گنجور

 
۲۷۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۴ - النوبة الاولى

 

... واخواستن پیمان را و قلنا لهم و ایشان را گفتیم ادخلوا الباب سجدا که از باب در روید پشتها خفته و قلنا لهم و ایشان را گفتیم لا تعدوا فی السبت که از فرمان در مگذرید در روز شنبه و أخذنا منهم و ستدیم از ایشان میثاقا غلیظا ۱۵۴ پیمانی محکم

فبما نقضهم میثاقهم بآن شکستن ایشان پیمان را و کفرهم بآیات الله و کافر شدن ایشان را بسخنان خدای و قتلهم الأنبیاء و کشتن ایشان پیغامبران را بغیر حق بناسزا و قولهم قلوبنا غلف و گفتن ایشان که دلهای ما بسته است بل طبع الله علیها بکفرهم بلکه مهر نهاد خدای بر آن دلها بجزاء کفر ایشان فلا یؤمنون إلا قلیلا ۱۵۵ ایمان می نارند مگر اندکی

و بکفرهم و بکافر شدن ایشان و قولهم علی مریم و گفتار ایشان بر مریم بهتانا عظیما ۱۵۶ آن دروغی بدان بزرگی

و قولهم إنا قتلنا المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسی را پسر مریم آن رسول خدا و ما قتلوه و نکشته اند او را و ما صلبوه و بردار نکرده اند او را و لکن شبه لهم لکن مانند صورت وی بر مردی افکندند و آن مرد را بردار کردند و إن الذین اختلفوا فیه و اینان که درو مختلف شده اند لفی شک منه در کار عیسی خود بشک اند ما لهم به من علم ایشان را بآن هیچ دانش نیست إلا اتباع الظن مگر بر پی پنداشت رفتن و ما قتلوه یقینا ۱۵۷ او را نکشته اند بی گمانی

بل رفعه الله إلیه بلکه خدای وی را بر برد بسوی خود بر و کان الله عزیزا حکیما ۱۵۸ و خدای توانا دانا است همیشه ای

میبدی
 
۲۷۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی ما یفعل الله بعذابکم الآیة گفته اند این خطاب منافقان است میگوید شما که منافقان اید اگر شکر کنید و نعمت منعم بر خود بشناسید و باحسان و انعام وی معترف شوید و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند استوار دارید و حقیقت توحید بجای آرید اگر این کنید خدای چه کند که عذاب شما کند یعنی که نکند و شکر مقامی است از مقامات روندگان برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این که بنفس خود مقصود نه اند نه بینی که صبر نه عین صبر را در بنده می درباید بلکه قهر هوا را می درباید و خوف نه بر نفس خود مقصود است بلکه تا خایف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد و زهد میباید تا بنده بوی بگریزد از آن علایق که راه خدا بوی فرو بندد و شکر چنین نیست که شکر بنفس خود مقصود است نه برای آن میباید که تا وسیلت کاری دیگر باشد و محبت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست و هر چه مقصود بود در آخرت بماند نبینی که چون بنده ببهشت رسد صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند و شکر در وی بماند یقول الله تعالی و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمین

و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند یکی علم و دیگر حال و سدیگر عمل علم اصل است و حال ثمره علم و عمل ثمره حال علم شناخت نعمتست از منعم و حال شادی دلست بآن نعمت و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید لیقم الحمادون هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خدای را عز و جل شکر کرده باشد و آن روز که آیت نهی آمد از گنج نهادن عمر گفت یا رسول الله پس چه جمع کنیم از مال گفت زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی مؤمنه یعنی که در دنیا به این سه قناعت کن زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد و بآن فراغت از وی ذکر و شکر حاصل آید

و کان الله شاکرا یعنی للقلیل من اعمالکم علیما بنیاتکم

قوله لا یحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد و از وی شکایت کند یعنی که وی را در آن تشکی بزه ای نباشد که تشفی خود در آن می بیند اگر سخن بد گوید آن مظلوم یا دعایی بد کند بر وی او را رخصت هست گفته اند این بمهمان داشتن فرو آمد

میگوید سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست و خدای دوست ندارد مگر از کسی که گله کند از میزبان بد که کسی بمهمان وی شود و او را مهمانی نکند یا کند و نیکو ندارد ...

... پس ابو بکر یک بار جواب داد رسول خدا ص حاضر بود و برخاست پس این آیت فرو آمد که إلا من ظلم میگوید که کسی که وی را بدی گویند وی را رسد که داد خود طلب کند و مثل آن باز گوید با وی و بر وی حرج نباشد

و سبب برخاستن رسول ص آنست که ابو هریرة گفت سب رجل أبا بکر و رسول الله جالس فسکت النبی ص و سکت ابو بکر فلما سکت الرجل تکلم ابو بکر فقام النبی ص فادرکه ابو بکر فقال یا رسول الله سبنی و سکت فلما تکلمت قمت فقال النبی ص یا أبا بکر ان الملک کان یرد علیه فلما تکلمت وقع الشیطان فکرهت ان اقعد ثم قال رسول الله ص ثلاث کلهن حق ما من عبد یظلم مظلمة فیغضی علیها ابتغاء وجه الله الا زاده الله عزا و ما فتح عبد باب مسیلة یرید بها کثرة الا زاده الله

قوله تعالی إلا من ظلم الا بمعنی لکن است و سخن مستأنف است که سخن در بالسوء من القول تمام شد میگوید که خدای دوست ندارد که کسی را بد گوید همانست که جای دیگر گفت و قولوا للناس حسنا آن گه گفت لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم او را رسد که شکایت کند و آن گه در آن شکایت تعدی نه روا باشد که رب العزة گفت و کان الله سمیعا علیما یعنی سمیعا لقول المظلوم علیما بما یضمر این چون تهدیدی است مظلوم را اگر اندازه در گذارد و بیش از قدر رخصت گوید اگر کسی گوید سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار پس تخصیص جهر درین آیت چه معنی دارد جواب آنست که این قضیت حال آن کس است که آیت بوی فرو آمد که بجهر گفت

این هم چنان است که جای دیگر گفت إذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا این تبین در سفر و حضر هر دو واجب است اما در سفر فرو آمد ازین جهت بسفر مخصوص کرد اما سفر تنبیه میکند بر حضر همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار

قوله إن تبدوا خیرا میگوید اگر عملی از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکی ده نویسند چنان که گفت من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها أو تخفوه یا پنهان در دل دارید یعنی که نیت کنید و همت دارید اما بعمل نکنید آن را یکی یکی نویسند أو تعفوا عن سوء یا بدی از برادر مسلمان بتو رسد و تو از وی درگذاری و عفو کنی فإن الله کان عفوا قدیرا خدای در گذارنده گناهان بندگانست و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد یعنی که اگر تو از برادر مسلمان درگذاری خدای اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد إن الذین یکفرون بالله و رسله کلبی و مقاتل گفتند این در شأن جهودان آمد و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسی کافر شدند و بکتاب وی انجیل و همچنین به محمد ص کافر شدند و به قرآن عطا گفت در شأن بنی قریظه و نضیر و بنی قینقاع آمد رب العزة گفت می خواهند اینان که به الله ایمان آرند و برسولان وی کافر شوند یا میخواهند که ببعضی رسولان ایمان آرند و ببعضی کافر شوند قتاده گفت جهودان و ترسایان اند اما جهودان به موسی ایمان آوردند و به تورات و به عیسی و کتاب وی انجیل کافر شدند و ترسایان بعیسی و بانجیل ایمان آوردند اما به محمد و به قرآن کافر شدند الله گفت می خواهند میان کفر و میان ایمان راهی نهند و دینی سازند و نه چنانست که ایشان میگویند که ایشان کافرانند بدرستی و هیچ شک نیست در کفر ایشان و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان فذلک قوله أولیک هم الکافرون حقا و أعتدنا للکافرین عذابا مهینا آن گه ذکر مؤمنان کرد از امت محمد که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند گفت و الذین آمنوا بالله و رسله و لم یفرقوا بین أحد منهم و بیان این در آن آیت است که گفت قل آمنا بالله و ما أنزل علینا الآیة و چنان که کافران را صفت کرد و عقوبت ایشان بر پی آن داشت مؤمنانرا صفت کرد و ثواب ایشان بر عقب گفت أولیک سوف یؤتیهم أجورهم یعنی بایمانهم یؤتیهم بیا حفص خواند و یعقوب بروایت ولید حسان و این همچنانست که گفت و سوف یؤت الله المؤمنین أجرا عظیما جای دیگر گفت فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم أجورهم باقی قراء نؤتیهم بنون خوانند و این همچنانست که گفت و آتیناه أجره فی الدنیا و فآتینا الذین آمنوا منهم أجرهم و کان الله غفورا لذنوبهم رحیما بهم

قوله یسیلک أهل الکتاب جهودان اند کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را علی الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبری کتابی فرو آرد از آسمان بیک بار نه پاره پاره و آیت آیت هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسی رب العزة گفت یا محمد ازین بزرگتر از موسی درخواستند که أرنا الله جهرة اینجا دو قول گفته اند یکی آنست که قالوا جهرة ارنا الله بآشکارا و صریح گفتند که خدای را عز و جل بما نمای قول دیگر آنست که الله را و اما نمای تا آشکارا وی را بینیم و در وی نگریم فأخذتهم الصاعقة بظلمهم صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید و هم بر جای بمردند

گویند صیحه جبرییل بود همانست که در سورة البقرة گفت فأخذتکم الصاعقة و أنتم تنظرون جای دیگر گفت صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود و گفته اند که صاعقه آتشی بود که از میغ بیفتاد و ایشان را بسوخت همانست که گفت و یرسل الصواعق فیصیب بها من یشاء و در قرآن صعق است بمعنی مرگ که در آن عذاب باشد چنان که گفت أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود ...

... و قلنا لهم لا تعدوا فی السبت ای لا تعتدوا باقتناص السمک فیه ورش از نافع لا تعدوا خوانده بفتح عین و تشدید دال و اصل آن لا تعتدوا است تا در دال مدغم کردند تقارب را و حرکتش نقل با عین کردند تا مفتوح گشت و قالون و اسماعیل هر دو از نافع لا تعدوا خوانند بسکون عین و تشدید دال و مرادهم لا تعتدوا است تا در دال مدغم کردند لکن حرکتش با عین ندادند بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند میگویند ما قبل مدغم چون ساکن باشد جایز نبود که آن گه دو ساکن مجتمع شوند الا اگر ساکن الف بود که حرف مد است نحو دابة و شابة و حاقة و طامة زیرا که مد بجای حرکت است اما ایشان که روا داشتند گفتند این همچنانست که ثوب بکر و حبیب بکر که روا بود که آن را مدغم کنند گویند ثوب بکر و حبیب بکر چون روا است که واو و یا گرچه هر دو حرف لین اند با نقصان مد که در ایشانست با الف که تمام مد است درین باب مانند کنند تا دو ساکن که اول آن نه الف باشد و ثانی آن مدغم بود مجتمع شود همچنین این معنی در تعد و و یخصمون و امثال آن مع عدم المد روا بود باقی لا تعدوا خوانند با سکون عین و تخفیف دال و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت إذ یعدون فی السبت و این از عدا یعدو است و حجت این قراءت آنست که گفت فمن ابتغی وراء ذلک فأولیک هم العادون و حجت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت

و أخذنا منهم میثاقا غلیظا ای عهدا مؤکدا فی النبی ص فبما نقضهم میثاقهم این ما صلت است هم چنان که فبما رحمة من الله ای فبرحمة من الله و عما قلیل ای عن قلیل فبما نقضهم این بنقضهم میثاقهم الذی اخذهم الله علیهم میگوید بشکستن ایشان آن پیمان را که الله بر ایشان گرفت در تورات و بکافر شدن ایشان بسخنان حق یعنی به قرآن و به انجیل که جهودان بهر دو کافر شدند و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق که ایشان بروزی در هفتاد پیغامبر بکشتند

و قولهم قلوبنا غلف گفته اند که اینجا مضمری است و سخن بدان تمام است و مضمر آنست که لعناهم میگوید بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول ایشان را لعنت کردیم و از درگاه خود براندیم و گفته اند تمامی سخن آنجاست که گفت حرمنا علیهم طیبات أحلت لهم و روا باشد که تمامی آنجا است که گفت بل طبع الله علیها بکفرهم و معنی آن باشد که باین فعلها که کردند خدای تعالی مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند و سخن حق در آن نشود و گفته اند جهودان بآنچه گفتند قلوبنا غلف خود را چون عذری میساختند یعنی که دلهای ما بسته است آنچه تو می گویی بآن نمیرسد رب العالمین گفت نه چنانست که ایشان میگویند که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را و این سخن آنست که از ایشان راست است اما معذور شمردن خود را بآن ناراست است هم چنان که کافران گفتند ما نفقه کثیرا مما تقول و الله گفت کافران را لا یفقهون و گفتند فی آذاننا وقر و الله گفت فی آذانهم وقر و گفتند قلوبنا فی أکنة و من بیننا و بینک حجاب و خدای گفت جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة حجابا مستورا ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة اما الله آن بر ایشان از آن رد کرد که ایشان آن خود را عذری میدانستند خدای آن عذر ایشان رد کرد هم چنان که گفت سیقول الذین أشرکوا لو شاء الله ما أشرکنا و الله گفت لو شاء الله ما أشرکوا الله آن بر ایشان رد کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند و هم ازین بابست أ نطعم من لو یشاء الله أطعمه و الله گفت و هو یطعم و لا یطعم ایشان خود را در آن بخل می معذور داشتند الله آن بر ایشان رد کرد این همچنانست بل طبع الله علیها بکفرهم بلکه الله مهر بر آن دلها نهاد تا ایمان نیارند مگر اندکی و آن اندکی عبد الله سلام است و اصحاب وی

و بکفرهم این معطوفست بر اول آیت یعنی فبنقضهم و کفرهم و این کفر است به عیسی و قولهم علی مریم بهتانا عظیما بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند و وی را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان و این یوسف ابن عم مریم بود و او را بزنی میخواست ازین جهت او را بوی قذف کردند گفته اند که عیسی بر قومی رسید از آن جهودان و ایشان با یکدیگر گفتند قد جاءکم الساحر بن الساحرة آن سخن بگوش عیسی رسید عیسی گفت اللهم العن من سبنی و سب والدتی و در آن حال رب العالمین ایشان را مسخ کرد صورتشان بگردانید همه خوکان گشتند

و قولهم إنا قتلنا المسیح عیسی ابن مریم ایشان عیسی را مسیحا میخواندند

عیسی ابن مریم سخن اینجا تمام شد پس بر سبیل مدح گفت رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه عیسی که رسول خداست او را نکشته اند و بردار نکرده اند

و لکن شبه لهم ای القی شبه عیسی علی غیره حتی ظنوا لما راوه انه المسیح

و سبب آن بود که چون عیسی آن دعا کرد تا الله صورت ایشان صورت خوکان کرد جهودان بترسیدند از دعاء وی همه بهم آمدند و اتفاق کردند و او را در خانه ای محبوس کردند تا وی را بکشند یک قول آنست که عیسی اصحاب خود را گفت کیست که رضا دهد تا شبه من بر وی افکنند و او را بکشند یا بردار کنند و آن گه در بهشت شود یکی از حواریان گفت من بدین رضا دادم و خود را فداء تو کردم الله تعالی ماننده صورت عیسی بر وی افکند تا او را بردار کردند و عیسی را بر آسمان برد قول دیگر آنست که مردی از آن جهودان نام وی ططیانوس در پیش وی رفت بقصد قتل وی الله تعالی عیسی را از روزن خانه بآسمان برد و شبه عیسی بر آن مرد افکند جهودان در شدند و وی را دیدند بصورت عیسی و او را بکشتند مقاتل گفت جهودان مردی را بر عیسی گماشته بودند و وی را رقیب بود و در همه حال با وی بودی عیسی بر کوه شد فریشته آمد و دو بازوی وی بگرفت و بآسمان برد رب العالمین شبه عیسی بر آن رقیب افکند پس جهودان او را دیدند پنداشتند که عیسی است وی میگفت من نه عیسی ام او را براست نداشتند و بکشتند پس چون او را کشته بودند صورت وی بر صورت عیسی دیدند اما جسد وی نه جسد عیسی بود ایشان گفتند الوجه وجه عیسی و الجسد جسد غیره

پس مختلف شدند قومی گفتند این عیسی است قومی گفتند نیست اینست که الله گفت و إن الذین اختلفوا فیه لفی شک منه ای من قتله سدی گفت اختلاف ایشان در عیسی آنست که گفتند ان کان هذا عیسی فاین صاحبنا و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسی و گفته اند این اختلاف اختلاف ترسایان است در وی که بسه گروه شدند در عیسی گروهی گفتند انباز است گروهی گفتند الله است گروهی گفتند پسر است ما لهم به من علم یعنی ما لهم بعیسی من علم قتل او لم یقتل میگوید ایشان را بحال عیسی علم نیست که او را کشتند یا نکشتند

إلا اتباع الظن لکن گمان میبرند و بر پی گمان خود ایستاده اند و ما قتلوه یقینا معنی آنست که ایشان یقین نه اند که عیسی است که وی را کشته اند معنی دیگر گفته اند و ما قتلوه یقینا کار عیسی و ناپیدا شدن وی را از زمین معلوم نکرده اند نیک و بآن نرسیده اند به بی گمانی و این از آن بابست که گویند قلت هذا الدواء فی هذا الماء پارسی گویان گویند فلان در کاری شود تا خون از آن بچکد باین قول و ما قتلوه این ها با علم شود تقول العرب قتلت الشی ء علما اذا استقصی النظر فیه حتی علم علما تاما

قول عطا درین آیت آنست که عیسی نزدیک پیر زنی فرو آمد و از وی مهمانی خواست پیر زن گفت پادشاه ما مردی را طلب می کند برین صفت که تویی و من ترا مهمانی کنم اما ترا از پادشاه پنهان نکنم عیسی گفت حال من از پادشاه بپوش و مرا پنهان دار تا ترا دعایی کنم بهر چه ترا مراد است که ناچار راست آید پیر زن گفت مرا پسری غایب است از خدا بخواه تا وی را با من رساند عیسی دعا کرد و پسر آن ساعت در رسید عیسی آن پیر زن را گفت که پسر را از من خبر مده و حال من از وی بپوش پیر زن خلاف آن کرد پسر خویش را گفت مهمانی بمن فرو آمده است و با من گفت که وی را از پادشاه آمن دارم و نسپارم پسر گفت کجا است آن مرد گفت در خزانه گریخته است آن پسر در خزانه رفت ...

... بسخریت گفت که من میخواهم که پادشاه دختر بزنی بمن دهد عیسی گفت رو جامه در پوش و بر پادشاه رو بگو آمدم که دختر بزنی بمن دهی پسر رفت و همچنین کرد و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند باز آمد و عیسی را گفت بخشم که مرا فرستادی تا مرا زدند و مجروح کردند خیز تا رویم پیش پادشاه عیسی دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد و بحال صحت باز آمد

دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد پادشاه او را دید و آن جراحتها هیچ بر وی نمانده از آن حال بترسید گفت تو آمده ای تا دخترم بزنی بخواهی گفت آری گفت ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنی آن غلام رفت و آن قصه با عیسی بگفت عیسی دعا کرد و آن خانه پر از زر شد پس عیسی از آنجا بیرون شد غلام بدانست که آنجا حقیقتی است همه فرو گذاشت و از پی وی برفت گفت صحبت تو بهیچ چیز بندهم عیسی گفت من ترسم که این پادشاه بما در رسد و قصد قتل من کند هر کس که رضا دهد بر آنکه هییت و صورت من بر وی افکنند تا وی را بکشند بهشت او راست غلام گفت آن کس من باشم و بر آن رضا دادم رب العزة شبه عیسی بر آن پسر عجوز افکند تا وی را بگرفتند و بردار کردند و عیسی را بآسمان بردند بر کوهی از کوه های بیت المقدس در ماه رمضان شب قدر و سن وی بسی و سه سال رسیده و سه سال از مدت نبوت وی گذشت وهب بن منبه گفت چون وحی بوی آمد سی ساله بود و گفته اند وی بر آسمان چون فریشتگان پر دارد و نور دارد و شهوت طعام و شراب از وی واستده و با فریشتگان گرد عرش میپرد هم انس است و هم ملکی هم آسمانی و هم زمینی

و کان الله عزیزا ای منیعا حین منع عیسی من القتل حکیما فی تدبیره فیما فعل بعبده من النجاة قالوا و ترک عیسی بعد رفعه الی السماء خفین و مدرعة و وسادة

میبدی
 
۲۷۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته الآیة ای خداوندی که تقدیرت را معارض نیست و تدبیرت را مناقض نیست حکمت را مرد نیست و فرمانت را رد نیست آنجا که امان تو نیست روی ایمان روشن نیست و جهد بندگی بکار نیست یکی درنگر جوانمردا بحال آن مخذولان درگاه بی نیازی و راندگان قهر ازلی که چون امان حق در ایشان نرسید و عنایت ازلی ایشان را نگرفت ایمانشان بکار نیامد و دریافتشان بوقت معاینه سود نداشت و در حال حیاتشان خود بار نداد و در نگذاشت

چه چاره مر مرا بختم چنین است

ندانم چرخ را با من چه کین است

هر چند ظاهر این آیت قومی را آمد علی الخصوص اما از روی اشارت حکم آن بر عموم است و بندگان را تنبیهی تمام است تا چشم عبرت باز کنند و دیده فکرت بر گشایند و از آن وقت معاینه بترسند آن ساعت که رمزهای نفاق باز گشایند و سرپوشهای زراقی از سر آن باز گیرند و دلها را منشور نومیدی نویسند و دیدها را کحل فراق در کشند و رفته ازلی و سابقه حکمی در رسد اما از روی فضل بنواخت و لطف و از روی عدل بسیاست و قهر

نیکو گفت آن جوانمرد که آه از قسمتی که پیش من رفته و فغان از گفتاری که خود رأیی گفته چه شود اگر شاد زیم یا آشفته ترسانم از آنکه آن قادر در ازل چه گفته

قوله فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات أحلت لهم ارتکاب المحظورات یوجب تحریم المباحات اگر لطافتی و کرامتی بینی در بنده ای از آنست که ظاهر شریعت نگه داشت و تعظیم آن بجان و دل خواست تا لا جرم بروح مناجات و لطایف مواصلات رسید و اگر بعکس آن سیاستی و قهری بینی از آنست که بچشم انکار در حرم شریعت نگریست و در متابعت نفس اماره محظورات دین بکار داشت آری چنین بود که هر که ظاهر شریعت دست بدارد جمال حقیقت از وی روی بپوشد هر که امر و نهی پست دارد چه عجب اگر ایمان و معرفت از دل وی رخت بردارد

اگر نز بهر شرعستی در اندر بنددی گردون

و گر نز بهر دینستی کمر بگشایدی جوزا

قوله لکن الراسخون فی العلم منهم راسخان در علم ایشانند که انواع علوم ایشان را حاصل شده علم شریعت علم طریقت علم حقیقت علم شریعت آموختنی است علم طریقت معاملتی است علم حقیقت یافتنی است علم شریعت را گفت فسیلوا أهل الذکر علم طریقت را گفت و ابتغوا إلیه الوسیلة علم حقیقت را گفت و علمناه من لدنا علما حوالت علم شریعت را با استاد کرد حوالت علم طریقت با پیر کرد حوالت علم حقیقت با خود کرد هر که پندارد که در علم شریعت واسطه استاد بکار نیست زندیق است هر که چنان نماید که علم طریقت بی پیر میسر شود فتان است هر که گوید علم حقیقت را جز حق معلم است مغرور است گفته اند راسخان در علم ایشانند که علم شریعت بیاموختند و آن گه باخلاص آن را کار بستند تا علم حقیقت اندر سر بیافتند چنان که مصطفی ص گفت من عمل بما علم ورثه الله علما لم یعلم

هر که علم شریعت را کار بند نبود آن علم ضایع کرد و بر وی حجت گردد و هر که مرا آن را کار بند بود آن علم ظاهر حجت وی گردد و علم حقیقت بعطا بیابد

إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و النبیین من بعده اساس کونین بعز نبوتست و ثمره نبوت جمال شریعتست شریعت راه راست و پیغامبران نشان راه اند راهبر تا نشان راه نبیند راه نبرد أدعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتبعنی

رب العزة پیغامبران را بخلق فرستاد تا راه طاعت پدید کنند و بنده بر آن طاعت بکرامت و مثوبت رسد و نیز راه معصیت پیدا کنند و از آن حذر نمایند تا بنده از معصیت پرهیزد و مستوجب عقوبت نگردد اینت فضل بی نهایت و کرم بی غایت

اگر بنده را بجای ماندی و رسول را نفرستادی و چراغ هدی بدست رسول فرا راه وی نداشتی بنده در غشاوه خلقیت و ظلمت خود رأیی بماندی همه آن خوردی که زهر وی بودی همه آن کردی که هلاک وی در آن بودی پس اعتقاد کن که پیغامبران رحمت و امامان جهانیان اند خیار خلق و صفوت بشر ایشانند بر سر کوی دوستی داعیان اند و بر لب چشمه زندگانی ساقیان اند شریعت را عنوان و حقیقت را برهان اند اگر در آفرینش کاینات مقصودی بود ایشان آن اند و اگر حقیقت را گنجی است ایشان خازنان اند

إنا أوحینا إلیک الآیة فرمان آمد که ای سید خافقین و ای مقتدای کونین آن تابشی که از عالم وحی بتو رسید آن را رسالت خوانند و پیش از تو مرسلان را هر کس باندازه خویش دادیم اما آنچه از وراء عالم رسالت است و علی مشرب دولت تو است روا نبود که دست هیچ ظالمی بدان رسد یا دولت هیچ رونده ای آن را دریابد اشارت مهتر عالم چنین است اوتیت القرآن و مثله معه ...

