گنجور

 
۲۶۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۶ - النوبة الثانیة

 

... مصطفی ص گفت انت الأول فلیس قبلک شی ء و انت الآخر فلیس بعدک شی ء و انت الظاهر فلیس فوقک شی ء و انت الباطن فلیس دونک شی ء

و روح منه ای امر منه لأنه بأمره کان و قیل و روح منه ای و نفخة منه لأن جبرییل نفخت فی روحها فحملت باذن الله معنی آنست که نفخه جبرییل بفرمان حق به مریم رسید و از آن بار گرفت و نفخه جبرییل را روح گفت لأنها ریح تخرج من الروح و قیل معناه و رحمة منه یعنی جعله الله رحمة لمن تبعه و آمن به یدل علیه قوله و أیدهم بروح منه ای قواهم برحمة منه و قیل الروح الوحی اوحی الی مریم بالبشارة و الی جبرییل بالنفخ و الیه ان کن فکان یدل علیه قوله یلقی الروح من أمره علی من یشاء من عباده

مذهب حلولیان و ترسایان آنست که و روح منه این من تبعیض است تا بعضیت و جزییت میان خالق و مخلوق اثبات کنند و نه چنانست که ایشان گفتند تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا این من نه تبعیض راست بلکه ابتداء غایت راست چنان که در آن آیت گفت سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض جمیعا منه ...

... و یشهد لذلک ما روی عن عبد الله بن عمر موقوفا و مرفوعا ان الملایکة قالوا یا ربنا خلقت بنی آدم فجعلت لهم الدنیا فاجعل لنا الآخرة فقال الله تعالی لا اجعل صالح ذریة من خلقته بیدی کمن قلت له کن فکان و روی انه قال ص ما من شی ء اکرم عند الله من بنی آدم یوم القیامة قیل یا رسول الله و لا الملایکة قال و لا الملایکة ان الملایکة مجبورون بمنزلة الشمس و القمر یعنی انهما فی جریانهما و افولهما مسخران محمولان علیهما و الملایکة فی معناهما کالمحمولین علی الطاعة لعدم الموانع عنها لیست لهم نفس آمرة بالسوء و لا شهوة داعیة و لا شیطان یوسوس و یزین و لا دنیا تغر و تمنی فاذا اطاعوا صارت طاعتهم بمنزلة العادة کنفس المتنفس و طرف الطرف و هل تستوی طاعة المجاهد و المکابر مع هذه الاعداء کمن یکون فی روح و راحة

قوله من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم إلیه جمیعا متکبران و جباران را درین آیت بیم داد و وعید نمود و ایشان سه گروه اند بر تفاوت گروهی بر خدای عز و جل تکبر کردند چون نمرود و فرعون و ابلیس و کسانی که دعوی خدایی کردند و از بندگی ننگ داشتند و به قال الله عز و جل کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار و گروهی به رسول ص تکبر کردند چون کفار قریش که گفتند بشری را همچون خود سر فرو ننهیم چرا نه فریشته فرستادندی یا باری محتشمی چون ولید مغیره از اهل مکه یا عروة بن مسعود الثقفی از اهل طایف و ذلک قوله لولا انزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم رب العزة این قوم را میگوید فاصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الأرض بغیر الحق سیوم قوم آنند که بر بندگان خدا تکبر کنند و بچشم حقارت بایشان نگرند و حق از ایشان قبول نکنند و خویشتن را بزرگ دارند و خود را از همه کس به دانند رسول خدا را پرسیدند که کبر چیست گفت آنکه حق را گردن ننهد و بچشم حقارت بمردم نگرد یکی از جمله بزرگان دین گفته که مرد کریم چون پارسا شود متواضع گردد و سفیه چون پارسا شود باد کبر در وی پدید آید و مصطفی ص گفتهاعوذ بک من نفخة الکبر و در خبر است که چون متواضعی را بینید با وی تواضع کنید و بر متکبر تکبر آرید تا حقارت و مذلت وی پدید آید روز رستاخیز این متکبران را بر صورت مور خرد حشر کنند در زیرا پای خلق افتاده و بنزدیک خدای عز و جل کس از ایشان خوارتر و ذلیل تر نه که ایشان در تکبر و جبروت با خدای منازعت کرده اند

قال النبی ص یحشر المتکبرون امثال الذر یوم القیامة فی صورة الرجال یغشاهم الذل من کل مکان یساقون الی سجن فی جهنم یسمی لولس تعلوهم نار الانیار یسقون من عصارة اهل النار طینة الخبال ...

میبدی
 
۲۶۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... مثال کار آدمی بر درگاه بی نیازی با عنایت ازلی کار آن کودک است که مادر او را جامه نو دوخت گفت هان و هان ای کودک تا این لباس آرایش از آلایش نگه داری کودک از خانه بدر آمد با کودکان ببازی مشغول شد جامه آلوده کرد و با جامه آلوده قصد خانه کرد و بگوشه ای باز میشد درمانده و حیران همی گفت مادر را که مرا خواب میآید مادر دانست که کودک را ترس عتاب مادر است گفت ای جان مادر بیا که ما ترا بدر آن گه فرستادیم که آب و صابون بدست بنهادیم که ما دانستیم که از تو چه آید حال آدمی همین است چون آن نقطه دولت و صفی مملکت را از کتم عدم بحیز وجود آوردند فریاد از جان پاکان و مقدسان برآمد و تیرهای انکار در عالم جعلیت میکشیدند که أ تجعل فیها من یفسد فیها

قومی را می آفرینی که لباس الیوم أکملت لکم دینکم بدود معصیت و غبار شرک سیاه کنند و پرده حرمت از جمال چهره ایمان بردارند خطاب آمد که آری آنچه تعبیه صدف این اسرار است ما دانیم کرمنا بنی آدم ایشان عزیز کردگان الطاف عزت آمدند ما ایشان را بلباس عصمت و طیلسان امانت بعالم آلایش وقتی فرستادیم که آب مغفرت با صابون رحمت بدست نهاده بودیم

یا أیها الذین آمنوا یا من دخلوا فی امانی و ما وصلتم الی امانی الا بسابق احیانی یا من خصصتهم ببری و مشاهدتی لا تکونوا کمن اعمیتهم عن مشاهدتی و مطالعة بری بندگان را بنداء کرامت برخواند آن گه فرمان داد که أوفوا بالعقود بوفای پیمان باز آیید و عقدی که بستید و عهدی که کردید بر سر آن عهد باشید بنده من برابر تو دو پیمانست یکی اجابت ربوبیت ما دیگر تحمل امانت ما در اجابت ربوبیت مخالفت مکن ...

... یا أیها الذین آمنوا لا تحلوا شعایر الله معالم شریعت است و محاسن طریقت و امارات حقیقت و دلالات قدرت و حکمت میگوید هر چه نشان ما دارد حرمت دارید و بتعظیم در آن نگرید و بفرمانبرداری پیش شوید تا برخوردار گردید

و إذا حللتم فاصطادوا اشارتست که بنده همیشه در تحت امر حق ما نتواند بود پیوسته بار وجود ما نتواند کشید ساعتی در اداء حق ربوبیت ساعتی در استجلاب حظ عبودیت وقتی چنین وقتی چنان تابنده بیاساید و زندگی کند میان این و آن از اینجا گفت مصطفی ص حبب الی من دنیاکم ثلاث الطیب و النساء و قرة عینی فی الصلاة

پیر طریقت گفت الیه چون از یافت تو سخن گویند از علم خویش بگریزم بر زهره خویش بترسم در غفلت آویزم نه در شک باشم اما خویشتن در غلطی افکنم تا دمی بر زنم

و تعاونوا علی البر و التقوی میگوید در بر و تقوی همه دست یکی دارید هم پشت و هم روی باشید و هر جای که مسلمانان در امر و نهی و در بر و تقوی جمع آیند خود را در میان جمع و جماعت افکنید تا برحمت حق توانگر شوید مصطفی ص گفت الجماعة رحمة و ید الله علی الجماعة

عبد الله مبارک گفت بمشعر حرام رسیدم خوابی عظیم بر من غالب شد فریشته ای را دیدم که گفت ای عبد الله سیصد هزار خلق در موسم اند و حج یک کس پذیرفتند گفتار بر دلم صعب آمد این سخن دلتنگ و اندوهگن شدم هاتفی آواز داد که ای عبد الله دلتنگ مشو که دیگران را جمله بطفیل وی بیامرزیدند تا بدانی که برکت جمع عظیم است آخر یک صاحب دولت برآید در میان جمع که کیمیاء هدایت بود همه را برنگ خود کند

و تعاونوا علی البر و التقوی همه را بر و تقوی میفرماید اما قومی را راه اثم و عدوان در پیش می نهد و از بر و تقوی برمیگرداند کار نه آن دارد که بر خواند کار آن دارد که کرا در گذارد و کرا پسندد مقبولان حضرت دیگرانند و مطرودان قطیعت دیگر باردادگان ادخلوها بسلام دیگرند و محرومان اخسؤا فیها دیگر میگوید جل جلاله أنا الله لا إله إلا أنا خلقت الخیر و قدرته فطوبی لمن خلقته للخیر و اجریت الشر علی یدیه و تعاونوا علی البر و التقوی گفته اند که بر اینجا موافقت شرع است در امید نجات عقبی و تقوی مخالفت نفس است در طلب رضای مولی و اثم مخالفت شرع است در طلب حطام دنیا و عدوان موافقت نفس است در معصیت مولی گفته اند معاونت بر بر و تقوی آنست که خود بر جاده دین بر استقامت روی و سیرت بر طریقت پسندیده داری تا دیگران بر تو اقتدا کنند و بر سنن صواب بر اتباع تو راست روند و معاونت بر اثم و عدوان آنست که راه کژ گیری و سنت بد نهی تا دیگران بر راه تو روند و خلق بد گیرند

اینست که مصطفی ص گفت من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بما الی یوم القیامة و من سن سنة سییة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة

حرمت علیکم المیتة مردار اگر چه خبیث است و محرم آخر بوقت اضطرار قدری از آن مباح است و از مردارها یکی گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا پس این مردار از آن صعب تر و تحریم این از آن عظیم تر یقول الله تبارک و تعالی لا یغتب بعضکم بعضا أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و گفته اند حیوانی که مأکول اللحم بود وی را دو حالست یکی آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود گرفتن آن مباح و خوردن آن حلال و چون خود بمیرد پلید باشد و خوردن آن حرام از روی اشارت میگوید این نفس آدمی چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود یعنی که مقهور دین و مأمور شرع گردد و زیر بار طاعت معبد و مذلل شود آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود قرب او مباح است و صحبت او حلال دیدار او روح دل صحبت او شادی جان و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وی را حس نماند و در حدود شرع کوشش نکند این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام

و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتی است بر ذوق جوانمردان طریقت و بر مذهب سالکان راه حقیقت منخنقه اشارتست بکسی که خود را در بند آرزوها کند و سلاسل حرص بر دست و پای خویش نهد و رسن طمع در گردن خویش افکند تا کشته حرص و شهوت شود حرامست بر سالکان و مریدان راه این چنین کس رفتن و متابعت چنین کس کردن و موقوذة اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد تا دل وی در آن زخم و حبس بمیرد مردار طریقت گردد و صحبت وی حرام شود و متردیة اشارتست بآنکس که در وادی تفرقت افتد و هلاک شود و راه حقیقت گم کند و نطیحه اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند و سرو زند تا خصم وی چیره شود و زیر زخم مردارخوار مردار گردد و ما أکل السبع آنست که طلاب دنیا سر فرا آن کنند آن مردار است و جوینده آن همچون سگ مردار بجز سگ نخورد ...

... و أن تستقسموا بالأزلام ذلکم فسق هر معاملتی و مصاحبتی که نه بر اذن شرع و موافقت دین رود و مقصود در آن تحصیل دنیا و مراد نفس بود آن عین قمار است صورت آن مکر و خداع و حاصل آن فسق و فساد و سرانجام آن عقوبت و عذاب

الیوم أکملت لکم دینکم الآیة جعفر بن محمد ص گفت الیوم اشارتست بآن روز که مصطفی ص را بخلق فرستادند و تاج رسالت بر فرق نبوت وی نهادند و شادروان شرع او گرد عالم درکشیدند و بساط رحمت بگسترانیدند دود شرک با طی ادبار خود شده و رسوم و آثار کفر مندرس و مضمحل گشته و از چهار گوشه عالم آواز کوس دولت محمد عربی علیه افضل الصلوات برآمده که و قل جاء الحق و زهق الباطل

صلی الاله علی ابن آمنة الذی ...

میبدی
 
۲۶۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... روی علی بن ابی طالب ع أن النبی ص قال الملایکة لا تدخل بیتا فیه صورة و لا کلب و لا جنب

و روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص اتانی جبرییل ع فقال اتیتک البارحة فلم یمنعنی ان اکون دخلت الا انه کان علی الباب تماثیل و کان فی البیت قرام ستر فیه تماثیل و کان فی البیت کلب فمر برأس التمثال الذی علی باب البیت فیقطع فیصیر کهییة الشجرة و مر بالستر فیقطع فیجعل وسادتین توطیان و مر بالکلب فیخرج ففعل رسول الله ص

بو رافع میگوید چون جبرییل این سخن بگفت رسول خدا بمن فرمود که در خانهای مدینه بگرد و هر جا که سگ بینی بکش گفتا سگان را چندان که یافتم کشتم رسول خدا حرام کرد داشتن آن و فروختن و بهای آن ستدن و ذلک ...

... و روی أن ابا ثعلبة الخشنی جاء الی النبی ص فقال یا رسول الله ان ارضنا ارض صید فأرسل سهمی و اذکر اسم الله و أرسل کلبی المعلم و اذکر اسم الله و أرسل کلبی الذی لیس بمعلم فقال النبی ص ما حبس علیک سهمک و ذکرت اسم الله فکل و ما حبس علیک کلبک المعلم و ذکرت اسم الله فکل و ما حبس علیک کلبک الذی لیس بمعلم و أدرکته ذکاته فکل و ان لم تدرک ذکاته فلا تأکل

فکلوا مما أمسکن علیکم ای صدن لکم و اذکروا اسم الله علیه یعنی عند ارسال الجوارح خلاف است میان علما که کلب معلم چون یک بار اتفاق افتد که از فریسه خود چیزی بخورد بعد از آنکه بارها صیاد را نگه داشته باشد و از آن نخورده و طبیعت اصلی دست بداشته این یک بار که از آن بخورد باقی حلال است یا حرام یک قول شافعی آنست که حلالست و باین یک دفعه که از آن چیزی خورد حرام نگشت و معنی امساک از آن برنخاست و قول دیگر آنست که حرام است و این موافق مذهب ابو حنیفه است و بناء مسأله بر آنست که ترک اکل بنزدیک شافعی نه از شرایط امساک است و بنزدیک بو حنیفه از شرایط امساک است و هم چنین خلاف است در فریسهای پیش بنزدیک شافعی همه حلال اند قولا واحدا و بنزدیک بو حنیفه همه حرامند اما فریسه باز اگر چه از آن بخورد حلالست باتفاق

ثم قال و اتقوا الله ای فی اوامره و نواهیه إن الله سریع الحساب ...

