گنجور

 
۲۷۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... روی عن ابی الضحی قال ذکر ابن عباس عیسی بن مریم و عنده شاب من النصاری فدمعت عیناه فقال ابن عباس لم اتخذت النصاری المشرق قبلة فقال امروا بذلک فقال ابن عباس لا و لکن لما امرت مریم ان تتخذ مکانا شرقیا

قلتم لا جهة افضل منها فاستقبلتموها و قیل مکانا شرقیا ای شاسعا بعیدا و قیل انما دخل الشرقی فی الکلام حفظا لباج الآیات و ان لم تکن الی ذکر الشرق حاجة و خلاف است میان علمای تفسیر که سبب اعتزال مریم و از مردم گوشه گرفتن چه بود قومی گفتند خلوت و عزلت اختیار کرد یکبارگی روی بطاعت الله تعالی نهاد و از خلق بکلیت اعراض کرد و حلاوت فکرت و خدمت در خلوت دید تا در آن گوشه مسجد زاویه ای ساخت و آنجا معتکف نشست اینست که رب العزة گفت إذ انتبذت من أهلها مکانا شرقیا

و قیل لما لک بن دینار اما تستوحش فی الدار وحدک قال ما احسب ان احدا یستوحش مع الله و هو المشار الیه بقوله تعالی و تبتل إلیه تبتیلا ای انقطع الیه بطاعتک و اقطع من یشغلک عن الله قومی گفتند سبب اعتزال وی آن بود که از حیض پاک شده بود و طهر یافته میخواست که غسل کند بحکم دیانت و مروت بگوشه ای باز شد در پس پرده ای تا مردم او را نبینند و غسل کند ...

... و فی حذف التاء من البغی قولان احد هما ان وزنه فعول و فعول یستوی فیه المذکر و المؤنث و الثانی ان لفظ البغی خاص فی النساء کالحایض و الطالق و انما یقال للرجال باغ و حذف النون من أک تخفیفا

قال کذلک ای قال جبرییل کذلک ای الامر کما قلت لم یمسسک رجل لا بالنکاح و لا بالسفاح و لکن قال ربک هو علی هین ای خلق الولد من غیر أب علی سهل کما خلقت آدم و حوا من غیر اب و ام و لیس هذا باعجب من ذلک و قیل معناه قال جبرییل کذلک قال ربک ای هکذا قال ربک هو علی هین و لنجعله ای الولد من غیر مسیس آیة للناس ای دلالة و حجة لهم و قد جعل الله معجزة عیسی ع فی نفسه و معجزة سایر الانبیاء فی غیر انفسهم و رحمة منا ای نعمة منا علی الخلق لیدعوهم الی الهدی فیهتدوا به و ینفعهم و کان أمرا مقضیا ای خلق عیسی علی هذه الصفة و جعله رحمة للناس کان امرا کاینا لا محالة محکوما به فی الازل مقضیا فی اللوح المحفوظ قوله و لنجعله عطف علی قوله لیهب و قیل انه للاستیناف و اللام لام القسم کسر لما لم یصحبه النون فحملته یعنی بعد ما نفخ جبرییل فیها روح عیسی و در کیفیت نفخ جبرییل علما مختلفند قومی گفتند درع نهاده بود جبرییل برداشت و در جیب آن دمید و باز گشت پس مریم درع در پوشید و بعیسی بار گرفت قومی گفتند مریم درع پوشیده بود جبرییل فرا نزدیک وی شد و بدست خویش جیب وی بگرفت و نفخه در وی دمید آن نفخه برحم وی رسید و بعیسی بار گرفت

سدی گفت درع دو شاخ بود از بر سینه و جبرییل دو آستین وی بگرفت و در سینه وی دمید و باد آن نفخه جبرییل بجوف وی رسید و بار گرفت قال ابی بن کعب دخل الروح فی فیها فدخل بطنها فولدته و گفته اند که جبرییل از دور بوی دمید و باد آن نفخه بوی رسانید و از آن بار گرفت قال ابن عباس ما هو الا ان حملت فوضعت و لم یکن بین الحمل و الانتباذ الا ساعة واحدة لان الله تعالی لم یذکر بینهما فصلا فقال تعالی فحملته فانتبذت و گفته اند مریم آن وقت ده ساله بود و بقولی سیزده ساله و دو حیض بریده پیش از حمل مقاتل گفت مدت حمل و وضع سه ساعت بیش نبود حملته فی ساعة و صور فی ساعة و وضعته فی ساعة حین زالت الشمس من یومها و قیل مدة حملها ثمانیة اشهر و کان ذلک آیة اخری لانه لم یعش مولود وضع لثمانیة اشهر غیر عیسی ع و قیل سنة اشهر و قیل تسعة اشهر کسایر النساء و گفته اند عیسی ع پس از آنکه در وجود آمد سی و سه سال با مادر بود و بعد از آنکه او را بآسمان بردند مادر شش سال دیگر بزیست فماتت و لها اثنتان و خمسون سنة

فحملته فانتبذت به یعنی لما تبین بها الحمل استحیت و خافت فبعدت بحملها و اتت مکانا قصیا ای بعیدا و القصی و القاصی واحد چون بر مریم حمل پیدا شد از شرم مردم و نیز از بیم طعن و تعییر ایشان خویشتن را از میان مردم بیرون برد و روی بزمین مصر نهاد تا آنجا رسید که مقطع زمین شام بود و اول زمین مصر اینست تفسیر مکانا قصیا بر قول مفسران وهب گفت مکانا قصیا دهی بود که آن را بیت لحم گویند شش میل از شهر ایلیا برفته گفتا ابن عمی بود او را نام وی یوسف النجار صاحب و رفیق وی در خدمت مسجد بود و تیمار بردی در همه حال او را بر خری نشاند و از میان قوم بیرون برد تا بیت اللحم و گفته اند که براه در شیطان در دل یوسف افکند که این حمل مریم از زناست قصد قتل وی کرد تا جبرییل آمد و یوسف را گفت انه من روح القدس فلا تقتلها مکش او را که او عذراء بتول است و فرزند وی از روح القدس ...

... و قالت عایشه من السنة ان یمضغ التمر و یدلک به فم المولود و کذلک کان رسول الله ص یمضغ التمر و یحنک به اولاد الصحابة

و عن علی ع قال رسول الله ص اکرموا عمتکم النخله فانها خلقت من الطین الذی خلق منه آدم و لیس من الشجر یلقح غیرها و اطعموا نساءکم الولد الرطب و ان لم یکن رطب فالتمر و لیس من الشجر شجرة اکرم علی الله من شجرة نزلت تحتها مریم بنت عمران فکلی یا مریم من الرطب و اشربی من النهر و قری عینا بعیسی و فیه قولان احدهما من القر و هو البرد و القرور الماء البارد و دمعة السرور باردة و دمعة الحزن حارة و لهذا قیل لضدها سخنة العین و الفعل منه قررت بالکسر اقر بالفتح و القول الثانی من لقرار ای صادفت العین ما ترضاه فقرت و سکنت من النظر الی غیره و قیل صادفت سرورا فذهب سهره فنامت و قرت و الفعل منه بالکسر و الفتح و عینا نصب علی التمییز فإما ترین اصل الکلام فان و ما للصلة و هی التی جلبت النون المشددة کقوله و إما تخافن و قوله من البشر أحدا فقولی هاهنا ضمیر ای اذا رأیت آدمیا یسیلک عن ولدک و قصته فقولی إنی نذرت للرحمن صوما ای صمتا و الصوم فی اللغة هو الامساک ای قولی انی اوجبت علی نفسی لله سبحانه و تعالی فلن أکلم الیوم إنسیا آدمیا فلن اکلمه بعد ان اخبرت بنذری و صومی بل اشتغل بالعبادة لله و الدعاء و قیل ان الله تعالی امرها ان تقول هذا اشارة لا نطقا و قیل کانت تکلم الملایکة و لا تکلم الانس رب العزة او را بسکوت فرمود تا سخن نگوید که اگر وی ببراءت خویش سخن گفتی ایشان او را راستگوی نداشتندی که وی به نزدیک ایشان متهم بود و آن گه عیسی را در حال طفولیت بسخن آورد تا پاکی مادر و برایت ساحت وی ایشان را معلوم گردد از گفتار عیسی که آن بقبول نزدیکتر و از تهمت دورتر فأتت به قومها تحمله ای لما فرغت من الولادة اقبلت نحوهم حاملة ایاه

و قیل بعد اربعین یوما حین طهرت من النفاس و قیل لما ولدته ذهب الشیطان فاخبر بنی اسراییل ان مریم قد ولدت فدعوها فأتت به قومها تحمله بعد از چهل روز مریم از نفاس پاک شده بود عیسی را بر گرفت و باز میان قوم خویش آورد براه در غمگین و متفکر بود که تا قوم وی چه گویند و ایشان را چه جواب دهد در آن حال عیسی ع بآواز آمد و گفت یا اماه ابشری فانی عبد الله و مسیحه پس چون در میان قوم خویش شد و ایشان اهل بیت صلاح بودند بگریستند و زاری کردند گفتند یا مریم لقد جیت شییا فریا ای فظیعا منکرا عظیما چیزی عظیم است منکر این فرزند که آوردی بی پدر الفری العظیم من الامر یستعمل فی الخیر و الشر ...

... و روی عن هلال بن یساف قال لم یتکلم فی المهد الا ثلاثة عیسی بن مریم و صاحب یوسف و صاحب جریح

ابن جریح مردی بود زاهد در صومعه نشستی و خدای را جل جلاله عبادت کردی مادر او بدر صومعه وی شد و او را بر خواند و وی در نماز بود مادر را جواب نداد مادر گفت اللهم لا تمته حتی ینظر الی وجوه المومسات بار خدایا ممیران او را تا در روی مومسات نگرد یعنی زنان نابکار پس روزی جماعتی از بنی اسراییل بهم آمده بودند و تعجب همیکردند از زهد جریح و عبادت وی زنی بود پلیدکار بغایت حسن و جمال گفت اگر شما خواهید من او را بفتنه افکنم بنزدیک وی رفت و خویشتن را بر وی عرضه کرد جریح بوی ننگریست و تن فرا وی نداد آن زن از نزدیک وی بیرون آمد شبانی بود که بصومعه او رفتی خویشتن را بشبان داد تا از وی بار گرفت چون از وی فرزند آمد گفت این فرزند از جریح است بنو اسراییل رفتند و آن صومعه وی خراب کردند و او را بخواری بزیر آوردند و می رنجانیدند جریح گفت ما شأنکم چه رسید شما را چه بود که مرا می رنجانید گفتند زنیت بهذه البغی فولدت منک این فاجره میگوید از تو فرزندی دارم گفت بیارید آن فرزند را بیاوردند جریح دو رکعت نماز کرد آن گه دست بدان طفل زد گفت بالله یا غلام من ابوک بخدای که راست بگوی ای غلام که پدر تو کیست گفت پدر من فلان است یعنی آن مرد شبان فاقبلوا علی جریح یقبلونه و یتمسحون به و قالوا نبنی لک صومعتک من ذهب

قال لا اعیدوها من طین کما کانت ففعلوا ...

... یعنی که پیغامبر خواهم بود و الله تعالی مرا کتاب خواهد داد چنان که در لوح محفوظ حکم کرد و نبشت عکرمه در آیت همین گفت ای قضی ذلک فیما قضی ان یؤتینی الکتاب

و جعلنی مبارکا أین ما کنت ای آمرا بالمعروف ناهیا عن المنکر معلما للخیر و قیل ثابتا علی دین الله و اصل البرکة الثبات و قیل برکته انه کان یحیی الموتی و یشفی المرضی حیث کان

و عن ابی هریره قال قال رسول الله ص و جعلنی مبارکا أین ما کنت قال جعلنی نفاعا این اتجهت

و أوصانی بالصلاة و الزکاة قیل الزکاة صدقة الفطر و قیل تطهیر البدن من دنس الذنوب ای امرنی بالطاعة و اجتناب المعاصی مدة عمری و یحتمل و اوصانی بان آمرکم بالصلاة و الزکاة فانی نبی ...

... ای مطیعا بوالدیه جای دیگر گفت و تعاونوا علی البر و التقوی ای علی الطاعة و التقوی کرام بررة

ای مطیعین إن کتاب الأبرار ای کتاب المطیعین لفی علیین إن الأبرار لفی نعیم ای ان المطیعین لله لفی نعیم اما آنجا که گفت و لا تجعلوا الله عرضة لأیمانکم أن تبروا صلت رحم خواهد چنان که در سورة الامتحان گفت أن تبروهم ای تصلوهم و قوله تعالی و لم یجعلنی جبارا شقیا جبار در قران بر چهار وجه آید یکی بمعنی قهار چنان که گفت العزیز الجبار ای القهار لخلقه لما اراد

و قال تعالی و ما أنت علیهم بجبار یعنی بمسیطر فتقهرهم علی الاسلام وجه دوم جبار است بمعنی قتال کشنده به بی حق چنان که گفت و إذا بطشتم بطشتم جبارین یعنی اذا اخذتم فقتلتم فی غیر حق کفعل الجبابرة و قال تعالی إن ترید إلا أن تکون جبارا فی الأرض ای قتالا و کذلک قوله یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار ای قتال فی غیر حق وجه سوم جبار است بمعنی متکبر که سر بعبادت حق تعالی فرو نیارد چنان که در این سوره گفت و لم یجعلنی جبارا ای متکبرا عن عبادة الله شقیا وجه چهارم عبارت است از قامت و قوت چنان که در سورة المایدة گفت إن فیها قوما جبارین یعنی فی الطول و العظم و القوة قوله و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا ای رزقنی الله السلامة و الکرامة منه فی هذه الاوقات و قیل کانه دعا و سأل السلامة علی احواله من یوم ولادته الی یوم موته ثم بعته و قیل سلم علی نفسه بامر الله و قیل یرید سلام جبرییل علیه یوم الولادة و سلام عزراییل علیه یوم الموت و سلام الملایکة علیه یوم البعث

ذلک عیسی ابن مریم ای الذی تقدم ذکره بالصفة المذکورة هو عیسی بن مریم لا کما تصفه النصاری این است عیسی مریم که گفت من بنده خدایم و پیغامبر او و پرستنده او نه چنان که ترسایان صفت او می کنند قول الحق قول کلمة است و حق نام الله تعالی عیسی را سخن خویش خواند هم چنان که گفت و کلمته ألقاها إلی مریم از بهر آنکه وی بسخن خدای تعالی و فرمان او زاده بود از مادر بی پدر

قول الحق بنصب لام شامی و عاصم و یعقوب خوانند و نصب او بفعلی مضمر بود

ای ذلک عیسی بن مریم الذی قال قول الحق یعنی قوله إنی عبد الله و قیل معناه قال الله قول الحق بما اخبر عن قصة عیسی و امه باقی قراء قول الحق برفع لام خوانند بر نعت عیسی ای ذلک عیسی بن مریم کلمة الله این است عیسی مریم سخن خدا و روا باشد که خبر مبتدا محذوف بود ای هو یرد قول الحق الذی فیه یمترون ای یشکون فی امره و فی نبوته و هم الیهود یقولون انه عن غیر رشدة من قولهم مریت فی الشی ء و امتریت فیه اذا شککت فیه و المریة الشک و فیل یمترون یختصمون فصاروا فیه فرقا و احزابا روایت کنند از ابن عباس که گفت ترسایان در عیسی مختلف شدند پس از آنکه او را بآسمان بردند همه بهم آمدند و چهار کس را برگزیدند از علما و احبار خویش و بر اتباع ایشان و بر قبول سخن ایشان و مذهب ایشان متفق شدند و این چهار یکی یعقوب است دیگر نسطور سوم اسراییل چهارم ملکا یعقوب را گفتند تو چه گویی در عیسی گفت هو الله هبط الی الارض ثم صعد الی السماء نسطور را گفتند تو چه گویی گفت هو ابن الله اظهره ما شاء ثم رفعه الی عنده اسراییل را گفتند تو چه گویی گفت هو آله و امه آله و الله آله ملکا را گفتند تو چه گویی گفت کذبوا و انما کان عبدا مخلوقا نبیا پس آن قوم چهار گروه شدند هر گروهی اتباع بیکی کردند یعقوبیه و سطوریه و اسراییلیه و ملکانیه رب العالمین گروه ملکانیه را گفت منهم أمة مقتصدة ایشانند که گفتند عیسی روح الله و کلمته و عبده و نبیه

آن است که رب العالمین گفت فاختلف الأحزاب من بینهم پس رب العالمین پاکی و تقدس خویش از زن و فرزند و شریک یاد کرد و گفت ما کان لله أن یتخذ من ولد ای ما کان من صفته اتخاذ الولد و قیل اللام منقولة و تقدیره ما کان الله لیتخذ ولدا فقدم اللام سبحانه إذا قضی أمرا کان فی علمه فإنما یقول له کن فیکون کما قال لعیسی کن فکان من غیر اب ...

میبدی
 
۲۷۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... الآیات الی آخر القصة این قصه مریم و داستان ولادت عیسی دل دادن شکستگانست و سبب آسایش غمگنان و اشارت بنواختن غریبان و مرهم نهادن بر دل سوختگان و امید دادن درماندگان هر چند که اول همه بلا نمودند و محنت بآخر همه ولا دیدند و آثار محبت اول که بآن خلوتگاه باز رفته بود و پرده بروی خود فرو گذاشته تا کس او را نبیند جبرییل آمد بصورت جوانی ظریف زیبا برابر بایستاد مریم بترسید که تنها بود مرد اجنبی دید و جای خالی و راه گریز نه تدبیر و حیلت همان دانست که به پناه الله تعالی باز شد و او را بحق ترسانید و گفت أعوذ بالرحمن منک إن کنت تقیا

ای مرد که قصد من ضعیفه داری آن خداوند که رحمن نام اوست و رحمت او بهمه عالم و بهمه کس رسیده دانم که مرا در زینهار خود بدارد و از قصد تو ایمن کند جبرییل گفت مترس من نه آنم که تو پنداشتی من رسول خدایم بکاری آمده ام مریم پنداشت که فریشته مرگ است است و بقبض روح وی آمده گفت عمرم بسر آمده و اجل در رسیده که بقبض روح آمده ای گفت نه که آمده ام تا ترا بشارت دهم بفرزندی نیکو پاک هنری مریم را این سخن عجب آمد گفت أنی یکون لی غلام و لم یمسسنی بشر از کجا مرا فرزندی بود و هرگز هیچ بشری بمن نرسیده و هیچ صحبت نرفته جبرییل گفت باری بدان که آفرینش فرزند نه بمدت و صحبت است که بقدرت و مشیت است مریم گفت هرگز که دید که نباتی بی تخم از زمین برآمد جبرییل گفت اول نباتی که بر آمد بی تخم بقدرت الله تعالی آمد پس جبرییل روح عیسی در وی دمید از آن بار گرفت چون وقت زادن آمد در آن بیابان تنها و غریب و بیکس و بی نوا و بی کام گرسنه و هیچ طعام نه تشنه و هیچ قطره آب نه و یک رفیق سازگار نه درد زه خاسته و زادن بعیسی نزدیک گشته رب العزة میگوید فأجاءها المخاض إلی جذع النخلة از بی طاقتی و رنجوری پشت بآن درخت خرما بن بازنهاد بر غریبی و تنهایی و بی کامی خود می نالید و می گریید که اکنون پیش مردم چه عذر آرم و چه گویم که این کودک از کجا آوردم و از کجا بار گرفتم و کودک را بچه شویم و او را چه پوشم

تنها خورد این دل غم و تنها کشدا

گردون نکشد آنچه دل ما کشدا

همی گریست و می گفت یا لیتنی مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا پس چون درد و اندوه بغایت رسید سخن بریده گشت و چشم پر آب شد و دل پر حسرت و مرگ بآرزو خواست فرمان آمد بجبرییل که مریم را دریاب که در غرقا بست جبرییل ع آمد و از بالای سر وی ندا کرد ای مریم دلتنگی مکن و اندوه مدار قد جعل ربک تحتک سریا ای ولدا سیدا شریفا و بقولی دیگر عیسی که از مادر جدا شد در زیر آن درخت دانست که مادرش دلتنگ است و رنجور آواز داد ألا تحزنی ای مادر دلتنگ و غمگین مباش و مرگ مخواه بآرزو چه دانی که در این کار چه تعبیه است و چه دولت آخر بگشاید این کار گشاینده کار تبارک الله و سبحانه ما کل هم هو بالسرمد مریم گفت ای پسر چون دلتنگ نباشم در این بیابان خشک شربتی آب نه که بیاشامم یا بدان طهارت کنم عیسی ع پای بر زمین مالید چشمه آب پدید آمد گفت گفت یا اماه قد جعل ربک تحتک سریا

ای مادر اینک جوی روان و آب زلال مریم از آن آب شربتی بیاشامید و بآن طهارت کرد سکونی در وی پدید آمد آرزوی طعامش خاست عیسی گفت هزی إلیک بجذع النخلة گفته اند هفتصد سال بود که آن درخت خشک بی سروی شاخ در آن بیابان مانده بود الله تعالی آن را نگاه میداشت تا روز ولادت عیسی معجزه وی گرداند و فرا عالمیان نماید که آن خداوندی که قادر است از چوب خشک رطب آرد قادر است که بی پدر عیسی را از مادر در وجود آرد مریم با آن ضعیفی برخاست و دست فرا آن درخت خشک برد چون برد دست وی بآن چوب خشک رسید تر شد و تازه و سبز گشت و بار آورد و هم در آن حالت رطب شد و پیش وی ببارید بسر وی

الهام آمد که ما قدرت آن داشتیم که بی آنکه تو دست فرا درخت بری و بجنبانی رطب پیش تو بیاریم لکن خواستیم که ترا در آن جنبانیدن دو کرامت پدید کنیم یکی آنکه در زادن و ضعیفی و بیماری ترا آن قوت دادیم که درخت بجنبانی آن ترا نشان کرامت و صدق بود دیگر آنکه خواستیم که تا برکت دست تو بدرخت رسد درخت بر آور گردد تا عالمیان بدانند که هر که در غم و اندوه ما بود دست وی شفاء دردها بود مریم گفت ای پسر اکنون طعام و شراب راست شد اما چون مرا گویند این فرزند از کجا آمد چه جواب دهم عیسی گفت تو دل مشغول مدار که این جواب من خود دهم جواب آن بود که گفت إنی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا رب العالمین در ازل عالم بود و دانا که ترسایان در کار عیسی غلو کنند و او را ابن الله و ثالث ثلاثه گویند در حال طفولیت بر خرق عادت بر زبان وی براند که إنی عبد الله تا بر ایشان حجت باشد و بر فساد قول ایشان دلیل واضح و از روی مجادلت با ترسایان گویند عیسی بآنچه گفت إنی عبد الله از دو بیرون نیست یا راست گفت یا دروغ اگر راست گفت قول ترسایان باطل است که هو ابن الله و هو الله و اگر دروغ گفت آن کس که دروغ گوید خدایی را نشاید آتانی الکتاب و جعلنی نبیا بر قول ایشان که گفتند پیغامبر بود و در حال طفولیت مکلف و مبعوث این آیت رد است بر ایشان که گویند استحقاق نبوت بکثرت طاعت است

از بهر آنکه از عیسی هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و رب العزة او را نبوت داد تا بدانی که رب العزة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوت داد بفضل خود داد نه بعلت طاعت و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبت گردانید بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضد آن پیدا کنند نتوانند

و جعلنی مبارکا أین ما کنت کان من برکاته اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف و نصرة المظلوم و مواساة الفقیر و ارشاد الضال و النصیحة للخلق و کف الاذی عنهم و تحمل الاذی منهم

قوله و السلام علی یوم ولدت چند فرق است میان محمد مصطفی حبیب الله و میان عیسی روح الله عیسی خود را گفت و السلام علی و مصطفی عربی ص شب قرب و کرامت بر مقام قاب قوسین از حضرت ذی الجلال بنعت اکرام و افضال این کرامت یافت که السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته و گفته اندو السلام علی یوم ولدت سلام اینجا بمعنی سلامتست ای سلامة لی یوم الولادة مما نسبته الی النصاری فی مجاوزة الحد فی المدح و مما وصفتنی به الیهود من الذم فلست کما قالت الطایفتان جمیعا تبریه ساحت خویش میکند که از گفتار دو طایفه بیزارم و پاک از گفتار ترسایان که در مدح من غلو کردند و از گفتار جهودان که در ذم من شروع کردند و یوم أموت و روز مرگ امیدوارم که دین سلامت بپایان برم و فضل و نعمت الله بر خود تمام بینم و یوم أبعث حیا و روز رستاخیز بجای ملامت سلامت بینم و از اهوال رستاخیز خلاص و نجات یابم ...