میبدی
 
۲۷۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند أوفوا بالعقود تمام بسپارید و نگه دارید پیمانها که بندید با خدایی عز و جل و با خلق أحلت لکم حلال کرده آمد شما را و گشاده بهیمة الأنعام چهارپایان بسته زبان إلا ما یتلی علیکم مگر آنچه بر شما خوانند غیر محلی الصید نه چنان که حلال دارنده باشید صید را و أنتم حرم آن گه محرم باشید إن الله یحکم ما یرید ۱ الله آن بندد و آن گشاید که خواهد

یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند لا تحلوا شعایر الله حلال مدارید و حرمت مشکنید نشانهای دین حق را و لا الشهر الحرام و نه ماه حرام و لا الهدی و نه قربانی و لا القلاید و نه قلاده ها و لا آمین البیت الحرام و نه قاصدان بیت الحرام را یبتغون که میجویند فضلا من ربهم فضل خدای ایشان درین جهان و رضوانا و خوشنودی وی در آن جهان و إذا حللتم و چون از حرام بیرون آیید فاصطادوا صید کنید و لا یجرمنکم و شما را بر آن مداراد و بآن میاراد شنآن قوم أن صدوکم دشمنی قوی که شما را برگردانیدند عن المسجد الحرام از زیارت مسجد حرام أن تعتدوا که اندازه در گذارید و تعاونوا و هم پشت و هم دست و یکدیگر را یار باشید علی البر و التقوی بر نیکی و پرهیزگاری و لا تعاونوا و یکدیگر را یار مباشید علی الإثم و العدوان بر بدکاری و افزونی جویی و اتقوا الله و پرهیزید خدای إن الله شدید العقاب ۲ که الله سخت عقوبت است ...

میبدی
 
۲۷۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... ابو سلمه گفت رسول خدا ص چون از مدینه بازگشت به علی ع گفت یا علی اشعرت انه نزلت علی سورة المایدة و نعمت الفایدة

و روایت ابی کعب است از رسول خدا که هر که سورة المایدة بر خواند وی را بعدد هر جهودی و ترسایی که در دنیا است ده نیکی بنویسند و ده بدی از دیوان وی برگیرند و ده درجه در بهشت وی را بیفزایند و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم و شانزده جایگاه گفت در این سورة که یا أیها الذین آمنوا

بسم الله الرحمن الرحیم روایت است از شعبی و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه می نوشتند افتتاح بدین کردند که بسمک اللهم تا آن گه که بسم الله فرود آمد پس بسم الله می نوشتند و برین اقتصار می کردند تا آیت آمد که قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن پس همه در هم پیوستند و بنوشتند بسم الله الرحمن الرحیم

جابر بن عبد الله روایت کند که مصطفی ص بمن گفت یا جابر افتتاح بنماز چون کنی گفتم که بگویم الحمد لله رب العالمین گفت یا جابر اول بگو بسم الله الرحمن الرحیم و در خبر است که عایشه زنی را فرمود که جامه ای بر دوزد چون دوخته بود با وی گفت أ ذکرت الله حین بدأت فیه چون آغاز کردی بسم الله گفتی گفت نه گفت باز شکاف و بنام خدا ابتدا کن و در خبر است از مصطفی ص که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسی را نینگیزد که از زمین بردارد و حرمت آن نگه دارد پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد

قال رسول الله ص اکتبوها فی کتبکم و اذا کتبتم تکلموا بها و قال ابن عباس اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هی الشافیة من کل داء و تفسیر و معانی و فضایل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا أوفوا بالعقود ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست و معنی آنست که ای شما که بکتابهای پیشین ایمان آوردید عهدی که با شما کرده ام و پیمانی که بسته ام در کار محمد ص و در نبوت وی آن عهد و پیمان بجای آرید و بوفاء آن باز آیید و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت و إذ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الکتاب لتبیننه للناس الآیة جمهور مفسران بر آنند که این خطاب بر عموم است مؤمنان امت محمد را می فرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات و عهد ذمی و مستأمن هم از این بابست

روی انس بن مالک قال قل ما خطبنا رسول الله ص الا قال لا ایمان لمن لا امانة له و لا دین لمن لا عهد له

و عن علی ع قال النبی ص من عامل الناس فلم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن کملت مروءته و ظهرت عدالته و وجبت اخوته و حرمت غیبته

أحلت لکم بهیمة الأنعام این باز سخنی دیگر است که درگرفت می گوید خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند جای دیگر از این گشاده تر گفت قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق جای دیگر گفت و حرموا ما رزقهم الله افتراء علی الله قد ضلوا و انعام شتر است و گاو و گوسفند بدلیل آنکه گفت و من الأنعام حمولة و فرشا پس تفصیل آن باین سه بیرون داد گفت ثمانیة أزواج من الضأن اثنین الی آخر الآیتین شعبی گفت بهیمة الأنعام بچه است در شکم چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است مصطفی ص گفت ذکاة الجنین ذکاة امه

ابن عباس ماده گاوی دید کشته و بچه داشت در شکم ابن عباس بآن بچه اشارت کرد گفت هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم کلبی گفت بهیمة الأنعام وحش بیابانی اند آهو و خرگور و گاو کوهی و هر چه صید آن مباح است اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند که نعم باصل نامیست شتر را و آن دیگر تبع اند و بهیمه بسته زبان بود یعنی استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به و بهیمه و انعام هر دو یکسان اند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین و حق هم یقین است و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین

إلا ما یتلی علیکم یعنی غیر ما نهی الله عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فی القرآن یقرأ علیکم و ذلک فی قوله حرمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر الی قوله و ما ذبح علی النصب و کذلک فی قوله تعالی و تقدس و لا تأکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه و إنه لفسق می گوید بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم آن گاه گفت غیر محلی الصید و أنتم حرم آن چنان که در حال احرام چیزی ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست محرم را حلال نیست که صید برکند اما صید بحر رواست و شرح این در آخر سورة بیاید بجای خویش یقال رجل حرام و حرم و محرم و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند إن الله یحکم ما یرید یثبت و یبرم ما یرید و یمنع و یحرم ما یرید

مردی بود در روزگار خویش او را کندی گفتندی رای اهل زندقه داشت اصحاب وی او را گفتند اعمل لنا مثل هذا القرآن مثل این قرآن از بهر ما بساز گفت آری بسازم چیزی مثل آن پس روزگاری خود را در حجاب داشت و عزلت گرفت و درین اندیشه بماند آخر روزی برون آمد گفت من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد من در مصحف نگه کردم و درین آیت که در ابتداء سورة المایده است اندیشه کردم و باندازه دو سطر هم امر است بوفا هم نهی است از دروغ و غدر و هم تجلیل بر عموم و هم استثنا از جمع و هم اختیار از قدرت و هم اثبات حکم این معانی در دو سطر جمع کرده و این در طاقت هیچ بشر نباشد که جمع این معانی جز در مجلدی نتوان کرد

یا أیها الذین آمنوا لا تحلوا شعایر الله سبب نزول این آیت آن بود که مردی بود او را حطیم می گفتند نام وی شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکری پیش رسول خدا آمد و گفت الی ما تدعونا ما را به چه می خوانی یا محمد گفت الی شهادة أن لا اله الا الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة

جواب داد که این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران و بی رأی ایشان کاری نکنم و عقدی نبندم

اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم این بگفت و بیرون شد و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان و آن ساعت که بیرون شد رسول ص گفت لقد دخل بوجه کافر و خرج بعقبی غادر و ما الرجل بمسلم

این مرد که درآمد مسلمان نیست برویی کافرانه درآمد و بپایی غادرانه بیرون شد و براه در چون می شد بچرندگان اهل مدینه در رسید و همه را در پیش گرفت و به یمامه راند و براه در این رجز می گفت شعر

باتوا نیاما و ابن هند لم ینم

بات یقاسیها غلام کالزلم ...

... و لا بجزار علی ظهر و ضم

هذا اوان الشد فاشتدی زیم مسلمانان بر اثر وی برفتند تا واستانند نتوانستند و عاجز بازگشتند دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه می آمد در غمار حجاج بکر و ابل و تجارتی عظیم با وی و آن سرخ مدینه که رانده بود هدی خانه کعبه ساخته و قلاید در گردنهای آن افکنده مسلمانان گفتند یا رسول الله هذا الحطیم خرج حاجا فخل بیننا و بینه ما را بدو باز گذار تا داد خود از وی بستانیم رسول خدا سروا زد گفت انه قلد الهدی

او قلاده در گردن هدی افکنده است امن خود را یاران گفتند این چیزی است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم ایشان فاپس میگفتند و مصطفی ص جواب ایشان میداد تا رب العالمین آیت فرستاد یا أیها الذین آمنوا لا تحلوا شعایر الله در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت بعضی مفسران گفتند این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنی کنانه و بنی عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند و قومی سعی میان صفا و مروه نمیکردند و وقوف بعرفات از شعایر دین نمیشمردند پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعایر دین حق است و نشان اسلام است نگر تا حرمت نشکنید و شعایر دین اسلام بجای آرید و باین قول شعایر مناسک حج است قتیبی گفت شعایر الله ای علامات دینه واحدتها شعیرة و هی کل شی ء جعل علما من اعلام طاعته عطا گفت شعایر الله حرمات الله اتباع طاعته و اجتناب سخطه و گفته اند تفسیر شعایر خود در آیت مفسر است

و لا الشهر الحرام و لا الهدی و لا القلاید ماه حرام چهارند ذو القعده و ذو الحجه و محرم و رجب معنی آنست که درین ماههای حرام قتل و قتال حلال مدارید جای دیگر ازین گشاده تر گفت یسیلونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر ابن زید گفت این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند چنان که رب العزة گفت یحلونه عاما و یحرمونه عاما و قصه آنست که بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنی کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادی و گفتی الا انی قد احللت المحرم و حرمت صفر احللت کذا و حرمت کذا آنچه خواستی حلال کردی و آنچه خواستی حرام کردی و عرب آن از وی میگرفتند و میپذیرفتند تا رب العالمین آیت فرستاد که إنما النسی ء زیادة فی الکفر الآیة

و لا الهدی هدی و هدی آن بدنه است که بمنی برند آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را و لا القلاید این را دو معنی گفته اند یکی آنست که قلاید بمعنی مقلد است یعنی آن هدایا که قلاده در گردن آن می افکنند و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدی شاخی از درختان حرم بگرفتی یا پوست آن باز کردی و بر گردن شتر خود افکندی تا هر جایی که رسیدی ایمن بودی و کسی تعرض وی نکردی و هر که قصد حرم داشتی همچنین چیزی در گردن شتر افگندی ازین موی گوسفند یا پشم شتر و در خبر است که مصطفی ص نعلین درافگنده بود یا پس چیزی در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدی هر که دیدی دانستی که این هدی است آن را حرمت داشتی معنی دیگر آنست که قلاید عین قلاده است نه مقلدات و آن شاخ درخت حرم بود که می گرفتند در جاهلیت و در گردن شتر می افکندند امن خود را ...

... و تعاونوا علی البر و التقوی گفته اند بر و تقوی اینجا اسلام و سنت است و اثم و عدوان کفر و بدعت و از مصطفی ص پرسیدند که بر و اثم چیست جواب داد که البر ما انشرح له صدرک و الاثم ما جاءک فی صدرک و بروایتی دیگر گفت البر حسن الخلق و الاثم ما جاءک فی نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس

و گفته اند هر معروفی که الله تعالی بر بنده فریضه گردانیده است یابنده بطوع خود در آن شروع کرده و بجای آورده آن بر است و هر حدی که خدای تعالی در شریعت نهاد و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد و آن حدود بجای آرد آن تقوی است و اثم حدود شرایع از جای خود بگردانیدنست و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن پس تحذیر کرد و گفت و اتقوا الله و لا تستحلوا محرما إن الله شدید العقاب اذا عاقب عقوبت و عقاب آنست که با جانی گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد

حرمت علیکم این آیت ما یتلی علیکم است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت تا آنجا که گفت و المنخنقة منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود چنان که رسن در گردن وی افتد تا بمیرد یا در دام صیاد رشته دام در حلق وی افتد و بمیرد و بکارد نرسد و موقوذه آنست که بچوب میزنند وی را تا بمیرد یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد و متردیه آنست که از بالای بزیر افتد یا در چاهی افتد تا بمیرد و بذبح نرسد و نطیحه آن گوسفند است که دیگری او را بسرو می زند تا بمیرد

و ما أکل السبع و هر چه سبعی ناآموخته آن را بکشد و پاره ای از آن بخورد باقی حرام است عرب این همه حرامها حلال میداشتند و میخوردند رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد و خوردن آن برایشان حرام کرد آن گه گفت إلا ما ذکیتم مگر چیزی که بدان در رسید هنوز جان در وی مانده و بکشی کشتنی تمام و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد و خون براند و مذبوح بچشم بنگرد و بدست و پای و دنب تحرک کند مصطفی ص گفت ان الله تعالی کتب الاحسان علی کل شی ء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح و لیحد احدکم شفرته و لیرح ذبیحته

و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها فقال النبی ص ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها ...

... و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روی ذبیحه فرا قبله کند چنان که حلق ذبیحه و روی کشنده برابر قبله بود و حلقوم و مری و ودجین ببرد اگر بجایی کارد سنگی باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد یا چوبی تیز یا نی روا باشد که مصطفی ص گفت ما انهر الدم و ذکر اسم الله علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر اما السن فعظم و اما الظفر فمدی الجثة

اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست یکی وحشی بیابانی چون آهو و خرگوش و مانند آن ذکاة آن بعقر باشد هر جای که زخم و جرح بر وی توان کرد ذکاة بدان حاصل شود بشرط آنکه بچیزی محدد آن زخم بر وی آرد که مصطفی ص گفته است در بعضی اخبار و اذا اصبت بحده فکل و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ

و باید که بقصد وی بود که اگر صیدی در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود و صید را مجروح کند و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست که فعل قصد در میان نیست ضرب دوم حیوانی انسی است که وحشی شود و رمیده گردد یا در چاه افتد و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامی که طعنه بر وی توان زد بر باید زد و ذکاة بدان حاصل شود

و ما ذبح علی النصب گفته اند که نصب واحد است و جمع آن انصاب همچون عنق و اعناق و گویند که نصب جمع است و واحد آن نصاب و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند و مفسران را در این اختلاف اقوالست قومی گفتند سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده چون از بهر بتان قربان کردندی خون آن قربانی بر آن سنگها می ریختند و گوشت بر آن می نهادند تعظیم بتان را و تقرب کردن بدان

آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند قومی گفتند انصاب خود عین بتان اند که پنداشته بودند بر نام آن قربان میکردند تقدیر سخن آنست که و ما ذبح علی اسم النصب

ابن زید گفت و ما ذبح علی النصب و ما أهل لغیر الله به هر دو یکسانند قطرب گفت علی بمعنی لام است یعنی و ما ذبح للنصب ای لاجل النصب کقوله فسلام لک ای علیک إن أسأتم فلها ای فعلیها

و أن تستقسموا ان در محل رفع است یعنی فحرم علیکم الاستقسام بالازلام و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام استقسام آنست که آن قسمت که الله کرده در غیر از خیر و شر وی علم آن باین ازلام جوید و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده بر بعضی نوشته که امرنی ربی و بر بعضی نهانی ربی و بر بعضی نوشته که یسلم و بر بعضی لا یسلم و بر بعضی یرجع و یغنم و بر بعضی لا یرجع و لا یغنم پس چون یکی را از ایشان کاری پیش آمدی یا قصد سفر داشتی در آن بیت الاصنام شدی و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده یکی بیرون آوردی و آن نبشته که برآمدی بر آن حکم کردی از امر و نهی و گفته اند این استقسام بالازلام آن بود که جانوری میکشتند میان قومی بقمار و آن گه چوبی فرا می گرفتند و نامهای ایشان بر پهلوهای آن می نوشتند پس می بگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند

هر نام که برآمدی از قسمتهای آن جانور فرا آن کس دادندی استقسام آن بود و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبایر و فسق است باید که دانی و از آن پرهیز کنی سعید جبیر گفت ازلام سنگ ریزهای سپید بودند که می بزدند و بر آن حکم میکردند مجاهد گفت ازلام کعاب اند که مقامران و نردبازان دارند سفیان بن وکیع گفت شطرنج است که این هم از جمله فسق است

امیر المؤمنین علی ع بقومی بگذشت که شطرنج میباختند بانگ بر ایشان زد و گفت ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون

گفتند یا ابا الحسن اللعب بالشطرنج هو حرام فقال نعم هو القمار الاصغر

و سیل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج فنهاه و کرهه و شدد فیه و سیل عمر بن الخطاب عن الشطرنج فقال و أی شی ء هو فوصفوا له فقال هو القمار بعینه و سیل عثمان بن عفان عنه فقال هذا من عمل الجاهلیة حرام علی المسلمین و سیل علی بن ابی طالب ع عنه فقال هو التماثیل و الأباطیل و هو عمل الجاهلیة و هو حرام حرمها الله و رسوله

و سیل ابن عباس عنه فقال هو القمار بعینه و هو حرام و سیل ابو هریرة عنه فقال تسألنی عن لعب المجوس الناظر الیها کالزانی و سیل سعید بن جبیر و الحسن بن ابی الحسن البصری عنه فقالا الذی یلعب بالشطرنج هو فاسق لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه و سیل الاوزاعی عن اللعب بالشطرنج فقال هو خبیث معه شیاطین و صاحبه ملعون لانه یشتم الرب و یفتری و یکذب و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه لانه یقول قتلت الشاه و انما الشاه هو خالقه عز و جل و سیل سفیان الثوری عنه فقال هو لعب المجوس و هو اباطیل لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط و من جلس علی الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتی یفرغ منه فاذا قال قتلت الشاه قالا له قتلک الله و عذبک

و سیل احمد بن حنبل عنه فقال هو التماثیل و الأباطیل ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه و قیل لکعب الاحبار ما تقول فیمن لعب بالشطرنج فقال اللعب بالشطرنج حرام و الذی یلعب بالشطرنج ملعون و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر ثم لعب به فرعون الذی کان یقول أنا ربکم الأعلی قال و من جلس عند من یلعب بالشطرنج فقد اشترک مع ابلیس و فعله قیل لکعب یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج علی شبه ادب لا علی طریق القمار فقال ملعون و رب الکعبة ثم قال کعب الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک لقد مر نبی من الانبیاء علی رجلین یلعبان بالشطرنج فقال لهما انکما لو جلستما علی عبادة الاوثان کان احب الی مما انتما فیه لقد کفرتما بقولکما قاتلت الشاه اما علمت یا عبد الله ان الشاه هو رب العالمین فمن قال قتلت الشاه فقد کفر بالله و من قال مات شاهک فکأنه یستهزی برب العالمین فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج فانی اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء قال فلم ینتهیا عن ذلک حتی نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الی النار

این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است و شطرنج باز فاسق و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست اما بعضی فقها از متأخران اصحاب شافعی آن را رخصت داده اند بسه شرط گفته اند اذا لم یکن فی الصلاة نسیان و فی المال خسران و فی اللسان طغیان فهو انس بین الخلان و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علمای اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم ...

... میگوید اکنون که اسلام فراخ گشت و مسلمانان انبوه گشتند و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان فلا تخشوهم و اخشون شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وی از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون

الیوم أکملت لکم دینکم این آیت روز آدینه فرو آمد روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفی ص در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت مردی جهود فرا عمر خطاب گفت شما آیتی میخوانید در کتاب خویش که اگر آن آیت بما فرو آمدی آن روز که فروآمدی ما را عیدی عظیم بودی

عمر گفت کدام است گفت الیوم أکملت لکم دینکم عمر گفت من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد روز جمعه فروآمد روز عرفه و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم و بحمد الله این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش گفت آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست رسول خدا گفت یا عمر چرا میگریی

گفت یا رسول الله از آن می گریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم اکنون آیت آمد که دین سپری گشت و تمام شد و بعد از کمال جز نقصان نبود رسول خدا گفت صدقت یا عمر پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست

ابن عباس گفت رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود این آیت بوی فرو آمد یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلالة و این آیت را ایت صیف نام کردند

پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الیوم ییس الذین کفروا من دینکم پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که الیوم أکملت لکم دینکم معنی آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم فرایض و سنن حلال و حرام پیدا کردم که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرایض و احکام از آسمان فرو نیامد ...

... و رضیت لکم الإسلام دینا ای اخترت لکم الاسلام فلیس دین ارضی عند الله عز و جل من الاسلام یقول الله عز و جل و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه

میگوید آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است و اصل آن پنج چیز است چنان که مصطفی ص گفت بنی الاسلام علی خمس شهادة أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان

روی عمر بن الخطاب قال بینما نحن عند رسول الله ص اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب شدید سوداء الشعر لا یری علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد حتی جلس الی النبی ص و أسند رکبتیه الی رکبتیه و وضع یده علی فخذیه فقال یا محمد اخبرنی عن الایمان فقال الایمان ان تؤمن بالله و ملایکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر تؤمن بالقدر خیره و شره فقال صدقت فأخبرنی عن الاسلام قال الاسلام أن تشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله و تقیم الصلاة و تؤتی الزکاة و تصوم رمضان و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا قال صدقت فأخبرنی عن الاحسان قال الاحسان ان تعبد الله کأنک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک قال فأخبرنی عن الساعة قال ما المسؤل عنها بأعلم من السایل

قال فأخبرنی عن اماراتها قال ان تلد الامة ربتها و أن تری الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض قال ثم انطلق فلبثت ملیا ثم قال لی یا عمر أ تدری من السایل قلت الله و رسوله اعلم قال فانه جبرییل اتاکم یعلمکم دینکم ...

میبدی
 
۲۷۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست

یا أیها الذین آمنوا روایت کنند از جعفر بن محمد ع که درین کلمات چهار خصلت است که رب العالمین امت را بدان گرامی کرده و ایشان را بدان نواخته یکی آنکه ندانست دیگر کنایت سوم اشارت چهارم شهادت یا ای نداست ها کنایت الذین اشارت آمنوا شهادت ندا کرامتست و کنایت از رحمت و اشارت بمحبت و شهادت بمعرفت ناداهم قبل ان ابداهم و سماهم قبل أن رآهم در کتم عدم بودند که ایشان را ندا گرامی کرد در دایره وجود نیامده بودند که بنام نیکو خواند سماکم المسلمین من قبل عیب میدید و با عیب میپسندید جرم میدید و با جرم میخرید پاکان عالم علوی را میدید و آلودگان عالم سفلی را میگزید که انین المذنبین احب الی من زجل المسبحین

مثال کار آدمی بر درگاه بی نیازی با عنایت ازلی کار آن کودک است که مادر او را جامه نو دوخت گفت هان و هان ای کودک تا این لباس آرایش از آلایش نگه داری کودک از خانه بدر آمد با کودکان ببازی مشغول شد جامه آلوده کرد و با جامه آلوده قصد خانه کرد و بگوشه ای باز میشد درمانده و حیران همی گفت مادر را که مرا خواب میآید مادر دانست که کودک را ترس عتاب مادر است گفت ای جان مادر بیا که ما ترا بدر آن گه فرستادیم که آب و صابون بدست بنهادیم که ما دانستیم که از تو چه آید حال آدمی همین است چون آن نقطه دولت و صفی مملکت را از کتم عدم بحیز وجود آوردند فریاد از جان پاکان و مقدسان برآمد و تیرهای انکار در عالم جعلیت میکشیدند که أ تجعل فیها من یفسد فیها

قومی را می آفرینی که لباس الیوم أکملت لکم دینکم بدود معصیت و غبار شرک سیاه کنند و پرده حرمت از جمال چهره ایمان بردارند خطاب آمد که آری آنچه تعبیه صدف این اسرار است ما دانیم کرمنا بنی آدم ایشان عزیز کردگان الطاف عزت آمدند ما ایشان را بلباس عصمت و طیلسان امانت بعالم آلایش وقتی فرستادیم که آب مغفرت با صابون رحمت بدست نهاده بودیم

یا أیها الذین آمنوا یا من دخلوا فی امانی و ما وصلتم الی امانی الا بسابق احیانی یا من خصصتهم ببری و مشاهدتی لا تکونوا کمن اعمیتهم عن مشاهدتی و مطالعة بری بندگان را بنداء کرامت برخواند آن گه فرمان داد که أوفوا بالعقود بوفای پیمان باز آیید و عقدی که بستید و عهدی که کردید بر سر آن عهد باشید بنده من برابر تو دو پیمانست یکی اجابت ربوبیت ما دیگر تحمل امانت ما در اجابت ربوبیت مخالفت مکن

در تحمل امانت خیانت مکن اکنون که بخدایی ما اقرار دادی کار بر دیگری حوالت مکن و در حلال و حرام اشارت جز فرا شریعت مکن ...

... یا أیها الذین آمنوا لا تحلوا شعایر الله معالم شریعت است و محاسن طریقت و امارات حقیقت و دلالات قدرت و حکمت میگوید هر چه نشان ما دارد حرمت دارید و بتعظیم در آن نگرید و بفرمانبرداری پیش شوید تا برخوردار گردید

و إذا حللتم فاصطادوا اشارتست که بنده همیشه در تحت امر حق ما نتواند بود پیوسته بار وجود ما نتواند کشید ساعتی در اداء حق ربوبیت ساعتی در استجلاب حظ عبودیت وقتی چنین وقتی چنان تابنده بیاساید و زندگی کند میان این و آن از اینجا گفت مصطفی ص حبب الی من دنیاکم ثلاث الطیب و النساء و قرة عینی فی الصلاة

پیر طریقت گفت الیه چون از یافت تو سخن گویند از علم خویش بگریزم بر زهره خویش بترسم در غفلت آویزم نه در شک باشم اما خویشتن در غلطی افکنم تا دمی بر زنم ...