... ابو حنیفه گفت قدر واجب مسح ربع سر است ابو یوسف گفت مسح نیمه سر شافعی گفت چندان که اسم مسح بر آن افتد کفایت باشد و فرض گذارده شود گفتا و این با باء تبعیض است چنان که گویند مسحت یدی بالمندیل فانه یسمی ماسحا و ان کان مسح بعضه

اما کمال مسح بمذهب شافعی در تکرار است و مذهب ابو حنیفه در استیعاب و حجت شافعی آنست که رسول خدا وضو کرد و مسح سر سه بار کشید بیک روایت آن گه چون فارغ شد گفت هذا وضویی و وضوء الانبیاء قبلی و وضوء خلیلی ابراهیم ع

قوله و أرجلکم إلی الکعبین مکی و ابو عمر و حمزه و ابو بکر و ارجلکم بخفض لام خوانند باقی بنصب خوانند آن کس که بنصب خواند گوید عطف است بر وجوهکم و أیدیکم و گوید در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین و امسحوا برءوسکم و دلیل این تقدیم و تأخیر هم از جهت خبر واضح است هم از جهت نظر اما خبر آنست که مصطفی ص گفت لا یقبل الله صلاة امری حتی یضع الطهور مواضعه فیغسل وجهه و یدیه و یمسح برأسه و یغسل رجلیه ...

... رسول خدا وضو برین ترتیب کرد و پس ازین صحابه و تابعین و سلف صالحین الی یومنا هذا همه چنین کردند و بخلاف این هیچ کس نقل نکرد دلیلی روشن است که این ترتیب که در وضو واجب دیده اند و مذهب مالک آنست که اگر ترتیب بعمد دست بدارد آن وضو بکار نیست و اعادت باید کرد و اگر بنسیان دست بدارد بر وی اعادت نیست و اختیار مزنی اینست

اما مذهب بو حنیفه و سفیان آنست که ترتیب در وضو سنت است نه واجب اگر بعمد یا بنسیان دست بدارد بر وی اعادت نیست و بر وفق مذهب ایشان واو موجب ترتیب نیست که واو بمعنی جمع است هم چنان که در آن آیت گفت إنما الصدقات للفقراء و المساکین الایة قالوا لا خلاف أن تقدیم بعض اهل السهام علی بعض فی الاعطاء جایز فکذلک هاهنا اما ما ورد من الاخبار فی فضل الوضوء

فقد روی عن النبی ص انه قال من توضأ فأحسن الوضوء خرجت خطایاه من جسده حتی تخرج من تحت اظفاره و قال اذا توضأ العبد المؤمن او المسلم فغسل وجهه خرج من وجهه کل خطییة نظر الیها بعینه مع الماء او مع آخر قطر الماء فاذا غسل یدیه خرج من یدیه کل خطییة بطشتها یداه مع الماء او مع اخر قطر الماء حتی یخرج تقیا من الذنوب و قال تبلغ الحلیة من المؤمن حیث یبلغ الوضوء و قال الطهور شطر الایمان و الحمد لله یملأ المیزان و سبحان الله و الحمد لله یملأن ما بین السماوات و الارض و الصلاة نور و الصدقه برهان و الصبر ضیاء و القرآن حجة لک او علیک

و عن عبد الرحمن بن سمرة قال خرج علینا رسول الله و نحن فی مسجد المدینة فقال لقد رأیت البارحة عجبا رأیت رجلا من امتی سلط علیه عذاب القبر فجاءه وضوءه فاستنقذ من ذلک و عن انس قال قال لی النبی ص یا بنی اسبغ الوضوء یزد فی عمرک و یحبک حافظاک یا بنی ان استطعت ان لا تزال علی وضوء فانه من اتاه الموت و هو علی وضوء اعطی الشهادة و قال ص استقیموا و لن تحصوا و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة و لا یحافظ علی الوضوء الا مؤمن

و إن کنتم جنبا فاطهروا ای اغتسلوا تطهر و اطهر یکی است روایت کنند از علی ع که گفت ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفی آمدند و گفتند یا محمد لماذا امر الله بالغسل من الجنابة و لم یأمر من البول و الغایط و هما اقذر من النطفة

یا محمد چونست که الله تعالی جنابت رسیده غسل فرمود و از وی نطفه پاک بیامد و محدث را نفرمود و از وی غایط پلید آمد رسول خدا گفت از آنکه آدم ع چون از آن درخت منهی بخورد و شهوتی و لذتی بباطن وی رسید و در عروق وی روان گشت فرزند آدم چون صحبت کند از زیر هر تایی موی او شهوتی حرکت کند رب العالمین غسل که واجب کرد تطهیر و تکفیر آن را واجب کرد و گفتند یا محمد چرا از جمله اعضاء چهار عضو مفرد کرد در وضو کردن گفت از بهر آنکه آدم چون خواست که از آن درخت بخورد روی بدان آورد و در آن نگرست رب العالمین روی شستن واجب کرد کفارت آن را پس بپای فرا آن رفت و اول قدمی که بنافرمانی برداشتند آن بود رب العزة پای شستن بفرمود تا کفارت آن باشد پس دست فرا کرد و بگرفت و بخورد دست شستن فرمود تطهیر آن را

پس چون تاج و حلل از وی بپرید دست زلت رسیده بر سر نهاد خدای تعالی مسح فرمود طهارت آن را پس چون آدم این فرمان بجای آورد و عضوها را طهارت داد خدای وی را توبت داد و گناهان وی بیامرزید و بر امت من فرض کرد تا کفارت گناهان ایشان باشد از وضو تا بوضو احبار چون این از مصطفی شنیدند همه صدق زدند و مسلمان شدند

و در فضیلت غسل مصطفی ص گفت در آن حدیث معروف رایت البارحة عجبا رأیت رجلا من امتی و النبیون قعود حلقا حلقا کلما دنا الی حلقة طرد فجاءه اغتساله من الجنابة و أخذ بیده فأقعده الی جنبی

و فی حدیث انس قال قال لی رسول الله ص یا بنی بالغ فی الغسل من الجنابة فتخرج من مغتسلک و لیس علیک ذنبا و لا خطییة قلت بابی و أمی فما المبالغة قال تبل اصول الشعر و تتقی البشرة ...

میبدی
 
۲۶۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... درین همت بودند که رب العالمین جبرییل را فرستاد بنماز خوف و درین آیت منت بر ایشان نهاد که دست دشمن از شما کوتاه کردم و شما را از مکر ایشان خبر دادم جابر بن عبد الله گفت که رسول خدا ص در بعضی سفرها بمنزل فرو آمد و یاران همه متفرق گشتند و رسول خدا سلاح که داشت از خود باز کرد و از درختی درآویخت و در سایه آن درخت بنشست اعرابیی بیامد و شمشیر رسول برگرفت و روی برسول نهاد و گفت من یمنعک منی رسول خدا گفت الله یمنعک منی

سه بار این سخن باز گفت پس اعرابی شمشیر در نیام کرد و هراسی بر وی افتاد و یاران فراهم آمدند و جبرییل در آن حال این آیت آورد

مجاهد و عکرمه و کلبی و مقاتل گفتند سبب نزول این آیت آن بود که قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند که قتال نکنند و یکدیگر را در دیات یاری دهند رسول ایشان را در دیات ایشان یاری دهد و ایشان رسول را در دیات مسلمانان یاری دهند پس دو مرد معاهد از بنی سلیم بدست مسلمانان کشته شدند اولیاء مقتول دیت طلب کردند رسول خدا برخاست و به یهود بنی النضیر شد و ابو بکر و عمر و عثمان و علی و عبد الرحمن عوف با وی بودند در پیش کعب اشرف شدند و بنی النضیر آنجا حاضر رسول خدا با ایشان استعانت کرد بدیت دو مرد بر مقتضای آن عهد که از پیش رفته بود ایشان در پذیرفتند و رسول خدا و یاران را در خانه بنشاندند و خود بخلوت باز شدند و مکر ساختند گفتند اگر هرگز بر وی ظفر یابیم امروز وقت آنست کیست که این کار را شایسته است عمرو بن جحاش بن کلیب گفت این کار منست و من مرد آنم آسیا سنگی عظیم بسر وی فرو گذارم و شما را ازو باز رهانم رفت با جماعتی و این مکر ساخته رب العالمین جبرییل را فرستاد و رسول را از آن مکر ایشان خبر کرد رسول ص برخاست و بیرون شد و علی ع را بر جای خود بداشت بر در آن سرای و خود سوی مدینه رفت پس ایشان نیز بیرون آمدند و از پی رسول برفتند رب العالمین در میان این قصه آیت فرستاد آن گه بر عقب این آیت خبر داد از بنی اسراییل هم چنان که این قوم عهد رسول را نقض کردند و پیمان شکستند بنی اسراییل که پدران ایشان بودند عهدی که با خدا بسته بودند نقض کردند و پیمانی که داشتند بشکستند و ذلک فی قوله تعالی و لقد أخذ الله میثاق بنی إسراییل یعنی فی التوراة الا یشرکوا به شییا و بالایمان بالله و ملایکته و کتبه و رسله و احلال ما احل الله لهم و تحریم ما حرم الله علیهم

و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا النقیب الرییس علی القوم لانه ینقب عن امورهم یبحث عنها و یستخبرها و یبین وجوهها این دوازده نقیب از دوازده سبط بودند از اولاد یعقوب از هر سبطی نقیبی و عدد اسباط فراوان هزاران بودند موسی چون خواستی که با بنی اسراییل بیعتی کند با ایشان بیعت کردی و عهد با ایشان بستی تا از هر نقیبی از سبط خویش بیعت ستدی و با ایشان عهد بستی و گفته اند این میثاق آنست که الله تعالی وعده داد موسی را که دیار شام و زمین مقدسه بموسی و قوم وی سپارد و جباران را که سکان آن زمین اند هلاک کند پس چون بمصر آرام گرفتند الله تعالی ایشان را فرمود که به اریحای شام روید و با جباران جنگ کنید که من خدای شماام شما را نصرت دهم و موسی را فرمود تا از دوازده سبط از هر سبطی نقیبی برگزیند که پیش رود وکیل در قوم خویش باشد و ایشان را بر وفاء عهد و امتثال فرمان داد موسی آن نقیبان را برگزید و چون بزمین کنعان رسیدند ایشان را بجاسوسی بفرستاد تا احوال جبابره بازدانند عوج عنق برایشان رسید گویند این عوج بالای عظیم داشت چنان که دست وی بقعر دریا رسیدی و ماهی بگرفتی و بحرارت قرص آفتاب آن را بریان کردی و بخوردی و گفته اند که بروزگار طوفان نوح که همه روی زمین آب گرفت و بهر کوهی و بالایی که در زمین بود آب برگذشت بدو زانوی عوج بیش نرسید و نوح او را بر کشتی ننشاند و گرد عالم میگشت و سه هزار سال عمر وی بود و بروزگار موسی او را هلاک کردند پس چون آن نقبا بر عوج رسیدند عوج ایشان را بگرفت و بخانه برد و با اهل خویش گفت اینان اند که بجنگ ما آمده اند چه بینی اگر من ایشان را بیک بار در زیر پای نهم و خرد کنم اهل وی گفتند ایشان را مکش تا باز گردند و قوم خود را بگویند که چه دیدند و از شما خبر دهند پس چون از دست عوج رهایی یافتند با یکدیگر گفتند و عهد بستند که با بنی اسراییل قصه عوج نگوییم

که ایشان بترسند و مرتد شوند و از قتال باز گردند بلی با موسی و هارون بگوییم تا ایشان تدبیر کار کنند پس باز گشتند آن عهد نقض کردند و هر نقیبی قوم خود را از قتال نهی کردند و بترسانیدند مگر کالب بن یوحنا و یوشع بن نون کالب نقیب سبط یهودا بود و یوشع نقیب سبط یوسف این است قصه دوازده نقیب و شکستن پیمان ایشان

و قال الله إنی معکم یعنی مع النقبا و قیل مع بنی اسراییل فی النصر لکم و الدفع عنکم اینجا سخن تمام گشت آن گه گفت لین أقمتم الصلاة یا معشر بنی اسراییل بحدودها و فروضها و اوقاتها و معانیها و خشوعها و آتیتم الزکاة المفروضة علیکم فی اموالکم و آمنتم برسلی کلهم و عزرتموهم ای نصرتموهم و قیل اعنتموهم بالسیف و التعزیر الادب فی غیر هذا الموضع و أقرضتم الله قرضا حسنا ای صادقا من کل انفسکم و هی کل نفقة یبتغی فیها وجه الله من النوافل و الفرایض لأکفرن عنکم سییاتکم و لأدخلنکم جنات تجری من تحتها الأنهار

ثم قال فمن کفر بعد ذلک منکم ای بعد العهد و المیثاق فقد ضل سواء السبیل ای اخطأ قصد الطریق گویند از این دوازده نقیب پنج ملک بخاستند که خدای را عز و جل طاعت دار بودند داود و سلیمان و طالوت و حرقیما و پسر وی و از آن هفت دیگر سی و دو جبار بخاستند که ملک از اهل حق بقهر بستدند و تباهکاری کردند و طاغی گشتند

فبما نقضهم میثاقهم ما صلت است توکید قصه را درافزود تقدیره فبنقضهم میثاقهم این پیمان شکستن آن بود که ایشان را گفته بودند و آمنتم برسلی و عزرتموهم مراد بآن محمد بود ایشان را ایمان دادن بدو و تعزیر و نصرت او فرموده بود و ازیشان پیمان ستده پیمان شکستند و بوی کافر شدند لعناهم یعنی چون پیمان بشکستند بر ایشان لعنت کردیم پس آن لعنت که بر ایشان بود بکافر شدن ایشان بعیسی مریم و گفته اند این لعنت جزیت بود که بر ایشان نهاد و قومی را ممسوخ کرد و جعلنا قلوبهم قاسیة و دلهاشان سخت کردیم و بقراءت حمزه و علی و جعلنا قلوبهم قسیة دلهایشان بهرج کردیم و نفایه و ناسره

یحرفون الکلم عن مواضعه ای یغیرون کلام الله عن جهته من آیة الرجم و نعت النبی و صفته ابراهیم نخعی گفت تحریف آن بود که در سخنان خدا که بایشان فرو آمده بود این کلمات بود یا ابناء احباری یا ابناء رسلی ایشان بنوشتند که یا ابناء ابکاری و در آثار بیارند که بنی اسراییل بکلمه ای کافر شدند که بتصحیف برخواندند قال الله تعالی لعیسی فی الانجیل انت نبیی و انا ولدتک ای ربیتک فحرفته النصاری و قرءوا انت نبیی و انا ولدتک و نسوا حظا مما ذکروا به ای ترکوا نصیبا مما امروا به فی کتابهم من اتباع محمد ص و اقامة الحدود و لا تزال تطلع علی خاینة منهم ای علی خیانة منهم کقوله تعالی لیس لوقعتها کاذبة ای کذب و خیانت اینجا معصیت است بآن نقض عهدها که کردند چنان که کعب اشرف کرد آن گه که به مکه شد و به ابو سفیان برساختند که بجنگ محمد شوند و نیز روز احزاب نقض عهد کردند و مشرکان را پشتی دادند در حرب محمد و آن روز که به بنی النضیر شدند بطلب دیت نقض عهد کردند و مکر ساختند

رب العالمین منت مینهد بر مصطفی ص که ما پیوسته از اسرار ایشان ترا خبر میدهیم و آن نقض عهد که میکنند و بر تو مکر میسازند با تو میگوییم تا بر اسرار ایشان مطلع میشوی آن گه گفت إلا قلیلا منهم مگر اندکی که این نقض عهد نکردند چون عبد الله سلام و اصحاب وی فاعف عنهم و اصفح إن الله یحب المحسنین اول ایشان را فرمود که این نقض عهد ایشان و معصیت ایشان در گذار و عفو کن پس بعاقبت این عفو و صفح منسوخ شد بآیت سیف ...

