گنجور

 
۲۵۸۱

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۶

 

از اشرف بوالیمان شنودم که او گفت از شیخ حسن جاناروی شنودم کی او گفت از خواجه بوالفتح شیخ شنیدم کی گفت پدرم خواجه بوطاهر شیخ بکودکی به دبیرستان می رفت روزی استاد او را بزده بود چنانک نشان زخم در تن او گرفته بود خواجه بوطاهر گریان از دبیرستان باز آمد و نشان چوب به شیخ نمود شیخ استاد را پیغام فرستاد کی ما ازیشان مقریی و امامی برنخواهیم ساخت چندان می باید کی در نماز بکار آیدگوش باز دار که ایشان نازنینان حضرت اند حق تبارک و تعالی ایشان را به لطف خود پرورده است و به لطف خود آفریده گوش دار تا هیچ عنف نکنی با ایشان بوطاهر دبیرستان را عظیم دشمن داشتی روزی بر لفظ مبارک شیخ برفت که هرکه ما را خبر کند کی درویشان می آیند هر آرزو کی خواهد ازما بدهیم و چند روز بود کی شیخ را هیچ مسافر نرسیده بود خواجه بوطاهر چون بشنید حالی بر بام آمد و از اطراف تجسس آمدن درویشان می کرد و مترصد می بود اتفاق را هم در ساعت جمعی درویشان از جانب طوس پدید آمدند بوطاهر خوش دل از بام فرو آمد و شیخ را گفت ای بابا جمعی درویشان می رسند شیخ گفت اکنون چه خواهی گفت آنکه امروز به دبیرستان نروم شیخ گفت روا باشد گفت و فردا نیز گفت مرو گفت این هفته نروم گفت مرو گفت هرگز به دبیرستان نروم گفت مرو لکن انا فتحنا بیاموز دیگر مرو بوطاهر خوش دل گشت پس شیخ مادست دراز کرد و شاخی از آن درخت توت کی بر در مشهدست باز کرد و بر میان بوطاهر بست و جاروبی بوی داد و گفت جامۀ مسجد بروب بوطاهر جای می رفت درویشان دررسیدند و پیش شیخ آمدند شیخ ایشان را گفت شما را بوطاهر چگونه می آید گفتند سخت نیکو شیخ گفت اکنون ما او را و فرزندان او را نصیب خدمت شما دادیم پس شیخ بوطاهر را انا فتحنا از بر فرمود کردن چون شیخ بجوار رحمت حق تعالی نقل کرد و چند سال برآمد نظام الملک وزیر ملکشاه بودو دار الملک با صفاهان بود و نظام الملکمرید شیخ بود و مربی جملۀ متصوفه به سبب شیخ پس خواجه بوطاهر را از جهت صوفیان قرضی افتاد خواجه بوطاهر با جملگی فرزندان شیخ با صفاهان شدند پیش نظام الملک و او تربیتها فرمود زیادت از حد وصف و در آن وقت علویی آمده بود برسالت از سلطان غزنین مردی فاضل و صاحب رأی و متعصب و اهل تصوف را منکر و درین مدت کی آنجا بود پیوسته نظام الملک را ملامتمی کردی کی مال خویش به جمعی می دهی کی ایشان وضویی به سنت نتوانند ساخت و نظام الملک می گفت که چنین مگوی که ایشان مردمان با خبر باشند و مقصود از علم عملست و عمل دارند فی الجمله آن مقالت میان ایشان دراز شد وآن رسول غزنین شنوده بود کی خواجه بوطاهر قرآن نداند و نظام الملک نمی دانست رسول غزنین نظام الملک را گفت اتفاق هست کی بعد ازو پسر او بهتر از همۀ صوفیان وقتست شیخ گفته است کی با طاهر قطبست نظام گفت هست رسول غزنین گفت خواجه باطاهر قرآن نداند نظام گفت داند نظام گفت او را آواز دهیم و تو سورۀ از قرآن اختیار کن تا من بگویم برخواند بوطاهر را طلب کردند بوطاهر با جمع متصوفه و فرزندان شیخ پیش نظام آمدند چون بنشستند نظام الملک از رسول غزنین پرسید کی کدام سوره برخواند گفت بگوی انا فتحنا نظام الملک اشارت کرد بوطاهر انا فتحنا برخواند تا همه را وقت خوش شد چون سوره بآخر رسید نظام الملک شاد شد و رسول غزنین شرمسار شد پس نظام الملک از خواجه بوطاهر پرسید کی سبب خوش گشتن شما چه بود بوطاهر گفت بدان ای صدر بزرگوار کی من قرآن ندانم و این حکایت از اول تا آخر باز نمود نظام الملک را اعتقاد زیادت شد

محمد بن منور
 
۲۵۸۲

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

اوحد الطایفه محمدبن عبدالسلام از مولا زادگان جد این دعاگوی بود و درین وقت کی حادثۀ غز بیفتادو بیشتر از فرزندان شیخ در آن حادثه شهید گشتند چنانک در میهنه از صلب شیخ ما قدس الله روحه العزیز صد و پانزده کس از شکنجه و زخم تیغ کشته شدند بیرون آنکه بعد ازین حادثه بماهی دو سه بیماری و وبای و قحط کی سبب این حوادث بیشتر ایشان بودند وفات یافتند و اهل میهنه همچنین و فساد آن بود که در جلاء کلی بودند و میهنه خالی مانده و آنچ از مردمان میهنه مانده بودند متفرق بودند تا بعد از آن به سالی دو سه درویشی چند باز آمدند و حصارکی خراب کی در میهنه بود عمارت کرده بودند و در آنجا متوطن گشتند و از آن حصار تا به مشهد شیخ مسافتی باشد نیک دور و این اوحد محمدعبدالسلام درین مدت بر سر روضۀ مقدس مجاور بود چه اورا عرجی فاحش بود چنانک حرکتی بدشواری توانستی کرد و چون بوقت حرکت و تفرقۀ مردمان در میهنه چهارپای نبود و آنجا که می گریختند زن و فرزند در پیش کرده پیاده و اطفال برگردن نهاده می رفتند او به حکم ضرورت آنجا بماند و پناه با در مشهد کرد و همچنین تنی سه چهار از نابینایان و ضعفا با او بودند چون مردمان برفتند ایشان تنها و بی کس بماندندحق سبحانه به کمال فضل خویش ابواب روزی و نعمت بر آن ضعفا گشاده گردانید و خیرات روی بدان موضع نهاد و مفسدان تاختن و قصد در باقی کردند و بانواع احسانها می رسید تا بحدی کی او حکایت کرد کی در عمر خویش ما را خوشتر از آن یک دو سال نبود و چون مردمان باز آمدند و در حصار متوطن شدند او همچنان بر سر تربت شیخ بخدمت بیستاد مدت بیست سال زیارت و خدمت آن بقعۀ مبارک می کرد و اگر درویشی رسیدی خدمت او بجای آوردی و عورات را به حصار فرستادی و او بر در مشهد می بود پس فراهم آورندۀ این کلمات دعاگوی بخیر پس از آن بمدتها آنجا رسید از وی سؤال کرد کی درین مدت کی تو بر سر روضۀ مبارک مقیم گشتۀ از کرامات شیخ چه دیدۀ گفت هیچ روز نباشد که مرا کراماتی از آن شیخ ظاهر نگردد کی بر شمردن آن متعذر باشداما من ترا دو واقعۀ خویش حکایت کنم این هردو کرامات من دیدم و با مردمان بگفتم کی طاقت پوشیدن نداشتم بعد از آن نیز مثل آن ندیدم و بدانستم کی اگر آن سر نگاه داشتمی بعد از آن چیزها دیدمی بیش ازین پشیمان شدم و سود نداشت یکی آن بود که به تابستان باحصار نشدمی به نزدیک فرزندان بلکه همۀ تابستان به در مشهد خفتمی یک شب خفته بودم و آن شب از شبهای ایام البیض بود که ماه تمام بود برقرار هر شب درهای مشهد بسته بودم در خواب اول مردی از اهل میهنه اینجا رسید کی به صحرا بوده بود چون مرا بدید بر در مشهد بر زمین بخفت چون از شب نیمی بگذشت بیدار شدم از اندرون مشهد آواز قرآن خواندن می آمد گوش داشتم انا فتحنا می خواند تعجب کردم برخاستم و بنگریستم در مشهد همچنان بسته بود مرا محقق گشت که این الا آواز شیخ و قرآن خواندن او نیست حالتی بر من پدید آمد و هرچند جهد کردم خود را نگاه نتوانستم داشتن آن مرد را که آنجا خفته بود بیدار کردم و گفتم بشنو که بعد صد و اند سال ازوفات او چگونه صریح می توان شنود چون مرد از خواب بیدار شد آواز در حجاب شد نه من شنودم ونه او دیگر آنکه مرا معهود بودی کی هر روزی بامداد به زمستان کی از حصار بمشهد آمدمی از جهت چاشت ما حضری با خود آوردمی کی تا به مشهد مسافتی نیک دور بود و مرا رفتن متعذر یک روز چیزی نخورده بودم و رنجور گشتم و در آن تب استفراغی برگرفت دیگر روز بامداد گرسنگی غلبه کرده بود کی یک شبان روز بود تا چیزی نخورده بودم پارۀ نان و بیضۀ برگرفتم تا بدر مشهد بکار برم چون آنجا رسیدم درویشی دیدم مرقعی پوشیده بر در مشهد نشسته و سر بخود فرو برده و عصا و ابریق در پهلوی خود نهاده چون چشم من بر وی افتاد از آدمی گری با من هیچ چیز بنماند و روحی و آسایشی بمن رسید چنانک بی خویشتن گشتم پس آهسته بدر مشهد فراز شدم و در مشهد باز کردم چون آواز در مشهد بشنود سر برآورد من سلام گفتم او برخاست و جواب داد و مرا دربرگرفت بنشستم و بپرسیدم و اگرچه هیچ نگفت مرا معلوم گشت که او نماز شام رسیده است و آنجا کسی نبوده است که او را مراعاتی کردی و بی برگ مانده است و همه شب آنجا بیدار داشته است حالی آن نان و بیضه پیش وی بنهادم ومن طریق ایثار می سپردم و از جهت موافقت او اندکی بکار می بردم و خدمتی بجای می آوردم چون فارغ شد دست بشست و وضو تازه کرد و دوی بگزارد و پای افزار کرد و مرا وداع کرد و برفت ومن آن روز نیز گرسنه بماندم اما از راحت صحبت آن درویش آن روز مرا گرسنگی یاد نیامد چون نماز شام بخانه رفتم در خانه چیزی ناموافق ساخته بودند نتوانستم خورد و ایشان اعتماد کرده بودند کی من چیزی خورده ام آن شب گرسنه بخفتم و دیگر روز بامداد چون نماز گزاردم برقرار معهود بدر مشهد آمدم و در باز کردم و در رفتم و خدمت کردم اینجا کی مردمان کفش بیرون کنند برابر پای تربت شیخ کوزۀ نوکبود دیدم پر آب آنجا نهاده و دو تا نان سپید گرم بر سر آن کوزه نهاده چون دست فرا آن نان کردم اثر حرارت آن نان بدست من می رسید برداشتم و گریستن بر من افتادو دانستم کی این الا محض کرامات شیخ نیست چه درین ساعت اینجا هیچ کس نبود و در دیه کس متوطن نبود کی آن ساعت آن نان پخته بود بنشستم و آن نان بکار بردم و هرگز تا عمر من بود از آن خوشتر هیچ طعام نخورده بودم و از آن سردتر و خوش و شیرین تر آب نخورده بودم و کرامتی دیگر کی من گرسنۀ دو شبانه روزه بودم بدان دوتا نان سبک چنان سیر شدم کی تا دو روز دیگر مرا اشتهای هیچ طعام نبود چون نماز شام بحصار آمدم و مردمان به جماعت آمدند این سخن در حوصلۀ من نگنجید چندانکه جهد کردم خود را نگاه نتوانستم داشتن گفتم ای مردمان شما ندانید کی چه دارید و حق این تربت بزرگوار بواجب نگاه نمی دارید و این همه بلاها و محنتها از آن می بینید و این قصه حکایت کردم پس حاضران بگریستند اما من پس از آن ازین جنس هیچ دیگر ندیدم کی نااهلی کردم و بدانستم کی اگراین کرامت شیخ اظهار نکردمی بسیار چیزها بر من آشکارا خواست گشت پشیمان گشتم اما هیچ سود نداشت و لکن از کراماتهای او بردیگران ظاهر شد در حضور من سخت بسیارست و بر شمردن آن متعذر شیخ گفته است قدس الله روحه فرخ آنکس کی ما را دید و فرخ آنکس کی آنکس رادید کی ما را دید همچنین هفت کس برشمرد کی فرخ آنکس کی او هفت کس را دید کی او ما را دید

محمد بن منور
 
۲۵۸۳

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۳

 

گیسو به سر زلف تو در خواهم بست

تا بنشینی چو دوش نگریزی مست

پیش از مستی هر آنچم اندر دل هست ...

مهستی گنجوی
 
۲۵۸۴

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۴

 

آن کودک نعل بند داس اندر دست

چون نعل بر اسب بست از پای نشست

زین نادره تر که دید در عالم بست

بدری به سم اسب هلالی بربست

مهستی گنجوی
 
۲۵۸۵

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۹

 

چون دلبر من بنزد فصاد نشست

فصاد سبک بجست و دستش در بست

چون تیزی نیش بر رگ او پیوست ...

مهستی گنجوی
 
۲۵۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثانیة

 

روی ابو هریره رضی الله عنه قال قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول الله تعالی قسمت الصلاة بینی و بین عبدی فنصفها لی و نصفها لعبدی و لعبدی ما سال فاذا قال العبد بسم الله الرحمن الرحیم یقول الله تعالی سمانی عبدی و اذا قال العبد الحمد الله رب العالمین یقول الله تعالی حمدنی عبدی و إذا قال العبد الرحمن الرحیم یقول الله تعالی أثنی علی عبدی و اذا قال العبد ملک یوم الدین یقول الله تعالی مجدنی عبدی و فی روایة فوض إلی عبدی و اذا قال العبد ایاک نعبد و ایاک نستعین یقول الله تعالی ایای یعبدنی عبدی و بی یستعین فهذا لی و باقی السورة لعبدی و لعبدی ما سأل

مصطفی صلوات الله علیه درین حدیث خبر داد از کردگار قدیم و خداوند مهربان عز جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته که از بنده نوازی و مهربانی و بزرگواری خود گفت قسمت کردم خواندن سوره الحمد میان من و میان بنده من نیمه از آن مر است و نیمه از آن بنده من و بنده مر است آنچه خواهد چون بنده گوید بسم الله الرحمن الرحیم الله گوید بنده من مرا نام نهاد و بنام نیکو خواند چون بنده گوید الحمد لله رب العالمین الله گوید بنده من مرا سپاس داری کرد و از من آزادی نمود چون بنده گوید الرحمن الرحیم الله گوید بنده من مرا ستایش نیکو و ثنای بسزا گفت چون بنده گوید مالک یوم الدین الله گوید بنده من مرا ببزرگواری و پاکی بستود بنده من پشت وا من داد و کار وا من گذاشت دانست که بسر برنده کار وی ماییم تمام کننده نعمت بروی ماییم سازنده کار وی و روزی رساننده بوی ماییم ما را میپرستد و از ما میخواهد و دست نیاز سوی ما برداشت که اهدنا تا آخر سوره همه بنده را دعاست و او راست آنچه خواست درین خبر سورة الحمد را صلاة نام نهاد تا تنبیه بود بنده را که نماز بی سورة الحمد درست نیست و به قال صلی الله علیه و آله و سلم لا صلاة الا بقرایة فاتحة الکتاب و روی من صلی صلاة فلم یقرأ فیها بفاتحة الکتاب فهی خداج هی خداج غیر تمام مذهب شافعی رض آنست که خواندن سورة الحمد در همه رکعات نماز واجب است هم بر امام و بر ماموم و بر منفرد در نماز جهری و در نماز اسرار

و بدانک درین سورة نه ناسخ است و نه منسوخ و بعدد کوفیان صد و چهل و دو حرفست و بیست و نه کلمه و هفت آیت از آن هفت یکی آیت تسمیت است چنان که مذهب شافعی است و روایت بو هریره از رسول خدا و ذکر قوله صلی الله علیه و آله و سلم الحمد لله رب العالمین سبع آیات احدیهن بسم الله الرحمن الرحیم و هی السبع المثانی و هی ام القرآن و هی فاتحة الکتاب

این خبر دلیل است که بسم الله الرحمن الرحیم از سورة فاتحه آیتی است و عین قرآن است خواندن آن در نماز واجب و جهر آن در نماز جهری سنت و مصطفی علیه السلام این سوره را درین خبر سه نام نهاد یکی سبع مثانی دیگر فاتحة الکتاب سدیگر ام القرآن سبع مثانی آنست که هفت آیت است و در هر رکعتی نماز بخواندن بوی بازگردند و نیز گفته اند از بهر آنک جبرییل دو بار بآن فروآمد یک بار بمکه و یک بار بمدینه تعظیم آن را پس این سورة هم مکی است و هم مدنی و گفته اند سبع مثانی بآن گفت که این امت را مستثنی است فلم یخرجها الله تعالی لغیرهم هیچ امت دیگر را نبوده این سورة از اینجا بود که جبرییل آمد به مصطفی ص و گفت یا رسول الله ابشر بسورتین أوتیتهما لم یؤتهما من قبلک فاتحة الکتاب و خاتمة سورة البقرة

و فاتحه بآن گفت که در مصحفها ابتدا بآن کنند و کودکان را بتعلیم و در نمازها ابتدا بآن کنند و در هر کاری که بنده در آن شروع کند اول گوید بسم الله و بسم الله اول سورة است و گفته اند که فاتحه بآنست که اول سورتی که از آسمان فروآمد این بود و به قال ابو میسرة اول ما قرأ جبرییل النبی صلی الله علیه و آله و سلم بمکة فاتحة الکتاب الی خاتمتها

و ام القرآن از آنست که اصل علوم قرآن و جمله کتابهای خداوند است هر چه در کتابها است از علوم دینی و مکارم الاخلاق معظم آن در این سورة از روی اشارت موجود است و مثله الدماغ سمی أم الرأس لانه یجمع الحواس و المنافع و ام القری اصل لجمیع البلدان حیث دحیت من تحتها و گفته اند رأیت سلطان که در معسکر قبله لشکر باشد أم گویند پس این سورة را ام القرآن از اینجا گفتند یعنی که مفزع اهل ایمانست و مرجع اهل قرآن و مصطفی ع در بعضی اخبار این سورة را شفا خواند و ذلک قوله صلی الله علیه و آله و سلم هی أم القرآن و شفاء من کل داء و روی أنه قال صلی الله علیه فاتحة الکتاب شفاء من السم

اکنون تفسیر گوییم و معانی بسم الله معناه بدأت بسم الله فابدؤا میگوید در گرفتم بنام خویش در پیوستم بنام خویش و آغاز کردم بنام خویش درگیرید بنام من در پیوندید بنام من آغاز کنید بنام من اسم اینجا بمعنی ذاتست چنانک جایی دیگر گفت سبح اسم ربک یعنی میگوید بپاکی بستای نام خداوند خویش را نام زیادت است و معنی آنست که بپاکی بستای خداوند خویش را جای دیگر گفت تبارک اسم ربک با برکت و با بزرگواری و برتری است نام خداوند تو نام زیادت است و معنی آنست که با برکت و با بزرگواری و برتری است خداوند تو و این در علم توحید و در لغت روان است و روا در لغت عرب آنست که لبید گفت

الی الحول ثم اسم السلام علیکما

و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر

و در علم توحید آنست که بنزدیک اهل حق اسم و مسمی یکی است نام و نامور و الله بناء همه نامهای خداوند است و نام حقیقی مهین است با آنک همه نامهای وی مه اند و حقیقی و پاک و ازلی و نیکو و بزرگ قال الخلیل بن احمد البصری الله هو الاسم الاکبر اما هر نامی از صفتی شکافته چون علیم از علم و قدیر از قدرت و رحیم از رحمت یا بر کردی نهاده چون صانع از صنع و خالق از خلق و قابض از قبض و باسط از بسط مگر این نام حقیقی که نه بر کرد نهاده و نه از صفت شکافته و بناء همه نامها است نبینی که هر جایی گوید الله غفور است و رحیم الله سمیع است و بصیر الله لطیف است و خبیر الله بنا نهد و دیگر نامها بران اوصاف بندد و در قرآن سه هزار و بیست و هفت جای خود را نام الله گفت و خویشتن را با آن نام برد و ایشان که بت را لات نام کردند ایشان را گفت یلحدون فی اسمایه در نام من الحاد می آرند و نام من بکژی می بیرون دهند و می کژ گردانند و می فرا ناسزا دهند خواستند دشمنان وی که بت را هام نام وی کنند الله تعالی آن را بریشان شکست و بریشان تباه کرد تا چون خواستند

که الله نام کنند لات نام کردند لات بت است و الله خدای آنست و آفریدگار آن یقول جل جلاله هل تعلم له سمیا او را هام نام دانی یعنی که هیچکس را جز از وی الله نخوانند و نه رحمن و در اشتقاق نام الله علما مختلف اند و سخن در آن مشتبه است و خلقی از مهتران علما و بزرگان دین از آن پرهیزیده اند و آن را کاره اند و قومی در آن شروع کرده بعضی گفتند اشتقاق آن از اله است یقال الهت الیه ای سکنت الیه فکان الخلق یسکنون عند ذکره و یطمینون الیه و به قال عز و جل ألا بذکر الله تطمین القلوب میگوید الله اوست که آرام خلق بذکر اوست سکون دل دوستان بنام اوست شادی جان مؤمنان بیاد اوست ذکر وی آیین زبان نام وی راحت جان یافت وی سور دل و سرور دوستان و گفته اند اشتقاق آن از الهت فی الشی ء یعنی تحیرت فیه فکأن العقول تتحیر فی کنه صفته و عظمته و الاحاطة بکیفیته میگوید الله اوست که عقلهای زیرکان و فهم های دانایان در مبادی اشراق جلال وی حیران است و از دریافت چگونگی صفات و افعال وی نومید شعر

تحیر القلب فی آثار قدرته

تحیر الطرف فی انوار لألاء

قدر خویش برداشت و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت تا هر نامحرمی نااهلی باسرار قدم بینا نگردد و دست هر متمنی متعنتی بدریافت آن نرسد آن دست که تو داری خود کجا رسد و آن دیده که تراست خود چه بیند سازهای کر و بیان پرورده هفتصد هزار ساله تسبیح قاصر بود از ادراک جلال لم یزل و لا یزال اطماع ایشان از دریافت آن گسسته اقدام ایشان بسلاسل قهر و بمسامیر هیبت در مقر عزت خود دوخته و این در بایشان در بسته و جمال لم یزل و لا یزال متعزز بصفات کمال ناطق باین کلمات که فلله العزة جمیعا

الذات و النعت و الاسماء و الکلم ...

... اینان که در اشتقاق این نام سخن گفتند قومی اصل آن از اله نهادند کالمکتوب یسمی کتابا و المحسوب یسمی حسابا پس الف و لام تفخیم و تعظیم را در افزودند پس حذف همزه استثقال را پسندیدند و کسره آن با لام تعظیم نقل کردند آن گه دو لام متحرک یکی مدغم کردند و گفتند الله

و اختلاف است علما را که الله اسم علم است یا اسم صفت و درست آنست که اسم علم است از بهر آن که خدای را عز و جل اسماء صفات فراوانست لا بد اسم علم باید تا آن اسماء صفات در آن برود و بر آن بسته شود چنانک در ابتدا بآن اشارت کردیم و تا فرق بود میان اسم ذات و اسم صفات و علم اسم ذات است که اسماء صفات بر آن روانست و در ازل آزال و ابد آباد مستحق این نام است بذات بزرگوار و کمال تعزز و جلال تقدس خویش نه بعبادت متعبدان و طاعة مطیعان

اما نام رحمن در جاهلیت نشناختند که الله میگوید و إذا قیل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن چون ایشان را گویند سجود کنید رحمن را گویند رحمن چیست جایی دیگر گفت و هم یکفرون بالرحمن ایشان می کافر شوند برحمن و می پرسند که چیست و کیست قل هو ربی لا اله الا هو ای سید پاسخ کن ایشان را که او خدای منست ان خدای که جز وی خدای نیست دیگر جای پاسخ فرمود و گفت قل هو الرحمن آمنا به از اینجاست که بعضی علما گفتند رحمن اسمی عبرانی است و قریش از آن نمی شناختند و قول درست آنست که رحمن لفظ عربی است مشتق از رحمت اما در توریة و در میان اهل کتاب معروفتر بوده است و لهذا روی ان عبد الله بن سلام قال للنبی صلی الله علیه و آله و سلم کنا نقرأ فی التوریة الرحمن فانزل الله تعالی قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن أیاما تدعوا فله الأسماء الحسنی میگوید او را الله خوانید و رحمن خوانید ازین دو بهرچه خوانید نام نیکو خوانید و رحمن مطلق جز خدای را عز و جل نگویند و مخلوق را بر اطلاق این نام نه نهند نه بینی که کافران مسیلمه کذاب را این نام نهادند بر اطلاق ننهادند بل که مقید کردند و گفتند رحمن یمامه و رحمن در معنی فراخ رحمت تر است از رحیم و در بعضی دعا آورده اند رحمن الدنیا و رحیم الآخرة یعنی بخشاینده درین گیتی بر همگنان و در آن گیتی خاصه بر مؤمنان

روایت کنند از ابن عباس که گفت انهما اسمان رقیقان احدهما أرق من الآخر حسین بن الفضل گفت که مگر را وی را درین خبر و هم افتاد که در این رفیقان احدهما ارفق من الآخر ظاهرتر است از بهر آنکه رقت در صفات خدا نیست و رفق هست و ذلک فی قوله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله رفیق یحب الرفق

علما مختلف اند که ارفق کدام یکی است سعید جبیر گفت رحمن است که رحمت و نعمت وی بر مؤمن و کافر و بر دوست و دشمن روانست وکیع جراح گفت رحیم است از آنک اشارت بآن رحمت دارد که هم در دنیا است و هم در عقبی مفسران ازینجا گفتند الرحمن العاطف علی جمیع خلقه بأن خلقهم و رزقهم و به قال تعالی و رحمتی وسعت کل شی ء و الرحیم بالمؤمنین خاصة بالهدایة و التوفیق فی الدنیا و بالجنة و الرؤیة فی العقبی قال تعالی و کان بالمؤمنین رحیما رحمن مهربان است بر همه خلق گرویده و ناگرویده از روی آفریدن و روزی دادن و رحیم مهربان است خاصه بر مؤمنان از روی هدایت و توفیق طاعت در دنیا و بهشت و رؤیت در عقبی رحمن از روی معنی عام است بمعنی آفریدن و روزی دادن است همه خلق را و از روی لفظ خاص است که مخلوق را این نام نیست

و رحیم از روی لفظ عام است که مخلوق را این نام گویند و از روی معنی خاص است که بمعنی هدایت و توفیق طاعت است و این جز مؤمنانرا نیست معنی قول جعفر بن محمد ع فقد قال الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحیم اسم عام بصفة خاصة

و الله خود را در قرآن به پنج نام از رحمت باز خواند رحمن و رحیم و خیر الراحمین و ارحم الراحمین و ذو الرحمة رحمن فراخ بخشایش است و رحیم فراخ بخشاینده و ذو الرحمة با بخشودن خیر الراحمین بهترین بخشایندگان ارحم الراحمین بخشاینده تر بخشایندگان هر پنج نام خداوند ماست و بآن صفت اوست نه صفت بروتنگ نه رحمت از کس دریغ میگوید جل جلاله ربکم ذو رحمة واسعة و در ثنای فریشتگان است ربنا وسعت کل شی ء رحمة و علما و چون صفت عذاب کرد گفت عذابی أصیب به من أشاء عذاب خود باو رسانم که خود خواهم و رحمتی وسعت کل شی ء و رحمت من خود بهر چیز رسیده است و تفسیر این آیت در حدیث سلمان فارسی و ابو هریره دوسی است در صحیح مسلم قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان لله عز و جل مایة رحمة و أنه انزل منها واحدة الی الأرض فقسمها بین خلقه فبها یتعاطفون و بها یتراحمون و أخر تسعا و تسعین لنفسه و ان الله قابض هذه الی تلک فیکملها مایة یرحم بها عباده یوم القیامة

گفت الله را صد رحمت است که از آن صد یکی فرو فرستاد در هفت آسمان و در هفت زمین بآن یک رحمت بر خلق می بخشاید و خلق بآن بر یکدیگر می بخشایند و نود و نه رحمت بنزدیک خود میدارد تا روز رستاخیز آن یک رحمت را و از نگرد و آن را نافرسوده یابد و ناکاسته آن را به نود و نه باز آرد تا صد تمام کند و انبازان از مؤمن و از کند و آن بریشان ریزد پس درنگر تا مؤمن درین گیتی وا چندین انبازان از صد یکی در دل و دین و دنیا چه یافت اعتبار گیر و قیاس کن که فردا بی انبازان از صد چه یابد

و در بیان فضیلت این آیت مصطفی ع گفت من کتب بسم الله الرحمن الرحیم تعظیما لله عز و جل غفر الله له و من رفع قرطاسا من الارض فیه بسم الله الرحمن الرحیم اجلالا لله عز و جل ان یداس کتب عند الله من الصدیقین و خفف عن والدیه و ان کانا مشرکین یعنی العذاب و قال لا یرد دعاء أوله بسم الله الرحمن الرحیم گفت هر آن کس که تعظیم الله را بسم الله الرحمن الرحیم نیکو بنویسد الله وی را بیامرزد و هر آن کس که رقعه از زمین بردارد که آیت تسمیت بر آن نبشته بود اجلال نام الله را تا بپای فرو نگیرند وی را بنزدیک الله در زمره صدیقان آرند و پدر و مادر وی که در عذاب باشند ایشان را تخفیف کنند اگر چه مشرک باشند و دعایی که در اول آن گویند بسم الله الرحمن الرحیم آن دعا رد نکنند و باجابت مقرون دارند

و گفته اند آیت تسمیت نوزده حرف است گفت من قرأ حرفا من القرآن کتب له به عشر حسنات بالباء و التاء و الواو و گفته اند زبانیه دوزخ نودزه اند چنانک رب العالمین گفت علیها تسعة عشر و این آیت تسمیت نوزده حرف است هر آن کس که باخلاص برخواند رب العالمین بهر حرفی از آن زبانیه از وی باز دارد و او را از سیاست وی ایمن کند و عن سلمان قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا یدخل احد الجنة الا بجواز بسم الله الرحمن الرحیم هذا کتاب من الله لفلان بن فلان ادخلوه جنة عالیة قطوفها دانیة

و عن ابن عباس انه قال ان لکل شی ء اساسا و اساس الدنیا مکة لانه منها دحیت الارض و اساس السماوات غریبا و هی السابعة العلیا و اساس الارض عجیبا و هی السابعة السفلی و اساس الجنان جنة عدن و هی سرة الجنان علیها اسست الجنان و اساس النار جهنم و هی الدرکة السفلی علیها أسست الدرکات و اساس الخلق آدم و اساس الانبیاء نوح و اساس بنی اسراییل یعقوب و اساس الکتب القرآن و اساس القرآن الفاتحة و اساس الفاتحة بسم الله الرحمن الرحیم فاذا اعتللت او اشتکیت فعلیک بالاساس تشفیت باذن الله عز و جل

قوله تعالی الحمد الله تقدیره قولوا الحمد لله کقوله تعالی و قل الحمد لله الذی لم یتخذ ولدا و قل الحمد لله سیریکم آیاته قل الحمد لله و سلام علی عباده الذین اصطفی معنی آنست که من خود را ستایش بسزا گفتم شما نیز بستایید و ثنا گویید که من ستایش و ثنا دوست دارم مصطفی ع گفت لا شخص احب الیه المدحة من الله عز و جل و قال ما من شی ء أحب الی الله من الحمد و قال ما من عبد یقول الحمد لله الا قال الله جل ذکره صدق عبدی منی بدأ الحمد و الی یعود

مفسران گفتند الحمد لله الثناء علیه بجمیل افعاله و جزیل نواله و کریم صفاته و اسمایه و الحمد الثناء علیه بصفاته العلی و اسمایه الحسنی و الشکر الثناء علیه بانعامه و احسانه الی خلقه خدای را عز و جل حمد گویند و مدح گویند و شکر گویند حمدمه است از مدح که حمد بجای مدح ایستد و مدح بجای حمد نایستاد و حمدمه است از شکر که حمدهم در ابتدا رود و هم در مکافات و شکر جز در مکافات نرود هر چه در مدح و شکر یابند در حمد یابند و نه هر چه در حمد یابند در مدح و شکر یابند

حمد ستایش خداوندست و ثنا گفتن بروی و بزرگ داشتن بنام پاک و صفت بزرگوار و صنع نیکو و مهر تمام و نواخت بیکران و مدح ستایش است و ثنا گفتن بر الله علی الخصوص بر نام و صفت و شکر آزادی است از الله به نیکو کاری و روان داشتن نعمت