... حرمت علیکم المیتة مردار اگر چه خبیث است و محرم آخر بوقت اضطرار قدری از آن مباح است و از مردارها یکی گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا پس این مردار از آن صعب تر و تحریم این از آن عظیم تر یقول الله تبارک و تعالی لا یغتب بعضکم بعضا أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و گفته اند حیوانی که مأکول اللحم بود وی را دو حالست یکی آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود گرفتن آن مباح و خوردن آن حلال و چون خود بمیرد پلید باشد و خوردن آن حرام از روی اشارت میگوید این نفس آدمی چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود یعنی که مقهور دین و مأمور شرع گردد و زیر بار طاعت معبد و مذلل شود آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود قرب او مباح است و صحبت او حلال دیدار او روح دل صحبت او شادی جان و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وی را حس نماند و در حدود شرع کوشش نکند این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام

و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتی است بر ذوق جوانمردان طریقت و بر مذهب سالکان راه حقیقت منخنقه اشارتست بکسی که خود را در بند آرزوها کند و سلاسل حرص بر دست و پای خویش نهد و رسن طمع در گردن خویش افکند تا کشته حرص و شهوت شود حرامست بر سالکان و مریدان راه این چنین کس رفتن و متابعت چنین کس کردن و موقوذة اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد تا دل وی در آن زخم و حبس بمیرد مردار طریقت گردد و صحبت وی حرام شود و متردیة اشارتست بآنکس که در وادی تفرقت افتد و هلاک شود و راه حقیقت گم کند و نطیحه اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند و سرو زند تا خصم وی چیره شود و زیر زخم مردارخوار مردار گردد و ما أکل السبع آنست که طلاب دنیا سر فرا آن کنند آن مردار است و جوینده آن همچون سگ مردار بجز سگ نخورد

و ما هی الا جیفة مستحیلة ...

... و أن تستقسموا بالأزلام ذلکم فسق هر معاملتی و مصاحبتی که نه بر اذن شرع و موافقت دین رود و مقصود در آن تحصیل دنیا و مراد نفس بود آن عین قمار است صورت آن مکر و خداع و حاصل آن فسق و فساد و سرانجام آن عقوبت و عذاب

الیوم أکملت لکم دینکم الآیة جعفر بن محمد ص گفت الیوم اشارتست بآن روز که مصطفی ص را بخلق فرستادند و تاج رسالت بر فرق نبوت وی نهادند و شادروان شرع او گرد عالم درکشیدند و بساط رحمت بگسترانیدند دود شرک با طی ادبار خود شده و رسوم و آثار کفر مندرس و مضمحل گشته و از چهار گوشه عالم آواز کوس دولت محمد عربی علیه افضل الصلوات برآمده که و قل جاء الحق و زهق الباطل

صلی الاله علی ابن آمنة الذی

جاءت به سبط البنان کریما

قل للذی یرجو شفاعة احمد ...

... حسن تو ببرد آب و جاه همگان

هنوز شب بشریت را وجود نبود که آفتاب نبوت او در سماء سمو خود استوار داشت که کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین ای مهتر جمال بنمای تا همه وجود آفتاب شود یا سید صدف رحمت بگشا تا این مفلسان کنار پر از جوهر کنند

آن روی چرا به بت پرستان نبری ...

میبدی
 
۲۷۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و اذکروا نعمة الله علیکم یاد کنید نعمت خدای و نیکوکاری وی بر خویشتن و میثاقه و پیمان وی الذی واثقکم به آن پیمان که با شما بست إذ قلتم آن گه که گفتید سمعنا و أطعنا شنیدیم و فرمانبرداریم و اتقوا الله و بپرهیزید از خشم و عذاب خدای إن الله علیم بذات الصدور ۷ و بدانی که خدای دانا است بآنچه در دلهاست

یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند کونوا قوامین بحق گفتن بپای ایستید لله خدای را شهداء گواهان باشید بالقسط بداد و راستی و لا یجرمنکم و شما را بر آن مداراد و بدان میاراد شنآن قوم دشمنی گروهی علی ألا تعدلوا بر آنکه راست نروید و راست نگویید اعدلوا راست گویید و راست روید هو أقرب للتقوی این چنین نزدیکتر بود بپرهیزگاری و اتقوا الله و بترسید از خشم خدای إن الله خبیر بما تعملون ۸ که الله دانا است بآنچه شما میکنید ...

... یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند اذکروا نعمت الله علیکم یاد کنید و یاد دارید نعمت الله بر خویشتن إذ هم قوم آن گه که آهنگ کرد گروهی أن یبسطوا إلیکم أیدیهم که دست بگشایند و دست گذارند بشما ببدی فکف أیدیهم عنکم بازداشت الله دستهای ایشان از شما و اتقوا الله و بترسید از خدای و علی الله فلیتوکل المؤمنون ۱۱ و چنین باد که با خدا باد کار سپردن و پشتی داشتن گرویدگان

و لقد أخذ الله میثاق بنی إسراییل خدای پیمان ستد از بنی اسراییل و بعثنا و فرستادیم منهم از ایشان اثنی عشر نقیبا دوازده نقیب و قال الله

و خدای گفت إنی معکم من با شماام لین أقمتم الصلاة ار نماز بپای دارید بهنگام و آتیتم الزکاة و زکاة دهید از مال و آمنتم برسلی و بگروید بفرستادگان من و عزرتموهم و ایشان را شکوه دارید و یاری دهید و أقرضتم الله و وام دهید خدای را قرضا حسنا وامی نیکو لأکفرن عنکم سییاتکم بهمه حال از شما گناهان شما ناپیدا کنم و لأدخلنکم جنات و در آرم شما را در بهشتهایی تجری من تحتها الأنهار میرود زیر درختان آن جویها فمن کفر بعد ذلک منکم هر که نعمت پوشد و نسپاس گردد پس آن از شما فقد ضل سواء السبیل ۱۲ گم گشت از میان راه راست

فبما نقضهم میثاقهم بشکستن ایشان پیمان خویش را لعناهم بر ایشان لعنت کردیم و جعلنا قلوبهم قاسیة و دلهای ایشان سخت کردیم یحرفون الکلم عن مواضعه سخنان من در بعثت محمد میگردانیدند از جای خویش و نسوا حظا و فراموش کردند بهره خویش مما ذکروا به از آن پند که ایشان را داده بودند و لا تزال تطلع علی خاینة منهم و تو همیشه مطلع باشی بر خیانتی که از ایشان آید إلا قلیلا منهم مگر اندکی از ایشان فاعف عنهم در گذار از ایشان و اصفح و روی گردان إن الله یحب المحسنین ۱۲ که خدای دوست دارد نیکوکاران را

و من الذین قالوا و ازینان که گفتند إنا نصاری ما ترسایانیم أخذنا میثاقهم از ایشان هم پیمان بستدیم فنسوا حظا بگذاشتند بهره خویش مما ذکروا به از آن پند که ایشان را داده بودند فأغرینا برآغالیدیم و انگیختیم بینهم میان ایشان العداوة و البغضاء دشمنی و بزومندی إلی یوم القیامة تا روز رستاخیز و سوف ینبیهم الله بما کانوا یصنعون ۱۴ و خبر کند الله ایشان را فردا که آن چیست که میکنند ایشان امروز

میبدی
 
۲۷۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... همان است که جایها در قرآن منت بر نهاد و گفت و أتممت علیکم نعمتی و لأتم نعمتی علیکم و لیتم نعمته علیکم این همه نعمت اسلام و ایمانست که الله تعالی بر مؤمنان تمام کرده است

و میثاقه الذی واثقکم به إذ قلتم سمعنا و أطعنا یاد دارید آن پیمان که الله با شما بست و شما گفتید سمعنا و أطعنا مجاهد گفت این میثاق آن عهد است که رب العزة روز میثاق بر فرزند آدم گرفت آن گه که ایشان را از صلب آدم بیرون گرفت و همه بربوبیت الله اقرار دادند و سمعا و طاعة گفتند امروز در سرای حکم هر که بالغ شود و بر موجب آن اقرار عمل کند و ایمان آرد مؤمن است و از اهل سعادت و نجات و هر که بعد از بلوغ ایمان نیارد و عمل نکند نقض آن عهد کرد و در شمار مؤمنان نیست اما اطفال مشرکان که بلوغ نرسیدند و زمان عمل درنیافتند از ابن عباس پرسیدند که حال ایشان چیست گفت ایشان بر میثاق اول اند خدای داند که عمل ایشان چه بودی اگر روزگار زندگانی دریافتندی

آن گه گفت و اتقوا الله این تهدید است بر نقض عهد میگوید بترسید از خشم خدا و نقض عهد مکنید و پس از آنکه بالغ شدید ایمان آرید و عمل کنید ...

... و لا یجرمنکم شنآن قوم علی ألا تعدلوا مؤمنان را میگوید مبادا که عداوت شما با کفار مکه و بغض شما مر ایشان را شما را بر آن دارد که در گواهی دادن عدل و راستی بگذارید و محرمی از ایشان حلال دارید بلکه دوست و دشمن را آشنا و بیگانه را گواهی یکسان دهید اعدلوا هو أقرب للتقوی ای الی التقوی و اتقوا الله إن الله خبیر بما تعملون وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات ای قال لهم لأن الوعد قول لهم مغفرة ای تغطیة علی ذنوبهم و أجر عظیم ای جزاء علی ایمانهم و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا أولیک أصحاب الجحیم مضی تفسیره

یا أیها الذین آمنوا اذکروا نعمت الله علیکم إذ هم قوم أن یبسطوا إلیکم أیدیهم الایة قتاده گفت این آیت برسول خدا فروآمد و وی در هفتم غزا بود به بطن نخل فرو آمده کافران مکر ساختند و اتفاق کردند که چون محمد و یاران وی در نماز شوند و سر بسجود نهند ما بر ایشان حمله بریم که ایشان نماز دوست دارند و نماز بنگذارند

درین همت بودند که رب العالمین جبرییل را فرستاد بنماز خوف و درین آیت منت بر ایشان نهاد که دست دشمن از شما کوتاه کردم و شما را از مکر ایشان خبر دادم جابر بن عبد الله گفت که رسول خدا ص در بعضی سفرها بمنزل فرو آمد و یاران همه متفرق گشتند و رسول خدا سلاح که داشت از خود باز کرد و از درختی درآویخت و در سایه آن درخت بنشست اعرابیی بیامد و شمشیر رسول برگرفت و روی برسول نهاد و گفت من یمنعک منی رسول خدا گفت الله یمنعک منی

سه بار این سخن باز گفت پس اعرابی شمشیر در نیام کرد و هراسی بر وی افتاد و یاران فراهم آمدند و جبرییل در آن حال این آیت آورد

مجاهد و عکرمه و کلبی و مقاتل گفتند سبب نزول این آیت آن بود که قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند که قتال نکنند و یکدیگر را در دیات یاری دهند رسول ایشان را در دیات ایشان یاری دهد و ایشان رسول را در دیات مسلمانان یاری دهند پس دو مرد معاهد از بنی سلیم بدست مسلمانان کشته شدند اولیاء مقتول دیت طلب کردند رسول خدا برخاست و به یهود بنی النضیر شد و ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عبد الرحمن عوف با وی بودند در پیش کعب اشرف شدند و بنی النضیر آنجا حاضر رسول خدا با ایشان استعانت کرد بدیت دو مرد بر مقتضای آن عهد که از پیش رفته بود ایشان در پذیرفتند و رسول خدا و یاران را در خانه بنشاندند و خود بخلوت باز شدند و مکر ساختند گفتند اگر هرگز بر وی ظفر یابیم امروز وقت آنست کیست که این کار را شایسته است عمرو بن جحاش بن کلیب گفت این کار منست و من مرد آنم آسیا سنگی عظیم بسر وی فرو گذارم و شما را ازو باز رهانم رفت با جماعتی و این مکر ساخته رب العالمین جبرییل را فرستاد و رسول را از آن مکر ایشان خبر کرد رسول ص برخاست و بیرون شد و علی ع را بر جای خود بداشت بر در آن سرای و خود سوی مدینه رفت پس ایشان نیز بیرون آمدند و از پی رسول برفتند رب العالمین در میان این قصه آیت فرستاد آن گه بر عقب این آیت خبر داد از بنی اسراییل هم چنان که این قوم عهد رسول را نقض کردند و پیمان شکستند بنی اسراییل که پدران ایشان بودند عهدی که با خدا بسته بودند نقض کردند و پیمانی که داشتند بشکستند و ذلک فی قوله تعالی و لقد أخذ الله میثاق بنی إسراییل یعنی فی التوراة الا یشرکوا به شییا و بالایمان بالله و ملایکته و کتبه و رسله و احلال ما احل الله لهم و تحریم ما حرم الله علیهم

و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا النقیب الرییس علی القوم لانه ینقب عن امورهم یبحث عنها و یستخبرها و یبین وجوهها این دوازده نقیب از دوازده سبط بودند از اولاد یعقوب از هر سبطی نقیبی و عدد اسباط فراوان هزاران بودند موسی چون خواستی که با بنی اسراییل بیعتی کند با ایشان بیعت کردی و عهد با ایشان بستی تا از هر نقیبی از سبط خویش بیعت ستدی و با ایشان عهد بستی و گفته اند این میثاق آنست که الله تعالی وعده داد موسی را که دیار شام و زمین مقدسه بموسی و قوم وی سپارد و جباران را که سکان آن زمین اند هلاک کند پس چون بمصر آرام گرفتند الله تعالی ایشان را فرمود که به اریحای شام روید و با جباران جنگ کنید که من خدای شماام شما را نصرت دهم و موسی را فرمود تا از دوازده سبط از هر سبطی نقیبی برگزیند که پیش رود وکیل در قوم خویش باشد و ایشان را بر وفاء عهد و امتثال فرمان داد موسی آن نقیبان را برگزید و چون بزمین کنعان رسیدند ایشان را بجاسوسی بفرستاد تا احوال جبابره بازدانند عوج عنق برایشان رسید گویند این عوج بالای عظیم داشت چنان که دست وی بقعر دریا رسیدی و ماهی بگرفتی و بحرارت قرص آفتاب آن را بریان کردی و بخوردی و گفته اند که بروزگار طوفان نوح که همه روی زمین آب گرفت و بهر کوهی و بالایی که در زمین بود آب برگذشت بدو زانوی عوج بیش نرسید و نوح او را بر کشتی ننشاند و گرد عالم میگشت و سه هزار سال عمر وی بود و بروزگار موسی او را هلاک کردند پس چون آن نقبا بر عوج رسیدند عوج ایشان را بگرفت و بخانه برد و با اهل خویش گفت اینان اند که بجنگ ما آمده اند چه بینی اگر من ایشان را بیک بار در زیر پای نهم و خرد کنم اهل وی گفتند ایشان را مکش تا باز گردند و قوم خود را بگویند که چه دیدند و از شما خبر دهند پس چون از دست عوج رهایی یافتند با یکدیگر گفتند و عهد بستند که با بنی اسراییل قصه عوج نگوییم

که ایشان بترسند و مرتد شوند و از قتال باز گردند بلی با موسی و هارون بگوییم تا ایشان تدبیر کار کنند پس باز گشتند آن عهد نقض کردند و هر نقیبی قوم خود را از قتال نهی کردند و بترسانیدند مگر کالب بن یوحنا و یوشع بن نون کالب نقیب سبط یهودا بود و یوشع نقیب سبط یوسف این است قصه دوازده نقیب و شکستن پیمان ایشان

و قال الله إنی معکم یعنی مع النقبا و قیل مع بنی اسراییل فی النصر لکم و الدفع عنکم اینجا سخن تمام گشت آن گه گفت لین أقمتم الصلاة یا معشر بنی اسراییل بحدودها و فروضها و اوقاتها و معانیها و خشوعها و آتیتم الزکاة المفروضة علیکم فی اموالکم و آمنتم برسلی کلهم و عزرتموهم ای نصرتموهم و قیل اعنتموهم بالسیف و التعزیر الادب فی غیر هذا الموضع و أقرضتم الله قرضا حسنا ای صادقا من کل انفسکم و هی کل نفقة یبتغی فیها وجه الله من النوافل و الفرایض لأکفرن عنکم سییاتکم و لأدخلنکم جنات تجری من تحتها الأنهار

ثم قال فمن کفر بعد ذلک منکم ای بعد العهد و المیثاق فقد ضل سواء السبیل ای اخطأ قصد الطریق گویند از این دوازده نقیب پنج ملک بخاستند که خدای را عز و جل طاعت دار بودند داود و سلیمان و طالوت و حرقیما و پسر وی و از آن هفت دیگر سی و دو جبار بخاستند که ملک از اهل حق بقهر بستدند و تباهکاری کردند و طاغی گشتند

فبما نقضهم میثاقهم ما صلت است توکید قصه را درافزود تقدیره فبنقضهم میثاقهم این پیمان شکستن آن بود که ایشان را گفته بودند و آمنتم برسلی و عزرتموهم مراد بآن محمد بود ایشان را ایمان دادن بدو و تعزیر و نصرت او فرموده بود و ازیشان پیمان ستده پیمان شکستند و بوی کافر شدند لعناهم یعنی چون پیمان بشکستند بر ایشان لعنت کردیم پس آن لعنت که بر ایشان بود بکافر شدن ایشان بعیسی مریم و گفته اند این لعنت جزیت بود که بر ایشان نهاد و قومی را ممسوخ کرد و جعلنا قلوبهم قاسیة و دلهاشان سخت کردیم و بقراءت حمزه و علی و جعلنا قلوبهم قسیة دلهایشان بهرج کردیم و نفایه و ناسره

یحرفون الکلم عن مواضعه ای یغیرون کلام الله عن جهته من آیة الرجم و نعت النبی و صفته ابراهیم نخعی گفت تحریف آن بود که در سخنان خدا که بایشان فرو آمده بود این کلمات بود یا ابناء احباری یا ابناء رسلی ایشان بنوشتند که یا ابناء ابکاری و در آثار بیارند که بنی اسراییل بکلمه ای کافر شدند که بتصحیف برخواندند قال الله تعالی لعیسی فی الانجیل انت نبیی و انا ولدتک ای ربیتک فحرفته النصاری و قرءوا انت نبیی و انا ولدتک و نسوا حظا مما ذکروا به ای ترکوا نصیبا مما امروا به فی کتابهم من اتباع محمد ص و اقامة الحدود و لا تزال تطلع علی خاینة منهم ای علی خیانة منهم کقوله تعالی لیس لوقعتها کاذبة ای کذب و خیانت اینجا معصیت است بآن نقض عهدها که کردند چنان که کعب اشرف کرد آن گه که به مکه شد و به ابو سفیان برساختند که بجنگ محمد شوند و نیز روز احزاب نقض عهد کردند و مشرکان را پشتی دادند در حرب محمد و آن روز که به بنی النضیر شدند بطلب دیت نقض عهد کردند و مکر ساختند

رب العالمین منت مینهد بر مصطفی ص که ما پیوسته از اسرار ایشان ترا خبر میدهیم و آن نقض عهد که میکنند و بر تو مکر میسازند با تو میگوییم تا بر اسرار ایشان مطلع میشوی آن گه گفت إلا قلیلا منهم مگر اندکی که این نقض عهد نکردند چون عبد الله سلام و اصحاب وی فاعف عنهم و اصفح إن الله یحب المحسنین اول ایشان را فرمود که این نقض عهد ایشان و معصیت ایشان در گذار و عفو کن پس بعاقبت این عفو و صفح منسوخ شد بآیت سیف

و من الذین قالوا إنا نصاری أخذنا میثاقهم میگوید چنان که از جهودان در تورات عهد و پیمانی ستدیم از ترسایان در انجیل هم پیمان ستدیم باتباع محمد و نبوت وی پذیرفتن و بنعت و صفت وی اقرار دادن و هم چنان که جهودان نقض عهد کردند ترسایان هم نقض عهد کردند رب العالمین گفت فأغرینا بینهم العداوة و البغضاء إلی یوم القیامة ما عداوت و بغض در میان جهودان و ترسایان افکندیم جهود دشمن ترسا و ترسا دشمن جهود تا بقیامت و گفته اند این عداوت خود میان ترسایانست و بینهم ضمیر ترسایانست نطوریه و یعقوبیه و ملکانیه همه دشمن و خصم یکدیگرند در طلب ملک و جاه عداوت یکدیگر در دل گرفته و در خون یکدیگر شده و گفته اند این عداوت و بغضاء هواهای مختلف است در میان ایشان و جدال در دین ذکره النخعی رحمه الله

معویة بن قره گفت الخصومات فی الدین تحبط الاعمال در دین خصومت کردن و در جدال آویختن عمل باطل کند روایت کنند از علی ع که گفت ایاکم و الخصومات فانها تمحق الدین وقال النبی ص اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرة الجرب و قال الحسن ایاکم و هذه الاهواء المتفرقة المتباعدة من الله التی جماعتها الضلالة و مستقرها النار و قال الفضیل بن عیاض نظر المؤمن الی المؤمن جلاء للقلب و نظر الرجل الی صاحب البدعة و الهواء یورث العمی و عن الاوزاعی قال بلغنی ان الله تعالی اذا اراد بقوم شرا الزمهم الجدل و منعهم العمل و سوف ینبیهم الله بما کانوا یصنعون یعنی ینبیهم فی الآخرة بما کانوا یصنعون فی الدنیا من التکذیب بالنبی ص و اخفاء نعمته این سخن بر طریق تهدید گفته است چنان که کسی را گویی آری بخبر کنم ترا و آگاه شوی

میبدی
 
۲۷۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اذکروا نعمة الله علیکم رب العالمین جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و توالت آلاؤه و نعماؤه درین آیت مؤمنان را مینوازد و دو چیز با یاد ایشان میدهد یکی نعمت که برایشان ریخت دیگر پیمان که با ایشان بست

نعمت چیست و پیمان چیست نعمت دل گشادن است و هدی دادن و چراغ آشنایی در دل افروختن و دل را خلعت معرفت پوشانیدن و میان دل و میان دشمن از عظمت حصار ساختن میگوید رب العزة جل جلاله که یاد کنید این نعمت که من بشما دادم از من آزادی کنید و شکر گویید تا مستوجب زیادت نعمت گردید لین شکرتم لأزیدنکم دیگر میثاق است که با یاد ایشان میدهد میگوید یاد دارید پیمان و عهد که پذیرفتید و امر و نهی که برداشتید دانید که چه پذیرفته اید و چه برداشته اید باری که هفت آسمان و هفت زمین و کوه ها برنیارستند داشتن شما دلیری کردید و برداشتید

آسمانها و زمینها از آن برمیدند از بیم توانی و تقصیر بگریختند و بخداوند خویش زینهار خواستند شما برداشتید و خداوند خویش را بطاعت پاسخ کردید

قومی گفتند این میثاق آن پیمان است که رب العزة با تو بست سود و زیان تو بخرید و بهشت بعوض بتو داد و قرآن بر تو حجت کرد گفت إن الله اشتری من المؤمنین أنفسهم خدای تعالی بخرید از مؤمنان تنهای ایشان تا خدمت کنند بروز گرم روزه دارند بشب تاریک نماز کنند بزمستان سرد آبدست تمام کنند بجان عزیز و بمال نفیس حج و غزا کنند بیماران را عیادت کنند درویش حقیر را بپرسند و اموالهم مالهای ایشان بخرید تا از فراوان اندکی بخشند و از مایه آن صدقه و زکاة دهند برهنه را بپوشند گرسنه را سیر کنند اسیر را بازخرند درمانده را دست گیرند

چون ایشان این عهد بجای آرند ایشان را بر من چه باشد بأن لهم الجنة تا درین جهان باشند نکو دارم بدر مرگ یاری دهم در گور تلقین و بشارت دهم در قیامت سپید روی انگیزم از فزع اکبر ایمن گردانم عیبها پوشانم و گناهان اندر گذارم خصمان خشنود کنم و از حوض کوثر آب دهم و بر صراط جواز دهم و در بهشت جای دهم رضوان خود در تو پوشم حجاب بردارم دیدار باقی کرامت کنم

آن گه گفت و من أوفی بعهده من الله کیست در هفت آسمان و هفت زمین بوفای عهد باز آمده تر از خدای وافی تر و کافی تر از الله در قول راست تر و در فعل قوی تر از الله آن گه از بندگان گله کرد که من بوفای عهد بازآمدم و ایشان بوفا باز نیامدند و ما وجدنا لأکثرهم من عهد از بی وفایی و بی عهدی ایشان گله میکند میگوید با همه وفا کردم بیشترین ایشان بی وفا یافتم همه را نعمت دادم اندکی شاکر یافتم

همه را پند دادم اندکی پند پذیر یافتم همه را خواندم اندکی مجیب یافتم آن گه ایشان را پند داد و بتقوی فرمود گفت و اتقوا الله إن الله علیم بذات الصدور پرهیزید از خشم و عذاب من باز آیید بوفای من دریابید پند من بترسید از بی وفایی من

یا أیها الذین آمنوا این از الله گوای است که ایمان بنده عطاء است

کونوا قوامین لله شهداء بالقسط از روی اشارت میگوید بندگان من گواهی دهید از بهر من تا من نیز گواهی دهم از بهر شما گواهی دهید امروز که آفریدگار و پروردگار شما منم تا فردا شما را گواهی دهم که بندگان و گزیدگان من اید و ذلک فی قوله تعالی و الله شهید علی ما تعملون بوفا و عهد باز آیید تا بوفا و عهد شما باز آییم و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم بانابت از بر من باز آیید تا ببشارت از بر شما و از آیم

و أنابوا إلی الله لهم البشری و هو المشار الیه بقوله تعالی هل جزاء الإحسان إلا الإحسان وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و أجر عظیم این آیت رد است بر دو گروه گروهی که گفتند معصیت طاعت باطل کند و گروهی که گفتند عذاب کردن بیگناه در حکمت جایز نیست و این هر دو خلاف حق است و نه طریق سنت است معصیت طاعت باطل نکند که رب العزة مؤمنانرا بستود و بعمل صالح موصوف کرد آن گه وعده مغفرت داد و آن کس که سزای مغفرت بود بیگناه نباشد پس با گناه عمل صالح از وی بنیفتاد و نیز بیان کرد که بنده اگر چه با عمل صالح است محتاج عفو و مغفرت است و اگر چه پاکدامن است نیازمند رحمت است که نجات در رحمت و مغفرتست نه در طاعات و اعمال مصطفی ص گفت لو عذبنی الله و ابن مریم لعذبنا ابدا و هو غیر ظالم

و قال الحسین بن منصور من جوز التخلیق من غیر علة جوز التعذیب من غیر زلة آن کس که بخواند بی علت اگر براند بی زلت کس را بر صنع وی چرا نیست و در حکم وی چون نیست خداوندا در راستی کار تو تهمت نیست و صنع ترا علت نیست

درماندیم در مقامی که راه واپس نیست و از پیش یارا نیست در دریایی که آن را کران نیست خداوندا رهی را دریاب که رهی را بیش از این طاقت نیست بپیوند و ببخشای که مقتضای کرم جز این نیست فتح شخرف از اسرافیل مصری پرسید استاذ ذو النون که هل تعذب الاسرار قبل الزلل اسرافیل سه روز زمان خواست روز چهارم گفت مرا جواب دادند بشنو اگر روا بود ثواب بیش از عمل هم روا بود عذاب بیش از زلل ...

