گنجور

 
۲۷۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما الآیة جلیل و جبار خداوند بزرگوار رهی دار نام دار کریم بردبار وفادار عظیم که هر کس را خداوند است و هر چیز را پیش برند است و ضعیفان را دستگیر و مهر پیوند است درین آیت ضعیفان را مینوازد و یتیمان را مهر مینماید و آن ظالمان که از جگر یتیمان کباب میکنند وز خون مفلسان شراب میخورند ایشان را بیم میدهد و بعقوبت خوفشان میترساند و درماندگان را نیابت میدارد و با ظالمان از بهر ایشان خصمی میکند از آنکه یار ضعیفانست و فریادرس نومیدانست و مجیب دعاء مضطرانستو نیوشنده آواز لهیفانست دوست دارد بنده ای را که از سرشکستگی و عجز و مفلس نفسی سرد برآرد و اشکی گرم فروبارد و دو دست تهی بوی بردارد و عذری باز خواهد

در آثار بیارند که مردی میگفت یا رب یا رب انت کتبت و أنت قدرت و أنت قضیت بار خدایا که هر چه بود و هست و خواهد بود همه تو میخواهی و تو میرانی و بر خلق تو مینویسی از تقدیر تو بار خدایا بیرون نیست و بی قضاء تو هیچ نیست

گفتا بسر وی ندا آمد که هذا التوحید فأین العبودیة آنچه گفتی عین توحید است و سزای خدایی ماست نشان بندگی خویش بیار تا چیست فقال الرجل یا رب یا رب انا عصیت انا اذنبت انا سألت بار خدایا از من آن آید که از من سزد بار خدایا بد عهد و بیوفاء و جفاکار و هر چه بتر هستیم

قصه چکنم حیلت و رنگیم همه ...

... با قسمت قسام بجنگیم همه

إن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما صعب است مال یتیمان خوردن و درخواسته ایشان طمع بیهوده کردن آورده اند از آن اعجوبه مملکت عیسی پاک ع که وقتی بگورستانی بگذشت گفت بار خدایا یکی را ازین بندگان خود زنده کن در حال پاره خاک فروشد و شخصی بلند بالا ازین خاک بر آمد و بایستاد عیسی ع ازو بسهمید گفت ایها الفتی من انت قال انا ابن تغلب قال متی مت قال الفین و سبعمایة عام چند است تا بدین خاک فرو رفتی گفت دو هزار و هفتصد سال گفت بگو تا مرگ را چگونه یافتی گفت از آن وقت باز که باین خاک فرو رفته ام تا اکنون هنوز تلخی مرگ با منست گفت بگو تا خدا با تو چه کرد گفت یا روح الله از دو هزار و هفتصد سال باز هنوز در مطالبت حساب نیم دانک سیم ام که یتیمی را در گردن من بوده است و هنوز ازین مطالبت فارغ نگشته ام این بگفت و بخاک فروشد

یوصیکم الله فی أولادکم للذکر مثل حظ الأنثیین رب العالمین استحقاق ورثه در میراث از دو روی پدید کرد و فرمود یکی از روی فرض و دیگر از روی تعصیب و استحقاق از جهت تعصیب قوی تر است از آنکه از جهت فرض نه بینی که غایت میراث عصبه استغراق مال است بکلیت و غایت فرض تا دو سه یک بیش نیست ...

... قوله ص ما ابقت الفرایض فلأولی عصبة ذکر

اینست سنت خداوند جل جلاله در آن آیت که گفت ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا کتاب و دین خویش که بنده ای را داد بلفظ میراث گفت از آنکه میراث عطیتی الهی باشد بی رنج و کسب بنده پس ظالم فرا پیش سابق داشت و ظالم لا محاله از سابق ضعیف تر است و بی مایه تر اما شکسته دل است و نومید رنگ وقت وی مدافعت بر نمیدارد و کرم ربوبیت اقتضاء ضعیف نواختن و بی وی کار وی ساختن میکند سبحانه ما ارأفه بعبده

اما آنچه گفت للذکر مثل حظ الأنثیین اشارت میکند که این کار نه بقیاس بندگان است و نه حد اوهام و افهام ایشان است که اگر قیاس بودی حظ مادینه دو چند نرینه بودی که عجز و ضعف و انوثت از روی قیاس اقتضاء تفضیل میکند لکن حکم او جل جلاله نه علت را در آن جای است و نه چون و چرا را در آن راه نه کس را بر آن اعتراض و نه خلق را از آن اعراض

شهریست بزرگ و من بدو در میرم ...

... لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون

آباؤکم و أبناؤکم لا تدرون أیهم أقرب لکم نفعا فریضة من الله این چنانست که کسی دو برادر دارد هر دو مشفق و مهربان هر دو او را بکار آمده و هر دو بکاری برخاسته و هر دو او را شایسته خواهد تا ایشان را بستاید و آزادی کند گوید خود ندانم که از ایشان کدام یکی بهتر و کدام مهربان تر است یعنی که هر دو بغایت اشفاق و مهربانی رسیده اند پدران و فرزندان همچنان اند اگر پدران اند بخدمت فرزندان منتفع اند و اگر فرزندان اند بحرمت پدران منتفع اند اگر پدران اند در بدایت عمر تو در ضعف طفولیت ترا بکار آیند و گر فرزندان اند در نهایت عمر تو در ضعف پیری ترا بکار آیند این خود نفع این جهانی است و نفع آن جهانی آنست که مصطفی ص گفت مردی را در بهشت بدرجات علی رسانند و هرگز خود را بآن مثابت ندانسته بود و نه عملی کرده که مستحق آن شده بود گوید بار خدایا از کجا یافتم این منزلت و این مرتبت او را گویند بدعاء ولدک لک

و هم ازین بابست

خبر انس مالک رض قال قال رسول الله ص اذا کان یوم القیامة نودی فی اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم فینادی فیهم ان امضوا الی الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدونا معنا فیبسم الرب تعالی فیقول و والدوکم معکم فیثب کل طفل الی ابویه فیأخذون بایدیهم و یدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبایهم و أمهاتهم یومیذ من اولادکم الذین فی بیوتکم

و لکم نصف ما ترک أزواجکم الآیة ثبوت میراث و استحقاق آن یا از جهت سبب است یا بحکم نسب سبب نکاح است و نسب قرابت و نکاح سبب مودت است چنان که الله تعالی گفت و جعل بینکم مودة و رحمة و نسب استظهار است و قوت چنان که در خبر است المرء کثیر بأخیه پس کسی را که ازین خویشان نسبی یا نزدیکان سببی یکی بمیرد آن داغی باشد بر دل وی و دردی بر جان وی

رب العالمین آن درد را مرهمی بر نهاد و از پس آن مقاسات مواساتی فرمود در مال آن گذشته تا چون درد از فوت وی بود مرهم هم از مال وی بود اینست سنت خداوند جل جلاله با دوستان خویش اگر بر ایشان رنجی نهد بحکم تکلیف از پس آن رنج گنجی پدید کند بنعت تخفیف

شیخ الاسلام انصاری قدس الله روحه گفت من چه دانستم که مادر شادی رنج است و در زیر یک ناکامی هزار گنج است من چه دانستم که آرزو برید وصالست و زیر ابر جود نومیدی محالست من چه دانستم که آن مهربان چنان بردبار است که لطف و مهربانی او گنهکار را بیشمار است من چه دانستم که آن ذو الجلال چنان بنده نواز است و دوستان را برو چندین ناز است من چه دانستم که آنچه من میجویم میان روح است و عز وصال تو مرا فتوح است

اندر همه عمر من شبی وقت صبوح ...

میبدی
 
۲۷۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اللاتی یأتین الفاحشة من نسایکم الآیة کردگار نهان دان خداوند مهربان و بخشاینده بر همگنان درین آیت خبر داد از رحمت و فضل خود بر بندگان و اسبال ستر خویش بر عیب ایشان تا همه خود داند فعل بد ایشان و آب رویشان نبرد نزدیک خلقان هر چند رهی شوخ تر وی جل جلاله کریم تر هر چند رهی گیرنده تر الله او را باز خواننده تر

روی فی بعض الکتب المنزلة عبدی انت العواد الی الذنوب و انا العواد الی المغفرة لتعلم أنا أنا و انت انت داود ع زبور خواندی هر گه که بآیتی رسیدی که در آن ذکر گناهکاران بودی گفتی اللهم لا تغفر للخطایین ملکا بر گنه کاران رحمت مکن و تقدیر انگشت تهدید در وی میگزید که ای داود باش تا ترا کار افتد آن گه ازین گفته استغفار کنی پس چون آن واقعه بیفتاد و آن تیر تقدیر در حلق او نشست در خاک ندم می غلطید و میگفت رب اغفر لی و تقدیر میگفت ای داود نه تو میگفتی که گنه کاران را میامرز گفت بار خدایا ندانسته بودم هنوز بکر بودم مقرع سهام قدر نگشته بودم بار خدایا از آن گفت توبه میکنم تو آن کن که سزای آنی تو احوال بندگان به دانی مطلع بر سر ایشانی عزیز و سلطانی

کریم و مهربانی

از مهربانی وی نکته ای بشنو بنگر درین آیت و تأمل کن درین حالت که شهادت چهار گواه عدول در ثبوت فاحشه معتبر کرد بر وجهی و تحقیقی که اقامت بینت بر آن صفت دشخوار صورت بندد این همه از آن کرد تا آن فاحشه بر بنده درست نشود و او را فضیحت نرسد مصطفی ص این خلق کرم از درگاه عزت گرفت و این ادب بیاموخت تا چون ماعز بن مالک بر وی آمد و اقرار داد بفاحشه رسول خدا بهانه ها فرا پیش میآورد و او را از سر آن فرا میداشت و در خبر است که اول ماعز گفت یا رسول الله طهرنی مرا پاک گردان رسول گفت برو ای ماعز استغفار و توبه کن ماعز ساعتی رفت باز آمد و همان سخن گفت رسول همان جواب داد تا سه بار برفت چهارم بار که باز آمد رسول خدا گفت ترا از چه پاک کنم ماعز گفت از زنا دیگر بار رسول ص واسر بهانه شد گفت مگر دیوانه است این مرد گفتند یا رسول الله دیوانه نیست گفت مگر خمر خورده است و مست شده یکی را گفت بنگر تا خود از وی بوی خمر آید یا نه گفتند نه

آن گه رسول گفت یا ماعز زنا کردی ماعز گفت آری رسول گفت بنگر مگر که نظری کردی یا بدست پاسیده ای یا دهن داده ای گفت نه یا رسول الله

پس دیگر بار بزنا اقرار داد پس رسول خدا بفرمود تا وی را رجم کردند آن گه یاران را گفت استغفروا لماعز بن مالک لقد تاب توبة لو قسمت بین امة لوسعتهم

با اینهمه آورده اند که بار خدای عالم آن سوخته را در سر بشنوانید که یا ماعز ندانسته بودی که ما رسول تنفیذ احکام شرع را فرستادیم و حاکم مملکت کردیم چون نزدیک وی شدی وی اندر حکم کردن و حد راندن تقصیر نکند که قلم شرع بدو داده ایم آن گه بدرگاه او شدی ترا رجم کرد چرا بدرگاه من نیامدی تا توبت تو پذیرفتمی و گناهت در گذاشتمی فانی أنا الغفور الرءوف إنما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة الآیة توبت نشان راه است و سالار بار و کلید گنج و شفیع وصال و سر همه شادی و مایه آزادی

اول پشیمانی در دل است پس عذر بر زبان پس بریدن از بدی و بدان در خبر می آید که ره که توبه کند و رفیقان بد بنگذارد تایب نیست هر که توبه کند وطعام و شراب بنگذارد تایب نیست هر که توبه کند و جامه خواب بنگذارد و خواب از دیده بیرون نکند تایب نیست هر که توبه کند و از مال وی آنچه از قوت بسر آید انفاق نکند تایب نیست شرط توبه آنست که از همه موجودات دل بر گیرد و روی در حق آرد هر خون و گوشت که بر هفت اندام دارد بریاضت فرو گذارد

توبه مقدمه آتش است که از قعر دوزخ آمده تا آنچه فردا آتش با تو خواهد کرد تو امروز بآب دیده با خود بکنی توبه اشخاص حضرت است بر تو فرستادند که ای جوانمرد این جنگ تا کی و این بد عهدی تا چند و از آی و صلحی بکن ...

... ای آزاد مرد چند گه در خوابی بیدار شو که وقت صباح است و در سر شور شراب شوق داری همین که هنگام صبوح است تا کی شکسته دل و عهدی بیا که وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است

و لیست التوبة للذین یعملون السییات الآیة بزبان علم توبه پیش از مرگ باید و گر همه یک لحظه بود و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن و خود پرستیدن هر که خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید در توبه بر وی فرو بستند و آب فلاح از وی باز گرفتند

دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست ...

میبدی
 
۲۷۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۵ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند لا یحل لکم شما را حلال نیست أن ترثوا النساء که زنان یکدیگر بمیراث برید کرها بر نبایست ایشان و لا تعضلوهن و ایشان را از نکاح باز مدارید لتذهبوا ببعض ما آتیتموهن تا از آنچه فرا ایشان میباید داد چیزی برید إلا أن یأتین بفاحشة مگر که فاحشه ای کنند مبینة فاحشه ای به بینت روشن کرده و محکم و عاشروهن بالمعروف و با ایشان بنیکویی زندگانی گزارید فإن کرهتموهن اگر ایشان را نخواهید و خوش نیاید شما را فعسی أن تکرهوا شییا مگر که شما را ناخوش آید چیزی و یجعل الله فیه خیرا کثیرا ۱۹ و خدای در آن شما را نیکویی فراوان دارد و سازد

و إن أردتم استبدال زوج و اگر خواهید بدل گرفتن زنی مکان زوج دست باز داشتن زنی و بجای وی دیگری بزنی کردن و آتیتم إحداهن قنطارا و آن زن را داده باشید قنطاری از مال فلا تأخذوا منه شییا چیزی از آنچه وی را دادید باز مستانید أ تأخذونه می بازستانید از آن کاوین که وی را دادید بهتانا بیدادی بزرگ و إثما مبینا ۲۰ و بزه آشکارا

و کیف تأخذونه و خود چون باز ستانید و قد أفضی بعضکم إلی بعض پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید و أخذن منکم میثاقا غلیظا ۲۱ و ایشان از شما بستده اند پیمانی بزرگ

و لا تنکحوا و بزنی مکنید ما نکح آباؤکم من النساء آن زن که پدران شما بزنی کرده باشند إلا ما قد سلف مگر آنچه در جاهلیت بود و گذشت إنه کان فاحشة آن زنا است و مقتا و زشتی است و ساء سبیلا ۲۲ و بد راهی و سنتی که آنست

حرمت علیکم حرام کرده آمد بر شما أمهاتکم بزنی کردن مادران شما و بناتکم و دختران شما و أخواتکم و خواهران شما و عماتکم و خواهران پدران شما و خالاتکم و خواهران مادران شما و بنات الأخ و دختران برادران شما و بنات الأخت و دختران خواهران شما و أمهاتکم اللاتی أرضعنکم و مادران شما که دایگان شمااند بشیر و أخواتکم من الرضاعة و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر و أمهات نسایکم و خورسوان شما یعنی مادران زنان شما و ربایبکم اللاتی فی حجورکم و دختر ندران شما که در کنارهای شمااند من نسایکم اللاتی دخلتم بهن از آن زنان شما که با ایشان بوده اید و دخول کرده اید فإن لم تکونوا دخلتم بهن اگر با ایشان بوده نبید و دخول نکردید فلا جناح علیکم بر شما تنگی نیست و حلایل أبنایکم و زنان پسران شما الذین من أصلابکم ایشان که از پشت شما آیند و أن تجمعوا بین الأختین و حرام است بر شما بزنی داشتن دو خواهر بیک جای إلا ما قد سلف مگر آنچه در جاهلیت بود و گذشت إن الله کان غفورا رحیما ۲۳ خدای آمرزگار است مهربان همیشه

و المحصنات من النساء و حرامست بر شما زنان شوی مند إلا ما ملکت أیمانکم مگر چیزی که ملک شما بود کتاب الله علیکم این نبشته خدا است بر شما و أحل لکم و شما را حلال کرد و گشاده ما وراء ذلکم هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم أن تبتغوا بأموالکم بشرط آنکه زن که بزنی کنید بکاوین کنید از مال خویش محصنین بنکاح پاک زن کرده غیر مسافحین نه بزنا با وی گرد آمده فما استمتعتم به منهن هر که بنکاح متعت بزنی گرفته اید از ایشان فآتوهن أجورهن اجرهای ایشان بایشان گزارید فریضة آن بر شما واجب و بریده است و لا جناح علیکم و بر شما تنگی نیست فیما تراضیتم به در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیت کاوین من بعد الفریضة پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید و بر خود واجب کرده إن الله کان علیما حکیما ۲۴ که خدای دانای است راست دانش همیشه ای

میبدی
 
۲۷۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۷ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی إن تجتنبوا اگر پرهیزید کبایر ما تنهون عنه از بزرگهای آن گناهان که شما را از آن می باز زنند نکفر عنکم سییاتکم ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما و ندخلکم و شما را درآریم مدخلا کریما ۳۱ درآوردنی نیکو

و لا تتمنوا و آرزو مکنید ما فضل الله به بعضکم علی بعض آن چیز که الله تعالی شما را بآن بیکدیگر افزونی و فضل داد للرجال نصیب مما اکتسبوا مردان را بهره ایست از آنچه کنند و للنساء نصیب مما اکتسبن و زنان را بهره ایست از آنچه کنند و سیلوا الله من فضله و از خدای میخواهید از فضل وی إن الله کان بکل شی ء علیما ۳۲ که خدای بهمه چیز دانا است

و لکل جعلنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم موالی عصبه ای که ازو میراث برد مما ترک الوالدان و الأقربون از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان و الذین عقدت و ایشان که بند بست بایشان أیمانکم سوگندان شما فآتوهم نصیبهم نصیب ایشان از میراث بایشان دهید إن الله کان علی کل شی ء شهیدا ۳۳ که الله بر همه چیز گواه است همیشه ای

الرجال قوامون علی النساء مردان بر سر زنان کدخدایان اند و کارداران و براست دارندگان بما فضل الله بعضهم علی بعض با آنچه خدای ایشان را بر یکدیگر فضل داد و بما أنفقوا من أموالهم و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهای خویش فالصالحات نیک زنان اند قانتات که خدای را و شویان خویش را فرمان بردارانند حافظات للغیب زیر جامه خویش را نگه داران اند بما حفظ الله بآنچه خدای نگه داشت و اللاتی تخافون و آن زمان که می ترسید نشوزهن از بیرون نشستن ایشان فعظوهن پند دهید ایشان را و اهجروهن فی المضاجع و جامهای خواب از ایشان جدا کنید و اضربوهن و ایشان را زنید فإن أطعنکم اگر فرمان برند شما را فلا تبغوا علیهن سبیلا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید و بیداد را راهی مجویید إن الله کان علیا کبیرا ۳۴ که الله خداوندیست برتر و مهتر همیشه ای ...