میبدی
 
۲۶۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... آن گه صفت محمد ص کرد و قرآن که کتاب وی است گفت قد جاءکم من الله نور نور اینجا پیغامبر است چنان که جای دیگر گفت نور علی نور ای نبی مرسل بعد نبی و از بهر آن او را نور نام کرد که چیزها روشن گرداند و حقیقت هر کار و هر چیز بهر کس نماید چنان که نور هر جای که بود روشنایی دهد گفتار و کردار دلها را روشنایی افزاید

و کتاب مبین اینجا قرآن است که در آن بیان حلال و حرام است و روشنایی دل و جان است و نجات خلق در پذیرفتن آن و کار کردن بآنست مصطفی ص گفت ان هذا القرآن من الله و هو النور المبین و هو الشفاء النافع فیه نبأ من قبلکم و خبر من بعدکم و حکم ما بینکم و هو الفصل لیس بالهزل من ترکه من جبار قصمه الله و من ابتغی الهدی فی غیره اضله الله و هو حبل الله المتین و هو الذکر الحکیم و هو الصراط المستقیم من قال به صدق و من عمل به اجر و من حکم به عدل و من دعا الیه هدی الی صراط مستقیم

و قال ص القرآن سبب طرفه بید الله عز و جل و طرفه بأیدیکم فتمسکوا به فانکم لا تضلون و لا تهلکون ابدا

و قال ابن عباس ضمن الله عز و جل لمن قرأ القرآن ان لا یضل فی الدنیا و لا یشقی فی الآخرة لقوله تعالی فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی و قال ابن مسعود من احب ان یعلم انه یحب الله و رسوله فلینظر فان کان یحب القرآن فانه یحب الله و رسوله و قیل لجعفر بن محمد ع لم صار الشعر و الخطب تمل اذا اعیدت و القرآن یعاد و لا یمل قال لان القرآن حجة علی اهل الدهر الثانی کما هو علی اهل الدهر الاول فلذلک ابدا هو غض جدید

یهدی به الله یعنی یهدی بکتابه المبین من اتبع ما رضیه الله من تصدیق محمد ص سبل السلام ای دین الله عز و جل و هو الذی شرع لعباده و بعث به رسله میگوید خدای تعالی باین قرآن راه نماید بنده ای را که بر پی رضاء حق ایستد و آن کند که الله پسندد از تصدیق محمد ص و ایمان آوردن بوی راه نماید او را بدین خداوند عز و جل آن دینی که بندگان را بآن فرمود و پیغامبران را بآن فرستاد و آن دین حنیفی است و ملت اسلام و شریعت مصطفی باین قول سلام اینجا نام خداوند است عز و جل و درست است خبر از مصطفی ص که گفت اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت یا ذا الجلال و الاکرام

و مصطفی ص روزی عایشه را گفت هذا جبرییل یقرأ علیک السلام فقالت عایشة الله السلام و منه السلام و علی جبرییل السلام و معنی سلام در نام خداوند عز و جل بی عیب است دور از کاستن و افزودن و از حال گشتن و بدریافت وی رسیدن و روا باشد که سلام اندرین آیت بمعنی سلامت بود یعنی سبل السلامة التی من سلکها سلم فی دینه و دنیاه راه نماید خدای او را راهی که سلامت دین و دنیای وی در آن باشد

و یخرجهم من الظلمات إلی النور و او را از ظلمات کفر بنور ایمان درآرد باذنه یعنی بأمره و توفیقه و ارادته و یهدیهم إلی صراط مستقیم صراط نامی است راه را دیدنی و نادیدنی دیدنی خود محسوس است و نادیدنی اسلام و سنت است

لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم این در شأن ترسایان نجران فرو آمد و ایشان فرقه یعقوبیه اند گفتند عیسی پسر خداست رب العزة گفت جل جلاله یا محمد ایشان را گوی فمن یملک ای من یقدر ان یدفع من عذاب الله شییا اذا قضاه کیست آن کس که چون خدا بر سر خلق عذابی قضا کند چیزی از آن عذاب دفع تواند کرد اگر خواهد که عیسی را و مادر وی را و جمله اهل زمین را عذاب کند که تواند که آن باز دارد پس خدایی را کی شاید آن کس که عذاب از خود و دیگران دفع نتواند آن گه گفت و لله ملک السماوات و الأرض و ما بینهما یعنی ما بین هذین النوعین من الاشیاء گفته اند که خزاین آسمان باران است و خزاین زمین نبات میگوید هر دو ملک و ملک ماست و هر چه میان هر دو آفریده از بندگان و غیر ایشان یخلق ما یشاء این دفع آن شبهت است که ترسایان را افتاد در کار عیسی و آمدن وی از مادر بی پدر میگوید آن را که خواهد آفریند چنان که خواهد بر مشیت و ارادت خویش اگر خواهد بی پدر آفریند چون عیسی و اگر خواهد بی پدر و مادر آفریند چون آدم وی بر همه چیز قادر است و توانا

و قالت الیهود و النصاری نحن أبناء الله و أحباؤه سخن درین آیت متداخل است ترسایان ابناء گفتند و جهودان احبا ترسایان گفتند که عیسی پسر خداست و مادر وی از ماست خبر از جماعت بیرون داد هر چند که مراد بآن عیسی استو جهودان گفتند نحن اولیاء الله من دون الناس ما خاصه دوستان خداییم بیرون از همه مردمان ناس اینجا مصطفی ص است و عرب و گفته اند که ترسایان از آنجا گفتند که نحن أبناء الله که عیسی ع گفته اذا صلیتم فقولوا یا ابانا الذی فی السماء تقدس اسمک و این بمعنی قرب است و بر و رحمت یعنی ای خداوندی که با نیکان بندگان بمهربانی و نزدیکی چنانی که پدر مهربان بر فرزند و آن گه با مسلمانان میگفتند و الله ان کتابنا لقبل کتابکم و ان نبینا لقبل نبیکم و لا دین الا دیننا و لا نبی الا نبینا و انا نحن اهل العلم القدیم فلیس احد افضل منا و روا باشد که اینجا ضمیری نهند یعنی نحن ابناء رسله رسول خدا ایشان را بیم داد و بعقوبت حق بترسانید ایشان گفتند ما پسران پیغامبران اوایم ما را عذاب نکند ...

... یا أهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم یعنی اعلام الهدی و شرایع الدین علی فترة من الرسل از میلاد عیسی ع تا بمیلاد محمد ص گفته اند که ششصد سال بود و بروایتی پانصد و شصت سال و بروایتی چهارصد و سی و اند سال و تا بروزگار عیسی پیغامبران پیوسته آمدند پس یکدیگر تا برفع عیسی پس از آن بریده گشت و روزگار فترت بود تا بوقت بعثت محمد ص قومی گفتند پس عیسی سه پیغامبر دیگر از بنی اسراییل بودند و ایشانند که رب العزة در سورة یس قصه ایشان گفت إذ أرسلنا إلیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث

أن تقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر یعنی لیلا تقولوا محمد را که بشما فرستادیم بآن فرستادیم تا فردا نگویید که بما هیچ بشیر و نذیر نیامد آن گه مصطفی ص بشما آمد هم بشیر است و هم نذیر بشیر بالجنة نذیر من النار بشیر بالمؤمنین و نذیر للجاحدین مصطفی ص را در قرآن بیست نام است بده فایده در دو قرین یکدیگر دو نام تصریح است و آن را اسم علم گویند و هو محمد و احمد یقول الله تعالی محمد رسول الله یأتی من بعدی اسمه أحمد و دو نام تعظیم است و هو الرسول و النبی یقول الله تعالی یا أیها النبی یا أیها الرسول و دو نام شفقت است و مهربانی و هو الرؤف و الرحیم لقوله تعالی بالمؤمنین رؤف رحیم و دو نام است بشارت و نذارت را و هو البشیر و النذیر لقوله تعالی إنا أرسلناک بالحق بشیرا و نذیرا و دو نام است دعوت و هدایت را و هو الداعی و الهادی لقوله تعالی و داعیا إلی الله بإذنه و لکل قوم هاد و دو نام است نفع امت را و هو النور و السراج لقوله تعالی قد جاءکم من الله نور و قال تعالی و سراجا منیرا و دو نام است ظهور حجت را بر دشمنان و معاندان و هو البرهان و البینة لقوله تبارک و تعالی قد جاءکم برهان من ربکم و قال تعالی حتی تأتیهم البینة رسول من الله و دو نام تکریم است خصوصیت وی را و هو العبد و الکریم لقوله تعالی و تقدس أسری بعبده و قال تعالی إنه لقول رسول کریم و دو نام است بر طریق اشارت از محض معرفت و هو المزمل و المدثر لقوله تبارک و تعالی یا أیها المزمل یا أیها المدثر و دو نام است بر سبیل کنایت در عین مباسطت اظهار عزت وی را و هو طه و یس

روی ابو ذر قال قلت یا رسول الله هل سماک الله عز و جل فی شی ء من الکتب قال نعم یا با ذر سمانی الله فی التوراة یحید و فی الزبور الماحی و فی الانجیل احمد و فی القرآن محمدا قلت یا رسول الله لم سمیت یحید قال لانی احید بأمتی عن النار قلت لم سمیت الماحی قال محا الله عز و جل بی الاوثان عن جزیرة العرب قلت لم سمیت احمد قال حمدنی الامم کلها قلت لم سمیت محمدا قال أنا محمود فی اهل السماوات و محمود فی اهل الارض ...

... و عن ابی سعید الخدری عن النبی ص قال کان بنو اسراییل اذا کان لاحدهم خادم و امرأة و دابة یکتب ملکا و قال ابن عباس و مجاهد و الحسن من کان له بیت و امرأة و خادم فهو ملک ضحاک گفت بنی اسراییل را ملوک از آن گفت که خانهای فراخ داشتند و آب روان در آن قال و من کان مسکنه واسعا و فیه ماء جار فهو ملک قتاده گفت ملک ایشان آن بود که خدم و حشم ساختند و از فرزندان آدم اول کسی که حشم ساخت ایشان بودند و جعلکم ملوکا یعنی و جعل فیکم ملوکا و آتاکم ما لم یؤت أحدا من العالمین من فلق البحر و المن و السلوی و تظلیل الغمام و غیر ذلک

یا قوم ادخلوا الأرض المقدسة یعنی المطهرة سمیت مقدسة لانها قدست من الشرک و جعلت مسکنا للانبیاء و یتقدس فیها من الذنوب گفته اند زمین مقدسه زمین شام است سر تا سر آن مصطفی ص گفت طوبی للشام قیل لأی ذلک یا رسول الله قال لان ملایکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها و قال ص اللهم بارک لنا فی شامنا اللهم بارک لنا فی یمننا قالوا یا رسول الله و فی نجدنا فقال هنالک الزلازل و الفتن و بها یطلع الشیطان و قال ص ستخرج نار من حضرموت تحشر الناس قلنا یا رسول الله ما تأمرنا قال علیکم بالشام سیصیر الامر أن تکونوا جنودا مجندة جند بالشام و جند بالیمن و جند بالعراق فقال رجل یا رسول الله خر لی ان ادرکت ذلک قال علیکم بالشام فانها خیرة الله من ارضه یجتبی الیها خیرته من عباده یا اهل الاسلام علیکم بالشام فان صفوة الله من ارضه الشام فان الله قد تکفل لی بالشام و اهله

مجاهد گفت زمین مقدسه آن بقعه است که طور بر آن است کلبی گفت زمین دمشق و فلسطین و بعضی اردن است و قال عبد الله بن مسعود قسم الخیر عشرة اجزاء فجعل منه تسعة بالشام و واحد بالعراق و قسم الشر عشرة فجعل منه تسعة بالعراق و واحد بالشام قال و نزل حمص الشام سبع مایة من اصحاب رسول الله ص فیهم سبعون بدریا التی کتب الله لکم یعنی کتب فی اللوح المحفوظ انها مساکن لکم و قال السدی ای امرکم الله ان تدخلوها

گفته اند این فرمان به بنی اسراییل پس غرق فرعون بود که ایشان را فرمودند که از زمین مصر بزمین قدس شوند و زمین قدس آن گه بقیه عمالقه داشت قومی بودند با شخصهای عظیم و بالاهای بلند و بطشتها و قوتها و کس دیده اند از شان که پنج تن از بنی اسراییل در کف دست بگرفته بود و زمین قدس زمینی بود با نعمت فراخ و میوه های نیکو وهب منبه گفت انار بود چنان که پنج تن از بنی اسراییل در زیر پوست نیم انار میشدند و انگور بود چنان که یک خوشه به بیست کس بر میگرفتند و در آن زمین اریحاست که هزار دیه دارد در هر دهی هزار بستان در آن میوه های الوان

و لا ترتدوا علی أدبارکم ای لا ترجعوا کفارا فتنقلبوا خاسرین

میگوید طاعت دارید و فرمان برید و پس از آنکه ایمان آورید بکفر بازمگردید که زیان کاران باشید و قیل لا ترتدوا علی أدبارکم ای لا ترجعوا وراءکم بترککم الدخول میگوید روید در زمین قدس و نبادا که به پس باز گردید و در نشوید که آن گه زیانکار گردید کلبی گفت ابراهیم خلیل ع بر کوه لبنان شد وی را گفتند در نگر یا ابراهیم چنان که دیده تو بآن رسد آن زمین مقدس است و بعد از تو بمیراث بفرزندان تو دادیم قالوا یا موسی إن فیها قوما جبارین چون آن دوازده نقیب که موسی ایشان را بجاسوسی فرستاده بود بازگشتند و آنچه دیده بودند با موسی بگفتند موسی ایشان را گفت این کار پنهان دارید آنچه دیدید بر بنی اسراییل اظهار مکنید که ایشان چون آن بشنوند بد دل شوند و بترسند و از قتال باز ایستند ایشان رفتند و بر خلاف قول موسی هر کس باقرین خود بگفتند بنی اسراییل چون آن بشنیدند همه آواز برآوردند و گریستن در گرفتند گفتند یا لیتنا متنا فی ارض مصر و لیتنا نموت فی هذه البریة و لا یدخلنا الله ارضهم فیکون نساؤنا و اولادنا و اموالنا غنیمة لهم پس رفتند و خود را پیش روی ساختند تا با زمین مصر روند اینست که رب العالمین گفت قالوا یا موسی إن فیها قوما جبارین و إنا لن ندخلها حتی یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون چون ایشان همت کردند که باز گردند موسی و هارون هر دو بسجود در افتادند و خدای را عز و جل ثنا گفتند و در وی زاریدند و آن دو مرد دیگر گفتند که رب العالمین از ایشان خبر داد قال رجلان یکی یوشع بن نون ابن افراییم بن میشی بن یوسف و دیگر کالب بن یوفنا داماد موسی بخواهر وی مریم و گفته اند یوشع از سبط ابن یامین بود و کالب از سبط یهودا

من الذین یخافون ای یخافون الله فی مخالفة امره أنعم الله علیهما بالتوفیق و الیقین این دو مرد گفتند که در روید از در این شهر و باک مدارید و مترسید ازین جباران که ایشان جسمهای قوی دارند و دلهای ضعیف و پشت بخداوند خویش باز کنید اگر مؤمنان اید و یقین دانید که خدای تعالی شما را نصرت دهد که الله موسی را وعده نصرت داده و وعده خود با پیغامبران خویش خلاف نکند

ایشان هم چنان بر سر مخالفت و معصیت خویش میبودند و میگفتند یا موسی إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فیها فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون ای فاذهب انت فقاتل و ربک فی الدفع عنک و النصر لک علیهم إنا هاهنا قاعدون انا لا نستطیع قتال الجبارین و قال بعضهم کان هارون اکبر من موسی و کان محبا معظما فی بنی اسراییل و کأنهم قالوا فاذهب انت و کبیرک یعنی هارون فقاتلا کقوله تعالی معاذ الله إنه ربی أحسن مثوای ای سیدی و کبیری

روی ان النبی ص قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت انی ذاهب بالهدی فناحره عند البیت

