه کان اذا سار بجنوده جاءت الطیر فتقف فی الهواء مصطفة موصولة الاجنحة او متقاربة و سار ذلک الیوم بجنوده فوقعت الشمس علیه فنظر فوجد موضع الهدهد خالیا فتعرف من حاله و قال ما لی لا أری الهدهد

قرأ ابن کثیر و الکسایی ما لی بفتح الیاء لا أری الهدهد أحاضر أم کان من الغایبین

و قیل معناه ازاغ بصری عنه ام کان من الغایبین و قیل أم هاهنا بمعنی الالف و تقدیره أ کان من الغایبین و قیل معناه بل کان من الغایبین لأعذبنه عذابا شدیدا و کان عذابه ان ینتف ریشه فیدعه ممعطا ثم یلقیه فی بیت النمل فیلدغه و قیل ینتف ریشه فیدعه فی الشمس قال مقاتل بن حیان معناه لاطلینه بالقطران و لاشمسنه

و قیل لاودعنه القفص و قیل لاجمعن بینه و بین ضده و قیل لامنعنه من خدمتی

أو لأذبحنه أو لیأتینی قرأ ابن کثیر بنونین الاولی مثقلة مفتوحة و الثانیة مخففة مکسورة فالنون الاولی دخلت بمعنی التوکید کما دخلت فی قوله لاعذبنه لاذبحنه لانه معطوف علیها و النون الثانیة هی التی تلزم یاء الاضافة فی الفعل

و قرأ الباقون لیأتینی بنون واحدة و اصله نونان کالاول فحذفت الثانیة استثقالا لتوالی ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انی و الاصل اننی بسلطان مبین یعنی الا ان یاتینی بحجة واضحة یکون له فیها عذر فان قیل ما معنی قوله لاعذبنه و المکلف هو الذی یستحق العذاب فالجواب عنه من وجهین احدهما انه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحق العذاب علی غیبته دون اذنه و الثانی ان معنی الایة لاؤدبنه و غیر المکلف یؤدب کالدواب و الصبیان

فمکث بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضم الکاف و هما لغتان یعنی فمکث الهدهد بعد تفقد سلیمان ایاه غیر بعید ای زمانا غیر طویل حتی رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقد و توعده غیر طویل حتی عاد الهدهد و قیل عاد الهدهد فمکث ای وقف مکانا غیر بعید من سلیمان فقال أحطت بما لم تحط به اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهای مختلف گفته اند درین قصه هدهد و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناخته اند و دانسته آنست که سلیمان ع چون از بنای بیت المقدس فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه و با وی انس و جن و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد تا رسیدند بزمین حرم و مدتی آنجا مقام کردند چندان که الله خواسته بود هر روز قربان کردی پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبری عربی بیرون آید که بر خدای عز و جل هیچ پیغامبر گرامی تر از وی نیست سید انبیاء است و خاتم رسولان و نام وی در کتب پیشینان هر که با وی کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وی بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد و نشست وی در مدینه باشد و دین وی دین حنیفی باشد طوبی او را که وی را دریابد و بوی ایمان آرد و اتباع سیرت و سنت وی کند

آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وی قریب هزار سال بود سلیمان ع بعد از آن مدتی انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینی و هوایی خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وی و دلیل وی بر آب هدهد بود منقار بر زمین نهادی و بدانستی که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر آن گه دیوان را فرمودی تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصه میگفت و نافع ازرق قدری حاضر بود گفت یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همی دید چونست که دام فرا کرده نمی بیند و نمی داند تا آن گه که دام گردن وی افتد ابن عباس گفت ویحک ان القدر اذا جاء حال دون البصر و عن انس قال قال رسول الله ص انهاکم عن قتل الهدهد فانه کان دلیل سلیمان علی قرب الماء و بعده و احب ان یعبد الله فی الارض حیث یقول و جیتک من سبإ بنبإ یقین

إنی وجدت امرأة تملکهم الایة آن ساعت که سلیمان در زمین صنعاء نزول کرد هدهد برپرید سوی هوا تا در عرصه دنیا نظاره کند چشمش بر ناحیه سبا افتاد در زمین یمن مرغزار و درختان و سبزی فراوان دید در آن نواحی پرید

هدهدی را دید در ان زمین یمن نام وی عنفیر و هدهد سلیمان نام وی یعفور آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایی و چه میخواهی گفت من از شام می آیم و صاحب من سلیمان بن داود است پادشاه جن و انس و شیاطین و طیور و وحوش عنفیر گفت ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحی یمن بفرمان اوست دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگی صد هزار مقاتل خواهی تا طرفی از ملک وی ببینی یعفور گفت ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد عنفیر گفت اگر تو مملکت بلقیس را ببینی و احوال وی بدانی و آن گه چون بازگردی و سلیمان را از آن خبر کنی او را خوش آید و بر تو حرج نکند یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وی را بدید و احوال وی را نیک بدانست آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جن و انس و شیاطین راه بآب نمی بردند

سلیمان بر هدهد خشم گرفت گفت لأعذبنه عذابا شدیدا أو لأذبحنه عقاب برپرید تا هدهد را طلب کند روی سوی یمن نهاد هدهد را دید که می آمد هدهد دانست که عقاب در خشم است از آنکه سلیمان را خشمگین دیده بتواضع فرا پیش آمد گفت بحق الله الذی قواک و اقدرک علی الا رحمتنی فولی عنه العقاب و قال ویلک ان نبی الله حلف ان یعذبک او یذبحک عقاب گفت ای ویل ترا پیغامبر خدا سلیمان سوگند یاد کرده که ترا عذاب کند هدهد گفت سلیمان هیچ استثناء کرد در سخن

عقاب گفت بلی استثنا کرد گفت أو لیأتینی بسلطان مبین هدهد گفت پس چون استثنا کرد باکی نیست آمدند تا بنزدیک سلیمان و هدهد ترسان و لرزان

سلیمان گفت ما الذی بطأک عنی

فقال الهدهد أحطت بما لم تحط به هذا و قول السامری بصرت بما لم تبصروا به بمعنی واحد ای علمت من حال سبا ما لم تعلمه و الاحاطة العلم بالشی ء من جمیع جهاته و جیتک من سبإ بنبإ یقین ای خبر محقق لا شک فیه قال ذلک اعتذارا الیه مما احل بمکانه قرایت ابن کثیر و ابو عمرو سبأ مهموز است مفتوح و همچنین لقد کان لسبإ قنبل بسکون الف خوانده باقی من سبإ بجر و تنوین خوانده من نون فلانه اسم رجل و من لم ینون فلانه اسم قبیلة کقریش زجاج گفت سبا نام آن شارستان است که مآرب گویند در نواحی یمن و بلقیس آنجا مسکن داشت و بینها و بین صنعاء مسیرة ثلاثة ایام و قیل ثلاثة فراسخ و قال الخلیل سبا اسم یجمع عامة قبایل الیمن و قیل اسم امهم و قول درست آنست که از رسول خدا پرسیدند که سبا نام مرد است یا نام زمین رسول جواب داد که نام مردی است که ده پسر داشت چهار از ایشان در شام مسکن داشتند لخم و جذام و عاملة و غسان و شش در یمن کنده و اشعرون و ازد و مذحج و انمار

قالوا یا رسول الله و ما الانمار فقال والد خثعم و بجیلة و قیل هو سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان فوجه سبا بغیر تنوین انه اسم غیر منصرف لاجتماع التعریف و التأنیث فیها لانها اسم مدینة او ارض او قبیلة او امراة و وجه التنوین انه اسم منصرف لانه اسم رجل أو حی او بلد فهو مذکر فلم یجتمع فیه سببان من اسباب منع الصرف فصرف لذلک و اما وجه الهمز انه مأخوذ من سبأت الخمر اذا اشتریتها او من سبأته النار اذا احرقته و من لم یهمز فلانه مأخوذ من سبی یسبی لانه اول من سبی السبی

إنی وجدت امرأة تملکهم یعنی تملک الولایة و التصرف علیهم و لم یرد به ملک الرقبة و هی بلقیس بنت شراحیل بن طهمورث و قیل بنت طهمورث و قیل بنت شرحیل بن مالک بن الریان و قیل بلقیس بنت الهدهاد و امها فارعة الجنیه و قیل امها ریحانة بنت السکن و هی جنیة و قیل کان ابو بلقیس یلقب بالهدهاد و کان ملکا عظیم الشأن قد ولده اربعون ملکا و کان یملک ارض الیمن کلها و کان یقول لملوک الاطراف لیس احد منکم کفوا لی و ابی ان یتزوج فیهم فزوجوه امراة من الجن فولدت له بلقیس و لم یکن له ولد غیرها و به

قال النبی ص کان احد ابوی بلقیس جنیا

روی ان مروان الحمار امر بتخریب تدمر فوجدوا فیها بیتا فیه امرأة قایمة میتة امسکوها بالصبر احسن من الشمس قامتها سبعة اذرع و عنقها ذراع عندها لوح فیه انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرب الله ملک من یخرب بیتی

و أوتیت من کل شی ء احتاجت الیه فی ملکها من الالة و العدة و قیل اعطیت من کل نعمة حظا وافرا کما اعطیت و لها عرش عظیم سریر عظیم ثلاثون ذراعا فی ثمانین ذراعا و طوله فی الهواء ثمانون ذراعا مقدمه من ذهب مفصص بالیاقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و مؤخره من فضة مکلل بالوان الجواهر له اربع قوایم قایمة من یاقوت احمر و قایمة من یاقوت اخضر و قایمة من زمرد و قایمة من در و صفایح السریر من ذهب و علیه سبعة ابیات علی کل بیت باب مغلق و کان علیه من الفرش ما یلیق به ...

... ف قالت یا أیها الملأ الملأ عظماء القوم جمعه املاء مثل نبأ و انباء کانوا اهل مشورته و هم ثلاثمایة رجل و اثنی عشر رجلا تحت کل رجل منهم عشرة آلاف رجل إنی ألقی إلی کتاب کریم ای مختوم لقوله ص کرم الکتاب ختمه و لا یختم الا کتب الملوک و قیل کریم مضمونه و قیل شریف بشرف صاحبه و قیل کریم حیث اتی به طیر حقیق بان یؤمل من جهته خیر

إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم قال ابن جریح لم یزد سلیمان علی ما قص الله فی کتابه انه و انه و گفته اند إنه من سلیمان سخن بلقیس است باملاء خویش و مضمون نامه سلیمان اینست بسم الله الرحمن الرحیم ألا تعلوا علی و أتونی مسلمین و نامه های پیغامبران همه چنین بودی موجز و مختصر بی تطویل سلیمان نامه بمهر کرد بخاتم خویش و بهدهد داد هدهد نامه به بلقیس رسانید بلقیس چون مهر سلیمان دید لرزه بر وی افتاد و بتواضع پیش آمد

و کان ملک سلیمان فی خاتمه بدانست بلقیس که ملک سلیمان عظیم تر از ملک وی است چون رسول وی مرغ است آن گه عظماء قوم خویش که اهل مشورت وی بودند همه را جمع کرد و هم ثلاثمایة و اثنا عشر رجلا و با ایشان گفت إنی ألقی إلی کتاب کریم إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم ألا تعلوا علی ان اینجا حکایت است و در نامه این بود که ألا تعلوا علی ای لا تترفعوا علی و ان کنتم ملوکا این علو همانست که در قرآن جایها گفته إن فرعون علا فی الأرض إنه کان عالیا من المسرفین ام کنت من العالین ظلما و علوا این همه بیک معنی است قوله و أتونی مسلمین ای مومنین داخلین فی الاسلام و قیل لا تعلوا علی ای لا تتکبروا میگوید کبر از گردن بیفکنید و مؤمن شوید کافر چون کفر از گردن بیفکند آن گه اسلام را شایسته گردد و هیچ کافر کفر نیارد مگر بکبر و ذلک قوله تعالی إنهم کانوا إذا قیل لهم لا إله إلا الله یستکبرون

پس بلقیس مر ان سرهنگان خویش را گفت یا أیها الملأ و هم الذین یملیون العیون مهابة و القلوب جلالة و قیل هم الملییون بما یراد منهم أفتونی فی أمری ای اشیروا علی فی الامر الذی نزل به و الفتوی الحکم بما هو صواب گفته اند بلقیس نخست ایشان را گفت چه مردی است سلیمان شما شناسید او را گفتند شناسیم ملکی بزرگ است بشام اندر و دین بنی اسراییل دارد و تورات خواند و دعوی پیغامبری کند و باد و مردم و دیو و پری و مرغان همه او را فرمان بردارند

بلقیس گفت اکنون چه بینید اندر کار من مرا پاسخ دهید درین کار که افتاد که من هرگز بی شما کاری نگزارم و بسر نبرم ...

... فان غدا لناظره قریب

بلقیس گفت من او را هدیه ای فرستم تا اگر بپذیرد دانم ملکی است که دنیا همی جوید و اگر نپذیرد دانم که پیغامبر خدا است و حقست و از ما بهیچ چیز فرو نیاید و بهیچ چیز رضا ندهد مگر باتباع دین وی اکنون خلافست میان علماء تفسیر که آن هدیه چه بود قال الحسن کان ذلک مالا و لا بصر لی به و قال ابن عباس کانت الهدیة لبنة من ذهب وهب منبه گفت و جماعتی که کتب پیشینیان خوانده اند آن هدیه که بلقیس بسلیمان فرستاد پانصد خشت زرین بود و پانصد خشت سیمین و یک پاره تاج زرین مکلل بدر و یاقوت و لختی فراوان مشک و عود و عنبر و پانصد غلام جامه کنیزکان پوشیده و دست اورنجن در دست و گوشوار در گوش و طوق زر در گردن و پانصد کنیزک جامه غلامان پوشیده قبا و کلاه و منطقه بر میان و حقه ای که در ان در یتیم بود ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن معوج انگه جماعتی را از اشراف قوم خویش نامزد کرد و یکی را بر ایشان امیر کرد نام وی منذر بن عمرو و او را وصیت کرد که چون در پیش سلیمان شوی می نگر اگر بنظر غضب بتو نگرد بدانکه او ملکست و اگر نه پیغامبر و نگر تا ازو در هیبت نباشی که من ازو عزیزترم و اگر بنظر لطف بتو نگرد خوش خوی و خرم روی بدانکه پیغامبر است سخن او نیک بشنو و جواب او چنان که لایق باشد می ده و همچنین کنیزکان را وصیت کرد که شما با وی سخن مردانه گویید و خویشتن را بدو مرد نمایید و غلامان را بر عکس این گفت یعنی که شما سخن نرم گویید و خویشتن را زن بدو نمایید و منذر را گفت از سلیمان درخواه تا تمیز کند میان غلامان و کنیزکان اگر پیغامبر است و پیش از ان که سر حقه بگشاید بگوید که در حقه چیست و آن در یتیم ناسفته سوراخ کند آن را و رشته در مهره جزع کشد در آن ثقبه معوج این وصیت تمام کرد و رسول فرا راه کرد و هدهد بشتاب آمد پیش سلیمان و او را از این احوال خبر کرد سلیمان شیاطین را فرمود تا خشتهای زرین و سیمین فراوان زدند وز آنجا که سلیمان بود تا مسافت نه فرسنگ میدانی ساختند خشتهای زرین و سیمین در انجا او کندند و گرد آن میدان دیوار برآورده و بر سر دیوار شرف زرین و سیمین بسته و چهار پایان بحری بنقش پلنگ نقطه نقطه رنگهای مختلف آورده و بر راست و چپ میدان بر سر آن خشتهای زرین و سیمین بسته و اولاد جن خلقی بیعدد بر راست و چپ میدان بخدمت ایستاده سلیمان در مجلس خویش بر سریر خویش نشسته و چهار هزار کرسی از راست وی و چهار هزار از چپ وی نهاده آدمیان گرد بر گرد سریر وی صفها بر کشیده و از پس ایشان جن و از پس ایشان شیاطین و از پس ایشان سباع و وحوش و هوام و از پس ایشان مرغان رسول بلقیس چون بآن میدان رسید و ملک و عظمت سلیمان دید چشم ایشان خیره بماند چون آن میدان دیدند و خشتهای زرین و سیمین آن و چهار پایان بحری که هرگز مانند آن ندیده بودند پس آنچه خود داشتند از هدایا بچشم ایشان خوار و مختصر آمد و بیفکندند و چون شیاطین و اولاد جن فراوان دیدند بترسیدند شیاطین گفتند جوزوا فلا باس علیکم بگذرید و مترسید که شما را باک نیست و جای ترس نیست پس ایشان میگذشتند بر کردوس کردوس جوک جوک از جن و انس و وحوش و طیور تا رسیدند بحضرت سلیمان ع سلیمان بنظر لطف بروی تازه گشاده خندان بایشان نگریست و گفت ما ورایکم چه دارید و چه آوردید و بچه آمدید منذر که رییس قوم بود جواب داد که چه آوردیم و بچه آمدیم و نامه بلقیس که داشت بوی داد سلیمان گفت این الحقه حقه بیاوردند و جبرییل ع بفرمان حق جل جلاله آمد و سلیمان را گفت که در حقه چیست گفت در این حقه دانه دری یتیم است ناسفته و جزعی سفته ثقبه آن کژ و ناراست رسول بلقیس گفت صدقت راست گفتی اکنون این در یتیم را سوراخ کن و آن مهره جزع را رشته درکش

سلیمان جن و انس را حاضر کرد و علم این بنزدیک ایشان نبود شیاطین را حاضر کرد و ازیشان پرسید شیاطین گفتند ترسل الی الارضة فجاءت الارضة و اخذت شعرة فی فیها فدخلت فیها حتی خرجت من الجانب الآخر فقال سلیمان ما حاجتک فقالت تصیر رزقی فی الشجرة قال لک ذلک ثم قال من بهذه الخرزة یسلکها الخیط

فقالت دودة بیضاء انا لها یا رسول الله فاخذت الدودة الخیط فی فیها و دخلت الثقبة حتی خرجت من الجانب الآخر فقال سلیمان ما حاجتک قالت تجعل رزقی فی الفواکه قال لک ذلک ثم میز بین الجواری و الغلمان بان امرهم ان یغسلوا وجوههم و ایدیهم فکانت الجاریة تاخذ الماء من الآنیه باحدی یدیها ثم تجعله علی الید الأخری ثم تضرب به علی الوجه و الغلام کما یأخذه من الآنیة یضرب به وجهه و کانت الجاریة تصب الماء صبا و کان الغلام یحدر الماء علی یده حدرا فمیز بینهم بذلک

ثم رد سلیمان الهدیة و قال أ تمدونن بمال قرأ حمزة و یعقوب بنون واحدة مشددة مع الیاء و قرأ الباقون بنونین مخففتین و حذف الیاء قرء ابن عامر و عاصم و الکسایی و الباقون باثباته فلما جاء الرسول سلیمان فقیل معناه جاء سلیمان ما عهدت الیه و ارسلت و قیل کان الرسول امرأة قال سلیمان أ تمدونن بمال أ تزیدوننی فی مال انکر علیهم ارسالهم بالمال الیه و هو یدعوهم الی الله و الی الاسلام یعنی لست بمن یرغب فی المال و لا ممن یغتر به فما آتانی الله من الدین و النبوة و الحکمة خیر مما آتاکم من الدنیا آتانی بفتح الیاء قراءة نافع و ابو عمرو و حفص بل أنتم بهدیتکم هذه تفرحون اعظاما منکم لها فدلت الایة علی انه لا ینبغی لعالم و لا لعاقل ان یفرح بعرض الدنیا

ثم قال للرسول ارجع ایها الرسول إلیهم یعنی الی بلقیس و قومها بما صحبک من الهدیة و قیل محتمل ان المخاطب هاهنا الهدهد ای ارجع إلیهم قایلا لهم فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها ای لا طاقة لهم و لا یمکنهم دفعا عنهم و عن قریتهم و انما قال ذلک لکثرتهم و شدة شوکتهم و کونهم جند الله عز و جل و لنخرجنهم منها ای من ارضها و ملکها أذلة جمع ذلیل کالاجلة جمع الجلیل و هم صاغرون مهانون ذلیلون ان لم یاتونی مسلمین

میبدی
 
۲۹۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله قال یا أیها الملؤا أیکم یأتینی بعرشها مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد بلقیس گفت هذا امر من السماء این کاری آسمانی است ساخته و خواسته ربانی است و ما را کاویدن با وی روی نیست و در مخالفت و منابذت وی هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وی نه ملک سرسریست که آن جز نبوت و تأیید الهی نیست کس فرستاد به سلیمان که اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه می خوانی آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکل کرد و در مملکت خویش نایبی بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگی عددی فراوان از خیل و حشم و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس می آید و بقصد اسلام و ایمان می آید که جبرییل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان قبل أن یأتونی مسلمین ای مؤمنین موحدین

و گفته اند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود و گفته اند دو ماهه راه بود روزی سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غباری عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردی مهیب بود کس بابتداء سخن با وی نیارستی گفت تا نخست وی ابتدا کردی چون آن غبار دید از دور گفت ما هذا آن چه غبارست گفتند بلقیس است که می آید گفت و قد نزلت منا بهذا المکان و بلقیس چنین بما نزدیک رسید آن گه سلیمان روی با لشکر خویش کرد گفت یا أیها الملؤا أیکم یأتینی بعرشها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد و این سخن دو معنی را گفت یکی آن که کره سلیمان ان یستحل حریمها بعد اسلامها روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وی دست در حریم وی برد که بعد از اسلام آن وی را حلال نبود دیگر معنی احب ان یریها معجزة تدلها بها علی صحة نبوة سلیمان خواست که آن حال سلیمان را معجزتی بود و دلیلی بر صدق نبوت وی تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جای استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهی و معجزت نبوی نیست

قال عفریت من الجن تقول عفریت و عفریة و عفر و عفاریة و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول عفریت نفریت عفریة و عفر نفریة عفر عفاریة نفاریة

و العفریت عند العرب المارد الداهیة یقال هو صخر سید الجن و کان قبل ذلک متمردا علی سلیمان و اصطخر فارس تنسب الیه آن عفریت گفت سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزی و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید و گفته اند مقام وی آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتی و إنی علیه لقوی أمین ای قوی علی حمله امین علی جواهره و قیل امین فیما اقول سلیمان گفت زودتر از این خواهم

قال الذی عنده علم من الکتاب اقوال مفسران مختلف است که الذی عنده علم من الکتاب که بود قومی گفتند جبرییل بود ع قومی گفتند فریشته دیگر بود رب العزة او را قرین سلیمان کرده بود پیوسته با وی بودی و او را قوت دادی قومی گفتند خضر بود ع قومی گفتند مردی بود از حمیر نام او ضبه و مستجاب الدعوة بود و قیل اسمه ملیخا و قیل اسمه اسطوس و قیل هو سلیمان ع و ذلک ان رجلا عالما من بنی اسراییل آتاه الله علما و فقها قال أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک فقال سلیمان هات فقال انت النبی بن النبی و لیس احدکم اوجه عند الله منک و لا اقدر علی حاجته فان دعوت الله و طلبت الیه کان عندک قال صدقت ففعل ذلک فجی ء بالعرش فی الوقت و قول معتمد و بیشترین مفسران آنست که آصف بود وزیر سلیمان و دبیر وی و هو آصف بن برخیا بن شمعون رجل صالح مجاب الدعاء قال ابن عباس ان آصف قال لسلیمان حین صلی و دعا الله عز و جل مد عینیک حتی ینتهی طرفک قال فمد سلیمان عینیه فنظر نحو الیمن و دعا آصف فبعث الله سبحانه الملایکة فحملوا السریر من تحت الارض یخدون الارض خدا حتی انخرقت الارض بالسریر بین یدی سلیمان ع

