گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» معنی آنست که مؤمنان و دوستان را فردا به بهشت فرود آرند در آن سرای پیروزی و نعیم باقی و ملک جاودانی، امّا ظاهر لفظ ادخل آنست که این حکم راندند روز اوّل در عهد ازل و مؤمنان را آن روز ببهشت فرو آوردند که این حکم راندند، نه خواستی تو است که می‌دروا کند، کرده ازلیست که می آشکار کند، نه امروزشان می‌نوازد که در ازلشان نواخته است و این کار پرداخته، عابد همه نظاره ابد کند، بیم وی از آن بود که تا فردا با من چه کنند، عارف همه نظاره ازل کند، سوزش همه آن بود که در ازل با من چه کرده‌اند، او که در ابد نگرد همه رکوع و سجود بیند، او که در ازل نگرد همه وجد و وجود بیند، از دیدار خود غایب بود، نه خود را بیند نه از خود، بلکه همه حق را بیند و حق را داند، او که به ابد نگرد هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، و او که بازل نگرد نه هیچیز قبول کند نه بهیچ خلعت قانع شود، اگر هر چه در کونین خلعتست او را بآن بیارایند هر لحظتی که بر آید برهنه‌تر بود، و اگر کلّ کون مائده‌ای سازند و پیش دل وی نهند وی را از آن نزل چاشنی نیاید. هر دو کون لقمه‌ای ساختند و در حوصله پر درد بو یزید نهادند هنوز روی سیری نمی‌دید، فریاد همی‌داشت که من گرفتار عیانم بخبر قناعت چون کنم من که نقد را جویانم بامید کفایت چون کنم!!

بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم

چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم‌

«وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ» ایشان را فرو آرند فردا در آن بهشتها، نه یک بهشت است که هشت بهشتست، نه هشت درجه است که صد درجه است. مصطفی (ص) گفت: «انّ فی الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فی سبیله».

مردمی باید که در راه خدای جهاد کند، هم با نفس خویش بقهر، هم با دیو بصبر، هم با دشمن بتیغ، تا این درجه‌ها را گذاره کند و بفردوس رسد: فانّه وسط الجنّة و اعلا الجنة و فوقه عرش الرّحمن، و آن گه بدان خرسند نشود تا در کرامت تحیّت بیفزایند که: «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ» فقوم یحییهم الملک و قوم یحییهم الملک قومی را تحیّت و سلام ملک، قومی را تحیّت و سلام ملک، سلام ملک اهل طاعت و خدمت را، می‌گوید جلّ جلاله: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» سلام ملک اصل صفوت و قربت را، یقول تعالی: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» معنی سلام آزادیست و رستگاری، می‌گوید آزاد گشتید از احتراق، رستید از فراق، اینجا نه عتابست نه حجاب، هان که وقت سماعست و دیدار و شراب.

پیر طریقت گفت: ای جوانمرد، بس منال که بس نماند تا آنچ خبرست عیان شود، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، همه آرزوها نقد شود و زیادت بی کران شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلی عیان شود، دیده و دل و جان هر سه باو نگران شود:

چه باشد گر خوری یک سال تیمار

چو بینی دوست را یک روز دیدار

«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» سخن پاک و گفت راست که از دهن مؤمن بیرون آید همچون آن درخت پاکست که میوه‌ پاک بیرون دهد، درخت پاک بر تربت نیکو بر آب خوش جز میوه شیرین بیرون ندهد، آنست که گفت: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» تربت پاک نفس بنده مؤمنست، درخت پاک درخت معرفتست، آب خوش آب ندامتست، میوه شیرین کلمه توحید است، چنانک درخت بیخ بزمین فرو برد هم چنان معرفت و ایمان در دل مؤمن بیخ فرو برد، چنانک شاخ بر هوا میوه آرد این درخت معرفت توحید بر زبان و عمل در ارکان آرد، هر دو بالا گیرد، اینست که ربّ العزّه گفت: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»، قوام درخت بسه چیز است: بیخی بر زمین فرو برده، اصلی بر جای ایستاده، شاخی بهوا بر شده. و درخت معرفت را این سه چیز بر کمالست: تصدیق بالجنان و عمل بالارکان و قول باللّسان.

