گنجور

 
۲۵۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲۹ - ۴۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یسیلونک عن الخمر و المیسر الآیة شراب اهل غفلت را و سر انجام و صفت اینست که گفتیم بار خدای را عز و جل بر روی زمین بندگانی اند که آشامنده شراب معرفت اند و مست از جام محبت هر چند که از حقیقت آن شراب در دنیا جز بویی نه و از حقیقت آن مستی جز نمایشی نه زانک دنیا زندان است زندان چند بر تابد امروز چندانست باش تا فردا که مجمع روح و ریحان بود و معرکه وصال جانان و رهی در حق نگران

امید وصال تو مرا عمر بیفزود ...

میبدی
 
۲۵۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۲ - ۴۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و یسیلونک عن المحیض قل هو أذی الآیة کلام خداوند حکیم یاد آن کردگار عظیم ما جدی نامدار کریم یار هر ضعیف مونس هر لهیف مایه هر درویش امید هر نومید دلیل هر گم راه درماندگان و عاجزان را نیک پناه خداوندی که از مهربانی و نیک خدایی عطاء خود بر خلق ریزان کرد و هر کس را آنچه صلاح و بهینه آن کس دید آن کرد بنگر که چه کرد از فضل و چه نمود از کرم باین زنان عاجز رنگ ضعیف نهاد ملول طبع چون دانست که بنیت ایشان با ضعف است و طبع ایشان با ملالت و طاقت دوام خدمت ندارند و در آن خللها آرند ایشان را عذری پدید کرد در بعضی روزگار تا لختی طاعت و گران باری خدمت ازیشان بیفتاد بی اختیار ایشان و ایشان را در آن جرمی نه باز چون روزگاری برآید و نشاط بیفزاید و آرزوی خدمت و طاعت بریشان تازه شود آن عذر بریده گردد و خطاب باز متوجه شود اینت نکو کاری و مهربانی اینت خداوندی و بنده نوازی ازین عجبتر که ایشان را در آن حال که بازداشت از خدمت باز داشت نه از مخدوم تا اگر تن از خدمت باز ماند دل از مخدوم باز نماند ایشان را دستوری ذکر داد هم در دل هم بر زبان و مرهمی نهاد بآنچه گفت أنا جلیس من ذکرنی تا نومید نشوند و از بساط قرب به نیوفتند چون از خدمت باز ماندند که نه هر که رسید خود بخدمت و طاعت ظاهر رسید اگر علت رسیدن خدمت ظاهر بودی از سحره فرعون چه خدمت آمد و از ابلیس مهجور چه بود از خدمت که نیامد

ایشان را بی خدمت بر خواند و این را با خدمت براند این بود خواست او و چنین آمد حکم او نه برخواست او اعتراض نه از حکم او اعراض یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید ...

... نساؤکم حرث لکم الآیة بنده را نفس است و دل نفس از عالم سفلی است و اصل آن از آب و خاکست و دل از عالم علوی است یعنی آن لطیفه ربانی که مایه آن نور پاک است نفس را مقام غیبت آمد و دل را مقام شهود و الیه الاشارة بقوله صلی الله علیه و آله و سلم ما من آدمی الا و قلبه بین اصبعین من اصابع الله پس نفس که در غیبت بماند شرع او را با امثال و اشکال خویش مساکنت داد و بدان منت بر نهاد گفت نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شیتم جای دیگر گفت فانکحوا ما طاب لکم من النساء جای دیگر گفت لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة این حظوظ یافتن و بامثال و اشکال گراییدن نصیب نفس است که در وهده غیرت بماندست اما دل که در مقام مشاهدت است حرام است او را که بغیری گراید یا خود بمخلوقی فرو آید و تا خود را از خلق باز نبرد و سر خویش از غیر حق طهارت ندهد در تحت این کلمت نشود که یحب المتطهرین رب العالمین دوست دارد این چنین پاکان را و ایشان را مردان خواند آنجا که گفت فیه رجال یحبون أن یتطهروا و الله یحب المطهرین

و بدانک خبایث درین سرای حکم بر دو قسم است یکی خبث عین است که هرگز بشستن پاک نشود اگر مرداری هزار بار به بحر محیط فرو بری هرگز پاک نشود که نجاست او عینی است دیگر خبث صفت است و در اصل پاک بود اما نجاستی بدو رسد که چون بشویی پاک شود لکن این نجاست هم بر دو قسم است بعضی خفیف که بیک آب پاک شود و بعضی غلیظ که شستن بآب و خاک بباید تا پاک شود خبایث در اصل دین هم این تقسیم دارد یکی خبث عین است که هرگز زایل نشود و آن خبث شرک است که نیامرزد إن الله لا یغفر أن یشرک به إنما المشرکون نجس

اینک جاوید در دوزخ بمانند از آنست که نجاست ایشان نجاست عین است طهارت پذیر نیست و بهشت جز جای پاکان نیست و آن خبث دیگر در دین خبث صفت است و آن خبث معصیت است طهارت پذیرست اما هم بر دو قسم است بعضی صغایر و بعضی کبایر صغایر خفیف است بگذری که بر دوزخ کند پاک شود و إن منکم إلا واردها و کبایر غلیظ است بگذری پاک نشود بیشتر بماند اما جاوید بنماند که عین او نجس نیست و نجاست او طهارت پذیرست اگر درین سرای بآب توبه و حسرت بشوید پاک شود و اگر درین سرای طهارت نیابد طهور آن سرای جزا جز آتش باشد تا به نسوزدش پاک نشود و تا پاک نشود بخداوند پاک نرسد ان الله تعالی طیب لا یقبل الا الطیب بداود ع وحی آمد که یا داود طهر لی بیتا اسکنه خانه ما پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید گفت خداوندا چگونه پاک گردانم گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته شود پس بجاروب حسرت بروب تا اگر چیزی ماده بود از هوای نفس که بآتش عشق نسوخته است جاروب حسرتش بروبد که عروس وصل ما با هوای نفس تو بنسازد ...

میبدی
 
۲۵۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۴ - ۴۱ - النوبة الثانیة

 

... و المطلقات یتربصن الآیة تربص اینجا عدت است و قرء بمذهب شافعی طهر است و کمینه طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آن را حدی نیست در شرع میگوید و النساء المطلقات یتربصن بتعریض انفسهن للنکاح ثلاثة اطهار

زن دست باز داشته یعنی آن زن که ببلوغ رسید و با شوهر دخول یافت و آبستن نیست درنگ کند در عدت و باز ایستد از تزویج تا سه پاکی وعدتها در قرآن پنج است عدت زن که بحیض نرسید سه ماهست وعدت زن نومید شده از حیض هم چنان و ذلک فی قوله تعالی و اللایی ییسن من المحیض من نسایکم إن ارتبتم فعدتهن ثلاثة أشهر و اللایی لم یحضن و عدت باروران زنان تا ببار فرو نهادن است و ذلک فی قوله و أولات الأحمال أجلهن أن یضعن حملهن اگر هم در آن ساعة که شوی مرد یا طلاق داد بار فرو نهد هم در ساعة تزویج وی حلال گردد چهارم عدت شوی مرده چهار ماه و ده روز است و ذلک فی قوله و الذین یتوفون منکم و یذرون أزواجا یتربصن بأنفسهن أربعة أشهر و عشرا پنجم عدت مطلقات سه پاکی و هو قوله و المطلقات یتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء و زن دست باز داشته که بمرد نرسید خود بروی عدت نیست و ذلک فی قوله فما لکم علیهن من عدة تعتدونها مگر که شوهرش بمیرد که هم چهار ماه و ده روز بنشیند عموم آیت را که گفت یتربصن بأنفسهن أربعة أشهر و عشرا و فرق ننهاد میان آن زن که بمرد رسید و آنک نرسید این بیان عدت آزاد زنان است اما عدت زنان بردگی نیمه عدت آزاد زنانست مگر در اطهار که عدت ایشان در آن دو طهر است و در حمل همچون آزاد زنان وضع حمل است اما ابتداء و انتهاء عدت بآن توان دانست که مرد که زن را طلاق دهد در حال حیض دهد یا در حال طهر اگر در حال حیض دهد روزگار آن حیض در شمار نیست تا طهر پدید آید آن گه در عدت شود تا سه طهر بگذرد چون حیض چهارم آغاز کند عدت بسر آمد و اگر در حال طهر طلاق دهد اگر همه یک لحظه باشد آن طهر در شمار باشد بعد از آن که دو طهر دیگر بگذرد چون حیض سوم آغاز کند عدت تمام شد و درین معنی رجوع با زنان باید کرد که راه معرفت این احوال گفت ایشانست هر گه که کم از سی و دو روز و دو لحظه نگویند که کم ازین صورت نه بندد و الله اعلم

و لا یحل لهن أن یکتمن الآیة و حلال نیست زنان را که چیزی از حیض یا از بار خویش که در شکم دارند پنهان کنند تا حق رجعت مرد بدان باطل کنند

عکرمه گفت این چنان باشد که زن در عدت شود چون مرد خواهد که رجعت کند گوید مرا حیض سیم رسید و عدت بسر آمد و قصد وی بدان ابطال حق مرد باشد از رجعت آن گه گفت و بعولتهن أحق بردهن ای برجعتهن فی ذلک ای فی العدة هم شوهران

ایشان بایشان سزاوارتراند که رجعت کنند از دیگران إن أرادوا إصلاحا اگر مقصود ایشان در آن رجعت اصلاح باشد نه اضرار چنانک قومی میکردند در ابتداء اسلام که زن را طلاق رجعی میداند چون نزدیک آن بود که عدت بسر آید رجعت میکردند و زن را با خود میگرفتند باز دیگر باره وی را طلاق رجعی میدادند و مقصود ایشان بآن رجعت اضرار و تعذیب ایشان بود نه اصلاح ایشان مفسران گفتند و بعولتهن أحق بردهن در حق مردی آمد از اهل طایف که زن خویش را سه طلاق داد زن بار داشت و مرد ندانست و زن از بار خویش وی را آگاهی نداد پس رب العالمین این آیت فرستاد و مرد بحکم آیت مراجعت کرد و این حکم ثابت بود میان ایشان تا هر مرد که بارور را طلاق دادی هم شوی وی سزاوارتر بودی بوی و حق رجعت وی را بودی پس باین آیت دیگر که الطلاق مرتان این منسوخ شد و احکام طلاق دو گانه و سه گانه آنجا روشن شد بعولة جمع بعل است همچون ذکورة و فعوله و عمومة و خؤولة شوهر را بعل گویند و زن را بعله و اشتقاق آن از مباعله است و المباعلة المجامعة

و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف الآیة میگوید حق زنان

بر مردان همچنانست که حق مردان بر زنان بر هر دو واجب است که یکدیگر را چندانک خویشتن را پاک دارند و خوش دارند و خوش زندگی کنند و عشرت و صحبت راساخته باشند قال ابن عباس رض انی لاحب ان اتزین للمرأة کما احب ان تتزین لی لان الله تعالی یقول و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف همانست که جای دیگر گفت عاشروهن بالمعروف و مصطفی ع گفت خیرکم خیرکم لاهله

و عن سعید بن المسیب قال بلغنی ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال ان المرأة المسلم اذا هم باتیان اهله کتب الله له عشرین حسنة و محا عنه عشرین سییة فاذا اخذ بیدها کتب الله له اربعین حسنة و محا عنه اربعین سییة فاذا قبلها کتب الله له بها ستین حسنة و کفر عنه ستین سییة فاذا اصابها کتب الله له عشرین و مایة حسنة ثم اذا قام یغتسل باهی الله تعالی به الملایکة و یقول انظروا الی عبدی قام فی لیلة باردة یغتسل من الجنابة یبتغی رضاء ربه اشهدکم انی قد غفرت له

و للرجال علیهن درجة الآیة و مردان را بر زنان افزونی است یعنی بما ساقوا من المهر و انفقوا من المال بآنک مهر و نفقت بر ایشانست ایشان را بر زنان افزونی است هم بدیت که دیت مردان دو چند دیت زنان است و هم بمیراث که مردان را دو بهره است و زنان را یک بهره و هم بطلاق و رجعت که در دست مردان است نه در دست زنان و هم بامامت و امارت و جهاد که مردان را است و زنان را نه و هم بعقل و دین که زنان ناقصات عقل و دین اند و ذلک فی ...