اما آنچه گفت عنده علم من الکتاب این علم کتاب اسم الله الاعظم است یا حی یا قیوم یا ذا الجلال و الاکرام و بقول بعضی یا الهنا و اله الخلق اجمعین الها واحدا لا اله الا انت ایتنی بعرشها و قیل قال آصف بالعبریة آهیا شراهیا و هو الاسم الاعظم و قال الحسن اسم الله الاعظم یا الله یا رحمان

قبل أن یرتد إلیک طرفک ارتداد الطرف ان یرجع الی الناظر من رؤیة شی ء کان ینظر الیه

فلما رآه یجوز ان یکون هذا الرای سلیمان و یجوز ان یکون آصف فلما رآه مستقرا عنده راسخا فی الارض ثابتا فیها کانه فیه بیت او بنی رتقا و هو محمول الیه من مآرب الی الشام فی مقدار ارتداد الطرف قال هذا من فضل ربی اعطانی بفضله و انما اعطانی لیمتحننی فیستخرج منی ما اودعه فی من معلومه أ اشکر نعمه علی حین اعطانی ما اردت ام اکفر ذلک فلا اشکره علیه و من شکر الله علی نعمه فانما یشکر لنفسه لان نفع ذلک یعود الیه حیث یستوجب المزید و من کفر فان مضرة کفره علیه لا علی ربه و الله سبحانه متعال علی المضار و المنافع غنی عن عباده و افعالهم

و قیل معنی الایة هذا من فضل ربی علی اذ صیر فی امتی من یجری علی یده مثل هذا الامر ففضل ذلک لی و هو انعام علی و قیل ان سلیمان تداخله شی ء اذ صار غیره من امته اعلم منه و اقدر علی بعض الامور فقال ریاضة لنفسه هذا من فضل ربی ای مما یملکه یجعله لمن یشاء من عباده فقد جعل هذا الفضل لهذا الذی اوتی علما من الکتاب لیبلونی اشکر أم اکفر

قوله قال نکروا لها عرشها التنکیر التغییر الی حال ینکرها صاحبها اذا رآها و المعنی اظهروه لها لتنکر موضعه عندی فننظر أ تهتدی بان تعلم ان هذا لا یقدر علیه الا الله فتؤمن ام لا تتنبه لذلک و قال وهب و محمد بن کعب و غیرهما من اهل الکتاب خافت الجن ان یتزوجها سلیمان فتفشی الیه اسرار الجن فلا ینفکون من تسخیر سلیمان و ذریته من بعده فارادوا ان یزهدوه فیها فاساؤا الثناء علیها

و قالوا ان فی عقلها خبلا و ان رجلها کحافر الحمار فاراد سلیمان ان یختبر عقلها فقال نکروا لها عرشها ای غیروا لها عرشها بتغییر صورته فاجعلوا اعلاه اسفله و مقدمه مؤخره و قیل نزع ما کان علیه من فصوصه و جواهره و قیل زید فیه و نقص ننظر أ تهتدی الی معرفة عرشها فنعرف بذلک عقلها أم تکون من الذین لا یهتدون الیه

فلما جاءت بلقیس قیل لها أ هکذا عرشک قالت کأنه هو شبهته به فلم تقر بذلک و لم تنکر فعلم سلیمان کمال عقلها قال الحسین بن فضل شبهوا علیها بقولهم أ هکذا عرشک فشبهت علیهم بقولها کأنه هو فاجابتهم علی حسب سؤالهم و لو قالوا لها هذا عرشک لقالت نعم

قوله و أوتینا العلم من قبلها قال المفسرون هذا من قول سلیمان یقول اعطینا علم التوحید و النبوة من قبل توحیدها و کنا مسلمین قبل اسلامها کأنه یباریها بقدم دینه و اسلامه اذ بارته بملکها و قیل هذا من قول بلقیس لما رأت عرشها عنه سلیمان قالت عرفت هذه و اوتینا العلم بصحة نبوتک بالآیات المتقدمة من امر الهدهد و الرسل من قبل هذه المعجزة التی رأیتها من احضار العرش و کنا مسلمین منقادین مطیعین لامرک من قبل ان جیناک

و صدها ما کانت تعبد من دون الله یجوز ان یکون ما فی موضع الرفع فیکون فاعل و صدها ای صدها عبادة الشمس من عبادة الله و فیه دلالة ان اشتغال المرء بالشی ء یصده عن فعل ضده و کانت المرأة تعبد الشمس فکانت عبادتها ایاها تصد عن عبادة الله و یجوز ان یکون ما فی موضع النصب و المعنی صدها سلیمان عن عبادة الشمس فلما سقط الجار نصب

ل لها ادخلی الصرح الصرح القصر و منه قوله یا هامان ابن لی صرحا ای قصرا و قیل الصرح عرصة الدار و کل بناء عال من صخر او زجاج فهو صرح و اللجة الضحضاح من الماء و الممرد المملس و سمی الامرد لانه املس الخدین و شجرة مرداء لیس علیها و رق و ارض مرداء لیس فیها نبات مفسران گفتند چون بلقیس عزم رفتن کرد به نزدیک سلیمان جن با یکدیگر گفتند که الله تعالی جن و انس و طیور و وحوش و باد مسخر سلیمان کرده و این بلقیس ملکه سباست اگر سلیمان او را بزنی کند و از وی غلامی زاید ما هرگز از تسخیر و عبودیت نرهیم

تدبیر آنست که بلقیس را بچشم سلیمان زشت کنیم تا او را بزنی نکند آمدند و سلیمان را گفتند رجلها رجل حمار و انها شعراء الساقین لان امها کانت من الجن فلعلها نزعت الی امها چون ایشان چنان گفتند سلیمان خواست که حقیقت آن بداند و قدم و ساق وی ببیند شیاطین را فرمود تا کوشکی ساختند از آبگینه گویی آن کوشک آب بود از روشنایی و سپیدی و آن گه بفرمود تا آب زیر آن کوشک براندند و ماهی و دواب بحری در ان آب کرد و سریر خود بالای آن بنهاد چنان که رهگذر بلقیس بر سر آن آبگینه بود تا بنزدیک سلیمان شود آن ساعت که بلقیس بر طرف آن قصر و آن عرصه رسید آفتاب وران تافته بود و آب صافی می نمود و ماهیان را می دید او را گفتندخلی الصرح

در آی درین قصر بلقیس پنداشت که آن همه آبست و او را در آن آب میخواند با خود گفت ما وجد ابن داود عذابا یقتلنی به الا الغرق پسر داود بجز غرق عذابی دیگر نمی دانست که مرا بکشد دامن از ساق بر کشید تا پای در آب نهد سلیمان قدم و ساق وی بدید فاذا هما احسن ساق فی الدنیا و قدماها کقدم الانسان سلیمان آن گه چشم از وی بگردانید و بآواز بلند گفتنه صرح ممرد من قواریر و لیس ببحر

اهل تفسیر را درین قصه سه قول است قومی گفتند جن بر وی دروغ بستند از بیم آن که سلیمان او را بزنی کند و رنه قدم وی چون قدم آدمیان بود و ساق وی نیکوترین ساقها بود قومی گفتند سخن همان بود که جن گفتند و بر ساق وی موی فراوان بود اما شیاطین تدبیر ازالت آن کردند بنوره و از آن روز باز استعمال نوره در ستردن موی میان آدمیان پدید آمد قول سوم آنست که لم یکن لها حافر غیر ان مؤخرتی قدمیها کانتا کمؤخر الحافر

پس سلیمان او را بدین اسلام دعوت کرد و مسلمان شد و گفتب إنی ظلمت نفسی بالکفر أسلمت مع سلیمان لله رب العالمین و انما قالت ع سلیمان لانها دخلت فی الاسلام و لم تعرف الشرایع بعد فقلدته و قالت دینی دینه

خلافست میان علما که سلیمان او را بزنی کرد یا بدیگری داد بزنی قومی گفتند او را بزنی بملک همدان داد نام وی تبع و ایشان را بزمین یمن فرستاد و ملک یمن بایشان تسلیم کرد و زوبعه امیر جن با ایشان بفرستاد تا از بهر ایشان بناهای عظیم و قصرهای عالی ساخت صرواح و مرواح و هنده و هنیده و فلتوم این نام قلعه هاست در زمین یمن که شیاطین آن را بنا کرده اند از بهر تبع و امروز از آن هیچ بر پای نیست همه خراب شده و نیست گشته قومی گفتند سلیمان بلقیس را بزنی کرد و او را دوست داشت عظیم و او را پسری زاد نام وی داود و آن پسر در حیات پدر از دنیا برفت و سلیمان بلقیس را با زمین یمن فرستاد و ملک یمن بر وی مقرر کرد و هر ماهی بزیارت وی شدی و سه روز به نزدیک وی بودی

و سلیمان جن را فرمود تا از بهر بلقیس در زمین یمن قصرهای عالی ساختند و استوار قلعه های سلحین و مینون و غمدان امروز آن بناها و قصرها همه خرابند جز رسم و طلل آن بر جای نیست اینست که رب العالمین میگوید در سوره هود و حصید

و گفته اند ملک سلیمان چهل سال بود و عمر وی پنجاه و پنج سال و بلقیس بعد از سلیمان بیک ماه از دنیا برفت و لما کسروا جدار تذمر وجدوها قایمة علیها اثنتان و سبعون حلة قد امسکها الصبر و المصطکی ذکروا من جمالها شییا عظیما اذا حرکت تحرکت مکتوب عندها انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرب الله ملک من یخرب بیتی و کان ذلک فی ملک مروان الحمار و اختلفوا فی اسمها فقیل بلقیس و قیل تذمر بنت اذینة کما اختلفوا فی صاحبة یوسف فقیل راعیل و قیل زلیخا

و لقد أرسلنا إلی ثمود أخاهم صالحا سماه اخاهم لکونه فی النسب منهم یعرفون منشأه و مولده أن اعبدوا الله ای بان اعبدوا الله وحده فإذا هم فریقان ای لما أتاهم وجدهم علی هذه الحالة و هی انهم افترقوا فرقتین کافرة و مومنة یختصمون ای یتقاتلون گفته اند اختصام فریقین آنست که رب العالمین گفت در سورة الاعراف که در میان مستکبران و مستضعفان رفت و ذلک قوله تعالی قال الملأ الذین استکبروا من قومه للذین استضعفوا الایة و گفته اند خصومت ایشان درین بود کافران سخن مؤمنان مستبعد میداشتند در اثبات نبوت و رسالت صالح میگفتند اللهم ان کان ما یقولونه حقا فانزل علینا العذاب و ذلک فی قوله تعالی ایتنا بما تعدنا إن کنت من المرسلین ...

... چون قوم صالح گفتند اطیرنا بک و بمن معک صالح جواب داد گفت طایرکم عند الله بل أنتم قوم تفتنون آنچه شما می پندارید که از من است از نقصان زروع و ثمار آن نه از منست که آن از تقدیر خداست و بامر خداست شما را بآن آزمایش میکند که تا خود هیچ بیدار شوید و پند پذیرید و نمی پذیرید و نمی دانید و قیل طایرکم عند الله ای جزاء تطیرکم عند الله محفوظ علیکم حتی یجازیکم به و قیل معناه العذاب الموعود لکم عند الله اعظم و اشد مما لحقکم من نقصان الزروع و الثمار بل أنتم قوم تفتنون ای تصرفون عن الطریقة المستقیمة و الفتنة صرف الشی ء عن الشی ء و قیل تفتنون ای تضلون فتجهلون ان الخیر و الشر من عند الله

و کان فی المدینة تسعة رهط من ابناء اشرافهم فی مدینة ثمود و هی الحجر یفسدون فی الأرض و لا یصلحون ای لا یکون منهم الا الفساد فی جمیع امورهم و اسماؤهم قدار بن سالف و مصدع بن دهر و اسلم و رهمی و رهیم و دعمی و دعیم و قبال و صداف

این جماعت با یکدیگر گفتند تقاسموا بالله امر است ای احلفوا بالله ...

... و مکروا مکرا حین قصدوا تبییت صالح و الفتک به و مکرنا مکرا حین ادینا مکرهم الی هلاکهم و هم لا یشعرون برجوع و بال مکرهم علیهم

فانظر کیف کان عاقبة مکرهم ای فانظر یا محمد بعین قلبک و عقلک الی عاقبة مکر ثمود بنبیهم صالح کیف کانت و الی ما ذا صارت و اعلم انی فاعل مثل ذلک بکفار قومک فی الوقت الموقت لهم فلیسوا خیرا منهم ثم فسر ذلک فقال أنا دمرناهم بفتح الف قرایت کوفی و یعقوب است و باقی بکسر الف خوانند فمن فتح جعل الجملة خبر کان و من کسر وقف علی عاقبة مکرهم ثم استأنف و قال أنا دمرناهم ای انا اهلکنا الرهط و قومهم أجمعین الدمار و التدمیر استیصال الشی ء بالهلاک قال ابن عباس ارسل الله الملایکة لیلا فامتلأت بهم دار صالح فاتی التسعة الدار شاهرین سیوفهم فرمتهم الملایکة بالحجارة من حیث یرون الحجارة و لا یرون الملایکة فقتلتهم قال مقاتل نزلوا فی سفح جبل ینتظر بعضهم بعضا لیأتوا دار صالح فانحطت علیهم صخرة فهشمتهم

فتلک بیوتهم اشارة الی الحجر خاویة ای خربة خالیة عن الاهل و السکان خاویة نصب علی الحال بما ظلموا ای بظلمهم و شرکهم إن فی ذلک ای فی اهلاکنا ایاهم لآیة ای دلالة لقوم یعلمون فیتعظون ...

میبدی
 
۲۹۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قال یا أیها الملؤا أیکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین بدانکه این آیات دلایل روشنند و برهان صادق بر اثبات کرامات اولیا که اگر نه از روی کرامت بودی و از خصایص قدرت الله کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد عرشی بدان عظیمی و مسافتی بدان دوری بیک طرفة العین حاضر کردن مگر که ولی دعا کند و رب العالمین اجابت دعاء وی را بقدرت خویش آن را حاضر کند بر آن وجد که میان عرش و منزل سلیمان زمین درنوردد و مسافت کوتاه کند و این جز در قدرت الله نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست

در آثار بیارند که مصطفی ص از دنیا بیرون شد زمین بالله نالید که بقیت لا یمشی علی نبی الی یوم القیامة بوفات مصطفای عربی زمین بالله نالید که نیز پیغامبری بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت الله گفت عز جلاله من ازین امت محمد مردانی پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای پیغامبران باشد و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء اذ لو لم یکن النبی صادقا فی نبوته لم تکن الکرامة تظهر علی من یصدقه و یکون من جملة امته

و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوی نبوت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند و بر ولی واجب است که کرامات بپوشد و قطعی دعوی ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سری سقطی حکایت کنند که گفت لو ان واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و علی کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح السلام علیک یا ولی الله فلو لم یخف انه مکر لکان ممکورا اما اگر در احایین چیزی از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولی باشد فقد یحصل باختیاره و دعایه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فی بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبی باشد و درخواست او و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست و روا باشد که ولی نداند که و لیست و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب که وی مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وی و راه صدق وی معجزتست بخلاف ولی که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولی واجبست که بداند که و لیست

اما شرط ولی آنست که بسته کرامت نشود طالب استقامت باشد نه طالب کرامت بو علی جوزجانی گفته کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فان نفسک متحرکة فی طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وی باشد و بر اداء حقوق و لوازم بی کسل مواظب باشد و از معاصی بپرهیزد و مخالفت از هیچ روی بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمی نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد و مما روی من الاخبار فی اثبات کرامات الاولیاء ما روی ابو هریرة عن النبی ص قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت انی لم اخلق لهذا انما خلقت للحرث فقال الناس سبحان الله فقال النبی ص آمنت بهذا و ابو بکر و عمر

و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فی حال خطبته یا ساریة الجبل الجبل و هو حدیث معروف مشهور و روی ان رسول الله ص بعث العلاء الحضرمی فی غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا الله باسمه الاعظم و مشوا علی الماء

و روی ان عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول الله ص فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسراج و روی انه کان بین سلمان و ابی الدرداء قصعة فسبحت حتی سمعا التسبیح و روی عن النبی ص انه قال کم من اشعث اغبر ذی طمرین لا یؤوله لو اقسم علی الله لابره و لم یفرق بین شی ء و شی ء فیما یقسم به علی الله

و قال سهل بن عبد الله من زهد فی الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فی ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانه عدم الصدق فی زهده فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء و حکی عن ابی حاتم السجستانی یقول سمعت ابا نصر السراج یقول دخلنا تستر فرأینا فی قصر سهل بن عبد الله بیتا کان الناس یسمونه بیت السبع فسألنا الناس عن ذلک فقالوا کان السباع تجی ء الی سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللحم ثم یخلیهم قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلهم متفقین علی ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر

و قیل کان سهل بن عبد الله اصابته زمانة فی آخر عمره فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه فاذا فرغ من الفرض عاد الی حال الزمانة و کان لسهل بن عبد الله مرید فقال له یوما ربما أتوضأ للصلوة فیسیل الماء بین یدی کقضبان ذهب و فضة

فقال سهل اما علمت ان الصبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها

پیری بود در طوس نام وی بو بکر بن عبد الله از طوس بیرون آمد تا غسلی کند جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد بی ادبی بیامد و جامه شیخ ببرد شیخ در میان آب بماند گفت بار خدایا اگر دانی که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد می آمد و جامه شیخ می آورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان دست وی نیکو شد

و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغی سپید بیامد بر گوشه جنازه نشست قومی از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین می فشاندند تا مگر برخیزد مرغ برنخاست هم چنان می بود و خلق در تعجب بمانده فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود عبد الله بن احمد بن حنبل گفت از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق می آوردند و آن می خورد بوقت نزع با خود ترنمی میکرد باو نیوشیدند می گفت الهی اشتد شوقی الیک فعجل قدومی علیک چون او را می شستند بر ساق وی دیدند نوشته چنانک از پوست بر خاسته الفتح لله

سألتک بل اوصیک ان مت فاکتبی ...

... من این زیان نفروشم بصد هزاران سود

اما جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوی آن نکنند زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود و از غرور خالی نباشد

درویشی در بادیه تشنه گشت از هوا قدحی زرین فرا دید آمد پر آب سرد

درویش گفت بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیی باید که مرا سیلی زند و شربتی آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید تو خود قادری که آب در جوف من پدید آری درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالی نباشد

شیخ الاسلام انصاری گفت حقیقت نه بکرامات می درست شود که حقیقت خود کرامتست از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطی هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند هر که با عطا گراید از معطی باز ماند بو عمرو زجاجی گفت اگر بشریت من ذره ای کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم

میبدی
 
۲۹۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی قل الحمد لله گوی ستایش بسزا الله را و سلام علی عباده الذین اصطفی و درود او بر رهیگان او که بگزید ایشان را آلله خیر أما یشرکون ۵۹ الله به است خدایی را یا آنچه شما می انباز ان خوانید با او

أمن خلق السماوات و الأرض این انبازان که می گویید به است یا او که آسمان و زمین آفرید و أنزل لکم من السماء ماء و فرو فرستاد شما را از آسمان آبی فأنبتنا به تا بر رویانیدیم بآن آب حدایق ذات بهجة بستانهای دیوار بست نیکو منظر ما کان لکم أن تنبتوا شجرها نبود شما را توان آن که درختان آن رویانیدید أ إله مع الله با الله خدایی دیگر بود که در انبازی او را دیگرست بل هم قوم یعدلون ۶۰ نیست جز زان که ایشان قومی اند که او را بدروغ می عدیل و هامتا گویند

أمن جعل الأرض قرارا انباز به یا آن کس که زمین را جای آرام جهانیان کرد و جعل خلالها أنهارا و میان درختان آن جویها روان کرد و جعل لها رواسی و آن را لنگرها کرد از کوه ها و جعل بین البحرین حاجزا و میان دو دریا از نگه داشت خویش حاجزی کرد بازدارنده از آمیختن أ إله مع الله خدایی دیگرست با الله در کردگاری بل أکثرهم لا یعلمون ۶۱ که بیشتر ایشان نمیدانند ...

... لقد وعدنا هذا وعده دادند ما را این نحن و آباؤنا من قبل هم ما و پدران ما پیش فا إن هذا إلا أساطیر الأولین ۶۸ نیست این سخن مگر افسانه های پیشینیان

قل سیروا فی الأرض گوی بروید در زمین فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین ۶۹ و بنگرید که چون بود سرانجام بدان

و لا تحزن علیهم بریشان اندوه مبر و لا تکن فی ضیق مما یمکرون ۷۰ و تنگ مباش در دستان گری ایشان ...

... و ما من غایبة فی السماء و الأرض و نیست هیچ پوشیده در آسمان و زمین إلا فی کتاب مبین ۷۵ مگر آن در لوح نبشته پیدا و روشن

إن هذا القرآن یقص علی بنی إسراییل این قران میخواند بر بنی اسراییل أکثر الذی هم فیه یختلفون ۷۶ بیشتر آن که ایشان در آن دو گروهند

و إنه لهدی و رحمة للمؤمنین ۷۷ و این راه نمونی و بخشایشی است است گروندگان را ...