میبدی
 
۲۷۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

... و بالوالدین إحسانا و بذی القربی و الیتامی و المساکین و فرمود که با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و درویشان نکوکار باشید و مواسات کنید

ابو هریره روایت کرد که مردی آمد بر مصطفی ص و از سختی دل خویش بنالید و از حضرت نبوت مرهم جست و مداومت خواست رسول خدا ص گفت ان اردت أن یلین قلبک فاطعم المسکین و امسح برأس الیتیم و أطعمه

و الجار ذی القربی همسایه خویشاوند است و الجار الجنب بفتح جیم و سکون نون عاصم خواند بروایت مفضل و این بر حذف مضاف است و التقدیر و الجار ذی الجنب ای ذی الناحیة و العرب تقول للغریب اذا اجرته جار جنب ...

... علی الجمله حقوق همسایه بسیار است و هر که بسرای تو نزدیک تر ببر تو اولی تر

قال رسول الله ص التمس الجار قبل الدار و الرفیق قبل الطریق من آذی جاره فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من حارب جاره فقد حار بنی و من حاربنی فقد حارب الله

و قال ص ان خیر الأصحاب عند الله خیرهم لصاحبه و خیر الجیران عند الله خیرهم لجاره

و عن معاذ بن جبل قال قال رسول الله ص من اغلق دون جاره مخافة علی اهله و ماله فلیس جاره ذلک بمؤمن و لیس بمؤمن من لم یأمن جاره بوایقه قال یا رسول الله ما حق الجار قال ان استقرضک اقرضته و ان مرض عدته و ان مات شیعته و ان دعاک اجبته و ان استعان بک اعنته و ان اصابه خیر سرک و هنأته و ان اصابته مصیبة ساءک و عزیته و لا تطل البناء علیه فتسد عنه الریح و تشرف علیه الا باذنه و لا تؤذه بقتار قدرک الا ان تغرف له منها و اذا اشتریت فاکهة فلا تخرج منها شییا و ما زال جبرییل یوصینی بالجار حتی ظننت انه سیورثه الجیران ثلاثة جار له ثلاثة حقوق و جار له حقان و جار له حق فأما الذی له حقوق ثلاثة فحق الاسلام و حق القرابة و حق الجوار و أما الذی له حقان فحق الاسلام و حق الجوار و أما الذی له حق واحد فالذی له حق الجوار قالوا یا رسول الله أ نطعم المشرکین من نسکنا قال لا تطعموا المشرکین من نسککم

و الصاحب بالجنب هام راه است در سفر یا هام دکان یا هام دبیرستان و گفته اند الصاحب بالجنب کسی است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو بر امید خیر و نفع تو قال ابن عباس رض انی لأستحیی أن یطأ الرجل بساطی ثلاث مرات لا یری علیه اثر من بری و ابن السبیل ابن السبیل راه گذاری است اگر توانگر باشد و اگر درویش بحکم مهمانی بتو فرو آید او را بر تو سه روز حق مهمانی است پس چون بسه روز بر گذشت صدقه باشد مصطفی صگفت لکل شی ء زکاة و زکاة الدار بیت الضیافة

و ما ملکت أیمانکم بردگان و زیردستان اند علی بن ابی طالب ع گفت کان آخر کلام رسول الله ص الصلاة و اتقوا الله فیما ملکت ایمانکم

و دفع رسول الله ص الی ابی ذر غلاما فقال یا ابا ذر اطعمه مما تأکل و البسه مما تلبس

و قال ص الغنم برکة و الإبل عز لأهلها و الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیامة و العبد اخوک فان عجز فاعنه

إن الله لا یحب من کان مختالا فخورا میگوید الله دوست ندارد هر خرامنده بکبر لاف زن خویشتن ستای فخور در اشتر همچون مصراة است در گوسفند و این آنست که شیر جمع کنند در پستان وی تا مشتری پندارد که آن معتاد است و اصلی و در آن رغبت نماید پس بخلاف آن بود همچنین فخور از مردم آن بود که از خویشتن حالی نیکو بنماید بدعوی و پس بی معنی بود

و گفته اند مختال آنست که خود را عظیم داند و برتری نماید و از کبر تحقیر مردم کند و بحقوق الله قیام نکند و فخور آنست که او را در نعمت بطر بگیرد و خویشتن را در آن بستاید و خدای را عز و جل در آن شکر نکند و این دو کلمه در آخر این آیت از آن گفت تا اگر خویشاوند و همسایه درویش داری از ایشان ننگ نداری و با ایشان پیوندی

الذین یبخلون الآیة معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت عرب منع فضل مال از محتاج و بزبان اشارت ترک الایثار فی زمان الاضطرار ...

... و أنفقوا مما رزقهم الله من الأموال فی الایمان و المعرفة و کان الله بهم علیما انهم لن یؤمنوا

قوله إن الله لا یظلم مثقال ذرة معنی آنست که الله بنگیرد بمثقال یک ذره گناه ناکرده و بی ثواب نگذارد مثقال یک ذره طاعت بنده اگر مؤمن بود او رارزق دهد در دنیا و مزد بزرگوار در آخرت و اگر کافر بود او را روزی دهد در دنیا و پاداش آن در آخرت نه و به

قال النبی ص ان الله لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فی الدنیا و یجزی بها فی الآخرة و أما الکافر فیطعم بها فی الدنیا فاذا کان یوم القیامة لم یکن له حسنة

مثقال مفعال من الثقل ای ما کان وزنه وزن الذرة

خلاف است میان علما که ذره چیست ابن عباس گفت هی النملة الصغیرة آن مورچه که از آن خردتر و کوچکتر مور نیست آن را ذره گویند قومی گفتند یکی از آن حشر هوا آن ساعت که آفتاب به روزن درافتد آن ذره است یحیی عمار گفت یک دانه جو چهار ارز است و یک ارز چهار سمسمه است و یک سمسمه چهار خردل است و یک خردل چهار و رق نخاله است و یک و رق نخاله چهار ذره است

روی ابو سعید الخدری قال قال رسول الله ص اذا خلص المؤمنون یوم القیامة من النار و امنوا فما مجادلة احدکم صاحبه فی الحق یکون له فی الدنیا بأشد مجادلة له من المؤمنین لربهم فی اخوانهم الذین ادخلوا النار فیقولون ربنا اخواننا کانوا یصلون معنا و یصومون معنا و یحجون معنا فأدخلتهم النار فیقول عز و جل اذهبوا فاخرجوا من عرفتم فیأتونهم و یعرفونهم بصورهم لا تاکل النار صورهم فمنهم من اخذته النار الی انصاف ساقیه و منهم من اخذته الی کعبیه فیخرجونهم فیقولون ربنا اخرجنا من امرتنا ثم یقول الله تعالی اخرجوا من کان فی قلبه وزن دینار من الایمان ثم من کان فی قلبه وزن نصف دینار حتی یقول من کان فی قلبه ذرة

قال ابو سعید الخدری فمن لم یصدق هذا فلیقرأ إن الله لا یظلم مثقال ذرة الآیة فیقولون ربنا قد اخرجنا من امرتنا فلم یبق فی النار احد فیه خیر ثم یقول الله عز و جل شفعت الملایکة و شفعت الأنبیاء و شفع المؤمنون و بقی ارحم الراحمین قال فیقبض قبضة من النار او قبضتین لم یعملوا لله عز و جل خیرا قط قد احترقوا حتی صاروا حمما قال فیؤتی بهم الی ماء یقال له ماء الحیاة فیصب علیهم فینبتون کما تنبت الجنة فی جمیل السیل فیخرجون کاللؤلؤ فی رقابهم الخواتیم یعرفهم اهل الجنة هؤلاء عتقاء الله عز و جل الذین أدخلهم الجنة بغیر عمل عملوه و لا خیر قدموه فیقال لهم ادخلوا الجنة فما رایتموه فهو لکم فیقولون ربنا اعطیتنا ما لم تعط احدا عنهم فیقول لکم عندی افضل من هذا فیقولون ای شی ء افضل من هذا فیقول رضای عنکم فلا اسخط علیکم ابدا

و إن تک حسنة برفع قراءت مکی است و مدنی یعنی و ان تقع حسنة او تحدث حسنة اگر یک نیکی بود از بنده مؤمن آن مضاعف کند باقی بنصب خوانند یعنی و ان تکن الذرة حسنة اگر آن ذره نیکی بود مضاعف کند

یضعفها بتشدید قراءت مکی و شامی و یعقوب است و یضاعفها بالف قراءت باقی است و هما نعتان ضاعف و ضعف بمعنی واحد و بعضی اهل لغت گفته اند ضعف بتشدید از ضاعف بالف مه است در معنی یضاعفها ای یجعلها ضعفین یضعفها یجعلها اضعافا کثیرة و درست آنست که هر دو یکی است دلیل بر این آنکه گفت فیضاعفه له أضعافا کثیرة و فی الخبر اذا کان یوم القیامة نادی مناد علی رءوس الأولین و الآخرین هذا فلان بن فلان من کان له علیه حق فلیأته الی حقه فیأتونه ثم یقال له هؤلاء حقوقهم فیقول یا رب من این و قد ذهبت الدنیا فیقول الله عز و جل للملایکة انظروا فی اعماله الصالحة فاعطوهم منها فینظرون فیها فیعطونهم منها فیبقی مثقال ذرة من حسنة فیقول الملایکة یا ربنا و هو اعلم بذلک منهم اعطینا کل ذی حق حقه و بقی له مثقال ذرة من حسنة فیقول للملایکة ضعفوها لعبدی و ادخلوه بفضل رحمتی الجنة فذلک قوله تعالی و إن تک حسنة یضاعفها و یؤت من لدنه أجرا عظیما

میبدی
 
۲۷۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۹ - النوبة الاولى

 

... و الله أعلم بأعدایکم و الله داناتر داناییست بدشمنان شما و کفی بالله ولیا و خدای یاری بسنده است و کفی بالله نصیرا ۴۵ و داوری داری بسنده

من الذین هادوا از ایشان که جهود شدند قومی هستند یحرفون الکلم سخنان الله می بگردانند عن مواضعه از آن جایهای خویش و یقولون سمعنا و بزبان میگویند که شنیدیم و عصینا و فرمان بردار نه ایم و اسمع بما نیوش غیر مسمع شنواینده مباد و راعنا و بزبان میگویند ترا که راعنا لیا بألسنتهم این گردانیدن زبان عربی است بزبان عبری در سخن و طعنا فی الدین و طعن جستن است در دین و لو أنهم قالوا و اگر ایشان گویندیدسمعنا و أطعنا شنیدیم و فرمان بردیم و اسمع و انظرنا و نیوش و در ما نگاه کن لکان خیرا لهم و أقوم ایشان را به باشد و راست تر باشد و لکن لعنهم الله بکفرهم لکن خدای بر ایشان لعنت کرد بکافر شدن ایشان فلا یؤمنون إلا قلیلا ۴۶ تا بنگروند مگر اندکی

یا أیها الذین أوتوا الکتاب ای ایشان که ایشان را تورات دادند آمنوا بما نزلنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم مصدقا لما معکم استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست من قبل أن نطمس وجوها پیش از آنکه صورت رویها بستریم فنردها علی أدبارها و آن رویهای صورت سترده با پسها گردانیم أو نلعنهم یا ایشان را لعنت کنیم کما لعنا أصحاب السبت چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را و کان أمر الله مفعولا ۴۷ و فرمان که خدای دهد بآن کار کردنی است

میبدی
 
۲۷۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

... آن گه گفت و جینا بک و ترا نیز بیاریم ای محمد علی هؤلاء شهیدا تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهی دهی که چه کردند از نابکار و چه گفتند از ناسزا عبد الله مسعود گفت رسول خدا ص مرا فرمود که از قرآن چیزی بر خوان سورة النساء بر خواندم تا اینجا رسیدم که فکیف إذا جینا من کل أمة بشهید گریستن برسول ص درافتاد آن گه گفت بس که خواندی

یومیذ یعنی فی ذلک الیوم یود الذین کفروا یعنی کفار امة محمد ص و عصوا الرسول و هو نبینا محمد ص لو تسوی بفتح تا و تشدید سین بی امالت مدنی و شامی خوانند علی بناء الفعل للفاعل و این از باب تفعل است مطاوع سوی یقال سویته فتسوی و اصل تتسوی است مضارع تسوی تاء دوم در سین مدغم کردند تسوی شد حمزه و کسایی تسوی خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت و اصل هم تتسوی است تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند و امالت این فعل نیکوست که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتساع و مجاز است و معناه لو تسووا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا کما قال تعالی یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا

این همچنانست که گویی ادخلت الخاتم فی الاصبع باقی لو تسوی خوانند بضم تاء و تخفیف سین بی امالت علی بناء الفعل للمفعول به و این از باب تفعیل است مضارع سویت یقال سویت بفلان الأرض اذا دفنته فیها فتسوت به الأرض و معناه و یجعلون و الأرض سواء میگوید در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول ص و پذیرفتن رسالت وی سرکشیدند خواهند و آرزو کنند که اگر زمین را با ایشان هموار کنندید یعنی دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند و ایشان را خاک گردانند و چون بفتح تاء خوانی معنی آنست که خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدی یعنی دوست دارند که خاک شدندی و مانند زمین گشتندی و با آن یکی شدندی و تفسیر این آیت آنجا است که گفت یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا و این آن گه گویند که رب العالمین بهایم را و جمله طیور و سباع را گوید کونی ترابا فتصیر ترابا

تسوی بهم الأرض و لا یکتمون الله حدیثا این کلمه از مشکل قرآن است که جایی دیگر گفت حکایت از مشرکان و الله ربنا ما کنا مشرکین و جایی دیگر بل لم نکن ندعوا من قبل شییا ایشان در قیامت خواهند گفت که ما هرگز مشرک نبودیم و جز از خدای نپرستیدیم و این پنهان داشتن کفر و شرک است و اینجا میگوید و لا یکتمون الله حدیثا هیچ سخن از الله پنهان ندارند

معنی آنست که لا یستطیعون ان یکتموا الله حدیثا ابن عباس گفت ایشان در قیامت چون بینند که الله گناهان اهل اسلام میآمرزد و شرک نمیآمرزد گویند ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک رب العزة با ایشان گوید أین شرکاؤکم الذین کنتم تزعمون کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ ایشان گویند و الله ربنا ما کنا مشرکین بالله خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خدای آن گه مهر بر دهنهای ایشان نهند و دستها و پایهای ایشان گویا کنند تا کردهای ایشان همه باز گویند آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی که بر الله هیچ چیز پوشیده نشود

یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری قرب یقرب بر وزن فعل یفعل قرب وقوع است و قرب یقرب علی فعل یفعل قرب لزوم است قرب یعنی گرد چیزی گشت و نزدیک آن گشت و قرب نزدیک شد و اما قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده و سکر مأخوذ است از سکر و سکر بستن بود یقال سکرت الماء ای حبسته و مستی را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود و عقل محتبس شود میگوید ای ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستی یعنی گرد جای نماز مگردید نماز کردن را و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده و شرح این قصه در سورة البقره رفت ضحاک بن مزاحم گفت این نه سکر خمر است که این سکر خوابست یعنی که با غلبه خواب و اضطراب عقل نماز مکنید و بر وفق این تفسیر خبر مصطفی ص است اذا نعس الرجل و هو یصلی فلینصرف لعله یدعو علی نفسه و هو لا یدری و یقرب منه

قوله ص اذا قام احدکم من اللیل فاستعجم القرآن علی لسانه فلم یدر ما یقول فلیضطجع ...

... میگوید گرد جای نماز مگردید در حال جنابت اگر گوییم لا تقربوا الصلاة میگوید گرد جای نماز مگردید تقدیر چنان باشد که لا تقربوا موضع الصلاة و هو المسجد فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه جنب نامی است مرد را و زن را و وحدان را و جمع را یقال رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب جنابت بایلاج حاصل شود یعنی بتغییب الحشفة فی ای فرج کان اگرچه انزال با آن نبود یا بانزال حاصل شود اگرچه ایلاج با آن نبود و مرد و زن در آن یکسان است

آن گه گفت إلا عابری سبیل میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن که راهی دیگر نباشد و ضرورت بود یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود یا آب که در آن غسل میکند در مسجد بود بکناره آب رفتن ضرورت بود یزید بن ابی حبیب گفت جماعتی بودند از انصار که درهای سرای ایشان در مسجد بود و چون بیرون می آمدند در حال جنابت ممر ایشان در مسجد میبود و ایشان را از آن کراهیت میآمد رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد اما علی و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتی میگویند که إلا عابری سبیل معنی آنست که الا ان تکونوا مسافرین و لا تجدون الماء فتیمموا و بقول اینان صلاة عین نماز است نه جای نماز و در آن حذف مضاف نیست میگوید در حال جنابت نماز مکنید تا آن گه که غسل کنید مگر که مسافران باشید و آب نیابید تیمم کنید در آن حال و نماز کنید که روا است

حتی تغتسلوا یعنی من الجنابة و غسلهای واجب چهاراند غسل جنابت و غسل حیض و غسل نفاس و غسل دادن مرده بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازده اند غسل آدینه و غسل هر دو عید و غسل آفتاب و ماه گرفتن و غسل استسقا و غسل کافر که مسلمان شود و غسل دیوانه که باهوش آید و غسل کردن از شستن مرده و غسل احرام و غسل در مکه رفتن و غسل وقوف و غسل رمی و غسل طواف ...