میبدی
 
۲۵۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۵ - ۴۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی للذین یؤلون من نسایهم الآیة از روی اشارت درین آیات موعظتی بلیغ است و نصیحتی تمام مراعات حقوق حق را جل جلاله که چون حق خلق را چندین وزن و خطر نهاد که آن را فرمان جزم فرستاد و از بگذاشت آن بیم داد پس حق الله سزاوارتر که نگه دارند و از بگذاشت آن به بیم باشند در بعضی اخبار بیاید که فردا در قیامت جوانی را بیارند که حقوق الله ضایع کرده باشد در دنیا رب العزة بنعت هیبت و عزت با وی خطاب کند که شرم نداشتی و از خشم و سیاست من نه ترسیدی که حق من ضایع کردی و آن را تعظیم و شکوه ننهادی ندانستی که من ترا در آن تهاون و تغافل می دیدم و کرد تو بر تو می شمردم خذوه الی الهاویة ببرید او را بدوزخ که وی سزای آتش است و آتش سزای وی

و عن ابن عباس رض عن النبی قال قال الله عز و جل انی لست بناظر فی حق عبدی حتی ینظر عبدی فی حقی ...

... روزی عمر خطاب گفت یا رسول الله از دنیا چه گیرم و چه برگزینم رسول جواب داد لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجة مؤمنة

گفت زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی شایسته پارسا بنگر تا زن شایسته را چه منزلت نهاد که قرین ذکر و شکر کرد و معلوم است که ذکر زبان و شکر دل نه از دنیاست بلکه حقیقت دین است زن پارسا که قرین آن کرد همچنانست ابو سلیمان دارایی ازینجا گفت جفت شایسته از دنیا نیست که از آخرت است یعنی که ترا فارغ دارد تا بکار آخرت پردازی و اگر ترا ملالتی در مواظبت عبادت پدید آید که دل در آن کوفته شود وز عبادت بازمانی دیدار و مشاهده وی انسی و آسایشی در دل آرد که آن قوت باز آید و رغبت طاعت بر تو تازه گردد امیر المؤمنین علی علیه السلام ازینجا گفت راحت و آسایش یکبارگی از دل باز مگیرید که دل از آن نابینا شود رسول خدا ع گاه بودی که در مکاشفات کاری عظیم بر وی درآمدی که قالب وی طاقت آن نداشتنی بعایشه گفتی کلمینی یا عایشة

باین سخن خواستی که خود را قوتی دهد تا طاقت کشیدن بار وحی دارد پس چون وی را فازین عالم دادندی و آن قوت تمام شدی تشنگی آن کار بر وی غالب شدی گفتی

ارحنا یا بلال ...

... در عالم تحقیق این گردش را ستر و تجلی خوانند اگر نه ستر حق بودی در معارضه جلال تجلی بنده در آن بسوختی و با سطوات سلطان حقایق پای نداشتی و الیه الاشارة بقوله لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شی ء ادرکه بصره

آن مهتر عالم و آن سید مملکت بنی آدم که گاه گاه استغفار کردی آن طلب ستر بود که میکرد فان الغفر هو الستر و الاستغفار طلب الغفر آن گه ستر وی این بود که ساعتی با عایشه پرداختی و با وی عیش کردی از اینجا گفته اند در وصف اولیاء که اذا تجلی لهم طاشوا و اذ استر علیهم ردوا الی الحظ فعاشوا ابو عبد الله حفیف را گفتند که عبد الرحیم اصطخری چرا با سگ بانان بدشت می شود و قبا می بندد گفت یتخفف من ثقل ما علیه میخواهد که از بار وجود سبک تر گردد و دمی برزند و یقرب منه قول القایل

ارید لانسی ذکرها فانما ...

میبدی
 
۲۵۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۳۸ - ۴۲ - النوبة الثالثة

 

... این همه آسان و خواراست آه اگر گوید که رو

کز تو بیزاریم ما و بار تو عصیان شده

گویند فردا در انجمن قیامت یکی را بیارند ازین شوریده روزگاری بد عهدی فرمان در آید که او را بدوزخ برید که داغ مهجوری دارد چون بکناره دوزخ رسد دست فراز کند و دیده خود بر کشد بیندازد گویند این چیست که کردی گوید ...

میبدی
 
۲۵۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۱ - ۴۳ - النوبة الثالثة

 

... کریم و ودود و مهر نمای و مهر افزاست لطیف و عیب پوش و عذر نیوش و نیک خداست فضلش زبر همه فضلها کرمش زبر همه کرمها رحمتش مه از همه رحمتها مهرش نه چون مهرها غایت رحمت که بدان مثل زنند رحمت مادرانست و رحمت خدا بر بنده بیش از آنست و مهر وی نه چون مهر ایشانست نه بینی که مادران را بشیر دادن فرزندان تمامی دو سال می فرماید و بر پرورش می دارد و بداشت ایشان وصیت می کند و بر مهر مادران اقتصار نکند و بآن فرو نگذارد تا بدانی که الله بر بنده مهربانتر است از مادر بر فرزند مصطفی ع وقتی بزنی بگذشت و آن زن کودکی طفل در برداشت و نان می پخت و او را گفته بودند که رسول خداست که میگذرد فراز آمد و گفت یا رسول الله بما چنین رسید از تو که خدای عالمیان بر بنده مهربان تر است از مادر بر فرزند مصطفی ع گفت آری چنین است آن زن شادمان شد و گفت یا رسول الله ان الام لا تلقی ولدها فی هذا التنور مادر نخواهد که فرزند خود را در این تنور گرم افکند تا بسوزد مصطفی ع بگریست و گفت ان الله لا یعذب بالنار الا من أنف ان یقول لا اله الا الله

کعب عجره گفت رسول خدا روزی یاران را گفت ما تقولون فی رجل قتل فی سبیل الله چه گویید بمردی که در راه خدا کشته شود یاران گفتند الله و رسوله اعلم خدا و رسول او داناتر رسول گفت ذلک فی الجنة آن مرد در بهشت است دیگر باره گفت چه گویید بمردی که بمیرد و دو مرد عدل گویند لا نعلم منه الا خیرا نشناسیم و ندانیم ازین مرد جز پارسایی و نیک مردی یاران گفتند الله داناتر بحال وی و رسول او گفت ذاک فی الجنة در بهشت است سدیگر بار گفت چه گویید در مردی که بمیرد و دو گواه عدل گویند که در وی هیچ خیر نبود یاران همه گفتند ذاک فی النار در دوزخ باشد رسول گفت بیسما قلتم عبد مذنب و رب غفور

بد سخنی که گفتید در حق وی و بد اندیشه که کردید و بد گمانی که بردید بنده گنه کار و خدایی آمرزگار بنده جفا کار و خدایی وفادار قل کل یعمل علی شاکلته و از کمال رحمت و کرم او با بندگان یکی آنست که فردا برستاخیز قومی را برانند و به ترازو گاه و صراط و جسر دوزخ آسان باز گذرانند تا بدر بهشت رسند ایشان را وقفت فرمایند تا نامه در رسد از حضرت عزت نامه که مهر قدیم بر وی عنوان و سرتاسر آن همه عتاب و جنک دوستان لایق حال بنده است که وی را عتاب کند و گوید بنده من نه ترا رایگان بیافریدم و صورت زیبات بنگاشتم و قد و بالات بر کشیدم کودک بودی راه به پستان مادر نه بردی منت راه نمودم و از میان خون شیر صافی از بهر غذاء تو من بیرون آوردم مادر و پدر بر تو من مهربان کردم و ایشان را بر تربیت تو من داشتم و از آب و باد و آتش من نگه داشتم از کودکی بجوانی رسانیدم و از جوانی به پیری بردم بفهم و فرهنگ بیاراستم و بعلم و معرفت بپیراستم بسمع و بصر بنگاشتم بطاعت و خدمت خودت بداشتم بدر مرگ نام من بر زبان و معرفت در جان منت نگاه داشتم و آن گه سر ببالین امنت باز نهادم من که لم یزل و یزالم با تو این همه نیکوییها کردم تو برای ما چه کردی هرگز در راه ما درمی بگدایی دادی هرگز سگی تشنه را از بهر ما آب دادی هرگز مورچه را بنعت رحمت از راه برگرفتی بنده من فعلت ما فعلت و لقد استحییت أن اعذبک کردی آنچه کردی و مرا شرم کرم آید که با تو آن کنم تو سزای آنی من آن کنم که خود سزای آنم اذهب فقد غفرت لک لتعلم انا انا و انت انت رو که ترا آمرزیدم تا بدانی که من منم و تو تویی آری گدایی بر پادشاهی شود با وی نگویند که چه آوردی با وی گویند که چه خواهی الهی از گدا چه آید که ترا شاید مگر که ترا شاید آنچه از گدا آید ...

میبدی
 
۲۵۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۳ - ۴۴ - النوبة الثانیة

 

... اما نافله اگر از رواتب باشد یا وتر لا بد به نیت تعیین کند و اگر تطوع باشد بیرون از رواتب نیت نماز کردن کفایت بود و مقتدی را لا بد نیت اقتدا بامام باید کرد صحبت جماعت را و امام نیت امامت بیارد تحصیل تصلیت جماعة را رکن دوم تکبیر احرام است و فرض آن مقدارست که گوید الله اکبر رکن سوم قیام است بقدر سورة فاتحه رکن چهارم قراءة فاتحه است رکن پنجم رکوع است پشت خم دادن چندانک دست بزانو رسد رکن ششم سجود است چندانک پیشانی بی حجاب بر سجودگاه نهد با دو دست و دو زانو و دو قدم رکن هفتم طمأنینه است بیارمیدن در این ارکان هشتم نشستن است در تشهد آخر

رکن نهم التحیات خواندن در آن فرض است که التحیات لله تا بآخر و این سه کلمات دیگر المبارکات الصلوات الطیبات از جمله سنن نماز است نه از جمله فرایض رکن دهم درود است بر رسول ع در تشهد آخر و مقدار فرض آنست که گوید اللهم صل علی محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم رکن یازدهم سلام دادن است و مقدار فرض آنست که گوید السلام علیکم

هر چه ازین یازده بیرون است از جمله سنن نمازست و هیأت و آداب آن اگر بجای آرد نماز وی بصفت کمال بود و اگر چیزی از آن بگذارد بر وی سجود سهو نیست مگر در چهار سنت که این چهار بسجود سهو جبر کنند یکی نشستن در تشهد اول دیگر التحیات خواندن در آن سوم درود دادن بر رسول صلی الله علیه و آله و سلم در آن چهارم قنوت اگر ازین چهار سنت یکی بگذارد یا همه بگذارد سجود سهو بجای آن بیستد ...

