گنجور

 
۲۸۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و داود و سلیمان إذ یحکمان فی الحرث الایه داود و سلیمان بحکم نبوت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند نبینی که سلیمان را درین یک مسأله افزونی داد بعلم فهم او را مخصوص کرد و گفت ففهمناها سلیمان ملکی بدان عظیمی بوی داد بر وی منت ننهاد بلکه حقارت آن بوی نمود بآنچه گفت هذا عطاؤنا فامنن ای اعط من شیت لحقارته و خسته چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که ففهمناها سلیمان علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است تأویل بارشاد و توفیقست فهم بی واسطه بالهام ربانیست و تفسیر بی استاد بکار نیست تأویل بی اجتهاد راست نیست و صاحب فهم را معلم جز حق نیست تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش و فهم یافتست و کشش حسن بصری گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنی علم فهم حذیفه گفت از رسول خدا پرسیدم و گفت علم بین الله و بین اولیایه لم یطلع علیه ملک مقرب و لا احد من خلقه

فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایی رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد ایشان را در هر حرفی مقامی است ...

... و أیوب إذ نادی ربه عادت خلق چنانست که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وی گذر کند لکن سنت الهی بخلاف اینست هر کرا بدوستی اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوی فرستد هر کرا درجه وی در مقام محبت عالی تر بلای او عظیم تر اینست که مصطفی ص گفت ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل

و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت گفتند کسی که پیش سلطانی سنگی نیکو بردارد چکنند خلعتی درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که نعم العبد صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند این جامهای زهر بلا نوش کن گفت ما جام زهر بی تریاق صبر نوش نتوانیم کرد تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که إنا وجدناه صابرا نعم العبد اینت عجب قصه ای که قصه ایوب است در سرای عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده سلسله نعمت وی منتظم اسباب دنیا مهیا در راحت و انس بر وی گشاده قبله اقبال قبول گشته ناگاه متقاضی این حدیث بدر سینه وی آمد شوری و آشوبی در روزگار وی افتاد احوال همه منعکس گشت نعمت از ساخت وی بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت سلامت با ملامت گشت عافیت هزیمت شد بلا روی نهاد مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وی بگذاشتند عیال وی رحمه و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتی و مردمان آن دیه را کار کردی تا دو قرص بوی دادندی و بایوب بردی ابلیس در آن میان تلبیسی بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانه ها مگذارید که وی تعهد بیماری میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وی رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد دلتنگ و تهی دست از دیه بیرون آمد ابلیس را دید بر سر راه نشسته گفت چرا دلتنگی گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوی خویش بمن فروشی ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار بری رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر داری که رحمه را چه واقعه افتاد او را بناسزایی گرفتند و هر دو گیسوی وی ببریدند و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستی دست بگیسوی وی زدی تا بر توانستی خاستن آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهی گشت فریاد برآورد که مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین ای جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتی میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپی میرسید که دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتی امروز در بلاء ما چون بسر آوردی

خرسند شدم بدان که گویی یک بار

ای خسته روزگار دوشت چون بود

میبدی
 
۲۸۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که إذ ذهب مغاضبا مصطفی ص گفت نباید که چون امت من این آیت بشنوند بوی ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانی دین ایشان را زیان دارد هر چند که مصطفی فاضلتر بود از وی و از همه پیغامبران گفت لا تفضلونی علی یونس بن متی

مرا بر یونس فضل منهید نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوی بچشم تعظیم نگرند و قصه وی بگوش تعظیم شنوند اصحاب اخبار گفتند یونس مردی بود متعبد خوش آواز چون کتاب خواندی وحوش بیابان بسماع آمدندی چنان که داود را بود در زمان خویش اما قلیل الصبر بود و تنگ خوی با حدت و عجلت ازینجا بود که خدای تعالی با مصطفی گفت فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت

و قال تعالی فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل ای محمد تو چون آن مرد ماهی بی صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرسل صبر کردند ...

... و المغاضبة هاهنا من المفاعلة التی تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة فمعنی قوله مغاضبا ای غضبان

فظن أن لن نقدر علیه ای ظن ان لن نقضی علیه ما قضینا من حبسه فی بطن الحوت فعلیهذا نقدر بمعنی نقدر یقال قدر الله الشی ء تقدیرا و قدره یقدره قدرا و منه قوله تعالی فقدرنا فنعم القادرون ای قدرنا فنعم المقدرون و قیل معناه فظن ان لن نضیق علیه الامر من قوله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ای یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمها و فتح الدال علی ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو الله و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال علی الاخبار عن الجماعة علی ما یکون من خطاب الملوک معنی آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهی حکمی است کرده و تقدیر الهی بدان رفته پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش فنادی فی الظلمات ذهب من قومه فسار حتی بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القی نفسه فی البحر فالتقمه الحوت فنادی فی الظلمات ظلمة اللیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت خویشتن را از میان قوم بیرون برد روی بدریا نهاد در کشتی نشست چون کشتی بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سید خود گریخته رسم و آیین کشتی چنینست که چون بنده ای گریخته در کشتی باشد کشتی نرود و بایستد یونس گفت انا الابق اطرحونی فیه فانا المجرم فیما بینکم

منم بنده گریخته گنه کار بیفکنید مرا بدریا ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقایک فی البحر نری فیک سیما الصلاح ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیمای نیکان و نیک مردان داری گفتند تا قرعه زنیم قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد یونس خویشتن را بدریا افکند ماهی وی را فرو برد گفته اند ماهی دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهی را فرو برد در آن حال ماهی را وحی آمد از جبار کاینات که خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انما جعلناک له حرزا و مسجدا

ماهی او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وی بماند و گفته اند هفت روز و گفته اند سه روز و در شکم ماهی یک موی وی آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وی بر سبیل تأدیب بود بقاء وی بر آن صفت اظهار معجزه وی بود یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در الله تعالی زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که لا إله إلا أنت سبحانک ای تنزیها لک و تقدیسا إنی کنت من الظالمین لنفسی فی مغاضبتی لقومی و الخروج من بینهم قبل الاذن ...

... قال ذاک عبدی یونس عصانی فحبسته فی بطن الحوت فی البحر

آواز بنده من است یونس که او را در حبس کرده ام در شکم ماهی معصیتی را که از وی بیامده فریشتگان گفتند بار خدایا آن بنده شایسته نیکمرد نیک عهد که پیوسته ازو عمل صالح ببالا آمدی گفت آری آن بنده صالحست فریشتگان زبان شفاعت بگشادند و از بهر وی آمرزش خواستند و رب العالمین برحمت خود دعاء یونس اجابت کرد و شفاعت فریشتگان قبول کرد و او را از آن غم برهانید چنان که گفت تعالی و تقدس

فاستجبنا له و نجیناه من الغم یقال ان الحوت لما التقمه سار به الی بحر النیل ثم الی بحر فارس ثم الی بحر دجلة ثم القاه بنصیبین و قیل مر به علی الابلة ثم مر به علی دجلة ثم انطلق حتی القاه فی نینوی ...

... و أنا ربکم فاعبدون ای فاعبدونی دون غیری و قیل معناه ان دینکم و دین من قبلکم واحد و ملتکم و ملتهم و ربکم و ربهم واحد فاعبدوه کما عبدوه لتستحقوا من الثواب ما استحقوه

و تقطعوا أمرهم بینهم ای اختلفوا فی الدین فصاروا فرقا و احزابا قال الکلبی فرقوا دینهم بینهم یلعن بعضهم بعضا و یتبرأ بعضهم من بعض و یقول کل فریق الحق معی و التقطع هاهنا بمعنی التقطیع و هذا ابتداء اخبار من الله عز و جل عن الامم یعنی تفرقوا فیما بینهم و قد امروا بالموافقة و یحتمل ان یکون معناه سیفترقون فی مذاهبهم کما روی عن النبی ص ستفترق امتی اثنتین و سبعین فرقة ثم اوعد فقال کل إلینا راجعون ای کل هؤلاء مرجعهم الینا فنجازیهم علی اعمالهم

فمن یعمل من الصالحات من ها هنا زیادة یعنی فمن یعمل الصالحات و هو مؤمن بمحمد و القرآن لان البر من غیر ایمان باطل فلا کفران لسعیه کقوله فلن یکفروه و الله عز و جل شاکر علیهم و هو شکور حلیم و شکره رضاه بالیسیر و قیل معنی الشکر من الله المجازاة و معنی الکفران ترک المجازاة یقال کفر و کفران و شکر و شکران و قیل فلا کفران لسعیه ای لا نبطل عمله و لا نجحده بل نجازیه احسن الجزاء و إنا له کاتبون ای آمرون الکرام الکاتبین بکتبة اعماله و قیل حافظون ما عمل الی یوم الجزاء نیکوکاران را نیکیشان مضاعف کنیم یکی ده نویسیم و بد کردارانرا یکی یکی نویسیم و در آن نیفزاییم چنان که جای دیگر گفت من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسییة فلا یجزی إلا مثلها ...

میبدی
 
۲۸۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۷ - النوبة الاولى

 

... لا یحزنهم الفزع الأکبر بیم مهین ایشان را اندوهگن نکند و تتلقاهم الملایکة و در بر ایشان می آیند فریشتگان هذا یومکم الذی کنتم توعدون ۱۰۳ این آن روز نیکوی شما است که وعده می دادند شما را

یوم نطوی السماء آن روز که بر نوردیم آسمان را کطی السجل للکتب چون بر نوشتن سجل نامه را کما بدأنا أول خلق نعیده چنان که مردم را بیافریدیم باز دیگر باره باز آفرینم وعدا علینا کردن این که ما گفتیم بر ماست إنا کنا فاعلین ۱۰۴ که ما آن را خواهیم کرد

و لقد کتبنا فی الزبور نبشتیم در آن نبشته که نبشتیم من بعد الذکر پس آن یادها که در آن نوشتیم أن الأرض یرثها که این جهان از جهانیان میراث برند عبادی الصالحون ۱۰۵ بندگان من آن گروه نیکان ...

... فإن تولوا اگر بر گردند از اسلام فقل آذنتکم علی سواء بگو آگاه کردم شما را همسانی را و إن أدری و من نمیدانم أ قریب أم بعید که سخت نزدیکست یا دورتر یا دیرتر ما توعدون ۱۰۹ آنچه شما را وعده می دهند إنه یعلم الجهر من القول خداوند می داند بلند گفتن از هر سخن و یعلم ما تکتمون ۱۱۰ و می داند آنچه پنهان می دارید و إن أدری و گوی که من ندانم لعله فتنة لکم مگر که این آزمایشی است شما را و متاع إلی حین ۱۱۱ و بر خورداری اندک تا یک چندی

قال رب احکم بالحق گوی خداوندا کار برگزار بسزا و ربنا الرحمن المستعان و خداوند ما که رحمن است یاری خواستن ازوست علی ما تصفون ۱۱۲ بر کشیدن بار این ناسزاها و دروغها که می گویید

میبدی
 
۲۸۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

... یا أیها الناس اتقوا ربکم ای مردمان بپرهیزید از عذاب خداوند خویش إن زلزلة الساعة شی ء عظیم ۱ بدرستی که جنبش رستاخیز چیزی بزرگست

یوم ترونها آن روز که زلزله بینید تذهل کل مرضعة عما أرضعت باز ماند هر شیر دهنده ای از آن فرزند که شیر میداد و تضع کل ذات حمل حملها و بنهد هر باروری آنچه دارد از بار خویش و تری الناس سکاری و مردمان را در دیدار چشم مستان بینی و ما هم بسکاری و ایشان مستان نیستند و لکن عذاب الله شدید ۲ لکن عذاب خدای که می بینند سختست

و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و از مردمان کس است که می پیکار کند در خدای تعالی بی دانش و یتبع کل شیطان مرید ۳ و بر پی میرود هر دیوی را شوخ پلید ...

میبدی
 
۲۸۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سوره بعدد کوفیان هفتاد و هشت آیتست و بعدد بصریان هفتاد و پنج آیت و هزار و دویست و نود و یک کلمت و پنج هزار و هفتاد حرف جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که در مدنیات شمرند هذان خصمان اختصموا فی ربهم الی قوله إلی صراط الحمید بعضی مفسران گفتند سوره همه مدنی است مگر چهار آیت و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الی آخر اربع آیات و قیل کلها مکیة الا اربع آیات و من الناس من یعبد الله علی حرف الی آخر الآیتین و قوله تعالی أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا الی آخر الآیتین و در این سوره سه آیت منسوخ است بآیت سیف اول قل یا أیها الناس إنما أنا لکم نذیر مبین دیگر و إن جادلوک فقل الله أعلم بما تعملون این هر دو آیت منسوخ است بآیت سیف سوم و جاهدوا فی الله حق جهاده نسخها الله تعالی بقوله فاتقوا الله ما استطعتم و عن ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة الحج اعطی من الاجر کحجة حجها و عمرة اعتمرها بعدد من حج و اعتمر فیما مضی و فیما بقی

قوله یا أیها الناس خطاب لاهل مکة اتقوا ربکم اطیعوه و احذروا عقابه إن زلزلة الساعة شی ء عظیم الزلزلة و الزلزال شدة الحرکة و شدة الاضطراب و لیس یرید به اضطراب الساعة و انما یرید به اضطراب الارض بما فیها من الجبال و اضیف الی الساعة لانها من اشراطها مفسران اینجا دو قول گفته اند که این زلزله کی خواهد بود قومی گفتند این زلزله از اشراط ساعتست در دنیا خواهد بود در آخر الزمان بوقت قرب قیامت بنفخه اولی که آن را نفخه فزع گویند گفتند فریشته ای از آسمان ندا کند که یا ایها الناس اتی امر الله آواز وی بجمله اهل زمین رسد همه در فزع افتند فزعی عظیم که از آن هیبت و فزع همه زنان حامله بار فرو نهند و ناخورده شراب بسان مستان افتان خیزان شوند زمین را و کوه ها را بشدت و عنف بجنبانند و از پس این زلزله و فزع آفتاب از مغرب بر آید و بقول سدی و حسن این زلزله روز قیامت خواهد بود وقت خاست رستاخیز و قال ابن عباس هی الزلزلة التی تکون معها الساعة و هی رجعة الارض لخروج من فیها

