گنجور

 
میبدی

قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری‌ أَوْلِیاءَ جلیل و جبار، خداوند بزرگوار، دانای بر کمال، عزیز و ذو الجلال، به نداء کرامت بندگان را میخواند، و از روی لطافت ایشان را مینوازد، و بنعت رأفت و رحمت روی دل ایشان از اغیار با خود میگرداند، و میگوید: بیگانه را بدوست مگیرید، و دشمن را بصحبت خود مپسندید. دوست که گیرید، و یار که گیرید خدای را پسندید، در کار خدا دوست گیرید، و در دین خدا یار پسندید. حقائق ایمان که جویید از موالات اولیاء اللَّه جویید و معادات اعداء دین. مصطفی (ص) گفت: «اوثق عری الایمان الحبّ فی اللَّه و البغض فی اللَّه».

و دشمنان دین که معادات ایشان فرض است یکی شیطان است و دیگر نفس امّاره، و نفس از شیطان صعب‌تر، که شیطان در مؤمن طمع ایمان نکند، از وی طمع معصیت دارد، باز نفس وی او را بکفر کشد، و از وی طمع کفر دارد. شیطان بلا حول بگریزد، و نفس نگریزد. یوسف صدیق آن همه بلاها بوی رسید از چاه افکندن، و ببندگی فروختن، و در زندان سالها ماندن، و از آن هیچ بفریاد نیامد، چنان که از نفس امّاره آمد، گفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»، و مصطفی (ص) گفت: «اعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک».

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ درین آیت اشارتی است دانایان را، و بشارتی است مؤمنانرا. اشارت آنست که این ملت اسلام و دین حنیفی و شرع محمدی اگوشوان و نگهبان خداست، و پیوسته بر جا است، چه زیان دارد این دین را اگر قومی برگردند و مرتد شوند. اگر قومی مرتد شوند رب العزة دیگرانی آرد که آن را بجان و دل باز گیرند، و بناز پرورند، معالم امر و قواعد نهی بایشان محفوظ دارد، و بساط شرع بمکان ایشان مزیّن دارد، رقم محبت برایشان کشیده که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، بخط الهی صفحه دلشان بنگاشته که کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، چراغ معرفت در سر ایشان افروخته که فَهُوَ عَلی‌ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. الهیّت مربی ایشان، و حجر نبوّت مهد ایشان، ازل و ابد در وفای ایشان، میدان لطف مستودع نظر ایشان، بساط هیبت مستقر همت ایشان. همانست که جای دیگر گفت: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ». و مصطفی (ص) گفت: «لا تزال طائفة من امّتی علی الحقّ ظاهرین، لا یضرّهم من خالفهم حتی یاتی امر اللَّه».

و بشارت آنست که هر که مرتدّ نیست وی در شمار دوستانست، و اهل محبت و ایمان است. هر که در وهده ردّت نیفتاد، او را بشارتست که اسم محبّت بر وی افتاد.

یقول اللَّه تعالی: مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.

نخست محبت خود اثبات کرد و آن گه محبت بندگان، تا بدانی که تا اللَّه بنده را بدوست نگیرد، بنده بدوست نبود.

واسطی گفت: «بطل جهنم بذکر حبّه لهم بقوله: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ، و أنّی تقع الصفات المعلولة من الصفات الازلیة الأبدیة»! ابن عطاء را پرسیدند که محبت چیست؟ گفت: اغصان تغرس فی القلب فتثمر علی قدر العقول. درختی است در سویداء دل بنده نشانده، شاخ بر اوج مهر کشیده، میوه‌ای باندازه عقل بیرون داده.

پیر طریقت گفت: «نشان یافت اجابت دوستی رضاست. افزاینده آب دوستی وفاست. مایه گنج دوستی همه نور است. بار درخت دوستی همه سرور است. هر که از دو گیتی جدا ماند، در دوستی معذور است. هر که از دوست جزاء دوست جوید نسپاس است، دوستی دوستی حق است، و دیگر همه وسواس است. یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ عظیم کاری و شگرف بازاری که آب و خاک را برآمد، که قبله دوستی حق گشت، و نشانه سهام وصل، چون که ننازد رهی! و نزدیکتر منزلی بمولی دوستی است! آن درختی که همه بار سرور آرد دوستی است. آن تربت که ازو همه نرگس انس روید دوستی است. آن ابر که همه نور بارد دوستی است. آن شراب که زهر آن همه شهد است دوستی است آن راه که خاک آن همه مشک و عبیر است دوستی است. رقم دوستی ازلی است، و داغ دوستی ابدی است».

