گنجور

 
۲۷۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... قال النبی ص الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالابدان

پیر طریقت گفت الهی آب عنایت تو بسنگ رسید سنگ بار گرفت سنگ درخت رویانید درخت میوه و بار گرفت درختی که بارش همه شادی طعمش همه انس بویش همه آزادی درختی که بیخ آن در زمین وفا شاخ آن بر هواء رضا میوه آن معرفت و صفا حاصل آن دیدار و لقا تؤتی أکلها کل حین بإذن ربها بقول ابن عباس آن درخت که رب العزه ایمان مؤمنان مثل بدان زد درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید لا مقطوعة و لا ممنوعة کذلک لطایف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هی لها فی کل وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة

آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة

کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست زمین آن نفس اماره آب آن امل اوراق آن کسل میوه آن معصیت غایت آن دوزخ نهاد کافر شوره زمینست از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد باران هر چند پاکست و خوش اما تا بر کدام موضع آید چون بر صدف آید جوهر روید چون بر مزبله آید کرم روید پس کار زمین دارد و تخم نه آب و باران همانست که آنجا گفت صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد و نفضل بعضها علی بعض فی الأکل

دو بنده را مثل زد یکی آشنا یکی بیگانه گفتا مثل ایشان چون دو درختست یکی شیرین یکی تلخ تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد تلخ را جرمی نبود که تلخ آمد شیرین را هنری نبود که شیرین آمد لکن این تخم بر سبیل شایستگی افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگی پس کار نه بآنست که از کسی کسل آید و از کسی عمل کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست ...

میبدی
 
۲۷۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... فمن تبعنی فإنه منی ای من اطاعنی فی دینی فانه ولیی و نصیری و من عصانی فإنک غفور له رحیم به ان تاب و آمن

ربنا إنی أسکنت من ذریتی تاریخیان گفتند میان طوفان نوح و مولد ابراهیم ع هزار و دویست و شصت و سه سال بود و ابراهیم را در عهد نمرود بن کنعان زادند و پس از آنک رب العزه او را از آتش نمرود خلاص داد از ناگرویدگان و دشمنان دین اعراض کرد و لوط با وی بود و ساره زن وی و جمعی مؤمنان باعلاء کلمه حق کوشیدند و از کفر و کافران بیزاری گرفتند چنانک رب العزه از ایشان حکایت کرد که ایشان گفتند إنا برآؤا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم رفتند تا به حران روزی چند آنجا مقام کردند آن گه بمصر شدند و در مصر جباری بود از جبابره روزگار ازین کافر دلی کافر کیش گردنکش با وی گفتند مردی رسیده و با وی زنی است سخت با جمال بغایت خوبی و نیکویی آن جبار طمع کرد در وی کس فرستاد و ابراهیم را بخواند و گفت این زن از تو که باشد ابراهیم گفت هی اختی او خواهر منست از بیم آنک اگر گوید زن منست او را هلاک کند و از وی بستاند گفت اگر خواهرست او را آراسته بر من فرست تا در وی نگرم ابراهیم باز آمد و ساره را خبر داد که این جبار ترا از من بخواست و من گفته ام که تو خواهر منی و راست گفته ام که در دین و اسلام و کتاب تو خواهر منی نگر تا مرا دروغ زن نکنی و اگر او پرسد همین جواب دهی ساره بیامد چون بر آن جبار در شد و او را بدید خواست که دست بوی کشد دستش خشک گشت بدانست که کار وی عظیم تر از آنست که وی اندیشه کرده پشیمان گشت گفت سلی إلهک ان یطلق عنی فو الله لا آذیتک فقالت سارة اللهم ان کان صادقا فاطلق له یده فاطلق الله تعالی له یده

و در خبرست که رب العزه حجاب برداشت میان ابراهیم و ساره چون از نزدیک وی برفت کرامت ابراهیم را و سکون دل وی را تا ابراهیم هم چنان بوی می نگریست تا باز گشت چون ساره بازگشت ابراهیم را گفت کفی الله کید الفاجر و اخدمنی هاجر آن جبار چون ساره را باز گردانید کنیزکی نیکو روی بوی داد نام او هاجر ساره آن کنیزک را بابراهیم داد گفت مرا از تو فرزند نمی آید این کنیزک را بتو دادم مگر ترا از وی فرزند آید و ما را قرة العین بود پس باین همت نیکوی وی رب العزه ساره را نیز از ابراهیم فرزند داد بعد از آنک نود سال از عمر وی گذشته بود و ابراهیم را صد و بیست سال گذشته

سدی گفت و محمد بن یسار که هاجر به اسماعیل بار گرفت و ساره به اسحاق و هر دو بیک وقت بار فرو نهادند و هر دو فرزند بهم بزرگ شدند

روزی ابراهیم اسماعیل را بر دامن نشاند و او را نواختی کرد زیادت از نواخت اسحاق ساره آن بدید و خشم گرفت گفت فرزندی که از کنیزک آمد او را به می نوازی از فرزند من فو الله لاقطعن بضعة منها و لاغیرن خلقها آن غیرت که در زنان گیرد درو گرفت و از سر آن غیرت و خشم سوگند یاد کرد که از اندام هاجر پاره ای ببرم و خلق وی بگردانم پس از آن گفت خویش پشیمان گشت و عذر خواست ابراهیم تحقیق گفتار و تصدیق سوگند وی را گفت اثقبی اذنیها هر دو گوش وی سوراخ کن آن خود سنتی گشت نیکو پسندیده در زنان

پس چون اسماعیل و اسحاق هر دو فرا رفتن آمدند روزی چنانک کودکان بهم بر آویزند ایشان بهم بر آویختند ساره دیگر باره خشم گرفت بر هاجر و از غیرت گفت لا تساکنینی فی بلد در یک شهر بهم نه نشینیم و ابراهیم را گفت هاجر را و اسماعیل را بشهری دیگر بر که من با ایشان ننشینم ابراهیم درین اندیشه بود که ایشان را کجا برد رب العزه وحی فرستاد بوی که ایشان را بزمین مکه بر ابراهیم ایشان را بر گرفت و بمکه آورد و آنجا که چاه زمزم است ایشان را بنشاند چون ازیشان بازگشت آنجا که ایشان از چشم وی غایب شدند گفت ربنا إنی أسکنت من ذریتی ای اسکنت بعض ذریتی و من نابت مناب البعض بواد غیر ذی زرع ای وادی مکة یعنی الأبطح و هو حجر و جبل لا ینبت زرعا عند بیتک المحرم و هو بیت الله لم یملکه احد سوی الله و معنی المحرم ای حرم فیه ما احل فی غیره و قیل حرم استحلال حرمات الله فیه و الاستخفاف بحقه

و قیل المحرم ای العظیم الحرمة و اشار بقوله بیتک الی ما بناه آدم علیه السلام فرفع زمن الطوفان و قیل بیتک الذی قضیت فی سابق علمک ان یبنی ...

... ربنا لیقیموا الصلاة هذه لام کی و هی متصلة بقوله اسکنت و قیل متصلة بقوله و ارزقهم من الثمرات لیقیموا الصلاة و قیل هی لام الامر کانه دعا لهم باقامة الصلاة فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم تسرع الیهم بالمودة و المحبة فینزلون بها و یحجون الیها عاما فعاما فما مسلم الا و یحب الحج و لو قال افیدة الناس تهوی الیهم لحجت الیهود و النصاری و المجوس و لکنه قال من الناس فهم المسلمون

قال ابن عباس لو لم یقل من الناس لزاحمتکم فارس و الروم و فارس یومیذ ارض المجوس و ملوکهم و قیل معناه افرض حج البیت علی الناس و حبب الیهم ذلک لیسرعوا الیه و ارزقهم من الثمرات لذلک یجبی الیه ثمرات کل شی ء من مشارقها و مغاربها فلا تری خیار الثمرات شرقیها و غربیها رطبها و یابسها بارض غیر مکة لدعوة ابراهیم علیه السلام لعلهم یشکرون کی یوحدوک و یعظموک

ربنا إنک تعلم ما نخفی من الاخلاص و ما نعلن من الطاعة ما نخفی من الترحم علی الولد و ما نعلن من اسکانه بواد غیر ذی زرع و ما یخفی علی الله من شی ء فی الأرض و لا فی السماء خواهی این از سخن ابراهیم گیر و خواهی مستأنف ...

... و عن کعب قال وجدت فی التوراة الا ان الظالم ملعون الا ان الظالم یخرب بیته گفتا در تورات خوانده ام که ظالم ملعونست از رحمت خدا دور و بسخط الله نزدیک ظالم خانه خویش خراب می کند و دین خویش تباه می کند و نظیر این در قرآنست ألا لعنة الله علی الظالمین فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا

و داود ع از دست فاسقان و رنج ظالمان بنالید وحی آمد که یا داود بی فافرح و بذکری فتنعم فعما قلیل افرغ الدار من الفاسقین و انزل لعنتی علی الظالمین ای داود بنام من شاد باش بذکر من خوش باش و فرج گوش دار که نه بس روزگاری این سرای از فاسقان وا پردازم ایشان را بردارم و لعنت خود بر ظالمان فرو بارم یا داود انه الظالمین عن ذکری و عن القعود فی مساجدی فانی آلیت علی نفسی ان من ذکرنی ذکرته و ان الظالم اذا ذکرنی لعنته ای داود ظالمان را گوی تا نام ما نبرند و ما را نخوانند و در مسجدهای ما ننشینند و آشنایی با ما نجویند که ما بجلال عزت خود با خود سوگند یاد کرده ایم که هر که ما را یاد کند ما او را یاد کنیم و ظالمان را بلعنت یاد کنیم اینست عقوبت ظالمان و ستمکاران و هر کس که بایشان پشت باز نهد و ایشان را بر ظلم یاری دهد فردا در آتش عقوبت با ایشانست که رب العالمین گفت و لا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار

و قال تعالی احشروا الذین ظلموا و أزواجهم ای اتباعهم الذین کانوا یعاونوهم علی الشر فی دار الدنیا فلا یبقی احد ممن کان شایعه الا قام معه حتی من کان صب فی دواتهم او قرأ لهم کتابا او اخذ لهم رکابا او سلم علیهم او هوی هوا هم فیحشرون جمیعا الی النار عبد الله بن کیسان در تفسیر این آیت گفت که فردا در عرصات قیامت منادی ندا کند کجااند ظالمان و ستمکاران که در دنیا بر خلق ظلم کردند حق از مستحق باز گرفتند و افزونی جستند و ناگرفتنی گرفتندظالمان همه برخیزند آن گه منادی ندا کند این ازواجهم کجااند آنان که ایشان را پس روی کردند و بر ظلم یاری دادند پس با ایشان بر خیزد هر کس که روزی آب در دوات ایشان کرد یا از بهر ایشان نامه خواند یا رکاب ایشان گرفت یا بر ایشان سلام کرد یا بر هوا و خواست ایشان برفت آن گه بفرمان الله همه را بدوزخ رانند و بر وفق این مصطفی ص گفت من اعان ظالما فقد ولی الاسلام وراء ظهره من اعان ظالما سلطه الله علیه من مشی مع ظالم لیعینه و هو یعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام ...

... و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون خطاب با مصطفی است ص و مراد وعید ظالمانست إنما یؤخرهم عامة قراء بیا خوانند مگر عباس از ابو عمرو که وی نؤخرهم بنون خواند و در هر دو قراءت فاعل تأخیر الله است جل و علا و تفخیم در نون بیشتر بود الا آنک یؤخرهم بیا که قراءت عامه است فعل در آن مسند است با ضمیر اسم الله که از پیش گفت و لا تحسبن الله غافلا و تقدیر چنان بود که انما یؤخرهم الله و هذا اولی لموافقة ما قبله و قوله یؤخرهم ای یؤخر عذابهم و یمهلهم لیوم ای لمجی ء یوم تشخص فیه الأبصار ای تذهب فیه ابصار الخلایق الی الهواء حیرة و دهشة و قیل شخوصها ان تتحیر فلا تغتمض من هول ما تری فی ذلک الیوم می گوید از حیرت و دهشت و هول قیامت چشمهاشان در هوا نگران متحیر بمانده که از هول و بیم می وا ننگرند همانست که جای دیگر گفت فإذا هی شاخصة أبصار الذین کفروا

مهطعین ای مسرعین الی الداعی و الاهطاع الاسراع مع ادامه النظر و قیل المهطع الفاتح عینه لا تطرف مقنعی رؤسهم مفسر بوجهین احدهما رافعی رؤسهم و هو قول ابن عباس و الثانی ناکسی رؤسهم بلغة قریش و الاول اکثر یروی انهم لا یزالون یرفعون رؤسهم ینظرون الی ما یأتی من عند الله عز و جل لا یرتد إلیهم طرفهم ای بقیت عیونهم شاخصة من الخوف فلا تطرف قال الحسن وجوه الناس یوم القیامة الی السماء لا ینظر احد الی احد و أفیدتهم هواء ای خالیة من کل شی ء لا تعقل شییا من شدة الخوف و قیل قلوبهم خالیة عن العقول مما ذهلوا من الفزع و أنذر الناس ای انذر یا محمد کفار مکة و غیرهم یوم یأتیهم العذاب یعنی یوم القیامة و قیل یوم الموت و هو مفعول به ای خوفهم بالیوم الذی یأتیهم فیه العذاب فیقول الذین ظلموا ای اصروا علی الکفر ربنا أخرنا ای اخر العذاب عنا و ردنا الی الدنیا و من حمل الیوم علی یوم الموت قال یسیلون ان یؤخرهم فلا یمیتهم فی الوقت و یبقیهم إلی أجل یؤمنون فیه و معنی قریب مقدار ما نجیب دعوتک و هو الاسلام و نتبع الرسل علی دینهم فذلک زمان قلیل می گوید کافران روز مرگ زمان خواهند گویند بار خدایا ما را زمان ده و مرگ ما با پس دار چندانک دعوت پیغامبران را اجابت کنیم و مسلمان شویم باین زمان اندک و هنگام قریب یعنی آنچ ما میخواهیم از عمر اندکی است و اگر گوییم یوم یأتیهم العذاب روز قیامتست معنی آنست که کافران روز قیامت چون عذاب بینند گویند بار خدایا ما را با دنیا فرست هنگامی نزدیک یعنی که عمر دنیااند کست و از دنیا بیرون آمدن نزدیک تا اجابت دعوت کنیم و بر پی رسولان رویم ایشان را جواب دهند و گویند أ و لم تکونوا أقسمتم من قبل ما لکم من زوال نه شما در دنیا سوگندان خوردید که شما را از مرگی بزندگانی گشتن نیست و این آنست که الله گفت و أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت

قال المبرد تم الکلام عند قوله أ و لم تکونوا أقسمتم من قبل یعنی قوله و أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت ثم استأنف فقال ما لکم من زوال ای لا تزولون عما انتم علیه و لا تجابون الی ما تریدون ...