... و عن سفیان قال قال عیسی بن مریم تقربوا الی الله ببغض اهل المعاصی و التمسوا رضوانه بالتباعد منهم قالوا فمن نجالس قال من یذکر کم الله رؤیته و یرغبکم فی الآخرة عمله و یزید فی فهمکم منطقه

روایت کرده اند که عیسی ع سیاحی کردی وقتی در بیابانی میشد باران در ایستاد خود را جای پوشش طلب کرد نیافت روباهی را دید که از زخم باران در سوراخ خویش میشد عیسی بگریست گفت یا رب جعلت لهذا الثعلب کنا و لم تجعل لی بار خدایا این روباه را جای پوشش و آرامگاه دادی این ساعت و مرا ندادی وحی آمد که یا عیسی میخواهی جایی که بدو باز شوی گفت خواهم گفت در این وادی شو که آنچه میخواهی یابی عیسی در وادی شد پیری را دید که در نماز بود آن پیر چون عیسی را بدید نماز خویش تمام کرد آن گه بدست اشارت کرد که ما ذا ترید چه میخواهی عیسی گفت مرا باران گرفت جایی طلب کردم که بدو باز شوم اینجایم نشان دادند پیر خطی گرد خود در کشیده بود و در آن دایره نماز میکرد و هیچ قطرة باران بوی نمیرسید عیسی را گفت قدم در این دایره نه تا باران بتو نرسد هم چنان کرد پیر بسر نماز باز شد عیسی در کار آن پیر تأمل میکرد و باران که بوی نمی رسید از آن تعجب همی کرد چون سلام باز داد گفت یا شیخ ما قصتک قصه خویش بگو و از حال خویش مرا خبر ده پیر گفت من وقتی گناهی کردم اکنون چهل سال است تا از آن گناه توبه میکنم و از حق تعالی عذر می خواهم عیسی گفت آن چه گناهست پیر گفت گناهی که الله تعالی بر من بپوشید و ستر کرد تو چه پرسی از آن من آن گناه با کس نگویم مگر که پیغامبری را بینم از پیغامبران خدای و با وی بگویم عیسی گفت پس من پیغامبر خدایم عیسی مریم با من بگوی گفت ای عیسی وقتی بر درگاه رب العزة فضولی کرده ام کاری را که الله تعالی خواسته بود و رانده و کرده گفتم لیته لم یکن فانا استغفر الله منه منذ اربعین سنة فارسل عیسی عینیه بالدموع فقال انی اری اخی هذا یستغفر من ذنب لم یخطر لی ببال

میبدی
 
۲۷۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و أنذرهم یوم الحسرة الانذار اعلام مع التخویف و الحسرة الندامة علی الفایت معنی حسرت غایت اندوه و کمال غم است که دل را شکسته و کوفته کند یعنی یدع القلب حسیرا روز قیامت روز حسرت خواند لانه یتحسر فیه کل مفرط فی الطاعة علی تفریطه و کل من کب المعصیة علی معصیته معنی آنست که ای محمد امت خود را بیم ده و بترسان از روز قیامت که خلق در آن روز بغایت اندوه و شکستگی و درماندگی باشند یکی بتقصیر در طاعت یکی بارتکاب معصیت قال ابن عباس قوله یوم الحسرة هذا من اسماء یوم القیامة عظمه الله و حذره عباده إذ قضی الأمر فرغ من الحساب و ادخل اهل الجنة الجنة و اهل النار النار و ذبح الموت

روی ابو سعید الخدری رضی الله عنه قال قال رسول الله ص اذا استقر اهل الجنة فی الجنة و اهل النار فی النار جی ء بالموت فی صورة کبش املح فیوقف بین الجنة و النار فینادی یا اهل الجنة فیشریبون و ینظرون ثم ینادی یا اهل النار فیشریبون و ینظرون فیقال أ تعرفون هذا هذا الموت و لیس فیهم الا من یعرفه فیذبح بین الجنة و النار ثم یقال یا اهل الجنة خلود لا موت فیه و یا اهل النار خلود لا موت فیه ثم قرأ رسول الله ص و أنذرهم یوم الحسرة ...

... بیناییست که بهیچ بیننده نماند پوشیده و دور چون آشکار او نزدیک بیند و لا یغنی عنک شییا

قیل لا یدفع عنک عذاب الله چرا بت پرستی که فردا عذاب الله تعالی از تو بار نتواند داشت

یا أبت إنی قد جاءنی من العلم یعنی من الوحی ما لم یأتک و قیل اتانی الله من علم التوحید و معرفة الله و من علم ما یکون بعد الموت و من استحقاق الکافر عذاب الله

ما لم یأتک ای پدر از وحی خدای تعالی بمن آن آمد که بتو نیامد و من آن دانم که تو ندانی از علم توحید و معرفت خدا و من دانم که فردا کافر را و بت پرست را عذاب کنند و تو می ندانی باری بر پی من رو و اتباع من کن تا دلایل توحید بر تو روشن کنم و راه دین پسندیده بتو نمایم أهدک صراطا سویا یعنی دینا عدلا و هو الاسلام معنی سوی در آیت عدلست هم چنان که در سورة الملک گفت أ فمن یمشی مکبا علی وجهه أهدی أمن یمشی سویا ای عدلا مهتدیا علی صراط مستقیم

اما آنچه در اول سورة گفت حکایت از جبرییل فتمثل لها بشرا سویا ...

... سأستغفر لک ربی یعنی ان تبت و آمنت معنی آنست که آمرزش خواهم ترا از خداوند خویش اگر شرایط استغفار بجای آوری یعنی که از شرک توبه کنی و بوحدانیت الله تعالی ایمان آری و گفته اند ابراهیم ع که این سخن میگفت نمی دانست که استغفار از بهر مشرک محظور است و هنوز آیت نهی نیامده بود پدر را وعده استغفار داد بر امید اجابت پس تا پدر زنده بود امید داشت که الله تعالی وی را ایمان دهد بدان امید از بهر او آمرزش میخواست پس چون کافر مرد استغفار بگذاشت و نیز آمرزش نخواست

إنه کان بی حفیا ای بارا لطیفا محسنا و قیل الحفی العالم المستقصی عن الشی ء استخبارا یقال تحفی به اذا کرمه ای کان یجیبنی اذا دعوته

و أعتزلکم هذا تفسیر السلام و ما تدعون من دون الله الدعاء فی هذه الایة بمعنی العبادة یقول افارقکم و افارق ما تعبدون من اصنامکم و أدعوا ربی ای اتفرد بعبادة ربی عسی ألا أکون بدعاء ربی ای بعبادة ربی شقیا کما شقیتم انتم بعبادة الاصنام و یرید انه یتقبل عبادتی و یثیبنی علیها و الشقاء بالدعاء ترک اجابة الداعی ...

... و او را بآسمان برد زنده چنان که عیسی را بآسمان بردند بقول بعضی مفسران در آسمان چهارم است زنده و بقول بعضی در بهشت است مصطفی ص گفت لما عرج بی الی السماء اتیت علی ادریس فی السماء الرابعة

و گفته اند چهار پیغامبر اکنون زنده اند دو در زمین و دو در آسمان الیاس و خضر در زمین و عیسی و ادریس در آسمان و علماء تفسیر را خلافست که سبب رفع وی بآسمان چه بود ابن عباس گفت و جماعتی مفسران که ادریس وقتی بصحرا رفت بوقت هاجره آفتاب بر وی تافت و از حرارت و تیزی گرما رنجور گشت گفت من یک ساعت طاقت نمیدارم آن فریشته که پیوسته آن را بر میدارد و با وی است چون طاقت می دارد شفقت برد گفت یا رب خفف عمن یحملها من حرها و ثقلها رب العزة دعاء وی در حق فریشته اجابت کرد و آن بار گران بر وی سبک شد و تبش آن کم گشت فریشته گفت بار خدایا این حکم چیست و از کجا این قضا کردی گفت بدعاء بنده من ادریس گفت بار خدایا مرا بنزدیک وی فرود آر و میان ما دوستی پدید کن فریشته دستوری یافت و بر ادریس آمد ادریس گفت من دانم که تو از مهینان فریشتگانی و ترا بنزدیک ملک الموت آبرویست و سخن تو بر وی روان از بهر من شفاعت کن تا قبض روح من در تأخیر نهد و روزگاری مرا فروگذارد تا در شکر و عبادت الله تعالی بیفزایم فریشته او را بر پر خویش گرفت و بر آسمان برد و او را بنشاند آنجا که مطلع آفتابست و خود پیش ملک الموت رفت و گفت مرا بتو حاجتی است دوستی از فرزندان آدم نام وی ادریس مرا بتو شفیع آورده که اجل وی روزگاری در تأخیر نهی ملک الموت گفت این حکم در من نیست و در اجل خلق تقدیم و تأخیر نیست اما اگر خواهی او را از مرگ خویش خبر دهم تا باری بساز کار آن روز مشغول شود پس ملک الموت در دیوان عمر وی نظر کرد و بآن فریشته گفت تو در حق کسی سخن می گویی که از عمر وی بس چیزی نمانده و وفات وی آنجا رسد که مطلع آفتابست فریشته گفت او در مطلع آفتاب نشسته است و این ساعت من از نزدیک وی آمدم ملک الموت گفت چون تو باز گردی او را زنده نیابی چون فریشته باز آمد ادریس ع را دید رفته و روح وی بالله تعالی رسیده و عن کعب ان ادریس کان له صدیق من الملایکة فقال له کلم لی ملک الموت حتی یؤخر قبض روحی فحمله الملک تحت طرف جناحه فلما بلغ السماء الرابعة لقی ملک الموت فکلمه فقال این هو قال ها هو ذا فقال من العجب انی امرت ان اقبض روحه فی السماء الرابعة فقبض هناک وهب گفت ادریس در روزگار خویش عابدترین فرد بود بدنیا التفات نکردی و پیوسته در آرزوی بهشت بودی و یک ساعت از عبادت نیاسودی و هر روز عمل وی بآسمان بردند چندان که عمل هر که در زمین فریشتگان از آن تعجب میکردند و ملک الموت مشتاق دیدار وی شد از الله تعالی دستوری خواست تا بزیارت وی شود دستوری یافت بیامد بصورت آدمی و او را زیارت کرد ادریس صایم الدهر بود نماز شام که افطار کرد ملک الموت بر آن صورت آدمی حاضر بود او را بطعام خواند نخورد ادریس گفت انی احب ان اعلم من انت من میخواهم بدانم که تو که ای گفت من ملک الموت از الله تعالی دستوری خواستم تا بزیارت و صحبت تو آیم ادریس گفت مرا بتو حاجتی است

گفت چه حاجت گفت آنکه قبض روح من کنی ملک الموت گفت این بفرمان الله تعالی توانم کرد از الله تعالی فرمان آمد که اقبض روحه چون میخواهد روح او قبض کن ملک الموت قبض روح او کرد رب العالمین همان ساعت او را زنده کرد ...

میبدی
 
۲۷۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب خداوند زمین و آسمان کردگار نیکوکار رهی دار مهربان لطیف نشان و کریم پیمان و قدیم احسان

بندگان خود را تشریف می دهد بفضل و لطف خود ایشان را می نوازد بناء حجره دولت مینهد وعده راز و ناز و نعمت میدهد وعده ای نیکو تشریفی بکمال خلعتی تمام فضلی بی نهایت همه قدیسان آسمان خواستند که تقدیس خود بغارت بدادندی از این خلعت و کرامت و نواخت بی نهایت که روی بخاک نهاد یکی جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب دیگر لا یسمعون فیها لغوا إلا سلاما سدیگر و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا چهارم تلک الجنة التی نورث من عبادنا نگر تا بچشم حقارت در نهاد خاکیان ننگری که ایشان مقبول شواهد الهیتند و منبع اسرار فطرت ازل اول مشتی خاک بود آلوده در ظلمت کثافت خود بمانده در تاریکی نهاد خود متحیر شده همی از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت خاک عنبر گشت و سنگ گوهر گشت شب روز شد و روز نوروز شد و بخت فیروز شد تقاضایی از پرده غیب بصحرای ظهور آمد بر همه عالم بگذشت بکس التفات نکرد چون بسر خاک آدم رسید عنان باز کشید نقاب از جمال دلربای برداشت و گفت ای خاک افتاده و خویشتن را بیفکنده منت آمده ام سرماداری شعر

و کم باسطین الی وصلنا ...

... قوله رب السماوات و الأرض و ما بینهما دارنده آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست غالب بر همه امر او نافذ بر همه مشیت او جهان و جهانیان همه رهی و چاکر او هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک او پادشاهی که ملکش را عزل نیست عزش را ذل نیست جدش را هزل نیست حکمش را رد نیست و از وی بد نیست

بموسی ع وحی کرد یا موسی انا بدک اللازم فالزم بدک ای موسی من ناگزیر توام از همه گریزست و از من گریز نیست از همه چاره و از من چاره نیست بندگی کن که بنده را حیلتی به از بندگی نیست اینست که رب العالمین فرمود در این آیت فاعبده و اصطبر لعبادته بار بندگی باری گرانست و راه تکلیف راهی دشخوار چون میدانی که نهنده این بار کیست و تعبیه این بار در این راه چیست

شکیبایی کن و هیچ منال هر که جلال حق بشناخت و مقصد این راه بدانست دست تصرف وی از کونین کوتاه بود و پای عشق وی همیشه در راه بود قعر چاه بنزدیک وی چون صدر و جاه بود ...

... قوله و یقول الإنسان أ إذا ما مت الآیة رب العزة در این آیت شکایت از بیگانگان با دوستان میکند که ایشان بعث خلق از جلال قدرت ما مستبعد می دارند همانست که در خبر صحیح گفت کذبنی ابن آدم و لیس له ذلک

فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را و نه سزد که مرا دروغ زن گیرد و همی گوید لن یعید نی کما بدأنی چنان که از نخست مرا بیافرید باز نیافریند مرا بعد از مرگ و نه چنانست که میگوید که من همان قادرم که در اول بودم در اول نبود و بیافریدم در آخر پس از آن که بود و نیست گشت باز آفرینم بجلال حکمت و کمال قدرت خویش پس سوگند بر سر نهاد و گفت فو ربک لنحشرنهم قسم در قرآن بر سه قسم است یکی بذات باری جل و جلاله دیگر بصفات او سوم بافعال او اما قسم بذات آنست که گفت فو ربک لنحشرنهم فو رب السماء و الأرض فو ربک لنسیلنهم قل إی و ربی إنه لحق و قسم بصفات آنست که گفت ص و القرآن ذی الذکر ق و القرآن المجید فبعزتک و قسم بافعال قسم بمخلوقاتست و آن چهار ضرب است یکی تنبیه خلق بر معرفت قدرت چنان که گفت و الذاریات ذروا و المرسلات عرفا و النازعات غرقا و مانند آن دیگر تعریف ایشانست بجلال هیبت چنان که گفت لا أقسم بیوم القیمة اقسم بالقیامة لیعلم هیبته فیها سوم تذکیر نعمت چنان که گفت و التین و الزیتون اقسم بهما لیعلم نعمته علی العباد چهارم بیان تشریفست چنان که رب العزة گفت در حق مصطفی س لعمرک اقسم بذلک لیعلم شرفه و تخصیصه بالقربة و الزلفة و فایده سوگند آنست که تا مؤمن را در دین یقین افزاید و در وی هیچ تهمت و شبهت نماند و کافر در انکار بیفزاید تا حجت بر وی قوی تر و بلیغ تر گردد و عقوبت وی صعب تر بود فو ربک لنحشرنهم و الشیاطین آدمیان دو گروهند مؤمنان و کافران مؤمنان بهمه حال قرین ایشان فریشتگانند هم در دنیا چنان که گفت جل جلاله له معقبات من بین یدیه و من خلفه هم بوقت مرگ چنان که گفت تتنزل علیهم الملایکة ألا تخافوا و لا تحزنوا هم در قیامت چنان که گفت و تتلقاهم الملایکة هم در بهشت چنان که گفت و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب

و کافران قرین ایشان شیاطین اند بهمه حال در دنیا گفت أ لم تر أنا أرسلنا الشیاطین علی الکافرین در قیامت گفت فو ربک لنحشرنهم و الشیاطین در دوزخ گفت و تری المجرمین یومیذ مقرنین فی الأصفاد ای کل واحد من الکفار یکون مقرنا مع شیطان بالسلاسل فی النار

قوله و إن منکم إلا واردها ورود بر دو ضربست دو گروه را یکی ورود ادب و تهذیب دیگر ورود غضب و تعذیب ادب و تهذیب مؤمنانرا است غضب و تعذیب کافران را مؤمن بگناه آلوده گشته از آن که دنیا سرای پر غبارست درن و وسخ معاصی برو نشسته از دوزخ گرمابه ای ساختند او را تا از اوساخ مطهر گردد و مهذب شود آن گه بمحل کرامت و منزل سعادت رسد و نیز جوهر آب و گل تا خام بود بی قیمت بود چون بآتش بگذشت آن گه قیمت گیرد پیرایه شراب شود حضرت ملوک را بشاید و گفته اند حکمت ربانی بآوردن مؤمنان در آتش آنست که تا جودت عنصر و قوت حال موحدان بمشرکان نماید که جوهر چون اصلی بود آتش آن را تباه نکند زر خالص چون که در آتش نهی آتش آن را تباه نکند بلکه روشنتر و افروخته تر گردد چنانستی که با ابلیس میگوید تو بر طینت آدم تکبر آوردی که أ أسجد لمن خلقت طینا اکنون در نگر تا شرف طینت بینی آن طینت بتمکین و تربیت احدیت بآنجا رسد که دوزخ از وی بفریاد آید که جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبی

و روی ان بعض المؤمنین اذا دخل الجنة قال أ لیس قد وعدنا ربنا ان نرد النار

فتقول له الملایکة انکم قد وردتموها و هی خامدة و قیل یورد الله الخلق النار ثم یجعلهم فرقتین فرقة یستغیثون من النار و فرقة تستغیث النار منهم لیتبین ان النار مأمورة لا تحرق الا بامر

در بعضی اخبار آمده که روز قیامت قومی را از امت محمد سوی دوزخ رانند چون بدر دوزخ رسند مالک ایشان را گوید شما چه قومید چون افتادید باین راه که بر شما آثار شقاوت و داغ بیگانگی نمی بینم نشان بیگانگان آنست که رویهای سیاه دارند و چشمهای ازرق سلسله بر دست و پای و غل بر گردن شما را این حال نیست ایشان گویند نحن العصاة من امة محمد ص

مالک گوید اکنون خود در آتش شوید که مرا از محمد پیغامبر شرم آید که امت وی را بقهر و عنف بدوزخ اندازم ایشان گویند یا مالک دعنا نبک علی انفسنا ساعة بگذار یک ساعت که ما بر خود بگرییم و ماتم خود بداریم که ما هرگز ندانستیم و ظن نبردیم که ما را باین راه در آرند و بدین حال رسیم پس ایشان چندان بگریند که اگر کشتی بر اشک ایشان نهند روان گردد پس ندا آید از بطنان عرش مجید ...

