گنجور

 
۲۷۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و اختار موسی قومه این نصب میم در قوم خواهی بنزع خافض نه یعنی من قومه فحذف من کقول الفرزدق

و منا الذی اختیر الرجال سماحة ...

... ۱ الف پیش فا

و خواهی کنایت نه از مختاران و سبعین بدل آن میگوید برگزید موسی عمران از قوم خویش هفتاد مرد و آن آن بود که موسی چون با قوم خویش آمد و گفت کلمنی ربی طایفه ای از ایشان گفتند لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة فیکلمنا جهارا و یشهد لک بتکلمه ایاک موسی ازین گفت ایشان بحق نالید رب العزة گفت ای موسی از ایشان هفتاد مرد برگزین که خیار ایشان باشند تا بطور آیند و سخن ما بشنوند و وعده ای بر آن نهادند که کی روند پس موسی هفتاد مرد برگزید و با خویشتن به طور برد و هارون با وی و یوشع بن نون را بر بنی اسراییل گماشت و خلیفه خود کرد تا باز آید پس چون بطور رسیدند موسی بفرمان حق بر کوه شد و میغ گرد کوه درگرفت چنان که موسی ناپدید شد و موسی هر گه که با حق سخن گفتی نور بر پیشانی وی افتادی چنان که هیچ کس طاقت آن نداشتی که در وی نگرستی چون حق جل جلاله با موسی در سخن آمد ایشان همه بسجود افتادند و می شنیدند کلام حق که با موسی میگفت و امر و نهی که می فرمود که این کن و آن مکن پس چون فارغ گشت آن میغ از سر وی باز شد و موسی پیش ایشان باز آمد گفتند یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة فصاح بهم جبرییل فموتوا عن آخرهم ثم احیاهم الله

گفته اند که این هفتاد مرد بسن بالای بیست سال بودند و بچهل سال برنگذشته از آنکه هر چه کم از بیست سال بود هنوز با وی جهل صبی بود و نقص کودکی و هر چه بالای چهل است با وی ضعف پیری بود و نقصان عقل کلبی گفت از آن هفتاد شصت مرد پیر بودند و بیش از آن پیر بدست نمی آمد رب العزة وحی کرد بموسی که ده جوان برگزین از ایشان موسی ده جوان برگزید بامداد که برخاستند همه پیران بودند و گفته اند که از هر سبطی شش کس برگزیدند جمله هفتاد و دو بودند موسی گفت هفتاد مرد مرا فرموده اند دو کس بجای مانید تا هفتاد راست شود هیچ کس رغبت نکرد که از ایشان واپس بود و بماند و باین معنی خلاف کردند و جدال در گرفتند موسی گفت هر آن کس که نشیند بفرمان و نیاید ثواب وی هم چندان است که آید و موافقت کند کالب بن یوفنا و یوشع بن نون هر دو بیستادند و نرفتند و موسی ایشان را فرمود که روزه دارید و پاک شوید و غسل کنید و جامه ها بشویید پس ایشان را بفرمان حق بر آن وعده ای که از حق یافته بود بطور سینا برد

اینست که رب العالمین گفت و اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا

ابن عباس گفت آن هفتاد مرد که بمیقات اول رفتند و گفتند لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة دیگراند و این هفتاد مرد أخذتهم الرجفة دیگر روایت کنند از

علی بن ابی طالب ع قال انما اخذتهم الرجفة من اجل دعویهم علی موسی قتل هارون و ذلک أن موسی و هارون و شبر و شبیر ابنی هارون انطلقوا الی سفح جبل فنام هارون علی سریر فتوفاه الله فلما مات دفنه موسی فلما رجع موسی الی بنی اسراییل قالوا این هارون قال توفاه الله فقالوا له بل انت قتلته حسدا علی خلقه و لینه قال فاختاروا من شیتم فاختاروا منهم سبعین رجلا و ذهب بهم فلما انتهوا الی القبر قالوا یا هارون قتلت ام مت فقال هارون ما قتلنی احد و لکن توفانی الله فقالوا یا موسی لن تعصی بعد الیوم فلما أخذتهم الرجفة و هی الموت و قیل الزلزلة و قیل النار و هی الصاعقة فقال موسی یا رب ما اقول لبنی اسراییل اذا رجعت الیهم یقولون انت قتلتهم فأحیاهم الله و جعلهم انبیاء

و عن علی بن ابی طالب ع قال قال رسول الله ص اذا کان یوم الجمعة نزل امین الله جبرییل الی المسجد الحرام فرکز لواه بالمسجد الحرام و غدا سایر الملایکة الی المساجد التی یجمع فیها یوم الجمعة فرکزوا الویتهم و رایاتهم بأبواب المساجد ثم نشروا قراطیس من فضة و أقلاما من ذهب ثم کتبوا الاول فالاول من بکر الی الجمعة فاذا بلغ من فی المسجد سبعین رجلا قد بکروا طووا القراطیس فکان اولیک السبعون کالذین هم اختارهم موسی من قومه و الذین اختارهم موسی من قومه کانوا انبیاء

و عن انس قال قال رسول الله ص اذا راح منا الی الجمعة سبعون رجلا کانوا کسبعین من قوم موسی الذین وفدوا الی ربهم او أفضل

قتاده گفت أخذتهم الرجفة لانهم لم یزایلوا فوقهم حین عبدوا العجل و لم یأمروهم بالمعروف و لم ینهوهم عن المنکر ابن عباس گفت اختارهم موسی لیدعوا ربهم فکان فیما دعوا ان قالوا اللهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا فکره الله ذلک من دعایهم

أخذتهم الرجفة قال رب لو شیت أهلکتهم گفته اند که لو بمعنی لیت است میگوید کاشکی چنان خواستی تو که ایشان را و مرا بیکبار در خانه هلاک کردی

سخنی ضجرانه است موسی به تنگدلی همی گفت و قیل لو شیت أهلکتهم من قبل ای قبل خروجنا للمیقات فکان بنو اسراییل یعاینون ذلک و لا یتهمونی زجاج گفت ان شیت امتهم من قبل ان تبتلیهم بما اوجب علیهم الرجفة و قیل ان شیت اهلکتهم عند اتخاذ العجل و لم تمهلهم الی المصیر الی المیقات و ایای ای و أهلکتنی حین قتلت القبطی بمصر أ تهلکنا بما فعل السفهاء منا فراء گفت ایشان در آن رجفه بنمردند و رجفه نه مرگ است بلکه زلزله است در زمین و رعده و قلقله در تن یعنی که از آن هیبت و از آن بیم لرزه بر اندام ایشان افتاد و نزدیک بود که مفاصل ایشان از هم جدا گشتی موسی چون ایشان را چنان دید بر ایشان رحمت کرد و از بیم مرگ ایشان برخاست و گریستن درگرفت و همی نالید و دعا همی کرد و همی گفت أ تهلکنا بما فعل السفهاء منا این استفهام بمعنی دعا است ای لا تهلکنا بما فعل السفهاء منا ما را هلاک مکن بآنچه تنی چند ازین نادانان کردند موسی میدانست که الله تعالی عادلتر از آن است که کسی را بجنایت دیگری گیرد اما این سخن چنان است که عیسی گفت إن تعذبهم فإنهم عبادک الایة و قیل هذا استفهام یتضمن معنی قوله و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة و السفهاء هم الذین عبدوا العجل موسی ظن برده بود که آن عقوبت رجفه که بایشان رسید از پرستش گوساله بود و نه چنان بود که آن از گفت قوم بود که گفته بودند لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة یا از آن دعاء مکروه که گفته بودند اللهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا بان یقول فعل السفهاء بمعنی قال است

إن هی إلا فتنتک یعنی ان الکاینات الا اختبارک نیست این بودنیها که می بود مگر آزمایش تو و قیل تلک الفتنة التی وقع فیها السفهاء لم تکن الا اختبارک و ابتلاؤک

و روا باشد که هی کنایت از عقوبت نهند یعنی ما هی الا عذابک تضل بها من تشاء و تهدی من تشاء من سلم منها فهو سعید و من بقی فیها فهو شقی أنت ولینا مدبر امرنا فاغفر لنا ذنوبنا و ارحمنا و أنت خیر الغافرین

و اکتب لنا فی هذه الدنیا حسنة ای اوجب لنا فی هذه الدنیا توفیق الطاعة و اسباغ النعمة و فی الآخرة الجنة و الرؤیة و الثواب موسی خیر دو جهانی خواست درین آیت همانست که مصطفی ص گفت سلوا الله الیقین و العافیة

وصیتی جامع است خیر دنیا و آخرت در ضمن آن فان ملاک امر الآخرة الیقین و ملاک امر الدنیا العافیة فکل طاعة لا یقین معها هدر و کل نعمة لم تصحبها العافیة کدر إنا هدنا إلیک ای تبنا و رجعنا و ملنا الیک من هاد یهود اذا مال و قیل من التهود فی السیر و هو التمکث قال عذابی ای قال الله عذابی أصیب به من أشاء یعنی الکفار و رحمتی وسعت کل شی ء ای عمت فی الدنیا الکفار و المؤمنین و خص بها المؤمنون فی العقبی و هذا معنی قوله فسأکتبها ای فسأوجبها للذین یتقون فیجب له الثواب للمتقین من الله و لا یجب لا حد شی ء علی الله یجب منه لصدقه فی قوله و لا یجب علیه شی ء لغیره فی ذاته

عطیه گفت وسعت کل شی ء لکن لا تجب الا للذین یتقون میگوید رحمت وی بهر چیز رسیده است اما واجب نگشت مگر متقیان را که کافران بطفیل مؤمنان در دنیا روزی میخورند و ببرکت مؤمنان بلاها از ایشان مندفع میشود و فردا در قیامت رحمت همه مؤمنانرا باشد علی الخصوص و ایشان را واجب گردد و کافر در عذاب بماند این چنان باشد که کسی بچراغ دیگری میرود و بآن روشنایی منفعت میگیرد چون صاحب چراغ آن چراغ ببرد طفیلی در ظلمت بماند

ابو روق گفت وسعت کل شی ء یعنی الرحمة التی قسمها بین الخلایق یعطف بها بعضهم علی بعض و عن سلمان الفارسی قال قال رسول الله ص ان الله تعالی خلق مایة رحمة یوم خلق السماوات و الارض کل رحمة منها طباق ما بین السماء و الارض فأهبط منها رحمة الی الارض فبها یتراحم الخلایق و بها تعطف الوالدة علی ولدها و بها یشرب الطیر و الوحوش من الماء و بها یعیش الخلایق فاذا کان یوم القیامة انتزعها من خلقه ثم افاض بها علی المتقین و زاد تسعا و تسعین رحمة ثم قرأ و رحمتی وسعت کل شی ء فسأکتبها للذین یتقون

ای أجمعها و أضم جزءها المنزل بین الخلق الی التسعة و التسعین جزءا عنده للذین یتقون کتب نزدیک عرب ضم است و الکتیبة الجیش المتضامة قال ابن عباس فسأکتبها للذین یتقون جعلها الله لامة محمد ص

و عن ابو سعید الخدری ان النبی ص قال افتخرت الجنة و النار فقالت النار یا رب یدخلنی الجبابرة و الملوک و الاشراف و قال الجنة یا رب یدخلنی الفقراء و الضعفاء و المساکین فقال الله للنار انت عذابی اصیب بک من اشاء و قال للجنة انت رحمتی وسعت کل شی ء و لکل واحدة منکما ملؤها

ابن جریح گفت و بو بکر هذلی که چون این آیت فرو آمد که و رحمتی وسعت کل شی ء ابلیس سر برآورد و شادی نمود و نشاط کرد گفت انا من ذلک الشی ء

رب العالمین ابلیس را وا بیرون کرد بآنچه گفت فسأکتبها للذین یتقون و یؤتون الزکاة و الذین هم بآیاتنا یؤمنون جهودان و ترسایان طمع کردند گفتند نحن نتقی و نؤتی الزکاة و نؤمن ربنا رب العالمین از ایشان بستد و ایشان را محروم کرد به آنچه گفت الذین یتبعون الرسول النبی الأمی امت محمد را بآن مخصوص کرد و بایشان داد قال نوف البکالی الحمیری لما اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقات ربه قال الله لموسی اجعل لکم الارض مسجدا و طهورا تصلون حیث ادرکتکم الصلاة الا عند مرحاض او حمام او قبر و أجعل السکینة فی قلوبکم و أ جعلکم تقرؤن التوراة عن ظهور قلوبکم یقرأها الرجل منکم و المرأة و الحر و العبد و الصغیر و الکبیر فقال ذلک موسی لقومه فقالوا لا نرید أن نصلی الا فی الکنایس و لا نستطیع حمل السکینة فی قلوبنا و نرید ان نکون کما کانت فی التابوت و لا نستطیع أن تقرأ التوراة عن ظهر قلوبنا و لا نرید أن نقرأها الا نظرا فقال الله تعالی فسأکتبها للذین یتقون الی قوله المفلحون فجعلها لهذه الامة فقال موسی یا رب اجعلنی نبیهم فقال نبیهم منهم

قال یا رب اجعلنی منهم فقال انک لن تدرکهم فقال موسی یا رب اتیتک بوفد بنی اسراییل فجعلت وفادتنا لغیرنا فأنزل الله و من قوم موسی أمة یهدون بالحق و به یعدلون فرضی موسی فقال نوف الا تحمدون ربا حفظ غیبکم و أجزل لکم سهمکم و جعل وفادة بنی اسراییل لکم

الذین یتبعون الرسول النبی الأمی یعنی محمدا ص امی نادبیر است که نه خواند و نه نویسد و کان نبینا ص امیا لا یکتب و لا یقرأ و لا یحسب قال الله تعالی و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک و قال ص انا امة امیة لا نکتب و لا نحسب و قیل منسوب الی ام القری و هی مکة بعضی مفسران گفتند که رسول ص از دنیا بیرون نشد تا بنوشت

الذی یجدونه مکتوبا ای وصفه و اسمه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل عمر خطاب از ابو مالک پرسید که صفت و نعت رسول خدا در تورات چیست

و کان ابو مالک من علماء الیهود فقال صفته فی کتاب بنی هارون الذی لم یبدل و لم یغیر احمد من ولد اسماعیل بن ابراهیم و هو آخر الانبیاء و هو النبی العربی الذی یأتی بدین ابراهیم الحنیف یأتزر علی وسطه و یغسل اطرافه فی عینیه حمرة و بین کتفیه خاتم النبوة مثل زر الحجلة لیس بالقصیر و لا بالطویل یلبس الشملة و یجتزی بالبلغة و یرکب الحمار و یمشی فی الاسواق معه حرب و قتل و سبی سیفه علی عاتقه لا یبالی من لقی من الناس معه صلاة لو کانت فی قوم نوح ما اهلکوا بالطوفان و لو کانت فی عاد ما اهلکوا بالریح و لو کانت فی ثمود ما اهلکوا بالصیحة مولده بمکة و منشأه بها و بدو نبوته بها و دار هجرته بیثرب بین حرة و نخل و سبخة هو امی لا یکتب بیده و هو الحماد یحمد الله علی کل شدة و رخاء سلطانه بالشام صاحبه من الملایکة جبرییل یلقی من قومه اذی شدیدا ثم یدال علیهم فیحصدهم حصد الجرین تکون له وقعات بیثرب منها له و منها علیه ثم تکون له العاقبه

و فی الانجیل ان المسیح ع قال للحواریین انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط روح الخلق الذی لا یتکلم من قبل نفسه انه یدبر لجمیع الخلق و یخبرکم بالامور المزمعة و یمدحنی و یشهد لی

یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر میگوید این پیغامبر امی ایشان را باسلام و شریعت و مکارم الاخلاق میفرماید و از منکر و فساد و مساوی الاخلاق باز میزند

و یحل لهم الطیبات و آن حلالها که اهل جاهلیت بر خود حرام کرده بودند چون بحایر و سوایب و وصایل و حوامی وی حلال و گشاده میگرداند و قیل یحل لهم الطیبات ای ما حرم علیهم فی التوراة من لحوم الإبل و شحوم البقر و الغنم و یحرم علیهم الخبایث و آنچه خبایث است چون گوشت خوک و مردار و خون و ربا و جمله محرمات بر ایشان بسته میدارد و حرام میکند یعنی که شریعت وی بر این صفت است

و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم بر قراءة شامی آصارهم علی الجمع عرب مواثیق را اواصر خوانند یکی از آن اصرة معنی آنست که از ایشان فرو نهند آن عهدهای گران و بارهای عظیم که بر بنی اسراییل بود که در تورات بایشان فرموده بودند چون قتل نفس در توبه و بریدن اعضاء که بوی گناه کردند و جامه که پلید شد از میان جامه بر آوردن و بریدن و در قتلها که کردند قصاص نه دیت و نه عفو این تشدیدها باغلال ماننده کرد یعنی للزومها کلزوم الغل فی العنق چنان که غل در گردن آویخته بود و از آن جدا نبود این مواثیق و عهود بر ایشان نهاده بودند و لازم کرده و گفته اند اغلال اینجا محرمات اند و مناهی که بر بنی اسراییل بود که عیسی مریم گفت و لأحل لکم بعض الذی حرم علیکم من آن را آمده ام که بعضی از حرام کرده ها بر شما حلال کنم و این غل همان است که عجم میگویند دست فلان کس فرو بستند دست فلان کس بر گردن بسته یعنی که او را از تصرف منع کردند و از مراد محروم فالذین آمنوا من الیهود به ای بمحمد و عزروه ای عظموه و نصروه و أصل التعزیر المنع یعنی نصروه بمنعهم کل من اراد کیده و اتبعوا النور الذی أنزل معه ای القرآن و سماه نورا لانه یبین للناس امور دینهم و دنیاهم و آخرتهم و عقباهم و مع یدل علی البقاء ای انزل علیه و بقی معه أولیک هم المفلحون الظافرون بالامانی الباقون فی النعیم

قل یا أیها الناس إنی رسول الله إلیکم جمیعا این خطاب با عرب است و اهل کتاب و عجم داخل است در جمیع میگوید ای جهانیان من رسول خداام بشما همگان قال ابن عباس بعث الله محمدا الی الاحمر و الاسود فقال یا أیها الناس إنی رسول الله إلیکم جمیعا و قال رسول الله ص بعثت الی الناس کافة و کان النبی یبعث الی قومه خاصة

و عن ابی ذر قال قال رسول الله ص اعطیت خمسا لم یعطهن احد قبلی نصرت بالرعب من مسیرة شهر و جعلت لی الارض مسجدا و طهورا و احل لی المغنم و لم یحل لاحد قبلی و بعثت الی الاحمر و الاسود و قیل لی سل تعطه ...