... باقی لامستم بألف خوانند در هر دو سورة و روا باشد که فعل هم از یکی باشد وگرچه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللص و طارقت النعل و عافاک الله

و روا بود که فعل از هر دو بود کالمجامعة و المباضعة و المباشرة لاشتراکهما فی ذلک و در معنی لمس و ملامسة علما مختلف اند علی بن ابی طالب ع و عبد الله بن عباس و ابو موسی و حسن و مجاهد و قتاده گفتند بمعنی مجامعت است ای جامعتم و ابو حنیفه و اصحاب او برین اند و کان ابن عباس یقول اراد الله به الجماع و کنی عنه لأنه کریم و عمرو بن عبد الله مسعود و عبد الله عمر و عمار یاسر و شعبی و نخعی و ابو عبیده گفتند التقاء بشرتین است بشره به بشره رسیدن و اهل مدینه و اهل حجاز و شام برین اند و مقوی این قول دلالت لفظ است بر آن و حمل المعنی علی اللفظ اولی من حمله علی الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه

و در حکم آیت فقها مختلف اند مذهب شافعی آنست که اگر مرد زن را پاسد یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست چنان که بی حایلی بشره ببشره رسد طهارت پاسنده باطل گشت و در طهارت پاسیده دو قول است و مذهب اوزاعی آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود و بغیر دست باطل نشود همچون مس فرج و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود و اگر بی شهوت بود منتقض نشود و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که اگر پاسیدن تمام باشد بغایتی که از آن انتشار پدید آید طهارت باطل کند و اگر چنین نبود باطل نکند و اگر طفله ای باشد که در محل شهوت نباشد از صغر یا زنی از ذوات الرحم که نکاح وی او را حلال نباشد شافعی را درین دو قول است و در پاسیدن موی و ناخن و دندان خلافست و جماعتی از اصحاب وی بر آنند که بپاسیدن این هر سه طهارت منتقض نشود قولا واحدا ...

... و بدو تیمم آنست که عایشه روایت کند و این خبر در صحیح است گفت یا رسول خدا ص در بعضی از سفرها بیرون شدیم چون به ذات الجیش رسیدیم عقد من گم شد و آنجا قطره ای آب نبود با کس و دشتی مجدب بی نبات و بی آب بود مصطفی ص آنجا بیستاد و مردمان برجستن آن برخاستند مردمان ابو بکر را گفتند بینی که عایشه چه کرد رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد و با هیچ کس قطره ای آب نه در دشتی خشک

ابو بکر آمد نزدیک مصطفی ص و مصطفی سر در کنار من نهاده بود و در خواب شده و مرا گفت که رسول خدا را اینجا در زمینی خشک بی آب بداشتی و با کس قطره ای آب نه و با من عتاب میکرد و آنچه الله خواست میگفت و سر دست در پهلوی من میزد مصطفی ص سر بر کنار من داشت در خواب و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود آنجا بودیم چون بامداد شد قطره ای آب نبود جبرییل آمد و فرمان آورد بتیمم سید بن حضیر گفت ما هی بأول برکتکم یا آل ابی بکر و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را عقد من از زیر پهلوی شتر بیرون آمد ۶۵ اما کیفیت تیمم آنست که چون وقت نماز درآید اول آب طلب کند اگر آب نیابد یا چندان یابد که خوردن وی را و رفیقان وی را چیزی بسر نیاید یا در راه آب دزدی باشد یا کسی یا چیزی که از وی ترسد یا آب ملک دیگری بود و بوی نفروشد مگر بزیادت قیمت آن یا جراحتی دارد یا بیماری که اگر آب بکار دارد هالک شود یا خطر آن بود که بیماری دراز شود چون این عذرها ظاهر بود و وقت نماز درآمده باشد جایی که خاک پاک باشد طلب کند چنان که در آن هیچ نجاستی نبود و مستعمل نباشد و بیرون از خاک جوهری دیگر چون زرنیخ و گچ و آهک و سرمه در آن نبود و نه آمیغ زعفران و مشک و ذریره و امثال آن آن گه هر دو دست بر آن زند چنان که گرد برخیزد و انگشتان بهم باز نهد و نیت استباحت نماز کند نه نیت رفع حدث و جمله روی خویش بآن مسح کند و بر وی نیست که بتکلف خاک بمیان مویها رساند پس اگر انگشتری دارد بیرون کند و دیگر باره دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد و بر پشت کف براند چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد و بر کناره ساعد نهد پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد و ابهام بردارد و براند تا بکوع چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند

پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم و براند و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند آن گه کف هر دو دست بهم درمالد و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد و بمالد و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد و آن گه باین یک تیمم یک فریضه نماز بیش نگزارد و نوافل چندان که خواهد و چون فریضه دیگر خواهد کرد دیگر بار تیمم کند این شرح و بیان مذهب شافعی است و ابو حنیفه در بعضی ازین مسایل می خلاف کند گفت وقت نماز درآمدن در تیمم شرط نیست و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست و گفت بیک تیمم بیش از یک فریضه گزاردن رواست هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرایض نماز گزارد تیمم همچنانست و گفت در تیمم اعتبار بخاک نیست بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند و مسح کند رواست و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمم بر آن روا بیند و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متصل چون درخت و نبات اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند و ثوری و اوزاعی درین بیفزودند و گفتند اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگرچه متصل نباشد تا آن حد که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند روا دارند اما شافعی گفت اعتبار بخاکست که مصطفی ص خاک مخصوص کرد گفت و جعل ترابها لنا طهورا ...

... گفته اند که طیب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد هر چه نبات از آن نروید طیب نبود یدل علیه قوله تعالی و البلد الطیب یخرج نباته بإذن ربه

روی عمران بن حصین ان رسول الله ص رأی رجلا معتزلا لم یصل مع القوم فقال یا فلان ما منعک ان تصلی مع القوم فقال یا رسول الله اصابتنی جنابة و لا ماء

قال علیک بالصعید فانه یکفیک ...

... فلا یؤمنون إلا قلیلا میگوید آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست و آن آنست که میگفتند الله خدای ماست و بهشت و دوزخ حق است میگوید این با تکذیب محمد ص و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست و ایشان را از عذاب نرهاند

یا أیها الذین أوتوا الکتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معکم ابن عباس گفت رسول خدا ص با دانشمندان جهودان سخن گفت عبد الله صوریا و کعب اسید و مالک ضیف گفت یا معشر الیهود از خدا بترسید و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم و آنچه آوردم حق است و راست ایشان منکر شدند و بر کفر خویش اصرار نمودند رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که ای اهل تورات ایمان آرید به محمد و به قرآن که فرو فرستادیم استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است

من قبل أن نطمس وجوها فنردها علی أدبارها طمس آنست که چشم و بینی و دهن و حاجب همه از آن محو کنند و رویها همچون پایهای شتر کنند و همچون قفاهای ایشان کنند أو نلعنهم کما لعنا أصحاب السبت ای نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوایلهم اگر کسی پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت

جواب آنست بقول مبرد که این وعید در حق جهودان باقی است و منتظر که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را و گفته اند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود ایشان را روی بگردانند پس عبد الله سلام و اصحاب وی و کعب احبار مسلمان شدند و این عقوبت از باقی برداشتند آن روز که این آیت فرو آمد عبد الله سلام این وعید بشنید پیش از آنکه باهل خود بازگشت آمد بر رسول خدا گفت یا رسول الله از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روی باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت یا رب آمنت یا رب اسلمت

قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که طمس ایشان ارتداد ایشان بود یعنی که جهودان پیش از مبعث مصطفی ص بوی ایمان داشتند و پس از مبعث وی بوی کافر شدند روی دل ایشان از آن هدی و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند و در کفر و ضلالت بماندند و قال ابن زید طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم التی هم بها

فنردها علی أدبارها حتی یعودوا الی حیث جاءوا منه بدیا و هو الشام ذلک فی اجلاء بنی النضیر الی الشام قصة طویلة

و کان أمر الله مفعولا لا راد لحکمه و لا ناقض لأمره میگوید کاری که الله گوید که کنم آن در حکم وی کردنی است معنی دیگر فرمانی که الله دهد بآن کار کردنی است ابو مسلم خلیلی را گفتند استاد کعب احبار که چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدی گفت آواز قرآن خوانی شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام که این آیت میخواند همه شب بر روی خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم

میبدی
 
۲۷۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۱ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلی أهلها سبب نزول این آیت آن بود که عباس بن عبد المطلب عم رسول خدا صاحب سقایه زمزم بود میراث برده از پدر عبد المطلب چون روز فتح مکه بود رسول خدا ص بر منبر خطبه فتح میکرد عباس وی را گفت یا رسول الله باید که تو سدانت یعنی خدمت و کلید داری کعبه با سقایه زمزم ما را بهم کنی رسول خدا عثمان طلحه حجبی را بخواند و کلید از وی خواست عثمان شد و کلید از مادر بستد و برسول خدا داد رسول خدا ص قصد کرد که کلید فرا عباس دهد جبرییل آمد و آیت آورد إن الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلی أهلها رسول خدا ص عثمان طلحه را برخواند و کلید بوی باز داد و گفت هاک خالدة تالدة لا ینزعها منکم الا ظالم

پس عثمان هجرت کرد و کلید ببرادر خود سپرد اکنون در دست فرزندان وی است و این آیت علی الخصوص در شأن ایشان فرو آمد اما حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید و فی ذلک ...

... اداء نام باز دادن چیزی است با کسی امانتی یا افامی و تأدیت مصدر است بحقیقت و اداء اسم است نه مصدر اما آن را بجای مصدر نهند و ادا یأدو اذا ختل یقال ادوت للصید اذا ختلته لتصیده و أدی السقاء یأدی اذا امکن من مخضه

و إذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل کان من العدل ان الله عز و جل دفع السقایة الی العباس بن عبد المطلب و الحجابة الی عثمان بن طلحة لأنهما کانا اهلهما فی الجاهلیة

إن الله نعما یعظکم به نعما بکسر نون و عین قراءت مکی و ورش و حفص و یعقوب است و نعما بکسر نون و اسکان عین قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است باقی بفتح نون و کسر عین خوانند و در تشدید میم هیچ خلاف نیست و معنی همه یکسانست و ما اینجا نکره است بمعنی شی ء و در موضع نصب است و این را نصب علی التفسیر گویند المعنی نعم شییا هی و اگر خواهی ماء صلت نهی یعنی فنعم هی میگوید نیکا چیزی که الله شما را بآن پند میدهد و بر راه میدارد و آن قرآن است کلام خداوند عز و جل ...

... یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا ص او را بر لشکری امیر کرد و ایشان را بقبیله ای از قبایل عرب فرستاد و در آن لشکر عمار یاسر بود چون نزدیک آن قبیله رسیدند ایشان خبر بداشتند و همه بگریختند مگر یک مرد که برخاست و بلشکرگاه خالد آمد بر عمار یاسر رسید گفت یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید یکسر بگریختند من ماندم از ایشان که نگریختم و مسلمان شدم اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جای باشم و الا تا من نیز چون دیگران بگریزم عمار او را امان داد و در حمایت خویش گرفت

دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند خالد بفرمود تا غارت کردند و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود و مال از وی بستدند عمار گفت دست ازین مرد بازدارید که وی مسلمانست و من او را امن کرده ام خالد خشم گرفت گفت امیر من باشم تو چرا امان میدهی عمار وی را جواب درشت داد و خالد نیز درشت گفت پس چون به مدینه بازگشتند و قصه با مصطفی ص بگفتند رسول خدا امان عمار را اجازت داد اما وی را گفت که بی دستوری امیر دیگر باره نگر تا امان ندهی خالد گفت یا نبی الله سبنی هذا العبد الأجدع و کان عمار مولی لهشام بن المغیرة و خالد بحضرت مصطفی ص عمار را سب کرد و بسخن برنجانید رسول گفت یا خالد لا تسب عمارا فمن سب عمارا سبه الله و من ابغض عمارا ابغضه الله

عمار برخاست تا برود رسول خدا گفت الی خالد عذری از وی بخواه و دل وی بدست آر خالد فرا پیش رفت و از وی عذر خواست ...

... و گفته اند اولوا الأمر ابو بکر و عمراند و گفته اند خلفاء راشدین اند ابو بکر و عمر و عثمان و علی و گفته اند و السابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار و الذین اتبعوهم بإحسان اینان همه اولوا الامرند

و روی أن النبی ص لما بنی المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه ثم جاء عمر بحجر فوضعه ثم جاء عثمان بحجر فوضعه فقال هؤلاء ولاة الأمر من بعدی

و گفته اند اولوا الأمر درین آیت دو گروه اند سلطانان دادگراند بحق فرمای واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند و بزرگ دارند و با دشمنان ایشان موافقت نسازند و خیانت با ایشان روا ندارند و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند و دعاء بد بر ایشان نکنند و ایشان را از الله توبت خواهند و با ایشان غزا کنند و حج و نماز آدینه و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعب تر از بیرون آمدن بر سلطان نیست

گروه دیگر علماء اهل سنت اند و فقهاء دین که بفتوی خلق را با حق میخوانند و بر صواب میدارند

فإن تنازعتم فی شی ء منازعت مجادلت و اختلاف است یعنی ینتزع کل واحد منهما الحجة یعنی ان اختلفتم فی شی ء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدین اگر در کاری از کارهای دین یا در حکمی از احکام شرع مختلف شوید چنان که هر کس را در آن قولی بود مخالف قول دیگران فردوه إلی الله و الرسول یعنی الی القرآن و الی سنة النبی ص بکتاب خدا و سنت رسول باز شوید اگر روشن شود بر شما و الا گویید الله و رسوله اعلم و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفی ص از آن نهی کرده و از آن حذر نموده بمبالغتی تمام در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند گفتند ما در چیزی از کار دین می خلاف کردیم و هر کسی از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت رسول خدا ص در آمد ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوی دید خشم گرفت چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود آن گه ما را از آن باز زد گفت یا امة محمد لا تهیجوا علی انفسکم وهج النار

آتش بر خود میفروزید شما را باین نفرمودند شما را ازین باز زدند نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند مکنید چنین

خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست و نفع نیست خلاف عداوت انگیزد میان برادران خلاف فتنه افکند میان برادران خلاف شک و گمان و تاریکی آرد در دل مؤمنان خلاف باطل کند عمل مسلمانان مؤمن که دیندار بود جنگجوی و فتنه انگیز نبود ذروا المراء فان المماری لا اشفع له یوم القیامة ذروا المراء فان اول ما نهانی ربی عز و جل عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء ذروا المراء فان الشیطان قد ایس أن یعبد و لکنه قد رضی منکم بالتحریش و هو المراء فی الدین ذروا المراء فان بنی اسراییل افترقوا علی احدی و سبعین فرقه و النصاری علی اثنین و سبعین فرقة و ان أمتی ستفترق علی ثلاث و سبعین فرقة کلهم علی الضلالة الا السواد الأعظم قالوا یا رسول الله و ما السواد الأعظم قال من کان علی ما أنا علیه و أصحابی من لم یمار فی دین الله و من لم یکفر احدا من اهل التوحید بذنب

آن گه گفت در آخر آیت ذلک خیر و أحسن تأویلا یعنی آنچه در آن بخلاف افتادید بکتاب و سنت باز برید و جنگ و اختلاف بگذارید که شما را آن به بود و عاقبت پسندیده تر بود أ لم تر إلی الذین یزعمون الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد که وی را با جهودی خصومت بود جهود گفت بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند منافق گفت نه که بر کعب اشرف رویم و کعب جهود بود و حاکم ایشان بود و کاهن بود و کاهن بود جهود سر وا زد گفت نه که حکم ما محمد کند آمدند و رسول خدا حکم کرد و حق جهود را بود بر منافق چون بیرون آمدند منافق گفت بیا تا بر عمر شویم اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است برفتند پیش عمر جهود گفت یا عمر ما بر محمد رفتیم و حکم کرد و او بدان حکم راضی نیست میگوید اگر عمر حکم کند بدان راضی شوم عمر گفت شما بر جای میباشید تا من باز آیم عمر رفت و شمشیر برگرفت و آن منافق را بکشت آن گه گفت هکذا اقضی علی من لم یرض بقضاء الله و قضاء رسوله پس رب العالمین این آیت فرستاد أ لم تر إلی الذین یزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إلیک یعنی القرآن و ما أنزل من قبلک من الکتب علی الأنبیاء علیهم السلام

یریدون أن یتحاکموا إلی الطاغوت و هو کعب بن الاشرف و کان یتکهن و قد أمروا أن یکفروا به یعنی ان یتبرءوا من الکهنة

و فی الخبر من اتی کاهنا او عرافا فصدقه بما یقول فقد بری مما انزل علی محمد ...