... فقال طول القنوت گفت آن نماز که قیام آن درازتر و تمامتر بود و منه قوله تعالی أمن هو قانت آناء اللیل ای من هو مصل آناء اللیل فسمی الصلوات قنوتا لانها بالقیام تکون و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم مثل المجاهد فی سبیل الله کمثل القانت الصایم یعنی المصلی الصایم ثم قیل للدعاء قنوت لانه انما یدعوا به قایما فی الصلوات قبل الرکوع او بعده

فإن خفتم فرجالا أو رکبانا ای اذا خفتم فی مطاردة العدو و التحام القتال و غیره صلوا مشاة او فرسانا کیف ما امکنکم مستقبلی القبلة و غیر مستقبلها میگوید اگر ترسید از دشمن یا از سبع یا از سیل یا از زخم مار یا از نهیب آتش نماز فریضه بوقت خویش میکنید چنانک توانید روی بقبله و پهلو بقبله و پشت بر قبله ایستاده و تازیان و گردان یعنی آن گه که در نماز می ایستد روی ستور بقبله گرداند و رکوع می نماید و سجود فروتر از رکوع می نماید و تا تواند روی با پس نکند و اگر مضطر ماند فرو می آید و بر می نشیند و زخم می زند رسول خدا سه بار نماز خوف کرده است از سه گونه بذات الرقاع و ببطن النخلة و بعسفان هر جای بر حسب حال ضرورت که دشمن از پس پشت بود دیگر کرد و که دشمن میان او بود و میان قبله دیگر کرد و که دشمن گردان بود و درهم افتاده دیگر کرد و شرح این در سورة النساء بجای خویش گفته شود ان شاء الله تعالی

فإذا أمنتم فاذکروا الله الآیة ذکر اینجا نماز است و از بهر آن ذکر خواند که نماز سر تا سر از ذکر خالی نیست چنانک گفت و أقم الصلاة لذکری یعنی نماز بپای دار پیوستن یاد مرا فإذا أمنتم میگوید و آن گه که ایمن شدید از دشمن نمازهای پنجگانه باوقات و شرایط و حقوق آن بپای دارید ...

... بقوله صلی الله علیه و آله و سلم قسم الله العقل علی ثلاثة اجزاء فمن کانت فیه کمل عقله و من لم تکن فیه فلا عقل له حسن المعرفة بالله و حسن الطاعة لله و حسن الصبر علی امر الله

أ لم تر إلی الذین خرجوا من دیارهم الآیة یعنی الم تخبر این رؤیت دل است که آن را علم گویند نه رؤیت چشم که عیان باشد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم آن قوم را بعیان در نیافت اما برؤیت دل بدید و بدانست از آنک الله تعالی بوی خبر کرد و آگاهی داد أ لم تر میگوید نبینی ایشان را ندانسته ای قصه ایشان که از سرایهای خود بیرون رفتند به پرهیز از طاعون گفته اند که امت حزقیل اند مقاتل و کلبی گفتند هشت هزار بودند سدی گفت سی و اند هزار بودند و چهل هزار گفته اند و هفتاد هزار گفته اند علی الجمله عددی بسیار بودند که الله میگوید و هم ألوف در زمین ایشان طاعون افتاد بیرون رفتند تا از طاعون بگریزند و قصد رود باری کردند چون در آن رودبار همه بهم آمدند فریشته بانگ بریشان زد بر یک جای همه بمردند آفتاب بریشان تافت بگندیدند

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم اذا سمعتم بهذا الوباء ببلد فلا تقدموا علیه و اذا وقع علیه و انتم فیه فلا تخرجوا فرارا منه ...

میبدی
 
۲۵۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۴ - ۴۴ - النوبة الثالثة

 

... عالم طریقت عبد الله انصاری قدس الله روحه گفت الهی ای مهربان فریادرس عزیز آن کس کش با تو یک نفس بادا نفسی که درو نیامیزد کس نفسی که آن را حجاب ناید از پس رهی را آن یک نفس در دو جهان بس ای پیش از هر روز و جدا از هر کس رهی را درین سور هزار مطرب نه بس

حافظوا علی الصلوات الآیة محافظت آنست که شخص در مقام خدمت راست دارد و دل در مقام حرمت تا هم قیام ظاهر از روی صورت تمام بود هم قیام باطن از روی صفت بجای بود یکی در نماز امامی میکرد خواست تا صف راست کند گفت استووا هنوز این سخن تمام نگفته بود که بیفتاده بود و بیهوش شده پس گفتند او را که چه رسید ترا در آن حال گفت نودیت فی سری هل استویت لی قط اول رکنی از ارکان نماز نیت است و معنی نیت قصد دل است چون در نماز شود سه چیز اندر سه محل می باید تا ابتداء نماز وی بصفت شایستگی بود اندر دست اشارت و در زبان عبارت و در دل نیت چنانستی که بنده در حال نیت میگوید درگاه مولی را قصد کردم و دنیا را با پس گذاشتم پس اگر اندیشه دنیا به نگذارد و دل فانماز نه پردازد هم در رکن اول دروغ زن بود حسن بن علی ع چون بدر مسجد رسیدی گفتی الهی ضیفک ببابک سایلک ببابک عبدک ببابک یا محسن قد اتاک المسی ء و قد امرت المحسن منا ان یتجاوز عن المسی ء فتجاوز قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم

و آن دست برداشتن در نماز در حال تکبیر اشارتست باضطرار و افتقار بنده و شکستگی وی بحضرت مولی چنانستی که میگوید انا غریق فی بحر المعاصی فخذ بیدی بار خدایا غریب مملکتم افتاده در چاه معصیتم غرق شده در دریای محنتم درد دارم و دارو نمیدانم یا میدانم و خوردن نمیتوانم نه روی آنک نومید شوم نه زهره آنک فراتر آیم

قد تحیرت فیک خذ بیدی ...

... گر در خور آن نیم که رویت بینم

باری بسر کوی تو قربانم کن

گفته اند اول کسی که نماز بامداد کرد آدم بود ع آن خواجه خاکی آن بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت چون از آسمان بزمین آمد بآخر روز بود تا روشنایی روز میدید لختی آرام داشت چون آفتاب نهان شد دل آدم معدن اندهان شد ...

... اول کسی که نماز دیگر گزارد چهار رکعت یونس پیغامبر بود صلی الله علیه و آله و سلم آن بنده نیک پسندیده در شکم ماهی و آن ماهی در شکم آن دیگر ماهی در قعر آن دریای عمیق بفریاد آمده که لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین

اینجا نکته شنو یونس در شکم ماهی بزندان و مؤمن در شکم زمین در آن لحد بزندان مبارک باد آن مضجع خوش باد آن مرقد مصطفی میگوید القبر روضة من ریاض الجنة هر چند که زندانست اما مؤمن را چون بستانست و در آن بسی روح و ریحان است یونس در شکم ماهی در آن تاریکی و سیاهی مؤمن در شکم زمین با نسیم انس و نور الهی یونس را جگر ماهی آینه گشته تا بصفاء آن حیوانات دریا و عجایب صور ایشان میدید مؤمن را دری از بهشت بر لحد وی گشاده تا بنور الهی حوراء و عینا و طوبی و زلفی بود یونس را فرج آمد و از فضل الهی وی را مدد آمد از آن زندان بصحراء جهان آمد آن ساعت وقت نماز دیگر آمد یونس خود را دید از چهار تاریکی رسته تاریکی زلت تاریکی شب تاریکی آب تاریکی شکم ماهی شکر گذاشتن این چهار تاریکی را چهار رکعت نماز کرد اشارت است به بنده مؤمن که چهار ظلمت در پیش دارد ظلمت معصیت ظلمت لحد ظلمت قیامت ظلمت دوزخ چون این چهار رکعت نماز بگزارد بهر رکعتی از یک ظلمت برهد و اول کسی که نماز شام کرد عیسی مطهر بود شخص پاک سرشت پاک طینت پاک فطرت که بی پدر در وجود آمد و در شکم مادر توریة و انجیل بر خواند و در گهواره سخن گفت عجب آمد قومی را از اهل ضلالت گفتند فرزند بی پدر متصور نیست حدوث ولد و وجود نسب بی دو آب متفرق جایز نیست گفتند آنچه گفتند و رفتند در راه ضلالت چنانک رفتند و ثالث ثلاثة رقم کشیدند جبرییل آمد که یا عیسی قوم تو چنین گفتند زمین میلرزد از گفت ایشان خالق زمین و آسمان پاکست از گفت ایشان آن ساعة وقت نماز شام بود عیسی برخاست و بخدمت شتافت و از الله عفو و رحمت خواست سه رکعت نماز کرد بیک رکعت دعوی ربوبیت از خود دفع کرد که تویی خداوند بزرگوار منم بنده با جرم بسیار دیگر رکعت نفی الوهیت بود از مادر که تویی خدای جبار و مادرم ترا پرستار سوم رکعت اقرار بود بوحدانیت کردگار یگانه یکتای نامدار

و اول کسی که نماز خفتن کرد چهار رکعت موسی کلیم بود نواخته خالق بی عیب مخصوص تحفه غیب مزدور شعیب چون اجلش با شعیب بسر آمد وز مدین بدر آمد قصد مسکن و اندیشه وطن خویش کرد چون منزل چند برفت شبی آمد مرا در پیش شبی که دامن ظلمت در آفاق کشیده و بادی عاصف برخاسته و باران و رعد و برق در هم پیوسته گرگ در گله افتاده و عیالش را درد زه خاسته همه عالم از بهر وی بخروش آمده دریا بجوش آمده در آن شب همه آتشها در سنگ بمانده و در همه عالم یک چراغ بر افروخته موسی در آن حال فرو مانده گه می خیزد و گه می نشیند گه می خزد و گه می آرمد و گه می گریزد گه مقبوض و گه مبسوط گه سر بر زانو نهاده گه روی بر خاک بزاری همی گوید

بهر کویی مرا تا کی دوانی ...

میبدی
 
۲۵۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۶ - ۴۵ - النوبة الثانیة

 

... فیضاعفه له أضعافا کثیرة ابن عامر و یعقوب فیضعفه خواند به تشدید و نصب فا ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا مگر عاصم که او بنصب فا خواند و تشدید در کثرت مه است و تمامتر که تضعیف از باب تکثیر است

و الله یقبض و یبصط الایة همانست که جای دیگر گفت یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر یکی را فراخ روزی کند یکی را تنگ روزی همه بعلم و حکمت اوست همه بتقدیر و قسمت اوست هر کس را چنانک صلاح ویست دهد و چنانک سزای ویست رساند ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار گفت عز جلاله

ان من عبادی من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک و ان من عبادی من لا یصلح ایمانه الا الغنی و لو افقرته لافسده ذلک ادبر عبادی بعلمی انی بعبادی خبیر بصیر ...

... مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد ابو الدحداح گفت یا رسول الله ان الله یستقرضنا و هو غنی عن القرض قال نعم یرید ان یدخلکم به الجنة

گفت یا رسول الله خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بی نیاز از قرض رسول گفت آری بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد ابو الدحداح گفت من خدای را قرض میدهم تو بایندانی بهشت میکنی گفت میکنم بایندانی بهشت هر کس را که صدقه دهد ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود گفت آری گفت و دخترکانم همچنین گفت آری پس دست رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزی دیگر ندارم و هر دو بخدای میدهم رسول گفت نه یکی خدای را و یکی معیشت تو و عیال ترا گفت یا رسول الله ترا بر گواه میگیرم که آن یکی که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخدای دادم رسول گفت لا جرم الله تعالی بهشت ترا پاداش دهد ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت ام الدحداح گفت ربحت بیعک بارک الله لک فیما اشتریت و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور نیکو همه بآسانی و دل خوشی و خشنودی خدای را عز و جل در کار درویشان کرد تا در حق وی گفتند کم من عذق رداح و واد فیاح فی الجنة لابی الدحداح

أ لم تر إلی الملإ من بنی إسراییل کانه قال الم ینته علمک الی خبر هؤلاء و الملأ هم الاشراف و الرؤساء کانهم الذین یملیون العین رواء قصة آیت آنست که بعد از موسی بروزگار کفار بنی اسراییل بر مؤمنان ایشان مستولی شدند و قهرها راندند برایشان بعضی را بکشتند و بعضی را به بردگی بردند و قومی را از دیار و اوطان خویش بیفکندند روزگاری درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهی نه که با دشمن جنگ کردی و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد جبابره روزگار خویش با بالاهای عظیم و قوتهای سخت و در میان بنی اسراییل نه پیغامبری بود و نه پادشاهی که آن دشمنان را ازیشان بازداشتی دعا کردند تا الله تعالی بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد در عربیت نام وی اسماعیل بود و نام مادر وی حنه از نژاد هارون بن عمران بود برادر موسی علیه السلام بنی اسراییل آمدند و اشمویل را گفتند ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله بر انگیز ما را پادشاهی تا با وی جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولی شده اند و تباه کاری میکنند اشمویل گفت هل عسیتم بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومی از عرب دیگران بفتح سین خوانند هل عسیتم خوانند و هی اللغة الفصحی اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ می خواهید بر شما نویسند و فرض کنند شما بجای نیارید و از آن باز نشینید ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهای خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند ...

میبدی
 
۲۵۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۹ - ۴۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی قال لهم نبیهم إن آیة ملکه أن یأتیکم التابوت الآیة مفسران گفتند اصل این تابوت آنست که الله تعالی به آدم ع فرو فرستاد و در آن صورت پیغامبران بود از فرزندان وی و بعدد هر پیغامبری خانه بود در آن و آخرترین همه خانه پیغامبر آخر الزمان بود خاتم النبیین و رسول رب العالمین خانه از یاقوت سرخ و آسای پیغامبر محمد صلی الله علیه و آله و سلم اینجا بصورت نماز گزاران ایستاده و بر راست وی مردی کهل ایستاده بر جای پیشانی وی نبشته هذا اول من یتبعه من امته ابو بکر و بر چپ وی عمر خطاب ایستاده بر جای پیشانی وی نبشته لا تأخذه فی الله لومة لایم و از پس وی ذو النورین بر پیشانی وی نبشته بارة من البررة و در پیش وی علی بن ابی طالب علیه السلام شمشیر حمایل کرده و بر پیشانی مبارک وی نبشته هذا اخوه و ابن عمه و پیرامن وی اعمام و خلفا و نقبا و لشکری عظیم از مهاجر و انصار در ایستاده و اندازه تابوت سه گز بود در دو گز از چوب شمشاد زراندود کرده و به نزدیک آدم می بود تا آدم از دنیا بیرون می شد به شیث داد و پس از وی فرزند بفرزند میداد و بآن وصیت میکرد تا بروزگار ابراهیم ع ابراهیم بمهینه فرزند داد اسماعیل و اسماعیل بپسر خویش قیدار سپرد فرزندان اسحاق با وی بخصومت آمدند گفتند نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم با شماست تابوت باید که با ما بود قیدار سر وازد امتناع نمود پس برخاست و به کنعان شد پیش یعقوب ع و آن تابوت با وی یعقوب در قیدار نگرست گفت چه رسید ترا ای قیدار که رویت زرد می بینم و قوت ساقط گفت نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم از پشت من نقل کرده اند یعقوب گفت بدختران اسحاق گفت نه که در عرب به غاضره جرهمی یعقوب گفت بخ بخ نیک آمد الله خواست و حکم کرد که نور محمد جز در عربیات طاهرات ننهد یا قیدار بشارت باد ترا که امشب پسری آمد قیدار گفت چه دانستی و از کجا گفتی تو در زمین شام و غاضره در زمین حرم گفت از آن بدانستم که امشب درهای آسمان دیدم که بر گشادند و فریشتگان گروه گروه از آسمان بزیر می آمدند و نوری عظیم میان آسمان و زمین ظاهر شده دانستم که آن نور محمد است قیدار برگشت بسوی زمین حرم تا با اهل خویش شود و آن تابوت بنزدیک یعقوب بگذاشت پس میان بنی اسراییل می بود تا بروزگار موسی ع پس موسی بوقت مرگ آن را پیش یوشع بن النون بنهاد به بریه بریه نام جایگاهیست پس چون در بنی اسراییل تفرق افتاد و قومی نافرمان شدند و بر پیغامبران جفا کردند و عصیان آوردند رب العزة دشمن را بر ایشان مسلط کرد ازین عمالقه و جبابرة از بقایاء قوم عاد تا بر ایشان تاختن آوردند لختی را بکشتند و لختی را به بردگی ببردند و آن تابوت از میان ایشان برداشتند و بزمین خویش بناحیه فلسطین بردند و در چاه طهارت جای نهادند هر کس ازیشان که در آن چاه براز کردی علت بواسیر و قولنج پدید آمدی وی را پس بجای آوردند که این علت از جهت آن تابوت است که در چاه نهاده اند بیرون آوردند و بر گردون نهادند و گردون در گاو بستند و گاو را از زمین خویش براندند بسوی بنی اسراییل الله تعالی فریشتگان را بفرستاد تا آن تابوت برداشتند و بخانه طالوت بردند بنو اسراییل چون تابوت بخانه و یافتند بدانستند که ملک او بحق است

اینست که رب العالمین گفت و قال لهم نبیهم إن آیة ملکه أن یأتیکم التابوت پیغامبر ایشان اشماویل گفت نشان آنک ملک طالوت حق است آنست که آن تابوت سکون و آرام دل شما بآنست و امن شما در آن بسته بشما باز اید اینست که قتاده و کلبی گفتند در معنی سکینه که سکینه بادیست که صورت دارد سر وی چون سر گربه و دو پردازد بنو اسراییل هر گه که غزا کردندی آن تابوت در پیش صف خویش بنهادندید چون وقت نصرت بودی سکینه از آن تابوت بانگ زدی بر دشمن دشمنان از آن بانک فزع گرفتندید و بهزیمت شدندید و گفته اند که در آن تابوت جامه و کلاه و عصاء موسی بود و جامه و عصاء هارون و پاره از من که در تیه بریشان می بارید و رضراض الواح توریة که موسی شکسته بود آن گه که الواح بر زمین زد و طشت که دلهای پیغامبران در آن شسته اند و اکنون میگویند آن تابوت در دریای طبریه پنهانست قال ابن عباس ان التابوت و عصاء موسی فی بحیرة الطبریه و انهما یخرجان قبل یوم القیمة

فلما فصل طالوت بالجنود الآیة چون بیرون شد طالوت از شهر بیت المقدس و سپاه وی هشتاد هزار مرد جوان جنگی فارغ که هیچ شغل و هیچکس بهیچ حق دامن ایشان ناگرفته همه جنگ را ساخته و کار آن پرداخته بیرون آمدند بروز گرما و میان ایشان و میان دشمن آب نایافت مگر در آن یک نهر اردن و فلسطین ...

... فمن شرب منه فلیس منی ای لیس معی علی عدوی که تشنه آنجا رسید هر که از آن بیاشامد نه از منست یعنی نه با منست بر دشمن من و جنگ کردن با وی و من لم یطعمه ای لم یشربه طعم اینجا بمعنی شرب است چنانک آنجا گفت جناح فیما طعموا ای شربوا و هر که از آن نچشد او از منست یعنی با منست بر دشمن پس رب العالمین در آن استثنا آورد لختی فا بیرون کرد

گفت إلا من اغترف غرفة بفتح غین قراءة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است و بضم غین قراءة باقی بضم اسم است و بفتح مصدر بضم پری دست است و بفتح بر کشیدن آن یک بار پس چون بآن جوی رسیدند روز گرم بود و ایشان سخت تشنه در آب افتادند و دهن بر آب نهادند و فرمانرا خلاف کردند مگر اندکی ازیشان و آن اندک سیصد و سیزده بودند عدد مرسلان از انبیاء و عدد مجاهدان روز بدر براء عازب گفت قال لنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یوم بدر انتم الیوم علی عدد اصحاب طالوت حین عبروا النهر

رب العالمین آن اندک را قوت دل داد و آرام جان و ایمان تمام و آن غرفه ایشان را کفایت بجوی باز گذشتند و با طالوت بجنگ شدند و آن قوم دیگر که فرمانرا خلاف کردند لبهاشان سیاه شد و تشنگی بریشان زور کرد هر چند که بیش آشامیدند تشنه تر بودند هم در کنار جوی بماندند و بقتال دشمن و فتح نرسیدند و گفتند لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده و اصحاب غرفه میگفتند از مؤمنان و خدای پرستان و فرمان برداران کم من فیة قلیلة غلبت فیة کثیرة بإذن الله ای بعون الله و نصرته و الله مع الصابرین بالنصرة و التأیید و القوة

و لما برزوا لجالوت و جنوده چون طالوت چهار لشکر بساخت تا بقتال جالوت بیرون رود اشماویل پیغامبر درعی بوی داد و گفت الله تعالی بانگیزد از اصحاب تو مردی که جالوت بدست وی کشته شود و نشان این مرد آنست که این درع ببالای وی راست آید نه بیفزاید نه بکاهد چون بتو رسد آن مرد با وی عهد و پیمان بند که یک نیمه ملک خویش و یک نیمه مال بوی دهی و داود پیغامبر آن گه کودکی بود شبانی میکرد پدر خود را ایشا و کهینه پسران بود هفتم هفت پسر بود و قوتی عظیم داشت که وقتی شیر را بگرفت بنزدیک گله خویش و بدو دست زیر و زبر لب او بگرفت و تا بدنبال وی از هم بردرید خبر بوی رسید که طالوت بیرون شد بقتال جالوت گوسپندان بگذاشت و بیامد تا مطالعه برادران کند که در لشکر طالوت بودند براه در کی می شد سنگی با وی بآواز آمد که یا داود خذنی فانا الذی اقتل جالوت الجبار داود آن سنگ بر گرفت و در توبره خویش نهاد و با خود میداشت تا بر طالوت رسید گفت یا طالوت انا قاتل جالوت باذن الله عز و جل من جالوت را کشتم بتوفیق و خواست الله طالوت را عجب آمد این سخن از وی که داود مردی کوتاه بالا بود زرد رنگ چون بیماران بهییت عاجزان و آسای درویشان داود گفت اگر من او را بکشم نیمه ملک و مال خود بمن دهی