... فآمنوا بالله و رسوله النبی الأمی الذی ینبی عن الله ما کان و ما یکون یؤمن بالله و کلماته التوراة و الانجیل و سایر کتب الله و اتبعوه لعلکم تهتدون

روی عبد الله بن عمرو بن العاص قال خرج علینا رسول الله ص یوما کالمودع فقال انا محمد النبی الامی انا محمد النبی الامی انا محمد النبی الامی و لا نبی بعدی اوتینا فواتح الکلم و خواتمه و علمتکم خزنة النار و حملة العرش فاسمعوا و أطیعوا ما دمت فیکم فاذا ذهب بی فعلیکم کتاب الله احلوا حلاله و حرموا حرامه

میبدی
 
۲۷۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اختار موسی قومه الایة فرق است میان امت موسی ع و میان امت محمد ص امت موسی برگزیده موسی که میگوید عز جلاله و اختار موسی قومه و امت محمد برگزیده خدا که میگوید جل جلاله و لقد اخترناهم علی علم علی العالمین آن گه برگزیده موسی را گفت فقالوا أرنا الله جهرة فأخذتهم الصاعقة بظلمهم اینجا گفت أخذتهم الرجفة و برگزیده خود را گفت وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة خواست خواست حق است و اختیار اختیار حق یقول الله تعالی و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة موسی بر بساط قربت بر مقام مناجات بستاخی کرد بنعت تحقیق در حالت انکسار و افتقار از سر ضجر و حیرت

این تحاسر نمود که إن هی إلا فتنتک آن گه خویشتن را دریافت و بنعت عجز و شکستگی بازگشت از در هیبت و اجلال درآمد حکم بکلیت با حق افکند که تضل بها من تشاء و تهدی من تشاء بدین قناعت نکرد که زبان ثنا بگشاد تضرع و زاری در آن پیوست که أنت ولینا فاغفر لنا و ارحمنا نیاز و خواری خود برو عرضه کرد و رحمت و مغفرت خواست گفت فاغفر لنا و ارحمنا و أنت خیر الغافرین

در آثار آورده اند که موسی روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید بهر گامی که برمیگرفت خدای را ثنایی همی کرد و دعایی همی گفت و نیازی مینمود

پیر طریقت گفت نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست و دوست را چون نیاز وسیلتی نیست موسی چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش به بر آمد و اشخاص فضل به در آمد شب جدایی فرو شد و روز وصل برآمد و موسی را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست ندا آمد از جبار کاینات که ای موسی وقت راز است و هنگام ناز است و روز بار است یا موسی سل تعطه چه داری حاجت چه خواهی از عطیت ای موسی می خواه تا می بخشم می گوی تا می نیوشم

پیر طریقت گفت بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند و بمهر خلعت پوشانند و بکرم بنوازند تا بستاخ گردد آن گه میان غیرت و مهر میگردانند گهی غیرت در دربندد تا زبان رهی در خواهش آید گهی مهر در بگشاید تا رهی بعیان می نازد

إنا هدنا إلیک ای ملنا الی دینک و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة میگوید خداوندا بهمگی بتو باز گشتیم و از حول و قوة خویش متبری شدیم و خویشتن را بتو سپردیم و بهر چه حکم کردی رضا دادیم ما را بما باز مگذار و مایی ما از پیش ما بردار همانست که مصطفی ص گفت لا تکلنی الی نفسی طرفة عین و لا اقل من ذلک

و قال صلی الله علیه و سلم واقیة کواقیة الولید

به داود وحی آمد که ای داود دوستان مرا با اندوه دنیا چه کار اندوه دنیا حلاوت مناجات از دل ایشان ببرد ای داود من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشند غم هیچ نخورند و دل در دنیا نبندند و کار و شغل خود بهمگی با من افکنند و بقضاء من رضا دهند

رسول خدا گفت الرضا بالقضاء باب الله الاعظم

در بنی اسراییل عابدی بود روزگار دراز در عبادت بسر آورده بخواب نمودند او را که رفیق تو در بهشت فلان است وی بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وی چیست از وی نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرایض گفت مرا بگوی تا کردار تو چیست گفت نکرده ام عبادتی فراوان بیرون از آنچه دیدی اما یک خصلت است در من چون در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و بهر چه الله حکم کند رضا دهم و برخواست الله خواست خود نیفزایم عابد گفت اینست که ترا بدین منزل رسانید

الذین یتبعون الرسول النبی الأمی این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد اظهار شرف مصطفی است و بیان خصایص و فضایل وی رب العزة او را بستود و بر جهانیان برگزید و نبوت و رسالت را بپسندید و خاتم پیغامبران و مقتدای جهانیان کرد و هر چند که امی بود کتابها نخوانده و ننوشته علم اولین و آخرین دانست و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد و اخبار پیشینیان و آیین رفتگان و سرگذشت ایشان از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت از همه خبر داد و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوی آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود و هرگز نبود و ندانستند و عزت قرآن خبر میدهد که فأوحی إلی عبده ما أوحی

آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهری بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم و عنده مفاتح الغیب ...

... آن روز که از مکه هجرت کرد و روی سوی مدینه نهاد بخیمه ام معبد رسید ام معبد چون روی مبارک رسول دید در وی متحیر شد گفت ای مرد تو کیستی که اینجا آمده ای حوری که از خلد بیرون آمده ای ماهی که از آسمان بزیر آمده ای رضوانی که از فردوس آمده ای قندیل عرشی که دنیا افروخته ای توقیع لوحی که عیان گشته ای شمع طرازی که روان گشته ای صورت بختی که نقاب برداشته ای

کمند دلهایی که خانه فروش زده ای بند جانهایی که گوی جمال ربوده ای کیمیاء جمالی که جهان نگاشته ای نور شمس و قمری که پدید آمده ای

امروز گذشت بر من آن سرو روان

پوشیده ز من روی فرو بسته لبان

ابر ار چه رخ مهر بپوشد ز جهان

کی گردد نور روز بر خلق نهان

سیدی که در تواضع چنان بود که یک قرص از درویش قبول کردی و دنیا جمله بیک درویش دادی و منت بر ننهادی با یتیمی راز کردی و بر جبرییل ناز کردی با غریبی بنشستی و با بهشت ننگرستی بمهمان عجوز رفتی و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشتی زن بیوه را ردا بیفکندی و بساط در سدره منتهی نیفکندی با مسکینی هم زانو بنشستی رحیم دلی خوش سخنی نیک مردی نیک عهدی راست عهدی تیمار داری عزیز قدری محمد نامی ابو القاسم کنیتی مصطفی لقبی صد هزاران هزار صلوات و سلام خدای بر روح پاک و روان مقدس او باد

و أنت لما ولدت اشرقت ال

ارض و ضاءت بنورک الافق

فنحن فی ذلک الضیاء و فی ال

بنور و سبل الرشاد نحترق

میبدی
 
۲۷۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۶ - النوبة الاولى

 

... فبدل الذین ظلموا منهم بدل کردند آن ستمکاران آن سخن که گفته بودند ایشان را قولا غیر الذی قیل لهم دیگر گفتند جز از آنکه ایشان گفته بودند فأرسلنا علیهم رجزا من السماء فرو گشادیم بر ایشان از آسمان عذابی بما کانوا یظلمون ۱۶۲ بآن ستم که کردند

و سیلهم عن القریة و پرس ایشان را از آن شهر التی کانت حاضرة البحر بنزدیک دریا إذ یعدون فی السبت که از اندازه در میگذشتند و بشنبه کسب میکردند إذ تأتیهم حیتانهم که بایشان میآمد ماهیان ایشان یوم سبتهم آن روز که شنبه میکردند شرعا در آب بر روی آب روان هموار و یوم لا یسبتون لا تأتیهم و آن روز که شنبه نکردندی ماهی نیامدی بایشان کذلک نبلوهم ایشان را چنان می آزمودیم بما کانوا یفسقون ۱۶۳ بآنکه قومی فاسق بودند و از طاعت داری بیرون

و إذ قالت أمة منهم گروهی گفتند از ایشان لم تعظون قوما چرا می پند دهید قومی را الله مهلکهم که الله ایشان را هلاک میخواهد که کند أو معذبهم عذابا شدیدا یا میخواهد که ایشان را عذاب کند عذابی سخت قالوا جواب دادند و گفتند معذرة إلی ربکم عذر ما است بنزدیک خدا در کار ایشان و لعلهم یتقون ۱۶۴ و تا مگر هم ایشان بپرهیزند

فلما نسوا چون بگذاشتند ما ذکروا به پند گرفتن بآن پند که ایشان را دادند أنجینا الذین ینهون عن السوء رهانیدیم ایشان را که می باز زدندی از بدی و أخذنا الذین ظلموا و فرا گرفتیم ایشان را که بر خویشتن ستم کردند بعذاب بییس بعذابی سخت بما کانوا یفسقون ۱۶۵ بآن که قومی فاسق بودند ...

... و إذ تأذن ربک و آگاهی بداد خداوند تو لیبعثن علیهم که بر جهودان می انگیزاند إلی یوم القیامة تا بروز رستاخیز پیوسته من یسومهم سوء العذاب کسی که ایشان را می رنجاند و عذاب می چشاند إن ربک لسریع العقاب خداوند تو زود توان است عقوبت کردن را و إنه لغفور رحیم ۱۶۷ و آمرزگار و بخشاینده است تایب را

و قطعناهم فی الأرض أمما و ایشان را پاره پاره کردیم در زمین پرکنده گروه گروه منهم الصالحون هست از ایشان که مسلمان اند و نیکان و منهم دون ذلک و هست از ایشان که فرود از آن اند و جز از آن و بلوناهم و بیازمودیم ایشان را بالحسنات و السییات بنیکیها و بدیها لعلهم یرجعون ۱۶۸ تا مگر باز آیند بتوبه

فخلف من بعدهم خلف از پس در رسید ایشان را پس آمدگان بد ورثوا الکتاب تورات و علم آن میراث بردند از پیشینیان یأخذون عرض هذا الأدنی عرض این جهان میگیرند بآن علم و یقولون سیغفر لنا و با اینهمه میگویند که خداوند ما ما را بخواهد آمرزید و إن یأتهم عرض مثله و اگر آید بایشان عرض هم چنان از حرام یأخذوه میگیرند آن را أ لم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب نه پیمان در نامه من بر ایشان گرفته اند أن لا یقولوا علی الله إلا الحق که بر الله جز راست نگویند و درسوا ما فیه و آنچه در تورات است خوانده اند و دانسته و الدار الآخرة خیر و سرای آخرت به للذین یتقون ایشان را که از خشم و عذاب من می پرهیزند أ فلا تعقلون ۱۶۹ درنمی یاوند و الذین یمسکون بالکتاب و ایشان که دست در کتاب زدند و أقاموا الصلاة و نماز بپای داشتند إنا لا نضیع أجر المصلحین ۱۷۰ ما ضایع نکنیم مرد نیکوکاران

و إذ نتقنا الجبل فوقهم و یاد کن بر ایشان آن گه که ما کوه بگسستیم و بهوا بردیم و در هوا پهن باز داشتیم بالای ایشان کأنه ظلة گویی راست چتری بود و ظنوا أنه واقع بهم بدانستند که اگر تورات نپذیرند آن بر سر ایشان فرو افتد خذوا ما آتیناکم بقوة بستانید این کتاب که بشما دادیم بقوة و اذکروا ما فیه و یاد کنید آنچه در آن است لعلکم تتقون ۱۷۱ تا مگر پرهیزیده آیید

میبدی
 
۲۷۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و من قوم موسی أمة یهدون بالحق و هی الفرقة الناجیة من الاحدی و سبعین و ذلک فیما

روی ان النبی ص قال تفرقت امة موسی علی احدی و سبعین ملة سبعون منها فی النار و واحدة فی الجنة و کان علی بن ابی طالب ع اذا حدث بهذا الحدیث قرأ و من قوم موسی أمة یهدون بالحق

این همان قوم اند که آنجا گفت من أهل الکتاب أمة قایمة و آن عبد الله سلام است و ابن صوریا و یاران وی

قول سدی و ابن جریج و جماعتی مفسران آنست که این قومی اند که مسکن ایشان سوی مغرب است از اقلیم صین برگذشته روی بقبله اهل اسلام دارند و مسلمانان اند و از قوم موسی اند از بنی اسراییل رسول خدا شب معراج ایشان را دیده و با ایشان سخن گفته جبرییل گفت ایشان را هل تعرفون من تکلمون هیچ میدانید که با که سخن می گویید ایشان گفتند نمیدانیم جبرییل گفت هذا محمد النبی الامی فآمنوا به پس ایشان گفتند یا رسول الله موسی ما را وصیت کرده که هر که از ما بتو در رسد سلام موسی برساند مصطفی ص گفت علی موسی و علیکم السلام

آن گه ده سورة از قرآن بر ایشان خواند از آن سورتها که به ابتداء اسلام بمکه فرو آمد و آنکه از احکام و شرایع فریضه نماز و زکاة آمده بود ایشان را فرمود تا هر دو بپا میدارند و بر آن باشند و سبب افتادن ایشان بآن جایگه آن بود که بنی اسراییل پیغامبران را میکشتند و این یک سبط بودند از جمله دوازده سبط و طاقت دیدن آن نداشتند و بر فعل ایشان منکر بودند از ایشان بیزاری کردند برگشتند و دعا کردند تا رب العزة میان این قوم و بنی اسراییل جدایی افکند رب العالمین در زیر زمین راهی بر ایشان گشاده کرد تا در آن راه برفتند و بدیار مغرب بیرون آمدند و آنجا مسکن گرفتند

و قطعناهم یعنی بنی یعقوب من بنی الاثنی عشر و الاسباط فی بنی اسراییل کالقبایل فی بنی اسماعیل و اشتقاق سبط از سبط است نام درختی که شتران را علف است و همچنین قبیله نام درختی است یعنی که اسماعیل و اسحاق چون اصل درخت اند و اولاد چون اغصان زجاج گفت معناه قطعناهم اثنتی عشرة فرقة اسباطا کأنه قال فرقناهم اسباطا فیکون أسباطا بدلا من قوله اثنتی عشرة و أمما من نعت اسباطا

و أوحینا إلی موسی إذ استسقاه قومه فی التیه أن اضرب بعصاک الحجر کان للحجر اربعة اوجه لکل وجه ثلاث اعین لکل سبط عین لا یخالطهم سواهم

فانبجست اینجا در سخن اختصار است یعنی فضرب موسی بعصاه الحجر فانبجست ای فانصبت و انفجرت الا ان الانفجار اوسع من الانبجاس فی فیضان الماء تفسیر این در سورة البقره رفت الی قوله نغفر لکم مدنی و شامی و یعقوب تغفر بتاء مضمومه و فتح فا خوانند باقی بنون مفتوحه و کسر فا خوانند خطایاکم بی همز و بی تا قراءت ابو عمرو است خطییتکم برفع تا بی الف قراءت شامی است خطییاتکم بالف و ضم تا قراءت مدنی و یعقوب است خطییاتکم بالف و کسر تا قراءت مکی و کوفی است

فبدل الذین ظلموا الایة مضی تفسیره فی البقرة

و سیلهم عن القریة میگوید پرس ازین جهودان سؤال توبیخ و تقریع است تا کفر قدیم ایشان بشناسد و قریه ایلة است قریة بین مدین و الطور و قیل هی الطبریة و قیل اریحا حاضرة البحر ای عند البحر شهریست بقرب دریا میگوید سلهم عما وقع بأهلها از ایشان پرس که چه افتاد باهل آن شهر إذ یعدون فی السبت ای جاوزوا الحق یوم السبت إذ تأتیهم حیتانهم جمع حوت است و هو السمک و اضافها الیهم لانهم ارادوا صیدها یوم سبتهم روز شنبه است و اضافت با ایشان از آن است که ایشان باحکام این روز مخصوص اند و یوم سبتهم یعنی یوم یسبتون که بر عقب گفت و یوم لا یسبتون یقال سبت یسبت سبتا و سبوتا اذا اعظم السبت و اسبت اذا دخل فی السبت و قیل یوم سبتهم ای یوم راحتهم بترک اعمالهم کان الکسب یوم السبت محرما علی بنی اسراییل و کانوا امروا أن یتفرغوا فیه لعبادة الله شرعا ای واردة و قیل ظاهرة علی الماء و قیل رافعة رؤسها و قیل متتابعة و یوم لا یسبتون لا تأتیهم الحیتان

سیل الحسین بن الفضل هل تجد فی کتاب الله الحلال لا یأتیک الا قوتا و الحرام یأتیک جرفا جرفا قال نعم فی قوله تعالی إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم کذلک قیل متصل بالاول علی تقدیر لا تأتیهم شرعا مثل اتیان یوم السبت و قیل متصل بما بعده و هو قوله نبلوهم ای نختبرهم مثل هذا الاختبار ای نعاملهم معاملة المختبر بما کانوا یفسقون

قال ابن زید کانوا قد قرموا لحم الحیتان و کان فی غیر یوم السبت لا یأتیهم حوت واحد فأخذ رجل منهم حوتا فربط فی ذنبه خیطا ثم ربطه الی خشبته فی الساحل ثم ترکه فی الماء الی یوم الاحد فأخذه و شواه فوجد جار له ریح الحوت فقال له یا فلان انی اجد فی بیتک ریح الحوت قال لا فیطلع فی تنوره فاذا هو فیه فقال انی اری الله سیعذبک فلما لم یره عذب و لم یعجل علیه العذاب اخذ فی السبت الآخر حوتین اثنین فلما رأوا ان العذاب لا یعاجلهم اخذوا و أکلوا و ملحوا و باعوا و کثر اموالهم فقست قلوبهم و تجروا علی الذنب و قالوا ما نری السبت الا و قد أحل لنا و کان اهل القریة نحوا من سبعین الفا فصاروا ثلاث فرق فرقة صادت و أکلت و فرقة نهت و زجرت و فرقة امسکت عن الصید و هم الذین قال تعالی و إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما یعنی قالوا للفرقة الناهیة لا موهم علی موعظة قوم یعلمون انهم غیر مقلعین میگوید جمله آن قوم سه گروه بودند یک گروه گنهکاران و یک گروه ناهیان که پند میدادند و یک گروه که فرا پند دهان میگفتند لم تعظون قوما الله مهلکهم فرقه ناهیه جواب دادند معذرة إلی ربکم یعنی معذرة لنا الی ربکم فیه ابو عمرو گفت ای هذه معذرة الی ربکم و معناه الامر بالمعروف واجب علینا فعلینا موعظتهم و نصحهم حتی یکون لنا عذرا عند ربکم ان لم ینتهوا قراءة حفص از عاصم معذرة بنصب است ای نعظهم معذرة الی ربکم ای من اجل ذلک کما قال حذر الموت ای من اجله و قیل نعتذر معذرة ای اعتذارا الی ربکم

و لعلهم یتقون این اعذار همانست که آنجا گفت فلو لا کان من القرون من قبلکم أولوا بقیة ینهون عن الفساد فی الأرض إلا قلیلا ممن أنجینا منهم درین هر دو آیت مصداق سخن مصطفی است که گفت ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصی الله فلم یغیروا الا عمهم الله بعذاب ...

... فلما نسوا یعنی ترکوا و النسیان فی اللغة الترک ما ذکروا به ای ما وعظوا به من العذاب علی صید الحیتان أنجینا الذین ینهون عن السوء ای عن العذاب الشدید فیکون عن متصلا بأنجینا و یحتمل ان یکون متصلا ینهون ای عن المعصیة

و أخذنا الذین ظلموا ای صادوا فی السبت و خالفوا امر الله بعذاب بییس شدید مدنی و شامی بیس بوزن بیر خوانند ابن عامر بییس مهموز خواند ابو بکر بییس بر وزن فیعل خواند باقی بییس بر وزن فعیل یقال بؤس یبؤس بأسا اذا اشتد و البأس الشدة بعذاب بییس ای وجیع شدید و هو أنهم صاروا قردة

و الفرقة الأخری مختلف فیها قال الحسن نجت فرقتان و هلکت فرقة و قال بعضهم هلکت فرقتان و قال بعضهم بالتوقف فی امرهم و الروایات الثلاث عن ابن عباس

فلما عتوا عن ما نهوا عنه استکبروا و مردوا علی المعصیة قلنا لهم کونوا قردة خاسیین مبعدین مطرودین قال بعضهم خوطبوا بهذا القول فیکون ابلغ فی النازلة و قال بعضهم صیروا قردة و هذه القصة ذکرناها مشروحة فی سورة البقرة

و إذ تأذن ربک ای آذن و معناه اعلم تفعل و أفعل بیک معنی آید چون توعده و أوعده ترضاه و أرضاه تیقنه و أیقنه و قیل تأذن امر من الاذن و قیل حکم و قیل اخبر و قیل وعد و قیل حلف لیبعثن علیهم إلی یوم القیامة نظم آیت چنین است لیبعثن علیهم من یسومهم سوء العذاب الی یوم القیمة برانگیزاند بر جهودان و برگمارد بر ایشان کسی که ایشان را رنجاند تا بروز قیامت و هو محمد ص و امته یقاتلونهم حتی یسلموا او یعطوا الجزیة سعید بن جبیر گفت هم اهل الکتاب بعث الله علیهم العرب یجبونهم الخراج الی یوم القیامة إن ربک لسریع العقاب لمن استحق تعجیله و إنه لغفور للمؤمنین رحیم بهم

و قطعناهم فی الأرض أمما بنی اسراییل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه یعنی نژادانژاد و جوک جوک و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم اول بمصر باز به بیت المقدس و بنواحی مدینه اکنون پراکنده اند و گسسته در جهان و قیل جعلناهم علی ادیان مختلفة منهم الصالحون یعنی من آمن منهم بعیسی و محمد علیهما الصلاة و السلام و منهم دون ذلک یعنی الکفار و قیل منهم الصالحون الذین رآهم رسول الله ص لیلة المعراج و منهم دون ذلک ای عاصون مفسدون و بلوناهم بالحسنات و السییات و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها به نیکها و بدها اما حسنات آنست که و إذ فرقنا و ظللنا و أنزلنا و جاوزنا فأنجینا و سییات چون حبس ایشان در تیه چهل سال و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن لعلهم یرجعون کی یتذکروا و یعودوا الی الطاعة

فخلف من بعدهم خلف قوم سوء اشتقاقه من خلف اللبن اذا طال مکثه فی السقاء فتغیر و منه الخلوف این خلف جهودان ایام مصطفی اند و هر که پس ایشان آمد تورات میراث بردند از پیشینان یأخذون عرض هذا الأدنی ادنی تذکیر دنیا است یعنی عرض هذه الدنیا و العرض ما یعرض لک من منافع الدنیا او تعرض لک الحاجة الیه و قیل العرض بفتح الراء متاع الدنیا اجمع و باسکان الراء ما کان من المال سوی الدراهم و الدنانیر میگوید عرض این جهانی میگیرند بآن علم یعنی میفروشند و بها می ستانند و در سورتهای پیش بچند جایگه شرح این اشتراء رفت و یقولون سیغفر لنا و ان لم نستغفر این تمنی محال است چنان که جای دیگر گفتند لن یدخل الجنة إلا من کان هودا أو نصاری و گفتند نحن أبناء الله و أحباؤه لن تمسنا النار إلا أیاما معدودة و إن یأتهم عرض مثله یأخذوه ای و لو اوتوا عرضا مثل العرض الذی کفروا من اجله بمحمد لیکفروا بموسی لکفروا به ارتشوا من سادتهم فکفروا بمحمد و لو رشوا لیکفروا بموسی لکفروا و قیل ان یأت یهود یثرب الذین کانوا فی عهد رسول الله ص عرض من الدنیا مثله یأخذوه کما اخذ اسلافهم و قیل ان یأتهم عرض مثله من الحرام یأخذوه ای هم مصرون علی الذنب و لا یشبعهم شی ء

أ لم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لا یقولوا علی الله إلا الحق این همانست که گفت و لا تقولوا علی الله إلا الحق پیمان گرفتند بر ایشان که بر خدا دروغ و باطل نگویند و باطل گفتند آنچه گفتند سیغفر لنا اذ لیس فی التوراة میعاد المغفرة مع الاصرار و گفته اند أ لم یؤخذ استفهام است بمعنی تقریر ای امروا ان لا یصفوا الحق الا بنعت الجلال و استحقاق صفات الکمال و ان لا یتحکموا علیه بما لم یأت منه خبر و لم یشهد بصحته برهان و لا نظر و درسوا ما فیه ای و قرءوا ما فی الکتاب ای لم یفعلوا عن جهل و الدار الآخرة الجنة خیر للذین یتقون الشرک و المعصیة أ فلا تعقلون انها خیر من العرض الادنی

و الذین یمسکون بالکتاب ای التوراة و یحتمل القرآن ابو بکر از عاصم یمسکون بتخفیف خواند باقی بتشدید خوانند و هما فی المعنی واحد ای یتمسکون به فیعلمون بما فیه عبد الله سلام است و اصحاب وی که در کتاب تحریف و تبدیل نیاوردند و شرایع و احکام آن پذیرفتند و بپای داشتند عطا گفت امت محمداند ...