و الحمد بالف و لام معرف جز خدای را عز و جل روا نیست که گویند بمقتضی آنچه گفت الحمد لله یعنی الحمد بالحقیقة لله و الحمد کله لله و الحمد بالدوام و فی کل الاوقات لله دون غیره گفته اند این الف و لام سه معنی راست تعریف را و تعظیم را و جنس را و تعریف عهد را گویند و تعظیم جلال را و جنس استغراق عموم را و معنی عهد آنست که مشرکان بتان و خدایان خود را مدح و حمد میگفتند الله گفت آن حمد که معهود ایشان است مر بتان خود را آن نه حق بتان است و نه سزای ایشان که آن حق و سزای الله است بهمگی آن و تمامی آن کس را در آن با وی منازعت نیست که جلال و عظمت که ویراست دیگری را نیست اما شکر مشترک است میان خالق و مخلوق و به قال عز و جل اشکر لی و لوالدیک اگر کسی گوید الله تزکیت نفس نه پسندیده است آنجا که گفت فلا تزکوا أنفسکم پس مدح خود گفتن اینجا از چه وجه است جواب آنست که وی جل جلاله مستحق حمد است و مستوجب حمد و دیگران را استحقاق نیست که دیگران تزکیت نفس دفع مضرت خویش را کنند یا جلب منفعت را و رب العالمین از هر دو خصلت مقدس است و منزه و گفته اند این بر سبیل تعلیم بندگان گفت و قد ذکرنا ان معناه قولوا الحمد لله

و گفته اند الحمد از روی ظاهر اخبار است اما در ضمن آن سؤال است و تعرض عفو الله است بر طریق تعظیم و اجلال بر مقتضی آن خبر که مصطفی ع گفت من شغل بذکری عن مسیلتی اعطیته افضل ما اعطی السایلین

و الله خود را در قران هفده جای حمید خواند و حمید ستودنی است و ستوده و معنی حمید در نامهای او آنست که او را البته نام نتوان برد و نشان نتوان داد و سخن نتوان گفت مگر بستایش قال بعضهم الحمد اسم الفردانیة لا یوصف الا بالمجد و لا ینسب الیه الا الشکر و لا یتکلم فیه و لا یسمی الا بالمدح

و الحمد لله رب العالمین در قرآن شش جای است یکی اینست و دوم در سورة الانعام فقطع دابر القوم الذین ظلموا مشرکان مکه را میگوید بریده شد دنبال ایشان و بیخ آن گروهی که بر خویشتن ستم کردند بآنچه ما را انباز گفتند پس گفت و الحمد لله رب العالمین این کار را پس آوردی نیست و نه از آن پشیمانی این هم چنان است که گفت و لا یخاف عقباها و سوم در سورة یونس در صفت بهشتیان گفت و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمین آخر گفت ایشان در هر سخن که گویند الحمد لله رب العالمین یعنی در هر چه در خواهند و باز خواهند بجای آزادی اند هر چه خواهند یابند و بهرچه پیوسند رسند بجای شکراند و بجای تهنیت و چهارم در آخر سورة الزمر و قضی بینهم بالحق و قیل الحمد لله رب العالمین کار بر گزاردند میان آفریدگان براستی و داد یعنی الله بر گزارد و خود گفت الحمد لله که در این برگزاردن نه تردد است نه از آن پشیمانی و پنجم در سورة المؤمن فادعوه مخلصین له الدین الحمد لله رب العالمین و ششم در خاتمت و الصافات و سلام علی المرسلین و الحمد لله رب العالمین

و روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال کل امر ذی بال لم یبدأ فیه بالحمد اقطع

ابو بکر وراق گفت دو حرف است در ابتداء کتاب خداوند جل جلاله باء بسم الله و لام الحمد لله که وجود همه موجودات و ثبوت همه مخلوقات در معنی آن بست کانه یقول عز جلاله بی تکونت الاشیاء و لی ملکها قوله تعالی رب العالمین

ای خالق الخلق و سیدهم و مالکهم و القایم بامورهم آفریننده خلقان و دارنده ایشان و سازنده کار و روزی رسان بایشان و سیل الواسطی عن معنی الرب فقال هو الخالق ابتداء و المربی غذاء و الغافر انتهاء رب اوست که اول بیافریند بقدرت پس بپروراند بنعمت پس بیامرزد برحمت ابو الدرداء گفت رب نام اعظم است خدای را عز و جل و مخلوق را رب البیت و رب الدار بر سبیل اضافت گویند اما علی الاطلاق بر سبیل تعریف چنانک گویند الرب کس را نرسد و نه سزاست مگر الله را

و رب در کلام عرب بر چهار وجه است یکی از آن بمعنی سید چنانک الله گفت فیسقی ربه خمرا ای سیده دیگر بمعنی مالک چنانک مصطفی ع گفت که أ رب ابل انت ام رب غنم فقال من کل قد آتانی الله فاکثروا طیب

سدیگر بمعنی مدبر و مصلح و به سمی الربانی ربانیا لانه یدبر الأمور التی الیه قال الله تعالی و الربانیون و الأحبار چهارم بمعنی مربی یقال ربیته و ربیته بمعنی واحد و گفته اند اشتقاق ابن از رب فلان بالمکان است یعنی اقام به و ثبت فسمی الرب ربا لانه دایم الوجود لم یزل و لا یزال

و عالمین نامی است روحانیان را فریشتگان و آدمیان و پریان پس دیگر جانوران بدین سه ملحق اند که همه مربوب اند و الله رب ایشان قول حسن و مجاهد و قتاده آنست که عالمین نامی است همه مخلوقات را بیان این در آن آیت است که الله گفت قال فرعون و ما رب العالمین قال رب السماوات و الأرض و ما بینهما

و برین قول اشتقاق عالمین از علامت است یعنی که نشان کردگاری الله در همه پیداست و روشن اما ابو عبیده و فراء و اخفش گفتند اشتقاق عالمین از علم است یعنی ایشانند که تمییز و خرد دارند و هم الملایکة و الجن و الانس سعید جبیر گفت عالمین جن است و انس که مصطفی ع مبعوث بایشان بود و به قال تعالی لیکون للعالمین نذیرا ابو العالیه گفت جن جداگانه عالمی است و انس عالمی و بیرون ازین هشتده هزار عالم است از فریشتگان بر روی زمین بهر گوشه از گوشهای زمین چهار هزار و پانصد همه آنند که خدای را عز و جل می پرستند و بیگانگی وی اقرار میدهند

ابی کعب درین بیفزود و گفت و من ورایهم ارض بیضاء کالرخام عرضها مسیرة الشمس اربعین یوما طولها لا یعلمه إلا الله عز و جل مملوة ملایکة یقال لهم الروحانیون لهم زجل بالتسبیح و التهلیل لو کشف عن صوت احدهم لهلک اهل الأرض من هول صوته فهم العالمون وهب منبه گفت هشتده هزار عالم است این دنیا که تو می بینی از دور آدم تا منتهای عالم یکی است از جمله آن مقاتل حیان گفت هشتاد هزار عالم است چهل هزار در بر و چهل هزار در بحر و روایت کرده اند از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که گفت هزار امت اند ششصد در دریا و چهار صد بر خشک زمین عبد الله بن عمر در تفسیر عالمین گفت خلق خدا ده جزءاند نه از ایشان کروبیان اند الذین یسبحون اللیل و النهار لا یفترون و یک جزء از ایشان رسولان اند بر پیغمبران و گماشتگان بر خلق و امر الله و دیگر گفت و آدمیان ده جزءاند نه از ایشان یأجوج و مأجوج اند و یک جزء دیگران و آنکه هر فرزندی که از آدمیان در وجود آید نه فرزند از جن در وجود آیند سبحانه ما اعظم شانه و اعلی سلطانه

الرحمن الرحیم دو نام اند از رحمت و تأکید را بدو لفظ مختلف بر هم داشت چنانک ندمان و ندیم و لهفان و لهیف و سلمان و سلیم و مثله قوله تعالی یعلم سرهم و نجواهم امیر المؤمنین علی ع گفت الرحمن الرحیم ینفی بهما القنوط عن خلقه فله الحمد

اگر کسی گوید چون در ابتداء سورة در آیت تسمیت الرحمن الرحیم گفت چه فایده را و چه حکمت را اینجا باز گفت و مکرر گردانید جواب آنست که در ابتدا بیان قصد تبرک است یعنی که ابتدا بذکر الله کنید و بنام وی تبرک گیرید که وی بر شما مهربان است و بخشاینده و در بیان مدح و ثنا است بر الله جل جلاله و اظهار رأفت و رحمت از پس ترهیب و تهویل که در ذکر عالمین اشارت کرد و نیز از پیش رفته است که الحمد لله یعنی انما وجب الحمد لله لانه الرحمن الرحیم

مالک یوم الدین رسول خدا صلوات الله علیه مالک بالف خوانده است بروایت انس بن مالک و ملک بی الف خوانده بروایت بو هریره مالک بالف قراءة عاصم و کسایی و یعقوب است و بی الف قراءة باقی مالک از ملک است و ملک از ملک یقال هذا ملک عظیم الملک و هذا مالک صحیح الملک و معنی این آیت بر قراءة مالک بر سه وجه است یکی آنست که یملک فی یوم الدین الاحکام و الجزاء وحده میگوید بروز رستخیز پادشاه اوست داوری دار و کار برگزار و پاداش دهنده وجه دیگر آنست که یملک یوم الدین بما فیه من القضاء و الحساب مالک روز رستخیز و هر چه در آن از قضا و حساب اوست همه در تحت ملک و ملک او همه در توان و فرمان او وجه سوم آنست که مالک احداث یوم الدین و القادر علی تکوینه دون غیره الله است که بآفرینش روز رستخیز توانا است و پدید کردن آن و قدرت نمودن در آن

اما بر قراءة ملک بی الف معنی آنست که هو الملک فی یوم الدین وحده لا ملک فیه غیره اما سخن در بیان فرق میان کلمتین آنست که گروهی از علما مالک بالف اختیار کرده اند و گفتند در معنی بلیغ تر است و بمدح نزدیکتر که مالک هر چیز را بر عموم گویند یقال مالک الطیور و الوحوش و الحیوانات و غیرها و ملک بی الف علی الخصوص بر مردم استعمال کنند فیقال ملک الناس و نیز مالک آن باشد که ملک دارد و تصرف ملکی کند و ملک باشد که ملک ندارد اگر چه تصرف کند بامر و نهی چنانک گویند ملک العرب و العجم و الروم و گفتند در مالک یک حرف افزونی است و در خبر می آید که بکل حرف عشر حسنات بحکم این خبر خواننده مالک ده نیکی دارد در جریده ثواب که خواننده ملک ندارد اما بعضی علمای دین و اهل تحصیل قرایت ملک بی الف اختیار کرده و در معنی مدح و ثنا بلیغ تر دانسته اند گفتند در ملک تعظیم است که در مالک نیست و لهذا قال تعالی لمن الملک الیوم و لمن الملک نگفت که ملک مصدر ملک است و با ملک تعظیم است و با ملک نه و قال تعالی الملک القدوس ملک الناس فتعالی الله الملک الحق و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا ملک إلا الله عز و جل ...

... مالک بحقیقت جز الله نیست که ابداع و اختراع جز در قدرت و توان الله نیست و مالک الملک هو الذی ینفذ مشیته فی مملکته کیف شاء و کما شاء ایجادا و اعداما و ابقاء و افناء مالک الملک اوست که مشیت او در مملکت او روانست اگر خواهند از نیست هست کند یا هست به نیست برد یا از عدم بوجود آرد یا وجود با عدم برد

اگر کسی گوید چون مالک الملک و الملوک در همه احیان و اوقات اوست تخصیص یوم الدین را چه معنی است جواب آنست که از ابن عباس نقل کردند گفت آن روز کس را از مخلوقات حکم نیست و پادشاهی نیست چنانک ایشان را بود در دنیا از طریق مجاز و دعوی آن روز آن دعوی و آن مجازی هم نیست و بدست کس هیچیز نیست بل که کارها آن روز همه خدایراست و حکم او راست چنانک گفت و الأمر یومیذ لله اینست وجه تخصیص و قومی گفتند اینجا خود تخصیص نیست که مملکت از دو بیرون نیست دنیا است و عقبی اما دنیا و هر چه در آنست در تحت این کلمت شود که رب العالمین و عقبی و هر چه در آن در ضمن این شود که ملک یوم الدین چون ازین دو چیزی بسر نیاید تخصیص را چه معنی بود اما قول ابن عباس و مقاتل و ضحاک و سدی در تفسیر مالک یوم الدین آنست که قاضی یوم الحساب و الجزاء یوفیهم جزاء اعمالهم کقوله یومیذ یوفیهم الله دینهم الحق ثم یغفر لمن یشاء الذنب العظیم و یعذب من یشاء الذنب الصغیر و هو مالک ذلک کله فی ارضه و سمایه مجاهد گفت مالک یوم الخضوع و الاذعان اذعنت الوجوه للحی القیوم و قیل مالک یوم لا ینفع فیه الا الدین کقوله تعالی یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی الله بقلب سلیم

و گفته اند دین در قرآن بر دوازده وجه است بمعنی توحید کقوله تعالی إن الدین عند الله الإسلام و بمعنی حساب کقوله تعالی یوم لا ینفع مال و لا بنون الی ذلک الدین القیم الی الحساب المستقیم و کقوله غیر مدینین ای غیر محاسبین و بمعنی حکم کقوله فی دین الملک ای فی حکمه و بمعنی ملت کقوله و طعنوا فی دینکم و ذلک الدین القیم و بمعنی طاعت کقوله و لا یدینون دین الحق و بمعنی جزا کقوله إنا لمدینون ای مجزیون و بمعنی حد کقوله و لا یدینون دین الحق و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله ای فی حدود الله علی الزنا و بمعنی شریعت کقوله الیوم أکملت لکم دینکم و بمعنی شرک کقوله لکم دینکم و بمعنی دعا کقوله مخلصین له الدین و بمعنی عید مشرکان کقوله و ذر الذین اتخذوا دینهم لعبا و لهوا و بمعنی قهر و غلبه کقوله ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک

و خدای را عز و جل دیان خوانند بمعنی داور است و شمار خواه و پاداش ده مالک یوم الدین اینجا ستایش تمام شد

آن گه گفت إیاک نعبد و حقیقت عبادت از روی لغت خضوع است و تذلل بر اعظام و اجلال معبود یقال طریق معبد ای مذلل بالوطی و منه قوله تعالی أن عبدت بنی إسراییل ای ذللتهم و از روی تفسیر عبادت بمعنی توحید است چنانک گفت یا أیها الناس اعبدوا ربکم و بمعنی دعاست چنانک گفت إن الذین یستکبرون عن عبادتی ای عن دعایی و بمعنی جمله عبادت است بهمه اوقات چنانک گفت ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم إیاک نعبد تقدیر آن است که قولوا ایاک نعبد سدی گفت ایاک نعبد اذ لا رب لنا غیرک و لا شریک لک فاذ عرفنا ذلک و آمنا بک فایاک نستعین علی ما لا طاقة لنا به و لا حیلة لنا فیه الا بک میگوید شما که مؤمنانید از سر خضوع و خشوع و تذلل و زاری و تضرع گویید خداوندا ترا پرستیم نه کسی دیگر را که خداوند آفریدگار و کردگار و پروردگار بی شریک و انباز به حقیقت تویی نه کسی دیگر خداوندا اکنون که این بشناختیم و به آن ایمان آوردیم از تو یاری خواهیم بر هر چه ما را در آن توان و حیلت نیست جز بارادت و تقدیر تو بر آمدن آن نیست

روی ان جبرییل علیه السلام قال للنبی صلی الله علیه و آله و سلم قل یا محمد ایاک نعبد و ایاک نوحد و ایاک نرجو و ایاک نخاف لا غیرک یا ربنا و ایاک نستعین علی امورنا کلها و علی طاعتک

و ابو طلحه گفت از رسول خدا شنیدم که میگفت یا حی یا قیوم یا مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین

و در خبر است که مصطفی ع فرا ابن عباس گفت إذا سألت فاسیل الله و اذا استعنت فاستعن بالله اگر کسی گوید حق استعانت تقدم دارد بر عبادت که از معونت الله بعبادت وی رسند نه از عبادت بمعونت رسند پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت جواب اهل لغت آنست که و او اقتضاء ترتیب نکند و از روی معنی استعانت در پیش عبادت است و جواب اهل تحقیق آنست که الله تعالی خلق را در آموخت که چون سؤال کنید نخست حق من فرا پیش دارید که چون حق من فرا پیش داشتید مستحق اجابت گشتید

و گفته اند إیاک نستعین دلیل است که بنده بی تقدیر و توفیق الله بر هیچ فعل قادر نیست و بنده را استطاعت قبل الفعل بهیچ حال نیست و آنچه معتزله گفتند درین باب جز باطل و خلاف ظاهر قرآن نیست اگر بنده بفعل خود مستقل بودی و برادر آن فعل حاجت باستعانت نبودی و در ایاک نستعین هیچ فایده و حکمت ظاهر نگشتی و جل کلام الحکیم جل جلاله آن یعری عن فایدة مستجدة و حکمة مستحسنة از سر سوره تا یوم الدین ثناست إیاک نعبد میان بنده و میان خداست باقی سورة تا آخر دعاست آن ثنا و این دعا آن ستایش و این خواهش

آن گه گفت اهدنا ای قولوا اهدنا تلقین کرد و فرمود که مرا چنین گویید اهدنا یقال هدیت الرجل الدین و هدیته الی الدین هدایة و هدیت العروس الی زوجها هداء و اهدیت الهدیة اهداء و اهدیت الی البیت هدیا حقیقت این کلمت از روی لغت بیان و تعریف است و عرب هر چه دلالت و دعوت و ارشاد و بیان و تعریف بود همه هدی خواند و هر چه فرا پیش بود هادی خواند و منه قول النبی ع هادیة الشاة ابعدها من الاذی ای رقبتها ...

... و گفته اند در جواب این مسیله که مؤمنان از الله راه بهشت میخواهند که مقتضی حمد و عبادت و استعانت ایشان آنست که طلب ثواب کنند و ثواب ایشان بهشت جاوید است و نعیم مقیم و برین تأویل هدایت بمعنی تقدیم است و صراط مستقیم طریق بهشت یعنی یستقیم باهله الی الجنة بوبکر نقاش حکایت کرد از امام مسلمانان علی مرتضی ع که روزی جهودی مرا گفت در کتاب شما آیتی است بر من مشکل شده اگر کسی آن را تفسیر کند تا اشکال من حل شود من مسلمان شوم امام گفت آن چه آیت است گفت اهدنا الصراط المستقیم نه شما می گویید که براه راستیم و دین روشن اگر چنین است و بر شک نه اید در دین خویش چرا میخواهید و آنچه دارید چرا می جویید امام گفت قومی از پیغمبران و دوستان خدا پیش از ما به بهشت رفتند و به سعادت ابد رسیدند ما از الله میخواهیم تا آن راه که بایشان نمود بما نماید و آن طاعت که ایشان را بر آن داشت تا به بهشت رسیدند ما را بر آن دارد تا ما نیز بر ایشان در نسیم و در بهشت شویم گفتا آن اشکال وی حل شد و مرد مسلمان گشت

و هم در جواب مسیله گفته اند این زیادت و هدایت و ایمان است که مؤمنان از الله میخواهند و الله ایشان را باین زیادت وعده داده و گفته و الذین اهتدوا زادهم هدی و من یؤمن بالله یهد قلبه فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا و امثال این در قرآن فراوانست و گفته اند صراط مستقیم شرایع اسلام است و فرایض و سنن دین و نه هر کس که در دین اسلام آمد به حقایق فرایض و شرایع آن قیام کرد الله فرمود بندگان خود را که از من خواهید تا شما را باین شرایع راه نمایم تا به شرط خویش بجای آرید و به آن رستگار شوید

بکر بن عبد الله بن مزنی مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را به خواب دید و از وی صراط مستقیم پرسید فقال علیه السلام سنتی و سنة الخلفاء الراشدین من بعدی و به روایتی دیگر امیر المؤمنین علی ع از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم پرسید فقال کتاب الله عز و جل

پس برین موجب صراط مستقیم هم کتاب خداست و هم سنة مصطفی ابو العالیة ازینجا گفت تعلموا القرآن فاذا تعلمتم القرآن فتعلموا السنة فانه الصراط المستقیم و ایاکم ان تحرفوا الصراط یمینا و شمالا یعنی اصحاب البدع حسن بصری گفت هو طریق الحج عبید بن عمیر گفت هو الجسر المعروف بین الجنة و النار الذی

وصفه النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال الصراط کحد السیف مزلة مدحضة ذات حد و کلالیب فالناس علیه کالبرق و کالطیر و کاجود الخیل فناج مسلم و ناج مخدوش و مکدوش فی النار ...

... قوله علیه السلام اقتدوا بالذین من بعدی ابی بکر و عمر

ابن عباس گفت هم قوم موسی و عیسی قبل آن یغیروا نعم الله علیهم شهر بن حوشب گفت هم اصحاب رسول الله و اهل بیته و معناه أنعمت علیهم بمتابعة سنة محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قیل بالشکر علی السراء و الصبر علی الضراء و الثبات علی الایمان و الاستقامة و اتمام هذه النعمة فکم من منعم علیه مسلوب اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را درین آیت سخنی نغز است و قاعده نیکو که معظم اقوال مفسران که بر شمردیم در آن بیاید گفتند این صراط مستقیم که مؤمنان خواستند از دو وجه صورت بندد یکی آنک راههای ضلالت بسیار اند و راه راست درست با ضافت بآن راهها یکی است مؤمنان از یک راه راست میخواهند همان یک راه است که الله جای دیگر مؤمنان را با آن خواند و گفت و أن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل و مصطفی ع آن را بیان کرد و گفت ضرب الله مثلا صراطا مستقیما و علی جنبی الصراط ستور مرخاة و علی رأس الصراط داع یقول ادخلوا الصراط و لا تعوجوا ثم قال الصراط الاسلام و الستور المرخاة محارم الله و ذلک الداعی القرآن

مفسران ازینجا تفسیر صراط مستقیم کردند یکی گفت قرآن است یکی گفت اسلام است یکی گفت سنة و جماعة است وجه دیگر آنست که راههای به خدا بسیارند بعضی راست تر و نزدیکتر و بعضی دورتر از اینجاست که قومی مؤمنان پیشتر به بهشت شوند و قومی بسالها ازیشان دیرتر شوند چنانک در خبر است و همچنین راه سابقان خلافی نیست که به حق نزدیکتر است از راه مقتصدان و راه مقتصدان نزدیکتر از راه ظالمان هر چند که هر سه قوم رستگارند بحکم خبر اما راه ایشان بر تفاوت است مؤمنان از خدا آن را میخواهند که راست تر است و بخدای نزدیکتر و آن راه انبیا و صدیقان و شهیدان است چنان که بعضی مفسران تفسیر کرده اند ...

... غیر المغضوب علیهم غیر تفسیر الذین است یعنی آن نواختگان که جز از مغضوب علیهم اند و جز از ضالین سهل تستری گفت و غیر المغضوب علیهم بالبدعة و لا الضالین غیر السنة نه راه مبتدعان که خشم است از تو بر ایشان به آوردن بدعت و گم شدن از راه سنت تفسیر مصطفی به روایت عدی حاتم آنست که المغضوب علیهم جهودان اند و لا الضالین ترسایان و هر چند که الله بر فراوان کس بخشم است اما بر جهودان دو خشم است و بر دیگران یکی که گفت فباؤ بغضب علی غضب یکی خشم وریشان از بهر تکذیب ایشان عیسی را و دیگر خشم به تکذیب ایشان محمد را از بهر این بود که المغضوب علیهم جهودان نهاد خاصة

و این که ضالین ترسایان نهاد از آن بود که همه بی راهان بیک ضلالت موصوف اند و ایشان بدو ضلالت که گفت قد ضلوا من قبل و أضلوا کثیرا و ضلوا عن سواء السبیل پیشین ضلوا گم گشتن ایشان است در افراط در کار عیسی و دیگر تفریط ایشان بجحود بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم قال الحسین بن الفضل کل مغضوب علیه بکفر او شرک فهو داخل فی هذه الآیة و فی بعض الکتب یقول الله عز و جل قد اعطیتکم ما سألتمونی و انقذتکم من ضلالة الیهود و النصاری و صرفت عنکم سخطی و غضبی و اعطیتکم الاستغفار فلن امنعکم المغفرة فابشروا بالجنة التی کنتم توعدون

پس از خواندن سورة الحمد سنت را و اتباع مصطفی را گوید بآواز بلند آمین که مصطفیع چنین کردی و گفت لقننی جبرییل آمین عند فراغی من قراءة فاتحة الکتاب

و آمین و امین ممدود و مقصور هر دو رواست مقصور مستقیم تر است و ممدود مشهورتر است ابن عباس گفت از مصطفی پرسیدم معنی آمین فقال معناه افعل قتاده گفت معناه کذلک یکون و قیل معناه اللهم اسمع و استجب و این کلمه سه معنی راست یکی ختم دعا را و دیگر ابتهال و تضرع فرادعا پیوستن سه دیگر استدراک است فرا دعا که آن کس که بر دعاء دیگر کس آمین گوید در هر چه دعا کننده خواست انباز است و گفته اند چنانک در وضع لغت صه اسمی است اسکت را و مه اسمی است اکفف را آمین اسمی است استجب را یعنی استجب یا ربنا الاصل فیه السکون لانه مبنی فحرک لالتقاء الساکنین و علی الفتح لانه اخف الحرکات و مثله این و کیف و لیت و گفته اند این نامی است از نامهای الله که دعا کننده بخاتمت دعا او را نام برد و اصل آن یا آمین است پس کثرت استعمال را حرف ندا بیوکندند و این نام بردن الله در آخر دعا همچنانست که جای دیگر گفت ربنا إننا سمعنا منادیا ینادی للإیمان أن آمنوا بربکم فآمنا ربنا ابتداء دعا بنام الله و ختم بنام الله و همچنانک از ابراهیم حکایت کرد ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا دعایی است ابتدا بنام الله و انتها و ختم بنام الله و از حمله عرش حکایت کرد ربنا وسعت کل شی ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم ربنا و گفته اند آمین پیوند دعا است و اصل آن عبری است موسی ع دعا میکرد و میگفت ربنا اطمس علی أموالهم و هارون میگفت آمین رب العالمین هر دو را دعا نام کرد و گفت اجیبت دعوتکما فاستقیما

و درست است خبر از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که چون امام فاتحة الکتاب تمام کند و در نماز شما گویید آمین که فرشتگان همچنین میگویند و هر که برابر افتد آمین وی با آمین گفتن فرشتگان گذشته گناه وی بیامرزند و هم خبر است که ما حسدکم الیهود علی شی ء ما حسدوکم علی آمین و تسلیم بعضکم علی بعض

علی ع گفت آمین خاتم رب العالمین یختم به دعاء عبده المؤمن

و قیل یختم به براءة اهل الجنة من النار گفت آمین مهر خداوند جهانیانست دعاء بنده مؤمن را با آن مهر نهد و بهشتیان را از آتش برات نویسد و بآن مهر نهد عبد الرحمن بن زید گفت کنز من کنوز العرش لا یعلم تأویله الا الله وهب منبه گفت آمین چهار حرف است رب العزة هر حرفی را فرشته آفریده تا میگوید اللهم اغفر لمن قال آمین و گفته اند آمین دلیل است بر فضل و شرف سورة الحمد بر همه سورتها که در هیچ سورة این نیست و در خبر است که اختموا الدعاء بآمین فان الله عز و جل یستجیبه لکم

فصل فی بیان فضیلة سورة الفاتحه

روی حفص بن عاصم عن ابی سعید بن المعلی ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کان فی المسجد و انا اصلی قال فدعانی قال فصلیت ثم جیت فقال ما منعک ان تجیبنی حین دعوتک اما سمعت الله یقول یا ایها الذین امنوا استجیبوا الله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم لأعلمنک اعظم سورة من القرآن قبل ان اخرج من المسجد قال فمشیت معه فلما بلغنا قریبا من الباب ذکرته قلت یا رسول الله انک قلت کذا و کذا فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الحمد لله رب العالمین هی السبع المثانی و القرآن العظیم الذی اوتیته – و روی انه قال و الذی نفسی بیده ما انزل الله فی التوریة و لا فی الانجیل و لا فی الزبور و لا فی القرآن مثلها و انها السبع المثانی و القرآن العظیم الذی اعطیت و روی انه قال ام القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضا ام القرآن اعظم عند الله مما دون العرش ایما مسلم قرأ فاتحة الکتاب فکانما قرأ ثلثی القرآن و کانما تصدق علی کل مؤمن و مؤمنة ابو سعید خدری گفت جماعتی یاران با یکدیگر بودیم بقبیله از قبایل عرب بگذشتیم ما را میزبانی نکردند و مراعاتی و مواساتی نفرمودند تقدیر الهی چنان بود که سید قبیله را آن روز مار گزید قوم وی آمدند و گفتند اگر در میان شما افسونگری هست تا بیاید و سید ما را افسون کند مگر شفا پدید آید یاران گفتند نیاییم که شما ما را میزبانی نکردید مگر که جعل سازید و ما را در آن مزد دهید گفت گله گوسفند جعل ما ساختند آن گه یکی از ما رفت و بروی سوره فاتحة الکتاب خواند و دست بوی فرود آورد الله تعالی ببرکت سورة الحمد آن مرد را شفا داد پس آن گوسپندان بایشان فرستادند یاران گفتند تا از رسول خدا نپرسیم نپذیریم آمدند بحضرت نبوت و قصه باز گفتند رسول خدا بخندید آن گه گفت آن مرد را که سورة فاتحة الکتاب خوانده بود و ما یدریک انها رقیة

تو چه دانستی که آن رقیه است و شفاء دردها پس گفت خذوها و اضربوا لی فیها بسهم

روید و آن گوسپندان بستانید و مرا نیز از آن نصیب دهید

و گفته اند قیصر ملک روم نامه نبشت به عمر خطاب در روزگار خلافت وی و گفت مادر کتاب خویش میخوانیم که در کتاب شما سورتی است که در آن سورة خا و ثا و ظا و شین و زا و جیم و فانیست و هر کس که آن سورة بر خواند الله تعالی وی را بیامرزد عمر خطاب صحابه را جمع کرد و بحث کردند و همه متفق شدند که آن سوره فاتحه الکتاب است ...

... گفتند یا احمد پیغامبران را خطیبی کن بلغت خویش یعنی بلغت عرب که بر همه لغتها شرف دارد و بریشان خوان سورة الحمد و خاتمة سورة البقرة این دو کنز است که ترا دادم از کنزهای عرش خویش پیش از تو کس را نداده ام مگر آدم را و ابراهیم را

وهب منبه گفت مردی کنیزکی اعجمی خرید بامدادی ناگاه از خواب فصیح برخاست و گفت یا مولای علمنی ام القرآن خواجه گفت ای کنیزک چه افتاد که شب اعجمی خفتی و بامداد فصیح برخاستی کنیزک گفت در خواب چنان نمودند سرا که همه دنیا آتش گرفته بود و در میان آتش راهی باریک همچون شراک نعلین سوی بهشت داشت موسی ع را دیدم که در آن راه می شد و جهودان بر اثر وی میرفتند موسی روی سوی ایشان کرد و گفت سوأة لکم أنا لم آمرکم ان تتهودوا این بگفت و ایشان از راست و چپ همه در آتش افتادند و موسی تنها رفت و در بهشت شد آن گه عیسی را دیدم که در آن راه می شد و ترسایان را دیدم که هم چنان بر اثر وی میرفتند عیسی باز نگرست و ایشان را گفت سوأة لکم أنا لم آمر کم ان تنصروا این بگفت و ایشان از چپ و راست همه در آتش افتادند و عیسی تنها رفت تا در بهشت شد از آن پس مصطفی را دیدم که می آمد و امت وی را دیدم بر اثر وی و همه عالم بنور ایشان روشن شده مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بایشان نگرست گفت أنا امرتکم أن تؤمنوا و قد آمنتم فلا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون آن گه مصطفی رفت و امت وی با وی همه در بهشت شدند من ماندم و دو زن دیگر بر در بهشت فرمان آمد از رب العزة که بنگرید تا سوره ام القرآن میخوانند یا نه خازنان بهشت آن دو زن را گفتند که سوره ام القرآن دانید و خوانید

ایشان گفتند دانیم پس در بهشت شدند من ماندم که این سورة ندانستم مرا گفتند چرا نیاموزی سوره ام القرآن تا در بهشت شوی فعلمنی یا مولای ام القرآن

اما سخن در بیان نزول این سورة علما در آن مختلف اند قول بو هریره و مجاهد و حسن آنست که بمدینه فرو آمد یدل علیه ما روی فی بعض الآثار ان ابلیس رن اربع رنات او قال اربع مرات حین لعن و حین اخرج من ملکوت السماء و حین بعث محمد ص و بعث علی فترة من الرسل و حین انزلت فاتحة الکتاب و انزلت بالمدینة

و قول علی ع و ابن عباس و جماعتی آنست که بمکه فرود آمد در ابتداء وحی اما قتادة بن دعامه و جمعی از علماء دین تلفیق کردند میان هر دو قول و گفتند هم مکی است و هم مدنی در ابتداء نزول قرآن بمکه فرو آمد و در ابتداء هجرت مصطفی بمدینه فرو آمد تعظیم و تفصیل این سوره را بر دیگر سوره ها و حدیث ابو میسره و عمر بن شرحبیل بر قول علی و ابن عباس دلالت میکند و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لخدیجة اذا خلوت وحدی سمعت نداء و قد و الله خشیت ان یکون هذا امرا قالت معاذ الله ما کان الله لیفعل بک ذلک فو الله انک لتؤدی الامانة و تصل الرحم الحدیث بطوله

رسول خدا گفت با خدیجه من چون از خلق باز بریده میگردم و تنها میشوم یعنی در غار حرا آوازی میشنوم که از آن می بترسم خدیجه گفت معاذ الله که ترا کاری پیش آید یا الله با تو کاری کند که از آن اندوهگن شوی از آنک تو امانت گزاری و رحم پیوندی راست سخن راست رو مهمان دار درویش نواز آن گه بوبکر صدیق درآمد خدیجه بوبکر را با وی بفرستاد پیش ورقة بن نوفل بن اسعد بن عبد العزی بن قصی و هو ابن عم خدیجه تا قصه خویش با وی بگوید رفت و با وی گفت که در خلوت آوازی میشنوم که یا محمد یا محمد و مرا از آن ترسی و هراسی در دل میآید میخواهم که بگریزم و بر جای نمانم ورقه گفت این بار که ترا برخواند دل قوی دار و هو برجای می باش تا با تو چه گویند رسول خدا به خلوت باز رفت جبرییل آمد و او را برخواند آن گه وی را تلقین کرد که قل بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین تا آخر سورة آن گه گفت قل لا اله الا الله پس رسول خدا آنچه رفت بورقه گفت ورقه چون این قصه بشنید گفت ابشر ثم ابشر بشارتت بادا یا محمد که این نشان نبوت است آن نبوت که موسی کلیم و عیسی مریم را دادند یا محمد ترا کاری عظیم درگیرد و جهانیان منقاد تو شوند و سر بر خط تو نهند اما قوم تو ترا برانند و برنجانند ای کاشک مرا تا آن روز زندگی بودی و ترا دریافتمی در آن حال تا با تو دست یکی داشتمی و نصرت کردمی پس ورقه وفات کرد و روزگار بعثت وی در نیافت رسول خدا گفت او را در بهشت یافتم با نواخت نیکو و کرامت بزرگوار فانه آمن بی و صدقنی

میبدی
 
۲۵۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثالثة

 

... ای دور شده آفت نقصان ز کمالت

زهره بنشاط آید چون یافت سماعت

خورشید برشک آید چون دید جمالت

الباء بره باولیایه و السین سره مع اصفیایه و المیم منه علی اهل ولایه باء بر او بر بندگان او سین سر او با دوستان او میم منت او بر مشتاقان او اگر نه بر او بودی رهی را چه جای تعبیه سر او بودی و رنه منت او بودی رهی را چه جای وصل او بودی رهی را بر درگاه جلال چه محل بودی و رنه مهر ازل بودی رهی آشنا لم یزل چون بودی

آب و گل را زهره مهر تو کی بودی اگر ...