... بما قدمت أیدیهم اینجا سخن تمام شد

پس ابتدا کرد گفت ثم جاؤک یحلفون بالله این عطف بر سخن پیش است یعنی تحاکموا الی الطاغوت و صدوا عنک ثم جاءوک یحلفون بالله میگوید منافقان تحاکم بر طاغوت بردند و از تو برگشتند پس آن گه آمدند و سوگند بالله میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم و ذلک قوله إن أردنا إلا إحسانا و توفیقا گفته اند که معنی توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جل جلاله و میان ارادت بنده و این هم در شر بود و هم در خیر اما بحکم عادت و عرف عبارتی خاص گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایی که خیر و خیرت بنده در آن بود و این بچهار چیز تمام شود هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است و رشد تقاضای رفتن در وی پدید آوردن و تسدید حرکات اعضاء وی بر صواب و سداد داشتن و تأیید مدد نور الهی از غیب در پیوستن

و گفته اند یحلفون بالله اینجا همانست که در سورة التوبة گفت و لیحلفن إن أردنا إلا الحسنی و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم

خدای تعالی بهر دو جای ایشان را دروغ زن کرد آنجا گفت و الله یشهد إنهم لکاذبون یعنی فیما حلفوا و اینجا گفت أولیک الذین یعلم الله ما فی قلوبهم یعنی من النفاق فایده این آیت آنست که الله ما را خبر کرد از نفاق ایشان و بر ضمیر ایشان داشت تا دانیم که منافقان اند ...

میبدی
 
۲۷۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و ما أرسلنا من رسول إلا لیطاع بإذن الله از اول ورد تا آخر همه اشارت است ببزرگواری منزلت مصطفی ص نزدیک حق جل جلاله و خلعتی است از خلعتهای کرامت که الله تعالی بوی داد که واسطه از میان برداشت و حکم وی با حکم خود برابر کرد تا چنان که رضا دادن بقضاء حق جل جلاله سبب یقین موحدانست رضا دادن بحکم رسول ص سبب ایمان مؤمنان است تا جهانیان بدانند که طاعت داشت رسول طاعت داشت حق است و نافرمانی رسول نافرمانی حق است و قول رسول وحی حق است و بیان رسول راه حق است و فعل رسول حجت حق است و شریعت رسول ملت حق است و حکم رسول دین حق است و متابعت رسول دوستی حق است چنان که گفت جل جلاله فاتبعونی یحببکم الله گفت ای سید سادات و ای مهمتر کاینات و ای نقطه دایره حادثات بندگانم را بگو اگر خواهید که الله شما را بدوستی خود راه دهد و ببندگی بپسندد بر پی ما روید که رسول اوییم و کمر متابعت ما بر میان بندید و حکم ما بی معارضت بجان و دل قبول کنید تن فرا داده و گردن نهاده و خویشتن را در آن حکم بیفکنده و هیچ حرجی و تنگی بخود راه نداده اینست که گفت جل جلاله ثم لا یجدوا فی أنفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما نمی دانید که کارها همه در پی ما بستند و این هر دو سرای در کوی ما پیوستند زهی رتبت و دولت زهی کرامت و فضیلت کرا بود از عهد آدم تا امروز چنین فضل تمام و کار بنظام عز سماوی و فر خدایی

پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع او عامر و شاخ ناضر و عود مثمر شرف مستعلی و حکم مستولی درین گیتی نوای وی در آن گیتی آوای وی در هر دل از وی چراغی بر هر زبان از وی داغی در هر دل از وی نوایی در هر سر از وی آوایی در هر جان او را جایی ...

... از تو قندیل فلک را روشنایی نیست هست

و من یطع الله و الرسول الآیة قول ابن عباس رض آنست که این آیت در شأن ثوبان آمد که از محبت رسول خدا ص نزار و ضعیف گشته بود پشت خم گشته و روی زرد شده رسول خدا ص روزی مر او را گفت ای ثوبان ترا چه میبود مگر در شب بیدار باشی که زرد روی گشته ای گفت یا رسول الله بعضی و بعضی چنان که دانی گفت ای ثوبان مگر رنج بسیار بر خود مینهی از انواع ریاضات که چنین ضعیف گشته ای و پشتت دو تا شده ثوبان گفت آری یا رسول الله میبود هر چیزی رسول ص گفت ای ثوبان مگر آرزومند میباشی هر دو چشم ثوبان پر آب گشت چون حدیث آرزومندی شنید

چندم پرسی مرا چرا رنجانی ...

میبدی
 
۲۷۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا خذوا حذرکم فانفروا ثبات أو انفروا جمیعا از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت اشارت بفرار است و فرار با مولی گریختن است و در تفرق بر خود ببستن و از دو جهان رهایی جستن است و گفته اند فرار دو قسم است یکی از خلق بگریختن و دیگر قسم با حق گریختن اما از خلق بگریختن آسان کاری است که این صفت عابدان و قاصدان است کار آن دارد که با حق گریزد و نه هر کسی با حق تواند گریخت مگر کسی که عیان او را بار دهد و مهر او را پرده بردارد و احدیت او را در کنف عزت جای دهد چنان که آن جوانمرد که بر بو یزید بسطامی شد و از وی پرسید که ما سهام الله

گفت آن سهام حق که دلهای درویشان نشانه آنست چیست آن جوانمرد این بگفت و سر در جنبانید بو یزید گفت این سؤال تو نیست و تو اهل این سؤال نه ای گفت چرا گفت از آنکه این سؤال حضرتیان است و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم آن جوانمرد گفت نهمار در غلطی ای با یزید من بدرگاه بودم عیان مرا بارداد مهر پرده برداشت احدیت مرا در کنف عزت جای دادپس غیرت پرده فرو گذاشت تو بر در بماندی از حال من چه خبر داری گفت این را نشانی هست گفت نشانش آنست که اینک بدرگاه میشوم بیار اگر شغلی داری تا ترا پایمردی کنم این بگفت و کالبد خالی کرد بو یزید گفت آه که غوث جهان بود اما در پرده غیرت بود من ندانستم و زبان حال بو یزید بنعت تحسر میگوید

آوه که دلارام دلم برد و گریخت ...

... بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت

گفته اند نشان کسی که با مولی گریخت آنست که همت یگانه دارد و از تدبیر خود بیرون شود و حکم را باستسلام گردن نهد و این وصف آن جوانمردان است که رب العالمین ایشان را مستضعفان خواند که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند همت خود یگانه کرده بودند از همه کس دل برداشته و دل در حق بسته و تدبیرها همه در باقی کرده و بتقدیر حق راضی شده و از راه تحکم برخاسته و حکم حق بجان و دل در گرفته و بدان راضی شده و تن در داده لا جرم رب العزة ایشان را نیابت داشت و مصطفی ص و مؤمنان را فرمود که ایشان را دریابید و از أذای دشمن باز رهانید شما در راه خلاص ایشان کوشید که ایشان در راه رضاء ما میکوشند آری بر خدای هیچکس زیان نکند

کس درین کار ما زیان نکند ...

... هر که روزی گامی برای خدا برداشت آن گام وی را روزی فریادرس سازدو آن مزد وی را ضایع نکند و بفضل خود برحمت بیفزاید

و بدین معنی حکایتی است که بعضی مفسران آورده اند در تفسیر این آیت ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها گفتند مردی از شهری که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد و روی نهاد بشهری که اهل آن صالحان بودند

بنیمه راه فرمان حق بوی در رسید و چون مخایل مرگ بر وی پیدا شد بزانو بخیزید تا پاره ای فراتر شود بنزدیک شهر صالحان پس رب العزة ملایکه رحمت و ملایکه عذاب را بفرستاد و ایشان را فرمود که بپیمایید و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است بنیک مردان یا ببدمردان پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود رب العالمین ملایکه عذاب را باز خواند و ملایکه رحمت را فرمود که شما روع وی بردارید و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست و آن کس که با وی عنایت ماست پیروزی وی را نهایت نیست

میبدی
 
۲۷۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی أ لم تر إلی الذین قیل لهم کفوا أیدیکم الآیة سبب نزول این آیت آن بود که قومی از اجله صحابه چون عبد الرحمن بن عوف الزهری و سعد بن ابی وقاص الزهری و قدامة بن مظعون الجمحی و مقداد بن عمرو الکندی پیش از هجرت در مکه دستوری خواستند از مصطفی ص که شمشیر کشند بر مشرکان از رنج و أذی که از ایشان میدیدند رسول خدا ایشان را گفت کفوا أیدیکم دستها فرا دارید از قتال که مرا بقتال نفرموده اند نماز بپای دارید و زکاة مال بدهید که مرا کنون با این فرموده اند آن قوم رنجور شدند و دلتنگ گشتند از آن منع پس چون هجرت کردند به مدینه و فرمان آمد از الله که جهاد کنید با کافران و جنگ بدر در پیش بود ایشان را بقتال فرمودند گروهی از ایشان از قتال ترسیدند و باز نشستند چنین گویند که طلحة بن عبید الله بودو این بازماندن و از قتال ترسیدن از طبع بشری بود و از دوستی حیات نه از کراهیت فرمان حق جل جلاله این همچنانست که جای دیگر گفت کتب علیکم القتال و هو کره لکم و این از ایشان عجب نبود که پیغامبران مرسل نیز از دوستی حیات از مرگ جزع نموده اند و آن بر ایشان عیب نبود و گفته اند این آیت در شأن قومی مؤمنان آمد که هنوز در علم راسخ نبودند و ضعیف دل بودند و ایمان ایشان کمالی و قوتی نداشت و مذهب اهل سنت آنست که اهل ایمان در ایمان متفاوت اند و مؤمنان در ایمان بر یکدیگر افزونی دارند کس است که ایمان وی بکمال است و بغایتی که طبع بشری بر وی زور نتواند کرد بلکه طبع بشری مغلوب ایمان وی باشد و کس است که درجه وی فروتر بود تا در طبع بشری بماند و خود را از سختیها و رنجها بگریزاند اینست راه راست و معتقد درست و جاده سنت و مذهب مرجیان آنست که ایمان همه یکسانست و بعد از گفت لا إله إلا الله کبایر و فواحش هیچ زیان نکند بر برنده و پارسای نیکمرد و فاجر بد مرد در ایمان و در ثواب هر دو یکسان دانند و نعوذ بالله ازین گفت شنیع و معتقد خبیث رب العزة جل جلاله میگوید أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات

جای دیگر گفت أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار نظایر این در قرآن فراوان است چنان که رسیم بآن شرح دهیم ...

... ای ریاء و سمعة و در سورة الاحزاب گفت و لا یأتون البأس إلا قلیلا ای ریاء و سمعة دوم بمعنی لا شی ء است چنان که در سورة الاعراف گفت قلیلا ما تشکرون یعنی انکم لا تشکرون البتة و مثله فی سورة الحاقه قلیلا ما تؤمنون قلیلا ما تذکرون و در سورة الملک گفت و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفیدة قلیلا ما تشکرون ای لا تشکرون البتة سیوم قلیل است بمعنی یسیر یعنی اندک چنان که در سورة البقرة گفت لیشتروا به ثمنا قلیلا ای عرضا من الدنیا یسیرا همانست که درین آیت گفت قل متاع الدنیا قلیل و در قرآن قلیل است بمعنی سیصد و سیزده بعدد چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت فشربوا منه إلا قلیلا منهم یعنی ثلاثمایة و ثلاثة عشر کعدد اصحاب رسول الله یوم بدر و قلیل است بمعنی هشتاد چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتی نوح را و ما آمن معه إلا قلیل یعنی مع نوح الا ثمانین نفسا اربعین رجلا و أربعین امرأة

و لا تظلمون فتیلا بر شما ستم نکنند یعنی که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلی بود فتیل آنست که میان دو انگشت تهی بر هم مالی چیزی فراهم آید ابن کثیر و حمزه و کسایی و ابن عامر بروایت هشام و لا یظلمون بیا خوانند علی الغیبة تا موافق باشد ما قبل را زیرا که ذکر غیبت متقدم است و هو قوله أ لم تر إلی الذین قیل لهم کفوا أیدیکم باقی و لا تظلمون بتا خوانند علی الخطاب و مخاطب آن قوم اند که ذکر آن از پیش رفت و پیغامبر ص و مؤمنان را با ایشان ضم کرده و هذا علی تغلیب الخطاب علی الغیبة و اختیار بو حاتم تا است از بهر آنکه از پیش گفت قل متاع الدنیا قلیل و در عقب گفت أینما تکونوا یدرککم الموت بر خطاب ما اینجا صلت است معنی آنست که این کنتم هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد و این سخن متصل است بآیت پیش میگوید از جهاد چه ترسید

و از مرگ کجا گریزید چون اجل در رسد و روزگار شمرده برسد مرگ در آید و گرچه در حصارها بید آن حصارهای دور برده و دواخ کرده ...

... فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا

و لو کنتم فی بروج مشیدة ای حصون محصنة مطولة مرفوعة البناء من اشاد البناء و شیده اذا رفعه مشیده آنست که دور بر آرند اندر هوا و استوار کنند چنان که آدمی بآن نرسد میگوید اگر چه از دوری و استواری آدمی بدان نرسد مرگ برسد که مرگ از کس در نماند و از چیز باز نماند و گفته اند مشیده از شید است یعنی محکمة بالشید ای بالجص و روایت کنند از ابن عباس که گفت فی بروج مشیدة ای فی قصور من حدید یعنی اگر چه در حصنها وکوشکهای آهنین باشید مرگ بشما رسد و گفته اند اگر همه در برجهای فلک بید مرگ هم در رسد و گفته اند درین آیت رد قدریان است که گفتند کشته نه بوقت خویش مرد که اگر او را نکشتندید تا زمانی بزیستی

رب العزة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگاری و اجلی نامزد است چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد اگر بقتل باشد یا بموت و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا جای دیگر حکایت کرد از منافق که گفت قد أنعم الله علی إذ لم أکن معهم شهیدا رب العالمین سخن ایشان رد کرد گفت أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة ...

... رب العالمین گفت قل کل من عند الله ای محمد ایشان را گوی از محمد چه بینید از تقدیر و خواست خدای بینید که همه از خدا است خیر این جهانی و شر این جهانی همه بخواست و تقدیر اوست و هم در شأن ایشان باین معنی آیت آمد یمنون علیک أن أسلموا الآیة

فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا یعنی ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الا التکذیب بالنعم اگر خواهی اینجا وقف کن پس بافتتاح سخن درگیر که ما أصابک من حسنة فمن الله یعنی ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضل الله و ما اصابک من سییة ای من جدب و هزیمة و أمر تکرهه فمن نفسک ای فذنبک یا ابن آدم و أنا الذی قدرتها علیک نظیر این آنست که رب العزة گفت و ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم جای دیگر گفت أ و لما أصابتکم مصیبة الی قوله قل هو من عند أنفسکم ای من استحقاق انفسکم و اگر خواهی وقف مکن و سخن در پیوند لا یکادون یفقهون حدیثا ما أصابک من حسنة فمن الله یعنی یقولون ما أصابک من حسنة فمن الله و معنی آنست که چه رسید اینان را و چه بودست که در نمی یابند این سخن که میگویند که هر چه بتو رسد از نیکی از خدا است و هر چه بتو رسد از بدی از نفس تو است پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید

ابو صالح خوانده و علی بن الحسین و زید بن علی و ما اصابک من سییة فمن نفسک و أنا قدرتها علیک ابن عباس خوانده فمن نفسک و انا کتبناها علیک و در مصحف ابی کعب است و ما اصابک من سییة فبذنبک و أنا قدرتها علیک و ابن مسعود خوانده و ما اصابک من سییة فمن عندک و بعضی از قراء خوانده اند و ما اصابک من حسنة فمن الله و من اصابک من سییة پیوسته تا آنجا و قطع سخن کند آن گه گوید فمن نفسک معنی آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانی از خدا است پس از کیست از تو است و کسایی گوید شنیده ام در بعضی قراءت ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سییة پس آن گه فمن نفسک معنی آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانی از خدا است تو در میانه که ای این نفس تو کیست و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وی میمونه و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست و نه ایشان را حجت است که این نه ما اصبت است که ما أصابک است و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکی و بدی سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد و نظیر این در قرآن فراوان است أن لو نشاء أصبناهم بذنوبهم ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم ما أصاب من مصیبة فی الأرض و لا فی أنفسکم الآیة نصیب برحمتنا من نشاء و سر مسأله آنست که حسنه و سییة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است و وعد و وعید در آن نه بسته است نظیر این در قرآن إن تمسسکم حسنة تسؤهم و إن تصبکم سییة یفرحوا بها فإذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و إن تصبهم سییة یطیروا بموسی و من معه این همه حسنات و سییات از اسباب است نه از اکتساب و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب بثواب و عقاب پیوسته است چنان که گفت من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها الآیة و من جاء بالحسنة فله خیر منها و هم من فزع یومیذ آمنون و من جاء بالسییة فکبت وجوههم فی النار

الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت جواب داد ان الحسنات و السییات فی هذه الآیة ماسات لا ممسوسات قال و هی النعماء و الرخاء و الشدة و البلاء این همه آنست که رب العزة بعلم رفته و قلم سابق بر بندگان نوشته است و نه از عمل و از کسب بنده است و از بهر این عادت رفته است که گویند اصابنی بلاء اصابنی فرح و محبوب و کس نگوید اصابتنی الصلاة و الزکاة و الطاعة و المعصیة ثم قال تعالی و أرسلناک للناس رسولا و کفی بالله شهیدا و کفی بالله این باء تأکید را در افزود معنی آنست که و کفی الله شهیدا الله بگواهی بسست که تو رسول اویی معنی دیگر گفته اند که الله بگواهی بس است که حسنات و سیآت همه ازوست جل جلاله و تقدست اسماؤه

من یطع الرسول فقد أطاع الله ای من یطع الرسول فی سنته فقد أطاع الله فی فریضته رسول خدا ص چون به مدینه هجرت کرد گفت من احبنی فقد احب الله و من اطاعنی فقد اطاع الله

و منافقان گفتند می نه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایی گیریم چنان که ترسایان عیسی را بخدایی گرفتند پس رب العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد من یطع الرسول فقد أطاع الله ...