یوم ترونها یعنی الزلزلة و قیل الساعة تذهل یعنی تغفل و الذهول الغفلة و قیل الذهول السلو ذهلت عن کذا اذا سلوت عنه کل مرضعة ای کل امرأة معها ولد ترضعه یقال امرأة مرضع بلاهاء اذا ارید به الصفة مثل حایض و حامل فاذا ارادوا الفعل فی الحال ادخلوا الهاء و تضع کل ذات حمل حملها ای تسقط ولدها من هول ذلک الیوم قال الحسن تذهل المرضعة عن ولدها بغیر فطام و تضع الحامل ما فی بطنها لغیر تمام این دلیل قول ایشانست که گفتند این زلزله در دنیاست پیش از رستاخیز زیرا که حبل و وضع حمل و رضاع بعد از بعث نباشد و بقول ایشان که گفتند زلزله در قیامتست سیاق این سخن بر تعظیم کار رستاخیز است و شدت هول و سعوبت آن نه بر تحقیق حمل و رضاع هذا کقول القایلاصابنا امر یشیب فیه الولید یرید شدته و صعوبته و تری الناس سکاری و ما هم بسکاری

قرأ حمزة و الکسایی سکری و ما هم بسکری بفتح السین من غیر الف فیهما و قرأ الباقون سکاری و ما هم بسکاری بضم السین و بالالف فیهما و هما لغتان کلاهما جمع سکران و المعنی اذا نظرت الیهم تحسبهم سکاری من زوال عقلهم و لیسوا کذلک فی الحقیقة و لکن هول القیامة صیرهم کذلک عمران حصین و ابو سعید خدری گفتند این دو آیت از اول سوره در غزات بنی المصطلق فرو آمد در میانه شب جمع یاران در روش بودند که رسول خدای ندا کرد همه را باز خواند یاران همه راحلها سوی وی راندند و گرد وی در آمدند رسول ص این هر دو آیت بر ایشان خواند یاران بسیار بگریستند و زاری کردند آن گه جایی که فرو آمدند از دلتنگی و رنجوری زینها از چهارپایان باز نگرفتند و خیمه ها نزدند و دیگها نپختند هم چنان اندوهگین و متفکر نشسته گریان و سوزان رسول خدا یاران را گفت أ تدرون ای یوم ذلک هیچ دانید که آن روز چه روزست گفتند الله و رسوله اعلم الله تعالی داناتر دانایی است بآن روز و پس رسول وی رسول گفت آن روز رب العزه آدم را گوید برخیز و از فرزندان خود نصیب آتش بیرون کن گوید بار خدایا چند بیرون کنم گوید از هزار نهصد و نود و نه بیرون کن و یکی را بگذار که سزای بهشتست آن سخن بر یاران صعب آمد و در زاریدن و گریستن بیفزودند و گفتند فمن ینجو یا رسول الله پس از ما خود که رهد و که امید دارد که نجات یابد رسول خدا گفت ابشروا و سددوا و قاربوا

بشارت پذیرید راست باشید و ساکن گردید و این اندوه و گریستن فراوان فراهم گیرید و بدانید که آن نهصد و نود و نه از یأجوج و مأجوج باشند و از شما یکی شما که یاران منید و امت من بقیامت مسلمانان و مؤمنان در میان کفار و یأجوج و مأجوج فردا در قیامت همچون یکتا موی سیاه باشند در گاو سپید یا همچون یکتا موی سپید در گاو سیاه آن گه گفت من چنان امیدوارم که امت من ثلث اهل بهشت باشند یاران همه از شادی تکبیر گفتند و خدای تعالی را سپاسداری کردند رسول خدا بر آن بیفزود و گفت چنان دانم که شما اعنی امت من نیمه اهل بهشت باشید یاران هم چنان ثناء خدای تعالی گفتند و شادی نمودند رسول بر آن بیفزود گفت چنان دانم که دو سیک اهل بهشت شما باشید آن گه گفت اهل بهشت صد و بیست صف باشند هشتاد صف از ایشان امت منند ثم ...

... و یهدیه إلی عذاب السعیر ای یدعوه الی النار بما یزین له من الباطل ثم الزم الحجة منکری البعث فقال یا أیها الناس یعنی ایها الشاکون فی البعث إن کنتم فی ریب ای فی شک فی قدرة الله علی البعث و فی شک من صدق محمد فإنا خلقناکم ای فانظروا فی ابتداء خلقناکم فإنا خلقناکم یعنی آدم من تراب ثم ذریته من نطفة النطف الصب و النطفة المصبوب و قیل هی الماء القلیل قیل و هی الماء الصافی و جمعها نطف ثم من علقة و هی الدم العبیط الجامد و جمعها علق ثم من مضغة و هی لحمة قلیلة قدر ما یمضغ و ذلک ان النطفة تصیر دما غلیظا ثم تصیر لحما مخلقة یعنی مخلوقة و التشدید لتکرار الفعل من السمع و البصر و الاکف و الفم و غیر ذلک قال ابن عباس و قتادة مخلقة ای تامة الخلق و الاعضاء و غیر مخلقة غیر تامة یعنی ناقصة الخلق و الاعضاء و قال مجاهد مصورة و غیر مصورة یعنی السقط و ذلک ان الله اذا اراد ان یخلق الحیاة فی الولد اظهر فیه خطوطا ثم یصیر کل خط عضوا و قیل المخلقة الولد الذی تأتی به المرأة لوقت و غیر المخلقة السقط یسقط قبل وقته روی عن علقمة عن عبد الله بن مسعود قال ان النطفة اذا استقرت فی الرحم اخذها ملک بکفه فقال ای رب مخلقة او غیر مخلقة فان قال غیر مخلقه قذفها الرحمن دما و لم یکن نسمة و ان قال مخلقة قال الملک أ ذکر ام انثی أ شقی ام سعید ما الاجل و ما العمل و ما الرزق و بای ارض یموت فیقال له اذهب الی ام الکتاب فانک تجد فیها کل ذلک فیذهب فیجد فی الکتاب فینسخها فلا یزال معه حتی یأتی علی آخر صفته

و قال رسول الله ص ان خلق احدکم یجمع فی بطن امة اربعین یوما ثم یکون علقة مثل ذلک ثم یکون مضغة مثل ذلک ثم یبعث الله الیه ملکا باربع کلمات فیکتب عمله و اجله و رزقه و شقی او سعید ثم ینفخ فیه الروح

و قوله لنبین لکم اللام متعلقة بترتیب الخلق کانه قال فقلناکم فی ابتداء الخلق من حال الی حال مع قدرتنا علی انشایکم دفعة واحدة لنبین لکم قدرتنا علی ما نشاء معنی آنست که شما را در بد و آفرینش بگردانیدم در اطوار خلقیت ازین حال بدان حال و ازین طور بدان طور روزگاری نطفه و روزگاری علقه و روزگاری مضغه و بر ما آسان بود و قدرت بود که ما شما را بیک دفعه آفریدیمی لکن خواستیم که با شما نماییم کمال قدرت خویش بر آنچه خواهیم چنان که خواهیم آفرینیم و قدرت آن داریم و قیل لنبین لکم یعنی لنظهر لکم قدرتنا علی اعادة الخلق بیافریدیم شما را تا بآفرینش اول دلیل گیرید بر آفرینش ثانی با شما می نماییم که هم چنان که بر آفرینش اول قادریم بر اعادت و بعث قادریم و قیل معناه لنبین لکم ما تأتون و ما تدرون و ما تحتاجون الیه فی العبادة شما را بیافریدیم تا نیک و بد خود بدانید و آنچه شما را در پرستش الله تعالی بکار آید بشناسید و در یابید و نقر فی الأرحام ما نشاء این ما خواهی بمعنی من گویی خواهی بمعنی مدت اگر بمعنی من گویی معنی آنست که ما آن کس که خواهیم از فرزندان در رحمها میداریم و آرام میدهیم چنان که رحم او را نیفکند و سقط نبود إلی أجل مسمی تا بوقت خویش تمام خلق و تمام مدت بیرون آید و اگر گوییم ما اسم مدت است معنی آنست که ما چندان که خواهیم فرزند را در رحم میداریم خواهیم چهار سال که اکثر مدت الحمل است خواهیم شش ماه که اقل المدت است خواهیم نه ماه که غالب عادت باروران است ثم نخرجکم طفلا یعنی اطفالا یدل علیه ذکر الجماعة و الطفل یقع علی الجمع کقوله أو الطفل الذین لم یظهروا و قیل معناه نخرج کل واحد منکم من بطن امه طفلا و قیل انه مشبه بالمصدر مثل عدل و زور و طفلا نصب علی الحال یعنی نخرجکم من بطون امهاتکم فی حال طفولیتکم ثم لتبلغوا أشدکم هاهنا فعل مضمر تقدیره ثم نربیکم لتبلغوا اشدکم الاشد جمع الشدة مثل نعمة و انعم و هو من البلوغ الی الاربعین سمی الاشد لانها حالة اجتماع الشدة و القوة و کمال العقل و التجارب و منکم من یتوفی عند بلوغ الاشد او قبله او بعده و منکم من یرد إلی أرذل العمر ای الهرم و الخرف و هو اهونه و اخسه عند اهله لانه یصیر کلا علیهم و افاد قوله یرد الرجوع الی حالة کان علیها قبل و هی الضعف زمن الطفولیة و قلة الفهم لکیلا یعلم من بعد علم شییا لا یستفید علما و ینسی ما کان عالما به و قیل لا یعقل بعد ما عقل شییا و قیل لا یعمل بعد عمله شییا و المعنی رددناه الی حالة الاولی فی حیاته لیعلم قدرتنا علی رده بعد موته ثم بین دلالة اخری للبعث و لنفی الریب فقال و تری الأرض هامدة ای یابسة میتة لا نبات فیها یقال همدت النار اذا صارت رمادا لم تبق فیها حرارة و قیل هامدة ای دارسة فإذا أنزلنا علیها الماء ای المطر اهتزت تحرکت لاخراج النبات منها و ربت زادت و انتفخت و نمت قال الحسن فیه تقدیم و تأخیر ای ربت و اهتزت و أنبتت من کل زوج بهیج ای من کل صنف و لون حسن رایق یبهج به و المعنی حیاة الارض بنباتها بعد موتها بهمودها دالة علی قدرتنا علی احیاء الموتی منها

ذلک ای ذلک الذی تقدم ذکره من اختلاف احوال خلق الانسان و احیاء الارض بأن الله ای بسبب ان الله هو الحق الثابت الدایم الموجود و قیل فعل الله ذلک لانه هو الحق المستحق لکمال الصفات و أنه یحی الموتی کما احیی الارض و أنه علی کل شی ء قدیر ذو قدرة تامة و أن الساعة آتیة لا ریب فیها لفظه نفی و معناه نهی ای لا ترتابوا فیها و أن الله یبعث من فی القبور فقد قام الدلیل علی ذلک و فی خبر لقیط بن عامر بن المنتفق فی امر البعث قال فقلت یا رسول الله کیف یجمعنا بعد ما تمزقنا الریاح و البلی و السباع قال انبیک بمثل ذلک فی ال الله الارض اشرقت علیها مدرة بالیة فقلت انی تحیی ابدا ثم ارسل ربک علیها السماء فلن تلبث علیها الا ایاما حتی اشرقت علیها فاذا هی شربة واحدة و لعمر إلهک لهو اقدر علی ان یجمعکم من الماء علی ان یجمع نبات الارض فتخرجون من الاصواء و من القبور و من مصارعکم فتنظرون الیه ساعة و تنظر الیکم قال قلت یا رسول الله و کیف و نحن مل ء الارض و هو واحد ینظر الینا و تنظر الیه قال انبیک بمثل ذلک فی ال الله الشمس و القمر آیة منه صغیرة فترونهما ساعة واحدة و یریانکم لا تضامون فی رؤیتهما قلت یا رسول الله فما یفعل بنا اذا لقیناه قال تعرضون علیه بادیة صفاحکم لا تخفی علیه منکم خافیة فیأخذ ربک بیده غرفة من الماء فینضح به قبلکم فلعمر إلهک ما یخطی به وجه احد منکم قطرة فاما المسلم فیدع وجهه مثال الریطة البیضاء و اما الکافر فیخطمه بمثل المخطم الاسود ...

... ثانی عطفه متکبروار سر بیرون گردن وانهاده و پیچ در خود داده هم چنان که جایی دیگر گفت و إذا تتلی علیه آیاتنا ولی مستکبرا و در حق منافقان گفت لووا رؤسهم ثانی عطفه النصب فی الیاء للحال یقال ثنی فلان عطفه و ثنی خده و نأی بجانبه این همه بر یک نسق است و بر یک معنی و جمله کسی را گویند که خویشتن را بزرگ دارد و بچشم استخفاف بمردم نگرد و از راستی بر گردد و حق نپذیرد و عطف الرجل ناحیة من منکبه الی کعبه و هو الجانب فی قوله و نأی بجانبه و یقال للرداء عطاف لان الرجل یلبسه فی جانبیه و منه قوله صلی الله علیه و سلم سبحان الذی تعطف العز ای ارتدی به کقوله لبس المجد و فی الحدیث الکبریاء رد آیی و العظمة ازاری فمن نازعنی فیهما القیته فی النار

و فی الخبر من نازع الله رداه قصمه و قال یهودی لکعب و هو کعب بن مانع بن متیح یقال له الحبر و قد یعظم فیقال الاحبار یکنی ابا اسحاق قال له یهودی یا باسحق ما کسوة رب العالمین قال رداؤه العز و ازاره العظمة فقال صدقت و اسلم و کسوة کل شی ء صفته و فی القرآن هن لباس لکم هذا زوج الرجل لانه یلابسها و تلابسه قال الشاعر

اذا ما الضجیع ثنی عطفها ...