... یا نار خذیهم

ای آتش بگیر ایشان را آتش روی باز کند تا ایشان را بپای فرو گیرد ایشان دیگر بار گویند بسم الله

آتش هم چنان می گریزد از گفتار ایشان مالک یکباره خشمگین شود گوید کیف لا تأخذین العصاة

چونست که عاصیان را نگیری آتش گوید کیف آخذ قوما یعرفون ربی و یذکرون ربی

چون گیرم قومی را که بر زبان ایشان ذکر خداوند جل و جلاله و در دلشان مهر خداوند بر زبانشان نام و ذکر او و در دلشان یاد و مهر او ایشان در آن مناظره باشند که ندا آید از جبار کاینات یا مالک دع هؤلاء القوم یرجعوا من طریق الجحیم الی طریق دار النعیم فانی اوردتهم للعتاب لا للعذاب

قوله یوم نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا لم یقل الی الجنان وفدا تطییبا لقلوب خواص المحبین فانهم لا یعبدونه رجاء الجنة و لا خوف النار بل یعبدونه لاجله فوعدهم انه یحشرهم الیه بهشت جویان دیگرند و خدای تعالی جویان دیگر

بهشت جویان را بهشت اضافت کرد إن أصحاب الجنة الیوم فی شغل فاکهون و خدا جویان را گفت یوم نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا

ممشاد دینوری در نزع بود درویشی پیش وی استاده و دعا میکرد بار خدایا بر وی رحمت کن و بهشت او را کرامت کن ممشاد در او نگرست بانگی بر وی زد ای غافل سی سال است تا بهشت را پرطرف غرف و حور و قصور جلوه می کنند فما اعرتها طرفی اکنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهی ای جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسی نگنجد این جوانمردانی را رسد که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند زمانی در حله مجاهدت زمانی در قرطه مشاهدت گاهی در سکر شکر گاهی در صحو محو هم نیست و هم هست هم هشیار و هم مست دلهاشان حریق نار غیرت جانهاشان غریق بحر حیرت ساکنان پوینده خاموشان گوینده فردا که خلق را بحضرت ذی الجلال حشر کنند هر کسی را مرکبی باشد یکی را نجیب طاعت یکی را براق همت و ایشان را قبضه عزت احدیت در خبر آمده که ارواح الشهداء فی اجواف طیر خضر

جانهای شهیدان چون از این عالم حکم رحیل کنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور نیز گفته اند در مرغزار بهشت اما این جوانمردان حوصله محبت ایشان از آن فراخ تر است که بحوصله مرغی در فرو آید ایشان را مقام چیست ارواح الاحباب فی قبضة العزة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته سیرت ایشان چیست آنکه خود را بکل بمحبوب مشغول دارند جان و دل و تن در راه او بذل کنند در سر و جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب کنند نصیب او بر نصیب خود مقدم کنند و آن گه خود را افکنده عجز و شکسته تقصیر شناسند نواخت ایشان از حضرت ذی الجلال چیست ...

... پیر طریقت گفته که این محبت تعلق بخاک ندارد و محبت وی تعلق بنظر ازلی دارد اگر علت محبت خاک بودی در عالم خاک بسیارست و نه هر جای محبت است لکن قرعه ای از قدرت خود بزد ما بر آمدیم فالی از حکمت بیاورد آن ما بودیم او جل جلاله که بتو نگرد بحکم ازل نگرد نه بحکم حال

بو سلیمان دارانی ببویزید نوشت که کسی که ازو غافل باشد و بشب بخسبد هیچ تواند بود که بمنزل رسد بو یزید جواب نبشت اذا هبت ریاح العنایة بلغ المنزل من غیر کلفة اگر باد لطف ازلیت از هوای فردانیت بحکم عنایت بر دل او وزد بمنزل رسد بی کلفت او جل جلاله بندگان را در معصیت می بیند و میداند که توبه خواهند کرد ایشان را حکم از آن توبه کند نه از این معصیت بنده را در حال می بیند که گناه می کند اما می داند که نیک خواهد شد او را از صالحان شمرد نه از مفسدان موسی ع در غضب الواح توراة بر زمین زد با وی عتاب نکرد سلیمان اسبان بی جرم را پی کرد با وی خطاب نکرد زیرا که بکرد ظاهر ننگرست بسابقه ازلی نگرست گاه بکاهی بگیرد گاه بکوهی عفو کند بکاهی بگیرد قدرت را بکوهی عفو کند رحمت را ما که در ازل ترا دوستی اثبات کردیم خطی بگرد تو بر کشیدیم اگر معصوم بایستی معصوم آفریدمی چنان که بایست آفریدیم اعتماد کن بر دوستی کسی که ترا جز معصوم دوست ندارد اگر ترا عصمت دادمی و از تو همه پاکی بودی جلال وحدانیت را شریک بودی و من خداوند بی شریکم و بی انباز و بی نظیر و بی نیاز هر که را رقم دوستی کشیدم هر آینه کار وی بسازم و خصمان او را کفایت کنم و هر که بخصمی دوستی از دوستان ما بیرون آید ما خصم اوییم من آذی لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة ابلیس را دیدی که در حق تو یک سخن گفت ملعون ابد گشت نمرود با آن همه طول و عرض بینم پشه او را هلاک کردیم مکافات درد دل خلیل را در عصر نوح یک جهان خلق را در آب بکشتیم مجازات درد دل نوح از آن جفاها که ازیشان بوی رسید آری هر که مختار ما بود و محل اسرار ما بود و منبع انوار ما بود دل وی آراسته بیادگار ما بود اصلاح کار او کار ما بود

میبدی
 
۲۷۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و روایت کنند که پیغامبر را در قرآن هفت نامست محمد و احمد و طه و یس و المزمل و المدثر و عبد الله

و گفته اند طا در حساب جمل نه است و ها پنج جمله چهارده باشد یعنی یا ایها البدر و در شواذ خوانده اند طه بسکون هاء و هو امر من وطیی الا ان الهمزة قلبت هاء نحو هیاک و ایاک و المعنی طا الارض بقدمیک خبر درست است از مغیرة بن شعبه که رسول خدا ص چندان نماز کرد که بشب پایهای مبارکش آماس گرفت و آورده اند که بر یک پای بایستادی و نماز کردی و این در ابتداء اسلام بود پیش از نزول فرایض و تعیین نماز پنج گانه او را گفتند لم تفعل ذلک و قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخره

چرا این میکنی و الله تعالی گناهان تو آمرزیده است گذشته و آینده رسول ص جواب داد ا فلا اکون عبدا شکورا ...

... و قال ابو عبیده استوی ای علا و لا یزاد فی تفسیره من فعل الله عز و جل علی قول مالک بن انس حین سیل عنه فقال الاستواء معلوم و الکیف مجهول و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة و عن محمد بن نعمان قال دخل رجل علی مالک بن انس فقال یا با عبد الله الرحمن علی العرش استوی کیف استوی فاطرق مالک و جعل یعرق ثم قال الاستواء منه غیر مجهول و الکیف فیه غیر معقول و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة و لا احسبک الا ضالا اخرجوه عنی و عن ابن عباس قال العرش لا یقدر قدره احد و عن ابن مسعود قال ما بین الکرسی الی الماء مسیرة خمس مایة عام و العرش فوق الماء و الله فوق العرش لا یخفی علیه من اعمالکم شی ء

و عن کعب الاحبار قال قال الله عز و جل انا الله فوق عبادی و عرشی فوق جمیع خلقی و انا علی عرشی ادبر امر عبادی لا یخفی علی شی ء من امر عبادی فی سمایی و ارضی و ان حجبوا عنی فلا یغیب عنهم علمی و عن علی بن حسن بن شقیق قال قلت لعبد الله بن المبارک کیف نعرف ربنا قال فوق سبع سماوات علی العرش باین من خلقه

و فی الخبر الصحیح ان اعرابیا قال یا رسول الله جهدت الانفس و جاعت العیال و هلکت الانعام فاستسق لنا ربک فانا نستشفع بک علی الله و نستشفع بالله علیک ...

... و عن ابی هریره ان رسول الله ص قال لما قضی الله الخلق کتب فی کتاب فهو عنده فوق العرش ان رحمتی غلبت غضبی

و عن انس قال یلقی الناس یوم القیامة ما شاء الله ان یلقوا ثم ینطلقون الی محمد ص فیقولون یا محمد اشفع لنا الی ربنا فیقول انا لها و صاحبها قال فانطلق حتی استفتح باب الجنة فیفتح لی فادخل و ربی تبارک و تعالی علی عرشه و عن ابن عباس قال ما بین السماء السابعة الی کرسیه سبعة آلاف نور و هو فوق ذلک و عن عمران بن موسی الطرسوسی قال قلت لسنید بن داود هو علی عرشه باین من خلقه قال نعم الم تر الی قوله عز و جل و تری الملایکة حافین من حول العرش و عن الاوزاعی قال قال موسی ع یا رب من معک فی السماء قال ملایکتی قال و کم هم یا رب قال اثنا عشر سبطا قال و کم عدد کل سبط قال عدد التراب

قوله له ما فی السماوات من الملایکة و الشمس و القمر و النجوم و غیرها ...

... قوله و هل أتاک حدیث موسی سیاق این آیت تسلیت مصطفی است و تسکین دل وی بآن رنج و اذی که از قوم خود میدید و طعنها که از مشرکان می شنید رب العزة او را بدیدن و شنیدن آن مکاره صبر میفرماید و وعده درجات و کرامات میدهد و از قصه و سرگذشت موسی او را خبر میکند که از دشمنان چه رنج بوی رسید و بعاقبت از حق چه کرامت دید گفت جل جلاله و هل أتاک حدیث موسی ای قد اتیک حدیث موسی و قصته

إذ رأی نارا و این آن گه بود که موسی ع روزگار مزدوری شعیب تمامی ده سال بسر برده بود و از شعیب دستوری خواسته بود تا بنزدیک مادر باز شود و عیال را با خود ببرد و شعیب او را دستوری داد و از مدین بیرون آمد عیال و اسباب با وی و چند سر گوسپند که شعیب وی را داده بود روی نهادند بمصر و موسی ع را کلاهی نمدین بر سر و ازار کی پشمین بر تن و نعلینی از پوست خر ناپیراسته در پای و عصا در دست همی رفتند تا رسیدند بوادی طوی آنجا که طورست شب آدینه ای پیش آمد شبی تاریک سهمگین جهان همه تاریکی ظلمت فرو گرفته ابر و باد و باران و رعد و برق و صاعقه همه در هم پیوسته و موسی ع از جاده راه بیفتاده و سرگشته شده و گرگی در گله افتاده و گله پراکنده کرده در آن حال اهل موسی در ناله آمد و وقت زادن نزدیک گشته موسی را طاقت برسید و آرام از دل وی برمید از جان خویش بفریاد آمد مضطر ماند آتش زنه برداشت سنگ بر آن زد هیچ شرر آتش بیرون نداد درین میانه باز نگرست بسوی چپ از دور آتشی دید اینست که رب العالمین گفت إذ رأی نارا فقال لأهله ای لامرأته و ولدیه موسی ع با زن خویش و دو فرزند که با وی بودند و می گویند آن شب او را پسری آمد موسی ع چون آتش دید ایشان را گفت امکثوا ای اقیموا مکانکم إنی آنست نارا یقال للذی ابصر الشی ء من بعید مما یسکن الیه آنسه لعلی آتیکم منها بقبس شعلة من النار فی طرف عود أو أجد علی النار هدی ای هادیا یدلنی علی الطریق و الماء موسی راه گم کرده بود و راه بسراب نمیبرد و سرمای سخت بود و آتش زنه آتش نمیداد چون از دور آتش دید گفت روم و آتش بیارم یا کسی را بینم که راه داند و جای آب شناسد و ما را راهنمونی کند و از آنجا که موسی بود تا بآتش میگویند سیصد فرسنگ بود موسی بیک طرفة العین آنجا رسید اینست که الله تعالی گفت فلما أتاها چون رسید آنجا درختی دید میگویند درخت عناب بود و گفته اند درخت سدره بود درختی سبز و تازه سر تا پای آن بآتش افروخته و هیچ شاخ آن ناسوخته آتشی بود برنگ سپید و بی دود و هر شاخ که آتش در وی میافتاد سبز و تازه تر میشد موسی ع در آن حال تسبیح فریشتگان شنید و نوری عظیم دید موسی از شگفتی آن حال تنگ دل بیستاد پشت بدرخت باز نهاد و چشم پر آب کرد و آن ساعت ندا آمد که یا موسی إنی أنا ربک کرر الکنایة لتحقیق المعرفة و توکید الدلالة و ازالة الشبهة نظیره قوله للنبی ص و قل إنی أنا النذیر المبین

قراءت مکی و ابو عمرو انی بفتح الف است یعنی نودی بانی انا ربک ...

... او را فرمودند که نعلین از پای بیرون کن که از پوست خر بود ناپیراسته و ناپاک چون این فرمان بوی رسید نعلین از پای بیرون کرد واپس وادی افکند حسن و عکرمه و مجاهد گفتند که نعلین از پوست گاو بود پاک اما او را بخلع آن فرمودند تشریف زمین مقدسه را یعنی که برکت زمین مقدسه بپای تو رسد و گفته اند تهی کردن پای از نعلین نشان تواضع است و خشوع و تأدیب موسی را فرمودند تا ادب گیرد و در تواضع و خشوع بیفزاید و عادت سلف بوده در تعظیم خانه کعبه که پای برهنه در خانه کعبه شدندی قال ابن الزبیر حج هذا البیت سبع مایة الف من بنی اسراییل یضعون نعالهم بالتنعیم یدخلون حفاة تعظیما للکعبة و فقیل فاخلع نعلیک ای فرغ قلبک عن شغل الاهل و الولد روی اشعث بن اسحاق عن جعفر قال ترکهم اربعین سنة فی المکان الذی نودی فیه و مضی لامر الله حتی قضی ما امر به

قوله إنک بالواد المقدس ای المطهر لکلام الله عز و جل و قیل المقدس ای المبارک طوی قرأ اهل الکوفة و ابن عامر بالتنوین و قرأ الآخرون طوی بغیر تنوین فوجه التنوین انه اسم منصرف علی وزن فعل مثل صرد و حطم سمی به الوادی و هو مذکر فیکون منصرفا لخلوه مما یمنع الصرف و من لم ینونه ترک صرفه من جهتین احدیهما ان یکون معدولا عن طاو فیصیر مثل عمر المعدول عن عامر فلا ینصرف و الثانیة انه اسم للبقعه او الارض فهی مؤنثة فی المعنی فمنع الصرف لاجتماع التأنیث و التعریف فیه و قیل طوی مصدر مثل هدی و المعنی نودی طوی او قدس طوی ای مرتین مشتق من الطی ای طویت علیه البرکة و التقدیس و النداء طیا بعد طی

قوله و أنا اخترتک ای اصطفیتک للنبوة و قرأ حمزة و انا بفتح الالف و تشدید النون اخترناک بالنون و الالف علی لفظ الجمع دون معناه للعظمة لانه من خطاب الملوک و قوله أنا عطف علی قوله إنی أنا ربک و الکل من صلة نودی و المعنی نودی بانی انا ربک و بانا اخترناک ...

... فی الحدیث امرت ان اسجد علی سبعة آراب

و الا ریب لهو العاقل الذی یقوم لحوایجه و انما قال اخری لان المآرب جماعة و اصلها اخر فاجراها علی الوحدة کالحسنی لان آیات السورة علی الیاء گفته اند که موسی بقدر سؤال جواب داد چون خطاب آمد که و ما تلک بیمینک یا موسی موسی جواب داد که عصا دیگر بار خطاب آمد که لمن هی این عصا آن کیست موسی گفت عصای عصای من خطاب آمد و ما تصنع بها چکنی باین عصا موسی گفت أتوکؤا علیها و آن منافع بر شمرد و گفته اند خطاب هم آن بود که ما تلک بیمینک اما موسی در جواب بیفزود که میخواست تا منافع آن بر شمرد و شکر نعمت حق بگزارد روی عن ابن عباس قال کان موسی ع یحمل علی عصاه زاده و سقاه و تماشیه و تحدثه و کان یضرب بها الارض فیخرج ما یأکل یومه و یرکزها فیخرج الماء فاذا رفعها ذهب الماء و اذا ظهر له عدو حاربت و ناضلت عنه و اذا اراد الاستقاء من البیر ادلاها فکانت علی طول البیر و صارت شعبتاها کالدلو حتی یستقی و کان یظهر علی شعبتیها کالشمع باللیل یضی ء له و یهتدی به و اذا اشتهی ثمرة من الثمار رکرها فتغصنت غصن تلک الشجرة و اورقت ورقها و اثمرت ثمرها گفته اند این همه منافع که ابن عباس بر شمرده است پس از سؤال و ما تلک بیمینک در عصا پیدا شد زیرا که آن همه معجزه است و موسی را پیش از آن شب معجزه نبود

قال ألقها قال الرب الق العصا یا موسی فألقاها من یده فإذا هی حیة تسعی تمشی مسرعة علی بطنها چون موسی عصا از دست بیفکند ماری زرد گشت آن را عرف بود چون عرف اسب از اول که پیدا گشت جان بود باریک و کوچک پس همی افزود تا ثعبان گشت ماری بزرگ صعب چنان که بدرختی رسید آن درخت بخورد و خاییدن درخت و دندانها که بر هم میزد موسی پر خوان آن میشنید و گفته اند پاره پاره کوه میکند و فرو میبرد یقال الجان اول حالة الحیة و هی الصغیرة منها و الثعبان آخر حالها و هی اعظم ما تکون و الحیة للجنس یعم الکل و قیل کانت فی عظم الثعبان و سرعة الجان موسی چون مار دید که نهیب می برد بترسید و برمید جایی دیگر گفت ولی مدبرا و لم یعقب برگشت و پشت برگردانید گریزان باز نیامد و باز پس ننگریست تا خطاب آمد از حق جل جلاله که ای موسی بجای خود باز آی باز آمد وی را گفت خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأولی تقدیره سنعیدها الی سیرتها فحذف الجار أی سنردها الی خلقتها و هییتها کما کانت عصا فمد موسی یده الی قرنیها فعادا شعبتین و صارت عصا و گفته اند که موسی پشمینه پوشیده بود چون خطاب آمد که خذها و لا تخف دست بآستین مدرعه فرا برد تا بر گیرد خطاب آمد که موسی اگر از این مار گزندی بتو خواهد رسید آستین بچه کار آید ترا و چه دفع کند موسی گفت خداوندا مرا باین مگیر که مرا ضعیف آفریده ای و آنچه میکنم از ضعف و عجز می کنم پس موسی دست برهنه در دهن وی فرو برد چون دست وی برسید عصا گشت و دست خود در میان دو شاخ عصا دید پس خطاب آمد که یا موسی ادن فلم یزل یدینه حتی شد ظهره بجذع الشجرة فاستقر و ذهبت عنه الرعدة و جمع یدیه فی العصا و خضع برأسه و عنقه

قوله و اضمم یدک إلی جناحک جناح الانسان ما بین المرفق و الإبط ...

میبدی
 
۲۷۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... یفقهوا قولی ۲۸ تا در بیابند سخن من

و اجعل لی وزیرا من أهلی ۲۹ و مرا از کسان من مردی بار کش ده

هارون أخی ۳۰ و آن هارون است برادر من ...

... قال قد أوتیت سؤلک یا موسی ۳۶ فرمود آنچه خواستی ترا دادیم ای موسی

و لقد مننا علیک مرة أخری ۳۷ و بر تو سپاس نهادیم باری دیگر

إذ أوحینا إلی أمک آن گه که آگاهی افکندیم به مادر تو ما یوحی ۳۸ آن آگاهی که افکنده آمد به او ...

... قال ربنا الذی أعطی کل شی ء خلقه گفت خداوند ما اوست که هر چیزی را آفرینش او بداد ثم هدی ۵۰ و آن چیز را در دل افکند که قوت از کجا جوید و از دشمن چون پرهیزد و بمادر چون رسد

قال فما بال القرون الأولی ۵۱ گفت کار و بار گروهان پیش چیست

قال علمها عند ربی فی کتاب گفت دانش آن بنزدیک خداوند منست در نسختی لا یضل ربی و لا ینسی ۵۲ خداوند من فرو نگذارد نه فراموش کند ...

میبدی
 
۲۷۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله قال رب اشرح لی صدری چون فرمان آمد از جبار کاینات بموسی ع کلیم که اذهب إلی فرعون إنه طغی و موسی دل بر آن نهاد که پیش فرعون رود از الله تعالی تمکین خواست و ساز و اهبت آن کار گفت رب اشرح لی صدری و این از بهر آن گفت که موسی را آن ساعت دل بتنگ آمده بود و باری بر دل وی نشسته که از چنان مقام مناجات می بایست شدن و با دشمن سخن می بایست گفت پس از آن که با حق تعالی جل جلاله سخن گفته بود گفت بار خدایا چون با دشمن سخن می باید گفت نخست این بار از دل من فرو نه و دلم بر گشای و فراخ گردان تا رسالت بتوانم گزارد و جواب بتوانم شنید قال ابن جریح اشرح لی صدری ای وسع و لین قلبی بالایمان و النبوة لاعی عنک ما تودعه من وحیک و اجتری علی خطاب فرعون

و یسر لی أمری سهل علی ما امرتنی من تبلیغ الرسالة الی فرعون ...