... و یقولون طاعة یعنی منا طاعة و أمرنا طاعة و بعضی مفسران گفتند و من تولی فما أرسلناک علیهم حفیظا منسوخ است بآیت سیف

فإذا برزوا من عندک این در شأن قومی منافقانست گویند در شأن خلاس بن سوید آمد مردی از متهمان بنفاق بحضرت رسول ص آمدی و گفتی سمعا و طاعة فرمانبرداری یعنی هر چه فرمایی فرمانبرداریم رب العزة گفت فإذا برزوا من عندک پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو می گویی بایشان

و الله یکتب ما یبیتون این را دو وجه است یکی آنکه اندر کتاب فرو فرستد و ترا از سر ایشان خبر دهد دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند تا فردا جزا ایشان بایشان رساند و این سخن پادشاهانه است پادشاه گوید ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنی بسپاه

فأعرض عنهم و توکل علی الله اول او را اعراض فرمودند از قتل منافقان پس منسوخ گشت باین آیت یا أیها النبی جاهد الکفار و المنافقین

ثم قال توکل علی الله و کفی بالله وکیلا توکل قنطره یقین است و عماد ایمان و محل اخلاص و سر توکل آنست که بحقیقت دانی که بدیگر کس چیز نیست و از حیلت سود نیست عطا و منع که هست بحکمت است و قسام مهربان بی غفلت است وکیل فعیل است بمعنی مفعول یعنی وکل الیه الأمور الله اوست که کارها همه بدو گذارند که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست کارساز و بنده نواز اوست جل جلاله و عز کبریاءه و عظم شأنه

میبدی
 
۲۷۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۵ - النوبة الثانیة

 

... و روی انه قال ان فضل القرآن علی سایر الکلام کفضل الله علی خلقه و ذلک انه منه

عمران بن حصین گفت عبد الله مسعود را دیدم در کوفه گفتم یا عبد الرحمن از علم تورات بنزدیک تو چیز هست گفت نعم ان اول ما انزل الله علی موسی فی التوریة لا اله الا الله محمد رسول الله القرآن کلام الله وکیع بن الجراح گفت امام اهل سنت من زعم ان القرآن مخلوق فقد زعم ان القرآن محدث و من زعم ان القرآن محدث فقد کفره اسماعیل بن ابی اویس گفت القرآن کلام الله و من الله و علم الله لیس بمخلوق و من قال هو مخلوق فهو کافر و من قال القرآن کلام الله لا ادری مخلوق هو أم غیر مخلوق فهو کافر و من قال لفظی بالقرآن مخلوق فهو کافر روایت کنند از احمد بن حنبل که جهمیان همین سه فرقت اند قومی که گفتند قرآن مخلوقست اینان را جهمی مطلق گویند و قومی که گفتند ندانیم که مخلوقست یا نه مخلوقست اینان را واقفه گویند و شکاک نیز گویند و قومی که گفتند لفظ ما بقرآن مخلوقست اینان را لفظیه گویند و هر سه متقارب اند و در کفر و بدعت یکسان و احمد بن حنبل و یحیی بن منصور گفتند اللفظیة شر من الجهمیة لأن قولهم و کفرهم اغمض فرقتی دیگراند ازین جهمیان که میگویند کلام از متکلم جدا نیست و در زمین از آن چیز نیست و قرآن و سنت

ایشان را دروغ زن میکنند رب العالمین گفت و نزلناه تنزیلا جای دیگر گفت إنه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه إلا المطهرون و جای دیگر گفت و لین شینا لنذهبن بالذی أوحینا إلیک و مصطفی ص گفت لیسرین لیلة علی القرآن فلا یبقی فی المصاحف و الصدور منه شی ء و قال ص لا یقرأ الحایض و لا الجنب شییا من القرآن

درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد چنان که مصطفی ص گفت منه بدأ و الیه یعود منه خرج و الیه یعود

کلام اوست جل جلاله و علم اوست و صفت اوست بحقیقت در زمین موجود است متصل باو قایم باو نه جدا ازو هر جا که یابند بر زبان خوانند و در گوش شنونده و در دل دانند و در لوح نبشته قایم است بحرف و صوت یک حرف از آن مخلوق نه جبرییل از خدا گرفت و مصطفی ص از جبرییل گرفت و امت از مصطفی ص گرفتند و قرآن خود یکی است و آن عین کلام حق است نه عبارت از آنست چنان که مبتدعان گویند و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست چنان که جهمیان گویند و نه خود قرآن که همه کتابهای خدا که به پیغامبران فرو فرستاد تورات در دل جهودان نه مخلوق و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق و زبور در دل صابیان نه مخلوق همچنین نامهای خدا هیچ از آن نه مخلوق اینست عقیده مسلمانان و طریقت مؤمنان و سخن اهل سنت و جماعت هر که برین نیست او را در دین هیچ بوی نیست و بر راه راست نیست و این هدایت جز از حق نیست و بدست بنده هیچ چیز نیست

من یهد الله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له ولیا مرشدا و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا این اختلاف مردمان است در قرآن که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است و این اختلاف تعارض است و تناقض چنان که سخنی باشد ناهامتا و ناهموار و یکدیگر را مضاد چنان که گفت إنکم لفی قول مختلف ای قول غیر مستقیم اختلاف در قول آنست که سخنی در جایی خاص بود و در جای دیگر همان سخن عام بود چیزی جایی منفی بود و جای دیگر مثبت و در قرآن این چنین اختلاف نیست قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو در نظم متسق و در رسم متناسب و در معنی مطرد مصطفی ص گفت القرآن افضل من دون الله فمن وقر القرآن فقد وقر الله و من لم یوقر القرآن فقد استخف بحق الله حرمة القرآن عند الله کحرمة الوالد علی ولده حملة القرآن هم المحفوفون برحمة الله الملبسون نور الله المعلمون کلام الله فمن والاهم فقد والی الله و من عاداهم فقد عادی الله یقول الله تعالی یا حملة القرآن استجیبوا لله بتوقیر کتابه یزدکم حبا و یحببکم الی عباده ...

... و إذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف ای حدیث فیه أمن او هزیمة أذاعوا به افشوه ذاع فشا و اذاع افشی این آیت در شأن منافقی آمد که رسول خدا ص در نهانی سخنی گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزی از روزها و می خواست که ناگاه بسر دشمن رسد آن منافق که آن سگالش شنفته بود آشکارا کرد و باز گفت أذاعوا به سخن اینجا سپری شد

و لو ردوه متدبران اند در قرآن میگوید اگر چیزی برایشان پوشیده شود چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند آن را بکتاب خدا برندید و با رسول وی و با اولی الأمر گفته اند اولی الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و علی و گفته اند امیران اند که بر لشکرها گماشته بودند و گفته اند فقهاء دین اند و علماء اسلام که راسخان اند در علم خطا و صواب شناسند و مواضع شکر و صبر دانند و بمکاید حرب راه برند

لعلمه الذین یستنبطونه منهم استنباط استخراج است میگوید که مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید آن گه گفت در آخر آیت إلا قلیلا

یعنی لعلمه الذین یستنبطونه منهم الا قلیلا یعنی مستنبطان تأویل بجای آورندید آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده مگر اندکی تأویل آن جز الله کس نداند از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوایل سور معنی دیگر گفته اند لعلمه الذین یستنبطونه منهم آن منافقان که تتبع اسرار از رسول ص کردند و سر وی آشکارا کردند اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید یا از اولی الامر بدانستندید از رسول خدا و از اولی الامر که آشکارا میباید کرد یا نمی باید کرد و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید

و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فضل خدا اینجا اسلام است و رحمت قرآن است اگر نه اسلام و قرآن بودی شما بر پی دیو ایستادید إلا قلیلا مگر اندکی که اسلام و قرآن در نیافتند و بی کتاب و بی رسول خود راه یافتند و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقة بن نوفل و طلاب دین که پیش از مبعث رسول ص بودند و روا باشد که إلا قلیلا استثناء از لاتبعتم الشیطان نهند میگوید بر پی دیو رفتید مگر اندکی که بر پی دیو نرفتند و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق قولی دیگر آنست که الا قلیلا متصل است بآنچه گفت لعلمه الذین یستنبطونه منهم و بیان این وجه از پیش رفت

قوله فقاتل فی سبیل الله این فا در اول آیت جواب آنست که گفت و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل أو یغلب فسوف نؤتیه أجرا عظیما فقاتل فی سبیل الله

و گفته اند متصل است بآن آیت دیگر و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله کلبی گفت سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا ص با ابو سفیان وعده کرد که بموسم بدر صغری با هم آیند و قتال کنند چون وقت آن میعاد بود رسول ص ایشان را گفت تا بجهاد شویم و بسر وعده که داده ایم باز رویم بعضی را از ایشان کراهیت آمد و دشخوار گشت برایشان رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد فقاتل فی سبیل الله ای محمد تو بیرون شو و جهاد کن لا تکلف إلا نفسک که این جز بر نفس تو ننهاده اند این نه بر آن معنی است که دیگران بقتال مأمور نه اند یعنی که ترا الزام نمی کنند فعل دیگران و ترا بآن مؤاخذت نیست فعل تو است که تو را الزام میکنند و ترا بآن مؤاخذت است و قیل لا تکلف إلا نفسک ای الا فعل نفسک علی معنی انه لا ضرر علیک فی فعل غیرک

فلا تهتم بتخلف من تخلف عن الجهاد رب العزة وی را بجهاد فرمود گرچه تنها بود بی حشم و بی سپاه از بهر آنکه وی را ضمان کرده بود بنصرت ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردت لو خالفتنی یمینی لجاهدتها بشمالی

و حرض المؤمنین میگوید مؤمنانرا بر جهاددار و از ثواب جهاد ایشان را سخن گوی و بزرگی وبال از پیش دشمن گریختن ایشان را باز نمای ...

... و قال ص من غزا غزوة فی سبیل الله ثم استشهد فیها حرم الله جسده علی النار و ادخله الجنة بلا حساب و لا عذاب و یشفع فی اربعین انسانا کلهم ممن وجب له النار ثم قال و الذی نفسی بیده الغزوة فی سبیل الله افضل عند الله من الدنیا و ما فیها ان الله اشتری من المؤمنین الآیة

عسی الله عسی اینجا نه تشکک است از الله یا در علم وی تردد و نه بمعنی رجاء در نعمت وی اما خواست که امید آدمی بنبرد از نصرت و ظفر بر دشمن امید در وی افکند تا بر امید کار کند که آدمی بر نومیدی کار نکند هم چنان که موسی و هارون را گفت فقولا له قولا لینا لعله یتذکر أو یخشی موسی و هارون را گفت که با فرعون سخن نرم گویید تا مگر پند پذیرد و حق دریابد این لعل نه تشکک است از الله و نه تردد است در علم وی که امید است که در موسی و هارون افکند تا رنج توانند کشید بر آن امید

أن یکف بأس الذین کفروا دو موقع است این را یکی آنکه آن غزا که این تحریض آن را آمده بأس آن دشمنان در آن غزا از مسلمانان بازداشت و دیگر آنست که عیسی ع بزمین آید و دجال و سپاه وی را بکشد و حرب اوزار خویش بنهد آن وقت است که بأس کفار از سر مؤمنان بازداشته آید و نیز گفته اند مراد باین جهودانند و ترسایان که رب العزة بأس ایشان از مؤمنان باز داشت تا بترک محاربت بگفتند و بخواری و فروتنی جزیت در پذیرفتند

و الله أشد بأسا و أشد تنکیلا تنکیل نامی است بازداشتن را یعنی که من بازدارنده ترم دشمن را از مؤمنان از آنچه آدمیان دشمنان را از خود از نکل گرفته اند و نکل بند است بر پای و هم از آنست إن لدینا أنکالا و جحیما

میگوید نزدیک ما پایهای دوزخیان را بندها است و نکال هم از آن گرفته اند فجعلناها نکالا و نکول هم ازین گرفته اند که کسی باز نشیند از پیش قاضی از سوگند خوردن یا از گواهی دادن هم چنان که پای بسته باز نشیند از رفتن و باز ماند

من یشفع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها میگوید هر که شفاعت نیکو کند وی را از مزد آن بهره ایست آن عفو کننده را مزد است و این شفاعت کننده را بهره ایست و شفاعت نیکو آنست که رسول ص گفت من یشفع الی ذی سلطان فی فکاک رقبة او تیسیر عسیر ثبت الله قدمه علی الصراط یوم تدحض علیه الأقدام ...

میبدی
 
۲۷۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذا حییتم بتحیة الآیة لیل و جبار خدای بزرگوار کردگار مهربان نیکوکار جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت رهیگان خود را می تعلیم کند بآداب عشرت و صحبت که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد و صحبت سه قسم است یکی با حق است بادب موافقت دیگر با خلق است بادب مناصحت سیوم با نفس است بادب مخالفت و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی ص هیچ کار نیست و در عالم لا اله الا الله وی را قدر نیست و رب العزة جل جلاله مصطفی ص را اول آراسته ادب کرد چنان که در خبر است ادبنی ربی فاحسن تأدیبی

لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم ادب حضرت بجای آورد تا رب العزة از وی باز گفت ما زاغ البصر و ما طغی و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت تا از وی باز گفت و إنک لعلی خلق عظیم و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که علم در هر معاملت بکار داری و شریعت را بزرگ داری و بگزارد فرمانها از تمنیها پرهیز کنی و سنت و اهل آن گرامی داری و از بدعت و اهل آن بپرهیزی و از جای تهمت و گمان برخیزی و در پرستش خدای جل جلاله از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلی دور باشی و از خویشتن آرایی بتعبد بر خلاف سنت پرهیز کنی و نوافل کردارها پوشیده داری و الله را بر غفلت نام نبری و هزل در جد نیامیزی و شریعت و دین ببازی نداری و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایی و بهیچ وقت از خویشتن راضی نباشی ورچه بر صدق و صفا روزگار گذاری بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشی و توبت در همه حال بر خود واجب دانی رسول ص گفته است انه لیغان قلبی فاستغفر الله فی کل یوم مایة مرة

و ابو یزید بسطامی در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وی آن بودی که روی با خود کردی و بانگشت بخود اشارت کردی که مدبر روزگاری و صحابه مصطفی ص در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندی که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدی و گفتی تعالوا نؤمن ساعة

پیر طریقت سخنی گفته و درین موضع لایق است گفت خداوندا یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر عزیز دو گیتی این بیچاره را چه تدبیر خداوندا درماندم نه از تو و لکن درماندم در تو اگر هیچ غایب باشم گویی کجایی و چون با درگاه آییم در را بنگشایی خداوندا چون نومیدی در ظاهر اسلام حرمان است و امید در عین حقیقت بی شک نقصان است میان این و آن رهی را با تو چه درمان است چون شکیبایی در شریعت از پسندیدگی نشان است و ناشکیبایی در حقیقت عین فرمان است میان این و آن رهی را با تو چه برهان است خداوندا هر کس را آتش در دل است و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است و این درویش بی سر و سامان است اما اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیری و خود را از همه کس کمتر دانی و حق همه کس فرا پیش خویش داری و انصاف همه از خود بدهی بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزی و بامر صریح و نهی صریح ازیشان در نخواهی و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویی

یوسف حسین رازی گفت از ذو النون مصری پرسیدم که با که صحبت دارم ...

... نبینی خار و خاشاکی درین ره چون بفراشی

کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا

در حکایت بیارند که مردی فرا شبلی گفت یا با بکر چرا همه الله گویی و لا إله إلا الله نگویی شبلی گفت لا یجری لسانی بکلمة الجحود کلمت جحود گفتن کار بیخبران است و فرو بستن دست و بی مروتی را نشان است نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم آن مرد گفت ازین بلندتر خواهم شبلی گفت اخشی ان اوخذ فی وحشة الجحد ترسم که به وحشت جحد فرو شوم و بعز اثبات نرسم

گفت ازین قوی تر خواهم شبلی گفت قل الله ثم ذرهم آن مرد نعره ای برکشید و کالبد از جان خالی کرد شبلی گفت روح حنت فرنت فدعیت فاجابت

لیجمعنکم إلی یوم القیامة جامع نامی است از نامهای خداوند جل جلاله و معنی جامع در وصف وی آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ و بهم آرنده ضدها در یک تن حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمی بهم آورده و همه درهم ساخته و بندها درهم پیوسته و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده یقول تعالی نحن خلقناهم و شددنا أسرهم باز فردا برستاخیز بهم آرد و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمی که بریزیده و ذره ذره در عالم پرکنده شده فذلک قوله عز و جل و أن الله یبعث من فی القبور

کعب احبار گفت فریشته ای بر صخره بیت المقدس بایستد و بفرمان حق گوید ایها العظام البالیة و الأوصال المتقطعة ان الله عز و جل یأمر کن ان تجتمعن لفصل القضاءو روی ابو هریرة عن النبی ص قال یقول الله عز و جل لیحی حملة عرشی فیحیون ثم یقول و لیحیی جبرییل و میکاییل و اسرافیل فیحیون ثم یأمر الله عز و جل بالأرواح فیؤتی بها فتتوهج ارواح المسلمین نورا و الأخری ظلمة فیقبضها جمیعا فیلقیها فی الصور ثم یقول الله عز و جل لاسرافیل انفخ نفخة البعث فتخرج الأرواح من الصور کأنها النحل قد ملات ما بین السماء و الأرض فیقول الجبار و عزتی و جلالی لیرجعن کل روح الی جسده فتأتی الأرواح فتدخل فی الأرض علی الأجساد ثم تدخل فی الخیاشیم فتمشی فی الأجساد کمشی السم فی اللدیغ

قوله فما لکم فی المنافقین فیتین ازینجا تا بآخر ورد قصه منافقان است ایشان که ارباب تخلیطاند و احوال سقیم دارند آرزوهای محال میکنند که مؤمنان را چون خود می خواهند و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند و با هر کس روی می کنند یریدون أن یأمنوکم و یأمنوا قومهم رب العزة مؤمنانرا گفت از روی اشارت اندرین آیت که افردوا العقد فیهم انهم اعدایی لا ینالون منی فی الدنیا و العقبی رضایی ایشان دشمنان مااند رضاء ما در دنیا و عقبی در دل ایشان منزل نکند و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم و لا تطابقوهم بحال و لا تعاشروهم و لا تتخذوا منهم ولیا و لا نصیرا

میبدی
 
۲۷۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و ما کان لمؤمن أن یقتل مؤمنا الآیة خداوند بزرگوار جبار کردگار کارساز بنده نواز کارران نگهبان پوشنده عیب عذر خواهان درگذارنده جرم اواهان درین آیت اظهار کرم خویش میکند و فضل و لطف خود به بندگان می نماید فعل خطا که بر ایشان رود کار آن آسان فرا میگیرد و ایشان را عذر می نهد و نیز ایشان را عاقله پذیر میکند تا اگر جنایتی بر سبیل خطا افتد عاقله از ایشان تحمل کنند و ایشان را در آن ورطه بنگذارند و چنان که در شریعت عاقله هر کس پدید است در حقیقت هر قومی را عاقله ای است و مهینه همه خلق و گزیده هر دو کون مصطفی ص است که عاقله مؤمنان است تیمار بر ایشان و عذر خواه ایشان و فردا شفیع ایشان و به قال الله عز و جل النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم و هو المشار الیه

بقوله ص من ترک مالا فلورثته و من ترک کلا أو دینا فعلی و الی ...