قال النبی (ص): «الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالابدان».

پیر طریقت گفت: الهی آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید، درخت میوه و بار گرفت، درختی که بارش همه شادی طعمش همه انس، بویش همه آزادی، درختی که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» بقول ابن عباس آن درخت که ربّ العزّه ایمان مؤمنان مثل بدان زد، درختیست در بهشت که میوه آن هرگز بریده نگردد و بسر نیاید: «لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ»، کذلک لطائف قلوب العارفین من ثمرات شجرة الایمان لا مقطوعة و لا ممنوعة، و قلوب اهل الحقایق عنها لا مصروفة و لا محجوبة و هی لها فی کلّ وقت و نفس مبذولة غیر محجوبة.

آن گه کفر کافر را نیز مثل زد گفت: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ».

کلمه خبیثه همچون شجره خبیثه است، این شجره خبیثه میگویند شجره شهواتست، زمین آن نفس امّاره، آب آن امل، اوراق آن کسل، میوه آن معصیت، غایت آن دوزخ. نهاد کافر شوره زمینست، از شوره زمین هرگز درخت خوش نروید اگر چه باران خوش بر آن بارد، باران هر چند پاکست و خوش امّا تا بر کدام موضع آید، چون بر صدف آید جوهر روید، چون بر مزبله آید کرم روید، پس کار زمین دارد و تخم، نه آب و باران، همانست که آنجا گفت: «صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی‌ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی‌ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ».

دو بنده را مثل زد: یکی آشنا، یکی بیگانه. گفتا مثل ایشان چون دو درختست: یکی شیرین، یکی تلخ. تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد، تلخ را جرمی نبود که تلخ آمد، شیرین را هنری نبود که شیرین آمد. لکن این تخم بر سبیل شایستگی افکندند و آن تخم بر سبیل ناشایستگی، پس کار نه بآنست که از کسی کسل آید و از کسی عمل، کار آن دارد که تا شایسته که آمد در ازل، تلخ را چه سود کش آب خوش در جوارست و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنارست.

«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» تثبیت عارف آنست که وی را در دنیا زندگانی باستقامت دهد، زندگانی که دامن وی پاک دارد و چشم وی بیدار و راه وی راست و مرکب وی نیز تا بدر مرگ، آن گه زندگانی حقیقت آغاز کند، بحیاة طیّبة رسد، از سایه انسانیّت و صفت کنودی خلاص یافته و بمقرّ عزّ و قرارگاه خود رسیده و شرف و صولت خود بر فریشتگان بدیده، ازینجا بود که رسول خدای (ص) عمر خطاب را گفت: کیف بک یا عمر اذا رأیت ملکین فظین غلیظین یدخلان علیک القبر فیقولان من ربّک و ما دینک و من نبیّک؟ فقال یا رسول اللَّه ا یکون عقلی معی؟ قال نعم، قال اذا لا ابالی.

و رأی یزید بن هارون بعد موته فی المنام، فقیل له ما صنع اللَّه بک؟ قال دخل علیّ منکر و نکیر قبری، فقالا من ربّک فاخذت بلحیتی، و قلت أ مثلی یسأل من ربّک و قد دعوت الخلق الی اللَّه سبعین سنة، فقال احدهما للآخر ارفق به فقد صدق.

و حکی عن ابی یزید البسطامی انّه قال: لو قال لی منکر و نکیر فی القبر من ربّک؟ قلت لهما لا تسألانی من ربّک و لکن سلا ربّی من عبدک؟

و سئل جعفر الصادق (ع) ما تقول فی منکر و نکیر؟ قال انّما یدخل منکر و نکیر قبر الکافر، فامّا قبر المؤمن فانّما یدخله مبشر و بشیر.