میبدی
 
۲۹۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله قل الحمد لله بدان که مقامات راه دین بر دو قسم است قسمی از آن مقدمات گویند که آن در نفس خویش مقصود نیست چون توبه و صبر و خوف و زهد و فقر و محاسبه این همه وسایلند بکاری دیگر که وراء آنست و قسم دیگر مقاصد و نهایات گویند که در نفس خویش مقصودند چون محبت و شوق و رضا و توحید و توکل این همه بنفس خویش مقصودند نه برای آن می باید تا وسیلت کاری دیگر باشد و حمد خداوند جل جلاله و شکر و ثناء وی ازین قسم است که بنفس خویش مقصودند و هر آنچه بنفس خویش مقصود بود در قیامت و در بهشت بماند و هرگز منقطع نگردد و حمد ازین بابست که رب العزة در صفت بهشتیان میگوید و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمین الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن الحمد لله الذی صدقنا وعده و کشر و آفرین قرین ذکر خویش کرده در قران مجید که میگوید جل جلاله فاذکرونی أذکرکم و اشکروا لی و لا تکفرون و فردا در آن عرصه عظمی و انجمن کبری که ایوان کبریا برکشند و بساط عظمت بگسترانند منادی ندا کند که لیقم الحمادون هیچکس برنخیزد آن ساعت مگر کسی که پیوسته در همه احوال و اوقات حمد و ثناء الله گفته و سپاس داری وی کرده و حق نعمت وی بشکر گزارده و بنده در مقام شکر و حمد آن گه درست آید که در وی سه چیز موجود بود یکی علم دیگر حال سوم عمل اول علم است و از علم حال زاید و از حال عمل خیزد علم شناخت نعمت است از خداوند جل جلاله و حال شادی دلست بآن نعمت و الیه الاشارة بقوله عز و جل فبذلک فلیفرحوا و عمل بکار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و رضاء وی در آنست و الیه الاشارة بقوله اعملوا آل داود شکرا

قوله و سلام علی عباده الذین اصطفی یک قول آنست که این عباد صحابه رسولند ص مهتران حضرت رسالت و اختران آسمان ملت و آراستگان بصفت صفوت مثل ایشان اندر ان حضرت رسالت مثل اختران آسمانست با خورشید رخشان چنان که ستارگان مدد نور از خورشید ستانند و فر سعادت از وی گیرند همچنین آن مهتر عالم و سید ولد آدم در آسمان دولت دین بر مثال خورشید بود آن عزیزان صحابه مانند اختران حضرت رسالت بایشان آراسته و رأفت و رحمت نبوتست ایشان را بتهذیب و تأدیب پیراسته و زبان نبوت باین معنی اشارت کرده که اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم

آن مهتر عالم در صدر نشسته و یاران بر مراتب احوال خویش حاضر شده یکی وزیر یکی مشیر یکی صاحب تدبیر یکی ظهیر یکی اصل صدق یکی مایه عدل یکی قرین حیا یکی کان سخا یکی سالار صدیقان یکی امیر عادلان یکی مهتر منفقان یکی شاه جوانمردان یکی چون شنوایی یکی چون بینایی یکی چون بویایی یکی چون گویایی چنان که جمال غالب بشر باین چهار صفت است کمال حالت ایمان باین چهار صفت است صدق و عدل و حیا و سخا و این صفت جوانمردان است که رب العالمین گفت و سلام علی عباده الذین اصطفی و یقال اصطفاهم فی آزاله ثم هداهم فی آباده گزیدگان بندگان ایشانند که در ازل اصطفاییت یافتند و در ابد بهدایت رسیدند از آن راه بردند که شان راه نمودند از آن راست رفتند که شان برگزیدند از آن طاعت آوردند که شان بپسندیدند ایشان را از حق جل جلاله سه سلامست روز میثاق سلام بجان شنیدند و سلام علی عباده الذین اصطفی امروز بر لسان سفیر بواسطه نبوت شنیدند و إذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم فردا که روز بازار بود و هنگام بار بی سفیر و بی واسطه بشنوند که سلام قولا من رب رحیم

أمن خلق السماوات و الأرض الآیة از روی فهم بر لسان معرفت روندگان را در این آیات اشاراتست گفتند زمین و تربت اشارتست بنفس آدمی که وی را از آن آفریدند و آسمان برفعت اشارتست بعقل شریف رفیع که از آن رفیع تر و شریفتر هیچ خصلت نیست و آب که سبب حیاة است و بوی نشو حیوانات و نباتست مثل علم مکتسب است چنان که آب زندگی هر چیز و هر کس را مدد میدهد علم زندگی دل را مدد میدهد و حدایق ذات بهجة اشارتست باعمال پسندیده و طاعات آراسته چنان که بواسطه آب باغ و بوستان و انواع درختان و ثمرات الوان از آب روان آراسته شود و زینت و بهجت از آن گیرد همچنین اعمال و طاعات بندگان بمقتضی علم و وساطت عقل حاصل می آید تا آراسته دین میشود و بسعادت ابد می رسد

لطیفه دیگر شنو ازین عجب تر زمین که بار خلق میکشد مثلی است بارگیر حضرت دین را مصطفی ص گفت اجعلوا الدنیا مطیة تبلغکم الی الآخرة و اجعلوا الآخرة دار مقرکم و محط رحالکم و آسمان اشارت به بهشت است و از طریق مجاورت عبارت از آن است که مصطفی ص گفته ان الجنة فی السماء

و آب اشارتست بوحی و علم که بواسطه نبوت به بندگان میرسد یدل علیه ما قیل فی قوله تعالی و الله أنزل من السماء ماء فأحیا به الأرض بعد موتها إن فی ذلک لآیة لقوم یسمعون انه عنی بالماء القرآن بدلالة انه علقه بالسماع و لیس الماء مما یسمع و کذلک قوله أنزل من السماء ماء فسالت أودیة بقدرها عنی بالماء القرآن کذلک روی عن ابن عباس

أمن جعل الأرض قرارا نفوس العابدین قرار طاعتهم و قلوب العارفین قرار معرفتهم و ارواح الواجدین قرار محبتهم و اسرار الموحدین قرار مشاهدتهم و فی اسرارهم انهار الوصلة و عیون القربة بها یسکن ظمأ اشتیاقهم و هیجان احتراقهم

و جعل لها رواسی من الإبدال و الاولیاء و الاوتاد بهم یدیم امساک الارض و ببرکاتهم یدفع البلاء عن الخلق و یقال الرواسی هم الذین یهدون المسترشدین الی رب العالمین

أمن جعل الأرض قرارا آن کیست که زمین اسلام در زیر قدم توحید موحدان آورد و جعل خلالها أنهارا آن کیست که چشمه های حکمت در دل عارفان پدید آورد و جعل لها رواسی آن کیست که حصارهای معرفت در سر دوستان بنا او کند

و جعل بین البحرین حاجزا آن کیست که میان دریای خوف و رجا سحاب استقامت اقامت کرد أ إله مع الله هیچ خدایی دانید بجز من که این کرد هیچ معبود شناسید بجز من که این ساخت و قیل و جعل بین البحرین حاجزا یعنی بین القلب و النفس لیلا یغلب احدهما صاحبه در نهاد آدمی هم کعبه دل است هم مصطبه نفس دو جوهر متضادند در خلقت بهم پیوسته و در طریقت از هم گسسته هر دو در هم گشاده و میان هر یکی از قدرت حاجزی نهاده هر گه که آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد آن دل محنت زده بتظلم بدرگاه عزت می شود و از جنات قدم خلعت نظر بدو می آید اینست سر آن خبر که ان لله تعالی فی کل یوم و لیلة ثلاثمایة و ستین نظرة فی قلوب العباد

نظیر این آیت در سورة الفرقان است و هو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح أجاج بر لسان اهل معرفت این دو دریا صفت دل مؤمن است و آن دو آب صفت آنچه دروست از دو معنی متضاد خوف و رجا شک و یقین ضلالت و هدایت حرص و قناعت و غفلت و یقظت رب العزة میان هر دو ضد حاجزی و مانعی پیدا کرده میان خوف و رجا از حسن الظن حاجزی است تا تلخی ترس خوشی امید تباه نکند میان شک و یقین از معرفت حاجزی است تا ملوحت شک عذوبت یقین تباه نکند میان ضلالت و هدایت از عصمت حاجزی است تا مرارت ضلالت حلاوت هدایت تباه نکند میان حرص و قناعت از تقوی حاجزی است تا کدورت حرص صفاوت قناعت تباه نکند میان غفلت و یقظت از مطالعت نظر حاجزی است تا ظلمت غفلت نور یقظت تباه نکند أ إله مع الله بجز الله خدایی دیگر دانید که چنین صنع سازد و این قدرت دارد

أمن یجیب المضطر إذا دعاه گفته اند مضطر آن کودک است که در شکم مادر بیمار است و مادر از بیماری وی بی خبر آن کودک در آن ظلمت رحم از آن بیماری بنالد و جز از الله هیچ کس حال وی نداند رب العزة آن نالیدن و زاریدن وی بنیوشد و برأفت و رحمت خود در دل مادر افکند تا آن طعام که شفاء کودک در آن بود بآرزوی بخواهد و بخورد کودک از آن بیماری شفا یابد

و قیل ان داود الیمانی دخل علی مریض من اصحابه فقال له المریض یا شیخ ادع الله لی فقال الشیخ للمریض ادع لنفسک فانک المضطر و قد قال الله عز و جل أمن یجیب المضطر إذا دعاه دست گیر درماندگان است و فریاد رس نومیدان و زاد مضطران و یادگار بیدلان پاسخ کند گوشهای بندگان را بجزا و امیدهای عاجزان بوفا و دعاهای ضعیفان بعطا در ازل همه احسان او در حال همه انعام او و در ابد بر همه افضال او

خبر درست است که فردا چون مؤمنان در بهشت آرام گیرند بعضی زوایای بهشت خالی ماند تا رب العزة خلقی نو آفریند و آن منازل و درجات که از بهشتیان زیادت آید بایشان دهد چگویی از کرم وی سزد که خلقی نو آفریده عبادت ناکرده و رنج نابرده بناز و نعیم بهشت رساند و این بندگان دیرینه رنجها کشیده و در دین اسلام عمر بسر آورده و غمها خورده و دل در فضل و کرم او بسته چه گویی ایشان را از فضل خود محروم کند یا از درگاه خویش براند حقا که نکند و فضل و رحمت خود ازیشان دریغ ندارد

یحیی معاذ عجب سخنی گفته در مناجات خویش گفت الهی مرا اعتماد بر گناه است نه بر طاعت زیرا که در طاعت اخلاص می باید و آن مرا نیست و در معصیت فضل می باید و آن ترا هست ...

میبدی
 
۲۹۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... یکی را لطف جمال الهی در رسد بعنایت ازلی و فضل ربانی نقطه نور بر پیشانی او پدید آید سر تا پای وی همه نور گردد آن دل پاک وی را مرکب صفا گردانند لگام تقوی بر سر وی کنند که التقی ملجم از عمل صالح زینی برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتی او را پوشانند که و لباس التقوی ذلک خیر پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبت بر دوش افکنند صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وی فرستند که من تقرب منی شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث

و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السماوات و من فی الأرض الایة فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوی عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلل بگشایند که لا علم لنا سه فزع بود آن روز اول فزع از نفخه اسرافیلی که میگوید ففزع من فی السماوات و من فی الأرض دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید إن زلزلة الساعة شی ء عظیم سدیگر فزع اکبر که میگوید و لو تری إذ فزعوا فلا فوت از فزع آن روز زبانهای فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبری دهند که هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون بسی پرده ها دریده گردد بسی نسبها بریده شود بسی سپیدرویان سیه روی شوند بسی کلاه دولت که در خاک مذلت افکنند بسی خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آیین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانی که چکنی نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روی آن دارد که بر ضعیفی ما رحمت کنی ابراهیم خلیل موسی کلیم عیسی روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگی بگشاده که بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست همی در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفای عربی هاشمی ص گوید بار خدایا مشتی ضعیفان و گنه کارانند امت من بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهی میکن از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایی ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم یا سید با تو و با امت تو بکرم خود کار می کنم نه بکردار ایشان هر که بوحدانیت ما و نبوت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وی بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبی و زلفی و حسنی دادیم اینست که رب العالمین گفت فله خیر منها و هم من فزع یومیذ آمنون قوله إنما أمرت أن أعبد رب هذه البلدة الایة خنک آن بندگانی که دین حنیفی ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضی این فرمان که و أمرت أن أکون من المسلمین ایشانند که مقبول درگاه بی نیازی شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه های ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزاین طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حایطی از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغای لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهای ایشان نگشت و لواء عز ایشان تا ابد در عین ظهور می کشند که إن عبادی لیس لک علیهم سلطان آری از آن راه بردند کشان راه نمودند و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که سیریکم آیاته فتعرفونها و این راه بسه منزل توان برید اول نمایش پس روش پس کشش نمایش اینست که سیریکم آیاته فتعرفونها روش آنست که گفت و قد خلقکم أطوارا لترکبن طبقا عن طبق کشش آنست که گفت دنا فتدلی نمایش در حق خلیل گفت نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض روش از موسی باز گفت إن معی ربی سیهدین کشش در حق مصطفای عربی ص گفت أسری بعبده ای مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمی بری عمرها در خود برفتی هنوز جایی نرسیدی روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت

برنا بودم که گفت خوش باد شبت ...

میبدی
 
۲۹۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

ابن عباس گفت سورة القصص مکی است مگر یک آیت که بجحفه فرو آمد پیش از هجرت و هی قوله إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد مقاتل گفت مکی است مگر چهار آیت الذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤمنون الی قوله لا نبتغی الجاهلین این چهار آیت بمدینة فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر بعضی از آیتی لنا أعمالنا و لکم أعمالکم این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف و این سورة هشتاد و هشت آیت است و هزار و چهارصد و چهل و یک کلمت و پنجهزار و هشتصد حرف و قیل هذه السورة من السور التی نزلت متوالیة و هی ست سور فی النصف الاول یونس و هود و یوسف نزلت متوالیة و فی النصف الثانی الشعر او النمل و القصص نزلت متوالیة و لیس فی القران غیر هذا الا الحوامیم فانها ایضا نزلت متوالیة و عن ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ طسم و القصص کان له من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق موسی و کذب به و لم یبق ملک فی السماوات و الارض الا یشهد له یوم القیامة انه کان صادقا ان کل شی ء هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون

طسم تلک آیات الکتاب المبین مضی تفسیره نتلوا علیک من نبإ موسی و فرعون بالحق التلاوة الإتیان بالثانی بعد الاول فی القراءة و النبأ الخبر عما هو عظیم الشأن و المراد بالحق قول الله عز و جل لان قوله الحق و المعنی نقرأ علیک ای یقرأ جبرییل علیک بامرنا ما هو الحق لقوم یؤمنون یصدقون بهذا الکتاب فیقبلونه و یعتقدونه

إن فرعون علا فی الأرض تجبر و استکبر و طغی و بغی و قیل عظم امره بکثرة من اطاعه و جعل أهلها شیعا صیر اهل مصر فرقا یکرم طایفة و یذل اخری و یستحیی طایفة و یذبح اخری و کان القبط احدی الشیعة و هم شیعة الکرامة یستضعف طایفة منهم و هم بنو اسراییل یذبح أبناءهم و یستحیی نساءهم ای یستبقی اناثهم للخدمة و قیل یقتل سنة و یستحیی سنة فولد هارون فی سنة الاستحیاء و موسی فی سنة الذبح إنه کان من المفسدین فی الارض بالکفر و القتل و استعباد الاحرار و کان سبب الذبح ان خازن فرعون قال له یولد بارضک مولود ذکر یهلک ملکک فما سمع فرعون بمولود ذکر الا ذبحه و قیل ان فرعون رأی فی منامه ان نارا قبلت من بیت المقدس حتی اشتملت علی بیوت مصر فاحرقت القبط و ترکت بنی اسراییل فدعا السحرة و القافة فسألهم عن تعبیر رؤیاه فقالوا له یخرج من البلد الذی جاء بنو اسراییل منه یعنون بیت المقدس رجل یکون علی یده ذهاب ملکک و و هلاک مصر فامر بذبح اولاد بنی اسراییل ذکر انهم و استحیاء اناثهم حال الولادة

و نرید ای و کنا نرید أن نمن ای نتفضل علی من استضعفهم فرعون و هم بنو اسراییل و نجعلهم أیمة ای انبیاء و کان بین موسی و عیسی الف نبی من بنی اسراییل و قیل قادة فی الخیر یقتدی بهم و قیل نجعلهم ولاة و ملوکا و نجعلهم الوارثین لفرعون و قومه فی دیارهم و اموالهم کقوله تعالی کذلک و أورثناها قوما آخرین

و نمکن لهم فی الأرض التمکین تکمیل ما یحتاج فی الفعل فیه و المعنی نجعلهم مقتدرین فی مصر و الشام و ما ملکته بنو اسراییل من البلاد و نری فرعون و هامان و جنودهما قرأ حمزة و الکسایی و یری بالیاء المفتوحة فرعون و هامان و جنودهما بالرفع ای و یعاین فرعون و حزبه منهم یعنی من بنی اسراییل ما کانوا یحذرون من زوال ملکهم و استیلاء بنی اسراییل علی بلادهم و لذلک ذبح فرعون ابناءهم قال الزجاج عجبا من حمق فرعون فی قتله بنی اسراییل ان کان الکاهن صادقا فما ینفعه القتل و ان کان کاذبا فما معنی القتل

و أوحینا إلی أم موسی اسمها یوخایذ من ولد لاوی بن یعقوب و الوحی هاهنا وحی الهام لا وحی نبوة و رسالة کقوله و أوحی ربک إلی النحل و المعنی قذفنا فی قلبها و اعلمناها و قیل کان رؤیا فی المنام و قیل اتاها ملک کما اتی مریم من غیر وحی نبوة حیث قال و إذ قالت الملایکة یا مریم قوله أن أرضعیه یعنی ارضعیه ما لم تخافی علیه الطلب فاذا خفت علیه فألقیه فی الیم ای فی البحر

قیل لما ولدته جعلته فی بستان کانت تأتیه مرة بالنهار و مرة باللیل فترضعه فیکفیه ذلک فارضعته ثمانیة اشهر و قیل اربعة اشهر و قیل ثلاثة اشهر و لا تخافی یعنی لا تخافی علیه الضیعة و الهلاک و الغرق و لا تحزنی لفراقه إنا رادوه إلیک بوجه لطیف و جاعلوه من المرسلین ای یبلغ مبلغ النبوة و یکون من المرسلین

تضمنت هذه الایة امرین و نهیین و خبرین و بشارتین ابن عباس گفت بنی اسراییل در مصر بسیار شدند و فراوان بهم آمدند و بروزگار دراز و تنعم بسیار سر بمعاصی و طغیان در نهادند و بر مردم افزونی جستند و امر معروف و نهی منکر بگذاشتند این چنان است که رب العزة گفت جایی دیگر متعتهم و آباءهم حتی نسوا الذکر چون ناهمواری و نابکاری ایشان بغایت رسید رب العالمین قبطیان را بر ایشان مسلط کرد تا ایشان را مستضعف گرفتند و آزادان را به بندگی فرمودند تا آن گه که رب العالمین موسی را فرستاد به پیغامبری و ایشان بدست وی رهایی یافتند و گفته اند از آن روز باز که فرعون آن خواب دید و منجمان و معبران تعبیر کردند که کودکی از بنی اسراییل پدید آید که هلاک ملک تو بدست وی باشد و فرعون فرا کشتن اطفال و اولاد ایشان گرفت تا آن روز که رب العالمین ازین بلاء عظیم ایشان را خلاص داد صد سال بگذشت و گفته اند که درین مدت نود هزار طفل را بکشت زجاج گفت عجب آید مرا از نادانی و حمق فرعون که اگر منجمان و کاهنان راست گفتند قتل اطفال چه سود داشت و اگر دروغ گفتند قتل چه معنی داشت و قصه ولادت موسی بشرح و بسط در سوره طه از پیش رفت

قوله فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدوا و حزنا هذه لام الصیرورة و لیست بلام الارادة کما تقول لم تصعد هذا السطح لتسقط و کقول القایل لدوا للموت و ابنوا للخراب و الالتقاط اصابة الشی ء من غیر طلب و منه اللقطة و آل الرجل شیعته و اصحابه قرأ حمزة و الکسایی حزنا بضم الحاء و هما لغتان کالبخل و البخل و السقم و السقم و قیل بالضم اسم و بالفتح مصدر إن فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطیین الخاطی من یأتی بالخطاء و هو یعلم انه خطاء فاما اذا لم یعلم فانه مخطی یقال اخطأ الرجل فی کلامه و امره اذا زل و هفا و خطأ الرجل اذا ضل فی دینه و فعله و منه قوله لا یأکله إلا الخاطؤن

و قالت امرأت فرعون لزوجها اذ حصل موسی فی ایدیهم قرت عین لی و لک ای هو قرة عین لی و لک الوقف ها هنا صحیح ثم نهته عن قتله فقالت لا تقتلوه خاطبته بلفظ الجمع خطاب الاکابر و قیل تقدیره قل للشرط لا تقتلوه عسی أن ینفعنا فی بعض امورنا و خدمتنا أو نتخذه ولدا نتبناه لانه لیس لنا ولد و کانت امرأة فرعون مؤمنة فصار موسی لها قرة عین و لفرعون عدوا و حزنا و هم لا یشعرون ان موسی هو الذی کانوا یحذرون و قیل ان فرعون هم بقتله فقالت امرأته آسیة بنت مزاحم انه لیس من اولاد بنی اسراییل فقیل لها و ما یدریک فقالت ان نساء بنی اسراییل یشفقن علی اولادهن و یکتمنهم مخافة ان یقتلهم فکیف یظن بالوالدة انها تلقی الولد بیدها فی البحر

و أصبح فؤاد أم موسی فارغا ای صار و حصل قلب ام موسی فارغا من کل شی ء الا من ذکر موسی و التأسف علی فراقه و قال الاخفش فارغا لا حزن فیه ثقة بوعد الله إنا رادوه إلیک و قری فی الشواذ فزعا و هو اظهر قال الحسن لما سمعت بان التابوت صار الی دار فرعون نالها من الفزع و الجزع ما انساها وحی الله و وعده ان یرده علیها و کادت تقول وا ابناه و قیل لما حملت لارضاعه و حضانته کادت تقول هو ابنی من شدة وجدها و قیل لما سمعت ان فرعون اتخذه ولدا و الناس یقولون ابن فرعون کرهت و کادت تقول هو ابنی لتبدی به فی الباء قولان احدهما زیادة و التقدیر تبدیه و الثانی ان المفعول مقدر ای تبدی القول به بسبب موسی لو لا أن ربطنا الربط علی القلب هو الهام الصبر و تشدید القلب و تقویته ربطنا علی قلبها یعنی شددنا علی قلبها بالصبر بتذکیر ما سبق من الوعد لتکون من المؤمنین یعنی المصدقین بما صدق من الوعد و قیل لتکون من الصابرین و انما کنی بالایمان من الصبر لاختصاصه به یدل علیه

قوله ص الصبر من الایمان بمنزلة الرأس من الجسد

و قالت امه لأخته و اسمها مریم قصیه ای اتبعی اثره و منه القصص لانه اتباع اثر ما یقص تقول قص اثره قصا و قصصا و اقتصه اقتصاصا فبصرت به عن جنب ای عن بعد تبصره و کانت تمشی علی الساحل محاذیة للتابوت حتی رأت آل فرعون قد التقطوه تقول ابصرت کذا و بصرت به عن جنب ای مکان جنب صفة موصوف محذوف و قیل عن جنب ای عن ناحیة لانها کانت تمشی علی الشط و هم لا یشعرون انها تقص اثره و انها اخته فرجعت الاخت الی امها بخبر موسی

و حرمنا علیه المراضع من قبل المراضع جمع المرضعة و المعنی منعناه من ارضاع المرضعات و ذلک بان لا یقبل ارضاعهن و یجوز ان یکون جمع مرضع ای موضع الرضاع و هو الثدی کانه قال حرمنا علیه ثدی النساء ای احدثنا فیه کراهتها و النفار عنها من قبل یعنی فی القضاء السابق لانا اجرینا فی القضاء بان نرده الی امه و قیل من قبل یعنی من قبل مجی ء امه خواهر موسی با زنان قوابل در خانه فرعون شد تا حال موسی باز داند و دید که زنان مرضعات را می آوردند و پستان خود بر موسی عرضه میکردند و موسی در گریستن می افزود و از همه روی میگردانید و نمی پذیرفت و همه از بهر وی اندوهگن و غمگین خواهر موسی چون ایشان را چنان دید گفت هل أدلکم علی أهل بیت یکفلونه لکم ای یربونه و یقومون بارضاعه و سایر وجوه تربیته أدلکم ای من اجلکم و سببکم یقال کفل به کفالة فهو کفیل اذا تقبل به و ضمنه و کفله فهو کافل اذا عاله و هم له ناصحون یبذلون النصح فی امره و النصح ضد الغش چون این سخن از خواهر او شنیدند او را در کار وی متهم داشتند هامان گفت خذوها فانها تعرف امه گیرید او را که وی از قصه این کودک خبر دارد و مادر وی را شناسد بالهام ربانی فرا زبان وی آمد که انما ذکرت النصح لفرعون لا لغیره فترکوها پس خواهر موسی بازگشت بفرمان فرعون تا دایه آرد و مادر موسی را از حال موسی خبر کرد و او را بخانه فرعون آورد موسی چون بوی مادر بمشام وی رسید در او آویخت و شیر از پستان وی مزیدن گرفت و آرام و سکون در وی آمد اینست که رب العالمین گفت فرددناه إلی أمه کی تقر عینها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله الذی وعدها فی قوله انا رادوه الیک حق و لکن أکثرهم ای اکثر الکفار لا یعلمون أن وعد الله حق لا یقع فیه خلف و قیل لا یعلمون ما یراد بهم در تفسیر آورده اند که فرعون مادر موسی را گفت چونست که این کودک ترا پذیرفت و شیر تو خورد و هیچ دایه دیگر را نپذیرفت گفت لانی امراة طیبة الریح طیبة اللبن لا اوتی بصبی الا ارتضع منی فسکت فرعون

پس مادر موسی آسیه را گفت زن فرعون که اگر خواهی و پسندی من این کودک بخانه برم و او را تربیت نیکو کنم و شفقت درو بجای آرم و رنه من خانه خود و فرزندان نتوانم فرو گذاشت بسبب این کودک آسیه رضا بداد و موسی را بر گرفت و واخانه آمد و لم یکن بین القایها ایاه فی البحر و بین رده الیها الا مقدار ما یصبر الولد فیه عن الوالدة پس موسی با مادر بود تا شیر میخورد و بعد از فطام او را با فرعون برد و در حجر فرعون و آسیه برآمد تا مترعرع شد و فرا رفتن آمد ...