... آخر روزی بو عثمان بر وی باز آمد خجل گشت و روی برگردانید و براهی دیگر فرو رفت بو عثمان هم چنان از پی وی میرفت تا بوی در رسید گفت ای بیچاره از من چه گریزی که من ترا بدخواه نه ام و در چنین روز ترا بکار آیم صحبت با کسی کن که داند که تو معصوم نیی عیب بپوشد و بارت بکشد و شفقت باز نگیرد

و من یقتل مؤمنا متعمدا الآیة هر که شفقت از برادر مسلمان باز گیرد و بهمت او را یاری ندهد و نصیحت نکند سعی است که در خون وی میکند ناچار بدین نامهربانی مأخوذ گردد و کمترین عقوبتی که وی را کنند آنست که هر آنچه بازگیرد از مریدان و برادران خویش هرگز برخورداری آن نیابد به داود پیغامبر وحی آمد که یا داود اذا رأیت لی طالبا فکن له حشوا ای داود هر کجا طالبی بینی که لبیک عاشقی از میان جان و دل زده باشد و رداء تجرید بر افکنده و ازار تفرید در بسته و نعلین قصد در قدم همت کرده و سر در بیابان امید ما نهاده با دلی پر درد و رخسار پر گرد غاشیه همت وی بر دوش خود نه و چاکروار در رکاب طلب او برو که او از نزدیکان ماست تقربی کن بدو و جای ساز در دل او که من بر دل چنین کس اطلاع کنم و هر کرا در دل وی جای بینم او را بدوست گیرم

یا أیها الذین آمنوا إذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا الآیة از روی اشارت میگوید چون بسفری بیرون شوید بدان شوید که بدوستی از دوستان خدا در رسید تا مونس روزگار و شاهد دل و جان شما بود و چندان که روید هیچ از طلب میاسایید و قدم جهد باز پس منهید که ایشان ضناین ۱ درگاه عزت اند و مقبول حضرت الهیت اند نه هر کسی بیندشان نه هر دیده دریابدشان چون یافتید گوش دارید چون دیدید لزوم گیرید که روشنایی دل در مشاهدت ایشان است و سعادت ابد در صحبت ایشان پیر طریقت جنید را پرسیدند قدس الله روحه که دو رکعت نماز تطوع دوست تر داری که بگزاری یا یک ساعت مشاهده درویشان گفت یک ساعت مشاهدت درویشان زیرا که مشاهدت درویشان محبت خداست که میگوید وجبت محبتی للمتحابین فی و المتزاورین فی و محبت خدای بدست آوردن عین فرض است این چنین فرض بگذاشتن و نافله برداشتن کار زیرکان و سیرت جوانمردان نبود

لا یستوی القاعدون من المؤمنین الآیة مدح غازیان است و جلوه گری جان جانبازان ایشان در دو جهان بر عالمیان و ترغیب مؤمنان تا روز جاودان و نه خود اینست که در قرآن بسیار جایگه ذکر غازیان است و اشارت بفضل ایشان و ذکر اعمال و احوال و ثواب و درجات ایشان و بیان ساز و آلات و ضرورات ایشان اسپ غازی را گفت و العادیات ضبحا الآیة سلاح غازی را گفت و أعدوا لهم ما استطعتم من قوة و نفقه غازی و لا ینفقون نفقة صغیرة و لا کبیرة صف غازی یقاتلون فی سبیله صفا نماز غازی و إذا کنت فیهم فأقمت لهم الصلاة تعب غازی ذلک بأنهم لا یصیبهم ظمأ و لا نصب نفیر غازی انفروا خفافا و ثقالا وعده غازی بنیکویی قل هل تربصون بنا إلا إحدی الحسنیین خروج غازی و مرگ غازی و من یخرج من بیته مهاجرا إلی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع أجره علی الله تسلیت غازی إن یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله شجاعت غازی فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل الله وفاء نصرت غازی سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب توکل غازیالذین قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم إیمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل اجابت خدای مر دعاء غازی را إذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم الآیة ادب در آموختن مر غازی را و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا باد که غازی را نصرت دهد فأرسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها خواب که غازی را نصرت کند إذ یغشیکم النعاس أمنة منه دفع دشمن از غازی و در حمایت خدای بودن غازی را گفت لا غالب لکم الیوم من الناس و إنی جار لکم الآیة

و از شرف غازی یکی آنست که چون غازیان صفها بر کشند و در معارک ابطال بایستند رب العزة گوید ملایکتی اطلعوا فانظروا الی عبیدی قد ترکوا المال و الثروة و أقبلوا الی شاهرین اسیافهم علی اعناقهم فهم یقولون لاقوام یأکلون رزقی و یعبدون غیری قولوا لا اله الا الله اما و عزتی و جلالی و عظمتی لکم عندی ثمارات کرامات لاغفرن لکم ما اذنبتم بأول قطرة من دمایکم و لاحلن علیکم حلل الایمان و لاومننکم من الفزع الأکبر و لاجیرنکم من ضغطة القبر و من فتنة المحیا و الممات و لابعثنکم یوم القیامة شاهرین اسیافکم علی اعناقکم تشخب اوداجکم فلا تحجبون حتی تقفوا بین یدی اضحک الیکم انی اذا ضحکت الی عبد فلا حساب علیه

و عن علی بن ابی طالب ع قال قال رسول الله ص من تکفل لی بأهل بیت غاز فی سبیل الله عز و جل حتی یغنیهم و یکفیهم عن الناس و یتعاهدهم قال الله له یوم القیامة مرحبا بمن اطعمنی و سقانی و کسانی و اعطانی اشهدکم یا ملایکتی انی قد اوجبت له کرامتی فما یدخل الجنة احد الا اغبطه لمنزلته من الله عز و جل

میبدی
 
۲۷۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۸ - النوبة الثانیة

 

... تضمنه لی الملک الجلیل

و من یخرج من بیته سبب نزول این آیت گفته اند که اکثم بن صیفی بود حکیم عرب و گفته اند ضمرة بن العیص بود و گفته اند مردی بود از بنی لیث حبیب بن ضمره و قیل جندع بن ضمره این مرد بیمار شد در مکه و اثر مرگ بر خود بدید پسران داشت ایشان را گفت مرا بیرون برید هجرت را

گفتند تو بیماری و عاجز و بر هلاک مشرف گفت رواست تا اگر بمیرم باری مهاجر میرم پسران وی او را سریری ساختند و او را بر گرفتند چون به تنعیم رسید وی را اجل آمد دست راست بر دست چپ زد و گفت اللهم هذه لرسولک ابایعک علی ما بایعک علیه رسولک این بگفت و از دنیا بیرون شد خبر با اصحاب رسول خدا رسید گفتند اگر به مدینه رسیدی مزد وی تمام بودی رب العالمین در شأن وی این آیت فرستاد و من یخرج من بیته مهاجرا إلی الله و رسوله ثم یدرکه الموت یعنی قبل بلوغه الی مهاجره فقد وقع أجره علی الله ای وجب ثوابه علی الله بایجابه ذلک علی نفسه فضلا من الله ...

... فصل

بدان که قصر جز در سفر روا نیست و سفر بر چهار ضربست سفر واجب چون حج و عمره و جهاد و سفر طاعت چون زیارت پدر و مادر و سفر مباح چون تجارت و نزهت و سفر معصیت چون راه زدن و دزدی کردن و قصر در همه جایز است مگر در سفر معصیت و بمذهب ابو حنیفه در سفر معصیت نیز روا است و این آیت که دلیل قصر است در سفر واجب آمده است و سفر طاعت و سفر مباح بدان ملحق است و احکام که بسفر تعلق دارد بر سه ضربست یکی آنست که بسفر دراز مخصوص است چون قصر و فطر و مسح بر موزه سه شبان روز و دوم آنست که در سفر دراز و کوتاه هر دو روا است چون نماز نافله بر راحله و تیمم و مردار خوردن بوقت ضرورت و ترک جمعه حکم سیوم جمع است میان دو نماز قول قدیم شافعی آنست که در سفر کوتاه روا است و بقول جدید جز در سفر دراز روا نیست و سفر دراز چهار برید است هر بریدی چهار فرسنگ هر فرسنگی سه میل بهاشمی هر میلی دوازده هزار قدم جمله شانزده فرسنگ باشد چهل و هشت میل و در خبر است از رسول خدا ص که گفت یا اهل مکه لا تقصروا فی اقل من اربعة برد ذلک من مکة الی عسفان او الطایف برد جمع برید است یقال برید و برد کما یقال سبیل و سبل و نذیر و نذر و بریدی دوازده میل باشد چنان که گفتیم و بمذهب ثوری و اصحاب رای حد مسافت قصر سه مرحله است بیست و چهار فرسنگ و بمذهب اوزاعی یک مرحله هشت فرسنگ و بمذهب داود قصر و فطر در سفر دراز و کوتاه مباح است و قصر بمذهب شافعی رخصتی است و نه واجب است خلافا لاصحاب الرای و مالک عایشه گفت کل ذلک قد فعل رسول الله ص قصر ذلک فی السفر و أتم و دلیل بر آنکه واجب نیست قوله تعالی و إذا ضربتم فی الأرض فلیس علیکم جناح أن تقصروا من الصلاة و این حد اباحت و رخصت است نه حد ایجاب و هر چند که واجب نیست و مسافر در اتمام و قصر مخیر است اما قصر فاضل تر است و پسندیده تر اول نمازی که رسول خدا ص در آن قصر کرد نماز دیگر بود بعسفان در غزاة بنی انمار

و ابتداء قصر آن گه کند که از بناهای شهر خویش یا ده خویش بیرون شود اگر چه از میان کشت زار و رزان که بشهر متصل بود بیرون نشده باشد روا است

و بدوی که در بادیه نشیند همچون حضری است که در شهر نشیند چنان که حضری را در شهر خویش قصر نرواست بدوی را در حله خویش نرواست اگر از حله خویش بیرون شود بقصد جایی که مسافت آن شانزده فرسنگ باشد قصر کند و ابتداء قصر آن گه کند که از آن حی و خیمهای آن حی بیرون شود و نمازی که در آن قصر کند باید که بوقت خویش بادا نه بقضا و نیت قصر کند و اقتدا بکسی نکند که نماز تمام کند اگر کند پس وی را نیز تمام باید کرد

و إذا کنت فیهم یعنی فی المؤمنین فی غزواتهم و خوفهم فأقمت لهم الصلاة فلتقم طایفة منهم معک ابن عباس و جابر عبد الله انصاری گفتند که مشرکان رسول خدا ص و یاران را دیدند که چون وقت نماز می درآمد همه یک بار بر نماز میخاستند و رسول خدا ص ایشان را امامی میکرد و فترت و تقصیر در آن روا نمیداشتند ایشان گفتند این نماز بر ایشان گرامی تر از فرزند ایشانست اکنون چون هنگام نماز در آید و بدان مشغول شوند ما بر ایشان دست یابیم چون ایشان این همت کردند رب العالمین این آیت فرستاد در بیان نماز خوف و إذا کنت فیهم فأقمت لهم الصلاة

و بدان که نماز خوف بر سه گونه است از آنکه رسول خدا سه بار نماز خوف کرده هر بار بوجهی و صفتی دیگر بر حسب حال ضرورت اول بار بعسفان جایی است میان مکه و مدینه با کافران جنگ میکرد و کافران دویست مرد بودند و در سمت قبله بودند و هیچ ساتر نبود میان فریقین رسول خدا ص مسلمانان را دو صف ساخت و ایشان هزار و چهار صد مرد بودند همه در نماز شدند با امام و رکوع کردند بهم چون بسجود رسیدند صف دوم سجود کردند وصف اول که بدشمن نزدیکتر بودند ایشان را میکوشیدند و پاس میداشتند پس چون امام برخاست با صف دوم آن صف اول نیز سجود کردند و در قیام بامام در رسیدند برکعت دوم

همه بهم رکوع کردند و صف اول با امام در سجود شدند و صف دوم ایشان را میکوشیدند چون امام با صف اول با تشهد آمد آن صف دوم که گوشوان بودند سجود کردند و بامام در رسیدند در حال تشهد پس همه بهم سلام باز دادند اینست معنی خبر ابن عباس در نماز خوف به عسفان نوع دوم نماز خوف است که رسول خدا ص به ذات الرقاع کرده است که دشمن نه بر جهت قبله بود مسلمانان را دو فرقت ساخت یک فرقت برابر دشمن فرستاد تا سلاح بر گرفتند و پاس میداشتند و یک فرقت با امام دور شدند چندان که تیر دشمن بدیشان نرسید امام یک رکعت نماز کرد با ایشان چون با قیام شد امام در رکعت دوم مأمومان نیت مفارقت کردند و فاتحه و سورتی کوتاه برخواندند و آن یک رکعت که باقی بود زود بگزاردند و سلام باز دادند و امام هم چنان در قیام انتظار میکشید تا اینان واپیش دشمن شدند و آن فرقت که برابر دشمن بودند باز آمدند و نماز خود در نماز امام بستند و آن یک رکعت که باقی بود امام بایشان بگزارد و چون بتشهد رسید امام تشهد دراز در گرفت و ایشان بی آنکه نیت مفارقت کردند آن رکعت دوم باز آوردند و بتشهد در امام رسیدند و آن گه همه بهم سلام باز دادند اینست معنی خبر خواب جبیر که از پدر روایت کرده از مصطفی ص که به ذات الرقاع نماز خوف چنین کرد

نوع سیوم نماز خوف که رسول خدا ص به بطن نخله کرد مسلمانان را دو فرقت کرد هم چنان که در ذات الرقاع پس هر دو رکعت نماز با یک فرقت بگزارد و سلام باز داد و اینان را برابر دشمن فرستاد بگوشوانی و آن فرقت دیگر آمدند و رسول خدا دیگر باره هر دو رکعت با ایشان بگزارد به تنفل چنان که آن فرقت دوم فریضه میگزاردند و رسول خدا نافله و اگر این نماز در حضر باشد امام با فرقت اول چهار رکعت بگزارد نیت فرض و با فرقت دوم چهار دیگر بگزارد نیت نافله اینست معنی خبر بو هریره که رسول خدا ص به بطن نخله نماز خوف چنین کرد

یک نوع دیگر است نماز خوف که بو حنیفه اختیار کرده است و تمسک بخبر عبد الله عمر کرده است و آن آنست که امام مسلمانان را دو فرقت کند گروهی با امام در نماز شوند و آن گروه دیگر اینان را میکوشند چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند و از هر دو سجود فارغ شده واپیش دشمن شوند هم چنان در نماز و هیچ سخن نگویند و آن طایفه که گوشوانی میکردند آیند با امام باقی نماز بکنند تا نماز امام تمام شود و سلام باز دهد پس این طایفه هم چنان در نماز و با سلاح بجای قوم باز شوند و پاس میدارند تا آنان باز آیند و باقی نماز خویش هم بر آن جای تنها بگزارند و باز گردند و آن طایفه دیگر آیند و باقی نماز خویش هم چنان گزارند تنها

اما برداشتن سلاح در نماز خوف در آن تفصیلی است گفته اند که سلاح بر پنج ضربست سلاحی که برداشتن آن حرام است و نماز بآن درست نیست و آن آنست که نجاستی بآن رسیده باشد از خون یا غیر خون یا تیری که پر آن از حیوانی باشد که نخورند دوم سلاحی که برداشتن آن مکروه است از آنکه مرد را گرانبار کند و افعال صلاة بتمامی بجای نتواند آورد چون جوشن و مغفر و مثل آن سیوم سلاحی که برداشتن آن بیک قول مستحب است و بیک قول واجب که دشمن را بدان از خود دفع کند چون شمشیر و کارد و امثال آن چهارم سلاحی است که دشمن را از دیگران بدان دفع کند مستحب است داشتن آن چون کمان و تیر پنجم سلاحی است که باندازه جایگه می توان داشت و آن رمح است اگر بحاشیه صف بود که مردم را از آن رنج نبود مستحب است داشتن آن و اگر در میان صف بود که مردم را از آن رنج بود کراهیت بود داشتن آن

و لا جناح علیکم إن کان بکم أذی من مطر ابن عباس گفت رسول خدا ص در بطن نخله با بنی انمار جنگ کرد و ایشان را بهزیمت کرد و مال ایشان بغنیمت برداشت و فرزندان ایشان بردگان گرفت و دشمنان همه بگریختند و پراکنده گشتند رسول خدا و یاران آنجا ساکن شدند و بیارمیدند و سلاحها بنهادند

پس رسول خدا ص تنها برخاست و حاجتی را که در پیش داشت بگوشه ای باز شد و وادی باز برید و در آن زیر درختی فرو آمد جماعتی مشرکان بر کوه شده بودند و کوه را بپناه خود کرده در میان ایشان یکی بود عوف بن الحارث المحاربی از دور نظر کرد رسول خدا ص را تنها دید در زیر آن درخت شمشیر بر گرفت و آمد بقصد رسول خدا رسول ص از آمدن عوف آگاهی نداشت تا ناگاه او را بر سر خود دید ایستاده و شمشیر کشیده گفت یا محمد آن کیست که این ساعت ترا فریاد رسد و مرا از تو باز دارد رسول ص گفت خدا است که مرا فریاد رسد و ترا از من باز دارد آن گه روی سوی آسمان کرد و گفت اللهم اکفنی عوفا

بار خدایا کفایت کن این کار و عوف را از من بازدار پس عوف آهنگ آن کرد که ضربتی زند ناگاه میان دو کتف وی زخمی رسید که بر وی در افتاد و شمشیر از دست وی بیفتاد رسول خدا برخاست و شمشیر برگرفت و گفت یا عوف آن کیست که این ساعت ترا از من نگه دارد و مرا از تو باز دارد عوف گفت هیچکس نیست مگر که تو خود نکنی رسول خدا ص گفت گواهی میدهی که خدا یکی است و من بنده و رسول اوأم تا این شمشیر بتو بازدهم گفت این یکی نمی توانم لکن گواه باش که بعد ازین هرگز با تو جنگ نکنم و هیچ دشمنی را بر تو یاری ندهم رسول خدا ص شمشیر بوی باز داد عوف گفت یا محمد و الله که تو از من بهتری و جوانمردتری رسول ص گفت اجل أنا احق بذلک منک

آری من بدان سزاوارترم که کنم پس عوف باصحاب خویش باز گشت و ایشان او را ملامت کردند که چون دست یافتی چرا این کار تمام نکردی وی قصه خویش بگفت و همه خاموش شدند و رسول خدا ص پیش یاران باز آمد و ایشان را از آن خبر کرد و این آیت بر ایشان خواند و لا جناح علیکم إن کان بکم أذی من مطر أو کنتم مرضی أن تضعوا أسلحتکم قومی گفتند این رخصت است در سلاح فرو نهادن اندر نماز خوف که بقول بعضی سلاح برداشتن اندر نماز خوف فرض است و نیز رخصت است بعذر بیماری و باران که سلاح فرو نهند از آنکه بیمار از برداشتن آن گرانبار و رنجور شود و سلاح بباران تباه گردد ...