... ما طابت الدنیا الا باسمه و ما طابت العقبی الا بعفوه و ما طابت الجنة الا برؤیته

در دنیا اگر نه پیغام و نام الله بودی رهی را چه جای منزل بودی در عقبی اگر نه عفو و کرمش بودی کار رهی مشکل بودی در بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودی شادی درویش بچه بودی یکی از پیران طریقت گفت الهی بنشان تو بینندگانیم بشناخت تو زندگانیم بنام تو آبادانیم بیاد تو شادانیم بیافت تو نازانیم مست مهر از جام تو ماییم صید عشق در دام تو ماییم

زنجیر معنبر تو دام دل ماست

عنبر ز نسیم تو غلام دل ماست

در عشق تو چون خطبه بنام دل ماست

گویی که همه جهان بکام دل ماست

بسم الله گفته اند که اسم از سمت گرفته اند و سمت داغ است یعنی گوینده بسم الله دارنده آن رقم و نشان کرده آن داغ است

بنده خاص ملک باش که با داغ ملک

روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس ...

... ای برادر کس او باش و میندیش ز کس

علی بن موسی الرضا ع گفت اذا قال العبد بسم الله فمعناه و سمت نفسی بسمة ربی

خداوندا داغ تو دارم و بدان شادم اما از بود خود بفریادم کریما بود من از پیش من برگیر که بود تو راست کرد همه کارم ...

... گواهی تو ترجمانی من بکردند نداء من افزونی است قرب تو چراغ وجد بیفروخت همت من افزونی است ارادت تو کار من بساخت جهد من افزونی است بود تو کار من راست کرد بود من افزونی است الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا و از بود تو همه عطا است و وفا ای ببر پیدا و بکرم هویدا ناکرده کرده گیر کرد رهی و آن کن که از تو سزا

اگر کسی گوید نامهای خدا فراوانند در نصوص کتاب و سنت و همه بزرگوارند و ازلی و پاک و نیکو چه حکمت را ایتاء قرآن عظیم باین سه نام کرد و از همه این اختیار کرد و برین نیفزود جواب آنست که دو معنی را این سه نام اختیار کرد و بر ان اقتصار افتاد یکی که تا کار بر بندگان خود در نام خود آسان کند و از ثواب ایشان هیچیز نکاهد دانست که ایشان طاقت ذکر و حفظ آن نامهای فراوان ندارند و اگر بعضی توانند بیشترین آنند که درمانند و در حسرت فوت آن بمانند پس معانی آن نامها درین سه نام جمع کرده و معانی آن سه قسم است قسمی جلال و هیبت راست قسمتی نعمت و تربیت راست قسمی رحمت و مغفرت راست هر چه جلال و هیبت است در نام الله تعبیه کرد و هر چه نعمت و تربیت است در نام رحمن هر چه رحمت و مغفرت است در نام رحیم تا گفتن آن بر بنده آسان باشد و ثواب وی فراوان و رأفت و رحمت الله بر وی بی کران

معنی دیگر آنست که رب العالمین مصطفی را بخلق فرستاد و خلق در آن زمان سه گروه بودند بت پرستان بودند و جهودان و ترسایان اما بت پرستان از نام خالق الله میدانستند و این نام در میان ایشان مشهور بود و لهذا قال تعالی و لین سألتهم من خلق السماوات و الأرض لیقولن الله و جهودان در میان ایشان نام رحمن معروف بود و لهذا

قال عبد الله بن سلام لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا أری فی القرآن اسما کنا نقرأه فی التوریة قال و ما هو قال الرحمن فانزل الله قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن

و در میان ترسایان نام معروف رحیم بود چون خطاب با این سه گروه بود و در میان ایشان معروف این سه نام بود الله تعالی بر وفق دانش و دریافت ایشان این سه نام فرو فرستاد در ابتداء قرآن و بر آن نیفزود

اما حکمت در آن که ابتدا بالله کرد پس برحمن پس برحیم آنست که این بر وفق احوال بندگان فرو فرستاد و ایشان را سه حال است اول آفرینش پس پرورش پس آمرزش الله اشارت است بآفرینش در ابتدا بقدرت رحمن اشارت است بپرورش در دوام نعمت رحیم اشارت است بآمرزش در انتها برحمت چنان استی که الله گفتی اول بیافریدم بقدرت پس بپروریدم بنعمت آخر بیامرزم برحمت

پیر طریقت گفت الهی نام تو ما را جواز و مهر تو ما را جهاز الهی شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان الهی فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوی الهی ضعیفان را پناهی قاصدان را بر سر راهی مؤمنانرا گواهی چه بود که افزایی و نکاهی الهی چه عزیزست او که تو او را خواهی ور بگریزد او را در راه آیی طوبی آن کس را که تو او رایی آیا که تا از ما خود کرایی الحمد لله ستایش خدای مهربان کردگار روزی رسان یکتا در نام و نشان

خداوندی که ناجسته یابند و نادریافته شناسند و نادیده دوست دارند قادر است بی احتیال قیوم است بی گشتن حال در ملک ایمن از زوال در ذات و نعمت متعال لم یزل و لا یزال موصوف بوصف جلال و نعمت جمال عجز بندگان دید در شناخت قدر خود و دانست که اگر چند کوشند نرسند و هر چند بیوسند نشناسند و عزت قرآن بعجز ایشان گواهی داد که و ما قدروا الله حق قدره بکمال تعزز و جلال و تقدس ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت و ستایش خود ایشان را در آموخت و بآن دستوری داد و رنه که یارستی بخواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتی خود را که الحمد لله و در کل عالم که زهره آن داشتی که گفتی الحمد لله

فلوجهها من وجهها قمر ...

... ترا که داند که ترا تو دانی ترا نداند کس ترا تو دانی بس ای سزاوار ثناء خویش و ای شکر کننده عطاء خویش رهی بذات خود از خدمت تو عاجز و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز و بکل خود از شادی بتو عاجز و بتوان خود از سزای تو عاجز

کریما گرفتار آن دردم که تو درمان آنی بنده آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم تو دانی تو آنی که گفتی که من آنم آنی

و بدان که حمد بر دو وجه است یکی بر دیدار نعمت دیگر بر دیدار منعم

آنچه بر دیدار نعمت است از وی آزادی کردن و نعمت وی بطاعت وی بکار بردن و شکر وی را میان در بستن تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا ببهشت رساند و به

قال صلی الله علیه و آله و سلم اول من یدعی الی الجنة الحمادون لله علی کل حال ...

... یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست

رب العالمین پروردگار جهانیان و روزی گمار ایشان یکی را پرورش تن روزی یکی را پرورش دل روزی یکی تن پرور بنعمت یکی دل پرور بران ولی نعمت

نعمت حظ کسی است که جهد در خدمت فرو نگذارد و راز ولی نعمت حظ اوست کش امید بدیدار اوست طمع دیدار دوست صفت مردان است پیروزتر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست

عظمت همة عین طمعت فی أن تراکا ...

... طعامهای لذیذ و شراب های روشن مروق می نخورد و دیگران را نیز میگفت ایاکم و النعم فان عباد الله لیسوا بالمتنعمین

گفتند یا سید چرا می نخوری گفت ما را از شراب مطالعه جمع چنان مست کرده اند که پروای شراب مروق شما نیست صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه عصمت تاختن بخلوت خانه او بردند که تا مگر جرعه یابند از آن شراب این پشت دست بروی ایشان وانهاد که ان لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل

گفتند این شرب خاص آن کس است که آیات کبری در راه دیده او تجلی کرد و او برین ادب بود که ما زاغ البصر و ما طغی ...

... و را تریاق سازد نی طبرزد

عالمیان در آرزوی طعام اند و این جوانمردان طعام در آرزوی ایشان عتبة بن الغلام شاگرد یزید هارون بود او را فرمود که خرما نخورد مادر عتبه روزی در نزدیک یزید هارون شد خرما میخورد گفت پس چرا پسرم را ازین باز زنی که خود میخوری یزید گفت پسرت در آرزوی خرماست و خرما در آرزوی ما ما را مسلم است و او را نه خلق عالم در آرزوی بهشت اند و بهشت در آرزوی سلمان چنانک در خبر است

ان الجنة لتشتاق الی سلمان ...

... از حال بهشتیان مرا ننگ آید

رحمن است که قاصدان را توفیق مجاهدت داد رحیم است که واجدانرا تحقیق مشاهدت داد آن حال مرید است و این صفت مراد مرید بچراغ توفیق رفت به مشاهده رسید مراد بشمع تحقیق رفت بمعاینه رسید مشاهده برخاستن عوایق است میان بنده و میان حق و معاینه هام دیداری است چنانک بنده یک چشم زخم غایب نشود بچشم اجابت فرا محبت می نگرد بچشم حضور فرا حاضر می نگرد و بچشم انفراد فرا فرد می نگرد بدوری از خود نزدیکی وی را نزدیک شود و بگم شدن از خود آشکارایی وی را آشنا گردد بغیبت از خود حضور وی را بکرم حاضر بود که او نه از قاصدان دور است نه از طالبان گم نه از مریدان غایب

رحمتی کن بر دل خلق و برون آی از حجاب ...

... یعنی که هر ملکی را روزی مملکت بآخر رسد و زوال پذیرد و ملکش بسر آید و حالش بگردد و ملک الله بر دوام است امروز و فردا که هرگز بسر نیاید و زوال نپذیرد در هر دو عالم هیچ چیز و هیچکس از ملک و سلطان وی بیرون نیست و کس را چون ملک وی ملک نیست امروز رب العالمین و فردا مالک یوم الدین و کس را نبود از خلقان چنین عجبا کار رهی چون میداند که در کونین ملک و ملک الله راست بی شریک و بی انباز و بی حاجت و بی نیاز پس اختیار رهی از کجاست آن را که ملک نیست حکم نیست و آن را که حکم نیست اختیار نیست و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة

و گفته اند معنی دین اینجا شمار است و پاداش میگوید مالک و متولی حساب بندگان منم تا کس را بر عیوب ایشان وقوف نیفتد که شرمسار شوند هر چند که حساب کردن راندن قهر است اما پرده از روی کار برنگرفتن در حساب عین کرم است خواهد تا کرم نماید پس از آنک قهر راند اینست سنت خدای جل جلاله هر جای که ضربت قهر زند مرهم کرم برنهد

پیر طریقت گفت فردا در موقف حساب اگر مرا نوایی بود و سخن را جایی بود گویم بار خدایا از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن اول سجودی که هرگز جز ترا از دل نخواست است دیگر تصدیقی که هر چه گفتی گفتم که راست است سدیگر چون باد کرم برخاست است دل و جان جز ترا نخواست است ...

... إیاک نعبد و إیاک نستعین اشارت بدو رکن عظیم است از ارکان دین و مدار روش دین داران باین هر دو رکن است اول تحلیة النفس بالعبادة و الاخلاص خود را آراسته داشتن بعبادت بی ریا و طاعت بی نفاق رکن دیگر تزکیة النفس عن الشرک و الالتفات الی الحول و القوة نفس خود را منزی کردن و از شرک و فساد پاک داشتن و تکیه بر حول و قوت خود ناکردن آن تحلیت اشارت است بهر چه می بباید در شرع و این تزکیت اشارت است بهر چه می نباید در شرع درنگر باین دو کلمه مختصر که جمله شرایع دین از این دو کلمه مفهوم میشود کسی را که در دل آشنایی و روشنایی دارد تا ترا محقق شود آنچه مصطفی گفت علیه السلام اوتیت جوامع الکلم و اختصر لی الکلام اختصارا

و گفته اند ایاک نعبد توحید محض است و هو الاعتقاد ان لا یستحق للعبادة سواه داند که خداوندی الله را سزاوار است و معبود بی همتا اوست که یگانه و یکتاست و ایاک نستعین اشارت است بمعرفت عارفان و هو العرفان بانه سبحانه متفرد بالافعال کلها و ان العبد لا یستقل بنفسه دون معونته و اصل آن توحید و ماده این معرفت آنست که حق را جل جلاله بشناسی بهستی و یکتایی پس بتوانایی و دانایی و مهربانی پس به نیکوکاری و دوستداری و نزدیکی اول بناء اسلامست دوم بناء ایمان است سوم بناء اخلاص راه معرفت اول بدیدار تدبیر صانع است در گشاد و بند صنایع راه معرفت دوم بدیدار حکمت صانع است در خود شناختن نظایر راه معرفت سوم بدیدار لطف مولی است در ساختن کارها و در فراگذاشتن جرمها و این میدان عارفان است و کیمیاء محبان و طریق خاصگیان

اگر کسی گوید چه حکمت را ایاک در پیش کلمه نهاد و نعبدک نگفت با آن که لفظ نعبدک موجزتر است و معنی هم چنان میدهد جواب آنست که این از الله بنده را تنبیه است تا بهیچ چیز بر الله پیشی نکند و نظر که کند از الله بخود کند نه از خود بالله از الله بعبادت خود نگرد نه از عبادت خود بالله

پیر طریقت شیخ الاسلام انصاری گفت ازینجاست که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب و سبب از معنی یافت نه معنی از سبب مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت عاصی را معصیت از عذاب رسید نه عذاب از معصیت برای آنک رهی رفته سابقه است بدست او نه استطاعت و نه عجز است بهیچ کار بر الله بیشی نتوان یافت او که پنداشت بر الله بیشی توان یافت وی از الله خبر نداشت از اینجا بود که مصطفی ع گفت به ابو بکر چون در غار بودند لا تحزن إن الله معنا ذکر معبود فرا پیش داشت و ادب خطاب در آن نگه داشت لا جرم او را فضل آمد بر موسی که گفت ان معی ربی موسی از خود به الله نگرست و مصطفی از الله بخود نگرست این نقطه جمع است و آن عین تفرقه و شتان ما بینهما پیر طریقت گفت از او به او نگرند نه از خود به او که دیده با دیده ور پیشین است و دل با دوست نخستین

اهدنا الصراط المستقیم عین عبادت است و مخ طاعت دعا و سؤال و تضرع و ابتهال مؤمنان و طلب استقامت و ثبات در دین یعنی دلنا علیه و اسلک بنافیه و ثبتنا علیه مؤمنان میگویند بار خدایا راه خود بما نمای وانگه ما را در آن راه بر روش دار وانگه از روش بکشش رسان سه اصل عظیم است اول نمایش پس روش پس کشش نمایش آنست که رب العزة گفت یریکم آیاته

روش آنست که گفت لترکبن طبقا عن طبق کشش آنست که گفت و قربناه نجیا مصطفی ع از الله نمایش خواست گفت اللهم أرنا الاشیاء کما هی

و روش را گفت سیر و اسبق المفردون ...

... بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند

بسا یار خراباتی که زین بر شیر نر بندد

و یقال فی قوله اهدنا اقطع اسرارنا عن شهود الاغیار و لوح فی قلوبنا طوالع الانوار و افرد قصورنا الیک عن دنس الآثار و رقنا عن منازل الطلب و الاستدلال الی ساحات القرب و الوصال و حل بیننا و بین مساکنة الامثال و الاشکال بما تلاطفنا به من وجود الوصال و تکاشفنا به من شهود الجلال و الجمال

صراط الذین أنعمت علیهم گفته اند این راه و روش اصحاب الکهف است که مؤمنان خواستند گفتند خداوندا راه خود بر ما بی ما تو بسر بر چنانک بر جوانمردان اصحاب الکهف فضل کردی و نواخت خود برایشان نهادی ایشان را سر ببالین انس باز نهادی و تولی کشش ایشان خود کردی و گفتی در این غار شوید و خوش بخسبید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم خداوندا ما را از آن نعمت و نواخت بهره کن و چنانک بی ایشان کار ایشان بفضل خود بسر بردی بی ما کار ما بفضل خود بسربر که هر چه ما کنیم بر ما تاوان بود و هر چه تو کنی ما را اساس عز در جهان بود

پیر طریقت گفت الهی نمیتوانیم که این کار بی تو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شمار واسر بریم خداوندا کجا باز یابیم آن روز که تو ما را بودی و ما نبودیم تا باز بآن روز رسیم میان آتش و دودیم اگر بدو گیتی آن روز یابیم بر سودیم ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم

و گفته اند انعمت علیهم بالاسلام و السنة اسلام و سنت درهم بست که تا هر دو بهم نشوند بنده را استقامت دین نبود در آثار بیارند که شافعی گفت حق را جل جلاله بخواب دیدم که مرا گفت تمن علی یا بن ادریس از من آرزوی خواه ای پسر ادریس گفتم امتنی علی الاسلام یا رب مرا میرانی بر اسلام میران گفتا الله گفت قل و علی السنة بگو و بر سنت بیکدیگر خواه از من که اسلام بی سنت نیست و هر چه نه با سنت است آن دین حق نیست مصطفی ع از اینجا گفت لا قول الا بعمل و لا قول و عمل الا بنیة و لا قول و عمل و نیة الا باصابة السنة

گفته اند اسلام بر مثال شجره است و سنت بر مثال چشمه آب درخت را از چشمه آب گریز نیست همچنین اسلام را از سنت گزیر نیست هر سینه که بعزت اسلام آراسته گشت مدد گاهی از نور سنت آن اسلام را پدید کرده آمد اینست که رب العالمین گفت أ فمن شرح الله صدره للإسلام فهو علی نور من ربه یقال هو نور السنة و در خبر است که فردا در انجمن قیامت و مجمع سیاست که اهل هفت آسمان و هفت زمین را حشر کنند هر کسی را پای بکردار خویش فرو شده و سر در پیش افکنده و بکار خویش درمانده مدهوش و حیران افتان و خیزان تشنه و عریان همی ناگاه شخصی مروح و مطیب از مکنونات غیب بیرون خرامد و تجلی کند نسیم آن روح بمشام اهل سعادت رسد همه خوش بوی شوند و در طرب آیند گویند بار خدایا این چه روح و راحت است این چه جمال و کمال است خطاب درآید که این چهره جمال سنت رسول ماست هر کس که در سرای حکم متابع سنت بودست او را بار دهید تا قدم امن در سرا پرده عز او نهد و هر که در آن سرای از سنت بیگانه بودست ردوه الی النار او را بدوزخ دهید که امروز هم بیگانه است و هم رانده ...

... هر چه جز دین مردگی و هر چه جز سنت حزن

غیر المغضوب علیهم و لا الضالین خداوندا ما را از آنان مگردان که ایشان را بخود باز گذاشتی تا به تیغ هجران خسته گشتند و بمیخ رد بسته شدند آری چه بار کشد حبلی گسسته و چه بکار آید کوشش از بنده نبایسته و در بیگانگی زیسته امروز از راه بیفتاده و راه کژ راه راستی پنداشته و فردا درخت نومیدی ببر آمده و اشخاص بیزاری بدر آمده و منادی عدل بانک بیزاری در گرفته که ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا

گفتم که بر از اوج برین شد بختم ...

... خود را چو بمیزان خرد بر سختم

از بنگه دونیان کم آمد رختم

اکنون ختم کنیم سورة الحمد را بلطیفه از لطایف دین بدانک این سوره را مفتاح الجنة گویند کلید بهشت از انک درهای بهشت هشت است و گشاد هر دری را قسمی از اقسام علوم قران معین است تا آن هشت قسم تحصیل نکنی و بآن معتقد نشوی این درها بر تو گشاده نشود و سورة الحمد مشتمل است بر آن هشت قسم که کلیدهای بهشت است یکی از آن ذکر ذات خداوند جل جلاله الحمد لله رب العالمین دوم ذکر صفات الرحمن الرحیم سیم ذکر افعال إیاک نعبد چهارم ذکر معاد و إیاک نستعین پنجم ذکر تزکیه نفس از آفات اهدنا الصراط المستقیم ششم تحلیه نفس بخیرات و این تحلیه و آن تزکیه هر دو بیان صراط مستقیم است هفتم ذکر احوال دوستان و رضاء خداوند در حق ایشان صراط الذین أنعمت علیهم هشتم ذکر احوال بیگانگان و غضب خداوند بریشان غیر المغضوب علیهم و لا الضالین این هشت قسم از اقسام علوم بدلایل اخبار و آثار هر یکی دری است از درهای بهشت و جمله درین سورة موجود است پس هر آن کس که این سوره باخلاص برخواند در هشت بهشت بروی گشاده شود امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان در جوار رحمان و ما بینهم و بین ان ینظروا الی ربهم الا رداء الکبریاء علی وجهه فی جنة عدن هکذا صح عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم

میبدی
 
۲۵۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲ - ۱ - النوبة الثانیة

 

... گفتند یا رسول الله هو احدثنا سنا قال معه سورة البقره

و در خبرست از مصطفی ع که ثواب خواندن آن هر دو سوره فردا آید در صورت دو میغ و بر سر خواننده آن سایه می دارند و گفت هر خانه که در آن سوره البقره برخوانند سه شبانروز شیطان از آن خانه بگریزد عبد الله بن مسعود گفت شیطان بر عمر خطاب رسید در کویی از کوی های مدینه و با وی برآویخت عمر او را بر زمین زد شیطان گفت دعنی حتی اخبرک بشی ء یعجبک عمر دست از وی بازگرفت آنگه گفت یا عمر بدانکه شیطان هر گه که از سورة البقرة چیزی بشنود بگدازد از شنیدن آن و بگریزد و له خبج کخبج الحمار

و قال صلی الله علیه و آله و سلم تعلموا البقرة فان اخذها برکة و ترکها حسرة و لن تستطیعها البطلة قیل یا رسول الله و ما البطلة قال السحرة

و عن وهب بن منبه قال من قرأ فی لیلة الجمعة سورة البقره و آل عمران کان له نور ما بین عجیبا و غریبا قال وهب عجیبا اسفل الارضین و غریبا العرش ابو الیمان الهوزنی گفت در عهد ما مردی بود تازه جوان شبی بخفت بامداد که برخاست موی سر و محاسن وی همه سپید بود گفتیم چه رسید ترا در خواب گفت قیامت نمودند مرا در خواب و وادی عظیم دیدم از آتش و بر سر آن جسری باریک بر حد تیغ شمشیر و مردم را به نام های ایشان می خواندند و بر آن جسر می گذرانیدند یکی می رست و دیگری می خست یکی می گذشت و یکی در آتش می افتاد آن گه مرا خواندند به نام خود رفتم بر آن جسر و می لرزیدم و به راست و چپ می چسبیدم آخر دو مرغ سفید را دیدم یکی به راست و یکی به چپ و مرا راست می داشتند و از آتش نگاه می داشتند تا آخر به آن جسر باز گذشتم آن گه آن مرغان را گفتم که شما چه باشید و کی اید گفتند ما سورة البقره و آل عمران که الله تعالی ترا به ما خلاص داد که ما را بسیار خوانده ای

بوذر غفاری از مصطفی پرسید که از قرآن کدام سوره مه جواب داد که سورة البقره پرسید که از این سوره کدام آیت بزرگوارتر گفت آنچه در آن کرسی یاد کرده است یعنی آیة الکرسی که پنجاه کلمه است همه تقدیس خداوند عز و جل ...

... اکنون تفسیر گوییم بسم الله الرحمن الرحیم الم علما را اختلاف است به این حروف هجا که در ابتداء سورتهاست محققان علما بر آنند که این از متشابهات قرآن است که علوم خلق از آن قاصر است و الله بدانستن آن مستأثر می گوید و ما یعلم تأویله إلا الله الله داند که چرا این حروف از دیگر حروف اولی تر بود بیان کردن سر این بجز الله نداند بوبکر صدیق ازینجا گفت الله را در هر کتاب سری ست و سر او در قرآن این حروف است بعضی از مفسران گفتند که این نام سوره است به دلالت این خبر که مصطفی علیه السلام گفت ان الله تعالی قرأ طه و یس قبل ان یخلق السماوات و الارض بالف عام

الله تعالی طه و یس برخواند پیش از آفرینش آسمان و زمین به هزار سال معنی آنست که سوره طه و یس جمله بر خواند پس دلیل است اینکه طه و یس نام سوره است ابن عباس گفت سوگند هاست که الله تعالی یاد می کند به حروف هجا که مدار نام های نیکو و صفت های بزرگوار خداوند عز و جل به این حروف است

و مراد به این سه حرف جمله حروف تهجی است و در لغت عرب رواست که جمله را به بعض عبارت نهند چنانکه گفت اذا قیل لهم ارکعوا لا یرکعون رکوع گفت و مراد به آن جمله نماز ست و قال تعالی و اسجد و اقترب یرید به الصلاة و قال تعالی بما قدمت أیدیکم یعنی به جمیع الأبدان فکذلک عبر الله تعالی بهذه الحروف عن جملة الحروف

و هم از ابن عباس روایت کنند که گفت الم ای انا الله اعلم چنانست که الف اشارت است بانا و لام اشارت است با علم هر حرفی بجای خویش معنی می دهد بر خویش و گفته اند الم معنی آنست که الم بک جبرییل أی نزل به علیکم یعنی این آن حروف است که جبرییل از آسمان فرود آورد به شما

و گفته اند که رسول خدا در صدر اسلام در نمازها قراءت آشکارا خواندی مشرکان بر در مسجد بایستادند و گفتند لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه یکی صفیری می کرد و یکی دست می زد یعنی که تا کسی از رسول خدا قرآن نشنود که رسول خدا هر گه که قرآن خواندی هر کس که شنیدی همگی دل خویش به وی دادی و به آن مشغوف گشتی مشرکان چنان می کردند تا مردم را از سماع وی باز دارند رسول خدا چون دید که ایشان چنین می کنند در نماز پیشین و دیگر جهر بگذاشت و قراءت نرم خواند

اما در نمازهای دیگر هم چنان به آواز می خواند و مشرکان هم چنان آمدند و تصفیر و تصفیق می کردند و رسول خدا به آن دلتنگ و رنجور می شد پس رب العالمین ان حروف تهجی فرو فرستاد بیرون از عادت و بر خلاف سخن ایشان تا ایشان چون آن بشنیدند ایذاء رسول بگذاشتند و از تعجب به آن سخن به استماع آن و ما بعد آن مشغول شدند و این قول ابو روق است و اختیار قطرب

قومی گفتند این حروف در ابتداء سورتها اظهار اعجاز قرآنست و تنبیه عرب بر صدق نبوت و رسالت مصطفی که چون کافران گفتند إن هذا إلا إفک افتراه این قرآن سخنی ست که محمد صلی الله علیه و آله و سلم از ذات خویش می گوید و از بر خویش می نهد لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر خواهیم ما نیز هم چنان بگوییم رب العالمین گفت اگر چنانست که شما می گویید فأتوا بسورة من مثله شما نیز از بر خویش سوره چنان بنهید که این کتاب از این حروف تهجی است که لغت شما و زبان شما و کلام شما بنا برین حروف است پس چون نتوانستند و از آن درماندند معلوم شد که قرآن معجز است

و اهل سنت گفته اند این حروف گواهی بداد و بیان کرد که قرآن را حروف است و به حروف قایم است و هر که جز این گوید حق را مکابر است و معاند و در آن ملحد

و بدانکه مردم درین حروف سه گروه اند قومی از اهل بدعت گویند مخلوق است هم در کلام خالق هم در کلام مخلوق قومی گویند در قرآن نامخلوق است و در غیر قرآن مخلوق و این هر دو فرقه بر باطلند و از حق دور به آنچه گفتند و فرقه سوم اهل سنت اند که گفتند حروف هر جای که هست علی الاطلاق نامخلوق است بی آنکه در آن تفصیل آرند یا تمییز کنند و دلیل بر قول اهل سنت از قرآن آنست که می گوید آن را که آفریند کن فیکون اگر این کاف و نون مخلوق است پس کافی و نونی دیگر باید تا این کن با آن دو حرف بآفریند و اگر آن دو حرف نیز مخلوق است پس دو حرف دیگر باید خلق آن را و این هرگز به نرسد معلوم شد که حرف به اصل نه مخلوق است و از جهت سنة امیر المؤمنین علی ع گفت مصطفی را پرسیدم از ابجد هوز حطی فقال یا علی ویل لعالم لا یعرف تفسیر ابی جاد الالف من الله و الباء من الباری و الجیم من الجلیل

رسول خدا خبر داد که این حروف در کلام آدمیان هم از نام خدای عز و جل است و نامهای خدا به اجماع قدیم است ازینجا گفت عیسی ع در بعضی از اخبار که به نام های الله سخن می گویند اینان آنگه به وی عاصی می شوند و یکی پیش احمد بن حنبل نشسته بود گفت فلان کس می گوید که الله چون حرف را بیافرید اضطجعت اللام و انتصبت الالف فقالت لا اسجد حتی اؤمر امام احمد گفت این سخن کفر است و گوینده این کافر من قال ان حروف التهجی محدثة فهو کافر قد جعل القرآن مخلوقا

و شافعی گفت لا تقولوا بحدث الحروف فان الیهود اول من هلکت بهذا و من قال بحدث حرف من الحروف فقد قال بحدث القرآن ...

... اما وجه تخصیص متقیان به هدایت قرآن درین آیت پس از آنکه جای دیگر خلق را بر عموم گفت هدی للناس آنست که همه خلق به آن محجوج اند و بر آن خوانده و متقیان علی الخصوص به آن منتفع اند و به آن راه راست یافته این همچنان است که بر عموم گفت أن أنذر الناس پس جای دیگر تخصیص کرد و گفت إنما تنذر من اتبع الذکر یعنی انما ینفع بالانذار من اتبع الذکر کما ان القرآن هدی للناس علی العموم و المتقون ینتفعون بالهدی و به قال بعضهم القرآن هدی للمتقین و شفاء لما فی صدور المؤمنین و وقر فی آذان المکذبین و عمی لابصار الجاحدین و حجة بالغة علی الکافرین فالمؤمن به مهتد و الکافر به محجوج

الذین یؤمنون بالغیب یعنی یؤمنون بالله و ملایکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و لقاء الله و الحیاة بعد الموت و البعث فهذا غیب کله هر چه وراء دیوار است از تو غیب است خدای را نادیده می دوست داری و به یکتایی وی می اقرار دهی ایمان است به غیب مصطفی را نادیده می استوار گیری و به رسالت و نبوت وی گواهی دهی ایمان است به غیب حارث قیس از تابعین بود روزی می گفت فرا عبد الله مسعود که یا اصحاب محمد نوشتان باد دیدار مصطفی و مجالست و صحبت وی که یافتید عبد الله گفت ان امر محمد کان نبیا لمن رآه و الذی لا اله غیره ما آمن مؤمن افضل من ایمان بغیب یعنی شما که او را ندیدید ایمان شما فاضل تر است که ایمان به غیب است ثم قرأ الذین یؤمنون بالغیب برین تفسیر باء که متصل بغیب است باء حال گویند نه باء تعدیه فکانه قال الذین یؤمنون بی وهم غایبون لم یأتوا بعده و یشهد لذلک ما روی ابن عباس قال قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ای الخلق اعجب ایمانا قالوا الملایکة قال و کیف لا تؤمن الملایکة و هم یرون ما یرون قالوا الانبیاء قال و کیف لا یؤمن الانبیاء و هم یرون الملایکة تنزیل علیهم قالوا فمن هم یا رسول الله قال قوم یأتون من بعدکم یؤمنون بی و لم یرونی و یصدقوننی و لم یرونی

و روی فی بعض الاخبار انهم قالوا یا رسول الله هل من قوم اعظم منا اجرا آمنا بک و اتبعناک فقال ما یمنعکم من ذلک و رسول الله بین اظهر کم یاتیکم بالوحی من السماء بل قوم یأتون من بعدی یأتیهم کتاب بین لوحین فیؤمنون به و یعملون بما فیه اولیک اعظم اجرا منکم

ابن جریج گفت الذین یؤمنون بالغیب یعنی بالوحی نظیره قوله و ما هو علی الغیب بضنین ای علی الوحی و قوله عنده علم الغیب ای علم الوحی و قوله عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أی علی وحیه و قیل معناه یؤمنون بالقدر

شیخ الاسلام انصاری گفت غیب بر سه گونه است غیبی هم از چشم و هم از خرد و غیبی از خرد نه از چشم و غیبی از چشم نه از خرد اما آن یکی که از چشم غیب است نه از خرد آخرت است سرای آن جهانی و فریشتگان روحانی و جنیان از چشم پوشیده اند اما علم را حاصل ند و در عقول معلوم و آنچه از عقل غیب است نه از چشم لون ها است و صوت ها چشم را و حس را حاصل اند و از عقول غیب و او که از عقل غیب است و از چشم امروز الله تعالی است در دنیا از چشم و خرد هر دو غیب است و فردا در آخرت از عقل غیب است مؤمنان به این همه گرویده اند در تصدیق خبر به نور تعریف و قال الاصمعی سألتنی اعرابیة عن الغیب فقلت الجنة و النار فقالت هیهات اشرف الغیب علی الغیب ای اشرف الله علی القلوب الغایبة فآمنت به سرا ...