... قرأ الکسایی لتزول بفتح اللام الاولی و ضم الثانیة و المعنی و ان کان مکرهم یبلغ فی الکید الی ازالة الجبال فان الله عز و جل ینصر دینه و مکرهم عنده لا یخفی علیه می گوید اگر کید و مکر ایشان از عظیمی که بود بجایی رسد که کوه از جای ببرد ایشان در آن سود نکنند و بکار نیاید ایشان را قومی گفتند این مکر نمرود است که کوه از آن مکر وی بجنبید

و بیان این قصه آنست که علی بن ابی طالب ع و جماعتی گفتند که نمرود جبار گفت اگر آنچ ابراهیم می گوید حقست و راست پس من ننشینم تا آن گه که بدانم که در آسمان کیست و چیست بفرمود تا چهار بچه کرکس را بگوشت بپروردند تا بزرگ شدند آن گه تابوتی ساخت و خود با دیگری در آن نشست و تابوت در پایهای نسور بست و بالای تابوت عصایی فرو زد بر سر آن پاره ای گوشت آویخته آن گه ایشان را فرا گذاشت تا بر پریدند بطمع آن گوشت و آن تابوت را دو در ساخته بود یکی سوی بالا و یکی سوی زیر چون نیک بر هوا پرواز کرده بودند نمرود صاحب خویش را گفت افتح الباب الاعلی و انظر الی السماء هل قربنا منها این در که سوی بالاست بگشای تا خود کجا رسیدیم در بگشاد آسمان را بهییة خود دید چنانک بود آن گه گفت افتح الباب الاسفل فانظر الی الارض کیف تراها آن در که سوی زمین است بگشای تا خود چونست بگشاد و گفت زمین را همچون میان دریا می بینم و کوه ها چون دخان درها فرو افکندند تا از آن برتر پریدند باز دیگر باره بفرمود تا در بگشاد بنگرست آسمان هم چنان بهییة خود دید و در زیر نگرست گفت از زمین سیاهی می بینم هیچ آثار و اطلال پیدا نه و آن گه از بالا ندا آمد ایها الطاغیة انی ترید ای گمراه بی حاصل چه میخواهی و کجا می روی عکرمه گوید آن غلام که با وی بود تیر و کمان داشت یک تیر سوی هوا انداخت ماهیی از آن دریا که بر هواست تن خویش فدا کرد درخواست تا آن تیر بخون وی آلوده کنند آن تیر آلوده بخون آن ماهی بتابوت باز آمد نمرود گفت کفیت شغل اله السماء پس فرمود آن غلام خویش را تا آن عصا از سوی هوا با سوی زیرین گردانید تا آن مرغان بطمع گوشت قصد زیر کردند و تابوت بزمین باز آوردند این بود تدبیر و مکر نمرود و کوه های زمین از پریدن آن مرغان و بردن و آوردن آن تابوت پنداشتند که فزع قیامت و رستاخیزست از جای خود بجنبیدند اینست که رب العالمین گفت و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال آن مکر و کید و تدبیر مشرکان اگر چند بتدبیر و مکر نمرود رسد که از آن کوه ها بجنبد ایشان را سود ندارد و بکار نیاید

فلا تحسبن الله یا محمد مخلف وعده رسله ما وعدهم من النصر و الفتح لاولیایه و الهلاک لاعدایه إن الله عزیز منیع ذو انتقام من الکفار یجازیهم بما کان سیآتهم

یوم تبدل الأرض العامل فی یوم قوله ذو انتقام ای هو ذو انتقام فی ذلک الیوم تبدل الأرض غیر الأرض مفسران اینجا دو قول گفته اند یکی آنست که این تبدیل تغییر صورتست نه تبدیل عین جوهر زمین و دأب زمین همان است اما صورت و صفت وی بگردد که این نشیب و فراز و کوه و دریا و انهار و اشجار همه بردارند تا زمینی شود ملساء هامونی یک رنگ قاعا صفصفا لا تری فیها عوجا و لا أمتا و همچنین جوهر آسمان بر جای بود اما صفت وی بگردد که ستارگان فرو ریزند و آفتاب و ماه را روشنایی ببرند گهی چون دردی زیت بود چنانک گفت یوم تکون السماء کالمهل گهی گلگون و سرخ رنگ شکافته چنانک گفت فإذا انشقت السماء فکانت وردة کالدهان قول دیگر آنست که این تبدیل عین است نه تبدیل صورت این زمین و آسمان که هست عین آن بردارند و زمینی و آسمانی دیگر بجای آن نهند

ابن مسعود گفت و جماعتی مفسران تبدل ارضا بیضاء کانها فضة لم یسفک فیها دم و لم تعمل علیها خطییة سعید جبیر گفت و محمد بن کعب هی ارض من خبز یعنی تبدل خبزة بیضاء یأکل منها المؤمنون من تحت اقدامهم و فی ذلک ما روی ابو سعید الخدری عن النبی ص قال تکون الارض یوم القیامة خبزة واحدة یکفاها الجبار بیده کما یکفاه احدکم خبزته فی السفرة نزلا لاهل الجنة

و قیل تبدل الارض نارا فتصیر الارض کلها نارا و الجنة من وراءها یری کواعبها و اکوابها و قال کعب تصیر السماوات جنانا و یصیر مکان البحر النار و قیل تبدیل السماوات طیها من قوله یوم نطوی السماء و قیل تبدل الارض جهنم و السماوات جنانا و عن عایشة قالت سألت رسول الله ص این یکون الناس حین تبدل الارض فقال علی الصراط و یروی علی جسر جهنم و یروی اضیاف اللهو برزوا ای خرجوا من قبورهم لله الواحد القهار لمحاسبته ایاهم و مجازاته علی اعمالهم ...

میبدی
 
۲۷۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا ابراهیم ع درین آیت از حق دو چیز خواست یکی امن مکه از استیلاء دشمن دیگر امن دل از غلبه سلطان هوا گفت بار خدایا این شهر مکه را حرمی گردان ایمن که هیچ جباری را بر آن دست نبود و هیچ کس را درو ترس نبود رب العالمین دعاء وی اجابت کرد و آن را حرمی ساخت مبارک و جای امن چنانک گفت مثابة للناس و أمنا هرگز هیچ جباری را در آن دست نه و هر کس که شود در آن حرم از آدمی و غیر آدمی از صید وحشی و مرغ هوایی او را بیم نه و امن دل که خواست از روی اشارت آنست که گفت و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام هر چه ترا از حق باز دارد آن صنم تو است و هر چه دلت بدان گراید و نگرد جز از حق آن هواء تو است و رب العزه میگوید أ فرأیت من اتخذ إلهه هواه

یکی را مالی و تجارتی در پیش یکی را زن و فرزند در پیش یکی را جاه و حشمت در پیش یکی در بند حرمت پارسایی و خویشتن داری بمانده و از آنجا قدم بر نگرفته یکی طاعت و عبادت قبله خود ساخته و نگرستن بدان و تکیه بر آن حجاب راه وی گشته و رب العالمین می گوید و توبوا إلی الله جمیعا أیها المؤمنون لعلکم تفلحون ای شما که مؤمنانید اگر می خواهید که دلهاتان حرم نظر خود گردانم و از حجاب قطعیت ایمن دارم یکبارگی روی بما نهید و از همه بر گردید یک بار با راه خود می خواند بزبان صنایع تحقیق آشنایی را یک بار با خود می خواند بزبان کشف تأکید دوستی را می گوید یکبارگی با وی پردازید از خود شناخت حق وی را چشم فرا کنید از طاعت خود دیدار منت وی را باز رهید از هستی خود چشیدن دوستی وی را این بود که ابراهیم می خواست بآنچ گفت اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام

جعفر صادق ع در تفسیر این آیت گفت لا تردنی الی مشاهدة الخلة و لا ترد اولادی الی مشاهدة النبوة

بار خدایا مرا خلت دادی دیده من از دیدن آن بگردان تا نه از خود بینم و فرزندان مرا نبوت دادی ایشان را بسته فعل خود و دیدن خود مگردان ابن عطاء گفت ابراهیم را فرمود که خانه کعبه را بناز ساز ابراهیم آن بنا را چنانک فرمود ساخت و تمام کرد آن گه گفت ربنا تقبل منا بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم عتاب آمد از حق که امرتک ببناء البیت و مننت علیک به و وفقتک له الا تستحیی ان تمن و تقول تقبل منا فنسیت منتی علیک و ذکرت فعلک و منتک از ابراهیم ملاحظه ای رفت بآن کرده خویش تا می گفت تقبل منا فرمان آمد که ای ابراهیم فعل خود و منت خود می بینی در آنچ کردی و نمی دانی که آن توفیق ما بود و منت ما بود و تخصیص ما بود ابراهیم ع از سیاست این عتاب دعا کرد گفت اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام بار خدایا دیدن فعل خود و نسبت با خود در راه خلت ما و نبوت فرزندان صنم است که راه بر ما می زند بلطف خود این صنم از راه ما بردار و هستی ما از پیش بردار و هم چنان منت خود بر ما می دار و گفته اند ابراهیم رونده ای بکمال بود اما از حد تلوین بهییة تمکین هنوز نرسیده بود میان لطف حق و فقر نفس خود مانده بود چون با لطف حق نگرستی میدان فضل فراخ دیدی بزبان بسط در حالت انس گفتی و اغفر لأبی إنه کان من الضالین باز بفقر نفس خود نگرستی عرصه ای تنگ دیدی و عقبه ای خطرناک بزبان قبض در حالت خوف گفتی و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام اینست قاعده خوف و رجا اهل شریعت را و قبض و بسط اهل حقیقت را

ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عالمیان را باین آیت طریق توکل و ترک اعتماد بر اسباب در آموخت و باز نمود که خود را در ظل عنایت حق داشتن اولیتر از ظل نعمت وی بر خود خواستن که در همه حال نعمت تبع عنایتست ...

... فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم قال ابن عطاء من انقطع عن الخلق بالکلیة صرف الله الیه وجوه الخلق و جعل مودته فی صدورهم و محبته فی قلوبهم

و ذلک من دعاء الخلیل علیه السلام لما انقطع باهله عن الخلق و الارقاق و الاسباب دعا لهم فقال فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم هر که یکبارگی با خدمت حق پردازد عالمیان دل با محبت وی پردازند از برکت دعاء خلیل و بیان اجابت این دعا آنست که الله گفت جل جلاله إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا این دوستی اول از حق در پیوندد آن گه بخلق سرایت کند یک ذره جمال محبت ازلی در دیده موسی کلیم ع نهادند که و ألقیت علیک محبة منی تا فرعون جان و دل و دیده خود بر شاهد آن ذره همی فشاند شب تا روز جز این کار نداشتی که بدست خویش گهواره موسی می جنبانیدی

و در خبر می آید که هر آن بنده ای که سحرگاه بر خیزد و طهارتی بیارد و دو رکعت نماز کند جبار عالم محبت وی بآب افکند و با چشمه های دنیا بیامیزد تا هر که از آن آب بمقدار یک قطره می خورد دوستی آن بنده بحکم عنایت و محبت ازلی در دل وی پیدا می شود

و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون قال احمد بن خضرویه لو اذن لی فی الشفاعة ما بدأت الا بظالمی و لا اغتنم سفرا الا یکون فیه معی من یوذینی و یظلمنی شوقا منی لتعرفه الله للمظلومین یقول تعالی لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون آن ساعت که مظلوم از دست ظالم برنج آید و از درد دل و سوز جگر بحق نالد از آن ناله و سوز وی زلزله در طبقات آسمان افتد و مقربان در غلغل آیند و آن دعاء مظلوم بر مثال شرارات آتش سوی هوا بر شود و تا بحضرت عزت ذو الجلال هیچیز آن را حجاب نکند و رب العالمین گوید و عزتی لانصرنک و لو بعد حین ...

میبدی
 
۲۷۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... قول دوم آنست که سبع مثانی سبع طول است الطول جمع الطولی کالکبری و الکبر و هی البقرة و آل عمران و النساء و المایدة و الانعام و الاعراف و اختلفوا فی السابعة فقال بعضهم الانفال و براءة و قال بعضهم یونس و انما سمیت مثانی لان اکثر القصص فیها مثنی و الحکمة فی تکرارها الافهام و تأکید الحجة و اتمام النصیحة و اظهار عجز الکفرة حتی لم یقدروا علی ان یأتوا بمثله فاتی الله سبحانه بمثله فی القرآن

قول سوم آنست که سبع مثانی همه قرآن است چنانک جای دیگر گفت کتابا متشابها مثانی و المراد بالسبع سبعة اسباع القرآن و تقدیره و هو القرآن العظیم می گوید ترا هفت سبع مثانی دادیم و آنست قرآن عظیم و همه قرآن مثانی گفت از بهر آنک دو بار آن را نسخت کردند یک بار در لوح محفوظ و یک بار در مصاحف و بیانه فی قوله عز و جل و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ای من بعد اللوح المحفوظ و قیل انما سماه مثانی لان اکثره یتنوع نوعین امر و نهی وعد و وعید محکم و متشابه مجمل و مفسر ناسخ و منسوخ تنزیل و تأویل عام و خاص و قیل یثنی صاحبه عن ارتکاب المحارم بما فیه من انواع الوعید

قول چهارم آنست که سبع مثانی معانی قرآن است بر هفت قسم امر و نهی و تبشیر و انذار و ضرب امثال و تعدید نعم و انباء قرون ...

... الذین جعلوا القرآن عضین قال بعضهم عضین مأخوذ من الأعضاء یعنی عضوه و جزوه بفنون التکذیب و الرد یقال عضیت الشی ء تعضیة اذا فرقته و قیل هو مأخوذ من العضة و هو السحر و جمع العضة عضین کما قیل فی عزة عزین و یقال اصله عضهة فحذف هاؤها کالشفة اصلها شفهة و لهذا یصغر بشفیهة و یقال عضهوه ای عابوه و منه الحدیث لا یعضه بعضکم بعضا و قیل عضهته ای سحرته و منه الحدیث لعن الله العاضه و العاضهة

فو ربک لنسیلنهم أجمعین اقسم الله سبحانه بذاته و ربوبیته لیسألن یوم القیامة واحدا واحدا من هؤلاء المقتسمین عما قالوه فی رسول الله و فی القرآن و قیل هو عام فی جمیع الکفار و لا یندرج تحته المؤمنون فان کثیرا من المؤمنین یدخلون الجنة بغیر حساب و لا سؤال اگر کسی گوید وجه جمع چیست میان این آیت و میان آن آیت که گفت فیومیذ لا یسیل عن ذنبه إنس و لا جان جواب آنست که سؤال بر دو ضربست سؤال استعلام و استخبار و سؤال تقریع و توبیخ فیومیذ لا یسیل عن ذنبه إنس و لا جان یعنی استخبارا و استعلاما لانه کان عالما بهم قبل ان خلقهم و قوله لنسیلنهم أجمعین یعنی تقریعا و توبیخا لنراهم العذر فی تعذیبنا ایاهم

ابن عباس از اینجا گفت بجواب سایل که از وی این مسیله پرسید قال لا یسألهم هل عملتم کذا و کذا لانه اعلم بذلک منهم لکن یقول لهم لم عملتم کذا و کذا و قال عکرمة سألت مولای عبد الله بن عباس عن الآیتین فقال ان یوم القیامة یوم طویل و فیه مواقف یسیلون فی بعض المواقف و لا یسیلون فی بعضها نظیره قوله هذا یوم لا ینطقون و فی آیة اخری قال تعالی ثم إنکم یوم القیامة عند ربکم تختصمون و قیل لا یسأل اذا کان المذنب مکرها مضطرا و لیسألنهم اذا کانوا مختارین و قیل لا یسأل اذا کان الذنب فی حال الصبی و الجنون و النوم لقوله ص رفع القلم عن ثلاثة الحدیث و لیسألنهم اذا کان عملهم خارجا عن هذه الاحوال ...