فقال المقداد بن اسود اما و الله لا نقول کما قال قوم موسی فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک و لو خضت بحرا لخضنا معک و لو تسنمت جبلا لعلوناه معک و لو ذهبت بنا الی برک الغماد لتابعناک فلما سمعها اصحاب رسول الله ص بایعوه علی ذلک و رأیت رسول الله اشرق وجهه لذلک و سره موسی چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش دعا کرد گفت رب إنی لا أملک إلا نفسی و أخی یعنی و اخی ایضا لا یملک الا نفسه و قیل معناه لا املک الا نفسی و لا املک الا اخی و این از بهر آن گفت که برادر وی مطیع وی بود و کان یملک طاعته موضع اخی بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب

فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین ای باعد بیننا و بین القوم العاصین الذین عصوا ان یقاتلوا عدوهم ای لا تجعلنی و أخی فی جملتهم پس وحی آمد بموسی که یا موسی اکنون که عصیان نمودند و تو ایشان را فاسقان نام کردی ایشان را عذاب فرو گشایم و همه را هلاک کنم و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب موسی بزارید در الله و گفت خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش بار خدایا در گذار و عفو کن از ایشان باشد که از صلب ایشان فرزندانی آیند که از فرمانبرداری بنگردند رب العالمین گفت یا موسی مرادت بدادم اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند و این بیابان برایشان حرم ساختم و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید گفته اند که شش فرسنگ بود بعرض و دوازده فرسنگ بطول و بروایتی نه فرسنگ بعرض و سی فرسنگ بطول و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه و شبانگاه هم بآن منزل اول بودند و گفته اند که در روز محبوس بودند و در شب میرفتند از اول شب تا بامداد میرفتند بامداد هم بمقام اول شب بودند پس بموسی نالیدند و موسی دعا کرد تا رب العزة من و سلوی بایشان فرو فرستاد و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر کودک که میزاد با جامه میزاد چندان که وی را دربایست بود و چنان که کودک میبالید جامه با وی میبالید و چون آب خواستند موسی دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت فذلک قوله قد علم کل أناس مشربهم

نفری عظیم بودند ششصد هزار میگویند که مرد مقاتل بود در ایشان و جمله در تیه فرو شدند مگر دو مرد یوشع بن نون و کالب بن یوفنا و هارون و موسی هر دو در تیه فرو شدند بیک روایت و موسی یوشع را خلیفه خود کرد بر بنی اسراییل چون مدت چهل سال بسر آمد یوشع لشکری فراهم کرد از بنی اسراییل از فرزندان ایشان که معصیت نکرده بودند و پس ایشان خاسته بودند به اریحا شده بجنگ جباران و رب العالمین جل جلاله آن فتح بدست ایشان برآورد و آن جباران بدست بنی اسراییل بتأیید و نصرت الله همه کشته شدند چنین گویند که روز آدینه جنگ بود نماز شام درآمد آفتاب فرو شده که هنوز قومی از آن جباران مانده بودند و روز شنبه ایشان را دستوری جنگ نبود ترسیدند که اگر فایت شود آن نفر باقی بمانند و بدست ایشان عاجز گردند دست برداشت یوشع و گفت اللهم ازدد الشمس علی آن گه گفت بار خدایا آفتاب در طاعت تو و من در طاعت تو باز آر این آفتاب تا تمام بسر برم فرمان برداری تو آفتاب بفرمان حق باز آمد و یک ساعت در آن روز بیفزود تا آن جباران همه کشته شدند و زمین شام یک سر بنی اسراییل را مسلم گشت

تواریخیان گفتند عمر موسی صد و بیست سال بود بیست سال در ملک افریدون و صد سال در ملک منوچهر و بروایتی دیگر عمر موسی هشتاد و نه سال بود و عمر هارون هشتاد و هشت سال بیک سال هارون پیش از موسی برفت عمر بن میمون گفت هر دو در تیه فرو شدند و وفات هارون چنان بود که موسی و هارون هر دو در غاری نشسته بودند ناگاه فرمان حق بهرون رسید کالبد وی از روح خالی گشت ...

... از وجهی دیگر نقل کرده اند وفات هارون و هو الاصح روی جابر بن عبد الله قال قال رسول الله ص خرج موسی و هارون حاجین او معتمرین فلما کانا بالمدینة مرض هارون فخاف علیه موسی ان یموت بالمدینة فتشتبه الیهود قال فنقله الی احد فمات باحد فقبره باحد

این خبر دلالت کند بر قول ایشان که گفتند موسی و هارون هر دو از تیه بیرون شدند و فتح اریحا و قتل جباران بدست موسی بود و یدل علیه ایضا اجماع العلماء ان عوج بن عنق قتله موسی ع و أما وفاة موسی فالصحیح فی ذلک ما

روی ابو هریرة قال قال النبی ص جاء ملک الموت الی موسی لیقبض روحه

میگوید ملک الموت بر موسی رفت تا معالجه قبض روح وی کند بفرمان حق موسی گفت ما جاء بک بچه آمدی چه ترا آورد اینجا بنزدیک من ای مرید حضرت

گفت آمده ام تا قبض روح تو کنم گفتا لطمه ای بر روی وی زد دیده وی بر افکند ملک الموت بحضرت احدیت بازگشت گفتا بار خدایا خود می بینی که موسی دیده من چه کرد وی مرگ می نخواهد و مرا قبض روح وی می فرمایی بار خدایا اگر نه کرامت وی بودی و آنکه میدانم که بنده عزیز است بر درگاه تو من کاری دشخوار ازین مرگ بسر وی فرو آوردمی رب العزة آن دیده وی بوی باز داد آن گه گفت باز گرد و او را مخیر کن میان مرگی و زندگانی و با وی بگو دست خویش بر پشت گاو نه چندان که عدد مویها است در زیر دست تو ترا زندگی میدهم اگر میخواهی باز آمد و پیغام خدای بگزارد موسی گفت ثم ما ذا بعد هذا البقاء پس ازین بقا پس ازین روزگار زندگی چه خواهد بود گفت مرگ گفت پس هم اکنون اولی تر آن گه گفت بار خدایا اگر ناچار است باری بزمین مقدسه خواهم پس در زمین مقدسه رفت در صحرایی میشد سه کس را دید که گوری میشکافتند و لحد آن میپرداختند موسی آنجا برگذشت در آن گور نگرست گفت این از بهر که راست میکنید گفتند از بهر مردی که قد و بالای وی همچون قد و بالای تو است اگر تو فرو شوی تا اندازه آن بدانیم نیکو بود موسی فرو شد و خویشتن را در آن لحد فرو کشید بفرمان الله آن گور فراهم شد مصطفی ص گفت لو کنت ثمة لأریتکم قبره الی جنب الطریق بجنب الکثیب الاحمر

بروایتی دیگر گفته اند که موسی صومعه ای ساخته بود و از خلق عزلت گرفته و بعبادت الله مشغول گشته مادر داشت و عیال و فرزندان و هر بچهل روز ایشان را زیارت کردی روزی ملک الموت خود را بوی نمود سلام کرد و جواب شنید

موسی بدانست که ملک الموت است گفت جیت تقبض روحی آمدی تا قبض روح ما کنی گفت آری ما را فرستادند تا قبض روح تو کنیم اگر خواهی موسی سر بر زمین نهاد گفت خداوندا چندان زمان ده که مادر را و عیال را باز بینم و ایشان را وصیتی کنم وی را زمان دادند و بر مادر آمد و زودتر از آن بود که هر بار وعده زیارت بودی گفت ای جان مادر چونست که این بار زودتر آمدی و نه بوقت خویش آمدی

گفت یا اماه باضطرار آمدم نه باختیار روزگار عمرم برسید و اجل در رسید اینک برید مرگ بر پی ما و راه حیات فرو گرفت بر ما آمدم تا شما را وداع کنم که نیز شما را تا بقیامت نه بینم مادر گفت ای پسر نگر تا بقیامت ما را فراموش نکنی و با خود ببهشت بری موسی گفت بدان شرط که وصیت من بر کار گیری

خدای را طاعت دار باشی و درویشان را نوازی و فرزندانم را نیکوداری این سخن بگفت آن گه بگریست و زار بنالید فرمان آمد از حضرت عزت که این گریستن از بهر چیست از بهر آمدن است بحضرت ما موسی گفت بار خدایا دلم باین ضعیفکان و عیالکان مشغولست فرمان آمد یا موسی عصا بر زمین زن عصا بر زمین زد

زمین شکافته شد سنگی پدید آمد عصا بر آن سنگ زد سنگ شکافته شد از میان آن سنگ کرمکی بیرون آمد برگی سبز در دهن داشت خدای گفت یا موسی این کرمک را درین موضع ضایع نکنم فرزندان ترا ضایع چون کنم آن گه با ملک الموت در مناظره آمد گفت جان من از کدام عضو برخواهی داشت گفت از دست گفت دستی که الواح تورات بوی گرفته ام گفت از پای گفت پایی که از وی بمناجات حق رفته ام گفت از زبان گفت زبانی که با الله بدان سخن گفته ام گفت یا موسی مگر خمر خورده ای گفت نخورده ام گفت دمی بمن ده تا بدانم موسی دمی بوی دمید رب العالمین روح پاک وی با آن دم بیرون آورد کالبد موسی خالی گشت ...

میبدی
 
۲۶۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا و او را بزمین عدن برد از دیار یمن ابلیس او را گفت تو ندانی که آتش چرا قربان هابیل بخورد و قربان تو نخورد از بهر آنکه وی خدمت و عبادت آتش کرد تو نیز آتشی بساز تا ترا و جفت ترا معبود بود آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد و آتشگاهی بساخت

اول کسی که آتشگاه ساخت و آتش پرستید وی بود رب العزة فرشته ای بر وی گماشت تا پای راست وی با سرین چپ وی بست و پای چپ وی با سرین راست بست و استوار کرد و او را محکم ببست آن گه او را در آفتاب گرم افکند و هفت حظیره آتش گرد وی درآورد و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد پس از آن وحی آمد از حق جل جلاله که اخسفی به قابیل را بزمین فرو بر زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد قابیل فریاد کرد و رحمت خواست رب العزة گفت ویحک انما اضع رحمتی علی کل رحیم من رحمت بر رحیمان کنم الراحمون یرحمهم الرحمن ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السماء دیگر باره فرمان آمد بزمین که وی را فرو بر تا بنیمه تن فرو شد سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر فرو شد و تا بقیامت فرو میشود

و گفته اند که این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و نای و بربط و چنگ و امثال آن و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد و نسل ایشان بریده شد و نسل شیث پیوسته گشت مصطفی ص گفت لا تقتل نفس مسلمة الا کان علی ابن آدم کفل من دمه لانه اول من سن القتل و قال ص حین سیل عن یوم الثلاثاء فقال یوم دم

قالوا و کیف یا رسول الله قال فیه حاضت حواء و قتل ابن آدم اخاه ...

... إلا الذین تابوا یعنی تابوا من الشرک و رجعوا من الکفر و آمنوا و اصلحوا من قبل أن تقدروا علیهم فتعاقبوهم فاعلموا أن الله غفور رحیم لا سبیل علیهم بشی ء من الحدود التی ذکرها الله فی هذه الایة و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فی حال کفره لا فی مال و لا فی دم میگوید مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند و ایشان را عقوبت کنید کس را بر ایشان راهی نه و حدی برایشان لازم نه اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت الله در ایشان رسید لقوله تعالی إن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و قال النبی ص الاسلام یهدم ما قبله

این حکم مشرکان است ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلف اند و احوال در آن مختلف است اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد و بر وی ظفر یافته آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وی بازندارد و تغییر در آن نیارد و گر پیش از آن توبت کند حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص هیچ چیز از وی اسقاط نکند اما حقوق الله تعالی بر دو ضربست بعضی از آن بمحاربت مخصوص است و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل این همه بیفتد و بعضی آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر این دو قولی باشد بیک قول بیفتد و بیک قول نه سدی گوید اگر محاربی بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستی بود یا کسی برو ظفر یابد خود بازآید و توبت کند و امان جوید او را توبت پذیرند و امان دهند و بجنایات گذشته او را نگیرند گفتا و دلیل برین قصه علی الاسدی است مردی محارب بود راهزن فراوانی از خون و مال مسلمانان در گردن وی و ایمه و عامه پیوسته در طلب وی بودند و بر وی ظفر می نیافتند آخر روزی کسی را دید که این آیت میخواند قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم آن بر دل وی اثر کرد و همچون مرغ نیم بسمل باری چند در خاک بغلطید سلاح بیفکند و برخاست و در مدینه شد اندر میانه شب بوقت سحر غسلی برآورد و بمسجد رسول خدا شد و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد آن گه فرا پیش بو هریره شد و جماعتی یاران مصطفی ص حاضر بودند گفت یا باهریره منم فلان مرد گنهکار جیت تایبا من قبل ان تقدروا علی و الله عز و جل یقول إلا الذین تابوا من قبل أن تقدروا علیهم فاعلموا أن الله غفور رحیم بو هریره گفت راست گفتی کس را بر تو دست نیست و کس را بر تو تبعت نیست پس بو هریره دست وی گرفت و پیش مروان حکم برد که روزگار امارت وی بود و قصه وی بگفت مروان او را بنواخت و گفت کس را بر تو دست نیست پس آن مرد بغزا شد و در بحر روم غرق گشت رحمه الله

میبدی
 
۲۶۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق الایة قصه دو برادر است از یک پدر یکی صاحب دولت بر بساط ولایت در منزل قربت نسیم مشاهدت یافته و از یاد خود با یاد حق پرداخته و آن دیگر برادر از بی دولتی در مغاک وحشت و مذلت افتاده و گرد بیگانگی بر رخسار تاریک وی نشسته و نامش سر جریده اشقیا گشته

چه توان کرد کار نه بآنست که از کسی کسل آید وز کسی عمل کار بآنست که تا خود چه رفت در ازل مثال آن دو برادر از یک پدر دو شاخ است از یک درخت یکی شیرین و یکی تلخ تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد و تلخ را جرمی نبوده که تلخ آمد شیرین را هنری نبوده که شیرین آمد آن بارادت آمد و این بمشیت نه آن را علت بود نه این را وسیلت

پیر طریقت گفت الهی آن را که نخواستی چون آید و او را که نخواندی کی آید ناخوانده را جواب چیست و ناکشته را از آب چیست تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنار است آری نسب نسب تقوی است و خویشی خویشی دین مصطفی ص سلمان را نسب تقوی درست کرد و او را در خود پیوست گفت سلمان منا اهل البیت من اراد أن ینظر الی عبد نور الله قلبه فلینظر الی سلمان و بو لهب عم رسول بود ببین تا از نسب قریش و قرابت رسول او را چه سود بود تا بدانی که کار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت ...

... چون بزیر یک ردا فرعون داری صد هزار

پیر طریقت جوانمردی را پند میداد و نصیحت میکرد که ای مسکین تا کی میروی و رداء مخالفت بر دوش دیر است تا اجل ترا میخواند یک بار با او نیوش ای عاشق بر شقاوت خویش بر خود بفروخته مایه خویش پیش از دیدار عزراییل یک روز بیدار گرد پیش از هول مطلع یک لحظه هشیار گرد شعر

پیش از آن کین جان عذرآور فرو ماند ز نطق ...

