گنجور

 
۲۸۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إن یونس لمن المرسلین ۱۳۹ یونس از فرستادگان ما بود

إذ أبق إلی الفلک المشحون ۱۴۰ آن گه که با کشتی گران بار گریخت

فساهم تیر انداخت و قرعه ای زد فکان من المدحضین ۱۴۱ و هر بار بروی افتاد

فالتقمه الحوت ماهی فرو برد او را و هو ملیم ۱۴۳ و گناه او را بود و خویشتن را بجای سرزنش آورد ...

میبدی
 
۲۸۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... آرایش هر چه در جهان مجلس گشت

هر چند که از روی ظاهر شکم ماهی بلای یونس بود اما از روی باطن خلوتگاه وی بود میخواست تا بی زحمت اغیار با دوست رازی گوید چنانک یونس را شکم ماهی خلوتگاه ساختند خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند و صدیق اکبر را با مهتر عالم در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند همچنین هر کجا مؤمنی موحدی است او را خلوتگاهی است و آن سینه عزیز وی است و غار سر وی نزول گاه لطف الهی و موضع نظر ربانی ای مؤمن موحد گر بنازی ترا زیبد ور طرب کنی شاید که خود میگوید جل جلاله غار سینه مؤمن تعبیه گاه اسرار الهیت ماست و بر درخت ایمان مؤمن آشیان مرغ اقبال ماست و در مرغزار دل مؤمن چشمه فیض نظر جلال ماست اینت خلوتگاه مبارک اینت روضه با نزهت اینت چشمه زلال بی هیچ آفت غاری که ما در سینه تو سازیم مأوی گاه دیو نباشد درختی که در باطن تو ما نشانیم که أصلها ثابت و فرعها فی السماء بر آن درخت مرغ وسوسه شیطان آشیان گاه نسازد چشمه ای که از ساحت سینه تو سازیم و بر جو شد از ان چشمه جز آب افضال نیاید آن غار که در سینه تو ساختیم متعهد آن غار ما بودیم درختی که در سینه تو نشاندیم مربی آن درخت ما بودیم گوهر معرفت که در صدف دل تو نهادیم حارس آن گوهر ما بودیم

در قصه آورده اند که چون یونس علیه السلام از ان ظلمت نجات یافت و از ان محنت برست و با میان قوم خود شد وحی آمد بوی که فلان مرد فخاری را گوی تا آن خنورها و پیرایه ها که باین یک سال ساخته و پرداخته همه بشکند و بتلف آرد یونس باین فرمان که آمد اندهگن گشت و بر ان فخاری بخشایش کرد گفت بار خدایا مرا رحمت می آید بر آن مرد که یک ساله عمل وی تباه خواهی کرد و نیست خواهد شد آن گه الله فرمود ای یونس بخشایش می نمایی بر مردی که عمل یک ساله وی تباه و نیست میشود و بر صد هزار مرد از بندگان من بخشایش ننمودی و هلاک و عذاب ایشان خواستی یا یونس لم تخلقهم و لو خلقتهم لرحمتهم

بشر حافی را بخواب دیدند گفتند حق تعالی با تو چه کرد گفت با من عتاب کرد گفت ای بشر حافی آن همه خوف و وجل در دنیا ترا از بهر چه بود اما علمت ان الرحمة و الکرم صفتی ندانستی که رحمت و کرم صفت منست فردا مصطفی عربی را در کار گنهکاران امت شفاعت دهد تا آن گه که گوید خداوندا مرا در حق کسانی شفاعت ده که هرگز هیچ نیکی نکرده اند فیقول الله عز و جل یا محمد هذا لی ای محمد این یکی مراست حق من و سزای من است آن گه خطاب آید که اخرجوا من النار من ذکرنی مرة فی مقام أو خاف منی فی وقت ...

میبدی
 
۲۸۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و فصل الخطاب یعنی الشهود علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه و ذلک لان کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به و قیل فصل الخطاب هو قول الانسان بعد حمد الله و الثناء علیه اما بعد اذا اراد الشروع فی کلام و اول من قاله داود علیه السلام و قال مقاتل فصل الخطاب علم الحکم و البصر بالقضاء

عکرمه گفت دو مرد برخاستند بخصومت نزدیک داود علیه السلام آمدند یکی بر دیگر دعوی کرد بگاوی که از من بغصب دارد مدعی علیه آن دعوی را منکر شد و با انکار لطمه ای بر روی آن مدعی زد داود از مدعی بینت خواست بینت نبود داود گفت امروز برخیزید تا من در کار شما اندیشه کنم آن شب داود را بخواب نمودند که مدعی علیه کشتنی است او را بکش و گاو بمدعی تسلیم کن داود گفت این خوابست که مرا نمودند و اندرین حکم تعجیل نکنم تا آن گه که بوحی مرا محقق شود پس وحی آمد از حق جل جلاله که آنچه ترا فرمودیم حکم ماست و فرموده ما حکمی درست و قضیتی راست داود هر دو خصم را حاضر کرد و گاو بمدعی داد و بر مدعی علیه حکم قتل کرد آن مرد گفت و بی حجت قتل من از کجا روا میداری گفت وحی خداوند است و فرمان حق جل جلاله گفت اگر چنین است باری من راست گویم پدر این مرد را کشته ام و گاو از وی بغصب ستده ام اینچه بر من میرود جزای آنست و قصاص آن و بر الله جل جلاله چیزی فرو نشود و آنچه بر آدمی پوشیده شود بر حق پوشیده نشود آن گه داود بفرمود تا او را بکشند پس هیبتی عظیم از داود بر بنی اسراییل افتاد همه منقاد وی شدند و سر بر خط وی نهادند گفتند داود ملک که میراند و حکم که میکند بوحی آسمان میکند و بتأیید و نصرت الهی اینست که رب العالمین فرمود و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب

قوله و هل أتاک نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب این آیت ابتدای قصه داود است و علمای تفسیر مختلف اند که سبب آن امتحان چه بود قول سدی و کلبی و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود هر روزی را کاری ساخته و وردی نهاده روزی حکم را بود و فصل خصومات میان مردم روزی عبادت را بود و خلوت داشتن با حق باخلاص و صدق روزی زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحل رفیع رسانیده داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد وحی آمد از حق جل جلاله که ای داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوی آنچه رسید داود گفت بار خدایا اگر بلایی بر من نهی و مرا در ان ممتحن کنی من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند فرمان آمد که ای داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلای تو خواهد بود و هنگام امتحان تو

داود آن روز که الله او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت ساعتی نماز کرد و ساعتی زبور خواند شیطان آمد بصورت مرغی حمامه مرغی که هر دو بال وی مروارید و زبرجد بود و نهاد وی از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگی بود از بالا در پرید و میان دو پای داود بنشست داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن رنگ وی دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنی اسراییل نماید تا در عجایب قدرت الله نظر کنند آن مرغ پاره ای فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید اما از وی نومید نگشت که نزدیک بود داود بر روزن شد مرغ بر پرید داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیاد را فرستد و او را بگیرد آن ساعت چشم داود بر زنی آمد برهنه در بوستانی بر شط برکه ای غسل میکرد زنی را دید بغایت جمال و حسن آن زن باز نگرست سایه مرد دید بدانست که کسی مینگرد موی خویش بیفشاند در میان موی خویش پنهان شد داود را از حسن وی این عجب تر آمد پرسید که این زن کیست ...

... و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما من الخلق باطلا عبثا لغیر شی ء فنترک الخلق سدی بلا ثواب و لا عقاب بل نتبع هذه الدار دارا اخری نفصل فیها بین المحسن و المسی ء و ینتصف المظلوم من الظالم و قیل بل خلقنا هما للدلالة علی خالقهما ذلک ظن الذین کفروا ای ظنهم ان لا بعث و لا حساب و لا جنة و لا نار فویل للذین کفروا من النار

أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض و هم الکفار یعنی لو سوینا بینهما لکنا خلقناهما باطلا و فی التفسیر انها نزلت فی ثلاثة رهط علی و حمزة و عبیدة بن الحارث کالمفسدین فی الأرض و هم الکفار عتبة و شیبة ابنی ربیعة و الولید بن عتبة و هم الذین تبارزوا یوم بدر فقتل علی ع الولید و قتل حمزة عتبة و قتل عبیدة شیبة و قیل هو عام أم نجعل المتقین الذین یتقون الشرک و المعاصی کالفجار فی الثواب کتاب أنزلناه ای هذا کتاب انزلناه إلیک یعنی القرآن مبارک فیه البرکة کثیر خیره و نفعه و فیه مغفرة الذنوب لمن آمن به لیدبروا آیاته لیقفوا علی ما فیه و یعلموا به و تشدید الدال لادغام التاء فیها اصله لیتدبروا و قال الحسن تدبر آیاته اتباعه و لیتذکر أولوا الألباب ای لیتعظ بالقرآن ذووا العقول

میبدی
 
۲۸۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله إنا سخرنا الجبال معه الآیة تسبیح کوه ها و سنگها با داود هم از ان غیبهاست که نادر یافته پذیرفته است و آن را گردن نهاده اگر چه بر عقلها پوشیده از قدرت الله بدیع نیست و جز برخواست الله حوالت نیست اعتقاد کن که هر ذره ای از ذرایر موجودات که هست بزبان حال همی گوید ساکنان کوی دوست خود ماایم خلعت حیاة خود ما پوشیده ایم اشارت قرآن مجید اینست که و إن من شی ء إلا یسبح بحمده

جوانمردی در صحرایی میگذشت سنگی را دید که بسان قطرات باران پیوسته ازو همی چکید ساعتی در ان نظر میکرد و در صنع خدای عز و جل اندیشه میکرد رب العالمین کرامت آن دوست را سنگ بآواز آورد تا گفت یا ولی الله هزاران سالست تا مرا بیافرید و از بیم قهر او و سیاست خشم او چنین میترسم و اشک حسرت همی ریزم و الیه الاشارة بقوله تعالی و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء آن ولی خدا گفت بار خدایا این سنگ را ایمن گردان ولی برفت چون باز آمد هم چنان قطره ها میریخت در دل وی افتاد که مگر ایمن نگشت از قهر او سنگ بآواز آمد که یا ولی الله مرا ایمن کرد اما باول اشک همی ریختم از حیرت و بیم عقوبت و اکنون اشک همی ریزم از ناز و رحمت و ما را برین درگاه جز گریستن کاری دیگر نیست یا گریستن از حسرت و نیاز یا گریستن از رحمت و ناز