میبدی
 
۲۸۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... شاخ عز رویدم از دل چو بلاء تو کشم

إن زلزلة الساعة شی ء عظیم زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که رب العزه گفت شی ء عظیم چیزی عظیم است روزی و چه روزی کاری و چه کاری روز بازاری و چه روز بازاری سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده بساط عظمت گسترده ترازوی عدل آویخته صراط راستی باز کشیده زبانهای فصیح همه گنگ و لال گشته عذرها همه باطل کرده که هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون بسا پرده ها که آن روز دریده گردد بسا نسبها که بریده شود بسا سپید رویان که سیاه روی شوند بسا پارسایان که رسوا گردند بسا کلاه دولت که در خاک مذلت افکنند و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند که و الأمر یومیذ لله بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند لا یجزی والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شییا از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانی که چه کنی نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگی من رحمت کن ابراهیم خلیل و موسی کلیم و عیسی روح الله هر یکی بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همی گویند نفسی نفسی باز سید اولین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده رب العالمین محمد ص در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سید جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وی با عالم قیامت افتد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همی کند آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همی کند و برخسار ایشان نظر همی کند و اهل ایمان را بشفاعت همی دارد و لسوف یعطیک ربک فترضی

یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث فإنا خلقناکم من تراب الایه ترکیب جسد آدمی در آفرینش اول حجتی روشن است بر منکران بعث میگوید من آن خداوندم که جسدی و هیکلی بدین زیبایی قد و قامتی و صورتی بدین نیکویی بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین جای دیگر گفت أ لم نخلقکم من ماء مهین فجعلناه فی قرار مکین جسدی که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوی و در عالم سفلی نمودگار آن درین جسد یابی اگر تأمل کنی چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پی و استخوان و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج دو چشم و دو گوش و دو بینی و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات همچنین قوای نفس را روش است در این ترکیب آدمی و چنان که برجها در آسمان لختی جنوبی اند و لختی شمالی این ثقبه ها در جسد لختی سوی یمینند و لختی سوی شمال و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومی نحوست و سعادت در نواصی ایشان بسته همچنین در جسد تو هفت قوت است که صلاح جسد در آن بسته قوت باصره و قوت سامعه و قوت ذایقه و شامه و لامسه و ناطقه و عاقله و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة

یقوله صلی الله علیه و سلم ان فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد

الحدیث این خود اعتبار جسد است بعالم علوی اما اعتبار جسد بعالم سفلی آنست که جسد همچون زمینست عظام همچون جبال مخ چون معادن جوف چون دریا امعاء و عروق چون جداول گوشت چون خاک موی چون نبات روی چون عامر پشت چون غامر پیش روی چون مشرق پس پشت چون مغرب یمین چون جنوب یسار چون شمال نفس چون باد سخن چون رعد اصوات چون صواعق خنده چون نور غم و اندوه چون ظلمت گریه چون باران ایام صبی چون ایام ربیع ایام شباب چون ایام صیف ایام کهولت چون ایام خریف ایام شیخوخت چون ایام شتاء در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکی بازیابی ازینجا گفته اند بزرگان دین که همه چیز در آدمی بازیابی و آدمی را در هیچ چیز باز نیابی این جسد بدین صفت که شنیدی بر مثال تختی است شاهی برو نشسته که او را دل گویند او را با این خاک کثیف قرابتی نه و همچون زندانی او را با وحشت زندان آرام و قرار نه شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کی خلاص یابد و بعالم لطف ارجعی إلی ربک کی بار شود همچون مرغی در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز می کند که

کی باشد کاین قفص بپردازم

در باغ الهی آشیان سازم

ذلک بأن الله هو الحق و أنه یحی الموتی الایة این اختلاف احوال خلق که نمود بآن نمود که وی براستی خداست و خدایی را سزاست و بقدر خود بجاست موجودی که فنا را بدو راه نه موصوفی که صفات او را بعقل دریافت نه خلق را آفرید چنان که خواست و برگزید آن را که خواست در آفریدن از شرکت مقدس درگزیدن از تهمت منزه در وجود آورد بتقاضاء قدرت بداشت بتقاضاء رحمت با عدم برد بتقاضاء غیرت حشر کرد بتقاضاء حکمت خلقکم لاظهار القدرة ثم رزقکم لاظهار الکرم ثم یمیتکم لاظهار الجبروت ثم یحییکم للثواب و العقاب آدمی اول نطفه ای بود بقدرت خود علقه گردانید بمشیت خود مضغه ساخت بارادت خود عظام پدید آورد بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته او را بر پدر و مادر جلوه کند همچنین فردای قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند اینست که رب العالمین گفت و أن الله یبعث من فی القبور

میبدی
 
۲۸۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله أ لم تر أن الله یسجد له من فی السماوات و من فی الأرض الآیة بدانکه هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است حیوانات و جمادات همه آنند که خدای را جل جلاله میخوانند و او را سجود میکنند و به بی عیبی گواهی می دهند و بپاکی یاد می کنند اما بعضی آنست که آدمی بعقل خود فرا دریافت آن می رسد و از ادراک آن عاجز نه و بر دانش وی پوشیده نه سجود فریشتگان در آسمان و مؤمنان در زمین از آن نمط است ذلک قوله یسجد له من فی السماوات و من فی الأرض أما بعضی آنست که عقل آن را رد می کند و دل در آن می شورد و دین آن را می پذیرد و الله تعالی بدرستی آن گواهی می دهد سجود آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان از این بابست رب العزه آن را در قرآن یاد کرد و مؤمنانرا باقرار و تسلیم فرمود که و أمرنا لنسلم لرب العالمین هر که الله تعالی بوی نیکویی خواست و دل روشن داد و توفیق رفیق کرد که آنچه که در خرد محال است الله تعالی بر آن قادر بر کمال است معقول و نامعقول را مقدر است و مقتدر فاطر و مدبر نه باول عاجز نه بآخر از کیف باطن است و بقدرت ظاهر ای جوانمرد حیلت در رزق محنت بار آورد و تکلف در دین حیرت بر دهد نه رزق بدست ماست نه دین بخرد ما هر دو را گردن باید نهادن و کار با خداوندگار سپردن آنجا که گفت جدارا یرید أن ینقض دیوار را ارادت در خود معلوم نگشت و خالق بآنچه گفت راستگوی و استوار است و آنجا که گفت ثیاب من نار از آتش پیراهن بریده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار إنها شجرة تخرج فی أصل الجحیم در آتش درخت آتشین رسته می بالد و بر میدهد در عقل معلوم نگشت و خالق استوار قالتا أتینا طایعین از زمین و آسمان بی جان سخن گفتن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار تکاد تمیز من الغیظ از آتش بی جان خشم راندن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار و تقول هل من مزید سخن گفتن دوزخ فردا در عقل معلوم نگشت و خالق استوار گویایی رعد و دانایی وی که و یسبح الرعد بحمده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار ماه در منازل مقادیر روان بدو نیم گشته و رد و نیمه کوه که و انشق القمر در عقل معلوم نگشت و عیان آن را گواه و خالق بآنچه گفت استوار مسلمانان این جمله را بنور هدی پذیرفتند و بسکینه ایمان پسندیدند و بقوت اخلاص بیارامیدند و بر مایه بصیرت وا ایستادند و آن را دین دانستند تهمت بر عقل خود نهاده و عیب از سوی خود دیده و الله تعالی را بهمه استوار گرفته

و من یهن الله فما له من مکرم مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وی نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که و من یهن الله فما له من مکرم سابقه ای رانده چنان که خود دانسته عاقبتی نهاده چنان که خود خواسته و کس را بر آن اطلاع نداده یکی را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان و فردا لباس قطران با طراز هجران قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق رؤسهم الحمیم یکی را امروز لباس تقوی داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرم ...

... و هدوا إلی الطیب من القول قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله

ربنا ظلمنا أنفسنا سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوی پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت ظلمنا أنفسنا اقتداء بآدم کردن سهل تستری گفت نظرت فی هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الی الله من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدعوی گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوی نیافتم براه ابلیس فرونگر تا همه دعوی بینی براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینی ای ابلیس تو چه می گویی أنا خیر ای آدم تو چه می گویی ربنا ظلمنا أنفسنا همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهی و خلافت نشاندند و مقربان را پیش تخت وی بپای کردند و از نیاز او ذره ای کم نشد گفت خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که ربنا ظلمنا أنفسنا مسند خلافت عطاء تست اما داد نهاد ما اینست که ربنا ظلمنا أنفسنا آن عزیزی میگوید روزی گناهی کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر می بینم ای مسکین مردان این راه با نفس خود جنگی کردند این جنگ را هرگز روی صلح نیست زیرا که نفس خود را ضد دین یافتند و مرد دین با ضد دین بصلح کی تواند بود گاه نفس را بهیمه ای صفت گردند گاه بسگی گاه بخوکی هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین

ای نفس خسیس همت سودایی ...

میبدی
 
۲۸۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله و إذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت ای و اذکر یا محمد کیف کان بدؤا بناء البیت و قیل فیه مضمر تقدیره و اوحینا اذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت أن لا تشرک یقال تبوء الرجل منزلا اتخذه و بوأه غیره منزلا اعطاه و اصله باء اذا رجع و بوأته جعلت له منزلا یرجع الیه و اللام فی الإبرهیم زیادة لقوله بوأنا بنی إسراییل تبوی المؤمنین و المبوأ و المباة المنزل مکان البیت اصل شرف البیت شرف مکانه الذی بنی فیه فانه حرم الی الارض السابعة قیل انما ذکر مکان البیت لان الکعبة رفعت الی السماء زمن الطوفان ثم لما امر الله تعالی ابرهیم ببناء البیت لم یدر این یبنی فبعث الله تعالی ریحا یقال له الحجوج فی صورة حیة لها رأس و جناحان فکنست لإبراهیم ما حول الکعبة عن اساس البیت الاول الذی بناه آدم ع و قال الکلبی بعث الله سحابة بقدر البیت فقامت بحیال البیت و فیها رأس یتکلم یا ابرهیم این علی قدری فبنی علیه أن لا تشرک بی شییا ای عهدنا الیه و امرناه ان لا تشرک بی شییا قیل تأویله انصب البیت قبلة للمصلین الذین لا یسجدون الا الله و طهر بیتی عن الاصنام و عبادة الاوثان و ذلک ان المشرکین کانوا یضعون الاصنام و یعلقونها فی البیت و قیل کانوا یذبحون باسم الاصنام و یلطخون البیت بدمایها کما تلطخ المساجد بالخلوق و قیل طهر بیتی من الاقذار و ان یجری فیه ما یجری فی سایر البیوت للطایفین الذین یطوفون بالبیت و القایمین ای المقیمین فیه و قیل القایمین و الرکع السجود یعنی المصلین فان الصلاة قیام و رکوع و سجود الرکع جمع راکع و السجود جمع ساجد و لم یذکر الواو بین الرکع و السجود و ذکر بین القیام و بین الرکوع لان الصلاة قاعدا جایزة و لا تجوز بغیر الرکوع و السجود سخن در بناء کعبه مقدسه و اختلاف احوال آن از ابتداء آفرینش خلق تا بروزگار آخر در سورة البقرة مستوفی گفته ایم کسی که خواهد تا بداند کیفیت و قصه آن آنجا مطالعه کند

و أذن فی الناس بالحج حسن گفت این سخن مستأنف است و خطاب با مصطفی است او را فرمودند تا در حجة الوداع این ندا کند و فی ذلک ما روی ابو هریره قال قال رسول الله ص ایها الناس قد فرض علیکم الحج فحجوا اما جمهور مفسران بر آنند که این خطاب با ابراهیم ع است و سخن پیوسته است نه مستأنف یعنی و قلنا له اذن فی الناس بالحج ای ناد فیهم بالحج کقوله فأذن مؤذن بینهم ای نادی منادی بینهم ابراهیم چون از بناء خانه فارغ شد فرمان آمد از جبار عالم بوی که عالمیان را بر حج خوان قال ابن عباس عنی بالناس فی هذه الایة اهل القبلة ابراهیم گفت بار خدایا آواز من تا کجا رسد و که شنود

رب العزه گفت علیک الاذان و علی الإبلاغ ابراهیم بر مقام ایستاد آن سنگ که آن را مقام ابراهیم گویند چون ابراهیم علیه السلام بر آن مقام بایستاد بالا گرفت چندان که کوهی عظیم شد و گفته اند که بر بو قبیس شد و گفته اند که بر کوه صفا شد و انگشت در کوش نهاد و روی با شرق و غرب گردانید و با یمین و شمال و گفت ...

... اما قربانی که بشرع واجب آید چون دم تمتع و قران و جزاء صید و آنچه با فساد حج واجب شود و آنچه بنذر بر خود واجب کند علما در آن مختلفند قومی گفتند نه روا باشد که خود از آن خورد و این مذهب شافعی است و جماعتی فقها ابن عمر گفت آنچه واجب شود بجزاء و صید و نذر از آن نخورد و باقی همه خورد و این مذهب احمدست و اسحاق اما مذهب اصحاب رأی آنست که دم تمتع و قران خورد و آنچه بیرون از آنست از واجبات نخورد قوله و أطعموا البایس الفقیر یعنی الزمن الفقیر الذی لا شی ء له البایس الذی فی بؤس و شدة من العیش و الفقیر الذی کانه اصیب فقاره

ثم لیقضوا تفثهم التفث الوسخ و القذارة من طول الشعر و الاظفار و الشعث یقول العرب لمن تستقذره ما اتفثک ای ما اوسخک و الحاج اشعث اغبر لم یحلق شعره و لم یقلم ظفره فقضاء التفث ازالة هذه الاشیاء لیقضوا ای لیزیلوا ادرانهم و المراد منه الخروج عن الاحرام بالحلق و قص الشارب و نتف الإبط و الاستحداد و تقلیم الاظفار و لبس الثیاب المخیطة و قال ابن عمر و ابن عباس قضاء التفث مناسک الحج کلها و قیل التفث هاهنا رمی الجمار و قال الزجاج لا تعرف التفث و معناه الا من القرآن و لیوفوا نذورهم قرأ ابو بکر عن عاصم و لیوفوا بفتح الواو و تشدید الفاء و قرأ الآخرون و حفص عن عاصم و لیوفوا بسکون الواو و تخفیف الفاء و هما لغتان وفی و اوفی مثل وصی و اوصی قال مجاهد اراد به نذر الحج و الهدی و ما ینذر الانسان من شی ء یکون فی الحج ای لیتموها بقضایها و قیل المراد منه الوفاء بما نذر علی ظاهر و قیل اراد به الخروج عما وجب علیه نذرا و لم ینذر و العرب تقول لکل من خرج عن الواجب علیه و فی بنذره و قال مالک بن انس وفاء النذر فی هذه الآیة قضاء کل نسک معدود کالطواف سبعا و السعی سبعا و الرمی سبعا و لیطوفوا بالبیت العتیق این طواف واجبست و فرض روز نحر بعد رمی و حلق آن را طواف افاضت گویند و بر جمله بدان که طواف سه اند طواف قدوم اول که حاج در مکه شود نخست طواف کند عایشه گفت حج النبی ص و انه اول شی ء بدأ به حین قدم انه توضأ ثم طاف البیت و این طواف قدوم سنت است اگر بگذارد بر وی هیچ چیز نیست و رمل خاصیت این یک طوافست طواف دوم طواف افاضت است روز نحر و این طواف رکنی است از ارکان حج که حج و عمره بی طواف افاضت درست نیاید و تا این طواف نکند تحلل از احرام حاصل نشود روی عن عایشة قالت حاضت حفصة لیلة النفر فقالت ما ارانی الا حابسکم فقال النبی ص عقری حلقی اطافت یوم النحر قیل نعم قال فانفری و هذا دلیل ان من لم یطف یوم النحر طواف الافاضة لا یجوز له ان ینفر سوم طواف وداع کسی که خواهد از مکه بیرون شود تا بمسافت قصر او را رخصت نیست که بی طواف وداع بیرون شود و اگر بگذارد قربانی واجب شود بر وی مگر زن حایض که او را رواست ترک وداع قال ابن عباس امر الناس ان یکون آخر عهدهم بالبیت الا انه رخص للمرأة الحایض و لیطوفوا انما شدد الطاء لان التاء مندرجة فیه بالبیت العتیق سمی عتیقا لان الله تعالی اعتقه من ایدی الجبابرة ان یصلوا الی تخریبه فلم یظهر علیه جبار قط و هذا قول ابن عباس و مجاهد و قتادة و قیل سمی به لانه قدیم و هو اول بیت وضع للناس بناه آدم و جدده ابرهیم یقال دینار عتیق ای قدیم و قیل سمی عتیقا لان الله تعالی اعتقه من الغرق فانه رفع ایام الطوفان فلم یهدمه و قیل العتیق الکریم یقال لکرام الخیل العتاق و سمی ابو بکر الصدیق العتیق لأنه عتیق من النار و یقال لعتاقة وجهه و هی حسنه