... و قیل المصلحون هم الذین یمسکون و الخبر فیه محذوف و معناه نعطیهم اجورهم إنا لا نضیع أجر المصلحین

و إذ نتقنا الجبل فوقهم النتق فی اللغة یکون قلعا و یکون رفعا و یکون بسطا و کل ذلک قد کان من الله عز و جل یومیذ بذلک الجبل قلعه جبرییل و رفعه و بسطه فی الهواء فوقهم میگوید یاد کن برین جهودان که ما کوه برکندیم یعنی جبرییل را فرمودیم تا از بیخ برکند و در هوا برد و بر سر ایشان پهن بداشت کأنه ظلة ای سقیفة و هی کل ما اظلک و ظنوا ایقنوا أنه واقع بهم أن خالفوا خذوا ای قلنا لهم خذوا ما آتیناکم بقوة گفتیم بستانید این کتاب را یعنی جبرییل گفت ایشان را که این کتاب بستانید و بپذیرید بجهد و قوت و قدرت که دارید بگرفتن و پذیرفتن آن و اذکروا ما فیه ای اعملوا بما فیه و لا تنسوه لعلکم تتقون لکی تتقوا النار و سبق شرحه فی سورة البقرة

میبدی
 
۲۷۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ أخذ ربک من بنی آدم الایة از روی فهم بر لسان حقیقت این آیت رمزی دیگر دارد و ذوقی دیگر اشارتست ببدایت احوال دوستان و بستن پیمان و عهد دوستی با ایشان روز اول در عهد ازل که حق بود حاضر و حقیقت حاصل

سقیا للیلی و اللیالی التی

کنا بلیلی نلتقی فیها

چه خوش روزی که روز نهاد بنیاد دوستی است چه عزیز وقتی که وقت گرفتن پیمان دوستی است مریدان روز اول ارادت فراموش هرگز نکنند مشتاقان هنگام وصال دوست تاج عمر و قبله روزگار دانند

سقیا لمعهدک الذی لو لم یکن

ما کان قلبی للصبابة معهدا

فرمان آمد که یا سید و ذکرهم بأیام الله این بندگان ما که عهد ما فراموش کردند و بغیری مشغول گشته با یاد ایشان ده آن روز که روح پاک ایشان با ما عهد دوستی می بست و دیده اشتیاق ایشان را این توتیا می کشیدیم که أ لست بربکم

ای مسکین یاد کن آن روز که ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبت شراب عشق ما می آشامیدند و مقربان ملأ اعلی میگفتند اینت عالی همت قومی که ایشانند ما باری ازین شراب هرگز نچشیده ایم و نه شمه ای یافته ایم و های و هوی آن گدایان در عیوق افتاده که هل من مزید ...

... تا باز عدم خشک نیابی لب ما

روزی آن مهتر عالم و سید ولد آدم ص میگفت ان حراء جبل یحبنی و أحبه

این کوه حرا مرا دوست است و من او را دوستم گفتند ای سید کوه را چنین می گویی چیست این رمز گفت آری شراب مهر از جام ذکر آنجا نوش کرده ایم ...

... ساعتی در قبض بودی ساعتی در بسط وقتی در سکر بودی وقتی در صحو لختی در اثبات بودی لختی در محو هر کس که از ابتداء ارادت مریدان خبر دارد داند که آن چه حال بودست و چه درد این چنان است که گویند

اکنون باری بنقد دردی دارم

کان درد بصد هزار درمان ندهم

پیر طریقت گفته در مناجات الهی چه خوش روزگاریست روزگار دوستان تو با تو چه خوش بازاریست بازار عارفان در کار تو چه آتشین است نفسهای ایشان در یاد کرد و یادداشت تو چه خوش دردیست درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو أ لست بربکم قالوا بلی فرقهم فرقتین فرقة ردهم الی الهیبة فهاموا و فرقة لاطفهم بالقربة فاستقاموا و قیل تجلی لقلوب قوم فتولی تعریفهم فقالوا بلی عن صدق یقین و تعزز علی آخرین فأثبتهم فی اوطان الجحد فقالوا بلی عن ظن و تخمین

روز میثاق بجلال عز خود و کمال لطف خود بر دلها متجلی شد قومی را بنعت عزت و سیاست قومی را از روی لطف و کرامت آنها که اهل سیاست بودند در دریای هیبت بموج دهشت غرق شدند و این داغ حرمان بر ایشان نهادند که أولیک کالأنعام بل هم أضل و ایشان که سزای نواخت و کرامت بودند بتضاعیف قربت و تخاصیص محبت مخصوص گشتند و این توقیع کرم بر منشور ایمان ایشان زدند که أولیک هم الراشدون أ لست بربکم اینجا لطیفه ای نیکو گفته اند و ذلک انه قال تعالی أ لست بربکم و لم یقل الستم عبیدی نگفت نه شما بندگان من اید بلکه گفت نه من خداوند شماام پیوستگی خود را بنده در خدایی خود بست نه در بندگی بنده که اگر در بندگی بستی چون بنده بندگی بجای نیاوردی در آن پیوستگی خلل آمدی چون در خدایی خود بست و خدایی وی بر کمال است که هرگز در آن نقصان نبود لا جرم پیوستگی بنده بوی هرگز گسسته نشود و نیز نگفت که من که ام که آن گه بنده درو متحیر شدی و نگفت که تو که ای تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد و نیز نگفت خدای تو کیست که بنده درماندی بلکه سؤال کرد با تلقین جواب گفت نه منم خدای تو اینست غایت کرم و نهایت لطف

شیخ الاسلام انصاری گفت قدس الله روحه کرم گفت أ لست بربکم بر گفت بلی چون داعی و مجیب یکی است دو تعرض چه معنی ملک رهی را با خود خواند او را بخود نیوشید بی او خود جواب داد و جواب ببنده بخشید این هم چنان است که مصطفی را گفت و ما رمیت إذ رمیت درین آیت دعوی بسوخت و معنی بنواخت تا هر که بخود باز آید او را نشناخت سیل ربوبیت بر گرد بشریت گماشت او را ازو بربود پس او را نیابت داشت میگوید نه تو انداختی آن گه که میانداختی و یدا تبطش بی اینست گر بشناختی

و اتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها همی تا باد تقدیر از کجا درآید اگر از جانب فضل آید لاحقان را بسابقان در رساند زنار گبر کی کمر عشق دین گرداند و اگر از جانب عدل آید توحید بلعم شرک شمارد و با سگ خسیس برابر کند فمثله کمثل الکلب آری کار رضا و سخط دارد اگر یک لمحت از لمحات نسیم رضای او بدرک اسفل برگذرد فردوس اعلی گردد ور یک باد از بادهای سخط او بفردوس اعلی بگذرد درک اسفل شود سحره فرعون چندین سال کفر ورزیدند و فرعون را پرستیدند یک باد رضا بر ایشان آمد نواخته لطف کرامت گشتند بلعم هفتاد سال شجره توحید پرورده و با نام اعظم صحبت داشته و کرامتها بخود دیده و بعاقبت در وهده سخط حق افتاده وز درگاه او برانده که فارقت من تهوی فعز الملتقی زینهار ازین قهر فریاد ازین حکم کار نه آن دارد که از کسی کسل آید و از کسی عمل کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل ...

... خود را چو بمیزان خرد برسختم

از بنگه لولیان کم آمد رختم

فرمان آمد که ای محمد ما روز میثاق بندگان را دو گروه کردیم گروهی نواخته و دل بآتش مهر ما سوخته گروهی گریخته و با دون ما آمیخته ایشان که ما رااند شیطان را با ایشان کار نیست إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و آنان که شیطان رااند ما را عمل ایشان و بود ایشان بکار نیست إنما سلطانه علی الذین یتولونه ای سید در سپاه دیو چه رنج بری عاقبت کار ایشان اینست که فکبکبوا فیها هم و الغاوون و جنود إبلیس أجمعون ای ابلیس گرد دوستان ما چه گردی

ایشان حزب الله اند ترا بر ایشان دسترس نیست و تحفه روزگار ایشان جز رستگاری و پیروزی نیست ألا إن حزب الله هم المفلحون ...

میبدی
 
۲۷۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی هو الذی خلقکم من نفس واحدة بزرگ است و بزرگوار خداوند مهربان نیکو نام رهی دار آفریننده جهانیان و دارنده همگان پاک و بی عیب در نام و نشان پاک از زاده و خود نزاییده پاک از انباز و یاری دهنده پاک از جفت و هم ماننده خلق که آفرید جفت آفرید قرین یکدیگر نرینه و مادینه هر دو درهم ساخته و شکل در شکل بسته و جنس با جنس آرمیده چنان که گفت و جعل منها زوجها لیسکن إلیها خداست که یکتاست و در صفات بی همتاست و از عیبها جداست آفریننده و دارنده و پروراننده چون خواهد که در آفرینش قدرت نماید از یک قطره آب مهین صد هزار لطایف و عجایب بیرون آرد اول خاکی آن گه آبی آن گه علقه ای پس مضغه ای پس استخوانی و پوستی پس جانوری چون چهار ماهه شود زنده شود در آن قرار مکین فی ظلمات ثلث درین شخص سه حوض آفریده یکی دماغ یکی جگر یکی دل از دماغ جویهای اعصاب بر همه تن گشاده تا قدرت حس و حرکت در وی میرود از جگر رگها آرمیده بر همه تن گشاده تا غذا در وی میرود

از دل رگها جهنده بر همه تن گشاده تا روح در وی میرود دماغ بر سه طبقه آفریده در اول فهم نهاده در دوم عقل نهاده در سوم حفظ چشم بر هفت طبقه آفریده روشنایی و بینایی در آن نهاده عجب تر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانه ای و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخی در وی پیدا گشته طرفه تر پیشانی که سخت آفرید با صلابت تا موی نرویاند که آن گه جمال ببرد پوست ابرو میانه آفرید تا موی برآید اندکی و دراز نگردد

گوش بیافرید آبی تلخ در وی نهاده تا هیچ حیوان بوی فرو نشود و در وی پیچ و تحریف بسیار آفریده تا اگر خفته باشی و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وی دراز شود تا تو آگاه شوی زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد و از سخن گفتن باز نمانی چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد تا بادرار آب میدهد و طعام بوی تر میشود و اگر نه طعام بحلق فرو نشود بر سر حلقوم حجابی آفرید تا چون طعام فرو بری سر حلقوم بسته شود تا طعام بمجری نفس فرو نشود جگر بیافرید تا طعامهای رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون تا غذای هفت اندام شود

پاکست و بی عیب خداوندی که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد و چندین عجایب و بدایع قدرت بنمود چون اندیشه کنی بگوی فتبارک الله أحسن الخالقین زهی نیکوکار زیبا نگار آفریدگار تن نگاشت و دل نگاشت چون تن نگاشت خود را ستود گفت فتبارک الله أحسن الخالقین چون دل نگاشت ترا ستود گفت أولیک هم الراشدون در علم ازلی و قضاء ابدی و رفته قلم است که رویهایی بخواهد گردانید چون بنگاشتن روی رسید گفت نیکو نگارید نگارگر ستود نه نگار که اگر نگار ستودی نه روا بودی که بزدودی که کریم ستوده خویش محو نکند برداشته خویش رد نکند چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر تا بدانی که نگار دل را هرگز نخواهد زدود

و لا یستطیعون لهم نصرا و لا أنفسهم ینصرون بیک قول مراد باین مشرکان اند که پرستنده اصنام بودند جای دیگر گفت و کانوا لا یستطیعون سمعا ما کانوا یستطیعون السمع حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل و ازین آیت بی خبراند و بی نصیب که ملک میگوید جل جلاله نه استطاعت دارند و نه قدرت نه خود را بکار آیند نه دیگران را نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت مگر آنچه الله خواهد که توانند که خواست خواست الله است و توان توان او بنده بخود هیچ نتواند همه بتقدیر الله است نیکی و بدی سود و زیان عطا و منع غنا و فقر همه بتقدیر و خواست الله است خیر بتقدیر او و رضاء او شر بتقدیر او نه برضاء او در عالم چیست مگر بخواست او موی نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او آدمی از خاک آفریده او و اسیر در قبضه او هیچ چیز بر وی نرود مگر بحکم او و بمشیت او هر چه خواهد کند بر بنده او اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند او را رسد و کس را نیست اعتراض بر او لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وی بود و در حکم وی امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست ما کان لهم الخیرة خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزت است سبحانه و تعالی عما یشرکون پاکست و متعالی از آنک دیگری را با وی حکم و اختیار بود که خدایی شرکت نپذیرد

و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون آن زخم خوردگان عدل ازل و نابایستگان حضرت عزت از مصطفی ص انسانیت دیدند نبوت ندیدند آدمیت دیدند عبودیت ندیدند لا جرم میگفتند إن هذا لساحر مبین أ إنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون آن دیده های شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود و سزای دیدن جمال نبوت نبود از آن ندیدند موسی علیه السلام از خضر بندگی دید آدمیت ندید لا جرم میان بخدمت دربست و بر درگاه شاگردی و مریدی وی مجاور گشت دیری بباید تا تو از خلق و آدمی بیرون از تن ظاهر چیزی بینی تو لیلی می بینی معشوقی نمی بینی مجنون میدانی عاشقی نمیدانی لا جرم از کوی حقایق و راه مردان دور افتادی ای هفتاد سال در منزل خاک بمانده و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده پای بند صورت گشته و هرگز عالم صفت ندیده

تا تو مرد صورتی از خود نبینی راستی ...

میبدی
 
۲۷۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم

بسم الله الرحمن الرحیم یسیلونک عن الأنفال ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفی گفت من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا

گفت هر که کافری را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیری را گیرد همچنین پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند قومی را کشتند و قومی را اسیر گرفتند و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفی ص و دفع دشمنان از وی میکردند و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمی کردند پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند یکی انصاری برخاست نام وی ابو الیسر ابن عم و اخو بنی سلمه گفت یا رسول الله اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده داده ای و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفی بود ایستاده و مصاف نگه میداشتند گفت یا رسول الله ما نه از بد دلی جنگ میکردیم لکن نخواستیم که ترا خالی بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یاری میدادیم پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد سخن در میان ایشان دراز شد

و سعد بن ابی وقاص برادر وی را عمر کشته بودند بجنگ شد و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وی بستد شمشیری نیکو نام آن ذو الکتیفة آن شمشیر برداشت پیش مصطفی ص آورد گفت اعطنی هذا رسول خدا جواب داد ضعه یک بار دیگر گفت اعطنی هذا رسول جواب داد ضعه سعد را آن ناخوش آمد دل تنگ شد و درین معنی گفت و گوی در میان صحابه افتاد تا جبرییل آیت آورد یسیلونک عن الأنفال قل الأنفال لله و الرسول مصطفی ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویت قسمت کرد و سعد بن ابی وقاص را بخواند و گفت یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر اکنون آن منست بتو دادیم

یسیلونک عن الأنفال و او ضمیر مؤمنان است یعنی که مؤمنان ترا می پرسند ازین مال غنیمت سؤال بر دو وجه است سؤال استعلام و سؤال طلب و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته میگوید ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست حلال است یا حرام و بکه می باید داد و گفته اند که از آن می پرسیدند که بر امتهای گذشته پیش ازین امت حرام بود خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه قومی گفتند این سؤال طلب است و عن زیادت است و دلیل بر این قرایت ابن مسعود است یسیلونک الانفال بحذف عن معنی آنست که مؤمنان انفال از تو طلب می کنند و میخواهند و الانفال الغنایم واحدها نفل قال لبید

ان یقوی ربنا خیر نفل

و باذن الله رأسی و عجل

یقال نفلنی کذا ای اعطانی و النوفل الرجل الکثیر العطاء و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة

قل الأنفال لله و الرسول تعظیم را نام الله در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله معنی آنست که حکم غنیمت با مصطفی افکندیم آن وی است چنان که او خواهد در آن حکم کند ابن جریر گفت انفال دیگر است و غنایم دیگر غنایم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند حکم این غنایم آنست که الله گفت و اعلموا أنما غنمتم من شی ء الآیة و انفال زیادتست که بعد از قسمت امام چیزی بکسی دهد زیادت از قسمت برای خویش مجاهد و عکرمه گفتند غنایم روز بدر علی الخصوص مصطفی را بود بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست پس رب العزة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که و اعلموا أنما غنمتم من شی ء الآیة

ابن زید گفت آیت محکم است و ثابت و معنی آنست قل الأنفال لله و هی لا شک لله مع الدنیا بما فیها و الآخرة و الرسول یضعها فی مواضعها التی امر الله بوضعها فیها

میگوید انفال و غنایم همه خدای را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خدای را است کس را با وی در آن انبازی نه و رسول راست یعنی که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که الله فرماید این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنایم فرو فرستاد گفت فان لله خمسه و لکم اربعة اخماسه ...