پیر طریقت گفت الهی در سرگریستنی دارم دراز ندانم که از حسرت کریم یا از ناز گریستن از حسرت بهره یتیم است و گریستن شمع بهره ناز از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز

و هل أتاک نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وی برند داود در کار خود بدید و بتضرع و زاری در آمد چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرع و کان لا یرفع رأسه الا لحاجة و لوقت صلاة مکتوبة و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکی حتی نبت العشب حول رأسه و هو ینادی ربه عز و جل و یسیله التوبة و کان من دعایه فی سجوده سبحان الملک الاعظم الذی یبتلی الخلق بما یشاء سبحان خالق النور الهی انت خلقتنی و کان فی سابق علمک ما انا الیه صایر سبحان خالق النور الهی الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطی ء سبحان خالق النور الهی بای عین انظر الیک یوم القیمة و بای قدم اقوم امامک یوم تزل اقدام الخاطیین سبحان خالق النور الهی من این یطلب العبد المغفرة الا من عند سیده سبحان خالق النور الهی انا الذی لا اطیق حر شمسک فکیف اطیق حر نارک سبحان خالق النور الهی انا الذی لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنم سبحان خالق النور الهی الویل لداود من الذنب العظیم الذی اصاب سبحان خالق النور الهی قد تعلم سری و علانیتی فاقبل معذرتی سبحان خالق النور الهی برحمتک اغفر لی ذنبا و لا تباعدنی من رحمتک لهوایی سبحان خالق النور الهی فررت الیک بذنوبی و اعترفت بخطییتی لا تجعلنی من القانطین و لا تخزنی یوم الدین سبحان خالق النور بعد از چهل روز وحی آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم اما بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وی حلالی بخواه داود پلاسی در پوشید با چشمی پر آب و دلی پردرد و جانی پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند بلبیک جواب داد و گفت من هذا الذی قطع علی لذتی و ایقظنی کیست اینکه لذت خواب خوش از من وابرید گفت منم داود گفت بچه آمدی یا نبی الله گفت آمده ام تا مرا در حل کنی بهر چه از من بتو رسید گفت ترا بحل کردم و در گذاشتم داود چون آن سخن شنید ارامی و سکونی در وی آمد و بازگشت دیگر با روحی آمد که یا داود نمیدانی که من داوری بعدل و انصاف کنم نه بتعنت بازگرد و با وی بگوی من زن تو بخواستم و بوی رسیدم از من راضی شو و مرا بحل کن داود بازگشت و این سخن بگفت اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد داود هم بر سر قبر وی خاک بر سر نهاد و بزاری و خواری نوحه در گرفت که الویل لداود ثم الویل الطویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ داود و یدفع الی المظلوم سبحان خالق النور الویل لداود ثم الویل الطویل لداود حین یسحب علی وجهه مع الخاطیین الی النار سبحان خالق النور چون تضرع و زاری داود بغایت رسید از آسمان عزت ندای وحی آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که ای داود دعای تو نیوشیدیم گناهت بعفو خود بپوشیدیم توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم داود گفت الهی کیف و صاحبی لم یعف عنی چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمی وی پر آتش و پر دود ندا آمد که یا داود انی استوهبک منه فیهبک لی و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه فیقول یا رب من این لی هذا و لم یبلغ عملی فاقول هذا عوض من عبدی داود فقال داود یا رب الآن عرفت انک قد غفرت لی فذلک قوله فغفر له إنه وهب منبه گفت داود پس از آنکه توبه او قبول کردند سی سال میگریست که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز گهی در میان بیابان نوحه کردی بزاری و بنالیدی از خواری مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندی گهی در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندی گهی در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندی چون بخانه باز آمدی سوگوار پلاس در پوشیدی و بر خاک نشستی و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وی

در آمدندی و در مساعدت وی همه بزاری بگریستندی تا از اشک چشم ایشان سیل روان گشتی مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود ان مثل عینی داود کالقربتین تنطفان ماء و لقد خدت الدموع فی وجهه کخدید الماء فی الارض ...

میبدی
 
۲۸۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... قیل فجاءت القابلة فالقت هذا المولود علی کرسیه عقوبة له حین ترک الاستثناء ثم تاب و اناب و قال الشعبی ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض ان عاش له ولد لم ننفک مما نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السحاب حتی حملته الریح الیه فغذا ابنه فی السحاب خوفا من معرة الشیطان فعاقبه الله بخوفه من الشیطان و مات الولد و القی میتا علی کرسیه فهو الجسد الذی ذکره الله عز و جل

قال رب اغفر لی و هب لی ملکا لا ینبغی لأحد من بعدی تأویله هب لی ملکی شییا لا یکون لاحد غیری قال مقاتل بن حیان کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله لا ینبغی لأحد من بعدی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فی ملکه یعلم بها الناس ان الله قد رضی عنه و قیل انما سأل بهذه الصفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا و قیل معناه هب لی ملکا لا تسلبه منی فی آخر عمری و تعطیه غیری کما سلبته منی فیما مضی من عمری و انما سأل ذلک باذن الله له فی السؤال و قیل لأحد من بعدی ای غیری ممن بعثت الیهم و لم یرد من بعده الی یوم القیمة و فی الخبر ان النبی ص صلی یوما صلاة الغداة فقال کنت اصلی البارحة فدنا منی شیطان لیفسد علی صلاتی فاخذته حتی سال لعابه علی یدی فاردت ان اربطه بساریة فی المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثم ذکرت دعوة اخی سلیمان هب لی ملکا لا ینبغی لأحد من بعدی فخلیته

فسخرنا له الریح تجری بأمره رخاء لینة لیست بعاصفة حیث أصاب ای قصد کما تقول للذی یجیبک عن المسیلة اصبت ای قصدت المراد ...

... و قیل کانت مواشیه فی ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل ذبح شاة فاکلها و جاء جایع لم یطعمه و قیل رأی منکرا فسکت عنه و قیل ابتلاه الله لرفع الدرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصته فی سورة الانبیاء

فلما انقضت مدة بلایه قال له جبرییل ارکض برجلک الارض ففعل فنبعت عین حارة فقال له اغتسل منها فاغتسل فصح ظاهر بدنه ثم قال له اضرب برجلک الأخری الارض ففعل فنبعت عین باردة فقال له اشرب منها فشرب فصح باطن جسده و عاد الی اصح ما کان و اشب و احسن و تقدیر الآیة هذا مغتسل ای ماء یغتسل به و هذا شراب بارد

و وهبنا له أهله احیی الله عز و جل له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له مثلهم معهم ای زاده مثلهم من اولاد الصلب و قیل من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد ...

... و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث القول هاهنا مضمر تأویله قلنا لایوب خذ بیدک ضغثا و هو ملاء الکف من الشجر و الحشیش

مفسران گفتند ابلیس بر صورت طبیبی بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت بیماری که فلان علت دارد او را مداواة کنی ابلیس گفت او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید انت شفیتنی تو مرا شفا دادی و از شما جز از این نخواهم زن بیامد و آنچه از وی شنید با ایوب گفت ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد گفت و الله لین بریت لاضربنک مایة و گفته اند ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانی کند بنام من او را در حال شفا دهم زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین از تنگدلی گفت افزع الیه و اذبح له عناقا ایوب ازین سخن وی در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیماری برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم پس چون ایوب از بیماری به شد خواست که سوگند راست کند جبرییل آمد و پیغام آورد از حق جل جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وی را و تصدیق سوگند خود را دسته ای گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضه ای ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وی حاصل آید مجاهد گفت این حکم ایوب را بود علی الخصوص و در شریعت ما منسوخ است

قتادة گفت در حق این امت همانست که در حق ایوب و قول درست آنست که بیمار نزار را رواست و دیگران را نه ...

... جهنم بدل منه یصلونها ای یدخلونها و یقاسون حرها فبیس المهاد ای بیس ما مهد لهم و بیس ما مهدوا لانفسهم الطاغی هو الباغی و الطغیان و الطغو و الطاغیة و الطغوی العتو

هذا فلیذوقوه حمیم فیه تقدیم و تأخیر ای هذا حمیم فلیذوقوه و الحمیم الماء الحار الذی انتهی حره و قیل الحمیم دموع اعینهم تجمع فی حیاض النار یسقونها و غساق ما یسیل من ابدان اهل النار من القیح و الصدید من قولهم غسقت عینه اذا سالت و انصبت و الغسقان الانصباب و قال ابن عباس الغساق الزمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرها و قیل هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النار قرأ حمزة و الکسایی و حفص غساق بالتشدید حیث کان و قرأ الآخرون بالتخفیف فمن شدد جعله اسما علی فعال نحو الخباز و الطباخ و من خفف جعله اسما علی فعال نحو العذاب

و آخر من شکله أزواج یعنی و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغساق ...

... و قالوا یعنی المضلین و الاتباع جمیعا ما لنا لا نری رجالا کنا نعدهم من الأشرار ای نعدهم من الارذال فی الدنیا یعنون المؤمنین الذین کانوا یسخرون منهم فی الدنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الذین کانوا یقولون لهم أ هؤلاء من الله علیهم من بیننا ثم ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا أتخذناهم سخریا قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسایی من الأشرار أتخذناهم موصولة الهمزة فی الدرج مکسورة فی الابتداء و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فی الحالین علی الاستفهام و یکون ام علی هذه القراءة بمعنی بل و من فتح الالف فال هو علی اللفظ لا علی المعنی لیعادل ام فی قوله أم زاغت کقوله أ أنذرتهم أم لم تنذرهم و قال القراء هذا من الاستفهام الذی معناه التوبیخ و التعجب زاغت یعنی مالت عنهم الأبصار و مجاز الآیة ما لنا لا نری هؤلاء الذین اتخذناهم سخریا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا و قیل ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فی الدنیا تحقیرا لهم

إن ذلک الذی ذکرت لحق ثم بین و صرح فقال تخاصم أهل النار فی النار حق هذا اخبار عما سیکون

قل یا محمد لمشرکی مکة إنما أنا منذر ای رسول اخوفکم عذاب الله و ما لکم من إله إلا الله الواحد لا شریک له القهار لخلقه ...