میبدی
 
۲۷۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۹ - النوبة الثانیة

 

... فصل فی کیفیت الصلاة و ذکر حقوقها

بدان که نماز بنیاد دین است و عماد مسلمانی و سید همه عبادتها هر که این پنج نماز فریضه بجای آورد عهدی بسته آمد وی را با حق جل جلاله که وی را بیامرزد و در امان و حمایت خود دارد و هر که از گناه کبایر دست بداشت اگر صغایر بر وی رود این پنج نماز کفارت آن باشد

پرسیدند از مصطفی ص که از کارها چه فاضلتر گفت نماز بوقت خویش بپای داشتن

اما کیفیت نماز آنست که چون خود را طهارت دادی بشرط شریعت جامه پاک پوشی و بر جای پاک بایستی روی بقبله آورده و میان دو قدم مقدار چهار انگشت گشاده و پشت راست بداشته و سر در پیش افکنده و چشم فرا موضع سجود گماشته و اگر شیطان وسوسه ای فرا پیش آورد قل أعوذ بر خوانی و آن گه اگر دانی که کسی بتو اقتدا میکند بانگ نماز گویی بآواز بلند و اگر نه که تنها باشی بر اقامت اقتصار کنی و نیت در دل حاصل کنی و گویی ادا میکنم فریضه نماز پیشین خدای را جل جلاله و نیت در دل و تکبیر بر زبان هر دو برابر داری و هر دو دست تا بنزدیک گوش برداری چنان که سر انگشتان برابر گوش بود و هر دو کف برابر دوش و انگشتان گشاده و الله اکبر بگویی پس دست چپ بر زیر سینه نهی و دست راست بر زیر چپ نهی و انگشت شهادت و انگشت میان بپشت ساعد چپ فروگذاری و دیگر انگشتان بر ساعد حلقه کنی و دست فرو نگذاری و آن گه باز بسینه بری بلکه هم در فرو آوردن بسینه بری که درست اینست و در نماز شدن و تکبیر کردن چنان که مهوسان و جاهلان مبالغت نمایند و تکلف کنند نکنی و چون دست بر هم نهادی تکبیر تمام کنی و گویی کبیرا و الحمد لله کثیرا و سبحان الله بکرة و أصیلا آن گه دعاء استفتاح برخوانی و أعوذ بگویی و سورة الحمد برخوانی و تشدیدهای آن بجای آری و اگر توانی فرق میان ضاد و ظا بجای آری اما در حروف مبالغت نکنی چنان که پشولیده شود و بآخر آمین بگویی نه پیوسته بآخر سورة لکن اندکی باید گسسته آن گه سورتی برخوانی و در نماز بامداد و در دو رکعت نخستین از نماز شام و خفتیدن سورة الحمد و سورتی دیگر با بسم الله الرحمن الرحیم بجهر بخوانی و بقراءت آواز برداری اگر امام باشی و گر تنها مگر در آن حال که اقتدا بدیگری کنی پس رکوع را تکبیر کنی چنان که بآخر سورة پیوسته نباشد و درین تکبیر دست برداری و تکبیر همی گویی تا آن گه که بحد رکوع رسی و کف هر دو دست بر دو زانو نهی انگشتها از هم گشاده و زانو راست بداشته و هر دو بازو از پهلو دور داشته مگر که زن باشد

آن گه سه بار گویی سبحان ربی العظیم و اگر امام نباشی هفت بار یا ده بار نیکوتر بود پس از رکوع باز آیی دست برداشته و می گویی سمع الله لمن حمده تا راست بایستی و آرام گیری چون راست بایستادی گویی ربنا لک الحمد مل ء السماوات و مل ء ما شیت من شی ء بعد پس تکبیر کنی و بسجود شوی و آنچه بزمین نزدیکتر است از اعضا باید که بیشتر بزمین رسد اول زانو آن گه دست آن گه پیشانی آن گه بینی و دو دست برابر دوش بر زمین نهی انگشتها بهم باز نهاده و اگر زن باشد جمله اعضا فراهم دارد و سبحان ربی الأعلی سه بار بگویی و اگر تنها باشی بیفزایی هفت یا ده بار پس تکبیر کنی و از سجود بر آیی و بر پای چپ نشینی و هر دو دست بر دور آن نهی و گویی رب اغفر لی و ارحمنی و ارزقنی و اهدنی و اجبر لی و عافنی و اعف عنی و سجود دیگر همچنین کنی پس از سجود باز نشینی نشستنی سبک که آن را جلسة الاستراحة گویند و تکبیر کنی و بر پای خیزی و دیگر رکعت همچون اول بگزاری اعوذ بر سر قراءت فرو نگذاری پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شدی بتشهد نشینی بر پای چپ هر دو دست بر ران نهاده و انگشتان دست چپ گشاده داری و انگشتان دست راست فرو گیری مگر مسبحه چنان که در عدد پنجاه و سه گیری چون بکلمه شهادت رسی آنجا که گویی الا الله مسبحه دست راست برداری و بدان اشارت بوحدانیت کنی و در تشهد دوم همچنین لکن در تشهد آخر هر دو پای از زیر برون آری و بجانب راست پای چپ بخوابانی و قدم راست بپای کنی انگشتان بقبله و سرون چپ بر زمین نهی و در تشهد اول اللهم صل علی محمد و علی آل محمد بگویی و بر پای خیزی و در تشهد دوم تمام بخوانی و دعاء معروف در افزایی و سلام باز دهی گویی السلام علیکم و رحمة الله و روی از جانب راست کنی چندان که از قفا یک نیمه روی تو به بینند و در سلام دوم روی از جانب چپ کنی همچنین و در هر دو سلام روی بقبله سلام ابتدا کنی و در سلام نخستین نیت بیرون آمدن کنی از نماز و در سلام دوم نیت سلام بر حاضران و فریشتگان

مصطفی ص گفت هر که نماز بوقت خویش کند و طهارت نیکو کند و رکوع و سجود تمام بجای آرد و بدل خاشع و متواضع بود نماز وی میشود تا بعرش سپید و روشن میگوید خدای ترا نگه داراد چنان که مرا نگه داشتی و هر که نماز بوقت خویش نکند و طهارت نیکو نکند و رکوع و سجود تمام بجای نیارد آن نماز وی میشود تا بآسمان سیاه و تاریک و همی گوید خدای تعالی ترا ضایع کناد چنان که مرا ضایع گذاشتی تا آن گه که الله خواهد جل جلاله پس آن نماز وی چون جامه کهن درهم پیچند و بر وی وی باز زنند

و فرایض و سنن نماز و آداب و شرایط آن بتفصیل در سورة البقرة شرح دادیم و فضایل آن بعضی بر شمردیم و اعادت شرط نیست

و لا تهنوا فی ابتغاء القوم ای لا تضعفوا و لا تعجزوا کقوله فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل الله مقاتل حیان گفت این آیت پس از وقعه احد آمد آن گه که حمزه و جماعتی مسلمان کشته شدند و بو سفیان و قوم وی برفته بودند رب العالمین مصطفی ص و یاران را فرمود بعد از آن وقعت بچند روز که بر آثار ایشان بروید و جنگ کنید رسول خدا دعوت کرد مؤمنان را بآنچه الله فرمودایشان بنالیدند از جراحتها که بر ایشان بود و درد خویش اظهار کردند رب العالمین آیت فرستاد إن تکونوا تألمون فإنهم یألمون کما تألمون گفت اگر شما مینالید ایشان نیز مینالند و اگر شما از زخم و جراحت رنجورید ایشان نیز از زخم و جراحت رنجوراند آن گه شما بر ایشان افزونی دارید که شما از خدا امید بثواب و شهادت و نصرت و ظفر و اظهار این دین بر همه دینها دارید و ایشان این امید ندارند مصطفی ص گفت و الذی نفسی بیده لاسیرن فی آثارهم و لو بنفسی

پس هفتاد مرد با وی بیرون شدند ابو بکر در ایشان بود و عمر و علی و زبیر و عبد الرحمن عوف و ابو عبیده جراح و جماعتی از انصار تا به بدر صغری رسیدند و رب العزة رعب در دل بو سفیان و اصحاب وی افکند تا بیرون نیامدند و این قصه در آل عمران بشرح گفتیم

إنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق سبب نزول این آیت آن بود که مردی از عداد انصار نام وی طعمة بن ابیرق الظفری زرهی دزدید از عمی از آن خود و آن دزدی را بر جهودی آلود که در آن سرای میآمدی نام وی زید بن السمین

آن جهود پیش رسول خدا ص آمد و بانگ کرد به بیگناهی خود قبیله طعمه آمدند که وی را معذور کنند بنزدیک رسول ص رسول خدا بعذر وی و بیگناهی وی سخن گفت این آیت آمد آن گه طعمه گریخت از مدینه و به مکه آمد و بمشرکان پیوست و در شأن وی آمد و من یشاقق الرسول الآیة بروایتی دیگر گفته اند این قصه و آن قول مقاتل است گفت زید بن السمین درعی بودیعت نهاد نزدیک طعمة بن ابیرق پس چون باز خواست طعمه جحود آورد و انکار کرد

پس زید با قوم آمدند بدر سرای طعمه بطلب درع طعمه در سرای ببست و درع برداشت و در خانه همسایه خویش ابو هلال انصاری افکند پس در بگشاد و ایشان در آمدند و درع طلب کردند و نیافتند پس طعمه گفت من در خانه بو هلال درعی دیده ام همانا که درع شما است درع از آنجا بیرون آوردند و طعمه نفی تهمت خویش را قوم خود جمع کرد و آمدند برسول خدا و طعمه شکایت کرد که مرا فضیحت کردند و نسبت دزدی با من کردند و هر کسی زبان در من نهاد رسول خدا ص همت کرد که عذر وی بپذیرد و آن قوم را که در خانه وی شدند عتاب کند رب العالمین آیت فرستاد إنا أنزلنا إلیک الکتاب بالحق ای بالأمر و النهی و الفصل

لتحکم بین الناس بما أراک الله بما علمک الله فی کتابه کقوله و یری الذین أوتوا العلم ای یعلم و لا تکن للخاینین خصیما خاینین اینجا طعمه است و قوم وی و خصیم آنست که از بهر کسی حجت آرد و دیگران را از وی دفع کند بو حاتم گفت اگر بحق بود خصم گویند و اگر بباطل بود خصیم گویند ...

... و لا تجادل عن الذین یختانون أنفسهم

یعنی یظلمون انفسهم بالخیانة و السرقة و یرمون بها غیرهم جدال درشتی و سختی خصومت گرفتن است و رسنی که بیخ وی سخت باشد جدیل گویند و چرغ که صید آن سخت باشد و قوت آن تمام اجدل گویند و جدال در اصل بر دو ضربست یکی پسندیده و قرآن بدان آمده و آن آنست که رب العزة گفت و جادلهم بالتی هی أحسن گفته اند این مجادلت نیکو که رسول را فرموده اند آنست که تا کافران را گوید شما بتی چند از چوب تراشیده اید و بخدایی مپسندید چونست که مرا برسولی نمی پسندید و جدال مذموم ناپسندیده آنست که رب العالمین گفت ما یجادل فی آیات الله إلا الذین کفروا و مصطفی ص بر وفق این گفته الجدال فی القرآن کفر

و قال ص لعن الله الذین اتخذوا دینهم شحنا ...

... و قال ص ما ضل قوم بعد هدی کانوا علیه الا اوتوا الجدل ثم قرأ ما ضربوا لک الا جدلا بل هم قوم خصمون

و قال علی بن ابی طالب ع ایاکم و الخصومة فانها تمحق الدین

گفته اند این مبالغت نمودن در ابطال جدال و تعظیم نهی از آن آنست که مؤمن گاه بود که مجادلت کند در قرآن و خصم بر وی غلبه کند و منافق در قرآن مجادلت کند و بر خصم غلبه کند آن گه کسی که ضعیف ایمان باشد در ضلالت افتد و باین معنی خبر مصطفی ص است

بروایت نواس بن سمعان قال قال رسول الله ص لا تضربوا کتاب الله بعضه ببعض و لا تکذبوا بعضه ببعض فو الله ان المؤمن لیجادل بالقرآن فیغلب و ان المنافق أو قال الفاجر لیجادل فی القرآن فیغلب

إن الله لا یحب من کان خوانا أثیما

میگوید الله دوست ندارد هر خیانتکاری دروغ زن اثم نامی است از نامهای دروغ و این صفت طعمة بن ابیرق است که خیانت کرد در درع دزدیدن و دروغ گفت که بدیگری وابست و از خود بیفکند

یستخفون من الناس و لا یستخفون من الله

گفته اند معنی آنست که شرم میدارند این قوم از مردمان و خیانت خویش از ایشان پنهان میکنند و شرم نمی دارند از خدای که نهانهای ایشان میداند و بعلم با ایشانست و بآنچه در شب می سگالند با یکدیگر که چگونه این دزدی بر دیگری بندیم و از رسول خدا درخواهیم تا ما را مبرا کند رب العزة این همه میداند و بروی هیچ چیز ازین پوشیده نیست اینست که گفت و کان الله بما یعملون محیطا

قومی از جهمیان و معتزله تعلق کردند باین آیت که و هو معهم

گفتند که خدای عز و جل همه جای هست و در هر مکانی او را یابند و عجب آنست که این سخن بگفتند و آن گه خود نقض کردند و گفتند بر عرش نیست و لا محاله عرش هم از جمله مکانها است و از هر مکانی شریفتر و عظیم تر است چونست که هر جای نجاستی و هر شکم سگی را مکان وی میپسندند و عرش شریف و عظیم را می نپسندند نیست این سخن ایشان و معتقد ایشان جز باطل و بیهوده و محض زندقه و الحاد و معنی قول خدا جل جلاله و هو معهم

آنست که بعلم با ایشان است میداند آنچه ایشان میگویند و بر وی هیچ چیز از افعال ایشان پوشیده نه و اگر این بمعنی ذات بودی این آیت که أ أمنتم من فی السماء معنی نداشتی ...