... و لما بلغ أشده الاشد جمع شدة کنعمة و انعم و بلوغ الاشد حصول قوة الشباب و قوة تمام العقل و التمیز و جاء فی التفسیر انه ما بین الثلاثین الی الاربعین و استوی یعنی بلغ الاربعین کما قال فی موضع آخر بلغ أشده و بلغ أربعین سنة قال الحسن بلغ أشده أی بلغ مبلغا قامت علیه حجة الله و استوی علیه قیام الحجة آتیناه حکما ای نبوة و علما ای تفهما و ذهنا قبل النبوة و قیل الحکمة اجتماع العلم و العمل و العالم الحکیم من استعمل علمه قال الله عز و جل لعلماء الیهود و لبیس ما شروا به أنفسهم لو کانوا یعلمون فعدهم فی الجهال اذ لم یعملوا بعلمهم و کذلک نجزی المحسنین ای کما فعلنا بموسی و امه نفعل بالمؤمنین

و دخل المدینة ای دخل موسی مصر و قیل قریة علی فرسخین من مصر یقال لها جابین و قیل اسمها عین الشمس و قیل خرج موسی من قصر فرعون و دخل مدینة مصر متنکرا راجلا لیلا یعرف و ما کان غرضه الا الاستخفاء و مخالفة فرعون لما کبر ابن اسحاق گفت موسی چون بزرگ شد چنان که حق از باطل بشناخت و بحد عقل و تمیز رسید همواره از فرعون و قوم وی نفور بودی و جمعی بنی اسراییل بوی گرد آمده که او را قوت میدادند و سخن وی می شنیدند در مخالفت دین فرعون و موسی پیوسته اظهار معادات و انکار میکرد با فرعونیان و ایشان موسی را بیم دادند از بطش فرعون و موسی از ایشان بترسید و خویشتن را هر وقت ازیشان پنهان میداشت و بگوشه ای باز می شد تا روزی بوقت هاجره و قیلوله که اهل شهر غافل بودند از قصر فرعون بیرون آمد و در میان شهر شد و آن دو مرد را دید یکی اسراییلی و یکی قبطی که بهم برآویخته بودند ابن زید گفت موسی آن روز که بکودکی قضیب بر سر فرعون زد فرعون بفرمود تا او را از شارستان خویش بیرون کردند و بعد از آن فرعون را ندید تا بزرگ شد و بحد مردی رسید پس بعد ما بلغ اشده دخل المدینة علی حین غفلة من أهلها عن موسی مردم آن شارستان از کار و خبر موسی غافل بودند موسی بعید العهد بود بایشان آن وقت در مدینه شد و آن دو مرد را دید که یقتتلان احدهما اسراییلی و هو الذی من شیعته و الآخر قبطی و هو الذی من عدوه و قیل الذی من شیعته هو السامری و الذی من عدوه طباخ فرعون اسمه قاییون فاراد ان یحمل الحطب علی ظهر الاسراییلی و قیل کانا یقتتلان فی الدین ابن عباس گفت موسی چون بحد مردی رسید بنی اسراییل در حمایت خود میداشت و هیچ کس را از آل فرعون و قبطیان نگذاشتی که بر ایشان ظلم کردی و زبون گرفتی تا آن روز که اسراییلی و قبطی بهم برآویختند موسی خشم گرفت و قبطی را گفت خل سبیله دست ازو بدار و مرنجان او را قبطی گفت می برم او را تا هیزم بمطبخ پدرت برد موسی را آن روز پسر فرعون می خواندند قبطی سخن موسی نشنید و هم چنان در وی آویخته فوکزه موسی فقضی علیه موسی مردی قوی بود و بطش وی سخت بود قبطی را مشتی بزد و او را بکشت یقال وکزته و لکزته و نکزته لغة و هو ان یضربه بجمع کفه و قال ابو عبید و الفراء الوکز الدفع باطراف الاصابع و معنی فقضی علیه قتله و فرغ من امره و کل شی ء فرغت منه فقد قضیت علیه و قال المبرد القاضیة الموت و قضی الرجل مات و قضی علیه صادف اجله و قیل معناه قضی الله علیه الموت پس موسی پشیمان گشت که از حق تعالی دستوری قتل نیافته بود و هنوز وحی بوی نیامده بود گفت هذا من عمل الشیطان یعنی من اغوایه کانه اضاف هیجان غضبه الذی اداه الی ذلک الی الشیطان و ان کان من فعل الله الذی یقدر علی الاحیاء و الاماتة إنه عدو مضل مبین ای موسوس له بالضلالة مزین له ایاها

ثم استغفر فقال رب إنی ظلمت نفسی بقتله قبل ورود الاذن فیه فاغفر لی فغفر له إنه هو الغفور الرحیم

فان قیل کان ذلک منه کبیرة او صغیرة قلنا لا بل کانت صغیرة لانه لم یقصد قتله و لم یعلم ان تلک الوکزة تؤدی الی القتل فان قیل لم استغفر و قال ظلمت نفسی قلنا لانه ارتکب صغیرة و یجب الاستغفار و التوبة عن الصغیرة لانه اذا لم یتب صار مصرا علیه و الاصرار علیه یصیره کبیرة لقوله لا صغیرة مع الاصرار و لا کبیرة مع الاستغفار

قال رب بما أنعمت علی من اعطاء العلم و النبوة و قیل بما انعمت علی ای بسبب انعامک علی بمغفرة ذنبی فلن أکون ظهیرا للمجرمین ای لا اکون معینا للکافرین یعنی لا اختلط بفرعون و آله کما کنت الی الآن و الظهیر المعین یقال ظاهرته ای قویت ظهره بکونی معه و المجرم الکافر و الجرم فعل یوجب قطیعة فاعله و اصله القطع و قیل هو خبر بمعنی الدعاء ای فلا تجعلنی ظهیرا للمجرمین و فیها دلالة علی ان احدا لا یتأخر عن المعصیة الا بعون الله و فیها دلالة علی عظم الثواب علی ترک معاونة العصاة فان موسی جعله فی مقابلة ما اعطاه الله من العلم و النبوة و المغفرة و قیل قوله فلن أکون ظهیرا للمجرمین یدل علی ان الذی من شیعته کان کافرا و قوله بالذی هو عدو لهما یدل علی انه کان مسلما و الله اعلم بذلک و قیل معناه لا اکون بالمغفرة و الرحمة معینا للمجرمین فاقول لهم رحمک الله او غفر الله لک و هذا قول غریب ذکره القفال قال عطیة العوفی کان ابن عمر یدعو بها فی رکوعه و هذا الدعاء حسن اذا وقع بین الناس اختلاف و فرقة فی دین او ملک او غیرهما و انما قال موسی هذا عند اقتتال الرجلین و دعا به ابن عمر عند اقتتال علی علیه السلام و معاویه

فأصبح فی المدینة خایفا یعنی اصبح موسی من غد ذلک الیوم الذی قتل فیه القبطی فی مدینة مصر خایفا من آل فرعون ان یأخذوه و یقتلوه یترقب ای ینتظر ما یبلغه فی امر القتیل و هل عرف قاتله و قیل خایفا من الله یترقب المغفرة فإذا الذی استنصره بالأمس یستصرخه اذ المفاجاة ای فاجاء المستغیث الامس یسأله ان یصرخه و الاستصراخ الاستغاثة مشتق من الصراخ و المعنی یسأله النصرة علی قبطی آخر یقاتله قال له موسی یعنی للاسراییلی إنک لغوی مبین ای غوی فی تدبیرک غیر رشید فی امرک تقاتل مع عجزک و قلة انصارک

فلما أن أراد أن یبطش ای اراد موسی ان یأخذ القبطی بیده دفعا عن الاسراییلی توهم الاسراییلی ان موسی قصده و کان قد سبق منه الیه إنک لغوی مبین قال یا موسی أ ترید أن تقتلنی کما قتلت نفسا بالأمس یعنی القبطی المقتول إن ترید ای ما ترید إلا أن تکون جبارا فی الأرض قتالا یقتل الناس علی الغضب و ما ترید أن تکون من المصلحین فی کظم الغیظ و ترک القتل و کان حدیث القتل فشا فی المدینة و خفی القاتل ففطن القبطی بذلک فذهب الی فرعون فاخبره ان قاتله موسی و قال الحسن هو من قول القبطی لانه کان اشتهر ان اسراییلیا قتل قبطیا و الجمهور علی القول الاول

و جاء رجل من أقصی المدینة ای من اعلی المدینة یسعی علی رجلیه سریعا و ذلک ان فرعون و اصحابه تو امروا فی امر موسی و قصدوا طلبه و کان الذباحون اخذوا الطرق من غیر خوف منهم ان یفوتهم و کان هذا الرجل و هو خزقیل مؤمن آل فرعون و هو النجار و قیل هو الحبیب النجار و قیل هو ابن عم فرعون اسمه شمعون یسعی ای یمشی مسرعا و یعدو فی طریق قریب حتی سبق الذباحین فجاء موسی و قال له ان الملأ یاتمرون بک لیقتلوک ای یهمون بقتلک و یتشاورون فیک قال الزجاج ای یأمر بعضهم بعضا بقتلک نظیره و أتمروا بینکم بمعروف فاخرج من المدینة انی لک من الناصحین ای ناصح لک من الناصحین لانه لا یتقدم الصلة علی الموصول

فخرج ای خرج موسی من المدینة خایفا علی نفسه من آل فرعون لا زاد معه یترقب هل یلحقه طلب فیؤخذ و قیل یترقب ای یلتفت و کان یقول رب نجنی من القوم الظالمین فاجاب الله دعایه و نجاه

میبدی
 
۲۹۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام او که نه در صنع او خلل نه در تقدیر او حیل بنام او که نه در فعل او زلل نه در وصف او مثل مقدری لم یزل بنام او که پادشاهست بی سپاه کامرانست بی اشتباه غافر جرم و ساتر گناه حضرت او عاصیان را پناه درگاه او مفلسان را پایگاه قدره لا یدرک الخاطر اقصی منتهاه حبه صیرنی مرآة من یهوی هواه فرآه من یرانی و یرانی من یراه

بشنو سری از اسرار بسم الله بسم در اصل باسم بوده الف راست بود و شکل وی مستقیم و با در نهاد خود منحرف و منعطف الف در لوح اول بود و با ثانی چون در آیت تسمیت آمد با اول گشت و الف ثانی فرا تو مینماید که کار الهی نه بر وفق مراد تو بود تو یکی را اول داری و من آخر گردانم تو یکی را آخر داری و من اول گردانم اشارتست که من یکی را بفضل بپذیرم یکی را بعدل رد کنم تا بدانی که کار بعدل و فضل ما است نه بهنجار عقل شما الف که اول است ثانی گردانم و با که ثانی است فرا پیش دارم و صدر کتاب و خطاب خود بدو سپارم و کسوت و رفعت الفی درو پوشانم تا جهانیان دانند که منم که یکی را برکشم و یکی را فرو کشم

تعز من تشاء و تذل من تشاء

نکته دیگر شنو ازین عجبتر در شکل باء بسم الله اشارتیست و اندر آن اشارت بشارتیست نقش با حقیر و صغیر بود چون با نام حق پیوسته شد علو گرفت و خلعت دنو یافت از روی اشارت میگوید ای بنده مؤمن حرفی که بنام ما پیوسته شد قدر و جمال یافت و خطر و کمال گرفت تا بدانی که هر که بما پیوست از قطیعت مارست و هر که دل در غیر ما بست در نهاد خود بشکست

طسم طا اشارتست بطهارت دل عارفان از غیر او سین اشارتست بسر او با دوستان در شهود جلال و جمال او میم اشارتست بمنت او بر مؤمنان در آلاء و نعماء او مجلس معطر گردد هر جا که رود گفت و گوی او جانها منور شود در سماع نام و نشان او در هژده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف او در کونین و عالمین کس را زندگی مسلم نبود مگر بحمایت و رعایت او ...

... مرا نیز آرزو خاست که دعایی کنم و چیزی خواهم با خود گفتم چه دعا کنم و چه خواهم هر چه می باید ناخواسته خود داده ناگفته خود ساخته و پرداخته آخر قصد کردم تا از راه حقیقت بر او باز شوم و دعا کنم بسر من الهام داد که پس وجود ما از ما می چیزی خواهی

از تعجب هر زمان گوید بنفشه کای عجب

بو سعید از آن قدم برگشت و این بیت همی گفت ...

... و حبک غایتی و الشوق زادی

نتلوا علیک من نبإ موسی الایة موسی عاشقی تیز رو بود و رازداری مقرب یقول الله تعالی و قربناه نجیا رقم خصوصیت برو کشیده و داغ دوستی برو نهاده که و القیت علیک محبة منی در عالم هر کجا عاشقی سوخته بینی دوست دارد قصه وی شنیدن و حدیث وی روح روح خود دانستن از اینجاست که رب العزة در قرآن ذکر وی بسیار کرد و قصه وی جایها باز گفت تا عارفان سوخته را و دوستان دل شده را سلوت و سکون افزاید و از دلها اندوه و غم زداید و لهذا قیل سماع قصة الحبیب من الحبیب یوجب سلوة القلب و ذهاب الکرب و بهجة السر و ثلج الفؤاد این چنان است که گویند

در شهر دلم بدان گراید صنما

کو قصه عشق تو سراید صنما

و گفته اند تکرار قصه موسی و ذکر فراوان در قرآن دلیل است بر تفخیم و تعظیم کار او و بزرگ داشت قدر او اکنون بر شمر در قرآن ذکر و نواخت او تا بدانی منزلت و مرتبت او میقات موسی جاء موسی لمیقاتنا وعده موسی و واعدنا موسی طور موسی آنس من جانب الطور درخت موسی فی البقعة المبارکة من الشجرة آتش موسی إنی آنست نارا مناجات موسی و قربناه نجیا شوق موسی و عجلت إلیک رب لترضی غربت موسی و لما توجه تلقاء مدین قربت موسی نادیناه من جانب الطور الأیمن محبت موسی و ألقیت علیک محبة منی اصطناع موسی و اصطنعتک لنفسی مادر موسی و أوحینا إلی أم موسی خواهر موسی قالت لأخته قصیه برادر موسی و أخی هارون دایه موسی هل أدلکم علی أهل بیت یکفلونه لکم بلاء موسی فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم دریای موسی أن اضرب بعصاک البحر عصای موسی قال هی عصای طفولیت موسی فرددناه إلی أمه پرورش موسی أ لم نربک فینا ولیدا قوت و مردی موسی بلغ أشده و استوی دامادی موسی أن أنکحک إحدی ابنتی مزدوری موسی یا أبت استأجره نبوت و حکمت موسی آتیناه حکما و علما این همه یاد کرد تا عالمیان بدانند خصوصیت و زلفت و قربت موسی با این همه منقبت و مرتبت در حضرت رسالت محمد عربی تا بقدم تبعیت بیش نرسید و ذلک

قوله ص لو کان موسی حیا لما وسعه الا اتباعی

مصطفای عربی از صدر دولت و منزل کرامت آن کرامت که کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین

عبارت از آنست قصد صف النعال کرد تا میگفت إنما أنا بشر مثلکم و موسی کلیم از مقام خود تجاوز نمود و قصد صدر دولت کرد که میگفت أرنی أنظر إلیک لا جرم موسی را جواب این آمد که لن ترانی و مصطفای را ص این گفتند أ لم تر إلی ربک لولاک ما خلقت الافلاک عادت میان مردم چنان رفته که چون بزرگی در جایی رود و متواضع وار در صف النعال بنشیند او را گویند این نه جای تو است خیز ببالاتر نشین چون سید خافقین قصد صف النعال کرد که إنما أنا بشر مثلکم او را گفتند یا سید این نه جای تو است بساط بشریت نه بارگاه قدم چون تویی بود و الیه الاشارة بقوله ما کان محمد أبا أحد من رجالکم سید گفت آری ما آمده ایم تا صف نعال را بصدر دولت رسانیم تا چنان که از روی شریعت خاک بآب در رسانیدیم از روی حقیقت سوختگان امت را واپس ماندگان آخر الزمان در موقف حشر و نشر ایشان را بصدر دولت رسانیم و الیه الاشارة بقوله ص نحن الآخرون السابقون

میبدی
 
۲۹۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس و لما توجه تلقاء مدین الایة در سبق سبق که بوستان معرفت را باشجار محبت بیاراستند در پیش وی میدان حیرت و محبت نهادند و آن راه گذر وی ساختند حفت الجنة بالمکاره هر کرا خواستند که ببوستان معرفت برند نخستش در میدان حیرت آوردند و سر او گوی چوگان محنت ساختند تا طعم حیرت و محنت بچشید پس ببوی محبت رسید اینست حال موسی کلیم ع چون خواستند که او را لباس نبوت پوشند و بحضرت رسالت و مکالمت برند نخست او را در خم چوگان بلیت نهادند تا در آن بلاها و فتنه ها پخته گشت چنان که رب العزة گفت و فتناک فتونا ای طبخناک بالبلاء طبخا حتی صرت صافیا نقیا از مصر بدر آمد ترسان و لرزان و از بیم دشمن حیران براست و چپ می نگرست چنان که ترسنده از بیم نگرد و ذلک قوله فخرج منها خایفا یترقب آخر در الله زارید و از سوز جگر بنالید گفت رب نجنی من القوم الظالمین رب العالمین دعاء وی اجابت کرد و او را از دشمن ایمن کرد سکینه بدل وی فرو آمد و ساکن گشت با سر وی گفتند مترس و اندوه مدار آن خداوند که ترا در طفولیت در حجر فرعون که لطمه بر روی وی می زدی در حفظ و حمایت خود بداشت و بدشمن نداد امروز هم چنان در حفظ خود بدارد و بدشمن ندهد آن گه روی نهاد در بیابان بر فتوح نه بقصد مدین اما رب العزة او را بمدین افکند سری را که در آن تعبیه بود شعیب ع پیغامبر خدای بود و مسکن بمدین داشت مردی بود متعبد و خوف بر وی غالب در اوقات خلوات خویش چندان بگریست که بینایی وی در سر گریستن شد رب العزة بمعجزه او را بینایی باز داد باز همی گریست تا دیگر باره نابینا شد و رب العزة بینایی با وی داد دوم بار سیوم بار هم چنان می گریست تا بینایی برفت وحی آمد بوی که لم تبکی یا شعیب این همه گریستن چیست اگر از دوزخ همی ترسی ترا ایمن کردم و اگر ببهشت طمع داری ترا مباح کردم شعیب گفت لا یا رب و لکن شوقا الیک نه از بیم دوزخ میگریم نه از بهر طمع بهشت لکن در آرزوی ذو الجلال می سوزم فاوحی الله تعالی الیه لاجل ذلک اخدمتک نبیی و کلیمی عشر حجج این معنی را پیغام بر و هم راز خویش موسی فرا خدمت تو داشتم و ده سال مزدور تو کردم

و لما توجه تلقاء مدین موسی بشخص سوی مدین رفت بخدمت شعیب افتاد و بدل سوی حق رفت بنبوت و رسالت افتاد عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل از روی اشارت بزبان کشف سواء السبیل مواظبت نفس است بر خدمت و آرام دل بر استقامت

و مرد راه رو تا منازل این راه باز نبرد بسر کوی توحید نرسد خلیل ع در بدو کار که او را بدرگاه آوردند بکوی ستاره فرستادند تا می گفت هذا ربی پس از کوی ستاره برآمد بکوی ماه فرو شد از کوی ماه برآمد بکوی آفتاب فرو شد هر کوی را رخنه ای دید در کوی ستاره آفت تحول دید در کوی ماه عیب انتقال دید در کوی آفتاب رخنه زوال دید دانست که این نه شاهراه استقامت است و نه سر کوی توحید همه راهها بر وی بسته شد بقدم تفکر بر سر کوی تحیر بایستاد حیران و عطشان و دوست جویان تا هر که او را می دیدی گفت این اسیر خاک سر کوی دوستی است

خاک سر کوی دوست برگ سمن گشت

هر که بر ان خاک برگذشت چو من گشت

خلیل چون همه راهها بسته دید دانست که حضرت یکی است آواز برآورد که إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض الایه مرد مردانه نه آنست که بر شاهراه سواری کند که راه گشاده بود مرد آنست که در شب تاریک بر راه باریک بی دلیلی بسر کوی دوست شود

و لما ورد ماء مدین ورد بظاهره ماء مدین و ورد بقلبه موارد الانس و موارد الانس ساحات التوحید فاذا ورد العبد ساحات التوحید کوشف بانوار المشاهدة فتغیب عن الاحساس بالنفس فعند ذلک الولایة لله و لا نفس و لا حس و لا قلب و لا انس استهلاک فی الصمدیة و فناء بالکلیة بنده چون بساحات توحید رسید در نور مشاهدت غرق گردد از خود غایب شود بحق حاضر گردد جستن دریافته نیست شود شناختن در شناخته و دیدن در دیده علایق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل حدود متلاشی و اشارات و عبارات فانی باران که بدریا رسید برسید و ستاره در روز ناپدید در خود برسید آن گه بمولی رسید

پیر طریقت گفت ای یافته و یافتنی از مست چه نشان دهند جز بی خویشتنی همه خلق را محنت از دوری است و این بیچاره را از نزدیکی همه را تشنگی از نایافت آب است و ما را از سیرابی الهی همه دوستی میان دو تن باشد سدیگر در نگنجد درین دوستی همه تویی من درنگنجم گر این کار سر از منست مرا بدین کار نه کار ور سر از تو است همه تویی من فضولی را بدعوی چه کار ...

... حب الدنیا رأس کل خطییة یا موسی تو عصا از بر شعیب با مردی برداشتی آن را به ثعبان یافتی اکنون که بامر ما برداشتی نگر که ازو چه معجزها بینی و یقال شتان بین نبینا ص و بین موسی ع موسی رجع من سماع الخطاب و اتی بثعبان سلطه علی عدوه و نبینا ص اسری به الی السماء فأوحی الله الیه ما اوحی و رجع و اتی لامته بالصلاة التی هی المناجاة فقیل له سلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته فقال سلام علینا و علی عباد الله الصالحین

و فی القصة ان موسی غشی علیه لیلة النار فارسل الله الیه الملایکة حتی روحوه بمراوح الانس و قالوا له یا موسی تعبت فاسترح یا موسی بعد ما جیت فلا تبرح جیت علی قدر یا موسی و کان هذا فی ابتداء الامر و المبتدی مرفوق به و فی المرة الأخری خر موسی صعقا و کان یفیق و الملایکة تقول له یا بن النساء الحیض مثلک من یسأل الرویة کان فی الاول لطف و فی النهایة عنف

فلما دارت الصهبا دعا بالنطع و السیف ...