... اندر نماز چندان مشغولی هست که به سلام خلق نپردازم پس معلوم گشت عبد الله را که سخن گفتن در نماز منسوخ شد و به روایتی دیگر مصطفی علیه السلام گفت ان صلوتنا هذه لا یصلح فیها شی ء من کلام الناس انما هی قراءة و تسبیح و دعاء

و مما رزقناهم ینفقون رزق اینجا گفته اند که نصاب های زکاة است نصاب شتر و گاو و گوسپند و غله و خرما و انگور و مال تجارت و زر و سیم و صاع فطر و نفقه اینجا زکات است پس آن گه صدقات خداوندان کفاف و ایثار درویشان به آن ملحق است سدی گفت این نفقه مرد است بر عیال و زیردستان خویش که پیش از فرایض زکاة این آیت فرود آمد و حقیقت رزق آنست که آدمی را ساختند تا به وی ارتفاق و انتفاع گیرد چون طعام و لباس و مسکن از وجه حلال یا از وجه حرام همه رزق است الله اینهمه آفریده و به بنده رسانیده یکی را حلال روزی و به آن رستگار یکی را حرام روزی و بهآن گرفتار

روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال ان روح القدس نفث فی روعی ان نفسا لن تموت حتی تستکمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فی الطلب خذوا ما حل و دعوا ما حرم ...

... و یسود فیعاوده الغراب و یألفه و یلقمه الحب

و الذین یؤمنون بما أنزل إلیک قول عبد الله مسعود و روایت ضحاک از ابن عباس آنست که این آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب فرو آمد عبد الله سلام و اصحاب وی که به تورات و انجیل و زبور ایمان دادند و بپذیرفتند و به قرآن تمسک کردند کلبی و سدی و جماعت مفسران گفتند مؤمنان این امت اند که ایشان به هرچه از آسمان فرو آمد از کتب و صحف ایمان آوردند رب العالمین ایشان را در آن بستود و گفت یؤمنون بما انزل الیک می گروند ایشان به هرچه فرو آمد بر تو از قرآن و جز از ان که نه خود تنها قرآن به وی فرو آمد که هر چه سنت مصطفی است تا جبریل به وی فرو نه آمد نگفت و ننهاد و به قال تعالی و ما ینطق عن الهوی و در خبر است که نزل علی جبریل فلقننی السنة کما لقننی القرآن

و درست است که جهودان از مصطفی پرسیدند که بهترین جای کدامست و بدترین کدام مصطفی گفت ...

... هم یوقنون الیقین ضرب من العلم یحصل بعد النظر و الاستدلال و بعد ارتفاع الشک و لذلک لا یوصف به الباری جل جلاله رب العالمین درین آیت و در صدر سوره لقمان نماز و زکاة و ایمان به رستاخیز بی گمان در یک نظام کرد قراین یکدیگر از بهر آن که آن قوم به رستاخیز یقین نبودند می گرویدند گرویدنی گمان آمیغ می گفتند ما ندری ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستیقنین گفتند ما ندانیم که این رستاخیز چیست و حال آن چونست ظن می بریم و به یقین نمی دانیم الله تعالی بی گمان برین شرط کرد و با نماز و زکاة قرینه کرد

اهل معانی و خداوندان تحقیق گفتند بناء ترتیب این هر دو آیت بر تقسیم ایمانست از بهر آنکه ایمان دو قسم است اول شناختن راه دین و اسباب روش در آن بشناختن و طلب وسیلت حق کردن و هو المشار الیه بقوله تعالی ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و بقوله و ابتغوا إلیه الوسیلة قسم دیگر از خود برخاستن است و در راه دین برفتن و رسیدن را بکوشیدن و هو المشار الیه بقوله و جاهدوا فی الله حق جهاده و بقوله هذه سبیلی أدعوا إلی الله

قسم اول صفت آن مؤمنان است که در آیت اول ذکر ایشان رفت یعنی که به شهادت زبان و عبادت ارکان راه دین بشناختند و طلب وسیلت کردند قسم دوم صفت ایشانست که در آیت دوم وصف الحال ایمان ایشان کرد که حقایق آیات تنزیل بدانستند و ذوق آن بیافتند تا در روش آمدند و بمقصد رسیدند همانست که رب العالمین در وصف ایشان گفت و هدوا إلی الطیب من القول و جایی دیگر گفت فهو علی نور من ربه کتب فی قلوبهم الإیمان همانست که ایشان را وعده کرامت و ثواب داد گفت و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا ...

میبدی
 
۲۵۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳ - ۱ - النوبة الثالثة

 

... دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا کن

تا با موسی هزاران کلمه بهزاران لغت برفت با محمد صلی الله علیه و آله و سلم در خلوت او ادنی بر بساط انبساط این راز برفت که الف قلت لها قفی فقالت قاف آن هزاران کلمه با موسی برفت و حجاب در میان و این راز با محمد می برفت در وقت عیان موسی سخن شنید گوینده ندید محمد صلی الله علیه و آله و سلم راز شنید و در راز دار مینگرید موسی بطلب نازید که در طلب بود محمد بدوست نازید که در حضرت بود موسی لذت مشاهدت نیافته بود ذوق آن ندانسته بود از سمع و ذکر فراتر نشده بود همه روح وی در شنیدن بود از آن با وی فراوان گفت باز محمد صلی الله علیه و آله و سلم از حد سمع بنقطه جمع رفته بود غیرت مذکور او را با ذکر نگذاشته بود موج نور او را از مهر بر گذاشته بود تا ذکر در سر مذکور شد و مهر در سر نور جان در سر عیان شد و عیان از بیان دور پس دل که در قبضه نازد غرقه عیان خبر را چکند جان که در کنف آساید با ذکر فراوان چه پردازد

کسی کورا عیان باید خبر پیشش و بال آید

چو سازد باعیان خلوت کجا دل در خبر بندد

گفته اند الم نواختی است بزبان اشارت که با مهتر عالم رفت یعنی افرد سرک لی و لین جوارحک لخدمتی و اقم معی یمحور سومک تقرب منی ای سید از پرده واسطه جبریل یک زمان در گذر تا صفت عشق نقاب تعزز فرو گشاید و آن عجایب الذخایر و درر الغیب که ترا ساخته است با تو نماید ...

... و گفته اند الف اشارت که أنا لام لی میم منی أنا منم که خداوندم رهی را مهر پیوندم نور نام و نور پیغامم دلها را روح و ریحانم جانها را انس و آرامم

لی هر چه بود و هست و خواهد بود همه ملک و ملک من محکوم تکلیف و مقهور تصریف من غالب در ان امر من نافذ در آن مشیت من بود آن بداشت من حفظ آن بعون من منی هر چه آمد از قدرت من آمد هر چه رفت از علم من رفت هر چه بود از حکم من بود این تنبیه است بندگان را که شما عقل و دانش خویش معزول کنید تا برخورید کار با من گذارید تا بهره برید خدمت صافی دارید تا بار یابید حرمت رفیق گیرید تا پیشگاه را بشایید بر مرکب مهر نشینید تا زود بحضرت رسید همت یگانه دارید تا اول دیده در دوست بینید

پیر طریقت و جمال اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری سخنی نغز گفته در کشف اسرار الف و پرده غموض از آن برگرفته گفت الف امام حروف است در میان حروف معروف است الف بدیگر حروف پیوند ندارد دیگر حروف بالف پیوند دارد الف از همه حروف بی نیاز است همه حروف را بالف نیاز است الف راست است اول یکی و آخر یکی یک رنگ و سخنها رنگارنگ الف علت شناخت از راستی علت نپذیرفت تا آنجا که او جای گرفت هیچ حرف جای نگرفت مقام هر حرفی در لوح پیداست در حقیقت جمع در نظاره جداست در هر مقامی از مقامات یکی نازل همه یکی اند دوگانگی باطل ...

... ذلک الکتاب گفته اند این کتاب اشارت است بآنک الله تعالی بر خود نبشت از بهر امت محمد ع که ان رحمتی سبقت غضبی

و ذلک فی قوله عز و جل کتب ربکم علی نفسه الرحمة و گفته اند اشارت بآن است که الله بر دل مؤمنان نبشت از ایمان و معرفت و ذلک قوله کتب فی قلوبهم الإیمان چنانستی که الله گفت بنده من نقش ایمان در دلت من نبشتم عطر دوستی من سرشتم فردوس از بهر تو من نگاشتم دلت بنور معرفت من آراستم شمع وصل من افروختم مهر مهر بر آن دل من نهادم رقم عشق در ضمیرت من زدم کتب فی قلوبهم الایمان لوح نبشتم لکن همه وصف تو نبشتم دلت نبشتم همه وصف خود نبشتم وصف تو که در لوح نبشتم بجبرییل ننمودم وصف خود که در دلت نبشتم بدشمن کی نمایم در لوح نبشتم جفا و وفاء تو در دلت نبشتم ثنا و و معرفت نبشته تو از آنچه نبشتم بنگشت نبشته خود از آنچه نبشتم کی بگردد

موسی تخته از کوه کند چون بر وی توریة نبشتم زبرجد گشت دل عارف از سنگ جفوت بود چون بر وی نام خود نبشتم دفتر عزت گشت

هدی للمتقین جای دیگر گفت هو للذین آمنوا هدی و شفاء گفت این قرآن متقیان را هدی است مؤمنانرا شفاست آشنایی را سبب است روشنایی را مدد است کلید گوشها آینه چشمها چراغ دلها شفاء دردها نور دیده آشنایان بهار جان دوستان موعظت خایفان رحمت مؤمنان قرآنی که سناء آلهیت مطلع قدم اوست نامه که به تیسیر ربوبیت تنزل اوست کتابی که عزة احدیت بحکم غیرت حافظ و حارس اوست در سرای حکم موجود و در پرده حفظ حق محفوظ یقول الله عز و جل إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون

چون دانی که قرآن متقیان را هدی است پس نسب تقوی درست کن تا ترا در پرده عصمت خویش گیرد میگوید جل جلاله إن أکرمکم عند الله أتقاکم فردا برستاخیز همه نسبها بریده شود مگر نسب تقوی هر که امروز بپناه تقوی شود فردا بجوار مولی رسد خبر چنین است که یحشر الناس یوم القیمة ثم یقول الله عز و جل لهم طالما کنتم تکلمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتی اتکلم انی رفعت نسبا و ابیتم الا انسابکم قلت ان أکرمکم عند الله أتقاکم و ابیتم انتم فقلتم فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبی فالیوم ارفع نسبی و وضعت انسابکم سیعلم اهل الجمع من اصحاب الکرم و این المتقون

عمر خطاب کعب الاحبار را گفت که از تقوی با من سخنی گوی گفت یا عمر بخارستان هیچ بار گذر کردی گفت کردم گفتا چه کردی و چون رفتی در آن خارستان گفتا متشمر فراهم آمدم و جامه با خود گرفتم و خویشتن را از خار بپرهیزیدم گفت یا عمر آنست تقوی و فی معناه انشدوا ...

... لقوله علیه السلام اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک

و قال صلی الله علیه و آله و سلم ان العبد و اقام فی الصلاة فانما هی بین عینی الرحمن جل و عز فاذا التفت یقول الله عز و جل ابن آدم الی من تلتفت الی خیر لک منی تلتفت ابن آدم اقبل علی فانا خیر لک ممن تلتفت الیه

کوش تا آن ساعة که بنماز در آیی اندیشه با نماز داری و دل با راز پردازی و بادب باشی و دل از نعمت برگردانی و قدر راز ولی نعمت بدانی که دون همت و مختصر کسی باشد که راز ولی نعمت یافت و دل بنعمت مشغول داشت

و مما رزقناهم ینفقون در صفت متقیان بیفروزد گفت نواختی که برایشان نهادیم و نعمتی که ایشان را دادیم بشکر آن نعمت قیام کنند بفرمان شرع درویشان را نوازند و با ایشان مواساة کنند و نایبان حق دانند در فراگرفتن صدقات و این خود راه عموم مسلمانانست که فریضه گزارند یا اندکی به تبرع بیفزایند اما راه اهل حقیقت درین باب دیگرست که ایشان هر چه دارند بذل کنند و نیز خود را مقصر دانند یکی پیش شبلی آمد گفت در دویست درم چند زکاة واجب شود گفت از آن خود میرسی یا از آن من گفت تا این غایت ندانستم که زکاة من دیگرست و زکاة شما دیگر

این را بیان کن گفت اگر تو دهی پنج درم واجب شود و اگر من دهم جمله دویست درم و پنج درم شکرانه بر سر عامه امت که فریضه زکاة گزارند حاصل کار ایشان آنست که گویند بار خدایا بآنچه دادیم از ما راضی و خشنود هستی و اهل خصوص که جمله مال بذل کنند ثمره عمل ایشان آنست که الله گوید بنده من بآنچه کردی از من راضی و خشنود هستی و شتان ما بینهما وصف الحال صدیق اکبر گواهی میدهند که چنین است پس از آنکه جمله مال خویش بذل کرد روزی بیامد بحضرت نبوت گلیمی سپید در پوشیده و خلالی از خرما پیش گلیم بیرون زده قال فنزل جبریل و قال یا محمد ان الله یقریک السلام و یقول ما لابی بکر فی عبایه قد خلها بخلال فقال یا جبریل انفق علیه ماله قبل الفتح قال فان الله عز و جل یقول اقریه السلام و قل له ان الله عز و جل یقول أ راض انت عنی فی فقرک هذا ام ساخط فقال أسخط علی ربی انا عن ربی راض

و گفته اند قوام بنده و استقامت احوال وی بسه چیز است یکی دل دیگر تن و دیگر مال تا ایمان بغیب ندهد دل وی در راه دین مستقیم نشود و روشنایی آشنایی در وی پدید نیاید و تا فرایض نماز نگزارد سلامت و استقامت تن وی بر دوام راست نشود و تا زکاة از مال جدا نکند آن مال با وی قرار نگیرد

و الذین یؤمنون بما أنزل إلیک و ما أنزل من قبلک این آیت هم صفت متقیان است و اثبات ایمان ایشان بقرآن و غیر آن هر چه فرو آمد از آسمان از پیغام و نشان بزبان پیغامبران رب العالمین ایشان را در آن بستود و به پسندید و ایمان ایشان قبول کرد و هر شرفی و کرامتی که امتان گذشته را بود اینان را داد و بر آن بیفزود و هر گران باری و سختی که بریشان بود ازینان فرو نهاد ایشان را روزگار عمل درازتر بود و این امت را ثواب طاعت بیشتر ایشان را نوبت وقتی بود و عقوبت ساعتی و گناهان این امت را مجال نوبت تا وقت نزع و عقوبت در مشیت و انگه رب العالمین منت نهاد بر مصطفی ع و گفت و ما کنت بجانب الطور اذ نادینا

ای مهتر تو آنجا نبودی حاضر بر آن گوشه طور که ما با موسی سخن تو گفتیم و سخن امت تو

موسی گفت بار خدایا من در توریة ذکر امتی میخوانم سخت آراسته و پیراسته و پسندیده سیرتها نیکو دارند و سریرتها آبادان که اندایشان فقال الله تعالی فتلک امة محمد موسی مشتاق این امت شد گفت بار خدایا روی آن دارد که ایشان را با من نمایی گفت نه که ایشان را وقت بیرون آمدن نیست اگر خواهی آواز ایشان بگوش تو رسانم پس الله بخودی خود ندا در عالم داد که یا امة احمد

هر چه تا قیام الساعة امت وی خواهند بود همه گفتند لبیک ربنا و سعدیک چون ایشان را برخوانده بود بی تحفه بازنگردانید گفت اعطیتکم قبل ان تسألونی و غفرت لکم قبل ان تستغفرونی

عجب نیست که موسی کلیم ص پس از آنک در وجود آمده بود و شرف نبوت و رسالت یافته و مناجات حق را بپایان کوه طور شده الله او را بندا برخواند عجبتر اینست که قومی بیچارگان و مشتی آلودگان ناآفریده هنوز در کتم عدم بعلم الله موجود ایشان را بندا میخواند و ببندگی می نوازد

و بالآخرة هم یوقنون و برستاخیز و احوال غیبی چنان بی گمان باشند که حارثه آن گه که مصطفی پرسید از وی کهکیف اصبحت یا حارثه قال اصبحت مؤمنا بالله حقا و کانی باهل الجنة یتزاورون و کانی باهل النار یتعاوون کأنی انظر الی عرش ربی بارزا مصطفی ص او را گفت عرفت فالزم هذا عامر بن عبد القیس یقول لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

أولیک علی هدی من ربهم اینت پیروزی بزرگوار و مدح بسزا اینت دولت بی نهایت و کرامت بی غایت در فراست بریشان گشاده و نظر عنایت بدل ایشان روان داشته و چراغ هدی در دل ایشان افروخته تا آنچه دیگران را غیب است ایشان را آشکارا و آنچه دیگران را خبر است ایشان را عیان انس مالک در پیش عثمان عفان شد قال و کنت رأیت فی الطریق امرأة فاملت محاسنها فقال عثمان یدخل علی احدکم و آثار الزناء ظاهرة علی عینیه فقلت اوحی بعد رسول الله فقال لا و لکن تبصرة و برهان و فراسة صادقة و قد قال صلی الله علیه و آله و سلم اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بور الله ...

... و انفسهم تحت الوجود قتیل

سری سقطی استاد جنید بود رحمهما الله روزی فرا جنید گفت که مردمان را سخن گوی و ایشان را پند ده که ترا وقت است که سخن گویی جنید گفت خود را باین مثابت نمیدانستم و استحقاق آن در خود نمیدیدم آخر شبی مصطفی را بخواب دیدم و کان لیلة جمعة فقال لی تکلم علی الناس مصطفی وی را گفت که سخن گوی مردمان را جنید گفت من همان شب برخاستم پیش از صبح و بدر سرای سری رفتم فدققت علیه الباب فقال السری لم تصدقنا حتی قیل لک روز دیگر بجامع بنشست و خبر در شهر افتاد که جنید سخن میگوید غلامی نصرانی بیامد متنکروا گفت یا شیخ ما معنی قول رسول الله اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله

فاطرق الجنید ثم رفع الیه رأسه فقال أسلم فقد حان وقت اسلامک فاسلم الغلام نگر تا اعتراض نیاری بر احوال ایشان و منکر نشوی فراسة ایشان را که این گوهر آدمی بر مثال آیینه ایست زنگ گرفته تا آن زنگ بر روی دارد هیچ صورت در وی پدید نیاید چون صیقل دادی همه صورتها در آن پیدا شود این دل بنده مؤمن تا کدورات معصیت بر آنست هیچ چیز در آن پیدا نشود از اسرار ملکوت چون زنگ معاصی از آن باز شود اسرار ملکوت و احوال غیبی در آن نمودن گیرد این خود مکاشفه دلست و چنانک دل را مکاشفه است جان را معاینه است مکاشفه برخاستن عوایق است میان دل و میان حق و معاینه هام دیداریست تا با دلست هنوز با خبرست چون بجان رسید بعیان رسید

عالم طریقت و پیشوای اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری قدس الله روحه بر زبان کشف این رمز برون داده و مهر غیرت از آن برگرفته گفت روز اول در عهد ازل قصه رفت میان جان و دل نه آدم و حوا بود نه آب و گل حق بود حاضر و حقیقت حاصل و کنا لحکمهم شاهدین قصه که کس نشنید بآن شگفتی دل سایل بود و جان مفتی دل را واسطه در میان بود و جان را خبر عیان بود هزار مسیله پرسید دل از جان همه متلاشی در یک حرف جان همه را جواب داد در یک طرف نه دل از سؤال سیر آمد نه جان از جواب نه سؤال از عمل بود نه جواب از ثواب هر چه دل از خبر پرسید جان از عیان جواب داد تا دل باعیان بازگشت و خبر فرا آب داد گر طاقت نیوشیدن داری مینیوش و گرنه به انکار مشتاب و خاموش دل از جان پرسید که وفا چیست و فنا چیست و بقا چیست جان جواب داد که وفا عهد دوستی را میان در بستن است و فنا از خودی خود برستن است و بقا بحقیقت حق پیوستن است دل از جان پرسید که بیگانه کیست و مزدور کیست و آشنا کیست

جان جواب داد که بیگانه رانده است و مزدور بر راه مانده و آشنا خوانده دل از جان پرسید که عیان چیست و مهر چیست و ناز چیست جان جواب داد که عیان رستاخیز است و مهر آتش خون آمیز است ناز نیاز را دست آویز است دل گفت بیفزای جان جواب داد که عیان با بیان بدساز است و مهر با غیرت انباز است و آنجا که ناز است قصه درازست دل گفت بیفزای جان جواب داد که عیان شرح نپذیرد و مهر خفته را براز گیرد و نازنده بدوست هرگز نمیرد دل از جان پرسید که کس بخود باین روز رسید ...

میبدی
 
۲۵۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵ - ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الذین کفروا حقیقت کفر در لغت عرب بپوشیدن است و بیگانه را بآن کافر گویند که نعمتهای خداوند عز و جل بر خود بپوشد

و نعمتهای الله سه قسم است یکی نعمت بیرونی چون مال و جاه دیگر نعمت بدنی چون صحت و قوت سدیگر نعمت نفسی چون عقل و فطنت و نعمت نفسی تمامتر است و عظیم تر فیها یتوصل الی الطاعات و الخیرات و استحقاق الثواب و بر حسب این تقسیم شکر و کفر نهادند پس کفر عظیم آنست که مقابل نعمت نفسی است و کافر مطلق بروی افتد که نعمت نفسی را کفران آرد که حاصل وی بجحود وجدانیت و نبوت و شرایع باز میگردد و این آیت هر چند که از روی ظاهر لفظ عام است اما معنی و مراد بآن خاص است که نه همگان کافران را حکم ازلی در شقاوت ایشان سابق بود و از انذار رسول خدا بی فایده ماندند که بعد از نزول این آیت بسی کافران مسلمان گشتند و بانذار رسول منتفع شدند بس معلوم گشت که این آیت قومی مخصوص را فرود آمد ضحاک گفت ابو جهل بود و پنج کس از اهل بیت وی ابن عباس گفت قومی جهودان بودند که در عهد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در نواحی مدینه مقام داشتند و پس از آن که به نبوت مصطفی معرفت داشتند بوی کافر شدند ربیع انس گفت مشرکان عرب بودند که روز بدر همه کشته شدند بدست مسلمانان و در شأن ایشان این آیت آمده بود که أ لم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا

ثم قال سواء علیهم ای متساویا عندهم الانذار و ترکه خدای را عز و جل صفت انذار گویند که جای دیگر گفت انا انذرناکم عذابا قریبا و معنی انذار مرکب است از دو صفت که خداوند قدیم جل جلاله بهر دو صفت موصوف است یکی اعلام و دیگر تخویف و به قال تعالی ذلک یخوف الله به عباده و سواء لفظ واحد آن است و سواسیه جمع آن و هو جمع علی المعنی دون اللفظ

أنذرتهم بمد و تلیین همزه ثانی قراءة ابو عمرو و نافع و ابن کثیر است و لغت اهل حجاز است و تحقیق همزتین بی مد قراءة باقی و اختلاف قرءات از اختلاف لغات عرب است و بمعنی همه یکسان و ظاهر کلمه استخبار است اما بمعنی اخبار است

کأنه قال سواء علیهم الانذار و ترک الانذار ...

... آن روز که این قسمت میکرد حکم خداوند چنین بود که این بیگانه از قسم خبیث باشد

از اینجا گفت لا یؤمنون این همچنانست که نوح پیغمبر را گفت انه لن یؤمن من قومک الا من قد آمن پس چون حکم شقاوت در حق ایشان برفت درهای سعادت بریشان بسته شد و مهر بر دل ایشان نهاد تا نور هدی و روشنایی آشنایی بآن نرسد

گفت ختم الله علی قلوبهم درین آیت رد قدریان روشن است و دلیل اهل سنة در اثبات قدر و نفی استطاعت قوی بحمد الله و منه میگوید اول دلهای ایشان را در کن بپوشید آن گه مهر کرد و این مهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود و از اندرون هیچ چیز بیرون نیاید مهر بر دل کافران نهاد تا توحید و آشنایی در آن نشود و شرک و نفاق از آن بیرون نیاید و نظیر این در قرآن فراوان است و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون و طبع الله علی قلوبهم فهم لا یعلمون بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون و چنانک مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند چنانک گفت ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام و لو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم انک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء و کانوا لا یستطیعون سمعا کمثل الذی ینعق بما لا یسمع لو کنا نسمع او نعقل و فی آذاننا وقرا أ فأنت تسمع الصم اولیک ینادون من مکان بعبد و چنانک مهر بر دل و بر گوش ایشان نهاد تا حق درنیافتند و نشنودند دیده ایشان نیز در حجاب غفلت و پوشش کفر برد تا حق به ندیدند چنانک گفت و علی أبصارهم غشاوة أ فانت تهدی العمی فعمیت علیکم و هو علیهم عمی فعموا و صموا حجابا مستورا و من بیننا و بینک حجاب این همه بستن راه آشنا ایست بریشان و برگردانیدن دلها از شناخت حق و بر گماشتن شیاطین بر ایشان و اسپر گذاشتن ایشان در دست هوا و پسند ایشان و کژ گردانیدن دلها و کژ نمودن راستیها و دریغ داشتن آشنایی ازیشان اعمش گفت صفت آن ختم مجاهد ما را بحس بنمود گفتا کف دست خویش برگشاد و گفت این مثال دل آدمی است چون گناهی کند یک گوشه آن دل فرو گیرند و انگشت کهین خود فروگرفت بهم گفت پس چون دیگر باره گناه کند پاره دیگر فرو گیرند و یک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر و همه فرو گرفت گفتا و آن گه مهری بر آن نهند تا ایمان در آن نشود و کفر از آنجا بیرون نیاید و مصداق این خبر مصطفی ص است

قال اذا ذنب المؤمن ذنبا کانت نکتة سوداء فی قلبه فان تاب صقلت و ان زاد زادت حتی تغلق قلبه فذلک الرین الذی قال الله تعالی کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون

و عن ابی سعید رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم القلوب اربعة فقلب اجرد فیه مثل السراج یزهر و قلب اغلف مربوط بغلافه و قلب منکوس و قلب مصفح فاما القلب الاجرد فقلب المؤمن و سراجه فیه نوره و اما القلب الاغلف فقلب الکافر و اما القلب المنکوس فقلب المنافق عرف ثم انکر و اما القلب المصفح فقلب فیه ایمان و نفاق فمثل الایمان فیه کمثل البقله یمدها الماء الطیب و مثل النفاق فیه کمثل القرحة یمدها القیح و الدم فای المدتین غلبت الأخری غلبت علیه

مصطفی ع گفت دلها چهار است یکی برهنه یعنی از علایق در ان دل مانند چراغی افروخته این دل مؤمن است از کفر و معاصی پاک و نور حق اندر وی تابان دیگر دلی است پوشیده گرد وی غلافی در آورده تا ایمان و توحید در آن نشود این دل کافر است سدیگر دلی سرنگون اول در آن بود معرفت عاریتی پس از معرفت خالی شد و نکرت بجای معرفت نشست این دل منافق است چهارم که درو هم ایمانست و هم نفاق مثل ایمان در وی مثل سبزی است که آب خوش آن را مدد میدهد تا می بالد و افزونی میگیرد و مثل نفاق در وی مثل جراحت است که خونابه آن را مدد میدهد و زان می افزاید هر کدام که مدد وی غالب تر جانب وی قوی تر و بوی پاینده تر معروف کرخی این دعا بسیار کردی اللهم قلوبنا بیدک لم تملکنا منها شییا فاذ قد فعلت بها ذلک فکن انت ولیها و اهدها الی سواء السبیل

و عن ابی ذر رض قال قال رسول الله ان قلوب بنی آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن فاذا شاء صرفها و اذا شاء نکسها و لم یعط الله احدا من الناس شییا هو خیر من ان یسلک فی قلبه الیقین و عند الله مفاتح القلوب فاذا اراد الله بعبد خیرا فتح له قفل قلبه و جعل قلبه وعاء واعیا لما یسلک فیه و جعل قلبه سلیما و لسانه صادقا و خلیقته مستقیمة و جعل اذنه سمیعة و عینه بصیرة و لم یؤت احد من الناس شییا هو شر من ان یسلک الله فی قلبه الشک لدینه و غلق الله الکفر علی قلبه و جعله ضیقا حرجا کانما یصعد فی السماء

اگر کسی از طاعنان گوید که الله بر دل ایشان مهر نهاد تا ایمان در آن نشود و نیز جای دیگر گفت لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها ایشان را چون عذری است اگر نگروند جواب آن از دو وجه است یکی آنک رب العزة این ختم بر دل ایشان بر سبیل جزا نهاد یعنی که چون کافر شدند و از پذیرفتن حق سروا زدند الله بر دل ایشان مهر نهاد و چشم و گوش حقیقی واستد تا پس خود ایمان نتوانند آورد جواب دیگر آنست که این در علم الله سابق بود که ایشان هرگز در ایمان نیایند و نگروند پس حکم کرد بحرمان ایشان بآنک خود دانسته بود که ایمان نیارند

و علی أبصارهم غشاوة بنصب تا قرایت عاصم است بروایت مفضل بر اضمار فعل چنانک جای دیگر گفت و جعل علی بصره غشاوة اگر کسی گوید چه معنی را قلب و سمع بختم مخصوص است و بصر بغشاوة جواب آنست که فعل خاص دل دریافتن است و فعل خاص گوش سماع و این دریافت دل و سماع گوش بیک جهت مخصوص نیست بلکه جهتها همه در آن متساوی اند پس در منع دل و سمع از فعل خاص خویش لفظی بایست که از همه جهت منع کند و بیک جهت مخصوص نبود و آن جز لفظ ختم نیست

اما دیدار چشم بیک جهت مخصوص است و آن جهت مقابل است و در منع بصر از دیدار که فعل خاص وی است لفظ غشاوة اولی تر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ و تناسب معنی در آیت مجتمع شود

و لهم عذاب عظیم در قرآن پنج جایست اینجا و در آل عمران یرید الله الا یجعل لهم حظا فی الآخرة و لهم عذاب عظیم این هر دو منافقان راست و در سوره نحل فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم مشرکان قریش راست و در سورة نور لعنوا فی الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم قذفه عایشه صدیقه را است و در سورة الجاثیة هم کافران قریش راست و مفسران گفتند عذاب عظیم قتل و اسر است در دنیا و عذاب جاوید در عقبی قال الخلیل العذاب ما یمنع الانسان من مراده و منه الماء العذب لأنه یمنع من العطش و قیل العذاب کل ما یعنی الانسان و یشق علیه و منه عذبة السوط لما فیها من وجود الالم

و من الناس من یقول در شأن منافقان فرو آمد عبد الله بن ابی بن سلول و معتب بن قشیر و جد بن قیس و اصحاب ایشان و بیشترین منافقان جهودان بودند

ابن سیرین گفت منافقان از هیچ آیت چنان نترسیدند که ازین آیت که پرده ایشان باین آیت برگرفته شد و سر ایشان آشکارا و الله تعالی گواهی بداد که این آن کلمت شهادت که به زبان میگویند ایشان را در عداد مؤمنان نیارد و بگفت مجرد ایمان ایشان درست نشود