میبدی
 
۲۸۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله و وهبنا لداود سلیمان نعم العبد إنه أواب ای نعم العبد لانه اواب الی الله رجاع فی جمیع الاحوال فی النعمة بالشکر و فی المحنة بالصبر نیکو بنده ای که سلیمان بود بازگشت وی در همه حال با الله بود در نعمت شاکر و در محنت صابر بود بظاهر ملک و مملکت میراند و بباطن فقر و فاقت همی راند و می پرورد و یعجبنی فقری الیک و لم اکن لیعجبنی لولا محبتک الفقر سلیمان روزی تمنی کرد گفت بار خدایا جن و انس و طیور و وحوش بفرمان من کردی چه بود گر ابلیس را نیز بفرمان من کنی تا او را در بند کنم گفت ای سلیمان این تمنی مکن که در آن مصلحت نیست گفت بار خدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده گفت دادم سلیمان ابلیس را در بند کرد و معاش سلیمان با آن همه ملک و مملکت از دست رنج خویش بود هر روز زنبیلی ببافتی و بدو قرص بدادی و در مسجد با درویشی بهم بخوردی و گفتی مسکین جالس مسکینا آن روز که ابلیس را در بند کرد زنبیل ببازار فرستاد و کس نخرید که در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند آن روز سلیمان هیچ طعامی نخورد دیگر روز هم چنان بر عادت زنبیل بافت و کس نخرید سلیمان گرسنه شد بالله نالید گفت بار خدایا گرسنه ام و کس زنبیل نمی خرد فرمان آمد که ای سلیمان نمیدانی که تو چون مهتر بازاریان در بند کنی در معاملت بر خلق فرو بسته شود و مصلحت خلق نباشد او معمار دنیاست و مشارک خلق در اموال و اولاد یقول الله تعالی و شارکهم فی الأموال و الأولاد

قوله إذ عرض علیه بالعشی این آیت بآیت اول متصل است یعنی نعم العبد اذ عرض علیه سلیمان نیک بنده ایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت الله پرداخت لا جرم رب العزة او را به از ان عوض داد بجای اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوی رسید بر فوت عبادت فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وی تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وی را معجزه ای گشت و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت درین امت از بهر امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ع از روی کرامت پیدا گشت

در خبر است که مصطفی صلوات الله و سلامه علیه سر بر کنار علی نهاد و بخفت علی ع نماز دیگر نکرده بود نخواست که خواب بر رسول قطع کند مرد عالم بود گفت نماز طاعت حق و حرمت داشت رسول طاعت حق هم چنان می بود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد مصطفی ص از خواب در آمد علی گفت یا رسول الله وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم رسول گفت ای علی چرا نماز نکردی گفت نخواستم که لذت خواب بر تو قطع کنم جبرییل آمد که یا محمد حق تعالی مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا علی نماز دیگر بوقت بگزارد بعضی یاران گفتند قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهای مدینه میتافت

قال رب اغفر لی و هب لی ملکا لا ینبغی لأحد من بعدی لم یطلب الملک الظاهر و انما اراد به ان یملک نفسه فان الملک علی الحقیقة من یملک نفسه و من ملک نفسه لم یتبع هواه سلیمان باین دعا ملک خواست بر نفس خویش گفت بار خدایا چنانک خلق عالم را زیر دست من کردی این نفس را زیر دست من کن تا در طاعت وی نباشم و بر پی هوای وی نروم طاعت نفس و طاعت حق ضد یکدیگراند و الضدان لا یجتمعان نکو گفت آن جوانمرد

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست ...

... قوله فسخرنا له الریح تجری بأمره رخاء سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزی مسافت دو ماهه باز برید و این کرامتی عظیم است و شرفی تمام اما مقام مصطفی ص بزرگوارتر و منزلت وی شریف تر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امت وی از چاکران و پس روان وی کس هست که بیک ساعت بادیه ای بدان درازی باز برد تا بکعبه رسد و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است

و اذکر عبدنا أیوب الآیة قال ابن مسعود ایوب علیه السلام رأس الصابرین الی یوم القیمة در هر دوری بار بلا را حمالی برخاست و هیچ حمالی چون ایوب پیغامبر برنخاست از جبار کاینات وحی آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا هر یکی بنوعی ممتحن بودند نوح بدست قوم خویش گرفتار ابراهیم بآتش نمرود اسحاق بفتنه ذبح یعقوب بفراق یوسف زکریا و یحیی بمحنت قتل موسی بدست فرعون و قبطیان و علی هذا اولیا و اصفیا یکی را محنت غربت بود و مذلت یکی را گرسنگی و فاقت یکی را بیماری و علت یکی را قتل و شهادت مصطفی ص گفت ان الله عز و جل ادخر البلاء لأولیایه کما ادخر الشهادة لاحبآیه

ایوب چون جام زهر بلا بر دست وی نهادند گفت بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که إنا وجدناه صابرا نعم العبد ایوب گفت اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که نعم العبد تا امروز بار بلا بتن کشیدیم از امروز باز بجان و دل کشیم در خبر آمده که چون رب العزة آن بلاها از ایوب کشف کرد روزی بخاطر وی بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا ندا آمد که انت صبرت ام نحن صبرناک یا ایوب لولا انا وضعنا تحت کل شعرة من الباء جبلا من الصبر لم تصبر جنید گفت من شهد البلاء بالبلاء ضج من البلاء و من شهد البلاء من المبلی حن الی البلاء قوله و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحاق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار ای اولی القوة و البصایر فی مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفی ص است و تسکین دل وی در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفار قریش اسما دختر ابو بکر روایت کند که مصطفی ص روزی در انجمن قریش بگذشت یکی ازیشان برخاست گفت تویی که خدایان ما را بد می گویی و دشنام میدهی رسول خدا گفت من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بی شریک و بی انباز بی نظیر و بی نیاز و شما در پرستش اصنام بر باطل اید ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند اسما گفت آن ساعت یکی آمد بدر سرای بو بکر و گفت ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربی الله و قد جاءکم البینات من ربکم ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بی محابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو می آورد و موی بدست وی باز می آمد و میگفت تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام رب العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد چشمی گریان و دلی بریان دوست دارد که بنده میگرید و او را در آن گریه می ستاید که تری أعینهم تفیض من الدمع و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او می زارد و او را در ان می ستاید که وجلت قلوبهم

پیر طریقت گفت در مناجات ای یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم و بر درگاه تو میزارم و در امید بیم آمیز می نازم الهی فاپذیرم تا با تو پردازم یک نظر در من نگر تا دو گیتی بآب اندازم

هذا ذکر اینست قصه پیغامبران و سرگذشت ایشان آن گه بیان کرد ثواب و درجات در ان جهان بآن رنجها که کشیدند و بلاها که در دنیا چشیدند گفت و إن للمتقین لحسن مآب جنات عدن متقیان را بر عموم گفت تا دانی که نه خود پیغامبران را میگوید بر خصوص بلکه همه مؤمنانرا میگوید بر عموم ...

میبدی
 
۲۸۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... خلقکم من نفس واحدة بیافرید شما را از یک تن ثم جعل منها زوجها پس بیافرید از ان یک تن جفت او و أنزل لکم من الأنعام و فرو فرستاد شما را از چهارپایان خوردنی ثمانیة أزواج هشت جفت یخلقکم فی بطون أمهاتکم می آفریند شما را در شکمهای مادران شما خلقا من بعد خلق آفرینشی از پس آفرینشی فی ظلمات ثلاث در سه تاریکی ذلکم الله ربکم آن کس که این میکند الله است خداوند شما له الملک پادشاهی او راست لا إله إلا هو نیست خدایی جز او فأنی تصرفون ۶ چون می برگردانند شما را از راه راست و کار راست و سخن راست

إن تکفروا اگر همه کافر شوید و به نگروید فإن الله غنی عنکم الله بی نیاز است از شما و لا یرضی لعباده الکفر و بندگان خویش را کفر نپسندد و إن تشکروا و اگر سپاس دارید و بگروید یرضه لکم پسندد آن شما را و لا تزر وازرة وزر أخری و نکشد هیچ بارکشی بار کسی دیگر ثم إلی ربکم مرجعکم پس با خداوند شماست بازگشت شما فینبیکم بما کنتم تعملون تا خبر کند شما را بآنچه میکردید إنه علیم بذات الصدور ۷ که او داناست بهر چه در دلهاست

و إذا مس الإنسان ضر و آن گه که بمردم رسد گزندی دعا ربه خواند خداوند خویش را منیبا إلیه بازگشته با وی بدل ثم إذا خوله نعمة منه پس آن گه که او را نعمتی داد از خود وزیر دست او کرد آنچه خواست نسی فراموش کرد و بگذاشت ما کان یدعوا إلیه من قبل آن رنج که الله رامی با آن خواند تا آن را ببرد ازین پیش و جعل لله أندادا و خدای را همتایان گفت و انبازان نهاد لیضل عن سبیله تا خویشتن را از راه سپاس داری گم کند قل گوی ای محمد تمتع بکفرک قلیلا روزگار می فرا گذار بکفر خویش روزی چند اندک إنک من أصحاب النار ۸ که تو از دوزخیانی

میبدی
 
۲۸۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... یعد التلاقی بعد طول تزیل

این قرآن نامه خداوند کریم است بندگان را یادگار مهر قدیم است نامه ای که مستودع آن در جهان است و مستقر آن در میان جانست هفت اندام بنده بنامه دوست نیوشان است نامه دوست نه اکنونیست که آن جاودان است نامه خبر و خبر مقدمه عیان است هذا سماعک من القاری فکیف سماعک من الباری هذا سماعک فی دار الفناء فکیف سماعک فی دار البقاء هذا سماعک و انت فی الخطر فکیف سماعک و انت فی النظر

قال النبی ص کان الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من فی الرحمن یتلوه علیهم ...

... الحان داود من الخجل

إنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق ای محمد ما این قرآن بتو فرو فرستادیم تا گمشدگان را براه نجات خوانی مهجوران را از زحمت هجران براحت وصال آری رنجوران را از ظلمت ادبار بساحت اقبال آری مکارم اخلاق باین قرآن تمام کنی قوانین شرع بوی نظام دهی ای محمد هر کجا نور ملت تو نیست همه ظلمت شرک است هر کجا انس شریعت تو نیست همه زحمت شک است ای محمد ما عز دولت تو و شرف رسالت تو تا ابد پیوستیم

فاعبد الله مخلصا له الدین اکنون همه ما را باش سر خود با ما پرداخته و از اغیار دل برداشته و از بند خویش و تحکم خویش باز رسته رسول خدا صلوات الله و سلامه علیه باین خطاب چنان ادب گرفت که جبرییل آمد و گفت یا محمد أ تختاران تکون ملکا نبیا او عبدا نبیا آن دوست تر داری که ملکی پیغامبر باشی یا بنده ای پیغامبر ...