ذلک هذه کلمة لها تزداد فی القرآن یختم بها الکلام و کذلک هذا یختم بها الکلام فی مواضع من القرآن کقوله ما له من نفاد هذا و من یعظم حرمات الله قال ابن زید الحرمات ها هنا البیت الحرام و البلد الحرام و المسجد الحرام و المشعر الحرام و الشهر الحرام و الاحرام و قیل الحرمات الحج و العمرة و سایر المناسک و معنی الحرمة ما وجب القیام به و حرم التفریط فیه فهو خیر له ای التعظیم خیر له عند ربه ثواب له مدخر و أحلت لکم الأنعام ان تأکلوها اذا ذبحتموها و هی الإبل و البقر و الغنم إلا ما یتلی علیکم تحریمه فی قوله حرمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر الآیة و قیل إلا ما یتلی علیکم فی قوله یا أیها الذین آمنوا لا تقتلوا الصید و أنتم حرم فاجتنبوا الرجس من الأوثان ای کونوا من عبادة الاوثان علی جانب و من هاهنا لتلخیص جنس من الاجناس لا للتبعیض و المعنی فاجتنبوا الرجس الذی هو وثن و انما سماها رجسا لانها فی وجوب اجتنابها کالرجس و لانهم کانوا یلطخون الاصنام بدم الاضاحی و هو نظیر قوله إنما المشرکون نجس و انما اراد به خبث الاعتقاد و قیل تقدیره اجتنبوا الاوثان التی هی رجس ای هی سبب رجس و الرجس بمعنی الرجز و هو العذاب و اجتنبوا قول الزور یعنی الکذب و البهتان و قیل شهادة الزور روی ان النبی ص قام خطیبا فقال یا ایها الناس عدلت شهادة الزور بالشرک بالله ثم قرأ هذه الآیة و قیل الزور هاهنا الشرک بالله عز و جل قال الزجاج الآیة تدل علی انهم نهوا ان یحرموا ما حرم اصحاب الاوثان نحو قولهم ما فی بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرم علی ازواجنا و نحو تحریمهم البحیرة و السایبة ...

... من تقوی القلوب ای من اخلاص القلوب قال ابن عباس شعایر الله البدن و الهدی و اصلها من الاشعار و هو اعلامها بوجاء المشقص فی سنامها حتی یسیل الدم فیکون الدم شعارا لها او قلدت بلحاء الشجر او النعل لتعرف انها هدی و تعظیمها استسمانها و استحسانها

لکم فیها ای فی البدن قبل تسمیتها للهدی منافع فی درها و نسلها و اصوافها و اوبارها و رکوب ظهرها إلی أجل مسمی یعنی الی ان یسمیها و یشعرها و یوجبها هدیا فاذا فعل ذلک لم یکن له شی ء من منافعها ثم محلها موضع نحرها عند البیت العتیق یرید ارض الحرم کلها کما قال فلا یقربوا المسجد الحرام یعنی الحرم کله و قیل معناه لکم فیها ای فی الهدایا منافع بعد ایجابها و تسمیتها هدایا بان ترکبوها و تشربوا البانها عند الحاجة إلی أجل مسمی یعنی الی ان تنحروها

روی ابو هریره ان رسول الله ص رأی رجلا یسوق بدنة فقال له ارکبها فقال یا رسول الله انها بدنة فقال ارکبها ویلک فی الثانیة و الثالثة ...

میبدی
 
۲۸۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... من بوقلمون روزگار خویشم

و طهر بیتی یعنی الکعبة علی لسان العلم و علی بیان الاشارة معناه فرغ قلبک عن الاشیاء سوی ذکر الله می گوید دل خویش را یکبارگی با ذکر من پرداز هیچ بیگانه و غیری را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبت ماست القلوب اوانی الله فی الارض فاحب الاوانی الی الله اصفاها و ارقها و اصلبها هر دلی که از مکونات صافی تر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر و محبوب تر دل سلطان نهاد تست زینهار تا او را عزیز داری و روی وی از کدورت هوی و شهوت نگاه داری و بظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانی بداود ع وحی آمد که یا داود طهر لی بیتا اسکنه

ای داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید گفت بار خدایا و ای بیت یسعک آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید گفت آن دل بنده مؤمن است گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیتی مانده بود پاک بروبد ای داود از آن پس اگر سرگشته ای بینی در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاستانا عند القلوب المحمومة

قوله و أذن فی الناس بالحج حج دو حرفست حاء و جیم حاء اشارتست بحلم خداوند جیم اشارتست بجرم بنده فکانه قال جیت بجرمی الی حلمک فاغفر لی خداوندا آمدم با جرم خویش بیامرز مرا بفضل خویش اعرابیی را دیدند دست در استار کعبه زده و می گوید من مثلی ولی اله ان اذنبت منانی و ان تبت رجانی و ان اقبلت ادنانی و ان ادبرت نادانی چو من کیست و مرا خداوندی است که اگر گناه کنم نراند و نعمت باز نگیرد و اگر باز آیم بپذیرد و بنوازد و اگر روی بدرگاه وی آرم نزدیک کند و اگر بر گردم باز خواند و خشم نگیرد در تورات موسی است یا بن آدم اکلت رزقی و لم تشکرنی و بارزتنی و لم تستحی منی عبدی ان لم تستحی منی فانا استحی منک یأتوک رجالا و علی کل ضامر پیادگان را در راه حج بر سواران رتبت بیشی داد و باین کرامت ایشان را مخصوص کرد از بهر آن که رنج ایشان بیش از رنج سوارانست پایهاشان آبله کرده غبار راه بر روی و محاسن ایشان نشسته بر امید مشاهده کعبه مقدسه بار رنج بر خود نهاده و بترک راحت و آسایش بگفته و ازین عجیبتر که چون ذکر سواران کرد مرکوب بذکر مخصوص کرد نه راکب گفت و علی کل ضامر از بهر آن که رنج رفتن و گرانی بار بر مرکوبست نه بر راکب آری کسی که خواهد که تا آن حجر مبارک که بر وی رقم تخصیص کشیده و خلعت یمین الله فی الارض یافته آن را مصافحت کند و بناز آن را در بر گیرد کم از آن نباشد که در راه طلب او باری بر خود نهد و رنجی بکشد آن کعبه مشرفه مقدسه که تو می بینی هزاران سال بتخانه کافران کرده بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریف ترین بقاع گردانیدی و رفیع ترین مواضع ساختی آن گه ببلاء وجود اصنام مرا مبتلا کردی از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید آری چون خواهی که معشوق صد و بیست و اند هزار نقطه طهارت باشی و خواهی که همه اولیاء و صدیقان و طالبان را در راه جست خود بینی و ایشان را بناز در کنار گیری و هزاران ولی وصفی را جان و دل در عشق خود بسوزی و بگدازی یا در ان بادیه مردم خوار بی جان کنی کم از آن نباشد که روزی چند این بلا و محنت بکشی و صفات صفا و مروه خود در بطش قهر غیرت فرو گذاری

لیشهدوا منافع لهم روندگان در راه حق مختلفند و منافع هر یکی بر اندازه روش اوست و بقدر همت او ارباب اموال را منافع مال و معاش است ارباب اعمال را منافع حلاوت طاعات است ارباب احوال را منافع صفاء انفاس است بو شعیب سقا بقصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته چون قدم در بادیه نهاد بهر میل که رسید دو رکعت نماز کرد تا بمقصد رسید آن گه گفت رب العزه می گوید لیشهدوا منافع لهم و هذا منافعی فی حجی گفت حاجیان و زایران که از اقطار عالم روی بدین کعبه شریف نهاده اند بدان می آیند تا بمنافع خویش رسند چنان که الله تعالی می گوید و منافع من درین حج آن رکعتهای نماز است که مقام رازست

المصلی یناجی ربه و گفته اند منافع ایشان آنست که مصطفی ص گفت اذا کان یوم عرفة ینزل الله الی السماء الدنیا فیباهی بهم الملایکة فیقول انظروا الی عبادی ایتونی شعثا غبرا من کل فج عمیق اشهدکم انی قد غفرت لهم فتقول الملایکة یا رب فلان کان یرهق و فلان و فلانة قال یقول الله عز و جل قد غفرت لهم

ذلک و من یعظم حرمات الله فهو خیر له عند ربه تعظیم حرمات کار جوانمردانست و سیرت صدیقان اصحاب خدمت دیگرند و ارباب حرمت دیگر ترک خدمت عقوبت بار آورد ترک حرمت داغ فرقت نهد نتیجه خدمت ثوابست و درجه ثمره حرمت لذت صحبتست و انس خلوت او که بر مقام شریعت خدمت کند ناظر بمقام است و او که در عالم حقیقت حرمت شناسد ناظر بحق است رسول خدا محمد مصطفی ص که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت در صدف شرف و طراز کسوت وجود شب معراج اطناب خیمه سر خود از همه مقامات روندگان بکند ناظر بحق گشت نه ناظر بمقام عالمیان همه در مقامات مانده و سید از همه بر گذشته و نظر بحق داشته لا جرم از بارگاه عزت جبروت این خلعت کرامت یافته که ما زاغ البصر و ما طغی

لطیفه ای دیگر ازین عجبتر شنو اهل خدمت چون نالند از غیر دوست بدوست نالند و از غیر دوست بدوست نالیدن در راه جوانمردان شرک است که تا غیری می نبیند ازو بدوست می ننالد باز اهل حرمت چون نالند از دوست بدوست نالند و از دوست بدوست نالیدن عین توحیدست از روی ظاهر شکوی می نماید اما از روی باطن شکرست می باز نماید که جز تو کسی ندارم با که گویم جز تو کسی را نبینم بکه نالم خلق پندارند که وی گله میکند و او خود باین سخن اخلاص محبت عرضه می کند از اینجاست که حق جل جلاله از ناله ایوب خبر داد که مسنی الضر و با این ناله او را صابر خواند که إنا وجدناه صابرا نعم العبد اگر شکوی بودی او را صابر کی خواندی باز نمود که شکوی آن گه بود که بغیر ما نالد اما چون بما نالد آن شکوی نبود ایوب نگفت ای عالمیان مسنی الضر بلکه گفت ربه أنی مسنی الضر عجز و فقر خویش بحضرت مولی بنهاد ذل خویش بر بی نیاز عرنه کرد و ادب حضرت بنعت حرمت بجای آورد اینست بیان تعظیم حرمت و شرط آداب عبودیت

میبدی
 
۲۸۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... قال النبی المهاجر من هجر ما نهی الله عنه

صدر نبوت و رسالت در صدف شرف سید اولین و آخرین و رسول رب العالمین صلوات الله علیه میگوید مهاجر اوست که از کوی جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد از بدی و بدان ببرد بنیکی و نیکان پیوندد نهی شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد در دل پیوسته حزن و ندامت دارد از دیده اشک حسرت بارد این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند لیرزقنهم الله رزقا حسنا رزقی نیکو نزلی ساخته پرداخته یکی امروز یکی فردا امروز حلاوت معرفت فردا لذت مشاهدت امروز در راه دوست خطوتی فردا با دوست خلوتی امروز مهر دل و ذکر زبان فردا معاینه میان جسم و جان اینست که گفت جل جلاله لیدخلنهم مدخلا یرضونه ای ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء علی الوصف الذی یهوونه ایشان را در درون پرده آورده و آرزوی دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که یعینی ما تحمل المتحملون من اجلی آن رنجها که از بهر من بتمامی رسید من می دیدم گامها که در راه من برداشتید میشمردم قطره های اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که قم یا داود فمجدنی بذلک الصوت الرحیم برخیز ای داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانی کن سبحان الله آن مایده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن مرید بمراد رسیده مرغ سوی آشیان شتافته دوست ازلی پرده برگرفته الرب و العبد و العبد و الرب ذلک و من عاقب بمثل ما عوقب به مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء

ذلک بأن الله یولج اللیل فی النهار الآیة بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت ذلک بأن الله هو الحق اثبات وحدانیت است بصفات الهیت و ابطال شرکاء و شرکت أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت هر چه آفرید بسزای خود چنان که بایست آفرید و هر چه نهاد بر جای خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد قادرست که هر چه خواهد کند حکیم است نه هر چه تواند بکند درین عالم پای موری و پر پشه ای نیافرید مگر بتقاضاء قدرت بر قضیت حکمت بر وفق مشیت حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیت بر نظام می رود اگر حکمت با قدرت نبودی عالم زیر و زبر شدی خدای را جل جلاله صفاتی است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل باز او را صفتی است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزت و غنا فرو گرفته تا این مشتی بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضای حکمت عمر بسر آرند و رنه این شفیعان بودندی از عرش و کرسی درگیر تا بپای موری و پریشه ای همه نیست گشتی و با عدم شدی یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روی داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد بیگانه وار سر بفکر خویش در نهادند قدر الله نشناختند و بسزای وی راه نبردند بتی عاجز جمادی بی صفات را با وی انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که ضعف الطالب و المطلوب ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده ...