گفت و ما هم بمؤمنین بآنچه گویند بسر زبان که آمنا کار بر نیاید و مؤمن نشوند تا دل با زبان راست نبود چنانک گفت رب العزه جای دیگر الذین قالوا آمنا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم جای دیگر گفت و یقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعنا ثم یتولی فریق منهم من بعد ذلک و ما اولیک بالمؤمنین یعنی که منافقان میگفتند بگرویدیم بخدا و به پیغامبران و فرمان برداریم آن گه برگردند گروهی ازیشان از فرمان برداری پس آن طاعت که بردند آن گه گفت و ما اولیک بالمؤمنین این منافقان هرگز گرویده نباشند آن گه در صفت ایشان بیفزود و اذا دعوا الی الله و رسوله تا آنجا که گفت و اقسموا بالله جهد ایمانهم لین امرتهم لیخرجن منافقان سوگند یاد میکردند و می گفتند مصطفی را اینما کنت نحن معک ان اقمت اقمنا و ان خرجت خرجنا و ان امرتنا بالجهاد جاهدنا پس الله تعالی دیگر باره ایشان را فضیحت کرد و باطن ایشان را آشکار گردانید گفت قل لا تقسموا طاعة معروفة ای هذه طاعة بالقول و اللسان دون الاعتقاد فهی معروفة منکم بالکذب همانست که جایی دیگر گفت و یحلفون بالله أنهم لمنکم و ما هم منکم معویة الهذلی صحابی بود گفت ان المنافق لیصلی فیکذبه الله و یصوم فیکذبه الله و یتصدق فیکذبه الله و یجاهد فیکذبه الله و یقاتل فیقتل فیجعل فی النار و عاقبت کار منافقان و ثمره طاعت ایشان در آن جهان آنست که مصطفی گفت اذا کان یوم القیمة امر باقوام الی الجنة حتی اذا نظروا الی نعیمها و ما اعد الله عز و جل فیها نودوا ان اصرفوهم عنها فلا حق لهم فیها فیقولون ربنا لو ادخلتنا النار قبل أن ترینا الجنة و ما اعددت فیها کان اهون علینا فیقول هبتم الناس و لم تهابونی اجللتم الناس و لم تجلونی ترکتم للناس و لم تترکوا الی فالیوم اذیقکم الیم عذابی مع ما احرمکم من جزیل ثوابی

و من الناس در قرآن ده جایست چهار منافقان را و پنج کافران را و یکی مؤمنانرا اما منافقان را یکی اینست و دیگر و من الناس من یعجبک در شأن اخنس منافق آمد حلیف بنی زهرة شیرین سخن بود و منظری نیکو داشت روز بدر سیصد مرد از بنی زهره بفریفت تا از جنگ دشمن باز پس ایستادند او را اخنس باین خوانند یعنی خنس بهم یوم بدر سدیگر در سورة الحج و من الناس من یعبد الله علی حرف هو المنافق یعبد الله بلسانه دون قلبه چهارم در سوره العنکبوت و من الناس من یقول آمنا بالله و آن پنج که مشرکان راست یکی در سورة البقره و من یتخذ دیگر در سورة لقمان و من الناس من یشتری لهوا الحدیث و سه جایگاه و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم دو در حج و یکی در لقمان در شأن نضر بن الحارث فرود آمد این سه و کان کثیر الجدال فکان یقول الملایکة بنات الله و القرآن اساطیر الاولین و یزعم ان الله غیر قادر علی احیاء من عاد ترابا رمیما و آن یکی که مؤمنانراست در سورة البقره در شان صهیب بن سنان الرومی من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله

الناس جمع انسانست و مردم را انسان بآن نام کردند که فراموش کارست لقوله تعالی و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی الله تعالی آدم را فراموش کار خواند و این عیب در سرشت آدم و فرزندان نهاد و از خود جل جلاله نفی کرد و گفت و ما کان ربک نسیا و گفته اند انسان بآنست که انس ایشان بمشاهدت یکدیگر بود چنانک آدم را بیافرید و آدم مستوحش میشد از وحدت حوا را بیافرید تا بوی مستانس شد و قیل سمی بذلک لظهوره و ادراک البصر ایاه من قولک انست کذا ای ابصرت

و بالیوم الآخر روز رستاخیز را روز پسین خواند از بهر آن که آن روز را نه کرانست و نه شب

و ما هم بمؤمنین پیدا کرد که اقرار بتصدیق محتاج است از دل و از کردار این آیت رد است بر مرجیان که میگویند ایمان اقرارست مجرد بی تصدیق و رد است بریشان که میگویند ایمان قول است بی عمل که منافقان را قول و اقرار بود بی تصدیق و بی عمل و الله تعالی ایشان را مؤمن نخواند و در جمله بباید دانست که مردم درین مسیله بر چهار گروه اند سه بر باطل و یکی بر حق اما آن سه گروه که بر باطل اند یکی جهمیان اند که میگویند ایمان معرفت است بی اقرار و بی عمل و اگر چنین بودی جهودان همه مؤمنان بودندی که ایشان را معرفت بود لهذا قال تعالی یعرفونه کما یعرفون ابناءهم گروه دیگر مرجیان اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق بی عمل و این مذهب اصحاب رای است و اول کسی که این گفت جماد بن ابی سلیمان الکوفی بود و اگر چنین بودی ابلیس مؤمن بودی که وی را هم اقرار بود و هم تصدیق لکن چون عمل نبود مؤمن نبود

سوم گروه جماعتی اند هم از مرجیان که میگویند ایمان اقرار مجرد است بی تصدیق و بی عمل و اگر چنان بودی منافقان مؤمن بودندی و رب العالمین ایشان را میگوید ما هم بمؤمنین چهارم گروه اهل سنت اند که میگویند ایمان اقرارست و تصدیق و عمل بر وفق سنت یزید بالطاعة و ینقص بالمعصیته جماعتی از مصطفی ص پرسیدند که ای الاعمال افضل قال ایمان بالله قیل ثم ما ذا قال ثم الجهاد فی سبیل الله قیل ثم ما ذا ...

... از عمل پرسیدند و جواب داد که ایمان بالله این دلیل است که ایمان عین عمل است

و عن انس بن مالک قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا یقبل قول الا بعمل و لا یقبل قول و عمل الا بنیة و لا یقبل قول و عمل و نیة الا باصابة السنة

و عن علی بن ابی طالب ع قال سألت النبی صلی الله علیه و آله و سلم عن الایمان ما هو قال معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان

ازینجا بعضی علما گفتند ایمان خصلتی است بسه قسم کرده یکی شهادت دوم عقیدت سیم عمل در شهادت حقن دماء و عصمت اموال است و در عمل ثبوت عدالت و در عقیدت حصول معرفت اما شهادت و عمل ظاهراند و احکام ان ظاهر و عقیدت غیبی است و حکم آن در آخرت ترک عقیدت نفاق است و ترک عمل فسق و ترک شهادت کفر

یخادعون الله معنی آن از دو وجه است یکی آنست که قصد آن دارند و بآن میکوشند که الله را فرهیبند جایی دیگر گفت إن الذین یؤذون الله و رسوله یعنی قصد آن دارند و بآن میکوشند که الله را اذی نمایند و نه بفریب او رسند و نه اذی او توانند که الله تعالی از درک هر دو پاک است معنی دیگر تعظیم رسول را نام خویش در پیش نهاد میگوید رسول مرا می فریبند و مؤمنانرا و هر که فرهیب رسول میجوید فرهیب من جوید و نرسد و انجا که گفت یؤذون الله و رسوله میگوید رسول مرا اذی می نمایند و هر که رسول مرا اذی نماید چنانست که مرا اذی نماید و در خبرست که من اذی ولیا من اولیایی فقد بارزنی بالمحاربة

این همچنانست که گفت فلما آسفونا انتقمنا منهم و قال تعالی إن الذین یحادون الله و رسوله و در خبر می آید که عبدی مرضت فلم تعدنی ای مرض عبدی همه از یک باب است

و الذین آمنوا و مؤمنانرا می فرهیبند یعنی میگویند با مؤمنان که انا معکم و علی دینکم

الله گفت و ما یخدعون إلا أنفسهم و فرهیب نمی سازند مگر با خویشتن یعنی اذا کانوا غدا علی الصراط حیث یصیرون فی ظلمة و یطلبون من المؤمنین النور فیقولون انظرونا نقتبس من نورکم فقد کنا معکم فترد علیهم الملایکة المؤمنون ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا بما خدعتم فی دار الدنیا المؤمنین و ما یخدعون و ما یخادعون هر دو خوانده اند بالف قرایت حجازی و بو عمرو ست و بی الف قراءة باقی و آن کس که بالف خواند گوید اصل این یخدعون است لکن در معرض یخادعون افتاد که در پیش است ...

میبدی
 
۲۵۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۶ - ۲ - النوبة الثالثة

 

... یتحیر الالباب عند نزوله

و من الناس من یقول آمنا بالله این قصه منافقانست و سر نفاق منافقان بشرف مصطفی باز میگردد از دو وجه یکی از روی غیرت دیگر از روی رحمت چون مصطفی محبوب حق بود و جمال و کمال از حدود افهام و اوهام او در گذشته الله تعالی او را بحکم غیرت در پرده عصمت خویش گرفت و نفاق منافقان نقاب جمال وی ساخت وز عالمیان در حجاب شد تا کس او را بحقیقت بنشناخت و چنانک بود او را بکس ننمود و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون اگر نه نفاق منافقان نقاب آن طلعت بودی خلایق همه خاک در نور غیب انداختندی آن چنان آفتابی و نوری و ضیایی را چنین نفاقی که نفاق عبد الله ابی سلول و مانند او بود بکار باید و اگر نه شعاع آن جمال بآدمیان بیش از آن کردی که جمال عیسی کرد تا گفتند المسیح ابن الله

و این را بمثالی بتوان گفت این قرص آفتاب که شعاع وی از آسمان چهارم میتابد روی در آسمان پنجم دارد و الله تعالی فریشتگان آفریده و بر وی موکل کرده و در پیش آن فریشتگان بیابانهای پر برف می آفریند و ایشان از آن برف چندانک کوه کوه بر میدارند و در قرص آفتاب میزنند تا حرارت آن شکسته میشود و اگر نه از تبش و حرارت وی عالم بسوختی هم چنان نفاق منافقان در حضرت آن آفتاب دولت انداختند و گرنه خلایق همه زنار شرک بستندی و لکن آن مهتر عالم همه لطف و رحمت بود چنانک گفت صلی الله علیه و آله و سلم

انا رحمة مهداة ...

میبدی
 
۲۵۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۹ - ۳ - النوبة الثالثة

 

و إذا قیل لهم آمنوا الآیة ای خداوند کریم ای کردگار نامدار حکیم ای در وعد راست و در عدل پاک و در فضل تمام و در مهر قدیم آنچه میخواهی می نمایی و چنانک خواهی می آرایی هر یک را نامی و در دل هر یک از تو نشانی رقم شایستگی بر قومی و داغ نبایستگی بر قومی شایسته از راه فضل درآورده بر مرکب رضا ببدرقه لطف در هنگام اکرام در نوبت تقریب و ناشایسته در کوی عدل رانده بر مرکب غضب ببدرقه خذلان در نوبت حرمان این حرمان و آن تقریب نه از آب آمد و نه از خاک که آن روز که این هر دو رقم زد نه آب بود و نه خاک فضل و لطف ازلی بود و قهر و عدل سرمدی آن یکی نصیب مخلصان و این یکی بهره منافقان

پیر طریقت گفت آه از قسمی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خودرایی گفته چه سود ارشاد بوم یا آشفته ترسان از آنم که آن قادر در ازل چه گفته منافقان که در زیر هدم عدل افتادند خویشتن را خود پسندیدند و نیکنامی بر خود نهادند و مخلصان و صدیقان و صحابه رسول را سفها گفتند رب العالمین بکرم خود این نیابت بداشت و ایشان را جواب داد که سفیهان نه ایشانند سفیهان آنند که ایشان را سفیهان گویند آری هر که خویشتن را نبود الله وی را بود هر که فرمانبرداری الله را کمر بست الله بوی پیوست من کان لله کان الله له

کافران فرا مصطفی را گفتند که تو مجنونی یا ایها الذی نزل علیه الذکر انک لمجنون الله گفت یا محمد اینان ترا دیوانه میگویند و تو دیوانه نه ما أنت بنعمة ربک بمجنون تو دوست مایی پسندیده مایی ترا چه زیان که ایشان ترا نپسندند ترا آن باید که منت پسندم دوست دوست پسند باید نه شهر پسند

و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا منافقان خواستند که جمع کنند میان صحبت مسلمانان و عشرت کافران الله تعالی میگوید یریدون ان یأمنوکم و یأمنوا قومهم خواهند که هم از شما ایمن باشند هم ازیشان اکنون نه از شما ایمن اند نه ازیشان مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء ...

... و سهیل اذا استقل یمان

منافقان که بر مؤمنان استهزاء میکردند و جز زانک در دل داشتند بزبان میگفتند وا شیاطین سران خود یکی شدند تا بر مؤمنان کیدها ساختند و عذاب ایشان را در حال می نگرفت آن نه از نتوانستن الله بود با ایشان یا از فرو گذاشتن ایشان کلا و حاشا فإن الله تعالی یمهل و لا یهمل الله زودگیر و شتابنده نیست که شتابنده بعذاب کسی باشد که از فوت ترسد و الله تعالی بر همه چیز بهمه وقت قادر بر کمال است و تاونده با هر کاونده بوی هیچ چیز در نگذرد و از وی فایت نشود فرعون چهار صد سال دعوی خدایی کرد و سر از ربقه بندگی بیرون برد و الله تعالی وی را در آن شوخی و طغیان فرا گذاشت و عذاب نفرستاد نه از آنک با وی می نتاوست یا در مملکت می دربایست و لکن خداوندی بزرگوارست و بردبار و صبور از بزرگواری و بردباری وی بود که او را زود نگرفت و بزبان موسی کلیم بوی پیغام فرستاد و گفت یا موسی انطلق برسالاتی فانک بعینی و سمعی و معک ایدی و نصری الی خلق ضعیف من خلقی بطر نعمتی و امن مکری و غرته الدنیا حتی جحد حقی و انکر ربوبیتی و عبد دونی و زعم انه لا یعرفنی و انی اقسم بعزتی لو لا العذر و الحجة اللذان وضعت بینی و بین خلقی لبطشت به بطشة جبار بغضب یغضبه السماوات و الارض و الجبال و البحار فان امرت السماء حصبته و ان امرت الارض ابتلعته و ان امرت الجبال دمرته و ان امرت البحار غرقته و لکنه هان علی و سقط من عینی و وسعة حلمی فاستغنیت عن عبیدی و حق لی أنی انا الغنی لا غنی غیری فبلغه رسالتی و اعده الی عبادتی و ذکره بایامی و حذره نقمتی و بأسی و اخبره انی انا الله الی العفو و المغفرة اسرع منی الی الغضب و العقوبة و قل له اجب ربک فانه واسع المغفرة فانه قد امهلک اربع مایة سنة و هو یمطر علیک السماء و ینبت لکن الارض و لم تسقم و لم تهرم و لم تفتقر و لم تغلب و لو شاء ان یجعل ذلک بک فعل و لکنه ذو أناة و حلم عظیم

ذکره وهب بن منبه قال قال الله عز و جل لموسی علیه السلام و ذکر الحدیث بطوله

مثلهم کمثل الذی استوقد نارا این مثل کسی است که بدایتی نیکو دارد حالی پسندیده و وقتی آرمیده تن بر خدمت داشته و دل با صحبت پرداخته روزی چند درین روشنایی رفته و عمری بسر آورده ناگاه دست قدر از کمین گاه غیب در آید و او را از سر وقت خود در رباید و آن روشنایی ارادت به ظلمت حرص بدل شود و طبع جافی بر جای وقت صافی نشیند در بند علاقت چنان شود که نیز از آن رهایی نیابد آن گه روزگاری در طلب حطام دنیا و زینت آن بسر آرد و از حلال و حرام جمع کند و آلوده تبعات و خطرات شود پس چون کار دنیا و اسباب آن راست کرد و دل بر آن نهاد برید مرگ کمین گاه مکر بر گشاد که هین رخت بردار که نه جای نشستن است و نه وقت آرمیدن آن مسکین آه سرد میکشد و اشک گرم از دیده می بارد و بروزگار خود تحسر میخورد و بزبان حسرت این نوحه میکند که

گلها که من از باغ وصالت چیدم ...

... فهبت به ریح من البین فانطفی

اینست اشارت آیت که رب العالمین گفت فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون و لکن صاحبدلی باید که اسرار قدم قرآن بگوش دل بشنود و بداند و بدیده سر حقایق آن به بیند و بشناسد اما ایشان که صم بکم عمی صفت ایشان و حکم حرمان رقم بیدولتی ایشان نه گوش دل دارند تا حق شنوند نه زبان حال تا با حق مناجات کنند نه دیده سر تا حقیقت حق بینند لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم اگر الله خواستی شنوایی و بینایی ازیشان دریغ داشتی چنانک روشنایی دانایی دریغ داشت و اگر خواستی برق اسلام فرا دل ایشان گذاشتی تا بخود ربودی و به اسلام درآوردی و اگر خواستی آن را تواننده بودی که وی خداوندیست هر کار را تواننده و بهر چیز رسنده و بهیچ هست نماننده

میبدی
 
۲۵۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱ - ۳ - النوبة الثانیة

 

یا أیها الناس علقمة بن مرثد شاگرد عبد الله بن مسعود از ایمة و ثقات تابعین است میگوید هر چه در قرآن یا أیها الناس است خطاب اهل مکه است و یا أیها الذین آمنوا خطاب اهل مدینه از بهر آن که آن وقت مکه دار الشرک بود و مدینه دار الایمان و مدینه سرای ایمان پیش از مکه شد و لهذا قال الله عز و جل و الذین تبوؤا الدار و الإیمان من قبلهم ابن عباس گفت یا أیها الناس اینجا خطاب فریقین است مؤمنان و کافران مؤمنانرا میگویند بر ایمان و طاعت داری پاینده باشید و قدم بر جاده اسلام و سنت استوار دارید و از آن بمیگردید

و کافران را میگوید الله را پرستید و به یگانگی وی اقرار دهید و او را طاعت دار باشید و بدان که رب العالمین این امت را در قرآن بپنج ندا باز خواند از آن سه عام اند و دو خاص این سه که عام اند یکی یا أیها الناس است دیگر یا أیها الإنسان سدیگر یا بنی آدم این سه ندا از کرامت و نواخت خالی اند بر عموم می خواند هم دوست و هم دشمن هم آشنا و هم بیگانه و آن دو که خاص اند یکی یا عبادی است و دیگر یا أیها الذین آمنوا و یا أیها الذین آمنوا در قرآن هشتاد و هشت جای است همه ندای قبول و نواخت و کرامت و بنده را گواهی داد بایمان و طاعت و عبودیت و هشتاد و نهم ایها المؤمنون است و این از آن همه تمامتر و بنده را نیکوتر که این نام نهادن است و آن حکایت فعل و تغییر و تبدیل در فعل گنجد و در نام نگنجد و در قرآن شانزده جایگه یا أیها الناس است و در سورة البقرة و فاتحه سورة النساء و یکی پس آن و دو در یونس و فاتحه سورة الحج و دو پس آن و یکی در نمل و یکی در لقمان و یکی در سورة الملایکة و یکی در حجرات و قل یا أیها الناس چهاراند یکی در اعراف و دو در یونس و یکی در سوره الحج آنکه گفت اعبدوا ربکم چون بر خواند فرمان داد گفت خداوند خود را پرستید و او را گردن نهید و طاعت دارید که مستحق عبادت و طاعت اوست از دو وجه یکی آنک آفریدگار است و خداوند و عبادت آفریدگار واجب باشد دیگر آنک دارنده و روزی دهنده است و ولی نعمت و شکر ولی نعمت واجب باشد

الذی خلقکم یعنی و لم تکونوا شییا نبودید و شما را بیافرید او خداوندی است از نبود بود آرد و از نیست هست کند جای دیگر گفت هل اتی علی الانسان حسن من الدهر لم یکن شییا مذکورا برآمد بر مردم زمانی و هنگامی که وی چیزی یاد کرده و یاد کردنی نبود معنی خلق آفریدن است و از عدم در وجود آوردن چنانک خواهد نه فعل خلاف خواست بود و نه خواست جدا از فعل و مخلوق را افتد که فعل چون خواست نیاید و خواست چون فعل نبود

و الذین من قبلکم و ایشان را آفرید که پیش از شما بودند از قوم قوم و گروه گروه جهانداران و جهانیان و خود اقرار میدهید و میدانید که آفریننده همه اوست و لین سألتهم من خلقهم لیقولن الله میگوید اگر ازین کافران پرسی که آفریننده ایشان کیست گویند که الله رب العالمین حجت آورد بریشان و گفت چون میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار شما و پیشینیان ما ایم پس چرا بتان می پرستید و ایشان نه آفرینند و نتوانند أ فمن یخلق کمن لا یخلق سؤال کنند که کافران چون دانسته بودند که آفریدگار ایشان الله است دانستند که آفریدگار پیشینیان هم اوست پس و الذین من قبلکم اینجا چه فایده دهد جواب آنست که این پندی بلیغ است که بر سبیل تذکیر و تنبیه گفت تا ایشان بدانند که آفریدگار و میراننده و هلاک کننده اوست چنانک گذشتگان را هلاک کرد ایشان را نیز هلاک کند و این اندیشه سود دارد ایشان را و بایمان در آرد اگر توفیق با آن رود

لعلکم تتقون لعل حرف ترج و طمع معناه اعبدوا الذی خلقکم علی حالة الرجاء و الخوف میگوید خداوند خود را پرستید و بوی امید میدارید و از عقوبت وی می ترسید چنانک موسی و هارون را گفت فقولا له قولا لینا لعله یتذکر أو یخشی فرعون را سخن نرم گویید و بکنیت خوانید و امید میدارید و طمع کنید بایمان وی و ما خود دانا ایم بکار فرعون و سرانجام وی که چون خواهد بود و گفته اند لعلکم تتقون یعنی لکی تکونوا متقین فتنجوا من العذاب مرا پرستید تا متقیان شوید و آن گه از عذاب من پرهیزید ابن عباس گفت لعل در همه قرآن بمعنی لکی است الا در سورة الشعراء و ذلک فی قوله تعالی و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون ای کانکم تخلدون و لعل در لغت عرب سه معنی را گویند بمعنی استفهام چنانک گویی لعلک خارج و بمعنی تمنی چنانک گویی لعل الله ان یرزقنی و بمعنی شک چنانک کسی خبر کند تو گویی لعل ذلک ای اظن ذلک

پس آن گه صنع و قدرت و نعمت خویش باز نمود که چیست گفت الذی جعل لکم الأرض فراشا جعل فعلی است که در قرآن بچهار معنی آید یکی بمعنی خلق چنانک الله گفت و جعل الظلمات و النور و یجعل لکم نورا تمشون به و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رأفة دوم بمعنی تسمیة چنانک گفت و جعلوا الملایکة الذین هم عباد الرحمن إناثا ای سموهم اناثا لانه قال فی موضع آخر لیسمون الملایکة تسمیة الأنثی سیم بمعنی القاء چنانک گفت و یجعل الخبیث بعضه علی بعض ای یلقی بعضه علی بعض یدل علیه قوله فیرکمه جمیعا چهارم جعل بمعنی صیر چنانک گفت إنا جعلناه قرآنا عربیا ای صیرناه و قال تعالی الذی جعل لکم الأرض فراشا این هم از قسم چهارم است فراشا ای مهادا او وطاء لم یجعلها حزنة غلیظة لا یمکن الاستقرار علیها میگویند او خداوندی است که شما را این زمین پهن باز گرفت و مستقر و آرامگاه شما ساخت تا در آن می نشینید گاهی و گاهی بر آن میروید و منفعت میگیرید چنانک گفت فامشوا فی مناکبها و کلوا من رزقه درین گوشه ها و کنارهای زمین بروید و روزی خورید و اعتقاد کنید که بر دارنده و پروراننده شما ما ایم و ذلک فی قوله و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و لفظ فراش رد است بر اهل تنجیم که میگویند این زمین همچون گویی است مدور که اگر مدور بودی فراش نگفتی که فراش باز گسترده باشد پهن و دلیل برین دریا است که از کنارها آن راست است و آب در آن راست قرار گرفته که اگر مدور بودی بر یک گوشه آن آب بودی و کنارها با نشیب و فراز بودی و الیه اشار ابن مسعود فقال بنی السماء علی الارض کهیأة القبة فهی سقف علی الارض و قال تعالی و جعلنا السماء سقفا محفوظا و فراشا نه آن را گفت که این زمین هامون است و راست که در زمین هم کوه است و هم تل و هم دریا و هم بیابان و شکسته و این همه بکار است آدمیان را و منفعت ایشان را پس معنی آنست که آرامگاه و ایستادن گاه شما است و معایش و مصالح شما در آنست و این تمامتر که آدم را چون مادر است و فرزندان را چون جده قال الله تعالی و الله أنبتکم من الأرض نباتا و قال تعالی هو أعلم بکم إذ أنشأکم من الأرض و قال تعالی خلقکم من تراب یعنی آدم ثم من نطفة یعنی ذریته و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ما من مولود إلا و قد ذر علی نطفته من تربة حفرته

و قال صلی الله علیه و آله و سلم تراب ارضنا شفاء سقمنا

میگوید خاک زمین ما شفاء بیماری ماست و این از بهر آن گفت که الله تعالی زمین را مبارک خوانده یعنی برکت در آن کرده هم در جمله و هم بتفصیل در جمله میگوید و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و در تفصیل جای کعبه را مبارک خواند و صخره بیت المقدس و وادی مدین جای شجره موسی مبارک خواند اما نظیر این آیت و رد در قرآن جایها است أ لم نجعل الأرض مهادا أ لم نجعل الأرض کفاتا میگوید ما این زمین را چون بستری باز گسترده و آرامگاه شما بکردیم ما این زمین را پنهان دارنده بکردیم که تا هم زندگان را می پوشد هم مردگان را زندگان را مادرست و مردگان را چادرست ما این زمین را پاره پاره زنده و مرده نکردیم پاره اغبران پاره آبادان پاره صحرا و بیابان پاره گلزار و درختستان

جای دیگر گفت و الأرض فرشناها فنعم الماهدون این زمین ما باز گستردیم و نیک گستردگان که ماییم و کان الحسن یقول فی خلق الارض و السماء انه لم یکن خلق غیر العرش و الماء فخلق الله عز و جل طینة کالفهر ثم خلق فوق الطینة دخانا فکان لازقا بالطینة ففتق الدخان عن الطینة فاصعد الدخان فصار سماء فذلک قوله کانتا رتقا ففتقناهما و دحا الارض بعد ما اصعد الدخان و ذلک قوله و الأرض بعد ذلک دحاها ...

... و قال ابو هریره اخذ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بیدی فعقد فیها اصابعی و قال خلق الله التربة یوم السبت و خلق الجبال یوم الاحد و خلق الانهار و الاشجار یوم الاثنین و خلق المکروه یوم الثلاثاء و خلق النور یوم الاربعاء و بث فیها الدواب یوم الخمیس و خلق آدم یوم الجمعة فیما بین العصر الی اللیل

و السماء بناء و آسمان بیافریدکاری بر باد بداشته و بی ستون نگاه داشته و بقدرت بداشته و بستارگان و اختران فروزندگان نگاشته جای دیگر گفت رفع سمکها فسواها کاز آن بالا داد و آن را راست کرده که در آن فطوری و شقوقی نه جای دیگر گفت و بنینا فوقکم سبعا شدادا از زبر شما بیوراشتیم هفت آسمان نخست آسمان دنیا موج مکفوف آسمان دوم سنگ سیم آهن چهارم مس پنجم سیم ششم زر هفتم یاقوت این آسمانها جمله گرانبار است از بس که در آن فریشتگان است مصطفی علیه السلام گفت أطت السماء و حق لها ان تیط ما فیها موضع اربع اصابع الا علیها ملک راکع او ساجد

اهل آسمان دنیا بر مقام تایبان اند خدای را عز و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند أ تجعل فیها من یفسد فیها و در بسیط زمین تایبان امت بمقام ایشانند

اهل آسمان دوم خدای را عز و جل بر خوف و وجل پرستند زاهدان و ترسندگان امت بمقام ایشانند اهل آسمان سوم خدای را عز و جل بر جا و حسن الظن پرستند ابرار و صالحان امت بمقام ایشانند و از آسمان چهارم تا به هفتم خدای را عز و جل به استحقاق جلال وی پرستند نه خوف و طمع خود را و نه رغبت و رهبت را عارفان و صدیقان امت بمقام ایشانند اهل آسمان دنیا از آن روز باز که رب العالمین ایشان را آفرید بر سر انگشتان پای نشسته اند و الله را عبادت میکنند که یک لحظه دریشان فترت نه لا یعصون الله ما امرهم و اهل آسمان دوم در رکوع اند و اهل آسمان سیم در سجود و اهل آسمان چهارم در تشهد و اهل آسمان پنجم در تسبیح و اهل آسمان ششم در تهلیل و اهل آسمان هفتم در تکبیر روز رستخیز با این همه عبادت چون عظمت و جلال و کبریاء خداوند جل جلاله بینند گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک و بالای این هفت آسمان دریایی است که از قعر آن تا بروی آن پانصد ساله راهست آن هشت و عل است و عل گوسپند کوهی بود که از سنب ایشان تا بزانو پانصد ساله را هست و بالای ایشان عرش عظیم رب العالمین است جل جلاله و تعالت صفاته و اسماؤه بیان ذلک فی الحدیث الصحیح الذی رواه العباس بن عبد المطلب رض قال کنت جالسا فی عصابة و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جالس اذ مرت سحابة علیهم فنظروا الیها فقال رسول الله هل تدرون ما اسم هذه قالوا نعم هذه السحاب فقال رسول الله و المزن قالوا و المزن فقال رسول الله و العنان قالوا و العنان فقال رسول الله کم بعد ما بین السماء و الارض قالوا و الله ما تدری قال فان بعد ما بینهما اما واحدة و اما اثنتان و اما ثلث و سبعون سنة

و فی روایة ابی هریرة خمس مایة سنة قال و السماء الثانیة فوقها حتی عد سبع سماوات ثم قال و فوق السابعة بحر ما بین اعلاه الی اسفله کما بین سماء الی سماء و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهن الی رکبهن کما بین سماء الی سماء و فوق ذلک العرش و الله تعالی فوق العرش

و أنزل من السماء ماء و فرو فرستاد از آسمان باران تا زمین مرده بوی زنده گشت بجنبید و انواع نبات بر آورد جای دیگر گفت و تری الأرض هامدة فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و أنبتت من کل زوج بهیج جای دیگر گفت و أنزل من السماء ماء فأخرجنا به أزواجا من نبات شتی میگوید بیرون آوردیم بباران همتاها از نبات زمین پر کنده رنگارنگ و بویابوی

رزقا لکم ای طعاما لکم و علفا لدوابکم این همه که آفریدیم شما را آفریدیم و روزی شما ساختیم خود میخورید و ستوران و چهار پایان را علف میدهید و میکوشید که همانست که گفت کلوا و ارعوا أنعامکم آن گه شکر این نعمت درخواست و گفت کلوا من رزق ربکم و اشکروا له پس چون گفت آفریننده منم و پروراننده منم و روزی رساننده منم چرا بتان عاجز که نه آفرینند و نه روزی گمارند پرستید و ایشان را خدایان خوانید مکنید چنین فلا تجعلوا لله أندادا و أنتم تعلمون هم کافر را میگوید هم مؤمنانرا کافران را میگوید مرا هامتایان مگویید و انبازان مگیرید و فرود از من بتان را مپرستید و خود میدانید که آفریننده منم نه ایشان و مؤمنانرا میگوید از شرک خفی بپرهیزید مگویید لو لا کلبنا لدخل اللص دارنا و خود میدانید که نگه دارنده منم نه سگ عبد الله مسعود گفت یا رسول الله ای ذنب اعظم قال ان تجعل لله اندادا و هو خلقک

و عن ابن عباس قال قال رجل للنبی صلی الله علیه و آله و سلم ما شاء الله و شیت فقال أ جعلت لله ندا ما شاء الله وحده

ابن مسعود گفت فلا تجعلوا لله أندادا ای اکفاء من الرجال تطیعونهم فی معصیة الله

سؤال کنند که مشرکان را درین آیت علم اثبات کرد که گفت و أنتم تعلمون و در آیت دیگر گفت أ فغیر الله تأمرونی أعبد أیها الجاهلون جهل اثبات کرد وجه جمع میان هر دو آیت چیست جواب آنست که اثبات این علم آن جهل ازیشان زایل نگرداند که معنی اینعلم آنست که شما میدانید که آفریدگار آسمان و زمین و روزی دهنده خلقان خداست و کافر و مؤمن به این علم مشترک اند و لهذا قال تعالی و لین سألتهم من خلق السماوات و الأرض لیقولن الله و میدانستند کافران که بتان آفریننده و صانع نیستند و آن کس را که این علم باشد و آن گه باین علوم خالق را عبادت نکند اسم آن جهل از وی بنیفتد که آن علم که ضد آن جهل است آنست که الله گفت إنما یخشی الله من عباده العلماء و آن علم در کافر نیست پس معلوم گشت که میان هر دو آیت بحمد الله تناقض نیست

و إن کنتم فی ریب چون کافران گفتند و إننا لفی شک مما تدعونا إلیه مریب إن نظن إلا ظنا و ما نحن بمستیقنین ما در گمان و در شور دلیم از آنچه ما را با آن میخوانی رب العالمین این آیت فرستاد بجواب ایشان و إن کنتم فی ریب ان بمعنی اذ است میگوید اکنون می گویید ما در شور دلی ایم و در گمان هر چند که نه جای گمان است و نه جای شوردلی مما نزلنا از آنچه بر بنده خویش فرو فرستادیم از آیات و سور قرآن نجم نجم و پاره پاره چنانک لایق بود و در حور نزلنا دلیل است بر تکرار انزال که بناء مبالغت و تکثیر است یعنی به بیست و سه سال فروفرستادیم این قرآن سورة سورة و آیت آیت لنثبت به فؤادک تا دل تو بوی بر جای بداریم و نیرو میدهیم کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم امیا لا یکتب فلو انزل علیه القرآن جملة واحدة لیشق علیه اخذه حفظا و قیل معناه لنقوی و نشجع به قلبک فی اذی قومک بما نقص علیک من تحمل الانبیاء قبلک نظیره قوله و قرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث میگوید این قرآن پراکنده فرستادیم نه چون توراة موسی که یک بار فرو فرستادیم لا جرم حوصله بنی اسراییل طاقت کشش آن نداشت چنان که طفل را لقمه بزرگ در دهان نهی طاقت ندارد بیفکند ایشان نیز طاقت آن نداشتند و قدر آن ندانستند ببهایی اندک بفروختند چنانک الله گفت لیشتروا به ثمنا قلیلا

فأتوا بسورة من مثله من اینجا زیادتست که جای دیگر گفت قل فأتوا بسورة مثله میگوید اکنون که در گمان افتادید و دعوی میکنید که ما نمیدانیم که این کلام آفریدگار است شما که اهل براعت و فصاحت و زیرکی اید مانند این قرآن بیارید و ذلک فی قوله فأتوا بکتاب من عند الله پس واکم کرد و گفت اگر نتوانید کتابی آرید ده سوره بیارید فأتوا بعشر سور مثله مفتریات دیگر باره واکم کرد و گفت اگر ده سورة نتوانید یک سورة بیارید فأتوا بسورة مثله آن گه گفت اگر یک سورة نتوانید حدیثی مانند این بیارید فلیأتوا بحدیث مثله و اگر خود توانایی ندارید ...