... إن کنتم مؤمنین فان الایمان یوجب ذلک این خطاب با صحابه رسول است میگوید اگر مؤمنان اید مقتضی ایمان آنست که خدای و رسول را فرمان بردار باشید و در طاعت داری یک دل و یک سخن باشید و در کار غنایم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید و بخدای و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید

روی عدی بن حاتم قال خطب رجل عند رسول الله ص فقال و من یطع الله و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوی فقال النبی ص اسکت فبیس الخطیب انت ثم قال رسول الله من یطع الله و رسوله فقد رشد و من یعص الله و رسوله فقد غوی فلا تقل و من یعصهما

ثم وصف المؤمنین فقال إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله الآیة ای اذا ذکرت عظمة الله و قدرته و ما خوف به من عصاه فزعت قلوبهم فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الی وعده و فرقت عن وعیده و إذا تلیت علیهم آیاته ای القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة اذا تاملوا و تدبروا معانیه حجتی روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان و رب العالمین صریح میگوید زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة اذا تاملوا و تدبروا معانیه حجتی روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان و رب العالمین صریح میگوید زادتهم إیمانا و آن وجهی دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الا باجتماع خصلتهای نیکو از اعمال ظاهر و باطن و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند تعالی الله عما یقول الظالمون قال عمر بن حبیب و کان له صحبة ان للایمان زیادة و نقصانا قیل فما زیادته قال اذا ذکرنا الله و حمدناه فذلک زیادته و اذا سهونا و قصرنا و غفلنا فذلک نقصانه و کتب عمر بن عبد العزیز الی بعض اخوانه ان للایمان سننا و فرایض و شرایع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان و علی ربهم یتوکلون یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه

الذین یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است

أولیک هم المؤمنون حقا سرا و جهرا بخلاف المنافق ابن عباس گفت من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل تقدیره حقوا حقا مثل صدقوا صدقا سأل رجل الحسن فقال أ مؤمن انت فقال الایمان ایمانان فان کنت تسألنی عن الایمان بالله و ملایکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها و ان کنت تسألنی عن قوله إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم الی قوله عند ربهم فو الله ما ادری أ منهم انا ام لا و یقال الحق فی الکلام علی وجهین احدهما المستحق و الثانی ما له حقیقة الوجود بخلاف الباطل فانه لا وجود له و روا باشد که أولیک هم المؤمنون اینجا سخن بریده گردد پس گویی حقا لهم درجات عند ربهم بدرستی و راستی که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان و قیل لهم درجات فی الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة و مغفرة للذنوب و رزق کریم خالص من شوایب الکدر

کما أخرجک ربک مفسران در معنی آیت مختلف اند قومی گفتند این متصل است باول و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین ای صلاحهم فی اصلاح ذات البین کصلاحهم فی اخراج الله لقاهم و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فاتقوا الله و أصلحوا ذات بینکم فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج الله تعالی محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم میگوید همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتی زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است هم چنان که روز بدر خدای تعالی محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر اگر چه قومی را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند اما صلاح ایشان در آن بود

و قیل التشبیه وقع بین الحقین ای هم المؤمنون حقا کما أخرجک ربک من بیتک بالحق میگوید ایشان مؤمنان اند بحق و راستی چنان که الله ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستی و قیل التشبیه وقع بین الکراهتین ای الانفال لله و الرسول و ان کره بعضهم کما أخرجک ربک من بیتک بالحق و إن فریقا من المؤمنین لکارهون میگوید این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له و تقدیره امض لامر الله فی الغنایم و ان کرهوا کما مضیت علی خروجک و هم کارهون قومی گفتند از مفسران که این آیت باول هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنی اذا است کقوله و أحسن کما أحسن الله إلیک معناه و احسن اذا احسن الله الیک و تقدیره اذکر یا محمد اذ أخرجک ربک من بیتک یعنی المدینة الی بدر بالحق ای بالوحی الذی اتاک به جبرییل و إن فریقا من المؤمنین لکارهون الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر الله عز و جل بحال

یجادلونک فی الحق ای فی القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فی ترک ذلک فهو جدالهم بعد ما تبین ان الجهاد واجب و الخروج صواب و علموا ان امرک امر الله کأنما یساقون إلی الموت و هم ینظرون ای کارهون القتال کراهیة من یساق الی الموت و هم ینظرون الی اسبابه قال ابن زید یجادلونک یعنی الکفار فی الحق ای فی الاسلام بعد ما تبین بان و ظهر الاسلام کأنما یساقون إلی الموت حین دعوا الی الاسلام و هم ینظرون تلک الحالة

و إذ یعدکم الله إحدی الطایفتین شرح این قصه بقول ابن عباس و سدی و جماعتی مفسران آنست که کرز بن جابر القرشی بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند خبر به مصطفی ص رسید بر نشست با جماعتی یاران و بر پی وی برفتند و بوی در نرسیدند و باز گشتند بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام می آید و کاروان قریش با وی مالی عظیم و تجارتی فراوان و هی اللطیمة یعنی قافلة معها الطیب

رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر و اگر ما براه ایشان شویم بخیر و غنیمت باز گردیم سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود

کانوا یتعاقبون علیه و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه که ایشان برای کاروان می رفتند نه بقصد جنگ و حرب در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهری با چهل سوار بزرگان و سروران قریش بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان ضمضم بن عمرو الغفاری بمکه فرستاد قریش را خبر کرد از حال و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان همه با ساز حرب و سلاح تمام رسول خدا با یاران از مدینه برفته و وادیی است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده جبرییل آمد از حضرت عزت این آیت آورد و إذ یعدکم الله إحدی الطایفتین أنها لکم الطایفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر خیر رسول الله بین ان ینصر علی العدو او ینقل عیرهم گزین دادند رسول خدای را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند و اگر خواهد کاروان و مال رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند ایشان را جواب دادند و تودون أن غیر ذات الشوکة تکون لکم شما دوست میدارید که از درخت بی خار رطب گیرید و الله میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد مصطفی ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود جماعتی کراهیت نمودند گفتند یا رسول الله هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتی نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت یا رسول الله امض لما امرک الله فنحن معک و الله ما نقول کما قالت بنو اسراییل لموسی اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون فو الذی بعثک بالحق لو سرت بنا الی برک الغماد یعنی مدینة الحبشة لجالدنا معک حتی نبلغه این سخن مهاجران بود

رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند با ایشان می نگرست و می گفت اشیروا علی ایها الناس سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت یا رسول الله قد آمنا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جیت به هو الحق و اعطیناک علی ذلک عهودنا و مواثیقنا علی السمع و الطاعة فامض یا رسول الله لما اردت فو الذی بعثک بالحق ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا علی برکة الله حیث شیت و صل حبل من شیت و اقطع حبل من شیت و خذ من اموالنا ما شیت ثم قال رسول الله صلی الله علیه و سلم سیروا علی برکة الله و ابشروا فان الله قد وعدنی احدی الطایفتین و الله لکاف الان انظر الی مصارع القوم

پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است ...

میبدی
 
۲۷۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله معراج قلوب الاولیاء بسم الله نور سر الاصفیاء بسم الله شفاء صدور الأتقیاء بسم الله کلمة التقوی و راحة الثکلی و شفاء المرضی بسم الله نور دل دوستان است آیینه جان عارفان است چراغ سینه موحدان است آسایش رنجوران و مرهم خستگان است شفاء درد و طبیب بیمار دلان است خدایا گرفتار آن دردم که تو دوای آن دانی در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی بنده آن ثناام که تو سزای آنی من در تو چه دانم تو دانی تو آنی که خود گفتی و چنان که گفتی آنی

در هجر تو کار بی نظامست مرا ...

... بی نام تو سر بسر حرامست مرا

یسیلونک عن الأنفال قل الأنفال لله و الرسول ای مهتر عالم و ای سید ولد آدم ای مایه فطرت ای نقطه سعادت ای مقصود موجودات و سید کاینات ای نقطه دایره حادثات ترا می پرسند از انفال و حکم آن تو از وحی ما و از پیغام ما ایشان را جواب ده قل الأنفال لله ملکا و لرسوله الحکم فیها بما یقضی به امرا و شرعا انفال از روی ملک خدایراست و حکم آن چنان که خواهد مصطفی ص راست بپسندید شما که بندگانید حکم او بپذیرید به جان و دل قول او که قول او وحی ما است فعل او حجت ما است شریعت او ملت ما است حکم او دین ما است اتباع او دوستی ما است

فاتقوا الله و أصلحوا ذات بینکم تقوی بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوی است اصل همه هنرها و مایه همه خیرها تقوی است تقوای او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا میوه او دوستی خدا نه گرمای پشیمانی بدو رسد نه سرمای سیری نه باد دوری نه هواء پراکندگی تقوی سه چیز است خوفی که ترا از معصیت باز دارد رجایی که ترا بر طاعت دارد رضایی که ترا بر محبت دارد

قوله و أصلحوا ذات بینکم با مردم بصلح و آشتی زندگانی کنید و بی آزار زیید و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید اگر توانید ایثار کنید و اگر نه باری انصاف دهید بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون می پسندد که و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة

عن عبد الله بن عمر قال اهدی لرجل من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم رأس شاة فقال ان اخی فلانا و عیاله احوج الی هذا منا فبعث به الیه قال فلم یزل یبعث به واحد الی آخر حتی نداولها سبعة ابیات حتی رجعت الی الاول قال فنزلت و یؤثرون علی أنفسهم الایة

قوله إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم مؤمنان ایشانند که از خدای ترسند درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد هم چنان که جایی دیگر گفت و خافون إن کنتم مؤمنین ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر الله محروم درین آیت گفت مؤمنان ایشان اند که در یاد کرد الله دلهاشان بترسد و بلرزد جایی دیگر گفت الذین آمنوا و تطمین قلوبهم بذکر الله اشارت است که مؤمنان ایشان اند که در یاد الله دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و می زارد و می نالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء ألا تخافوا بسر وی رسد از بیم فراق بروح وصال باز آید در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد اینست که میگوید جل جلاله تطمین قلوبهم بذکر الله و گفته اند وجلت قلوبهم وصف مرید است تطمین قلوبهم نعت مراد است وجلت قلوبهم اهل شریعت را شعار است تطمین قلوبهم ارباب حقیقت را دثار است وجلت قلوبهم مقام روندگان است تطمین قلوبهم نشان ربودگان است رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت ربوده بر بساط حقیقت نواخته قربت و زلفت بار از ولی نعمت

الذین یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون در آیت پیش لختی اعمال بر شمرد چون تقوی و وجل و توکل آن گه درین آیت اعمال ظاهر چون نماز و زکاة در ان پیوست آن از امارات حقیقت است و این از شرایط شریعت تا بدانی که هر دو درهم پیوسته و درهم بسته حقیقت بی شریعت به کار نیست و شریعت بی حقیقت راست نیست چون هر دو بهم جمع گشت انگه أولیک هم المؤمنون حقا ای صدقوا صدقا و حقوا حقا مؤمنان بحقیقت ایشان اند که هم در شریعت درست اند هم در حقیقت پس اقامت شریعت را لهم درجات عند ربهم و مغفرة و صدق حقیقت را و رزق کریم هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات و گفته اند حقایق عبودیت و منازلات و مکاشفات حقیقت در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته و حقیقة التوکل علی الله و القیام بشروط العبودیة علی حد الوفاء فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان و قیل أولیک هم المؤمنون حقا ای حقا انه سبقت لهم من الله الحسنی فصار لهم عند ربهم طوبی و زلفی و حسنی

قوله و تودون أن غیر ذات الشوکة تکون لکم از روی اشارت میگوید

بنده تا رنج نبرد بسر گنج نرسد

پیر طریقت گفت من چه دانستم که مادر شادی رنج است و زیر یک ناکامی هزار گنج است من چه دانستم که زندگی در مردگی است و مراد همه در بی مرادی است زندگی زندگی دل است و مردگی مردگی نفس تا در خود بنمیری بحق زنده نگردی بمیر ای دوست اگر می زندگی خواهی نیکو گفت آن جوان مرد که

نکند عشق نفس زنده قبول ...

میبدی
 
۲۷۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس إذ تستغیثون ربکم استغاثت سه قسم است یکی از حق بخلق نشان بیگانگی است و از اجابت نومیدی یکی از خلق بحق راه مسلمانی است و شرط بندگی یکی از حق بحق وسیلت دوستی است و اجابت دستوری او که از حق بخلق نالد درد افزاید او که از خلق بحق نالد درمان یابد او که از حق بحق نالد حق بیند

پیر طریقت شبلی رحمة الله علیه در منازلات خویش بنعت حیرت از روی استغاثت از و عز سبحانه هم باو عز جلاله این کلمات میگفت الهی ان طلبتک طردتنی و ان ترکتک طلبتنی فلا معک قرار و لا منک فرار المستغاث منک الیک الهی ارت بخوانم برانی ور بروم بخوانی پس من چه کنم بدین حیرانی نه با تو مرا آرام نه بی تو کارم بسامان نه جای بریدن نه امید رسیدن فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران تو

الهی این سوز ما امروز درد آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جای گریز است ...

... إذ یغشیکم النعاس أمنة منه رب العالمین چون خواست که ایشان را نصرت دهد نخست ایشان را در خواب کرد در آن معرکه تا از حول و قوت خویش متبری گشتند و از بود خویش ناآگاه شدند تا بدانند که نصرت از کرامت حق است نه از قوت و جلادت ایشان و ینزل علیکم من السماء ماء لیطهرکم به از آسمان باران فروگشادند تا از حدث و جنابت پاک شدند و از چشمه معرفت آب یقین در دل ایشان گشادند تا از وساوس شیطان و هواجس نفس بیزار گشتند

و لیربط علی قلوبکم و یثبت به الأقدام ربطه عصمت بر دل ایشان بستند و بقید تثبیت باطنهای ایشان استوار کردند و بشمع عنایت سرهاشان بیفروختند تا بمقصود رسیدند

و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی اذ رمیت فرق است و لکن الله رمی جمع است

فرق صفت عبودیت است و جمع نعت ربوبیت فرق بی جمع بکار نیست و جمع بی فرق راست نیست فرق محض بی جمع معتقد قدریان است جمع محض بی فرق دین جبریان است فرق و جمع هر دو بهم راه سنیان است و حق آنست قدریان ایشانند که خود را استطاعت و اختیار نهند و از خود قدم فرا پیش ننهند جبریان ایشانند که در سیاست جبروت دست و پای خویش گم کنند سبب نه بینند و خود را اختیار ننهند سنیان ایشانند که با ایشان گویند بر درگاه إیاک نعبد می باشید بمعاملت و در دل بر درگاه إیاک نستعین خواهش و زاری و دعا کنید و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی اشارت بحقیقت افراد است و طریق اتحاد میگوید مرادان دیگر همه بگذار گرفتار مهر ما را با غیر ما چه کار یا محمد بکردار خود بر ما منت منه توفیق ما بین بیاد خود مناز تلقین ما بین از نشان خود بگریز یکبارگی مهر ما بین طریق اتحاد یگانگی است و با خود بیگانگی است از من و ما نشان دادن دوگانگی است و دوگانگی دلیل بیگانگی است دوگانگی آنجاست که امروز و فرداست موحد از امروز و فردا جداست تا موحد سایه خورشید وجود نیافت از خود وانرست و تا از خود وانرست حق را نیافت إذ رمیت صفت مرید است بر راه تلوین نشسته و از حق با خود می نگرد و لکن الله رمی نعت مرادست از خویشتن برخاسته تمکین یافته و از حق بحق می نگرد

پیر طریقت گفت مخلص همه ازو بیند عارف همه باو بیند موحد همه او بیند هر هست که نام برند عاریتی است هست حقیقی اوست دیگر تهمتی است مرید مزدور است و مراد همان مهمان مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان مهمان بسته کاریست که در سر آنست دیده او در دیده وری عیان است جان او در سر مهر او تاوان است جان او همه چشم سر او همه زبان است آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست

و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا البلاء الحسن توفیق الشکر فی المنحة و تحقیق الصبر فی المحنة و ما یفعل الحق فهو حسن من الحق لان له ان یفعله و هذا حقیقة الحسن و هو ما للفاعل ان یفعله هر کرا کاری رسد و آن کار او را سزد آن از وی نکوست هر چه از حق آید و بر بنده خویش راند از نعمت یا محنت راحت یا شدت همه نیکوست که خداوند همه اوست کس را بر وی چرا و چون نیست و آنچه وی کند به آفریده خویش از وی ستم نیست و فلله الحجة البالغة در هر چه الله کند وی را حجت تمام است که آفریدگار و کردگار جهان و جهانیان است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده

إن تستفتحوا فقد جاءکم الفتح یک قول آنست که این خطاب با مؤمنان است و از خدا منت بر ایشان است میگوید نصرت خواستید بر دشمن نصرت دادم کار فرو بسته بر شما بگشادم دعا کردید نیوشیدم عطا خواستید بخشیدم کردار شما را پسندیدم و عیبها پوشیدم همانست که در آن اثر بیامد نادیتمونی فلبیتکم سألتمونی فاعطیتکم بارزتمونی فامهلتکم ترکتمونی فرعیتکم عصیتمونی فسترتکم فارجعتکم الی قبلتکم و ان ادبرتم عنی انتظرتکم انا اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین

و لو علم الله فیهم خیرا لأسمعهم الایة من اقصته سوابق القسمة لم تدنه لواحق الخدمة لو کانوا من متناولات الرحمة لالبسهم صدار العصمة و لکن سبق بالحرمان حکمهم فختم بالضلال امرهم آه از قسمتی در ازل رفته قسمتی نه فزوده نه کاسته یکی رانده و حبلش گسسته یکی شسته و کردار او شایسته این بایسته و آن نابایسته چه توان قاضی در ازل چنین خواسته آه از فردا روز که نابایسته را درخت نومیدی ببر آید و اشخاص بیزاری بدر آید و از هدم عدل گرد نوایست بر آید آنت فضیحت و رسوایی ماتم بیگانگی و مصیبت جدایی و این شادی آن روز بیزاری که بایسته را آفتاب دولت بر آید و ماه روی کرامت در آید کار او از هر کس نیکوتر آید درخت امید ببر آید اشخاص فضل بدر آید شب جدایی فرو شود و روز وصل بر آید او را بعنایت بر آراید و بفضل بار دهد و بمهر خلعت بپوشاند و بکرم دیدار دهد گاه مهر پرده بردارد تا رهی بعیان می نازد گاه غیرت پرده فرو گذارد تا رهی در آرزوی عیان می زارد و میگوید کریما گر زارم در تو زاریدن خوش است ور نازم بفضل تو نازیدن خوش است هر خانه ای که حد آن وا تو است آبادان است هر دل که در آن مهر تست شادان است آزاد آن نفس که بیاد تو یازان است شاد آن دلی که بمهر تو نازان است ...

میبدی
 
۲۷۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدید استجیبوا لله و للرسول پاسخ نیکو کنید خدا و رسول را إذا دعاکم آن گه که شما را خواند لما یحییکم چیزی را که شما را زنده کند و اعلموا و بدانید أن الله یحول بین المرء و قلبه که خدای میان مرد و دل اوست و أنه إلیه تحشرون ۲۴ و بدانید که شما را انگیخته با او خواهند برد

و اتقوا فتنة و بپرهیزید از فتنه لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة کی نه راست به گناه کار افتد و ببدان از شما و اعلموا و بدانید أن الله شدید العقاب ۲۵ که الله سخت گیر است

و اذکروا و یاد دارید و یاد کنید إذ أنتم قلیل آن گه که شما اندک بودید مستضعفون فی الأرض زبون گرفتگان بودید در زمین تخافون می ترسیدید همواره أن یتخطفکم الناس که مردمان شما را بربایند فآواکم شما را جایگاه ساخت و أیدکم بنصره و شما را پیروزی داد بیاری دادن خویش و رزقکم من الطیبات و شما را روزی داد از خوشیها لعلکم تشکرون ۲۶ تا مگر آزادی کنید

یا أیها الذین آمنوا ای گرویدگان لا تخونوا الله و الرسول کژ مروید با خدای و رسول و تخونوا أماناتکم و در امانتها شما خیانت مکنید و أنتم تعلمون ۲۷ و شما میدانید

و اعلموا و بدانید أنما أموالکم و أولادکم فتنة

که فرزندان شما و سود زیانهای شما آزمایش اند بنزدیک شما و أن الله عنده أجر عظیم ۲۸ و بدانید که مزد بزرگوار بنزدیک الله است

یا أیها الذین آمنوا ای گرویدگان إن تتقوا الله اگر از خشم و عذاب خدای بپرهیزید یجعل لکم فرقانا شما را جدای سازد و یکفر عنکم سییاتکم و ناپیدا کند و بسترد از شما گناهان شما و یغفر لکم و بیامرزد شما را و الله ذو الفضل العظیم ۲۹ و الله با فضل بزرگوار است

و إذ یمکر بک الذین کفروا و آن گه که سازها ساختند کافران ترا لیثبتوک تا ترا ببندند و استوار کنند أو یقتلوک یا ترا بکشند أو یخرجوک یا ترا از شهر بیرون کنند و یمکرون و در نهان می سازند و یمکر الله و الله در نهان می سازد و الله خیر الماکرین ۳۰ و الله به سازتر همه سازندگان است

و إذا تتلی علیهم آیاتنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما قالوا قد سمعنا گویند شنیدیم لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر ما خواهیم همچنین گوییم إن هذا إلا أساطیر الأولین ۳۱ نیست این مگر افسانه و داستان پیشینیان ...