... قدر او کس نداند مگر او بسزا معرفت او کس نداند مگر او عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادی اشراق جلال او انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او ای جوانمرد فردا که بندگان بعز وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود از اینجا گفته اند کلم موسی من حیث موسی و لو کلم موسی بعظمته لذاب موسی

یا أیها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا پیر طریقت از روی فهم بر زبان اشارت گفت مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت و اعبدوا ربکم ای احتملوا البلایا بالدین و الدنیا بعد ان جعلکم الله من اهل خدمته و رزقکم حلاوة مذاق صفوته می گوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتی سازند و بر دست عجز تو نهند تا روی ترش نکنی و آن بار بلا بجان و دل بکشی و شربت محنت بنوشی بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتی بر ننهی و بحقیقت دانی که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهی جز جرست دوک پیر زنان نیست و رنه آن بودی که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتی خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سرای هدایت بلطف خود بسط کرد و الا این سیه گلیم وجود را و این ذره خاک ناپاک را کی زهره آن بودی که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادی پس سزای خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید

مأخوذ زو جود خویش ننگ آمده ایم ...

... فکل ارضک لی ثغر و طرسوس

هو اجتباکم هو سماکم مولیکم هو اجتباکم برگزید شما را و چون می گزید عیب می دید و با عیب می پسندید هو سماکم نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسی نه آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودی و ترا مسلمان نام می نهاد و بر تو رقم خصوصیت می کشید که سبقت لهم منا الحسنی هو اجتباکم بالهدایة هو سماکم باسم الولایة هو مولیکم باظهار العنایة هو اجتباکم لافضل الاعمال هو سماکم باسم الإبدال هو مولیکم فی جمیع الاحوال هو اجتباکم فمن یضلکم هو سمیکم فمن یدلکم هو مولیکم فمن یخذلکم برگزید شما را بهدایت نام مسلمانی نهاد بعنایت این بآن کرد که او مولای شماست بحقیقت دلگشای شماست برحمت سر ارای شما است بمحبت فنعم المولی یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت یعملون السوء بجهالة تا عذرت بپذیرد بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت إلا من شهد بالحق و هم یعلمون تا گواهیت بپذیرد بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت و خلق الإنسان ضعیفا تا تقصیرت محو کند فنعم المولی مولاک ان دعوته لباک و ان ولیت عنه ناداک فنعم المولی بداک بالمحبة قبل ان احببته و ارادک قبل ان اردته نیک خداوندی مهر پیوندی معیوب پسندی بردباری فرا گذاری فرا گذارد تا فرو گذارد یا می گذارد تا در گذارد اگر فرو گذارد بی نیازست ور در گذارد بنده نوازست عظیم المن و قدیم الاحسان و جهانیان را نوبت سازست از نیک خداوندی اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند ذو النون مصری گفت وقتی بر شط نیل جامه می شستم ناگاه عقربی دیدم عظیم که می آید فاستعذت بالله من شرها فکفانی الله شرها گفت از پی وی می رفتم تا بکناره آب رسید ضفدعی از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وی نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت ان لهذا شأنا ازاری بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت عقرب می رفت تا رسید بدرختی عظیم ذو النون گفت نگاه کردم غلامی را دیدم تازه جوانی مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انا لله همین ساعت آن جوان را هلاک کند درین اندیشه بودم که ماری عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وی عبره کرد گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم

یا راقدا و الجلیل یحفظه ...

... یأتیک منه فواید النعم

آن جوان بیدار گشت و آن حال دید ذو النون گفت انظر الی ما صرف الله عنک بماذا صرف الله عنک آن گه قصه با وی بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وی دردی و اندوهی سر برزد و خوش بنالید روی سوی آسمان کرد و در الله تعالی زارید گفت یا سیدی و مولایی هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزتک لا اعصیک حتی القاک فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد

میبدی
 
۲۸۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... بهر چه از دوست وا مانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

این حجابها یاد کرد و آن گه بر عقب گفت و ما کنا عن الخلق غافلین با این همه حجاب که در پیش بنده است او را فرو نگذاریم و ازو غافل نه ایم بنده را باول آیت بیم داد از قهر و عدل خویش و بآخر آیت امیدوار کرد بفضل و کرم خویش و روش سالکان برین قاعده بنا نهادند اول خوف و آخر رجا خایف باش ای درویش تا روزی ترا گویند لا تخف و لا تحزن و در میدان رجا بعفو او چشم دار تا هنگامی که گویند ابشر بالجنة سهل عبد الله تستری گفت الخوف ذکر و الرجا انثی و منها تتولد حقایق الایمان خوف و رجا یکدیگر را جفتند چون بهم رسند از ایشان حقایق ایمان زاید رجا را صفت انوثت داد و خوف را صفت ذکورت زیرا که غلبه رجا کاهلی و فترت بار آرد و آن صفت اناث است و غلبه خوف تشمر و تجلد بار دهد و این صفت ذکورست و کمال ایمان در بقاء این هر دو معنی نهاده اند چون این دو معنی از منش برخیزد یا امن حاصل آید یا قنوط و این هر دو صفت کفارست زیرا که امن از عاجزانست و قنوط از لییمان و اعتقاد لؤم و عجز در الله تعالی داشتن کفر محض است

و أنزلنا من السماء ماء بقدر الآیة رب العزه جل جلاله و تقدست اسماؤه منت می نهد بر بندگان که ما بکمال قدرت از آسمان باران رحمت فرستادیم بوقت بهار و تلقیح اشجار تا زمین مرده بدان زنده گشت صد هزاران بدایع و ودایع که درو تعبیه بود از انواع نبات و ثمار و ریاحین بیرون داد چنان که گفت تعالی و تقدس فأنشأنا لکم به جنات من نخیل و أعناب الآیة مستنبطان طریقت و سالکان راه حقیقت گفتند ظاهر آیت اشارتست ببهار عموم و باطن آیت اشارتست ببهار خصوص و لکل آیة ظهر و بطن

بهار عموم آیات آفاق است و بهار خصوص آیات انفس و الله تعالی عز و جل یقول سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم اگر بهار عموم را ابر بارنده است بهار خصوص را چشم گرینده است اگر بهار عموم را رعد با صولتست بهار خصوص را ناله و حسرتست اگر بهار عموم را برق با حرقتست بهار خصوص را نور فراستست در بهار عموم چشم عبرت باز کن تا گل بینی در بهار خصوص دیده فکرت بر گمار تا دل بینی درویشی را دیدند سر فرو برده وقت بهار گفتند ای درویش سر بردار تا گل بینی درویش گفت ای جوانمرد سر فرو بر تا دل بینی

و لقد أرسلنا نوحا إلی قومه نوح را نام یشکر بود لکن از بس که بگریست و در طلب رضاء حق نوحه کرد و زاری وحی آمد از حق جل جلاله که یا نوح کم تنوح ای نوح تا کی نوحه کنی و چند گریی نوح گفت خداوندا کریما لطیفا بآن میگریم تا تو گویی چند گریی و این خسته روانم را مرهم نهی خداوندا اگر تا امروز از حسرت و نیاز گریستم اکنون تا جان دارم از شادی و ناز گریم ...

... خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند

جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست

ای محمد از ما میباید ستد و بخلق میباید رسانید و در میانه راست باشی فاستقم کما أمرت همه دست در دامن تو زده و تو بدل بکس التفات ناکرده بظاهر با خلق آمیخته و بباطن از خلق مجرد و آزاد گشته و لسان الحال بنعت التمکین یقول ...

... و کل معانی الغیب انت لسانه

و قل رب أنزلنی منزلا مبارکا قال ابن عطا اکبر المنازل برکة منزل تسلم فیه من هواجس النفس و وساوس الشیطان و موبقات الهوی و تصل فیه الی محل القربة و منزل القدس و سلامة القلب من الاهواء و البدع و الضلالات و الفتن

میبدی
 
۲۸۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۳ - النوبة الاولى

 

... أولیک یسارعون فی الخیرات ایشانند که به نیکیها می شتابند و هم لها سابقون ۶۱ و آن را پیشوایانند

و لا نکلف نفسا إلا وسعها و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او و لدینا کتاب ینطق بالحق و بنزدیک ما است نامه ای که براستی گواهی دهد و هم لا یظلمون ۶۲ و بر ایشان ستم نیاید

بل قلوبهم فی غمرة من هذا دلهای ایشان در غفلت است ازین سخن که می گوییم و لهم أعمال من دون ذلک و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن هم لها عاملون ۶۳ ایشان آن را کنندگانند ناچار ...

میبدی
 
۲۸۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... علی القطع و التحقیق میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمد را آمد آدم صفی هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرب بود لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت و عصی آدم پس گفت ثم اجتباه ربه باز مصطفی را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب عفا الله عنک پس گفت لم أذنت لهم میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرییل را گفت اما الیک فلا یقین مصطفی از یقین ابراهیم تمامتر بود که می گفت لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب یعنی جبرییل و لا نبی مرسل یعنی ابراهیم ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفی را ملک قیامت داد می گوید لواء الحمد بیدی و لا فخر

و اگر با موسی کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت با مصطفی کرامت کرد تا امت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد و اگر عیسی را بآسمان چهارم بردند مصطفی را بقاب قوسین او ادنی بردند این همه معانی و معالی و فضایل و شمایل در ذات مطهر مصطفی جمع کرد آن گه با وی این خطاب کرد یا أیها الرسل قوله إن هذه أمتکم أمة واحدة و أنا ربکم فاتقون از روی اشارت میگوید دین اسلام دینی یگانه و شما امتی یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه بپرهیزید از خشم من که دینی دیگر گزینید و خدایی دیگر گیرید این اسلام که هست جبار صفت است جبار همتی باید تا جمال اسلام بر وی اقبال کند و جبار همت آنست که سر بدنیا و عقبی فرو نیارد خلیل را گفتند یا خلیل اسلم اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت اسلام جبار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم مال بمهمان داد و فرزند بقربان و نفس خود بآتش سوزان آن گه گفت أسلمت لرب العالمین اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم أ یحسبون أنما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتی است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتی است کلا و لما خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگی می نهد باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سرای دوستان گردد از بهر آنکه محنت و محبت بشکل هر دو چون همند همبر و همسر بنقطه سر زیر آن را تمییز کرده اند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وی مضایقه ای نرفت لکن اگر ساعتی درد و سوز موسی خواستی بوی ندادی که سزای جمال آن درد نبود و اگر تقدیرا در آن ساعت که اره بر فرق زکریا بود کسی از وی پرسیدی که چه خواهی از ذرات و اجزای وی نعره عشق روان گشتی و گفتی آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همی راند در خبرست که من احبنا فلیلبس للبلاء تجفافا فان البلاء اسرع الی محبینا من السیل الی قرار

تازیم بندگی بند قباء تو کنم ...

... و لا نکلف نفسا إلا وسعها شاهراه دین را بدایتی و نهایتی بدایت اهل شریعت راست و نهایت ارباب حقیقت را عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفی گفت بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة

مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند رب العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت لا نکلف نفسا إلا وسعها همانست که گفت ما جعل علیکم فی الدین من حرج یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که جاهدوا فی الله حق جهاده اتقوا الله حق تقاته إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله

پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند گفت ما هو الا بذل الروح فلا تشتغل بترهات المدعین و قال الجریری لم یکلف الله العباد معرفته علی قدره و انما کلفهم علی مقدارهم فقال و لا نکلف نفسا إلا وسعها و لو کلفهم علی قدره لجهلوه و ما عرفوه لانه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه علی الحقیقة غیره الله جل جلاله خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش هر کسی بر قدر خویش او را تواند شناخت و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد قال الله تعالی و لا یحیطون به علما الرحمن فسیل به خبیرا ...

... نه بت ماند نه بت پرست و نه پری

الهی وصف تو نه کار زبانست عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است

حسن تو فزونست زبینایی من ...

میبدی
 
۲۸۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله ادفع بالتی هی أحسن السییة خداوند کریم کردگار نامدار حکیم جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیت مصطفی را می فرماید بمکارم اخلاق و محاسن عادات روی تازه و سخنی چرب و دلی نرم و خلقی خوش بدکاران را عفو کردن و عیب معیوبان پوشیدن و بجای بدی نیکی کردن بزبان طریقت احسن درین موضع آنست که دلی فتوی دهد باملاء حق و سییة آنست که نفس فرماید بهوای خود گفتند ای سید فرموده نفس را بنموده حق دفع کن ادفع بالتی هی أحسن السییة سید صلوات الله علیه پیوسته گفتی ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک بار خدایا این پرده نفس ما از پیش دل ما بردار تا این مرغ دل یک ره ازین قفص نفس خلاص یابد و بر هواء رضاء مولی پرواز کند بار خدایا این بار نفس بار خودی است بار خودی از ما فرو نه تا از خود برهیم و با تو پردازیم ای جوانمرد نگر تا نگویی که نفس مبارک او صلوات الله علیه همچون نفس دیگران بوده که اگر یک ذره از تابش نفس او بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی و بمقعد صدق فرو آمدندی با این همه می گوید خداوند این حجاب راه حقیقت ماست از راه ما بردار فرمان آمد که ای محمد ناخواسته خود در کنار تو نهادیم أ لم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک ای محمد آن بار تویی از تو فرو نهادیم ارادت ما کار تو ساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی نه بخود آمدی که ترا آوردیم أسری بعبده نه برای خود آمدی که رحمت جهانیان را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین

و قل رب أعوذ بک من همزات الشیاطین ...