... و لقد مننا علیک مرة أخری ای انعمنا علیک فی زمان آخر قبل هذه المرة

إذ أوحینا إلی أمک ما یوحی وحی اینجا بمعنی الهامست چنان که گفت و أوحی ربک إلی النحل ای الهمناها ما یلهم من الصواب حتی فعلت ما فعلت و روا باشد که بمعنی رؤیا بود ای اریناها فی المنام أن اقذفیه فی التابوت جایی دیگر گفت فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم نام مادر موسی بو خاید است و از فرزندان لاوی بن یعقوب بود ویم نامی است نیل را علی الخصوص اما قصه ولادت موسی بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابی دید هایل معبران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنی اسراییل کودکی پدید آید که بدست وی قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد فرعون گفت تدبیر چیست گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنی اسراییل آن را هلاک کنی روزگاری بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا می رفتند پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند مهینان بنی اسراییل نماندند و کهینان را میکشند نه بس روزگار کسی از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد و برنج آییم تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه پس تقدیر الهی چنان بود که هارون برادر موسی آن سال که نمی کشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که می کشتند بموسی بارور گشت چون زادن موسی نزدیک آمد زنی بود قابله و بر باروران زنان موکل بود از جهت فرعون تا هر کودکی را که زادندی بفرعون گفتی و او را هلاک کردی این قابله دوست مادر موسی بود در وقت زادن او را بخواند و گفت دوستی تو امروز بکار آید ما را همی بینی که در چه حالیم مرا یاری ده و ستر کن چون موسی از مادر بوجود آمد قابله در وی نگریست نوری دید میان ذو چشم وی شیفته آن نور و آن جمال وی گشت گفت ای فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد اکنون از آن نیت بگشتم که این فرزند چشم و چراغ منست میوه دل و جان منست

پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد یکی از آن ذباحان او را دید که از آن سرای بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندی آمده است رفت و یاران خود را خبر کرد چون بدر سرای آمدند خواهر موسی ایشان را بدید نام آن خواهر مریم بود گفت یا اماه هذا الحرس بالباب اینک اعوان و کسان فرعون آمدند مادر موسی بیخود گشت از سر آشفتگی موسی را خرقه ای پیچید و از دست بیفکند تنوری تافته بود در آن تنور افتاد اعوان فرعون چون در شدند مادر موسی را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وی پیدانه و گونه روی وی متغیر نگشته گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندی نیامده است مادر موسی گفت او دوست منست گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند ایشان باز گشتند و مادر میگوید یا مریم این الصبی کودک کجا است مریم گفت چه دانم من ازو بیخبر بودم همی در سخن وی بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته مادر فرا سر وی رفت و او را برداشت یک تای موی وی ناسوخته فجعل الله علیه النار بردا و سلاما پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه قومی گفتند که او را در بستانی پنهان کرد و چهار ماه او را شیر می داد بروز یک بار و شب یک بار آن گه او را بدریا افکند قومی گفتند هم روز ولادت از وی بترسید از قهر فرعون و رب العزة در دل وی افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند اینست که رب العالمین گفت أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم ای اقذفی التابوت و هو فیه فی الیم ای فی البحر و مادر موسی کس فرستاد بنجار مردی مصری بود از کسان فرعون و از وی تابوت خواست تا بخرد نجار گفت تابوت را چه میکنی کراهیت داشت که دروغ گوید و نیز دانست که پسر وی را نزدیک خدای تعالی کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان براستی بیرون آمد گفت پسری آورده ام و از بیم فرعون و کید وی او را در تابوت پنهان میکنم نجار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد بدست اشارت می کرد ذباحان نمی دانستند که چه میگوید او را بدر کردند نجار بخانه باز شد زبان وی نیک گشت دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد رب العالمین زبان وی لال کرد و چشم وی نابینا ایشان او را بزدند و بیرون کردند گنگ و نابینا بیرون آمد براه در چاهی بود در آن چاه افتاد نجار بدانست که خدای را عز و جل را در آن سریست نیت کرد که اگر بحال صحت و سلامت باز شود آن حال بپوشد و مادر موسی را یاری دهد در حفظ موسی رب العالمین صدق وی دانست در آن نیت که کرد او را چشم روشن و زبان گویا باز داد بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد اوست که رب العزة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل پس تابوتی ساخت بقد موسی خمسة اشبار فی خمسة و مادر موسی موسی را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد

و بفرمان الله تعالی بدریا افکند و فرعون را دختری بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وی درمانده بودند ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وی از روی دریا می نماید شخصی پدید آید خیوء آن شخص بر وی مالند شفا یابد پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود زن وی آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد موج آب آن را بساحل افکند چنان که الله تعالی گفت فلیلقه الیم بالساحل ای فلیرده الماء الی الشط یعنی که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند یأخذه عدو لی و عدو له انما قال ذلک لان فرعون کان عدو الله و لانبیایه و الفراعنة ثلاثة فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جد فرعون موسی و فرعون موسی و هو الولید بن مصعب ...

... قال النبی ص ان فرعون قال اما انا فلا حاجة لی فیه و لو قال یومیذ هو قرة عین لی کما هو لک لهداه الله کما هداها رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتی قرة عین لی راه یافتی چنان که آسیه گفت و راه یافت اما فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند و گفته اند چون فرعون قصد قتل وی کرد آسیه گفت این کودک نه از بنی اسراییل است بلکه از زمینی دیگر و قومی دیگر است از کشتن او چه آید بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمی داد که او را بکشد که او را دوست می داشت و مهر وی در دل داشت پس آسیه او را موشا نام بر نهاد بزبان عبری موسی موشا است مو آب است و شا درخت یعنی که او را در میان آب و درخت یافتیم آن گه دایه ای را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وی عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسی آن ساعت با مریم خواهر موسی میگوید قصیه بر خیز و بر پی برادر برو و دانشی بکن که خود زنده است یا مرده خواهر بیامد تا بداند

اینست که رب العالمین گفت إذ تمشی أختک فتقول هل أدلکم علی من یکفله ای علی من یضمن القیام بارضاعه و تربیته خواهر بیامد دید که دایه طلب می کنند گفت من شما را نشان دهم بکسی که او را دایگی کند و شیر دهد زنی است که او را فرزند کشته اند و اگر او را بدایگی خوانید بیاید آسیه گفت بیار او را تا دایکی این پسر من بکند اگر شیر وی بگیرد با وی نیکیها کنم مریم رفت و و مادر را بیاورد موسی چون بوی مادر شنید بجست و پستان وی در دهن گرفت و و بمزید اینست که الله تعالی گفت فرجعناک إلی أمک ای موسی ترا وا مادر دادیم چنان که با وی وعده کرده بودیم انا رادوه الیک قوله کی تقر عینها و لا تحزن این بآن کردیم تا چشم وی روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو و قتلت نفسا یعنی قبطیا کافرا موسی چون آن قبطی را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوییم قوله فنجیناک من الغم ای من خوف القتل یعنی سهلنا لک الخروج من مصر الی مدین سالما من فرعون و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه قال وهب اوحی الله الی موسی ع لو ان النفس التی قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانی خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانها لم تقر لی ساعة قوله و فتناک فتونا ای اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة و قیل خلصناک مرة بعد مرة احدیها ان امه حملت به فی السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال القاؤه فی الیم ثم منعه الرضاع الا من ثدی امه ثم جره لحیة فرعون حتی هم بقتله ثم تناول الجمرة بدل التمرة ثم و کزه القبطی حین استغاثه الاسراییلی ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعی من شیعته بما عزموا علیه من قتله و قیل الفتون ما لحقه من الفزع و الهرب و الاغتراب الی ارض مدین و ما ادرکه هناک من الکرامة و النبوة فلبثت سنین یعنی عشر سنین فی اهل مدین و هو بلدة شعیب علی ثمانی مراحل من مصر وهب گفت موسی که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وی صفیرا و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانی می کرد تا او را فرزند زاد چون سن وی بچهل رسید وحی آمد بوی اینست که رب العزة گفت ثم جیت علی قدر یا موسی یعنی جیت للوقت الذی اردنا ارسالک فیه الی فرعون علی قد رای علی مقدار مقدور قدرناه لرسالتک

مقاتل گفت علی قدر ای علی موعد وعدناک پس آن گه آمدی بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم گفته اند بظاهر با وی بقول وعده ای نرفته بود پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که رب العزة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وی خواهم فرستاد و قیل معناه جیت علی موعد و عدنا الرسل و ذلک ان الله تعالی اخبر الرسل الماضیة انه سیبعث موسی الی خلقه و سینزل علیه التوراة ...

... قوله قال ربنا الذی أعطی کل شی ء خلقه ثم هدی ای تمم لکل شی ء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوی میخوانید موسی ع گفت خداوند ماست که هر چیزی را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود دست را گیرایی و پای را روایی و زبان را گویایی و چشم را بینایی و دل را دانایی آنکه هر چیزی را جفت وی آفرید هم نظیر وی هم جنس وی هم صوت وی و هر چیزی را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید

همانست که جایی دیگر گفت و خلق کل شی ء فقدره تقدیرا و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام ای کل ما خلقه ما هو اصلح فی معاشه و الانتفاع به علی ان خلقه فعل ماض من صلة شی ء و المفعول الثانی محذوف لعلم المخاطبین بموضعه بعضی مفسران گفتند خلقه اضافه این ها با خداست یعنی اعطی خلقه کل شی ء من النعم بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت و دنیا و نعمت که آفرید برای ایشان آفرید چنان که جایی دیگر گفت هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ثم استوی یعنی دله الی معرفة توحیده پس فرعون پرسید از موسی که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست فما بال القرون الأولی ای ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا علی ما تدعونی الیه و لم یقروا بما تقول ثم لم ینلهم ما توعدنی به من العذاب میگوید امتهای گذشته برین نبودند که تو می گویی و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهی بدان

معنی دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که می گویید احوال گذشتگان و رفتگان بگویید که چون بوده است و اسماء ایشان چه بوده است

یا معنی آنست که ما حال القرون متی یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة

موسی ع بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود که تورة بعد از هلاک فرعون بوی دادند قصه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت علمها عند ربی فی کتاب یعنی اللوح المحفوظ گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده آن گه بی نیازی الله تعالی از کتاب و نسخت یاد کرد گفت لا یضل ربی و لا ینسی لفظان معنا هما واحد ضل الرجل کذا اذا نسیه و اضله اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند ضلال و نسیان بر وی روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه اما اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد و گفته اند فرعون اول حجت جست بر موسی ع بر پیکار و در الله تعالی محاجت در گرفت پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد با ذکر قرون و امم گذشته گفت اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند موسی ع گفت اعمال ایشان بر ایشان شمرده اند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان تا فردای قیامت جزاء ایشان بتمامی بایشان رسانند موحدان را مثوبت مشرکان را عقوبت لا یضل ربی ای لا یترک من کفره حتی ینتقم منه و لا ینسی من وحده حتی یجازیه باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ

قوله الذی جعل لکم الأرض مهدا ای ممهودا موطأ و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع و هو جمع المهد الذی یهیأ للصبی لینام فیه معنی آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود و سلک لکم فیها سبلا ای اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الی منافعها فانها متفرقة فیها فما فقد فی مکان جلب من مکان من قوله ما سلککم فی سقر ...

میبدی
 
۲۷۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... ترابا فی التراب ابا تراب

چنانستی که ملک میگوید جل جلاله یک بار خاک را سبب هستی کنم یک بار سبب نیستی تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم و هر بوده راهست کننده منم

ای جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذری باشد نگر تا بچشم عبرت نگری در آن لشکرگاه که آن نه خاکست که تو می بینی آن تن عزیزانست گوشت و پوست جوانانست قد و بالای بناز پروردگانست موی و محاسن پیرانست شعر ...

... در عهد ازل با قوالب قادروار گفت من خدایم با ودایع دوست وار گفت من دوستم آن اظهار ربوبیت و قدرت است و این اظهار مهر و محبت با قوالب گفت شما آن منید با ودایع گفت من آن شماام

قوله أریناه آیاتنا کلها فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وی نمودیم اما دیده سر وی از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد و گرد در ما نگردد که او شایسته بارگاه ما و سزای حضرت ما نیست ما آن کنیم که خود خواهیم آنچه مراد مشیت ماست می دانیم و برضا و سخط کس ننگریم هر کرا خواهیم بهر چه خواهیم قهر کنیم و کس را باسرار الهیت خویش راه ندهیم فرمان آمد که ای خلیل تو نمرود را دعوت کن ای موسی تو فرعون را دعوت کن ای محمد ص تو صنادید قریش را دعوت کن شما همی خوانید و آیات معجزات می نمایید من آن را هدایت دهم که خود خواهم ای نمرود لعین ای مردود شقی که دعوی خدایی میکنی اینک پشه ای فرستادم تا سزای تو در کنار تو نهد ای فرعون طاغی باغی خویشتن بین که نعره أنا ربکم الأعلی می زنی اینک پاره ای چوب از حضرت خود بدست موسی فرستادیم تا قدر تو پیش تو نهد ای صنادید قریش و ای سروران کفر که قصد حبیب ما کرده اید و او را از وطن خود بتاخته اید و باندیشه هلاک او از پی وی آمده اید و دوست ما با صدیق در آن غار غیرت رفته ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگی وی فرستادیم تا دست دعاوی شما را فروبندد و سیاست قهر ربانی بر سر شما براند آری در راه ما گاه عنکبوتی مبارزی کند گاه پشه ای سپاه سالاری کند گاه عصایی در صحرایی اژدهایی کند گاه آبی فرمان برداری کند گاه آتشی مونسی کند گاه درختی سبز مشعله داری کند موسی فرعون را دعوت کرد عصاوید بیضا در وی اثر نکرد که ناخواسته و نابایسته بود باز سحره فرعون مست جادویی گشته و بعزت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همی گفتند بعرت فرعون إنا لنحن الغالبون و نماز دیگر می گفتند إنا آمنا بربنا و گفته اند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند با خبث جنابت نیز بودند زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود اما چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحری نه کفر ماند نه کافری بامداد در جنابت کفر و انکار شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار

قوله إنا آمنا بربنا لیغفر لنا خطایانا اهم الاشیاء علی من عرفه مغفرته له خطایاه هذا آدم لما استکشف عن حاله و حل به ما حل قال ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین و هذا نوح ع بعد مقاساته طول البلاء قال و إلا تغفر لی و ترحمنی أکن من الخاسرین و هذا موسی ع قال رب إنی ظلمت نفسی فاغفر لی و قال لنبینا ص و استغفر لذنبک و قال صلی الله علیه و سلم انه لیغان علی قلبی و استغفر الله فی الیوم سبعین مرة و من علیه بقوله لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر

میبدی
 
۲۷۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الاولى

 

... فرجع موسی إلی قومه بازگشت موسی بقوم خویش غضبان أسفا خشمگین و غمگین قال یا قوم گفت ای قوم أ لم یعدکم ربکم وعدا حسنا نه وعده داد شما را خداوند شما وعده نیکو أ فطال علیکم العهد دراز گشت بر شما درنگ آن وعده أم أردتم أن یحل علیکم غضب من ربکم یا خود خواستید که بر شما فرود آید خشمی از خداوند شما فأخلفتم موعدی ۸۶ که خلاف کردید وعده من

قالوا ما أخلفنا موعدک بملکنا گفتند خلاف نکردیم وعده تو بتوان خویش و لکنا حملنا أوزارا لکن ما باری داشتیم من زینة القوم لختی بار از آرایش قوم فقذفناها در آتش انداختیم آن را فکذلک ألقی السامری ۸۷ همچنین سامری در افکند

فأخرج لهم عجلا و ایشان را از آن گوساله ای بیرون آورد جسدا له خوار کالبدی آن را بانگی گاو فقالوا هذا إلهکم و إله موسی گفتند این خدای شماست و خدای موسی فنسی ۸۸ و ندانست ...

... کذلک نقص علیک همچنین میخوانیم بر تو من أنباء ما قد سبق از خبر های آنچه گذشته است و قد آتیناک من لدنا ذکرا ۹۹ دادیم ترا از نزدیک خویش یادی

من أعرض عنه هر که روی گرداند از آن فإنه یحمل یوم القیامة وزرا ۱۰۰ او بردارد روز رستاخیز باری بد

خالدین فیه جاوید در آن بار بد باشد و ساء لهم یوم القیامة حملا ۱۰۱ و آن روز رستاخیز ایشان را بد باری

میبدی
 
۲۷۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... قوله و لقد أوحینا إلی موسی أن أسر بعبادی قرأ ابن کثیر و نافع ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سری و اسری لغتان

چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وی بغایت رسید رب العزة خواست که او را هلاک کند بموسی وحی آمد أن أسر بعبادی ای سربهم لیلا من ارض مصر بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر ایشان در ایستادند و پیرایه ها و جامه ها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه ما را روز عیدیست در مقامی معلوم می خواهیم که آنجا رویم آن پیرایه ها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف ع با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت بامداد فرعون را از رفتن بنی اسراییل خبر کردند تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پی ایشان برفت گفته اند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وی دو هزار هزار بود و پنج هزار دیگر فرعون با این لشکر عظیم از پی ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنی اسراییل آثار غبار ایشان دیدند گفتند یا موسی انا لمدرکون موسی ع گفت کلا إن معی ربی سیهدین گفتند یا موسی این نمضی البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم فرمان آمد از جبار کاینات بموسی که فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا ای اجعل لهم طریقا فی البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین لا تخاف درکا من فرعون خلفک و لا تخشی غرقا من البحر امامک قرأ حمزة لا تخف بالجزم علی جواب الامر و هو قوله فاضرب و التقدیر فاضرب لهم طریقا فانک ان تضرب لا تخفقرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة علی انه حال من الفاعل تقدیره اضرب لهم طریقا غیر خایف و لا خاش و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشی و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله و لا تخشی رفعا

فأتبعهم یعنی نلحقهم فرعون بجنوده فغشیهم ای نالهم و اصابهم من الیم ای البحر ما غشیهم یعنی الماء و قیل الغرق و قیل غشیهم غرقهم ذکره بلفظ ما تهویلا و تعظیما ...

... و تمامی قصه غرق در سورة البقرة و سورة یونس مستوفی گفته ایم

قوله یا بنی إسراییل قول اینجا مضمر است ثم قلنا و اوحینا یا بنی اسراییل و کانوا یومیذ الف الف ستمایة الف مع کثرة ما کان یذبح فرعون من ذکور اولادهم دهرا عظیما قوله قد أنجیناکم من عدوکم قرأ حمزة و الکسایی انجیتکم و واعدتکم ما رزقتکم بالتاء فیهن علی التوحید و الوجه انه علی اخبار الله تعالی عن نفسه بانه فعل بهم هذه الاشیاء و قرأ الآخرون انجیناکم و واعدناکم ما رزقناکم بالنون و الالف فیهن علی لفظ الجمع و الوجه انه اخبار عن النفس ایضا علی سبیل التعظیم و لم یختلفوا فی نزلنا لانه مکتوب بالالف و المعنی اذکر و انعمتی علیکم بانی قد انجیتکم من عدوکم و وعدت نبیکم ان یأتی الجانب الایمن من الطور لا کلمه و هذا شرف لکم و نزلنا علیکم المن و السلوی لطعامکم و ادامکم فی التیه کلوا من طیبات ای من حلال ما رزقناکم و لا تطغوا فیه بتحریم الحلال و تحلیل الحرام و قیل معناه استعینوا به علی طاعة الله لا نستعینوا به علی معصیته فیحل علیکم غضبی قرأ الکسایی فیحل بضم الحاء و من یحلل بضم اللام الاولی من قولهم حل بالمکان اذا نزل یحل بضم الحاء و یستعمل فی العذاب فیقال حل به العذاب کما یستعمل فیه لفظ نزل قال الله تعالی أو تحل قریبا من دارهم و اجری الغضب مجری العذاب ما کان یتبعه من العذاب فاستعمل فیه لفظ الحلول و قرأ الآخرون فیحل بکسر الحاء و من یحلل بکسر اللام الاولی من قولهم حل الشی ء اذا وجب یحل بالکسر قال ابو زید یقال حل علیه امر الله یحل بالکسر حلولا و حل الدار یحلها بالضم حلولا اذا نزلها و یقوی وجه الکسر اتفاقهم فی قوله أن یحل علیکم و فی قوله و یحل علیه عذاب مقیم علی الکسر و من یحلل علیه غضبی فقد هوی ای هلک و صار الی الهاویة و هی قعر جهنم

قوله و إنی لغفار هذه الایة بیان ابنیة الایمان لمن تاب اقر و آمن صدق و عمل صالحا بنفسه و ماله ثم اهتدی اتبع السنة قال سفیان الثوری الایمان اقرار و تصدیق و عمل و اتباع السنة لا یتم الایمان الا بها ...