میبدی
 
۲۷۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... ای فلم یجبه و المعنی اجیبوا لله و للرسول بالطاعة إذا دعاکم این داعی رسول خداست و میگوید چون رسول خدا شما را خواند اجابت کنید و طاعت دارید

روی ابو هریرة ان ابیا کان یصلی فدعاه رسول الله ص فلم یجبه حتی فرغ من صلوته ثم جاء و سلم علیه فقال لم لم تجبنی اذا دعوتک اما تقرأ قوله تعالی استجیبوا لله و للرسول إذا دعاکم فقال لم اعلم و لا اعود بعده الی مثله

لما یحییکم یعنی الی ما یحییکم میگوید اجابت کنید و طاعت دارید حق شما را خواند بآن چیز که شما را زنده کند و آن قرآن است که قبول آن دل زنده می کند سدی گفت ایمان است که زندگی دل بایمان است و مردگی دل بکفر

رب العزه کافر را مرده خواند آنجا که گفت أ و من کان میتا فأحییناه شبه الکافر بالمیت لانه لا ینتفع بحیوته ابن اسحاق گفت إذا دعاکم یعنی الی الجهاد لانه یحیی امرهم و یقوی و لانه سبب الشهادة و الشهداء احیاء عند ربهم یرزقون و لانه سبب الحیاة الدایمة فی الجنة و قیل لما یحییکم یعنی العلم فانه سبب الحیاة الطیبة یقول الله تعالی فلنحیینه حیاة طیبة

و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه یعنی یحول بین الانسان و قلبه فلا یستطیع ان یؤمن الا باذنه و لا ان یکفر و القلوب بید الله یقلبها کیف یشاء

قال انس بن مالک کان رسول الله ص یکثر ان یقول یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک قلنا یا رسول الله آمنا بک فهل تخاف علینا فقال ان قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه

میگوید الله جدایی افکند میان مرد و دل او تا بحول و قوت خود هیچ نتواند و بهیچ چیز راه نبرد اگر ایمان آرد یا کفر بتوفیق و خذلان بود بقضا و تقدیر الله گرداننده دلها اوست و میان بنده و دل او بحال گردانی خود اوست چنان که خواهد آن دلها می گرداند یکی راست میدارد تا ایمان می آرد یکی کژ میدارد تا کافر میگردد اینست که مصطفی ص گفت یقلبه کیف یشاء ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه

ابن عباس گفت یحول بین المرء و قلبه ای یحول بین الکافر و طاعته و بین المؤمن و معصیته کراهیت دارد از کافر طاعت او چنان که کراهیت دارد از مؤمن معصیت او پس جدایی افکند میان معصیت و روشنایی دل مؤمن و جدایی افکند میان طاعت و تاریکی دل کافر طاعت کافر را میگوید و قدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا و معصیت مؤمن را میگوید فأولیک یبدل الله سییاتهم حسنات و قیل یحول بین الانسان و مراده و ما یؤمل فی حیاته و ما یسوف به نفسه بالموت مردم امل دراز در پیش نهد و ساختن ساز راه آخرت در تأخیر و تسویف می افکند که آری تا فردا او دل در ان بسته که روزگار دراز او را عمر خواهد بود و هر چه ساختنی است بتضاعیف روزگار میسازد و خود از مرگ یاد نیارد و بخاطر وی نگذرد تا رب العزه ناگاه او را گیرد روزگارش برسد و عمرش نماند و از ان مرادها همه باز ماند و ناساخته و توبه از معصیت ناکرده و عذر ناخواسته از دنیا بیرون شود اینست که میگوید یحول بین المرء و قلبه جایی دیگر میگوید و حیل بینهم و بین ما یشتهون

گفتی بکنم کار تو بنوا فردا

و آن کیست ترا ضمان کند تا فردا

مصطفی ص گفت بر هیچ چیز از شما چنان نترسم که از دو خصلت یکی از پس هوا فروشدن و دیگر امید زندگانی دراز داشتن و خبر درست است که اسامة بن زید معاملتی کرد تا یک ماه رسول خدا گفت انه لطویل الامل اسامه نهمار دراز امید است در زندگانی که تا یک ماه معاملت کرد بآن خدایی که نفس من بید اوست که چشم برهم نزنم که نپندارم که پیش از گرفتن مرگ آید و چشم از هم بر نگیرم که نپندارم که پیش از بر هم نهادن مرگ بینم پس گفت ای مردمان اگر عقل دارید خویشتن را مرده انگارید که بآن خدایی که جان من بید اوست که آنچه شما را وعده داده اند بیاید و ازان خلاص نیابید عبد الله مسعود گفت رسول خدا خطی مربع کشید و در میان آن مربع خطی راست کشید و از هر دو جانب خطهای خرد کشید و آن گه بیرون مربع خطی دیگر کشید گفت این خط که در درون مربع کشیدم آدمی است و این خط مربع اجل است گرد وی فرو گرفته که ازان نجهد و آن خطهای خرد از هر دو جانب آفتها است و بلاها که در راه وی آمده اگر از یکی برهد ازان دیگر نرهد تا آن گه که مرگ آید و این خط که بیرون مربع کشیدم امل دراز وی است که همیشه در کاری اندیشه میکند که آن کار پس از مرگ وی خواهد بود و گفته اند این آیت بدان آمد که ایشان را بقتال و جهاد فرمودند و ایشان در آن حال ضعیف بودند خود را اندک میدیدند و دشمن فراوان بترسیدند و از قتال بد دل گشتند و ظن بد بردند رب العالمین در آن حال فرمان داد قاتلوا فی سبیل الله و اعلموا ان الله یحول بین المرء و بین ما فی قلبه فیبدل بالخوف امنا و بالجبن جرأة و أنه إلیه ای و اعلموا انه الیه تحشرون فیجازیکم وفق اعمالکم

و اتقوا فتنة الفتنة و البلیة و الامتحان و الاختبار الذی یظهر به باطن امر الناس فیستحق علیه الجزاء و المراد بالفتنة هاهنا اقرار المنکر و ترک التغییر له ای لا تقروا المنکر بین اظهرکم فیعمکم الله بالعذاب میگوید بترسید و بپرهیزید از عقوبت فتنه ای که چون فرو آید و در گیرد در گناه کار و بی گناه گیرد و شومی آن بصالح و طالح رسد صالح را تطهیر و تمحیص باشد و گناه کار و ظالم را عقوبت و عذاب بود همانست که گفت أ حسب الناس أن یترکوا الی قوله و لیعلمن الکاذبین و این فتنه بقول بعضی مفسران آنست که منکری بیند و آن را بنگرداند و نهی نکند و بآن در گذرد

قال النبی ص ان الله لا یعذب العامة بعمل الخاصة حتی یروا المنکر بین ظهرانیهم و هم قادرون علی ان ینکروه و لا ینکروه فاذا فعلوا ذلک عذب الله العامة و الخاصة و فی روایة اخری ما من قوم یعمل فیهم بالمعاصی لم یقدروا علی ان یغیروا ثم لا یغیروا الا یوشک ان یعمهم الله بعقاب

و گفته اند این فتنه آنست که میان صحابه رسول افتاد از ان تفرق و تقاتل که میان ایشان رفت از روزگار قتل عثمان تا بقتل علی ع روی ان الزبیر بن العوام رای زمان قتال علی فی الجامع بالبصرة ینکث فی الارض و یقول قد کنا حذرنا هذا و روی حذیفة بن الیمان قال قال رسول الله ص یکون من ناس من اصحابی اشیاء یغفرها الله لهم لصحبتهم ایای یستن بهم فیها ناس بعدهم یدخلهم الله بها النار

و قال ص لا تقوم الساعة حتی تأتی فتنة عمیاء مظلمة المضطجع فیها خیر من الجالس و الجالس فیها خیر من القایم و القایم فیها خیر من الماشی و الماشی فیها خیر من الساعی

و قوله لا تصیبن نهی و الضمیر فیه للفتنة من باب قولهم لا اریک هاهنا و المعنی لا تفعلوا ما تفتنون به

و اذکروا إذ أنتم قلیل قیل هذا خطاب لمن کانوا بمکة من المسلمین و الضعفاء و هم المهاجرون و قیل هو خطاب لاهل بدر و قیل للعرب عامة میگوید یاد کنید آن زمان که اندک بودید و این زمان مقام است بمکه پیش از هجرت در عنفوان مسلمانی که عدد مسلمانان بچهل نرسیده بودند

تخافون أن یتخطفکم الناس و هم کفار قریش و قیل فارس و الروم و هم کسری و قیصر

فآواکم الی المدینة و نصرکم و جعل لکم مأوی تتحصنون به و تسکنون فیه و أیدکم بنصره یعنی یوم بدر بالانصار و امدکم بالملایکة و رزقکم من الطیبات یعنی الغنایم احلها لکم دون غیرکم لعلکم تشکرون و لکی تشکروا نعمتی

یا أیها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول نزلت فی ابی لبانة هارون بن عبد المنذر الانصاری من بنی عوف بن مالک و ذلک ان رسول الله ص حاصر یهود قریظه احدی و عشرین لیلة فسالوا رسول الله ص الصلح علی ما صالح علیه اخوانهم من بنی النضیر علی ان یسیروا الی اخوانهم باذرعات و اریحا من ارض الشام فآتی الله یعطیهم ذلک الا ان ینزلوا علی حکم سعد بن معاذ فابوا و قالوا ارسل الینا ابا لبانة و کان مناصحا لهم لان عیاله و ولده و ماله کانت عندهم فبعثه رسول الله فاتاهم فقالوا یا ابا لبانة ما تری انزل علی حکم سعد فاشار ابا لبانه الی حلقه ای انه الذبح فلا تفعلوا

قال ابو لبانة و الله ما زالت قدمای حتی علمت انی قد خنت الله و رسوله فنزلت فیه هذه الآیة فلما نزلت شد نفسه علی ساریة من سواری المسجد و قال و الله لا اذوق طعاما و لا شرابا حتی اموت او یتوب الله علی فمکث سبعة ایام لا یذوق فیها طعاما حتی خر مغشیا علیه

ثم تاب الله علیه فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک فقال لا و الله لا احل نفسی حتی یکون رسول الله هو الذی یحلنی فجاءه فحله بیده ثم قال ابو لبانة ان من تمام توبتی ان اهجر دار قوم التی اصبت فیها الذنب و ان اتخلع من مالی فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدق به و عن عطاء بن ابی رباح قال نزلت حین هم رسول الله ص الذهاب الی ابی سفیان فکتب الیه رجل من المنافقین ان محمدا یریدکم فخذوا حذرکم

قال ابن عباس لا تخونوا الله بترک فرایضه و الرسول بترک سننه و تخونوا أماناتکم یحتمل وجهین من الاعراب احدهما ان یکون جزما عطفا علی النهی ای و لا تخونوا اماناتکم و الآخر ان یکون نصبا علی جواب النهی بالواو و ینصب جواب النهی بالواو کما ینصب بالفاء و معناه انهم اذا خانوا الله و الرسول فقد خانوا اماناتهم ابن زید گفت امانات ایدر دین است و خطاب با منافقان است که امانت دین بپذیرفتند آن گه در آن خیانت کردند که بظاهر ایمان نمودند و در باطن کفر داشتند و الخیانة انتقاص الحق فی خفیة و اصلها النقصان یقول خانه و اختانه و تخونه اذا تنقصه

ثم قال و أنتم تعلمون یعنی ما فی الخیانة من الاثم ...

... و أن الله عنده أجر عظیم

لمن آثر رضاء الله فیهما این آیت و نظایر این در قرآن در شأن قومی آمد که مسلمان شدند و اقارب ایشان هنوز کفار بودند آن کافران در مسلمان شدگان می زاریدند و وعده میدادند و وعید میکردند که ایشان را با کفر برند و نظایره قوله لن تنفعکم أرحامکم الآیه إن من أزواجکم و أولادکم عدوا لکم الآیة إنما ینهاکم الله الآیة یوم لا ینفع مال و لا بنون الآیة

یوم یفر المرء من أخیه و تقطعت بهم الأسباب هذا و امثاله میگوید بدانید که مال شما و فرزندان شما آزمایش است و مزد بزرگوار بنزدیک الله است

یا أیها الذین آمنوا إن تتقوا الله یعنی ان توحدوا الله و تجتنبوا الخیانة فیما ذکر یجعل لکم فرقانا یفرق بینکم و بین ما تخافون فتنجون الفرقان مصدر کالرجحان تقول فرقت بینهما فرقا و فروقا و فرقانا میگوید اگر خدای را یکتا دانید و از خیانت و راه کژ رفتن در اداء فرایض و سنن بپرهیزید خدای جدایی افکند میان شما و میان هر چه از آن می ترسید تا نیز نترسید و از همه بدها برهید

و قیل یجعل لکم فرقانا ای حجة و سلطانا باعزاز دین الله و اهله و خذلان الشرک و خزیه و یکفر عنکم سییاتکم الصغایر و یغفر لکم ذنوبکم التی تقع لانها فی اهل البدر و الله قد غفرها لهم و الله ذو الفضل العظیم لا یمنعکم ما وعدکم علی طاعته و إذ یمکر بک الذین کفروا ابن عباس گفت و جماعتی مفسران که سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء و مهتران و سروران قریش در دار الندوة بهم آمدند

و دار الندوة سرای امیر شهر بود که هر تدبیر که میکردند و ساز و کید که میساختند آنجا میساختند و ایشان پنج مرد بودند که آنجا حاضر شدند و بیک روایت نه مرد و درست تر آنست که پنج تن بودند عتبه و شیبه پسران ربیعة و ابو البحتری بن هشام و العاص بن وایل و ابو جهل این جمع همه بهم آمدند و در کار محمد با یکدیگر مشورت کردند و کید و مکر ساختند ابلیس بصورت پیری در میان ایشان شد عصایی در دست و گلیمی درشت پوشیده ابو جهل گفت ما بتدبیری همی شویم تو بیگانه در میان ما چکنی گفت من مردی ام روزگار دیده و تجربتها افتاده و شغلهای عظیم پیش من آمده ممکن بود که مرا رایی باشد که شما را از آن فایده بود پس عتبه گفت نتربص به ریب المنون مرگ ناچار است صبر باید کرد که این محمد آخر روزی بمیرد و ما از وی باز رهیم ابلیس روی بوی ترش کرد گفت ترا شبانی باید کرد تو مصالح کارها چه دانی تا محمد بمیرد همه عالم دین وی گرفتند شیبه گفت او را در خانه کنیم تا از گرسنگی بمیرد ابلیس گفت نتوان کرد که عرب بر شما دشمن شوند چون عم زاده خویش را بینند بگرسنگی کشته ابو البحتری گفت او را در خانه کنیم و در بوی برآریم و هر روز قرصی بوی فرو می اندازیم ابلیس گفت وی قرابت بسیار دارد و میان شما عداوت افتد عاص گفت او را بر اشتری بنهیم و تنها در بادیه و صحرا گذاریم تا هلاک شود ابلیس گفت این صواب نیست که وی روی نیکو دارد و سخنی ملیح هر که وی را بیند او را خریداری کند ابو جهل گفت از هر بطنی از بطون عرب مردی آریم با تیغ و آن گه همه بهم او را بکشند تا کشنده وی را ندانند و از همه عرب ثار وی خواستن طمع ندارند ابلیس گفت این تدبیر عین صواب است و مقصود ابلیس آن بود تا باین تدبیر همه با وی بدوزخ شوند

پس باین قرار دادند و متفرق گشتند جبرییل ع از آسمان فرود آمد و مصطفی را از آن ساز و کید ایشان خبر داد و آیت آورد و إذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک ای لیوثقوک و یشدوک أو یقتلوک یعنی باجمعهم کما قال ابو جهل أو یخرجوک من مکة الی طرف من اطراف الوادی پس جبرییل بفرمان حق او را فرمود که امشب از خوابگاه خویش برخیز رسول خدا برخاست و علی ع را آن شب بخوابگاه خویش بخوابانید و گفت تسبح ببردی فانه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه ...

... و الله خیر الماکرین المجازین علی المکر

و إذا تتلی علیهم آیاتنا قالوا قد سمعنا این آیت در شأن ایشان آمد که در دار الندوه بهم آمدند و در کار مصطفی مکر ساختند و گفته اند که در شأن نضر بن الحارث آمد و هو النضر بن الحارث بن علقمة بن کلده من بنی عبد الدار مردی کافر دل کافر دین بود و در عداوت مصطفی متعصب و بد زبان و در قرآن آیات فراوان در شأن وی آمده رب العزة میگوید چون قرآن کلام ما و سخنان ما برو خوانند او باستهزا گوید که شنیدیم این و ما نیز اگر خواهیم مانند این قرآن بگوییم و این از آن گفت که وی مردی بازرگان بود بدریای فارس و نواحی حیره بسی گشته بود و اخبار عجم خوانده و احادیث کلیله و امثال آن بدست آورده و با مستهزیان قریش بنشستیدی و آن اخبار عجم خواندن گرفتی پس چون مصطفی قرآن خواندی و ذکر قصه پیشینیان و امتهای گذشته در آن بودی این نضر گفتی من نیز مانند این که محمد میخواند بیارم و بگویم که این هم چون احادیث کلیله و دمنه است و افسانه پیشینیان و این سخن بر معانده و مکابره و شوخی میگفت که بارها در قرآن با ایشان گفته بودند فأتوا بسورة مثله فأتوا بعشر سور مثله مفتریات فلیأتوا بحدیث مثله و ایشان از آوردن مثل آن عاجز گشتند و نتوانستند

و إذ قالوا اللهم این آیت هم حکایت از کلام نضر است و متصل بآیت اول ...

میبدی
 
۲۷۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... ای جان جهان تو کفر و ایمان منی

و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه سالکان راه حقیقت دو فرقه اند عالمان اند و عارفان فالعالمون وجدوا قلوبهم لقوله تعالی إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب و العارفون فقدوا قلوبهم لقوله تعالی و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه رمزی غریب است و اشارتی عجیب دل راه است و دوست وطن چون بوطن رسید او را چه باید راه رفتن در بدایت از دل ناچار است و در نهایت دل حجاب است تا با دل است مرید است و بی دل مراد است از اول دل باید که بی دل راه شریعت بریدن نتوان اینجا گفت لذکری لمن کان له قلب و در نهایت با دل بماندن دوگانگی است و دوگانگی از حق دوری است ازینجا گفت یحول بین المرء و قلبه و گفته اند صاحب دل چهار کس اند زاهد است دل او بشوق خسته خایف است دل او با شک شسته مرید است دل او بخدمت کمر بسته محب است دل وی بحضرت پیوسته به داود پیامبر وحی آمد که یا داود طهر لی بیتا اسکنه یا داود خانه که میدان مواصلت ما را شاید پاک کن و از غیر ما با ما پرداز داود گفت خداوندا و آن کدام خانه است که جلال و عظمت ترا شاید گفت دل بنده مؤمن یا داود انا عند القلوب المحمومة

هر کجا خرمن سوخته را بینی در راه جست و جوی ما که با سوز عشق ما را میجوید آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما جز بفناء دل سوختگان نزنند دل بنده مؤمن خزینه بازار ما است منزلگاه اطلاع ماست محراب وصال ماست خیمه اشتیاق ماست مستقر کلام ماست گنج خانه اسرار ماست معدن دیدار ماست هر چیزی که بسوزند بی قیمت گردد و دل که بسوزد قیمت گیرد

مصطفی ص گفت القلوب اوانی الله فی الارض فاحب الاوانی الی الله اصفاها و ارقها و اصلبها گفت دلهای عاشقان امت جامهای شراب مهر ربوبیت است هر دل که از مکونات صافی تر و بر مؤمنان رحیم تر آن دل بحضرت عزت عزیزتر زینهار تا عزیز داری و روی وی از کدورات هوا و شهوت نگاه داری که آن لطیفه است ربانی و نظر گاه سبحانی مصطفی ص گفت ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم ...

... پیر طریقت گفت این کار را مردی بباید با دلی پردرد ای دریغا که نه در جهان درد ماند و نه در دلها درد

قال بعض المحققین فی قوله تعالی یحول بین المرء و قلبه اشار جل جلاله الی قلوب احبایه بانه یاخذها منهم و یحمیها لهم و یقلبها بصفاته کما قال النبی ص قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن یقلبها کیف یشاء فیختمها بخاتم المعرفة و یطبعها بطباع الشوق و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة از روی اشارت میگوید پیشروان و سران قوم را که از آن فتنه بپرهیزید که بعد از آنکه شما بعقوبت رسید پس روان و پروردگان شما بی گناه بعقوبت رسند و این چنان باشد که پیروان در راه طریقت چون راست روند و در اوراد و اوقات خویش بکوشند و ضایع نکنند و در تعظیم شریعت فترت نیارند و شفقت از مریدان باز نگیرند آن مریدان و پس روان ایشان در سایه ایشان و برکت همت ایشان زندگانی کنند و از فتنه دل برآسوده باشند باز چون مهتران و پیران بدنیا گرایند و در حظوظ نفس بکوشند و در اوراد فترت آرند آن برکات از ایشان منقطع گردد و آن فراغ بشغل بدل شود آن فتنه بایشان تعدی کند و از سر وقت و ورد خود بیفتند همچنین تا نفس بنده در طاعت است دل در صفاوت است و سر در مشاهده چون نفس در زلت افتد فتنه وی تعدی کند دل از صفاوت بغفلت افتد چون دل همت معصیت کند فتنه وی بسر تعدی کند سر از مشاهده در حجب افتد و نعوذ بالله من الغفلة و القسوة

یا أیها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا أماناتکم خیانة الله فی الاسرار من حب الدنیا و حب الریاسة و الاظهار خلاف الاضمار و خیانة الرسول فی آداب الشریعة و ترک السنن و التهاون بها و خیانة الامانة فی المعاملات و الاخلاق و معاشرة المؤمنین و ترک النصیحة لهم

یا أیها الذین آمنوا إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا مؤمنانرا میگوید که اگر براه تقوی میروید و بهمه حال تقوی پناه خویش گیرید شما را فرقانی دهد از علم و الهام که بوی حق و باطل از هم جدا کنید و راست راهی و گمراهی از هم بشناسید شما که عالمان اید بعلم تمام و شما که عارفان اید بالهام درست فرقان عالم ادله شرع است و برهان روشن ببذل مجهود و کسب بندگی و فرقان عارف نوری است غیبی و آیینه روشن بموهبت الهی و الهام ربانی رمزی دیگر گفته اند درین آیت و لطیفه نیکو میگوید این شما که اصل درخت ایمان کشتید اگر آن را بتقوی پرورش دهید سه ثمره بیرون دهد یکی فرقان چنان که گفت یجعل لکم فرقانا دیگر تکفیر و یکفر عنکم سییاتکم سوم مغفرت و یغفر لکم فرقان تعریف است و تکفیر تخفیف است و مغفرت تشریف تعریف بسزا و تخفیف نیکو و تشریف تمام

و إذ یمکر بک الذین کفروا الآیه مکر تلبیس ساختند و الله مکر هلاک بر ایشان گماشت شبلی گفت المکر فی النعم الباطنة و الاستدراج فی النعم الظاهره ...