... از امت من چند کس دوست تواند گفت ده کس یا رسول الله اول سلطان جایر دوم بازرگان خاین سوم توانگر متکبر چهارم خمر خوار پنجم زناکار ششم ربا خوار هفتم مرد قتال هشتم هر که مال یتیم خورد و باک ندارد نهم او که دارد مال و زکاة بندهد دهم آنکه امل دراز دارد و هیچ از مرگ یاد نکند

حتی إذا جاء أحدهم الموت مرگ دواست مرگ کرامت و مرگ اهانت مرگ کرامت مؤمنانراست و مرگ اهانت کافران را مؤمنانرا بدر مرگ گوید یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة کافران را گویند أخرجوا أنفسکم الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحق و کنتم عن آیاته تستکبرون مؤمنانرا فریشته رحمت آید با صد هزار روح و راحت و بشری و کرامت که ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون کافران را فریشته عذاب آید با سیاط سیاست و عمود آتش یضربون وجوههم و أدبارهم و ذوقوا عذاب الحریق اگر کسی گوید مؤمن با آن همه کرامت و رفعت و اظهار منزلت بدر مرگ از چه کراهیت دارد مرگ را جواب آنست که کراهیت وی نه از مرک است که از فوت لذت خدمت حق است و بر مؤمنان هیچ کرامت و نعمت چون خدمت و ذکر حق نیست پیغامبری از پیغامبران خدای تعالی بوقت مرک می گریست وحی آمد بوی که از مرگ می نالی و مرک می نخواهی گفت لا یا رب و لکن غیرة علی من یذکرک بعدی و لست اقدر علی ذلک

و گفته اند نفس مؤمن را روزگاری با روح مخالطت افتاده و بوی استیناس گرفته بوقت مرگ آن کراهیت نفس را بود بر فراق روح نه روح را بود بر فراق نفس ازین لطیف تر گفته اند نفس که می نالد نه از مرگ می نالد بلکه وی را بر روح غیرت می آید که نقدی بسر مشرب وصل میشود شب فراقش بآخر رسیده و صبح وصال دمیده و سوز عشق را مرهم دیده و نفس را وقتی با خاک می دهند که منها خلقناکم و فیها نعیدکم

قوله أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا ابو بکر واسطی این آیت بر خواند و گفت اظهر الالوان و خلق الخلق لیظهر وجوده فلو لم یخلق لما عرف انه موجود و لیظهر کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و لیظهر آیات الولایة علی الاولیاء و آیات الشقاوة علی الاشقیاء گفت خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بجلال و عزت خویش و کمال قدرت خویش کاینات و محدثات در وجود آورد تا هستی وی بدانند و خداوندی وی بشناسند و از صنع وی بکمال علم و قدرت وی دلیل گیرند و چنان که علم وی بایشان رفته نشان دوستی بر دوستان پیدا کرده و رقم دشمنی بر دشمنان کشیده ایشان را از کتم عدم در وجود آورد بر وفق علم خویش که وی در ازل دانست که خلق را آفریند خواست که خلق وی با وفق علم وی برابر آید داود پیغامبر در مناجات خویش گفت الهی جلال لم یزل منعوت بنعت کمال موصوف بصفت استغناء از همه مستغنی و بنعت خود باقی نه ترا بکس حاجت و نه ترا از کسی یاری و معونت این خلق چرا آفریدی و در وجود ایشان حکمت چیست جواب آمد که یا داود کنت کنزا مخفیا فاجبت ان اعرف

گنجی بودم نهان کس مرا ندانسته و نشناخته خواستم که مرا بدانند و دوست داشتم که مرا بشناسند احببت ان اعرف اشارتست که بناء معرفت بر محبت است هر جا که محبتست معرفتست و هر جا که محبت نیست معرفت نیست بزرگان دین و طریقت گفته اند لا یعرفه الا من تعرف الیه و لا یوحده الا من توحد له و لا یصفه الا من تجلی لسره نشناسد او را مگر کسی که حق جل جلاله خود را باو یکتا نماید و او را صفت نکند مگر آن کس که حق جل جلاله خود را بر سر او پیدا کند عبارت ترجمان سر است و سر نظاره حق نخست ببینند آن گه زبان از آنچه سر دید عبارت کند زبان نشان اهل معاملتست اما اهل حقیقت را عبارت و اشارت نیست ایشان چنین گفته اند که من عرفه لم یصفه و من وصفه لم یعرفه هر کرا تجلی سر در حق حقیقت حاصلست سر او در عین مشاهدت و جان او در بحر معاینت غرقست چون دوست حاضر بودنشان دادن از دوست ترک حرمت بود

پیر طریقت گفت هر کرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند یا ظاهر وی از آن با خبر شود شبلی گفت آن شب که حسین منصور را کشته بودند همه شب با حق مناجات داشتم تا سحرگاه پس سر بر سجده نهادم گفتم خداوندا بنده ای بود از آن تو مؤمن و موحد و معتقد در عداد اولیاء این چه بلا بود که بوی فرو آوردی و از کجا مستوجب این فتنه گشت گفتا بخواب اندر شدم چنان نمودند مرا که نداء عزت بسمع من رسیدی که هذا عبد من عبادنا اطلعناه علی سر من اسرارنا فافشاه فانزلنا به ما تری آن تره فروش است که او را بر بقله خود ندا کردن مسلم است اما جوهری را بر جوهر شب افروزند کردن محال است

میبدی
 
۲۸۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

... إلا الذین تابوا مگر ایشان که توبه کنند من بعد ذلک پس از آن گواهی و أصلحوا و کار خویش را باصلاح آرند فإن الله غفور رحیم ۵ که الله آمرزگارست بخشاینده

و الذین یرمون أزواجهم و ایشان که گواهی دهند بر زنان خویش بزنا و لم یکن لهم شهداء إلا أنفسهم و گواه ندارند مگر خویشتن فشهادة أحدهم أربع شهادات بالله آن گواهی که ایشان دادند آنست که گواهی دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهی إنه لمن الصادقین ۶ که او در آنچه گفت از راستگویان است

و الخامسة أن لعنت الله و پنجم سخن این گوید که لعنت خدای برو إن کان من الکاذبین ۷ اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است ...

میبدی
 
۲۸۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قوله سورة أنزلناها ای هذه السورة انزلناها و السورة المنزلة المتضمنة الآیات متصلة سمیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها ای انزلناها علی لسان الملک الکریم الیک یا ایها الرسول من الذکر الحکیم و فرضناها قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرضناها بتشدید الراء و قرأ الآخرون بالتخفیف فمعنی التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها و من قرأ بالتشدید فعلی وجهین احدهما بمعنی الفرض الذی هو بمعنی الایجاب و التشدید للتکثیر لکثرة ما فیها من الفرایض ای أوجبناها علیکم و علی من بعدکم الی قیام الساعة و الثانی بمعنی التفصیل و التبیین ای بیناها و فصلناها ما فیها من الحلال و الحرام مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنی آید یکی بمعنی ایجاب چنان که در سورة البقره گفت فمن فرض فیهن الحج ای اوجب فیهن الحج فاحرم به همانست که گفت فنصف ما فرضتم ای اوجبتم علی انفسکم و در سورة الاحزاب گفت قد علمنا ما فرضنا علیهم فی أزواجهم ای اوجبنا علیهم و در سورة النور گفت بر قراءت تخفیف و فرضناها ای اوجبنا احکامها و العمل بما فیها وجه دوم فرض بمعنی بین کقوله فی سورة التحریم قد فرض الله لکم تحلة أیمانکم یعنی بین الله لکم کفارة ایمانکم و در سورة النور گفت فرضناها بر قراءت تشدید یعنی بیناها وجه سوم فرض بمعنی احل کقوله فی سورة الاحزاب ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله یعنی فیما احل الله له وجه چهارم فرض بمعنی انزل کقوله فی سورة القصص إن الذی فرض علیک القرآن ای انزل وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فی سورة النساء فریضة من الله یعنی قسمة المواریث لاهلها الذین ذکرهم الله فی هذه الآیات و قال فی سورة التوبة فی امر الصدقات فریضة من الله و الله علیم حکیم قوله و أنزلنا فیها آیات بینات دلالات واضحات علی وحدانیتنا و حکمتنا و علی ما بینا فیها من الاحکام لعلکم تذکرون لکی تتعظوا فتعملوا بما فیها

الزانیة و الزانی ای و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مایة جلدة ای مایة ضربة و ذکر بلفظ الجلد لیلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم یعنی فاضربوا جلدهما تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده و رأسته اذا ضربت رأسه و جبهته اذا ضربت جبهته معنی آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکی آنست که زن زانیه را و مرد زانی را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوی نادیده و مرد زن حلال ناداشته پس اگر هر دو مملوک باشند حد ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه که رب العالمین جای دیگر گفت فعلیهن نصف ما علی المحصنات من العذاب و اگر هر دو محصن باشند زن شوی حلال دیده و مرد زن حلال دیده حد ایشان رجم باشد که مصطفی گفت خذوا عنی خذوا عنی قد جعل الله لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مایة و تغریب عام و الثیب بالثیب جلد مایة و الرجم و شرح این مسیله در سورة النساء مستوفی رفت الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مایة جلدة الخطاب من الله عز و جل فی هذا الحکم جری علی باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرجال لان الزنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر فقال الزانیة و الزانی بخلاف السرقة فانه بدأ فیها بالرجال فقال و السارق و السارقة لان السرقة فی الرجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر و لا تأخذکم بهما رأفة ای رحمة رقة قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابی عمرو فانه لا یهمزها اذا ادرج القراءة و الوجه فی فتح الهمزة انه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف رأفة بتسکین الهمزة و رافة بتخفیفها و رآفة علی وزن رعافة و رأفة علی وزن رعفة و هذه هی قراءة ابن کثیر و الوجه فی الهمزة الساکنة ان الکلمة علی وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقی همزه ساکنة و اما ترک ابی عمرو الهمز فیها فی حال الادراج فانه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلبها الفا و اما تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانها حاله تجوز فیها فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جایز و الرأفة معنی فی القلب لا ینهی عنه لانه لا یکون باختیار الانسان و المعنی لا یمنعکم الشفقة و الرقة من اقامة حدود الله فتعطلوها و لا تقیموها و قال الحسن و سعید بن المسیب معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخففوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا قال الزهری یجتهد فی حد الزنا و السرقة و یخفف فی حد الشرب و قال قتاده یخفف فی الشرب و الفریة و یجتهد فی الزنا فی دین الله ای فی حکم الله الذی حکم علی الزانی کقوله ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک ای فی حکم الملک إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر بین الله لیس من صفة المؤمن تضییع حدود الله و لا تأخذه الرأفه اذا احیا امر الله و لیشهد عذابهما ای و لیحضر حدهما طایفة من المؤمنین قال النخعی و مجاهد اقله رجل واحد و قال عطاء و عکرمة رجلان فصاعدا و قال الزهری و قتاده ثلاثة فصاعدا و قال مالک و ابن زید اربعة بعدد شهود الزنا و قیل الطایفة هم الحمالون الذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فی قوله من المؤمنین دلیل انه لا یقام حد علی مسلم بازاء العدو روی عن ابی هریرة قال اقامة حد بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة

و قال النبی ص من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد ضاد الله و من خاصم فی باطل هو یعلمه لم یزل فی سخط الله حتی ینزع و من قال فی مؤمن ما لیس فیه اسکنه الله ردعة الخبال حتی یخرج مما قال ...

... و گفته اند این آیت علی الخصوص در شأن مرثد بن ابی مرثد الغنوی فرو آمد و مردی

بود از بدویان قوی دل دلاور تنها بمکه رفتی و اسیران مسلمان را از مکه بمدینه بردی وقتی رفته بود بمکه بطلب اسیران عناق فاجره را دید و این عناق دوست وی بوده در جاهلیت آن ساعتی که وی را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت یا مرثد الی البیت تا بخانه رویم و بیاسای مرثد گفت حرم الله الزنا یا عناق الله بر ما زنا حرام کرد عناق گفت اکنون مرا بزنی کن مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول الله روا باشد که عناق را بزنی کنم رسول خدا جواب نداد و خاموش همی بود تا جبرییل آمد و این آیت آورد و قیل استأذن رجل من المسلمین نبی الله فی نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل الله هذه الآیة فی نهی المؤمنین عن ذلک و حرمه علیهم بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتی تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت مرد زانی بزنی نکند مگر زن زانیه و مشرکه را و زن زانیه را زناشویی نبندد مگر با مرد زانی و مشرک یعنی که مرد پلید سزای زن پلید است و زن پلید سزای مرد پلید هم چنان که جای دیگر گفت الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و هر چند که صیغت صیغت خبر است اما مراد باین نهی است یعنی که زانیات و مشرکات را بزنی مکنید قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزه آن را منسوخ کرد بقوله تعالی و أنکحوا الأیامی منکم فدخلت الزانیة فی ایامی المسلمین و من زنی بامرأة فله ان یتزوجها و لغیره ان یتزوجها و الدلیل علی جواز نکاح الزانیة

ان رجلا اتی النبی فقال یا رسول الله ان امرأتی لا تدفع ید لا مس قال طلقها قال انی احبها و هی جمیلة قال استمتع بها و فی روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنی جماع است ای الزانی لا یطأ الا زانیة و الزانیة لا یطأها الا زان و انما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب و ذلک ان الغالب ان الزانی لا یزنی الا بزانیة و الزانیة لا یزنی بها الا زان و احتجوا بان الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزانی من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة و حرم ذلک ای الزنا علی المؤمنین روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص اذا زنی العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان

و الذین یرمون المحصنات الرمی القذف بالزنا و المحصنات المسلمات الحرایر العفایف و التقدیر یرمون المحصنات بالزنا فحذف لأن الآیة الاولی تدل علیه و الرجال داخلون فی حکم الآیة بالاجماع ثم لم یأتوا بأربعة شهداء ای لم یأتوا علی تصدیقهم الی الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون علی زنا المقذوف فاجلدوهم ثمانین جلدة یعنی الاحرار منهم فان حد المملوک علی النصف اربعون و الخطاب للامام و الحکام و جلدة نصب علی التمییز معنی رمی آنست که کسی را نسبت با زنا کند نسبتی صریح چنان که گوید یا زانی یا گوید تو زنا کردی پس اگر مردی محصن را گوید یا زنی محصنه را که تو زنا کردی و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وی کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید و شرایط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حریت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردی در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتی یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایی و پرهیزگاری بسر آورده اگر درین حال کسی او را قذف کند برای قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وی گواهی دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنی که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهی دادند صدق وی درست گشت و حد فریه واجب نیاید و لا تقبلوا لهم شهادة أبدا یعنی ما ثبتوا علی قذفهم و لم یکذبوا انفسهم و أولیک هم الفاسقون

إلا الذین تابوا من بعد ذلک و أصلحوا توبة القاذف تکذیبه نفسه فحینیذ تقبل شهادته و یزول فسقه و عرض عمر بن الخطاب التوبة علی قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم و ثبت ابو بکر علی قذفة المغیرة و لم یکذب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیا علی شی ء و کان اذا اتاه انسان لیشهده علی شی ء قال له اطلب شاهدا غیری فان المسلمین فسقونی و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدا تاما إلا الذین تابوا من بعد ذلک و أصلحوا فإن الله غفور رحیم اختلف العلماء فی قبول شهادة القاذف و فی حکم هذا الاستثناء فذهب قوم الی ان القاذف ترد شهادته بنفس القذف و اذا تاب و ندم علی ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحد علیه او قبله لقوله إلا الذین تابوا قالوا و الاستثناء یرجع الی رد الشهادة و الی الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق یروی ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعی و ذهب قوم الی ان شهادة المحدود فی القذف لا تقبل ابدا و ان تاب قالوا و الاستثناء یرجع الی قوله أولیک هم الفاسقون یعنی توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعی و شریح و اصحاب الرأی و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد قال الشافعی و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لان الحدود کفارات فکیف تردونها فی احسن حالته و تقبلونها فی شر حالته و ذهب الشعبی الی ان حد القذف یسقط بالتوبة و قال الاستثناء یرجع الی الکل و عامة العلماء علی انه لا یسقط بالتوبة الا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنی قوله أبدا ...