... پیر طریقت گفت آن درنگ خواستن زندگانی بود که اگر بوقت جواب دادی هم بر جای برفتی

و لقد أخذ الله میثاق بنی إسراییل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا بو بکر وراق گفت که در بنی اسراییل نقبا بودند پیشروان و گزیدگان ایشان و در همه حال مرجع قوم با ایشان و درین امت بدلاءاند اوتاد جهان که دلهایشان چون دلهای پیغمبران

مصطفی ص گفته یکون فی هذه الامة اربعون علی خلق ابراهیم و سبعة علی خلق موسی و ثلاثة علی خلق عیسی و واحد علی خلق محمد

و بو عثمان مغربی گفته البدلاء اربعون و الامناء سبعة و الخلفاء من الأیمة ثلاثة و الواحد هو القطب و القطب عارف بهم جمیعا و یشرف علیهم و لا یعرفه احد و هو امام الاولیاء خیار خلق اند این قوم و مصابیح دین و اعلام یقین ملوک طریقت و امناء شریعت رب العالمین ایشان را از جهانیان برگزیده و به ربطه یحبهم و یحبونه ببسته و بقید و ألزمهم کلمة التقوی استوار کرده در وادی عنایت شمع رعایت ایشان را افروخته در دبیرستان ازل ایشان را ادب صحبت درآموخته ای جوانمرد کار نه کرد بنده دارد کار خواست الله دارد

بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند چون الله بنده خیر خواهد دل او را بنظر خویش بیاراید تا حق از باطل وا شناسد بعلم فراخ کند تا دیدار قدرت در آن جای یابد بینا کند تا بنور منت می بیند شنوا کند تا پند ازلی می نیوشد راست دارد تا گمان و شک در آن نیامیزد بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید بنور خویش روشن کند تا ازو با وی نگرد بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه نگرد او را بیند

آن را که بلطف خویش حق بگزیند ...

میبدی
 
۲۷۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و قال ص القرآن سبب طرفه بید الله عز و جل و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا

و قال ابن عباس ضمن الله عز و جل لمن قرأ القرآن ان لا یضل فی الدنیا و لا یشقی فی الآخرة لقوله تعالی فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی و قال ابن مسعود من احب ان یعلم انه یحب الله و رسوله فلینظر فان کان یحب القرآن فانه یحب الله و رسوله و قیل لجعفر بن محمد ع لم صار الشعر و الخطب تمل اذا اعیدت و القرآن یعاد و لا یمل قال لان القرآن حجة علی اهل الدهر الثانی کما هو علی اهل الدهر الاول فلذلک ابدا هو غض جدید

یهدی به الله یعنی یهدی بکتابه المبین من اتبع ما رضیه الله من تصدیق محمد ص سبل السلام ای دین الله عز و جل و هو الذی شرع لعباده و بعث به رسله میگوید خدای تعالی باین قرآن راه نماید بنده ای را که بر پی رضاء حق ایستد و آن کند که الله پسندد از تصدیق محمد ص و ایمان آوردن بوی راه نماید او را بدین خداوند عز و جل آن دینی که بندگان را بآن فرمود و پیغامبران را بآن فرستاد و آن دین حنیفی است و ملت اسلام و شریعت مصطفی باین قول سلام اینجا نام خداوند است عز و جل و درست است خبر از مصطفی ص که گفت اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام

و مصطفی ص روزی عایشه را گفت هذا جبرییل یقرأ علیک السلام فقالت عایشة الله السلام و منه السلام و علی جبرییل السلام و معنی سلام در نام خداوند عز و جل بی عیب است دور از کاستن و افزودن و از حال گشتن و بدریافت وی رسیدن و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنی سلامت بود یعنی سبل السلامة التی من سلکها سلم فی دینه و دنیاه راه نماید خدای او را راهی که سلامت دین و دنیای وی در آن باشد

و یخرجهم من الظلمات إلی النور و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد باذنه یعنی بأمره و توفیقه و ارادته و یهدیهم إلی صراط مستقیم صراط نامی است راه را دیدنی و نادیدنی دیدنی خود محسوس است و نادیدنی اسلام و سنت است

لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم این در شأن ترسایان نجران فرو آمد و ایشان فرقه یعقوبیه اند گفتند عیسی پسر خداست رب العزة گفت جل جلاله یا محمد ایشان را گوی فمن یملک ای من یقدر ان یدفع من عذاب الله شییا اذا قضاه کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابی قضا کند چیزی از آن عذاب دفع تواند کرد اگر خواهد که عیسی را و مادر وی را و جمله اهل زمین را عذاب کند که تواند که آن باز دارد پس خدایی را کی شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند آن گه گفت و لله ملک السماوات و الأرض و ما بینهما یعنی ما بین هذین النوعین من الاشیاء گفته اند که خزاین آسمان باران است و خزاین زمین نبات میگوید هر دو ملک و ملک ماست و هر چه میان هر دو آفریده از بندگان و غیر ایشان یخلق ما یشاء این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسی و آمدن وی از مادر بی پدر میگوید آن را که خواهد آفریند چنان که خواهد بر مشیت و ارادت خویش اگر خواهد بی پدر آفریند چون عیسی و اگر خواهد بی پدر و مادر آفریند چون آدم وی بر همه چیز قادر است و توانا

و قالت الیهود و النصاری نحن أبناء الله و أحباؤه سخن درین آیت متداخل است ترسایان ابناء گفتند و جهودان احبا ترسایان گفتند که عیسی پسر خداست و مادر وی از ماست خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسی استو جهودان گفتند نحن اولیاء الله من دون الناس ما خاصه دوستان خداییم بیرون از همه مردمان ناس اینجا مصطفی ص است و عرب و گفته اند که ترسایان از آنجا گفتند که نحن أبناء الله که عیسی ع گفته اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذی فی السماء تقدس اسمک و این بمعنی قرب است و بر و رحمت یعنی ای خداوندی که با نیکان بندگان بمهربانی و نزدیکی چنانی که پدر مهربان بر فرزند و آن گه با مسلمانان میگفتند و الله ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبینا لقبل نبیکم و لا دین الا دیننا و لا نبی الا نبینا و انا نحن اهل العلم القدیم فلیس احد افضل منا و روا باشد که اینجا ضمیری نهند یعنی نحن ابناء رسله رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید ایشان گفتند ما پسران پیغامبران اوایم ما را عذاب نکند

رب العزة گفت یا محمد ایشان را گوی اگر پسران پیغامبران خدایید پس چرا پدران شما را که اصحاب سبت بودند عقوبت کرد و ایشان را بگناهان خویش فرا گرفت

بل أنتم بشر ممن خلق نه چنانست که شما گفتید که شما گروهی مردمانید چنان که آفریدگان وی از فرزندان آدم یغفر لمن یشاء آن را که خواهد از آفریدگان خویش بیامرزد اگر خواهد جهود را از جهودی و ترسا را از ترسایی توبه دهد و او را بیامرزد و یعذب من یشاء و اگر خواهد او را بر آن کفر بمیراند و او را عذاب کند و لله ملک السماوات و الأرض و ما بینهما من الخلق و إلیه المصیر المرجع فی الآخرة

یا أهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم یعنی اعلام الهدی و شرایع الدین علی فترة من الرسل از میلاد عیسی ع تا بمیلاد محمد ص گفته اند که ششصد سال بود و بروایتی پانصد و شصت سال و بروایتی چهارصد و سی و اند سال و تا بروزگار عیسی پیغامبران پیوسته آمدند پس یکدیگر تا برفع عیسی پس از آن بریده گشت و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد ص قومی گفتند پس عیسی سه پیغامبر دیگر از بنی اسراییل بودند و ایشانند که رب العزة در سورة یس قصه ایشان گفت إذ أرسلنا إلیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث

أن تقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر یعنی لیلا تقولوا محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگویید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد آن گه مصطفی ص بشما آمد هم بشیر است و هم نذیر بشیر بالجنة نذیر من النار بشیر بالمؤمنین و نذیر للجاحدین مصطفی ص را در قرآن بیست نام است بده فایده در دو قرین یکدیگر دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند و هو محمد و احمد یقول الله تعالی محمد رسول الله یأتی من بعدی اسمه أحمد و دو نام تعظیم است و هو الرسول و النبی یقول الله تعالی یا أیها النبی یا أیها الرسول و دو نام شفقت است و مهربانی و هو الرؤف و الرحیم لقوله تعالی بالمؤمنین رؤف رحیم و دو نام است بشارت و نذارت را و هو البشیر و النذیر لقوله تعالی إنا أرسلناک بالحق بشیرا و نذیرا و دو نام است دعوت و هدایت را و هو الداعی و الهادی لقوله تعالی و داعیا إلی الله بإذنه و لکل قوم هاد و دو نام است نفع امت را و هو النور و السراج لقوله تعالی قد جاءکم من الله نور و قال تعالی و سراجا منیرا و دو نام است ظهور حجت را بر دشمنان و معاندان و هو البرهان و البینة لقوله تبارک و تعالی قد جاءکم برهان من ربکم و قال تعالی حتی تأتیهم البینة رسول من الله و دو نام تکریم است خصوصیت وی را و هو العبد و الکریم لقوله تعالی و تقدس أسری بعبده و قال تعالی إنه لقول رسول کریم و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت و هو المزمل و المدثر لقوله تبارک و تعالی یا أیها المزمل یا أیها المدثر و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزت وی را و هو طه و یس

روی ابو ذر قال قلت یا رسول الله هل سماک الله عز و جل فی شی ء من الکتب قال نعم یا با ذر سمانی الله فی التوراة یحید و فی الزبور الماحی و فی الانجیل احمد و فی القرآن محمدا قلت یا رسول الله لم سمیت یحید قال لانی احید بأمتی عن النار قلت لم سمیت الماحی قال محا الله عز و جل بی الاوثان عن جزیرة العرب قلت لم سمیت احمد قال حمدنی الامم کلها قلت لم سمیت محمدا قال أنا محمود فی اهل السماوات و محمود فی اهل الارض

و إذ قال موسی لقومه یا قوم اذکروا نعمت الله علیکم إذ جعل فیکم أنبیاء و جعلکم ملوکا در بنی اسراییل پیغامبران در سبط لاوی بودند و ملوک در سبط یهودا و گفته اند جعل فیکم أنبیاء آن هفتاد مرد بودند که موسی ایشان را برگزید و با خود بمناجات برد و ایشان را صاعقه رسید پس از آن صاعقه زنده گشتند و پس از موسی و هارون پیغامبران بودند و جعلکم ملوکا یعنی تملکون انفسکم بعد تبعید فرعون ایاکم میگوید پس از آنکه زیردست فرعون بودید و شما را ببندگی گرفته اکنون شما را آزاد و بر نفس خود پادشاه کرد و از زیردستی و بندگی وی رهایی داد و قیل و جعلکم ملوکا ای اغنیاء شما را توانگر کرد تا از یکدیگر بی نیاز گشتید

مردی فرا عبد الله عمر گفت السنا من فقراء المهاجرین نه ما از جمله درویشان مهاجرانیم عبد الله گفت ترا هیچ زن هست گفت هست گفت هیچ مسکن داری که در آن نشینی گفت دارم گفت پس تو از توانگرانی آن مرد گفت من خادم نیز دارم عبد الله گفت فانت من الملوک تو از جمله ملوکی و باین معنی مصطفی ص گفت من اصبح معافی فی بدنه آمنا فی سربه عند قوت یومه فکأنما حیزت له الدنیا یکفیک ابن آدم منها ما سد جوعتک و واری عورتک فان کان لک بیت یواریک فذاک و ان کانت دابة ترکبها فبخ فلق الخبز و ماء الجر و ما فوق الازار حساب علیک

و عن ابی سعید الخدری عن النبی ص قال کان بنو اسراییل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک ضحاک گفت بنی اسراییل را ملوک از آن گفت که خانهای فراخ داشتند و آب روان در آن قال و من کان مسکنه واسعا و فیه ماء جار فهو ملک قتاده گفت ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند و از فرزندان آدم اول کسی که حشم ساخت ایشان بودند و جعلکم ملوکا یعنی و جعل فیکم ملوکا و آتاکم ما لم یؤت أحدا من العالمین من فلق البحر و المن و السلوی و تظلیل الغمام و غیر ذلک

یا قوم ادخلوا الأرض المقدسة یعنی المطهرة سمیت مقدسة لانها قدست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء و یتقدس فیها من الذنوب گفته اند زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن مصطفی ص گفت طوبی للشام قیل لأی ذلک یا رسول الله قال لان ملایکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها و قال ص اللهم بارک لنا فی شامنا اللهم بارک لنا فی یمننا قالوا یا رسول الله و فی نجدنا فقال هنالک الزلازل و الفتن و بها یطلع الشیطان و قال ص ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس قلنا یا رسول الله ما تأمرنا قال علیکم بالشام سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة جند بالشام و جند بالیمن و جند بالعراق فقال رجل یا رسول الله خر لی ان ادرکت ذلک قال علیکم بالشام فانها خیرة الله من ارضه یجتبی الیها خیرته من عباده یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة الله من ارضه الشام فان الله قد تکفل لی بالشام و اهله

مجاهد گفت زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است کلبی گفت زمین دمشق و فلسطین و بعضی اردن است و قال عبد الله بن مسعود قسم الخیر عشرة اجزاء فجعل منه تسعة بالشام و واحد بالعراق و قسم الشر عشرة فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام قال و نزل حمص الشام سبع مایة من اصحاب رسول الله ص فیهم سبعون بدریا التی کتب الله لکم یعنی کتب فی اللوح المحفوظ انها مساکن لکم و قال السدی ای امرکم الله ان تدخلوها

گفته اند این فرمان به بنی اسراییل پس غرق فرعون بود که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومی بودند با شخصهای عظیم و بالاهای بلند و بطشتها و قوتها و کس دیده اند از شان که پنج تن از بنی اسراییل در کف دست بگرفته بود و زمین قدس زمینی بود با نعمت فراخ و میوه های نیکو وهب منبه گفت انار بود چنان که پنج تن از بنی اسراییل در زیر پوست نیم انار میشدند و انگور بود چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد در هر دهی هزار بستان در آن میوه های الوان

و لا ترتدوا علی أدبارکم ای لا ترجعوا کفارا فتنقلبوا خاسرین

میگوید طاعت دارید و فرمان برید و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید که زیان کاران باشید و قیل لا ترتدوا علی أدبارکم ای لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول میگوید روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید و در نشوید که آن گه زیانکار گردید کلبی گفت ابراهیم خلیل ع بر کوه لبنان شد وی را گفتند در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد آن زمین مقدس است و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم قالوا یا موسی إن فیها قوما جبارین چون آن دوازده نقیب که موسی ایشان را بجاسوسی فرستاده بود بازگشتند و آنچه دیده بودند با موسی بگفتند موسی ایشان را گفت این کار پنهان دارید آنچه دیدید بر بنی اسراییل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند بد دل شوند و بترسند و از قتال باز ایستند ایشان رفتند و بر خلاف قول موسی هر کس باقرین خود بگفتند بنی اسراییل چون آن بشنیدند همه آواز برآوردند و گریستن در گرفتند گفتند یا لیتنا متنا فی ارض مصر و لیتنا نموت فی هذه البریة و لا یدخلنا الله ارضهم فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم پس رفتند و خود را پیش روی ساختند تا با زمین مصر روند اینست که رب العالمین گفت قالوا یا موسی إن فیها قوما جبارین و إنا لن ندخلها حتی یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون چون ایشان همت کردند که باز گردند موسی و هارون هر دو بسجود در افتادند و خدای را عز و جل ثنا گفتند و در وی زاریدند و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد قال رجلان یکی یوشع بن نون ابن افراییم بن میشی بن یوسف و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسی بخواهر وی مریم و گفته اند یوشع از سبط ابن یامین بود و کالب از سبط یهودا

من الذین یخافون ای یخافون الله فی مخالفة امره أنعم الله علیهما بالتوفیق و الیقین این دو مرد گفتند که در روید از در این شهر و باک مدارید و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهای قوی دارند و دلهای ضعیف و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمنان اید و یقین دانید که خدای تعالی شما را نصرت دهد که الله موسی را وعده نصرت داده و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند

ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند و میگفتند یا موسی إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فیها فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون ای فاذهب انت فقاتل و ربک فی الدفع عنک و النصر لک علیهم إنا هاهنا قاعدون انا لا نستطیع قتال الجبارین و قال بعضهم کان هارون اکبر من موسی و کان محبا معظما فی بنی اسراییل و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک یعنی هارون فقاتلا کقوله تعالی معاذ الله إنه ربی أحسن مثوای ای سیدی و کبیری

روی ان النبی ص قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت انی ذاهب بالهدی فناحره عند البیت

فقال المقداد بن اسود اما و الله لا نقول کما قال قوم موسی فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک و لو خضت بحرا لخضنا معک و لو تسنمت جبلا لعلوناه معک و لو ذهبت بنا الی برک الغماد لتابعناک فلما سمعها اصحاب رسول الله ص بایعوه علی ذلک و رأیت رسول الله اشرق وجهه لذلک و سره موسی چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش دعا کرد گفت رب إنی لا أملک إلا نفسی و أخی یعنی و اخی ایضا لا یملک الا نفسه و قیل معناه لا املک الا نفسی و لا املک الا اخی و این از بهر آن گفت که برادر وی مطیع وی بود و کان یملک طاعته موضع اخی بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب

فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین ای باعد بیننا و بین القوم العاصین الذین عصوا ان یقاتلوا عدوهم ای لا تجعلنی و أخی فی جملتهم پس وحی آمد بموسی که یا موسی اکنون که عصیان نمودند و تو ایشان را فاسقان نام کردی ایشان را عذاب فرو گشایم و همه را هلاک کنم و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب موسی بزارید در الله و گفت خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش بار خدایا در گذار و عفو کن از ایشان باشد که از صلب ایشان فرزندانی آیند که از فرمانبرداری بنگردند رب العالمین گفت یا موسی مرادت بدادم اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند و این بیابان برایشان حرم ساختم و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید گفته اند که شش فرسنگ بود بعرض و دوازده فرسنگ بطول و بروایتی نه فرسنگ بعرض و سی فرسنگ بطول و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه و شبانگاه هم بآن منزل اول بودند و گفته اند که در روز محبوس بودند و در شب میرفتند از اول شب تا بامداد میرفتند بامداد هم بمقام اول شب بودند پس بموسی نالیدند و موسی دعا کرد تا رب العزة من و سلوی بایشان فرو فرستاد و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر کودک که میزاد با جامه میزاد چندان که وی را دربایست بود و چنان که کودک میبالید جامه با وی میبالید و چون آب خواستند موسی دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت فذلک قوله قد علم کل أناس مشربهم

نفری عظیم بودند ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد یوشع بن نون و کالب بن یوفنا و هارون و موسی هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت و موسی یوشع را خلیفه خود کرد بر بنی اسراییل چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکری فراهم کرد از بنی اسراییل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند و پس ایشان خاسته بودند به اریحا شده بجنگ جباران و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد و آن جباران بدست بنی اسراییل بتأیید و نصرت الله همه کشته شدند چنین گویند که روز آدینه جنگ بود نماز شام درآمد آفتاب فرو شده که هنوز قومی از آن جباران مانده بودند و روز شنبه ایشان را دستوری جنگ نبود ترسیدند که اگر فایت شود آن نفر باقی بمانند و بدست ایشان عاجز گردند دست برداشت یوشع و گفت اللهم ازدد الشمس علی آن گه گفت بار خدایا آفتاب در طاعت تو و من در طاعت تو باز آر این آفتاب تا تمام بسر برم فرمان برداری تو آفتاب بفرمان حق باز آمد و یک ساعت در آن روز بیفزود تا آن جباران همه کشته شدند و زمین شام یک سر بنی اسراییل را مسلم گشت

تواریخیان گفتند عمر موسی صد و بیست سال بود بیست سال در ملک افریدون و صد سال در ملک منوچهر و بروایتی دیگر عمر موسی هشتاد و نه سال بود و عمر هارون هشتاد و هشت سال بیک سال هارون پیش از موسی برفت عمر بن میمون گفت هر دو در تیه فرو شدند و وفات هارون چنان بود که موسی و هارون هر دو در غاری نشسته بودند ناگاه فرمان حق بهرون رسید کالبد وی از روح خالی گشت

موسی وی را دفن کرد آن گه به بنی اسراییل باز شد و ایشان را از آن کار خبر کرد

بنی اسراییل او را دروغ زن گرفتند گفتند هارون را بکشتی که ما وی را دوست میداشتیم و با وی انس داشتیم موسی در خدا نالید از آن گفت ایشان رب العالمین بموسی وحی فرستاد که ایشان را بر بالین قبر هارون حاضر کن تا من او را بینگیزم و جواب دهد رفتند و موسی دعا کرد آن گه گفت یا هارون بیرون آی از قبر خویش

هارون از خاک سر بر زد و خاک از سر خویش می افشاند آن گه گفت یا هارون انا قتلتک قال لا و لکن مت قال فعد الی مضجعک فانصرفوا

از وجهی دیگر نقل کرده اند وفات هارون و هو الاصح روی جابر بن عبد الله قال قال رسول الله ص خرج موسی و هارون حاجین او معتمرین فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسی ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود قال فنقله الی احد فمات باحد فقبره باحد

این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسی و هارون هر دو از تیه بیرون شدند و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسی بود و یدل علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسی ع و أما وفاة موسی فالصحیح فی ذلک ما

روی ابو هریرة قال قال النبی ص جاء ملک الموت الی موسی لیقبض روحه

میگوید ملک الموت بر موسی رفت تا معالجه قبض روح وی کند بفرمان حق موسی گفت ما جاء بک بچه آمدی چه ترا آورد اینجا بنزدیک من ای مرید حضرت

گفت آمده ام تا قبض روح تو کنم گفتا لطمه ای بر روی وی زد دیده وی بر افکند ملک الموت بحضرت احدیت بازگشت گفتا بار خدایا خود می بینی که موسی دیده من چه کرد وی مرگ می نخواهد و مرا قبض روح وی می فرمایی بار خدایا اگر نه کرامت وی بودی و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو من کاری دشخوار ازین مرگ بسر وی فرو آوردمی رب العزة آن دیده وی بوی باز داد آن گه گفت باز گرد و او را مخیر کن میان مرگی و زندگانی و با وی بگو دست خویش بر پشت گاو نه چندان که عدد مویها است در زیر دست تو ترا زندگی میدهم اگر میخواهی باز آمد و پیغام خدای بگزارد موسی گفت ثم ما ذا بعد هذا البقاء پس ازین بقا پس ازین روزگار زندگی چه خواهد بود گفت مرگ گفت پس هم اکنون اولی تر آن گه گفت بار خدایا اگر ناچار است باری بزمین مقدسه خواهم پس در زمین مقدسه رفت در صحرایی میشد سه کس را دید که گوری میشکافتند و لحد آن میپرداختند موسی آنجا برگذشت در آن گور نگرست گفت این از بهر که راست میکنید گفتند از بهر مردی که قد و بالای وی همچون قد و بالای تو است اگر تو فرو شوی تا اندازه آن بدانیم نیکو بود موسی فرو شد و خویشتن را در آن لحد فرو کشید بفرمان الله آن گور فراهم شد مصطفی ص گفت لو کنت ثمة لأریتکم قبره الی جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر

بروایتی دیگر گفته اند که موسی صومعه ای ساخته بود و از خلق عزلت گرفته و بعبادت الله مشغول گشته مادر داشت و عیال و فرزندان و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردی روزی ملک الموت خود را بوی نمود سلام کرد و جواب شنید ...