... و من قرأ بالضم معناه بقدرتنا و سلطاننا و ذلک ان المرء اذا وقع فی البلیة و الفتنة لم یملک نفسه پارسی آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست یعنی کار او نه بدست اوست

و لکنا حملنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسایی و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب حملنا بفتح الحاء و تخفیف المیم قرأ الآخرون حملنا بضم الحاء و تشدید المیم ای جعلونا نحملها و کلفنا حملها أوزارا من زینة القوم ای من حلی قوم فرعون سماها اوزارا لانهم اخذوها علی وجه العاریة فلم یردوها و قیل ان الله تعالی لما اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فی ذلک الزمان فسما اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنی اثام است و بعضی مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان موسی فرمود ایشان را بفرمان الله و آن حلال بود ایشان را باین قول اوزار بمعنی اثقال است یعنی که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسی که که بمیعاد حقتعالی رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامری روز و شب هر دومی شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب اما موسی ع وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و رای تو در آن چیست گفت آتشی سازیم و همه در آتش افکنیم سامری حفره ای بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند و بنو اسراییل آنچه داشتند همه در آتش افکندند اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد فقذفناها فکذلک ألقی السامری پس چون ایشان برگشتند سامری آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگری دانست و از آن سبیکه صورت گوساله ای بساخت بجواهر مرصع کرد جسدی بی روح ابن عباس گفت هارون بوی بر گذشت آن وقت که گوساله می ساخت گفت چیست این که میکنی ای سامری گفت اصنع ما ینفع و لا یضر چیزی می کنم که درو نفعست و ضرر نه ای هارون و خواهم که دعایی کنی در کار من هارون گفت اللهم اعطه ما یسأل کما یحب بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده چون هارون از وی بر گذشت گفت اللهم انی اسیلک ان یخور خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگی آید پس یک بانگ از وی بیامد بدعاء هارون و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسراییل در وی بفتنه افتادند و آن را سجود بردند حسن گفت سامری قبضه ای خاک از پی اسب جبرییل بر گرفته بود آن گه که در دریا می شد از پیش فرعون سامری آن قبضه خاک با خود می داشت تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند جسدی گشت با گوشت و پوست حیوانی همی رفت با روح و بانگ گاو همی کرد نام وی بهیوث و ذلک قوله فکذلک ألقی السامری

فأخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إلهکم و إله موسی ای قال السامری و من تبعه من السفلة و العوام هذا العجل الهکم و اله موسی فنسی ای ترک موسی طریق الوصول الی ربه و انا ما ترکته و قیل نسی موسی ان یذکر لکم انه الهه تا اینجا سخن سامری است و روا باشد که فنسی استیناف کلام است از حق تعالی جل جلاله یعنی فنسی السامری الله و الایمان و الاستدلال علی ان العجل لا یجوز ان یکون الها ...

... آن گه هارون را دید فاخذ شعره بیمینه و لحیته بشماله غضبا و انکارا علیه

قال یا هارون ما منعک إذ رأیتهم ضلوا بعبادة العجل ألا تتبعن لا زایدة و التأویل ان تتبعنی کقوله ما منعک ألا تسجد یعنی ان تسجد یقول ای شی ء منعک من اللحوق بی و اخباری بضلالتهم فیکون مفارقتک ایاهم تقریعا و زجرا لهم عما اتوه و قیل معناه هلا اتبعت عادتی فی منعهم و الانکار علیهم و مقاتلتهم علی کفرهم أ فعصیت أمری حیث اقمت فیما بینهم و هم یعبدون غیر الله

قال هارون بن أم و کان هارون اخاه لابیه و امه لکنه اراد بقوله ان یرفقه و یستعطفه علیه فیترکه و قیل کان اخاه لامه دون ابیه و قیل لان کون ولد من الام علی التحقیق و للاب من جهة الحکم قرأ حجازی و بصری و حفص بن أم بفتح المیم و الباقون بکسرها فمن کسر اضافها الی نفسه فحذف الیاء تخفیفا و من فتح جعل ابن ام شییا واحدا کخمسة عشر تأخذ بلحیتی و لا برأسی یعنی ذوایبی و شعر رأسی اذ هما عضوان مصونان یقصدان بالاکرام و الاعظام من بین سایر الاعضاء یقال ان موسی حدث فیه من الغضب فی ذات الله ما یوهم القصد الی اخذ الرأس و اللحیة فظن هارون قصد اخذ رأسه و لحیته و الدلیل علیه انه قال تأخذ بلحیتی و لا برأسی ...

... قوله إنما إلهکم الله ای معبود کم المستحق للعبادة الله الذی لا إله إلا هو لا العجل وسع کل شی ء علما لا یضیق علمه عن شی ء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه

کذلک نقص علیک ای کما قصصنا علیک قصة موسی نقص علیک من أنباء ما قد سبق ای بعض اخبار من سبق زمانه زمانک و قد آتیناک من لدنا ذکرا یعنی القرآن

من أعرض عنه فلم یؤمن به و لم یعمل بما فیه فإنه یحمل یوم القیامة وزرا حملا ثقیلا من الکفر ...

میبدی
 
۲۷۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... یا رب چه کسم من که نه هستم نه نیم

باز گروهیند که تجلی نظر جمال لطف حق بدلهای ایشان پیوسته نواختهای ایشان یکی امروز یکی فردا امروز بر بساط انبساط در روضه انس و ناز آرام گرفته و از شراب خانه محبت هر ساعتی و لحظه ای جامهای مالامال از بهر ایشان روان کرده و فردا در جنات مأوی و درجات علی صدره بقای ابد و خله ملک سرمد پوشیده بر متکای اقبال در مشاهده ملک ذو الجلال نشانده کاسات وصال متواتر و خلعت افضال متوالی هر دمی نواختی و قبولی هر لحظه فتوحی و وصلی اینست که رب العالمین جل جلاله گفت خالدین فیها و ذلک جزاء من تزکی اما نشان استقبال این دولت و آثار یافت این رتبت و منزلت آنست که بنده حجاب غفلت از راه خود بردارد و دامن خویش از ساق جد کشف کند و نفس خود را بآداب شریعت ریاضت دهد و داد دین از روزگار خرد بستاند و جهد کند که اعمال و اقوال خود را بمعیار شریعت و مقتضی حقیقت راست کند و حکم این آیت بر خود لازم گرداند و بداند که رب العزة می گوید و إنی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی غفار بناء مبالغتست اقتضای کثرت کند یعنی که الله فراخ بخشایش است و لمن تاب فعل بنده است و فعل اقتضاء کثرت نکند اشارت آیت آنست که اگر بنده از روی ندامت یک بار بحق باز گردد رب العزة از روی لطف و رحمت بارها بوی باز گردد از بنده یک قدم در راه مجاهدت و از الله تعالی هزار کرم بحکم عنایت عبدی منک قلیل طاعة و منی جلیل رحمة منک یسیر خدمته و منی کبیر نعمة همانست که مصطفی ص گفته است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا و من تقرب الی ذراعا تقربت الیه باعا

و إنی لغفار لمن تاب و آمن معلومست که توبه بی ایمان درست نیست پس آمن اینجا چه فایده می دهد یعنی و آمن بانه لیس نجاته بتوبته و طاعته انما نجاته برحمته داند که نجات وی نه بطاعت و جهد و بندگیست بلکه بفضل و لطف الهی است غفار از غفر است و معنی غفر پوشیدنست و ستر بر وی نگاه داشتن و پرده عفو و رحمت بر اعمال و اقوال وی داشتن هم طاعت و هم معصیت که نه خود معاصی بنده را بستر حاجتست که طاعت وی را هم بستر حاجتست اگر آفات طاعت بنده پیش وی آرند از طاعت خود بیش از آن ترسد که از معصیت عایشة روایت کند که از مصطفی ص پرسیدم معنی این آیت و الذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة ...

میبدی
 
۲۷۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الاولى

 

... یعلم ما بین أیدیهم او می داند آنچه پیش ایشانست و ما خلفهم و آنچه واپس ایشانست و لا یحیطون به علما ۱۱۰ و ایشان او را نیک نمی دانند

و عنت الوجوه درماند و اسیر و بسته گشت همه رویها للحی القیوم آن زنده پاینده را و قد خاب من حمل ظلما ۱۱۱ و باز نومیدی کشید آن کس که بار کفر کشید

و من یعمل من الصالحات و هر که کار نیک کند و هو مؤمن و او گرویده است فلا یخاف ظلما نترسد از خدای ستمی و لا هضما ۱۱۲ و نه شکستی ...

... إن لک ألا تجوع فیها ترا درین بهشت آنست که گرسنه نباشی و لا تعری ۱۱۸ و نه برهنه مانی و أنک لا تظمؤا فیها و تو تشنه نباشی در آن و لا تضحی ۱۱۹ و نه در آفتاب باشی

فوسوس إلیه الشیطان فرادل وی داشت شیطان قال یا آدم گفت ای آدم هل أدلک علی شجرة الخلد ترا نشانی دهم بر درختی که بار آن خوری اینجا جاوید مانی و ملک لا یبلی ۱۲۰ و بر پادشاهی که تباه نگردد

فأکلا منها بخورند از آن فبدت لهما سوآتهما پیدا شد ...

میبدی
 
۲۷۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... قوله فتعالی الله الملک الحق جل الله عن الحاد الملحدین و عما یقوله المشرکون و تعالی فوق کل شی ء و هو الملک حقا لا یزول ملکه و هو المالک للاشیاء علی الحقیقة

و لا تعجل بالقرآن قال الشافعی هو القرآن بغیر همز و هو اسم لکتابنا کالتوریة و الانجیل و الزبور لکتب بنی اسراییل و لو کان من القراءة لکان یسمی کل مقروء قرآنا و لا یسمی باسم کتاب الله شی ء غیره من قبل أن یقضی إلیک وحیه کان رسول الله یتعجل بقراءة القرآن ساعة الوحی قبل ان یفرغ جبرییل من إلقاء الوحی خشیة النسیان فامر بالانصات و حسن الاستماع الی ان یفرغ جبرییل من البلاغ هر بار که جبرییل آمدی و وحی گزاردی مصطفی بشتاب خواندن گرفتی با جبرییل و صبر نکردید تا جبرییل از تلاوت و ابلاغ آن فارغ شدی از بیم آنکه بر وی فراموش شود رب العزة او را از آن نهی کرد و فرمود که تا آن ساعت که جبرییل وحی پاک همی گزارد و قرآن همی خواند وی خاموش میباشد و می شنود همانست که جایی دیگر گفت لا تحرک به لسانک لتعجل به قوله من قبل أن یقضی إلیک وحیه یعنی من قبل ان یفرغ جبرییل من تلاوته علیک قرأ یعقوب نقضی بالنون و فتحها و کسر الضاد و نصب الیاء وحیه منصوبا و الوجه ان الفعل لله تعالی ذکره بلفظ التعظیم و هذا موافق لما قبله الذی جاء بلفظ التعظیم و هو قوله أنزلناه و صرفنا و لما بعده و هو قوله و لقد عهدنا فی ان کلیهما علی لفظ التعظیم و قرأ الباقون یقضی بضم الیاء و فتح الضاد وحیه بالرفع و الوجه انه علی اسناد الفعل الی المفعول به و هو الوحی و معلوم ان الله تعالی هو الموحی فلذلک وقع الاستغناء عن ذکر الفاعل و قال مجاهد و قتادة لا تقرءه اصحابک و لا تمله علیهم حتی تبین لک معانیه و قال السدی لا تسأل انزاله قبل ان یأتیک و قیل معناه لا تلتمس انزال القران جملة فانا ننزل علیک لوقت الحاجة

و قل رب زدنی علما ای زدنی حفظا حتی لا انسی ما اوحی الی و قیل معناه رب زدنی علما بالقران و معانیه قیل علما الی ما علمت و کان ابن مسعود اذا قرأ هذه الایة قال اللهم زدنی ایمانا و یقینا ...

... در قصص آورده اند که آدم ع چون از آسمان بزمین آمد برهنه آمد سرما و گرما در وی اثر کرد بنالید تا رب العزة جبرییل را بفرستاد و او را فرمود تا نر میشی را قربان کند آدم نر میشی را قربان کرد و پشم آن بحوا داد تا برشت و آدم پشمینه ای از آن ببافت و آدم و حوا هر دو خویشتن را بآن پشمینه بپوشانیدند

جابر بن عبد الله روایت کرد که مردی آمد بمصطفی ص و گفت یا رسول الله چگویی در حرفت من یعنی جامه بافتن رسول خدا گفت حرفتک حرفة ابینا آدم و کان اول من نسج آدم و کان جبرییل معلمه و آدم تلمیذه ثلاثة ایام و ان الله عز و جل یحب حرفتک و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات فمن انف منکم فقد انف من آدم و من لعنکم فقد لعن آدم و من آذاکم فقد اذی آدم فان آدم خصمه یوم القیامة فلا تخافوا و ابشروا فان حرفتکم حرفة مبارکة و یکون آدم قایدکم الی الجنة

آدم پس از آن که عورت پوشیده بود در باطن خویش اضطرابی و آشفتگی می دید که عبارت وی بوصف آن راه نمی برد که هرگز مثل آن اضطراب در خود ندیده بود تا جبرییل بجای آورد گفت ای آدم آن رنج گرسنگی است که ترا مضطرب می دارد آدم گفت اکنون تدبیر چیست جبرییل گفت آری من کار تو را بسازم رفت و بفرمان حق دو گاو سرخ آورد و آلات حراثت و زراعت و دانه های گندم و ارشاد کرد او را بتخم کشتن گفت با آدم خذ فانها سبب سد جوعک و بها تحیی فی الدنیا و بها تلقی الفتنة انت و اولادک الی قیام الساعة چون آدم تخم در زمین افکند همان ساعت برست و خوشه بیاورد گفت ای جبرییل بخورم گفت نه صبر کن تا بدروی و پاک کنی چون بدرود و پاک کرد گفت اکنون خورم گفت نه تا آرد کنی جبرییل او را فرمود تا دو سنگ آورد و آن دانها همه آرد کرد آدم گفت اکنون خورم گفت نه تا خمیر کنی و بآتش او را پخته گردانی گفته اند آدم آن را بیخت و نخاله آن باز بر آن زمین افکند که گندم از آن دروده بود جو بررست پس چون آدم آن را بپخت بگریست گفت یا جبرییل ما هذا التعب و النصب فقال جبرییل هذا وعد الله الذی وعدک و ذلک فی قوله فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی

إن لک ألا تجوع فیها و لا تعری ای لا یلحقک فی الجنة جوع و لا عری

و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی ای لا یلحقک فیها عطش و لا حر و قیل لا یلحقک اذی الشمس اذ لیس فی الجنة شمس کما اخبر الله به فی قوله لا یرون فیها شمسا و لا زمهریرا بل اهلها فی ظل ممدود و ماء مسکوب قرأ نافع و ابو بکر و انک بکسر الالف علی الاستیناف و قرأ الآخرون بالفتح نسقا علی قوله ألا تجوع یقال ظمی یظمأ ظمأ فهو ظمآن ای عطشان و ضحی الرجل یضحی ضحی و ضحا یضحو ضحوا و ضحوا و ضحی یضحی و ضحاء و ضحیا اذا برز للشمس فاصابه حرها

قوله فوسوس إلیه الشیطان قال یا آدم هل أدلک علی شجرة الخلد یعنی علی شجرة ان اکلت منها بقیت مخلدا و ملک لا یبلی لا یبید و لا یفنی فأکلا منها ای من الشجرة فبدت لهما سوآتهما انکشفت لهما عوراتهما و کانت مستورة عن اعینهما و قیل عوقبا بازالة الستر عنهما و کشف ما کانا یستران به من اللباس فی الجنة و طفقا یخصفان علیهما ای اقبلا و جعلا یلصقان علیهما من ورقة تین الجنة یستران به عوراتهما و عصی آدم ربه باکل الشجرة فغوی ای فعل ما لم یکن فعله و قیل اخطأ طریق الحق و ضل حیث طلب الخلد باکل ما نهی عن اکله فخاب و لم ینل مراده و قال ابن الاعرابی فسد علیه عیشه و صار من العز إلی الذل و من الراحة الی التعب قال ابن قتیبة لم یکن ذنب آدم من اعتقاد متقدم و نیة صحیحة فنحن نقول و عصی و غوی کما قال الله و لا نقول آدم عاص و غاو کما تقول لرجل قطع ثوبه و خاطه قد قطعه و خاطه و لا تقول هو خیاط حتی یکون معاودا لذلک الفعل معروفا به و فی الخبر الصحیح عن ابی هریره قال قال رسول الله ص احتج آدم و موسی فقال موسی یا آدم انت ابونا خیبتنا و اخرجتنا من الجنة فقال آدم انت موسی اصطفاک الله بکلامه و خط لک التوراة بیده أ تلومنی علی امر قدره الله علی قبل ان خلقنی باربعین سنة فحجج آدم موسی و فی روایة اخری قال آدم بکم وجدت الله کتب التوریة قبل ان اخلق قال موسی باربعین سنة قال آدم فهل وجدت فیها فعصی آدم ربه فغوی قال نعم قال ا فتلومنی علی ان عملت عملا کتبه الله علی ان اعمله قبل ان یخلقنی باربعین سنة قال رسول الله ص فحجج آدم موسی

قوله ثم اجتباه ربه ای اختاره و اصطفاه فتاب علیه بالعفو و هدی ای یهدیه الی التوبة حتی قال ربنا ظلمنا أنفسنا ...

میبدی
 
۲۷۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یوم ینفخ فی الصور الایة نفخ اسرافیل در صور نشان قیامتست و اظهار سیاست و هیبت الهیت یک بار بدمد همه زندگان مرده شوند بار دیگر بدمد همه مردگان زنده شوند صور یکی و دمنده یکی و آواز یکی گاه زنده مرده شود گاه مرده زنده شود تا بدانی که احیا و افناء خلق بقدرت ملکست نه بنفخه ملک

آن صیحه اسرافیل بمشرق هم چنان رسد که بمغرب و بمغرب هم چنان رسد که بمشرق شرقیان هم چنان شوند که غربیان غربیان هم چنان شوند که مشرقیان خلق را در سماع آن صیحه تفاوت نه یکی را دورتر و دیگری را نزدیکتر نه این چنانست که قدیسان ملأ اعلی حافین و صافین کروبیان و روحانیان خدای را میخوانند و آن ذره که زیر اطباق زمینست در تحت الثری او را میخواند نه خواندن آن ذره از سمع الله دورتر نه خواندن عرشیان بسمع او نزدیکتر از این عجبتر مردی بود در صدر این امت نام او ساریه بصحرای نهاوند جنگ میکرد عمر خطاب در مسجد مدینه بر منبر خطبه می کرد و این قصه معروفست تا آنجا که گفت یا ساریة الجبل الجبل رب العزة از مدینه تا نهاوند حجابها برداشت تا ساریه آواز عمر بشیند دور چون نزدیک و نزدیک چون دور همچنین اسرافیل و صور از آدمیان دور لکن نفخه وی بایشان نزدیک تا بدانی که کار در رسانیدنست نه در دمیدن و گفته اند که آواز صور نفخه هیبتست و اظهار سیاست و بنفخه هیبت کسی را زنده کنند که ببعث و نشور ایمان ندارد و از قیامت و هول رستاخیز نترسد اما بنده مسلمان که ببعث و نشور ایمان دارد و از احوال و اهوال رستاخیز پیوسته ترسان و لرزان بود او را که بیدار کنند بآواز فریشته رحمت بنعت لطف و کرامت بیدار کنند هر مؤمنی را فریشته ای آید بسر خاک وی با هزاران لطف و رحمت و انواع کرامت که یا ولی الله خیز که الله تعالی ترا میخواند ...

... و عن جابر قال کنا حول رسول الله فقال الا انه مثلت لی امتی فی الطین و علمت أسماءهم کما علم آدم الاسماء کلها و عرضت علی الرایات و ان الفقیر من الفقراء لیشفع لعدد مثل ربیعة و مضر فلا تزهدوا فی فقراء المؤمنین

می گوید در امت من کس باشد که فردای قیامت بعد در بیعة و مضر بشفاعت وی در بهشت روند چون عظمت چاکران اینست و شرف ایشان بدرگاه عزت چنین است حشمت و حرمت و شرف سید اولین و آخرین در مقام شفاعت خود چونست گویی در آن می نگرم که فردا در ان عرصه عظمی و انجمن کبری سید صلوات الله علیه طیلسان شفاعت بر سفت شفقت افکنده و آن بیچارگان و عاصیان امت دست در دامن شفاعت وی زده و سید ص همی گوید تا یکی مانده من نروم شفاعتی لاهل الکبایر من امتی و از حضرت عزت ذی الجلال این نداء لطف روان و لسوف یعطیک ربک فترضی ای محمد چندان که میخواهی می بخشم و آنچه می گویی می پذیرم ای محمد سوختگان درگاه ما را گوی تا دست تهی آرید بر ما که ما دست تهی دوست داریم فروشندگان دست پر خواهند بخشندگان دست تهی ای محمد در ازل همه احسان من در حال همه انعام من در ابد همه افضال من اشارت بدرگاه بی نهایت بحکم رأفت و رحمت این است که اگر صد سال جفا کنی چون عذرخواهی گویم کس را در میان شفیع مکن تا نداند که تو چه کرده ای آن روز که مرا شفیع باید من خود شفیع انگیزم من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه آن روز که شفیع انگیزم عدد جفاهای تو با وی بنگویم و گرنه شفاعت نکند زان که حلم من کشد بار جفای تو شفیع نکشد کرم من پوشد عیبهای تو شفیع نپوشد در خبرست که روز قیامت بنده ای را بدوزخ می برند مصطفی ص او را ببیند گوید یا رب امتی امتی

خطاب آید که ای محمد ندانی که وی چه کرده است عدد جفاهای بنده با وی بگوید مصطفی ص گوید سحقا سحقا او که شفیع تو است چون بداند جفاهای تو چنین گوید پس بدان که آلوده ملوث را نپذیرد کسی مگر من معیوب را ننوازد کسی جز از من فتعالی الله الملک الحق علوه کبریاؤه و کبریاؤه سناؤه و علاؤه مجده و عزته عظمته کسی که علو و کبریاء جل جلاله بدانست و اعتقاد کرد نشانش آنست که همه قدرها در جنب قدر او غدر بیند همه جلالها در عالم جلال او زوال بیند همه کمالها نقصان و همه دعویها تاوان داند که با کمال او کس را کمال مسلم نیست و با جمال او کس را جمال مسلم نیست ...