میبدی
 
۲۶۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... و روی اذا فرغ الله من القضاء بین عباده و اراد أن یخرج من النار من اراد ان یخرجه ممن کان یشهد ان لا اله الا الله امر الملایکة أن یخرجوا من کان یعبد الله فیخرجونهم و یعرفونهم بآثار السجود و حرم الله علی النار ان تأکل اثر السجود فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود فیخرجون من النار قد امتحشوا و عادوا حمما فیصب علیهم ماء الحیاة فینبتون کما تنبت الحبة فی حمیل السیل

این اخبار صحاح دلیلهای روشن اند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند

گرچه گنهکار و بد کردار بود چون اصل توحید و مایه ایمان بر جای بود اگر چه اندکی باشد رب العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند و کرم خود بخلق نماید قومی را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند در خبر است که گویند ربنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلون و یحجون فادخلتهم النار خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند و روزه داشتند و حج کردند اکنون ایشان را بدوزخ فرستادی رب العزة گوید روید و هر که را بصورت شناسید بیرون آرید که صورتهاشان برجاست ...

... و حجت شافعی خبر صحیح است قال النبی ص لا تقطع ید السارق الا فی ربع دینار فصاعدا

و آنکه در آن شبهتی نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند و نه مال پدر بود یا اجداد وی و نه مال هم جفت بود بیک قول و آنکه یک نصاب بیک بار تنها بی شریکی از حرز بیرون آورده یا دو نصاب بدو کس چون این شرایط در وی مجتمع گشت دست راست وی ببرند از آنجا که مفصل کف است پس اگر باز آید دوم بار پای چپ وی ببرند اگر بازآید سیوم بار دست چپ وی ببرند اگر بازآید چهارم بار پای راست وی ببرند لما

روی ابو هریرة أن النبی ص قال فی السارق ان سرق فاقطعوا یده ثم ان سرق فاقطعوا رجله ثم ان سرق فاقطعوا یده ثم ان سرق فاقطعوا رجله

پس اگر پنجم بار دزدی کند درست آنست که بر وی قتل نیست و در شرع بر وی جز از تعزیر حدی نیست پس چون حد بر وی راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وی واجب است اگر درویش باشد و اگر توانگر اما بمذهب کوفیان تاوان بر وی نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جای بود که بخداوند خویش باز دهند و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه بعد از آنکه با امام افتاد و حد واجب شد آن حد بنیوفتند بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وی بدزدیدند صفوان دزد را بگرفت و پیش رسول خدا برد رسول بفرمود تا دست وی ببرند صفوان گفت یا رسول الله او را نه بدین آوردم آن ردا بصدقه بوی دادم

رسول خدا گفت فهلا قبل أن تأتینی به ...

... قال صدقت

ابن صوریا چون جواب مسایل شنید مسلمان گشت گفت اشهد أن لا اله الا الله و هذا رسول الله النبی الامی العربی الذی بشر به المرسلون پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول رب العزة گفت جل جلاله و من یرد الله فتنته ای ضلالته و کفره فلن تملک له من الله شییا لن تدفع عنه عذاب الله این بر معتزله و قدریه حجتی روشن است که رب العزة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید أولیک الذین لم یرد الله أن یطهر قلوبهم ای یصلح قلوبهم و یهدیهم لهم فی الدنیا خزی للمنافقین بهتک السر و للیهود بالقتل و النفی و لهم فی الآخرة عذاب عظیم دایم کثیر

سماعون للکذب یعنی یسمعون منک لیکذبوا علیک فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا این هم صفت جهودانست أکالون للسحت حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند رشوت میستدند از آن سادة خویش تا بدان نبوت محمد ص از عامه خود پنهان میداشتند سحت در لغت عرب استیصالست و اسحات هم چنان فیسحتکم بعذاب بفتح الیاء و ضمه ازین باب است ...

... إن الله یحب المقسطین معنی قسط عدلست عرب گویند اقسط ای ازال الجور و عدل مقسطان دادگرانند و صح فی الخبر ان المقسطین عند الله یوم القیامة علی منابر من نور عن یمین الرحمن عز و جل و کلتا یدیه یمین هم الذین یعدلون فی حکمهم و اهالیهم و ما ولوا

مصطفی ص در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد مردی بود نام وی حرقوس بن زهیر گفت یا رسول الله اعدل فانک لم تعدل رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد اثر آن سخن در روی پدید آمد گفت ان لم اعدل فمن الذی یعدل و جبرییل عن یمینی و میکاییل عن شمالی فقال عمر یا رسول الله ایذن لی اضرب عنقه فقال دعه فانی لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه

و کیف یحکمونک و عندهم التوراة سیاق این سخن بر طریق تعجیب است میگوید این جهودان ترا چگونه حاکم کنند و حکم تو چون پسندند و عندهم التوراة فیها حکم الله و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان و حکم من در میان رجم در آن روشن و خود میدانند و اینک ترا حاکم میسازند نه از آنست که بر تو وثوق دارند که آن طلب رخصت است که میکنند نه بینی که پس از تحکیم از تو برمیگردند و حکم تو بر رجم می نپذیرند ...

میبدی
 
۲۶۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... روی ان النبی ص قال آخر من یخرج من النار رجل اسمه هناد و هو ینادی من قعر جهنم یا حنان یا منان گفت باز پسین کسی که از دوزخ بیرون آید مردی بود نام وی هناد گویند پس از همه خلق به پنج هزار سال بیرون آید و بروایتی به پانصد سال حسن بصری گفت کاشک من او بودمی در آن قعر دوزخ

هناد میگوید یا حنان یا منان معنی منان آنست که ای خداوند منت بسیار ترا بر من منت فراوان است و مهربانی تمام عجبا کارا مردی که چندین هزار سال در دوزخ است گویی از نعمت مواصلات در آن درکات بجان او چه می پیوست که این تسبیح میگفت یا حنان یا منان اسرار این لطایف بمثالی بیرون توان داد آن طباخه که تو او را بخانه بری تا از بهر تو نان پزد آن خمیر خام در تنور گرم کند و در آن استوار نگیرد اما دل وی همه بآن قرصکها بود هر ساعتی رود و در آن نگرد که نباید که بسوزد گوید این پختن را در تنور آوردم نه سوختن را که خام شایسته خوردن نیست و سوخته سزای خوان نیست پس چون روی آن قرصها سرخ گردد و باطن آن پخته شود زود فرو گیرد و بر دست عزیز نهد و تا خوان ملوک می برد و تحت هذا لطیفة حسنة پس جمله امم که اهل سعادت باشند در سرای سعادت حلقه بندند و انبیا و اولیا همه آرزوی دیدار کنند و جمله ملایکه در نظاره و میگویند بار خدایا کریما مهربانا وعده دیدار کی است

صد هزاران با نثار جان و دل در انتظار

و آن جمال اندر حجاب و وعده دیدار نیست

و جلال لم یزل و لا یزال گوید از امت محمد یک گدا در قعر حبس مالک مانده تا وی نیاید رؤیت شرط نیست تا آن گدا هناد نیاید دیدار ننمایم حسن بصری که گفت کاشک من او بودمی علما در آن مختلف اند که حسن چرا گفت قومی گفتند که هناد را بیرون آمدن یقین است و حسن میگوید آن من یقین نیست قومی گفتند حسن بصری در نگرست انبیا و اولیاء و صدیقان را دید دست بر مایده عزت دراز کرده و در انتظار بداشته و انتظار هناد میکنند گفت باری بایستی که من او بودمی تا انتظار من کردندی پس فرمان آید از جناب جبروت که یا جبرییل رو در میان آتش و هناد را بجوی گفته اند که جبرییل چهل سال در میان آتش وی را میجوید و نیابد مالک گوید کرا میجویی گوید هناد را گوید یا جبرییل هو هاهنا کالحممة او اینجایست همچون آلاس سیاه بیا تا او را در آن زاویه با تو نمایم

جبرییل آید و وی را بیند سر بزانوی حسرت نهاده ...

... گرفته بودی آتش ز تف خویش گریز

جبرییل یک دو بار گوید یا هناد جوابش ندهد و با خود میگوید اهل غرفه ها را گویید که با حور و قصور ممتع باشید که ما را در این زاویه اندوه با نام دوست خوش است جبرییل گوید یا هناد سر از زانو برگیر و از من بشنو که من پیک ملک ام آخر سر برگیرد و سلام را علیک گوید آن گه گوید یا جبرییل دیدار نمودند

جبرییل گوید نه هنوز دیدار ننمودند گوید رو بسلامت و سر وا زانو نهد گوید ما را درین گوشه سرای اندوه با نام او خوش است و همی گوید یا حنان یا منان و هر بار که از سر سوز خویش این کلمت گوید آتش دویست ساله راه ازو بگریزد و الله المنجی من عذاب الجحیم

میبدی
 
۲۶۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... ترا نداند کس ترا تو دانی بس

آبی و خاکی را نبود پس بودی را چه زهره آن بود که حدیث لم یزل و لا یزال کند صفت حدثان بسزای مدح قدم چون رسد پیر طریقت از اینجا گفت خدایا نه شناخت ترا توان نه ثناء ترا زبان نه دریای جلال و کبریاء ترا کران پس ترا مدح و ثنا چون توان إنا أنزلنا التوراة فیها هدی و نور در تورات راهنمونی هست اما راهبران را و در تورات روشنایی هست اما بینندگان را همانست که جای دیگر گفت و ضیاء و ذکرا للمتقین الذین یخشون ربهم بالغیب بارخواهان را بار است و راه جویان را راهست یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام خوانندگان تورات بسی بودند لکن روشنایی آن بر دل عبد الله سلام و اصحاب وی تافت سه چیز را که در ایشان بود خدمت بر سنت معرفت بر مشاهدت ثنا در حقیقت و بر سر آن همه عنایت ازلیت و دیگران را که این نبود جز ضلالتشان نیفزود و لا یزید الظالمین إلا خسارا

و الربانیون و الأحبار بما استحفظوا من کتاب الله تورات را به بنی اسراییل سپردند و حفظ آن بایشان بازگذاشتند لا جرم حق آن ضایع کردند و در آن تحریف و تبدیل آوردند چنان که گفت عز جلاله یحرفون الکلم من بعد مواضعه

باز امت احمد را تخصیص دادند بقرآن مجید و ایشان را بدان گرامی کردند و رب العزة بجلال و عز خود و تشریف و تخفیف ایشان را و اظهار عزت کتاب خویش را حفظ آن در خود گرفت و بایشان بازنگذاشت چنان که گفت إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون و قال تعالی و إنه لکتاب عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه لا جرم پانصد سال گذشت تا این قرآن در زمین میان خلق است با چندان خصمان دین که در هر عصری بودند هرگز کس زهره آن نداشت و قوت نیافت و راه نبرد بحرفی از آن بگردانیدن یا بوجهی تغییر و تبدیل در آن آوردن نظیرش آنست که موسی ع آن گه که به طور میشد بمیعاد حق هارون را بر بنی اسراییل خلیفه کرد و ذلک فی قوله اخلفنی فی قومی چون بازآمد موسی ایشان را گوساله پرست دید باز مصطفی ص در آخر عهد که میرفت یکی از یاران گفت یا رسول الله چه باشد که اگر خلیفتی گماری بر سر این قوم تا دین خدا بر ایشان تازه دارد و نظام این کار نگه دارد رسول خدا گفت الله خلیفتی علیکم ...

... مصطفی ص گفت ان الله عز و جل یبعث لهذه الامة علی رأس کل مایة سنة من یجدد لها دینها و قال ص یحمل هذا العلم من کل خلف عدو له ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین

آن گه در آخر آیت گفت و من لم یحکم بما أنزل الله فأولیک هم الکافرون و در آیت دیگر گفت و من لم یحکم بما أنزل الله فأولیک هم الفاسقون اما فی الاول فقال و لا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا ثم قال و من لم یحکم یعنی لم یکن جحدا و الجاحد کافر دلیله قوله و لا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و اما فی الثانی فقال تعالی و کتبنا علیهم فیها أن النفس بالنفس ثم قال و من لم یحکم بما أنزل الله یعنی جاوز حد القصاص و اعتبار المماثلة و تعدی علی خصمه ثم قال فأولیک هم الظالمون لانه ظلم بعضهم علی بعض و فی الثالث قال تعالی و لیحکم أهل الإنجیل بما أنزل الله فیه و من لم یحکم بما أنزل الله فأولیک هم الفاسقون اراد به معصیة دون الکفر و دون الجحود

قوله تعالی لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا شرعت شریعت است و منهاج حقیقت ...

میبدی
 
۲۶۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۸ - النوبة الثالثة

 

قوله یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصاری أولیاء جلیل و جبار خداوند بزرگوار دانای بر کمال عزیز و ذو الجلال به نداء کرامت بندگان را میخواند و از روی لطافت ایشان را مینوازد و بنعت رأفت و رحمت روی دل ایشان از اغیار با خود میگرداند و میگوید بیگانه را بدوست مگیرید و دشمن را بصحبت خود مپسندید دوست که گیرید و یار که گیرید خدای را پسندید در کار خدا دوست گیرید و در دین خدا یار پسندید حقایق ایمان که جویید از موالات اولیاء الله جویید و معادات اعداء دین مصطفی ص گفت اوثق عری الایمان الحب فی الله و البغض فی الله

و دشمنان دین که معادات ایشان فرض است یکی شیطان است و دیگر نفس اماره و نفس از شیطان صعب تر که شیطان در مؤمن طمع ایمان نکند از وی طمع معصیت دارد باز نفس وی او را بکفر کشد و از وی طمع کفر دارد شیطان بلا حول بگریزد و نفس نگریزد یوسف صدیق آن همه بلاها بوی رسید از چاه افکندن و ببندگی فروختن و در زندان سالها ماندن و از آن هیچ بفریاد نیامد چنان که از نفس اماره آمد گفت إن النفس لأمارة بالسوء و مصطفی ص گفت اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک ...

... واسطی گفت بطل جهنم بذکر حبه لهم بقوله یحبهم و یحبونه و أنی تقع الصفات المعلولة من الصفات الازلیة الأبدیة ابن عطاء را پرسیدند که محبت چیست گفت اغصان تغرس فی القلب فتثمر علی قدر العقول درختی است در سویداء دل بنده نشانده شاخ بر اوج مهر کشیده میوه ای باندازه عقل بیرون داده

پیر طریقت گفت نشان یافت اجابت دوستی رضاست افزاینده آب دوستی وفاست مایه گنج دوستی همه نور است بار درخت دوستی همه سرور است هر که از دو گیتی جدا ماند در دوستی معذور است هر که از دوست جزاء دوست جوید نسپاس است دوستی دوستی حق است و دیگر همه وسواس است یحبهم و یحبونه عظیم کاری و شگرف بازاری که آب و خاک را برآمد که قبله دوستی حق گشت و نشانه سهام وصل چون که ننازد رهی و نزدیکتر منزلی بمولی دوستی است آن درختی که همه بار سرور آرد دوستی است آن تربت که ازو همه نرگس انس روید دوستی است آن ابر که همه نور بارد دوستی است آن شراب که زهر آن همه شهد است دوستی است آن راه که خاک آن همه مشک و عبیر است دوستی است رقم دوستی ازلی است و داغ دوستی ابدی است

تا دوستی دوست مرا عادت و خوست ...