... گفت یا اماه باضطرار آمدم نه باختیار روزگار عمرم برسید و اجل در رسید اینک برید مرگ بر پی ما و راه حیات فرو گرفت بر ما آمدم تا شما را وداع کنم که نیز شما را تا بقیامت نه بینم مادر گفت ای پسر نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنی و با خود ببهشت بری موسی گفت بدان شرط که وصیت من بر کار گیری

خدای را طاعت دار باشی و درویشان را نوازی و فرزندانم را نیکوداری این سخن بگفت آن گه بگریست و زار بنالید فرمان آمد از حضرت عزت که این گریستن از بهر چیست از بهر آمدن است بحضرت ما موسی گفت بار خدایا دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست فرمان آمد یا موسی عصا بر زمین زن عصا بر زمین زد

زمین شکافته شد سنگی پدید آمد عصا بر آن سنگ زد سنگ شکافته شد از میان آن سنگ کرمکی بیرون آمد برگی سبز در دهن داشت خدای گفت یا موسی این کرمک را درین موضع ضایع نکنم فرزندان ترا ضایع چون کنم آن گه با ملک الموت در مناظره آمد گفت جان من از کدام عضو برخواهی داشت گفت از دست گفت دستی که الواح تورات بوی گرفته ام گفت از پای گفت پایی که از وی بمناجات حق رفته ام گفت از زبان گفت زبانی که با الله بدان سخن گفته ام گفت یا موسی مگر خمر خورده ای گفت نخورده ام گفت دمی بمن ده تا بدانم موسی دمی بوی دمید رب العالمین روح پاک وی با آن دم بیرون آورد کالبد موسی خالی گشت

فریشتگان آسمان بانگ برآوردند که مات کلیم الله

آورده اند که یوشع بن نون موسی را بخواب دید گفت کیف وجدت الموت گفت کشاة سلخت و هی حیة قومی گفتند موسی و هارون با ایشان در تیه نبودند که ایشان در حبس و عذاب بودند و پیغامبران را در عذاب ندارند و درست تر آنست که موسی و هارون با ایشان در تیه بودند اما آن کار بر ایشان آسان و خوش بود چنان که آتش که طبع وی احراق است بر ابراهیم ع خوش بود و او را در آن رنج نبود

فلا تأس علی القوم الفاسقین ظاهر آنست که این خطاب با موسی است و روا باشد که این خطاب با محمد ص رود ای لا تحزن یا محمد علی قوم لم یزل شأنهم المعاصی و مخالفة الرسل

میبدی
 
۲۷۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و تقدس و اتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق این دو پسر آدم یکی هابیل است و دیگر قابیل و قیل قاین و هو الاصح و آدم را علیه السلام چهل فرزند بود به بیست بطن بیامده هر بطنی پسری و دختری مگر شیث که مفرد آمد بی هم بطنی که با وی بود و اول فرزند که آمد وی را قابیل بود و توأمه وی اقلیمیا دوم هابیل و توأمه وی لوذا و آخر فرزندان عبد المغیث بود و توأمه وی امة المغیث

پس رب العالمین در نسل آدم برکت کرد و بسیار شدند فرزند فرزندان چنان که آدم چهل هزار ازیشان بدید پس از دنیا بیرون شد و در مولد قابیل و توأمه وی اختلافست علما را قومی گفتند در بهشت بود پیش از آنکه بزلت در افتاد و حوا در آن ولادت هیچ درد زه و رنج طلق و اثر نفاس ندید از آنکه در بهشت قاذورات نبود پس چون بزمین آمد بهابیل و توأمه وی یار گرفت و بولادت ایشان رنج و نفاس دید چنان که زنان بینند قومی گفتند ولادت ایشان در بهشت نبود که هم در زمین بود پس از آنکه از بهشت بیرون آمد بصد سال پس چون بحد بلوغ رسیدند فرمان آمد از حق جل جلاله بآدم که خواهر هابیل بزنی بقابیل ده و خواهر قابیل بهابیل و در شرع وی روا بود که پسر این بطن دختر آن بطن دیگر بزنی کردی یا دختر هر بطنی که خواستی مگر توأمه خویش که هم بطن وی بود این یکی روا نبود

آدم این پیغام ملک جل جلاله با حوا بگفت و حوا با هر دو پسر گفت

هابیل رضا بداد و پیغام خدای را گردن نهاد و قابیل خشم گرفت و فرمان نبرد و گفت این آدم میکند نه خدای میفرماید و من خواهر خود بزنی بهابیل ندهم که خواهر من نیکوتر است و کانت اجمل بنات آدم من او را خود بزنی کنم و من بدو سزاترم که ولادت ما در بهشت بوده و ولادت ایشان در زمین و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است و بدان رضا ندهم که بوی دهند آدم گفت حلال نیست که تو وی را بزنی کنی خواهر هابیل ترا حلال است و فرموده خدای است جواب داد که این رای تو است نه فرموده خدای و من نشنوم و فرمان نبرم

آدم گفت اکنون هر یکی قربانی کنید هر آن کس که قربانی وی پذیرفته آید اقلیمیا زن وی باشد و هابیل شبان بود گوسفندان داشت و قابیل برزیگر بود کشاورزی کردی هابیل رفت و آن نر میشی نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود و نام وی زریق این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود و قابیل رفت و از آن خوشهای ردی بی مغز چیزی جمع کرد و آورد هر دو بر کوه شدند و آن قربانی خویش بر سر کوه نهادند و آدم با ایشان بود و قابیل در دل داشت که اگر قربانی من پذیرند یا نپذیرند خواهر خود بزنی بوی ندهم و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت پس آدم دعا کرد تا آتشی سفید از آسمان فرو آمد و نخست فرامیش هابیل شد و بوی بوی فرا داشت آن گاه با قربانی وی گشت و بخورد و فرامیش قابیل شد و وی را ببویید آن گه فرا قربان وی شد و نخورد هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود آتش برین صفت از آسمان فرو آمدی و صاحب قربان را ببوییدی آن گه با قربان وی گشتی اگر بخوردی مقبول بودی و اگر نخوردی مردود بودی و گفته اند آن نر میش که هابیل قربان کرد و پذیرفته آمد خدای تعالی آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند و آن کبش فدای وی شد

و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وی را هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق ع که گفت معاذ الله که آدم دختر خود به پسر خود داد که اگر این روا بودی و آدم کردی مصطفی ص همان کردی و روا داشتی که دین هر دو یکسان بود اما رب العزة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد حورایی از بهشت بزمین فرستاد بصورت انسی و در وی رحم آفرید و با آدم وحی آمد که این حورا بزنی بهابیل ده و دختری را از اولاد جان صورت انسی داد و آدم را فرمود که وی را بزنی بقابیل ده پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت من پسر مهینم و هابیل پسر کهین چرا حورا بوی دادی و من بدو سزاوارتر بودم آدم گفت یا بنی ان الفضل بید الله این فضل خداست او را دهد که خود خواهد قابیل گفت این رأی تو بود نه فرموده خدای گفت اکنون قربانی کنید هر یکی از شما تا آن کس که قربان وی پذیرفته بود فضل و شرف وی را بود و حورا سزای وی بود

پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد و قربان قابیل مردود قابیل را حسد آمد بر برادر و بغی کرد با وی و آن حسد و بغی و کینه در دل میداشت تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه و آدم ع چون خواست بمکه شود آسمان را گفت یا سماء احفظی ولدی یا آسمان فرزند من گوش دار و امانت من نگه دار ...

... فطوعت له نفسه قتل أخیه ای فطاوعته نفسه فی قتل اخیه نفس وی او را فرمانبردار شد و بطوع پیش آمد در آن قتل و هیچ سر وانزد تا او را بکشت

گفته اند که اول راه بقتل نمی برد و نمیدانست که چگونه میباید کشت ابلیس بیامد و در وی آموخت که بگذار تا در خواب شود چون در خواب شد سنگی بوی داد که این سنگ بر سر وی زن چنان کرد بفرمان ابلیس و او را بکشت و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد و در آن حال زمین خون وی فرو خورد چنان که آب فرو خورد رب العالمین آن زمین بلعنت کرد و سباخ گردانید تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود پس چون وی را کشته بود ندانست که با وی چه باید کرد و چون دفن باید کرد وی را بر پشت خویش گرفت و هشتاد روز با خود میگردانید و بروایتی سه روز از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت تا با یکدیگر جنگ کردند و یکی کشته شد

آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفره ای بکند و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد و قابیل در آن مینگرست ...

... پس ندا آمد از آسمان که یا قابیل ما فعل اخوک برادر تو چه کرد

و کجاست جواب داد که من ندانم و نه بر وی من رقیب بودم گفتند قتلته لعنک الله او را بکشتی رو که لعنت بر تو باد قابیل بترسید از آن آواز و از میان خلق بگریخت و با وحش بیابان بیامیخت و در آن وقت وحش بیابانی با آدمی متأنس بودند و وحشی نبودند چون روزی چند برآمد گرسنه شد طعامی نمی یافت آهوی بیابانی را بگرفت و سنگ بر سر وی میزد تا بکشت آن را و بخورد رب العالمین آن روز موقوذه در شرایع حرام کرد و وحش بیابانی ازو نفرت گرفتند و پس از آن با بنی آدم انس نگرفتند

پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا و او را بزمین عدن برد از دیار یمن ابلیس او را گفت تو ندانی که آتش چرا قربان هابیل بخورد و قربان تو نخورد از بهر آنکه وی خدمت و عبادت آتش کرد تو نیز آتشی بساز تا ترا و جفت ترا معبود بود آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد و آتشگاهی بساخت

اول کسی که آتشگاه ساخت و آتش پرستید وی بود رب العزة فرشته ای بر وی گماشت تا پای راست وی با سرین چپ وی بست و پای چپ وی با سرین راست بست و استوار کرد و او را محکم ببست آن گه او را در آفتاب گرم افکند و هفت حظیره آتش گرد وی درآورد و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد پس از آن وحی آمد از حق جل جلاله که اخسفی به قابیل را بزمین فرو بر زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد قابیل فریاد کرد و رحمت خواست رب العزة گفت ویحک انما اضع رحمتی علی کل رحیم من رحمت بر رحیمان کنم الراحمون یرحمهم الرحمن ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السماء دیگر باره فرمان آمد بزمین که وی را فرو بر تا بنیمه تن فرو شد سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر فرو شد و تا بقیامت فرو میشود

و گفته اند که این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و نای و بربط و چنگ و امثال آن و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد و نسل ایشان بریده شد و نسل شیث پیوسته گشت مصطفی ص گفت لا تقتل نفس مسلمة الا کان علی ابن آدم کفل من دمه لانه اول من سن القتل و قال ص حین سیل عن یوم الثلاثاء فقال یوم دم

قالوا و کیف یا رسول الله قال فیه حاضت حواء و قتل ابن آدم اخاه

ابن عباس گفت چون هابیل بدست قابیل کشته شد آن روز در درختان خار پدیدآمد و میوه ها بعضی ترش گشت و طعمها بگردید و روی زمین دیگرگون گشت آدم به مکه بود گفت قد حدث فی الارض حدث امروز در زمین حادثه ای پدیدآمده است ندانم تا چه بوده بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید و این چند کلمت بزبان سریانی بگفت و بعضی فرزندان وی نقل با عربیت کردند

تغیرت البلاد و من علیها ...

... لهابلها و قابلها یصیح

لقتل ابن النبی بغیر جرم

فقلبی عند قتلته جریح

و پس از آن آدم روزگاری دراز بگریست و اندوهگن میبود بر فراق هابیل و نمیخندید تا رب العزة وی را گفت حیاک الله و بیاک ای اضحکک پس از آن بخندید و دل وی خوش گشت و از پس قتل هابیل پنجاه سال برآمد و عمر آدم بصد و سی سال رسید شیث آورد و نام وی هبة الله رب العزة عبادت خلق در ساعت شب و روز وی را در آموخت و پنجاه صحیفه با وی فرو فرستاد و وصی آدم بود و پس از وی خلیفه و ولی عهد وی و نور مصطفی ص از حوا با وی انتقال کرده و این خصوصیت از میان فرزندان یافته و در آن قصه ایست معروف بجای خود گفته شود ان شاء الله تعالی

من أجل ذلک کتبنا علی بنی إسراییل درین اجل ذلک مخیری خواهی با نادمین بر یعنی پشیمان شد از بهر آن ورخواهی ابتدا کن

من أجل ذلک کتبنا ای من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا علی بنی إسراییل از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد و او را بکشت ما بر بنی اسراییل فرض کردیم و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنی اسراییل را بذکر مخصوص کرد که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد میگوید واجب کردیم بر ایشان که هر کسی که تنی بکشد بغیر نفس یعنی بغیر قود أو فساد یعنی بغیر فساد فی الأرض بی قصاص یا بی انبازی که در خون کشته ای داشته بود با کشنده ای یا پس احصان زنایی کرده بود یا از دین برگشته بود فکأنما قتل الناس جمیعا هم چنان بود که همه مردمان کشته بود یعنی باستحقاق عقوبت و دوری از مغفرت نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت که اندازه آن الله داند چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند

یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید

و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا و هر که تنی زنده کند یعنی او را از دست کشنده ای رها کند یا از غرقی و حرقی و هدمی برهاند یا از ضلالتی و کفری بازآرد هم چنان بود که همه مردمان زنده کرده بود یعنی مزد وی چندان باشد که همه مردمان رهانیده باشد ابن عباس گفت من قتل نبیا او اماما عدلا فکأنما قتل الناس جمیعا و من شد علی عضد نبی او امام عدل فکأنما احیا الناس جمیعا فتاده و ضحاک گفتند عظم الله اجرها و عظم وزرها فمعناها من استحل قتل مسلم بغیر حقه فکأنما قتل الناس جمیعا لأنهم لا یسلمون منه و من احیاها فحرمها و تورع عن قتلها فکأنما احیا الناس جمیعا لسلامتهم منه

قال رسول الله ص من سقی مؤمنا شربة من ماء و الماء موجود فکأنما اعتق سبعین و من سقی فی غیر موطنها فکأنما احیا نفسا و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا

و لقد جاءتهم رسلهم بالبینات بما بان لهم صدق ما جاءوهم به ثم إن کثیرا منهم بعد ذلک فی الأرض لمسرفون ای مجاوزون حد الحق

إنما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعی کنند و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگ اند آنست که در ناایمنی راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن مقاتل گفت و ابن جبیر که این در شأن قومی عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند و در دل نفاق و کفر میداشتند پس گفتند ما در مدینه نمیتوانیم بودن و از وباء مدینه میترسیم و آب و هواء آن ما را سازگار نیست رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند گفت روید و ابوال و البان آن بکار دارید و از آن بخورید تا صحت یابید ایشان رفتند و رعاة را کشتند و شتران را جمله براندند و مرتد گشتند خبر بمدینه افتاد و لشکر اسلام تاختن بردند و ایشان را گرفتند و آوردند رسول خدا فرمود تا دستها و پایهاشان ببرند و داغ بر چشمهاشان بنهند و میل درکشند و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را تا بمیرند جبرییل آمد در آن حال و این آیت آورد گفت یا محمد ملک میگوید جل جلاله که جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم نه آن مثلت که تو فرمودی پس رسول خدا مثلت نهی کرد و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت

کلبی گفت این در شأن ابو بریدة الاسلمی آمد و هو هلال بن عویمر که با رسول خدا عهد بست که یاری وی ندهد و دشمنان را نیز بر وی یاری ندهد و مسلمانان را از خود ایمن دارد و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند و هر کس که بر هلال بگذرد و قصد مصطفی ص و اسلام دارد هلال او را منع نکند و راه بوی فرو نگیرد

پس قومی از بنی کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند اصحاب هلال بر ایشان افتادند و هلال خود حاضر نبود و ایشان را کشتند و مال بردند رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد میگوید که جزاء ایشان که راه زنند و در زمین تباه کاری کنند و بناایمن داشتن راهها میکوشند أن یقتلوا آنست که هر که کشتن کرده بود و مال نستده او را بکشند اگر چه ولی دم عفو کند عفو سود ندارد که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست أو یصلبوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده او را بکشند و بردار کنند سه روز پیش از قتل یا پس از قتل چنان که رأی امام باشد أو تقطع أیدیهم و أرجلهم من خلاف و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده دستی و پایی از آن وی ببرند یکی از راست و یکی از چپ و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود أو ینفوا من الأرض و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود و ایشان را انبوه دارد و قوی و ایشان را پشتیوان بود وی را نفی کنند نفی آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد و جایی قرار نگیرد فاما یتوب او یحصل فی ید الامام فیقیم علیه الحد

چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وی براند این مذهب بو حنیفه است و بنزدیک وی بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل قال و هذا الردی ء المعاون محارب معنی و ان لم یکن مباشرا صورة

اما بمذهب شافعی بر تعزیر اقتصار کنند که از وی مباشرت فعل نبود و نه حقیقت محاربت حضور مجرد و تکثیر سواد حدی لازم نکند بلکه تعزیر کفایت باشد قول حسن و ابن المسیب آنست که او درین آیت بمعنی اباحت است و تخییر یعنی که امام درین عقوبات مر قاطع طریق را مخیر است آن یکی که خواهد میکند و معنی نفی حبس است در زندان که هر کرا در زندان کردند گویی که وی را از دنیا بیرون کردند

ذلک لهم خزی فی الدنیا ای هوان و فضیحة فی الدنیا و لهم فی الآخرة عذاب عظیم این عذاب کافران است علی الخصوص آن قوم عرینان که آیت در شأن ایشان فرو آمد اما مسلمانان چون ازیشان جنایتی آید و حد شرعی بر ایشان برانند آن ایشان را کفارت گناهان باشد و در آن جهان ایشان را عذاب نبود و ذلک فی ...

... إلا الذین تابوا یعنی تابوا من الشرک و رجعوا من الکفر و آمنوا و اصلحوا من قبل أن تقدروا علیهم فتعاقبوهم فاعلموا أن الله غفور رحیم لا سبیل علیهم بشی ء من الحدود التی ذکرها الله فی هذه الایة و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فی حال کفره لا فی مال و لا فی دم میگوید مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند و ایشان را عقوبت کنید کس را بر ایشان راهی نه و حدی برایشان لازم نه اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت الله در ایشان رسید لقوله تعالی إن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و قال النبی ص الاسلام یهدم ما قبله

این حکم مشرکان است ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلف اند و احوال در آن مختلف است اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد و بر وی ظفر یافته آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وی بازندارد و تغییر در آن نیارد و گر پیش از آن توبت کند حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص هیچ چیز از وی اسقاط نکند اما حقوق الله تعالی بر دو ضربست بعضی از آن بمحاربت مخصوص است و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل این همه بیفتد و بعضی آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر این دو قولی باشد بیک قول بیفتد و بیک قول نه سدی گوید اگر محاربی بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستی بود یا کسی برو ظفر یابد خود بازآید و توبت کند و امان جوید او را توبت پذیرند و امان دهند و بجنایات گذشته او را نگیرند گفتا و دلیل برین قصه علی الاسدی است مردی محارب بود راهزن فراوانی از خون و مال مسلمانان در گردن وی و ایمه و عامه پیوسته در طلب وی بودند و بر وی ظفر می نیافتند آخر روزی کسی را دید که این آیت میخواند قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم آن بر دل وی اثر کرد و همچون مرغ نیم بسمل باری چند در خاک بغلطید سلاح بیفکند و برخاست و در مدینه شد اندر میانه شب بوقت سحر غسلی برآورد و بمسجد رسول خدا شد و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد آن گه فرا پیش بو هریره شد و جماعتی یاران مصطفی ص حاضر بودند گفت یا باهریره منم فلان مرد گنهکار جیت تایبا من قبل ان تقدروا علی و الله عز و جل یقول إلا الذین تابوا من قبل أن تقدروا علیهم فاعلموا أن الله غفور رحیم بو هریره گفت راست گفتی کس را بر تو دست نیست و کس را بر تو تبعت نیست پس بو هریره دست وی گرفت و پیش مروان حکم برد که روزگار امارت وی بود و قصه وی بگفت مروان او را بنواخت و گفت کس را بر تو دست نیست پس آن مرد بغزا شد و در بحر روم غرق گشت رحمه الله

میبدی
 
۲۷۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۹ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند لا تتخذوا مکنید و بدست مگیرید الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا ایشان را که دین شما بافسوس و بازی گرفتند من الذین أوتوا الکتاب من قبلکم ازیشان که کتاب دادند ایشان را پیش از شما و الکفار و آن کافران أولیاء مشمارید ایشان را بدوستان و اتقوا الله و پرهیزید از خشم و عذاب خدای إن کنتم مؤمنین ۵۷ اگر گرویدگان اید

و إذا نادیتم إلی الصلاة و چون بنماز خوانید اتخذوها هزوا و لعبا بانگ نماز را بافسوس و بازی آرند ذلک بأنهم آن بآنست که ایشان قوم لا یعقلون ۵۸ قومی اند که حق درنمی یابند

قل گوی یا أهل الکتاب ای خوانندگان تورات و انجیل هل تنقمون منا در چه چیز بر ما می کین دارید و آن را از ما نمی پسندید إلا أن آمنا بالله مگر آنکه ما گرویده ایم بخدای و ما أنزل إلینا و بآنچه فرو فرستاده آمد بر ما و ما أنزل من قبل و آنچه فرو فرستاده آمد از پیش و أن أکثرکم فاسقون و بیشتر شما فاسقان و از طاعت بیرون شدگان اید ...

... و إذا جاؤکم و آن گه که بشما آیند قالوا آمنا گویند که بگرویدیم و قد دخلوا بالکفر و با کفر درآمدند و هم قد خرجوا به و با کفر بیرون شدند و الله أعلم بما کانوا یکتمون ۶۱ و خدای داناتر است بآنچه نهان میدارند

و تری کثیرا منهم و فراوانی بینی ازیشان یسارعون فی الإثم و العدوان که می شتابند در بزه و افزونی جستن و أکلهم السحت و خوردن رشوت لبیس ما کانوا یعملون ۶۲ بدا که آنست که ایشان میکنند

لو لا ینهاهم چرا باز نزند ایشان را الربانیون و الأحبار رهبان و دانشمندان عن قولهم الإثم از گفتن ایشان دروغ و أکلهم السحت و خوردن ایشان رشوت لبیس ما کانوا یصنعون ۶۳ بدا که آنست که ایشان میکنند

و قالت الیهود جهودان گفتند ید الله مغلولة دست رازق بسته است غلت أیدیهم دست ایشان ببستند و لعنوا بما قالوا و لعنت کردند بر ایشان بآنچه گفتند بل یداه مبسوطتان بلکه دو دست او گشاده است ینفق کیف یشاء نفقت میکند چنان که خواهد و لیزیدن و بخواهد افزود کثیرا منهم فراوانی را ازیشان ما أنزل إلیک من ربک آنچه فرو فرستاده آمد بر تو از خداوند تو طغیانا و کفرا ناپاکی و کفر و ألقینا بینهم العداوة و البغضاء و بیفکندیم میان ایشان دشمنی و زشتی إلی یوم القیامة تا روز رستاخیز کلما أوقدوا نارا هر گه که آتشی افروزند للحرب جنگ را أطفأها الله خدای آن آتش را فرومیکشد و یسعون فی الأرض فسادا و همواره در زمین بتباهی میشتابند و الله لا یحب المفسدین ۶۴ و الله تباهکاران را دوست ندارد

میبدی
 
۲۷۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا این در شأن دو جهود آمد که جایی خالی نشسته بودند بانگ نماز شنیدند خنده کردند و بافسوس سخن گفتند رب العالمین گفت ایشان که دین شما را بافسوس و بازی گرفتند بدوست مگیرید و با ایشان موالات مکنید و در جمله سه قوم بودند که بافسوس سخن میگفتند و مسلمانان را میرنجانیدند مشرکان عرب و منافقان و اهل کتاب رب العالمین حوالت استهزا با مشرکان کرد آنجا که گفت إنا کفیناک المستهزیین و در صفت منافقان گفت إنما نحن مستهزؤن و در صفت اهل کتاب گفت الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا من الذین أوتوا الکتاب من قبلکم و الکفار أولیاء و الکفار مجرور قراءت ابو عمر و کسایی است معطوف بر من الذین أوتوا الکتاب ای و من الکفار

باقی بنصب خوانند معطوف بر الذین اتخذوا دینکم ای و لا تتخذوا الکفار اولیاء

آن گه گفت و اتقوا الله إن کنتم مؤمنین پرهیزید از خشم و عذاب خدا در موالات این کافران اگر بحقیقت گرویدگانید و بوعد و وعید وی ایمان دارید ...