... بو یزید بسطامی گوید وقتی در خمار شراب عشق بودم در خلوت انا جلیس من ذکرنی

بستاخی بکردم و از ان بستاخی بار بلا بسی کشیدم و جرعه محنت بسی چشیدم گفتم الهی جوی تو روان این تشنگی من تا کی این چه تشنگی است و جامها می بینم پیاپی

زین نادره تر کرا بود هرگز حال

من تشنه و پیش من روان آب زلال

عزیز دو گیتی چند نهان باشی و چند پیدا دل حیران گشته و جان شیدا تا کی ازین استتار و تجلی آخر کی بود آن تجلی جاودانی چند خوانی و چند رانی بگداختم در آرزوی روزی که در ان روز تو مانی تا کی افکنی و برگیری این چه وعد است بدین درازی و بدین دیری گفتا بسرم الهام دادند که با یزید خبر نداری که باین طایفه گوشت بی جگر نفروشند و در انجمن دوستی جز لباس بلا نپوشند بگریز اگر سر بلا نداری و رنه خونت بریزند بو یزید گفت در بستاخی بیفزودم و به بیخودی گفتم الهی من گریختم لطف تو در من آویخت آتش یافت بر نور شناخت کرم تو انگیخت از باغ وصال نسیم قرب مهر تو انگیخت باران فردانیت بر گرد بشریت فضل تو ریخت

اول تو حدیث عشق کردی آغاز ...

... لافیست بدست ما و منشور نیاز

گفت آخر بسرم ندا آمد و از آسمان لطف باران بر آمد درخت امید ببر آمد و اشخاص پیروزی بدر آمد کی پای بگل فرو شده دست بیار

پیر طریقت گفت نه پیدا که عزت قدم رهی را چه ساخته از انواع کرم رهی را اول قصدی دهد غیبی تا از جهانش باز برد پس نوری دهد روشن تا از جهانیانش باز برد پس کششی دهد قربی تا از آب و گل باز برد چون فرد شود آن گه وصال فرد را شاید ...

میبدی
 
۲۸۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله و الذی جاء بالصدق و صدق به قال ابن عباس و الذی جاء بالصدق یعنی رسول الله جاء بلا اله الا الله و صدق به الرسول ایضا بلغه الخلق و قال السدی و الذی جاء بالصدق جبرییل جاء بالقرآن و صدق به محمدا ص تلقاه بالقبول و قال ابو العالیة و الکلبی جاء بالصدق رسول الله ص و صدق به ابو بکر و قیل صدق به المؤمنون لقوله أولیک هم المتقون و قال الحسن هم المؤمنون صدقوا به فی الدنیا و جاءوا به فی الآخرة و فی الخبر ان المؤمن یجی ء یوم القیمة بالقرآن فیقول هذا الذی اعطیتمونا صدقنا به و علمنا بما فیه أولیک هم المتقون عذاب الله

لهم ما یشاؤن عند ربهم ای لهم ما یتمنون فی الجنة عند ربهم اذا دخلوها ذلک جزاء المحسنین ای ثواب الموحدین یقال اجمع العبارات عن نعیم الجنة ان لهم ما یشتهون و اجمع العبارات لعذاب الآخرة قوله و حیل بینهم و بین ما یشتهون

لیکفر الله عنهم اللام فی قوله لیکفر متصل بالمحسنین یعنی الذین احسنوا رجاء ان یکفر الله عنهم مساوی اعمالهم و یجزیهم بمحاسنها و قیل متصل بالجزاء یعنی جزاهم کی یکفر عنهم أسوأ الذی عملوا ای الکفر بالتوحید و المعاصی بطاعتهم و یجزیهم أجرهم ای یعطیهم ثوابهم بأحسن الذی کانوا یعملون ای بسبب ایمانهم و قیل أسوأ الذی عملوا قبل الایمان و احسن الذی عملوا فی الایمان

قوله أ لیس الله بکاف عبده مفسران گفتند این آیت دو بار از آسمان فرو آمد یک بار در حق مصطفی صلوات الله علیه و یک بار در شأن خالد بن الولید و روا باشد نزول یک آیت دو بار از آسمان چنان که سوره فاتحه بیک قول از بهر آن آن را مثانی گویند که دو بار از آسمان فرو آمد یک بار به مکه و یک بار به مدینه همچنین أ لیس الله بکاف عبده هر چه مکاران عالم در هلاک کسی بکوشند کفار مکه در هلاک مصطفی ص بکار داشتند و مکر و دستان بر وی ساختند چنانک رب العزة فرمود و إذ یمکر بک الذین کفروا اما آن مکر و دستان ایشان از پیش نرفت و بر وی دست نیافتند که رب العزة این آیت فرستاده بود در حق وی أ لیس الله بکاف عبده یعنی محمدا ص و نزول دوم و شأن خالد بن ولید آنست که قومی از مشرکان عرب درختی را بمعبودی گرفته بودند و دیوی در زیر بیخ آن درخت قرار کرده بود نام آن دیو عزی و رب العزة آن را سبب ضلالت ایشان کرده مصطفی ص خالد بن ولید را فرمود درخت را از بیخ بر آرد و آن دیو را بکشد مشرکان گرد آمدند و خالد را بترسانیدند که عزی ترا هلاک کند یا دیوانه کند خالد از مقالت ایشان مصطفی ص را خبر کرد و رب العزة در حق وی این آیت فرستاد که أ لیس الله بکاف عبده و یخوفونک بالذین من دونه خالد بازگشت و آن درخت را از بیخ بکند و مشرکان میگفتند جنینه یا عزی حرقیه خالد از ان نیندیشید و درخت بکند و زیر آن درخت شخصی یافت عظیم سیاه کریه المنظر و او را بکشت پس مصطفی ص گفت تلک عزی و لن تعبد ابدا

حمزه و کسایی و ابو جعفر بکاف عباده خوانند بجمع و المراد به الانبیاء علیهم السلام قصدهم قومهم بالسوء کما قال تعالی و همت کل أمة برسولهم لیأخذوه فکفاهم الله شر من عاداهم ...

... أم اتخذوا من دون الله شفعاء ام ها هنا هی المعادلة لهمزة الاستفهام تقدیره اعبدوا الاوثان لانها خلقت الکاینات ام لانها تدفع المکروه ام لانها تشفع لهم و قیل ام بمعنی بل یعنی ان هؤلاء الکفار لا یؤمنون بما یخبرهم به بل یتخذون من دون الله شرکاء یزعمون انهم شفعاؤهم عنده قل أ و لو کانوا یعنی قل یا محمد و ان کانت آلهة لا یملکون شییا من الشفاعة و لا یعقلون انکم تعبدونهم و جواب هذا محذوف تقدیره و ان کانوا بهذه الصفة یتخذونهم قل لله الشفاعة جمیعا لا یشفع احد الا باذنه و قوله جمیعا نصب علی الحال له ملک السماوات و الأرض ثم إلیه ترجعون یعنی الیه مرجعکم فاحذروا سخطه و اتقوا عقابه

و إذا ذکر الله وحده اشمأزت نفرت قال ابن عباس اشمأزت ای انقبضت عن التوحید و قال قتادة استکبرت و اصل الاشمیزاز النفور و الاستکبار

و إذا ذکر الذین من دونه یعنی الاصنام إذا هم یستبشرون یفرحون قال مجاهد و مقاتل و ذلک حین قرأ النبی ص سورة النجم فالقی الشیطان فی امنیته تلک الغرانیق العلی ففرح به الکفار ...

میبدی
 
۲۸۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... بو یزید بسطامی گفت اوقفنی الحق سبحانه بین یدیه الف موقف فی کل موقف عرض علی المملکة فقلت لا اریدها فقال لی فی آخر الموقف یا با یزید ما ترید

قلت ارید ان لا ارید قال انت عبدی حقا گفت در عالم حقایق از روی الهام حق جل جلاله مرا ترقی داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفی مملکت کونین بر من عرض داد بتوفیق الهی خود را از بند همه آزاد دیدم گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختی هیچ نخواهم آن گه در آخر موقف گفت پس چه خواهی گفتم آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علت پس چه ماند یکی و بس باقی هوس اما صدق در وفای عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفای عزم و تحقیق عهد بستود که رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوی را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفای عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وی میگوید و منهم من عاهد الله لین آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین تا آنجا که گفت بما أخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وی برفت اما صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامی از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوایل آن قناعت نکنند نه بینی که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولیک هم الصادقون جای دیگر فرمود لیس البر أن تولوا وجوهکم و بآخر آیت گفت أولیک الذین صدقوا تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند و اگر مثالی خواهی کسی که از چیزی ترسد نشان صدق وی آن بود که بتن میلرزد و بر وی زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات الله و سلامه علیه بآن زلت صغیره که وی را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وی گیاه از زمین برآمد ندا آمد که ای داود چرا میگریی اگر گرسنه یی تا ترا طعام دهم ور تشنه ای تا آب دهم ور برهنه ای تا بپوشم داود از سر سوختگی بنعت زاری ناله ای کرد که از ان نفس وی چوب بسوخت آن گه گفت بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وی در معاملت وی بشناخت توبه وی بپذیرفت و دعای وی اجابت کرد و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روی بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنی اسراییل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثنای الله کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وی ایستاده بود گفت ای پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند آورده اند که روزی چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سی هزار هلاک شدند اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفی علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرییل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله و علی بن الحسین را رضوان الله علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روی زرد گشته و لرزه بر اندام وی افتاده او را گفتند این چه حال است گفت نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد داود طایی عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض ان داود الطایی قدم علی ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وی شدم او را دیدم نشسته پاره ای نان خشک در دست داشت و میگریست گفتم مالک یا داود فقال هذه الکسرة ان آکلها و لا ادری أ من حلال هی ام حرام حقا که هر که عزت دین بشناخت هرگز هوای بشریت ازو بر نخورد اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بی قدری نعت ما هیچ چیز نبیند

قوله أ لیس الله بکاف عبده هداه حتی عرفه وفقه حتی عبده لقنه حتی سأله نور قلبه حتی احبه بنواخت تا بشناخت توفیق داد تا عبادت کرد تلقین کرد تا بخواست دل را معدن نور کرد تا دوست داشت هر که کار خود بکلیت بحق جل جلاله باز گذاشت وی ثمره از حیاة طیبه برداشت و حق را وکیل و کارساز خود یافت من تبرا من اختیاره و احتیاله و صدق رجوعه الی الله فی احواله و لا یستعین بغیر الله من اشکاله و امثاله آواه الی کنف اقباله و کفاه جمیع اشغاله و هیاله محلا فی ظلال افضاله بکمال جماله ...