میبدی
 
۲۶۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

... و إذا نادیتم إلی الصلاة یعنی بالاذان و الاقامة چون مسلمانان بانگ نماز میگفتند و بر نماز میخاستند جهودان میگفتند قد قاموا لا قاموا قد صلوا لا صلوا رکعوا لا رکعوا سجدوا لا سجدوا این سخن بر طریق استهزا میگفتند و میخندیدند تا رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد

سدی گفت مردی ترسا در مدینه آواز مؤذن شنید که میگفت اشهد ان محمدا رسول الله آن ترسا گفت حرق الکاذب سوخته باد دروغ زن رب العزة این سخن هم در آن ترسا اجابت کرد چاکری داشت و یک شب آتش برافروخت اندر خانه و ترسا و کسان وی همه خفته بودند شرری از آن آتش در جامه افتاد ترسا و کسان وی هر چه در خانه همه بسوخت و گفته اند کافران چون آواز مؤذن شنیدند که بانگ نماز میگفت حسد بردند برسول خدا و مسلمانان و آن را عظیم کراهیت داشتند آمدند برسول خدا و گفتند تو دعوی نبوت میکنی و بدعتی نهادی که انبیا ننهادند که پیش از تو بودند و اگر درین خیری بودی ایشان بدان سزاوار تر بودندی از کجا برساختی و چرا نهادی این آواز دادن بدین ناخوشی رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد و من أحسن قولا ممن دعا إلی الله و عمل صالحا یعنی که اگر کافران این آواز ناخوش میدانند بدان اعتبار نیست که هیچ گفتار ازین

نیکوتر و هیچ آواز ازین خوشتر نیست که خلق را بر خدای میخواند و بحق دعوت میکند اتخذوها این ها و الف بیک وجه با نماز میشود از بهر آنکه چون بر بانگ نماز استهزا کنند بر نماز کرده باشند دیگر وجه آنست که اتخذوا الدعوة هزوا و لعبا ذلک بأنهم قوم لا یعقلون ما لهم فی اجابتهم لو اجابوا الیها و ما علیهم فی استهزایهم بها ...

... عبد الله بن زید الانصاری گفت مسلمانان چون به مدینه آرام گرفتند نماز میکردند و بانگ نماز خود نمی شناختند و نمی دانستند با یکدیگر مشورت کردند که سببی باید که ما را فراهم آرد نماز را و نشانی بود وقت نماز را قومی گفتند علمی بر بام مسجد برپای کنیم بوقت نماز تا مسلمانان چون آن بینند یکدیگر را خبر دهند و بنماز آیند رسول خدا آن را نپسندید قومی گفتند آتشی برافروزیم و مسلمانان را بدان آگاهی دهیم قومی گفتند قرنی سازیم چنان که جهودان ساخته اند

قومی گفتند ناقوس سازیم چنان که ترسایان کرده اند مصطفی ص هر دو کراهیت داشت از آنکه هر دو شعار جهودان و ترسایان بود عبد الله زید گفت آن شب بخفتم بخواب نمودند مرا مردی که جامه سبز پوشیده بود و ناقوسی داشت گفتم ای بنده خدا این ناقوس بمن دهی گفت تا چه کنی گفتم تا مردم را باین بر نماز خوانم گفت ترا بچیزی به ازین دلالت کنم گفتم آن چیست بر بالایی ایستاد و گفت الله اکبر الله اکبر همی گفت تا بانگ نماز تمام کرد پس از آن موضع تحول کرد پاره ای فراتر شد یک قعده بنشست آن گه برخاست و اقامت گفت هر کلمه ای یک بار مگر کلمه اقامت که دو بار بگفت گفتا چون بیدار شدم رسول خدا را از آن خواب خویش خبر دادم گفت یا عبد الله این کلمات بلال را درآموز تا وی بانگ نماز کند که آواز وی بلندتر است بلال در مسجد بانگ نماز گفت عمر خطاب بشنید در خانه خویش برخاست بیرون آمد گفت یا رسول الله این آواز که بلال داد و این بانگ نماز هم بر این صفت مرا نیز بخواب نمودند رسول خدا از آن شاد گشت و خدای را عز و جل حمد گفت

و بدان که بانگ نماز سنتی مؤکد است و شعار اسلام و تعطیل آن روا نیست و گفته اند که فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت و طهارت در آن سنت که مصطفی ص گفت حق و سنة ان لا یؤذن لکم احد الا هو طاهر و قیام در آن سنت که رسول خدا بلال را گفت قم فناد و در اذان ترسل سنت است یعنی آهستگی و گسستگی و در اقامت ادراج سنت است یعنی پیوستگی و سبک گفتن لقول النبی ص لبلال اذا اذنت فترسل و اذا اقمت فاجدر و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته و لا تقوموا حتی ترونی ...

... پس گوید هم مؤذن و هم شنونده اللهم رب هذه الدعوة التامة و الصلاة القایمة آت محمدا الوسیلة و الفضیلة و ابعثه المقام المحمود الذی و عدته که مصطفی ص گفت هر کس که این بگوید حلت له شفاعتی یوم القیامة

و در میان بانگ نماز سخن گفتن ناشایست است و بر داشتن آواز و ایستادن بر جای عالی و استقبال قبله از شرایط آنست و انگشت در هر دو گوش نهادن از هیأت آن و پس از بانگ نماز شام بگوید اللهم هذا اقبال لیلک و ادبار نهارک و اصوات دعایک اغفر لی که رسول خدا ام سلمه را چنین فرمود و میان بانگ نماز و اقامت دعا فرو نگذارد که مصطفی گفت ان الدعاء لا یرد بین الاذان و الاقامة فادعوا و چون نداء الصلاة شنود گوید مرحبا بالقایلین عدلا و بالصلاة مرحبا و اهلا

و مؤذن باید که مردی مسلمان عاقل باشد که از کافر و دیوانه درست نیاید که نه اهل عبادت اند و زن را کراهیت است مگر اقامت که وی را رواست و مستحب و اولی تر آنست که مؤذن آزاد باشد و بالغ و عدل و امین که در خبر است یؤذن لکم خیارکم ...

... قل یا أهل الکتاب هل تنقمون منا ابن عباس گفت نفری از جهودان برسول خدا آمدند ابو یاسر بن اخطب و رافع بن ابی رافع و اشیع و امثال ایشان و پرسیدند از رسول خدا که از پیغامبران مرسل کدام اند که ایمان به ایشان میباید آورد رسول گفت آمنا بالله و ما أنزل علینا و ما أنزل علی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسی و عیسی چون نام عیسی شنیدند نبوت وی را جاحد شدند و انکار نمودند و گفتند ایمان نیاریم بآنکس که بوی ایمان آرد و سوگند یاد کردند و گفتند و الله که ندانیم بتر ازین دین که شما دارید رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قل یا أهل الکتاب هل تنقمون منا ای هل تکرهون و تنکرون منا الا ایماننا و فسقکم این خلاصه سخن است یعنی شما کراهیت میدارید ایمان ما و میدانید که ما بر حقیم و این کراهیت شما از آن است که شما فاسق گشتید و بر دین باطل بماندید بسبب آن ریاست که یافته اید و رشوت میستانید و مال بدست می آرید

و أن أکثرکم فاسقون و او زیادت است معنی آنست لفسقکم نقمتم علینا الایمان اگر کسی سؤال کند گوید چون تواند بود کسی که دین حق شناسد و حقیقت و صدق آن داند آن گه دین باطل گیرد و حق بگذارد این بعقل چون راست آید جواب آنست که مثل این در مشاهده بسی دیده ایم و شنیده کسی که داند بتحقیق که قتل گناهی صعب است و کبیره ای بزرگ مرد را بدوزخ برد و بعقوبت در افکند و آن گه در آن میکوشد و می کند شفاء غیظی را یا سلب مالی را و همچنین ابلیس مهجور دانست که الله تعالی وی را بآن معصیت که کرد بگیرد و عقوبت کند و آن گه همی کرد و هواء خویش بر طاعت حق ایثار میکرد و ازین جنس اگر بر شماریم فراوان است و آن همه بارادت و تقدیر خدای جهانست

قل هل أنبیکم بشر من ذلک این ذلک اشارتست فرا تصدیق مؤمنان و هدی الله ایشان را بنزدیک خدا و این آیت جواب جهودان است که گفتند ندانیم دینی بتر از دین شما رب العالمین گفت یا محمد ایشان را جواب ده که خبر کنم شما را به بتر از آنکه شما مؤمنان را می پندارید بپاداش نزدیک خدا مثوبة نصب علی التفسیر است من لعنه الله این من دو وجه دارد یکی آنکه محل آن خفض است بر بدل شر و بدیگر وجه محل آن رفع است بر اضمار هو یعنی هو من لعنه الله و برین وجه معنی آنست که چون این آیت آمد که قل هل أنبیکم بشر من ذلک جهودان گفتند من هم مصطفی ص گفت من لعنه الله ...

... و إذا جاؤکم قالوا آمنا در میان جهودان منافقانی بودند که در پیش رسول خدا میشدند و می گفتند نحن نعرف صفتک و نعتک آمنا بأنک رسول الله بزبان این میگفتند و در دل کفر میداشتند رب العالمین گفت دخلوا بالکفر و هم قد خرجوا به ای دخلوا و خرجوا کافرین و الکفر معهم فی کلتی حالتیهم و الله أعلم بما کانوا یکتمون فی قلوبهم من الکفر

و تری کثیرا منهم من الیهود یسارعون فی الإثم و العدوان یبادرون الی المعصیة و الظلم و أکلهم السحت یأخذون من الرشاء علی کتمان الحق کثیرا منهم از بهر آن گفت که نه همه آن بودند که در اثم و عدوان مسارعت نمودند قومی آن کردند و قومی شرم داشتند و از آن وا ایستادند رب العزة گفت لبیس ما کانوا یعملون بد چیزی است که ایشان میکنند که در حکم رشوت میستانند و حرام میخورند و ظلم میکنند ربانیان و احبار را عتاب کرد ربانیان علماء ترسایان اند و احبار علماء جهودان ضحاک گفت در قرآن صعب تر از این آیتی در خوف نیست که رب العزة آن کس که منکر پیش گرفت و باک نداشت و آن کس که نهی نکرد و باز نزد هر دو را ذم برابر کرد گناهکاران و مرتکبان منکر را گفت لبیس ما کانوا یعملون و تارکان نهی منکر را گفت لبیس ما کانوا یصنعون

و مصطفی ص گفت و الذی نفسی بیده لیخرجن ناس من امتی من قبورهم فی صورة القردة و الخنازیر بما داهنوا اهل المعاصی و هم یستطیعون

و أوحی الله تعالی الی یوشع بن نون انی مهلک من قومک اربعین الفا من خیارهم و ستین الفا من شرارهم قال یا رب هؤلاء الاشرار فما بال الاخیار قال انهم لم یغضبوا لغضبی و کانوا یؤاکلونهم و یشاربونهم و در آثار بیارند که الله تعالی دو فریشته فرستاد باهل شهری تا آن قوم را هلاک کنند و آن شهر را زیر و زبر کنند مردی را دیدند که در نماز بود ایشان بآسمان بحضرت عزت باز شدند تا الله چه فرماید الله گفت بازگردید و همه را هلاک کنید و آن مرد را نیز با ایشان هلاک کنید که هرگز چون منکری دید از بهر ما روی ترش نکرد و جمعی کودکان در میان شهری خروسی را گرفته بودند و پرهای وی میکندند و آن را تعذیب میکردند پیری را دیدند در کنار ایشان که آن را میدید و نهی نمیکرد و انکار نمی نمود تا رب العزة آن قوم را عقوبت کرد و آن شهر را بزمین فرو برد اگر کسی پرسد چه فرق است میان عمل و صنع جواب آنست که صنع فعلی بود که در ضمن آرایش و نیکویی بود و ازینجا گویند ثوب صنیع و فلان صنیعة فلان اذا استخلصه علی غیره و صنع الله لفلان ای احسن الیه

پس صنع بکمال تر است از عمل از بهر این معنی ربانیان و احبار را یصنعون گفت و عامه مردم را یعملون چندان که ربانیان را بر عامه مردم فضل است صنع را بر عمل فضل است

و قالت الیهود این آیت در شأن جهودان فرو آمد فنحاص بن عازورا و اصحاب او که الله ایشان را روزی فراوان و نعمت تمام داده بود پس چون در الله کافر گشتند و مصطفی را دروغ زن گرفتند و در نعمت الله کفران آوردند و ذلک فی قوله أ لم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا رب العزة آن نعمت از ایشان واستد و بروزگار قحط و نیاز افتادند این فنحاص و اصحاب وی گفتند ید الله مغلولة ممسکة عنا الرزق دست رازق بسته است و روزی باز گرفته و این کنایه از بخل است یعنی که بر ما بخیلی کند و چنان که پیش ازین روزی میداد نمی دهد این همچنانست که جای دیگر گفت رسول خود را و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک فتنفق دون الحق و لا تبسطها کل البسط فوق الحق و روا باشد که بر معنی استفهام نهند یعنی اید الله مغلولة عنا حیث قتر الرزق علینا ...

... بدان که مردم درین مسأله ید بر سه گروه اند گروهی معتزله اند و قدریه و اثنا عشریه رافضه اینان گفتند ید الله ید قدرة و قوة و نعمة و گروهی دیگر مجسمه اند کرامیه و هشامیه و هشامیه طایفه ای از رافضیان اند امام ایشان هشام بن الحکم گفتند که ید خدا ید جارحه است و این سخن روی بکفر دارد که مصطفی ص گفت من شبه الله بشی ء من المخلوقین فقد کفر

سیوم گروه علماء سنت اند و قدوه امت نقله اخبار و حمله آثار گفتند ید خدا ید صفت است و ید ذات ظاهر آن پذیرفته و باطن تسلیم کرده و حقیقت آن در نایافته و از راه چگونگی و تصرف و تأویل برخاسته و تهمت بر خرد خویش نهاده و اعتقاد کرده که از همنامی همسانی نیست و بخیال گرد آن گشتن روی نیست معلوم هست اما تخیل نیست مسموع هست اما معقول نیست

قومی گفتند ید ید قدرت است و نعمت و این محال است و باطل که رب العزة گفت بل یداه مبسوطتان دو ید گفت باز گسترده و گشاده و معلوم است که قدرت یکی است نه دو و نعمت نه خود یکی است که بسیار است لقوله تعالی و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها و در قصه آدم گفت ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی ...

... هل یجوز أن یقال معناه عن رزق الرحمن و کلتا رزقیه یمین این چنین سخن جز محال و باطل نبود اگر گویند در لغت عرب سایغ است و روان ید بمعنی نعمت و قوت گوییم این مسلم است اما در سیاق سخن متکلم پدید آید که معنی آن چیست اگر گوید لفلان عندی ید أکافیه اینجا معلوم شود که نعمت میخواهد که مکافات آن بشکر کنند و اگر گوید فلان لی ید و عضد و ناصر دانیم که معنی آن نصرت و تقویت و معونت است نه حقیقت ید اما اگر گوید ضربنی فلان بیده و اعطانی الشی ء بیده و کتب لی بیده هر عاقلی داند و دریابد که اینجا نه نعمت میخواهد که دست میخواهد که بدان نویسند و بدان عطا دهند و بدان زنند و در لغت عرب گویند بید فلان امری و مالی بیده الطلاق و العتاق و الامر و ما اشبهه

و هم ازین بابست آنچه در قرآن گفت تبارک الذی بیده الملک و قوله بیدک الخیر قل إن الفضل بید الله و معلوم است که این طلاق و عتاق و امر و فضل و خیر و ملک نه چیزیست که بر دست نهاده است اما عرب در کسی جایز دارند این کلمات و این اضافت که خداوند دست بود و دست گیرنده در وی روا بود نه بینی که روا باشد که گویند بید الساعة کذا و بید القرآن کذا و بید العذاب کذا و بید القریة کذا از بهر آنکه ید بحقیقت از اینها درست نباشد اما لفظ بین یدیه بر هر دو افتد هم بر خداوندان دست و هم بر چیزها که آن را دست نبود چنان که گویی بین یدی الساعة و بین یدی عذاب شدید بین یدی کذا و کذا از بهر آنکه معنی بین یدیه امامه و قدامه باشد اما بید کذا و کذا الا خداوند دست را نگویند و قرآن بلغت عرب فرو آمده است هر چه در لغت عرب سایغ است و جایز روا باشد که بر وفق آن تفسیر قرآن گویند و هر چه در لغت عرب محال بود تفسیر قرآن در آن روا نبود

و لیزیدن کثیرا منهم ای من الیهود ما أنزل إلیک من ربک طغیانا و کفرا بانکارهم و تکذیبهم کثیرا مفعولست ما أنزل إلیک من ربک فاعل است طغیانا و کفرا مفعول ثانی است میگوید این قرآن طغیان و کفر جهودان میافزاید چندان که قرآن فرود آید و بدان کافر میشوند ایشان را کفر و طغیان میافزاید و ألقینا بینهم العداوة و البغضاء یعنی بین الیهود و النصاری میان جهودان و ترسایان عداوت افکندیم هرگز هیچ جهود ترسایان را دوست ندارد و نه هیچ ترسا جهودان را ...