... فصل فی بدو الاذان و ذکر فضایله و آدابه

عبد الله بن زید الانصاری گفت مسلمانان چون به مدینه آرام گرفتند نماز میکردند و بانگ نماز خود نمی شناختند و نمی دانستند با یکدیگر مشورت کردند که سببی باید که ما را فراهم آرد نماز را و نشانی بود وقت نماز را قومی گفتند علمی بر بام مسجد برپای کنیم بوقت نماز تا مسلمانان چون آن بینند یکدیگر را خبر دهند و بنماز آیند رسول خدا آن را نپسندید قومی گفتند آتشی برافروزیم و مسلمانان را بدان آگاهی دهیم قومی گفتند قرنی سازیم چنان که جهودان ساخته اند

قومی گفتند ناقوس سازیم چنان که ترسایان کرده اند مصطفی ص هر دو کراهیت داشت از آنکه هر دو شعار جهودان و ترسایان بود عبد الله زید گفت آن شب بخفتم بخواب نمودند مرا مردی که جامه سبز پوشیده بود و ناقوسی داشت گفتم ای بنده خدا این ناقوس بمن دهی گفت تا چه کنی گفتم تا مردم را باین بر نماز خوانم گفت ترا بچیزی به ازین دلالت کنم گفتم آن چیست بر بالایی ایستاد و گفت الله اکبر الله اکبر همی گفت تا بانگ نماز تمام کرد پس از آن موضع تحول کرد پاره ای فراتر شد یک قعده بنشست آن گه برخاست و اقامت گفت هر کلمه ای یک بار مگر کلمه اقامت که دو بار بگفت گفتا چون بیدار شدم رسول خدا را از آن خواب خویش خبر دادم گفت یا عبد الله این کلمات بلال را درآموز تا وی بانگ نماز کند که آواز وی بلندتر است بلال در مسجد بانگ نماز گفت عمر خطاب بشنید در خانه خویش برخاست بیرون آمد گفت یا رسول الله این آواز که بلال داد و این بانگ نماز هم بر این صفت مرا نیز بخواب نمودند رسول خدا از آن شاد گشت و خدای را عز و جل حمد گفت

و بدان که بانگ نماز سنتی مؤکد است و شعار اسلام و تعطیل آن روا نیست و گفته اند که فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت و طهارت در آن سنت که مصطفی ص گفت حق و سنة ان لا یؤذن لکم احد الا هو طاهر و قیام در آن سنت که رسول خدا بلال را گفت قم فناد و در اذان ترسل سنت است یعنی آهستگی و گسستگی و در اقامت ادراج سنت است یعنی پیوستگی و سبک گفتن لقول النبی ص لبلال اذا اذنت فترسل و اذا اقمت فاجدر و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته و لا تقوموا حتی ترونی ...

... قال ان ذلک لنقص کبیر و بیشترین علما مؤذنی کردن فاضل تر داشته اند از امامی کردن لقول الله تعالی و من أحسن قولا ممن دعا إلی الله و لقول النبی ص الأیمة ضمناء و المؤذنون امناء فارشد الله الأیمة و غفر للمؤذنین و معلومست که حال امین تمامتر است از حال ضمین و قال ص ثلاثة علی کثبان المسک یوم القیامة عبد ادی حق الله و حق مولاه و رجل ام قوما و هم به راضون و رجل ینادی بالصلوات الخمس کل یوم و لیلة و قال ص المؤذن یغفر له مدی صوته و یشهد له کل رطب و یابس و قال من اذن سبع سنین محتسبا کتبت له براءة من النار و قال تعجب ربک من راعی غنم فی راس شطیة للجبل یؤذن بالصلاة و یصلی فیقول الله عز و جل انظروا الی عبدی هذا یؤذن و یقیم الصلاة یخاف منی قد غفرت لعبدی و أدخلته الجنة و قال عمر لو کنت مؤذنا لما بالیت ان لا أجاهد و لا احج و لا اعتمر بعد حجة الاسلام

قل یا أهل الکتاب هل تنقمون منا ابن عباس گفت نفری از جهودان برسول خدا آمدند ابو یاسر بن اخطب و رافع بن ابی رافع و اشیع و امثال ایشان و پرسیدند از رسول خدا که از پیغامبران مرسل کدام اند که ایمان به ایشان میباید آورد رسول گفت آمنا بالله و ما أنزل علینا و ما أنزل علی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسی و عیسی چون نام عیسی شنیدند نبوت وی را جاحد شدند و انکار نمودند و گفتند ایمان نیاریم بآنکس که بوی ایمان آرد و سوگند یاد کردند و گفتند و الله که ندانیم بتر ازین دین که شما دارید رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قل یا أهل الکتاب هل تنقمون منا ای هل تکرهون و تنکرون منا الا ایماننا و فسقکم این خلاصه سخن است یعنی شما کراهیت میدارید ایمان ما و میدانید که ما بر حقیم و این کراهیت شما از آن است که شما فاسق گشتید و بر دین باطل بماندید بسبب آن ریاست که یافته اید و رشوت میستانید و مال بدست می آرید

و أن أکثرکم فاسقون و او زیادت است معنی آنست لفسقکم نقمتم علینا الایمان اگر کسی سؤال کند گوید چون تواند بود کسی که دین حق شناسد و حقیقت و صدق آن داند آن گه دین باطل گیرد و حق بگذارد این بعقل چون راست آید جواب آنست که مثل این در مشاهده بسی دیده ایم و شنیده کسی که داند بتحقیق که قتل گناهی صعب است و کبیره ای بزرگ مرد را بدوزخ برد و بعقوبت در افکند و آن گه در آن میکوشد و می کند شفاء غیظی را یا سلب مالی را و همچنین ابلیس مهجور دانست که الله تعالی وی را بآن معصیت که کرد بگیرد و عقوبت کند و آن گه همی کرد و هواء خویش بر طاعت حق ایثار میکرد و ازین جنس اگر بر شماریم فراوان است و آن همه بارادت و تقدیر خدای جهانست

قل هل أنبیکم بشر من ذلک این ذلک اشارتست فرا تصدیق مؤمنان و هدی الله ایشان را بنزدیک خدا و این آیت جواب جهودان است که گفتند ندانیم دینی بتر از دین شما رب العالمین گفت یا محمد ایشان را جواب ده که خبر کنم شما را به بتر از آنکه شما مؤمنان را می پندارید بپاداش نزدیک خدا مثوبة نصب علی التفسیر است من لعنه الله این من دو وجه دارد یکی آنکه محل آن خفض است بر بدل شر و بدیگر وجه محل آن رفع است بر اضمار هو یعنی هو من لعنه الله و برین وجه معنی آنست که چون این آیت آمد که قل هل أنبیکم بشر من ذلک جهودان گفتند من هم مصطفی ص گفت من لعنه الله

یعنی هو من لعنه الله

و غضب علیه و جعل منهم القردة و الخنازیر قردة از جهودان است و خنازیر از ترسایان قردة از صیادان شنبه اند به ایله و خنازیر از مکذبانند بمایده و عبد الطاغوت پرستندگان گوساله اند طاغوت اینجا عجل است حمزه تنها و عبد الطاغوت خواند بضم با و طاغوت بخفض بر سبیل اضافت و عبد بر مثال حذر و فطن بناء مبالغت است بر معنی عابد یعنی ذهب فی عبادة الطاغوت کل مذهب باقی قراء عبد بفتح با و دال خوانند و طاغوت بنصب و معطوفست بر ما تقدم یعنی من لعنه الله و عبد الطاغوت أولیک شر مکانا ای مکانة و منزلة و أضل عن سواء السبیل ای عن قصد السبیل طریق الهدی

و إذا جاؤکم قالوا آمنا در میان جهودان منافقانی بودند که در پیش رسول خدا میشدند و می گفتند نحن نعرف صفتک و نعتک آمنا بأنک رسول الله بزبان این میگفتند و در دل کفر میداشتند رب العالمین گفت دخلوا بالکفر و هم قد خرجوا به ای دخلوا و خرجوا کافرین و الکفر معهم فی کلتی حالتیهم و الله أعلم بما کانوا یکتمون فی قلوبهم من الکفر ...

... و مصطفی ص گفت و الذی نفسی بیده لیخرجن ناس من امتی من قبورهم فی صورة القردة و الخنازیر بما داهنوا اهل المعاصی و هم یستطیعون

و أوحی الله تعالی الی یوشع بن نون انی مهلک من قومک اربعین الفا من خیارهم و ستین الفا من شرارهم قال یا رب هؤلاء الاشرار فما بال الاخیار قال انهم لم یغضبوا لغضبی و کانوا یؤاکلونهم و یشاربونهم و در آثار بیارند که الله تعالی دو فریشته فرستاد باهل شهری تا آن قوم را هلاک کنند و آن شهر را زیر و زبر کنند مردی را دیدند که در نماز بود ایشان بآسمان بحضرت عزت باز شدند تا الله چه فرماید الله گفت بازگردید و همه را هلاک کنید و آن مرد را نیز با ایشان هلاک کنید که هرگز چون منکری دید از بهر ما روی ترش نکرد و جمعی کودکان در میان شهری خروسی را گرفته بودند و پرهای وی میکندند و آن را تعذیب میکردند پیری را دیدند در کنار ایشان که آن را میدید و نهی نمیکرد و انکار نمی نمود تا رب العزة آن قوم را عقوبت کرد و آن شهر را بزمین فرو برد اگر کسی پرسد چه فرق است میان عمل و صنع جواب آنست که صنع فعلی بود که در ضمن آرایش و نیکویی بود و ازینجا گویند ثوب صنیع و فلان صنیعة فلان اذا استخلصه علی غیره و صنع الله لفلان ای احسن الیه

پس صنع بکمال تر است از عمل از بهر این معنی ربانیان و احبار را یصنعون گفت و عامه مردم را یعملون چندان که ربانیان را بر عامه مردم فضل است صنع را بر عمل فضل است

و قالت الیهود این آیت در شأن جهودان فرو آمد فنحاص بن عازورا و اصحاب او که الله ایشان را روزی فراوان و نعمت تمام داده بود پس چون در الله کافر گشتند و مصطفی را دروغ زن گرفتند و در نعمت الله کفران آوردند و ذلک فی قوله أ لم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا رب العزة آن نعمت از ایشان واستد و بروزگار قحط و نیاز افتادند این فنحاص و اصحاب وی گفتند ید الله مغلولة ممسکة عنا الرزق دست رازق بسته است و روزی باز گرفته و این کنایه از بخل است یعنی که بر ما بخیلی کند و چنان که پیش ازین روزی میداد نمی دهد این همچنانست که جای دیگر گفت رسول خود را و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک فتنفق دون الحق و لا تبسطها کل البسط فوق الحق و روا باشد که بر معنی استفهام نهند یعنی اید الله مغلولة عنا حیث قتر الرزق علینا

رب العالمین ایشان را جواب داد غلت أیدیهم ای امسکت عن الخیرات و قبضت عن الانبساط بالعطیات دست ایشان است که از خیرات و عطیات فرو بسته است که هرگز ازیشان کسی را نبینی که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسی مگر اندکی معنی دیگر غلت أیدیهم یعنی یوم القیامة إذ الأغلال فی أعناقهم جزاء این کلمه کفر ایشان آنست که فردا در قیامت غل آتشین بر گردن ایشان نهند و دستهای ایشان وا گردن بندند و لعنوا بما قالوا بوعدوا من رحمة الله و عذبوا بالجزیة فی الدنیا و النار فی العقبی و این سخن از جهودان بس عجب نیست پس از آنکه از ایشان حکایت می باز کنند که قالوا یا موسی اجعل لنا إلها کما لهم آلهة و قال إن الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم الایة و عن ابن عباس قال قال النبی ص من لعن شییا لم یکن للعنة اهلا رجعت اللعنة علی الیهود بلعنة الله ایاهم

آن گه گفت جل جلاله بل یداه مبسوطتان اثبت الید و نفی الغل ید صفت را اثبات کرد و غل را نفی کرد و این رد است بر جهمیان که صفت را منکرند و تأویل باطل نهادند علماء سلف و ایمه اهل سنت گفتند که آنچه جهودان گفتند ید الله مغلولة ید راست گفتند اما مغلولة دروغ گفتند که رب العزة ایشان را در غل دروغ زن کرد نه در ید گفت بل یداه مبسوطتان این همچنانست که قومی را گفت و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و الله أمرنا بها راست گفتند که وجدنا علیها آباءنا اما دروغ گفتند که و الله امرنا بها که رب العزة ایشان را درین دروغ زن کرد نه در آن گفت قل إن الله لا یأمر بالفحشاء

فصل

بدان که مردم درین مسأله ید بر سه گروه اند گروهی معتزله اند و قدریه و اثنا عشریه رافضه اینان گفتند ید الله ید قدرة و قوة و نعمة و گروهی دیگر مجسمه اند کرامیه و هشامیه و هشامیه طایفه ای از رافضیان اند امام ایشان هشام بن الحکم گفتند که ید خدا ید جارحه است و این سخن روی بکفر دارد که مصطفی ص گفت من شبه الله بشی ء من المخلوقین فقد کفر

سیوم گروه علماء سنت اند و قدوه امت نقله اخبار و حمله آثار گفتند ید خدا ید صفت است و ید ذات ظاهر آن پذیرفته و باطن تسلیم کرده و حقیقت آن در نایافته و از راه چگونگی و تصرف و تأویل برخاسته و تهمت بر خرد خویش نهاده و اعتقاد کرده که از همنامی همسانی نیست و بخیال گرد آن گشتن روی نیست معلوم هست اما تخیل نیست مسموع هست اما معقول نیست ...

... اهل تأویل گفتند بل یداه یعنی رزقاه رزق موسع و رزق مقتور رزق حلال و رزق حرام و این تأویل محالست و باطل که رب العزة گفت مبسوطتان و معلومست که رزق مقتور مبسوط نبود و نیز گفت تعالی و تقدس لما خلقت بیدی مقتضی تأویل آنست که لما خلقت برزقی و این محض کفر باشد و مصطفی ص گفته ان المقسطین علی منابر من نور عن یمین الرحمن و کلتا یدیه یمین

هل یجوز أن یقال معناه عن رزق الرحمن و کلتا رزقیه یمین این چنین سخن جز محال و باطل نبود اگر گویند در لغت عرب سایغ است و روان ید بمعنی نعمت و قوت گوییم این مسلم است اما در سیاق سخن متکلم پدید آید که معنی آن چیست اگر گوید لفلان عندی ید أکافیه اینجا معلوم شود که نعمت میخواهد که مکافات آن بشکر کنند و اگر گوید فلان لی ید و عضد و ناصر دانیم که معنی آن نصرت و تقویت و معونت است نه حقیقت ید اما اگر گوید ضربنی فلان بیده و اعطانی الشی ء بیده و کتب لی بیده هر عاقلی داند و دریابد که اینجا نه نعمت میخواهد که دست میخواهد که بدان نویسند و بدان عطا دهند و بدان زنند و در لغت عرب گویند بید فلان امری و مالی بیده الطلاق و العتاق و الامر و ما اشبهه

و هم ازین بابست آنچه در قرآن گفت تبارک الذی بیده الملک و قوله بیدک الخیر قل إن الفضل بید الله و معلوم است که این طلاق و عتاق و امر و فضل و خیر و ملک نه چیزیست که بر دست نهاده است اما عرب در کسی جایز دارند این کلمات و این اضافت که خداوند دست بود و دست گیرنده در وی روا بود نه بینی که روا باشد که گویند بید الساعة کذا و بید القرآن کذا و بید العذاب کذا و بید القریة کذا از بهر آنکه ید بحقیقت از اینها درست نباشد اما لفظ بین یدیه بر هر دو افتد هم بر خداوندان دست و هم بر چیزها که آن را دست نبود چنان که گویی بین یدی الساعة و بین یدی عذاب شدید بین یدی کذا و کذا از بهر آنکه معنی بین یدیه امامه و قدامه باشد اما بید کذا و کذا الا خداوند دست را نگویند و قرآن بلغت عرب فرو آمده است هر چه در لغت عرب سایغ است و جایز روا باشد که بر وفق آن تفسیر قرآن گویند و هر چه در لغت عرب محال بود تفسیر قرآن در آن روا نبود

و لیزیدن کثیرا منهم ای من الیهود ما أنزل إلیک من ربک طغیانا و کفرا بانکارهم و تکذیبهم کثیرا مفعولست ما أنزل إلیک من ربک فاعل است طغیانا و کفرا مفعول ثانی است میگوید این قرآن طغیان و کفر جهودان میافزاید چندان که قرآن فرود آید و بدان کافر میشوند ایشان را کفر و طغیان میافزاید و ألقینا بینهم العداوة و البغضاء یعنی بین الیهود و النصاری میان جهودان و ترسایان عداوت افکندیم هرگز هیچ جهود ترسایان را دوست ندارد و نه هیچ ترسا جهودان را ...

میبدی
 
۲۷۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا الایة هر که مسلمان است بار احکام اسلام بر وی نه گران است هر که صاحب دین است شعار دین بر دل وی شیرین است موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است هر طینتی را دولتی است و هر فطرتی را خدمتی است و هر کسی را منزلتی عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر یکی در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود و چون گل بر بار بشکفد پیوسته منتظر آن نشسته و از بیم فوت آن بگداخته درویشی را دیدند بر پای ایستاده و سر در انتظار فرو برده گفتند ای درویش آن چیست که در انتظار وی چنین فرو شده ای گفت طهارت کرده ام و وقت راز درآمده انتظار بانگ نماز میکنم

این چنین کس را برابر کی بود با آن کس که از شربت کفر و معصیت چنان مست شده باشد که فرق نکند میان بانگ نماز و بانگ رود و نای و وصف الحال و قصه ایشان اینکه رب العالمین گفت و إذا نادیتم إلی الصلاة اتخذوها هزوا و لعبا

حکایت کنند که پیری جایی میگذشت کسی بانگ نماز میگفت آن پیر جواب وی میداد که و الطعنة و اللعنة پاره ای فراتر شد سگی بانگ میکرد و جواب وی تسبیح و تهلیل میگفت پیر را گفتند این چیست جواب مؤذن را چنان و جواب سگ چنین پیر گفت آن مؤذن مبتدع است اعتقاد وی پاک نیست و دین وی راست نیست بانگ نماز و دیگر بانگها را بنزدیک وی فرق نیست ازین جهت او را جواب چنان دادم و از سگ نه بانگ سگ شنیدم که تسبیح شنیدم بحکم این آیت که رب العزة گفت و إن من شی ء إلا یسبح بحمده

و فی قصة المعراج أن رسول الله ص قال فلما انتهینا الی الحجاب خرج ملک من وراء الحجاب فقلت لجبرییل من هذا الملک فقال و الذی اکرمک بالنبوة ما رأیته قبل ساعتی هذه ثم قال الملک الله اکبر الله اکبر فنودی من وراء الحجاب صدق عبدی انا الله اکبر فقال الملک اشهد ان لا اله الا الله فنودی من وراء الحجاب صدق عبدی انا الله لا اله الا انا فقال الملک اشهد أن محمدا رسول الله فنودی صدق عبدی انا ارسلت محمدا رسولا فقال الملک حی علی الصلاة فنودی صدق عبدی و دعا الی عبادی فقال الملک حی علی الفلاح فنودی صدق عبدی افلح من واظب علیها فقال رسول الله فحینیذ اکمل الله تعالی لی الشرف علی الاولین و الآخرین ...

... و روی ابو سعید عن النبی ص قال اذا کان یوم القیامة جی ء بکراسی من ذهب مشبکة بالدر و الیاقوت ثم ینادی المنادی این من کان یشهد فی کل یوم و لیلة خمس مرات ان لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله فیقوم المؤذنون و هم اطول الناس اعناقا فیقولون نحن هم فیقال لهم اجلسوا علی الکراسی حتی یفرغ الناس من الحساب فانه لا خوف علیکم و لا انتم تحزنون

قل یا أهل الکتاب هل تنقمون منا الایة ای محمد آن بیگانگان را بگو که بر ما چه عیب مینهید و چه طعن کنید مگر که عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم و کارها بحق تفویض کردیم و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم ما این کردیم و شما نافرمان گشتید و سر کشیدید و خویشتن را از ربقه بندگی بیرون بردید عیب هم بر شما است و طعن در شما است که بر شما غضب و لعنت خداست ابعدکم عن نعت التخصیص و أضلکم و منعکم عن وصف التقریب و طردکم

لو لا ینهاهم الربانیون و الأحبار باری ایشان که ربانیان اند و احبار در میان شما اخیار بدانش مخصوص اند و بدریافت موصوف چرا نادانان را باز نزنند و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند ویل لمن لا یعمل مرة و ویل لمن یعلم و لا یعمل الف مرات ...

... چون این نباشد ثمره علم کجا پیدا آید و شرف علم چون پدید آید و آنجا که این معنی نبود لا جرم رب العزة هر دو را در ذم فراهم کرد آن نادان بد کردار و آن دانای خاموش آن را گفت لبیس ما کانوا یعملون و این را گفت لبیس ما کانوا یصنعون

و قالت الیهود ید الله مغلولة الآیة اگر موحدان و سنیان بنادانی یکدیگر را روزی غیبت کنند یا زبان طعن در یکدیگر کشند پس از آنکه در راه توحید راست روند و تسلیم پیشه کنند امید قوی است که آن را در گذارند و عفو کنند چنان که آن پیر طریقت گفت در توحید تسلیم کوش هر چه از عقل فرو رود باک نیست

در خدمت سنت کوش هر چه از معاملت فرو شود باک نیست در زهد فراغت کوش اگر گنج قارون در دست تو است باک نیست از مولی مولی جوی از هر که باز مانی باک نیست

اما صعب و منکر آنست که در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد چنان که آن بیگانگان گفتند ید الله مغلولة

و در اخبار بیارند که روز قیامت قومی را از عاصیان امت احمد بدر دوزخ آرند و ایشان را توقف فرمایند فریشتگان بر ایشان حلقه کنند و ایشان را ملامت کنند گویند ای بیچارگان و ای ناپاکان چه ظن بردید که در کار دین سستی کردید و معصیت آوردید ما که فریشتگانیم و بقوت و عظمت جایی رسیدیم که اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیک لقمه فرو بریم باین همه یک چشم زخم زهره نداشتیم که نافرمانی کردیم و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت کردید و تا در این سخن باشند قومی از کافران در میان ایشان افتند عاصیان اهل توحید چون کافران را بینند در ایشان افتند همی زنند و بدندانشان همی خایند و میگویند اینان خدای را ناسزا گفتند و بوحدانیت وی اقرار ندادند و سر کشیدند فرمان آید از رب العزة بفریشتگان که دست از این قوم بدارید و به بهشت فرستید که هر چند که عاصیان اند بجان و دل در مهر و دوستی ما مردان اند اگر کردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند جفاء ایشان بوفا بدل کردیم و قلم عفو بر جریده جریمه ایشان کشیدیم ...

میبدی
 
۲۷۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لو أن أهل الکتاب آمنوا و اگر خوانندگان تورات بگرویدندی و اتقوا و از خشم و عذاب خدا بپرهیزیدندی لکفرنا عنهم ما بستردیمی از ایشان و بپوشیدیمی سییاتهم بدها و گناهان ایشان و لأدخلناهم و ما درآوردیمی ایشان را جنات النعیم ۶۵ در بهشتهای ناز

و لو أنهم أقاموا التوراة و اگر ایشان تورات بپای دارندی و الإنجیل و اهل انجیل انجیل را و ما أنزل إلیهم من ربهم و آنچه بدیشان فرو فرستادند از خدای ایشان لأکلوا من فوقهم از زیر خود بخوردندی و من تحت أرجلهم و از زیر پای خویش بخوردندی منهم أمة مقتصدة از ایشان گروهی است میانه و بچم نه بد و کثیر منهم و فراوانی از ایشان ساء ما یعملون ۶۶ بدا آنچه ایشان میکنند ...

... إن الذین آمنوا اینان که بگرویدند و الذین هادوا و ایشان که جهود شدند و الصابیون و اینان که میان دو دین اند و النصاری و ترسایان من آمن بالله هر که از اینان بخدای بگروید و الیوم الآخر و بروز رستاخیز و عمل صالحا و کار نیک کرد فلا خوف علیهم بر ایشان بیم نیست و لا هم یحزنون ۶۹ و نه اندوهگن باشند هرگز

لقد أخذنا میثاق بنی إسراییل پیمان ستدیم از بنی اسراییل و أرسلنا إلیهم رسلا و بایشان فرستادیم رسولانی کلما جاءهم رسول هر گه که بایشان آمد فرستاده بما لا تهوی أنفسهم بچیزی که ایشان در آن ناکام بودی و با نبایست فریقا کذبوا گروهی را از فرستادگان دروغ زن گرفتند و فریقا یقتلون ۷۰ و گروهی را میکشند

و حسبوا و چنان پنداشتند ألا تکون فتنة که ایشان را آزمایش نخواهد بود فعموا و صموا تا کور شدند و کر شدند ثم تاب الله علیهم آن گه الله ایشان را با خود خواند و آگاهی داد و قومی را توبت داد ثم عموا و صموا کثیر منهم باز کور شدند و کر فراوانی از ایشان و الله بصیر بما یعملون ۷۱ و الله بینا است بآنچه می کنند

میبدی
 
۲۷۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثانیة

 

و لو أن أهل الکتاب آمنوا یعنی بمحمد ص و اتقوا الیهودیة و النصرانیة میگوید اگر جهودان و ترسایان ایمان آوردندی و رسالت وی را تصدیق کردندی و از جهودی و ترسایی بپرهیزیدندی ما آن جهودی و ترسایی بستردیمی و باسلام بپوشیدیمی چنان که گویی خود هرگز جهود و ترسا نبوده اند و معنی تکفیر همین است یعنی سییات بحسنات بپوشند و چنان انگارند که خود سییات نکردند از اینجا گفت مصطفی ص التایب من الذنب کمن لا ذنب له

آن گه گفت و لأدخلناهم جنات النعیم بآن تکفیر قناعت نکنیم که وی را بجنات النعیم درآریم جنات النعیم یک بهشت است از بهشتهای هفتگانه که رب العزة برای مؤمنان آفریده

روایت کنند از ابن عباس که گفت خلق الله الجنان یوم خلقها فضلی بعضها علی بعض و هی سبع جنان دار الجلال و دار السلام و جنة عدن و هی قصبة الجنة و هی مشرفة علی الجنان کلها و جنة المأوی و جنة الخلد و جنة الفردوس و جنات النعیم اما دار الجلال خلقها الله من النور کلها مداینها و قصورها و بیوتها و ابوابها و جمیع اصناف ما فیها من الثمار المتدلیة و الانهار المطردة و الاشجار الناضرة و الریاحین العبقة و الانوار الزاهرة و الازواج المطهرة و خلق دار السلام من الیاقوت الاحمر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و قصورها و خیامها و جمیع ما فیها و خلق جنة عدن من زبرجد کلها علی هذه الصفة و خلق جنة المأوی من الذهب الاحمر بجمیع ما فیها علی هذه الصفة و خلق جنة الخلد من الفضة البیضاء بجمیع ما فیها و خلق جنة الفردوس من اللؤلؤ بجمیع ما فیها و خلق جنات النعیم من الزمرد بجمیع ما فیها و الجنان کلها مایة درجة ما بین الدرجتین مسیرة خمس مایة عام

رب العزة جل جلاله این بهشتها را از بهر مؤمنان آفریده و ساخته و پرداخته و در بعضی اخبار آورده اند که بدوازده ماه بیافرید و اگر خواستی بیک طرفة العین بیافریدی و بروایتی روز پنجشنبه آفرید و بروایتی روز آدینه و درست آنست که این بهشتها بالای هفت آسمان اند آنجا که عرش مجید است در هوای آخرت و رسول خدا شب معراج در آن شده و بعضی غرفه ها و قصرها دیده و نشان داده ...