طالوت گفت آری دهم و دختر خویش نیز در حکم تو کنم اما نشان راستی تو آنست که این درع درپوشی که اشمویل بمن داد و گفت قاتل جالوت اوست که این درع ببالای وی راست بیاید داود آن درع در پوشید و ببالای وی راست آمد طالوت بدانست که جالوت بدست وی کشته شود رفتند وصف بر کشیدند و داود برابر جالوت بایستاد و نزدیک در شد جالوت گفت چه آورد ترا ای شقی بنزدیک من داود گفت بدان آمدم تا ترا بکشم جالوت را از وی عجب آمد این سخن گفت ای عاجز تو مرا چون کشی اگر خیو خود بر تو افکنم ترا غرق کند و اگر سنان رمح خود بتو باز نهم ترا پست کنم اینک هشتصد رطل سنان رمح منست داود گفت من ترا خواهم کشت تو آنچه خواهی میگوی آن گه سنگ که داشت در مقلاع نهاد و بانداخت رب العزة جل جلاله باد را بیاری وی فرستاد تا سنگ در هوا بسه پاره شد یکپاره از آن بر وی جالوت رسید بر دامن مغفر وی و بر پیشانی او جوهری بود یاقوت سرخ که می درخشید آن سنگ یاقوت را و سر او را گذاره کرد و از سر او بیرون گذشت

جالوت بیفتاد و لشکر وی هزیمت گرفت مسلمانان بر پی ایشان افتادند تا سی هزار ازیشان کشته شدند و عدد ایشان هفتاد هزار بود عمالقه از بقایاء قوم عاد عبده اوثان و سر ایشان جالوت این است که رب العالمین گفت فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت پس طالوت دختر بوی داد تحقیق عهد خویش را اما نیمه ملک و مال بنداد و بداود حسد برد و قصد کشتن وی کرد داود از وی بگریخت و بدهی از آن دههای بنی اسراییل فرو آمد پس طالوت پشیمان شد و طلب توبه کرد زنی بود از قدماء بنی اسراییل که نام اعظم دانست بنزدیک وی شد و توبت خواست آن زن گفت توبت تو آنست که با اهل مدینه بلقا تنها قتال کنی اگر آن مدینه بدست تو گشاده شود یا تو کشته شوی نشان قبول توبه تو باشد طالوت رفت و با ایشان قتال کرد بدست ایشان کشته شد گویند کشنده طالوت خال داود بود کان جبارا من الجبابرة یبلغ راسه السحاب و قتل طالوت بعد از قتل جالوت بود بهفت سال پس بنو اسراییل رو بداود نهادند و بوی مجتمع شدند و ملک بر وی قرار گرفت و داود را از دختر طالوت اکسالوم زاد که قصد کرده بود که ملک از پدر بستاند و پس از آن داود زن اوریا را بزنی کرد تا او را سلیمان زاد پس آنکه اوریا کشته گشت و آتاه الله الملک و الحکمة الله تعالی داود را ملک داد بر دوازده سبط بنی اسراییل و همه بر وی مجتمع شدند که هیچ پادشاه دیگر را هرگز چنان مجتمع نشده بودند و حکمت داد او را یعنی پیغامبری و کتاب خدای زبور هر گه که داود زبور خواندی وحوش بیابان و مرغان هوایی سماع میکردند و چندان بمردم نزدیک می شدند که دست بر گردنهاشان می نهادند و خبرشان نه و بسماع قراءت او آب روان بر جای بایستادی و باد فرو گشاده ساکن شدی

و علمه مما یشاء و او را در آموخت زره کردن از آهن پولاد بدست وی آهن نرم بود از آن زره بافتی بی آتش و روایت کرده اند از ابن عباس در تفسیر این که و علمه مما یشاء گفت داود را سلسله داده بودند یک طرف آن در آسمان با مجره بسته و دیگر طرف بصومعه داود پیوسته در هواء و هیچ حادثه پدید نیامدی که نه آن سلسله در جنبش افتادی و سلسله از آن ظاهر گشتی که داود آن حادثه بدانستی و هیچ بیمار و آفت رسیده آن سلسله نپاسیدی که نه در حال شفا یافتی و بعد از داود روزگاری بر جای بود هیچ دو خصم به نزدیک آن سلسله نشدندی که نه در حال محق از مبطل پیدا شدی محق دست در آن زدی و دستش بآن رسیدی و مبطل خواستی تا دست در آن زند دستش بآن نرسیدی پس ظالمان و مکر سازان مکرها ساختند و حیلت نهادند چنانک آورده اند که یکی از ملوک ایشان بنزدیک مردی جوهری بودیعت نهاد چون فاخواست منکر شد گفت باز دادم پس هر دو نزدیک سلسله شدند و آن مرد که ودیعت داشت مکر ساخته بود و آن جوهر در میان چوبی تعبیه کرده چون خواست که دست در سلسله زند نخست آن چوب بصاحب جوهر داد گفت این بدست میدار تا من دست در سلسله زنم آن گه بگفت بار خدایا اگر میدانی که آن جوهر با صاحب خود رسیده است سلسله بمن نزدیک کن تا دست در آن زنم سلسله بوی نزدیک شد و دست در آن زد پس چون این مکر و حیلت میان ایشان پدید آمد رب العزة آن سلسله از میان ایشان برگرفت

و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض الآیة دفاع الله قراءة نافع و یعقوب است و دفع الله قراءة باقی و دفاع و دفع هر دو یکسان است میگوید اگر نه بازداشت الله بودی از مشرکان بمؤمنان و از مؤمنان به پیغامبران و از نشستگان بغازیان و از ضعیفان خلق بپادشاهان قوی میگوید اگر نه باز داشت الله بودی که ایشان را از یکدیگر می باز دارد و بوجود قومی از قومی فتنها و بلاها می باز گیرد جهانیان نیست شدندید و عالم خراب گشتی و شعار دین باطل ...

میبدی
 
۲۵۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۲ - ۴۷ - النوبة الثانیة

 

... و سخن گفتن با موسی آنست که رب العزة گفت در قرآن إنی أنا ربک فاخلع نعلیک إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی إنی اصطفیتک علی الناس برسالاتی انی انا الله رب العالمین و أن ألق عصاک و فی الخبر ما روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال کلم الله اخی موسی ع بمایة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة فکان الکلام من الله و الاستماع من موسی

و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان موسی کان یمشی ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسی فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا ثم نودی الثانیة یا موسی فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا و ارتعدت فرایصه ثم نودی الثالثة یا موسی بن عمران انی انا الله لا اله الا انا فقال لبیک فخر الله ساجدا فقال ارفع رأسک یا موسی بن عمران فرفع رأسه فقال یا موسی ان احببت ان تسکن فی ظلل عرش یوم لا ظل الا ظله فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف یا موسی ارحم ترحم یا موسی کما تدین تدان یا موسی انه من لقینی و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلی و موسی کلیمی فقال الهی و من محمد قال یا موسی و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا اکرم علی منه کتبت اسمه مع اسمی فی العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفی الف سنة و عزتی و جلالی ان الجنة محرمة حتی یدخلها محمد و امته قال موسی و من امة محمد قال امته الحمادون یحمدون صعودا و هبوطا و علی کل حال یشدون اوساطهم و یطهرون ابدانهم صایمون بالنهار رهبان باللیل اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا الله قال الهی اجعلنی نبی تلک الامة قال نبیها منها قال اجعلنی من امة ذلک النبی

قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه فی دار الجلال ...

... و قال جعفر بن محمد الصادق ع جل العزیز ان یأمر بالفحشاء و عز الجلیل ان یکون فی ملکه ما لا یشاء

عبد الله عمر را گفتند در بصره قومی پدید آمده اند که قدر را منکراند عبد الله گفت من ازیشان بیزارم آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکی ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند الله از وی نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند الله در ازل هر چه بودنی است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر ایمان و کفر طاعت و معصیت همه تقدیر کرد و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وی بود در لوح محفوظ نبشت وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید اینست که رب العزة گفت و الله خلقکم و ما تعملون فعل بنده کسب وی است و آفریده خدا است بنده مکتب است و خدا مکتسب نه و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنی علم نیست آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست و دین جبر و قدر نیست قدری خود را استطاعت نهد گوید هر چه خواهم کنم و جبری بنده را خود اختیار نگوید اهل سنت گویند بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست و نتواند کرد و ما تشاؤن إلا أن یشاء الله رب العالمین

یا أیها الذین آمنوا أنفقوا مما رزقناکم الآیة میگوید ای شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خدای و در فرمانبرداری وی هزینه کنید پیش از آن که آید روزی یعنی روز رستخیز که در آن روز بیع نبود که کسی را باز فروشند تا خود را باز خرد و نه بدان را آن روز دوستی بود یا مهربانی که بریشان بخشاید و نه شفیعی یابند که ایشان را بخواهد لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة بر قرایت مکی و بصری هر سه نصب اند بر تبریه یعنی که البته هیچ استثنا نیست در نومیدی ایشان و بر قراءة باقی هر سه رفع است علی الابتداء ...

میبدی
 
۲۵۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۵ - ۴۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی الله لا إله إلا هو الآیة ابی کعب گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من پرسید که ای آیة فی کتاب الله عز و جل اعظم گفت در کتاب خدای کدام آیة بزرگوارتر و شریفتر یا ابا المنذر گفتم خدا داناتر بآن و پس رسول وی گفت سه بار این بپرسید پس من گفتم الله لا إله إلا هو الحی القیوم

فضرب فی صدری ثم قال هنییا لک العلم ابا المنذر و الذی نفسی بیده ان لها لسانا یقدس الملک عند ساق العرش

و خبر درست است که ابو هریره گفت کلید بیت الصدقه در دست من بود و آنجا خرما نهاده یک روز چون در بگشادم دیدم که از آن خرما چیزی بر گرفته بودند یک دو بار باز رفتم هم چنان دیدم با رسول خدا بگفتم رسول گفت صلی الله علیه و آله و سلم این بار چون در روی بگوی سبحان من سخرک لمحمد یعنی که آن شیطانست و باین کلمه آشکارا شود بو هریره چون در بگشاد این تسبیح بگفت نگه کرد شیطان پیش وی ایستاده بود بو هریره گفت یا عدو الله انت صاحب هذا این تو کردی گفت آری من کردم و من بر گرفتم برای قومی درویشان جن و از تو پذیرفتم که نیز نیایم بو هریره دست از وی باز گرفت و رفت پس دیگر بار باز آمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بو هریره را گفت چون در شوی همان تسبیح گوی تا وی را در بند خود آری بو هریره همان تسبیح گفت و وی را بگرفت وی بزینهار آمد و در پذیرفت که باز نیایم پس خلاف کرد و باز آمد بو هریره گفت این بار آنست که ترا بر رسول خدا برم شیطان گفت مکن تا ترا چند کلمت بیاموزم دعنی اعلمک کلمات ینفعک الله بها اذا اویت الی فراشک فاقرأ آیة الکرسی الله لا إله إلا هو الحی القیوم حتی تختم الآیة فانک لن یزال علیک من الله حافظ و لا یقربک شیطان حتی تصبح قال فخلیت سبیله فاصبحت فقال لی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ما فعل اسیرک قلت زعم انه یعلمنی کلمات ینفعنی الله بها قال اما انه صدقک و هو کذوب تعلم من تخاطب منذ ثلاث لیال ذاک شیطان

و بخبری دیگر می آید از مصطفی گفت هر آن کس که آیة الکرسی برخواند از پس نماز فریضه بثواب شهیدان رسد و الله تعالی بخودی خود قبض روح وی کند گفتا و هر آن کس که از خانه بیرون شود و این آیت میخواند رب العزة هفتاد هزار فریشته بر وی گمارد تا از بهر او استغفار میکنند و مرو را دعا میگویند چون بخانه باز آید و این آیت بر خواند وی را درویشی و بی کامی پیش نیاید و قال صلی الله علیه و آله و سلم سید القرآن البقرة و سید البقرة آیة الکرسی یا علی ان فیها لخمسین کلمة فی کل کلمة خمسون برکة ...