میبدی
 
۲۹۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن قارون کان من قوم موسی خلاف است میان علما که قارون از موسی چه بود بنسب قومی گفتند عم موسی بود قومی گفتند ابن اخت موسی بود و قول درست آنست که ابن عم موسی بود و بیشترین مفسران برین قول اند قارون بن یصهر بن قاهث بن لاوی بن یعقوب و موسی بن عمران بن قاهث

و گفته اند داماد موسی بود بخواهر و از مسلمانان بنی اسراییل بود و او را منور میخواندند از آن که خوش آواز بود بخواندن تورات لکن منافق گشت چنان که سامری منافق گشت و در همه بنی اسراییل هیچ کس چنو نبود در دانش تورات و خواندن تورات و گفته اند از جمله هفتاد مرد بود که رب العزة میگوید و اختار موسی قومه سبعین رجلا و از ایشان بود که دریا باز برید بوقت غرق فرعون فبغی علیهم البغی طلب العلو بغیر الحق بر موسی و بنی اسراییل افزونی و برتری جست و کبر آورد بر ایشان بسبب خواسته فراوان که او را جمع شده بود و گفته اند بغی وی آن بود که روزگاری عامل فرعون بود بر بنی اسراییل در مصر و بر ایشان در آن عمل ظلم میکرد و از دادنی افزونی میخواست شهر بن حوشب گفت بغی وی آن بود که از کبر و خیلا جامه تن دراز داشت چنان که یک شبر بپای میکشید و فی ذلک ما روی عن رسول الله ص قال لا ینظر الله یوم القیامة الی من جر ثوبه خیلاء

و قیل بغیه استخفافه بالفقراء و ازدراؤه بسایرهم و منع حقوق فی ماله و قیل بغیه حسده علی موسی بالنبوة و علی هارون بالحبورة و قال ل موسی لک النبوة و ل هارون الحبورة و لست فی شی ء من ذلک و قیل بغیه ان ما آتاه الله من المال اضافه الی نفسه و علمه و حیلته لا الی فضل ربه قال إنما أوتیته علی علم عندی

محتمل است که این خصلتهای بد همه در وی جمع بود که میان این قولها هیچ منافات نیست و آتیناه من الکنوز الکنز جمع المال بعضه فوق بعض ای اعطیناه من کنوز الاموال یعنی خبایا الاموال و دفاینها ما إن مفاتحه در مفاتح دو قول گفته اند یک قول آنست که جمع مفتح است بکسر میم و هو الذی یفتح به الباب قول دیگر آنست که مفاتح جمع مفتح است بفتح میم و هو الخزانة یعنی خزانته لتنوأ بالعصبة کقوله تعالی و عنده مفاتح الغیب ای خزاینه و یروی خزاین السماء المطر و خزاین الارض النبات و این قول ظاهرتر است لتنوأ بالعصبة أولی القوة ای تثقلهم و تمیل بهم اذا حملوها لثقلها و الباء للتعدی یقال نآ بحمله ینوء نوء اذا نهض به مع ثقله علیه حتی مال لاجله و منه اخذت الانواء لانها تنهض من المشرق علی ثقل نهوضها و العصبة جماعة امرهم واحد یتعصب بعضهم لبعض و اختلفوا فی عدد العصبة قال مجاهد ما بین العشرة الی خمسة عشر و قال ابن عباس ما بین الثلاثة الی العشرة و قال قتادة ما بین العشرة الی الاربعین و روی عن ابن عباس ایضا قال کان یحمل مفاتیحه اربعون رجلا اقوی ما یکون من الرجال و قال جریر عن منصور عن خیثمة قال وجدت فی الانجیل ان مفاتح خزاین قارون وقر ستین بغلا ما یزید منها مفتاح علی اصبع لکل مفتاح کنز و یقال کان قارون اینما ذهب یحمل معه مفاتیح کنوزه و کانت من حدید فلما ثقلت علیه جعلها من خشب فثقلت فجعلها من جلود البقر علی طول الاصابع إذ قال له قومه یعنی مؤمنی بنی اسراییل و قیل قال له موسی وحده لا تفرح ای لا تأشر و لا تمرح و لا تبطر و قیل معناه لا تبخل و لا تبغ إن الله لا یحب الفرحین الاشرین البطرین الذین لا یشکرون الله علی ما اعطاهم و کل ما جاء فی القرآن من لفظ الفرح مطلقا من غیر تقیید فهو ذم کقوله إنه لفرح فخور فاذا قید فانه یجری علی المؤمنین و هو محمود کقوله فرحین بما آتاهم الله من فضله

و ابتغ فیما آتاک الله لم یقل بما آتاک لانه لم یرد بما لک و انما اراد و ابتغ فی کمال تمکنک و فی حال قدرتک بالمال و البدن الدار الآخرة یعنی الجنة و نعیمها بان تواسی بها الفقراء و تصل بها الرحم و تصرفها الی ابواب الخیر و لا تنس نصیبک من الدنیا ای اطلب بدنیاک آخرتک بالصدقة و صلة الرحم فان ذلک حظ المؤمن منها و ینجو بها من عذاب الآخرة و قال علی ع معناه لا تنس صحتک و قوتک و شبابک و غناک ان تطلب بها الآخرة

و فی ذلک ما روی عن رسول الله ص قال لرجل و هو یعظه اغتنم خمسا قبل خمس شبابک قبل هرمک و صحتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و فراغک قبل شغلک و حیاتک قبل موتک

و قیل لا تترک حظک من لذات الدنیا المحللة فان ذلک لیس بمحظور علیک و قیل لا تنس نصیبک من الدنیا یرید به الکفن و احسن بطاعة الله کما احسن الله الیک بنعمته و قیل احسن الی الناس کما احسن الله الیک و لا تبغ ای لا تطلب الفساد فی الارض کل من عصی الله فقد طلب الفساد فی الارض إن الله لا یحب المفسدین ای اعمال المفسدین فلا یثیبهم علیها

قارون چون این نصیحت از مؤمنان بنی اسراییل شنید بجواب ایشان گفت إنما أوتیته ای انما اوتیت هذا المال علی علم عندی ای علی فضل و خیر علمه الله عندی فرآنی اهلا لذلک فضلنی بهذا المال علیکم کما فضلنی بغیره گفت این مال که بمن داد الله از ان داد که دانست که من اهل آنم و سزای آنم و بفضل و علم و خیر بیشی دارم بن شما و افزونی چنان فرانمود قارون که آن نه از فضل خدا است که آن از فضل و سزای من است و گفته اند علی علم عندی یعنی عندی علم الکیمیاء سعید مسیب گفت موسی ع علم کیمیاء دانست ثلثی از آن علم به یوشع بن نون آموخت و ثلثی بکالب بن یوفنا و ثلثی بقارون و قارون بر مخادعت آن دو بهره از ایشان بدزدی بیاموخت تا همه حاصل کرد و گفته اند موسی علم کیمیاء بخواهر خود آموخت و آن خواهر زن قارون بود و بقارون آموخت سبب فراوانی مال وی آن بود و گفته اند علی علم عندی علم متصرفان است در تجارات و زراعات و انواع مکاسب رب العالمین بجواب وی گفت أ و لم یعلم قارون أن الله قد أهلک من قبله من القرون الکافرة من هو أشد منه قوة و أکثر جمعا للمال ای کثرة ماله و عبیده لا یدفع عنه عذاب الله و اهلاکه کما لم یدفع عمن تقدمه مال و نعمت فراوان و رهیگان و چاکران که بدان می نازد او را بکار نیاید وقت عذاب و هنگام هلاک هم چنان که پیشینیان را بکار نیامد که ازو بقوت و بطش عظیم تر بودند و بمال و نعمت بیشتر و لا یسیل عن ذنوبهم المجرمون هذا اشارة الی صحة العدل یقول لا یسیل غدا مجرم عن جرم مجرم فان العاقل یعلم بهذا انه لا یسیل تقی عن ذنب مجرم و قیل معناه یدخلون النار بغیر حساب فیعذبون و لا یسیل عن ذنوبهم و قیل الملایکة لا تسیل عنهم لانهم یعرفون کلا بسیماهم قال الحسن لا یسیلون سؤال استعلام و انما یسیلون سؤال تقریع و توبیخ

فخرج علی قومه فی زینته یقال خرج آخر یوم من عمره هو و قومه متزینین فی ثیاب حمر و صفر قیل فی سبعین الفا علیهم المعصفرات علی خیل حمر علیها سروج من ذهب و قیل ثلاثمایة غلام عن یمینه و ثلاثمایة جاریة عن یساره علی بغال بیض بسروج من ذهب علی قطف ارجوان قال الذین یریدون الحیاة الدنیا ای الذین همتهم الدنیا من بنی اسراییل و قیل من قوم قارون لما نظروا الیه و الی مراکبه یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون تمنوا ان الله قد اعطاهم مثل ما اعطاه من نعیم الدنیا و قیل معنی یا لیت یا متحنای تعال فهذا اوانک إنه لذو حظ عظیم ای ذو جد من الدنیا عظیم

فایده این آیت آنست که رب العالمین خبر میدهد ما را که مؤمن نباید که تمنی کند آنچه طغیان در ان است از کثرت مال و ذلک فی قوله إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی بل که از خدای عز و جل کفاف خواهد در دنیا و بلغة عیش چنان که در خبر است اللهم اجعل رزق آل محمد کفافا

و قال ص اللهم من احبنی فارزقه العفاف و الکفاف و من ابغضنی فارزقه مالا و ولدا

و قال ص طوبی لمن هدی الی الاسلام و کان عیشه کفافا و قنع به

و قال الذین أوتوا العلم یعنی الاحبار من بنی اسراییل اوتوا العلم بحقارة الدنیا و سرعة فنایها و بما وعد الله فی الآخرة قال الذین تمنوا مثل ما اوتی قارون ویلکم ای هلکتم ان آثر تم الدنیا علی الآخرة ف ثواب الله خیر ای ما عند الله من الثواب و الجزاء خیر للمومنین و لا یلقاها إلا الصابرون فیه قولان احدهما لا تلقی هذه الکلمة و هی قوله ویلکم ثواب الله خیر ای لا یوفق لها إلا الصابرون عن نعیم الدنیا و القول الثانی لا تلقی المثوبة الا الصابرون علی اداء الفرایض و اجتناب المحارم

فخسفنا به و بداره الأرض اما قصه قارون و بغی و تمرد وی و بعاقبت خسف وی چنان که اصحاب سیر و ارباب قصص گفته اند قارون مردی بود از علماء بنی اسراییل و بعد از موسی و هارون از وی فاضل تر و عالم تر هیچ کس نبود بطلعت زیبا بود و بصوت خوش آواز بود پیوسته تورات خواندی و خدای را جل جلاله بخلوت و عزلت عبادت کردی گفته اند که چهل سال بر کوه متعبد و متورع بسان و صفت زاهدان و در عبادت و زهد بر همه بنی اسراییل غلبه کرد و ابلیس شیاطین را می فرستاد تا او را وسوسه کنند و بدنیا در کشند و شیاطین بر او دست نمی یافتند ابلیس خود برخاست و بصورت پیری زاهد متعبد برابر وی بنشست و خدای را عبادت همی کرد تا عبادت ابلیس بر عبادت وی بیفزود و قارون بتواضع و خدمت وی درآمد و با وی بستاخ گشت و هر چه میگفت باشارت وی میرفت و رضاء وی میجست ابلیس روزی گفت ما از جمع و جماعت و عیادت بیماران و زیارت نیک مردان و تشییع جنازه های مؤمنان بازمانده ایم اگر در میان مردم باشیم و این خصلتهای نیکو بر دست گیریم مگر صواب تر باشد

قارون را بدین سخن از کوه بزیر آورد و در بیعه شدند تعبدگاه ایشان مردم چون از حال ایشان خبر بداشتند رفقه ها از هر جانب روی بایشان نهاد و با ایشان نیکویی میکردند و طعامها می بردند تا روزی ابلیس گفت اگر ما به هفته ای یک روز بکسب مشغول باشیم و این بار و ثقل خود از مردم فرو نهیم مگر بهتر باشد قارون همان صواب دید و روز آدینه بکسب شدند و باقی هفته عبادت همی کردند روزی چند برآمد ابلیس گفت یک روز کسب کنیم و یک روز عبادت تا از معاش و بلغت خود چیزی بسر آید و بصدقه دهیم و مردم را از ما منفعت بود همان کردند و بکسب مشغول شدند تا دوستی کسب و دوستی مال در سر قارون شد ابلیس آن گه از وی جدایی گرفت گفت من کار خود کردم و او را در دام دنیا آوردم و حب الدنیا راس کل خطییة پس دنیا روی بوی نهاد و طغیان بالا گرفت چنان که رب العزة گفت إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی و اول طغیان و عصیان وی آن بود که رب العزة وحی فرستاد بموسی که بنی اسراییل را گوی تا بهر گوشه ای از چهار گوشه رداء خود رشته ای سبز درآویزند هام رنگ آسمان موسی گفت بار خدایا در این چه حکمتست گفت یا موسی بنی اسراییل از ما و ذکر ما غافل اند و در آن غفلت از ما بی خبر شده اند میخواهم که این رشته ها ایشان را نشانی باشد که چون در ان نگرند ما را یاد کنند و بر آسمان نگرند و دانند که کلام ما از سوی آسمان بایشان می فرو آید موسی گفت بار خدایا و اگر بفرمایی تا خود رداها یکسر همه سبز کنند که بنی اسراییل این رشته ها محقر میدارند رب العزة گفت یا موسی فرمان محقر و مصغر نبود و مؤمنان و دوستان فرمان ما حقیر و صغیر ندارند هر که در فرمان صغیر مطیع نباشد در فرمان کبیر هم مطیع نباشد پس موسی بنی اسراییل را فرمود که ان الله عز و جل امرکم ان تعلقوا فی اردیتکم خیوطا خضرا کلون السماء لکی تذکروا ربکم اذا رایتموها ففعلت بنو اسراییل ما امرهم به موسی و استکبر قارون فلم یطعه بنی اسراییل همان کردند که موسی به فرمان الله ایشان را فرمود و قارون سر وازد و فرمان نبرد و گفت انما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکی یتمیزوا من غیرهم این بود بدایت عصیان و بغی وی پس چون موسی دریا باز برید و فرعون و قبطیان غرق گشتند و بنی اسراییل ایمن نشستند و با خواندن تورات و حکم تورات پرداختند موسی ع ریاست مذبح به هارون داد و ریاست مذبح آن بود که بنی اسراییل قربان که میکردند بر طریق تعبد پیش هارون می بردند و هارون بر مذبح می نهاد تا آتش از آسمان فرو آمدی و برگرفتی قارون حسد برد گفت یا موسی لک الرسالة و لهارون الحبورة و لست فی شی ء ترا رسالت است و هارون را ریاست و مرا خود هیچ چیز نبود موسی گفت حبورة که هارون را مسلم است الله وی را داد فضل خدا است آن را دهد که خود خواهد قارون گفت و الله لا اصدقک فی ذلک حتی ترینی بیانه من ترا تصدیق نکنم تا نشانی و بیانی بمن ننمایی موسی بنی اسراییل را جمع کرد و عصاهای ایشان همه بخواست و همه در یک حزمه بست و آنجا که عبادت میکرد بنهاد بامداد عصای هارون را دیدند در میان عصاها سبز گشته و چنان که درخت برگ آرد برگ آورده و کانت من شجر اللوزة موسی گفت مر قارون را که اکنون می بینی که از تشریف و تخصیص الله است مر هارون را

قارون گفت و الله ما هذا با عجب مما تصنع من السحر از آن سحرها که تو کنی این عجب نیست قارون آن روز از موسی برگشت و یکبارگی اعراض کرد روز بروز در عصیان و تجبر و تمرد می افزود بزینت دنیا مشغول و مغرور گشته و از بهر خویش قصری عالی ساخته و درهای آن از زر کرد و دیوارهای آن از صفایح زروران بسته و جمعی از بنی اسراییل با خود آموخته بامداد و شبانگاه بر او می رفتند و او را بهر چه میگفت صدق می زدند و یاری میدادند و او طعام بایشان میداد و بهر وقت ایشان را می نواخت پس فرمان آمد از الله بموسی که از بنی اسراییل زکاة مال طلب کن و زکاة بر ایشان چنان که درین امت است فرض گردانید قارون بیامد و گفت هر نوعی از انواع مال و هر جنسی از اجناس مال که مرا است از هزار یکی میدهم از هزار دینار یک دینار از هزار درم یک درم از هزار گوسفند یک گوسفند و علی هذا هر چه زکاة بر آن واجب است موسی با وی در آن مصالحت کرد و تقریر داد قارون چون وا خانه آمد و حساب برگرفت بسیار برمی آمد دلش نداد که بدهد در تدبیر آن شد که بنی اسراییل را بر موسی بیرون آرد و موسی را بچشم ایشان زشت کند تا ایشان نیز زکاة ندهند با آن قوم خویش گفت که با وی دست یکی داشتند این موسی هر چه توانست از قهر و غلبه بر بنی اسراییل همه کرد و اکنون میخواهد که مال از شما بستاند و شما را درویش کند ایشان گفتند انت سیدنا و کبیرنا فمر بما شیت مهتر ما و سرور ما تویی هر چه ترا رأی بود ما ترا بدان مطیع باشیم گفت فلان زن فاجره بیارید تا او را هدیه ای و جعلی پذیرم تا موسی را قذف کند و فجور با نام وی کند تا بنی اسراییل از وی رمیده گردند و او را تنها بگذارند و بوی هیچیز ندهند آن زن را بیاوردند و قارون هزار دینار بوی داد و زیادت ازین پذیرفتاری کرد و او را گفت فردا که موسی و بنی اسراییل جمع شوند تو دست در موسی زن و در ان جمع بگوی که با من فجور کرد پس دیگر روز قارون بنی اسراییل را جمع کرد و موسی را گفت قوم منتظر تواند تا تو ایشان را امر و نهی گویی و شرایع دین را بیان کنی موسی بیامد و گفت من سرق قطعنا یده و من افتری جلدناه ثمانین و من زنی و لیست له امرأة جلدناه مایة و من زنی و له امرأة رجمناه هر که دزدی کند دستش ببریم و هر که فریت بر وی درست شود او را هشتاد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و نکاح حلال ندیده او را صد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و زن حلال دیده او را سنگسار کنیم قارون گفت یا موسی و اگر این زانی تو باشی حکم همین رجم است موسی گفت و اگر من باشم حکم همین است قارون گفت بنی اسراییل چنین میگویند که تو با فلانه زن فجور کرده ای گفت بخوانید آن زن را تا خود چه میگوید آن زن بیامد موسی گفت ای زن آنچه ایشان میگویند من با تو کردم زن را این سخن صعب آمد در خود بشورید هیچ سخن نگفت موسی گفت بالذی فلق البحر لبنی اسراییل و انزل التوریة علی موسی الا صدقت بآن خدای که بنی اسراییل را دریا شکافت و تورات بموسی فرو فرستاد که راست گویی توفیق الله در آن زن رسید با خود گفت جز صدق و راستی اینجا چه روی است اگر هرگز نیکبخت خواهم گشت این ساعت خواهم گشت که پیغامبر خدای را نرنجانم و دروغ بر وی نبندم گفت یا موسی قارون مرا هدیه ای و جعلی داد تا این دروغ بر تو بندم و صدق و راستی به از دروغ و ناراستی موسی بسجود در افتاد بگریست و در الله زارید گفت اللهم ان کنت رسولک فاغضب لی بار خدایا اگر من رسول توام آخر از بهر من خشمی بگیر جوابی باز ده حکمی برگزار از الله جل جلاله وحی آمد که یا موسی مر الارض بما شیت فانها مطیعه زمین در فرمان تو کردم آنچه خواهی مرو را فرمای موسی روی با بنی اسراییل کرد گفت بدانید که الله تعالی مرا بقارون فرستاد چنان که بفرعون فرستاد هر که با ما است و بر دین ما است تا از وی جدایی گیرد آن جمع که با وی بودند همه ازو برگشتند مگر دو مرد که با وی بماندند موسی گفت یا ارض خذیهم ای زمین ایشان را بگیر تا بزانو در زمین فرو شدند دیگر بار گفت یا ارض خذیهم تا بکمرگاه بزمین فرو شدند سوم بار گفت یا ارض خذیهم تا بگردن فرو شدند قارون چون قهر حق بدید بفریاد آمد و در موسی می زارید و بحق قرابت و رحم سوگند بر وی می نهاد تا هفتاد بار فریاد بخواند و زاری کرد و موسی با وی التفات نکرد و بعاقبت گفت یا ارض خذیهم بزمین فرو شدند و ناپدید گشتند اینست که رب العالمین گفت فخسفنا به و بداره الأرض

در آثار آورده اند که رب العزة گفت یا موسی ما افظک و اغلظ قلبک استغاث بک سبعین مرة فلم تغثه اما و عزتی و جلالی لو استغاث بی مرة لاغثته

یا موسی درشت طبعی و سخت دلی که تو داری هفتاد بار از تو فریاد خواست و فریادش نرسیدی بعزت و جلال من که اگر یک بار از من فریاد خواستی من او را فریاد رسیدمی

و فی بعض الآثار لا اجعل الارض بعدک طوعا لاحد قال قتاده خسف به فهو یتخلخل فی الارض کل یوم قامة رجل لا یبلغ قعرها الی یوم القیمة و قال بعضهم لما خسف به قال بنو اسراییل اراد موسی ان یستخلص ما له لنفسه فخسف الله بداره و امواله و کنوزه بعد ما خسف به بثلاثة ایام اگر کسی گوید چون است که رب العزة خواسته فرعون شایسته آن کرد که بمیراث به بنی اسراییل داد تا از آن منفعت گرفتند و خواسته قارون شایسته آن نکرد که کسی از آن منفعت گرفت و آن را بزمین فرو برد جواب آنست که قارون دعوی کرده بود که آن مال که جمع کرد از علم خویش و فضل خویش جمع کرد نه از فضل الله بدو رسید

کما قال إنما أوتیته علی علم عندی ازین جهت آن را بزمین فرو برد و شایسته منافع ایشان نکرد ...

... و أصبح الذین تمنوا مکانه بالأمس العرب تعبر عن الصیرورة باضحی و امسی و اصبح تقول اصبح فلان عالما ای صار عالما و لیس هناک من الصبح شی ء و امسی فلان حزینا ای صار حزینا و معنی الایة صار الذین تمنوا منزلة قارون من المال و الزینة یتندمون علی ذلک التمنی و لم یرد بالامس یوما بعینه انما یراد به منذ زمان قریب یقولون ویکأن الله در این کلمت خلاف بسیار است میان علما قومی گفتند وی جدا است و ویکأن جدا وی کلمه ترحم است و ویکأن کلمه تعجب چنان است که کسی از روی ترحم و تعجب با دیگری گوید وی لم فعلت ذلک وی این چیست که تو کردی هم چنین ایشان که آن آرزوی کردند پشیمان شدند با خود افتادند هم از روی ترحم هم از روی تعجب گفتند وی آن چه آرزوی بود که ما کردیم قومی گفتند ویک جدا است و ان الله جدا ویک بمعنی ویلک است و ان الله منصوب است باضمار اعلم ای اعلم ویکأن الله یبسط الرزق لمن یشاء قومی گفتند ویکأن جمله یک کلمه است بمعنی الم تر الم تعلم چنان که گویی اما تری الی صنع الله و احسانه همانست که پارسیان در اثناء سخن گویند چون از الله بر خود نعمتی شناسند نمی بینی که خدای با من چه کرد

و روی ان اعرابیة قالت لزوجها این ابنک فقال ویکانه وراء البیت یعنی اما ترینه وراء البیت قومی گفتند کلمه تنبیه است بمنزله الا چنانک بعضی شعرا گفته اند

ویکأن من یکن له نشب یحبب ...

... ثم قال یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر علی ما یوجبه الحکمة

و قیل کان الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر تعجب ای کأنه یبسط الرزق لکرامته علیه او یضیق لهوانه علیه از روی تعجب میگوید پنداری آن را که روزی میگستراند فراخ بروی از آنست که بنزدیک الله گرامی ترست از دیگران یا برو که می فرو گیرد خوارتر است از دیگران یعنی که نیست ای لا یبسط الرزق علی من یبسط لکرامته عنده و لا یقدر علی من یقدر لهوانه علیه لو لا أن من الله علینا فلم یعطنا ما تمنیناه لخسف بنا کما خسف بقارون قرأ حفص بفتح الخاء و السین و قرأ العامة بضم الخاء و کسر السین ویکأنه لا یفلح الکافرون لا ینجون من عذابه فی الآخرة

تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا ای نجعل الدار الآخرة للذین لا یریدون تجبرا و استطالة علی الناس و تهاونا بهم و قال الحسن معناه الذین لم یطلبوا الشرف و العز عند ذی سلطانهم و عن علی ع انها نزلت فی اهل التواضع من الولاة و اهل القدرة و لا فسادا ...