... و کثیر منهم ساء ما یعملون ای بیس ما یعملون ممن لم یسلم

گفته اند که این امت مقتصده چهل و هشت کس بوده اند نجاشی و اصحاب وی بحیراء راهب و اصحاب وی سلمان فارسی و اصحاب وی عبد الله سلام و اصحاب وی و رهطی از شام ایشان اند که رب العالمین بر ایشان نواخت خود نهاده و ستوده و بعدل و راستی صفت کرده و آن قوم دیگر که مسلمان نبودند و ببد کرداری ایشان را یاد کرد و گفت ساء ما یعملون کعب اشرف بود و کعب اسید و مالک بن اضیف و ابو یاسر و حیی بن اخطب و اهل روم

یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک مفسران گفتند که رسول خدا از غایله مشرکان و جهودان ایمن نبود و از کرد بد و مکر ایشان می اندیشید و باین سبب عیب دین ایشان و سب بتان و طعن کردن در ایشان مجاهره نمیکرد و نیز آیت آمده بود و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم و این پیش فتح مکه و بسط اسلام بود پس چون فتح مکه برآمد و اسلام قوی گشت و مسلمانان انبوه گشتند رب العالمین جل جلاله بفرمود تا اظهار تبلیغ رسالت کند و معایب بتان هیچ بازنگیرد و از کافران نترسد گفت یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک ای اظهر تبلیغه لقوله تعالی فاصدع بما تؤمر

پس رسول ص گفت یا رب کیف اصنع و أنا واحد اخاف ان یجتمعوا علی فأنزل الله تعالی و إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس

در این سخن نوعی تهدید است میگوید مراقبت ایشان بکن و از آنچه بتو فرو فرستادیم هیچ چیز بازمگیر نارسانیده که اگر بعضی نرسانی همچنانست که هیچ نرسانیدی شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان ذیل همین آیه گوید بنا بروایات مشهوری که از ابی جعفر و ابی عبد الله علیهما السلام نقل شده است خداوند بحضرت محمد ص امر کرد که حضرت علی ع را بولایت نصب کند و بمردم اعلام نماید ولی رسول خدا میترسید که مردم او را بجانب داری از پسر عموی خود متهم کنند و بطعنه برخیزند پس خداوند آیه یا أیها الرسول بلغ را بوی وحی کرد و او را باعلام ولایت تشجیع نمود و حضرت روز غدیر خم دست علی ع را گرفت و گفت من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه

کقوله تعالی نؤمن ببعض و نکفر ببعض اخبر ان کفر هم بالبعض محبط للایمان بالبعض در این آیت ابطال مذهب گروهی است که گفتند رسول خدا در بعضی وحی کتمان کرد از جهت تقیت و عایشه گفت من حدثک ان محمدا ص کتم شییا من الوحی فقد کذب و الله عز و جل یقول یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک و إن لم تفعل فما بلغت رسالته ازال عز و جل التوهم ان النبی ص کتم شییا من الوحی للتقیة

قومی گفتند این آیت در معنی جهاد و قتال مشرکان آمد که رسول خدا در بعضی اوقات حث بر جهاد کمتر میکرد بسبب آنکه گروهی منافقان در آن کراهیت مینمودند و کسلانی میکردند رب العزة در قصه ایشان گفت فإذا أنزلت سورة محکمة و ذکر فیها القتال الایة پس چون رسول الله در حث جهاد سستی نمود خدای تعالی آیت فرستاد که بلغ ما أنزل إلیک من ربک یعنی فی امر الجهاد و إن لم تفعل فما بلغت رسالته قومی گفتند این در قصه تخییر زنان مصطفی فرو آمد که چون آیت تخییر آمد رسول خدا بر زنان عرضه نمیکرد از بیم آنکه ایشان دنیا اختیار کنند و ندانند پس رب العالمین آیت فرستاد که بلغ ما أنزل إلیک من ربک فی تخییرهن و قیل نزلت فی امر زینب بنت جحش و نکاحها و قیل نزلت فی قصة الیهود ای بلغ ما أنزل إلیک من ربک من الرجم و القصاص و قیل نزلت فی علی بن ابی طالب ای بلغ ما أنزل إلیک من ربک فی فضل علی بن ابی طالب

چون این آیت فرو آمد براء عازب میگوید که از حجة الوداع باز گشته بودیم رسول خدا و یاران در موضعی فرو آمدند که آن را غدیر خم میگفتند آنجا بزیر درخت فرو آمدند و رسول بفرمود تا ندا کردند که الصلاة جامعة و رسول خدا دست علی ع گرفت و گفت ا لست اولی بالمؤمنین من انفسهم فقالوا بلی یا رسول الله

قال الست اولی بکل مؤمن من نفسه قالوا بلی قال هذا مولی من انا مولاه

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه قال فلقیه عمر فقال هنییا لک یا ابن ابی طالب اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة

نافع و ابن عامر و عاصم بروایت ابو بکر رسالاته بلفظ جمع خوانند باقی قرا رسالته خوانند بلفظ واحد

و الله یعصمک من الناس انس مالک گفت رسول خدا را روزگاری پاسبانی میکردند گفتا و از عایشه شنیدم که شبی با رسول بودم و رسول را خواب نمی گرفت گفتم یا رسول الله ما شأنک چه رسید ترا که نمی خسبی گفت الا رجل صالح یحرسنی اللیلة ...

... گفتا در آن سخن بودیم که آواز سلاح شنیدیم رسول گفت من هذا

کیستند اینان که سلاح دارند جواب دادند که ماایم سعد بن ابی وقاص و حذیفه آمده ایم تا ترا پاسبانی کنیم پس رسول خدا بخفت چنان که غطیط وی می شنیدیم گفتا و در آن حال این آیت فرو آمد و الله یعصمک من الناس رسول خدا در آن خیمه بود از ادیم ساخته سر بدر فرا کرد و گفت انصرفوا ایها الناس فقد عصمنی الله فلا ابالی من نصرنی و من خذلنی

و روایت کنند از ابو هریره که گفت رسول خدا ببعضی غزاها بمنزلی فرو آمد در سایه درختی و شمشیر که داشت از شاخ آن درخت بیاویخت اعرابیی جلف فرا رسید رسول را خالی دید و شمشیر از درخت آویخته شمشیر برداشت و قصد رسول خدا کرد و رسول خفته چون فرا نزدیک وی شد رسول از خواب درآمد اعرابی گفت من یمنعک منی آن کیست که این ساعت ترا حمایت کند و مرا از تو باز دارد ...

... حزن دایم و ایشان را آن نبود

لقد أخذنا میثاق بنی إسراییل کل نبی بعثه الله الی قوم فآمنوا فذلک اخذ میثاقهم و أرسلنا إلیهم رسلا یعنی الی الیهود کلما جاءهم رسول بما لا تهوی اهواءهم التی هم علیها فریقا کذبوا مثل عیسی و محمد علیهما السلام و فریقا یقتلون مثل زکریا و یحیی تکذیب جهودان و ترسایان هر دو کردند و قتل جز فعل جهودان نبود ابن کیسان گفت پیغامبران مرسل دو گروه بودند گروهی اصحاب کتب و شرایع چون نوح و ابراهیم و داود و سلیمان و عیسی و محمد هرگز هیچ بیگانه را بر قتل و أسر ایشان دست نبود و گروه دیگر نه اصحاب کتب و شرایع بودند بلکه امر معروف و نهی منکر کردند دشمنان را بر قتل ایشان دست بود همچون یحیی و زکریا و امثال ایشان که در عهد ایشان بیک روز هفتاد پیغامبر کشته شدند بدست جهودان و در خبر است که ثم یقوم سوق بقلهم من آخر النهار

و حسبوا ألا تکون فتنة قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسایی الا تکون بضم النون علی معنی انه لا تکون فتنة الفتنة الابتلاء و الاختبار یقول ظنوا ان لا یبتلوا و لا یعذبهم الله جهودان پس مرگ موسی ع در زمانی متطاول که پیغامبری دیگر نیامده بود چنان دانستند و پنداشتند که ایشان را فرو گذاشتند و به پیغامبری دیگر ایشان را بنخواهند آزمود تا استوار گیرند یا نه پس الله تعالی عیسی را بایشان فرستاد قومی بعیسی باز کافر شدند و کور و کر گشتند یعنی بآنچه شنیدند عمل نکردند تا هم چنان بود که نشنیدند و ندیدند چون کوران و کران پس چون عیسی را بآسمان بردند تاب الله علیهم ای ارسل الیهم محمدا ص یعلمهم ان الله قد تاب علیهم ان آمنوا و صدقوا مصطفی را پس از آن بایشان فرستادند و ایشان را خبر داد که اگر ایمان آرید و تصدیق کنید الله شما را توبت داد و باز پذیرفت ایشان هم تصدیق نکردند و فراوانی از ایشان کافر شدند و باز کور و کر شدند عموا و صموا اذ کفروا بعیسی ثم عموا و صموا اذ کفروا بمحمد ص و الله بصیر بما یعملون فی تعامیهم و تصاممهم

میبدی
 
۲۷۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لو أن أهل الکتاب آمنوا و اتقوا الآیة این آیت از روی اشارت بیان فضیلت امت محمد است و شرف ایشان بر اهل کتاب از بهر آنکه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوی بست و تقوی در مغفرت و رحمت شرط کرد مقتضی دلیل خطاب آنست که هر کرا تقوی نیست وی را مغفرت نیست باز در حق امت گفت هو أهل التقوی و أهل المغفرة یعنی اهل ان یتقی فان ترکتم التقوی فهو اهل لان یغفر میگوید اوست جل جلاله سزای آنکه از وی ترسند و در بندگی او تقوی پیش گیرند پس اگر تقوی نبود او سزای آنست که بیامرزد بفضل خویش و رحمت خویش اینست سزای خداوندی و مهربانی و بنده نوازی آنچه کند بسزای خود کند نه باستحقاق بنده

در بعضی کتب خداست عبدی انت العواد الی الذنوب و أنا العواد الی المغفرة لتعلم انا انا و انت انت قل کل یعمل علی شاکلته و نیز جای دیگر در حق این امت گفت فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد ظالم را که تقوی نیست و سابق که در عین تقوی است هر دو در یک نظام آورد و بابتداء آیت رقم اصطفاییت کشید که اصطفینا من عبادنا و در آخر آیت جنات عدن کرامت کرد گفت جنات عدن یدخلونها تا بدانی که خدای را در حق امت محمد چه عنایت است و ایشان را بنزدیک وی چه کرامت و لو أنهم أقاموا التوراة و الإنجیل الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسعنا علیهم اسباب المعیشة حتی لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزی فراخ اند و در آرزوی حظوظ دنیا و آن گه راه تحصیل آن نمی دانند و بتهییت اسباب آن راه نمی برند و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند و راه آن می نماید میگوید اگر میخواهی که نواخت و نعمت ما روزی فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روی بتو نهد تو روی بطاعت ما آر و تقوی پیشه کن تو روی در کار و فرمان ما آر تا ما کار تو راست کنیم من کان لله کان الله له من انقطع الی الله کفاه الله کل مؤنة و رزقه من حیث لا یحتسب

همانست که رب العزة گفت جل جلاله و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه جای دیگر گفت و أن لو استقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماء غدقا لنفتنهم فیه

یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک از ندایهای مصطفی در قرآن این شریف تر است که بنام رسالت باز خواند و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است رسالت قومی راست علی الخصوص در میان انبیا هیچ رسول نیست که نه نبی است اما بسی نبی باشد که وی رسول نبود چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است نبوت آنست که وحی حق جل جلاله بوی پیوست

رسالت آنست که آن وحی پاک بخلق گزارد پس آن وحی دو قسم گشت یکی بیان احکام شریعت و حلال و حرام دیگر ذکر اسرار محبت و حدیث دل و دل آرام ...

... ناگاه فرو شدی و پنهان گشتی

یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک انی اغفر للعصاة و لا ابالی و ارد المطیعین من شیت و لا ابالی و الله یعصمک من الناس مردی بود از بنی هاشم نام وی رکام و در عرب از وی جاهل تر و در قتل و قتال مردانه تر کس نبود رسول خدا را صعب دشمن داشتی و او را بد گفتی و مسکن وی در بعضی از آن وادیهای مدینه بود گوسفندان داشت و شبانی کردی رسول خدا روزی از خانه عایشه بیرون آمد روی بصحرا نهاد و تنها میرفت تا بآن وادی رسید که رکام در آن مسکن داشت رکام چون مصطفی را دید با خود گفت ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم فرا پیش آمد و گفت یا محمد آن تویی که لات و عزی را دشنام دهی و دعوت بدیگر خدای میکنی رسول گفت آری من میگویم که لات و عزی باطل است و معبود خلق خدای آسمانست و این رکام مردی بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وی نداشتی و با وی برنیامدی گفت یا محمد بیا تا دستی بر آزماییم در مصارعت من لات و عزی بیاری گیرم و تو اله عزیز خود بیاری گیر تا خود کرا دست بود پس اگر تو مرا بیفکنی ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم این عهد بستند رسول خدا بسر در الله زارید که خداوندا مرا برین دشمن نصرت ده دست فراهم دادند و رسول خدا رکام را بیفکند و بر سینه وی نشست رکام گفت یا محمد این نه تو کردی که اله عزیز تو کرد که او را خواندی و بیاری گرفتی و لات و عزی مرا خوار کردند و یاری ندادند رسول خدا از سینه وی برخاست دیگر باره گفت ای محمد یک بار دیگر برآزماییم اگر مرا بیفکنی ده گوسفند دیگر بتو دهم رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعب تر و قوی تر

رکام گفت یا محمد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد این نه کار تو است که از جایی دیگر است سوم بار باز آمد و درخواست کرد و هم چنان بر زمین افتاد

رکام بدانست که با وی برنیاید تن بعجز فرا داد و گفت یا محمد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم رسول گفت یا رکام مرا گوسفند بکار نیست اما اگر باسلام درآیی و خویشتن را از آتش برهانی ترا به آید اسلم تسلم رکام گفت اگر آیتی بنمایی مسلمان شوم رسول گفت خدا بر تو گواه است که اگر من آیتی نمایم تو مسلمان شوی گفت آری مسلمان شوم درختی بود بنزدیک ایشان رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفی آمد و تواضع کرد رکام گفت اگر بفرمایی تا این درخت بجای خویش باز شود چنان که بود ایمان آرم رسول بفرمود تا درخت بجای خویش باز شد پس گفت یا رکام اسلم تسلم ای مسکین مسلمان شو تا برهی رکام گفت یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند و بر من عیب کنند و گویند محمد او را بیفکند از وی بترسید و در دین وی شد چندان که خواهی ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من که ایمان نیارم رسول خدا از وی هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت

ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند و رسول را طلب کردند ...

میبدی
 
۲۷۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذا سمعوا ما أنزل إلی الرسول الایة درین آیت اشارتست که ایمان شنیدنی است و دیدنی و شناختنی و گفتنی و کردنی سمعوا دلیل است که شنیدنی است تری أعینهم تفیض من الدمع دلیل است که دیدنی است مما عرفوا دلیل است که شناختنی است یقولون دلیل است که گفتنی است آن گه در آخر آیت گفت و ذلک جزاء المحسنین این محسنین دلیل است که عمل در آن کردنی است اما ابتدا بسماع کرد که نخست سماع است بنده حق بشنود او را خوش آید درپذیرد و بکار درآید و عمل کند رب العالمین قومی را می پسندد که جمله این خصال در ایشان موجود است گفته اند که سه چیز نشان معرفتست و هر سه ایشان را بکمال بود بکا و دعا و رضا بکا بر جفا و دعا بر عطا و رضا بقضا هر آن کس که دعوی معرفت کند و این سه خصلت در وی نیست وی در دعوی صادق نیست و در شمار عارفان نیست و در میان جوانمردان و دینداران او را نوایی نیست

پیر طریقت گفت معرفت دو است معرفت عام و معرفت خاص معرفت عام سمعی است و معرفت خاص عیانی معرفت عام از عین جود است و معرفت خاص محض موجود معرفت عام را گفت و إذا سمعوا ما أنزل إلی الرسول معرفت خاص را گفت سیریکم آیاته فتعرفونها و إذا سمعوا اهل شریعت را مدحت است سیریکم آیاته اهل حقیقت را تهنیت است هر که از شریعت گوید گر هیچ با پس نگرد ملحد گردد هر که از حقیقت گوید گر هیچ با خود نگرد مشرک گردد ...

... در هر دوری و در هر قرنی این بار درد و اندوه دین را حمالی برخاست و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفه تر از آن جوان خراباتی برنخاست که در روزگار جنید و شبلی بود پیر زنی را فرزندی بود و او را ناخلف می شمردند و از اعجوبهای تقدیر خود خبر نداشتند ندانستند که این خلف و ناخلف نقدی است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زده اند و کس را بر آن اطلاع نداده اند آن پسر را همه روز در خرابات می دیدند دام دریده و آشفته روزگار و آن مادر وی شب و روز دست بدعا برداشته و در خدای می زارد و می نالد که بار خدایا هیچ روی آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آری و از جام بیداری او را شربتی دهی تا دل ما فارغ گردد

گفتا هاتفی آواز داد که ای پیر زن خوش باش که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم و آن گه دانه شوق بر دام محبت برای صید او بستیم تا پیر زن درین اندیشه بود جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همی کشید و همی گفت این ربی این ربی کجات جویم ای ماه دلستان از کجا خوانم ای دلربای دوستان این ربی این ربی ای مادر خدای من کو دلگشای و رهنمای من کو مرهم خستگی من کو داروی درماندگی من کو آه کجا بدست آید امروز این چنین خراباتی تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم و آن را کحل دیده خویش سازیم نیکو گفت آن جوانمرد که گفت

در زوایای خرابات از چنین مستان هنوز ...

... یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو

هم چنان همی بود تا دیگر روز هر ساعتی سوخته تر و واله تر دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد گفت این پسرم را درمان بسازید و این درد را دارو پدید کنید ایشان درماندند گفتند این دردی بس محکم است و جایگیر تدبیر آنست که او را به بغداد بری پیش پیران طریقت جنید و شبلی که اوتاد جهان ایشانند آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت جنید درو نگرست قابل نظر ربوبیت دید بباطن آن جوان نظری کرد خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وی می تافت گفت یا ضعیفه او را بمکه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانی که پیران جهان امروز ایشان اند و درمان این درد هم ایشان دانند آن پیر زن او را فرار راه کرد و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت ایشان چون او را دیدند گفتند عجب جوانی است این جوان که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وی می دمد او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند مادر گفت خیز جان مادر چیزیست هر آینه درین زیر گلیم پای برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روی در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان

جبالی التألف ذو انفراد ...

... در صومعه و کوهان در غار و بیابان

یک چند در آن صحرا همی گشتند تا بکناره چشمه رسیدند شش کس را دیدند ایستاده و یکی در پیش نهاده چون آن جوان را دیدند استقبال کردند گفتند دیر آمدی نماز کن برین مرد که وی غوث جهان بود و چون از دنیا بیرون می شد وصیت کرد که خلیفه من در راه است همین ساعت رسد او را گویید تا بر من نماز کند و مرقع من درپوشد و بجای من بنشیند آن جوان رفت و غسلی کرد و مرقع شیخ در پوشید و انوار خدای بر نقطه دل وی تجلی کرد و مشکلات شریعت و اسرار طریقت نهمار بر دل وی کشف گشت فراز آمد و آن شیخ را غسلی بداد بر وی نماز کرد و او را در خاک نهاد و بجای وی نشست پیر زن چون وی را چنان دید آهی کرد و جان بداد

هر مرحله ای که بود راهی کردیم ...

... آری جان و جهان کشش این کار کند و جذبه الطاف این رنگ دارد جذبة من الحق توازی عمل الثقلین

یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکم نشان سعادت بنده آنست که بر حد فرمان بایستد و از اندازه شرع در نگذرد اگر مباحی بیند بخضوع و خشوع پیش شود و بجان و دل در پذیرد و گر محظوری بیند بایستد و در آن تصرف نکند و جحود نیارد هوای و دل خواست خویش در باقی کند و خود را بدست زمام شریعت دهد

اگر نز بهر شرعستی در اندر بنددی گردون

و گر نز بهر دینستی کمر بگشایدی جوزا

و کلوا مما رزقکم الله حلالا طیبا حلال طیب آنست که بی طلب از غیب درآید و هر چه از غیب آید بی عیب آید بجان و دل قبول باید کرد و رازق را در آن نهمار شکر باید کرد خبر درست است که رسول خدا ص عمر خطاب را عطا داد

عرم گفت اعطه افقر الیه منی فقال ص خذه فتموله و تصدق به فما جاءک من هذا المال و انت غیر مشرف و لا سایل فخذه و مالا فلا تتبعه نفسک و قال نافع کان المختار یبعث الی ابن عمر بالمال فیقبله و یقول لا اسأل احدا شییا و لا ارد ما رزقنی الله و گفته اند حلال طیب آنست که آنچه خورد بر شهود رازق خورد اگر بدین رتبت نرسد بر ذکر وی خورد که مصطفی ص گفت سم الله و کل بیمینک و کل مما یلیک

و زینهار که بغفلت نخوری که خوردن بغفلت در شریعت ارادت حرام است و تخم طغیانست و اهل غفلت را میگوید عز جلاله یتمتعون و یأکلون کما تأکل الأنعام و النار مثوی لهم

لا یؤاخذکم الله باللغو فی أیمانکم جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندی یاد کنند که و حقک لا نظرت الی سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک این سوگندها بحکم توحید لغو است و از شهود احدیت سهو که بنده را چه جای آنست که خود را وزنی نهد یا کسی پندارد یا گفت خود را محلی داند تا برو سوگند نهد بلکه سزای بنده آنست که احکام وی را بحسن رضا استقبال کند اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد و از آن اعراض نکند و در حقایق وصلت و هجرت نگوید آنچه دهد گیرد و آنچه آید پذیرد و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست و مقدر و مدبر بهمه حال اوست

پیر طریقت گفت ای نزدیکتر بما از ما و مهربان تر بما از ما نوازنده ما بی ما بکرم خویش نه بسزاء ما نه کار بما نه بار بطاقت ما نه معاملت در خور ما نه منت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما هر چه تو کردی باقی بر ما هر چه کردی بجای ما بخود کردی نه برای ما ...