... و گفته اند من مثله اشارت ها با عبد است یعنی با محمد صلی الله علیه و آله و سلم میگوید سورتی از مردی که مثل محمد باشد بیارید اگر چنانست که شما می گویید که محمد این سخن از بر خویش نهاده و ساخته است پس وی بشری همچون شماست یکی را مثل او بیارید که در صدق و امانت چون او بود وانگه نویسنده و دبیر نباشد تا سورتی چنان بیارد گفته اند که در این سخن تنبیه است که مثل محمد بیاوردن خود در طوق بشر نیست قالوا و هذا امر تعجیز لانه علم عجز العباد عنه و لکنه اراهم ذلک فی انفسهم و برین قول من تبعیض راست و بر قول اول ابتدا را

فإن لم تفعلوا اگر در گذشته نکردید و لن تفعلوا و در آینده نتوانید فاتقوا النار معنی آنست که چون عجز شما با فصاحت و عبارت که دارید ظاهر شد و توانایی ندارید که سورتی از بر خویش بنهید و بدانستید که کلام رب العالمین منزل از آسمان چرا بدروغ میدارید و معاندت میکنید مکنید چنین و از آتش دوزخ بپرهیزید آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ کبریت یعنی که سنگ کبریت حرارت آن صعب تر است و تیزتر وقود هیزم باشد که آتش بدان افروزند و در دوزخ بجای هیزم مردم است و سنگ مردم آنست که مصطفی ع گفت و ان امتی من یعظمه الله للنار حتی یکون بعض زوایاها

و سنگ آنست که ابن عباس گفت هی حجارة من کبریت اسود یعذبون بها مع النار عبد الله مسعود گفت سنگهای کبریت است که الله تعالی آن روز که آسمان و زمین آفرید آن سنگها بیافرید در آسمان دنیا تا فردا از گردنهای کافران در آویزند تا آتش در آن گیرد و حرارت آن برویها و سرهای ایشان میرسد و ایشان را بآن عذاب میکنند و گفته اند این سنگها بتان اند که از سنگ ساخته اند فردا همان بتان و هم بت پرستان هیزم دوزخ خواهند بود و ذلک فی قوله تعالی إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم و قیل ان اهل النار اذا عیل صبرهم بکوا و شکوا فتنشأ سحابة سوداء مظلمة فیرجون الفرج و یرفعون رأسهم الیها فتمطر هم حجارة عظاما کحجارة الرحی فتزداد النار اتقادا و التهابا کنار الدنیا اذا ازید حطبها ازداد لهبها و عن ابی هریرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تحسبون نارکم هذه مثل نار جهنم انها لا شد سوادا من القار

و در بعضی کتب آورده اند که الله تعالی با موسی گفت که در دوزخ وادی است که در آن وادی سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوی شدم آتش بر آن می افروزند و آن سنگها را گرم میکنند اعدت لکل جبار عنید لمن حلف باسمی کاذبا ای موسی ساخته شد آن سنگها هر گردنی را ستیزه کش که بنام من سوگند بدروغ یاد کند موسی گفت یا رب آن سنگها چیست گفت کبریت فی النار علیها مستقر قدمی فرعون و عزتی لو قطرت منها قطرة فی بحور الدنیا لأجمدت کل بحر و لهدت کل جبل و لتشقت الارضون السبع من حرها و روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال اشتکت النار الی ربها فاذن لها فی نفسین فشدة الحر من حرها و شدة البرد من زمهریرها

أعدت للکافرین این رد است بر معتزله که گفتند دوزخ هنوز نیافریده اند و موجود نیست و معلومست که لفظ أعدت جز موجود نگویند اگر آفریده نبودی اعدت نگفتی یشهد له قوله تعالی أغرقوا فأدخلوا نارا اگر کسی گوید که در دوزخ جز کافران نشوند که میگوید أعدت للکافرین جواب آنست که این آیت دلالت میکند که کافران در دوزخ شوند اما دلالت نمیکند که غیر کافران در آن نشوند این همچنانست که بهشت را گفت أعدت للمتقین آن گه اطفال و مجانین و فساق امت که از اهل توحیدند اندر بهشت شوند و از تقوی در ایشان چیزی نیست همچنین اصحاب کبایر در دوزخ شوند هر چند که نه از کفاراند که جایی دیگر گفت إن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما إنما یأکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا جای دیگر گفت و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا ...

... و عملوا الصالحات و کارهای نیک کردند نمازهای فریضه گزاردند و روزه ماه رمضان داشتند و زکاة از مال بیرون کردند و نوافل عبادات چندانک توانستند بجای آوردند عثمان عفان گفت عمل صالح اخلاص است در اعمال بدلیل قوله فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا ای خالصا و المنافق المرایی لا یکون عمله صالحا و گفته اند اداء امانت است بدلیل قوله و کان أبوهما صالحا ای امینا و گفته اند لزوم توبه است بدلیل قوله و تکونوا من بعده قوما صالحین ای تایبین و گفته اند اداء نماز فریضه است که گفت و أقاموا الصلاة إنا لا نضیع أجر المصلحین ای المصلین معاذ جبل گفت عمل صالح آنست که چهار چیز در وی موجود بود علم و نیت و صبر و اخلاص سهل تستری گفت عمل صالح آنست که موافق سنت است و اعمال مبتدعان در تحت آیت نشود که آن موافق سنت نیست

أن لهم جنات جنه ببستان باشد و بستان خرماستان بود پس اگر در آن انگور بود آن را فردوس گویند و در بهشت درجات و طبقاتست درجه برترین فردوس است و بالای فردوس عرش مجید است مصطفی ع گفت بروایت ابو امامه

سلو الله عز و جل الفردوس فانها سرة الجنة و ان اهل الفردوس یسمعون اطیط العرش ...

... و مصطفی را پرسیدند

کیف بناء الجنة قال لبنة من ذهب و لبنة من فضة ملاطها مسک اذفر و حصباؤها اللؤلؤ و الیاقوت و ترابها الزعفران

آن گه صفت آن بستانها کرد گفت تجری من تحتها الأنهار زیر درختان آن بر روی زمین جویهای روان است آب و شیر و می و انگبین هر جا که بهشتیی بود بر بام کوشکها و منظره ها جویهای روان پیش خویش بیند چون برخیزد جوی روان بر جای خویش بیند نه در کندی باشد نه جامه بوی آلوده شود

کلما رزقوا منها یعنی من الاشجار من ثمرة من للتبیین و قیل للتبعیض رزقا نصب لانه مفعول ثان قالوا هذا الذی رزقنا من قبل معنی آنست که هر گه که بهشتیان را از آن بهشتها و درختها میوه دهند گویند این آن میوه است که ما را یک بار دادند از بهر آنک برنگ و صورت یکسان باشند و بطعم مختلف بهشتی یک سیب از درخت بچیند برنگ سیب بود چون در دهان نهد طعم همه میوه ها دارد و این نهایت لطف است و غایت حکمت قال یحیی بن ابی کثیر یؤتی احدهم بالصحفة فیأکل منها ثم یؤتی باخری فیقول هذا الذی آتینا به من قبل فیقول الملک کل فاللون واحد و الطعم مختلف و گفته اند هذا الذی رزقنا من قبل ای هذا الذی وعدنا نبینا صلی الله علیه و آله و سلم فی الدنیا ان نرزق فی الجنة و قیل هذا ثواب عملنا الذی عملناه فی الدنیا و قیل هذا الرمان الذی کان فی الدنیا علی جهة التعجب من فضله علی ما کان فی الدنیا کما تری الرجل فی حال تستعظمها و قد کان قبل ذلک صغیرا فتقول هذا فلان الذی کان بالامس ای الیوم له زیادة علی ما مضی

و أتوا به متشابها و آن میوه ها که پیش وی آرند همه بیکدیگر مانند بنیکویی و پاکی و بی عیبی نه چنانک بعضی نیکو بود و بعضی بد چنانک میوه های دنیا معنی دیگر و أتوا به متشابها و آن میوه بهشت که پیش ایشان آرند مانند میوه دنیا آرند بنام هام نام آن باشد چندانک ایشان بجای هم نام آرند که کدام میوه است اما بحقیقت نه چنان بود که میوه بهشت از درخت رسیده بیرون آید هر رنگی که خواهی در آن میوه بینی و هر طعمی و بویی که خواهی در آن یابی رنگها همه نیکو و بویها همه خوش و طعمها همه شیرین وانگه هر میوه صورتی نیکو دارد و آوازی خوش و نغمه لطیف از وی روان و شکوفه بر سر و نوری از وی تابان و چنانک در دنیا از میوه تخم بیرون آید از آن حورا بیرون آید و غلام که پیاده که سواره چون میوه بچیند هم در آن حال دیگری از درخت بیرون آید از آن پیشین نیکوتر و خوشبوتر

در بعضی آثار است که بهشتی را خوانچه فرستند از یاقوت سرخ دستار خوانی بر سر آن فرو گرفته از مروارید سپید مهر بر آن نهاده چون سر آن باز کند سیبهای گوناگون بیند در هر سیبی حورا چون لعبتی آراسته و عروسی نگاشته حورا از آن سیب بیرون آید بهشتی سیب در دهان گیرد طعمی یابد شیرینتر و لذیذتر از هر چه در بهشت خورد ...

... مطهرة پاک کرده از عیبها و آفتها که در زنان دنیا موجود باشد از حیض و نفاس و قضاء حاجت و فضولهای تن و بیماری و پیری و بدخویی و مرگ ابو هریره گفت از مصطفی ع پرسیدند که در بهشت با زنان صحبت باشد مصطفی گفت نعم و الذی نفسی بیده ان المؤمنین لیفضی فی الیوم الواحد الی الف عذراء قال و ما من غدوة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الا انه تزف الی ولی الله فیها زوجة من الحور العین ادنا هن التی خلقت من زعفران

و قال عبد الله بن وهب ان فی الجنة غرفة یقال لها العالیة فیها حوراء یقال لها الغنجه اذا اراد ولی الله ان یاتیها اتیها جبرییل فآذنها فقامت علی اطرافها معها اربعة آلاف وصیفة یجمعن اذیالها و ذوایبها و یبخرنها بمجامر بلا نار جهودی از مصطفی پرسید که تو می گویی در بهشت نکاح باشد و خوردن و آشامیدن و هر که خورد و آشامید از وی فضولها رود و بهشت چگونه جای فضول بود مصطفی گفت و الذی نفسی بیده ان فیها لاکلا و شربا و نکاحا یخرج من بطونهم عرق اطیب من ریح المسک فقال رجل من القوم صدق رسول الله خلق الله خلقا یأکل مما نأکل و یشرب مما نشرب و منه یخرج من بطونها عسل سایغ فقال رسول الله وفقت هذا مثل طعام اهل الجنة

و هم فیها خالدون ای دایمون و الخلود الدوام و لیس من شرطه التابید بل یجوز ان یکون مؤبدا او غیر مؤبد و الدلیل علیه انه قید بابد و الله عز و جل یوصف بالقدم و لا یجوز ان یوصف بالخلود لعدم التوقیف و لان القدم لا ابتداء له و الخلود له ابتداء و هو جل جلاله اول بلا ابتداء و هم فیها خالدون ...

میبدی
 
۲۵۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲ - ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الناس اعبدوا ربکم اینت خطاب خطیر و نظام بی نظیر سخنی پر آفرین و بر دلها شیرین جان را پیغام است و دل را انس و زبان را آیین فرمان بزرگوار از خدای نامدار میگوید بلطف خویش بسزای کرم خویش اعبدوا ربکم بندگان من مرا پرستید و مرا خوانید و مرا دانید که آفریدگار منم کردگار نامدار بنده نواز آمرزگار منم مرا پرستید که جز من معبود نیست مرا خوانید که جز من مجیب نیست آفریننده منم چرا دیگران را می پرستید بخشنده منم چونست که از دیگران می بینید

یقول جل جلاله آنا و الملأ فی بناء عظیم اخلق فیعبد غیری و انعم فیشکر غیری و قال جل و عز یا ابن آدم انا بدک اللازم فاعمل لبدک کل الناس لک منهم بد و لیس منی بد

و روی ان اسعد بن زرارة اقام لیلة العقبة فقال یا رسول اشترط لربک و اشترط لنفسک و اشترط لاصحابک فقال اما شرطی لربی فان تعبدوه و لا تشرکوا به شییا و اما شرطی لنفسی فان تمنعونی مما تمنعون منه انفسکم و اولادکم و اما شرطی لاصحابی فالمواساة فی ذات ایدیکم قالوا فای شی ء لنا اذا فعلنا ذلک قال لکم الجنة قال ابسط یدیک ابایعک

اعبدوا ربکم گفته اند که این خطاب عوام است که عبادت ایشان بر دیدار نعمت بود و بواسطه تربیت و آنجا که گفت اعبدوا الله خطاب با اهل تخصیص است که عبادت ایشان بر دیدار منعم بود بی واسطه تربیت و بی حظ بشریت همانست که جای دیگر گفت یا أیها الناس اتقوا ربکم جای دیگر گفت یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله با خطاب تعمیم اتقوا ربکم گفت و با خطاب تخصیص اتقوا الله آن بهشتیانراست و این حضرتیان را جنید از اینجا گفت آن روز که در جمع عوام نگریست که از جامع المنصور بیرون میآمدند هؤلاء حشو الجنة و للحضرة قوم آخرون

و در آخر آیت گفت لعلکم تتقون این تنبیه است که عبادت الله بنده را بنهایت تقوی رساند و از نهایت تقوی بنده به بدایت دوستی حق و پیروزی جاودانه رسد چنانک جای دیگر گفت و اتقوا الله لعلکم تفلحون و هم ازین بابست اعبدوا ربکم و افعلوا الخیر لعلکم تفلحون

پس آن گه راه شناخت خویش باز نمود گفت الذی جعل لکم الأرض فراشا و السماء بناء آن گه عجایب قدرت و بدایع حکمت در زمین و در آسمان دلیل است بر خداوندی و آفریدگاری و گواهست بر یکتایی و دانایی و توانایی او آن هفت قبه خضرا از بر یکدیگر بی عمادی و پیوندی بر بد بداشته نشان قدرت او این هفت کله اغبر بر سر آب داشته بیان حکمت او آن یکی را گفته و زیناها للناظرین و این یکی را فرشناها فنعم الماهدون وانگه این مثال دو کبوتر سیاه و سپید بین که در فضاء گنبد ازرق بیرون آمده بر جناح یکی رقم فمحونا آیة اللیل و بر آن دیگر و جعلنا آیة النهار مبصرة این سیاه از آن سپید زاده و آن سپید ازین سیاه پدید آمده یکور اللیل علی النهار و یکور النهار علی اللیل یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل پاکی و بی عیبی خدای را که روشنایی روز از شب دیجور بر آورد و تاریکی شب دیجور از روشنایی روز پدید کرد از این عجب تر که روشنایی دانایی در نقطه خون سیاه دل نهاد و روشنایی بینایی در نقطه سیاهی چشم نهاد تا بدانی که قادر با کمال بخشنده با فضل و افضال این روز روشن نشان عهد دولت است و آن شب تاریک مثال روزگار محنت میگوید ای کسانی که اندر روشنایی روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکی شب محنت بر اثر است و ای کسانی که اندر شب محنت بی آرام بوده اید نومید مباشید که روز روشن بر اثر است همین است احوال دل گهی شب قبض و گاه روز بسط اندر شب قبض هیبت و دهشت و با روز بسط انس و رحمت در حال قبض بنده را همه زاریدن است و خواهش از دل ریش و در حال بسط همه نازیدن است و رامش در پیش

پیر طریقت گفت الهی گر زارم در تو زاریدن خوشست ور نازم بتو نازیدن خوشست الهی شاد بدانم که بر درگاه تو میزارم بر امید آنک روزی در میدان فضل بتو نازم تو من فا پذیری و من فاتو پردازم یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب اندازم ارباب حقایق این آیت را تفسیری دیگر کرده اند و رمزی دیگر دیده اند گفته اند که این مثلهاست که الله زد درین آیت زمین مثل تن است و آسمان مثل عقل و آب که از آسمان فرو آید مثل علم است که بواسطه عقل حاصل شود و ثمرات مثل کردار نیکوست که بنده کند بمقتضای علم اشارت میکند که الله آن خداوندیست که شما را شخص و صورت و تن آفرید و آن تن بجمال عقل بیاراست وانگه بواسطه عقل علم داد و زیرکی و دانش تا از آن علم ثمرهای بزرگوار خاست آن ثمرتها کردار نیکوست که غذاء جان شما و حیاة طیبة شما در آنست آن خداوندی که مهربانی وی و رحمت وی بر شما اینست چرا در عبادت وی شرک می آرید و دیگری را با وی انباز میگیرید فلا تجعلوا لله أندادا و أنتم تعلمون مکنید و با وی انباز مگیرید و إن کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا آیة اول در اثبات توحید حجت است بر مشرکان عرب و این در اثبات نبوت حجت است بر اهل کتاب و ذمت و کلمه شهادت مشتمل است بر هر دو طرف باثبات توحید و اثبات نبوت تا بهر دو معترف و معتقد نشود و بر موجب هر دو عمل نکند بنده در دایره اسلام در نیاید و اثبات نبوت آنست که مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم گزیده حق و بهینه خلق دانی و نبوت و رسالت وی بجان و دل قبول کنی و گفتار و کردار و سنن و سیر وی پیشرو و رهبر خود گیری و بحقیقت دانی که قول او وحی حق است و بیان او راه حق است و حکم او دین حق است و نفس و بلاغ او در حال حیاة و ممات حجت حق است آدم هنوز در پرده آب و گل بود که سر فطرت محمد بر درگاه عزت کمر بسته بود و نظر لطف حق بجان وی پیوسته

و هو المشار الیه بقوله صلی الله علیه و آله و سلم کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین ...

... ببینی بی نقاب آن گه جمال چهره قرآن

چو قرآن روی بنماید زبان ذکر گویا کن

و بشر الذین آمنوا این آیت نواخت دوستانست و امید دادن ایشان بناز و نعیم جاودان و ترغیب مؤمنان و حث ایشان بر طاعت و طلب زیادت نعمت و آیت پیش تحذیر بیگانگانست از شور دل و شرک زبان و بیم دادن ایشان از آتش عقوبت و سیاست قطیعت حق مؤمن آنست که چون آیت اول شنود بترسد و بی آرام شود و از عذاب دوزخ باندیشد و چون آیت دوم شنود شاد شود و دل در بندد و امید قوی کند و آرام در دل آرد رب العالمین هر دو کسرا بستود آن ترسنده و این آرمیده ترسنده را میگوید إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم و آرمیده را میگوید

الذین آمنوا و تطمین قلوبهم بذکر الله و سنت خداوند کریم جل جلاله آنست که هر جا که آیت خوف فرستد و بندگان را بآن بترساند از پی آن آیت رجا و رحمت فرو فرستد و دل ایشان را آرام دهد تا نومید نشوند

و بشر الذین آمنوا هر که امروز در میدان خدمت است بشارتش باد که فردا در مجمع روح و ریحان است و نه هر که ببهشت رضوان بکرامت روح و ریحان رسید بهشت رضوان غایت نزهت متعبدان است و روح و ریحان قبله جان محبانست بهشت رضوان علیین و دار الاسلام است و روح و ریحان در حضرت عندیة تحفه جان عاشقانست هر که حرکات را پاس دارد ببهشت رضوان رسد هر که انفاس را پاس دارد بروح و ریحان رسد این روح و ریحان که تواند شرح آن و چه نهند عبارت از آن چیزی که نیاید در زبان شرح آن چون توان بادی درآید از عالم غیب که آن را باد فضل گویند میغی فراهم آرد که آن را میغ بر گویند بارانی ببارد که آن را باران لطف گویند سیلی آید از آن باران که آن را سیل مهر گویند ...

... تا نیز کسی غمان عالم نخورد

آن سیل مهر بر نهاد آب و خاک گمارند تا نه از آب نشان ماند نه از خاک خبر نه از بشریت نام ماند نه از انسانیت اثر هر شغل که خاست از آب و گل خاست هر شور که آمد از بشریت و انسانیت آمد هر دو بگذار تا بنیستی رسی و از نیستی بر گذر تا بروح و ریحان رسی

دیدیم نهان گیتی و اصل جهان ...

میبدی
 
۲۵۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴ - ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الله لا یستحیی اقوال مفسران مختلف است در سبب نزول این آیت بعضی گفتند چون رب العالمین منافقان را مثل زد که مثلهم کمثل الذی استوقد نارا و گفت أو کصیب من السماء منافقان گفتند این نه سخن خداست که الله تعالی از آن بزرگوارتر است که چنین مثل زند فانزل الله هذه الآیة و گفته اند سبب نزول آنست که جهودان در قرآن ذکر عنکبوت و مگس شنیدند و ذلک فی قوله تعالی مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت

الآیة و قال تعالی إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا جهودان چون ذکر مگس و تننده درین هر دو آیت شنیدند بطریق استهزاء گفتند این چه سخن است و چه مثل و خدای را عز و جل چه حاجت بذکر مگس و عنکبوت پس ایشان را این جواب آمد که إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا ما الله شرم نکند اگر مثل به پشه زند یا کم از پشه اینست که گفت بعوضة فما فوقها ای فما فوقها فی الصغر کما تقول فلان صغیر فتقول و فوق ذلک ای هو اصغر مما تری گفته اند که رب العالمین این مثل به پشه از بهر آن زد که از عجایب و لطایف در پشه بدان کوچکی وضعیتی بیش از آنست که در پیل بدان بزرگی و عظیمی و تفاوت در جسم و اعضاء پشه بیش از آنست که در جسم و اعضاء پیل و پیل را چندان رنگ نیست که پشه را که بر همه رنگهای دنیا بسته است و و از آنکه عمرش اندک است دنیا همیشه از و پر است و هر چه پیل را هست از قوایم و خرطوم و دیگر اعضاء همه پشه را هست و زیادت که پشه بینی که دو دنب دارد و دو پر و باشد که چهار دارد و دست و پای بسیار و پیل و شیر و نهنگ و مار و کژدم ازو گریزان و بر حذر و او را متورع آورده اند که در نجاست نیفتد چنانک مگس افتد و غذاء وی در پوست آدمی نهاده اند خرطومی دارد سر آن تیز بپوست آدمی فرو برد و خون بر کشد و تا گرسنه است زندگی می یابد چون سیر شود در حال بمیرد یقال اذا جاعت البعوضة قویت فطارت و اذا شبعت تشققت و تلفت کذلک الانسان لیطغی ان رآه استغنی

شعبی را پرسیدند که هیچ چیز از حکمت خالی نیست در آفرینش آن در این پیشه و عنکبوت آفریدن چه حکمت است جواب داد که حکمت اندر آفرینش آن اگر خود آن بودی که نمرود طاغی بپشه هلاک کرد و مصطفی را بخانه عنکبوت که بر در غار ساخت از دشمن برهانید اگر همین بودی حکمت اندر آفرینش آن کفایت بودی شافعی پیش هارون الرشید نشسته بود مگسی بر روی هارون نشست هارون براند دیگر باره باز آمد هارون گفت یا ابن ادریس لم خلق الله الذباب الله مگس را از بهر چه آفرید شافعی گفت مذلة للملوک خواری و بیچارگی ملوک زمین را قال فاستحسنه و وصله اینجا لطیفه نیکو گفته اند الله تعالی مگس را ضعیف آفرید و با ضعف وی وقاحت آفرید و شیر را قوی آفرید و با قوت وی نفرت آفرید اگر آن وقاحت که در مگس است در شیر بودی در زمین کس از زخم وی نرستی لیکن بکمال حکمت و نفاذ قدرت هر چیز را سزای خویش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قوت شیر نفرت سزا بود همه چیز بجای خویش آفرید و بسزای خویش بداشت یقول تعالی ادبر عبادی بعلمی انی بعبادی خبیر بصیر جهودان می پنداشتند که هر چه بزرگتر باشد و عظیمتر قدر آن بنزدیک الله بیشتر و آفرینش آن عظیمتر و هر که کهتر و حقیرتر آفرینش آن سهلتر و قدر آن کمتر و نیز می پنداشتند که رب العالمین از ذکر چیزهای حقیر شرم دارد چنانک ایشان از آن شرم میداشتند الله تعالی ایشان را جواب داد که من شرم نکنم و مثل زنم به پشه یا کم از پشه چون دانم که مؤمنان را در آن پندست و زیادت بصیرت و بر معاندان دین حجت و دلالت

بعضی مفسران در تأویل آیت گفته اند إن الله لا یستحیی ای لا یخشی گفتند استحیا بمعنی خشیت آید چنانک خشیت بمعنی استحیا و ذلک فی قوله تعالی و تخشی الناس و الله أحق أن تخشاه و اشتقاق حیا از حیاة است و حیا اول منزل عقل است نه بینی که کودک را اول که امارت عقل وی پدید آید حیا بود پس اول منزل عقل حیاست و آخر منزل عقل ایمان و مصطفی ع گفت لا ایمان لمن لا حیاء له ...

... الآیة میگوید مؤمنان و گرویدگان راست می شنوند و بسزا می بینند و بیمار دلان عیب می جویند و نادریافتنی می پرسند مؤمنان میدانند که این مثلها دلها را چون آیینه است رویها را چنانک در آیینه نگرند هر چه در وی است بینند دلهای ایشان درین مثلها نگرد هر چه غیب است و بودنی بچشم دل به بینند یقین ایشان در غیب پدید آید و ایمان بیفزاید و بیمار دلان را شور دل بیفزاید پس رب العالمین خبر داد این دریافت جز دانایان و زیرکان را نیست و تلک الأمثال نضربها للناس و ما یعقلها إلا العالمون

و مثل زدن پدید کردن مانند است و الله را رسد که مثل زند بندگان را و بندگان را نیست که مثل زنند الله را چنانک گفت فلا تضربوا لله الأمثال ای الاشباه خدای را عز و جل هامتا مسازید و انباز مگویید و جز آنک الله خویشتن را گفت صفت مکنید که بآن شناخت که وی خود را شناسد شما وی را نشناسید

یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا این جواب ایشانست که گفتند الله چه خواست باین مثل که زد رب العالمین گفت این مثل بدان زد تا گروهی را از رسیدن بعین حکمت آن بیراه کند و گروهی را راه نماید بدانستن و رسیدن بعین حکمت آن

و ما یضل به إلا الفاسقین فاسقان ایشانند که از فرمانبرداری بیرون اند فسوق خروج است از طاعت یقال فسقت الرطبه اذا خرجت عن الکوی و سمیت الفارة فویسقة لخروجها عن جحرها و قال تعالی فی صفة ابلیس ففسق عن امر ربه ای خرج عن طاعته آن گه ایشان را صفت کرد به نعتهای مذموم و گفت الذین ینقضون ایشان که پیمان الله را می شکنند و عهدی که الله وریشان گرفت در توریت و در زبور بر زبان موسی و داود بوفاء آن باز نیامدند و عهد آن بود که ان یعبدوه و لا یشرکوا به شییا و ان یؤمنوا بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و یخبروا بنعته و صفته و یؤمنوا بجمیع الانبیاء علیهم السلم پیمان ستدند ازیشان بتوحید الله و بتصدیق مصطفی ع و قبول بلاغ او ازو و الله بریشان در آن عهد و پیمان گواه

من بعد میثاقه العهد و قیل من بعد میثاق الله و المیثاق مفعال من الوثوق و اصله موثاق فانقلبت الواو یاء لانکسار ما قبلها کمیزان و میقات نظیر این در سورة الاعراف أ لم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لا یقولوا علی الله إلا الحق و گفته اند

الذین ینقضون اخبار است از جمله کافران و منافقان علی العموم و عهد که بریشان گرفته بودند آنست که روز میثاق رب العزة ایشان را از کتف آدم بیرون آورد و گفت أ لست بربکم قالوا بلی و در قرآن جایها فرمود است که بعهد وفا کنید و به پیمانها باز آیید قال الله تعالی و أوفوا بعهد الله إذا عاهدتم و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم أوفوا بالعقود و بعهد الله أوفوا

میگوید اگر عهدی کنید یا عقدی بندید با خالق یا با مخلوق بوفاء آن باز آیید و عهد با خالق نذر باشد و توبه و سوگندان و با مخلوق شرطها و عقدها که در معاملات میان ایشان رود و وعده ها که یکدیگر را دهند

و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و می برند آنچه الله فرمود که آن را به پیوندند از تصدیق انبیاء که فراهم پیوندند و تصدیق محمد فرا تصدیق موسی پیوندند و تعظیم آدینه امروز فرا تعظیم شنبه بروزگار پیوندند و روی دادن بکعبه امروز فرا روی دادن به بیت المقدس بروزگار پیوندند و گردن نهادن قرآن را فرا گردن نهادن تورة و انجیل و زبور پیوندند قتاده گفت امروا بالقول و العمل فقالوا فلم یعملوا فلم یصلوا القول بالعمل ایشان را فرمودند که عمل را فرا قول پیوندند که ایمان قول و عمل است و نه پیوستند و قیل یرید بذلک قطع الرحم فان قریشا قطعوا رحم النبی صلی الله علیه و آله و سلم بالمعاداة معه و گفته اند که ایشان را فرمودند که پیغامبران را همه براست دارید فآمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و المؤمنون و صلوا فقالوا لا نفرق بین احد من رسله ...