... إن الذی فرض علیک القرآن یعنی انزله علیک و اوجب علیک العمل به و قیل معناه بینه علی لسانک کقوله تعالی آتنا ما وعدتنا علی رسلک ای علی السنة رسلک و قیل الفرض التقدیر و معناه نجمه علیک ای انزله نجما نجما و منه قوله عز و جل سورة أنزلناها و فرضناها لانه عز و جل فرض فیها ای قدر فیها جلد الزانی و الزانیة مایة و حد القاذف ثمانین و بهذا سمی انصباء الورثة فرایض

قوله لرادک إلی معاد یعنی الی مکة و هو قول ابن عباس و مجاهد و معاد الرجل بلده لانه یتصرف فی البلاد ثم یعود الی بلده

مقاتل گفت سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا ص چون از غار بیرون آمد بقصد هجرت مدینه از بیم دشمن بشاه راه نرفت بلکه از راه برگشت و همی رفت تا بجحفه رسید آنجا ایمن گشت و براه باز آمد و جحفه میان مکه و مدینه است رسول خدا ص چون آنجا رسید و شاه راه دید که سوی مکه می شد اشتیاق مکه برو تازه شد جبرییل آمد و گفت یا رسول الله أ تشتاق الی بلدک و مولدک قال نعم قال فان الله عز و جل یقول إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد یعنی الی مکة رسول دانست که وعده فتح مکه است که میدهد و این آیه بجحفه فرو آمد نه مکی است نه مدنی فانجز الله وعده و فتح له مکة و صار احدی معجزاته حیث خرج مخبره علی وفق خبره و قیل المعاد من العادة ای الی حیث اعتدته و لیس من العود و قیل معاد اسم مکة و قیل المعاد الجنة و کان فیها لیلة المعراج و قیل کان فیها مع آدم فی صلبه و قیل الی معاد یعنی الی القیامة و هی معاد کل خلق و قیل الی الموت و هو ایضا معاد الخلق

قل ربی أعلم من جاء بالهدی هذا جواب لکفار مکة لما قالوا للنبی ص انک فی ضلال فقال الله عز و جل قل ربی أعلم من جاء بالهدی یعنی نفسه و من هو فی ضلال مبین یعنی المشرکین ای هو اعلم بالفریقین و ما کنت ترجوا أن یلقی إلیک الکتاب القا اینجا ارسال است چنان که بلقیس گفت إنی ألقی إلی کتاب کریم و عجم گویند خبر بمن افکن و معنی الایة ما کان القاؤنا ایاه الیک إلا رحمة من ربک قال الفراء هذا من الاستثناء المنقطع معناه لکن ربک رحمک فاعطاک القرآن فلا تکونن ظهیرا للکافرین قیل هذا امر بالهجرة و المعنی لا تکن بین ظهرانیهم قال مقاتل نزلت هذه الایة حین دعی الی دین آبایه فذکره الله نعمه و نهاه عن مظاهرتهم علی ما هم علیه فقال فلا تکونن ظهیرا للکافرین ای معینا لهم علی دینهم

گفته اند این آیت بآیت پیش متصل است یعنی إن الذی فرض علیک القرآن فانزله علیک و لم تکن ترجو نزوله لرادک إلی معاد ظاهرا قاهرا فلا تکن للکفار لما تری من تغلبهم و ضعفک عنهم و لا یصدنک عن آیات الله بعد إذ أنزلت إلیک ای لا یحملنک قولهم لو لا اوتی مثل ما اوتی موسی علی ان تترک تبلیغ الرسالة و آیات الله الیهم و قیل و لا یصدنک عن آیات الله یعنی عن العمل بآیات الله بعد إذ أنزلت إلیک و ادع إلی ربک الی معرفته و توحیده و لا تکونن من المشرکین قال ابن عباس هذا الخطاب فی الظاهر للنبی ص و المراد به اهل دینه ای لا تظاهروا الکفار و لا توافقوهم و کذلک قوله و لا تدع مع الله إلها آخر الخطاب للنبی و المراد به غیره لا إله إلا هو لا یستحق الالهیة احد سواه کل شی ء هالک إلا وجهه یعنی کل شی ء فان الا ربک بوجهه و العرب تقیم الصفة مقام الذات کثیرا یریدون بقولهم فی القسم بوجه الله ای بالله و قال امیة تبارک سمع ربکم فصلوا ای تبارک ربکم و فی بعض الاشعار و بارکت ید الله فی ذلک الادیم الممزق ای بارک الله و قال ابو العالیة کل شی ء فان الا ما ارید به وجهه من الاعمال و فی الاثر یجاء بالدنیا یوم القیامة فیقال میزوا ما کان لله منها قال فیماز ما کان لله منها ثم یؤمر بسایرها فیلقی فی النار و قال الضحاک کل شی ء هالک إلا الله و العرش و الجنة و النار له الحکم ای القضاء النافذ و التدبیر الماضی فی خلقه فی الدنیا و الآخرة و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه و إلیه ترجعون تردون فی الآخرة و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه و إلیه ترجعون تردون فی الآخرة فیجزیکم باعمالکم و قیل الیه مصیر الخلق فی عواقب امورهم

میبدی
 
۲۹۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

الم ۱ منم خداوند الله نام داناتر دانا بهر کس و هر چیز و هر هنگام

أ حسب الناس أن یترکوا پنداشتند مردمان که ایشان را بگذارند أن یقولوا آمنا تا میگویند که بگرویدیم و هم لا یفتنون ۲ و ایشان را بنه آزمایند

و لقد فتنا الذین من قبلهم بیازمودیم ایشان را که پیش ازینان بودند فلیعلمن الله الذین صدقوا ناچاره الله آزماید تا ببیند ایشان که راست میگویند و لیعلمن الکاذبین ۳ و ببیند ایشان را که دروغ میگویند ...

... و من جاهد و هر که باز کوشد فإنما یجاهد لنفسه خویشتن را با کوشد إن الله لغنی عن العالمین ۶ که الله بی نیازست از همه جهانیان

و الذین آمنوا و عملوا الصالحات ایشان که بگرویدند و کارهای نیک کردند لنکفرن عنهم سییاتهم بستریم از ایشان و ناپیدا کنیم بدیهای ایشان و لنجزینهم و پاداش دهیم ایشان را أحسن الذی کانوا یعملون ۷ بر نیکوتر کاری که میکردند

و وصینا الإنسان اندرز کردیم مردم را بوالدیه حسنا به پدر و مادر که با ایشان نیکویی کن و إن جاهداک لتشرک بی و اگر باز کوشند با تو بر آن که انباز گیرند با من ما لیس لک به علم چیزی که تو دانی که مرا نه انباز است فلا تطعهما ایشان را فرمان مبر إلی مرجعکم بازگشت شما با من است فأنبیکم بما کنتم تعملون ۸ تا بخبر کنم شما را به پاداش آنچه میکردید ...

... و إبراهیم إذ قال لقومه و فرستادیم ابراهیم را آن گه که گفت قوم خویش را اعبدوا الله و اتقوه الله را پرستید و بپرهیزید از عذاب او ذلکم خیر لکم آن به شما را إن کنتم تعلمون ۱۶ اگر میدانید

إنما تعبدون من دون الله أوثانا این چه می پرستید فرود از الله بتان است و تخلقون إفکا و کاریست که شما در میگیرید و شما می سازید و می تراشید بدروغ إن الذین تعبدون من دون الله اینان که می پرستید فرود از الله لا یملکون لکم رزقا شما را روزی ندادند و بر آن توانا نه اند فابتغوا عند الله الرزق بنزدیک الله روزی جویید و اعبدوه و او را پرستید و اشکروا له و او را آزادی کنید إلیه ترجعون ۱۷ با او خواهند برد شما را

و إن تکذبوا و اگر دروغ زن گیرید فقد کذب أمم من قبلکم دروغ زن گرفت گروهانی پیش از شما و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین ۱۸ و نیست بر فرستاده مگر پیغام رسانیدن آشکارا

میبدی
 
۲۹۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الملک المتعالی عن الحدود و الغایات المقدس عن الدرک و النهایات المنزه عن تجارف العبارات الباطن عن حصر الاحاطات الظاهر فی البینات و الآیات اول باران از ابر عنایات این نام است اول نفس از صبح کرامت این نامست اول جوهر از صدف معرفت این نامست اول نشان از وجود حقیقت این نامست اول شاهد بر مشاهده روح این نامست دل را فتح و جان را فتوح این نامست معرفت را راه است حقیقت را درگاهست انبساط را در است صحبت را سر است فرا وصال اشارتست از کمال حال عبارتست خایف را امان است راجی را ضمان است طالب را شرفست عارف را صلف است محب را تلف است

نام تو شنید بنده دل داد بتو

چون دید رخ تو جان فرستاد بتو ...

... و قال ص ان الله عز و جل اذا اراد بقوم خیرا ابتلاهم

مثال ربانی از حضرت ربوبیت آنست که بلاء از درگه ما خلعت دوستانست هر که در مقام دوستی بر اغیار مرتبتی جوید در بوستان نزهت دوستان گل بلا بیشتر بوید خواهی که بدانی درنگر بحال سید ولد آدم مقتدای اهل شریعت و مقدم و سالار اهل حقیقت چون آن مهتر قدم درین کوی نهاد یک ساعت او را بی غم و بی اندوه نداشتند اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده ای بنده وار نشین و اگر یک بار انگشتری در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشت که أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا و اگر یک بار قدم به بستاخی بر زمین نهاد فرمان آمد که و لا تمش فی الأرض مرحا و اگر روزی گفت عایشه را دوست دارم دید آنچه دید از گفت منافقان چون بلاش بکمال رسید بباطن در حق نالید خطاب آمد که یا مهتر کسی که شاهد دل و جان وی ما باشیم از بلا بنالد هر چه در خزاین غیب زهر بود در یک قدح کردند و بر دست وی نهادند و پرده از سر وی برداشتند گفتند یا محمد این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن و اصبر لحکم ربک فإنک بأعیننا

و لو بید الحبیب سقیت سما ...

... جور تو مرا عدل و جفای تو وفاست

و لقد فتنا الذین من قبلهم تعزیت و تسلیت صحابه رسول است بآن رنجها و بلیتها که بایشان میرسید در درویشی و بی کامی و در غزاها و حربها قومی که ضعیف ایمان بودند از آن بلاها می بنالیدند و گاه گاه شکوی نمودند رب العزة گفت یا محمد ایشان را خبر ده که پیغامبران گذشته و نیک مردان سلف چه بار بلا کشیدند و چون بر بلاها و محنتها صبر کردند اندیشه کن در کار آدم صفی که او را از نعیم بهشت چون بیرون آوردند و برهنه در خاک حسرت درین میدان بلیت بنشاندند صد سال نوحه کرد بزاری و بنالید از خواری تا از آب چشم وی درخت عود و قرنفل از زمین بر آمد مرغان هوا و وحوش صحرا در زاریدن و گریستن با وی موافقت کردند از بس که بگریست بجای اشگ از چشم وی خون روان گشت و پوست روی وی بر روی وی خشک گشت تا بجایی رسید تضرع و زاری وی که نداء جباری بدو پیوست که یا آدم ما هذه البلیة التی قد احاطت بک ما هذا الکابة التی بوجهک وجها صنعته بیدی و صورته بنقش احدیتی و جعلته قدا سویا اجریت فیه روحا کجری الماء فی العود الطف و ارق من الهواء و اندی می الماء اروح من الروح و افیح من العطر چنان دردی و اندوهی بباید تا چنین نواختی و اکرامی پیش آید چه باید نالیدن از دردی که درمانش اینست بجان باید خریدن بلایی که سرانجامش چنین است فرمان آمد که یا آدم این همه بار حسرت و تضرع چرا بر خود نهاده ای

این چه بلیت است که گرد تو برآمده و در ان بمانده ای این چه آب غم است که بر چهره خویش ریخته ای چهره ای که من در پرده عصمت خلق الله آدم علی صورته کشیده ام شخصی که تاج خلقت بیدی بر سرش نهاده ام طینتی که بتخصیص خمر طینة آدم بیده مشرف گردانیده ام قدی که حله و نفخت فیه من روحی در برش پوشانیده ام چه پنداری که آن را بقهر خود از بر خویش برانم یا بآتش قطیعت بسوزانم یا آدم أ تتهمنی و لست متهما یا آدم در مهربانی منت تهمتی بود یا در دوستی منت شبهتی بود می ندانی که تو بدیع قدرت منی صنیع فطرت منی نسیج ارادت منی هیکل تدبیر منی دوست برگزیده و برکشیده منی لا تتهمنی یا آدم فو عزتی لاعتذرن الیک و لاجلسنک مجالس الملوک جلوسا لا یزول و لا یحول

قوله من کان یرجوا لقاء الله فإن أجل الله لآت من رجی العمر فی رجاء لقاینا فسوف نبیح له النظر الینا و سوف یتخلص من الغیبة و الفرقة و هو السمیع لانین المشتاقین العلیم بحنین المحبین الوالهین دیده دوست بهاء جان است گر بصد هزار جان یابی ارزانست پیروز تر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست طمع دیدار دوست صفت مردان است

عظمت همة عین طمعت فی ان تراکا او ما یکفی لعین ان تری من قد رآکا باش تا فردا که بنده بر مایده خلد بنشیند شراب وصل نوش کند طوبی و زلفی و حسنی بیند بسماع و شراب و دیدار رسد همانست که رب العزة گفت وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة رویهای مؤمنان و مخلصان رویهای صدیقان و شهیدان چون ماه درفشان چون آفتاب رخشان چون بنفشه بوستانی چون یاسمین ریحانی چون شقایق نعمانی چون برق لامع چون خورشید طالع چون خلد جامع این رویها بکه نگرند إلی ربها ناظرة بخداوند خویش بآفریدگار خویش بپروردگار خویش صفت آن روز چیست روز قرب و وصال روز بر و افضال روز عطا و نوال روز نظر ذو الجلال مشتاقان در آرزوی این مقام تن وقف کردند عاشقان از بهر این منزل حلقه در گوش کردند عارفان را در دیدار سه دیده است دیده سر بیند و آن لذت را است دیده دل بیند و آن معرفت را است دیده جان بیند و آن مشاهدت را است دیده سر از نور فضل پر کند دیده دل از نور قرب پر کند دیده جان از نور وجود پر کند بنده باین سه دیده در حق مینگرد اینست که در خبر آید تملأ الأبصار من النظر فی وجهه و یحدثهم کما یحدث الرجل جلیسه فردا در دیدار هم چنان تفاوت است که امروز در شناخت هر کس او را بقدر شناخت خود بیند و بر بهره خویش دیدار بود که ذهول آرد و بود که شکوه آرد و بود که در دیده ور برسد

پیر طریقت گفت الهی ترا آن کس بیند که ترا در ازل دید و وی ترا دید که دو گیتی او را نابدید و ترا او دید که نادیده پسندید

عبد العزیز بن عمیر گفت بما چنان رسید که رب العزه گفت اقدرتکم علی رؤیتی و اسمعتکم کلامی و اشممتکم رایحتی شما را توانا کردم تا دیدار من بر تاوستید واشنوا کردم تا سخن من بر تاوستید و بوی خویش بشما دمانیدم تا از من آگاه شدید و با من بماندید

میبدی
 
۲۹۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی أ و لم یروا حمزه و کسایی ا و لم تروا بتاء مخاطبه خوانند و معنی آنست که قل یا أیها الکفار او لم تروا کیف یبدی الله الخلق یبدأ بفتح یا خوانده اند و هما لغتان یقال بدأ الله الخلق و ابداه

این آیت را دو تأویل گفته اند یکی آنست که نمی بینند این کافران که بعث را منکراند که الله تعالی چون کارها در میگیرد و می آفریند و آن گه همان باز می آرد چون تابستان و زمستان و شب و روز فکما ان اعادة فصول السنة سایغ فی قدرته غیر مستنکر فکذلک بعث الخلق معنی دیگر ا و لم یروا کیف خلقهم ابتداء نطفة ثم علقة ثم مضغة ثم یعیده فی الآخرة عند البعث از نخست خلق نبود بیافرید و از نیست پدید آورد آن گه بروز رستاخیز باز ایشان را از خاک بیرون آرد آن خداوند که در اول خلق نبود و بیافرید و بر وی متعذر نبود قادر است که روز رستاخیز باز آفریند و بر وی متعذر نباشد إن ذلک علی الله یسیر ای ان ذلک الاعادة علی الله سهل هین لا نصب فیه

قل یا محمد سیروا فی الأرض فانظروا کیف بدأ الخلق علی کثرتهم و اختلاف احوالهم لتعرفوا عجایب فطرة الله بالمشاهدة و لقاء من هو اعلم منکم امرهم بالسیر فی الارض لیلقوا من هو اعلم منهم و احد نظرا فیخبرهم بالدقایق من العجایب و قیل امرهم بالسیر فی الارض لینظروا الی آثار من کان قبلهم و الی ما صار امرهم من الفناء فیعتبروا و یعلموا ان الله خلق الاشیاء کما خلقهم و هو یمیتهم کما اماتهم ثم ینشیهم جمیعا فی الآخرة فذلک قوله ثم الله ینشی النشأة الآخرة قرأ ابن کثیر و ابو عمرو النشاة بفتح الشین ممدودة حیث وقعت و قرأ الآخرون بسکون الشین مقصورة نظیره الرأفة و الرآفة إن الله علی کل شی ء من الإبداء و الاعادة و النشأة قدیر

یعذب من یشاء و یرحم من یشاء فیه تقدیم و تأخیر یعنی الیه تقلبون فیعذب من یشاء و یرحم من یشاء علق العذاب بالمشیة دون الخطییة لیعلم انه یعذب بحق ملکه و الخطییة علامة لا لاجلها یعذب و لاهی علته عذاب در مشیت بست نه در خطییة تا معلوم شود که او جل جلاله عذاب که میکند بحق ملک میکند و خطییة علامت آنست نه علت آن

و ما أنتم بمعجزین فی الأرض و لا فی السماء قال الفراء معناه و لا من فی السماء بمعجز هذا کقول حسان بن ثابت

فمن یهجوا رسول الله منکم

و یمدحه و ینصره سواء

یعنی و من یمدحه و ینصره فاضمر من و الی هذا التأویل ذهب عبد الرحمن بن زید قال معناه لا یعجزه اهل الارض فی الارض و لا اهل السماء فی السماء ان عصوه و قیل معناه لا تعجزوننا بان تهربوا الی الارض ام الی السماء و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر الولی الذی یدفع المکروه عن الانسان و النصیر الذی یأمر بدفعه عنه یقول و ما لکم ایها الناس من دون الله من ولی یلی امرکم و لا نصیر ینصرکم ای ینصرکم من الله ان اراد بکم سوءا

و الذین کفروا بآیات الله و لقایه الآیة کلمات من کتاب الله و الجمع آیات و الادلة علی الله من خلقه آیات و اذا لم تضف الی الکتاب تناولت الادلة دون آیات القرآن و الکفر بآیات الله الا یستدل بها علیه و تنسب الی غیر الله و یجحد موضع النعمة فیها و الکفر بلقاء الله جحود الورود علیه و قیام الساعة و انکار الحساب و الجنة و النار أولیک ییسوا من رحمتی یوم القیامة و ذکر بلفظ الماضی لان اکثر الفاظ القیامة جاءت بلفظ الماضی لانه بمنزلة ما وقع اذ لا شک فی وقوعه هذه الآیات من قوله و إن تکذبوا فقد کذب أمم من قبلکم الی قوله فما کان جواب قومه معترضة فیما بین القصة تذکیرا و تحذیرا لاهل مکة ان یحل بهم ما حل بمن قبلهم

ثم عاد الی قصة ابرهیم ع فقال فما کان جواب قومه إلا أن قالوا اقتلوه یعنی فما اجابوا عن قوله اعبدوا الله و اتقوه الا ان قال بعضهم لبعض اقتلوه أو حرقوه ففعلوا فأنجاه الله من النار و لم یسلطها علیه بل جعلها بردا و سلاما قال کعب ما احرقت منه الا وثاقة إن فی ذلک ای فیما فعلوا به و فعلنا لآیات علامات لهم علی ان العاقبة للمؤمنین

و قال إنما اتخذتم من دون الله أوثانا مودة بینکم فی الحیاة الدنیا یعنی انکم تعبدون هذه الاوثان لا لحجة قامت بذلک بل لتتوادوا بها و تتحابوا علی عبادتها و تتواصلوا کما یتحاب المؤمنون علی عبادة الله ابراهیم قوم خود را گفت که بت پرستان بودند شما این بتان را که می پرستید نه از آن می پرستید که شما را حجتی است و بینتی بر پرستش آن لکن میخواهید تا شما را در عبادت آن بتان اجتماعی باشد و دوستی با یکدیگر تا یکدیگر را اتباع میکنید و بر ان اتباع دوست یکدیگر میشوید هم چنان که مؤمنان در عبادت الله با یکدیگر مهر دارند و دوستی آن گه گفت فی الحیاة الدنیا ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا این مهر و این دوستی شما در دنیا است و روز قیامت منقطع گردد و از آن دوستی هیچ نفع بشما باز نیاید بلکه با عداوت گردد و نه چون دوستی مومنان بود که در قیامت بماند و نفع آن پدید آید همانست که جای دیگر گفت الأخلاء یومیذ بعضهم لبعض عدو إلا المتقین مودة بینکم درین حروف سه قراءت است ابن کثیر و کسایی و یعقوب مودة برفع خوانند بی تنوین بینکم حفص بر معنی اضافت یعنی هی مودة بینکم کقوله لم یلبثوا إلا ساعة من نهار بلاغ ای هذا بلاغ حمزه و حفص مودة بنصب خوانند بی تنوین بینکم بر اضافت یعنی اتخذتم مودة بینکم باقی مودة منصوب خوانند بتنوین بینکم منصوب علی الظرف

ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا تتبرأ الاوثان من عابدیها و یشتم عابدوا الاوثان الاوثان لکونها سببا لهم الی العذاب و قیل تتبرأ القادة من الاتباع و یلعن الاتباع القادة و مأواکم النار و ما لکم من ناصرین ای مصیرکم جمیعا الی النار و لا یجد احد منکم ناصرا ینصره و لا مانعا یمنعه من عذاب الله

فآمن له لوط آمن له و آمن به فی المعنی متقارب ابراهیم ع بعد از آن که نجات یافت از آتش نمرود لوط بوی ایمان آورد از جمله قوم وی و لوط گفت إنی مهاجر إلی ربی ای مهاجر من خلفی من قومی مقربا الی ربی و بیشتر مفسران بر آنند که إنی مهاجر سخن ابراهیم است هجرت کرد ابراهیم و با وی لوط بود و ساره زن وی گفته اند لوط ابن عم وی بود و قیل هو ابن اخیه و ساره دختر عم وی بود و قیل هی ابنة ملک حران هاجر ابراهیم من کوثی سواد الکوفة الی الشام و قیل هاجر من حران الی فلسطین قال مقاتل هاجر ابرهیم و هو ابن خمس و سبعین سنة و هو اول من هاجر فی الله إنه هو العزیز لا یغلب من هاجر الیه الحکیم فیما امر به من الهجرة

و وهبنا له إسحاق ولدا و یعقوب ولد ولد و لم یذکر اسماعیل هاهنا لشهرته و عظم شأنه و جعلنا فی ذریته النبوة ای فی ذریة ابرهیم فانه شجرة الانبیاء

و قیل ان الله لم یبعث نبیا بعد ابرهیم الا من نسله و الکتاب لم یرد بالکتاب کتابا واحدا انما هو للجنس لانه مصدر و المراد به التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان و آتیناه أجره فی الدنیا یعنی الثناء الحسن و لسان الصدق و التولی من اهل الملک علی اختلافهم و قیل الولد الصالح و قیل بقا ضیافته عند قبره و لیس ذلک لغیره من الانبیاء و قیل هو انه اری مکانه فی الجنة و إنه فی الآخرة لمن الصالحین ای فی زمرة الصالحین مثل آدم و نوح قاله ابن عباس

و لوطا منصوب بالارسال ای و ارسلنا لوطا و قیل و اذکر لوطا إذ قال لقومه إنکم لتأتون الفاحشة قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسایی و ابو بکر اینکم بالاستفهام و قرأ الباقون بلا استفهام و اتفقوا علی استفهام الثانیة لتأتون الفاحشة و هی اتیان الرجال ما سبقکم بها من أحد من العالمین ...