میبدی
 
۲۷۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اعلموا أنما غنمتم من شی ء الایة غنیمت مال کافران است که مسلمانان بران ظفر یابند بوقت قتال و جهاد و گفته اند جهاد دو قسم است جهاد ظاهر و جهاد باطن جهاد ظاهر با کافر است به تیغ و جهاد باطن با نفس است بقهر

مجاهدان به تیغ سه مردند کوشنده مأجور و خسته مغفور و کشته شهید همچنین مجاهدان با نفس سه مردند یکی میکوشد وی از ابرار است یکی می تازد وی از اوتاد است یکی باز رسته وی از ابدال است او که در جهاد کفار است بمال غنیمت توانگر شود او که در جهاد نفس است بدل توانگر شود توانگر بمال آن مال وی یا حلال است و محنت یا حرام است و لعنت و توانگر بدل همتی دارد مه از دنیا و مرادی مه از عقبی مصطفی ص جهاد نفس را عظیم تر خواند و بزرگ تر گفت رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر

از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان و با هر دشمنی اگر بسازی از شر وی ایمن گردی و با نفس اگر بسازی هلاک خود در آن بینی و آزاد بار نفس آنست که مصطفی ص گفت ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم گفت خدای بدل نگرد و بنفس ننگرد و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است و نانگرستن تأثیر بغض اگر نفس دشمن داشته حق نبودی بوی نظر کردی چنان که بدل کند

پس واجب کند نفس را دشمن داشتن و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوی ننگرستن و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وی کردن و دیده مراد وی بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفی ص من مقت نفسه فی ذات الله آمنه الله من عذاب یوم القیمة و در این معنی حکایت احمد بن خضرویه معروف است گفتا روزگاری در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزی نشاط غزو کرد با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانی و نشان طاعت داری و من از نشاط وی عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید و بخیر کمتر گراید گفتم ناچار در زیر این مکری است پیوسته او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگی ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد گفتم با نفس نذری کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم بلکه بیفزایم گفت روا دارم و روزه نگشایم گفتم مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پای دارم گفت روا دارم و ازان ننالم اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق می نیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند همت کردم که در سفر جز بمنزلهای خراب فرو نیایم و از خلق گوشه گیرم آن نیز از من روا داشت و بپسندید پس از روی عجز و تضرع در حق زاریدم که الهی بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنی و هزار بار بکشی و خلق را از آن آگاهی نه باری بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت گفتم صعب خصمی که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید نه در عقبی سعادت خواهد کمین ریا خواست که بر من گشاید و در زمره هالکان آرد تا رب العزة مرا از مکر وی آگاهی داد و در جناب کرم و لطف مرا جای داد آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسی دیدم

پیر طریقت گفت الهی از بیم تواند بود بجان رسیدم هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم هیچ غیرت نگرفتم و خلقی بعبرت خویش ندیدم هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم ملکا دانی که نه بی تو خود را این روز گزیدم الهی مران کسی را که خود خواندی ظاهر مکن جرمی که خود پوشیدی کریما میان ما با تو داور تویی آن کن که سزای آنی قوله فأن لله خمسه و للرسول چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمی است خدای را و رسول را هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمی است خدای را که بنده در آن آزاد بود از حظ خود و رق کون همه حق باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد

پیر طریقت گفت بنده را وقتی بیاید که از تن زبان ماند و بس و از دل نشان ماند و بس و از جان عیان ماند و بس دل برود نموده ماند و بس جان برود ربوده ماند و بس این جوانمرد بمنزل رسید و پرسید از سیل چه نشان دهند چون بدریا رسید در دریا افتاد و سختی بپرسید در خود برسید او که بمولی رسید

بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر ...

... بجای قرط بر تن درع و خفتان

رب العالمین گفت آن کاریست که در ازل من خواستم قضایی که من کردم حکمی که من راندم لیقضی الله أمرا کان مفعولا فریشتگان را فرستادم آرام دلها را و بشارت مؤمنانرا اما نصرت دادن کار الهیت ما است و خصایص ربوبیت ما و ما النصر إلا من عند الله همچنین رسولان را از بهر دعوت فرستادم و هدایت بعنایت ماست إنک لا تهدی من أحببت کسب بنده تقدیر کردم و سبب ساختم اما روزی دادن و رسانیدن بر ماست و ما من دابة فی الأرض إلا علی الله رزقها

جفت دادن و تخم ریختن سبب کردم لکن وجود فرزند بقدرت ماست یهب لمن یشاء إناثا و یهب لمن یشاء الذکور

و أطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا از روی اشارت مسلمانان را درین آیت موافقت میفرماید که موافقت اصل دین است و مخالفت مایه ضلالت چنان که در دین و عقیدت موافقت واجب است در رای و عزیمت هم واجب است از اینجاست که رب العزة طاعت خدا و رسول و اولی الامر همه در هم بست و خروج و خالفت حرام کرد مصطفی گفت امرتکم بخمس بالجماعة و السمع و الطاعة و الهجرة و الجهاد فی سبیل الله و انه من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان یراجعو قال ص من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصا الله و من یطع الامین فقد اطاعنی و من یعص الامیر فقد عصانی و انما الامام جنة یقاتل من ورایه و یتقی به فان امر بتقوی الله و عدل فان له بذلک اجرا و ان قال بغیره فان علیه منة و ان امر علیکم عبد مجدع یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا

ثم قال تعالی و اصبروا إن الله مع الصابرین یتولی الکفایة اذا حصل منهم الثبات و حسن التفویض حسن بصری رحمه الله هر گه که قصه اصحاب بدر خواندی گفتی طوبی سپاهی را که امیر ایشان رسول خدا جاسوس ایشان جبرییل امین خدا مبارز ایشان حمزه و علی شیر خدا مدد ایشان فریشتگان خدا مقصود ایشان اظهار دین خدا حاصل ایشان رضای خدا

میبدی
 
۲۷۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۶ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لو تری إذ یتوفی الذین کفروا و اگر تو دیدید آن گه که میرانند کافران را الملایکة فریشتگان یضربون وجوههم و أدبارهم میزدند ایشان را بر رویها و پشتها و ذوقوا عذاب الحریق ۵۰ میچشید عذاب آتش

ذلک بما قدمت أیدیکم این بآنست که دست شما پیش فرا فرستاد شما و أن الله لیس بظلام للعبید ۵۱ و خدای ستمکار نیست بندگان را

کدأب آل فرعون بمشرکان قریش همان بود که بآل فرعون بود و الذین من قبلهم و ایشان که پیش از ایشان بودند کفروا بآیات الله کافر شدند به پیغامهای خداوند و نشانهای او فأخذهم الله بذنوبهم تا فرا گرفت خدای ایشان را بگناه ایشان إن الله قوی که خدای سخت گیر است شدید العقاب ۵۲ سخت سرانجام نمودن ایشان را ...

... کدأب آل فرعون هم چنان راست که آل فرعون را رفت و الذین من قبلهم و ایشان که پیش از ایشان بودند کذبوا بآیات ربهم دروغ زن گرفتند پیغامها و نشانهای خداوند خویش فأهلکناهم بذنوبهم تا هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان و أغرقنا آل فرعون و بآب بکشتیم کسان فرعون را و کل کانوا ظالمین ۵۴ و همه که بودند ستمکاران بودند بر خویشتن

إن شر الدواب عند الله بترین همه جنبندگان بنزدیک خدا الذین کفروا ایشانند که کافر شدند بیکتایی خداوند خویش فهم لا یؤمنون ۵۵ بنمی گروند

الذین عاهدت منهم ایشان که پیمان بستی با ایشان ثم ینقضون عهدهم فی کل مرة آن گه پیمان خود می شکنند در هر باری و هم لا یتقون ۵۶ و از غدر نمی پرهیزند فإما تثقفنهم فی الحرب هر گه که ایشان را دریابی و بر ایشان دست یابی فشرد بهم من خلفهم نکالی کن بر ایشان که هر که از پس ایشان در فراز رسد حذر کند و برمد لعلهم یذکرون ۵۷ تا مگر بپذیرند

و إما تخافن من قوم خیانة اگر ترسی از قومی که عهد شکنند فانبذ إلیهم اگاهی افکن بایشان علی سواء تا ایشان و تو یکسان باشید إن الله لا یحب الخاینین ۵۸ که خدای کژان را و کژ پیمانان را دوست ندارد

و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا و مپندار که کافران از پیش شدند إنهم لا یعجزون ۵۹ که ایشان خدای را در خود عاجز نیارند

و أعدوا لهم و میسازید ایشان را ما استطعتم هر چه توانید من قوة از تیر انداختن و من رباط الخیل و از این اسبان ساخته و بر آخر بسته در تغرها ترهبون به تا می ترسانید بآن عدو الله و عدوکم دشمن خدای را و دشمن خویش را و آخرین من دونهم و کسانی را که فرود از ایشان اند لا تعلمونهم که ایشان را ندانید الله یعلمهم داند ایشان را خدای و ما تنفقوا من شی ء فی سبیل الله و هر چه نفقه کنید از چیزی از بهر خدا یوف إلیکم گزارده آید بشما پاداش آن و أنتم لا تظلمون ۶۰ و از شما چیزی کاسته نیاید

و إن جنحوا للسلم و اگر بصلح گرایند دشمنان و صلح جویند فاجنح لها بآن گرای و صلح جوی و توکل علی الله و پشت بخدا باز کن إنه هو السمیع العلیم ۶۱ که او شنواییست دانا

و إن یریدوا أن یخدعوک و اگر خواهند که بفریبند ترا فإن حسبک الله پسنده تو است خدای ترا پسنده هو الذی أیدک بنصره او است که ترا نیروی داد بیاری خود و بالمؤمنین ۶۲

و مؤمنان و ألف بین قلوبهم و مؤمنانرا و یاران ترا هم دل کرد و نزدیکی داد دلهای ایشان را با یکدیگر لو أنفقت ما فی الأرض جمیعا اگر نفقه کردی تو هر چه در زمین است ما ألفت بین قلوبهم ایشان را هم دل نکردید و در دلهاشان الفت ننهادید و لکن الله ألف بینهم لکن خدای میان ایشان الفت نهاد إنه عزیز حکیم ۶۳ که او تواناییست دانا

میبدی
 
۲۷۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و لو تری إذ یتوفی الذین کفروا جماعتی مفسران گفتند این آیت در شأن کشتگان روز بدر آمده است که چون روی به مسلمانان نهادند بوقت جنگ فریشتگان بر پشتهای ایشان میزدند مردی گفت یا رسول الله رأیت بظهر ابی جهل مثل الشراک بر پشت بو جهل نشان ضربتها دیدم هم چون دوال فقال ذاک ضرب الملایکة رسول خدا گفت آن ضرب فریشتگان بوده و عن انس بن مالک قال وقف رسول الله ص یوم بدر علی القلیب فقال ای ابا جهل بن هشام و ای عتبة بن ربیعة و ای ولید بن عتبة و ای فلان بن فلان بیس عشیرة النبی کنتم و بیس بنو عم النبی کنتم هل وجدتم ما وعد ربکم حقا فقال عمر بابی انت و امی یا رسول الله هل یسمعون کلامک الساعة و قد جیفوا قال و الذی بعثنی بالحق انهم یسمعون کما تسمع و لکن لا یقدرون ان یجیبوا

این خبر دلیل است که مرده در گور سخن زندگان شنود و از احوال ایشان خبر دارد و مما یدل علیه ما روی عن ابی هریرة قال ان اعمالکم تعرض علی اقربایکم من قرنایکم فان رأوا خیرا فرحوا به و ان راوا شرا کرهوا و انهم لیستجیرون المیت اذا اتاهم حتی ان الرجل لیسأل عن امراته تزوجت ام لا و روی ان عادا لما اهلکها الله قام فیهم نبیهم علیه السلام فقال ای عاد هل وجدتم ما وعد ربکم حقا هل زلزلت اقدامکم و رجفت قلوبکم و سقت الاحقاف علیکم و الذی نفسی بیده انهم لیسمعون مقالتی ...

... پس خویشتن را بآن صورت فراوی نمود شخصی را دید سیاه و تاریک بوی ناخوش از وی میدمد و مویهای اندام وی بر پای شده و جامه سیاه ناخوش پوشیده و دود و آتش از بینی و دهان وی بیرون می آید ابراهیم چون وی را دید وی را غشی رسید چون بهوش باز آمد ملک الموت با صورت خویشتن شده بود گفت یا ملک الموت آن بدبخت را اگر خود دیدن صورت تو عذاب وی بودی تمام بودی و در خبر است که دو جانور بر کافر مسلط کنند بعد از مرگ هر دو کر و نابینا و در دست هر یک عمودی از آهن گرم و او را بآن می زنند تا بقیامت نه چشم دارند که وی را بینند تا رحمة کنند و نه گوش دارند که آواز ناله وی بشنوند و روا باشد که یتوفی فعل الله باشد که خدای بحقیقت خلق را میراند چنان که گفت الله یتوفی الأنفس حین موتها و آنکه الملایکة ابتدا باشد و یضربون خبر ابتدا و قول او ظاهرتر است بدلیل قراءت شامی که تتوفی خواند بدو تا

و ذوقوا عذاب الحریق قول اینجا مضمر است ای و یقولون و ذوقوا عذاب الحریق و عرب قول اضمار فراوان کند از بهر ظهور دلالت بر آن در سخن و این در قرآن فراوان است منها قوله و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت الی قوله ربنا ای یقولان ربنا و یتفکرون فی خلق السماوات و الأرض ربنا ای و یقولون ربنا و گفته اند این عذاب حریق عذاب دوزخ است چنان که در آن آیت گفت کلما نضجت جلودهم الآیه

ذلک ای هذا العذاب بما قدمت أیدیکم بما کسبتم و جیتم و أن الله لیس بظلام للعبید فیاخذهم بغیر ذنب ...

... کدأب آل فرعون ای کصنیع آل فرعون و قیل محله نصب ای یفعل الله بهم من الاهلاک و العذاب کما فعل بآل فرعون و الذین من قبلهم الضمیر یعود الی فرعون و یحتمل ان یعود الی کفار قریش و یجوز ان یرتفع بالابتداء و کفروا خبره میگوید و ایشان که پیش از ایشان بودند چون قوم نوح و هود و صالح کافر شدند بآیات خدا و معجزات انبیا فأخذهم الله بذنوبهم عاقبهم علیها إن الله قوی شدید العقاب لا یغلبه شی ء

ذلک ای هذا الاخذ بسبب بأن الله لم یک مغیرا مبدلا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا یبدلوا ما بأنفسهم این اهل مکه اند که خدای ایشان را نعمت داد چنان که گفت أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف و مصطفی را هم از ایشان بایشان فرستاد به پیغامبری چنان که گفت لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز ایشان آن نعمت بخویشتن بگردانیدند بجای شکر کفر نهادند و شرک آوردند تا رب العزة آن نعمت از ایشان بستد و بانصار داد و امن ایشان بخوف بدل کرد تا روز بدر بایشان آن رفت که رفت لم یک اصله یکون فحذفت الحرکة للجزم و حذف الواو لالتقاء الساکنین و حذف النون لشبهه بحرف المد و اللین لان کلمة الکون یکثر دورها لانه عام فی کل الاشیاء و أن الله سمیع علیم

کدأب آل فرعون و الذین من قبلهم من کفار الامم کذبوا بآیات ربهم فأهلکناهم بذنوبهم بعضا بالرجفة و بعضا بالخسف و بعضا بالمسخ و بعضا بالریح و بعضا بالماء یحتمل ان الفعل فی قوله کفروا بآیات الله لکفار قریش و کذبوا بآیات ربهم لآل فرعون و الذین من قبلهم فاعاد ذکرهم لما حیل بینهم و بین افعالهم بافعال غیرهم و کل کانوا ظالمین ای کل قوم منهم کانوا کافرین

میگوید هر که را هلاک کردیم بستمکاری ایشان هلاک کردیم و ما از ستم پاکیم

إن شر الدواب عند الله الذین کفروا این آیت در شأن بنی عبد الدار آمد که در کفر و عداوت رسول خدا مصر بودند و سخت خصومت رب العالمین گفت فهم لا یؤمنون ای لا یؤمنون ابدا هم چنان که قوم نوح را گفت لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن و گفته اند در شأن یهود بنی قریظه آمد که عهدی با رسول خدا داشتند نقض کردند و مشرکان مکه را بسلاح یاری دادند بر قتال مصطفی ص و یاران پس پشیمان شدند و عذر خواستند و گفتند نسینا و اخطأنا و دیگر باره با مصطفی عهد کردند و روز خندق باز پیمان بشکستند دیگر بار نقض عهد کردند

و کعب اشرف با جمعی یهود قریظه به مکه شدند و موافقت ایشان کردند بر مخالفت رسول خدا اینست که گفت الذین عاهدت منهم ای معهم ثم ینقضون عهدهم فی کل مرة و هم لا یتقون لا یخافون الله فی نقض العهد ...

... إن الله لا یحب الخاینین الناقضین للعهود و فی الخبر لا دین لمن لا عهد له

و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا ای لا تحسبن یا محمد الذین کفروا فاتوا فانهم فی القبضة و ان طالت المدة این در شأن قومی آمد از کافران که از حرب بدر بجسته بودند و به مکه باز شده ترسیدند که ایشان را هلاک و عذاب رسد پس چون ایشان را وقتی عذاب نرسید طاغی و یاغی گشتند رب العالمین گفت یا محمد لا تحسبنهم سبقوا بسلامتهم الآن فانهم لا یعجزوننا و لا یفوتوننا فیما یستقبل من الاوقات

شامی و حمزه و حفص لا یحسبن بیا خوانند یعنی لا یحسبن الذین کفروا انفسهم سابقین فایتین من عذابنا و فیه وجه آخر لا یحسبن قیل المؤمنین الذین کفروا سبقوا پس گفت إنهم لا یعجزون قراءة عامه یعجزون بفتح نون است و اختیار آنست و در شواذ خوانده اند بکسر نون فیکون المعنی انهم لا یعجزوننی فحذفت النون الاولی لاجتماع النونین و همچنین قراءت عامه قراء انهم بکسر الف است بر معنی ابتدا ای انهم لا یعجزونی ایشان مرا عاجز نیارند و الاعجاز سلب القدرة مگر شامی که وی انهم بفتح الف خواند و بدین قراءت لا صلة است و تقدیره و لا یحسبن الذین کفروا ان سبقوا انهم لا یعجزون

و أعدوا لهم ای اعدوا ایها المؤمنون لهم ای لنا قضی العهد و لجمیع الکفار ما استطعتم ما سهل علیکم تحصیله من قوة و هی ما یتقوی به فی الحرب من السلاح و الخیل و النفقة و قال عکرمة هی الحصون و عن عقبة بن عمران ان النبی ص قال علی المنبر الا ان القوة الرمی قالها ثلاثاو قال ص ان الله یدخل بالسهم الواحد ثلاثة نفر الجنة صانعه محتسبا فی صنعه الخیر و الرامی به و منبله

و قال ارموا و ارکبوا و ان ترموا احب الی من ان ترکبوا کل شی ء یلهوا به الرجل باطل الا رمیه بقوسه و تادیبه فرسه و ملاعبته امراته فانهن من الحق و من ترک الرمی بعد ما علمه رغبة عنه فانه نعمة ترکها و قال کفرها

و عن سلمة بن الاکوع قال خرج رسول الله ص علی قوم من اسلم یتناضلون فقال ارموا بنی اسماعیل فان اباکم کان رامیا و انا مع بنی فلان لاحد الفریقین فامسکوا بایدیهم فقال ما لهم قالوا و کیف نرمی و انت مع بنی فلان قال ارموا و انا معکم کلکم و قال ص من علم الرمی ثم ترکه فلیس منا او قد عصی

و من رباط الخیل رباط مصدر است تقول ربط یربط ربطا و رباطا و رابط یرابط مرابطا و رباطا و هو شد الخیل عام فی الذکور و الاناث

قال النبی من احتبس فرسا فی سبیل الله ایمانا بالله و تصدیقا بوعده فان شبعه و ریه و روثه و بوله فی میزانه یوم القیمة

و عن جریر بن عبد الله قال رأیت رسول الله ص یلوی ناصیة فرس باصبعه بیده و هو یقول الخیل معقود بنواصیها الخیر الی یوم القیمة الاجر و الغنیمة

ترهبون ای تخوفون غایة التخویف به ای بالاعداد یعقوب ترهبون بتشدید خواند میگوید باین ساختن سلاح و آلات جنگ دشمن خدای را و دشمنان خود را می ترسانید آن دشمنان که ایشان را می شناسید و میدانید از مشرکان قریش و کفار عرب و یهود قریظه و آخرین ای و ترهبون آخرین من دونهم لا تعلمونهم و قومی دیگر از دشمنان که شما ایشان را می ندانید و خدا ایشان را میداند و میشناسد هم چنان که جایی دیگر گفت و الله أعلم بأعدایکم

ابن زید گفت منافقان اند که با مسلمانان غزو میکردند و کلمت شهادت میگفتند و مسلمانان ایشان را نمیدانستند و از عداوت که در دل داشتند بی خبر بودند ابن جریر گفت هم الجن لان قوله عدو الله و عدوکم یشتمل جمیع الاعداء من الآدمیین

قومی گفتند چنان نیکوتر که بیان آن نکنند بعد ازان که خدای گفت لا تعلمونهم الله یعلمهم ...