... کم تعبد الیوم الها قال سبعة واحدا فی السماء و ستة فی الارض قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فایهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک قال الذی فی السماء

این خبر دلیل است که ایشان بوجود صانع ایمان داشتند اما نبوت مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم منکر بودند و بوی کافر و هر که بفرستاده کافر بود بفرستنده کافر باشد ازین جهت گفت کیف تکفرون بالله و این سخن را دو مخرج است یکی تعجب و التعجب هو الاخبار عن عظیم فعلهم یقول ایها المؤمنون تعجبوا من هؤلاء کیف یکفرون الله و قد ثبتت حجة الله علیهم میگوید شگفت مانید و تعجب کنید ازین کافران که حجت توحید و ریشان ثابت است و روشن و نمی گروند و مخرج دیگر توبیخ است و ملامت میگوید ای پیغامبر من وای مؤمنان این کافران را ملامت کنید و گویید چون است که بالله نمیگروید و نشانهای هستی و یکتایی و دانایی و توانایی وی شما را پیداست آن گه نشانهای روشن بر شمرد و گفت و کنتم أمواتا فأحیاکم قومی گفتند این و او حال است و قد در آن مضمر یعنی کیف تکفرون بالله و قد کنتم أمواتا فأحیاکم قومی گفتند نه واو حال است که واو ابتدا است و برین قول تکفرون بالله وقف کنی جایز است آن گه ابتدا کنی و کنتم أمواتا و الاموات جمع الموت و الموت یکون اسما و مصدرا کالصوم و العدل و الفطر و کنتم أمواتا ای لم تکونوا شییا حتی خلقکم عرب موت بجای خمول الذکر نهند و حیاة بجای شهرگی یقال للشی ء الدارس و للامر خامل الذکر هذا شی ء میت و امر میت و للذکر و الامر المتعالم فی الناس هذا امر حی میگوید شما چیزی یاد کرده و یاد کردنی نبودید نام و نشان و رسم و طلل شما نبود تا بیافرید شما را و مردمان زنده گردانید که شما را می شناسند و ذکر میکنند این موت اول است و احیاء اول پس گفت ثم یمیتکم یعنی یقبض ارواحکم عند انقضاء آجالکم پس چون روزگار عمر شما برسد می میراند شما را تا چنان گرداند که در اول که نبودید ثم یحییکم یعنی للبعث و القیمة پس آن گه شما را زنده گرداند بعث و نشورا اینست دو مرگ و دو حیاة که آنجا گفت أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین این قول ابن عباس است و مجاهد و قال قتاده کنتم أمواتا ای نطفا فی الارحام لانها تکون میتة بعد مفارقتها الرجل

لقوله صلی الله علیه و آله و سلم ما ابین من حی فهو میت

میگوید شما نطفه های مرده بودید در رحم مادران اول نطفه پس علقه پس مضغه پس استخوان و گوشت پس شما را زنده گردانید بنفخ ارواح و به

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم یدخل الملک علی النطفة بعد ما تستقر فی الرحم باربعین او بخمس و اربعین فیقول ای رب اشقی ام سعید اذکر ام انثی فیقول الله تعالی و یکتبان ثم یکتب عمله و رزقه و اجله و اثره و مصیبته ثم تطوی الصحیفة فلا یزداد فیها و لا ینقص منها

ثم یمیتکم آن گه شما را می میراند بخواب و زنده میگرداند به بیداری وانگه شما را آخر بمیراند و فردا شما را زنده گرداند و قیل و کنتم أمواتا یعنی بعد اخذ المیثاق ردهم الی ظهره فاماتهم فاحیاکم بان اخرجکم من بطون امهاتکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم إلیه ترجعون میگوید آن گه شما را با او خواهند گردانید و سوی او خواهند برد این همچنانست که گفت ثم ردوا إلی الله و اگر ترجعون خوانی بفتح تا بر قراءت یعقوب معنی آنست که آن گه وازوشید ۱ و کردار شما را پاداش دهند و این کلمه دلیل است که الله تعالی بر جهتی است از جهتهای عالم و آن جهت بالاست بدلیل ده آیت از قرآن یخافون ربهم من فوقهم و هو القاهر فوق عباده ءامنتم من فی السماء ام امنتم فی السماء إلیه یصعد الکلم الطیب إنی متوفیک و رافعک إلی بل رفعه الله یدبر الأمر من السماء إلی الأرض ثم یعرج إلیه تعرج الملایکة و الروح إلیه یا هامان ابن لی صرحا لعلی أبلغ الأسباب أسباب السماوات فأطلع إلی إله موسی و خبر درست است که مصطفی ع گفت ارحموا من فی الارض یر حکم من فی السماء

اما معتزلی که عذاب گور را منکر است دست درین آیة میزند و میگوید دو زندگی گفت یکی در دنیا و یکی در قیامت و زندگی در گور و عذاب نگفت جواب وی آنست که زندگی قوم موسی پس از صاعقه که رسید ایشان را نگفت درین آیة و دلالت نکرد که نیست و ذلک فی قوله تعالی ثم بعثناکم من بعد موتکم و همچنین امت حزقیل که از بنی اسراییل بمردند به طاعون و رب العالمین ایشان را زنده کرد آن زندگی ایشان پس از مردن هم نگفت درین آیة و دلیل نبود و ذلک قوله أ لم تر إلی الذین خرجوا من دیارهم الآیة زندگی در گور و عذاب قبر اگر درین آیت منصوص نیست نفی آن در آیت هم نیست آن گه در اخبار درست بروایت ثقات و بزرگان صحابه چون عمر خطاب و علی بن ابی طالب و عبد الله مسعود و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر و جریر بن عبد الله و جابر و ابو هریره و ابو سعید خدری و ابو ایوب انصاری و انس بن مالک و براء بن عازب بروایت ایشان درست شده است از مصطفی ع حیاة و عذاب قبر و هر که آن را منکر است ضالست و مبتدع

هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا مشرکان عرب چون حدیث مرده زنده گردانیدن و بعث و نشور شنیدند منکر شدند گفتند من یعیدنا اذا متنا و کنا ترابا و عظاما کیست که ما را برانگیزاند و زنده گرداند پس از آنکه خاک شدیم ...

... فسواهن سبع سماوات و هر هفت آسمان راست کرد خلیل با یاری از آن خود نزد ابو ربیعه کلابی شدند که از فصحاء عرب بود از و پرسید که استوی الی معنی چیست او را بر بامی یافتند ایشان را دید که روی بوی داشتند گفت استویا الی یعنی ارتفعا الی ایشان باز گشتند گفتند لهذا جینا فاخذ الخلیل هذه الکلمة فوضعها فی تفسیر القرآن

اگر کسی گوید ثم استوی إلی السماء در هر دو آیة پس از آفرینش زمین گفت و این دلیل است که پیشتر زمین آفرید آن گه آسمان پس آنچه گفت و الأرض بعد ذلک دحاها چه معنی دارد جواب وی آنست که ابن عباس گفت آن گه که از وی همین مسیله پرسیدند و این خبر در صحیح است گفت اول زمین را بدو روز بیافرید یعنی یکشنبه و دوشنبه چنانک گفت قل أ إنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین پس قصد بالا کرد و آسمانها را راست کرد به دو روز یعنی سه شنبه و چهار شنبه چنانک گفت فقضاهن سبع سماوات فی یومین پس بزمین نزول کرد و دحی زمین کرد و دحی آن بود که گیاهزار و مرغزار و کوه و دشت و راهها پیدا کرد و جویها براند پس زمین و هر چه در آنست به چهار روز آفریده باشد اینست که میگوید فی اربعة ایام سواء للسایلین پس آسمانها و زمینها بشش روز آفرید است چنانک گفت فی ستة أیام ثم قال فی آخر الآیة و هو بکل شی ء علیم خود را در قرآن از علم چهار نام گفت عالم و علیم و علام و اعلم علیم از عالم مه است و علام از هر دو مه معنی آنست که من خداوندم که هفت طبقه آسمان و هفت طبقه زمین بیافریدم و هر چه در آنست از حرکات و سکنات جانوران تا آن مورچه که در زیر هفتم طبقه زمین است و در خود بجنبد همه میدانم پس بدانید که اعمال و ضمایر شما نیز میدانم بطاعت مشغول شوید تا از عقوبت من برهید

میبدی
 
۲۵۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵ - ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا الآیة بدانک خدای را عز و جل نامهای بزرگوار است و صفتهای پاک نامهای نیکو و صفتهای پسندیده نامهای ازلی و صفتهای سرمدی خود را بآن صفتها بستود و در پیغام و نامه خویش آن صفتها و اخلق نمود از آنها یکی حیاست الله تعالی بآن موصوف و اثبات آن در آیت و در خبر معلوم آیت آنست که گفت جل جلاله إن الله لا یستحیی أن یضرب مثلا جای دیگر گفت و الله لا یستحیی من الحق و خبر درست است از مصطفی صلع که روزی نشسته بود با یاران سخن میرفت در میان ایشان سه مرد از دور می آمدند روی بوی داده یکی از آن سه بکران آنجایگه نزدیک مردمان رسید هم آنجا بنشست رسول خدا گفت استحیی فاستحیی الله منه و هم در خبر است که ان الله حیی کریم یستحیی من عبده اذا مد یده الحدیث این صفت حیا و امثال این هر چه درست شود بنصوص کتاب و سنت واجب است بر بنده خدا که چون آن شنود یا خواند بر نام و صفت بیستد و زبان و دل از معنی آن خاموش دارد و از دریافت چگونگی آن نومید باشد که خرد را فرا دریافت آن بتکلف و تأویل راه نیست میگوید جل جلاله و لا یحیطون به علما معنی آنست که خلق بخود و بعقل خود وی را در نیابند مگر که وی را بآن صفت که خود کرد خود را و بآن نام که خود را برد خود را بشناسد شناختنی و تصدیقی و تسلیمی گردن نهاده و نادر یافته پذیرفته و تهمت بر عقل خود نهاده هر که این راه رود و بجز این طریق خود را نپسندد سنی عقیدت است پاکیزه سیرت پسندیده طریقت از اینجا گشاید چشمه حکمت و صدق فراست و نور معرفت و این منزلت کسی را بود که چون دیگران از خلق شرم دارند و قبول خلق طلبند وی از حق شرم دارد و قبول حق طلبد و از حق کسی شرم دارد که در دل بینایی دارد و در سر آشنایی و داند بهر حال که باشد که الله بوی نگرانست و بر کردار وی دیده ور و نگه بان یقول تعالی أ لم یعلم بأن الله یری

فی الخبر اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک ...

... یقول الله جل جلاله ما انصفنی عبدی یدعونی فاستحیی ان ارده و یعصینی و لا یستحیی منی

در خبرست که فردا در قیامت چون بنده بصراط باز گذرد نامه در دست وی نهند مهر بر آن نهاده چون سر آن باز کند در آن نوشته بیند بنده من فعلت ما فعلت و لقد استحییت ان اظهر علیک فاذهب فانی قد غفرت لک قال یحیی بن معاذ فی هذا الخبر سبحان من یذنب العبد فیستحیی هو

پیر طریقت گفت شرم حصار دین است و مایه ایمان و نشان کرم و خلق درین مقام بر سه گروه اند غافلان و عاقلان و عارفان غافلان از خلق شرم دارند ایشان ظالمان اند عاقلان از فرشته شرم دارند ایشان مقتصدانند عارفان از حق شرم دارند ایشان سابقان اند و گفته اند حیا بر هفت وجه است حیاء جنایت چنانک حیاء آدم ع آن گه که در زلت افتاد و تاج و حله از وی بربودند چون متواریان ازین گوشه بدان گوشه می شد خطاب آمد که یا آدم أ فرارا منا فقال لا بل حیاء منک دوم حیاء تقصیر چنانک حیاء فرشتگان آن گه گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک سوم حیاء اجلال چنان که حیاء اسرافیل تسر بل بجناحیه حیاء من الله عز و جل چهارم حیاء کرم چنانک حیاء مصطفی ع کان یستحیی من الصحابة اذا دخلوا بیته ان یقول لهم اخرجوا فقال الله عز و جل و لکن إذا دعیتم فادخلوا فإذا طعمتم فانتشروا و لا مستأنسین لحدیث پنجم حیاء حشمت چنانک ...

... و رنه عالم پر از نسیم صباست

پیر طریقت گفت الهی بنده با حکم ازل چون برآید و آنچه ندارد چه باید جهد بنده چیست کار خواست تو دارد بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند

ثم یمیتکم ثم یحییکم گفته اند مرگ بر سه قسم است و زندگانی بر سه قسم مرگ لعنت و مرگ حسرت و مرگ کرامت مرگ لعنت کافرانراست و مرگ حسرت عاصیانراست و مرگ کرامت متقیانراست و زندگانی سه قسم است یکی زندگانی بیم دیگر زندگانی امید سوم زندگانی مهر زندگانی بیم در بر پیدا زندگانی امید در خدمت پیدا زندگانی مهر در یاد پیدا زنده بیم روز مرگ او را ایمن کنند که ألا تخافوا و لا تحزنوا زنده امید را روز پسین فا نوازند که أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون زنده مهر را از دوست بر بساط کرم در مجلس انس این کرامت آید که ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة

پیر طریقت گفت الهی ای سزای کرم و ای نوازنده عالم نه با جز تو شادیست نه با یاد تو غم خصمی و شفیعی و گواهی و حکم هرگز بینما نفسی با مهر تو بهم آزاد شده از بند وجود و عدم باز رسته از زحمت لوح و قلم در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم

جز عشق تو بر ملک دلم شاه مباد ...

... دستم ز سر زلف تو کوتاه مباد

هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا جای دیگر گفت و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض جمیعا منه میگوید هر چه مملکت زمین است همه برای شما آفریده ام و مسخر شما کردم عطاء ما مختصر نبود کرامت ما در حق سوختگان ما سرسری نبود نواخت ما را در حق شما هرگز تراجع نبود و چنان نیست که بر مملکت زمین اقتصار کردم که آسمانها را هم از بهر نظر شما و نزهت بصر شما و خزینه روزی شما راست کردم بنده من چون قدم در کوی عهد ما نهی تو ندانی که آسمانیان را و زمینیان را چه بشارت رسد و یکدیگر را چه تهنیت کنند آن من دانم که من هر چیز را داننده ام و بهر کس رسنده و هو بکل شی ء علیم

در این آیت لطیفه ایست نگفت خلقکم لما فی الارض جمیعا که گفت خلق لکم ما فی الأرض یعنی که هر چه مملکت زمین و آسمانست از بهر تو آفریدم بنده من و ترا از بهر خود آفریدم نه بینی که علی الخصوص موسی را گفت و اصطنعتک لنفسی و علی العموم خلق را گفت و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون قدر این خطاب مصطفی دانست و شکر این نعمت وی گزارد که آن شب قرب و کرامت که که وی را بآسمان بردند هر چه آفریس بود و ممالک کونین همه نثار قدم صدق وی کردند و آن مهتر بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست و گفت ما را برای این نیافریده اند ما زاغ البصر و ما طغی نوشش باد بو یزید بسطامی که در راه سنت مصطفی نیکو رفت و ادب حضرت نیکو بجای آورد گفت لم ازل اقطع المهالک حتی وجدت الممالک ثم ترکت الممالک حتی وصلت الی شواهد الممالک فقلت الجایزة فقال قد وهبت لک کلما رأیت قلت انت المراد قال فانا لک کما انت لی

پیر طریقت گفت الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فدا کردیم بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم برقی تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم یک نظر کردی در آن نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظری و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده را هم بمی دارو و مرهم بود و فی معناه انشد ...

میبدی
 
۲۵۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶ - ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذ قال ربک للملایکة نیوش تا گوییم ای محمد آن گه که گفت خداوند تو فریشتگان را إنی جاعل من کردگار و آفریدگارم فی الأرض اندر زمین خلیفة از پس شما در رسیده قالوا گفتند أ تجعل فیها می خواهی آفرید در زمین من یفسد فیها کسی را که در آن تباهکاری کند و یسفک الدماء و خونها ریزد و نحن نسبح بحمدک و ما بستایش تو ترا می ستاییم و نقدس لک و بآفرینهای نیکو ترا یاد میکنیم

قال خداوند گفت فریشتگان را إنی أعلم ما لا تعلمون من آن دانم که شما ندانید

و علم آدم آن گه در آدم آموخت الأسماء کلها نامهای همه چیز ثم عرضهم آن گه نمود آن چیزها همه علی الملایکة فرا فریشتگان فقال گفت ایشان را أنبیونی خبر کنید مرا بأسماء هؤلاء بنامهای آن چیزها که چیست إن کنتم صادقین اگر می راست گویید که بخلافت شما سزاوارتراید از وی قالوا فرشتگان گفتند سبحانک پاکی و بیعیبی ترا لا علم لنا ما را دانش نیست إلا ما علمتنا مگر آنچه تو آموختی ما را إنک أنت العلیم الحکیم تویی دانا راست دانش راست کار

قال یا آدم الله گفت أنبیهم خبر گوی فرشتگان را بأسمایهم از نامهای ایشان فلما أنبأهم چون آدم فریشتگان را خبر کرد بأسمایهم آن نامهای ایشان قال گفت الله فریشتگان را أ لم أقل لکم نگفتم شما را إنی أعلم که من دانم غیب السماوات و الأرض نهانها و پوشیده ها در آسمان و زمین و أعلم ما تبدون و میدانم آنچه می نمایید و پیدا میکنید و ما کنتم تکتمون و آنچه نهان میداشتید

میبدی
 
۲۵۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۰ - ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ قلنا معطوفست بر آیه پیش و در موضع نصب است فکانه قال اذکر یا محمد إذ قال ربک للملایکة الله تعالی نعمتهای خویش و منتها بر بندگان می شمارد و در یاد ایشان میدهد ایشان که در عهد رسول خدا بودند و پس از ایشان تا بقیامت میگوید من آن خداوندم که هر چه در زمین از بهر شما آفریدم و منافع و معایش شما در زمین پدید کردم چنانک گفت هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا پس با آدم که پدر شما بود کرامتها کردم و نواختها افزودم از آن کرامتها یکی آنست که از بهر وی با فریشتگان این خطاب کردم که إنی جاعل فی الأرض خلیفة دیگر آنکه فریشتگان را فرمودم که وی را سجود کنید فذلک قوله و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم اینجا گفت سجود کنید آدم را جای دیگر گفت فقعوا له ساجدین او را بسجود افتید شما که فریشتگانید فسجد الملایکة کلهم اجمعون فریشتگان همه سجود کردند أکلهم گفت تا خلق دانند که همگنان سجود کردند نه جوکی ازیشان و أجمعون گفت و همه بهم تا دانند که بیکبار بیک آهنگ بودند نه پراکنده و در هنگامهای گسسته

از عمر عبد العزیز آورده اند که اول کسی که سجود کرد از فریشتگان اسرافیل بود فاثابه الله عز و جل ان کتب القرآن فی جبهته و حکمت در سجود فرمودن آن بود تا فضل آدم بر فریشتگان پیدا شود و نافرمانی ابلیس آشکارا گردد مفسران گفتند سجود تعظیم و تحیت بود نه سجود طاعت و عبادت چنانک برادران یوسف را گفت در پیش تخت یوسف و خروا له سجدا و ذلک انحناء یدل علی التواضع پشت خم دادن بود بر سبیل تواضع نه روی بر زمین نهادن و این تحیت بدین صفت رسم و آیین عجم بود در جاهلیت ...

... و روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم لما سجدت له الشجرة و الجمل الشارد و غیر هما قال له اصحابه یا رسول الله نحن اولی بالسجود لک من الشجرة و الجمل فقال انه لا ینبغی السجود الا لله رب العالمین و قال لا ینبغی لمخلوق ان یسجد لاحد الا الله و لو جاز أن یسجد احد لاحد الا الله لامرت المرأة ان تسجد لبعلها لعظیم حقه علیها

و روی ان معاذ بن جبل رجع من الیمن فسجد الرسول صلی الله علیه و آله و سلم فتغیر وجه رسول الله و قال ما هذا فقال رأیت الیهود یسجدون لاحبارهم و النصاری یسجدون لقسیسهم فقال رسول الله مه یا معاذ کذبت الیهود و النصاری انما السجود لله عز و جل

قومی مفسران گفتند مقتضی لفظ مطلق آنست که بر سجود حقیقی نهند روی بر زمین نهادن دو معنی دارد یکی آنک آدم قبله بود همچون کعبه و سجود خدای را بود عز و جل دیگر آنک آدم خدای را سجود میکرد و فریشتگان از پس آدم بودند خدای را بمتابعت آدم سجود کردند و این یک قول گفت ابن مسعود رض قتاده گفت کانت الطاعة لله و السجود لآدم و هو الاصح و الی الصواب اقرب

پس ابلیس را از فریشتگان مستثنی کرد گفت إلا إبلیس و این استثنا نه از جنس گویند که درست آنست که ابلیس نه از جنس فریشتگان بود بلکه از جن بود چنانک گفت جای دیگر کان من الجن ففسق عن أمر ربه شعبی گفت ابلیس ابو الجن کما ان آدم ابو الانس و قیل ابو الجن هو الجان و ابلیس ابو الشیاطین فالشیاطین اولاد ابلیس و کلهم فی النار الا شیطان رسول الله فان الله اعانه علیه فاسلم ...

... روی ان الله عز و جل قال یا آدم لو غفرت لک فی الجنة لغفرت لرجل واحد فکیف یتبین کرمی و رحمتی اخرج الی الدنیا و ایت بالعصاة من ذریتک حتی اغفر لک معهم لیتبین کرمی و جودی و رحمتی

أبی و استکبر میگوید نافرمانی کرد ابلیس و بر آدم برتری جست که او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه ابو العالیة گفت لما رکب نوح السفینة اذا هو بابلیس علی کوثلها و هی مؤخر السفینة فقال له ویحک قد غرق الناس من اجلک قال فما تأمرنی قال تب قال سل ربک هل لی من توبة قال فقیل له ان توبته ان یسجد لقبر آدم فقال ترکته حیا و اسجد له میتا و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد اعتزل الشیطان یبکی یقول یا ویله أمر ابن آدم بالسجود فسجد فله الجنة و امرت بالسجود فعصیت فلی النار

و کان من الکافرین میگوید در علم خدا پیش از آفرینش وی از جمله کافران بود و قیل صار من الکافرین حین ابی السجود و معنی کان در قرآن بر وجوه است بمعنی مستقبل چنانک گفت و کان یوما علی الکافرین عسیرا فی یوم کان مقداره ألف سنة و بمعنی حال چنانک گفت کنتم خیر أمة کیف نکلم من کان فی المهد صبیا و بمعنی وقوع چنانک گفت و إن کان ذو عسرة و بمعنی صیرورت چنانک گفت فکان من المغرقین و کان من الکافرین و بمعنی ماضی و حال و مستقبل چنانک گفت و کان الله غفورا رحیما و کان الله سمیعا علیما ...

... گفتند نام وی چیست گفت حوا گفتند چرا حوا نام است گفت لانها خلقت من حی گفتند او را دوست داری گفت آری پس حوا را پرسیدند که تو او را دوست داری گفت نه و دوستی وی آدم را بیشتر بود و تمامتر لکن راست نگفت فقالوا لو صدقت امرأة فی حبها لزوجها لصدقت حواء و قال النبی ص ان المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک علی طریقة فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها استمتعت بها و فیها عوج

و کلا منها رغدا حیث شیتما و عیشی فراخ و خوش بی رنج میکنید درین بهشت و هی الفردوس وسط الجنة و اعلاها و میخورید بی حساب هر چه خواهید چنانک خواهید هر جا که خواهید لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین درختی نمود بایشان گفت گرد این درخت مگردید و ازین مخورید که آن گه از جمله ظالمان باشید یعنی ان عملتما باعمال الظالمین صرتما منهم و کنتما من الناقصین لانفسکما الضارین لها اما آن درخت منهی میگویند که آن درخت علم بود که از آن بخوردی چیزها بدانستی و میوه های گوناگون در آن بود سعید بن جبیر گفت درخت انگور بود ابن عباس و جماعتی گویند گندم بود و دانه آن گندم از روغن نرمتر بود و از عسل شیرینتر معتزله گفتند درخت منهی دلیلست که آن نه بهشت بود بلکه بوستانی بود از بستانهای دنیا و اگر بهشت بودی در آن هیچ چیز حرام نبودی جواب ایشان آنست که در بهشت ولدان و غلمان هستند و استمتاع بایشان حرامست و این بمثابت آنست معتزلی گفت اگر بهشت بودی با آدم در آن تکلیف نرفتی که بهشت جای تکلیف نیست جواب آنست که دنیا جای تکلیف است علی العموم و پس قومی را بتکلیف از آن بیرون کرد و هم الاطفان و المجانین همچنین جایز باشد که بهشت در حق همگنان نه جای تکلیف باشد و در حق آدم علی الخصوص فی وقت دون وقت جای تکلیف بود و الله را رسد که در ملک و ملک خود آن کند که خود خواهد هر چند که تکلیف در بهشت مستبعد نیست که اجتماع مسلمانان آنست که اهل بهشت بمعرفت الله همه مأمورند و مکلف معتزلی گفت بهشت سرای اندوه و بلا نیست و آدم اندوه و بلا دید گوییم عجب نیست از قدرت خداوند عز و جل که جمع کند میان دو ضد چنانک آتش سوزنده است و خلیل را نسوخت و در حق وی چون بستان و ریحان شد محنت در بهشت در حق آدم چنانست که نعمت در آتش در حق خلیل و سر این آنست که تابنده در محنت نومید نشود و در نعمت ایمن نگردد معتزلی گفت اگر بهشت بودی آدم بیرون نیامدی که الله میگوید و ما هم منها بمخرجین جواب آنست که هر که ثواب را در بهشت شود هرگز بیرون نیاید و آدم که در بهشت بود نه ثواب اعمال را در بهشت بود همچون رضوان و خازنان بهشت که ایشان از بهشت بیرون میآیند از بهر آنک نه جزاء اعمال و ثواب را در بهشت اند

فأزلهما الشیطان این همچنانست که جای دیگر گفته إنما استزلهم الشیطان و ذلک من الزلل الذی هو الخطاء ای طلب زللهم و کسبه لهم حمزه خواند تنها فازالهما الشیطان ای نحاهما عنها یعنی عن الجنة و قیل عن الطاعة و اضاف الفعل الی الشیطان لانه سبب ذلک کقوله تعالی رب انهن اضللن کثیرا من الناس اضاف الاضلال الی الاصنام لانهن سبب الضلالة میگوید شیطان ایشان را از بهشت بیوکند و از فرمانبرداری ایشان را بنافرمانی درآورد یا آنک ایشان را وسوسه کرد و ذلک فی قوله تعالی فوسوس لهما الشیطان دیو در دل ایشان داد و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان تا ایشان را بآنروز آورد که پیدا کرد آنچه پوشیده بود از عورتهای ایشان گفته اند این وسوسه شیطان از بیرون بهشت بآدم رسید که شیطان را پس از آنکه از بهشت بیرون کردند به بهشت باز نرسید و گفته اند که از دهان مار با وی سخن گفت وهب منبه گفت ما را چهار دست و پای بود بر مثال شتر بختی و نیکوتر چهار پای در دنیا آن گه مار بود و شیطان در شکم وی شد تا چون بر خزنه بهشت گذر کند ایشان ندانند که یک بار پیش از آن رفته بود و خزنه او را منع کرده بودند پس در شکم مار شد آن گه در بهشت از شکم وی بیرون آمد و آن لذت و رایحه که بهشتیان یابند وی را نبود و نیافت آن گه از آن درخت منهی چیزی گرفت و نخست به حوا داد گفت می بینی که چه نیکوست رنگ و بوی و طعم این میوه و هر که ازین میوه بخورد جاوید در بهشت بماند و شما را نهی از آن کردند تا جاوید در بهشت نمایند ابن اسحاق گفت ابتداء کید وی آن بود که نوحه در گرفت و بر آدم و حوا میگریست ایشان گفتند چرا می گریی

گفت بر شما میگریم که بمیرید و از چنین ناز و نعیم و از چندین نعمت و کرامت بیفتید و آن سخن دریشان اثر کرد و در دل ایشان افتاد آن گه ابلیس گفت یا آدم هل أدلک علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی گفته اند که آنچه گرفته بود از درخت منهی اول بحوا داد و حوا از آن بخورد آن گه حوا به آدم داد و گفت من خوردم و زیان نکرد پس چون آدم بخورد بدت لهما سوآتهما عورت ایشان پیدا شد هر دو را عقوبت رسید اگر کسی گوید چه حکمت بود چون حوا تنها خورد او را عقوبت نرسید پس چون آدم بخورد هر دو را عقوبت کردند جواب آنست که آدم اصل بود و پیش رو و حوا رعیت وی و ما دام که پیشرو بر صفت صلاح رود فساد رعیت را اثری نبود ببرکت صلاح پیش رو و الیه اشار النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان الله لا یهلک الرعیة و ان کانت ظالمة اذا کانت الأیمة هادیة

پس چون عورت ایشان پیدا شد آدم شرمسار شد در میان درختان گریخت

رب العالمین ندا کرد یا آدم این انت کجایی ای آدم و خود داناتر بود آدم گفت انا هذا رب اینک منم خداوندا در میان درخت قال ألا تخرج یا آدم بیرون نیایی قال استحیی منک گفت از تو شرم دارم خداوندا قال الم انهکما عن تلکما الشجرة نه شما را گفتم که ازین درخت مخورید فقال آدم انه حلف لی بک و لم اکن اظن ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا فذلک قوله و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین پس رب العالمین حوا را گفت انت غررت عبدی فانک لا تحملین حملا الا حملته کرها فاذا اردت ان تضعی ما فی بطنک اشرفت علی الموت مرارا ثم قال للحیه انت التی دخل الملعون فی جوفک حتی غر عبدی ملعونة انت لا رزق لک الا التراب انت عدو بنی آدم و هم اعداؤک وهب بن منبه گفت الله تعالی پس از آن که آدم را در بهشت بنشاند انگشتری بوی داد و گفت یا آدم هذا خاتم العز خلقته لک لا تنس فیه عهدی فاخلعه یا آدم این انگشتری بتو دادم و عز تو درین بستم نگر تا عهد من فراموش نکنی که اگر عهد من فراموش کنی من این خاتم عز تو از تو واستانم و بدیگری دهم

عکرمه گفت مربع بود چهار سوی بر یک جانب نبشته انا الله لم ازل و بر دیگر جانب نبشته انا الحی القیوم بر سه دیگر جانب نبشته انا الله العزیز لا عزیز غیری الا من البسته خاتمی یعز بعزی بر جانب چهارم نبشته آیة الکرسی و بآخر گفته محمد رسول الله خاتم الانبیاء پس گرد این حرفها نبشته لن یستقر هذا الخاتم علی من عصی الرحمن گفته اند چون آدم آن انگشتری در انگشت کرد از انگشت آدم چنان می تافت که آفتاب در دنیا می تابد درختان و دیوار بهشت از آن روشن شده و زمین بهشت از آن بویا گشته پس چون آدم عاصی شد طار الخاتم من اصبعه از انگشت وی انگشتری بپرید گفته اند که در شاخ سدرة المنتهی آویخت و گفته اند بر کن عرش در آویخت گفت الهی هذا آدم قد نقض عهدک و انک جعلتنی لاهل الطهارة فقیل له استقر فلک الامان و انک تبعث الی ولی من اولیایی یقال له سلیمان بن داود لتدخل الدنیا کلها راغمة فی طاعته و لا یملکه بعده احد

و قلنا اهبطوا گفتیم همه فرود روید آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وی از این جوز هندی بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوی مشرق و گفته اند که آدم چون بزمین فرو آمد بالای وی از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز می نهاد پاره موی سر وی باز شد این صلع در فرزند آدم از آنست آدم آواز فریشتگان می شنید و طواف فریشتگان گرد عرش مجید می دید و بوی بهشت می یافت و استیناس بآن می گرفت

روی جابر بن عبد الله ان آدم ع لما اهبط الی الارض هبط با لهند و ان رأسه کان ینال السماء و ان الارض شکت الی ربها ثقل آدم فوضع الجبار یده علی رأسه فانحط منه سبعون ذراعا فلما اهبط قال رب هذا العبد الذی جعلت بینی و بینه الشیطان عداوة و ان لم تعن علیه لا اقوی علیه فقال لا یولد لک ولد الا وکلت به ملکا قال رب زدنی قال اجازی بالسییة السییة و بالحسنة عشرا الا ما ازید قال رب زدنی قال باب التوبة مفتوح ما دام الروح فی الجسد فقال ابلیس یا رب هذا العبد الذی اکرمته علی ان لم تعنی علیه لا اقوی علیه قال لا یولد له ولد الا ولد لک ولد قال رب زدنی قال تجری فیه مجری الدم و تتخذ فی صدورهم بیوتا قال رب زدنی قال اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الاموال و الاولاد

قوله تعالی بعضکم لبعض عدو شما دشمن یکدیگر و بر یکدیگر گماشته دشمنی ابلیس و آدم و فرزندان آنست که بوی حسد برد او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه و دشمنی آدم و فرزندان و ابلیس از آنست که ابلیس بالله کافر شد و نافرمانی کرد و دشمن داشتن کافران و مخالفان حق واجبست لقوله تعالی لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء و قال تعالی لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و دشمنی آدمیان و امار آنست که ابلیس را در بهشت برد تا آدم را وسوسه کرد و سیل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن قتل الحیات فقال خلقت هی و الانسان کل واحد منهما عدو لصاحبه ان رآها افزعته و ان لدغته اوجعته فاقتلها حیث وجدتها

و قال صلی الله علیه و آله و سلم اذا ظهرت الحیة فی المسکن فقولوا لها انا نسألک بعهد نوح و بعهد سلیمان بن داود ألا تؤذینا فان عادت فاقتلوها

و لکم فی الأرض مستقر و متاع مستقر و متاع گیتی است قرارگاه و معیشت و حین مرگ است و قیامت گیتی بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد میگوید شما را در زمین است قرارگاهی و معیشتی هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است چنانک گفت جعلناها تذکرة و متاعا للمقوین متاعا لکم و لأنعامکم و طعامه متاعا لکم غیر مسکونة فیها متاع لکم و منه متعة المطلقة و المتاع الآلات ینتفع بها کقوله تعالی ابتغاء حلیة أو متاع زبد مثله و اصل حین هنگام است چنانک گفت حین تمسون و حین تصبحون پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت و متاع إلی حین و باشد که مرگ خواهد چنانک گفت أثاثا و متاعا إلی حین بعضی علما گفتند که الله تعالی آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت إنی جاعل فی الأرض خلیفة آدم که در زمین خلیفه می بایست که باشد در بهشت چون بماندی و خبر درست است از مصطفی ع که گفت التقی آدم و موسی فقال موسی یا آدم انت ابونا خلقک الله بیده و نفخ فیک من روحه و اسجد لک ملایکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنة

فقال آدم انت موسی کلمک الله تکلیما و خط لک التوریة بیده و اصطفاک برسالته فبکم وجدت فی کتاب الله و عصی آدم ربه فغوی قال باربعین سنة قال أ فتلومنی علی امر قدره الله علی قبل ان یخلقنی باربعین سنة فقال فحج آدم موسی ع