... آن گه آن را نخست در قالب تقویم نهاد چنان که گفت لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم پس آن را در تخمیر تکوین آورد کهخمر طینة آدم بیده اربعین صباحا پس شاه روح را در چهار بالش نهاد او بنشاند که و نفخت فیه من روحی پس منشور خلافت و سلطنت او در دار الملک ازل برخواند که إنی جاعل فی الأرض خلیفة اسامی جمله موجودات بقلم لطف قدم بر لوح دل او ثبت کرد که و علم آدم الأسماء کلها مسبحان و مقدسان حظایر قدس و ریاض انس را در پیش تخت دولت او سجده فرمود که و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم این همه مرتبت و منقبت و منزلت می دان که نه در شأن گل را بود که آن سلطان دل را بود لطیفه ای از لطایف الهی سری از اسرار پادشاهی معنیی از معنیهای غیبی که در ستر سر قل الروح من أمر ربی بود در سویدای دل آدم ودیعت نهاد و بر زبان مطهر مصطفی ص از آن سر سر بسته این نشان باز داد که خلق الله آدم علی صورته ملاء اعلی چون آن بزرگی و علاء وی دیدند ارواح خود را نثار آستانه مقدس خاک کردند ای جوانمرد آدم خاک بود چندان که قالب قدرت ندیده بود و در پرده صنع لطیف نیامده بود و نور سر علم بر وی نتافته بود و سر مواصلت و حقیقت معیت محبت روی ننموده بود اکنون که این معانی ظاهر گشت و این در حقایق در درج دل وی نهادند او را خاک مگو که او را پاک گو او را حماء مسنون مگو که او را لؤلؤ مکنون گو اگر کیمیاء که مصنوع خلقست می شاید که مس را زر کند محبتی که صفت حقست چرا نشاید که خاک را از کدورت پاک کند و تاج تارک افلاک کند اگر از گلی که سرشته تو است گل آید چه عجب گر از گلی که سرشته اوست دل آید پیری را پرسیدند از پیران طریقت که آدم صفی ع با آن همه دولت و رتبت و منزلت و قربت که او را بود نزدیک حق جل جلاله نداء و عصی آدم بر وی زدن چه حکمت داشت پیر بزبان حکمت بر ذوق معرفت جواب داد که تخم محبت در زمین دل آدم افکندند و از کاریز دیدگان آب حسرت برو گشادند آفتاب و أشرقت الأرض بنور ربها بر آن تافت طینتی خوش بود قابل تخم درد آمد شجره محبت بر رست هوای فنسی آن را در صحرای بهشت بپرورد آفتاب و لم نجد له عزما آن را خشک کرد پس بداس ثم اجتباه ربه بدرود آن گه بباد فتاب علیه و هدی پاک کرد آن گه خواست که آن را بآتش پخته گرداند تنوری از سیاست و عصی آدم بتافت و آن قوت عشق در آن تنور پخته کرد هنوز طعم آن طعام بمذاق آدم نرسیده بود که زبان نیاز بر گشاد گفت ربنا ظلمنا أنفسنا و گفته اند که آدم را دو وجود بود وجود اول دنیا را بود نه بهشت وجود دوم بهشت را فرمان آمد که ای آدم از بهشت بیرون شو بدنیا رو و تاج و کلاه و کمر در راه عشق در باز و با درد و محنت بساز آن گه ترا بدین وطن عزیز و مستقر بقا باز رسانیم با صد هزار خلعت لطف و انواع کرامت علی رؤس الاشهاد بمشهد صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و ذات طهارت و منبع صفوت فردا آدم را بینی با ذریت خود که در بهشت میرود و ملایکه ملکوت بتعجب می نگرند و می گویند این مرد فردست که بی نوا و بی برگ از فردوس رخت برداشت ای آدم بیرون آوردن تو از بهشت پرده کارها و سر رازها است زیرا که صلب تو بحر صد هزار و بیست و اند هزار نقطه در نبوت است

رنجی بر گیر و تا روزی چند گنجی بر گیر همچنین مصطفی عربی ص را گفتند ای محمد ما مکیان را بر گماشتیم تا ترا از مکه بیرون کردند و فرمودیم که بمدینه هجرت کن لباس غربت در پوش و بزاویه حسرت بو ایوب انصاری رو این همه تعبیه آنست که روز فتح مکه ترا با ده هزار مرد مبارز تیغ زن بمکه باز آریم تا صنادید قریش و رؤساء مکة تعجب همی کنند که این مرد است که تنها بگریخت اکنون بنگرید که کارش بکجا رسید همچنین روح پاک مقدس را گفتیم تو معدن لطافتی و منبع روح و راحتی ترا که بوطن غربت فرستادیم و در صحبت نفس شور انگیز بداشتیم و درین خاکدان محبوس کردیم مقصود آن بود که بآخر کار با صد هزار خلع الطاف و تحف مبار و هدایای اسرار بحضرت خود باز خوانیم که یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک ای آدم اگر ترا از بهشت در صحبت مار و ابلیس بدنیا فرستادیم در صحبت رحمت و مغفرت و بدرقه اقبال و دولت باز آوردیم ای محمد اگر ترا از مکه بصفت ذل بیرون آوردیم با فتح و ظفر و نصرت بصفت عز باز آوردیم ای روح عزیز اگر ترا درین خاکدان و منزل اندوهان و بیت الاحزان فراق روزی چند مبتلا کردیم و مدتی در صحبت نفس اماره بداشتیم بآخر در صحبت رضا و بدرقه خطاب ارجعی إلی ربک بجوار کرامت باز آوردیم

میبدی
 
۲۷۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... هر که او را شناسد در همه حال او را یاد کند و ز همه یادها جز یاد او اعراض کند هر که او را داند پیوسته ذاکر او بود و بر اداء فرایض و نوافل مواظب بود و قدم خود را بگذارد حقوق او مطالب بود و هر که در همه عمر یک طرفة العین روی از ذکر حق بگرداند و بذکر خلق آرد مخدره معرفت روی از وی بپوشد که هرگز از آن جمال بهره نیابد هذا لمن اعرض عن ذکره فی جمیع عمره طرفة عین فکیف حال من لم یقبل علی ذکر الحق فی جمیع عمره طرفة عین

خطاب آمد از جبار کاینات با آن مهتر عالم نقطه دایره حادثات که ای سید من نپسندم که در دو کون اعتماد تو جز بر ما بود یا بر زبان تو جز ذکر ما و در دل تو جز مهر ما بود همه را بر تو بیرون آریم و همه را خصمان تو کنیم تا در دو کون جز از مات یاد نیاید اول خویشان و تبار و نزدیکان وی را بر وی بیرون آورد تا چون از نزدیکان جفا بیند بر دوران خود دل ننهد میخواست جل جلاله تا روی دل وی از خلق بگرداند و سر وی از کل عالم باز بندد و بخود پیوندد فان الاتصال بالحق علی قدر الانفصال عن الخلق واسطی گوید هر که بدو نگرد بخود ننگرد هر که یاد او کند یاد خود فراموش کند یاد خود و یاد خلق تخم غمانست یاد یاد حقست دیگر همه تاوانست اگر نه در ازل ترا یاد کردی ترا زهره یاد کرد او کی بودی اگر نه این توقیع رفیع از حضرت عزت روان گشتی که فاذکرونی أذکرکم که یارستی ذکر وی بخواب اندر بدیدن یا نام وی بخاطر بگذرانیدن خلقی بودند در مهامه حیرت و در ظلمات فکرت همی لطف ربانی و مدد یزدانی سفری کرد بعالم خاک یتیم بو طالب در یتیم هر طالب گردانید آن سید کونین چون در آمد سفره بیفکند و صلا آواز در داد خواجگان قریش چون بو جهل و بو لهب و امثال ایشان اجابت نکردند گفتند خواجگان و مهتران ننگ دارند که بدعوت گدایان حاضر آیند آن صلا گفتن مهتر کونین در اقطار عالم طوافی کرد هر کجا سوخته ای بود اجابت کرد بلال حبشی صلای مهتر بشنید روی براه آورد صهیب در روم بشنید سرگردان در تک و پوی افتاد سلمان از فارس عاشق وار روی بحضرت نهاد چون در رسیدند بر سفره نشستند و آن دولت دست در هم زد و آفتاب سعادت در آسمان ارادت بکمال رسید آن صنادید و گردنکشان در نگرستند بی دولتی خود در جنب دولت ایشان بدیدند حسد بردند خواستند که ایشان را از آن سفره بر انگیزانند گفتند ای محمد ایشان را بران تا ما با تو همسایگی کنیم ما را عار می آید که با گدایان نشینیم مهتر از غایت حرص که بر اسلام داشت خواست که آن کار پیش گیرد از حضرت عزت خطاب آمد که گرد آزار دل سوختگان مگرد که کریمان را عادت نبود که گدایان را از سفره بر انگیزانند و لا تطرد الذین یدعون ربهم ای محمد این درویشان را مران که زندگانی ایشان بذکر ماست و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و آن خواجگان را فرمان مبر که دل ایشان از ذکر ما خالیست

درویشان را صفت اینست که یذکرون الله قیاما و قعودا عادتشان اینست که یدعون ربهم بالغداة و العشی سیرتشان اینست و یؤثرون علی أنفسهم حاصلشان اینست که یحبهم و یحبونه باز خواجگان قریش را صفت اینست یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الأرض فسادا همتشان اینست که لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک حاصلشان اینست و من أعرض عن ذکری اینست و نحشره یوم القیامة أعمی

قوله و لو لا کلمة سبقت من ربک الایة هر کرا نواخت در ازل نواخت بفضل خود نه بطاعت او هر کرا انداخت در ازل انداخت بعدل خود نه بمعصیت او هر کرا قبول کرد از وی هیچ سرمایه نخواهد و هر کرا رد کرد از وی هیچ سرمایه نپذیرد باش تا فردا که فریشتگان سرمایه های خود بباد بر دهند که ما عبدناک حق عبادتک آدمیان خرمنهای طاعت خود آتش در زنند که ما عرفناک حق معرفتک انبیاء و رسل از علم و دانش خویش پاک بیرون آیند که لا علم لنا تا بدانی حق جل جلاله هر چه راست کند از آن خود راست کند هیچیز از کرد تو پیوند کرد او نشاید اگر روا بودی که طاعت پیوند رحمت وی آمدی در خدایی درست نبودی و اگر روا بودی که معصیت تو پیوند عقوبت او آمدی ترازو برابر آمدی اگر رحمت کرد بفضل خود کرد نه بطاعت تو ور عقوبت کرد بعدل خود کرد نه بمعصیت تو

فاصبر علی ما یقولون و سبح بحمد ربک جای دیگر گفت و لقد نعلم أنک یضیق صدرک بما یقولون فسبح بحمد ربک ای محمد ما می دانیم که دل تو بتنک میآید از گفتار ناسزایان و جهل بی حرمتان تو صبر کن و دل خود را بحمد و ثنا و تسبیح ما تسلی ده هر گه ایشان قدم در کوی بی حرمتی نهند تو قدم در حضرت نماز نه تا راز نماز بار اذی ایشان از دل تو فرو نهد

بامداد و شبانگاه و در اطراف روز همه وقت در همه حال خواهم که حلقه در ما کوبی و در ذکر و ثناء ما باشی ای محمد اگر مکیان ترا ناسزا گویند باک مدار که ما لوح مدح و ثناء تو بقلم لطف قدم می نویسیم چون ایشان تخته هجو تو خواندن گیرند تو سورة مدح و ثناء ما آغاز کن فسبح بحمد ربک ای محمد سینه ای که در وی سوز عشق ما بود سری که در وی خمار شربت ذکر ما بود دلی که حریق مهر و محبت ما بود جانی که غریق نظر لطف ما بود تنی که پیوسته در ناز و راز ما بود از کجا به اسماع گفت و گوی بیگانگان پردازد یا جهل و بیهوده ایشان در وی چه اثر کند ...

... اشتر بقطار ما چرا دربستی

و أمر أهلک بالصلاة و اصطبر علیها بنده را آموخت میفرماید و بر اظهار عبودیت و ملازمت طاعت می دارد و تا بنده شایسته و پسندیده نباشد او را بر درگاه خود بخدمت بندارد و بحضرت راز در نماز او را راه ندهد چه دولتست وراء آن که در روزی پنج بار بار گیر بارگاه وصل بحکم فضل در دست رکابی لطف بکلبه عجز بنده فرستد و این طغرای عزت بر منشور دولت او ثبت کند که قسمت الصلاة بینی و بین عبدی نصفین الحدیث

موسی کلیم را در وعده مناجات چهل روز در انتظار بداشت چون نوبت باین امت رسید مایده انتظار برداشت در شبانروزی پنج بار قدح مناجات بر دست ساقی لطف دمادم کرد که و اسجد و اقترب و این نه تفضیل اعم است بر انبیاء لکن من کان اضعف فالرب به الطف رب الارباب کار ضعیفان چنان سازد که جمله اقویا از آن در تعجب آیند صد هزار ملک مقرب در بحر رکوع و سجود غوص کردند و کس حدیث ایشان نکند و این گدای بی نوا از خواب در آید و گوید آه که بیگاه شد رب العالمین در مصحف مجد رقم اعزاز از بر کسوة راز وی کشد که تتجافی جنوبهم عن المضاجع الایة

لا نسیلک رزقا نحن نرزقک هر که اعتقاد کرد که رازق بحقیقت خداوند است و رزق همه ازوست و اسباب بتقدیر اوست نشان وی آن بود که بهمگی دل بر وی توکل کند و از اغیار تبتل کند تا رب العزة کار وی میسازد و هر دمی بانواع کرامت او را می نوازد مردی بنزدیک حاتم اصم آمد اصم آمد گفت بچه چیز روزگار می گذرانی که ضیاعی و عقاری نداری حاتم گفت من خزانته از خزانه حق میخورم مرد گفت نان از آسمان بتو فرو اندازد حاتم گفت لو لم تکن له الارض لکان یلقی علی الخبز من السماء اگر زمین آن او نبودی نان از آسمان فرو انداختی ...

میبدی
 
۲۷۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... همانست که رب العالمین گفت و هم فی غفلة معرضون ای معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء این واو حالست و معنی آنست که خلق از کار آخرت غافلند همچون ناآگاهان روی از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد چنان که گفت بل تأتیهم بغتة فتبهتهم و اگر گوییم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض اعراض از ایمانست یعنی و هم فی غفلة معرضون عن الایمان و الهدی

ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت و هذا ذکر مبارک أنزلناه و در سورة الزخرف گفت أ فنضرب عنکم الذکر صفحا یعنی القرآن و لفظ محدث با تنزیل می شود نه با قرآن که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهای مختلف چنان که حاجت بود و المعنی ما یحدث الله من تنزیل شی ء من القرآن یذکرهم و یعظهم به إلا استمعوه و هم یلعبون و مقاتل گفت یحدث الله تعالی الامر بعد الامر همانست که الله گفت لعل الله یحدث بعد ذلک أمرا حرب بن اسماعیل الحنظلی گفت امام اهل سنت قدیم من رب العزة محدث الی الارض إلا استمعوه و هم یلعبون یعنی لا یستمعون الیه استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء و گفته اند ذکر اینجا محمد است صلی الله علیه و سلم چنان که در سورة القلم گفت و یقولون إنه لمجنون و ما هو إلا ذکر للعالمین یعنی محمد ص دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار هل هذا إلا بشر مثلکم و اگر مراد قرآن بودی کافران گفتندی هل هذا الا اساطیر الاولین و باین قول محدث به ما ارسال شود

یعنی ما یأتیهم من ذکر ربهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به ...

... قومی نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سایغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونی البراغیث و علی هذا قوله ثم عموا و صموا کثیر منهم قوله هل هذا إلا بشر مثلکم این تفسیر نجوی است یعنی و اسروا النجوی هل هذا إلا بشر مثلکم معنی آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشری است همچون شما آدمی مانند گوشت و پوست چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتباع وی باید کرد و سخن وی باید پذیرفت أ فتأتون السحر و أنتم تبصرون ای تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انه سحر یعنی القرآن و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء او را می پذیرید و سحر وی می پسندید و شما عاقلان چشم دارید که می نگرید

قال ربی یعلم القول فی السماء و الأرض رب العزة مصطفی ص را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان می گفتند آن گه گفت ای محمد ایشان را جواب ده و بگوی خداوند من می داند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وی هیچ گفت پوشیده نه آنچه با یکدیگر به راز گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند قرأ اهل الکوفة غیر ابی بکر قال ربی بالالف علی انه اخبار عن الرسول صلی الله علیه و سلم بالقول و القول مسند الی الرسول و هو بشر فی قوله تعالی هل هذا إلا بشر مثلکم و قرأ الباقون قل ربی بغیر الالف و الوجه انه علی الامر للرسول ص بان یقول لهم ان ربی یعلم القول یعنی السر و النجوی

قوله بل قالوا أضغاث أحلام مبرد گفت بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند یکی آنست که از سخنی با سخنی گردد که دومی غلطی آید یا بر وی نسیانی رود و این بر الله تعالی روا نیست تعالی عن ذلک دیگر وجه آنست که سخنی درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنی دیگر و این بر الله تعالی جایز است و باین معنی رب العالمین گفت بل عجبت و یسخرون بل قالوا إنا وجدنا آباءنا علی أمة بل قالوا أضغاث أحلام حکایت از کافران می کند که در قرآن سخنهای مختلف بباطل می گویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد یک بار گفتند سحر است أ فتأتون السحر پس گفتند سحر نیست اضغاث احلامست ای اباطیل یراها النایم فی نومه لیس لها حقیقة پس گفتند اضغاث و احلام نیست بل افتراه این محمد مفتریست از بر خویش می نهد و اضافت بالله تعالی می کند پس این نیز نقض کردند گفتند بل هو شاعر فرا نهاده و فریت نیست که محمد شعر گوییست و الشعر معناه العلم و انما سمی شعرا لانه خاص برأسه لاهله لا یستطیعه غیرهم یقال شعر بمعنی علم و شعر اذا قال الشعر آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست فلیأتنا بآیة معجزه ای ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسی و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسی

رب العالمین بجواب ایشان گفت ما آمنت قبلهم من قریة ای اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها حکمنا باهلاکهم أ فهم یؤمنون استفهام تبعید و انکار یعنی فلا تأتیهم اذ قضینا فی السابق ان لا نعذب امة محمد بالاستیصال بل الساعة موعدهم و الساعة ادهی و امر معنی آیت آنست که ای محمد مشرکان قریش اقتراح آیات می کنند و اگر آنچه می خواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند چنان که جای دیگر گفت أنها إذا جاءت لا یؤمنون و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد و ما عذاب این امت با قیامت افکنده ایم و حکمی که در ازل کرده ایم نگردانیم ما یبدل القول لدی

و گفته اند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودی پیشینیان را بودی چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد و اگر آیات سبب ایمان بودی قریش را آیات نمودیم که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله و انشقاق قمر نمودیم اقتربت الساعة و انشق القمر الی غیر ذلک من الآیات و المعجزات و ما أرسلنا قبلک إلا رجالا نوحی إلیهم قرأ حفص عن عاصم نوحی بالنون و کسر الحاء علی لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله و ما أرسلنا و قرأ الباقون یوحی بالیاء و فتح الحاء علی بناء الفعل لما لم یسم فاعله و معلوم ان الموحی هو الله تعالی علی کل حال این آیت جواب ایشانست که گفتند هل هذا إلا بشر مثلکم علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفی ص مینهادند که چرا بما بشری فرستادند همچون ما نه فریشته ای رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسی با جنس خویش انس گیرد و بطبع وی نزدیکتر بود و از وی سخن بهتر فهم کند و لان الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه آن گه گفت فسیلوا أهل الذکر ای اسیلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل إن کنتم لا تعلمون ان الرسل بشر

این خطاب با قریش است می گوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خوانده اند و اخبار پیشینیان دانسته اند و برسل اقرار داده اند اگر شما نمی دانید که پیغامبران بشر بوده اند قال ابن زید اراد بالذکر القرآن یعنی فسیلوا المؤمنین العالمین من اهل القرآن و هذا ما قال علی ع لما نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنی المؤمنین

و فی الخبر انما شفاء العی السؤال ...