میبدی
 
۲۶۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا الایة هر که مسلمان است بار احکام اسلام بر وی نه گران است هر که صاحب دین است شعار دین بر دل وی شیرین است موحد را نعمت توحید شاهد دل و دیده و جانست مؤمن پیوسته بر درگاه خدمت بسته میان است هر طینتی را دولتی است و هر فطرتی را خدمتی است و هر کسی را منزلتی عباد الرحمن دیگرند و عبید الشیطان دیگر مقبولان حضرت دیگرند و مطرودان قطیعت دیگر یکی در حضرت راز ببانگ نماز شاد شود و چون گل بر بار بشکفد پیوسته منتظر آن نشسته و از بیم فوت آن بگداخته درویشی را دیدند بر پای ایستاده و سر در انتظار فرو برده گفتند ای درویش آن چیست که در انتظار وی چنین فرو شده ای گفت طهارت کرده ام و وقت راز درآمده انتظار بانگ نماز میکنم

این چنین کس را برابر کی بود با آن کس که از شربت کفر و معصیت چنان مست شده باشد که فرق نکند میان بانگ نماز و بانگ رود و نای و وصف الحال و قصه ایشان اینکه رب العالمین گفت و إذا نادیتم إلی الصلاة اتخذوها هزوا و لعبا ...

... قل یا أهل الکتاب هل تنقمون منا الایة ای محمد آن بیگانگان را بگو که بر ما چه عیب مینهید و چه طعن کنید مگر که عیب میشمرید آنچه ما بغیب ایمان دادیم و کارها بحق تفویض کردیم و نادیده و نادر یافته بجان و دل بپذیرفتیم ما این کردیم و شما نافرمان گشتید و سر کشیدید و خویشتن را از ربقه بندگی بیرون بردید عیب هم بر شما است و طعن در شما است که بر شما غضب و لعنت خداست ابعدکم عن نعت التخصیص و أضلکم و منعکم عن وصف التقریب و طردکم

لو لا ینهاهم الربانیون و الأحبار باری ایشان که ربانیان اند و احبار در میان شما اخیار بدانش مخصوص اند و بدریافت موصوف چرا نادانان را باز نزنند و بدانش خویش لهیب آتش جهل ایشان به ننشانند ویل لمن لا یعمل مرة و ویل لمن یعلم و لا یعمل الف مرات

فایدة علم آنست و طریق عالم چنان است که بر زبان نصیحت راند و در دل همت دارد تا جاهل را از جهل و عاصی را از معصیت باز دارد و بیراه را براه باز آرد ...

... اما صعب و منکر آنست که در آفریدگار منزه مقدس سخن گوید بناسزا و آنچه مخلوق را عیب شمرند بر خالق بندد چنان که آن بیگانگان گفتند ید الله مغلولة

و در اخبار بیارند که روز قیامت قومی را از عاصیان امت احمد بدر دوزخ آرند و ایشان را توقف فرمایند فریشتگان بر ایشان حلقه کنند و ایشان را ملامت کنند گویند ای بیچارگان و ای ناپاکان چه ظن بردید که در کار دین سستی کردید و معصیت آوردید ما که فریشتگانیم و بقوت و عظمت جایی رسیدیم که اگر فرماید هفت آسمان و هفت زمین بیک لقمه فرو بریم باین همه یک چشم زخم زهره نداشتیم که نافرمانی کردیم و شما با ضعف خویش چندان جفا و معصیت کردید و تا در این سخن باشند قومی از کافران در میان ایشان افتند عاصیان اهل توحید چون کافران را بینند در ایشان افتند همی زنند و بدندانشان همی خایند و میگویند اینان خدای را ناسزا گفتند و بوحدانیت وی اقرار ندادند و سر کشیدند فرمان آید از رب العزة بفریشتگان که دست از این قوم بدارید و به بهشت فرستید که هر چند که عاصیان اند بجان و دل در مهر و دوستی ما مردان اند اگر کردار بد داشتند مهر و محبت ما بر دل داشتند جفاء ایشان بوفا بدل کردیم و قلم عفو بر جریده جریمه ایشان کشیدیم

بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء ...

میبدی
 
۲۶۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثالثة

 

... ناگاه فرو شدی و پنهان گشتی

یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک انی اغفر للعصاة و لا ابالی و ارد المطیعین من شیت و لا ابالی و الله یعصمک من الناس مردی بود از بنی هاشم نام وی رکام و در عرب از وی جاهل تر و در قتل و قتال مردانه تر کس نبود رسول خدا را صعب دشمن داشتی و او را بد گفتی و مسکن وی در بعضی از آن وادیهای مدینه بود گوسفندان داشت و شبانی کردی رسول خدا روزی از خانه عایشه بیرون آمد روی بصحرا نهاد و تنها میرفت تا بآن وادی رسید که رکام در آن مسکن داشت رکام چون مصطفی را دید با خود گفت ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم فرا پیش آمد و گفت یا محمد آن تویی که لات و عزی را دشنام دهی و دعوت بدیگر خدای میکنی رسول گفت آری من میگویم که لات و عزی باطل است و معبود خلق خدای آسمانست و این رکام مردی بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وی نداشتی و با وی برنیامدی گفت یا محمد بیا تا دستی بر آزماییم در مصارعت من لات و عزی بیاری گیرم و تو اله عزیز خود بیاری گیر تا خود کرا دست بود پس اگر تو مرا بیفکنی ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم این عهد بستند رسول خدا بسر در الله زارید که خداوندا مرا برین دشمن نصرت ده دست فراهم دادند و رسول خدا رکام را بیفکند و بر سینه وی نشست رکام گفت یا محمد این نه تو کردی که اله عزیز تو کرد که او را خواندی و بیاری گرفتی و لات و عزی مرا خوار کردند و یاری ندادند رسول خدا از سینه وی برخاست دیگر باره گفت ای محمد یک بار دیگر برآزماییم اگر مرا بیفکنی ده گوسفند دیگر بتو دهم رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعب تر و قوی تر

رکام گفت یا محمد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد این نه کار تو است که از جایی دیگر است سوم بار باز آمد و درخواست کرد و هم چنان بر زمین افتاد

رکام بدانست که با وی برنیاید تن بعجز فرا داد و گفت یا محمد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم رسول گفت یا رکام مرا گوسفند بکار نیست اما اگر باسلام درآیی و خویشتن را از آتش برهانی ترا به آید اسلم تسلم رکام گفت اگر آیتی بنمایی مسلمان شوم رسول گفت خدا بر تو گواه است که اگر من آیتی نمایم تو مسلمان شوی گفت آری مسلمان شوم درختی بود بنزدیک ایشان رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفی آمد و تواضع کرد رکام گفت اگر بفرمایی تا این درخت بجای خویش باز شود چنان که بود ایمان آرم رسول بفرمود تا درخت بجای خویش باز شد پس گفت یا رکام اسلم تسلم ای مسکین مسلمان شو تا برهی رکام گفت یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند و بر من عیب کنند و گویند محمد او را بیفکند از وی بترسید و در دین وی شد چندان که خواهی ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من که ایمان نیارم رسول خدا از وی هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت ...

میبدی
 
۲۶۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۱ - النوبة الثالثة

 

... لاهوت بناسوت فرو آوردند و جلال قدم با صفت عدم برابر نهادند و این مایه ندانستند که لم یکن ثم کان دیگر است و لم یزل و لا یزال دیگر عیسی نابوده دی بیچاره امروز نایافته فردا جوان دی کهل امروز پیر فردا مرده پس فردا چگونه برابر بود با خدای بی همتا معبود یکتا خدایی را سزا نه متعاور اسباب نه متعاطی طلاب نه محتاج خورد و خواب هرگز ماننده کی بود کرده بکردگار آفریده بآفریدگار عیسی نبوده و پس ببوده و آنکه محتاج طعامی و شرابی و خوابی و قضاء حاجتی گشته با این عیب و عار چگونه توان گفت که خداست

و نیز گفت لا یملک لکم ضرا و لا نفعا نه در دست او جلب نفع نه در توان او دفع ضر نه کسی را سود تواند نه گزند از کسی بازدارد این چنین کس خدایی را چون شاید خدا اوست که خالق همه اوست سود و زیان بند و گشاد نیک و بد امر و نهی همه در توان اوست نافذ در همه مشیت اوست روان بر همه امر اوست بود همه بارادت و علم اوست مخلوق نبود و وی در ازل خالق بود مرزوق نبود و وی راز بود نه بمرسومات مسمی است که خود در ازل متسمی است در آسمان و زمین خود اوست که چنان که در اول آخر است در آخر اول است نه متخایل در ظنون نه محاط در افهام نه منقسم در عقول نه مدرک در اوهام شناخته است اما بصفت و نام همه ازو بر نشانند بر این علم بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام طوبی آن کس که از در تصدیق درآید که وی را از سه شربت یکی دهند یا شربتی دهند که دل بمعرفت زنده شود یا زهری دهند که بآن نفس اماره کشته شود یا شرابی دهند که جان از وجود مست و سرگشته شود یا هذا عقل معزول کن تا بر خوری خدمت صافی دار تا بهره بری شرم همراه دار تا بار یابی بر مرکب مهرنشین تا زود بحضرت رسی همت یگانه دار تا اول دیده ور دوست بینی مسکین او که عمری بگذاشت و او را ازین کار بویی نه ترا از دیار کسان چیست که ترا جویی نه قل یا أهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم غلو در دین آنست که در صواب بیفزایند و تقصیر آنست که چیزی درباید نه آن و نه این نه افراط نه تفریط چنان که شیطان در تفریط ظفر یابد در افراط هم ظفر یابد جاده سنت راه میانه است راه که سوی حق میشود راه میانه است و علی الله قصد السبیل و ابتغ بین ذلک سبیلا

راه میانه از تعطیل پاک است و از تشبیه دور راه تشبیه بکفر دارد چنان که راه تعطیل هر که الله را ماننده خویش گفت او الله را هزار انباز بیش گفت و هر که صفات الله را تعطیل کرد او خود را در دو گیتی ذلیل کرد راه میانه و طریق پسندیده آنست که گویی از صفات الله نام دانیم چونی ندانیم در کوشیم که دریابیم نتوانیم ور بعقل گرد آن گردیم از سنت درمانیم هر چه خدا و رسول گفت بر پی آنیم فهم و وهم خود گم کردیم و صواب دید خود معزول کردیم و باذعان گردن نهادیم و بسمع قبول کردیم راه تسلیم سپردیم و دست درین حجت زدیم که و أمرنا لنسلم لرب العالمین و بزبان تضرع بنعت تسلیم همی گوییم ربنا آمنا بما أنزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین ...

میبدی
 
۲۶۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

... وز چون توبتی کشیدن ناز خوش است

در هر دوری و در هر قرنی این بار درد و اندوه دین را حمالی برخاست و در هیچ دور اندر طبقه اولیا طرفه تر از آن جوان خراباتی برنخاست که در روزگار جنید و شبلی بود پیر زنی را فرزندی بود و او را ناخلف می شمردند و از اعجوبهای تقدیر خود خبر نداشتند ندانستند که این خلف و ناخلف نقدی است که بدست تقدیر در دار الضرب ازل زده اند و کس را بر آن اطلاع نداده اند آن پسر را همه روز در خرابات می دیدند دام دریده و آشفته روزگار و آن مادر وی شب و روز دست بدعا برداشته و در خدای می زارد و می نالد که بار خدایا هیچ روی آن دارد که این جگر گوشه ما را ازین گرداب معصیت بیرون آری و از جام بیداری او را شربتی دهی تا دل ما فارغ گردد

گفتا هاتفی آواز داد که ای پیر زن خوش باش که ما این پسر را در کار دل پردرد تو کردیم و آن گه دانه شوق بر دام محبت برای صید او بستیم تا پیر زن درین اندیشه بود جوان از خواب درآمد آشفته و سرگردان نعره همی کشید و همی گفت این ربی این ربی کجات جویم ای ماه دلستان از کجا خوانم ای دلربای دوستان این ربی این ربی ای مادر خدای من کو دلگشای و رهنمای من کو مرهم خستگی من کو داروی درماندگی من کو آه کجا بدست آید امروز این چنین خراباتی تا بغبار نعل قدم او تبرک گیریم و آن را کحل دیده خویش سازیم نیکو گفت آن جوانمرد که گفت

در زوایای خرابات از چنین مستان هنوز ...

... لا یؤاخذکم الله باللغو فی أیمانکم جوانمردان طریقت در غلبات وجد خویش تجدید عهد و تاکید عقد را گه گه سوگندی یاد کنند که و حقک لا نظرت الی سواک و لا قلت لغیرک و لا خلت عن عهدک این سوگندها بحکم توحید لغو است و از شهود احدیت سهو که بنده را چه جای آنست که خود را وزنی نهد یا کسی پندارد یا گفت خود را محلی داند تا برو سوگند نهد بلکه سزای بنده آنست که احکام وی را بحسن رضا استقبال کند اگر خوانند یا راند در آن اعتراض نیارد و از آن اعراض نکند و در حقایق وصلت و هجرت نگوید آنچه دهد گیرد و آنچه آید پذیرد و بحقیقت داند که مهربان بر کمال اوست و مقدر و مدبر بهمه حال اوست

پیر طریقت گفت ای نزدیکتر بما از ما و مهربان تر بما از ما نوازنده ما بی ما بکرم خویش نه بسزاء ما نه کار بما نه بار بطاقت ما نه معاملت در خور ما نه منت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما هر چه تو کردی باقی بر ما هر چه کردی بجای ما بخود کردی نه برای ما

و چنان که کفارت در شریعت بزبان علم معروفست اما العتق و اما الاطعام و اما الکسوة فان لم یستطع فصیام ثلاثة ایام هم چنان کفارت طریقت بزبان اشارت سه قسم است بذل الروح بحکم الوجد او بذل القلب بصحة القصد او بذل النفس بدوام الجهد فان عجزت فامساک و صیام عن المناهی و المزاجر

میبدی
 
۲۶۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا إنما الخمر و المیسر روایت کنند از عمرو بن شرحبل که گفت عمر خطاب دعا کرد و گفت اللهم بین لنا فی الخمر بیانا شافیا بار خدایا در کار خمر ما را بیانی ده شافی آیتی روشن و حکمی پیدا رب العالمین آیت فرستاد که در سورة البقرة است یسیلونک عن الخمر و المیسر

این آیت بر عمر خواندند عمر را آن آیت سیری نکرد گفت بار خدایا بیانی ازین شافی تر خواهم دیگر باره آیت آمد که در سورة النساء است یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری بر عمر خواندند عمر گفت هنوز درمی باید ازین شافی تر و روشن تر خداوندا انما مهلکة للمال مذهبة للعقل بین لنا فیها بیانا شافیا فنزل قوله یا أیها الذین آمنوا إنما الخمر و المیسر تا آنجا که گفت فهل أنتم منتهون عمر گفت انتهینا انتهینا و بطریقی دیگر ازین روشن تر و گشاده تر در سورة البقره بیان کرده ایم و اعادت شرط نیست

اگر کسی سؤال کند که هر چه حرام کردند بیکبار حرام کردند مگر این خمر که بچند دفعت حرام کردند حکمت در آن چیست جواب آنست که هر محرمی را چون حرام کردند وقتی عوضی بجای نشست همچون سفاح که حرام گشت رب العزة نکاح بجای آن نهاد و مباح کرد مردار حرام کرد ذبایح در مقابل آن مباح کرد ربا حرام کرد بیع بجای آن نهاد و مباح کرد خون حرام کرد گوشت حلال کرد لا جرم آن محرمات که عوض آن پدید کرد ترک آن بر ایشان گران نگشت بیک بار حرام کرد و مردم را از آن باز زد باز خمر معشوقه نفسها بود و سبب طرب و نشاط بود و مردم فرا خوردن آن خو کرده بودند و بطبع آن را می دوست داشتند رب العالمین دانست که ترک آن بی عوضی و بی بدلی که بجای آن بیستد بر ایشان دشخوار بود بفضل و لطف خود و برداشت حرج را از ایشان تحریم آن بتدریج فرا پیش ایشان برد از اول عیب آن بگفت و اثم آن ظاهر کرد گفت قل فیهما إثم کبیر پس بسبب آن از نماز باززد گفت لا تقربوا الصلاة و أنتم سکاری پس بعاقبت حرام کرد تا ترک آن بتدریج بر ایشان آسان گشت

سبحانه ما ارأفه و الطفه بعباده و من الوعید الوارد فی الخمر ما روی عن عثمان بن عفان قال قال رسول الله ص ان الله لا یجمع الخمر و الایمان فی جوف امری ابدا و عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص مدمن الخمر کعابد الوثن و عن ابن عباس قال قال رسول الله ص اجتنبوا الخمر فانها مفتاح کل شر و لا یموتن احدکم و علیه دین فانه لیس هناک دینار و لا درهم و انما یقتسمون هناک الحسنات و السییات فآخذ بیمینه و آخذ بشماله ...