میبدی
 
۲۸۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم الآیة بدان که از آفریدگان حق جل جلاله کمال کرامت دو گروه راست یکی فریشتگان و دیگر آدمیان و لهذا جعل الانبیاء و الرسل منهم دون غیرهم و غایت شرف ایشان در دو چیز است در عبودیت و در محبت عبودیت محض صفت فریشتگان است و عبودیت و محبت هر دو صفت آدمیان است فریشتگان را عبودیت محض داد که صفت خلق است و آدمیان را بعد از عبودیت خلعت محبت داد که صفت حق است تا از بهر این امت میگوید یحبهم و یحبونه و در عبودیت نیز آدمیان را فضل داد بر فرشتگان که عبودیت صفت فرشتگان بی اضافت گفت بل عباد مکرمون و عبودیت آدمیان با اضافت گفت یا عبادی آن گه بر مقتضی محبت فضل خود بر ایشان تمام کرد و عیبهای ایشان و معصیتهای ایشان بانوار محبت بپوشید و پرده ایشان ندرید نه بینی که زلت بریشان قضا کرد و با آن همه زلات نام عبودیت ازیشان بنیفکند و با ذکر زلت و معصیت تشریف اضافت ازیشان وانستد فرمود قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله و آن گه پرده بر ایشان نگه داشت که عین گناهان اظهار نکرد بلکه مجمل یاد کرد سر بسته و آن عین پوشیده گفت اسرفوا اسراف کردند گزاف کردند از بهر آنکه در ارادت وی مغفرت ایشان بود نه پرده درید نه اسم عبودیت بیفکند سبحانه ما ارأفه بعباده

آورده اند که موسی علیه السلام گفت الهی ترید المعصیة من العباد و تبغضها معصیت بندگان بارادت تست آن گه آن را دشمن میداری و بنده را بمعصیت دشمن میگیری حق جل جلاله فرمود یا موسی ذاک تأسیس لعفوی آن بنیاد عفو و کرم خویش است که می نهم خزینه رحمت ما پر است اگر عاصیان نباشند ضایع ماند

در خبر است لو لم تذنبوا لجاء الله بقوم یذنبون کی یغفر لهم ...

... و انیبوا الی ربکم انابت بر سه قسم است یکی انابت پیغامبران ابراهیم را گفت إن إبراهیم لحلیم أواه منیب داود را گفت و خر راکعا و أناب

شعیب را گفت علیه توکلت و إلیه أنیب مصطفی را فرمود و اتبع سبیل من أناب إلی نشان انابت پیغامبران سه چیز است بیم داشتن با بشارت آزادی خدمت کردن با شرف پیغامبری بار بلا کشیدن بر دلهای پر شادی و جز از پیغامبران کس را طاقت این انابت نیست دیگر قسم انابت عارفان است در همه حال بهمه دل با الله گشتن قال الله تعالی و ما یتذکر إلا من ینیب و نشان انابت عارفان سه چیز است از معصیت بدرد بودن و از طاعت خجل بودن و در خلوت با حق انس داشتن رابعه عدویه در حالت انس بجایی رسید که میگفت حسبی من الدنیا ذکرک و من الآخرة رؤیتک خداوندا در دنیا مرا ذکر تو بس و در عقبی مرا دیدار تو بس ای جوانمرد کسی که راز ولی نعمت مونس وی بود دیدار نعمت و نعیم بهشت او را چه سیری کندپیر طریقت گفت الهی ببهشت و حورا چه نازم اگر مرا نفسی دهی از ان نفس بهشتی سازم

و الله ما طلعت شمس و لا غربت ...

... ای جلالی که هر که بحضرت تو روی نهاد همه ذره های عالم خاک قدم او توتیای چشم خود ساختند و هر که بدرگاه عزت تو پناه جست همه آفریدگان خود را علاقه فتراک دولت او ساختند آن عزیزی گوید از سر حالت انس خویش و دیگران را پند میدهد که

اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستی

ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستی ...

... گر هزارت بوسه باشد بر سر یک خار زن

أن تقول نفس یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله تا نپنداری که این نوحه بدین زاری و خواری خود کافران را خواهد بود و بس و قومی فساق و فجار که پیراهن مسلمانی بر تن ایشان باشد و آن گه خرقه های معصیت و فجور بر ان دوخته و روزگار عمر خود بغفلت و جهل بسر آورده و سود ایمان از دست ایشان رفته و از مسلمانی با بضاعت مزجاة دست و پای زده ایشان این کلمات دریغ و تحسر نخواهند گفت ای مسکین هزار سال باران رحمت باید که ببارد تا گردی که تو از معصیت انگیخته ای بنشاند هیچ ادبار صعب تر ازین نیست که ترا بیافریدند تا بهشت را بتو بیارانید و تو خود را بجایی رسانیدی که آتش دوزخ بتو گرم کنند در خبر است که آتش دوزخ مرکب هیبت خویش بنزدیک عاصیان چنان تازد که شیر از گرسنگی بشکار تازد باش تا فردای قیامت که کرده و گفته خویش بینی و آن عشرتهای رنگارنگ و معصیتهای لونالون که امروز دست جهالت و ناپاکی آن را از تو پوشیده میکند فردا چون از خواب مرگ برخیزی و دیده بگشایی در روزنامه خویش اول سطر آن بینی بزبان خجالت و ندامت گویی کاشک شب مرگ مرا هرگز سحر نبودی قوله و أشرقت الأرض بنور ربها الیوم اشراق و غدا اشراق غدا فی القیامة اشراق الارض و الیوم اشراق القلب غدا فی القیامة اشراق الارض بنور ربها و الیوم اشراق القلب بحضورها عند ربها غدا اشراق التجلی للمؤمنین عموما و الیوم اشراق التجلی للعارفین خصوصا

روی عبد الله بن مسعود رضی الله عنه قال قال رسول الله ص ان الله عز و جل یجمع الامم یوم القیمة فینزل عز و جل من عرشه الی کرسیه و کرسیه وسع السماوات و الارض فیقول لهم ا ترضون ان تتولی کل امة ما تولوا فی الدنیا اعدل ذلک من ربکم فیقول نعم فتتبع کل امة ما کانت تعبد قال فذلک حین اشرقت الارض بنور ربها

آن روز که صبح قیامت بدمد و عظمت رستاخیز بپای شود و سراپرده قهاری در ان عرصات سیاست بزنند و کرسی عظمت بیرون آرند و از انوار تجلی ذو الجلال عالم قیامت روشن شود از اسرار آن انوار همان کس برخورد که امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقه دل وی تافته و نظر الهی بجان وی پیوسته آن نظر چون از کمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار کند حلقه دوستی در دلش بجنباند آن دوستی خاطر گردد آن خاطر همت گردد آن همت نیت گردد آن نیت عزیمت گردد آن عزیمت قوت گردد آن قوت حرکت گردد مرد را بینگیزد شبی سحرگاهی آن عاشق صادق را قلقی پدید آید خواب از دیده اش برمد جامه نرم و خوابگاه خوش بگذارد وضویی بر آرد متضرع وار بحضرت عزت آید

یا ربها روان کند آن ساعت از جبار کاینات ندای کرامت آید که بعینی ما یتحمله المتحملون من اجلی بنده من آن همه برای من میکند من می بینم و میدانم کرامت وی در دنیا اینست و در عقبی آنست که او را در شمار آن جوانمردان آرند که رب العزة میگوید و سیق الذین اتقوا ربهم إلی الجنة زمرا

خبر درست است از سعید مسیب سید تابعین که بو هریرة دوستی بر من رسید مرا گفت از الله آن میخواهم که در بازار بهشت ما را با هم آرد تا با یکدیگر باشیم در ان منزل جاودان و نعیم بیکران گفتم یا با هریرة و در بهشت بازاری هست گفت نعم اخبرنی رسول الله ص ان اهل الجنة اذا دخلوها نزلوا فیها بفضل الله اعمالهم ثم یؤذن لهم فی مقدار یوم الجمعة من ایام الدنیا فیزورون ربهم عز و جل و یبرز لهم عرشه و یتبدی لهم فی روضة من ریاض الجنة فتوضع لهم منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من زبرجد و منابر من ذهب و منابر من فضة و یجلس ادناهم و ما فیهم من دنی علی کثبان المسک و الکافور ما یرون ان اصحاب الکراسی بافضل منهم مجلسا قال ابو هریرة قلت یا رسول الله و هل نری ربنا قال نعم هل تتمارون فی رؤیة الشمس و القمر لیلة البدر قلنا لا قال کذلک لا تمارون فی رؤیة ربکم تبارک و تعالی و لا یبقی فی ذلک المجلس رجل الا حاضره الله محاضرة حتی یقول للرجل منهم یا فلان بن فلان أ تذکر یوم قلت کذا و کذا فیذکره بعض غدراته فی الدنیا فیقول یا رب او لم تغفر لی فیقول بلی فبسعة مغفرتی بلغت منزلتک هذه فبیناهم علی ذلک غشیتهم سحابة فامطرت علیهم طیبا لم یجدوا مثل ریحه قط و یقول ربنا قوموا الی ما اعددت لکم من الکرامة فخذوا ما اشتهیتم فنأتی سوقا قد حفت به الملایکة ما لم تنظر العیون الی مثله و لم تسمع الآذان و لم یخطر علی القلوب فیحمل لنا ما اشتهینا لیس یباع فیها و لا یشتری و فی ذلک السوق یلقی اهل الجنة بعضهم بعضا قال فیقبل الرجل ذو المنزلة المرتفعة فیلقی من هو دونه و ما فیهم دنی فیروعه ما علیه من اللباس فما ینقضی آخر حدیثه حتی یتحیل علیه ما هو احسن منه و ذلک انه لا ینبغی لاحد ان یحزن فیها ثم نتصرف الی منازلنا فتتلقانا ازواجنا فیقلن مرحبا و اهلا لقد جیت و ان بک من الجمال افضل مما فارقتنا علیه فنقول انا جالسنا الیوم ربنا الجبار و یحقنا ان تنقلب بمثل ما انقلبنا

میبدی
 
۲۸۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند در دنیا ینادون آواز می دهند ایشان را لمقت الله براستی که زشتی الله شما را در دنیا أکبر من مقتکم أنفسکم مه بود ازین زشتی شما امروز خویشتن را إذ تدعون إلی الإیمان آن گه که شما را با ایمان میخواندند فتکفرون ۱۰ و شما می کافر شدید

قالوا ربنا گویند خداوند ما أمتنا اثنتین بمیرانیدی ما را دو بار و أحییتنا اثنتین و زنده کردی ما را دو بار فاعترفنا بذنوبنا مقر آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش فهل إلی خروج من سبیل ۱۱ فرا بیرون آمد ما را هیچ راهی هست

ذلکم بأنه این بشما آن را بود إذا دعی الله وحده که آن گه که خدای را یکتا میخواندند کفرتم شما می کافر شدید و إن یشرک به و اگر می انباز گرفتند با او تؤمنوا باو می گرویدید فالحکم لله پس حکم و کار گزاردن الله راست العلی الکبیر ۱۲ آن برتر بزرگوار ...