میبدی
 
۲۷۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله و له من فی السماوات و الأرض الآیة له الحادثات ملکا و الکاینات حکما و تعالی ان یتجمل بوفاق او ینتقص بخلاف کاینات و محدثات موجودات و متلاشیات در زمین و در سماوات همه ملک و ملک اوست رهی و بنده و چاکر اوست حقیقت ملک بنزدیک ارباب معانی قدرت است بر ابداع و اختراع و این حقیقت صفت اوست و ملک بسزا ملک اوست بی خیل و خدم و بی طبل و علم و بی سپاه و حشم شاهان جهان چون لشکر عرض دهند خدم و حشم بر نشانند خیل و خول آشکارا کنند پس بملک و ملک و نعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار بر افرازند و حق سبحانه و تعالی اطلال و رسوم کون را آتش بی نیازی در زند و عالم هباء منثور گرداند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و زمام اعلام بر سر مرکب وجود کند آن گه ندا در عالم دهد که لمن الملک الیوم پس هم خود بجلال عزت خویش خود را جواب دهد لله الواحد القهار مؤمن چون اعتقاد کند که همه حق و ملک اوست و عزت عزت اوست سزای وی آنست که لوح دعوی بشکند و بساط هوس در پیچد و سودای انیت از سر بیرون کند و دامن از کونین و عالمین در کشد ننگش آید که بمخلوق همچون خود سر فرود آرد یا دل در کسی بندد و من قصد البحر استقل السواقیا

غواص بلند همت که با دریای مغرق بجان ستد و داد کند تا گوهر شب افروز بدست آورد کی بشبه سیاه رنگ تن در دهد نیکو سخنی گفت آن عزیز عهد که من عرف الحق لم یحتمل اذلال الخلق

قوله لو کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا تا اگر در آسمان و زمین جز از الله تعالی خدایان بودی میان ایشان تنازع بودی و عالم همه خراب گشتی این بر ذوق جوانمردان طریقت اشارتست بقطع علاقه و رفض اسباب و به قال السیاری حثک فی هذه الایة علی الرجوع الیه و الاعتماد علیه و قطع العلایق و الاسباب عن قلبک هر کرا دیده بر اسرار این آیت افتاد و توفیق رفیق خود یافت دیده از نظر اغیار بر دوزد و خرمن اطماع بخلق بسوزد و با دلی بی غبار و سینه ای بی بار منتظر الطاف و مبار الهی بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خودکار او میسازد و دل او را در مهد عهد می دارد اعرابی را دیدند دست در آستان کعبه زده و می گوید من مثلی ولی اله ان اذنبت مثانی و ان تبت رجانی و ان اقبلت ادنانی و ان ادبرت نادانی إن ربنا لغفور شکور

قوله لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون رد قدریانست و ارشاد سنیان قدریان گفتند اگر کل حوادث باو حوالت کنیم خدای تعالی معیوب گردد گفتند شر از ما است و خیر ازو هم چنان که گبران گویند خیر از یزدان و شر از اهرمن القدریة مجوس هذه الامة قدری مر گبری را گفت مسلمان شو گفت تا او نخواهد چون مسلمان شوم قدری گفت او میخواهد لکن ابلیس نمی خواهد گبر گفت پس من با خصم قوی ترم ضعیف را چه خواهم کرد اما ارشاد سنیان از آن رویست که حق جل جلاله مالک بر اطلاقست او را رسد که در ملک خود چنان که خواهد تصرف کند مصطفی ص گفت لو عذبنی و ابن مریم لعذبنا غیر ظالم ...

میبدی
 
۲۷۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... آن روز که کل من علیها فان از آسمان فرو آمد یعنی که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا ایشان را بقا باشد بر دوام تا آیت آمد که کل شی ء هالک إلا وجهه آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسی را از قهر مرگ خلاص بودی مصطفی عربی بودی که سید و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود و بنزدیک الله تعالی عزیز و مکرم بود و با وی میگوید انک میت عایشه روایت میکند از مصطفی که گفت من اصیب منکم بمصیبة بعدی فلیتعز بمصیبته بی

هر کرا بعد از من مصیبتی رسد بوفات عزیزی تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفی ص چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد الله و عبد الله بن عباس که گفتند که آن روز که جبرییل امین پیک حضرت برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفی گفت یا جبرییل نفسی قد نعیت ای جبرییل ما را از قهر مرگ خبر داده اند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید جبرییل گفت یا محمد و للآخرة خیر لک من الأولی و لسوف یعطیک ربک فترضی آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبه ای بلیغ خواندن گرفت چون کسی که وداع کند گفت یا ایها الناس ای نبی کنت لکم

چگونه پیغامبری بودم شما را وحی حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم یاران گفتند جزاک الله من نبی خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادیت رسالات الله و بلغتنا وحیه و دعوت الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة ای سید چه گوییم بکدام زبان تو را ستاییم و ثناء تو بسزای تو کی توانیم تو ما را چون پدر مهربان بودی و چون برادر مشفق نصیحت کردی مهجوران را شفیع بودی مریدان را دلیل بودی درویشان را مونس بودی وحی پاک و رسالت حق بشرط و رمت گزاردی خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندی آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگی خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصی است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت و این سخن سه بار گفت آخر پیری برخاست از میان قوم نام وی عکاشه پای بسر مردم در می نهاد تا نزدیک مصطفی رسید گفت یا رسول الله اگر نه آن بودی که سه بار سوگند دادی و درخواستی من برنخاستمی پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمی وقتی من با تو در غزایی بودم و الله ما را نصرت داد و فتح بر آمد چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پای مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختی و بر پهلوی من زدی ندانم مرا بقصد زدی یا بقصد ناقه زدی و بر من آمد رسول خدا گفت یا عکاشة اعیذک بجلال الله ان یتعمدک رسول الله بالضرب

آن گه بلال را فرمود تا بسرای فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خدای از نفس خویش قصاص میدهد آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت ای دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده فاطمه گفت ای بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد و امروز نه روز حج است و نه روز عزا بلال گفت یا فاطمة ما اغفلک عما فیه ابوک ان رسول الله یودع الدین و یفارق الدنیا و یعطی القصاص من نفسه ای فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بی خبر مانده ای که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد و از نفس خود قصاص میدهد فاطمه گفت ای بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد

ای بلال اگر ناچارست باری حسن و حسین را گوی تا حوالت آن قصاص با خود گیرند و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا بلال قضیب آورد و بدست رسول داد و رسول بدست عکاشه داد ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منا و لا تقتص من رسول الله رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف الله مکانکما و مقامکما علی بن ابی طالب ع برخاست گفت یا عکاشة انا فی الحیاة بین یدی رسول الله و لا تطیب نفسی ان تضرب رسول الله فهذا ظهری و بطنی اقتص منی بیدک و اجلدنی مایة و لا تقتص من رسول الله

رسول خدا او را گفت یا علی اقعد فقد عرف الله مقامک و نیتک حسن و حسین بزاری پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انا سبطا رسول الله فالقصاص منا کالقصاص من رسول الله ...

... ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابی بر در حجره رسول بایستاد پس گفت السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملایکة أ ادخل عایشه گفت یا فاطمة اجیبی الرجل مردی بر در است او را جواب ده و باز گردان فاطمه گفت آجرک الله فی ممشاک یا عبد الله ان رسول الله مشغول بنفسه

یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید سوم بار ندا کرد و گفت السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملایکة أ ادخل فلا بد من الدخول در آیم که ناچارست در آمدن رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت ای فاطمه کیست که بر در است گفت یا رسول الله مردی بر در است که دستوری در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازی داد که از آن موی بر اندام من برخاست و شانه ام بلرزید رسول خدا او را گفت ای فاطمه ای جان پدر دانی کیست که بر در است

هذا هادم اللذات و مفرق الجماعات هذا مرمل الازواج و مؤتم الاولاد هذا مخرب الدور و عامر القبور این شکننده کامهاست جدا کننده جمعها است قطع کننده پیوندها است زنان را بیوه کند طفلان را یتیم کند خانه ها را خراب کند گورها را آباد کند دوستان را از یکدیگر جدا کند این ملک الموت است ...

... روی ان رسول الله ص صلی صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلما بلغ قوله و کفی بنا حاسبین اخذته سعلة فرکع

و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان یعنی الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة و قال ابن زید الفرقان النصر علی الاعداء کما قال و ما أنزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یعنی یوم بدر و لانه قال و ضیاء ادخل الواو فیه ای آتینا موسی و هارون النصر و الضیاء و هو التوریة و من قال المراد بالفرقان التوریة قال الواو فی قوله و ضیاء زایدة معجمة معناه آتینا هما التوریة ضیاء و قیل هو صفة اخری للتوریة مثل قوله فی سورة المایدة فی صفة الانجیل فیه هدی و نور و ذکرا للمتقین خص المؤمنین بالذکر لانهم هم المنتفعون به و المتبعون له ثم فسر فقال الذین یخشون ربهم بالغیب ای یخافونه و لم یروه بعد و قیل یخشون ربهم ای یطیعونه فی خلواتهم مستترین عن اعین الخلق و هم من الساعة ای من القیامة مشفقون خایفون و هذا یعنی القرآن ذکر مبارک کثیر الخیر دایم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر أنزلناه علی محمد أ فأنتم یا اهل مکة له منکرون جاحدون و هذا استفهام توبیخ و تعییر

میبدی
 
۲۷۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... قال بل ربکم رب السماوات و الأرض الذی فطرهن ای لست بلاعب و انما ربکم و خالقکم الذی یجب علیکم عبادته هو رب السماوات و الارض و فاطرهما و یحتمل ان الضمیر فی فطرهن یعود الی التماثیل و أنا علی ذلکم من الشاهدین بانه ربکم تقدیره و انا شاهد علی ذلکم من الشاهدین و تالله لأکیدن أصنامکم اصله و الله فقلبت الواو تاء و لا تصلح التاء فی القسم الا فی اسم الله تقول تالله و لا تقول تا الرحمن و تقول و حق الله لأفعلن کذا و لا یجوز تحق الله لأفعلن لأکیدن أصنامکم بعد أن تولوا مدبرین ای لاکسرنها بعد ذهابکم عنها الی عید لکم و سماه کیدا لانه مکر بذلک عابدیها

مفسران گفتند ایشان را عیدی بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعی بیرون از شهر حاضر می شدند چون از آنجا باز گشتندی در بتخانه رفتندی و بتان را سجود کردندی آن گه بخانه خویش باز گشتندی آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنی درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پای می نالید ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پی ایشان برفت و گفت تالله لأکیدن أصنامکم بخدای که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وی بشنیدند و گفته اند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت بهویی عظیم بود در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند بعضی زرین بعضی سیمین بعضی از آهن بعضی از شبه و ارزیز و بعضی از چوب و سنگ و برابر بهو صنمی عظیم افراشته بودند مهینه ایشان صنمی زرین بجواهر مرصع کرده و در دو چشم وی دو یاقوت روشن نشانده و در پیش آن بتان طعامهای الوان نهاده یعنی تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت أ لا تأکلون نمی خورید ازین طعامها که پیش شما نهاده اند بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء ما لکم لا تنطقون چه بوده است شما را که سخن نمی گویید و مرا جواب نمی دهید آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد چنان که رب العزه گفت فجعلهم جذاذا ایشان را ریزه ریزه کرد جذاذ بکسر جیم قراءت کسایی است یعنی کسرا و قطعا جمع جذیذ و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف و ثقیل و ثقال و طویل و طوال باقی قراء جذاذا بضم جیم خوانند مثل الحطام و الرقات و معناه المجذوذ ای المقطوع إلا کبیرا لهم ای للکفار و قیل للاصنام فانه لم یکسره همه را بشکست و بر آن نکال کرد مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود از روی تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وی بست و بقول بعضی از گردن وی در آویخت لعلهم إلیه یرجعون یعنی لعلهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الی ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة و قیل یرجعون الی الله بالایمان و الاقرار بوحدانیته

پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند من فعل هذا بآلهتنا إنه لمن الظالمین ای لمن المجرمین که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجای عبادت ایشان مذلت نهاد آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت تالله لأکیدن أصنامکم گفتند سمعنا فتی یذکرهم ای یعیبهم و یسبهم یقال له إبراهیم آن جوانی هست که او را ابراهیم گویند و ما می شنیدیم از وی که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت ظن می بریم که این فعل اوست

این خبر با نمرود جبار افتاد و اشراف قوم وی گفتند فأتوا به علی أعین الناس ای جییوا به ظاهرا بمریی من الناس لعلهم یشهدون علیه بفعله و قوله فیکون حجة علیه کرهوا ان یأخذوه بغیر بینة خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بینت کنند این معنی را گفتند فأتوا به علی أعین الناس لعلهم یشهدون و گفته اند معنی آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند

ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند أ أنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم این تو کردی بخدایان ما ای ابراهیم ابراهیم جواب داد و گفت بل یعنی نه من کردم فعله کبیرهم هذا غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار و هو اکبر منها فکسرها آن بزرگ و مهینه ایشان کرد که خشم آمد وی را بآن که این کهینان را با وی پرستیدند فسیلوهم إن کانوا ینطقون بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خواری و ناتوانی بتان بایشان نماید و حجت بر ایشان درست شود که بتان سزای عبادت نیستند از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند و این دلیلی روشن است که رب العالمین جل جلاله گویاست و نطق بر وی رواست سخن گوید و از وی سخن شنوند و او جل جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت إن تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم و لو سمعوا ما استجابوا لکم قال القتیبی تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسیلوهم جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء و قال فی ضمنه انا فعلت ذلک معنی سخن قتیبی آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد یعنی که اگر صنم قدرت نطق را داشتی قدرت فعل نیز داشتی و این فعل وی کرده بودی اکنون معلومست که وی قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنی را کسایی وقف کند بل فعله یعنی فعله و این تأویل اگر چه نیکوست بعضی علماء دین نپسندیده اند و گفته اند این تأویل بر خلاف قول رسول ع است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جای سخن گفت بر خلاف راستی و ذلک ...

... آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت أ فتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شییا و لا یضرکم أف لکم تبا لکم و نتنا و لما تعبدون من دون الله احجار لا صنع لها و لا نطق و لا بیان أ فلا تعقلون ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة

فلما لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم باهلاک من یعیبها إن کنتم فاعلین امرا فی اهلاکه روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردی بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین نام وی هیزن و قیل هیون رب العزه او را بزمین فرو برد هنوز می رود تا قیامت پس نمرود جبار گفت تا حظیره ای ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز و ذلک قوله تعالی قالوا ابنوا له بنیانا فألقوه فی الجحیم و گفت تا هر کسی از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه و گفته اند چهل روز و گفته اند یک سال و آن را بزرگ طاعتی می دانستند تا آن حد که زن بیمار می گفت لین عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند آتشی عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پای بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین و گفتند ربنا لیس فی ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرق فیک فاذن لنا فی نصرته فقال الله تعالی انه خلیلی لیس لی خلیل غیره و انا الهه لیس له اله غیری فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه و ان لم یدع غیری و لم یستنصر سوای و لم یستغث الا بی فخلوا بینه و بینی

و روی ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النار فان خزاین المیاه و الامطار بیدی و اتاه خازن الریاح فقال ان شیت طیرت النار فی الهواء فان خزاین الریاح بیدی فقال ابراهیم لا حاجة بی الیکم

ثم رفع رأسه الی السماء فقال الهی انت الواحد فی السماء و انا الواحد فی الارض لیس فی الارض احد یعبدک غیری حسبی الله و نعم الوکیل یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکل لا اله الا انت سبحانک رب العالمین لک الحمد و لک الملک لا شریک لک

پس چون او را بیفکندند جبرییل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة فقال اما الیک فلا قال جبرییل فسیل ربک فقال حسبی من سؤالی علمه بحالی فقال الله عز و جل یا نار کونی بردا و سلاما ای کونی ذات برد و سلامة علی إبراهیم لا یکون فیها برد مضر و لا حر موذ قال ابن عباس لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها و من المعروف فی الآثار انه لم تبق یومیذ نار فی الارض الا طفیت فلم ینتفع فی ذلک الیوم بنار فی العالم ظنت انها تغنی و لو لم یقل علی ابراهیم بقیت ذات برد ابدا و قال الحسن قوله و سلاما هو تسلیم من الله عز و جل علی ابراهیم و المعنی سلم الله سلاما علی ابراهیم کقوله تعالی قالوا سلاما ای سلموا سلاما و مثله فی المعنی فی سورة الصافات سلام علی إبراهیم قال کعب الاحبار جعل کل شی ء یطفی عنه النار الا الوزغ فانه کان ینفخ فی النار و لهذا امر النبی صلی الله علیه و سلم بقتل الوزغ و قال کان ینفخ علی ابراهیم سدی گفت چون ابراهیم را بآتش افکندند رب العزه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوی ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگی بر زمین نشاندند آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا و رب العزه فریشته ظل را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وی بنشست و مونس وی بود و جبرییل آمد و طنفسه ای آورد از بهشت و آنجا بگسترانید و پیراهنی از حریر بهشت در وی پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرییل با وی حدیث می کند و میگوید ان ربک یقول اما علمت ان النار لا تضر احبایی ای ابراهیم ملک تعالی میگوید ندانستی که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند قال کعب ما احرقت النار من ابراهیم الا وثاقه و قال المنهال بن عمرو قال ابراهیم خلیل الله ما کنت ایاما قط انعم منی من الایام التی کنت فیها فی النار ابراهیم گفت در همه عمر خویش مرا وقتی خوشتر از آن نبود و روزگاری خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم هفت روز گفته اند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد آواز داد که یا ابراهیم کبیر إلهک الذی بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما اری ای ابراهیم بزرگ خدایی داری که قدرت وی اینست که می بینم و با تو این صنع نموده ای ابراهیم هیچ توانی که ازین موضع بیرون آیی ناسوخته و رنج نارسیده گفت توانم گفت هیچ می ترسی که همانجا بمانی ترا از آتش گزندی رسد گفت نه گفت پس بیرون آی تا با تو سخن گویم و بروایتی دیگر نمرود گفت وزیران خویش را بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بی هیچ گمان آتشی بدان عظیمی که کوه بدان بگدازد وی در آن نسوزد

نمرود گفت من خوابی عجیب دیدم چنان دانم که وی نسوخته است بخواب نمودند مرا که دیوارهای حظیره ای که ما بنا کردیم بیفتادی و ابراهیم بی رنج بیرون آمدی و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوی نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت من الرجل الذی رأیته معک فی مثل صورتک قاعدا الی جنبک آن که بود که با تو نشسته بود مردی هم بصورت تو ابراهیم گفت فریشته ظل بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد گفت ای ابراهیم مهربان خدایی داری و کریم که با تو این همه نیکویی کرد بآن که تو وی را می پرستی ای ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وی قربان کنم ابراهیم گفت اذا لا یقبل الله منک ما کنت علی دینک حتی تفارقه الی دینی خدای من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشی پس اگر با دین من آیی و او را توحید گویی بپذیرد نمرود گفت لا استطیع ترک ملکی و لکن سوف اذ بحهاله فذبحها پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وی نکرد و وبال کید وی هم بوی بازگشت و ذلک قوله و أرادوا به کیدا فجعلناهم الأخسرین ای خسروا السعی و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم و قیل معناه ان الله ارسل علی نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فی دماغه فاهلکته

و نجیناه و لوطا محمد بن اسحاق بن یسار گفت پس از آن که الله تعالی با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وی نومید و خاکسار گشت جماعتی بوی ایمان آوردند یکی از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ و هاران هو اخو ابراهیم

و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب و لیان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان و همچنین ساره بوی ایمان آورد و ابراهیم او را بزنی کرد بوحی آسمان و اول وحی که بابراهیم آمد این بود و ساره دختر مهین هاران بود عم ابراهیم و بعضی مفسران گفتند که ساره دختر ملک حران بود مفسران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایی که آن را کوثی گویند بزمین شام و با وی لوط بود و ساره اینست که رب العزه گفت فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلی ربی و قال تعالی و نجیناه و لوطا یعنی نجیناه من نمرود و قومه إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین یعنی الشام

بارک الله فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء قال ابی بن کعب سماها مبارکة لانه ما من ماء عذب الا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هی ببیت المقدس

و عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول الله ص یقول انها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار الناس الی مهاجر ابراهیم ...

میبدی
 
۲۸۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله و داود و سلیمان داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود مردی کوتاه زرد روی باریک تن دلاور لشکر شکن هرگز روی از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعه ای بی فتح و بی ظفر باز نگشته و قوت وی چنان بود که در روزگار شبانی در ابتداء جوانی شیر را و پلنگ را بگرفتی و دهن وی از هم بر دریدی عمر وی صد سال بود ملک وی چهل سال بود و ابتداء ملک وی بعد از قتل جالوت بود هفت سال و بنو اسراییل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند

روی ابو هریره قال قال رسول الله ص الزرقة یمن و کان داود ع ازرق رب العزه با وی کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوت و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانی در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنی اسراییل و غیر ایشان بود و داود را صوتی خوش بود و نعمتی دلربای هر گه که زبور خواندی بصحرا رفتی و علماء بنی اسراییل با وی صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده چون داود زبور خواندن گرفتی ایشان همه سماع کردندی و آب روان در جوی بایستادی و باد فرو گشاده ساکن گشتی از لذت نغمه داود قال ابن مسعود اعطاه الله علم الحکم و البصر فی القضاء و کان لا یتتعتع فی القضاء بین الناس او را در حکم کردن و داوری بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام و رب العزه بر وی منت نهاده و گفته یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق ...