خلافست میان علما که بر انبیا معاصی رود یا نه و مذهب اهل حق درین مسیله آنست که کبایر بریشان البته روا نیست که ایشان پاکان و گزیدگان حق اند یقول الله تعالی الله یصطفی من الملایکة رسلا و من الناس و صاحب الکبایر فاسق است و نسبت پیغامبران با فسق کفرست و الحاد و انکس که از وی کبیره آید در دنیا محدود است و در عقبی معذب و پیغامبران ازین معصوم اند و رب العالمین خلق را بر طاعت رسول خواند و فرمان وی بردن و رسالت وی شنیدن و قبول کردن واجب کرد و گفت و أطیعوا الله و أطیعوا الرسول جای دیگر گفت إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا یعنی لا تقبلوا من الفساق شییا این دلیل است که بریشان فسق و کبایر نرود اما نوعی صغایر بریشان روا داشته اند بحکم ظاهر قرآن که چند جایگه دلالت میکند در حق آدم گفت و عصی آدم ربه فغوی و حکایت از وی ربنا ظلمنا أنفسنا و در حق یونس گفت سبحانک إنی کنت من الظالمین و در حق موسی إنی ظلمت نفسی فاغفر لی و در حق مصطفی لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و در حق داود فاستغفر ربه و در حق یوسف و هم بها لو لا أن رأی برهان ربه و قال تعالی و ما أبری نفسی إن النفس لأمارة بالسوء إلا ما رحم ربی الی غیر ذلک من الآیات الدالة علی ان صغایر الذنوب تجری علیهم و من استوحش من ذکرها کان ذلک من قصور رأی و ضعف علم اذ لیس فی تلک الصغایر للانبیاء معاب و لا ینسبون الی سباب اذ لم یکن ذلک عن اعتقاد متقدم و لا نیة صحیحة و لا همة بمعاودة و لهذا یقال عصی آدم ربه فغوی و لا یقال هو عاص و غاو و هذا حسن لمن تامله

اما وجه حکمت در زلات انبیا گفته اند که تا بخود معجب نشوند و همواره در حالت انکسار بزبان افتقار عذری میخواهند و نیازی می نمایند روی ان داود ع قال یا رب لم اوقعتنی فی الذنب قال لانک قبل الذنب کنت تدخل علی کما تدخل الملوک علی عبیدهم و الان تدخل علی کدخول العبید علی ملوکهم و نیز کسی که هرگز هیچ زلت از وی نیاید و پیوسته بر طهارت و عصمت رود حال عاصیان نداند و ز شکستگی و سوختگی ایشان خبر ندارد و از بهر ایشان شفاعت نکند ألا تری ان داود ع کان قبل الذنب یقول اللهم اهلک العصاة فلما وقع فی الذنب قال اللهم اغفر للعصاة و اغفر لداود معهم اما سهو و غلط اگر کسی پرسد که در انبیا جایز است یا نه جواب آنست که هر پیغام که از الله گزارند و هر چه از وحی حق گویند در ابتدا غلط و سهو بریشان در آن روا نیست در هیچ چیز که اگر در یک چیز غلط روا باشد پس در همه محتمل بود اما هر آنچه در دلها و بر زبانها مقرر شد وجوب آن و ثابت گشت حکم آن پس از آن اگر ایشان را در آن سهو افتد یا غلطی رود جایز بود غیر انهم لا یقرون علیه و الدلیل علی ذلک

حدیث ذی الیدین فانه صلی الله علیه و آله و سلم اقتصر فی احدی صلوتی النهار علی رکعتین فلما ذکر تذکر فبنی علیها حتی اتمها اربعا لان وجوبها کان متقررا علی اربع رکعات و لم یکن ذلک فی ابتداء ما یبلغ عن الله فجاز له فیه السهو و الغلط

مسیله اگر کسی گوید که خوردن آدم از آن شجره بارادت حق بود و ابلیس را همان ارادت بود از کجا مستوجب لعنت گشت و ارادت وی مخالف ارادت حق نبود

جواب وی از دو وجه است یکی آنست که خالق را رسد بحجت آفریدگاری و پادشاهی که خلق خود را عقوبت کند بی سبب معصیت یا عقوبت کند بسبب معصیت اما آن عقوبت که بی سابقه معصیت است تعذیب اطفال است و بهایم و دیوانگان را که عقل ندارند ایشان را گاهگاه تعذیب کند بگرسنگی و تشنگی و وبا و بلا و غرق و حرق و امثال این و ایشان را سابقه معصیت و مقدمه جرم نیست و قومی را بسبب معصیت تعذیب کند چنانک در حق قومی گفت فکلا أخذنا بذنبه أصبناهم بذنوبهم فأهلکناهم بذنوبهم و هر دو وجه از خدا راست است و عدل و در آن بیداد نه بیداد آن بود که کسی کاری کند که وی را آن کار نرسد یا حقی بر وی لازم است که آن حق می فرو گذارد و رب العالمین ازین هر دو پاک است و منزه پس لعن و طرد ابلیس نه بمقابله جرمی است یا از آنک مراد وی مخالف مراد حق بود یا موافق بود بلکه بسابقه ازلی است و در ازل حکم کرد بشقاوت وی و او را برانداز درگاه خود چنانک خلقی را گفت و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الإنس و ابلیس را علی الخصوص گفت و کان من الکافرین و قد قال فی محکم تنزیله لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون جواب دیگر آنست که ارادت ابلیس موافق ارادت حق نبود در کار آدم که ارادت آن بود که آدم از آن درخت بخورد تا مستحق آن شود که وی را از بهشت بیرون کند و با چیزی نقل کند از بهشت شریفتر و عالیتر و آن اصطفاییت و اجتباییت و توبت و رسالت و کمال محبت است و ارادت ابلیس آن بود که از آن درخت بخورد تا بسخط و غضب حق رسد و کافر شود و بدبخت گردد پس ابلیس بآن مراد خود نرسید و ملعون و مطرود گشت و آدم بمراد حق رسید و بعنایت حق بتوبت و رسالت رسید

فتلقی آدم من ربه کلمات تلقی و تلقن یکی است روی ان النبی کان یتلقی الوحی من جبریل ای یأخذه و یتقبله فتلقی آدم میگوید فرا گرفت آدم از تلقین الله سخنانی ابن کثیر خواند آدم من ربه کلمات آدم بنصب و کلمات برفع ابن کثیر چنین خوانده است یعنی رسید بآدم و بر وی آمد از خداوند او سخنانی علما را اختلافست که آن سخنان چه بود عکرمه و سعید جبیر و حسن گفتند ربنا ظلمنا أنفسنا تا آخر آیت بود و این موافق قرآن است و بحال آدم لایق عبد الله مسعود گفت ان احب الکلام الی الله ما قال ابونا حین اقترف الخطییة سبحانک اللهم و بحمدک تبارک اسمک و تعالی جدک لا اله الا انت ظلمت نفسی فاغفر لی انه لا یغفر الذنوب الا أنت اینست کلمات که از حق گرفت یقول ابن مسعود اما قول ابن عباس آنست که کلمات آن بود که آدم گفت یا رب الم تخلقنی بیدک قال بلی قال الم تنفخ فی من روحک قال بلی قال الم تسبق رحمتک لی غضبک قال بلی قال الم تسکنی جنتک قال بلی قال فلم اخرجتنی منها

قال فبشؤم معصیتک قال یا رب أ رأیت ان تبت و اصلحت أراجعی انت الی الجنة قال بلی قال فهذه الکلمات عبید بن عمیر گفت قال آدم یا رب ما اتیت أ شی ء کتبته علی قبل ان تخلقنی او شی ء ابتدعته من قبل نفسی قال بل شی ء کتبته علیک قبل ان اخلقک قال فکما کتبته علی فاغفر لی و گفتند آدم بر ساق عرش نبشته دید لا اله الا الله محمد رسول الله چون در زلت افتاد مصطفی را شفیع گرفت و گفت خداوندا بحق محمد که مرا بیامرزی رب العالمین گفت از چه شناختی او را و بمن شفیع آوردی گفت بر ساق عرش نام وی قرین نام تو دیدم دانستم که بنده ایست بر تو عزیز الله گفت رو کت آمرزیدم ازینجا گفت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم

کنت نبیا و آدم مجبول فی طینته و لقد کنت وسیلته الی ربی

و گفته اند کلمات کی آدم از حق گرفت حروف تهجی است که مفردات الفاظ و مقدمات از آن مرکب است و از مفردات و مقدمات ادله و اخبار مرکب است و از ادله صحیحه و اخبار صادقه بحقایق علوم رسند و از حقایق علوم باعمال صالحه رسند آن گه بمجموع علم و عمل ایمان حاصل شود و محقق گردد و بتحقیق ایمان بنده بحقیقت توبه رسد و محبوب رب العزه گردد چنانک گفت إن الله یحب التوابین و یحب المتطهرین اینست که رب العالمین گفت فتاب علیه توبه پذیرفت خدای عز و جل از آدم و با خود آورد او را توبه نامیست پسند را و نواخت را و تواب نامیست از نامهای الله و هو الذی یرجع الی تیسیر اسباب التوبة لعباده مرة بعد اخری بما یظهر لهم من آیاته و یسوق الیهم من تنبیهاته و یطلعهم علیه من تخفیفاته و تحذیراته حتی اذا اطلعوا بتعریفه علی غوایل الذنوب استشعروا الخوف بتخویفه فرجعوا الی التوبة فرجع الیهم فضل الله بالقبول

تواب اوست که اسباب توبه بندگان را میسر گرداند و بنده را بر توبه دارد آن گه بفضل و رحمت خود آن توبه وی قبول کند تواب اوست که باز پذیرد باز آیندگان را و نیکو نیوشد عذر خواهان را و بنوازد صلح جویان را آن گه نام رحیم در تواب پیوست که آنچه کرد از نواخت بنده و پذیرفتن توبه برحمت و فضل خود کرد نه باستحقاق بنده که بنده را بر خداوند حقی نیست

روی عن قتاده ان الیوم الذی تاب الله فیه علی آدم کان یوم عاشوراء

و منه قول النبی ان نوحا هبط من السفینة علی الجودی فی یوم عاشوراء فصام نوح و امر من معه بالصیام شکر الله عز و جل قال و فی یوم عاشوراء تاب الله عز و جل علی آدم و علی اهل مدینة یونس و فیه فلق البحر لبنی اسراییل و فیه ولد ابراهیم و عیسی علیهما السلام

و عن عایشه قال لما اراد الله تعالی ان یتوب علی آدم ع طاف سبعا بالبیت و البیت یومیذ لیس بمبنی هی ربوة حمراء ثم قام و صلی رکعتین ثم قال اللهم انک تعلم سریرتی و علانیتی فاقبل معذرتی و تعلم حاجتی فاعطنی سؤلی و تعلم ما فی نفسی فاغفر لی ذنوبی اللهم انی اسألک ایمانا ثابتا یباشر قلبی و یقینا صادقا حتی اعلم انه لا یصیبنی الا ما کتبت لی و الرضا بما قسمت لی فاوحی الله تعالی الیه انی قد غفرت لک و لن یأتینی احد من ذریتک فیدعونی بمثل الذی دعوتنی به الا غفرت له و کشفت غمومه و همومه و نزعت الفقر من بین عینیه و انجزت له من وراء کل ناجز و جاءته الدنیا و هی راغمة و ان کانت لا یریدها

و قد روی ذلک مرفوعا ایضا الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم

قلنا اهبطوا منها جمیعا این هبوط از بهشت است تا بآسمان و در آیت اول گفت و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو آن هبوط از آسمان است تا بزمین تا معلوم شود که هر دو یکسان نیست و در قرآن تکرار بی فایده نیست قلنا اهبطوا منها جمیعا گفتیم فرو روید همگان بهم آدم و حوا و ابلیس و مار فإما یأتینکم ما صلت است و نون مبالغت صلت سخن فان یأتکم است میگوید اگر بشما آید یعنی چون بشما آید چنانک فارسی گویان گویند اگر یک بار باد سرد بر خیزد خود بینی یعنی چون باد سرد برخیزد خود بینی هدی پیغامی و بیانی و نشانی پیغام کتابست و بیان حلال و حرام نشان معجزه قتاده گفت هدی یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم

فمن تبع هدای لفظ عام است و معنی خاص ای من تبع هدای من بنی آدم دون ابلیس فانه خارج منه لانه آیس من رحمة الله عز و جل قال الله تعلم و إن علیک لعنتی إلی یوم الدین و قال لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین فمن تبع هدای میگوید هر کس که پی برد بپیغام و نشان من و برایستد بر پی راهنمونی من بر زبان فرستاده من

فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون فلا خوف منصوب بی تنوین قراءة یعقوب است میگوید بیمی نیست و ریشان و هیچ اندوهگن نباشند فردا در قیامت چنانک جای دیگر گفت لا خوف علیکم الیوم و لا أنتم تحزنون هر چه اصناف خیر و عافیت است و ضروب نعمت در تحت این دو کلمه است از بهر آنک تا از هر چه آفات است نرهد بی بیم نشود و تا بهر چه لذات است نرسد اندوه فوت از وی زایل نشود اگر کسی گوید چونست که الله تعالی اینجا نفی خوف از دوستان خود کرد و بگردانید خوف ازیشان از کمال نعمت شمرد و جای دیگر ایشان را در خوف بستود و گفت یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب جواب آنست که این لا خوف هر چند در لفظ خبر است اما بمعنی نهی است ای لا تخافوا و لا تحزنوا جواب دیگر آن است که آن خوف که ایشان را بستود در دنیا است اما در عقبی ایشان را همه ام و راحت است چنانک در خبر است من خاف الله فی الدنیا آمنه الله فی الآخرة و علی ذلک قال الله عز و جل حکایة عنهم و قالوا الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن و قال تعالی لا یحزنهم الفزع الأکبر

و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا الکفر ضربان احدهما کفران النعمة و الثانی تکذیب بالله عز و جل کفر بر دو قسم است یکی کفران نعمت چنانک در قصه سلیمان پیغامبر گفت لیبلونی أ أشکر أم أکفر دیگر سرباز زدن از توحید چنانک کفر کافران پس یکی از اقرار به یگانگی الله سر باز زد چنانک بت پرستان اند و یکی از اقرار به نبوت محمد ع سر باز زد چنانک ترسایان و جهودان اند و یکی از فرمان الله سرباز زد چنانک ابلیس است پس رب العالمین درین آیت همه فراهم گرفت و گفت و الذین کفروا ای ستروا نعم الله عنهم و کذبوا بآیاتنا و آیات الله حججه و ادلته علی وحدانیته و ما جاءت به الرسل من الاعلام و الشواهد علی ذلک میگوید ایشان که نعمت خداوند خود را ناسپاس آمدند و منت و افضال او بر خود بپوشیدند و سخنان و نشان او دروغ شمردند و رساننده را استوار نداشتند و فرمان نبردند

أولیک أصحاب النار هم فیها خالدون اهل آتش ایشان اند که جاوید در آنند ایشان را هرگز از آن رهایی نه و زان بیرون آمدن نه و این در قرآن نه جای است جز زانک گفت فی جهنم خالدون و فی العذاب هم خالدون این نهایت قصه آدم است و ازینجا قصه بنی اسراییل در گرفت و سخن در آن رود ان شاء الله تعالی

میبدی
 
۲۵۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۱ - ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم الآیة جلیل است و جبار خدای جهان و جهانیان کردگار نامدار نهان دان قدیم الاحسان و عظیم الشان نه بر دانسته خود منکر نه از بخشیده خود پشیمان نه بر کرده خود بتاوان خداوندی که ناپسندیده خود بر یکی میآراید و پسندیده خود بچشم دیگری زشت می نماید ابلیس نومید را از آن آتش بیافریند و در سدرة المنتهی وی را جای دهد و مقربان حضرت را بطالب علمی پیش وی فرستد با این همه منقبت و مرتبت رقم شقاوت بر وی کشد و زنار لعنت بر میان وی بندد و آدم را از خاک تیره بر کشد و ملا اعلی را حمالان پایه تخت او کند و کسوت عزت و رو پوشد و تاج کرامت بر فرق او نهد و مقربان حضرت را گوید که اسجدوا لآدم در آثار بیارند که آمد را بر تختی نشاندند که آن را هفتصد پایه بود از پایه تا پایه هفتصد ساله راه فرمان آمد که یا جبرییل و یا میکاییل شما که رییسان فریشتگان اید این تخت آدم بر گیرید و بآسمانها بگردانید تا شرف و منزلت وی بدانند ایشان که گفتند أ تجعل فیها من یفسد فیها آن گه آن تخت آدم را برابر عرش مجید بنهادند و فرمان آمد ملایکه را که شما همه سوی تخت آدم روید و آدم را سجود کنید

فرشتگان آمدند و در آدم نگریستند همه مست آن جمال گشتند ...

... من چاکر پاسبان کویت باشم

ذو النون مصری گفت در بادیه بودم ابلیس را دیدم که چهل روز سر از سجود بر نداشت گفتم یا مسکین بعد از بیزاری و لعنت این همه عبادت چیست گفت یا ذا النون اگر من از بندگی معزولم او از خداوندی معزول نیست

شوریده شد ای نگار دهر من و تو ...

... ان شیت یا سهل فلمنی او فذر

بو یزید بسطامی گفت که از الله درخواستم تا ابلیس را بمن نماید وی را در حرم یافتم او را در سخن آوردم سخنی زیرکانه میگفت گفتم یا مسکین با این زیرکی چرا امر حق را دست بداشتی گفت یا با یزید آن امر ابتلا بود نه امر ارادت اگر امر ارادت بودی هرگز دست بنداشتیم گفتم یا مسکین مخالفت حق است که ترا باین روز آورد گفت مه یا ابا یزید المخالفة تکون من الضد علی الضد و لیس الله ضد و الموافقة من المثل للمثل و لیس لله مثل افتری ان الموافقة لما وافقته کانت منی و المخالفة حین خالفته کانت منی کلاهما منه و لیس لاحد علیه قدرة و انا مع ما کان ارجوا الرحمة فانه قال و رحمتی وسعت کل شی ء و انا شی ء فقلت یتبعه شرط التقوی فقال مه الشرط یقع ممن لا یعلم بعواقب الامور و هو رب لا یخفی علیه شی ء ثم غاب عنی

فأزلهما الشیطان عنها این عجب نگر که ز اول رهی را بنوازد شغلکهاش بر سازد بآخر غوغا فرستد و ساخته بر اندازد و در خم چوگان عتاب آرد

پیر طریقت گفت الهی تو دوستان را بخصمان می نمایی درویشان را بغم و اندوهان میدهی بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و بفردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی ناخوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آن گه او را بزندان کنی و سالها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوندان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی پیر طریقت را پرسیدند که در آدم چگویی در دنیا تمامتر بود یا در بهشت ...

... مثال این پادشاهی است که دختری دارد و در مملکت خود او را کفوی می نیابد آن پادشاه غلامی از آن خویش بر کشد و او را مملکت و جاه و عزت سازد و بر لشکر امیری و سالاری دهد آن گه دختر خویش بوی دهد تا هم کرم وی در آن پیدا شود و هم شایسته وصلت گردد و مثال آدم خاکی همین است هم زاول او را نشانه تیر خود ساخت یک تیر شرف بود که از کمان تخصیص بید صفت بانداخت نهاد آدم هدف آن تیر آمد

یک تیر بنام من ز ترکش بر کش

وانگه بکمان عشق سخت اندر کش ...

... از تو زدنی سخت و ز من آهی خوش

پس چون تیر بنشانه رسید خبر داد مصطفی ع در عالم حکم که خلق الله آدم علی صورته و طوله ستون ذراعا

و خبر درست است که رب العالمین قبضه خاک برداشت و آدم را از آن بنگاشت پس از پستاخی و نزدیکی بجایی رسید که چون وی را از بهشت سفر فرمود تا بزمین گفت خداوندا مسافران بی زاد نباشند زاد ما درین راه چه خواهی داد رب العالمین سخنان خویش او را بشنوانید و کلماتی چند او را تلقین کرد گفت یا آدم یاد کرد ما ترا در آن غریبستان زادست وز پس آن روز معادت را دیدار ما میعادست که رب العالمین گفت فتلقی آدم من ربه کلمات آن گه سر بسته گفت و تفصیل بیرون نداد تا اسرار دوستی بیرون نیفتد و قصه دوستی پوشیده بماند قد قلت لها قفی فقالت قاف لم یقل وقفت سترا علی الرقیب و لم یقل لا اقف مراعاة لقلب الحبیب

اهل اشارت گفته اند هر چند که زبان تفسیر باین ناطق نیست اما احتمال کند که دوستان بوقت وداع گویند اذا خرجت من عندی فلا تنس عهدی و ان تقاضوا عنک یوما خبری فایاک ان تؤثر علینا غیری یا آدم نگر تا عهد ما فراموش نکنی و دیگری بر ما نگزینی و زبان حال جواب میدهد

دلم کو با تو همراهست و همبر

چگونه مهر بندد جای دیگر

دلی کو را تو هم جانی و هم هوش ...

میبدی
 
۲۶۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۳ - ۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا بنی إسراییل ابتدای قصه بنی اسراییل است و سخن با ایشان پس از هجرت است در روزگار مقام مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بمدینه اول منتهای خود و نواختهای خود و ریشان یاد کرد آن گه گله ها از ایشان در پیوست و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد و بتهدید مهر کرد یا بنی إسراییل مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بنی آدم ذکر پسران و دختران در آن داخل اند و عرب بسیار گوید و اخوانی و بدین مردان و زنان خواهد و اسراییل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکی دو نام است محمد و احمد و الیاس و الیاسین و یونس و ذو النون و عیسی و مسیح و یعقوب و اسراییل و در قرآن شش جای ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب اند و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است چنانک عرب را قبایل گفت و در بنی اسراییل نبوت در یک سبط بود و ملک در یک سبط نبوت در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا وهب منبه گفت پنج تن از بنی اسراییل در زیر پوست نیم انار می شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر می توانستند گرفت و اسراییل نام عبریست و هر نام عبری که بدین لفظ آید چون جبرییل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل و شمخاییل صاحب بر آنها نماز است و حزقیل که پیغامبری است از پیغامبران بنی اسراییل معنی این همه عبد الله است اسر نام بنده و ایل نام خداوند

یا بنی إسراییل ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم جهودان بنی اسراییل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلی الله علیه و آله و سلم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود رب العالمین آن نواختها و نیکوییها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذکروا یاد دارید فراموش مکنید آن نواخت ها که در پدران شما نهادم هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم تا ایشان را از دشمن برهانیدم زان پس جویهای روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و من و سلوی بی رنج ایشان را روزی دادم و در شب تاریک ایشان را بجای شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایی دادم این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفی را براست ندارید و او را طاعت داری نکنید پس از آنک در آن عهد با من کرده اید پیمان واشما بسته ام و ذلک فی قوله تعالی و إذ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الکتاب لتبیننه للناس و لا تکتمونه میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استواری و راستگویی و پیغام رسانی وی مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف و الاختیار اوفیت و به نزل القرآن فی مواضع کثیرة میگوید باز آیید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وی را دو مزد دادند چنانک گفت أولیک یؤتون أجرهم مرتین و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وی چنانک گفت فباؤ بغضب علی غضب آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت و إیای فارهبون گفته اند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است

و آمنوا بما أنزلت و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفی و ثبوت نبوت وی در توریة و انجیل همچنانست پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید مکنید این و لا تکونوا أول کافر به یعنی بمحمد و بالقرآن اول کسی مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند قال تعالی و لیحملن أثقالهم و أثقالا مع أثقالهم و قال صلی الله علیه و آله و سلم من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیمة و من سن سنة سییة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة

و روا بشد که أول کافر به باینها کنایت از توریة نهند پس معنی آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفی ع که در توریة است بپوشید و بدان کافر شید بجمله توریة کافر گشتید همچون کسی که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اول کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت علی ذلک الیهود من کل ارض

و لا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا این را سه معنی گفته اند یکی آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل دنیا میگوید دنیا را بدین مخرید و الآخرة خیر لمن اتقی

و خدای عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند فقال تعالی ذلک بأنهم استحبوا الحیاة الدنیا علی الآخرة و قال تعالی بل تؤثرون الحیاة الدنیا و قال تعالی أولیک الذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة الآیة معنی دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفی که در توریة خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خدای بدان سبب رشوتها میستدند و می ترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فایت شود پس این آیت در شأن ایشان آمد

سدیگر معنی آنست که ابو العالیه گفت لا تأخذوا علیه اجرا میگوید چون مسلمانی را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید و در توریت است یا ابن آدم علم مجانا کما علمت مجانا و قال تعالی لنبیه ع قل ما أسیلکم علیه من أجر

و إیای فاتقون میگوید از من ترسید نه از دیگری که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد مصطفی ع گفت من خاف الله خوف الله منه کل شی ء و من لم یخف الله خوفه من کل شی ء اصل تقوی پرهیزگاری است و متقیان بر سه قسم اند مهینه و کهینه و میانه کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیع نیالاید و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجت نیاراید و ز دیدار منت نیاساید جای این متقیان بهشت باقی است و نعیم جاودانی و ذلک فی قوله تعالی تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیا و لا تلبسوا الحق بالباطل گفته اند حق اینجا تصدیق توریة است و باطل تکذیب قرآن میگوید تصدیق توریة بتکذیب قرآن تباه مکنید و گفته اند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود و در دل کفر میداشتند که باطل بود رب العالمین ایشان را گفت این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید

و گفته اند این خطاب با جهودان است قومی که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوی اما بقومی دیگر فرستاده اند نه بما و بر ما نیست که بوی ایمان آریم ...

... قال صلی الله علیه و آله و سلم بعثت الی الاحمر و الاسود و الأبیض

ابن عباس گفت حق اینجا توریة است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل قتاده گفت حق دین اسلام است و باطل دین جهودی و ترسایی میگوید دین حق با بدعت جهودان و آیین ترسایان میامیزید

و گفته اند حق صدق است و باطل دروغ یعنی که صدق با دروغ بمیامیزید مصطفی علیه السلام گفت علیکم بالصدق فانه یهدی الی البر و هما فی الجنة و ایاکم و الکذب فانه یهدی الی الفجور و هما فی النار ...

... و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانی آن جمله بر یازده وجه گفته اند یکی از آن معانی الله است جل جلاله و ذلک فی قوله تعالی و لو اتبع الحق أهواءهم و فی قوله تعالی و تواصوا بالحق ای بالله انه واحد جل جلاله دوم حق بمعنی قرآن است چنانک الله گفت حتی جاءهم الحق و رسول مبین و قال تعالی فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا إن هذا لسحر مبین و قال تعالی بل کذبوا بالحق لما جاءهم فلما جاءهم الحق من عندنا سوم حق است بمعنی اسلام چنانک گفت و قل جاء الحق و زهق الباطل و چهارم حق است بمعنی عدل چنانک گفت افتح بیننا و بین قومنا بالحق ای بالعدل و قال تعالی یومیذ یوفیهم الله دینهم الحق یعنی حسابهم العدل و یعلمون أن الله هو الحق المبین ای العدل البین پنجم حق است بمعنی توحید چنانک گفت بل جاء بالحق و صدق المرسلین جای دیگر گفت أم یقولون به جنة بل جاءهم بالحق ششم حق است بمعنی صدق چنانک در سورة یونس گفت وعد الله حقا ای صدقا فی المرجع الیه و یستنبیونک أ حق هو یعنی أصدق هو همانست که در سورة الانعام گفت قوله الحق یعنی الصدق و له الملک الحق هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سورة الحج گفت ذلک بأن الله هو الحق و غیره من الالهة باطل همانست که در سورة یونس و در انعام گفت ثم ردوا إلی الله مولاهم الحق هشتم حق است بمعنی مال چنانک در سورة البقرة گفت و لیملل الذی علیه الحق ای المال نهم حق است بمعنی اولی چنانک گفت و نحن أحق بالملک منه دهم حق است بمعنی حظ چنانک گفت فی أموالهم حق معلوم ای حظ مفروض یازدهم حق است بمعنی نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ذلک فی قوله تعالی و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و أنتم تعلمون

و أقیموا الصلاة میگوید نماز بپای دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران و سبب گشایش کارهای فرو بسته حذیفه یمان گفت کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اذا احزنه امر فزع الی الصلاة هر گه که رسول خدای را کاری سخت پیش آمدی در نماز شدی و آن کار بر وی آسان گشتی و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بو هریره را دید که از درد شکم می نالید و بر وی در افتاده بود گفت یا ابا هریره قم فصل فان فی الصلاة شفاء و قال صلی الله علیه و آله و سلم خیار عباد الله الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظلة بذکر الله عز و جل

و آتوا الزکاة زکاة در نماز پیوست و در قرآن هر جای که ذکر نماز کرد ذکر زکاة در آن پیوست چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاة هم روا نیست ...

... و قیل فی قوله و ارکعوا مع الراکعین ای کونوا فی امة محمد و منهم و قیل اقتدوا بآثار السلف فی الاحوال و تجنبوا سنن الانفراد فان الشیطان مع الفذ و عن الاثنین ابعد

أ تأمرون الناس بالبر میگوید مردمان را براست گفتن میفرمایید و خود دروغ می گویید بوفا میفرمایید و خود عهد می شکنید باقرار میفرمایید و خود انکار میکنید بگواهی دادن میفرمایید و خود پنهان میکنید بنماز کردن میفرمایید و زکاة دادن و خود نمی کنید

روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال مررت لیلة اسری بی علی قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار فقلت من هؤلاء یا جبرییل قال هؤلاء الخطباء من امتک یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم و أنتم تتلون الکتاب أ فلا تعقلون

و قال النبی یطلع قوما من اهل الجنة الی قوم من اهل النار فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا الله فی الجنة بفضل تادیبکم و تعلیمکم و قالوا انا کنا نامر بالخیر و لا نفعله

مردی پیش ابن عباس شد گفت خواهم که امر معروف کنم و نهی منکر بجای آرم ابن عباس گفت اگر نترسی که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن یکی أ تأمرون الناس بالبر و تنسون أنفسکم دیگر لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون سدیگر و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه و قیل فی معنی الآیة أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به قال النبی ع یبصر احدکم القذاة فی عین اخیه و یدع الجذع فی عینه

و فی معناه انشدوا ...

... و أنتم تتلون الکتاب معنی آنست که شما دیگران را میفرمایید که دین محمد گیرید و بوی ایمان آرید و خود نمیکنید پس از آنک در توریة نبوت محمد و تنزیل نامه او می یابید و میخوانید أ فلا تعقلون در نمی یابید زشتی این کار و ناهمواری که میکنید و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربایهم من المسلمین اثبتوا علی ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون فانزل الله هذه الآیة توبیخا لهم

و استعینوا بالصبر و الصلاة مجاهد گفت این صبر بمعنی صوم است و خطاب با جهودان است و ایشان در بند شره و ریاست بودند ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفی کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فایت شود رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود و روزه بدان فرمود تا شره ببرد و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعی و جماعتی از ایمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند و این اصل را شرحی است بجای خویش گفته شود انشاء الله تعالی

بعضی مفسران گفتند این خطاب با مسلمانان است میگوید شما که مسلمانان اید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید استعینوا علی ذلک بالصبر علی الطاعة و الصبر علی المعصیة بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا و خطاب شرع امر است بطاعت و نهی از معصیت طاعت مخالف هوای نفس و معصیت موافق هوای نفس پس در هر دو صبر می باید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست پس رب العالمین مسلمانان را علی العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت و استعینوا بالصبر و الصلاة مصطفی را علی الخصوص فرمود فقال تعالی و اصبر علی ما یقولون و سبح بحمد ربک و روی ان ابن عباس نعی الیه بنت له و هو فی سفر فاسترجع ثم قال عورة سترها الله و مؤنة کفاها الله و اجر ساقها الله ثم نزل و صلی رکعتین ثم قال صنعنا ما امر الله عز و جل

و استعینوا بالصبر و الصلاة و إنها لکبیرة این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم میگوید این نماز شغلی بزرگ است و کاری گران إلا علی الخاشعین ای الخایفین المؤمنین حقا مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستی و درستی خشوع بیمی است با هشیاری و استکانت خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند و خشوع هم در علانیت است و هم در سر در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم ...

... این خطاب هیبت است که الله تعالی با شقی بصفت هیبت سخن گوید و شقی کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند و یک دیدار حق بصفت غضب صعب تر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ نعوذ بالله من غضب الله و سخطه

اما بنده مؤمن الله را بصفت رضا بیند و سخن الله بلطف و رحمت شنود ابن عمر گفت سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول یدنو المؤمن من ربه عز و جل حتی یضع کنفه علیه فیقرره بذنوبه فیقول له أ تعرف کذا و کذا فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه فیقول انی سترتها فی الدنیا و انا اغفرها لک الیوم

یا بنی إسراییل شرح این آیة رفت و اتقوا یوما این همچنانست که گفت و اخشوا یوما لا یجزی والد عن ولده میگوید بترسید از عذاب روزی که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید و نه پسر پدر را جای دیگر گفت یوم لا ینفع مال و لا بنون نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران و قال تعالی یوم لا یغنی مولی عن مولی شییا و لا هم ینصرون و آن حال از دو بیرون نیست یا از آن باشد که هر کسی بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد چنانک گفت عز سبحانه لکل امری منهم یومیذ شأن یغنیه یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند و ذلک فی قوله له تعالی فلا أنساب بینهم یومیذ و قال تعالی تذهل کل مرضعة عما أرضعت

و قالت عایشه یا رسول الله هل تذکرون اهالیکم یوم القیمة فقال الا فی ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان ...

میبدی
 
 
۱
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۵۵۱