میبدی
 
۲۸۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... بسم الله الرحمن الرحیم حم تنزیل من الرحمن الرحیم ای هذه الحروف تنزیل من الرحمن الرحیم نزل بها جبرییل من عند الله میگوید این حروف تهجی که حا و میم از ان جمله است فرو فرستاده رحمن است چنانک کودک را گویی چه می آموزی یا گویی در لوح چه نبشته ای گوید الف و با نه خود این دو حروف خواهد که جمله حروف تهجی خواهد این همچنانست که جبرییل از آسمان فرو آورد و بر محمد خواند صلوات الله و سلامه علیه تا دانایان را معلوم شود که کلام خداوند جل جلاله بی حرف و صوت نیست چنانک قرآن کلام اوست ناآفریده حروف در قرآن و غیر قرآن کلام اوست ناآفریده

اشعریان گفتند حروف در قرآن و غیر قرآن آفریده است و گفتند کلام خداوند معنی است قایم بذات او بی حرف و بی صوت و این عقیده اهل سنت و اصحاب حدیث نیست و اهل سنت را بر ایشان از آیات و اخبار دلیلهای روشن است منها قوله تعالی و إن أحد من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله میگوید اگر از مشرکان کسی خواهد که با پناه و زینهار تو آید او را با پناه و زینهار خودگیر تا کلام حق بشنود خلاف نیست که آنچه می شنود حرف و صوت است نه آن معنی که بذات باری قایم است که آن را مسموع نگویند عرب معنی را فهم گوید و کلام را سماع یقال سمعت الکلام و فهمت المعنی و لا یقال سمعت المعنی حاصل سخن آنست که رب العزة کلام خود را مسموع گفت و مسموع جز حرف و صوت نیست دلیل شد که در کلام خداوند هم حرف است و هم صوت

دلیل دیگر آنست که رب العزة فرمود یریدون أن یبدلوا کلام الله بیگانگان میخواهند که کلام خدای را تبدیل کنند و از نسق خود بگردانند این تبدیل که رب العزة اضافت با ایشان کرد ناچار در کلامی است بایشان رسیده نه در معنی که بذات باری قایم است و بایشان نارسیده و آن کلام که بایشان رسید جز حرف و صوت نیست

سدیگر دلیل آنست که رب العالمین با موسی فرمود لیلة النار که إنی أنا الله اجماع است که موسی بحقیقت کلام باری شنید و معلوم است که بسمع وی جز حرف و صوت نرسید

چهارم دلیل آنست که الله فرمود قل لین اجتمعت الإنس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن اهل لغت و ارباب صناعت متفق اند که هذا اشارت فرا حاضر است اگر کلام خداوند آن معنی است که بذات او قایم است نه این حروف که می بینند و می خوانند پس اشارت باطل است و فایده آیت ضایع و جل کلام الباری ان یحمل علی ما لا یفید

پنجم دلیل خبر است از مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود ...

... و فی روایة اخری قال ص ما من احد من المسلمین یصاب ببلاء فی جسده الا امر الله عز و جل الحافظین الذین یحفظانه فقال اکتبا لعبدی فی کل یوم و لیلة مثل ما کان یفعل من الخیر ما دام فی وثاقی

عبد الله مسعود گفت با رسول خدا ص نشسته بودیم که رسول بر آسمان نگرست و تبسم کرد گفتیم یا رسول الله از چه تبسم فرمودی و چه حال بر تو مکشوف گشت گفت عجب آید مرا از بنده مؤمن که از بیماری بنالد و جزع کند اگر بدانستی که او را در ان بیماری چه کرامت است و با الله چه قربت همه عمر خود را بیماری خواستی این ساعت که بر آسمان می نگرستم دو فرشته فرو آمدند و بنده ای که پیوسته در محراب عبادت بود او را طلب کردند در ان محراب و نیافتند بیمار دیدند آن بنده را و از عبادت باز مانده فرشتگان بحضرت عزت بازگشتند گفتند بار خدایا فلان بنده مؤمن هر شبانروزی حسنات و طاعات وی می نوشتیم اکنون که او را در حبس بیماری کردی هیچ عمل و طاعت وی نمی نویسیم از حق جل جلاله فرمان آمد که اکتبوا لعبدی عمله الذی کان یعمل فی یومه و لا تنقصوا منه شییا فعلی اجر ما حبسته و له اجر ما کان صحیحا

مجاهد گفت لهم أجر غیر ممنون ای غیر محسوب یعنی که نعمت دنیا ایشان را از ثواب آن جهان بنه انگارند

قل أ إنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین استفهام بمعنی انکارست و معنی آنست که می کافر شوید بآن خداوند که قدرت وی اینست که زمین را بدو روز بیافرید یعنی روز یکشنبه و روز دوشنبه اگر خواستی بیک لحظه بیافریدی لکن خواست که با خلق نماید که سکونت و آهستگی به از شتاب و عجلت و بندگان را سنتی باشد بسکونت کار کردن و راه آهستگی رفتن و تجعلون له أندادا شرکاء و اشباها ذلک رب العالمین خالق جمیع الموجودات و سیدها و مربیها

و جعل فیها رواسی من فوقها ای جبالا ثوابت من فوق الارض و بارک فیها بما خلق فیها من البحار و الانهار و الاشجار و الثمار انبت شجرها من غیر غرس و اخرج زرعها من غیر بذر و جعل فیها معادن الذهب و الفضة و سایر الفلزات و قدر فیها أقواتها یعنی ارزاق العباد و البهایم تقول قاته یقوته اذا رزقه و اجری علیه و اقاته اذا جعله ذا قوت و الله عز و جل مقیت قال الضحاک قدر فی کل بلدة ما لم یجعله فی الأخری لیعیش بعضهم من بعض بالتجارة من بلد الی بلد و قال الکلبی قدر الخبز لاهل قطر و التمر لاهل قطر و الذرة لاهل قطر و السمک لاهل قطر و کذلک اخواتها

فی أربعة أیام ای فی تتمة اربعة ایام هذا کقول القایل سرت من البصرة الی بغداد فی عشر و الی الکوفة فی خمس عشرة معنی آیت آنست که رب العزة زمین را بیافرید بدو روز روز یک شنبه و دوشنبه و تقدیر اقوات و ارزاق کرد در تمامی چهار روز یعنی روز سه شنبه و چهار شنبه

روی عن ابن عباس قال سمعت رسول الله ص و انا ردیفه یقول خلق الله الارواح قبل الاجسام باربعة آلاف سنة و خلق الارزاق قبل الارواح باربعة آلاف سنة سواء لمن سأل و لمن لم یسیل و انا من الذین لم یسیلوا الله الرزق و من سأل فهو جهل منه

قراءت عامه قرا سواء نصب است بر مصدر یعنی استوت سواء ...

... فقال لها و للأرض ایتیا طوعا أو کرها قال ابن عباس قال الله عز و جل ایتیا ای جییا بما خلقت فیکما اما انت یا سماء فاطلعی شمسک و قمرک و نجومک و انت یا ارض فشققی انهارک و اخرجی ثمارک و نباتک و قال لهما افعلا ما آمرکما طوعا و الا ألجأتکما الی ذلکما حتی تفعلاه کرها فاجابتا بالطوع و قالتا أتینا طایعین ای جینا بما احدثت فینا مستجیبین لامرک یقال اجابه من الارض الاردن من بلاد الشام فسمی لسان الارض و قیل اجاب و نطق من الارض موضع الکعبة و من السماء ما بحذایها فجعل الله لها حرمة علی سایر الارض

فقضاهن سبع سماوات ای اتمهن و فرغ من خلقهن فی یومین ای فی الیومین الباقیین من الایام الستة یوم الخمیس و یوم الجمعة قال ابن عباس ابتداء الله عز و جل بخلق الارضین یوم الاحد فخلق سبع ارضین فی یوم الاحد و یوم الاثنین ثم جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و قدر فیها اقواتها ارسی الجبال و شق الانهار و غرس الاشجار و جعل المنافع فی یومین یوم الثلاثاء و یوم الاربعاء ثم استوی الی السماء فخلقها سبع سماوات فی یوم الخمیس و یوم الجمعة و خلق آدم فی آخر ساعة من یوم لجمعة و فیها تقوم الساعة قال فلذلک سمیت الجمعة لانه اجتمع فیها الخلق و أوحی فی کل سماء أمرها ای امر اهل کل سماء امرهم من العبادة و قال ابن عباس خلق ما فی کل سماء خلقها من الملایکة و ما فیها من الشمس و القمر و النجوم و البحار و جبال البرد و ما لا یعلم الا الله فذلک امرها و قال مقاتل اوحی الی کل سماء ما اراد من الامر و النهی و زینا السماء الدنیا بمصابیح ای بکواکب فتضی ء فی اللیل کالمصابیح و حفظا یعنی و حفظناها حفظا ای حفظناها بالکواکب من مسترقی السمع کقوله و حفظناها من کل شیطان رجیم و حفظا من کل شیطان مارد و جعلناها رجوما للشیاطین قیل خلقت الکواکب للزینة و الحفظ جمیعا ذلک الذی ذکر من صنعه تقدیر العزیز فی ملکه العلیم بخلقه

فإن أعرضوا عن الایمان بعد هذا البیان فقل أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود الصاعقة عند العرب عذاب معه صوت و اکثر ما یقولونه اذا کان مع الصوت نار إذ جاءتهم یعنی عادا و ثمود الرسل من بین أیدیهم و من خلفهم اراد بقوله من بین أیدیهم الرسل الذین ارسلوا الی آبایهم من قبلهم و من خلفهم یعنی و من بعد الرسل الذین ارسلوا الی آبایهم الذین ارسلوا الیهم هود و صالح فالکنایة فی قوله من بین أیدیهم راجعة الی عاد و ثمود و فی قوله و من خلفهم راجعة الی الرسل

ألا تعبدوا یعنی بان لا تعبدوا إلا الله قالوا لو شاء ربنا منا الایمان الذی تدعون انه یریده بارسالکم لأنزل ملایکة بدل هؤلاء الرسل فلم یتخالجنا شک فی امرهم

فإنا بما أرسلتم به کافرون ای انا بما تدعون انکم ارسلتم به کافرون کقوله یا أیها الذی نزل علیه الذکر و هذا واسع فی کلام العرب ...