... آورده اند که راه زنی وقتی در راهی حزمه ای ببرد که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیة الکرسی نبشته آن حزمه برمت بخداوند خویش باز رسانید یاران وی گفتند چرا رد کردی و میدانی که مال فراوان در آن بود گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسی بصحبت آن بود دزد نبرد باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد اکنون اگر من ببرم اعتقاد وی بعلما بد شود و دین وی بخلل آید و من که آمده ام بآن آمده ام که راه دنیا زنم نه راه دین

الله لا إله إلا هو وحد نفسه و شهدها انه لا اله الا هو خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادی اشراق جلال وی برسد و بمدح و ثنای وی نرسد گواهی داد خود را بیکتایی در ذات و پاکی در صفات بزرگواری در قدر و توان و برتری در نام و نشان الله اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست و سازنده آیین جهانیانست بار خدای همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان و دارنده همگان لا إله إلا هو کلمه اخلاص است که بندگان را بدان خلاص است سی و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته و پیغامبران بآن فرستاده یقول تعالی و تقدس و ما أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لا إله إلا أنا فاعبدون و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیون من قبلی لا اله الا الله

و عن ابی بکر ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال علیکم بلا اله الا الله و الاستغفار و اکثروا منهما فان ابلیس قال اهلکت الناس بالذنوب و اهلکونی بلا اله الا الله و الاستغفار

بکر بن عبد الله المزنی روایت کند که پادشاهی بود در روزگار گذشته ازین متمردی بد مرد طاغیی شوخگن جباری بت پرست که تا بود آیین کفر و بت پرستی راست میداشت و آن را می برزید و خلق را بر آن میخواند و مسلمانان را می رنجانید

مسلمانان بغزاء وی شدند و نصرت مسلمانان را بود و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب و آتش در زیر آن کردند آن مرد طاغی در آن عذاب بتان را یکان یکان می خواند و ازیشان فریاد رسی همی جست میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک الم امسح وجهک و افعل و افعل چون ازیشان درماند و فریاد رسی نبود روی سوی آسمان کرد و باخلاص گفت لا اله الا الله همان ساعت بفرمان الله بر مثال ناودانی در هوا پیدا شد آبی سرد از آن روان شد بسر وی فرود آمد بادی عاصف فرو گشاد آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا می برد تا در میان قوم خویش بزمین آمد و هم چنان میگفت لا اله الا الله قوم وی او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند ما امرک و ما شأنک وی قصه خویش بگفت و آن قوم همه مسلمان شدند مؤمنانرا آن حال عجب آمد یکی ازیشان بخواب دید که رب العزة جل جلاله ندا کرد و گفت انه دعا آلهته فلم تجبه و دعانی فاجبته و لم اکن کالصم البکم الذین لا یعقلون عبد العزیز بن ابی داود گفت مردی در بادیه خدای را عز و جل عبادت میکرد و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود هر گه ورد خود بگزاردی گفتی یا احجار اشهد کن ان لا اله الا الله پس در بیماری مرگ گفت بخواب دیدم که مرا سوی دوزخ راندند بهر در که رسیدم از درهای دوزخ از آن سنگها یکی دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته دانستم و واشناختم که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم ابو معشر گفت مردی از دنیا بیرون شد او را در خاک نهادند دو فریشته بر وی آمدند یکی ازیشان گفت انظر ما تری بنگر تا چه بینی یعنی که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وی بجوی تا و ازو هست یا نه آن فریشته در درون و بیرون وی بگشت هیچیز ندید هر دو نومید شدند آخر یکی گفت آنک انگشتری در انگشت دارد بنگر تا نقش نگین وی چیست بنگرست نقش آن لا اله الا الله بود بحرمت و برکت آن خدای وی را بیامرزید ابو عبد الله نباجی مردی بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار زبیده را بخواب دید گونه و رویش بگشته و زرد شده گفت یا زبیده رنگ روی تو زرد نبود این زردی از چیست گفت از آنست که بشر مریسی سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیری کرد برو ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روی گشتیم گفتم حال تو چیست گفت حال من نیکوست که رب العزة مرا بیامرزید و بزنی بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد گفتم هیچ دانی که آن کرامتها را سبب چه بود گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم لا اله الا الله یقینا و حقا لا اله الا الله ایمانا و صدقا لا اله الا الله عبودیة و رقا لا اله الا الله ارضی به ربی لا اله الا الله افنی به عمری لا اله الا الله مونسی فی قبری لا اله الا الله وحده لا شریک له لا اله الا الله له الملک و له الحمد لا اله الا الله و لا حول و لا قوة الا بالله و خبر درست است از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که گویندگان لا اله الا الله را در گور وحشت و اندوه نیست و نه در قیامت ایشان را ترسی و بیمی و گویی در ایشان می نگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهای خویش می افشانند و میگویند ...

... اما هو کلمتی است که باین کلمت اشارت فرا هستی الله کنند نه نامست و نه صفت بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است و باین حرف اشارت فرانیست محالست چون بنده گوید هو او شنونده داند که هست گوش بدان دارد و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند و گفته اند که هو دو حرف است ها و واو و مخرج ها آخر مخارج حروفست یعنی اقصی حلق و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنی لب گوینده چنانستی که میگوید الله اوست که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست و او را خود نه ابتدا و نه انتها اولست بی ابتداء و آخرست بی انتهاء الحی خداوندی زنده همیشه بیش از همه زندگان زنده و بر زندگانی و زندگان خداونده همه فانی گردند و او ماند زنده کل من علیها فان و یبقی وجه ربک کل شی ء هالک إلا وجهه باقی است ببقاء ازلی حی است بحیاة ازلی حیاة وی نه چون حیاة آفریدگان ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام و الله بحیاة خویش و بقاء خویش و اولیت و آخریت خویش بی کی و بی چند و بی کیف و گفته اند حقیقت حی فعال است و دراک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست و ادنی درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست فالحی الکامل المطلق هو الذی یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه و جمیع الموجودات تحت فعله حتی لا یشد عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول و کل ذلک لله عز و جل فهو الحی المطلق و هو الحی الباقی جل جلاله و عز کبریاؤه مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت انت الحی الذی لا تموت و الجن و الانس یموتون

ابو بکر کتانی پیر حرم بود گفت مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دیدم گفتم یا رسول الله دعایی در آموز مرا تا الله تعالی دل من زنده دارد و نمیراند گفت هر روز چهل بار بگو یا حی یا قیوم یا لا اله الا انت و در دعاء رسول است ای حی ای قیوم القیوم پاینده است یعنی در ذات و صفات پاینده نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر نه نو صفت نه نو تدبیر قیوم و قیام بمعنی یکسانست

عمر خطاب رض همه قیومها در قرآن قیام خواندست مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در میانه شب چون برخاستی تهجد را گفتی

اللهم لک الحمد انت نور السماوات و الارض و لک الحمد انت قیام السماوات و الارض

و گفته اند قیوم بمعنی قایم است ای هو قایم علی عباده بارزاقهم و آجالهم یربی صغیرهم و یهرم کبیرهم و ینشی سحابهم و یرسل ریاعهم و ینزل غیثهم کقوله عز و جل أ فمن هو قایم علی کل نفس بما کسبت ابو امامه روایت کرد از

مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم قال ان اسم الله الاعظم لفی سور من القرآن ثلاثا البقرة و آل عمران و طه گفت نام اعظم درین سه سورة است بزرگان دین گفتند این دو نام است یعنی حی و قیوم که در هر سه سورة موجود است ...

... و مصطفی را پرسیدند که بهشتیان خواب کنند یا نه گفت نه که خواب شه مرگ است و بهشتیان هرگز نمیرند و ابو هریره گفت شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکایت می کرد از موسی ع گفت در دلش افتاد روزی که هل ینام الله قال فارسل سبحانه الیه ملکا فارقه ملشا و اعطاه قارورتین ثلاثا فی کل ید قارورة و امره ان یتحفظ بهما قال فنام نومة و اصطکت یداه فانکسرت القارورتان قال ضرب الله مثلا ان الله سبحانه لو نام لم یستمسک السماء و الارض

گفت مثلی است این که الله زد یعنی که دارنده و نگهبان آسمان و زمین منم قوام آن بداشت من کار آن بحکم من تدبیر آن بعلم من اگر بخسبم بهم بر افتد و زیر و زبر گردد و عن ابی موسی قال قال رسول الله فینا باربع فقال ان الله لا ینام و لا ینبغی له ان ینام یخفض القسط و یرفعه یرفع الیه عمل اللیل قبل النهار و عمل النهار قبل اللیل حجابه النور لو کشفه لا حرقت سبحات وجهه کل شی ء ادرکه بصره

له ما فی السماوات و ما فی الأرض هر چه در آسمانها و هر چه در زمین همه ملک و ملک اوست همه رهی و بنده اوست همه مقهور و مأسور اوست من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه چون کافران قریش گفتند بتان را که هؤلاء شفعاؤنا عند الله اینان شفیعان مااند بنزدیک الله رب العالمین گفت من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک الله مگر بدستوری الله همانست که جای دیگر گفت و لا تنفع الشفاعة عنده إلا لمن أذن له و قال یومیذ لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن و قال و لا یشفعون إلا لمن ارتضی این آیتها دلیل اند که در قیامت شفاعت خواهد بود و درست است خبر که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت شفاعتی لاهل الکبایر من امتی ...

... و روی و کیف انت لخیارهم قال اخوانی یدخلون الجنة باعمالهم و انا شفیع شرار امتی

و روی عن حفصه ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم دخل علیها ذات یوم فقام یصلی فدخل علی اثره الحسن و الحسین فلما فرغ النبی صلی الله علیه و آله و سلم من صلوته اجلس احدهما علی فخذه الیمنی و الآخر علی فخذه الیسری و جعل یقبل هذا مرة و یقبل هذا اخری فاذا قد سد ما بین السماء و الارض جبرییل فنزل فقال الجبار یقریک یا محمد السلام و یقول قد قضینا قضاء و جعلناک فیه بالخیار قضینا علی هذین و اشار الی الحسن و الحسین ان احدهما یقتل بالسیف عطشا و الآخر یقتل بالسم فان شیت صرفته عنهما و لا شفاعة لک یوم القیمة و أن شیت امضیت ذلک علیهما و لک الشفاعة قال بل اختار الشفاعة

و قال صلی الله علیه و آله و سلم یشفع یوم القیمة ثلاثة الانبیاء و العلماء و الشهداء ...