تا دوستی دوست مرا عادت و خوست

از دوست منم همه و از من همه دوست.

بنگر دولت دوستی که تا کجا است! بشنو قصه دوستان که چه زیبا است! میدان دوستی یک دل را فراخ است. ملک فردوس بر درخت دوستی یک شاخ است.

آشامنده شراب دوستی از دیدار بر میعادست. برسد هر که صادق روزی بآنچه مرادست.

بداود وحی آمد که: یا داود هر که مرا بجوید بحق مرا یابد، و آن کس که دیگری جوید مرا چون یابد. یا داود زمینیان را گوی: روی بصحبت و مؤانست من آرید، و بذکر من انس گیرید، تا انس دل شما باشم. من طینت دوستان خود از طینت خلیل خود آفریدم، و از طینت موسی کلیم خود و از طینت محمد حبیب خود. یا داود من دل مشتاقان خود را از نور خود آفریدم و بجلال خود پروردم. مرا بندگانی‌اند که من ایشان را دوست دارم، و ایشان مرا دوست دارند: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ. ایشان مرا یاد کنند و من ایشان را یاد کنم: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. ایشان از من خشنود و من از ایشان خشنود: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ. ایشان در وفاء عهد من و من در وفاء عهد ایشان: أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ. ایشان مشتاق من و من مشتاق ایشان: «الا طال شوق الأبرار الی لقایی، و أنا الی لقائهم لاشد شوقا».

إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قال ابو سعید الخراز رحمه اللَّه: اذا اراد اللَّه ان یوالی عبدا من عبیده فتح علیه بابا من ذکره، فاذا استلذ الذکر فتح علیه باب القرب، ثم رفعه الی مجلس الانس، ثم اجلسه علی کرسی التوحید، ثم رفع عنه الحجب، و أدخله دار الفردانیة، و کشف عنه الجلال و العظمة، فاذا وقع بصره علی الجلال و العظمة، بقی بلا هو، فحینئذ صار العبد فانیا، فوقع فی حفظه سبحانه، و بری‌ء من دعاوی نفسه».

بو سعید خراز گفت: چون خدای تعالی خواهد که بنده‌ای برگزیند، و از میان بندگان او را ولی خود گرداند، اول نواختی که بر وی نهد آن باشد که وی را بر ذکر خود دارد، تا از کار خود با کار حق پردازد، و از یاد خود با یاد حق پردازد، و از مهر خود با مهر حق آید. چون با ذکر و مهر حق آرام گرفت، او را بخود نزدیک گرداند. نشان نزدیکی حلاوت طاعت بود، و کراهیت معصیت، و عزلت از خلق، و لذت خلوت.

پس او را در مجلس خلوت بر بساط انس بر کرسی توحید نشاند. آزاد از خلق، و شاد بحق، و بی‌قرار در عشق، حجابها برداشته، و در میدان فردانیّت فرو آورده، و مکاشف جلال و عظمت گشته، از خود بیگانه، و با حق یگانه، در خود برسیده، و بمولی رسیده، همی گوید بزبان بیخودی: بر خبر همی رفتم جویان یقین ترس یا نه، و اومید برین مقصود از من نهان، و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلی تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند، و از دوست چنین بجان. شنو سخن آن پیر طریقت که نیکو گفت: ای مهیمن اکرم! ای مفضل ارحم! ای محتجب بجلال و متجلی بکرم! قسام پیش از لوح و قلم، نماینده سور هدی پس از هزاران ماتم! بادا که باز رهم روزی از زحمت حوا و آدم! آزاد شوم از بند وجود و عدم. از دل بیرون کنم این حسرت و ندم. با دوست بر آسایم یک دم. در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم.

تا کی سخن اندر صفت و خلقت آدم

تا کی جدل اندر حدث و قدمت عالم!

تا کی تو زنی راه برین پرده و تا کی

بیزار نخواهی شدن از عالم و آدم!