... فأما عاد فاستکبروا فی الأرض بغیر الحق طلبوا العلو بغیر وجهه لانهم طلبوه بمخالفة الرسل و عاقبة ذلک الذل و الصغار و قالوا من أشد منا قوة ای نحن نقدر علی دفع العذاب عنا بفضل قوتنا و کانوا ذوی اجسام طوال و خلق عظیم ینزعون الصخرة من الجبل و یدخلون اقدامهم فی الارض و کان طول کل واحد منهم ثمانیة عشر ذراعا قال الله تعالی ردا علیهم أ و لم یروا أن الله الذی خلقهم هو أشد منهم قوة و اوسع قدرة و کانوا بآیاتنا یجحدون هذه معطوفة علی قوله فاستکبروا

فأرسلنا علیهم ریحا صرصرا ای عاصفا شدید الصوت مشتق من الصریر و قیل هی الریح الباردة مشتق من الصر و هو البرد الشدید الذی یحرق کما تحرق النار و جاء فی التفسیر انها الدبور فی أیام نحسات یقال کانت آخر شهر صفر اولها یوم الاربعاء سبع لیال و ثمانیة ایام و قیل کانت آخر شوال من الاربعاء و ما عذب قوم الا فی یوم الاربعاء قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب نحسات بسکون الحاء و قرأ الآخرون بکسر الحاء نحس ای مشومات ذات نحوس علیهم لیس فیها من الخیر شی ء یقال نحس ای صار ذا نحس فهو نحس و التسکین تخفیفه قال الضحاک امسک الله عنهم المطر ثلث سنین و دامت الریاح علیهم من غیر مطر لنذیقهم عذاب الخزی ای عذاب الهوان و الذل فی الحیاة الدنیا و لعذاب الآخرة أخزی اشد اهانة و اکثر اذلالا و هم لا ینصرون لا یمنع العذاب عنهم

و أما ثمود فهدیناهم ای دعوناهم و بینا لهم سبیل الخیر و الشر و دللناهم الی طریق الرشد فعدلوا عنه الی طریق العمی هذا کقوله إنا هدیناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا و قوله فاستحبوا العمی علی الهدی ای اختاروا الکفر علی الایمان فأخذتهم صاعقة العذاب الهون ای ذی الهوان و الهون الهوان و هو الذی یهینهم و یخزیهم قیل هی صیحة کانت من السماء بما کانوا یکسبون باختیارهم الکفر و نجینا الذین آمنوا یعنی آمنوا بصالح ای نجیناهم من تلک الصاعقة و کانوا یتقون الشرک ...

میبدی
 
۲۸۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و من آیاته اللیل و النهار و الشمس و القمر از نشانهای توانایی اوست شب و روز و آفتاب و ماه لا تسجدوا للشمس و لا للقمر سجود مبرید آفتاب و ماه را و اسجدوا لله الذی خلقهن سجود او را برید که آن همه او آفرید إن کنتم إیاه تعبدون ۳۷ اگر او را خواهید پرستید که او خدای بسزاست

فإن استکبروا اگر گردن کشند از سجود الله را فالذین عند ربک ایشان باری که نزدیک خداوند تواند از فرشتگان یسبحون له باللیل و النهار او را می پرستند و می ستایند بشب و روز و هم لا یسأمون ۳۸ و هیچ از پرستش و ستایش او سیر نیایند

و من آیاته و از نشانهای توانایی اوست أنک تری الأرض خاشعة که تو زمین را بینی فرومرده فإذا أنزلنا علیها الماء چون آب برو فرستادیم اهتزت نبات را بجنبانید و ربت و بر دمید و برخنجید إن الذی أحیاها آن کس که زنده کرد آن را لمحی الموتی او زنده کننده مردگان است إنه علی کل شی ء قدیر ۳۹ و او بر همه چیز تواناست ...

... من عمل صالحا فلنفسه هر که نیکی کند خویشتن را و من أساء فعلیها و هر که بد کند بر خویشتن کند و ما ربک بظلام للعبید ۴۶ و خداوند تو ستمکار نیست رهیکان را

إلیه یرد علم الساعة بازو گردانند آخر دانستن هنگام رستاخیز و ما تخرج من ثمرات من أکمامها و بیرون نیاید هیچ میوه از غلاف خویش و ما تحمل من أنثی و بار برنگیرد هیچ ماده و لا تضع إلا بعلمه و بار ننهد مگر بدانش او و یوم ینادیهم و آن روز که ایشان را خواند و گوید أین شرکایی این انبازان من کجااند قالوا آذناک ما منا من شهید ۴۷ گویند بگفتیم ترا امروز از ما کس بر خویشتن بشرک گواهی دهنده نیست

و ضل عنهم ما کانوا یدعون من قبل و گم شد ازیشان هر چه می خدای خواندند پیش ازین و ظنوا ما لهم من محیص ۴۸ و بدانند بدرست که ایشان را بازگشت و جای آن نیست ...

میبدی
 
۲۸۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی الله لطیف بعباده ای بار بهم رفیق حفی قال مقاتل یعنی بالبر و الفاجر حیث لهم یهلکهم جوعا بمعاصیهم یدل علیه قوله یرزق من یشاء فکل من رزقه الله من مؤمن و کافر و ذی روح فهو ممن یشاء الله ان یرزقه و قال الصادق ع اللطف فی الرزق انه جعل رزقهم من الطیبات و رزقهم من حیث لا یعلمون و لم یدفعه الیهم بمرة بل یرزق کل عبد منهم قدر ما یصلحه و یصلح له

و قیل لطفه بهم ان لا یعاجلهم بالعقوبة کی یتوبوا و قیل اللطیف الذی یعلم دقایق المصالح و غوامضها ثم یسلک فی ایصالها الی المستصلح سبیل الرفق دون العنف فاذا اجتمع الرفق فی الفعل و اللطف فی العلم تم معنی اللطف و لا یتصور کمال ذلک فی العلم و الفعل الا لله وحده یرزق من یشاء کما یشاء من شاء موسعا و من شاء مقترا و من شاء حلالا و من شاء حراما و من شاء فی خفض و دعة و من شاء فی کد و عناء و من شاء بحساب و من شاء بغیر حساب و هو القوی بتعذیب الکفار یوم بدر العزیز فی الانتقام منهم ...

... و روی انه قال صلی الله علیه و آله و سلم یا قوم اذا ابیتم ان تتابعونی فاحفظوا قرابتی فیکم و لا تؤذونی فانکم قومی و احق بان تصلوا رحمی

مزد نمی خواهم لکن شما را می فرمایم که اگر مرا برسالت استوار نمی دارید و دعوت مرا اجابت نمیکنید باری بحکم قرابت که میان من و شماست مرا مرنجانید و مرا دوست دارید و رحم پیوندید

قال ابن عباس لم یکن بطن من بطون قریش الا کان للنبی ص فیهم قرابة و قیل العرب کلا ولدته و قال بعض المفسرین کان المشرکون یؤذون رسول الله ص فانزل الله هذه الآیة فامرهم فیها بمودة رسول الله ص و صلة رحمه فلما هاجر الی المدینه و آواه الانصار و نصروه احب الله عز و جل ان یلحقه باخوانه من الانبیاء علیهم السلام حیث قالوا و ما أسیلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین فانزل الله قل ما أسیلکم علیه من أجر و ما أنا من المتکلفین ...

... و قیل حقیقة التوبة ترک المعاصی نیة و فعلا و الاقبال علی الطاعة نیة و فعلا

و عن انس بن مالک قال قال رسول الله الله اشد فرحا بتوبة عبده حین یتوب الیه من احدکم کان راحلته بارض فلاة فانفلتت و علیها طعامه و شرابه فایس منها فاتی شجرة فاضطجع فی ظلها قد ییس من راحلته فبینما هو کذلک اذ بها قایمة عنده فأخذ بخطامها ثم قال من شدة الفرح انت عبدی و انا ربک اخطا من شدة الفرح و فی روایة ابی هریره الله افرح بتوبة عبده من العقیم الوالد و من الظمآن الوارد فمن تاب الی الله توبة نصوحا انسی الله حفظته و بقاع الارض خطایاه و ذنوبه قرأ حمزة و الکسایی و حفص و یعلم ما تفعلون بالتاء و هو خطاب للمشرکین و الباقون بالیای لانه بین خبرین عن قوم فقال قبله عن عباده و بعده و یزیدهم من فضله

و یستجیب الذین آمنوا ای یجیب الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعوه کقوله ادعونی أستجب لکم أجیب دعوة الداع إذا دعان و قال ابن عباس معناه یثیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات علی اعمالهم و یزیدهم من فضله سوی ثواب اعمالهم تفضلا منه و فی روایة ابی صالح عن ابن عباس قال و یستجیب الذین آمنوا ای یشفعهم فی اخوانهم و یزیدهم من فضله یشفعهم فی اخوان اخوانهم ...

... و فی ذلک یقول الشاعر

قوم اذا نبت الربیع بارضهم

نبتت عداوتهم مع البقل ...

... و قال بعض الحکماء ان من العصمة ان لا تجد و قال مقاتل ینزل بقدر ما یشاء فیجعل واحدا فقیرا و آخر غنیا إنه بعباده خبیر بصیر

روی انس بن مالک عن النبی ص عن جبرییل عن الله عز و جل انه قال من اهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة و انی لاسرع شی ء الی نصرة اولیایی انی لا غضب لهم کما یغضب اللیث الحرد و ما تقرب الی عبدی المؤمن بمثل اداء ما افترضت علیه و ما زال عبدی المؤمن یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت له سمعا و بصرا و یدا و مؤیدا ان دعانی اجبته و ان سألنی اعطیته و ما ترددت فی شی ء انا فاعله ترددی فی قبض روح عبدی المؤمن یکره الموت و اکره مسایته و لا بدله منه و ان من عبادی المؤمنین لمن یسألنی الباب من العبادة فاکفه عنه ان لا یدخله عجب فیفسده ذلک و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الغنی و لو افقرته لا فسده ذلک و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک

و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الصحة و لو اسقمته لافسده ذلک ...

... و من آیاته الجوار یعنی السفن واحدتها جاریة و هی السایرة فی البحر کالأعلام یعنی کالجبال فی العظم

إن یشأ یسکن الریح التی تجریها فیظللن رواکد علی ظهره یعنی فیبقین واقفة علی ظهر البحر تقول رکد الماء اذا وقف إن فی ذلک لآیات لکل صبار شکور یعنی لکل مؤمن لان صفة المؤمن الصبر فی الشدة و الشکر فی الرخاء

و فی الخبر الایمان نصفان نصف صبر و نصف شکر ...