میبدی
 
۲۷۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... و اخفض جناحک للمؤمنین خفض الجناح کنایة عن حسن الخلق اشارتست بکمال خلق و غایت شفقت وی بر خلق خدا نه بینی که بر بساط بلیت احد هزاران شربت قهر نوش کرده و از زخم بیگانگان بوی رسیده آنچ رسیده آن گه دامن رحمت خود را بسط کرده و زبان شفقت بگشاده که اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون

و قل إنی أنا النذیر المبین انی انا کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلم نیست ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند علایق و خلایق منقطع دانند اسباب مضمحل و حدود متلاشی و اشارت و عبارت متناهی یکبارگی دل با سوی حق پرداخته و غیر او بگذاشته و الیه الاشارة بقوله تعالی قل الله ثم ذرهم

در خبر است که جابر بن عبد الله بر در سرای رسول خدای ص در می زد رسول ص گفت من فی الباب جابر گفت انا رسول ص از آن گفت وی کراهیت نمود باز پس میگفت که انا انا انی لا اقول انا ای جابر تو گفتی که انا من باری نگویم که انا فرمان آمد از جبار کاینات جل جلاله و قل إنی أنا ای محمد تو دیگری کار تو دیگرست ترا مسلم داشتیم که گویی انی انا لانک کنت بنا و لنا

و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنی بر بساط انبساط این راز برفت که یا محمد کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل همانست که گفت فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین ای کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرح بما خصصناک به و اعلن محبتنا لک

فبح باسم من تهوی و دعنی من الکنی

فلا خیر فی اللذات من بعد ما ستر

و لقد نعلم أنک یضیق صدرک بما یقولون تعزیت دل مصطفی است ص و تسلیت وی بآن رنجها که از کافران بوی می رسید می گوید ای محمد از رنج دل تو خبر داریم و از آنچ بر تو می رود آگاهیم تو دل خویش در میدان مواصلت ما روان دار و بحضرت نماز در آی که نماز مظنه مشاهده است و با مشاهده دوست بار بلا کشیدن آسانست فسبح بحمد ربک و کن من الساجدین یکی از پیران طریقت گفت در بازار بغداد یکی را دیدم که اعوان دیوان خلافت در وی آویخته بودند و بی محابا او را زخم می کردند بآخر او را بخوابانیدند و هزار تازیانه بر وی زدند آهی نکرد بعد از آن فرا پیش وی رفتم گفتم ای جوانمرد آن همه زخمها بر تو کردند چرا آهی نکردی و جزعی ننمودی تا بر تو رحمت کردندی گفت ای شیخ محذورم دار که معشوقم برابر بود و از بهر وی مرا می زدند از نظاره وی الم زخم بر من آسان شد

چون شفای دلربای از خستگی و درد تست ...

میبدی
 
۲۷۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۲ - النوبة الاولى

 

... و إذا قیل لهم ما ذا أنزل ربکم و چون ایشان را گویند چه چیزست که فرو فرستاد خداوند شما قالوا أساطیر الأولین ۲۴ گویند افسانه پیشینیان

لیحملوا أوزارهم کاملة یوم القیامة تا بر دارند بارهای گران خویش همه روز رستاخیز و من أوزار الذین یضلونهم بغیر علم و بارهای ایشان که گمراه کردند ایشان را بنادانی ألا ساء ما یزرون ۲۵ بد باری که می کشند ایشان که بار کفر می کشند

قد مکر الذین من قبلهم ساز ساختند و کوشیدند ایشان که از پیش بودند فأتی الله بنیانهم فرمان خدای تعالی آمد بآن بنا که افراشته بودند من القواعد از زیر بر کند آن را فخر علیهم السقف من فوقهم تا کار از زبر بر ایشان افتاد و أتاهم العذاب من حیث لا یشعرون ۲۶ و بایشان آمد عذاب از آنجا که ندانستند ...

میبدی
 
۲۷۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و ما ذرأ لکم الذرء اظهار الشی ء بایجاده تقول ذراه یذراه ذرءا و ملح ذرأ ای ظاهر البیاض شدیده المعنی و سخر ما ذرأ لکم ای ما خلق لاجلکم فی الأرض من الدواب و الاشجار و الثمار و غیرها مختلفا ألوانه اصنافه إن فی ذلک ای ان فی خلق الله ذلک لآیة لقوم یذکرون یتعظون و یعتبرون

و هو الذی سخر البحر لتأکلوا منه لحما طریا یرید انواع صید السمک و تستخرجوا منه حلیة تلبسونها هی اللیالی تنظم فتصیر ملبوسا و قیل اللؤلؤ و المرجان و تری الفلک ای السفن مواخر فیه ای جواری تجی ء و تذهب بالریح و قیل مواخر تشق الماء شقا بجؤجؤها و المخر شق الماء من یمین و شمال و هی ماخرة و الجمع مواخر و قیل المخر استدبار الریح و منه قوله ص استمخروا الریح و اعدوا النبل

یعنی عند البول و روی اذا اراد احدکم البول فلیتمخر الریح ای لینظر این مجراها و هبوبها فیستدبرها و لتبتغوا من فضله یعنی من سعة رزقه بالتجارة و القصد الی البلاد الشاسعة و لعلکم تشکرون ای تشکرون الله علی ما انعم به علیکم ...

... أموات ای هی اموات لیس فیها ارواح بتان را می گوید مردگان اند در ایشان روح حیاة نه آن گه تأکید را گفت غیر أحیاء نه زندگان اند و این از بهر آن گفت که زنده را گاه گاه بر سبیل مجاز مرده خوانند چنانک إنک میت و إنهم میتون یعنی که این نه آنست بلکه موات اند بحقیقت مرده نه زنده و ما یشعرون أیان یبعثون اینجا دو قول گفته اند یکی آنست که کافران که بت می پرستند ندانند که ایشان را کی برانگیزانند قول دیگر آنست که بتان ندانند که قیامت کی خواهد بود و ایشان را کی برانگیزانند و این آنست که در قیامت رب العزه بتان را زنده گرداند تا در عرصات از عابدان خویش تبرا جویند و بیزاری گیرند اما امروز در دنیا جمادند هیچ ندانند که آن حال کی خواهد بود

إلهکم إله واحد خطاب عام است همه بندگان را می گوید که معبود شما یکیست خدایی که مستحق عبادت اوست موصوف بوصف جلال و نعت عزت اوست یکتایی که او را شریک و انباز نیست جباری که او را حاجت و نیاز نیست فالذین لا یؤمنون بالآخرة کافران را میگوید که ایمان برستاخیز ندارند دلهاشان با توحید بیگانه است حق نمی شناسند و راستی نمی پذیرند و از ایمان و تصدیق سر باز زدند و گردن کشیدند

لا جرم أن الله یعلم ای حقا ان الله یعلم ما یسرون من معاداة النبی ص و ما یعلنون منها إنه لا یحب المستکبرین عن الایمان میگوید براستی و درستی که الله نهان و آشکارای ایشان می داند آنچ در دل دارند از عداوت مصطفی ص و مؤمنان می داند و آنچ آشکارا میکنند از فعل بد و اذی که می نمایند می بیند و فردا همه را پاداش دهد و هیچ نستاید ایشان را و ننوازد که ایشان را دوست ندارد إنه لا یحب المستکبرین گویند که حسین بن علی ع با درویشان بنشستی آن گه گفتی إنه لا یحب المستکبرین و قیل فی قوله لا جرم لا رد لقولهم و فعلهم و جرم یعنی حق و وجب و التقدیر وجب ان الله یعلم اسرارهم و اعلانهم انه لا یحب المستکبرین

و إذا قیل لهم ما ذا أنزل ربکم این در شأن مقتسمان آمد که در ایام موسم بر راه حاج نشسته بودند چون از ایشان می پرسیدند که ما ذا أنزل ربکم ای ما الذی انزل الله علی محمد ص چیست آنک الله فرو فرستاد بر محمد ص ایشان جواب می دادند که أساطیر الأولین ای ما دونته الاوایل فی کتبهم ای الذی تذکرون انتم انه منزل اساطیر الاولین اکاذیب الاولین آنچ شما می گویید که از آسمان منزلست آن افسانهای پیشینیانست و دروغها که پیشینیان برساختند و نهادند همانست که جای دیگر گفت أساطیر الأولین اکتتبها فهی تملی علیه بکرة و أصیلا

لیحملوا أوزارهم کاملة یوم القیامة این لام لام عاقبة گویند ای مآل فعلهم هذا العذاب معنی آنست که اساطیر الاولین بآن گفتند تا بعاقبت و سرانجام بار گران خود همی بردارند بتمامی که از آن هیچ بتوبه و حسنات نکاهد و من أوزار الذین یضلونهم و بار ایشان نیز بردارند که پس رو بوده اند و ایشان را گمراه کردند بی آنک پس روان را از گناه چیزی وا کم کنند آن گه گفت بغیر علم ای بتقلید من غیر استدلال که سخن ایشان بنادانی پذیرفتند و بی حجت طاعت ایشان داشتند و بباطل اتباع ایشان کردند و روا باشد که بغیر علم با مضلان شود ای یضلونهم جهلا منهم بما کانوا یکسبون من الاثم

قال رسول الله ص ایما داع دعا الی ضلالة فاتبع فان علیه مثل اوزار من اتبعه من غیر ان ینقص من اوزارهم شی ء و ایما داع دعا الی هدی فاتبع فله مثل اجورهم من غیر ان ینقص من اجورهم شی ء ألا ساء ما یزرون ای بیس الاثم الذی یأثمون و الثقل الذی یحملون ساء یجری مجری بیس ما یزرون محله رفع لانه فاعل ساء ...

میبدی
 
۲۷۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۳ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت ای جوانمرد بدوری از خود نزدیکی وی را نزدیک باش و بغیبت از خود حضور وی را بکرم حاضر باش وی جل جلاله نه از قاصدان دور است نه از طالبان پنهان نه از مریدان غایب

جنات عدن یدخلونها چه بزرگوار جایی و چه نیکو سرایی که رب العزه بخودی خود میگوید و لنعم دار المتقین جنات عدن خوش جایی است که در آن همه زندگی است مرگی نیست همه جوانی است پیری نیست همه تن درستی است بیماری نیست بنده در آن جاودانی است بیرون آمدنی نیست در هوای بهشت سرما و گرما نیست آفتاب و ظلمت نیست سموم و زمهریر نیست راست چون روز نوبهارست همه بنفشه زار و گلزارست نسیم خوش و مرد جوان و تن درست و دل شاد و جان خرم و در جمله بهشتیان بر دو گروه اند از یک گروه سخن توان گفت و از دیگر گروه نه و آن یک گروه که ازیشان سخن توان گفت کمینان اند فهمها و وهمها بقدر نعمت ایشان نرسد و زبانها شرح آن بر نتابد و خبر درست است از مصطفی ص که قصه آن مرد گفت که هزار سال در آتش خواهد بود وانگاه برهد گفت که او را از بهشت چندان که همه دنیا بدهند و ده بار دیگر چندان که این جهانست از اول گیتی تا آخر بدهند و اگر اهل بهشت بمهمان او آیند همه را فراخ طعام و شراب دهد و همه را لباس و مرکب دهد و از آنچ او را دادند پر پشه ای نقصان درنیابد و کمال نعمت آنست که هرگز بریدنی نیست چنانک گفت عطاء غیر مجذوذ

از روی اشارت میگوید بجفاء رهی عطاء خود دریغ نداشتیم دیدیم آنچ دیدیم و مهر خود ازو بر نداشتیم ...

میبدی
 
۲۷۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۵ - النوبة الثالثة

 

... تا باشی یار غار آن دلبر

پیر طریقت گفت همه چیزها را عبارت آسانست و یافت دشوار و در توحید یافت آسانست و عبارت دشوار عبارت توحید از عقل بیرونست عین توحید از توهم مصونست حادث در ازلی کوم است توحید آنست که جز از یکی نبود معروف بود عارف نبود مقصود بود قاصد نبود موحد آنست که او را جز ازو نبود تا آن گاه که این خود نبود همه خود او بود توحید اقرار دیگرست و توحید معاملت دیگر و توحید ذکر و رویت دیگر توحید اقرار را گفت فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله توحید معاملت را گفت بیده ملکوت کل شی ء توحید ذکر و رؤیت را گفت و ما رمیت إذ رمیت بو حفص حداد گفت توحید بتمییز از غیر الله تعالی بیزار شدنست توحید خاص در یکی رسیدنستتوحید خاص الخاص در یکی برسیدن است

یا واحدا لم یقم توحیده احد ...

... قوله و ما بکم من نعمة فمن الله جایهاست در قرآن که الله منت نهاد بر بندگان که رساننده نعمت منم و رهاننده از بلا و شدت منم پس ای بنده بد عهد نواخت ما بین و نعمت از ما دان و شکر از ما کن نعمت که دادیم بدیگری حوالت مکن و عاجز بر ما بدل میار و غیری را بر ما مگزین فردا بقیامت کافر را گوید کرا خواندی و کرا پرستیدی همی پرسد و خود جل جلاله بوی داناتر کافر گوید ترا پرستیدم لکن بت را انباز تو گفتم باز مؤمن را گوید تو کرا خواندی و کرا پرستیدی گوید خداوندا تو خود دانی که ترا پرستیدم و بیکتایی و یگانگی تو گواهی دادم رب العزه گوید من با هر کس معاملت بحکم اعتقاد وی کنم کافر مرا شریک و انباز گفت مؤمن مرا یکتا و یگانه گفت ما در شریعت حکم چنان کرده ایم مر بنده ای را که میان دو شریک بود که نفقه و کسوه وی بر هر دو شریک بود بقدر شرکت ایشان ای کافر تو در دنیا بخداوندی ما اقرار دادی لکن با ما انبازی دیگر گفتی من خداوندی خود را وفا کردم که در دنیا ترا آفریدم و روزی دادم و از بلاها نگه داشتم اکنون بت را گوی تا از عذاب آتش ترا نگاه دارد من کار دنیا راست کردم کار عقبی راست کردن از بت طلب کن إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم باز بنده مؤمن در دنیا مرا یکتا گفت و یکتا دانست و در شریعت بنده ای که یک مالک دارد معاش و مصالح وی همه بر مالک بود لا جرم کار دنیاش کفایت کردم نعمت دادم هدایت دادم و کار عقبی بر من که آن را کفایت کنم از آتش برهانم ببهشت رسانم حله پوشانم بر تخت نشانم بدیدار و رضاء خود رسانم زیرا که جز از من کسی دیگر ندارد کار وی جز از من کسی نسازد

و ما بکم من نعمة فمن الله ثم إذا مسکم الضر فإلیه تجیرون فایده آیت آنست که تا بنده بداند بحقیقت که نعمت و شدت همه از اوست بلا و راحت همه بارادت اوست و تقدیر او دل در کسی دیگر نبندد شفاء درد از غیری نجوید داند که ضار و نافع یکیست یگانه ضارست خداوند گشاد و بند و پادشاه بر سود و گزند و کلید دار جدایی و پیوند نافع است سود نمای سود رسان و سپردن سودها بر وی آسان و سودها همه بدست او نه بدست کسان