... الذین یرمون أزواجهم ای یقذفون نساء هم بالزنا و لم یکن لهم شهداء یشهدون علی صحة ما قالوا إلا أنفسهم غیر انفسهم فشهادة أحدهم أربع شهادات بالله إنه لمن الصادقین قرأ حمزة و الکسایی و حفص اربع شهادات برفع العین علی خبر الابتداء ای فشهادة احدهم التی تدر الحد اربع شهادات بالله و قرأ الآخرون اربع بالنصب ای فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات بالله انه لمن الصادقین

الخامسة أن لعنت الله علیه قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة الله بالرفع و قرأ رویس عن یعقوب غضب الله بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فی اسم الله و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لان اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فی الاغلب فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها و رفع قوله لعنة الله و غضب الله علی ان کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الذی بعده خبره و المبتدا مع الخبر جملة هی خبر ان و التقدیر انه ای ان الامر لعنة الله علیه و ان الشأن غضب الله علیها کما قال الله تعالی و آخر دعواهم أن الحمد لله عند من خفف و التقدیر انه الحمد لله علی معنی ان الامر او الشأن الحمد لله و قرأ نافع غضب الله بکسر الضاد و فتح الباء علی الفعل الماضی و رفع اسم الله و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب الله علیها و روی ابن حسان عن یعقوب ان غضب الله بفتح الضاد و و نصب الباء و الجر فی اسم الله و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل و جر اسم الله باضافة غضب الیه و قرأ الباقون ان بالتشدید فی الحرفین و لعنة الله و غضب الله بالنصب فیهما و اضافتهما الی الله و الوجه ان ان مشددة علی اصلها و هی تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کل واحد من لعنة الله و غضب الله اسم ان و الجار و المجرور الذی بعده خبر ان و قرأ حفص عن عاصم و الخامسة بالنصب اعنی الثانیة و الوجه انه عطف علی قوله أربع شهادات

من قوله و یدرؤا عنها العذاب أن تشهد أربع شهادات و تشهد الخامسة ای الشهادة الخامسة و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم و الخامسة بالرفع و لم یختلفوا فی الخامسة الاولی انها بالرفع و الوجه فی الثانیة انها معطوفة علی موضع أن تشهد لان موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر و یدرءوا عنها العذاب شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة فهی عطف علی موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و ان غضب الله فی موضع الخبر و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها و اما الرفع المتفق علیه فی الخامسة الاولی فوجهه انه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله أربع شهادات من ان یکون رفعا او نصبا علی ما سبق فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها علی المعنی لان معنی قوله فشهادة أحدهم أربع شهادات علیهم اربع شهادات او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة علی هذا الموضع اما سبب نزول این آیت لعان بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت و الذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند عاصم بن عدی العجلانی الانصاری برخاست گفت یا رسول الله جعلنی الله فداک اگر کسی با اهل خود اجنبی بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهی وی هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتی و از آن نهی کردی عاصم بر روی رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد بعد از آن به هفته ای قضاء الهی چنان بود که عویمر عجلانی که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید و قیل بشر بن سحما با زن وی خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا لله هنوز هفته ای گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وی بودند عاصم با رسول خدا بگفت رسول عویمر را بر خواند گفت اتق الله فی زوجتک و ابنة عمک فلا تقذفها بالبهتان عویمر سوگند یاد کرد گفت و الله الذی لا اله الا هو انی لصادق و الله که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوی نرسیدم و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من رسول خدا خوله را گفت اتقی الله و لا تخبرینی الا بما صنعت

خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما می آید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وی سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وی پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت و الله انی لصادق و یجعل الله لی مخرجا همان ساعت جبرییل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت یا عویمر قد نزلت فیک و فی زوجتک و فی صاحبک فقرا علیه الآیات

پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصلاة جامعة ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد بالله ان خولة لزانیة و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد بالله انی رأیت شریکا علی بطنها و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت سوم بار او را تلقین کرد که بگوی

اشهد بالله انها حبلی من غیری و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت چهارم بار او را تلقین کرد که بگو اشهد بالله انی ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة الله علی عویمر ان کان من الکاذبین عویمر چنان بگفت پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو می برخیز و بگو اشهد بالله ما انا بزانیة و ان عویمرا لمن الکاذبین دوم بار

اشهد بالله انه ما رأی شریکا علی بطنی و انه لمن الکاذبین سوم بار

اشهد بالله انی حبلی منه و انه لمن الکاذبین چهارم بار

اشهد بالله انه مار آنی قط علی فاحشة و انه لمن الکاذبین پنجم بار

غضب الله علی خولة ان کان من الصادقین ...

میبدی
 
۲۸۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الذین جاؤ بالإفک نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده اند باسناد درست از مادر مؤمنان عایشة الصدیقة بنت الصدیق جیبة حبیب الله المبراة من فوق سبع سماوات گفتا رسول خدا ص هر گه که بر جناح سفر بودی میان زنان خویش قرعه زدی آن یکی که قرعه وی بر آمدی با خود بسفر بردی غزوی پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندی مرا در هودجی نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو می آوردند و برمیداشتند تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده شبی از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتی را که در پیش داشتم چون باز آمدم عقدی که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوی آن دراز گشت چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بی خبر بودند همی پنداشتند که من در هودج نشسته ام و در سبکی هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بی گوشت انما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهن اللحم چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالی گشته لیس بها داع و لا مجیب تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگی و اندوه چشمم در خواب شد صفوان بن المعطل السلمی المرادی با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل سواد شخصی دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب همی استرجاع کرد بتعجب که انا لله این چه کارست و چه حال من باسترجاع وی از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روی خویش بپوشیدم فو الله ما کلمنی بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه و الله که با من یک سخن نگفت و نه از وی هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع آن گه راحله خویش بخوابانید و پای بر دست وی نهاد تا من برنشستم صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعی منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه ای گرفتندی و در میان مردم نیامدندی عبد الله ابی رییس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه کیست این زن گفتند عایشه همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند قالت عایشة و هلک من هلک فی و کان الذی فولی کبره منهم عبد الله بن ابی بن سلول عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوی آمده و من از آن بی خبر و ناآگاه و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمی به بیماری این بار نمیدیدم و سبب نمی دانستم که گمان بد نمی بردم از رسول بیش از آن نمی دیدم که گاه گاه در آمدی و سلام کردی و گفتیکیف تیکم

آخر چون از آن بیماری به شدم و صحت یافتم شبی بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابی رهم بن المطلب بن عبد مناف سوی صحرا می رفتیم قضاء حاجت را و دست و روی شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانه ها طهارت جای ساختن چون فارغ شدیم و روی بخانه نهادیم ام مسطح را پای در چادر افتاد بر وی در آمد نفرین کرد بر پسر خویش گفت تعس مسطح عایشه گفت بیس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا بد گفتی و ناسزا می دشنام دهی کسی را که به بدر حاضر بود ام مسطح گفت ای هنتاه خبر نداری و نشنیدی که وی چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهی ده ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وی بگفت عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک گشت و بیماری یکی ده شد اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت کیف تیکم ...

... گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایی رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و علی بن ابی طالب ع در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برایت و پاکی گفتند و علی بن ابی طالب گفت حال وی از کنیزک پرس بریره که وی با تو راست گوید رسول از بریره پرسید بریره گفت لا اعلم علیها الا ما یعلم الصایغ فی تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السن تنام عن عجینها فیأکله الداجن

عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوی میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام پیوسته سوزان و گریان و حیران یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزی رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت یا عایشة بلغنی عنک کذا و کذا فان کنت برییة فسیبریک الله و ان کنت الممت بذنب فاستغفری الله و توبی الیه فان العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب الله علیه

عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم روی با پدر کردم گفتم اجب عنی رسول الله فیما قال رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من پدر گفت و الله ما ادری ما اقول لرسول الله روی با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده ما در همان گفت که پدر گفت پس چون درماندم گفتم آری بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکی خویش شما مرا راستگوی ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهی که نکرده ام و الله خود میداند که از آن بریم و بی گناه شما مرا راستگوی دارید مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود بالله تفویض کرده و در دل یقین داشتم که الله مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد و الله که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحی پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم بلی امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکی من بر وی پیدا کند گفتا و الله که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحی بر رسول خدا پیدا گشت بروز زمستانی عرق از وی روان گشت از گران باری وحی منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانی مبارک وی قطرات عرق می افتاد چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت ابشری یا عایشة اما و الله فقد براک الله و قرأ إن الذین جاؤ بالإفک

ای بالکذب و سمی افکا لکونه مصروفا عن الحق یقال افک الشی ء اذا قلبه عن وجهه و ذلک ان عایشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسوء قلب الامر عن وجهه عصبة منکم ای هم جماعة من المسلمین منهم عبد الله بن ابی بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصاری و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید الله از اصحاب افک این چهار را نام برده اند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برایت عایشه ایشان را حد فریه زد هر یکی هشتاد ضربه لا تحسبوه شرا لکم ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وی کردند و گفته اند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وی و با رسول خدا و با صفوان میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحی حق عایشه را عزیز کرد و گرامی و همه را بپاکی وی شاد کرد و چشم روشن امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بی کران وانشد ...

... فإن لم تجدوا فیها ای فی البیوت احدا یأذن لکم فی دخولها

فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم و إن قیل لکم ارجعوا فارجعوا یعنی اذا کان فی البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع و لا یقعد علی الباب ملازما هو أزکی لکم ای الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم قال قتادة اذا لم یؤذن له فلا یقعد علی الباب فان للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد علی الباب منتظرا جاز کان ابن عباس یأتی باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد علی الباب حتی یخرج و لا یستأذن فیخرج الرجل فیقول یا بن عم رسول الله لو اخبرتنی فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص لو ان امرأ اطلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح و فی بعض الاخبار و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر و الله بما تعملون علیم من الدخول بالاذن و غیر الاذن و لما نزلت آیة الاستیذان قالوا کیف بالبیوت التی بین مکة و المدینة و الشام علی ظهر الطریق لیس فیها ساکن فانزل الله عز و جل لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتا غیر مسکونة ای بغیر استیذان فیها متاع لکم ای منفعة لکم و اختلفوا فی هذه البیوت قال قتادة هی الخانات و البیوت و المنازل المبنیة للسایلة و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتقاء من الحر و البرد و قیل فیها متاع لکم ای فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم و قال ابن زید هی بیوت التجار و حوانیتهم التی بالاسواق یدخلونها للبیع و الشری و هو المنفعة و قال النخعی لیس علی حوانیت السوق اذن و کان ابن سیرین اذا جاء الی حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل ثم یلج و قال عطاء هی البیوت الخربة و المتاع هی قضاء الحاجة فیها من البول و الغایط و قیل هی جمیع البیوت للتی لا ساکن لها لان الاستیذان انما جاء لیلا یطلع علی عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون ای اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا الله فانه یعلم خاینة الاعین و ما تخفی الصدور

میبدی
 
۲۸۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... تعلقت به غیر الایام تستلبنه

بدان ای جوانمرد که دلهای دوستان حق در پرده غیرت است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را می بیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و کاری برونق همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند هاتفی آواز داد که فسخت عقد الله کلید عهد ما باز دادی که ترا با غیر ما انس افتاد

محمد بن حسان گوید روزگاری بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند گفتا جوانی از آن گوشه ای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته چون دیده وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد من هم چنان از پی وی می رفتم گفتم ای جوانمرد مرا کلمتی فایده کن که بامیدی آمده ام جواب داد که احذر فانه غیور لا یحب ان یری فی قلب عبده سواه باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلی دو دوستی نپسندد آدم صفی که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفی مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آری و بغیر ما بچیزی باز نگری اکنون که بغیر ما باز نگرستی رخت بردار و بسرای حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما همچنین دیده خلیل صلوات الله علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسه خلت بود صدف در محمد مختار بود دلش بدو مشغول گشت فرمان آمد که ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستی نگنجد همین حال افتاد مصطفی عربی را سید ولد آدم صدر انبیاء و رسل گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند ای الناس احب الیک فقال عایشة

گفتند ای سید ازین مردمان کرا دوستر داری گفت عایشه و در بعضی اخبارست که عایشه گفت یا رسول الله انی احبک و احب قربک چون ایشان هر دو دل وا دوستی یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه ای از سلطنت خویش فرا ایشان نمود شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفی ص ببستند آن روزگار تا برایت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید و السبب فیه ان فی اوقات البلاء یسد الله علی اولیایه عیون الفراسة اکمالا للبلاء لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملایکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا و لوط لم یعرفهم ملایکة الی ان اخبروه انهم ملایکة کار بجایی رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفی را با عایشه بودی همه در باقی شد و بجای آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتی این همی گفت که کیف تیکم و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفی باز مانده بخانه پدر باز شد با دلی پر درد و جانی پر حسرت بزاری و خواری خود می نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسی بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسی بر زبان آرد

الی سامع الاصوات مع بعد المسری ...