میبدی
 
۲۷۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فإذا قضیتم الصلاة الآیة بدان که این نماز رازی است میان بنده و خدا که درین راز هم نیاز است و هم ناز امروز نیاز است و فردا ناز امروز رنج است و فردا گنج امروز باری گران فردا روح و ریحان امروز کد و کار و فردا کام و بازار امروز رکوع و سجود و فردا وجود و شهود

و از شرف نماز است که رب العالمین صد و دو جایگه در قرآن ذکر آن کرده و آن را سیزده نام نهاده صلاة و قنوت و قرآن و تسبیح و کتاب و ذکر و رکوع و سجود و حمد و استغفار و تکبیر و حسنات و باقیات

و مصطفی ص گفتهالصلاة معراج المؤمن

و گفته الصلاة مأدبة الله فی الأرض و علماء سلف گفته اند الصلاة عرس المریدین و نزهة العارفین و وسیلة المذنبین و بستان الزاهدین و گفته اند نماز گزارنده را هفت کرامت است هدایت و کفایت و کفارت و رحمت و قربت و درجت و مغفرت و اول قدم از شرک بی نمازی است که رب العزة گفت ما سلککم فی سقر قالوا لم نک من المصلین و اسم ایمان در صلاة نهاد آنجا که گفت و ما کان الله لیضیع إیمانکم ای صلوتکم و وعده روزی بنماز داد آنجا که گفت و أمر أهلک بالصلاة الی قوله نحن نرزقک و عدد نمازهای فرایض پنج آمد بر وفق اصول شرایع مصطفی ص اصول شرایع را گفت بنی الاسلام علی خمس و اصول فرایض نماز را خمس صلوات فی الیوم و اللیلة یعنی که چون بنده این پنج نماز بشرط و وقت خویش بگزارد رب العزة وی را ثواب جمله اصول شرایع بدهد و هیأت نماز چهار است قیام رکوع سجود و قعود حکمت درین آنست که جمله موجودات بر چهار شکل اند بعضی بر هیأت قایمان راست اند و آن درختان اند بعضی بر هیأت راکعان سر فرو افکنده و آن ستوران اند بعضی بر هیأت ساجدان روی بخاک نهاده و آن حشرات اند بعضی بر زمین نشسته بر هیأت قاعدان و آن حشیش و نباتست چنانستی که رب العزة گفتی بنده مؤمن در خدمت ما این چهار هیأت بجای آر قیام و رکوع و سجود و قعود تا ثواب تسبیح آن همه خلایق بیابی و آن گه این نمازها بعضی دو رکعت فرمود چون نماز بامداد و بعضی سه رکعت چون نماز شام و بعضی چهار چون پیشین و دیگر و خفتیدن از آنست که بنده دو قسم است یکی روح دیگر تن نماز دوگانی یکی شکر روح است و دیگر شکر تن و در باطن آدمی سه گوهر است عزیز یکی دل دوم عقل سیوم ایمان نماز سه گانه شکر این سه خلعت است و باز ترکیب آدمی از چهار طبع است نماز چهارگانی شکر آن چهار طبع است از روی اشارت میگوید بنده من بنماز دوگانی شکر تن و جان گذار و بنماز سه گانی شکر ایمان و دل و عقل و بچهار گانی شکر چهار ارکان بقدر وسع و امکان تا پیدا گردد که مؤمن از همه مطیع تر است و کار وی شریفتر و درجه وی نزدیک حق رفیع تر

و گفته اند که این نماز عقدی است در آن جوهرهای رنگارنگ هر رنگی از تحفه عزیزی و حال پیغامبری طهارت فعل ایوب پیغامبر است ارکض برجلک الآیة تکبیر ذکر ابراهیم ع است و فدیناه بذبح عظیم قیام خدمت زکریا و هو قایم یصلی فی المحراب رکوع فعل داود و خر راکعا و أناب

سجود حال اسماعیل است و تله للجبین تشهد فعل یونس است إذ أبق إلی الفلک المشحون

تسبیح فعل فریشتگان است یسبحون بحمد ربهم بنده مؤمن دو رکعت نماز با خضوع و خشوع که کند رب العزة او را کرامت این پیغامبران دهد و بدرجات ایشان رساند

ازین لطیف تر شنو هر عبادتی که بندگان آرند و هر ذکری که فریشتگان کنند جمله چون تأمل کنی در دو رکعت نماز جمع است هم جهاد و هم حج و هم زکاة و هم روزه اما جهاد آنست که هم چنان که غازیان بحرب کفار شوند اول صف برکشند و حرب بسازند و بمبارزت مبادرت کنند مرد دلیر جوشن درپوشد در پیش صف شود و خصم را در میدان خواند و با وی جولان کند آن مرد دلاور در پیش و دیگران بر قفاش ایستاده و حشم در وی گماشته و زبانها بتکبیر گشاده و با دشمن بکارزار درآمده در نماز جمله این معانی تعبیه است مرد مؤمن اول غسل کند آن زره است که می درپوشد چون وضو کند جوشن است که می دربندد آن گه در صف عبادت و طایفه حرمت بایستد امام چون مبارزان در پیش شود و در محراب که حربگاه شیطان است با شیطان و با نفس خویش حرب کند دیگران چشم در وی نهاده و دل در ظفر وی بسته این جهاد از آن جهاد عظیم تر و بزرگتر اینست که مصطفی ص گفت رجعنا من الجهاد الأصغر الی الجهاد الأکبر

و در نماز معنی زکاة است زکاة پاکی مال است و نماز پاکی تن خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها إن الحسنات یذهبن السییات این پاکی جان است و آن پاکی مال این از آن تمام تر و شریف تر و فی معناه

روی ان رسول الله ص رأی رجلا یقول اللهم اغفر لی و ما اریک تغفر فقال النبی ص ما اسوأ ظنک بربک فقال یا رسول الله انی اذنبت فی الجاهلیة و الاسلام ...

میبدی
 
۲۷۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن یدعون من دونه إلا إناثا الآیة عزیز است و عظیم خدای یگانه و کردگار داننده تاونده با هر کاونده و بهیچ هست نماننده بی شریک و بی انباز و بی نظیر و بی نیاز چنو کس نه و هیچ کس بجای او بس نه در کردگاری قدیر و در کاررانی بی مشیر در پادشاهی بی وزیر و در خدایی بی نظیر آفریننده جهانیان و دارنده همگان دشمنان و دوستان احوال بندگان را مدبر و کار عالم را مقدر نه در تدبیر او سهو آید نه در تقدیر او لغو آید هر کسی را بر آنجاست که وی نشاند و هر دلی را آن نثار که وی فشاند هر یکی بر آن رنگ که وی رشت و در هر دل آن رست که وی کشت یکی را بآب عنایت شسته و بمیخ قبول وابسته و چراغ معرفت وی از نور اعظم بر افروخته و راهش روشن کرده یکی را بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته و نموده شیطان برو آراسته و بر پی بتان داشته و از وی این خبر بازداده که إن یدعون من دونه إلا إناثا و إن یدعون إلا شیطانا مریدا لعنه الله

عجب کاریست کسی تراشیده خویش پرستد یا مصنوع خویش بمعبودی گیرد اگر بغیر الله معبودی روا بودی کافر معبود بت بایستی نه بت معبود کافر ...

... در ابتداء اسلام بر کافران هیچ چیزصعب تر از آن نبود که مصطفی ص گفتی خدای عالم یکیست کردگار جهانیان یکی است ایشان میگفتند أ جعل الآلهة إلها واحدا إن هذا لشی ء عجاب چیزی بس عجب است آنچه محمد ص میگوید که خدای یکیست یک خدای کار همه جهان چگونه راست دارد ما را در مکه سیصد و شصت بت است و کار مکه تنها راست نمیتوانند داشت

رب العزة ایشان را بحجت جواب داد گفت و هو الذی خلق اللیل و النهار و الشمس و القمر او خداوندی است که شب تاریک آفرید و روز روشن و آفتاب درخشنده و ماه تابنده رخشنده شب یکی تاریکی او همه عالم را بسنده روز یکی روشنایی او همه عالم را بسنده آفتاب یکی طباخی او همه عالم را بسنده ماه یکی صباغی او همه عالم را بسنده چه عجب اگر خالق یکی و قدرت او همه عالم را بسنده و علم وی هر جایی رسنده أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار

خواجه ای مخلوق که بنده ای دارد و ملک وی بود نه روا باشد که آن ملک وی شود چنانستی که رب العزة گفتی بت ملک من و زمین ملک من ملک من در ملک من چون بود انباز من چندین جایگه در قرآن از عیبهای بتان برگفته و بی صفتی در ایشان نشان کرده کهأ لهم أرجل یمشون بها أم لهم أید یبطشون بها أم لهم أعین یبصرون بها الآیة کسی که صفت کمال ندارد خدایی را چون شاید جای دیگر گفت إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له جایی دیگر گفت إن تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم اگر بوقت درماندگی کافر بت را خواند بت آن دعاء وی نشنود و لو سمعوا ما استجابوا لکم ور صورت بستی که بشنیدی نتوانستی که اجابت کردی

حصین خزاعی پدر عمران حصین روزی پیش مصطفی ص در آمد و آن روز هنوز مشرک بود رسول خدا گفت یا حصین کم تعبد الیوم الها ...

میبدی
 
۲۷۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۲ - النوبة الثالثة

 

... رب العزة گفت سر من سری استودعته قلب من احببت من عبادی

در بنی اسراییل عابدی بود وی را گفتند در فلان جایگه درختی است که قومی آن را میپرستند آن عابد را از بهر خدا و تعصب دین خشم گرفت از جای برخاست تبر بر دوش نهاد و رفت تا آن درخت از بیخ بردارد و نیست گرداند

ابلیس بصفت پیری براه وی شد از وی پرسید که کجا میروی گفت بفلان جایگه تا آن درخت بر کنم گفت رو بعبادت خود مشغول باش که این از دست تو بر نخیزد با وی بر آویخت ابلیس بافتاد و عابد بر سینه وی نشست ابلیس گفت دست از من باز گیر تا ترا یک سخن نیکو بگویم دست از وی بداشت ابلیس گفت ای عابد خدای را پیغامبران هستند اگر این درخت بر میباید کند پیغامبری را فرماید تا برکند ترا بدین نفرموده اند عابد گفت نه که لا بد است بر کندن این درخت ...

... و من أحسن دینا ممن أسلم وجهه لله و هو محسن واسطی گفت و هو محسن معنی آنست که و هو یحسن ان یسلم وجهه لله میگوید راه پاک و دین نیکو آن کس راست که روی خود فرا حق کند و نیک داند و شناسد این روزی فرا حق کردن و اخلاص بجای آوردن که نه هر کسی که بدرگاه سلطان رسد وی ادب حضرت شناسد

آن گه گفت و اتبع ملة إبراهیم حنیفا اشارتست بدانکه این حالت ابراهیم ع است که روی بحق نهاد و ادب حضرت بجای آورد خود را نصیبی نگذاشت همه درباخت هم نفس و هم مال و هم فرزند نفس خود درباخت رضاء حق را فرزند درباخت اتباع فرمان او را و مال درباخت شفقت بر خلق او را لا جرم رب العزة او را بستود و خلیل خود خواند گفت و اتخذ الله إبراهیم خلیلا

روی ان الله تعالی اوحی الیه انت خلیلی و أنا خلیلک فانظر ان لا اطلع فی شرک و قد تعلقت بغیری فاقطع خلتک عنی ...

میبدی
 
۲۷۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا آمنوا بالله ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که عبد الله بن سلام و اسد و اسید پسران کعب و ثعلبة بن قیس و و یامین بن یامین و برادر زاده عبد الله سلام سلمه و خواهرزاده وی سلام اینان مؤمنان اهل کتاب اند پیش مصطفی ص شدند و گفتند یا رسول الله ما ایمان میآریم بتو و بقرآن کتاب تو و به موسی و بر تورات کتاب وی و به عزیر و بیرون ازین هر چه هست از کتاب و رسل ایمان بدان نیاریم مصطفی ص گفت نه که ایمان آرید بخدا و برسول وی محمد و بکتاب وی قرآن و بهر کتاب که پیش از قرآن فرو آمد ایشان گفتند نکنیم پس رب العالمین این آیت فرستاد میگوید ای شما که به محمد و بقرآن و به موسی و به تورات گرویدند آمنوا بالله و رسوله بالله بگروید و برسول وی محمد و بکتاب وی قرآن و بهر کتاب که پیش از وی فرو فرستاده آمد تورات و انجیل و زبور و جز از آن از کتب و صحف

پس کفار اهل کتاب را گفت ایشان که ایمان نیاوردند و بخدا کافر شدند و بفریشتگان یعنی جهودان که به جبرییل کافر شدند و بت پرستان گفتند الملایکة بنات الله رب العزة جل جلاله ایشان را گفت و من یکفر بالله و ملایکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر فقد ضل ضلالا بعیدا

چون این آیت فرو آمد مؤمنان اهل کتاب گفتند یا رسول الله ما بخدای ایمان آوردیم و برسول وی محمد و بکتاب وی قرآن و بر هر رسول و کتابی که پیش از قرآن فرو آمد و ایمان آوردیم بفریشتگان و روز رستاخیز لا نفرق بین أحد منهم کما فعلت الیهود و النصاری و نحن له مسلمون ضحاک گفت این آیت در شأن جهودان و ترسایان آمد و معنی آنست که ای شما که ایمان آوردید به موسی و تورات و به عیسی و انجیل به محمد ایمان آرید و بقرآن ...

... إن المنافقین یخادعون الله

این منافقان بالله فعل مخادعت بدست دارند چنان که کسی را فرهیبند که ظاهر دیگر مینمایند و بباطن دیگراند و رب العزة جزاء خداع ایشان بایشان دهد هر چند که الله اضافت خداع با خود کرد و گفت و هو خادعهم اما عین خداع از الله روا نبود که خداع باطل است و باطل بر وی روا نیست لکن این بر سبیل پاداش گفت مخادع را بچیزی که آن ماننده خداع وی است اما عدلست از الله و عدل حق است و آن پاداش آنست که ایشان را بر صراط نوری دهد چنان که مؤمنانرا دهد تا بدان نور بروند و ظلمت قیامت

بدان نور ظلمت قیامت بگذارند نه بس بر آید تا آن نور منافقان فرو کشته شود و منافقان در ظلمت متحیر بمانند مؤمنانرا بینند که در نور میروند گویند انظرونا نقتبس من نورکم فریشتگان ایشان را جواب دهند ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا این جواب استهزاء و خداع ایشانست هم چنان که کافران را گویند لا ترکضوا و ارجعوا إلی ما أترفتم فیه مؤمنان چون آن حال بینند بر نور خویش بترسند که اگر کشته شود رب العزة ایشان را مدد عنایت فرستد و در دل و زبانشان دهد تا گویند ربنا أتمم لنا نورنا و اغفر لنا إنک علی کل شی ء قدیر

و إذا قاموا إلی الصلاة قاموا کسالی ...

... و لا یذکرون الله إلا قلیلا

ای لشی ء قلیل و هو الدنیا و قیل یعنی بالقلیل الریا ابن عباس و حسن گفتند ذکر منافق از بهر آن اندک خواند که ریا و سمعت راست نه خدای را و اگر خدای را بودی آن اندک بسیار بودی هر چه الله رد کند آن قلیل است اگر چه بر صورت بسیار بود و آنچه قبول کند بسیار است و فراوان اگر چه بصورت اندک بود و در خبر است از مصطفی ص تلک صلاة المنافق یقعد احدکم حتی تکون الشمس بالمغیربان قام ینقر نقرات کما ینقر الغراب لا یذکر الله فیهن الا قلیلا

نماز منافق را به عیب بنکوهید بتأخیر و بمرایات و باستعجال

مذبذبین بین ذلک ای مترددین متحیرین بین الکفر و الایمان لیسوا بمؤمنین مخلصین و لا بمشرکین مصرحین بالشرک لیسوا من المسلمین فیجب لهم ما یجب للمسلمین و لیسوا من الکفار فیؤخذ منهم ما یؤخذ من الکفار فلا مع هؤلاء و لا مع هؤلاء لا إلی هؤلاء این الی بمعنی مع است چنان که گفت من أنصاری إلی الله ای مع الله میگوید نه با اینان اند و نه با ایشان

و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا ای دینا و سبیلا الی التوفیق روایت کنند که مصطفی ص مثل زد مؤمن را و منافق و کافر را گفت مثل ایشان چون سه کس است که جایی میروند و جویی پیش آید ایشان را و لا بد گذاره میباید کرد مؤمن در پیش ایستد و جوی باز برد و گذاره کند منافق از پس وی در رود چون بمیان جوی رسد کافر او را میخواند که باز گرد که بر تو از هلاک میترسم و مؤمن او را میخواند و میگوید بشتاب که دستکاری و راحت ایدر است آن منافق در میان هر دو متردد بماند نه باز گردد و نه فراتر شود تا ناگاه خشک رودی در آید و وی را ببرد و هلاک کند اینست مثل منافق پیوسته در شک و شبهت و تهمت است تا ناگاه مرگ او را فرو گیرد و در آن شک و شبهت بمیرد

وعن ابن عمر ان رسول الله ص قال انما مثل المنافق مثل الشاة الغایرة بین الغنمین تفر الی هذه مرة و الی هذه مرة لا تدری ایهما تتبع

پس رب العالمین مؤمنانرا نهی کرد از آنچه منافقان میکردند از موالات یهود گفت یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الکافرین أولیاء من دون المؤمنین این خطاب با انصار است و این کافران جهودان قریظه و نضیراند میگوید با ایشان موالات مکنید أ تریدون أن تجعلوا لله علیکم سلطانا مبینا ای حجة و عذرا مبینا این حجت آشکارا آنست که گفت و من یتولهم منکم فإنه منهم هر که پس از نزول این آیت با دشمنان خدای موالات گرفت بر خویشتن درست کرد که از ایشانم آن حجت آشکارا نیست إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار فی الدرک بسکون را قراءت کوفی است باقی بفتح را خوانند

و درک و درک دو لغت است چون نهر و نهر و قص و قصص و سطر و سطر و نشر و نشر و درک پایه ای بود منحدر را و درجه پایه ای بود صاعد را دوزخ ادراک است و اطباق از حدید و بهشت درجات است از نور و از جواهر قال عبد الله بن مسعود فی قوله فی الدرک الأسفل من النار ای فی توابیت من حدید مقفلة فی النار مطبق علیها و عن عبد الله بن عمر قال ان اشد الناس عذابا یوم القیامة ثلاثة

المنافقون و من کفر من اصحاب المایده و آل فرعون قال تصدیق ذلک فی کتاب الله عز و جل فاما اصحاب المایدة فقوله عز و جل فإنی أعذبه عذابا لا أعذبه أحدا من العالمین و أما آل فرعون فقوله تعالی أدخلوا آل فرعون أشد العذاب و اما المنافقون فقوله تعالی إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار

و قیل لحذیفة من المنافق قال الذی یصف الاسلام و لا یعمل به

إلا الذین تابوا یعنی من النفاق و أصلحوا العمل لله و اعتصموا بالله و أخلصوا دینهم لله فأولیک مع المؤمنین علی دینهم قیل مع المهاجرین و الانصار گفته اند که این آیت دلیل است که کفر منافقان از همه کفرها صعب تر است و سخت تر و شر آن بیشتر نبینی که چون ایشان را توبت فرمود این همه شرایط درآورد از اصلاح و اعتصام و اخلاص آن گه بآخر گفت فأولیک مع المؤمنین و نگفت فأولیک هم المؤمنون و آن گه مزد مؤمنان در تسویف افکند بسبب آنکه ایشان را در ایشان بست گفت و سوف یؤت الله المؤمنین أجرا عظیما

میبدی
 
 
۱
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۵۵۱