و یجعلون لله ما یکرهون عبد الله منازل یگانه عصر خویش بود شیخ اهل ملامت توانگری را دید که با درویشی مواسات همی کرد بمحقری ناچیز این آیت بر خواند آن گه فراوی گفت کیف یکون یوم القیامة اذا قال الله هاتوا ما دفع الی السلاطین و المغنین فیؤتی بالدواب و الاموال و الثیاب الفاخرة و یقول جل جلاله هاتوا ما دفع الی فیأتون بالکسر و الخرق و ما لا یؤبه له الا تستحیی من ذلک الموقف

و إن لکم فی الأنعام لعبرة نسقیکم مما فی بطونه الآیة دو نجاست فراهم آمد یکی فرث و دیگر دم از میان هر دو بقدرت الله تعالی شیر صافی پدید آمد گفت من بین فرث و دم لبنا خالصا همچنین دو نطفه مهین در رحم فراهم آمد آن گه از میان هر دو صورتی بدین زیبایی بتقدیر و تصویر الله تعالی پدید آمد گفت و صورکم فأحسن صورکم دو کار صعب بر بنده جمع کند یکی بار معصیت دیگر تقصیر در طاعت آن گه از میان هر دو بفضل الله رحمت و مغفرت پدید آمد گفت یصلح لکم أعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم هر کرا در سبق سبق و بدو بدو قلم در لوح برفت که شمع شرع دین و چراغ ایمان و یقین در سینه او بر خواهند افروخت اگر هیچ در خواب شود چون از خواب در آید شمع بیند افروخته بر سر بالین نهاده

پیر طریقت گفت الهی دانی بچه شادم به آنک نه بخویشتن بتو افتادم الهی تو خواستی نه من خواستم دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم از روی اشارت می گوید شیری که غذای تو است و حظ تو بر فرث و دم بگذرانیدم و از هر دو نگاه داشتم پس توحید که حق ما است اولی تر که نگاه داریم تا بر دنیا و عقبی بگذرد و از هیچ دو اثر نگیرد اگر اثر دنیا یا عقبی بر توحید نشیند آن گه ما را نشاید توحید از دنیا عقبی پاکست نور توحید هلاک آب و خاکست فرا کردن دیده دل از خود یافت توحید را ادراکست

میبدی
 
۲۷۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم رجع الکلام الی عد النعم لختی نعمتها که بندگان را داد در آیات پیش بر شمرد آن گه عارض در میان آمد باز دیگر بار سخن با حصر نعمت برد و نیکیها که با بنده کرده در ابتدای آفرینش وی و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم کسایی امهاتکم بکسر الف و فتح میم خواند حمزه بکسر الف و میم خواند امهاتکم و وجه کسر همزه آنست که ما قبل آن مکسور است چون حرکت ما قبل کسره بود همزه را نیز مکسور کردند اتباع را و اما کسر میم در قراءت حمزه هم اتباع راست اتبع حرکة المیم حرکة الهمزة باقی قراء امهاتکم بضم الالف و فتح میم خوانند و هو الاصل و امهات اصلها أمات فزیدت الهاء فیها للتأکید کما زادوها فی اهرقت الماء و اصله ارقت و قیل زیدت الهاء فرقا بین امهات الناس و أمهات البهایم و امهات جمع ام و قد جاء فی الواحدة امهة لا تعلمون شییا و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفیدة ای اخرجکم جهالا غیر عالمین مع توفر اداة العلم من السمع و البصر و الفؤاد الله تعالی شما را از شکمهای مادران بیرون آورد نادانان که هیچیز نمی دانستید و نیک و بد خود نمی شناختید اگر چه شما را سمع و بصر و دل داد در شکم مادران لکن نادانان بیرون آمدید و الله تعالی شما را علم داد و دانش و تمییز تا نیک و بد بشناختید و نادانسته دریافتید آن گه گفت لعلکم تشکرون این بآن کرد تا سپاس دارید و نعمت وی بر خود بشناسید و آن را شکر کنید و قیل تم الکلام علی قوله لا تعلمون شییا ثم استأنف فقال و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفیدة ای جعلها بحیث تنتفعون بها لعلکم تشکرون ما انعم به علیکم

أ لم یروا قرأ ابن کثیر و عامر و حمزه و یعقوب بالتاء علی الخطاب و الباقون بالیاء علی الغیبة إلی الطیر جمع طایر مسخرات لامر الله و قیل مذللات فی جو السماء قال قتادة جو السماء کبد السماء و قیل هو الهواء البعید من الارض و قیل جو السماء هو السماء ما یمسکهن فی الهواء عن السقوط بلا عماد إلا الله قال الکلبی ما یمسکهن عن ارسال الحجارة علیکم الا الله إن فی ذلک لآیات لقوم یؤمنون جمع آیات لقوله مسخرات معنی آیت آنست که این مشرکان و کفره قریش که رستاخیز را منکراند در ننگرند درین آیت قدرت شواهد فطرت که می نماییم از این بغاث مرغان که در هوا میان آسمان و زمین از پر زدن و ایستاده معلق در هوا بی پیوندی بداشته که نگه می دارد ایشان را تا بنیوفتند مگر الله تعالی مؤمن که بچشم عبرت نگرد داند که آن مسخر را مسخری است و آن مدبر مدبری

و الله جعل لکم من بیوتکم سکنا موضعا تسکنون فیه فتسکنون من الحر و البرد و یستر عوراتکم و حرمکم هر کسی را خانه وی آرامگاه وی کرد و دل آرام وی ساخت از اینجا گفته اند لو لا حب الاوطان لهلکت بلاد السوء و ذلک انه خلق الخشب و المدر و الالة التی تمکن بها تسقیف البیوت آب و گل و سنگ و کلوخ و چوب بیافرید و در دست ایشان نهاد تا از آن خانه ساختند و جعل لکم من جلود الأنعام یعنی النطوع و الادم بیوتا هی القباب و الخیام تستخفونها تجدونها خفیفة و یخف علیکم حملها و نقلها یوم ظعنکم بفتح العین قرأها حجازی و بصری و قرأ الباقون ظعنکم باسکان العین و هما لغتان ظعن یظعن ظعنا و ظعنا یعنی وقت خروجکم فی اسفارکم و یوم إقامتکم فی دیارکم و منازلکم ای لا تثقل علیکم فی الحالتین و قیل معناه کما جعل لکم بیوتکم سکنا یوم إقامتکم مفسران گفتند یوم اینجا بمعنی حین است چنانک در سوره الانعام گفت یوم حصاده ای حین حصاده و در سوره مریم گفت و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت

ای حین ولد و حین یموت و حین یبعث حیا فکذلک یوم ظعنکم و یوم اقامتکم ای حین ظعنکم و حین اقامتکم و من أصوافها الضاینة و أوبارها الإبل و أشعارها الماعزة أثاثا متاع البیت اثاث نامی است قماش خانه را چون پلاس و جوال و توره و رسن و گلیم و کلاه و مهار و افسار و مانند آن و سمی اثاثا لکثرتها و کل کثیر اثیث و متاعا یتمتعون به إلی حین البلی و قیل الی حین یعنی الی الموت

و الله جعل لکم مما خلق ظلالا یعنی الأبنیة للسکن و الشجر للسابلة و اکنان الجبال للراعی و الصاید أکنانا جمع کن و هو ما سترک من کهف و غار یقال لولا ظل هذه الاشیاء لم یکن للحیوان فی الارض قرار و جعل لکم سرابیل کل ما یلبس من ثوب او درع او جوشن او غیره فهو سربال قال الله تعالی سرابیلهم من قطران و قیل السربال القمیص خاصة تقیکم الحر قال قتاده یعنی قمیص الکتان و قیل ملابس تدفع عنکم الحر و البرد و لم یذکر البرد لدلالة الحال علیه فان ما وقی من الحر فقد یقی من البرد و سرابیل تقیکم بأسکم یعنی الدروع التی تدفع عنکم شدة الطعن و الضرب و الرمی فی الحرب قیل انما خوطبوا بما یعرفون قال الله عز و جل و جعل لکم من الجبال أکنانا و ما جعل لهم من السهل اکثر و اعظم لکنهم کانوا اصحاب جبال و قال عز و جل سرابیل تقیکم الحر و ما یقی البرد اکثر لکنهم کانوا اصحاب حر کذلک یتم نعمته علیکم درین آیات نعمتهای خود که ایشان را داده بر ایشان شمرد آن گه گفت چنانک این چیزها شما را آفریدم و منافع آن شما را پیدا کردم هم چنان تمام کنم هر چه شما را بدان حاجتست از نعمت دنیا ای اهل مکه لعلکم تسلمون تؤمنون و تخلصون له العبادة ...

میبدی
 
۲۷۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم آدمی را منزل اول از منازل وجود شکم مادر است اول آبی آن گه علقه ای آن گه مضغه ای پس استخوانی و پوستی آن گه جانوری چون چهار ماهه شود زنده شود شخصی زیبا صورتی پرنگار درو از الطاف کرم تعبیه هایی که عاقل در آن نگرد از تعجب خیر فرو ماند در وی دماغ آفرید سه طبقه بر هم ساخته در اول فهم نهاد در دوم عقل در رسوم حفظ وانگه کمال حکمت را دماغ سرد و تر آفرید که مقابل وی دلست گرم و خشک تا بخار دل و حرارت دل که باو رسد او را زیان ندارد دل بیافرید رگهای جهنده درو پیوسته و حیاة در او روان جگر بیافرید رگهای آرمیده درو پیوسته غذاء همه تن درو روان معده بیافرید امعاء درو پیوست جای نطفه بیافرید مثانه و انثیین درو پیوست دماغ نرم و تر آفرید تا سخن در گیرد پوست پیشانی سخت آفرید تا موی نرویاند پوست ابرو میانه آفرید تا موی رویاند لکن دراز نگرداند محل نور چشم پیه گردانید تا آن را تباه نکند زبان بر محل لعاب نهاد تا زود برود آسان سخن گوید بر مراد وی چنانک خواهد بر سر حلقوم حجابی آفرید تا چون طعام فرو برد سر حلقوم بسته شود طعام بمجرای نفس نرسد آن گه طعام بحرارت جگر در معده پخته گردد و آن را بعروق و اعضاء رساند

درنگر تا از یک قطره آب چه آفرید و چند آفرید از استخوان و گوشت و پوست و پیه و زهره و جگر و سپرز و رگ و پی و موی و ناخن و دندان چون آن خلقت بکمال حکمت تمام شود و نه ماه بسر آید از شکم مادر بفرمان حق جل جلاله قصد دنیا کند اینست که رب العزه گفت و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم چون در دنیا آید نادان و بی علم آید چنانک گفت لا تعلمون شییا رب العالمین بکمال لطف و رأفت و رحمت خویش او را سمعی دهد که لطایف ذکر بوی شنود بصری دهد که عجایب صنع بوی بیند دلی دهد که مهر و محبت حق را بشاید آن گه گفت لعلکم تشکرون این همه بآن کردم تا نعمت من بر خود بشناسید و از من آزادی کنید نه چنانک دشمنان کردند که نعمت بشناختند و آن گه انکار کردند که حوالت نعمت با دیگری بردند و آزادی از دیگری کردند و ذلک فی قوله تعالی یعرفون نعمت الله ثم ینکرونها شناخت نعمت نیکوست و شناخت منعم نیکوتر زیرا که شناخت نعمت انکار را بوی را هست و شناخت منعم جز بر استقامت نرود کافران را شناخت نعمت بود اما شناخت منعم نبود لا جرم انکار بار آورد و جحود

یکی از پیغامبران گفت بار خدایا نعمت بر کافران بی شمار می ریزی و بر سر مؤمنان بلا می انگیزی سبب چیست فرمان آمد از جبار کاینات که آفریدگان همه بندگان و رهیگان من اند بلا و نعمت بارادت و مشیت منست مؤمن در دنیا گناه کند و آخر عهد که روی بعقبی نهد خواهم که پاک و بی گناه بر من رسد و مرا بیند بلا بر وی گماردم در دنیا و آن را کفاره گناهان وی کنم و کافر در دنیا نیکوییها کند آن نیکوییها را در دنیا بنعمت مکافات کنم تا چون بر ما رسد وی را هیچ حق نمانده باشد و او را عقوبت تمام کنم خواست ما اینست و ارادت ما چنین است و کس را بر خواست ما اعتراض نیست و از حکم ما اعراض نیست

یعرفون نعمت الله ثم ینکرونها قومی گفتند این در حق مسلمانانست که روزگاری در طاعت بسر آرند و طریق ریاضت و مجاهدت بحکم شریعت بر دست گیرند اما بعاقبت عجبی در ایشان آید که راه بریشان بزند و آن طاعت بر ایشان تباه کند و عجب آنست که آن طاعت و عبادت بنزدیک حق جل جلاله خدمتی پسندیده داند و اهتزازی و شادیی در خود آرد که این صفت من است و قوت من و غافل ماند از آنک نعمت خداست و فضل او بر وی وانگه از زوال نعمت نترسد و ایمن رود ...

میبدی
 
۲۷۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۸ - النوبة الثانیة

 

... زشت دارد الله تعالی هر بخیل بد گوی از شرم تهی و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند عبد الله مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدی میکند و همه شب قرآن میخواند جواب داد که ستنهاه قراءته و این از قول خدای تعالی گفت جل جلاله إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر

و مردی بار خواست بدر حجره عایشه صدیقه مادر مؤمنان رسول ص گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وی را بار ده چون درآمد وی را بنواخت و با وی سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول الله این مرد را آن گفتی که گفتی و چون در آمد با وی چنان کردی جواب داد رسول خدای ص ان ابغض الناس الی الله من یکرم اتقاء فحشه

بترینه مردمان بنزدیک الله تعالی آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وی و المنکر این منکر بقول مفسران شرکست و گواهی بدروغ و قیل ما لا یعرف فی شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنت بوی رفته و گفته اند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است هر گفتاری و کرداری که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خدای تعالی و رسول نکیر منکر آنست و البغی بغی نامیست بیداد را و حسد را از بیدادست آنجا که گفت بغی بعضنا علی بعض و از حسد است آنجا که گفت بغیا أن ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده و این بغی جای دیگر تفسیر کرد گفت حسدا من عند أنفسهم و بدان که مفسران بغی را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کرده اند یکی بمعنی زنا چنانک در سوره مریم گفت و ما کانت أمک بغیا یعنی زانیة کقوله فی النور و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء یعنی علی الزنا وجه دوم بغی است بمعنی حسد چنانک گفت و ما تفرقوا إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم یعنی حسدا منهم وجه سوم بغی است بمعنی معصیت چنان که گفت فلما أنجاهم إذا هم یبغون فی الأرض بغیر الحق یا أیها الناس إنما بغیکم علی أنفسکم ای ضررها علیکم وجه چهارم بغی است بمعنی ظلم چنانک در اعراف گفت و الإثم و البغی بغیر الحق یعنی الظلم و در عسق گفت إذا أصابهم البغی یعنی الظلم و درین آیت گفت و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعنی الظلم یعظکم ای یحذرکم و ینهاکم عن هذا کله لعلکم تذکرون ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتعظوا ...