... در روزگار عمر قدامة بن مظعون می خورد عمر خواست که وی را حد زند قدامة گفت شما را نیست که مرا حد زنید که الله میگوید لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا و من از جمله مؤمنانم و در بدر بوده ام عمر گفت راه غلط کردی و گمانت خطاست که رب العالمین گفت إذا ما اتقوا و آمنوا و تقوی آنست که آنچه خدا حرام کرد از آن بپرهیزی و گرد آن نگردی علی بن ابی طالب گفت یا عمر من از نزول این آیت خبر دارم چون رب العالمین خمر حرام کرد جماعتی از مهاجر و انصار بیامدند و گفتند یا رسول الله برادران ما و پدران ما که در بدر بودند و در احد کشته شدند ایشان در آن حال می همی خوردند چه گویی در ایشان و چه حکم کنی از بهر ایشان رسول خدا توقف کرد تا جبرییل آمد و آیت آورد لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح الایة پس عمر بفرمود و قدامه را حد مفتری بزدند و گفتند ان شارب الخمر اذا شرب انتشی و اذا انتشی هذی و اذا هذی افتری فیقیم علیه حد المفتری ثمانین جلدة

یا أیها الذین آمنوا لیبلونکم الله بشی ء من الصید این من تبعیض است از دو وجه یکی آنکه اینجا صید بر میخواهد نه صید بحر و دیگر وجه آنکه صید است در حال احرام نه در حال احلال تناله أیدیکم آن صید که دستهای شما بآن رسد از خایه مرغ یا بچه که از آشیانه برنخاسته و رماحکم یا بآن رسد نیزه های شما و بر قیاس نیزه تیر و سنگ و کمند و جز از آن از این کبار صید چون خرگور و گاو دشتی و شتر مرغ و امثال آن می گوید شما را بخواهد آزمود یعنی که شما را بر آن قادر خواهد کرد و آن پیش شما خواهد آورد و فایدة البلوی اظهار المطیع من العاصی و الا فلا حاجة له الی البلوی و این در سال حدیبیه بود که رسول خدا را از مکه باز داشتند و هم آنجا قربان کرد صد تا اشتر چنان که در قصه حدیبیه است و مرغان و وحش بیابان فراوان روی بایشان نهادند و از آن همی خوردند و با رحال ایشان همی درآمیختند و ایشان هم در حرم بودند و هم در احرام

لیعلم الله ای لیری الله لانه قد علمه من یخافه بالغیب ای یخاف الله الذی لم یره فلا یتناول الصید و هو محرم فمن اعتدی بعد ذلک ای من اخذ الصید عمدا بعد النهی و هو محرم فله عذاب ألیم یضرب ضربا وجیعا و یسلب ثیابه و یغرم الجزاء و حکم ذلک الی الامام فهذا العذاب الالیم ...

... فأرسلنا الی رسول الله شییا منه فأکله

متاعا لکم و للسیارة یعنی منفعة لکم یعنی للمقیم و المسافر یبیعون منه و یتزودون منه پس دیگر باره تحریم صید بر محرم باز آورد گفت و حرم علیکم صید البر ما دمتم حرما ای محرمین فلا یجوز للمحرم اکل الصید اذا صاد هو او صید له بأمره فاما اذا صاد حلال بغیر امره و لا له فیجوز له اکله و اذا قتله المحرم فهل یجوز للحلال اکله قال الشافعی یجوز لانه ذکاة مسلم و عند ابی حنیفة لا یجوز و أحله محل ذکاة المجوسی

قال جابر سمعت رسول الله ص یقول صید البر لکم حلال ما لم تصیدوه او یصد لکم ...

میبدی
 
۲۶۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۴ - النوبة الاولى

 

... قل بگو لا یستوی الخبیث و الطیب همسان نیست پلید و پاک و لو أعجبک و هر چند که ترا شگفت آید کثرة الخبیث فراوانی پلید فاتقوا الله و پرهیزید از خشم و عذاب خدای یا أولی الألباب ای زیرکان و خردمندان لعلکم تفلحون ۱۰۰ تا جاوید پیروز مانید

یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند لا تسیلوا مپرسید عن أشیاء از چیزهایی إن تبد لکم که اگر شما را جواب آن پیدا کنند تسؤکم آن جواب شما را اندوهگن کند و إن تسیلوا عنها و اگر از آن بپرسید حین ینزل القرآن اکنون که قرآن فرو میفرستند تبد لکم جواب آن شما را پیدا کنند عفا الله عنها خدای شما را از آن بی نیاز کرد و آن از شما درگذاشت و الله غفور حلیم ۱۰۱ و الله آمرزگار است بردبار

قد سألها پرسید از چنانها قوم من قبلکم گروهی پیش از شما ثم أصبحوا بها کافرین ۱۰۲ آن گه بآن جواب که شنیدند کافر شدند

ما جعل الله خدا واجب نکرد و نفرمود من بحیرة از آن نهاد و سنت جاهلیت که شتر را گوش میشکافتند و لا سایبة و نه آن شتر که فرو می گذاشتند و از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد میکردند و لا وصیلة و نه آن شتر که با همتای خویش می پیوست و آن را نمی کشتند و لا حام و نه آن شتر که پشت خویش را حمی کرد و لکن الذین کفروا لکن ایشان که کافر شدند یفترون علی الله الکذب دروغ می گفتند بر خدای و ناراست میساختند و أکثرهم لا یعقلون ۱۰۳ و بیشتر ایشان آن بودند که صواب در نمی یافتند

و إذا قیل لهم و چون ایشان را گفتندی تعالوا إلی ما أنزل الله بازآیید بآنکه الله فرو فرستاد و إلی الرسول و با رسول وی آیید قالوا گفتند حسبنا بسنده بود ما را ما وجدنا علیه آباءنا آنچه پدران خویش بر آن یافتیم أ و لو کان آباؤهم باش و اگر پدران ایشان لا یعلمون شییا هیچ چیز نمی دانستند و لا یهتدون ۱۰۴ و نه فرا راه حق می دیدند ...

میبدی
 
۲۶۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۴ - النوبة الثانیة

 

... ما جعل الله من بحیرة این آیت تفسیر آن آیت است که آنجا گفت و جعلوا لله مما ذرأ من الحرث و الأنعام الایة و آن آیت که بر عقب گفت و قالوا هذه أنعام و آن آیت که در سورة النحل است و یجعلون لما لا یعلمون نصیبا الایة

بحیره در نهاد و سنت جاهلیت آن بود که ماده شتری چون پنج بطن بزادی و پنجمین بچه نر بودی ایشان گوش آن ماده شتر بشکافتندی و فرو گذاشتندی تا بمراد خویش بسر آب و گیاه شدی و نشستن بر آن و کشتن و خوردن آن بر خود حرام کردندی و سایبه آن بود که چون کسی از ایشان بسفر بودی یا بیمار بودی نذر کردی و گفتی اگر مسافر بسلامت باز آید یا بیمار به شود ناقتی سایبة ای مخلاة پس چون نذر واجب شدی آن شتر که نذر در آن بود فرو گذاشتندی و آزاد کردندی از نشستن و بار برنهادن و در وصیلة خلافست از وجوه و اختیار قول سعید مسیب کرده اند وی گفته است که وصیلة آنست که ماده شتر که بچه ماده زادید و پس آن باز در شکم دیگر هم ماده زادید گفتندی وصلت اختها و گوش وی بریدندی بت را

و حامی آن بود که شتر نر را نامزد کردندی که هر گه که از ضراب وی چندین شکم زاده آید پشت او از بار بر نهادن و بر نشستن آزاد است چون آن عدد تمام شدی و بیشتر آن ده شکم میبود گفتندی قد حمی ظهره پشت خویش حمی کرد نه بر نشستندی نه بار بر نهادندی نه بکشتندی نه خوردندی

روی علی بن ابی طلحة عن ابن عباس قال البحیرة و الحامی من الإبل و السایبة و الوصیلة من الغنم این سنتها و نهادهای جاهلیت که عمرو بن لحی الجندعی پدر خزاعه نهاد مصطفی ص اکثم خزاعی را گفت یا اکثم رأیت عمرو بن لحی یجر قصبه فی النار و هو اول من غیر دین ابراهیم و بحر البحیرة و سیب السایبة و وصل الوصیلة و حمی الحامی و انت اشبه الناس به یا اکثم فقال اکثم أ یضرنی شبهه یا رسول الله قال لا انت مؤمن و هو کافر و قال زید بن اسلم قال رسول الله ص انا اعرف اول من سیب السوایب و غیر دین ابراهیم قالوا و من هو یا رسول الله قال عمرو بن لحی احد بنی کعب لقد رأیته یجر قصبه فی النار یوذی ریحه اهل النار و انی لا عرف اول من بحر البحایر و وصل الوصیلة و حمی الحامی قالوا و من هو ...

میبدی
 
۲۶۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی اعلموا أن الله شدید العقاب و أن الله غفور رحیم شدید العقاب للاعداء غفور رحیم للاولیاء شدید العقاب دشمنان را قهر است و سیاست غفور رحیم دوستان را نواخت است و کرامت در یک آیت قهر و لطف جمع کرد تا بنده میان قهر و لطف در خوف و رجا زندگی کند در قهر نگرد خایف شود باز لطف بیند راجی گردد خوف حصار ایمان است و تریاق هوا و سلاح مؤمن رجا مرکب خدمت است و زاد اجتهاد و عدت عبادت و گفته اند که ایمان و یقین بنده دو پر دارد یکی خوف دیگر رجا هرگز مرغ بیک پرکی تواند پریدن همچنین مؤمن در خوف بی رجا یا در رجاء بی خوف راه دین نتواند بریدن مثل ایمان راست چون مثل ترازو است یک کفه آن خوف است و دیگر کفه رجا و زبانه دوستی و این کفه ها بعلم آویخته چنان که ترازو را از کفه ناچار است خوف و رجا از علم ناچار است ازین جهت اعلموا در سر آیت نهاد خوف بی علم خوف خارجیان است رجاء بی علم رجاء مرجیان است دوستی بی علم دوستی اباحتیان است

ما علی الرسول إلا البلاغ یا محمد بر تو جز پیغام رسانیدن و دعوت کردن نیست و راه نمودن و بار دادن جز کار ما نیست لیس لک من الأمر شی ء إنک لا تهدی من أحببت یا محمد تو بو جهل را میخوان یا ابراهیم تو نمرود را میخوان یا موسی تو فرعون را میخوان یا عیسی تو قارون را میخوان شما میخوانید که بر شما جز خواندن نیست من آن کس را بار دهم که خود خواهم ای خواستگان ازل قدم دولت در سرا پرده عشق نهید که دیر است تا این توقیع بر منشور ایمان شما زدند که و ألزمهم کلمة التقوی و ای ناخواستگان ازل گلیم لعنت بر دوش ادبار خویش گیرید که دیر است تا این نقش نومیدی بر نقد نبهره شما زدند که لم یرد الله أن یطهر قلوبهم یا محمد به در بو جهل و بو طالب چند روی چند سال است تا تو در کنار ایشان و ایشان ترا نمی بینند تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون رو گرد دل سلمان پارسی برآی و اگر درد دین میجویی از دل وی جوی که پیش از آن که تو قدم در عالم بعثت نهادی چندین سال است تا سرگردان گرد عالم در طلب تو می گردد و از هر کسی نشان تو می پرسد هیچ ذره نماند از ذره های عالم که از وی نشان تو نجست هیچ کاروان نماند که از وی خبر تو نپرسید هیچ باد نماند که از آن باد نسیم وصال تو نبویید

با دل همه شب حدیث تو میگویم ...

... عزیز شناس حال آن درویش که در مناجات گفته الهی ارض بی محبا فان لم ترض بی محبا فارض بی عبدا فان لم ترض بی عبدا فارض بی کلبا

گرمی ندهی بصدر حشمت بارم

باری چو سگان برون درمیدارم

یا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم الایة زبان تفسیر آنست که شرح دادیم و زبان اشارت بر ذوق اهل ارادت آنست که ای مؤمنان زینهار نفس خویش مقهور دارید پیش از آنکه شما را مقهور کند آن را بطاعت مشغول کنید پیش از آنکه شما را بمعصیت مشغول کند بو عثمان را ازین آیت پرسیدند جواب داد که علیک نفسک ان اشتغلت باصلاح فسادها و ستر عوراتها شغلک ذلک عن النظر الی الخلق و الاشتغال بهم ...

... این از آن گفت که با هر دشمنی چون بسازی از شر وی ایمن گردی و با نفس خویش چون بسازی هلاک شوی و هر کس را که نیکو داری بقیامت از تو شکر کند و اگر بد داری شکایت کند حال نفس ضد این است چون وی را اندرین سرای نیکو داری بدان سرای ترا خصمی کند و اگر در این سرای بد داری بدان سرای شکر کند مصطفی ص گفت من مقت نفسه فی ذات الله امنه الله من عذاب یوم القیامة و قال ص یا علی اذا رأیت الناس یشتغل بعضهم بعیوب بعض فاشتغل انت بعیوب نفسک و اذا رأیت الناس یشتغلون بعمارة الدنیا فاشتغل انت بعمارة القلب

گفته اند که دل در نهاد آدمی بر مثال کعبه است و نفس بر مثال مصطبه و هر دو برابر یکدیگرند در شبانروزی چندین بار آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد و آن دل چون مصیبت رسیده ای هر بار بتظلم بدرگاه عزت شود هر بار از جناب قدم بدو این خلعت فرستند که ان لله تعالی فی کل یوم و لیلة ثلاثمایة و ستین نظرة فی قلوب العباد

میبدی
 
 
۱
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۶۵۵