میبدی
 
۲۵۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۶ - ۴۸ - النوبة الثالثة

 

... مهر تو چو جانست و وفای تو چو دین است

پیر طریقت جنید قدس الله روحه گفت من قال بلسانه الله و فی قلبه غیر الله فخصمه فی الدارین الله کسی که بر زبان یاد الله دارد و بنام وی نازد آن گه دل خویش با مهر غیری بردازد بجلال و عز بار خدا که فردا در مقام سیاست تازیانه عتاب بدو رسد و خصم او الله بود شب معراج با سید گفت یا محمد عجبا لمن آمن بی کیف یتکل علی غیری

با محمد لو انهم نظروا الی لطایف بری و عجایب صنعی ما عبدوا غیری ...

... پیر طریقت گفت ای سزای کرم و نوازنده عالم نه با وصل تو اندوهست نه با یاد تو غم خصمی و شفیعی و گواهی و حکم هرگز بینما نفسی با مهر تو بهم آزاد شده از بند وجود و عدم در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم

لا إله إلا هو خدایی که نیست معبود بسزا جز او در هر دو جهان سزای خداوندی کیست مگر او دست گیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او بار خدایی که دلهای دوستان بسته بند وفاء او جانهای مشتاقان در آرزوی لقاء او ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او آرام خستگان از نام و نشان او سرور عارفان از ذکر و پیغام او نکو گفت آن شوریده روزگار که گفت

می خندد اندر روی من بخت من از میدان تو ...

... روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی تسبیح الملایکة سبحت السماوات العلی من ذی المهابة و ذی العلی سبحان العلی الاعلی سبحانه و تعالی

علو و برتری الله دو روی دارد یکی علو و برتری صفت یکی علو و برتری فعل آنچه صفت است از لیست لم یزل کان عاریا علیا همیشه هست و بودنی از همه چیزها برتر بکبریاء خود وز همه نشانها برتر بقدر خود وز همه اندازه ها برتر بعز خود و آنچه فعل است برتری ذات است و علو مکانست خود کرد و از خود نشان داد بعد از آفرینش آسمان و زمین بارادت خود نه بحاجت که الله کار که کند بخواست کند نه بحاجت که او را بکس و بچیز حاجت و نیاز نه و او را شریک و انباز نه خداوندا دلهای ما از بدعت و ضلالت معصوم دار و از شور و حیرت رسته دار بمنک و فضلک

میبدی
 
۲۵۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۸ - ۴۹ - النوبة الثانیة

 

... أ لم تر إلی الذی حاج إبراهیم فی ربه الآیة ای جادل ابراهیم فی دین ربه میگوید دانسته ای قصه آن مرد که حجت جست بابراهیم و حجت آورد در دین خداوند ابراهیم و هو نمرود بن کنعان بن ماس بن ارم بن سام بن نوح و قیل هو نمرود بن کنعان بن سنجاریب بن کوش بن سام بن نوح اول کسی که تاج بر سر نهاد و در زمین دعوی خدایی کرد او بود مجاهد گفت چهار کس آنند که جهاندران بودند و ملک ایشان بهمه زمین برسید دو از ایشان مؤمن و دو کافر آن دو کس که مؤمن بودند سلیمان بود و ذو القرنین و آن دو که کافر بودند نمرود بود و بخت نصر

گفته اند که نمرود طاغی صانع آفریدگار را جل جلاله منکر نبود و دعوی جباری که میکرد بر طریق حلول بود چنانک بعضی ترسایان بر عیسی دعوی کردند و بعضی متشیعه بر علی ع و مذهب حلول آنست که باری عز و علا باشخاص ایمه فرود آید

تعالی الله و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا

أن آتاه الله الملک ای لان آتاه الله الملک فطغی میگوید حجت جست با ابراهیم از آنک الله تعالی وی را ملک داد و طاغی گشت و قال بعضهم أن آتاه الله الملک یعنی ابراهیم آتاه الله الملک و النبوة و امر جمیع الناس باتباعه

إذ قال إبراهیم ربی الذی یحیی و یمیت مفسران گفتند این آن گه بود که ابراهیم در بت خانه شده و بتان را شکسته و نمرود او را حبس فرموده پس از حبس بیرون آوردند او را تا بسوزند نخست نمرود از وی پرسید من ربک الذی تدعونا الیه آن خدای تو که ما را و از او میخوانی کیست ابراهیم گفت ربی الذی یحیی و یمیت خدای من آنست که مرده زنده کند و زنده را میراند و ایاه اعبد و منه اسأل الخیر او را پرستم و آنچه خواهم از وی خواهم آن جبار گفت أنا أحیی و أمیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم زندانیی که نومید بود از زندگانی او را بخواند و آزاد کرد گفت این مرده بود زنده کردم و دیگری را بکشت گفت این زنده بود میرانیدم اعتقاد داشت آن متمرد طاغی که احیا و اماتت آنست که وی کرد و این مایه ندانست که ایحاء آفریدن حیات است در بنده و در حیوان و اماتت آفریدن مرگ است در وی و جز کردگار ذو الجلال و قادر بر کمال برین قادر نیست و بجز کار وی نیست اما ابراهیم ازین سخن برگشت و حجتی دیگر آورد نه عجز و درماندگی را لکن خواست تا بر حجت بیفزاید و حجتی آرد که وی را بی سامان و بی پاسخ گرداند و عقلش در آن مدهوش و متحیر گردد

گفت فإن الله یأتی بالشمس من المشرق خدای من آنست که هر روز آفتاب از مشرق بر آرد فأت بها من المغرب تو آن را از مغرب بر آر آن جبار درماند و متحیر گشت و حجت او منقطع شد رب العالمین گفت و عزتی و جلالی لا تقوم الساعة حتی آتی بالشمس من قبل المغرب فیعلم من یری ذلک انی انا الله قادر آن افعل ما شیت زید بن اسلم گفت نمرود نشسته بود و مردمان از وی طعام می بردند هر کس که بر وی شدی وی را گفتی من ربک او جواب دادی که انت و آن گه طعام بوی دادی ابراهیم بیرون رفت بطلب طعام و به نمرود برگذشت نمرود گفت من ربک ابراهیم گفت الذی یحیی و یمیت وی جواب داد که أنا أحیی و أمیت ابراهیم گفت فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب نمرود از آن درماند چنانک الله گفت فبهت الذی کفر پس ابراهیم را طعام نداد و باز گردانید ابراهیم بریگستانی بر گذشت از آن ریگ پاره در بار کرد یعنی که چون در خانه شوم اهل خانه را دل خوش باشد و پندارد که من طعام برده ام ابراهیم چون در خانه شد و بارها بیفکند بخفت اهل وی برخاست و سربار کرد آرد نیکو دید از آن نان پخت و پیش ابراهیم بنهاد ابراهیم گفت از کجا آوردی این طعام گفت از آن آرد که تو آوردی ابراهیم بدانست که آن فضل خداست با وی و رزقی که الله فرستاد زیرا سجود کرد و حمد و ثنا گفت

و الله لا یهدی القوم الظالمین این هدی بمعنی معونت است میگوید الله ظالمان را یاری دهنده نیست اما مؤمنانرا یاری دهد و نصرت کند چنانک خود گفت کان حقا علینا نصر المؤمنین

میگوید از گفت ما بر ما واجب است و سزا که یاری دهیم مؤمنانرا چنانک ابراهیم را از دست آن جبار متمرد خلاص داد و از آتش عقوبت وی برهانید و یک پشه بر نمرود مسلط کرد تا در بینی وی شد و بدماغ رسید و از آن میخورد و وی را می گزید و پیوسته مطرقه بر سرش میزدند تا از آن آسایش می یافت و چهل روز درین عذاب بود و گویند که چهار صد سال درین عذاب بود پس هلاک شد و نیست گشت

أو کالذی مر علی قریة این در آیت اول پیوسته است و در آن بسته کانه قال هل رأیت کالذی حاج ابراهیم فی ربه او کالذی مر علی قریة لفظه لفظ الاستفهام است و معناه التوقیف و التعریف میگوید نبینی آن مرد که با ابراهیم حجت جست در خداوند وی و آن مرد دیگر یعنی عزیز پیغامبری از پیغامبران بنی اسراییل که بر گذشت بر آن دیه یعنی شهر بیت المقدس سمیت قریة لاجتماع الناس فیها یقال قریت الماء فی الحوض اذا جمعته فیه عزیز آنجا بر گذشت دید آن شهر که خراب و بیران گشته از دست بخت نصر که آنجا شد و خلقی را بکشت و باقی باسیری ببرد و گفته اند این قریه در هرقل است دهی بر کناره دجله میان واسط و مداین عزیز آنجا برگذشت و کان ذلک بعد رفع عیسی ع بسایه درختی فرو آمد و با وی خری بود با درخت بست و خود در میان دیه شد هیچ آدمی را در آن دیه ندید و درختان بسیار دید پر بار و میوه آن فرا رسیده بگرفت از آن پاره انگور و انجیر و با وی نان خشک بود در قعب بنهاد و شیره انگور بگرفت و بر آن نان ریخت تا نرم گردد و انجیر چند تر بر سر آن نهاد

آن گه گفت أنی یحیی هذه الله بعد موتها عزیر چون می زنده کند الله این دیه را یعنی مردم آن پس آنک بمردند و هلاک شدند و این سخن از عزیر رفت نه از آن بود که در بعث و نشور بگمان بود لکن خواست تا الله وی را معاینه بنماید چنانک ابرهیم ع از الله درخواست که أرنی کیف تحی الموتی پس الله تعالی عزیز را بمیرانید صد سال دو چشم وی زنده و باقی کالبد مرده آن گه زنده کرد وی را و بینگیخت ...

میبدی
 
۲۵۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۹ - ۴۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی الله ولی الذین آمنوا ولیهم و مولاهم و والیهم و متولیهم از روی معنی همه یکسان اند میگوید الله خداوند مؤمنان است کار ساز و یاری دهنده ایشانست و راهنمای و دلگشای دوست ایشانست در بعضی اخبار می آید از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که گفت کسی که کعبه مشرف معظم خراب کند و سنگ از سنگ جدا کند و آتش در آن زند در معصیت چنان نباشد که بدوستی از دوستان الله استخفاف کند اعرابیی حاضر بود گفت یا رسول الله این دوستان الله که اند گفت مؤمنان همه دوستان خدااند و اولیاء وی نخوانده ای این آیت که الله ولی الذین آمنوا نظیرش آنست که گفت جل جلاله ذلک بأن الله مولی الذین آمنوا و أن الکافرین لا مولی لهم میگوید الله یار و دوست مؤمنانست و کافران را نه و نه خود درین جهان دوست و کار ساز مؤمنانست که در آن جهان همچنانست چنانک گفت نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة

و در حکایت از قول یوسف گفت أنت ولیی فی الدنیا و الآخرة بسا فرقا که میان هر دو آیت است از نحن أولیاؤکم ...