... و أوفوا بعهد الله إذا عاهدتم ای اتموا ما ضمنتم من احکام الدین و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم لله نذرا و قیل هو الایمان می گوید عهدی که با خدای تعالی کنید و پیمانی که با وی بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذری که کنید بجای آرید و سوگندان که خورید راست دارید و لا تنقضوا الأیمان بعد توکیدها و سوگندان که خورید بنام خدای و پیمان که بندید و آن را بذکر خدای محکم کنید مشکنید حکم آیت عامست اما خطاب با انصار است که با رسول خدا ص بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خدای تعالی را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ای شاهدا و رقیبا این واو حالست یعنی در آن حال که پیمان بستید خدای را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید و قیل و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ای ضمینا یعنی ضمن لکم بالجنة اذا وفیتم معنی آنست که رب العزه ایشان را گفت بیعتی که با رسول خدای کردید و سوگند خوردید که وی را نصرت کنید و خدای را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلظه را دروغ مسازید إن الله یعلم ما تفعلون من نقض العهد و الوفاء به

پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها ای لا تکونوا فی نقضکم عهود الناس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء التی نقضت غزلها من بعد قوة ای من بعد قتل و ابرام أنکاثا ای طاقة طاقة جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل زنی بود در عرب او را ریطة بنت سعد می گفتند و عادت وی پشم رشتن بود آن گه پشم رشته خویش باز می شکافت و تافته را ناتافته می کرد باز دیگر باره می رشت و باز می شکافت معنی آنست که لا تستخفوا باسم الله عز و جل بعد ان آمنتم به و عظمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدین علی تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهای خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش می کرد قومی گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنی آنست که رب العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنی مباشید که صفت وی این باشد که شما اگر شنوید که زنی برین صفت و برین فعل هست وی را در آن فعل بنکوهید و نپسندید نقض عهد همچنین است اینجا سخن منقطع شد پس گفت تتخذون أیمانکم دخلا بینکم ای غشا و غلا منصوب لانه مفعول له یعنی تتخذون ایمانکم للغش و الدخل و کل ما دخله عیب قیل مدخول و فیه دخل أن تکون یعنی بان تکون أمة هی أربی من أمة ای قوم اغنی و اعلی من قوم یعنی لا تغدروا بقوم لقلتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم

مجاهد گفت این در شأن قومی است که با قومی عهد داشتند پس قومی دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزت این قوم را با ایشان پیوستند رب العالمین ایشان را ازین نهی کرد اربی مأخوذ من ربا الشی ء یربو اذا کثر إنما یبلوکم الله به ای یختبرکم باختیار الاحوال بالعز و الذل و الغنی و الفقر و قیل یختبرکم بما امر و نهی و لیبینن لکم یوم القیامة ما کنتم فیه تختلفون من الوفاء بالعهد و نقض العهد ...

... إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا ای لیس لابلیس علیهم تسلط اذا استعاذوا بالله و توکلوا علیه یعنی لیس علیهم سلطان الاغواء

إنما سلطانه علی الذین یتولونه اتخذوه ولیا فاطاعوه و الذین هم به این ها گفته اند که با شیطان شود یعنی بسببه و طاعته فیما یدعوهم الیه مشرکون بالله و گفته اند که بالله شود یعنی و هم بالله مشرکون سفیان ثوری گفت معنی آیت آنست که شیطان را بر مؤمنان دسترس نیست تا ایشان را بر گناهی دارد که نیامرزند دست رس وی بر ایشانست که او را فرمان بردارند و طاعت او می ورزند و ایشان که او را با خدای انباز می گیرند اشراک درین آیت همچون عبادتست در آن آیت که گفت لا تعبدوا الشیطان و لم یعبد احد ابلیس و لم یدعه لله شریکا انما عبادته و الاشراک به طاعته و ابتغاؤه رضاه کقوله عز و جل اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله لم یسجدوا لاحبارهم و رهبانهم انما اطاعوهم و اتبعوهم و ابتغوا رضاهم فیما احلوا و حرموا

و إذا بدلنا آیة مکان آیة ای اذا نسخنا آیة و انزلنا مکانها اخری سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند ان محمدا یسخر باصحابه یأمرهم الیوم بامر و ینهاهم عنه غدا و یأتیهم بما هو اهون علیهم و ما هو الا مفتر یتقوله من تلقاء نفسه گفتند محمد باصحاب خود افسوس میدارد امروز ایشان را کاری فرماید و فردا ایشان را از آن باز زند و کاری دیگر از آن آسان تر فرماید این تغییر و تبدیل وی از آنست که این سخن از بر خویش می نهد بر مراد خویش دروغیست که خود بر می سازد چون ایشان این گفتند رب العزه آیت فرستاد و إذا بدلنا آیة مکان آیة رفعناها و انزلنا غیرها لنوع من المصلحة و الله أعلم بمصالح العباد فیما ینزل من الناسخ و المنسوخ قالوا إنما أنت مفتر این جواب اذا است و الله أعلم بما ینزل در میان عارضست آن گه گفت بل أکثرهم لا یعلمون حقیقة القرآن و فایدة النسخ و التبدیل و وجه المصلحة فیه قراءت مکی و ابو عمرو و زید از یعقوب بما ینزل بتخفیف است باقی بتشدید خوانند ...

میبدی
 
۲۷۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۸ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الله یأمر بالعدل و الإحسان کردگار جهان و جهانیان خداوند مهربان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته در این آیت مبانی خدمت و معالم معاملت در نسق جمع کرد و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد و بشناخت اسباب رضای خود گرامی کرد و ایشان را نیکو پرستی خود و زندگانی با خلق خود تلقین کرد و ما لختی ازین جمله از روی شریعت بزبان کشف بیان کردیم اما از روی حقیقت بزبان اشارت آنست که الله تعالی بنده را بعدل میفرماید در معاملت با حق و در معاملت با خلق و در معاملت با نفس معاملت با حق باعترافست و معاملت با خلق بانصافست و معاملت با نفس بخلافست با حق موافقت باید و با خلق مناصحت و با نفس مخالفت و معنی موافقت استقبال حکم حق است پیش از پیدا شدن آن و برخاستن اختیار بنده از میان تا هر که آن نادر یافته بشناسد و نادیده دوست دارد و معنی مناصحت آنست که با خلق خدا بقول و فعل و همت و عزم راست رود انصاف ایشان از خود بدهد بار خود بر ایشان ننهد عیب ایشان بپوشد و در هر حال که بیند شفقت باز نگیرد و نیکی خود از ایشان دریغ ندارد و بخلق زندگانی کند پیرانرا حرمت دارد و بر جوانان شفقت برد و بر کودکان رحمت کند اینست معنی عدل در معاملت با خلق اما حقیقت عدل در معاملت با نفس آنست که نفس را منع کند از آنچ هلاک وی در آنست قال الله تعالی و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی

ابراهیم ادهم گفت در همه عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید بآن سه شادی نفس خود را قهر کردم در شهر انطاکیه برهنه پای و برهنه سر می رفتم هر کسی طعنه ای در من میکشید آخر یکی گفت هذا عبد آبق این بنده ایست از خداوند خویش گریخته مرا آن سخن خوش آمد که بحقیقت چنان بودم با خود گفتم ای گریخته رمیده کی باشد وقت آن که بطریق صلح در آیی دوم شادی آن بود که در کشتی نشسته بودم مسخره ای در میان آن جماعت بود هر ساعتی آمدی و بر قفای من سیلی زدی که در میان قوم مرا حقیرتر می دید سوم آن بود که در شهر مطیه در مسجدی سر بر زانوی حسرت خویش نهاده بودم و در وادی کم و کاستی خود افتاده بی حرمتی بیامد و بند میزر پای بگشاد و گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من از آن حقارت خود نیست گشت و دل من بدان شاد شد آن شادی از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم

بزرگان دین چنین بوده اند پیوسته در قهر نفس و مذلت شخص خود کوشیده اند عیوب خلایق پوشیده اند و معایب صفات خود دیده اند خلق از ایشان پیوسته در آسایش و راحت و نفس ایشان همیشه در رنج و محنت ...

... یعیش ببیداء المفازة حوتها

چون زید در آب ضب و در دشت ماهی قوت جان ما باز مگیر الهی إن الله یأمر بالعدل و الإحسان الله تعالی در این آیت بنده را بسه چیز می فرماید که آن وی را منجیات اند و از سه چیز باز میزند که آن وی را مهلکات اند بآن سه چیز که مهلکاتند چون دست از آن بداشت بنده از دوزخ برست و بآن سه چیز که منجیاتند چون بجای آورد بنده ببهشت رسید و سماع و شراب و دیدار حق دید آن گه چون امر و نهی بر شمرد بآخر آیت گفت یعظکم لعلکم تذکرون الله تعالی شما را پند می دهد تا مگر بترسید و پند پذیرد می خواند و کرم خود عرض میکند تا مگر اجابت کنید لطف خود می نماید تا مگر مهر بر وی نهید عیب می پوشد تا مگر با وی گرایید از ابر لطف صنایع بر می باراند تا مگر بر درگاه وی بمانید دلها می افروزد تا لطف وی بینید بنشان عتاب می جنباند تا وی را در یاد دارید از بار می کاهد و در بر می فزاید تا نیک خدایی وی دریابید

ما عندکم ینفد و ما عند الله باق ما عندکم ینفد صفت دنیا است و فناء آن و ما عند الله باق صفت عقبی است و بقاء جاودان عیسی ع را گفتند چرا خویشتن را خانه ای نسازی گفت من سر آن ندارم که خویشتن را بچیزی مشغول کنم که تا ابد سر صحبت ما ندارد امیر المؤمنین علی ع دیناری بر دست نهاد گفت یا صفراء اصفری و یا بیضاء ابیضی و غری غیری ای دنیا و ای نعیم دنیا رو که تو عروسی آراسته ای و بانگشت عروسان پنجه شیران نتوان شکست شو دیگری را فریب ده که پسر ابو طالب سر آن ندارد که در دام غرور تو آید و ما الحیاة الدنیا إلا متاع الغرور ...

میبدی
 
۲۷۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۹ - النوبة الثالثة

 

... و حبیب قلبی فی الفؤاد انیسی

و هم ازین بابست که داود پیغامبر ص اختیار عزلت کرد پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردی و گوشه ای گرفتی از جبار کاینات عز عزه فرمان آمد که ای داود چرا تنها روی و تنها نشینی و خود جل جلاله بوی داناتر

داود ع گفت قلیت المخلوقین فیک خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن می دارم و با ایشان بود نمی توانم رب العزه گفت یا داود ارجع الیهم فان اتیتنی بعبد آبق کتبتک جهیدا ...

... کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دایره حادثات بود پیوسته این دعا کردی که اللهم لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک بار خدایا نهادی که رقم خلقیت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم فرمان آمد که ای سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویی تو از تو فرو نهاد و وضعنا عنک وزرک ای محمد اگر کسی بخودی خود آمد تو نه بخود آمدی کت آوردم أسری بعبده ور کسی برای خود آمد تو نه برای خود آمدی که رحمت جهانیان را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین همینست حال ابراهیم خلیل ع آدم هنوز در کتم عدم بود که رب العزه رقم خلت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وی نهاد و جمال عشق لم یزل روی بوی آورد و الیه الاشارة بقوله و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستی مست گشته در آن وقت صبوح عاشقان و های و هوی مستان و عربده بی دلان از سر خمار شراب نیستی بزبان بیخودی در هر چه نظاره کرد می گفت هذا ربی خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده و زبود خلق و بود خود بی خبر گشته لا جرم رب العزه در نواخت وی بیفزود و او را یک امت شمرد گفت إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا ابراهیم ع گفت خداوندا همه تو بودی و همه تویی پس الله تعالی گفت امة خود تویی و جمع همه تویی بس آری من کان لله کان الله له

آن گه گفت شاکرا لأنعمه ابراهیم ع شکر نعمت بگزارد که ولی نعمت را بشناخت حکم را بی اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بی کراهیت رضا داد اجتباه و هداه إلی صراط مستقیم راه بندگی بدید و در بندگی راست رفت دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند و نه بجهد بندگی بآن رسید که رسانیدند ...

میبدی
 
۲۷۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قول دیگر آنست که مسجد حرام خانه کعبه است و رسول را ص از مسجد ببردند چنانک در خبر است بروایت انس قال قال النبی ص بینا انا عند البیت بین النایم و الیقظان اذ سمعت قایلا یقول قم یا محمد فقمت فاذا جبرییل معه میکاییل و ذکر الحدیث إلی المسجد الأقصی مسجد اقصی مسجد بیت المقدس است و در خبر است که بعد از بناء کعبه بچهل سال آن را بنا کردند و قیل له الاقصی لبعد المسافة بینه و بین المسجد الحرام می گوید ببردند او را از مسجد نزدیک تر بمسجد دورتر یعنی که مسجد حرام به مصطفی ص و یاران و اهل مکه نزدیک تر است و بیت المقدس دورتر و گفته اند که مسجد اقصی سلیمان بن داود ع بناء آن فرمود عفاریت جن را در اطراف عالم در بر و بحر منتشر کرد تا زر و سیم فراوان و انواع جواهر و یواقیت رنگارنگ از معادن و اماکن خویش جمع کردند وانگه دیوارهای مسجد از رخام سپید و زرد و سبز بساختند و ستونهای آن از بلوار و سقفهای آن الواح جواهر و بجای خشت پخته خشتهای فیروزج در زمین افکنده و در دیوار آن نگینهای جواهر رنگارنگ و لؤلؤ نشانده چون شب در آمدی از روشنایی آن جواهر گویی هزاران مشعله و شمع افروخته اند و از اعجوبها که سلیمان ع ساخت در آن مسجد دیواری بود سبز رنگ آن را صیقل داده هر پارسا مردی نیکوکار که در آن نگرستی خیال روی وی سپید و زیبا نمودی و هر فاجری بد مرد که در آن نگرستی روی خود سیاه و ناخوش دیدی بدین سبب بسی بد مردان از بد مردی باز گشتند و توبه کردند و نیز در زاویه ای از زوایای مسجد عصایی ساخته بود که هر فرزند پیغامبر که بود اگر دست فرا وی بردی هیچ گزندش نرسیدی و دیگران هر کس که دست بدو بردی دستش بسوختی

سلیمان ع چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه رب العزه دست تضرع برداشت گفت اللهم انی اسیلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلی فیه رکعتین مخلصا فیهما الا خرج من ذنوبه کهییته یوم ولدته امة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خایف الا آمنته و لا سقیم الا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته آن گه قربان کرد گفت بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردی قربان من پذیرفته گردان و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشی سپید از آسمان فرود آمدی و آن را برگرفتی همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت سلیمان ع بدانست که دعاء وی مستجابست خدای را عز و جل شکر کرد پس مسجد بر آن صفت همی بود تا بروزگار بخت نصر که بر بنی اسراییل مستولی شد و از ایشان خلقی بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست

الذی بارکنا حوله جای دیگر گفت و نجیناه و لوطا إلی الأرض التی بارکنا فیها آن زمین که در آن برکت کردند زمین مقدسه است و انما سمیت المقدسة لکثرة ما قدس بالوحی طهارت و قدس وی و برکت در وی آنست که منازل و مقابر انبیاء است و مهبط وحی حق جل جلاله و جای تعبد عابدان و مسکن صالحان

و قیل بارکنا حوله بالمیاه و الاشجار و الثمار و جعلنا فیه السعة فی الرزق و الرخص فی السعر فلا یحتاج الی جلب المیرة و یقال ان کل ماء عذب فی الارض یخرج من اصل الصخرة التی فی بیت المقدس یهبط من السماء الیها ثم یتفرق فی الارض فذلک قوله بارکنا فیها و عن عبادة بن الصامت قال قال رسول الله ص صخرة بیت المقدس علی نخلة من نخیل الجنة و تلک النخلة علی نهر من انهار الجنة علی ذلک النهر آسیة بنت مزاحم و مریم بنت عمران تنظمان حلی اهل الجنة الی یوم القیامة

و قیل تقدیره بارکنا ما حوله من قری الشام و کفورها لنریه من آیاتنا یعنی به محمدا ص من آیاتنا الدالة علی توحید الله و صدق نبوته برؤیته السماوات و ما فیها من العجایب و الآیات و مشاهدته بیت المقدس و ما رأی من الانبیاء و مقاماتهم و مواضع عباداتهم إنه هو السمیع لدعایه البصیر باعماله و قیل سمع مقالة الکفار و ابصر مطالبتهم بالآیات و قیل یسمع ما تقولون فی الاسراء و یبصر ما تعملون و یحتمل ان السمیع بمعنی المسمع و البصیر بمعنی المبصر ای اسمع النبی کلامه و ابصره الآیات وارد شده

اگر کسی گوید در معراج مصطفی ص فایده چیست و در تحت وی چه حکمتست که اقتضاء آن کرد جواب آنست که رسول خدای ص کافران را و دشمنان دین را می دید در دنیا با راحت و نعمت و مؤمنانرا می دید در بلا و شدت و گاه گاه از آن غمگین می گشت و بر وی دشخوار می آمد رب العالمین او را بآسمان برد و ملکوت بر وی عرضه کرد و عاقبت فریقین بوی نمود مؤمنانرا نعیم بهشت و کافران را عذاب دوزخ پس از آن رسول خدا ص بلا و مشقت مؤمنان در جنب نعیم بهشت که ایشان را ساخته اند اندک دید و نعمت کافران در جنب عذاب دوزخ اندک شمرد دل وی بیارامید و ساکن گشت دیگر جواب آنست که تا رسالت که گزارد از مشاهده و نظر گزارد نه از سماع و خبر فلیس الخبر کالمعاینه چون صفت کند نعیم بهشت را و عذاب دوزخ را گوید دیدم نگوید شنیدم آن در حجت بلیغ تر بود و در دل جای گیرتر و قوی تر ...