میبدی
 
۲۸۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و لا یبدین زینتهن یرید بالزینة موضع الزینة یعنی لا یظهرن موضع زینتهن لغیر محرم معنی آنست که یا محمد زنان را فرمای تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند و فرجها نگه دارند از حرام و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند و مراد باین زینت خفی است نه زینت ظاهر قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پای این زینت و زیور خفی روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبی اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنی کرد و گفت إلا ما ظهر منها اهل علم مختلفند در آن که چیست ابن مسعود گفت جامه است بر تن وی بدلیل قوله خذوا زینتکم عند کل مسجد و اراد بها الثیاب ابن عباس گفت سرمه است در چشم و انگشتری در انگشت و خضاب دست سعید جبیر و ضحاک و اوزاعی گفتند روی است و هر دو کف رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبی را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غض بصر باید چنان که الله گفت یغضوا من أبصارهم و قیل لا یبدین زینتهن هی الطیب و الثیاب المصبوغة الملونة و الخمر الرقاق التی تحکی طول الذوایب و قوله إلا ما ظهر منها یعنی اصوات الخلاخیل روی عن ابن سیرین قال کانت النساء یخرجن متنقبات لا یبدین الا نصف عین واحدة فاذا انتهین الی الرجال وقفن

و لیضربن بخمرهن ای لیلقین مقالعهن علی جیوبهن و صدورهن لیسترن بذلک شعورهن و صدورهن و اعناقهن و قرطتهن قالت عایشة رحم الله نساء المهاجرات لما انزل الله تعالی و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن شققن مروطهن فاختمرن به و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها و لا یبدین زینتهن یعنی الزینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فی الصلاة و لا للاجنبیین و هی ما عدا الوجه و الکفین إلا لبعولتهن جمع بعل و هو المقصود بالزینة و لعن النبی السلتاء و هی التی لا تختضب و المرهاء و هی التی لا تکتحل قال ابن عباس و مقاتل معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الا لازواجهن البعولة جمع البعل و هو الزوج و منه قول سارة و هذا بعلی شیخا و قیل البعولة الحالة و هی المصدر یقال فلان حسن البعولة ای بار بزوجته اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمی بعلبک و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس و المباعلة مباشرة الرجل المرأة و فی الخبر ایام منا ایام اکل و شرب و بعال

قال الشاعر ...

... أو آبایهن أو آباء بعولتهن أو أبنایهن أو أبناء بعولتهن أو إخوانهن أو بنی إخوانهن أو بنی أخواتهن فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الی الزینة الباطنة و لا ینظرون الی ما بین السرة و الرکبة و یجوز للزوج ان ینظر الی جمیعها غیر انه یکره له النظر الی فرجها

قوله أو نسایهن اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الی بدن المرأة الا ما بین السرة و الرکبة کالرجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانها من جملة النساء و قال بعضهم لا یجوز لان الله تعالی قال أو نسایهن و الکافرة لیست من نساینا و لانها اجنبیة فی الدین فکانت ابعد من الرجل الاجنبی کتب عمر بن الخطاب الی ابی عبیدة بن الجراح ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمام مع المسلمات أو ما ملکت أیمانهن اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الی بدن مولاته الا ما بین السرة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن و فی بعض الاخبار ان النبی ص دخل علی فاطمة و معه غلام و هبه منها و علی فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها فقال النبی لفاطمة لیس علیک بأس انما هو ابوک و غلامک

و قال قوم هو کالاجنبی معها و هو قول سعید بن المسیب و قال المراد من الایة الاماء دون العبید و عن ابن جریح انه قال أو نسایهن أو ما ملکت أیمانهن انه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدی امرأة مشرکة الا ان تکون تلک المشرکة امة لها أو التابعین غیر أولی الإربة من الرجال قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب علی الاستثناء و المعنی یبدین زینتهن للتابعین الا ذوی الاربة منهم فانهن لا یبدین لهم الزینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فی التابعین من الذکر و المعنی او التابعین لهن عاجزین عنهن و قرأ الباقون غیر بالجر و الوجه انه صفة للتابعین فلذلک انجر و انما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لان التابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجری النکرات و نکر وصفهم یغیر و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولی الاربة الذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شییا و لا حاجة لهم فیهن کالخصی و الخنثی و الشیخ الهرم و الاحمق العنین و قیل هو المعتوه الذی لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النساء و قیل هو الصغیر الذی لا ارب له فی النساء لصغره روی عن عروة عن عایشة قالت کان رجل یدخل علی ازواج النبی ص مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولی الاربة فدخل النبی یوما و هو عند بعض نسایه و هو ینعت امرأة فقال انها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان فقال النبی لا یدخلن علیکم هذا فحجبوه

أو الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا و هو اسم للمولود الی ان یراهق و معنی لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النکاح و منه قوله فأصبحوا ظاهرین ای غالبین قال مجاهد لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فی النساء فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین ...

... و قال لعلی ثلاث لا یؤخرها الصلاة اذا آنت و الجنازة اذا حضرت و الایم اذا وجدت لها کفوا و قال علیه السلم م ادرک ولده و عنده ما یزوجه فاحدث فالاثم بینهما اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفی ص گفته یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فلیصم فان الصوم له و جاء

اما کسی که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوی نکاح نکند شافعی گفت نوافل عبادات او را فاضلتر و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر قال الشافعی و قد ذکر الله عبدا اکرمه فقال و سیدا و حصورا و الحصور الذی لا یأتی النساء و ذکر القواعد من النساء و لم یندبهن الی النکاح فدل ان المندوب الی النکاح من یحتاج الیه و فی الآیة دلیل ان تزویج النساء الایامی الی الاولیاء لان الله تعالی خاطبهم به کما ان تزویج العبید و الاماء الی السادات بقوله عز و جل و الصالحین من عبادکم و إمایکم و هو قول اکثر اهل العلم من الصحابة و من بعدهم روی عن ذلک عمر و علی و ابن مسعود و ابن عباس و ابی هریرة و عایشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعی و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثوری و الاوزاعی و عبد الله بن المبارک و الشافعی و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأی للمرأة تزویج نفسها و قال مالک ان کانت المرأة دنیة یجوز لها تزویج نفسها و ان کانت شریفة فلا و الدلیل علی ان الولی شرط من جهة الخبر ما روی ابو موسی قال قال النبی ص لا نکاح الا بولی و عن عروة عن عایشة ان النبی صلی الله علیه و سلم قال ایما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل فان مسها فلها المهر بما استحل من فرجها فان اشتجروا فالسلطان ولی من لا ولی له

إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله ای لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان الله یغنیهم الله من فضله قیل یغنیهم الله بقناعة الصالحین و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول الله ص یقول اطلبوا الغنی فی هذه الآیة و قال عمر عجبت لمن یبتغی الغنی بغیر النکاح و الله عز و جل یقول إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و عن بعضهم ان الله عز و جل وعد الغنی بالنکاح و بالتفرق فقال إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و قال و ان یتفرقا یغن الله کلا من سعته ثم قال و الله واسع علیم یوسع علی من یشاء علیم بمن یستحقه

و لیستعفف العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع الذین لا یجدون نکاحا ای اسباب النکاح من المهر و النفقة فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه و المعنی فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر علی تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة حتی یغنیهم الله من فضله ای یوسع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به و قیل یغنیهم الله بقلة الرغبة و الذین یبتغون الکتاب ای یطلبون المکاتبة مما ملکت أیمانکم فکاتبوهم کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید کاتبتک علی ان تعطینی کذا دینارا فی نجمین او فی نجوم معلومة علی انک اذا ادیتها فانت حر گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزاری بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم چون این مال درین نجوم گزاردی بمن تو آزاد باشی مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وی آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وی باشند در آزادی و کسبی که کند بعد از کتابت همه آن وی باشد تا حق سید از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سید را رسد که کتابت وی فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وی باشد از مال و کسب وی همه آن سید باشد عبد الله عمر گفت المکاتب عبد ما بقی علیه من مکاتبته درهم و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع چون مملوک برین صفت باشد و از سید خویش کتابت خواهد مستحب است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزه میگوید فکاتبوهم إن علمتم فیهم خیرا و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزی غلامی داشت نام وی صیح از سید خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد فکاتبوهم إن علمتم فیهم خیرا اگر در ایشان خیری می بینید ایشان را مکاتبت کنید فکاتبه حویطب علی مایة دینار و وهب له منها عشرین دینارا فاداها و قتل یوم حنین فی الحرب

روی ابو هریرة قال قال النبی صلی الله علیه و سلم ثلاثة علی الله عونهم المکاتب الذی یرید الاداء و الناکح یرید العفاف و المجاهد فی سبیل الله ...

میبدی
 
۲۸۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... مثل این نور همانست که مصطفی گفته خلق الله الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره

عالمیان مشتی خاک بودند در ظلمت خود بمانده در تاریکی نهاد متحیر شده در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده همی از آسمان ازلیت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت گفتند خاکی است همه تاریکی و ظلمت نهادی می باید همه صفا و صفوت لطیفه ای پیوند آن نهاد گشت عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره

گفتند یا رسول الله این نور را چه نشانهاست گفت اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایی نماند چون سینه گشاده شود بنور الهی همت عالی گردد غمگین آسوده شود دشمن دوست گردد پراکندگی بجمع بدل شود بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید بزبان فقر گوید الهی کار تو در گرفتی بنیکویی بی ما چراغ خود افروختی بمهربانی بی ما خلعت نور از غیب تو فرستادی به بنده نوازی بی ما چون رهی را بلطف خود باین روز آوردی چه بود که بلطف خود بسر بری بی ما

معروف است و منقول در آثار که یکی از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیری گرفتند مدتی در آنجا بماند رومیان را دید روزی که در آن صحرای گرد آمده بودند سبب آن پرسید گفتند اینجا اسقفی است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد امروز میعاد بیرون آمدن اوست آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد و گویند که سی هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمی گفت و خلق تشنه سخن گفتن وی آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبی از اهل اسلام در میان شماست گفتند ما نمیدانیم و کس را نمی شناسیم اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمد تا برخیزد آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم اسقف گفت اگر شما او را نمی شناسید و او خود را نمی شناسد من او را شناسم ان شاء الله پس تأمل میکرد و در رویهای مردم تیز می نگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت هذا هو ادن منی اینست آن کس که من او را می جویم برخیز ای جوانمرد و نزدیک من آی تا با تو سخن گویم مرا گفت تو مسلمانی گفتم آری مسلمانم گفت از علماء ایشانی یا از جهال گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نه ام گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکی آنکه با من بگویی که مرا بچه شناختی و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که عرفتک بنور ایمانک ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روی تو اشراق میزد آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختی است که در هر قصری و غرفه ای از آن درخت شاخی است آن را در دنیا مثال چیست گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکی و در هر سرایی و حجره ای از شعاع وی شاخی است اسقف گفت صدقت دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست گفتم الجنین فی بطن امه یتعذی و لا یتغوط

اسقف گفت صدقت سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمه ای و ذره ای و حبه ای صدقات در میزان چون کوهی عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست ...

... قال الحسین بن منصور فی الرأس نور الوحی و بین العینین نور المناجاة و فی السمع نور الیقین و فی اللسان نور البیان و فی الصدر نور الایمان و فی الطبایع نور التسبیح فاذا التهب شی ء من هذه الانوار غلب علی النور الآخر فادخله فی سلطانه فاذا سکن عاد سلطان ذلک النور اوفر و اتم مما کان فاذا التهب جمیعا صار نورا علی نور یهدی الله لنوره من یشاء یهدی من یشاء بنوره الی قدرته و بقدرته الی غیبه و بغیبه الی قدمه و بقدمه الی ازله و ابده و بازله و ابده الی وحدانیته

فی بیوت أذن الله أن ترفع یک قول آنست که ترفع فیها الحوایج الی الله این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش بالله بردارند و حاجتها عرضه کنند نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جل جلاله بخودی خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافی گفت امیر المؤمنین علی ع را بخواب دیدم گفتم مرا پندی ده گفت ما احسن عطف الاغنیاء علی الفقراء طلبا لثواب الله و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة بالله چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جل جلاله یسبح له فیها یعنی فی المساجد فان المساجد بیوت العبادة کما ان القلوب بیوت الارادة ثم العابد یصل بعبادته الی ثواب الله القاصد یصل بارادته الی الله و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبة و الاسرار مجال التجلی

رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله فان امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنه کالمتعذر الا علی الاکابر الذین تجری علیهم الامور و هم عنها مأخوذون

صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر الله ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق مردانی که طلب ایشان را عدیل و ذکر ایشان را دلیل و مهر ایشان را سبیل دنیا در چشم ایشان قلیل مردانی که ذکر الله ایشان را شعار مهر الله ایشان را دثار درگاه لطف الله ایشان را جای و قرار همتشان منزه از اغیار جمال فردوسند وزین دار القرار مغبوط مهاجرانند و محسود انصار بر زمین همی روند و همی کند بایشان افتخار رجال مردانی که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستی الله نه در کوی دوست ایشان را رفیق و همراه نه اذا عظم المطلوب قل المساعد چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند قلب همه نقدهااند عیب خواجگانند و رد همسایگان لکن نامشان در جریده دوستان بر داشتگان لطفند و نواختگان رحمان دلشان پیوسته بحق نگران نشستنشان بر خاک خفتنشان بر زمین دستشان بالین خانه شان مسجد چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند و بیک اندوه دل ایشان جبرییل را فرا راه کنند که و لا تعد عیناک عنهم ذو النون مصری گفت وقتی باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده جماعتی باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم خلقی بدین انبوهی که می بینی گرد آمده و دستهای نیاز سوی او برداشته چه بود که تو اشارتی کنی گفتار وی بآسمان کرد همین کلمه گفت بحق ما جری البارحة بحق آن رازی که شب دوشین رفت هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانی که اشارت دوست بر دوست عزیز بود

و الذین کفروا أعمالهم کسراب الی قوله و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور ضرب الله مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فی القیامة الی النور کما قال تعالی نور علی نور و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فی القیامة الی الظلمة کما قال تعالی ظلمات بعضها فوق بعض ثم قال و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور قال الواسطی ان الله لا یقرب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه و لیس للاعراض عنده خطر حتی بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علة و بعد من بعد من غیر علة کما قال عز و جل و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور

میبدی
 
 
۱
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۶۵۵