... درین آیت شرط نهاد که آن گه که دشمن صلح جوید تو صلح جوی جای دیگر تفسیر کرد گفت فلا تهنوا و تدعوا إلی السلم تو دشمن با صلح مخوان اگر دشمن صلح جوید با صلح آی قتاده گفت این در ابتداء اسلام بود پس منسوخ گشت بآیت سیف و قیل هی ثابتة لانها فی موادعة اهل الکتاب فاجنح لها گفت از بهر آنکه سلم مؤنث است و معنی السلم المصالحة و توکل علی الله ای فوض امرک الیه و اتخذه وکیلا إنه هو السمیع العلیم

و إن یریدوا أن یخدعوک ای ان ارادوا باظهار الصلح خدیعتک فإن حسبک الله ای الذی یتولی کفایتک الله هو الذی أیدک بنصره یوم بدر و بالمؤمنین یعنی الانصار و ألف بین قلوبهم ای بین قلوب الاوس و الخزرج و هم الانصار جمعهم الله علی الایمان و المودة بعد ان کانوا اشتاتا و جعلهم اخوانا بعد ان کانوا اعداء

لو أنفقت ما فی الأرض جمیعا نصب علی الحال ای بلغ عداوتهم نهایة لو انفق منفق فی اصلاح ذات بینهم ما فی الارض من الاموال لم یقدر علی الاصلاح و الالفة و رفع الاحنة و لکن الله ألف بینهم لان قلوبهم بیده یؤلفها کیف یشاء معنی آنست که اگر هر چه در روی زمین مالست و نعمت تو هزینه کنی و بذل کنی تا میان اوس و خزرج و جز از آن از قبایل متعادی با یکدیگر از عرب که میان ایشان کارهای عظیم قدیم بود از ثرات و احن میگوید اگر آن همه خرج کنی تا میان ایشان صلح دهی آن کینه و عداوت برگیری نتوانی و اسلام آن را همه بسترد و برگرفت و ایشان را همه برادران کرد تا میان ایشان نه عداوت ماند نه تنافر رب العالمین خبر داد درین آیت که آن همه من کردم بفضل و رحمت خویش

إنه عزیز لا یمتنع علیه شی ء حکیم علیم بما فعله

میبدی
 
۲۷۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و تقدس یا أیها النبی حسبک الله سعید جبیر روایت کند از ابن عباس گفت سی و سه مرد مسلمانان بودند و شش زن در خانه ارقم جمع آمده و اسلام پنهان داشته تا عمر خطاب مسلمان شد و عدد مسلمانان بچهل رسید و اظهار اسلام کرد و رب العزة در شأن وی این آیت فرستاد که یا أیها النبی حسبک الله و من اتبعک من المؤمنین در معنی این آیت دو وجه گفته اند قومی ظاهر گرفتند گفتند معنی آنست که ای پیغامبر خدا ترا بسنده است و ایشان که اتباع تو کردند از مؤمنان یعنی عمر خطاب و این جمع مسلمانان و دلیل برین وجه آیت پیش است که گفت هو الذی أیدک بنصره و بالمؤمنین جایی دیگر گفت فإن الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین و باین وجه موضع من رفع است معطوف بر الله یعنی حسبک الله و من اتبعک من المؤمنین وجه دیگر آنست که یکفیک الله و یکفی من اتبعک و موضع من نصب است و قیل خفض و معناه حسبک الله و حسب من اتبعک من المؤمنین و کرر حسبک فی الآیتین لان الاول فی کفایة الخداع و الثانی عام

یا أیها النبی حرض المؤمنین علی القتال التحریض فی اللغة ان تحث الانسان علی الشی ء حثا یعلم معه انه حارض ان تخلف عنه و الحارض الذی قارب الهلاک و منه قوله حتی تکون حرضا ای حتی تذوب غما فتقارب الهلاک

إن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مایتین ان شرطی است بمعنی امر ای لیصیر عشرون و لیثبتوا فی مقاتلة مایتین ابن عباس گفت فرض بود بر مسلمانان یک مرد مسلمان با ده مشرک مقاومت کردن و در جنگ روی از ایشان بنه گردانیدن در روز بدر و پیش از آن چنین بوده رب العالمین گفت بأنهم قوم لا یفقهون ای ذلک من اجل انهم یقاتلون علی جهالة من غیر احتساب و لا طلب ثواب فلا یثبتون اذا صدقتموهم القتال خلاف من یقاتل علی بصیرة یرجوا ثواب الله پس این بر مسلمانان صعب آمد و دشخوار تضرع کردند و از حق جل جلاله سبک باری خواستند تا رب العزه آن را منسوخ کرد و ناسخ فرستاد که الآن خفف الله عنکم و علم أن فیکم ضعفا قراءت حجازی و شامی و بصری فإن یکن منکم مایة بتا است در هر دو آیت بالفظ مایة شود و لفظ مایة مؤنث است باقی بیا خوانند با عدد مذکر شود که مایة وران افتاد و علم أن فیکم ضعفا بفتح ضاد قراءت عاصم است حمزه و باقی بضم خوانند و بنزدیک عرب ضم فصیح تر بود در شواذ خوانده اند و علم بر فعل مجهول و این کس از وحشت آن می گریزد که کسی پندارد که خدای اکنون بدانست و در قرآن ازین لفظ فراوان است و در آن دلالت نیست بر حدوث علم چنان که جای دیگر گفت علم الله أنکم ستذکرونهن علم الله أنکم کنتم تختانون أنفسکم علم أن سیکون منکم مرضی فعلم ما فی قلوبهم در آن هیچ دلالت نیست بر حدوث علم قدیم که خدای را علم و دانش بود و هست پیش از کاینات و واقعات و گفته اند که درین آیت معنی علم رؤیت است که عرب برؤیت از علم حکایت کند و بعلم از رؤیت و قتیبی گوید خدای را دو علم است علمی پیش از کار و علمی پس از کار

فإن یکن منکم مایة صابرة ای محتسبة یغلبوا مایتین و إن یکن منکم ألف یغلبوا ألفین بإذن الله قال ابن شبرمة و کذا النهی عن المنکر لا یحل للواحد ان یفر من اثنین اذا کانا علی منکر و له ان یفر من الاکثر ثم قال و الله مع الصابرین فمن یغلبهم

ما کان لنبی أن یکون له أسری سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر بعد از آن هفتاد کس از صنادید قریش که کشته شدند هفتاد کس دیگر از مشرکان اسیر گرفتند مصطفی ص در کار ایشان باصحابه مشورت کرد ابو بکر صدیق گفت یا رسول الله هؤلاء قومک و اهلک و انی اری ان تأخذ منهم الفدیة فیکون ما اخذنا منهم قوة علی الکفار و عسی ان یهدیهم الله فیکونوا عضدا گفت یا رسول الله قوم تو اند و خویش و پیوند تواند قبیله و عشیره تواند اگر از ایشان فدا خواهد که مسلمانان را از آن قوتی باشد بر جنک دشمن مگر آن را وجهی بود و باشد که خدای ایشان را راه نماید و مسلمان شوند و مؤمنانرا از ایشان یاری باشد رسول خدا به عمر اشارت کرد که تو چه می گویی عمر گفت و الله ما اری ما رای ابو بکر و الله که در کار مشرکان آن رای نیست که ابو بکر راست رأی من آنست که مشرکان را از پشت زمین برداریم فلان کس که خویشاوند من است بدست من دهی تا به تیغ سر وی بردارم و عقیل را بدست علی دهی تا با وی همین کند و فلان کس که حمزه را برادر است بدست حمزه دهی تا همین کند ایشان ایمه کفر و ضلالت اند و اگر چه خویش و پیوند تو اند حق تو نشناختند و حرمت تو نداشتند و جز سزای قتل نه اند رسول خدا گفت یا ابا بکر مثل تو مثل ابراهیم خلیل است که گفت فمن تبعنی فإنه منی و من عصانی فإنک غفور رحیم و مثل عیسی که گفت إن تعذبهم فإنهم عبادک و إن تغفر لهم فإنک أنت العزیز الحکیم و یا عمر مثل تو مثل نوح است که گفت رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا و مثل موسی که گفت ربنا اطمس علی أموالهم و اشدد علی قلوبهم فلا یؤمنوا حتی یروا العذاب الألیم آن گه مصطفی بقول ابو بکر کار کرد و از ایشان فدا ستد عمر خطاب گفت دیگر روز بامداد بحضرت سید رفتم مصطفی را دیدم و ابو بکر که هر دو می گریستند گفتم یا رسول الله چه رسید شما را این ساعت که می گریید گفت یا عمر آن حکم که دی رفت و آن فداها که از ایشان ستده آمد خدا آن را نپسندید و عتاب کرد و اینک آیت فرستاد

ما کان لنبی أن یکون له أسری حتی یثخن فی الأرض قراءت بصری بیا است و اسری جمع اسیر مثل قتیل و قتلی ای لم یکن لنبی ان یشتغل بالاسر و الفداء لان ذلک یذهب بالمهابة یثخن ای حتی یکثر القتل و الاثخان الاکثار من القتل مشتق من الثخانة و هی الصلابة و الکثافة و قیل الشدة و القوة میگوید هیچ پیغامبر بر آن نبود که اسیر را دارد و فدا ستاند که داشتن و فدا ستدن هیبت و حشمت ببرد تا بسیار از آن اسیران می کشتند و در زمین می افکندند و مغلوب و مقهور خود میداشتند تا در دلهای مشرکان از پیغامبر و مؤمنان مهابت و رعب بود ابن عباس گفت این حکم روز بدر بود که مسلمانان اندک بودند و اسلام هنوز قوی نگشته بود باز که مسلمانان بسیار شدند و کار اسلام و مسلمانان بالا گرفت و قوی شد در کار اسیران این آیت آمد فإما منا بعد و إما فداء

ثم قال تعالی تریدون عرض الدنیا یعنی المال الذی اخذتموهم من الفداء سماه عرضا لانه سریع الانقضاء قلیل الثبات و الله یرید الآخرة ای یرید لکم ثواب الآخرة بقهرکم المشرکین و نصرکم دین الله و الله عزیز حکیم امر باثخان الکفار

لو لا کتاب من الله سبق کتاب اینجا بمعنی حکم است ای لولا حکم من الله سبق هم چنان که جایی دیگر گفت کتاب الله علیکم ای حکم الله علیکم یعنی لولا حکم من الله سبق ان لا یعذب احدا ممن شهد بدرا مع النبی ص ای أصابکم فیما اخذتم من الفداء قبل ان تؤمروا به عذاب عظیم میگوید اگر نه آنید که خدای حکم کرده است که هیچ کس را از بدریان هرگز عذاب نکند شما را عذاب کردی باین فدا که ستدید پیش از آن که شما را بآن فرمودند معنی دیگر ابن عباس گفت پیش از مبعث مصطفی ص مال غنیمت و قربان و فداء اسیران و امثال آن حرام بود بر پیغامبران و امتان ایشان و رب العزة در لوح محفوظ نبشته و حکم کرده که آن حلال است محمد را و امت وی را پس روز بدر پیش از آن که فرمان و حکم از آسمان آمد ایشان شتاب کردند و فدا ستدند رب العالمین گفت اگر نه آن بودی که در لوح محفوظ حکم من سابق است که آن غنیمت شما را حلال است و نیز حکم کرده ام که هر که گناه کند و توبه کند گناهش بیامرزم شما را باین فدا ستدن عذابی بزرگ رسیدی و گفته اند این کتاب همان است که آنجا گفت کتب ربکم علی نفسه الرحمة یعنی اگر نه آن بودی که من رحمت خود بر شما بر نبشته ام که بر شما رحمت کنم و بیامرزم و عذاب نکنم لمسکم فیما أخذتم عذاب عظیم سعد بن معاذ گفت یا نبی الله کان الاثخان فی القتل احب الی من استبقاء الرجال فقال رسول الله لو نزل عذاب من السماء ما نجا منه غیر عمر بن الخطاب و سعد بن معاذ ثم احل لهم الغنایم

فقال تعالی فکلوا مما غنمتم حلالا طیبا اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا و من هاهنا للتبیین حلالا طیبا لم یحل لغیرکم و انما کانت نار تنزل من السماء فتاکلها ...

... قال النبی ص لم یحل الغنایم لمن کان قبلنا ذلک بان الله رای ضعفنا و عجزنا فطیبها لنا

یا أیها النبی قل لمن فی أیدیکم من الأسری کلبی گفت این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب آمد و برادرزاده وی عقیل بن ابی طالب و نوفل بن الحارث و عباس بن عبد المطلب یکی بود از آن ده مرد که مطعمان بودند مشرکان را که بجنک بدر می شد و بیست اوقیه زر عباس با خود داشت ازو بستدند عباس گفت یا محمد آن بیست اوقیه بحساب فدا که از من می ستانند در آر گفت نیارم که آن بقصد مسلمانان و اطعام مشرکان بیرون آوردی آن در حساب فدا نیارم و فدای عقیل و نوفل نیز بر تو است عباس گفت یا محمد ترکتنی اتکفف قریشا ما بقیت فقال رسول الله ص این الذهب الذی دفعته الی ام الفضل مخرجک الی بدر و قلت لها انی لا ادری ما یصیبنی فی وجهی هذا فان حدث لی حدث فهذا لک و لعبد الله و لعبید الله و للفضل و قثم یعنی بنیه فقال له العباس و ما یدریک قال اخبرنی به ربی

قال اشهد انک صادق و انی قد دفعت الیها الذهب و لم یطلع علیه احد الا الله و انا اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله قال العباس فاعطانی الله خیرا مما اخذ منی اعطانی عشرین عبیدا کلهم یضرب بمال کثیر مکان العشرین اوقیه و انا ارجوا لمغفرة من ربی فذلک قوله إن یعلم الله فی قلوبکم خیرا یؤتکم خیرا مما أخذ منکم و یغفر لکم

قرء ابو جعفر و ابو عمرو اساری و هو جمع الجمع یقال اسیر و جمعه اسری کمریض و مرضی و هالک و هلکی و جمع الجمع اساری

إن یعلم الله فی قلوبکم خیرا یعنی ایمانا و اسلاما یؤتکم خیرا مما أخذ منکم من الفداء گفته اند خلافت بنی العباس از آن خبر است

و یغفر لکم و الله غفور رحیم روی ان العباس کان یقول انجز احد الوعدین و انا علی ثقة من الآخرة ...

... رب العالمین گفت أولیک بعضهم أولیاء بعض ایشانند که یکدیگر را دوستان اند و برادران و مصطفی ص گفت و فی کل دور الانصار خیر

ابن عباس گفت أولیک بعضهم أولیاء بعض فی المیراث کانوا یتوارثون بالایمان و الهجرة و بالمؤاخاة التی کان رسول الله ص یواخی بینهم دون القرابة المفردة حتی نسخ بقوله و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله میان مهاجرت مصطفی ص و میان فتح مکه توارث میان مؤمنان بهجرت می بود مهاجر از مهاجر میراث میبرد اگر چه قرابت و رحم نبود و آنجا که قرابت بود و هجرت نبود میراث نبود اگر چه ایمان آورده بود در دار الشرک اینست که رب العزة گفت و الذین آمنوا و لم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شی ء یعنی من میراث و غنیمة و فی ء حتی یهاجروا حکم خدای بر این نسق بود تا آن گه که ناسخ آن رسید پس فتح مکه که أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله و هجرت منقطع گشت و مصطفی گفت لا هجرة بعد الفتح انما هی الشهاده

قرایت حمزه من ولایتهم بکسر واو است و هی قراءة ردیة فان الولایة انما هی من الوالی و الولایة من الولی و قد قال فی صدر الایة بعضهم أولیاء بعض اولیاء گفت نه ولاة ...

... و هاجروا و جاهدوا معکم فأولیک منکم فی حملکم و جملتکم و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض ای الاقویاء الذین تجمعهم بالقرب رحم واحدة او ینسبون الی اب واحد بعضهم اولی ببعض فی المیراث من الاجانب

فی کتاب الله ای فی حکمه و منه قوله تعالی کتب الله لأغلبن ای حکم الله و قیل فی کتاب الله الذی عنده و هو اللوح المحفوظ و منه قوله تعالی إلا فی کتاب من قبل أن نبرأها ثم التوارث بالجهرة و الاخاء صارت منسوخة بقوله و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله

إن الله بکل شی ء علیم من الفرایض و المواریث و غیر ذلک

میبدی
 
۲۷۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی براءة من الله و رسوله این بیزاری است از خدا و رسول او إلی الذین عاهدتم من المشرکین ۱ بایشان که پیمان بستید با ایشان از مشرکان

فسیحوا فی الأرض أربعة أشهر میروید در زمین چهار ماه و اعلموا أنکم غیر معجزی الله و بدانید که شما خدای را در خود عاجز نیارید و أن الله مخزی الکافرین ۲ و بدانید که خدای خجل کننده و کم آورنده و رسوا کننده مشرکان است

و أذان من الله و رسوله إلی الناس و این آگاهی در ایشان است از خدا و از رسول وی بمردمان یوم الحج الأکبر روز حج مهین أن الله بری ء من المشرکین که خدای بیزار است از مشرکان و رسوله و رسول او از ایشان بیزار فإن تبتم اگر باز گردید از شرک فهو خیر لکم آن به شما را و إن تولیتم و اگر برگردید فاعلموا أنکم غیر معجزی الله بدانید که شما نه آنید که عاجز آرید خدای را از خویشتن یا از وی پیش شید و بشر الذین کفروا و بشارت ده ایشان را که کافر شدند بعذاب ألیم ۳ بعذابی دردنمای

إلا الذین عاهدتم من المشرکین مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بسته اید ثم لم ینقصوکم شییا و از شرطها که در عهد با شما کردند چیزی بنکاسته اند و لم یظاهروا علیکم أحدا و هیچ دشمن را از آن شما شما را یاری نداده اند فأتموا إلیهم عهدهم برید ایشان را پیمان که با ایشان کردید إلی مدتهم تا بآن درنگ که ایشان را نامزد کرده اند إن الله یحب المتقین ۴ که خدای دوست دارد پرهیزکاران از بد عهدی

فإذا انسلخ الأشهر الحرم که ماههای حرام بگذرد فاقتلوا المشرکین مشرکان را میکشید از آن گاه حیث وجدتموهم هر جای که یابید ایشان را و خذوهم و احصروهم و می گیرید و می پناوید و اقعدوا لهم کل مرصد و ایشان را می نشینید بهر دیده ای و می جویید فإن تابوا اگر باز گردند از شرک خویش و أقاموا الصلاة و نماز را بپای دارند و آتوا الزکاة و زکاة دهند فخلوا سبیلهم ایشان را ایمن دارید و راه ایشان باز دهید إن الله غفور رحیم ۵ ...

... و إن أحد من المشرکین استجارک و اگر کسی از مشرکان زینهار جوید ازین که تا در مسجد آید تا نزدیک تو آید فأجره زینهار ده وی را حتی یسمع کلام الله تا بشنود سخن خدای ثم أبلغه مأمنه آن گه او را بجای بی بیمی وی رسان ذلک بأنهم قوم لا یعلمون ۶ از بهر آنکه ایشان قومی اند که نمیدانند تا بشنوند

کیف یکون للمشرکین عهد انباز گیرندگان با خدای چه عهد بود و چه زینهار عند الله و عند رسوله بنزدیک خدای و نزدیک رسول او إلا الذین عاهدتم عند المسجد الحرام مگر ایشان که با ایشان پیمان بسته اید بنزدیک مکه روز حدیبیه فما استقاموا لکم تا شما را بر وفا و شرط می پایند فاستقیموا لهم شما ایشان را بر زینهار می پایید إن الله یحب المتقین ۷ که خدا دوست دارد باز پرهیزندگان از غدر

کیف و إن یظهروا علیکم کی بود ایشان را پیمان و ایشان آنند که اگر بر شما قادر شوند و دست یاوند لا یرقبوا فیکم إلا و لا ذمة هرگز بر شما نه آزرم خویشاوندی دارند و نه سوگند و نه زینهار یرضونکم بأفواههم شما را بسخن خویش خشنود کنند و تأبی قلوبهم و دلهای ایشان می سرباز زند و أکثرهم فاسقون ۸ و بیشتر آنند از ایشان که در علم من فاسقان اند که مسلمانی را هرگز نیستند ...