... اگر کسی گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان رب العالمین خواست سید ص آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوی رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجت تمامتر و قوی تر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتی بدان دوری باز برد و باز گردد چون نشانهای آن بقعه از وی پرسیدند و راست گفت صدق وی در آن پیدا شد و حجت قوی گشت اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود و اگر او را هم از مکه بآسمان بردی ایشان را جای انکار و جحود بودی گفتندی ما آسمانها ندیده ایم ندانیم راست می گوید یا دروغ و حجت بر ایشان لازم و ثابت نبودی

اما قومی در معراج خلاف کرده اند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیداری و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنت و جماعت و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفی ص را به بیداری و هشیاری شخص مبارک وی را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد اقصی به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهی و از سدره منتهی تا آنجا که رب العزه گفت فکان قاب قوسین أو أدنی و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم و اگر معراج بخواب بودی مصطفی ص را در آن هیچ معجزه نبودی و حجت بر منکران لازم و ثابت نشدی و کافران خود انکار نکردندی که در خواب هر کسی مثل آن بیند چنانک کسی که در خواب بیند که بر آسمان می شود و بهشت می بیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست و آن کس که حکایت کند بر وی انکار نیست پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهی بدان دوری یعنی از مکه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند تو می گویی بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود و اگر گفتی بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندی و بر ایشان حجت نبودی دیگر دلیل آنست که رب العزه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتی کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهی که قدرت حق جل جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنی نباشد و آن تنزیه را جای نبود و بی فایده ماند و جل کلام الحق ان یحمل علی ما لا فایدة فیه

معراج رسول ص

اکنون قصه معراج گوییم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدری و شداد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضی الله عنهم دخل حدیث بعضهم فی بعض این بزرگان صحابه روایت می کنند که رسول خدا را ص بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاول پیش از هجرت بیک سال بروایتی دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه ام هانی بنت ابی طالب بردند و بروایتی دیگر از حجر کعبه رسول خدای ص گفت جبرییل ع آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وی میکاییل بود بدست وی طشتی زرین و در آن طشت توری زرین پر از ایمان و حکمت جبرییل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود آن گه مرا فرمود تا وضو کردم آن گه گفت انطلق یا محمد خیز تا رویم گفتم تا کجا گفت الی ربک و رب کل شی ء تا بدرگاه خداوند خویش خداوند جهان و جهانیان آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده دابه ای از دراز گوش مه و از استر کم رویش چون روی مردم گوش چون گوش فیل عرف چون عرف اسب پای چون پای اشتر ذنب چون ذنب گاو چشم چون ستاره زهره پشت وی از یاقوت سرخ شکم وی از زمرد سبز سینه وی از مروارید سپید دو پر داشت بانواع جواهر مکلل بر پشت وی رحلی از زر و حریر بهشت جبرییل گفت یا محمد ارکبه برنشین و هی دابة ابرهیم ع کان یزور علیها البیت الحرام گفتا چون دست بر پشت وی نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید جبرییل عرف وی بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید آن گه جبرییل گفت أ تفعل هذا بمحمد اسکن فو الله ما رکبک احد من الانبیاء اکرم علی الله منه ای براق بیارام و ساکن باش محمد را ص نمی دانی بآن خدایی که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامی تر از روی براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد جبرییل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکاییل جامه بر من راست کرد فرا راه بودم از راست جبرییل با من می آمد و از چپ میکاییل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته گام می نهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همت من اگر خواستم که برود می رفت یا بپرد می پرید یا بایستد می ایستاد براه دراز سوی راست ندانی شنیدم که یا محمد علی رسلک اسیلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم از سوی چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که یا محمد علی رسلک اسیلک

و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وی ندادم چون فراتر شدم پیر زنی را دیدم که بر وی زینت بسیار بود و می گفت یا محمد الی ...

... قومی دیگر را دیدم که با شکمهای بزرگ بودند شکمهاشان از بزرگی چون خانه ها و انگه در ممر آل فرعون افتاده که ایشان را بامداد و شبانگاه چون بدوزخ برند باینان برگذرند و ایشان را بپای فرو گیرند و بکوبند گفتم اینان که اند گفت ربا خواران زنان را دیدم جماعتی بپستان آویخته و جماعتی از ایشان سرنگون بپای آویخته گفتم اینان که اند گفت ایشان که زنا کنند و فرزند خود را کشند

قومی دیگر را دیدم که زبانیه در ایشان آویخته با دهره های آتشین و دهن ایشان می باز برند تا بسر دوش پس بدیگر جانب می روند و هم چنان می برند تا بدوش چپ و آن بریده با هم میشود و باز دیگر باره می برند گفتم اینان که اند گفت سخن چینان تا مردم را بهم درافکنند

قومی دیگر را دیدم که بناخن گیر آتشین لبهای ایشان می گرفتند باز با هم می شد و دیگر باره می گرفتند گفتم ای جبرییل اینان که اند گفت گویندگان امت تو که آنچ خود نکنند گویند کتاب خدا خوانند و بدان عمل نکنند

و بروایت ابن عباس مصطفی ص گفت در آسمان دنیا خروسی سپید دیدم سخت سپید زیر پرهای وی پرهایی سبز بود سخت سبز و شاخ گردن وی فرو آویخته برنگ زمرد سبز دو پای وی در تخوم زمین هفتم و سر وی زیر عرش عظیم و گردن وی زیر عرش دو تا در آمده دو پر داشت چون از هم باز کردی خافقین بپوشیدی لختی از شب گذشته آن دو پر از هم باز کرد و بهم باز زد و آواز تسبیح برآورد گفت سبحان الملک القدوس سبحان الله الکبیر المتعال لا اله الا هو الحی القیوم چون وی بآواز آمد همه خروسهای زمین بآواز آمدند و پرها بهم باز زدند چون وی ساکن گشت و خاموش شد همه خروسها ساکن گشتند و خاموش شدند و بعد از آن چون لختی دیگر از شب بگذشت دیگر باره پرها بهم باز زد و این تسبیح گفت سبحان الله العلی العظیم سبحان الله العزیز القهار سبحان الله ذی العرش الرفیع هم چنان خروسهای زمین بموافقت وی بآواز آمدند مصطفی ص گفت فلم ازل منذ رأیت ذلک الدیک مشتاقا الیه ان اراه ثانیة

رسول ص گفت و از آسمان دنیا جبرییل مرا بر پر خویش گرفت و بآسمان دوم برد و مسافت آسمان اول تا آسمان دوم بیک قول پانصد ساله راه جبرییل آواز داد تا آسمانیان در آسمان دوم بگشایند گفتند من هذا قال جبرییل قیل و من معک قال محمد قال و قد ارسل الیه قال نعم قیل مرحبا به فنعم المجی ء جاء ...

... گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمد با من فریشته ای از درون پرده دوم آواز داد که الله اکبر و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه و هم برین نسق مرا می بردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهنای هر پرده ای پانصد ساله راه و میان دو پرده پانصد ساله راه گفته اند که آن پرده ها از نور و ظلمت است و آب و برف و گفته اند مرواریدست و پروانه زر بعضی از آن و بیک قول جبرییل با وی بود تا این پرده ها باز گذاشت آن گه رفرفی سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته نور روشنایی وی بر نور آفتاب غلبه کرده جبرییل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند قال فلم یزل یرفعنی و یخفضنی حتی انتهیت الی عرش ربی عز و جل فبینا انظر الی العرش و الی اللوح المحفوظ و الی حملة العرش و العجایب

مصطفی ص چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزت دید نواخت ثم دنا فتدلی بر وی آشکارا گشت دید آنچ دید و شنید آنچ شنید نفس مصطفی ص مقام قربت دید ضمیر او حالت مکاشفت یافت دل او سلوت مشاهدت دید جان او حلاوت معاینت چشید سر او بدولت مواصلت رسید در نگرست عالمی از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بی خود گشت متحیر ماند سر در پیش افکند نه عبارت را زبان ماند نه فکرت را دل و جان سر گشته و حیران تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزت فرمان رب العزه تدارک دل وی کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت گفت آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستی رسانید پیغام من مصطفی ص چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگی وی بجای باز آمد در خود مستقیم گشت تنش بدل پیوست دل بجان پیوست سر بضمیر پیوست بستاخ گشت زبان در کار آمد امتش با یاد آمد گفت و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکته و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله کما فرقت الیهود و النصاری

و فی روایة اخری قال رأیت ربی عز و جل بعینی فقربنی الی سند العرش و تدلت لی قطرة من العرش فوقعت علی لسانی فما ذاق الذایقون شییا قط احلی منها فانبأنی الله عز و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق الله لسانی بعد ما کل من هیبة الرحمن فقلت التحیات لله و الصلوات و الطیبات فقال لی ربی عز و جل السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته فقلت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین ثم قال لی ربی یا محمد قلت لبیک قال فیم یختصم الملأ الاعلی قلت لا ادری فوضع یده بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت فی مقالته ذلک ما سألنی عنه و ذکر الحدیث و روی انه قال عز و جل یا محمد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلی فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شی ء و انت علام الغیوب قال اختلفوا فی الدرجات و الحسنات فهل تدری یا محمد ما الدرجات و ما الحسنات ...

... باقی آنچ در آن حضرت رفت با مصطفی ص از آنچ ناقلان نقل کرده اند در سوره النجم گوییم انشاء الله

مصطفی ص گفت پس از آنک رازها رفت و نواختها و کرامتها دیدم فرمان داد جبار کاینات که یا محمد ارجع الی قومک فبلغهم عنی بزمین باز گرد و آنچ گفتنی است بگوی و پیغام که رسیدنیست برسان قال فحملنی الرفرف الاخضر الذی کنت علیه یخفضنی و یرفعنی حتی اهوی بی الی سدرة المنتهی گفتا چون بسدره منتهی باز آمدم جبرییل گفت ای محمد نوشت باد این نواخت و کرامت و این عز و مرتبت که از حضرت ذی الجلال یافتی هرگز هیچ ملک مقرب و هیچ پیغامبر مرسل باین منزلت نرسید که تو رسیدی و این ندید که تو دیدی خدای تعالی را سپاس داری کن و شاکر باش که الله تعالی شاکران را دوست دارد قال فحمدت الله تعالی علی ذلک آن گه از آن عجایب قدرت که در علیین دیده بودم از آن بحر مسجور و نار و نور غیر آن لختی با جبرییل میگفتم جبرییل گفت

تلک سرادقات عرش رب العزه التی احاطت بعرشه و هی سترة للخلایق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق الله و ما لم تره اکثر و اعجب قلت سبحان الله العظیم ما اکثر عجایب خلقه

گفتم ای جبرییل آن فریشتگان که در آن دریاهای عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده کأنهم بنیان مرصوص ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان روحانیان بودند که رب العزه ایشان را می گوید یوم یقوم الروح و الملایکة صفا ای جبرییل جمعی عظیم را دیدم در بحر اعلی بالای همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان کروبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان ای محمد کار و بار ایشان از آن عظیم تر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم

و فی بعض الاخبار ان الله عز و جل خلق من نور العرش مایة الف صف من الملایکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام قال و حول العرش اربعة ابحر بحر من لؤلؤ یتلألأ و بحر من ثلج یلمع لمعانا و بحر من ماء یفور و بحر من نار تتلظی

پس آن گه جبرییل دست من بگرفت و بدر بهشت برد تا بهشت بمن نماید و درجات و منازل مؤمنان ببینم و مآل و مرجع ایشان گفتا بر در بهشت نبشته دیدم الصدقة بعشر امثالها و القرض بثمانیة عشر ...

... مصطفی ص از آنجا باز گشت جبرییل او را بر پر خود گرفته و از آسمانها فرو می آمد تا به موسی کلیم باز رسید موسی گفت ما ذا فرض الله علیک و علی امتک

الله تعالی ترا چه فرمود و بر امت تو چه فرض کرد گفت پنجاه نماز در شبانروزی موسی گفت ای محمد من مردم را دیده ام و شناخته و آزموده و امت تو ضعیف اند طاقت پنجاه نماز ندارند باز گرد و از خداوند خویش تخفیف خواه قال فرجعت الی ربی و فی بعض الاخبار فرجعت فاتیت سدرة المنتهی فخررت ساجدا قلت یا رب فرضت علی و علی امتی خمسین صلاة و لن استطیع ان اقوم بها انا و لا امتی چون مصطفی ص بازگشت و تخفیف خواست ده نماز از وی فرو نهادند باز آمد و با موسی ع باز گفت موسی دیگر باره همان سخن گفت که امت تو طاقت این ندارند باز گرد و نیز تخفیف خواه مصطفی ص باز گشت و ده دیگر از وی فرو نهادند به موسی باز آمد و موسی دیگر بار او را باز فرستاد همچنین موسی می گفت و مصطفی ص باز می گشت و تخفیف می خواست تا پنجاه نماز به پنج باز آوردند بعد از آن که پنج بار باز گشت و نماز بپنج باز آورد موسی ع هنوز می گفت که باز گرد و زیادت تخفیف خواه تا مصطفی ص گفت پس ازین شرم دارم که باز روم بدین پنج رضا دادم و تسلیم کردم آن گه چون به موسی درگذشتم منادیی از پس ندا کرد که امضیت امری و خففت عن عبادی و انی یوم خلقت السماوات و الارض فرضت علیک و علی امتک خمسین صلاة و لا یبدل القول لدی فخمسة بخمسین الحسنة بعشر امثالها

آورده اند از شافعی که گفت هر بار که مصطفی ص از نزدیک موسی ع بحضرت عزت باز گشت خدای را دید جل جلاله و خبر درستست که عکرمه فرا عبد الله عباس گفت که سبحان الله نظر محمد الی ربه محمد در خداوند خویش نگرست گفت نعم جعل الکلام لموسی ع و الخلة لإبراهیم ع و النظر لمحمد ص گفتند یا بن عباس عایشه صدیقه می گوید که ندید ابن عباس گفت رسول خدا احکام حیض و نفاس زنان را گفتی ما را از ایشان باید آموخت و احکام اصول دین ما را گفتی ایشان را از ما باید آموخت

و در بعضی روایات مصطفی ص گفت چون باز گشتم بآسمان دنیا رسیدم در زیر آسمان نگه کردم غباری و دخانی دیدم و آوازی و شغبی فراوان گفتم ای جبرییل این چیست گفت این شیاطین اند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکر و اندیشه بایشان بر بسته اند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند و لولا ذلک لرأوا العجایب پس آن گه جبرییل مرا پیش قوم موسی برد ایشان که رب العزه می گوید و من قوم موسی أمة یهدون بالحق و با ایشان سخن گفتم و ایشان را قصه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن داده ایم

بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده رسول خدا بر نشست و جبرییل با وی تا او را به مکه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود جبرییل گفت ای محمد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدی از آیات کبری و عجایب قدرت حق جل جلاله گفت ای جبرییل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند ...