میبدی
 
۲۷۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا إنما الخمر و المیسر روایت کنند از عمرو بن شرحبل که گفت عمر خطاب دعا کرد و گفت اللهم بین لنا فی الخمر بیانا شافیا بار خدایا در کار خمر ما را بیانی ده شافی آیتی روشن و حکمی پیدا رب العالمین آیت فرستاد که در سورة البقرة است یسیلونک عن الخمر و المیسر

این آیت بر عمر خواندند عمر را آن آیت سیری نکرد گفت بار خدایا بیانی ازین شافی تر خواهم دیگر باره آیت آمد که در سورة النساء است یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری بر عمر خواندند عمر گفت هنوز درمی باید ازین شافی تر و روشن تر خداوندا انما مهلکة للمال مذهبة للعقل بین لنا فیها بیانا شافیا فنزل قوله یا أیها الذین آمنوا إنما الخمر و المیسر تا آنجا که گفت فهل أنتم منتهون عمر گفت انتهینا انتهینا و بطریقی دیگر ازین روشن تر و گشاده تر در سورة البقره بیان کرده ایم و اعادت شرط نیست

اگر کسی سؤال کند که هر چه حرام کردند بیکبار حرام کردند مگر این خمر که بچند دفعت حرام کردند حکمت در آن چیست جواب آنست که هر محرمی را چون حرام کردند وقتی عوضی بجای نشست همچون سفاح که حرام گشت رب العزة نکاح بجای آن نهاد و مباح کرد مردار حرام کرد ذبایح در مقابل آن مباح کرد ربا حرام کرد بیع بجای آن نهاد و مباح کرد خون حرام کرد گوشت حلال کرد لا جرم آن محرمات که عوض آن پدید کرد ترک آن بر ایشان گران نگشت بیک بار حرام کرد و مردم را از آن باز زد باز خمر معشوقه نفسها بود و سبب طرب و نشاط بود و مردم فرا خوردن آن خو کرده بودند و بطبع آن را می دوست داشتند رب العالمین دانست که ترک آن بی عوضی و بی بدلی که بجای آن بیستد بر ایشان دشخوار بود بفضل و لطف خود و برداشت حرج را از ایشان تحریم آن بتدریج فرا پیش ایشان برد از اول عیب آن بگفت و اثم آن ظاهر کرد گفت قل فیهما إثم کبیر پس بسبب آن از نماز باززد گفت لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری پس بعاقبت حرام کرد تا ترک آن بتدریج بر ایشان آسان گشت

سبحانه ما ارأفه و الطفه بعباده و من الوعید الوارد فی الخمر ما روی عن عثمان بن عفان قال قال رسول الله ص ان الله لا یجمع الخمر و الایمان فی جوف امری ابدا و عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص مدمن الخمر کعابد الوثن و عن ابن عباس قال قال رسول الله ص اجتنبوا الخمر فانها مفتاح کل شر و لا یموتن احدکم و علیه دین فانه لیس هناک دینار و لا درهم و انما یقتسمون هناک الحسنات و السییات فآخذ بیمینه و آخذ بشماله

و عن علی ع قال قال رسول الله ص من شرب الخمر بعد اذ حرمها الله علی لسانی فلیس له ان یزوج اذا خطب و لا یصدق اذا حدث و لا یشفع اذا شفع و لا یؤتمن علی امانة فمن ایتمنه علی امانة فاستهلکها فحق علی الله ان لا یخلف علیه و عن ابی هریرة عنه ص ریح الجنة توجد من مسیرة خمس مایة عام و لا یجد ریحها مختال و لا منان و لا مدمن خمر

فصل

خمر عنبی خام باتفاق حرام است اندک و بسیار آن و نجس است و خوردن آن حد واجب کند اما شافعی گفت تحریم این خمر نه عین خمر راست که علتی و معنی راست و آن معنی آنست که شرابی مسکر است و اصل خبایث است و مایه فسادها پس هر شرابی که مسکر بود بدان ملحق بود و اندک و بسیار آن حرام و ابو حنیفه گفت تحریم خمر عین خمر راست نه علتی را که هر چه بیرون از خمر است قدر مسکر حرام است گفتا و مطبوخ که دو سیک از آن بشود و سیکی بماند خوردن آن مباح است و حد واجب نکند تا آن گه که مستی آرد و هر نبیذ که از گندم و جو و عسل و قصب شکر کنند مطلق گفت که مباح است الا قدر مسکر و نقیع میویز و خرمای ناپخته بنزدیک وی حرام است اما حد واجب نکند الا قدر مسکر و دلیل شافعی روشن است از جهت خبر رسول و ذلک

قوله ص ان من العنب خمرا و ان من التمر خمرا و ان من العسل خمرا و ان من البر خمرا و ان من الشعیر خمرا و قال کل مسکر خمر و کل خمر حرام

مصطفی ص نام خمر برین چیزها افکند و چون همه خمر است همه در تحت این آیت شود که إنما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه شرح دادن این مسأله درین موضع بیش از این احتمال نکند و در سورة البقره مستوفی گفته ایم

میسر قمار است و اصله من الیسار و قیل مشتق من الیسر و هو السعة و الامکان یقال رجل یسر و قوم ایسار یتسعون فیتقامرون و میسر عرب آن بود که در جاهلیت مردی فرا پیش آمدی و گفتی این اصحاب الجزور پس نفری فراهم آمدندی و شتری خریدندی و هر یکی را در آن نصیبی کردندی پس قرعه بزدندی هر کس که سهم وی بیرون آمدی از بهای آن اشتر بری گشتی و نصیب وی در گوشت بماندی هم چنان قرعه می زدندی تا یک کس بماندی و بهای شتر جمله بر آن کس لازم بودی و او را در آن شتر نصیب گوشت نبودی و آن گه گوشت شتر بر آن قوم بسویت قسمت کردندی این بود قمار عرب که رب العزة درین آیت حرام کرد و قال ابن عباس المیسر القمار حتی لعب الصبیان بالکعاب و الجوز و سیل القاسم بن محمد عن الشطرنج ا هو میسر و عن النرد أ هو میسر فقال کل ما صد عن ذکر الله و عن الصلاة فهو میسر و تفسیر انصاب و ازلام در اول سورة بشرح گفتیم

رجس من عمل الشیطان رجس نامی است چیزی را که نجس و قذر بود و از شرع دور ساخته و آراسته شیطان بر بنی آدم رب العالمین گفت فاجتنبوه این همه ساخته و برآراسته شیطان است و هلاک دین شما از آن بپرهیزید و حذر کنید تا رستگار شوید

إنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و المیسر این بیان علت تحریم خمر و قمار است میگوید شیطان عداوت و کینه و بغض یکدیگر در میان شما افکند چون خمر خورید و قمار بازید و شما را باز دارد از ذکر خدا که سر همه طاعات است و اصل همه خیرات و از نماز که کلید سعادت است و پیرایه شهادت و مایه دیانت فهل أنتم منتهون هل درین موضع بر جای تغلیظ است نه بر تخیر چنان که جای دیگر گفت فهل أنتم شاکرون فهل أنتم مسلمون و در خبر است هل انتم تارکو اصحابی لی یعنی هل انتم تارکون اذاهم و هم ازین بابست آنچه گفت هل لک إلی أن تزکی میگوید مرا سپاس دار هستید هر چند که صورت استفهام دارد اما معنی امر است و این نوعی است از انواع امر و در لغت رواست و روان

و أطیعوا الله و أطیعوا الرسول چون بیان محرمات و منهیات کرده بود طاعت خدا و رسول در پس آن داشت یعنی که فرمان بردار باشید و این اوامر و نواهی بکار دارید و از محارم بپرهیزید و احذروا ای احذروا المحارم و المناهی فإن تولیتم عن الطاعة فاعلموا أنما علی رسولنا البلاغ المبین فلیس علیه الا البلاغ و التوفیق و الخذلان الی الله فان اطعتم و الا فاستحققتم العذاب ...

... این طعموا شربوا است چنان که جای دیگر گفت و من لم یطعمه فإنه منی شراب مطعوم است اما نه مأکول است إذا ما اتقوا یعنی الکفر بالله و آمنوا و عملوا الصالحات سجدوا لله و اجتنبوا و قربوا ثم اتقوا تکذیب رسوله و صدقوه ثم اتقوا اتیان المحارم التی عرفوا حرمتها و أحسنوا فی ترکها و قیل اذا ما اتقوا المعاصی و الشرک ثم اتقوا داموا علی تقواهم ثم اتقوا ظلم العباد مع ضم الاحسان الیه و قیل اذا ما اتقوا الشرک و آمنوا صدقوا ثم اتقوا الکبایر و آمنوا ازدادوا ایمانا ثم اتقوا الصغایر حذروا و احسنوا تنفلوا

قال علی بن ابی طالب ع ان عثمان من الذین آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و أحسنوا و الله یحب المحسنین

در روزگار عمر قدامة بن مظعون می خورد عمر خواست که وی را حد زند قدامة گفت شما را نیست که مرا حد زنید که الله میگوید لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا و من از جمله مؤمنانم و در بدر بوده ام عمر گفت راه غلط کردی و گمانت خطاست که رب العالمین گفت إذا ما اتقوا و آمنوا و تقوی آنست که آنچه خدا حرام کرد از آن بپرهیزی و گرد آن نگردی علی بن ابی طالب گفت یا عمر من از نزول این آیت خبر دارم چون رب العالمین خمر حرام کرد جماعتی از مهاجر و انصار بیامدند و گفتند یا رسول الله برادران ما و پدران ما که در بدر بودند و در احد کشته شدند ایشان در آن حال می همی خوردند چه گویی در ایشان و چه حکم کنی از بهر ایشان رسول خدا توقف کرد تا جبرییل آمد و آیت آورد لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح الایة پس عمر بفرمود و قدامه را حد مفتری بزدند و گفتند ان شارب الخمر اذا شرب انتشی و اذا انتشی هذی و اذا هذی افتری فیقیم علیه حد المفتری ثمانین جلدة

یا أیها الذین آمنوا لیبلونکم الله بشی ء من الصید این من تبعیض است از دو وجه یکی آنکه اینجا صید بر میخواهد نه صید بحر و دیگر وجه آنکه صید است در حال احرام نه در حال احلال تناله أیدیکم آن صید که دستهای شما بآن رسد از خایه مرغ یا بچه که از آشیانه برنخاسته و رماحکم یا بآن رسد نیزه های شما و بر قیاس نیزه تیر و سنگ و کمند و جز از آن از این کبار صید چون خرگور و گاو دشتی و شتر مرغ و امثال آن می گوید شما را بخواهد آزمود یعنی که شما را بر آن قادر خواهد کرد و آن پیش شما خواهد آورد و فایدة البلوی اظهار المطیع من العاصی و الا فلا حاجة له الی البلوی و این در سال حدیبیه بود که رسول خدا را از مکه باز داشتند و هم آنجا قربان کرد صد تا اشتر چنان که در قصه حدیبیه است و مرغان و وحش بیابان فراوان روی بایشان نهادند و از آن همی خوردند و با رحال ایشان همی درآمیختند و ایشان هم در حرم بودند و هم در احرام

لیعلم الله ای لیری الله لانه قد علمه من یخافه بالغیب ای یخاف الله الذی لم یره فلا یتناول الصید و هو محرم فمن اعتدی بعد ذلک ای من اخذ الصید عمدا بعد النهی و هو محرم فله عذاب ألیم یضرب ضربا وجیعا و یسلب ثیابه و یغرم الجزاء و حکم ذلک الی الامام فهذا العذاب الالیم

یا أیها الذین آمنوا لا تقتلوا الصید و أنتم حرم این آیت در شأن ابو الیسر فرو آمد نام وی عمرو بن مالک الانصاری در سال حدیبیه محرم بود احرام بعمره گرفته بخر گوری رسید او را طعنه ای زد بیفکند و بکشت این آیت فرو آمد لا تقتلوا الصید و أنتم حرم رب العالمین در این آیت حرام کرد بر محرم که احرام بحج گرفته باشد یا بعمره که صید بر گیرد و کشد یا تعرض آن کند بهیچ وجه

و بدان که صید دو است یکی صید بحر دیگر صید بر هر چه صید بحر است خوردن آن همه حلال است و گرفتن آن محرم را رواست و آنچه صید بر است آنچه گوشت آن حرام است کشتن آن حلال است مگر یربوع و هر چه گوشت آن حلالست صید کردن آن حرام است ...

... قوله ص فی الضبع کبش اذا اصابه المحرم و لم یفصل بین متعمد و غیره فاجری علی العموم و گفته اند ضمان صید همچون ضمان مال است لانه یجب فی الصغیر صغیر و فی الکبیر کبیر کضمان الاموال و معلومست که ضمان مال عمد و خطا در آن یکسانست ضمان صید همچنانست

فجزاء مثل ما قتل من النعم عاصم و حمزه و کسایی فجزاء بتنوین خوانند و مثل برفع باقی باضافت خوانند بی تنوین و معنی جزا فدا است و بدان که صید بر دو ضربست یکی آنست که آن را مثل نیست از نعم همچون عصافیر و قنابر و ما دون الحمام هر چه کم از کبوتر باشد وی را از نعم مثلی نبود جزاء وی آنست که آن را قیمت کنند و آن گه آن قیمت بدرویشان نباید داد بلکه صرف کنند باطعام و آن طعام بدرویشان تفرقت کنند هر درویشی را مدی یا پس روزه دارد بجای هر مدی روزی و ضرب دوم از صید آنست که آن را مثل است از نعم جزاء وی مثل آنست و آن بر دو ضربست ضربی آنست که صحابه در آن حکم کرده اند فی النغامة بدنة و فی حمار الوحش بقرة و فی الغزال عنز و فی الارنب عناق و فی الیربوع جفرة و ضربی آنست که صحابه در آن حکم نکرده اند دو مرد دانشمند عدل از اهل خبره باید که در آن نظر کنند و هر چه شبهی دارد بآن صید و بآن نزدیکتر بود آن را واجب گردانند اینست که رب العزة گفت یحکم به ذوا عدل منکم یعنی من اهل دینکم هدیا بالغ الکعبة لفظه معرفة و معناه نکرة تقدیره بالغ الکعبة أو کفارة طعام مساکین قراءت مدنی و شامی کفارة بی تنوین است طعام بخفض میم باقی بتنوین خوانند و بضم میم أو عدل ذلک صیاما ای مثل ذلک من الصیام صیاما منصوب علی التمییز و عدل و عدل بفتح عین و کسر عین بقول بصریان یکسانست و گفته اند بکسر عین مثل باشد از جنس خویش و بفتح عین مثل باشد از غیر جنس وی

یحکم به ذوا عدل منکم چون دو عدل حکم کردند و جزاء آن پدید کردند وی مخیر است میان سه چیز اگر خواهد آن مثل بیرون کند و بدرویشان دهد و اگر خواهد آن مثل را قیمت کند با درم و آن درم باطعام صرف کند و طعام بدرویشان دهد هر درویشی را مدی و اگر خواهد روزه دارد هر مدی را روزی که رب العزة بلفظ او گفت و ذلک یوجب التخیر

اما مذهب بو حنیفه در جزاء صید آنست که هر که صیدی کشد در حال احرام بروی قیمت آن واجب شود اگر آن صید مثل دارد یا ندارد پس آن قیمت اگر خواهد بدرویشان دهد و اگر خواهد صرف کند با چهارپایی قربانی و گوشت آن بر درویشان تفرقه کند و اگر خواهد آن قیمت باطعام کند و هر درویشی را نیم صاع بدهد و اگر خواهد روزه دارد هر نیم صاع را روزی و در موضع تقویم صید علما مختلف اند قومی گفتند آنجا که صید گیرد و کشد هم آنجا قیمت کنند در هر شهری و هر موضعی که باشد قومی گفتند لا بد بمکه باید و بمنا که رب العزة گفت هدیا بالغ الکعبة و قال تعالی ثم محلها إلی البیت العتیق لیذوق وبال أمره ای جزاء ذنبه عفا الله عما سلف من قتل الصید قبل التحریم و من عاد الی قتل الصید محرما حکم علیه ثانیا و هو بصدد الوعید فینتقم الله منه فی الآخرة و الله عزیز ای منیع فی ملکه ذو انتقام من اهل معصیته

أحل لکم صید البحر هر چه آبی است گوشت آن حلالست و گرفتن آن حلال و در چهار چیز خلافست یکی مردم آبی قومی گفتند از علما که گوشت او مکروه است حرمت صورت را و دیگر ضفدع گفتند که خوردن آن مکروه است دو معنی را یکی آنکه زهر دار است و قومی گفتند از جهت خبر فانه اکثر خلق الله تسبیحا و در خبر است که نقیقه تسبیح و سدیگر مار گفتند که مار بحری زهر داراست چون مار بری و کژدم هم چنان چهارم فیل است گوشت آن حرام لانه اشبه الخلق بالخنزیر قال الماستوی ان لحم الفیل حلال لانه مایی و هو داخل فی مذهب مالک و داود ان ذوات الارواح کلها حلال ما خلال الخنزیر بدلیل قوله تعالی قل لا أجد فی ما أوحی إلی محرما الی قوله أو لحم خنزیر و هو قول ابن عباس و ابن عمر و ابی هریرة و عایشة و عبید بن عمیر من التابعین و هو مذهب مالک و داود

قومی از علما این تقسیم بر قاعده دیگر نهاده اند گفتند هر چه آبی است بر سه وجه است ماهیان اند و اجناس آن همه حلال اند و ضفادع اند و اجناس آن همه حرامند و هر چه باقیست در آن دو قول است یک قول همه حرامند و به قال ابو حنیفه و بدیگر قول همه حلال اند و به قال اکثر العلماء من اصحابه و الدلیل علیه

قوله ص هو الطهور ماؤه الحل میتته و قال ابو بکر الصدیق کل دابة ماتت فی البحر فقد ذکاها الله لکم و قال بعضهم ما کان مثاله فی البر حلالا فهو حلال فی البحر و ما کان مثاله فی البر حراما فهو حرام فی البحر قالوا و أراد بالبحر جمیع المیاه و الانهار لان العرب سمی النهر بحرا و منه قوله تعالی ظهر الفساد فی البر و البحر قوله و طعامه متاعا لکم قال سعید بن جبیر صیده کان طریا و طعامه الملیح منه ابن عباس گفت صیده ما اصطدناه بأیدینا و طعامه ما مات فیه گفت صید بحر آنست که بدست خویش صید کنیم و طعام آنست که هم در آب بمیرد و موج آن را بر کنار افکند و آنچه مصطفی ص گفت ما جزر الماء عنه فکل و ما طفأ فیه فلا تأکل آن نهی تنزیه است نه نهی تحریم قال ابن عباس اشهد الی ابی بکر انه قال السمک الطافی حلال لمن اراد اکله و سبب نزول این آیت آن بود که قومی از بنی مدلج گفتند یا رسول الله ما صید بحر کنیم و گاه گاه دریا موج زند و ماهیان از قعر دریا با آب بساحل افتند پس آب بجای خویش باز شود و ماهیان بی آب بمانند و بر خشک زمین بمیرند چون ما آن را مرده یابیم خوریم یا نخوریم حلال است یا حرام

قال فأنزل الله تعالی أحل لکم صید البحر و طعامه متاعا لکم و للسیارة

جابر بن عبد الله گفت رسول خدا ما را بغزایی فرستاد و ابو عبیده جراح را بر ما امیر کرد و با ما هیچ زاد نبود مگر صاعی خرما در انبانی کرده گه گه ابو عبیده هر یکی را از ما از آن خرما یکی بدادی و کنا نمصها کما یمص الصبی و نشرب علیها الماء فتکفینا یوما الی اللیل گفتا باین دشخواری و رنج روزگار بسر می بردیم تا بساحل دریا رسیدیم دابه ای را دیدیم مرده بر ساحل دریا بر مثال کوه پاره ای و آن را عنبر میگفتند بو عبیده گفت بخورید ازین دابه که شما را حلالست یک ماه بر آن موضع نشستیم و از آن خوردیم و از عظیمی که بود از چشم خانه وی خروارها روغن بیرون کردیم و بو عبیده سیزده کس را در چشم خانه وی نشاند تا باز گویند که چه عظیم دابه ای بود پس از آن زاد برگرفتیم و آمدیم به مدینه و رسول خدا را از آن خبر کردیم فقال ص هو رزق اخرجه الله لکم فهل معکم من لحمها شی ء

فأرسلنا الی رسول الله شییا منه فأکله ...

... قیاما للناس ای قواما لهم فی امر دینهم یقومون الیه للحج و قضاء النسک و امر دنیاهم ای صلاحا لمعاشهم من التجارات و ما یجبی الیه من الثمرات و الشهر الحرام بلفظ جنس گفت و مراد بآن ماههای حرام است و آن چهاراند واحد فرد و هو رجب و ثلاثة سرد ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و الهدی و القلاید هدی قربانست که بمنا برند و قلاید آنست که در گردن ایشان کنند و این آن بود که مرد چون از حرم بتجارت بیرون میشد در ماه حرام در کار خویش نظر کردی اگر دانستی که باز گردد پیش از آنکه ماه حرام بگذرد هم چنان ایمن بیرون شدی و هیچ نشان بر خود و بر راحله خویش نکردی و اگر دانستی که می بازنگردد در ماه حرام امن خویش را نشان بر خود کردی و بر راحله خویش و نشان آن بود که پوست درخت حرم با خود داشتی و بر راحله خویش افکندی تا هر جایی که رفتی ایمن بودی و کس تعرض وی نکردی اینست که رب العالمین گفت و الهدی و القلاید یعنی کل ذلک کان قیاما للناس و أمنا فی الجاهلیة

ذلک لتعلموا أن الله یعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض و أن الله بکل شی ء علیم وجه تأویل این آیت و آخر آن باول در بستن آنست که رب العالمین این تعظیم که نهاد خانه خویش را و حرم و احرام را از آن نهاد تا آن را بزرگ دارند و حرمت آن بشناسند و آزرم آن بزرگ دارند و بدانند که چون جانور بی عقل درو می نیازارند در آزردن مسلمان در حرم چه وبالست و چون فرمود که در حرم کفتار میازارید از آنست که تا دانند که در آزار مسلمان در حرم چیست و دیگر الله دانست که نمازگر را از وجهت بد نیست و از قبله و کعبه قبله ساخت و دانست که حج را هنگامی باید آن را هنگامی ساخت و دانست که هدی را نشان آزرم باید نشان ساخت و در حجله حرم جای امن ساخت از آنکه عرب در جاهلیت بس ناپاک و خون ریز بودند و بد فعل راه ببیم داشتند و مال بناحق می بردند و بجای یک کس جمعی را می کشتند طلب ثار را رب العزة چون از ایشان این فعل میشناخت و میدانست کعبه حرم ساخت و ماه حرام و هدی و قلاید پدید کرد و تعظیم آن فرمود تا ایشان را بر مال و بر نفس خویش امن پدید آمد و هر جای که نشان درخت حرم دیدند سر بر خط فرمان نهادند و تعظیم آن را دستهای بیداد و غارت کوتاه کردند و دانست رب العزة که اگر ایشان را بعادت جاهلیت خویش فرو گذارد جهان خراب گردد و مردم کشته شوند و متاجر باطل گردد رب العزة گفت این همه بدان کردم تا شما بدانید که هر چه در آسمان و زمین است از مصالح بندگان و مرافق ایشان من می دانم و بهمه چیزی دانا و تواناام

میبدی
 
۲۷۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

... قال النبی ص الخمر جماع الاثم و أم الخبایث

خمر اصل خبایث است و کلید کبایر مایه جنایات و تخم ضلالات و منبع فتنه عقل را بپوشد و دل را تاریک کند و چشمه طاعت خشک کند و آب ذکر باز بندد و در غفلت بگشاید نفس از خمر مست شود از نماز باز ماند دل از غفلت مست شود از راز باز ماند

پیر طریقت گفته بزبان وعظ مرین غافلان را که ای مستان پر شهوت و ای خفتگان غفلت شرم دارید از آن خداوندی که خیانت چشمها میداند و باطن دلها می بیند یعلم خاینة الأعین و ما تخفی الصدور آه کجاست دره عمری و ذو الفقار حیدری تا در عالم انصاف برین مستان بی ادب حد شرعی براند و این غافلان خفته را بجنباند خبر ندارد آن مسکین که خمر میخورد که چون قدح بر دست نهند عرش و کرسی در جنبش آید و از حضرت عزت ندا آید که و عزتی و جلالی لاذیقنهم الیم عذابی من الحمیم و الزقوم

میسر قمار است و در قمار خانه کسی که پاکباز و کم زن بود او را عزیز دارند و مقدم شناسند اشارت است بطریق جوانمردان که ابدانهم مطروحة فی شوارع التقدیر یطأها کل عابری سبیل من الصادرین عن عین المقادیر خود را در شاهراه تقدیر بیفکنند تا زیر هر خسی پست شوند و از بند هر زنگی بیرون آیند و خود را ناچیز شمرند

تا تو اندر بند رنگ و طبع و چرخ و کوکبی

کی بود جایز که گویی دم قلندروار زن

و أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و احذروا الایة مرد باید که در راه شرع همگی وی عین فرمان گردد و یک چشم زخم در وقت فرمان تأخیر و مخالفت روا ندارد

چنان که حکایت کنند که یکی از خلفا وقتی بر وی مسأله مشکل شده بود کس فرستاد به شافعی تا حاضر شود چون کس خلیفه پیش شافعی رسید او را دید که دستار را می پیچید گفتا فرمان امیر المؤمنین است که بیایی شافعی دندان فراز کرد و موافقت فرمانرا آنچه از آن دستار ناپیچیده مانده بود فرو درید و بپایان نبرد که در فرمان خلیفه تأخیر روا نیست عجبا کارا در فرمان مخلوق موافقت شرع را چنین ایستاده بودند باری بنگر تا در همه عمر یک نفس در فرمان خدا و تعظیم وی راست رفته ای یا نه

لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات الایة چون اغلب روزگار مرد در تعظیم امر و نهی بسر می شود و معظم احوال وی در ادب صحبت و در خدمت بر سنت بود در یک نفس و در یک لقمه با وی مضایقت نکنند هر که مایه ایمان دارد و تقوی شعار خود گرداند چنان که گفت إذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا یعنی اتقوا المنع و آمنوا بالخلف با درویشان مواسات کنند و دست انفاق و صدقه بر ایشان گشاده دارند و از منع و بخل بپرهیزند و دانند که هر چه در راه خدا هزینه کنند خلف آن در دو جهان باز یابند چنان که گفت و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه این خود صفت عوام است و بیان مراتب احوال ایشان باز صفت اهل خصوص کرد و تقوی و احسان ایشان یاد کرد ثم اتقوا و أحسنوا ای اتقوا شهود الخلق و أحسنوا ای شهدوا الحق فالاحسان ان تعبد الله کأنک تراه کما فی الخبر

و الله یحب المحسنین اعمالا و المحسنین آمالا و المحسنین احوالا ...

... و ثمره احرام دل سه چیز است امروز و سه چیز فردا امروز حلاوت مناجات و تولد حکمت و صحت فراست و فردا نور مشاهدت و نداء لطف و جام شراب

جعل الله الکعبة البیت الحرام قیاما للناس الآیة در آثار بیارند که چهار هزار سال آن کعبه معظم را بتخانه آزری ساخته بودند تا از غیرت نظر اغیار بخداوند خود بنالید که پادشاها مرا شریف ترین بقاع گردانیدی و رفیع ترین مواضع ساختی بیت الحرام نام من نهادی و امن و امان خلق در من بستی پس ببلاء این اصنام مبتلا کردی از بارگاه جبروت بدو خطاب رسید که آری چون خواهی که معشوق صد و بیست و چهار هزار نقطه طهارت باشی و خواهی که همه اولیا و صدیقان و طالبان را در راه جست خود بینی و آن را که خواهی بناز در کنار گیری و صد هزار ولی و صفی را جان و دل در راه خود بتاراج دهی کم از آن نباشد که روزی چند در بلاء این اصنام بسازی و صفات صفا و مروه را در بطش قهر غیرت فرو گذاری سنت ما چنین است

کسی را که روزی دولتی خواهد بود نخست او را از جام قهر شربت محنت چشانیم ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۵۵۱