... السبیل باللواط بالغرباء حتی انقطع الناس عن طریقهم و تأتون فی نادیکم المنکر النادی مجمع القوم للسمر و الانس و جمعه اندیة و الندی ایضا و جمعه ندی و ندی

ام هانی بنت ابی طالب گفت از رسول خدا پرسیدم که این منکر چه بود که الله تعالی میگوید و تأتون فی نادیکم المنکر گفت افسوس میکردند بر مردمان و بسر انگشت سبابه و ناخن انگشت ستبر سنگ بمردم می انداختند و فی الحدیث عن النبی ص قال ایاکم و الخذف فانه لا یبلی عدوا و لا یقتل صیدا و لکن یفقأ العین و یکسر السن

و قیل کانوا یتضارطون فی مجالسهم در انجمن مردم باد رها میکردند عبد الله سلام گفت کان یبزق بعضهم بعضا خیو بر یکدیگر میانداختند و قیل کانوا یجامعون فی المحافل فعل الحمیر و عن مکحول قال من اخلاق قوم لوط لعب الحمام و الصفیر و الجلاهق و الخذف و مضغ العلک و تطریف الاصابع بالحناء

فما کان جواب قومه إلا أن قالوا ایتنا بعذاب الله إن کنت من الصادقین ان العذاب نازل بنا

فعند ذلک قال لوط رب انصرنی علی القوم المفسدین بتحقیق قولی فی العذاب

و لما جاءت رسلنا إبراهیم بالبشری ای جاءوه ببشارة اسحاق و من وراء اسحاق یعقوب گفته اند معنی این آیت آنست که رب العالمین دعاء لوط اجابت کرد که گفته بود رب انصرنی علی القوم المفسدین و فریشتگان فرستاد تا قوم او را عذاب کنند و ایشان را فرمود که نخست بابراهیم برگذرید و او را بشارت دهید که الله تعالی دعاء لوط اجابت کرد و ما را فرستاد تا عذاب فرو گشاییم بر ایشان و لوط را و هر که بوی ایمان آورد برهانیم اینست که رب العالمین گفت إنا مهلکوا أهل هذه القریة إن أهلها کانوا ظالمین مصرین علی کفرهم

ابراهیم گفت إن فیها لوطا از آن که در کار لوط اندوهگین بود با ایشان جدال در گرفت گفت أ رأیتم ان کان فیها عشرة ابیات من المسلمین تهلکونهم فقالت الملایکة لیس فیها غیر بیت من المسلمین فذلک قوله نحن أعلم بمن فیها ای نحن نعلم من فیها من المؤمنین و الکافرین قال عبد الرحمن بن سمرة ان قوم لوط کانوا اربع مایة الف لننجینه قرأ حمزة و الکسایی و یعقوب لننجینه بالتخفیف و قرأ الباقون بالتشدید و أهله إلا امرأته کانت من الغابرین ای الباقین فی العذاب

و لما أن جاءت رسلنا من الملایکة لوطا و حسب انهم من الانس سی ء بهم ای بالقوم و ضاق بهم ای بالملایکة یقال سی ء فلان بکذا اذا رأی برؤیته ما یسوءه و یقال ضقت بهذا الامر ذرعا و عجز عنه ذرعی و ذراعی اذا اشتد علیک و عجزت عنه

و قیل سی ء بهم ای ساءه مجی ء الرسل لما طلبوا منه الضیافة لما یعلم من خبث قومه و ذلک انه لم یعرف الملایکة انما رأی شبانا مردا حسانا بثیاب حسان و ریح طیبة و ضاق بهم ذرعا ای ضاق علیه الامر بسببهم و قالوا ای قالت الرسل للوط لا تخف علینا من قومک و لا تحزن بسببنا إنا منجوک و أهلک إلا امرأتک قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسایی و ابو بکر و یعقوب منجوک بالتخفیف و قرأ الآخرون بالتشدید

إنا منزلون قرأ ابن عامر بالتشدید و الآخرون بالتخفیف علی أهل هذه القریة یعنی سدوم و کانت مشتملة علی سبع مایة الف رجل رجزا من السماء ای عذابا من السماء بما کانوا یفسقون یعنی بسبب فسقهم و خروجهم عن طاعة الله و رسوله فانتسف جبرییل المدینة و ما فیها باحد جناحیه فجعل عالیها سافلها و تبعت الحجارة من کان غایبا

و لقد ترکنا منها آیة بینة من هاهنا للتبیین لا للتبعیض فلیس یعنی انه بقی بعضهم آیة و انما المعنی ترکنا القریة بما فعلنا بها آیة وعظة لمن تفکر و عقل ثم اختلفوا فی الایة البینة المتروکة فقال بعضهم ترک الله بعض الاحجار التی امطرت علیهم علی کل حجر اسم من اهلک به فمن ذهب الی الشام و اتی علی قریة لوط رأی من تلک الحجارة و قیل انها بقیة الانهار التی کانت بارضهم و صار ماؤها اسود منتنا یتأذی الناس برایحته من مسافة بعیدة و قیل ترک بعض دیارهم منکوسة عبرة و عظة للناس

و إلی مدین ای و ارسلنا الی مدین أخاهم شعیبا و کان مرسلا الی بنی مدین بن ابرهیم قال قتادة ارسل شعیب الی امتین الی اهل مدین و الی اصحاب الایکة فقال یا قوم اعبدوا الله و ارجوا الیوم الآخر ای خافوا الیوم الآخر و احذروه و قیل هو من الرجاء ای اقروا به و صدقوه و تیقنوه لان الراجی للشی ء عالم به غیر منکر و لانه لم یوجد الرجاء فی کلامهم بمعنی الخوف الا اذا قارنه الجحد و لا تعثوا فی الأرض مفسدین یعنی لا تسعوا فی الارض بالفساد

فکذبوه ای کذبوا شعیبا فأخذتهم الرجفة ای الزلزلة الشدیدة حتی تهدمت علیهم دورهم و ماتوا بذلک فأصبحوا فی دارهم جاثمین میتین بارکین علی رکبهم مستقبلین بوجوههم الارض و قیل الرجفة زعزعة الارض تحت القدم و منه الارجاف و هو من الاخبار ما یضطرب الناس لاجله من غیر تحقق به ...

... فکلا أخذنا بذنبه فمنهم من أرسلنا علیه حاصبا و هم قوم لوط و الحاصب الحجر ای ارسلنا علی قوم لوط حجارة من سجیل منضود و قیل الحاصب الریح العاصفة التی فیها الحصباء و هی حصی صغار سلطها الله علی عاد فاهلکهم و منهم من أخذته الصیحة و هم ثمود صاح جبرییل ع بهم صیحة فزهقت ارواحهم و کذلک قوم شعیب و منهم من خسفنا به الأرض یعنی قارون و قومه و منهم من أغرقنا یعنی فرعون و اصحابه و قوم نوح و ما کان الله لیظلمهم ای لیضع عقوبته فی غیر موضعها و لکن کانوا أنفسهم یظلمون بالکفر و التکذیب

مثل الذین اتخذوا ای صفة الذین اتخذوا و المثل و النظیر واحد و المثل قول سایر و یشبه فیه حال الثانی بالاول یقول تعالی مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء یعنی الاصنام یرجون نصرها و نفعها عند حاجتهم الیها کمثل العنکبوت اتخذت بیتا لنفسها فیما یکنها فلم یغن عنها بناؤها شییا عند حاجتها الیه فکما ان بیت العنکبوت لا یدفع عنها بردا و لا حرا کذلک هذه الاوثان لا تملک لعابدیها نفعا و لا ضرا و لا خیرا و لا شرا و إن أوهن البیوت ای اضعف البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون ای لو کانوا یرجعون الی علم لعلموا ان وثنا من حجارة لا یغنی عنهم من الله شییا و لم یتخذوا من دون الله ولیا قال یزید بن میسرة العنکبوت شیطان مسخه الله عز و جل و قال علی بن ابی طالب ع طهروا بیوتکم من نسج العنکبوت فان ترکه فی البیوت یورث الفقر

إن الله یعلم ما یدعون من دونه من شی ء قرأ اهل البصرة و عاصم یدعون بالیاء ای یعلم ما یدعوا هؤلاء الکفار الذین اهلکناهم من الامم من دونه من شی ء وثن أو صنم او ملک او جن و قرأ الآخرون بالتاء خطابا بالمشرکی قریش ای یعلم ما تدعون انتم من دونه من شی ء و المعنی ان الله یعلم ایها القوم حال ما تدعون من دونه من شی ء انه لا ینفعکم و لا ینصرکم ان اراد الله بکم سوء و فی هذا الکلام ضرب من الوعید کقول القایل لمن یتهدده انی عالم بما تصنع و انه غیر خاف علی و هو العزیز فی انتقامه من اعدایه الحکیم فی تدبیر خلقه

و تلک الأمثال نضربها للناس المثل کلام یتضمن تشبیه الآخر بالاول یرید امثال القرآن التی شبه بها احوال کفار هذه الامة باحوال کفار الامم المتقدمة نضربها ای نبینها للناس یستبدلوا بها و لیتفکروا فی معانیها و ما یعقلها ای ما یعقل الامثال إلا العلماء الذین یعقلون عن الله

عن جابر بن عبد الله ان النبی ص تلا هذه الآیة ثم قال العالم من عقل عن الله فعمل بطاعته و اجتنب سخطه

خلق الله السماوات و الأرض بالحق بقوله الحق و قیل للحق الذی اراد اقامته فی خلقه و قیل لم یخلقها باطلا لغیر شی ء بل لامر ما إن فی ذلک ای فی خلقها لآیة لدلالة للمؤمنین علی قدرته و توحیده و خص المؤمنین بالذکر لانتفاعهم بها

اتل ما أوحی إلیک من الکتاب ای اقرأ القرآن و اتبعه و قیل اقرأ علی اهل مکة ما انزل الله من القرآن و عظهم بما فیه من المواعظ و کلفهم ما فیه من الفرایض و أقم الصلاة إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر الفحشاء ما قبح من الاعمال و المنکر ما لا یعرف فی الشرع قال ابن مسعود و ابن عباس فی الصلاة منتهر مزدجر عن معاصی الله فمن لم تأمره صلوته بالمعروف و لم تنه عن المنکر لم یزدد بصلوته من الله الا بعدا و قال الحسن و قتادة من لم تنهه صلوته عن الفحشاء و المنکر فصلاته و بال علیه و عن انس قال کان فتی من الانصار یصلی الصلوات الخمس مع رسول الله ص ثم لا یدع شییا من الفواحش الا رکبه فوصف لرسول الله ص حاله فقال ان صلاته تنهاه یوما فلم یلبث ان تاب و حسن حاله و قال ابن عون معنی الآیة ان الصلاة تنهی صاحبها عن الفحشاء و المنکر ما دام فیها

و قیل اراد انه یقرأ القرآن فی الصلاة فالقرآن ینهاه عن الفحشاء و المنکر و فی الخبر فی بعض الروایات قیل یا رسول الله ان فلانا یصلی بالنهار و یسرق باللیل فقال ان صلاته لتردعه ...

... قالت الحکماء لان ذکر الله للعبد علی الاستغناء و ذکر العبد ایاه علی حد الافتقار و لان ذکر العبد لجر منفعة او لدفع مضرة و ذکر الله سبحانه ایاه للفضل و الکرم

و قیل لان ذکره لک بلا علة و ذکرک مشوب بالعلل و قیل لان ذکر العبد مخلوق و ذکره جل جلاله غیر مخلوق و قال الحسن معناه و لذکر الله نفسه اکبر من ذکر العبد له فیکون هذا تنبیها علی ان ذکره بما اختاره لنفسه اولی و قیل و لذکر الله فی الصلاة اکبر من خارج الصلاة و قیل و لذکر الله اکبر من سایر ارکان الصلاة و یحتمل ان تأویل ذکر الله الصلاة کانه قال و الصلاة اکبر من سایر العبادات و قال ابن عطاء و لذکر الله أکبر من ان تبقی معه المعصیة و فی بعض الاخبار الدنیا ملعونة ملعون ما فیها الا ذکر الله عز و جل او عالما او متعلما

قالت الحکماء و انما کان الذکر افضل الاشیاء لان ثواب الذکر الذکر قال الله تعالی فاذکرونی أذکرکم و یشهد لذلک قول النبی ص یقول الله عز و جل انا عند ظن عبدی و انا معه حین یذکرنی فان ذکرنی فی نفسه ذکرته فی نفسی و ان ذکرنی فی ملأ ذکرته فی ملأ خیر منهم ...

... و روی انه قال ص سیروا سبق المفردون قالوا و ما المفردون یا رسول الله قال الذاکرون الله کثیرا و الذاکرات قوله و الله یعلم ما تصنعون لا یخفی علیه شی ء

و لا تجادلوا أهل الکتاب مفسران درین آیت سه قول گفته اند قتاده گفت این آیت منسوخ است و ناسخها قوله قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر الآیه قول دوم قول ابن زید است گفت آیت محکم است منسوخ نیست و مراد مؤمنان اهل کتاب اند عبد الله سلام و اصحاب وی رب العالمین رسول را می فرماید که با ایشان بر وفق و لطف سخن گوی نه بجدال تا اسلام بدل ایشان شیرین شود و قرآن که نیکوترین سخنان است بر ایشان خوان آن گه کفار یهود که هم اهل کتاب اند مستثنی کرد گفت إلا الذین ظلموا منهم بالاقامة علی الکفر فانهم یجادلون مگر ایشان که بر کفر بایستند و مسلمان نشوند که با ایشان بجدال و خصومت و خشونت سخن باید گفت چنان که رب العزه گفت جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و قال فی موضع آخر و لیجدوا فیکم غلظة قول سوم مجاهد گفت آیت محکم است و مراد اهل ذمت اند و المجادلة هی المجادلة بالسیف بالتی هی أحسن هی الوفاء بالذمة میگوید با اهل ذمت که جزیت پذیرفته اند محاربت مکنید و با ایشان بوفاء ذمت باز آیید إلا الذین ظلموا منهم مگر کسی که از جزیت دادن باز ایستد از ایشان و قیل مجاز الآیة الا الذین ظلموکم لان جمیعهم ظالم بالکفر قال بعضهم نزلت هذه الایة فی وفد نجران و قولوا آمنا بالذی أنزل إلینا و أنزل إلیکم یعنی اذا اخبرکم واحد منهم ممن قبل الجزیة بشی ء مما فی کتبهم فلا تجادلوهم علیه و لا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذی أنزل إلینا و أنزل إلیکم و إلهنا و إلهکم واحد و نحن له مسلمون

قال رسول الله ص ما حدثکم اهل الکتاب عن شی ء فلا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذی انزل الینا و انزل الیکم و قال ص لا تسألوا اهل الکتاب عن شی ء فانهم ان یهدوکم و قد ضلوا و قال عبد الله بن عباس تسألون اهل الکتاب عن کتبهم و عندکم القرآن احدث الکتب عهدا بالرحمن محضا لم یشب

و عن ابی هریرة قال اهل الکتاب یقرءون التوریة بالعبرانیة و یفسرونها بالعربیة لاهل الاسلام فقال رسول الله ص لا تصدقوا اهل الکتاب و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالذی أنزل إلینا و أنزل إلیکم و إلهنا و إلهکم واحد و نحن له مسلمون

و کذلک أنزلنا ای کما انزلنا الیهم الکتب انزلنا إلیک الکتاب یعنی القرآن فالذین آتیناهم الکتاب یؤمنون به یعنی عبد الله بن سلام و اصحابه یؤمنون بمحمد و بالقرآن و من هؤلاء یعنی اهل مکة من یؤمن به و هم مؤمنوا اهل مکة من العرب و ما یجحد بآیاتنا إلا الکافرون و ذلک ان الیهود عرفوا ان محمدا نبی و القرآن حق فجحدوا و الجحود اکثر ما یقال فی انکار اللسان و القلب عارف

میبدی
 
۲۹۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله أ و لم یروا کیف یبدی الله الخلق ثم یعیده ابداء و اعادت خلق از روی ظاهر نشأة اولی و نشأة اخری است و از روی باطن اشارت است فرا تغیر اوقات و تکرر احوال ارباب القلوب گهی در قبض باشند و گهی در بسط گهی در هیبت گهی در انس ساعتی غیبت بر ایشان غالب ساعتی حضور ساعتی سکر ساعتی صحو ساعتی بقا ساعتی فنا بنده آن ساعت که در قبض باشد و در هیبت حد وی در اظهار بندگی تا طمع مغفرت بود و خوف عقوبت چنانک رب العزة گفت یدعوننا رغبا و رهبا

باز چون قدم در عالم بسط نهد و شواهد انس بیند از حول و قوت خویش محرر شود از ارادت و قصد خویش مجرد گردد بفتوح تجرید زندگانی کند یریدون وجهه مقصد و قبله همت وی گردد

نفس وی درین حال چنان باشد که شبلی گفت از سرمستی و بیخودی که در قیامت هر کسی را خصمی خواهد بود و خصم آدم منم تا چرا بر راه من عقبه کرد تا در گلزار او بماندم گاهی که در بسط بود چنین میگفت و گاهی که در قبض بود میگفت ذلی عطل ذل الیهود باز دیگر باره او را بابسط و انس دادند تا میگفت این السماوات و الارضون حتی احملها علی شعرة جفن عینی اینست معنی تکرار احوال که ابداء و اعادت بوی اشارت است و مصداق این از عزت قرآن است که گفت جل جلاله لترکبن طبقا عن طبق ای حالا بعد حال و از سیرت و روش مصطفی ص آنست که روزی میگفت انا سید ولد آدم

باز در حال قبض میگفت ما ادری ما یفعل بی و لا بکم لیت رب محمد لم یخلق محمدا ...

... پیر طریقت این معنی برمزی عجیب بیرون داده و گفته الهی بر هزاران عقبه بگذرانیدی و یکی ماند دل من خجل ماند از بس که ترا خواند الهی بهزاران آب بشستی تا آشنا کردی با دوستی و یک شستنی ماند آن که مرا از من بشوی تا از پس خود برخیزم و تو مانی الهی هرگز بینما روزی بی محنت خویش تا چشم بازکنم و خود را نبینم در پیش

یعذب من یشاء و یرحم من یشاء آن را که خواهد با وی عدل کند و از بر خویش براند و آن را که خواهد با وی فضل کند و بلطف خویش بخواند همه در مشیت ازلی بسته و بی علت آن حکم بر وی رانده نه آن کس که با وی فضل کرد بعلت طاعت کرد و نه او که با وی عدل کرد از بهر معصیت کرد کاری است در ازل ساخته و حکمی رفته چنان که الله خواسته

پیر طریقت گفت آه از قسمتی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خود رایی گفته چه سود اگر شاد زیم یا آشفته ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته یعذب من یشاء بالخذلان و یرحم من یشاء بتوفیق الاحسان یعذب من یشاء بالکفران و یرحم من یشاء بالایمان یعذب من یشاء بتفرقة القلب و یرحم من یشاء بجمع الهمم یعذب من یشاء بالقایه فی ظلمة التدبیر و یرحم من یشاء باشهاد جریان التقدیر یعذب من یشاء بحب الدنیا و بمنعها عنه و یرحم من یشاء بزهده فیها و بسطها علیه یعذب من یشاء باعراضه عنه و یرحم من یشاء باقباله علیه

و ما أنتم بمعجزین فی الأرض و لا فی السماء بل تقلب الجملة فی القبضة و یجری علیهم احکام التقدیر جحدوا ام وحدوا اقبلوا ام اعرضوا

و الذین کفروا بآیات الله و لقایه أولیک ییسوا من رحمتی کافران را در دنیا این عقوبت تمام است که از رحمت الله نو میداند و مؤمنان را میگوید هر چند گزاف کاران بودید و گناه کردید از رحمت الله نومید مباشید لا تقنطوا من رحمة الله بدان که تأثیر رحمت الله در حق بندگان بیش از تأثیر غضب است و در قرآن ذکر صفات رحمت بیش از ذکر صفات غضب است و در خبر است که سبقت رحمتی غضبی این رحمت و غضب هر دو صفت حق است جل جلاله و روا نباشد که گویی یکی پیش است و یکی پس یا یکی بیش است و یکی کم زیرا که اگر یکی بیش گویی دیگر را نقصان لازم آید و اگر یکی پیش گویی دیگر را حدوث لازم آید پس مراد ازین تأثیر رحمت است یعنی پیش کرد تأثیر رحمت من بر تأثیر غضب من تأثیر غضب اوست نومیدی کافران از رحمت او تا میگوید جل جلاله أولیک ییسوا من رحمتی و تأثیر رحمت اوست امید مؤمنان بمغفرت او و دل نهادن بر رحمت او تا میگوید أولیک یرجون رحمت الله

آن کافر که از رحمت الله نومید است و بت او را در پیش است مثل وی راست مثل عنکبوت است که خانه میسازد خانه ای سست بی حاصل نه آن را بنیادی که بر جای بدارد نه دیواری که بوی پناه گیرد نه سقفی که بپوشد نه در سرما بکار آید نه در گرما وانگه چنان سست و ضعیف بود که باندک بادی زیر و زبر گردد و خراب شود اینست مثل بت پرست می پندارد که در کاریست یا در پناهی و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا و یحسبون أنهم علی شی ء و من امل السراب شرابا لم یلبث الا قلیلا حتی یعلم انه کان تخییلا

قوله إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر یعنی من شأن المؤمن ان ینتهی عن الفحشاء و المنکر کما قال و علی الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین یعنی ینبغی للمؤمن ان یتوکل علی الله ثم لو رأیت واحدا منهم لا یتوکل لا یخرج به عن الایمانکذلک من لم ینته عن الفحشاء و المنکر لیس یخرج صلوته عن کونها صلاة و قیل معناه الصلاة الحقیقة ما تنهی صاحبها عن الفحشاء و المنکر فان کانت و الا فصورة الصلاة لا حقیقتها و قیل الفحشاء الدنیا و المنکر النفس و قیل الفحشاء المعاصی و المنکر الحظوظ و قیل الفحشاء رؤیة الاعمال و المنکر طلب العوض علیها ثم قال و لذکر الله أکبر یعنی اکبر من ان یبقی معه للفحشاء و المنکر سلطان بل لحرمة ذکره زلات الذاکر مغفورة و عیوبه مستورة ...