میبدی
 
۲۷۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم الله نام خداوندی که نامور است بیش از نام بران و راست نام ترست از همه ناموران کردگار جهان و جهانیان و خداوند همگان رحمن است دارنده آفریدگان دشمنان و دوستان و فراخ بخشایش در دو جهان رحیم است مهر نمای و دل گشای دوستان را راه نمای و سر آرای عارفان نکو نام و رهی دار کریم و مهربان در گفت شیرین و در علم پاک در صنع زیبا و در فضل بیکران

پیر طریقت گفته در مناجات خویش ای بوده و هست و بودنی گفتت شنیدنی مهرت پیوستنی و خود دیدنی ای نور دیده و ولایت دل و نعمت جان عظیم شانی و همیشه مهربان نه ثنای ترا زبان نه دریافت ترا درمان ای هم شغل دل و هم غارت جان بر آر خورشید شهود یک بار از افق عیان و از ابر جود قطره ای چند بر ما باران

قوله سبحان الذی أسری بعبده خداوند هفت آسمان و هفت زمین جل جلاله و تقدست أسماؤه و تعالت صفاته در صدر این سورت بر خود ثنا کرد آن گه کرامت مصطفی ص جلوه کرد و شرف وی بر خلق پیدا کرد اول خود را به بی عیبی گواهی داد و بپاکی یاد کرد خود را خود ستود و کمال قدرت خود با خلق نمود حوالت معراج رسول ص با فعل خود کرد نه با فعل رسول تا مؤمن را شبهت نیفتد و بر منکر حجت بود داند که عجایب قدرت را نهایت نیست و از کمال قدرت آن قادر این حال بدیع نیست

دیگر معنی آنست که تا کرامت مصطفی ص و شرف وی بر خلق عالم جلوه کند و تا عالمیان بدانند که مقام وی مقام ربودگانست بر بساط صحبت نه مقام روندگان در منزل خدمت ربوده در کشش حق است و رونده در روش خویش او که در کشش حق است در منزل راز و نازست و سزای اکرام و اعزاز است و او که در روش خویش است بر درگاه خدمت بار همی خواند و همی جوید تا خود را منزلتی پدید کند آن مقام مصطفی ص است حبیب حق و این مقام موسی است کلیم حق نبینی که موسی را گفت جاء موسی لمیقاتنا و مصطفی را گفت أسری بعبده موسی آینده است بخویشتن رونده محمد برده است از خود ربوده لیس من یمشی برجله کمن یمشی الیه لیس من نوجی بسر کمن نودی علیه او که رونده باشد در غیبت بعد پس از فصل وصل یابد باز آن کس که برده بود بدایتش رفعت وصل بود خاتمتش خلعت فضل بود آن گه گفت بعبده لیلا بنده خود را که بحضرت راز و ناز برد بشب برد زیرا که شب برد زیرا که شب موسم عارفانست و وقت خلوت دوستانست آرام گاه مشتاقانست هنگام نواخت بندگانست چون شب در آمد دوستان را وقت خلوت آمد رقیبان در خواب و دشمنان دور خانه خالی و دوست منتظر

شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست

برخیز و بیا جانا کامشب شب ماست

در اخبار داود است که یا داود کذب من ادعی محبتی اذا جنه اللیل نام عنی یا محمد در راه ما هر که رنجی کشد از پس آن گنجی بیند ترا فرمودیم که و من اللیل فتهجد به نافلة لک بشب خیز و نماز کن هم ما فرمودیم که بشب خیز و بیا و با ما راز کن تا بدانی که ما رنج کس ضایع نکنیم و هر کس را بسزای خود رسانیم

لطیفه ای دیگر گفته اند که رب العالمین مصطفی ص را فعلی اثبات کرد لایق عبودیت او و خود را فعلی گفت سزای ربوبیت خویش فعل مصطفی عروج است أسری بعبده لیلا من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی فعل الله تعالی نزول است ینزل کل لیلة الی السماء الدنیا عروج محمد سزای بشریت او و نزول الله سزای الهیت او لایق ذات و صفات او آن گه نزول خود را هنگام آن شب ساخت عروج محمد را هم بشب خواست از بهر آنک محمد را حبیب خواند و معنی محبت جز موافقت نیست من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی بردند او را از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد اقصی بسدره منتهی و منزل اعلی تا احوال و اهوال قیامت معاینه بیند و قواعد شفاعت ممهد گرداند فردا که رستاخیز بپای شود و سیاست و عظمت جباری در خلق پیچد از بیم و فزع قیامت و هو و سیاست در گاه عزت خلایق همه در خود افتاده متحیر بمانده رعب زده و فزع چشیده که آن بینند که هرگز ندیده باشند و از شغل و کار خود با کار کس نپردازند همه گویند نفسی نفسی و مصطفی ص که ملکوت دیده و آیات کبری و عجایب غیب بوی نموده نترسد و هیبت و سیاست آن روز در وی اثر نکند و دل خود با شفاعت امت دهد همی گوید امتی امتی و اگر این حال را مثالی خواهی در کار موسی ع تأمل کن چون تقدیر الله چنان بود که موسی و لشکر دشمن روزی بهم آیند و ساحران سحر عظیم آرند و عصای موسی مار گردد تا آن سحر فرو برد پیش از آن روز در حضرت مناجات رب العالمین با وی گفت ألق عصاک یا موسی عصا بیفکن موسی عصا بیفکند مار گشت موسی از آن بترسید رب العزه گفت خذها و لا تخف ای موسی برگیر و مترس لا جرم آن روز که برابر فرعون بود و عصا مار گشت همه بترسیدند که ندیده بودند و موسی به نترسید که یک بار دیده بود و یقال ارسله الحق سبحانه لیتعلم اهل الارض منه العبادة ثم رقاه الی السماء لتتعلم الملایکة منه آداب العبادة قال الله تعالی ما زاغ البصر و ما طغی ما التفت یمینا و لا شمالا ما طمع فی مقام و لا فی اکرام تحرر عن کل ارب و طرب

لطیفه ای عجب شنو آدم را گفتند فاهبط مصطفی ص را گفتند اصعد ای آدم بزمین فرو رو تا عالم خاک به هییت جلال سلطنت تو قرار گیرد ای محمد تو بآسمان بر آی تا ذروه افلاک بجمال مشاهده تو آراسته شود ای محمد سر ما در آن که پدرت را آدم گفتیم فاهبط این بود که ترا گوییم اصعد بر مرکب همت نشین و تارک افلاک را اخمص قدم مبارک خود گردان از جسمانی و روحانی سفر کن آن گه بما نظر کن هدیه پاک التحیات المبارکات الصلوات الطیبات لله بحضرت آر قدح مالامال السلام علیک ایها النبی و رحمة الله که بر دست ساقی عهد فرستاده شد بانامل قبول بگیر و بکش جرعه ای کریم وار بر ارض دلهای امت ریز که کریمان چنین گفته اند

شربنا و اهرقنا علی الارض قسطها ...

میبدی
 
۲۷۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... ذریة من حملنا مع نوح ای فرزندان فرزندان نوح که برداشتیم با او إنه کان عبدا شکورا ۳ نوح ما را بنده ای سپاس دار بود

و قضینا و پیغام دادیم و سخن رسانیدیم و پند دادیم إلی بنی إسراییل فی الکتاب بنی اسراییل را در نامه و پیغام خویش لتفسدن فی الأرض مرتین که ناچار فساد خواهید کرد در زمین مقدس دو بار و لتعلن علوا کبیرا ۴ و پس بیرون خواهید شد بیرون شدنی نهمار و بر خواهید شد از مقام طاعت بر شدنی بزرگ

فإذا جاء وعد أولاهما چون هنگام پیشین مرة آید از آن دو بعثنا علیکم عبادا لنا بینگیزیم بر شما بندگانی از آن ما أولی بأس شدید با زور سخت فجاسوا خلال الدیار تا بجست و جوی در آیند در سرایها و کان وعدا مفعولا ۵ و این وعیدیست کردنی

ثم رددنا لکم الکرة علیهم آن گه شما را غلبه دهیم بر ایشان و أمددناکم بأموال و بنین و شما را پس آن مالها افزاییم و پسران و جعلناکم أکثر نفیرا ۶ و شما را انبوه سپاه تر کنیم از آنچ بودید

إن أحسنتم اگر نیکویی کنید أحسنتم لأنفسکم نیکویی خود را کنید و إن أسأتم فلها و اگر بد کنید خود را می کنید فإذا جاء وعد الآخرة چون هنگام عقوبت فساد کردن پسینه آید لیسوؤا وجوهکم تا در رویهای شما اندوه پیدا کنند و لیدخلوا المسجد و تا در مسجد بیت مقدس آیند کما دخلوه أول مرة چنانک باول بار درآمده بودند و لیتبروا ما علوا تتبیرا ۷ و تا هلاک کنند و نیست آرند چندانک توانند و بر آن غلبه کنند

عسی ربکم أن یرحمکم چنان میخواهد خداوند شما که آخر بر شما ببخشاید و إن عدتم و اگر پس باز گردید عدنا ما باز گردیم و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا ۸ و ما زندان کافران ساختیم دوزخ را و جای ایشان کردیم ...

میبدی
 
۲۷۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و قیل یعنی موسی ع هدی لبنی إسراییل ألا تتخذوا ای دللناهم به علی الهدی فقلنا لا تتخذوا ان زیادتست و معنی آنست که موسی را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنی اسراییل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلی مگیرید و کارسازی مدانید آن گه گفت ذریة من حملنا مع نوح نداء مضافست یعنی که این خطاب با شما است ای فرزندان فرزندان نوح و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوح اند و قیل عنی بذلک سام بن نوح لان بنی اسراییل من ولده و این منتی است که رب العالمین بر ایشان می نهد و نعمتی که با یاد ایشان می دهد میگوید ای فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتی با نوح و از غرق برهانیدیم و روا باشد که ذریة مفعول ألا تتخذوا نهند و وکیلا مفعول دوم باشد و معنی آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنی جمع کقوله و حسن أولیک رفیقا ابو عمرو لا یتخذوا بیا خواند یعنی لان لا یتخذوا من دونی وکیلا تورات را رهنمونی کردیم بنی اسراییل را تا جز از من وکیلی نگیرند و جز از من خدایی ندانند الوکیل ها هنا الرب و سمی الله عز و جل نفسه وکیلا لانه هو الذی یلی امر العباد و یتکفله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه إنه کان عبدا شکورا کنایتست از نوح ع کان شکره انه کان اذا اکل قال بسم الله و اذا فرغ من الاکل قال الحمد لله و اذا لبس ثوبا قال بسم الله و اذا نزعه قال الحمد لله و من خصایص نوح ع انه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین و جعل معجزته فی نفسه لانه عمر الف سنة لم ینغض له سن ای لم یتحرک و لم ینقص له قوة و لم یبالغ احد من الرسل فی الدعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبی من امته من الضرب و الشتم و انواع الاذی و الجفاء ما لقی نوح و جعل ثانی المصطفی فی المیثاق و الوحی فقال تعالی و إذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و قال إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و فی البعث فهو اول من تنشق الارض عنه یوم القیامة بعد محمد ص و اکرمه الله بالسلام و الکرامة فقال تعالی یا نوح اهبط بسلام منا و برکات علیک و جعل ذریته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النسل بعد آدم ع و سماه شکورا فقال تعالی إنه کان عبدا شکورا

و قضینا إلی بنی إسراییل فی الکتاب هذه الآیة رد صریح علی المعتزلة و القدریة و بیان صریح ان الله یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه و قضینا إلی بنی إسراییل جای دیگر گفت و قضینا إلیه ذلک الأمر ای اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فی الکتاب یعنی فی التوریة و قیل فی اللوح المحفوظ و روا باشد که الی بمعنی علی بود ای قضی الله علیهم فی سابق علمه لتفسدن فی الأرض مرتین قیل الفساد فی الارض العمل بالمعاصی ای لتعصن الله عصیانا بعد عصیان و لتعلن علوا کبیرا العلو ها هنا البغی و الطغیان کقوله إن فرعون علا فی الأرض و قوله علوا کبیرا ای بغیا و قهرا شدیدا و کانوا یقتلون الناس ظلما و یغلبون علی اموالهم قهرا و یخرجون الدیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریا و یحیی و شعیبا معنی آیت آنست که رب العالمین بنی اسراییل را خبر داد در تورات موسی که فرزندان ایشان در زمین تباه کاری کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برتری جویند دو بار رب العزه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسی که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند اینست که رب العالمین گفت فإذا جاء وعد أولاهما وعد درین آیت بمعنی وعید است یعنی فاذا جاء ما وعدنا علی المعصیة الاولی بعثنا علیکم عبادا لنا و قیل الوعد بمعنی الموعد و الموعد الوقت ای وقت اولی المرتین کقوله و اقترب الوعد الحق

خلاف است میان علماء که این عباد که اند ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیه عمالقه که بدست داود کشته شد و گفته اند که قومی مؤمنان بودند که رب العالمین ایشان را بر بنی اسراییل مسلط کرد بدلیل آنک گفت عبادا لنا و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بخت نصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل و قصه وی آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنی اسراییل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنی اسراییل مردی بود صالح با سداد نام وی صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریا و یحیی و عیسی بود و این شعیا آنست که بنی اسراییل را بشارت داد به عیسی و محمد علیهما السلام

فقال اری راکبین مقبلین احدهما علی حمار و الآخر علی جمل راکب الحمار عیسی ع است و راکب الجمل مصطفی ص و آن گه مصطفی را صفت کرده که له کل خلق کریم السکینة لباسه و البر شعاره و التقوی ضمیره و الصدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدی امامه و الاسلام ملته و احمد ص اسمه

چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحی بتو آمد از خداوند عز و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وی شعیا گفت نیامد تا درین حدیث بودند وحی آمد از خداوند تعالی جل جلاله به شعیا که صدیقه را گوی عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید وصیت کن و از اهل بیت خویش خلیفه ای گمار شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روی بقبله آورد و نماز و دعا و تضرع بسیار کرد و خدای را عز و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد به شعیا وحی آمد که توبت وی قبول کردم و بر وی رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرع و زاری کرد و گفت یا الهی و اله آبایی لک سجدت و سبحت و عظمت انت الذی تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء عالم الغیب و الشهادة انت الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرین انت الذی اجبت دعوتی و رحمت تضرعی آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جل جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد وحی آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شر وی رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده ای آواز داد که ای ملک بنی اسراییل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وی بودند و از آن پنج کس یکی بخت نصر بود روزی چند ایشان را بخواری و عجز و بیچارگی بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت الحمد لله رب العزه الذی کفانا کم بما شاء ان ربنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنه انما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فی الدنیا و عذابا فی الآخرة و لتخبروا من ورایکم بما رأیتم من فعل ربنا و لدمک و دم من معک اهون علی الله من دم قراد لو قتلت

پس شعیا را وحی آمد که تا صدیقه سنخاریب را و قوم که با وی مانده اند با شهر خویش فرستد ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وی بخت نصر پسر زاده وی بجای وی نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جد وی می راند طاغی و باغی و ظالم پس تقدیر الهی چنان بود که پادشاه بنی اسراییل صدیقه فرمان یافت و کار بنی اسراییل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را می کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود وحی آمد بوی تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهای الله تعالی با یاد ایشان دهد شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام الله تعالی بوعید و تهدید بایشان رسانید ایشان چون سخن وی شنیدند قصد وی کردند تا او را هلاک کنند شعیا از میان ایشان بگریخت درختی وی را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد شیطان بوی در رسید و یک ریشه جامه وی بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنی اسراییل بنشان آن یک ریشه راه بوی بردند اره بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند رب العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت نصر را بر ایشان مسلط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقی بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوی و غیر ایشان ببردگی ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت ...

... إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم ای قلنا لهم و اوحینا الیهم انکم مجزیون علی الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة قوله فلها ای فعلیها عرب لام بجای علی نهند سقط فلان لفیه ای علی فیه قال الله تعالی و لا تجهروا له بالقول ای علیه بالقول و قیل فلها ای فلها الجزاء و العقاب و قیل فلها رب یغفر الاساءة

سعید جبیر گفت ابتداء کار بخت نصر آن بود که مردی از نیک مردان بنی اسراییل میخواند از کتاب خدا که بعثنا علیکم عبادا لنا أولی بأس شدید الآیة آن مرد بگریست و در الله زارید گفت یا رب ارنی هذا الرجل الذی جعلت هلاک بنی اسراییل علی یدیه بار خدایا بمن نمای آن کس را که هلاک بنی اسراییل بر دست او حکم کرده ای و این قضا بر وی رانده ای او را بخواب نمودند که مسکین ببابل یقال له بخت نصر این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را می نواخت و پیوسته ایشان را باز می جست و نام ایشان می پرسید تا روزی بدرویشی خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست گفت بخت نصر او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وی میکرد تا از آن بیماری صحت یافت و با وی نیکوییها کرد بعاقبت چون آن مرد اسراییلی قصد خانه خویش کرد بخت نصر می گریست و می گفت فعلت بی ما فعلت و لا اجد شییا اجزیک به با من نیکوییها کردی و مرا دست نمی دهد که ترا مکافات کنم اسراییلی گفت بلی مکافات من می توانی اگر کنی آسان کاری است و چیزی اندک مرا نبشته ای دهی و عهد نامه ای که اگر ترا روزی دولتی و مملکتی بود پادشاهی و فرمان روایی مرا حرمت داری و آنچ من گویم کنی بخت نصر گفت این چه سخنست که می گویی و چه افسوس میداری هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد اسراییلی بگریست گفت مانع این کار نمی دانم مگر آنچ الله تعالی می خواهد تا حکمی که در ازل کرده و قضایی که خواسته براند و تمام کند

و در آن روزگار ملک بابل و نواحی پارس صنحابین بود و قیل صیحون

بخت نصر طلب روزی را گرد لشکر و حشم وی می گشت طلیعه ای از جهت صیحون به شام می شد با ایشان برفت چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختی با صیحون بگفت صیحون او را بخود نزدیک کرد کار وی بجایی رسید که در میان قوم محترم و مقرب گشت سرور و سالار لشکر شد صیحون بمرد و بجای صیحون بر تخت ملک نشست وهب منبه گفت چون ملک بر وی مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصی خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنی اسراییل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگی گرفته و دانیال حکیم و قومی از اصحاب وی با خود برده و این دانیال حکیم قومی گفته اند که پیغامبر بود اما نه مرسل بود بعد ازین همه بخت نصر خوابی عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند و را گفتند دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند او را بخواند چون بیامد در پیش وی سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود بخت نصر گفت ما الذی منعک من السجود لی قال ان لی ربا عظیما آتانی العلم و الحکمة و امرنی ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منی علمه الذی آتانی و یهلکنی فقال نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه ثم قال أ عندک علم بهذه الرؤیا بخت نصر گفت خواب مرا تعبیر دانی گفت دانم و پیش از آنک بخت نصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت بتی دیدی سر وی از زر سرخ سینه وی از سیم سپید شکم وی از مس هر دو ران وی از آهن هر دو ساق وی از سفال آن گه سنگی از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ می افزود و بزرگ می شد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد آن گه درختی دیدی اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان و مردی بر آن درخت تبری بدست گرفته و منادی ندا می کند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالای آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جای می دار اینست خواب که دیدی ای ملک

آن گه تعبیر کرد گفت اما الصنم الذی رأیت فانت الرأس من الذهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویی مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وی که از سیم بود پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور و شکم وی که از مس بود پادشاهی باشد بعد از پسر تو فرود از وی اما دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت پیغامبری خواهد بود در آخر الزمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخر خود گرداند و کار وی بلند شود و آن درخت که دیدی و آنچ از وی بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندی و صورت تو که مسخ کنند رب العزه ترا روزگاری کرکس گرداند ملک مرغان پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان هفت سال برین صفت ممسوخ باشی صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده لتعلم ان الله له ملک السماوات و الارض و هو یقدر علی الارض و من علیها و اصل درخت که بر جای بماند ملک تو است که بر جای بود پس از مسخ ...

... قولی دیگر گفته اند در بیان مرگ وی سدی گفت چون رب العزه او را پس از مسخ بصورت آدمی باز آورد و ملک با وی داد دانیال حکیم را گرامی میداشت گبران بر وی حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت و این در میان ایشان عاری بود عظیم بخت نصر دربان را بخواند گفت می نگر اول کسی که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن اگر چه گوید من بخت نصرام در اهلاک وی تقصیر مکن پس رب العزه دانیال را ازین علت عافیت داد تا وی را با رافت حاجت نبود و این علت آن شب بر بخت نصر افتاد اول کسی که اراقت بول را برخاست او بود دربان او را نشناخت قصد وی کرد گفت من بخت نصرم دربان گفت کذبت ان الملک امرنی ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله و کان عمر بخت نصر الفا و خمس مایة سنة و خمسین یوما اینست بیان واقعه اولی و قصه بخت نصر بر قول جمهور اهل تفسیر

اما واقعه آخر که رب العزه گفت فإذا جاء وعد الآخرة آن بود که بعد از هلاک بخت نصر قومی از بنی اسراییل که در دست وی بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند و گفته اند که رب العزه کشتگان بنی اسراییل را نیز زنده کرد تا بخانه های خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و الله نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهای عظیم کردند و قصرهای نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جل جلاله و أمددناکم بأموال و بنین و جعلناکم أکثر نفیرا ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکاری کردند و رب العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضی دروغ زن گرفتند و بعضی را کشتند چنان که الله تعالی گفت فریقا کذبوا و فریقا یقتلون

و آخرترین پیغامبران بایشان زکریا بود و یحیی و عیسی علیهم السلام و ایشان زکریا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت اما یحیی را بی خلاف کشتند و سبب قتل وی آن بود که عیسی ع یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدی یا دختر برادر بقول عبد الله بن عباس و این هر دو در شریعت حرامند یحیی ع او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمی کرد دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد پادشاه سر باز می زد و نمی خواست که او را بکشد و وی الحاح می کرد و تن فرا وی نمی داد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی ع را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت خاک بر آن میریختند و هم چنان می جوشید و بالا می گرفت تا رب العزه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت نصر فذلک قوله فإذا جاء وعد الآخرة خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسراییل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان انی قد کنت حلفت بالهی لین ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنهم حتی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان گاه ایشان بود خون دید که همی جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود اما جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند هذا دم قربان قربناه فلم یقبل منا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قربناه منذ ثمانی مایة سنة القربان فتقبل منا الا هذا القربان و ذلک لانه قد انقطع منا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته می آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوت از ما منقطع گشته نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند هزارها کشتند از مهتران و کهتران خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمی گشت پس گفت ویلکم یا بنی اسراییل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الا قتلته چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر می داد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم

نبوزراذان بدانست که ایشان راست می گویند بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وی بود همه بیرون کرد و خالی گشت آن گه روی بر خاک نهاد و تضرع و زاری کرد گفت یا یحیی بن زکریا قد علم ربی و ربک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن الله قبل ان لا ابقی احدا من قومک چون این سخن بگفت خون یحیی بفرمان الله تعالی ساکن گشتنبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت آمنت بالله الذی آمنت به بنو اسراییل و ایقنت انه لا رب غیره و روی ان الله تعالی اوحی الی رأس من رؤس بقیة الانبیاء ان نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیة حدیث الایمان آن گه گفت ای بنی اسراییل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وی رسد و من طاقت عصیان وی ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وی رسد هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنی اسراییل را ملک نبود و ملک شام و نواحی آن با روم و یونانیان افتاد اما بقایای بنی اسراییل پس از آن در زمین قدس قوی گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهتری یافتند بقوت و شوکت و نعمت و اجتماع رأی و کلمت نه بر وجه پادشاهی و فرمان روایی روزگاری چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهی و بی راهی در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه های دین و شریعت در گذاشتند تا رب العزه ططوس بن اسبسیانوس الرومی را بر ایشان مسلط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خواری و مهانت و مذلت بر ایشان نشست و پس از آن ایشان را هرگز عز و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب فعمره المسلمون

قوله فإذا جاء وعد الآخرة ای وعد المرة الآخرة و العقوبة الثانیة لیسوؤا وجوهکم ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادی بعد از آن علی الجمع بوزن لیسوعوا و فیه اضمار یعنی بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم ای اصحاب الوجوه یعنی لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدی الآباء و الامهات ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیای و فتح الهمزه علی التوحید یعنی لیسوء الله وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایی لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل الله است جل جلاله یقول تعالی لنسوء نحن وجوهکم و لیدخلوا المسجد یعنی مسجد بیت المقدس للاحراق و التخریب کما دخلوه أول مرة ای کما فعلوا فی المرة الاولی و لیتبروا ای لیهلکوا و لیفسدوا ما علوا تتبیرا ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا و التبار الهلاک و الفساد

عسی ربکم أن یرحمکم ای و هذا ایضا ما اخبر انه فی الکتاب میگوید وز آنچ بنی اسراییل را در کتاب خبر کردیم و آگاهی دادیم اینست که عسی ربکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم الله چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوی باز گشتن و کار آن با نظام آوردن و إن عدتم عدنا این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد الله تعالی با وی با عقوبت گردد قتاده گفت عادوا الی الکفر بمحمد ص فعاد الله علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنی جهودان که به محمد ص ایمان نیاوردند و رب العزه با عقوبت گشت که خواری و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت این خود عذاب و عقوبت دنیاست و عقوبت آخرت آنست که گفت و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا ای محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون و الحصر الحبس الحصیر المنسوخ سمی حصیرا لانه حصرت طاقاته بعضها مع بعض ...

میبدی
 
۲۷۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... کثرة ذکر الله عز و جل لموسی ع فی القرآن من امارات اکرامه و علامات محبته کسی را که دوست دارند ذکر وی بسیار کنند مصطفی ص گفتمن احب شییا اکثر ذکره

کسی که چیزی دوست دارد پیوسته نام آن چیز می برد و ذکر وی میکند نبینی خداوند جهان و کردگار مهربان جل جلاله و تقدست اسمایه که موسی را گفت و ألقیت علیک محبة منی من دوستی خود بر تو افکندم لا جرم بنگر تا در قرآن چند جایگاه است ذکر موسی میقات موسی طور موسی وعده موسی غربت موسی مناجات موسی برادر موسی خواهر موسی مادر موسی همراه موسی دریای موسی فرعون موسی رنج موسی نواخت موسی هیچیز نگذاشت از احوال و اخلاق موسی که نه در قرآن یاد کرد و مؤمنان را بسماع آن شاد کرد تا بدانی که یاد کرد فراوان بار درخت دوستی است و نشان راه دوستی و قضینا إلی بنی إسراییل فی الکتاب الآیة حکم راندیم و قضا کردیم و کار از غیب بیرون آوردیم تا با خلق نماییم که آن همه ما بودیم و همه ماییم در ازل ما بودیم و در ابد ماییم نیک و بد بارادت ماست نفع و ضر بتقدیر ماست کاینات و محدثات محکوم تکلیف و مقهور تصریف ماست از ازل تا جاودان علم ما بر همه روان و ما را بر همه حکم و فرمان وجود شما که خلایق اید و عدم شما بر درگاه جلال ما یکسانست نه در هستی شما ما را منفعت نه در نیستی شما ما را مضرت نه کمال عزت ما را بطاعت شما حاجت

إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها ان احسنتم فثوابکم اکتسبتم و ان اسأتم فعذابکم اجتلبتم و الحق اعز من ان یعود الیه من افعال عبده زین أو شین جلال عزت احدیت و کمال صمدیت از آن عزیزتر و پاک تر که بطاعت مطیعان او را زینی بود یا از معصیت عاصیان درو شینی آید اگر نیک مرد آیی خود را سود کنی و اگر بد مرد باشی بر خود زیان آری جلال احدیت ما را جمال صمدیت بس ...

میبدی
 
۲۷۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... اقرأ کتابک نامه خویش بر خوان کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ۱۴ امروز تن تو بر تو داوری تمامست

من اهتدی فإنما یهتدی لنفسه هر که بر راه راست رود خود را رود و من ضل فإنما یضل علیها و هر که در گمراهی رود خود را رود و زیان بر خود آرد و لا تزر وازرة وزر أخری و هیچ بارکش بار بد کس نکشد و ما کنا معذبین و ما هرگز عذاب کننده کس نبودیم حتی نبعث رسولا ۱۵ تا پیش رسولی نفرستادیم

و إذا أردنا أن نهلک قریة و هر گاه که خواهیم که شهری را و قومی را هلاک کنیم أمرنا مترفیها بیشتر ایشان را انبوه کنیم و توان دهیم و نعمت ففسقوا فیها تا در بطر و نخوت فاسق شوند فحق علیها القول و عذاب بر ایشان واجب گردد فدمرناها تدمیرا ۱۶ و بر کنیم ایشان را از دیار و وطن و هلاک کنیم ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۶۵۵