... و گفته اند من اینجا بمعنی فی است یعنی لندفع السلاح عنکم فی حالة الحرب ابن عامر و حفص لتحصنکم بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنی لان اللبوس الدرع و الدرع مؤنثة و روا باشد که فعل صنعة را بود ای لتحصنکم الصنعة باقی قراء و روح از یعقوب لیحصنکم بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود ای علمه الله لیحصنکم و روا بود که فعل لبوس را بود و اللبوس فعول بمعنی مفعول اراد الملبوس ای لیحصنکم الملبوس فذکر الفعل علی اللفظ و روا بود که فعل داود را بود لان الهاء فی قوله علمناه راجعة الیه ای علمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه من بأسکم و روا بود که فعل تعلیم را بود ای علمناه لیحصنکم التعلیم فهل أنتم شاکرون نعمی بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر معناه اشکروا کقوله فهل أنتم منتهون ای انتهوا و کقوله فهل أنتم مسلمون ای اسلموا و فی الحدیث هل انتم تارکو لی اصحابی ای اترکوا لی اذاهم

و لسلیمان الریح یعنی و سخرنا لسلیمان الریح الریح هواء متحرک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحس بحرکته یذکر و یؤنث عاصفة نصب علی الحال و العصف شدة حرکة الریح یقال عصفت الریح فهی عاصفة و عاصف اذا اشتدت تجری بأمره ای بامر سلیمان إلی الأرض التی بارکنا فیها یعنی الشام و ذلک انها قد کانت تجری لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثم تعود الی منزله بالشام وهب منبه گفت سلیمان بن داود پیغامبری غازی بود پیوسته در غزات بودی تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وی بهمه جهان برسید مقاتل گفت شیاطین از بهر وی بساطی ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن زر و ابریشم درهم بافته و تختی زرین ساخته در میان بساط و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسی زرین و سیمین نهاده سلیمان بر آن تخت نشستی و انبیاء بر آن کرسیهای زرین و علما بر کرسیهای سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وی نتافتی ابن زید گفت سلیمان را مرکبی بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنی هزار خانه جن و انس در آن خانه ها نشسته و عدت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنی هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر می داشتند سلیمان چون خواستی که بر نشیند باد عاصف را فرمودی تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وی بر دارد و بر هوا برد چون بر هوا راست بیستادی باد رخا را فرمودی تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتی و شبانگاه یک ماهه چنان که در قرآنست غدوها شهر و رواحها شهر

وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحی دجله در منزلی از منزلها نبشته ای یافتند که کسی از اصحاب سلیمان نبشته بود اما من الجن و اما من الانس یا جنی نوشته بود یا انسی نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه فبایتون بالشام ان شاء الله معنی آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم و روی ان سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلی العصر بمدینة بلخ تحمله و جنوده الریح و تظلهم الطیر ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الی ارض الصین یغدو علی مسیرة شهر و یروح علی مثل ذلک ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس علی ساحل البحر حتی اتی ارض القندهار و خرج منها الی مکران و کرمان ثم جاوزها حتی ارض فارس فنزلها ایاما و غدا منها بعسکر ثم راح الی الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر

و کنا بکل شی ء عالمین ای کنا فی الاول بکل شی ء عالمین فقدرناها و دبرناها علی ما توجبه الحکمة و اعطینا کل نبی ما تقوم به الحجة و تنقطع به المعذرة و ما هو داع الی الایمان و ابلغ فی الانقیاد و الاذعان و قیل معناه علمنا ان ما نعطی سلیمان من تسخیر الریح و غیره یدعوه الی الخضوع لربه و من الشیاطین ای و سخرنا من الشیاطین من یغوصون له یقال من للواحد و الجمع و الذکر و الانثی یغوصون ای یدخلون تحت الماء فتخرجون له من قعر البحر الجواهر و یعملون عملا دون ذلک ای دون الغوص و هو ما ذکر الله تعالی یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل الایة و کنا لهم حافظین حتی لا یخرجوا من امره و قیل حفظناهم من ان یفسدوا ما عملوا و فی القصة ان سلیمان کان اذا بعث شیطانا مع الانسان لیعمل له عملا قال له اذا فرغ من عمله اشغله بعمل آخر لیلا یفسد ما عمل و کان من عادة الشیاطین انهم اذا فرغوا من عمل و لم یشغلوا بعمل آخر حربوا ما عملوا و افسدوه

و أیوب إذ نادی ربه ایوب بن آموص بن تارخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم و کانت امه من ولد لوط بن هاران و زوجته رحمة بنت افراییم بن یوسف بن یعقوب وهب بن منبه گفت ایوب پادشاه بود و پیغامبر در نواحی شام و او را ملک و مال فراوان بود از هر صنفی و از هر جنسی ازین ضیاع و عقار نهمار و ازین چهارپایان چرندگان و بارکیران و ازین غلامان و خدمتکاران و فرزندان داشت ازین جوانان و نورسیدگان و با این همه مال و نعمت مردی بود پارسا و متورع و نیکو سیرت درویش نواز مهمان دار با درویشان نشستی و غریبان را نواختی نعمت الله تعالی تعالی را شکر کردی و بر درگاه حق جل جلاله بر طاعت و عبادت مواظبت نمودی ابلیس مهجور وی را در میان کام و نعمت دنیا بر صفت و سیرت پاکان و پارسایان می دید بر وی حسد برد خواست که او را در غرت و غفلت کشد چنان که دنیا داران و مترفان باشند بر وی دست نمی یافت و کار از پیش نمیشد و ابلیس را آن گه بر آسمان راه بود و او را برفع عیسی از چهارم آسمان باز داشتند و ببعث مصطفی ص از آن سه دیگر باز داشتند

اکنون از همه آسمانها محجوبست هم او و هم لشکر و حشم او إلا من استرق السمع فأتبعه شهاب مبین اما بروزگار ایوب محجوب نبود و در آسمانها از فریشتگان ثا و مدح ایوب می شنید و فریشتگان از جبرییل شنیده بودند و جبرییل از حق جل جلاله شنیده بود ابلیس آن گه حسد برد بر ایوب گفت بار خدایا اگر مرا بر مال او مسلط کنی او را بغفلت و کفران در کشم فرمان آمد از جبار کاینات انطلق فقد سلطک علی ماله

رو که ترا بر مال وی مسلط کردم ابلیس بیامد و آن مرده شیاطین دیوان ستنبه را بر انگیخت تا آن مال وی را جمله نیست کردند و بتلف بردند و بعضی را بسوختند و بعضی را بصیحه بکشتند و بعضی را بباد بر دادند و نیست کردند چون خبر بایوب رسید گفت هو الذی اعطی و هو الذی اخذ الحمد لله حین اعطانی و حین نزع منی عریانا خرجت من بطن امی و عریانا اعود فی التراب و عریانا احشر الی الله عز و جل ابلیس نومید و خاسر بازگشت و بآسمان باز شد گفت بار خدایا ایوب چنان داند که او را بفرزندان و بنفس خویش برخورداری است و تو مال بوی باز دهی از آن بفتنه نیفتاد اگر مرا بر فرزندان وی مسلط کنی او را بفتنه مضله افکنم گفت رو که ترا بر فرزندان وی مسلط کردم هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش ابلیس و حشم وی آمدند و آن قصر بسر ایشان فرو آوردند و همه را هلاک کردند ایوب چون خبر هلاک فرزندان بوی رسید طاقتش برسید و صبر از وی برمید زار بگریست و قبضه ای خاک بر سر ریخت پس همان ساعت پشیمانی بوی در آمد توبه کرد و عذر خواست و الله تعالی او را عفو کرد ابلیس نومید از وی بازگشت و گفت بار خدایا اگر مرا بر تن وی مسلط کنی او را از راه صواب بگردانم تا نعمت ترا جحود آرد گفت رو که ترا بر تن وی مسلط کردم مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکرست ابلیس بیامد و او را در نماز یافت بادی در بینی وی دمید که بهمه تن او برسید و قرحه ها و بثرها در اندام وی پدید آمد حکه و خارش بر وی افتاد همی خارید و می خراشید تا همه تن وی مجروح گشت و خونابه و صدید از وی روان شد پس خورنده در وی افتاد و بوی ناخوش از وی دمیدن گرفت مردم از وی نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسه ای بیفکندند سه کس بوی ایمان آورده بودند نام ایشان یفن و یلدد و صافر این سه کس چون او را بر آن صفت دیدند در وی بتهمت افتادند بشخص از وی برگشتند اما بر دین وی می بودند و با وی هیچکس بنماند مگر رحمه عیال وی و درین بلا هژده سال بماند و گفته اند هفت سال و گفته اند سه سال و گفته اند هفت سال و هفت ماه و هفت روز و گفته اند آن سه مرد از اصحاب وی که از وی برگشتند کهل بودند و ایوب را تعییر کردند گفتند تب الی الله سبحانه من الذنب الذی عوقبت به یکی دیگر با ایشان بود جوانی حدیث السن بایوب ایمان آورده و او را تصدیق کرده آن کهول را ملامت کرد بان تعییر که کردند گفت حرمت ایوب را نداشتید و راستی و صواب در سخن بگذاشتید و رای صایب از دست بدادید بآن تغییر که کردید نه بوقت خویش و نه بجای خویش نمیدانید که ایوب پیغامبر خدایست گزیده و صفوت و پسندیده خدای تعالی است هرگز کاری بخلاف فرمان نکرده و از جاده دین قدم بیرون ننهاده بیش از آن نیست که بلایی عظیم روی بوی نهاده و این بلا عیب دین وی نیست و نشان سخط الله نیست پیغامبران و صدیقان و شهیدان که بودند و رفتند بی بلا نبوده اند و آن از الله تعالی کرامتی دانسته اند و خیرت در آن دیده اند چون انبیاء و اولیاء را دلیل سخط و هوان نبوده ایوب را هم دلیل سخط الله تعالی تعالی نباشد سزای شما چنان بودی که اگر این صاحب بلانه ایوب پیغامبر صاحب منزلت بودی که برادری از برادران مسلمان بودی صحبت شما یافته واجب کردی درین حال زبان ملامت و تعییر فرو بستن و در بلاء وی حزین و اندوهگن بودن و بهمه حال موافقت وی نمودن و تسکین و تسلیت وی دادن و این مجازات در حضرت ایوب میرفت ایوب گفت کلمات حکمت که بر زبان بنده مؤمن رود نه از بسیاری تجربت رود یا از روی شباب و شیبت بلکه رب العزه اقبال کند بر دل وی بنعت رأفت و رحمت و در دل وی افکند نور هدایت و تخم حکمت آن گه بر زبان افتد و از آن عبارت کند ایوب آن جوان نورسیده را بستود و بپسندید آن گه روی بآن سه مرد کهل نهاد و ایشان را عتابی بلیغ کرد آن گه روی ازیشان بگردانید و در الله زارید و از درد دل خویش بحق نالید همچون شیفته ای سرگشته و والهی درمانده بزبان تضرع و حسرت گفت رب لای شی ء خلقتنی لیتنی اذ کرهتنی لم تخلقنی یا لیتنی کنت حیضة القتنی امی یا لیتنی عرفت الذنب الذی اذنبت و العمل الذی عملت فصرفت وجهک الکریم عنی لو کنت امتنی فالحقنی بآبایی فالموت کان اجمل بی الم اکن للغریب دارا و للمسلمین قرارا و للیتیم ولیا و للارملة قیما الهی انا عبد ذلیل ان احسنت فالمن لک و ان اسأت فبیدک عقوبتی جعلتنی للبلاء عرضا و للفتنة نصبا و قد وقع علی بلاء لو سلطت علی جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفی الهی قضاؤک هو الذی اذلنی و سلطانک هو الذی اسقمنی و انحل جسمی و لو ان ربی نزع الهیبة التی فی صدری و اطلق لسانی حتی اتکلم بملی فمی ثم کان ینبغی للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت ان یعافینی عند ذلک و لکنه القانی و تعالی عنی فهو یرانی و لا اراه و یسمعنی و لا اسمعه لا نظر الی فرحمنی و لا رثی منی و لا ادنانی فادلی بعذری و اتکلم ببرایی و اخاصم عن نفسی فلما قال ذلک ایوب و اصحابه عنده اظله غمام حتی ظن اصحابه انه عذاب ثم نودی منه یا ایوب ان الله تعالی یقول ها انا قد دنوت منک قریبا قم فادل بعذرک و تکلم ببرایک و خاصم عن نفسک و اشدد ازارک و قم مقام جبار یخاصم جبارا ان استطعت فانه لا ینبغی ان یخاصمنی الا جبار مثلی و لا ینبغی ان یخاصمنی الا من یجعل الزیار فی فم الاسد و السحال فی فم العنقاء و اللجام فی فم التنین و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصر صرة من الشمس و یرد امس لقد منتک نفسک یا ایوب امرا ما تبلغ بمثل قوتک و لو کنت اذ منتک ذلک و دعتک الیه تذکرت ای مرام رامت لک اردت ان تخاصمنی بغیک ام اردت ان تحاجنی بخطابک ام اردت آن تکابرنی بضعفک این انت منی یوم خلقت الارض فوضعتها علی اساسها هل کنت معی تمد باطرافها هل علمت بای مقدار قدرتها ام علی ای شی ء وضعت اکنافها أ بطاعتک حمل الارض الماء ام بحکمتک کانت الارض للماء غطاء این انت معی یوم رفعت السماء سقفا فی الهواء لا تعلق بسبب من فوقها و لا یقلها دعم من تحتها هل تبلغ من حکمتک ان تجری نورها او تسیر نجومها او یختلف بامرک لیلها و نهارها این انت منی یوم صببت الماء علی التراب و نصبت شوامخ الجبال هل تدری علی ای شی ء ارسیتها ام بای مثقال وزنتها ام هل لک من ذراع تطیق حملها ام هل تدری من این الماء الذی انزلت ام هل تدری من ای شی ء أنشی السحاب ام هل تدری من این خزانة الثلج این خزانة الریح این جبال البرد

این خزانة اللیل بالنهار و خزانة النهار باللیل و بای لغة تتکلم الاشجار من جعل العقول فی اجواف الرجال و من شق الاسماع و الأبصار و من ذلت الملایکة لملکه و فهر الجبارین بجبروته و قسم الارزاق بحکمته فقال ایوب صغر شأنی و کل لسانی و عقلی ورایی و ضعفت قوتی عن هذا الامر تعرض علی یا الهی قد علمت ان کل الذی ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و اعظم من هذا ما شیت علمت لا یعجزک شی ء و لا تخفی علیک خافیة اذ لقتنی البلایا الهی فتکلمت و لم املک فلیت الارض انشقت لی فذهبت فیها و لم اتکلم بشی ء یسخط ربی و لیتنی مت بغمی فی اشد بلایی قبل ذلک انما تکلمت لتعذرنی و سکت حین سکت لترحمنی کلمة زلت منی فلن اعود و قد وضعت یدی علی فمی و عضضت علی لسانی و الصقت بالتراب خدی اعوذ بک الیوم منک و استجیرک من جهد البلاء فاجرنی و استغیث بک من عقابک فاغثنی و استعین بک فاعنی و اتوکل علیک فاکفنی و اعتصم بک فاعصمنی و استغفرک فاغفر لی فلن اعود لشی ء تکرهه منی فقال الله تعالی و تقدس نفذ فیک علمی و سبقت رحمتی غضبی اذ خطیت فقد غفرت لک و رددت علیک اهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لاهل البلاء و عز الصابرین فارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب فیه شفاؤک و قرب عن اصحابک قربانا و استغفر لهم فانهم قد عصونی فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فاذهب الله کل ما کان به من البلاء

قوله مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین حسن گفت ایوب هفت سال و اند ماه در آن کناسه گرفتار گشته و خورنده در وی افتاده و مردم از وی بگریخته مگر زن وی رحمه که با وی می بود و گاه گاه طعام بوی می آورد و ایوب در آن بلاء یک لحظه از ذکر الله تعالی باز نماند پیوسته در ذکر و تسبیح بودی و در آن بلا صبر همی کرد و ابلیس از وی در ماند و حیلت وی برسید بانگی و زعقه از وی رها شد که هر هر جا لشکر وی بود در اقطار عالم همه بشنیدند و بنزدیک وی آمدند او را غمگین و دلتنگ یافتند گفتند مهتر ما را چه رسید که چنین غمناک و دلتنگ است ابلیس گفت درماندم در کار ایوب و صبر کردن وی بر بلا و هر چه دانستم از تلبیس و تدلیس و فنون حیل و وساوس جمله بکار داشتم و پیش وی بردم و هیچ بر وی ظفر نیافتم گفتند آن چه دام بود از دامهای مکر که بر راه آدم نهادی تا او را از بهشت بیرون کردی گفت زن وی را حوا واسطه ساختم تا مکر خود در وی براندم گفتند اینجا تدبیر همانست مکری بساز با زن وی که او زن خود را فرمان برد و از راه بیفتد ابلیس بصورت مردی پیر فرا پیش رحمه شد گفت یا امة الله شوهرت کجاست گفت آنکه در آن مزبله افکنده و خورندگان در وی افتاده گفت آن ایوبست آن جوان زیبا تن نیکو روی و فرزندان داشت بدان جوانی و زیبایی و مال فراوان و نعمت تمام اکنون از آن هیچ نمانده است و همه نیست گشته نپندارم که هرگز بآن باز رسید مگر ایوب یک گوسفند بنام من قربان کند تا من او را بحال صحت باز آرم و آن جوانی و زیبایی وی باز بینی رحمه بگریست و جزع کرد آن گه بیامد و بانک بر ایوب زد گفت یا ایوب حتی متی یعذبک ربک این المال این الولد این الصدیق این لونک الحسن این جسمک الحسن اذبح هذه السخلة و استرح ایوب که این سخن از وی بشنید دانست که ابلیس وی را فریفته است و باد در وی دمیده گفت ای زن مال و فرزند که تو بآن می گویی و بنا یافت آن تحسر میخوری آن بما که داده بود گفت الله تعالی گفت چند سال ما را در آن برخورداری بود گفت هشتاد سال گفت اکنون چند است که ما در بلاییم گفت هفت سال گفت ویلک ما انصفت الا صبرت فی البلاء ثمانین سنة کما کنا فی الرخاء ثمانین سنة و الله لین شفانی الله لاجلدنک مایة جلدة امرتنی ان اذبح لغیر الله ایوب از سر دلتنگی و ضجر سوگند یاد کرد که اگر شفا یابم ترا صد تازیانه بزنم بآن که مرا می فرمایی تا قربان کنم بغیر نام الله رو بیرون شو از نزدیک من که من ازین طعام و شراب که تو آری نخورم و ترا نه بینم رحمه را از نزدیک خویش بیرون کرد و تنها بماند بی طعام و بی شراب و بی یار و بی مونس طاقتش برسید روی بر خاک نهاد گفت ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین فرمان آمد از جبار عالم آن ساعت که یا ایوب ارفع رأسک و ارکض برجلک سر بردار ای ایوب و پای بزمین زن ایوب پای بر زمین زد چشمه ای آب پدید آمد غسلی بر آورد آن درد و اذی پاک از وی فرو ریخت بحال تندرستی و جوانی و زیبایی خویش باز شد یک بار دیگر پای بر زمین زد چشمه ای دیگر پیدا شد شربتی خورد از آن و در باطن وی هیچ درد و رنج نماند برخاست و بر آن بالایی نشست و حله ای زیبا پوشانیدند او را آن ساعت رحمه آنجا که بود در دل وی افتاد که کار آن مسکین بیمار گویی بچه رسید تنها و عاجز است در آن کناسه و دانم که هیچکس وی را طعامی و شرابی نبرد بروم و او را باز بینم نباید که از گرسنگی بمیرد یا دد بیابانی او را هلاک کند برخاست و بیامد و او را در آن موضع ندید ازین گوشه بدان گوشه طواف میکرد و او را میجست و میگریست و ایوب او را میدید که جست و جوی میکرد و رحمه او را جوانی زیبا دید حله ای نیکو پوشیده شرمش میآمد که فرا نزدیک وی شود آخر ایوب او را بخود خواند گفت ما تریدین یا امة الله

ای زن چه میخواهی و چه میجویی گفت آن بیمار مبتلی که اینجا افتاده بود نمی بینم او را و میترسم که هلاک گشت ایوب گفت او ترا که باشد گفت شوهر منست گفت اگر او را ببینی باز شناسی پس رحمه نیک در وی تأمل کرد گفت اما انه اشبه خلق الله بک اذ کان صحیحا گفت آن گه که تندرست بود بتو سخت ماننده بود گفت پس اندوه مدار که من ایوبم و گفته اند ایوب تبسمی کرد دندان ضواحک وی پیدا شد رحمه او را بآن شناخت برخاست و دست در گردن وی آورد ابن عباس گفت و الذی نفس عبد الله بیده ما فارقته من عناقه حتی مر بهما کل مال لهما و ولد و یروی ان ابلیس قال لها اسجدی لی سجدة حتی ارد علیک المال و الاولاد و اعافی زوجک فرجعت الی ایوب فاخبرته بما قال لها فقال قد اتاک عدو الله لیفتنک عن دینک ثم اقسم ان عافاه الله لیضربها مایة جلدة و قال عند ذلک مسنی الضر من طمع ابلیس فی سجود حرمتی له و دعایه ایاها و ایای الی الکفر و قال وهب کانت امرأة ایوب تعمل للناس و تجییه بقوته فلما طال علیها البلاء و سیمها الناس فلم تستعملها احد التمست له یوما من الایام ما تطعمه فما وجدت شییا فجزت قرنا من رأسها فباعته برغیف فاتته به فقال لها این قرنک فاخبرته فحینیذ قال مسنی الضر و قیل بلغت الاکلة لسانه و قلبه فخاف ان یضعف عن الذکر و الفکر فقال مسنی الضر و قیل سقطت منه دودة فردها الی موضعها فقال کلی قد جعلنی الله طعامک فعضته عضة زاد المها علی جمیع ما قاسی من عض الدیدان فقال مسنی الضر فنودی من اختیارک مسک الضر لا من اختیاری و قیل نودی یا ایوب تظهر الرجولیة من نفسک عند تزول بلاینا علیک فقال مسنی الضر لا قرار معک و لا فرار منک و قیل انقطع عنه الوحی ایاما فقال مسنی الضر و قیل اراد الصلاة فلم یقدر علیها فقال مسنی الضر و قیل الضر هاهنا الشیطان لقوله مسنی الشیطان بنصب و عذاب فان قیل ان الله سماه صابرا و قد اظهر الشکوی و الجزع بقوله مسنی الضر و مسنی الشیطان بنصب قیل لیس هذا شکایة انما هو دعاء بدلیل قوله عز و جل فاستجبنا له علی ان الجزع انما هو فی الشکوی الی الخلق فاما الشکوی الی الله عز و جل فلا یکون جزعا و لا ترک صبر کما قال یعقوبنما أشکوا بثی و حزنی إلی الله ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۶۵۵