میبدی
 
۲۹۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... و مصطفی ص گفت لو کان القرآن فی اهاب ما مسته النار

اگر این قرآن در پوست گاو نهاده بودی فردا آن پوست بآتش نه بسوختندی پس چه گویی مسلمانی را که این قرآن در دل وی نهاده اند با ایمان و معرفت بهم اولیتر که فردا بآتش بنسوزند

یا عبادی الذین آمنوا إن أرضی واسعة

بزبان اهل تفسیر کسی را که در دین بعذاب دارند و رنجانند یا در ضیق معیشت باشد بحکم این آیت هجرت کند بجایی که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند و بزبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت میفرماید قومی را که بر جاه و قبول خلق آرام دارند و بر معلوم تکیه کنند چنان که حکایت کنند از بو سعید خراز که در شهری شدم و نام من پی من آنجا معروف و مشهور شده و در کار ما عظیم برفتند چنان که پوست خربزه کز دست ما بیفتاد برداشتند و از یکدیگر بصد دینار همی خریدند و بر آن همی افزودند با خود گفتم این نه جای منست و نه بابت روزگار من از آنجا هجرت کردم بجایی افتادم که مرا زندیق همی گفتند و هر روز دو بار بر من سنگ باران همی کردند که شومی خویش ازین شهر و ولایت ما فرا پیش تر بر من همان جای مقام ساختم و آن رنج و بلا همی کشیدم و خوش همی بودم

و از ابراهیم ادهم حکایت کنند که در همه عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید و بآن سه شادی نفس خویش را قهر کردم در شهر انطاکیه شدم برهنه پای و برهنه سر میرفتم و هر کس طعنه ای بر من همی زد یکی گفت هذا عبد آبق من مولاه این بنده ایست از خداوند خود گریخته مرا این سخن خوش آمد گفتم با نفس خویش ای گریخته و رمیده گاه آن نیامد بطریق صلح درآیی دوم شادی آن بود که در کشتی نشسته بودم مسخره ای در میان آن جماعت بود و هیچکس را از من حقیرتر و خوارتر نمی دید هر ساعتی بیامدی و دست بر قفای من داشتی سوم آن بود که در شهر مطیه در مسجدی سر بر زانوی حسرت نهاده بودم در وادی کم و کاست خود افتاده بی حرمتی بیامد و بند میزر بگشاد و آب بر من ریخت گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من آن ساعت از آن حقارت خویش نیست گشت و دلم بدان شاد شد و آن شادی از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم

پیر طریقت گفت بسا مغرور در ستر الله و مستدرج در نعمت الله و مفتون بثنای خلق جایی که ترا فرا پوشد نگر مغرور نباشی و چون خلق ترا بستایند نگر مفتون نباشی و چون نعمت بر تو گشایند نگر مستدرج نباشی

کل نفس ذایقة الموت هر نفسی چشنده مرگ است و هر کسی را رهگذر بر مرگ است راهی رفتنی و پلی گذشتنی و شرابی آشامیدنی سید ص پیوسته مر امت را این وصیت کردی که اکثر و اذکر هادم اللذات زنهار مرگ را فراموش نکنید و از آمدن او غافل مباشید

از ابراهیم ادهم سؤال کردند که ای قدوه اهل طریقت و ای مقدم زمره حقیقت آن چه معنی بود که در سویدای سینه تو پدید آمد تا تاج شاهی از سر بنهادی و لباس سلطانی از تن بر کشیدی و مرقع درویشی در پوشیدی و محنت و بینوایی اختیار کردی گفت آری روزی بر تخت مملکت نشسته بودم و بر چهار بالش حشمت تکیه زده که ناگاه آیینه ای در پیش روی من داشتند در آن آیینه نگه کردم منزل خود در خاک دیدم و مرا مونس نه سفری دراز در پیش و مرا زاد نه زندانی تافته دیدم و مرا طاقت نه قاضی عدل دیدم و مرا حجت نه ای مردی که اگر بساط امل تو گوشه ای باز کشند از قاف تا قاف بگیرد باری بنگر که صاحب قاب قوسین چه میگوید و الله ما رفعت قدما و ظننت انی وضعتها و ما اکلت لقمة و ظننت انی ابتلعتها گفت بدان خدایی که مرا بخلق فرستاد که هیچ قدمی از زمین برنداشتم که گمان بردم که پیش از مرگ من آن را بزمین باز توانم نهاد و هیچ لقمه ای در دهان ننهادم که چنان پنداشتم که من آن لقمه را پیش از مرگ فرو توانم برد او که سید اولین و آخرین است و مقتدای اهل آسمان و زمین است چنین میگوید و تو مغرور غافل امل دراز در پیش نهاده ای و صد ساله کار و بار ساخته و دل بر آن نهاده ای خبر نداری که این دنیای غدار سرای غرور است نه سرای سرور سرای فرار است نه سرای قرار

تا کی از دار الغروری سوختن دار السرور ...

... ای غافل بیحاصل تا چند شربت مراد آمیزی و تا کی دیک آرزو پزی گاه چون شیر هر چت پیش آید همی شکنی گاه چون گرگ هر چه بینی همی دری گاه چون کبک بر کوهسار مراد می پری گاه چون آهو در مرغزار آرزو می چری خبر نداری که این دنیا که تو بدان همی نازی و ترا می فریبد و در دام غرور میکشد لعبی و لهوی است سرای بی سرمایگان و سرمایه بی دولتان و بازیچه بیکاران

و ما هذه الحیاة الدنیا إلا لهو و لعب و إن الدار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون دنیا معشوقه ای فتان است و رعنایی بی سر و سامان دوستی بی وفا دایه ای بی مهر دشمنی پرگزند بلعجبی پربند هر کرا بامداد بنوازد شبانگاهش بگدازد هر کرا یک روز دل بشادی بیفروزد دیگر روزش بآتش هلاک بسوزد

احلام نوم او کظل زایل ...

... سیرت و صفت این جوانمردان چیست و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ای الذین زینوا ظواهرهم بالمجاهدات زینا سرایرهم بالمشاهدات شغلوا ظواهرهم بالوظایف لانا اوصلنا الی سرایرهم جاهدوا درین موضع بیان سه منزلست یکی جهد اندر باطن با هوی و با نفس دیگر جهاد بظاهر با اعداء دین و کفار زمین سدیگر اجتهاد با قامت حجت در بیان حق و حقیقت هر چه بر تن ظاهر شود در دفع کفار آن را جهاد گویند و هر چه در اقامت حجت و طلب حق و کشف شبهت باشد مر آن را اجتهاد گویند و هر چه اندر باطن بود اندر رعایت عهد الهی مر آن را جهد گویند این جاهدوا فینا بیان هر سه حال است او که بظاهر جهاد کند رحمت نصیب وی او که با اجتهاد بود عصمت بهره وی او که اندر نعت جهد بود کرامت وصل نصیب وی و شرط هر سه کس آنست که آن جهد فی الله بود تا هدایت خلعت وی بود آن گه گفت و إن الله لمع المحسنین

چون هدایت دادم من با وی باشم و وی با من بود زبان حال بنده میگوید الهی بعنایت هدایت دادی بمعونت زرع خدمت رویانیدی به پیغام آب قبول دادی بنظر خویش میوه محبت وارسانیدی اکنون سزد که سموم مکر از آن بازداری و بنایی که خود افراشته ای بجرم ما خراب نکنی الهی تو ضعیفان را پناهی قاصدان را بر سر راهی واجدان را گواهی چبود که افزایی و نکاهی

روضه روح من رضای تو باد ...

میبدی
 
۲۹۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالی رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثان پرست بودند هم چون ایشان اصنام پرست و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند

و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسرای پارس لشکری انبوه فرستاد بروم و مردی را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وی شهربراز و قیل شیر براز و قیصر روم لشکری نام زد کرد بقتال ایشان و مردی را بر ایشان امیر کرد نام وی بخنس هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم رب العالمین این آیت فرستاد غلبت الروم فی أدنی الأرض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین میگوید پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت شادی چه کنید و شماتت چه نمایید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحی پاک و پیام راست ابی بن خلف الجمحی گفت کذبت دروغ می گویی و این نتواند بود بو بکر گفت انت اکذب یا عدو الله ای دشمن خدای دروغ تو گویی و از هر کس دروغ زن تر تویی آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت رسول ص گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزای و در مال بیفزای بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال و این عقد ببستند و هر یکی را کفیلی فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند پس غزاء احد پیش آمد و ابی خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابی بستد و پیش مصطفی آورد رسول خدا گفت تصدق به ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات الله علیه بو سعید خدری گفت روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم رب العزة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابی خلف

اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتی مفسران آن بود که شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابی میکرد و ایشان را مقهور میداشت فرخان برادر شهربراز روزی نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت لقد رأیت کانی جالس علی سریر کسری من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسری نشسته بودم این سخن به کسری رسید در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که چون نامه من بتو رسد فرخان را سیاست کن و سر وی بمن فرست شهربراز جواب کسری نبشت که فرخان مردی است مبارز لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید خاصه در جنگ دشمن اگر دل با وی خوش کنی و قتل وی نپسندی مگر صواب باشد کسری جواب وی نبشت که در لشکر من امثال وی بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وی بمن فرست شهربراز بعبارتی دیگر همان جواب نبشت و فرمان وی بقتل فرخان بکار نداشت کسری را خشم بر خشم زیادت شد و بریدی فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرخان را بجای وی نشاندم او را والی خود دانید و طاعت دار باشید و ملطفه ای داد به آن برید و گفته بود که چون فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود این ملطفه بدوده فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود این ملطفه بدوده فرخان ملطفه برخواند نبشته بود که شهربراز را وقتی هلاک کن که ملطفه بر خوانی فرخان شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسری شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامه ای بنویسم سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد در معنی مراجعت وی با کسری بسبب قتل فرخان گفت سه نوبت بقتل فرخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وی میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهی کرد فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد و آن حال و قصه بپوشیدند

و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتی است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم فلان روز فلان جایگاه حاضر شو تو با پنجاه مرد رومی و من با پنجاه مرد پارسی هم چنان کردند و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند شهربراز گفت هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوت ما بشما رفت و کسری بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند اکنون ما از وی برگشتیم و او را خلع کردیم و با تو دست یکی خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم قیصر آن حال به پسندید و با وی عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازی که میان دو تن رود تا آن گه سر باشد که از دو شخص در نگذرد چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود یعنی که این دو ترجمان را هلاک باید کرد و ایشان را هلاک کردند و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند اینست که رب العزة گفت و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین

و فی هذه الآیة دلالة علی صحة نبوة النبی ص و ان القرآن من عند الله عز و جل لانه اخبر عما سیکون ثم وجد المخبر علی ما اخبر به لله الأمر من قبل و من بعد هما مرفوعان علی الغایة و المعنی من قبل دولة الروم علی فارس و من بعدها فای الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر الله و قضایه و قدره و قیل لله المشیة التامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقایع و من بعدها فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدبرة علی من شاء و قیل لله الامر من قبل کل شی ء و من بعد کل شی ء و یومیذ یفرح المؤمنون یعنی یوم یغلب الروم فارس یفرح المؤمنون بنصر الله لان ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فی الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء یعنی آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت الله شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انما کان بتحقیق الله ما وعدهم و تصدیق رسوله ص لانه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبی ص و قیل یفرح المؤمنون بنصر الله تعالی النبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدی آیات نبوته و قیل تم الکلام علی قوله یفرح المؤمنون ثم استأنف فقال بنصر الله ینصر من یشاء یعنی اولیاؤه فیکون الباء متصلا بینصر و هو العزیز فی الانتقام من الکفار الرحیم فی التمکین و النصر للمؤمنین

قال رسول الله ص فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلما ذهب قرن خلف قرن هیهات الی آخر الابد

وعد الله نصب علی المصدر ای وعد وعده فلا یخلفه و هو راجع الی قوله سیغلبون یعنی هذا الذی اخبرتک به ایها النبی من نصرة الروم علی اهل فارس هو وعد وعد الله ذلک حقا و هو ینجزه لهم و یجوز ان یکون راجعا الی قوله یفرح المؤمنون بنصر الله لانه وعد المؤمنین النصر علی الکافرین و لکن أکثر الناس لا یعلمون صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدقون بان هذا الخبر من عند الله

یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا ای یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات و هم عن الآخرة هم غافلون لا یستدلون بما یشاهدونه علی ما غاب عنهم فعل العاقل الممیز و قیل یعلمون امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم و هم عن امر آخرتهم و ما لهم فیها من النجاة من عقاب الله غافلون لا یتفکرون فیها فغفلة المؤمنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها قال الحسن بلغ و الله من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلی ...

... و یوم تقوم الساعة یومیذ یتفرقون هذا التفرق مفسر فی قوله فریق فی الجنة و فریق فی السعیر و هو تفسیر قوله یصدعون و جعلنا بینهم موبقا و امتازوا الیوم قال مقاتل یتفرقون بعد الحساب الی الجنة و النار فلا یجتمعون ابدا ثم بین علی ای وجه یتفرقون

فقال تعالی فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فهم فی روضة و هی البستان الذی فی غایة النضارة و الخضرة یحبرون یسرون و الحبرة السرور و قال ابن عباس یکرمون تقول حبره ای اکرمه و قیل ینعمون و الحبرة فی اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذی یسر به و منه قیل للمداد حبر لانه یحسن به الاوراق و للعالم حبر لانه یتخلق بالاخلاق الحسنة و قیل هو السماع فی الجنة یعنی یتنعمون و یتلذذون بسماع الغناء قال الاوزاعی اذا اخذ فی السماع لم تبق فی الجنة شجرة الا وردت و قال لیس احد من خلق الله احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فی السماع قطع علی اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم و انما قال فی روضة بالتنکیر لان المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فی روضة مونقة لطیب ما فیه و حسنه و خص الروضة بالذکر لانه لیس عند العرب شی ء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الریاض

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص الجنة مایة درجة ما بین کل درجتین منها کما بین السماء و الارض و الفردوس اعلاها سموا و اوسطها محلا و منها یتفجر انهار الجنة و علیها یوضع العرش یوم القیامة فقام الیه رجل فقال یا رسول الله انی رجل حبب الی الصوت فهل فی الجنة صوت حسن قال ای و الذی نفسی بیده ان الله سبحانه لیوحی الی شجرة فی الجنة ان اسمعی عبادی الذین اشتغلوا بعبادتی و ذکری عن عزف البرابط و المزامیر فترفع صوتا لم تسمع الخلایق مثله قط من تسبیح الرب و تقدیسه ...

... فسبحان الله ای سبحوا الله و معناه صلو الله فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله فضرب الرقاب و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحی فسبحان الله حین تمسون ای صلو الله حین تدخلون فی المساء و هو صلاة المغرب و العشاء و حین تصبحون ای حین تدخلون فی الصباح و هو صلاة الصبح

و له الحمد فی السماوات و الأرض قال ابن عباس یحمده اهل السماوات و الارض و یصلون و عشیا ای صلوا الله عشیا یعنی صلاة العصر و حین تظهرون تدخلون فی الظهیرة و هو صلاة الظهر قال نافع بن الازرق لابن عباس هل تجد الصلوات الخمس فی القرآن قال نعم و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها و حمل بعض المفسرین علی التسبیح القولی فقالوا تفسیر الایة قولوا سبحان الله فی صلواتکم المفروضة فی هذه الاوقات

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص من قال حین یصبح و حین یمسی سبحان الله و بحمده مایة مرة لم یأت احد یوم القیمة با فضل مما جاء به الا احد قال او زاد علیه

و قال ص من قال سبحان الله و بحمده فی یوم مایة مرة حطت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر

و قال ص کلمتان خفیفتان علی اللسان ثقیلتان فی المیزان حبیبتان الی الرحمن سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم و عن ابن عباس عن النبی ص قال من قال حین یصبح فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون الی قوله و کذلک تخرجون ادرک ما فاته فی یومه و من قالها حین یمسی ادراک ما فاته فی لیلته

و عن انس بن مالک قال قال رسول الله من سره ان یکال له بالقفیز الاوفی فلیقل فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون الی قوله و کذلک تخرجون سبحان ربک رب العزة عما یصفون و سلام علی المرسلین و الحمد لله رب العالمین و عن ابن عباس قال قال رسول الله ص من قال فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض فاذا مات اجری له بکل حسنة عشر حسنات فی قبره و کان ابرهیم خلیل الله یقولها فی کل یوم و لیلة ست مرات

یخرج الحی من المیت ای یخرج البشر الحی من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحی و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر ...

میبدی
 
۲۹۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و من آیاته أن خلقکم من تراب الآیة ای فرزند آدم اگر میخواهی که آیات و رایات وحدانیت الله بدانی و علامات فردانیت وی بشناسی چشم عبرت باز کن دیده عقل بگشای در عالم نفس خویش جولانی کن باصل خلقت خویش نظری کن مشتی خاک بودی نهادی تاریک در ظلمت نکرت خود بمانده در تاریکی صفات متحیر شده همی از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت که ثم رش علیهم من نوره آن خاک عبهر گشت و آن سنگ گوهر شد آن نهاد کثیف باین پیوند لطیف عزیز شد خاک پاک شد ظلمت نور شد آری آراینده و نگارنده ماییم آن را که خواهیم بنور خود بیاراییم بهشت بدوستان آراییم و دوستان را بدل آراییم و دل را بنور خود آراییم این بآن کنیم تا اگر بلاشه ادبار خود بسرادقات عزت ما نرسید بپرتو اقبال نور جلال ما بما رسید

پیری را پرسیدند که آن نور را چه نشان است گفت نشانش آنست که بنده بآن نور حق را جل جلاله نادر یافته بشناسد نادیده دوست دارد از کار و یاد خود با کار و یاد او پردازد آرام و قرارش در کوی او بود راز و نازش همه با دوستان او بود بروز در کار دین بشب در خمار بشریت یقین بود بروز با خلق بخلق بشب با حق بر قدم صدق بود

و من آیاته خلق السماوات و الأرض دلایل قدرت و شواهد فطرت او جل جلاله یکی آسمانست که در هوا بقدرت معلق بداشت و مر آن را ببروج و ستارگان بیاراست و بنگاشت دیگر زمین است که بر سر آب بی حجابی بداشت وز آب نگه داشت آسمان بامر خود گردان کرد زمین بجبر و قهر خود بساط و میدان کرد گردش اندر آسمان بامر و جبر او آرام اندر زمین به اسر و قهر او آسمان محدث اندر وی عرض گردش زمین محدث اندر وی صفت آرامش این جمله بتقدیر خداوند قدیر پاک دانش روزی بیاید که آسمان درنوردند بروج فلک فرو گشایند خورشید از مرکز خود درافتد ماه از جاه خود معزول شود جرم منور مکور گردد حمل را عمل نماند ثور را دور نبود اجزاء جوزا از هم جدا شود سرطان از اوطان خود جدا گردد اسد را در روش سد قهر پیدا آید سنبله از سلسه برون آید خزان میزان دست از نگه داشت وی بکشند عقرب از سیرا بعد و اقرب باز رهد قوس را حرکت و قوس نماند جدی را جری قاصر شود دلو از علو بسفل افتد حوت را قوت بقا نماند چون این جمله را بعد از نشر آن طی کنند عزت اهل ایمان آشکارا شود عالم بنور الهی منور گردد فردوس از نقاب بیرون آید بجای ستارگان رویهای مؤمنان بود بجای ماه چهره انبیاء و رسل بود بجای خورشید جهان افروز جمال و کمال آن مهتر عالم و سید ولد آدم بود آن روز خبرها عیان گردد وعدها نقد شود ابر لطف باران کرم ریزد

پیر طریقت گفت بس نماند که آنچه خبرست عیان شود همه آرزوها نقد شود و زیادت بی کران شود خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود آب مشاهدت در جوی ملاطفت روان شود قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلی عیان شود کارها همه چنان که دوست خواهد چنان شود دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران شود

و له المثل الأعلی ای له الصفة العلیا فی الوجود بحق القدم و نعت الکرم و فی الجبروت بنعت العز و الجلال و المجد و الجمال

پنج صفت است که در هفت آسمان و هفت زمین موصوف بآن خداست و در آن صفات یگانه و یکتا و بی همتاست اول وحدانیت که حق و صفت اوست و نعت عزت اوست و إلهکم إله واحد لا إله إلا هو یکی است یگانه و یکتا یکی در ذات و یگانه در صفات و یکتا در سزا از همه کس جز وز همه چیز جدا در ذات بی شبیه در قدر بی نظیر در صفات بی همتا دیگر پاکی از عیب حق و صفت اوست پاک از زاده و از زاینده پاک از انباز و یاری دهنده پاک از جفت و هم ماننده پاک از کاستن و افزودن و از حال بگشتن و گردیدن و از کسی بدریافت وی رسیدن هیچکس را نبینی که نه در وی نقصانی است یا از عیب نشانی و حق جل جلاله از نقصان مقدس و از عیب منزه و از آفات بری صفات او از حدوث و تغیر و منقصت متعالی فتعالی الله الملک الحق لا إله إلا هو رب العرش الکریم سه دیگر صفت بقا است که حق و نعت خدا است همه فانی گردند و او ماند باقی زنده پاینده جاویدی پیش از همه زندگان زنده و از پس همه زندگان پاینده و بر زندگی و زندگان خداوند کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الإکرام چهارم علو و برتری صفت و حق خداوند اکبرست که بقدر از همه براست و بذات و صفات زور است و هو القاهر فوق عباده نه در صفت مشارک نه در نعت مشابه نه در ذات بسته آفات نه در صفات شوب علات سبوح الذات قدوس الصفات پنجم قدرت است که در آسمان و زمین الله را صفت است مخلوق بعضی تواند و بعضی نه و خالق بر همه چیز قادر است و کان الله علی کل شی ء مقتدرا هر چه در عقل محال است الله بر آن قادر بر کمال است و قدرت او بی احتیال است و در قیمومیت بی گشتن حال است و در ملک ایمن از زوال است و در ذات و نعت جاوید متعال است

فأقم وجهک للدین حنیفا ای اخلص قصدک الی الله و احفظ عهدک مع الله و افرد عملک فی سکناتک و حرکاتک و جمیع تصرفاتک لله حنیفا مستقیما فی دینه مایلا الیه معرضا عن غیره

ای مهتر عالم ای سید ولد آدم خود را یک سر بما سپار و قصد و همت سوی ما دار و دل از خلق و اما پرداز از تقاضا خاموش و دو گیتی در جنب و ایست ما فراموش بحکم این خطاب عزت که با آن مهتر عالم رفته بود شب معراج چون از سدره منتهی قدم در بادیه جبروت نهاد و روی بکعبه خاص خویش آورد و هر چه سرمایه اولین و آخرین بود همه را کسوه جمال پوشیده و بر راه او نهاده سید ص بر گذشت و واهیچ چیز ملاطفت نکرد تا لا جرم از جناب جبروت ندا آمد که ما زاغ البصر بادب چشم داشت که وا هیچ چیز که دون حق بود ننگرست و ما طغی و بهیچ چیز که وراء حد او بود طمع نکرد

موسی علیه السلام قدم بر طور نهاد از آنچه حد بنی اسراییل بود بقدمی چند برتر آمد دماغ او در طمع أرنی أنظر إلیک بجوش آمد لا جرم بتازیانه لن ترانی او را ادب کردند و مهتر عالم را ص بمقامی رسانیدند که گرد قدم او توتیای چشم جبرییل بود و صفت وی این بود که ما زاغ البصر و ما طغی زیرا که موسی می رفت و آن مهتر عالم را می بردند أسری بعبده و هرگز آمده چون آورده نبود طوبی مر کسی را که در هام راهی حق بود که در یک نفس هزار ساله راه باز برد شبی کت ما بریم چندان راه ببری که بهزار ماه که خود روی نبری و الیه الاشارة بقوله لیلة القدر خیر من ألف شهر چون خود روی هر قدمی که برگیری مانده تر شوی چون ما بریم هر قدمی که برگیری عاشق تر شوی چون خود روی عیاران راهت بزنند چون ما بریم راه زنان غاشیه تو کشند

چه کند عرش که او غاشیه من نکشد ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۱۵۰
۵۵۱