میبدی
 
۲۷۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... روت عایشة قالت قال رسول الله ص ما نزل علی القرآن الا آیة آیة و حرفا حرفا ما خلا سورة برایة و قل هو الله احد فانهما انزلتا علی و معهما سبعون الف صف من الملایکه

و گفته اند میان روز حدیبیه و فتح مکه فرود آمد رسول خدا ابو بکر را به حج فرستاد در آن سال بامیری بر حاج و علی بن ابی طالب ع را بر پی وی بفرستاد تا این سورة به منا روز نحر بر خلق خواند و بچهار سخن ندا کرد لا یدخل الجنة الا نفس مسلمة و لا یحج بعد العام مشرک و لا یطوف بالبیت عریان و من کان بینه و بین رسول الله عهد فعهده الی مدته

در ابتداء این سورة بسم الله ننوشتند از بهر آنکه بنزدیک عثمان چنان بود که انفال و برایت یک سورة است و فصل در میانه آن را کرده است که قومی از صحابه بر آن بودند که دو سورة است تا میان هر دو قول جمع کرده آید و صحابه این را بپسندیدند و هر دو سورة را قرینتین نام نهادند ابی کعب را پرسیدند که چرا در سر این سورة بسم الله ننوشتند گفت لانها نزلت فی آخر القرآن و کان رسول الله یأمرنی اول کل سورة ب بسم الله الرحمن الرحیم و لم یأمرنی فی سورة برایة بذلک فضمت الی سورة الانفال لشبهها بها یعنی امر العهود مذکور فی الانفال و هذه نزلت بنقض العهود و کانت ملتبسة بالانفال بالشبه فضمت الیها و کتب فی السبع الطول

و گفته اند که بسم الله زینهار است و افتتاح خیر و اول این سورة و عید است و نقض عهد و برداشت زینهار ازین سبب این ننوشتند و درین سورة نه آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم بیان کنیم ان شاء الله تعالی و تقدس

قوله براءة من الله و رسوله این آیت بآن آمد که مشرکان عهدی که با رسول خدا و با مؤمنان کرده بودند و پیمانی که بسته بودند آن را نقض کرده بودند

پس رب العالمین مصطفی ص را و مؤمنانرا فرمود که چون ایشان پیمان بشکستند و بحرب شما بیرون آمدند شما نیز عهدها که با ایشان کرده اید نقض کنید و زینهار بردارید و باین معنی آیت فرو فرستاد که براءة من الله و رسوله ای قد برأ الله و رسوله من اعطایهم العهود و الوفاء اذ نکثوا و برایة رفع لانه خبر ابتداء محذوف ای هذه الآیات برایة و قیل رفع لانه ابتداء و خبره إلی الذین و معنی برایة انقطاع عصمت است میگوید ایشان را عصمت نماند و عهدی و زینهاری که داشتند تا امروز منقطع گشت آن گه سخن با معاهدان گردانید ایشان را گفت فسیحوا فی الأرض أربعة أشهر چهار ماه در زمین می آیید و میروید چنانک خواهید از اول شوال تا آخر محرم و گفته اند از روز عرفه تا دهم ربیع الآخر و این معاهدان دو قوم بودند قومی عهد داشتند از مصطفی ص کم از چهارماه رب العزة درین آیت بچهار ماه برد و قومی عهد داشتند بیش از چهارماه رب العالمین فرمود تا آن مدت بسر بردند چنان که گفت فأتموا إلیهم عهدهم إلی مدتهم و گفته اند دو گروه بودند آن معاهدان گروهی کم از چهارماه عهد داشتند و گروهی عهد داشتند اما مدتی نامزد نکرده بودند رب العالمین مدت عهد هر دو گروه بچهار ماه باز آورد و بقول بعضی مفسران این تأجیل ایشانراست که نقض کردند میگوید این چهار ماه دیگر ایشان را زمان دهید و پس از آن ایشان را عهد نیست میکشید ایشان را و می گیرید و هر که نقض عهد نکرد بر سر عهد خویش است و هر که خود عهد نداشت از مشرکان پنجاه روز وی را زمانست یعنی از دهم ذی الحجه تا آخر محرم و گفته اند ابتداء چهار ماه بیستم ذی القعده بود و در این سال درین روز حج نبود بحکم جاهلیت و دیگر سال حجة الوداع بود هم ذی الحجة چنان که امروز است ...

... زجاج گفت که این از خدای تعالی ضمان است که مؤمنانرا بر کافران نصرت دهد

و أذان این عطف بر برایة است ای و اعلام من الله و رسوله إلی الناس یعنی الی العرب یوم الحج الأکبر روز عید نحر است بقول جماعتی صحابه چون عمر و علی و ابن عباس و ابو هریره و خلقی از تابعین و بقول بعضی روز عرفه است و حج اکبر وقوف است بعرفه و حج اصغر عمره و اجماع است که هر که وقوف بعرفه ازو فایت شد حج از وی فایت شد و قیل الحج الاکبر القران و الاصغر الافراد قومی گفتند آن روز را حج اکبر نام کردند از بهر آن که عیدهای اهل ملک ترسایان و جهودان و گبران در آن روز همه بهم آمده بود و این قول پسندیده نیست که در آن تعظیم و آیین کفر و کافران است و این روا نیست و از حج اکبر درین هیچ چیز نیست قومی گفتند حج اکبر آن روز بود و بس یعنی اکبر من سایر الحج لما جری فیه ما هو اعزاز للاسلام و اذلال من الشرک و قیل یوم الحج الأکبر ای حین الحج ایامه کلها کما یقال یوم الجمل و یوم صفین و یوم بغاث یراد به الحین و الزمان لان کل حرب من هذه الحروب دامت ایاما کثیرة

أن الله بری ء من المشرکین ای من عهودهم و رسوله ای هو و رسوله ...

... فإن تبتم ای رجعتم عن الکفر و اخلصتم التوحید فهو خیر لکم من الاقامة علی الکفر و إن تولیتم عن الایمان فاعلموا أنکم غیر معجزی الله ای لا تعجزونه هربا آن گه ایشان را بعذاب آخرت بیم داد گفت و بشر الذین کفروا بعذاب ألیم آن گه قومی را از برایة عقود مستثنی کرد ای وقعت البراءة من المعاهدین الناقضین للعهود

إلا الذین عاهدتم این استثنا پیوسته بآنست که أن الله بری ء من المشرکین و رسوله إلا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم من شرط العهود شییا مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بسته اید به حدیبیة و از آن شرطها که در عهد با شما کردند از آن چیزی بنه کاسته اند و هیچ دشمن را از آن شما بر شما یاری نداده اند و ایشان بنو ضمره و بنو کنانه اند و نه ماه از مدت عهد ایشان را مانده بود رب العالمین گفت فأتموا إلیهم عهدهم إلی مدتهم إن الله یحب المتقین الذین یتقون نقض العهد

فإذا انسلخ الأشهر الحرم و هی رجب و ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و قیل هی الاربعة الاشهر التی هی مدة التأجیل میگوید چون مدت تأجیل بسر آید مشرکان را بکشید هر جای که بر ایشان دست یابید در حل و در حرم و خذوهم بالاسر و احصروهم ان تحصنوا و اقعدوا لهم کل مرصد ای علی کل مرصد یعنی خذوا علیهم الطرق علما را در نسخ این آیت سه قول است بیک قول منسوخ است بآن آیت که خدای گفت فإما منا بعد و إما فداء و لا یحل قتل اسیر صبرا و بیک قول ...

... این آیت حجت روشن است و دلیلی قاطع بر لفظیان که گویند الفاظنا بالقرآن مخلوقة و معلوم است که آن مستجیر که قرآن می شنید از لفظ رسول می شنید یا از لفظ صحابی و قرایت و لفظ وی سماع کرد و بجز از لفظ وی شنیدن سماع قرآن وی را ممکن نبودی اگر آن لفظ و قرایت که می شنید مخلوق است پس حتی یسمع کلام الله معنی ندارد چون خدای سماع وی کلام خود را تحقیق کرد روشن شد و معلوم گشت که لفظ خواننده بقرآن مخلوق نیست

کیف یکون للمشرکین عهد این پیوسته است باول سورت و قوله براءة من الله و رسوله إلی الذین عاهدتم من المشرکین کیف یکون للمشرکین عهد ای کیف لهم عهد مع اضمارهم الغدر و نقضهم العهد إلا الذین عاهدتم عند المسجد الحرام و هم الذین استثناهم الله من البراءة و هم بنو ضمرة بن بکر و بنو کنانة و گفته اند این استثناء منقطع است ای لکن من عاهدتموهم عند المسجد الحرام فما استقاموا لکم علی وفاء العهد فاستقیموا لهم علی الوفاء قتاده گفت این عهد روز حدیبیه است و مشرکان نقض آن عهد کردند و بنی بکر را بر خزاعة که خلفاء رسول خدا بودند یاری دادند رب العالمین گفت تا ایشان بر وفای عهد باشند شما نیز بر وفای عهد باشید چون ایشان نقض کردند و پیمان شکستند قتال و حرب با ایشان حلال است إن الله یحب المتقین الذین یتقون الغدر

کیف و إن یظهروا علیکم ای کیف لا تقتلونهم و کیف یکون لهم عهد و هم ان یظفروا بکم و یقدروا علیکم لا یرقبوا فیکم ای لا یحفظوا فیکم إلا و لا ذمة

ال بنزدیک عرب قرابت است و سوگند است و عهد است و گفته اند نامی است از نامهای خداوند جل جلاله و لما قری علی ابو بکر الصدیق قرآن مسیلمة بن حبیب الحنفی الکذاب قال ابو بکر و یحک ما خرج هذا الکلام من ال قط فاین ذهب بکم و فی اشتقاقه قولان احدهما الک الشی ء اذا حدده و الثانی من ال البرق اذ المع

و ذمة عهد است و پیمان و اصله من الذم ای ما یخاف الذم و العیب فیه لا یرقبوا فیکم إلا و لا ذمة معنی آنست که اگر ایشان بشما دست یابند هیچ ابقا نکنند نه حق قرابت خویش بجای آرند نه بوفای عهد و پیمان باز آیند

یرضونکم بأفواههم بالوعد بالایمان و الطاعة و الوفاء بالعهد و تأبی قلوبهم الا الکفر و العصیان و الغدر و أکثرهم فاسقون خارجون عن العهد متمردون بالکفر اشتروا بآیات الله ثمنا قلیلا ای استبدلوا بالقرآن عرضا یسیرا و استبدلوا الدنیا بالآخرة و هم الذین جمعهم ابو سفیان علی طعامه و قیل هم الیهود و آیات الله التوریة و هم قوم منهم دخلوا فی العهد ثم رجعوا عنه فصدوا عن سبیله ای اعرضوا عن دینه و طاعته إنهم ساء ما ای بیس ما کانوا یعملون من اشترایهم الکفر بالایمان

لا یرقبون فی مؤمن إلا و لا ذمة این مشرکان اند که نقض عهد کردند و گفته اند جهودان اند پس ال اینجا بمعنی قرابت نتوان بود که میان عرب و جهود قرابت نیست پس ال اینجا خدا است جل جلاله و الایل هو الله عز و جل قال محمد بن الفضل حرمة المؤمن افضل الحرمات و تعظیمه اجل الطاعات یقول الله عز و جل

لا یرقبون فی مؤمن إلا و لا ذمة و أولیک هم المعتدون المجاوزون للحلال الی الحرام بنقض العهد

فإن تابوا و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة فإخوانکم ای فهم اخوانکم فی الدین لا فی النسب دین اسمی است ملت حنیفی را از روی شرع اما از روی لغت آن را چند معنی است یکی جزا است و قصاص چنان که گفت مالک یوم الدین ای یوم الجزاء و القصاص یقال دنته بما صنع ای جزیته و کما تدین تدان الدین الملکة و السلطان یقال دنت القوم ادنیهم ای قهرتهم و اذللتهم فدانوا ای ذلوا و خضعوا و الدین لله انما هو من هذا منه قوله و یکون الدین لله ...

... و نفصل الآیات ای نبین آیات القرآن لقوم یعلمون انها من عند الله

قال ابن عباس حرمت هذه الایة دماء اهل القبلة

میبدی
 
۲۷۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إن نکثوا أیمانهم از بس دروغ کنند سوگندان خویش من بعد عهدهم از پس ایمان خویش و طعنوا فی دینکم و طعن کنند و عیب گویند بسته یا گشاده دین شما را فقاتلوا أیمة الکفر کشتن کنید با پیشوایان کفر إنهم لا أیمان لهم ایشان آنند که ایشان را سوگندان نیست لعلهم ینتهون ۱۲ تا مگر با پس آیند

أ لا تقاتلون قوما کشتن نکنید با قومی نکثوا أیمانهم که دروغ کردند سوگندان خویش و هموا بإخراج الرسول و آهنگ بیرون کردن رسول کردند و هم بدؤکم أول مرة و ایشان پیشی کرده اند در بد کرد أ تخشونهم می ترسید شما از ایشان فالله أحق أن تخشوه خدا سزاوارتر است که ازو ترسید إن کنتم مؤمنین ۱۳ اگر گرویدگان اید ...

... أم حسبتم أن تترکوا می پندارید که شما را گذارند ایدر برین که شما اید

و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و خدای آن نیز بندیده که ایشان که اند از شما که جهاد کنند در سبیل وی و لم یتخذوا و نه گیرند من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین

فرود از خدا و رسول او و گرویدگان باو ولیجة دوستی بیگانه نهانی و الله خبیر بما تعملون ۱۶ و خدای آگاه است و دانا بآنچه شما میکنید ...

... إنما یعمر مساجد الله در مساجد او باشد و آن را سازد من آمن بالله و الیوم الآخر او که ایمان دارد بخدا و بروز رستاخیز و أقام الصلاة و نماز بپای دارد و آتی الزکاة و زکاة دهد و لم یخش إلا الله و جز خدای کس را خدای نخواند فعسی أولیک أن یکونوا من المهتدین ۱۸ مگر که ایشان اند که بر راه راست اند

أ جعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام آب دادن حاج از زمزم و عمارت مسجد حرام و سدانة کعبه می برابر دارید کمن آمن بالله و الیوم الآخر با ایشان که بخدای ایمان آوردند و بروز رستاخیز و جاهد فی سبیل الله و جهاد کرد در سبیل خدای لا یستوون عند الله یکسان نیستند بنزدیک خدای عز و جل و الله لا یهدی القوم الظالمین ۱۹ و خدای پیش برنده کار بیدادگران نیست

الذین آمنوا و هاجروا و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند و جاهدوا فی سبیل الله و جهاد کردند در سبیل خدا بأموالهم و أنفسهم بمالهای خویش و تنهای خویش أعظم درجة عند الله ایشانند بهینه خلق و بزرگ درجه تر به نزدیک خدای و أولیک هم الفایزون ۲۰ و ایشانند رستگاران و پیروز آمدگان

یبشرهم ربهم شادی میکنند ایشان را خداوند ایشان برحمة منه ببخشایشی ازو خرد و رضوان و خشنودی و جنات و بهشتهایی لهم فیها نعیم مقیم ۲۱ ایشان راست در آن نازی پاینده خالدین فیها أبدا جاوید در آن همیشه إن الله عنده أجر عظیم ۲۲ که بنزدیک خدای است مزدی بزرگوار

میبدی
 
۲۸۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا إن کثیرا من الأحبار و الرهبان الآیه درین آیت هم تخصیص است و هم تشریف است و هم تهدید و وعید اول آیت تشریف مؤمنان است ایشان را بنداء کرامت میخواند و به خطاب کریم می نوازد نواخت خود بر ایشان می نهد عطاء خود بر ایشان می ریزد و بایمان ایشان خود گواهی می دهد اینست کرامت و نعمت اینست لطافت و رحمت کاری در ازل ساخته بنده را بی بنده عقد دوستی بسته و نداء کرامت و نعمت بجان وی رسانیده

پیر طریقت گفت نداء حق بر سه قسم است یکی را به نداء وعید خواند از روی عظمت بخوف افتاد یکی را بنداء وعد خواند بنعمت رحمت بر جا افتاد یکی را بنداء لطف خواند بحکم انبساط بمهر افتاد بنده باید که میان این سه حال گردان بود اول خوفی که او را از معصیت باز دارد دوم رجایی که او را بر طاعت دارد سوم مهری که او را از او باز رهاند

تا با تو تویی ترا بحق ره ندهند ...

... إن کثیرا من الأحبار و الرهبان لیأکلون أموال الناس بالباطل از روی اشارت میگوید مبادا که عالم در تعلیم علم و پیر در تربیت مرید طمع دارد برفع مردم و نفع دنیا که طمع آیینه علم تاریک کند و چشمه برکت خشک کند و قیمت مردم ناقص کند و هیبت پیر از دل مرید ببرد و حرمت علم فرو نهاد مصطفی گفت بیس العبد عبد طمع یقوده و هوی یضله و قال علیه السلام یاتی علی امتی زمان امراؤهم یکون علی الجور و علمایهم علی الطمع و عبادهم علی الریاء و تجارهم علی اکل الربوا و نساؤهم علی زینة الدنیا

عالم که در تعلیم علم طمع بنفع دنیا ندارد و رفق خلق در آن نجوید و علم خود بطلب جاه و ریاست و جمع دنیا ضایع نکند بعلم خود برخوردار شود و برکت علم بوی رسد و ثواب او ثواب پیغامبران بود مصطفی گفت من زار عالما فکانما زار نبیا

و در خبر است که هر که عالمی را زیارت کند چنان است که علم را زیارت کرد و هر که علم را زیارت کرد چنان است که خدای را زیارت کرد و هر که خدای را زیارت کرد جایگاه او بهشت است ...

... روی عن النبی ص انه قال ما جبل ولی الله الاعلی السخاء

شبلی را پرسیدند که زکاة چند باید داد گفت بر مذهب فقها از دویست درم پنج درم و بر مذهب ما جمله دویست درم دادنی است گفتند این را در شرع اصلی باید گفت ابو بکر هر چه داشت همه در باخت آن روز که مصطفی از یاران صدقه خواست عمر نیمه مال آورد گفت یا رسول الله تصدقت بنصف مالی و ترکت النصف لعیالی ولی عند الله اجر بو بکر هر چه داشت همه آورد و گفت یا رسول الله تصدقت بجمیع مالی و لله عندی مزید عمر گفت نیمه مال بدادم و مرا بنزدیک خدای مزد است ابو بکر گفت همه بدادم و از آن خدای را بر من حق است مصطفی گفت بینکما ما بین کلمتیکما

عمر بر مقام شریعت بود و ثمر اهل شریعت نعیم بهشت است ابو بکر بر مقام حقیقت بود و ثمره اهل حقیقت روح مشاهده است حساب اهل شریعت بموقف است حساب اهل حقیقت بر بساط انس است در مقعد صدق عند ملیک مقتدر ...

... إن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا گفته اند حکمت در آنکه رب العزة روزگار را بر دوازده ماه نهاد آنست که تا بر عدد حروف توحید بود و هی لا اله الا الله تحقیق آن خبر را که مصطفی گفت بالتوحید قامت السماوات و الارض

دور فلک در آسمان و گردش روزگار و سال و ماه در زمین در توحید موحدان بسته تا این دوازده حرف از زبان موحدان روان است این دوازده ماه بر نسق خویش و بر هییت خویش گردان است هر حرفی پاسبان ماهی ساخته و ثبات این در بیان آن بسته آن روز که قضیه الهی و حکم ازلی در رسد و خواهد که بند آسمان و زمین برگشاید و زمین خاکی بر افشاند و روزگار نام زد کرده بسر آید نخست توحید از میان خلق بردارد تا نه توحید ماند نه موحد نه قرآن میان خلق نه مؤمن اینست که مصطفی گفت لا تقوم الساعة حتی لا یقال فی الارض الله الله

إنما النسی ء زیادة فی الکفر الآیه الدین ملاحظة الامر و مجانبة الرزق و ترک التقدم بین یدی الله سبحانه فی جمیع احکام الشرع فالآجال فی الطاعة مضروبة و التوحید فی عرفانه متبع و الصلاح فی الامور بالاقامة علی نعمة العبودیة فالشهر ما سماه الله شهرا و العام و الحول ما قدره و بینه شرعا

میبدی
 
 
۱
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۵۵۱