میبدی
 
۲۸۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الثالثة

 

... بوقت تقصیر ضعیف خواند تا تقصیرت محو کند و خلق الإنسان ضعیفا

آن درویش گوید از سر سوز و نیاز در آن خلوت راز الهی تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندی و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندی کریم و لطیف از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا سزای بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت دامن از کونین درچیند بساط هوس در نوردد کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد دیده از نظر اغیار بردوزد خرمن اطماع بخلق بسوزد با دلی بی غبار و سینه ای بی بار منتظر الطاف و مبار الهی بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وی میسازد و دل وی در مهد عهد مینوازد الله لطیف بعباده خدای را جل جلاله هم لطف است و هم مهر بلطف او کعبه و مسجدها بنا کردند بقهر او کلیساها و بت کده ها برآورند

توفیق را فرستاد تا طلیعه لشکر لطف بود خذلان را برانگیخت تا مقدمه لشکر عدل بود ...

... ای درویش مبادا که لباس عاریتی داری و نمیدانی مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی آه از پای بندی نهانی فغان از حسرتی جاودانی

ای بسا پیر مناجاتی که بر ظاهر اسلام عمری بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدی در سرانجام کار خویش بسته بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود روز امیدش تاریک شود

و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون مؤذنی بود چندین سال بانگ نماز گفته روزی بر مناره برفت دیده وی بر زنی ترسا افتاد در کار آن زن برفت چون از مناره فرود آمد هر چند با خویشتن برآویخت برنیامد بدر سرای آن زن ترسا شد قصه با وی بگفت آن زن گفت اگر دعوی راست است و در عشق صادقی موافقت شرط است زنار ترسایی بر میان باید بست آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسایی بربست ...

... در خبر است که روز قیامت بنده ای را بدوزخ میبرند مصطفی ص ببیند فرماید یا رب امتی امتی خطاب آید که یا محمد تو ندانی که وی چه کرد لختی از جفاهای آن بنده با وی بگویند مصطفی ص گوید سحقا سحقا

دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک چنانستی که رب العزه فرمودی بنده من او که ترا شفیع است چون بدانست جفاهای تو از تو بیزار گشت تا بدانی که جز حلم من نکشد بار جفاء ترا جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو

و یستجیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات و یزیدهم من فضله این زیادت بقول مفسران اهل سنت دیدار خداوند است جل جلاله ...

... نور دو رخش در همه آفاق عیانست

ابو بکر شبلی وقتی در غلبات وجد خویش گفت بار خدایا فردا همه را نابینا انگیز تا جز من ترا کسی نبیند باز وقتی دیگر گفت بار خدایا شبلی را نابینا انگیز دریغ بود که چون من ترا بیند آن سخن اول غیرت بود بر جمال از دیده اغیار و آن دیگر غیرت بود بر جمال از دیده خود و در راه جوانمردان این قدم از آن قدم تمامتر است و عزیزتر

از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش ...

... بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم چه سازم جز زآنکه می سوزم تا از این افتادگی برخیزم آن گه چه بود

ینزل الغیث من بعد ما قنطوا ابر جود باران وجود ریزد سحاب افضال در اقبال فشاند گل وصال در باغ نوال شگفته گردد آخر کار باول باز شود

بنده از سر ناز و دلال گوید بر خبر همی رفتم جویان یقین ترس مایه و امید قرین مقصود از من نهان و من کوشنده دین ناگاه برق تجلی تافت از کمین از ظن چنان بیند وز دوست چنین

میبدی
 
۲۸۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۱ - النوبة الثالثة

 

... بیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست

قوله حم و الکتاب المبین حا اشارت است بحیات حق جل جلاله میم اشارت است بملک او قسم یاد میکند میفرماید بحیات من بملک من بقرآن کلام من که عذاب نکنم کسی را که گواهی دهد بیکتایی و بی همتایی من من آن خداوندم که در دنیا پیغام و نشان خود از دشمن بازنگرفتم و ایشان را محل خطاب خود گردانیدم نعمت بر ایشان ریختم و ببد کرد ایشان نعمت باز نبریدم چگویی مؤمن موحد که در دنیا بذات و صفات من ایمان آورد و بیکتایی و بی همتایی من گواهی داد اگر چه در عمل تقصیر کرد فردا که روز بازار و هنگام بار بود او را از لطایف رحمت و کرایم مغفرت خود کی نومید گردانم

فذلک قوله تعالی أ فنضرب عنکم الذکر صفحا أن کنتم قوما مسرفین من لا یقطع الیوم خطابه عمن تمادی فی عصیانه و اسرف فی اکثر شأنه کیف یمنع غدا لطایف غفرانه و کرایم احسانه عمن لم یقصر فی ایمانه و لم یدخل خلل فی عرفانه و ان تلطخ بعصیانه ...

میبدی
 
۲۸۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله أ هم یقسمون رحمت ربک نحن قسمنا صنادید قریش از سر سبکباری و طیش میگفتند که از همه عالم کلاه نبوت و افسر رسالت بر یتیم بو طالب نهادند اگر این حدیث راست بودی و این پیغام درست پیغام رسان ولید مغیره بودی سرور قریش و عظیم مکه یا بو مسعود ثقفی سید ثقیف و عظیم طایف ایشان چنین میگویند و منادی عزت ندا میکند که نحن قسمنا ما آن را که نخواهیم در مفازه تحیر همی رانیم و آن را که خواهیم بسلسله لطف بدرگاه میکشیم یکی را بهر لحظه در منازل درجات بدست ترقی جلوه میکنیم و آن را که نخواهیم هر ساعتی سرنگونتر همی داریم نحن قسمنا قسمت ما چنین است و حکم ما اینست

شهریست بزرگ و من بدو درمیرم

تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم

فرمان آمد که ای جبرییل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت بر نه یتیم بو طالب را بحضرت آر عنان براق دولت او در شاخ سدرة بند ما میخواهیم که از خزانه غیب او را خلعتها روان کنیم گفتند جلوه گری فرزند با علی علیین و خواری ما در اسفل السافلین چیست خطاب آمد که نحن قسمنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روی سؤال نیست لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون نوح پیغامبر بدرجات علی جنات مأوی میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلی میان آتش عقوبت و خطییة سوزان و گدازان چیست نحن قسمنا قسمت الهی را مرد نیست و حکمی که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست ما یبدل القول لدی ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهی او را جای داد و مقربان حضرت بطالب علمی بر وی فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست آدم خاکی را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وی نهاد گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدی ابلیس چرا گفت نحن قسمنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست

او جل جلاله چون از کسی اعراض کرد جراحتی است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسی اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند

توانگران دو گروهند توانگران مال و توانگران حال توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با نحن قسمنا میسازند و اگر از این باریکتر خواهی توانگران حال دو گروهند گروهی را دیده بر قسمت قسام آمد بهر چه یافتند رضا دادند و قانع گشتند گروهی دیده بر نحن آمد قسمنا ندیدند از شهود قسام نپرداختند هر دو کون بر ایشان جلوه کردند در آن نیاویختند بر سنت سید المرسلین و خاتم النبیین راست رفتند و بر سیرت وی که ما زاغ البصر و ما طغی پی بردند لا جرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سرای سداد و فردا ایشان را آن ساختند که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر بو بکر رضی شیخ شام وقتی در بادیه ای بود بتجرید و در الله زارید و گفت الهی از آن حقیقت خرد که مرا دادی بهره من بر دل من چیزی آشکارا کن تا جان من بیاساید دری از آن حقایق قربت بر وی گشادند زاری بوی افتاد نزدیک بود که تباه گشتید گفت الهی بپوش که من طاقت آن ندارم آن را بپوشیدند شیخ الاسلام انصاری گفت نهان کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از الله تعالی رحمت است که آن در این جهان نگنجد هر چه از آن آشکارا شود یا آن بود که آن کس را در وقت ببرند یا عقل وی طاقت آن ندارد احوال و رسوم وی متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سرای غیب و حقیقت بر سر آن شوی که این دنیا سرای بهانه است و زندان اندوه تا روزی که این مدت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود

ای درویش بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود ای درویش بس نماند که این شب محنت بسر آید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید اشخاص پیروزی بدر آید ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید گیر چنان که تو خواهی چنان برآید بس نماند که آنچه خبر است عیان شود آرزوها نقد و زیادت بیکران شود دست علایق از دامن حقایق رهان شود قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلی عیان شود دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین من لم یعرف قدر الخلوة مع الله فحاد عن ذکره و اخلد الی خواطره الردییة قیض الله له من یشغله عن الله هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او بازماند و هر که از ذکر او بازماند حلاوت ایمان از کجا یابد لا جرم بجای ذکر رحمن وساوس شیطان نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پی شیطان رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر الله چه داند و از درد دین چه خبر دارد بلال سوخته باید و سلمان ریخته و معاذ کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر با تو بگویند ...

میبدی
 
۲۸۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۴- سورة الدخان‏ » ۲ - النوبة الاولى

 

... ثم صبوا فوق رأسه آن گه بر سر او ریزید من عذاب الحمیم ۴۸ آب گرم عذاب کردن را

ذق چش آتشم إنک أنت العزیز الکریم ۴۹ تو آن عزیز و کریمی بار خدا و مهتر

إن هذا ما کنتم به تمترون ۵۰ آن آتش است که در آن بگمان بودید و پیکار کردید ...

میبدی
 
۲۹۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۵- سورة الجاثیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... إن فی السماوات و الأرض لآیات للمؤمنین اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید در آفرینش آسمان و زمین

و فی خلقکم و ما یبث من دابة اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصه آدمیان و اختلاف اللیل و النهار و ما أنزل الله من السماء من رزق نعمت خود با یاد خلق میدهد در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزی ایشان در آن آن گه گفت آیات لقوم یعقلون عاقل کسی باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند تا از آیت اولی قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضی قدرت خوف است از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضی لطف رجاست دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد بشکر آن قیام کند

اول مقام خایفانست دوم مقام راجیان است سوم مقام شاکران و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اختلاف اللیل و النهار اشارت فرا کشف و حجاب است ...

... مشغول بفرق باشم آن گه نه بتو

و در وقت حجاب مشاهده منعم از وی روی بپوشد همه التفات وی با نعمت و محبت بود لا جرم در نعمت طبل شادی میزند و در محنت بار اندوه میکشد

پیر طریقت گفت درد و درمان غم و شادی فقر و غنی این همه صفات سالکانست در منازل راه اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل نه وقت و نه حال نه جان و نه دل ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۶۵۵