... پیشت بنهم این جگر سوخته زار

گر هیچ بنزد چاکر آیی یک بارظ کاید جگر سوخته با مشک بکار

داود ع گفت بار خدایا گیرم که اعضا را بآب بشویم تا از حدیث طهارت پذیرد دل را بچه شویم تا از غیر تو طهارت پذیرد فرمان آمد که یا داود دل را بآب حسرت و اندوه بشوی تا بطهارت کبری رسی گفت بار خدایا این اندوه از کجا بدست آرم

گفت این اندوه ما خود فرستیم شرط آنست که دامن در دامن اندوهگنان و شکستگان بندی گفت بار خدایا ایشان را چه نشانست گفت یراقبون الظلال و یدعوننا رغبا و رهبا همه روز آفتاب را می نگرند تا کی فرو شود و پرده شب فرو گذارند تا ایشان در خلوتگاه و نحن أقرب کوفتن گیرند فمن بین صارخ و باک و متأوه همه شب خروشان و سوزان و گریان با نیاز و گداز روی بر خاک نهاده و بآواز لهفان ما را میخوانند که یا رباه یا رباه بزبان حال میگویند

شبهای فراق تو کمانکش باشد ...

... گویی شب را قدم بر آتش باشد

و از جبار عالم ندا می آید که ای جبرییل و میکاییل شما ز جل تسبیح بگذارید که آواز سوخته می آید هر چند بار عصیان دارد اما در دل درخت ایمان دارد در آب و گل مهر ما سرشته دارد مقربان ملا اعلی از آن روز باز که در وجود آمدند تا برستاخیز دست در کمر بندگی ما زده اند و فرمان را چشم نهاده و در آرزوی یک نظر میسوزند انگشتان حسرت در دهان حیرت گرفته که این چیست خدمت اینجا و محبت آنجا دویدن و پوییدن بر ما و رسیدن و نادیدن ایشان را و عزت احدیت بنعت تقدیرایشان را جواب میدهد که کار سوز دارد و اندوه نهاد ایشان معدن سوزست و کان اندوه

بی کمال سوز دردی نام دین هرگز مبر ...

میبدی
 
۲۵۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۵ - ۵۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن علی الله خدای عز و جل میگوید ای شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگی ما زدید و بحبل عصمت ما در آویختید راه بندگی نه آنست که بگرد خود نگرید و در طاعت منت بر ما نهید که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست دلت که گشاده شد ما گشادیم توفیق که یافتی ما دادیم مواساة که کردی با درویش ما خواستیم و ما راندیم پس همه منت ماراست که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودی ما را در کوی توحید چه راه بودی و رنه توفیق تو بودی ما را به کار خیر چه توان بودی

آن بیچاره که در طاعت منت بر الله می نهد از آنست که راه بندگی گم کرده طاعت خود را وزن می نهد و آن را بزرگ می بیند و نظر دل و دیده از آن می بنگرداند و در راه جوانمردی خود را در طاعت دیدن گبرکی است و از آن نگرستن عین دوگانگی

اگر صد بار در روزی شهید راه حق گردی

هم از گبران یکی باشی چون خود را در میان بینی ...

میبدی
 
۲۵۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۷ - ۵۲ - النوبة الثانیة

 

... و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن جز باهل اسلام و توحید صرف نکند از بهر آنک حقوق الله است و مقدرات شرعی جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند

و ما تنفقوا من خیر الآیة ای مال فلأنفسکم ای ثوابه میگوید هر چه کنید از خیرات و دهید از صدقات رستگاری خود را می کنید که ثواب آن بشما رسد و بدان رستگار شوید مال را خیرات نام کرد این جایگه یعنی تا بنده را تنبیه باشد که صدقه از مال حلال پاک دهد که تا حلال نبود نام خیر در آن نیفتد و ما تنفقون إلا ابتغاء وجه الله این ماء نفی است بمعنی نهی میگوید نفقه مکنید جز که بدان وجه الله خواهید یعنی که تا الله شما را بآن ثواب دهد و بدیدار خود رساند اهل تحقیق گفته اند وجه الله در آیات و اخبار بر دو وجه است یکی وجه حقیقت ذات دیگر وجه بمعنی ثواب اما وجه حقیقت آنست که گفت عز جلاله و یبقی وجه ربک ای یبقی ربک بوجه فقامت الصفة مقام الذات کقوله تعالی کل شی ء هالک إلا وجهه ای الا ربک بوجهه و منه قوله تعالی وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة قالت ایمة اهل السنة ای الی وجه ربها این وجه حقیقت است همچنانک مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت اللهم انی اعوذ بنور وجهک الذی اضاءت له نور السماوات و روی انه قال صلی الله علیه و آله و سلم اللهم انی اسالک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت و اسألک لذة النظر الی وجهک

و کان صلی الله علیه و آله و سلم یقول اللهم انی اعوذ بوجهک الکریم و اسمک العظیم من الکفر و الفقر ...

... رسول خدا درین خبر لعنت کرد بر ربوا خواران از بهر آنک حرام خورد و بر آن کس که ربوا داد و بر آن کس که نبشت و گواه بود از بهر آن که به خوردن مال ربوا همه کوشیدند و یکدیگر را معاونت دادند و رب العالمین در محکم تنزیل میگوید و تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و در خبر می آید که ربوا خواران را روز قیامت بر صورت خوگان و سگان رانند که در باب ربوا حیلت کردند همچون قوم داود که در گرفتن ماهی حیلت کردند تا مستوجب مسخ گشتند و حیلت در ربوا آنست که ابن عباس بآن اشارت کرد و گفته یأتی علی الناس زمان یستحل فیه الربوا بالبیع و الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة حکایت کنند که در اصفهان مردی از دنیا بیرون می شد و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت و ایشان را نمی گفت که مال کجا نهاده جماعتی در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید که مال کجا نهاده اشارت کرد که فلان جایگه چیزی نهاده بنگرستند در می چند بود اندک بر گرفتند و گفتند چیزی دیگر بگوی گفت ایشان را آن بس باشد و هم در آن حال از دنیا بیرون شد او را دفن کردند و بعد از دفن صیحه از گور وی شنیدند و خشتی فرو شد در نگرستند او را بصورت خوک دیدند و دو چشم وی ازرق فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وی چه بود گفتند کان یأکل الربوا و لا یرحم الناس

وهب منبه گفت در روزگار بنی اسراییل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید کیالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران عبد الرحمن التایب گفت مردی بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلی الله علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدی و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردی وقتی ببازار بغداد میگذشت درمی چند داشت بآن چیزی خرید درویشان را و آن درم بصرف ببقال داد بعد از آن روزگاری بگذشت که رسول را بخواب ندید پس بعد از مدتی دراز دید و گفت یا رسول الله طال عهدی برؤیتک فی المنام دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم رسول گفت ندانستی که چون درویشان را چیزی خری و درم بصرف دهی مرا نبینی

قوله یتخبطه الشیطان من المس دلیل است که دیو را اندر آدمی تأثیر است خلاف معتزله که گفته اند نیست و در قرآن از این دلایل فراوان آمد حکایت میکند الله جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مسنی الشیطان بنصب و عذاب و از موسی کلیم که گفت هذا من عمل الشیطان و رب العزة ایشان را در آنچه گفته اند دروغ زن نکرد و قال مخبرا من الشیطان و لأضلنهم و لأمنینهم و قال إن الشیطان لکم عدو این دلیلها روشن است که دیو را در آدمی تأثیر است و آن تأثیر از دو وجه است یکی وسوسه یعنی که در دل آدمی تأثیر است تا آدمی آن را پیش گیرد و بجای آرد و هو المشار الیه بقوله من شر الوسواس الخناس وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمی مدخل است چنانک گفت یتخبطه الشیطان من المس و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری دمه ...

... إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است و معنی تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن و آن استوار گرفتن هشت چیز است بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد قال جاء رجل الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله ادنو منک قال نعم فجاء حتی وضع یده علی رکبته فقال ما الایمان قال ان تؤمن بالله و الیوم الآخر و الملایکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت قال نعم قال صدقت

اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست بی شریک و انباز است بی نظیر و بی نیازست موجود بذات موصوف بصفات ذات او صمدی و صفات او سرمدی دو دیگر استوار گرفتن رسولان وی پیشروان خلق و گماشتگان حق و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خدای که سخن وی است و علم وی تا آفریده فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود شنیدنی و خواندنی و نبشتنی و دیدنی و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دایره نجات مونس گور و شفیع روز حشر و نشر و نه خود قرآن کلام حق است و بس که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است تعظیم آن فریضه و حرمت داشتن آن واجب چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حق اند و سفیران درگاه عزت برسولان وی و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وی هر کسی ازیشان بر کاری داشته و بر مقامی بداشته و ما منا الا له مقام معلوم پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز روز پاداش و جزا روز فضل و قضا یوم تبلی السرایر و ظهرت الضمایر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الا همسا ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سؤال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریده اند بندگان را بهشت جای ناز دوستان و دوزخ جای عقوبت بیگانگان اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد فریق فی الجنة و فریق فی السعیر هشتم براست داشتن قدر و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست بخواست و تقدیر و آفرینش او و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او و هر چه الله کرد و خواست ببندگان از وی ستم نیست و در آن با وی کس را سخن نیست لا یسیل عما یفعل فلله الحجة البالغة هر چه کند وی را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده

إن الذین آمنوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند و عملوا الصالحات و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجای آوردند آنچه فرمودیم کردند و از آنچه نهی کردیم باز ایستادند پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة که از عبادات بدنی نماز شریفتر و از عبادات مالی زکاة شریفتر و معنی زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال ...

میبدی
 
۲۵۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۷۳ - ۵۴ - النوبة الثانیة

 

... آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه الآیة ای من کتابه و دینه براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوی از کتاب خدا و دین حق و شرع راست

و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکته و مؤمنان هر یکی ازیشان ایمان آورد بخدای که یگانه و یکتاست و معبود بیهمتاست بفرشتگان وی که همه بندگان و رهیکان ویند چنانک گفت بل عباد مکرمون و کتبه و بنامهای وی که از آسمان بپیغامبران فرو فرستاد و کتابه بتوحید قراءة حمزه و کسایی است و مراد بدان قرآن است زیرا که هر که بقرآن ایمان آورد بجمله کتب ایمان آورد که در قرآن بیان روشن است که آن همه حق است و روا باشد که کتاب اسم جنس بود بمعنی کثرت چنانک گویند کثر الدرهم و الدینار و اهلک فلانا در همه و فی الحدیث منعت العراق درهمها و قفیزها و مراد بدین همه کثرت است باقی قراء و کتبه خوانند بجمع زیرا که ما قبل آن و ما بعد آن جمع است تا مشاکل ما قبل و ما بعد باشد و بمعنی تمامتر بود و رسله و بفرستادگان وی که همه پاکان اند و برگزیدگان و وحی گزارندگان و خوانندگان براه حق و تمامتر خبری که در عدد پیغامبران و رسولان و کتابهای خدای آمده خبر ابو ذر است قال ابو ذر رض فی سیاق الحدیث قلت کم الانبیاء قال مایة الف و اربعة و عشرون الفا قلت کم الرسل قال ثلاثمایة و ثلاثة عشر جما غفیرا یعنی کثیرا طیبا قلت من کان اولهم قال آدم قلت أ نبی مرسل قال نعم خلقه الله بیده و نفخ فیه من روحه ثم سواه قبلا ثم قال یا ابا ذر اربعة سریانیون آدم و شیث و ادریس و هو اول من خط بالقلم و نوح و اربعة من العرب هود و صالح و شعیب و نبیک یا ابا ذر اول انبیاء بنی اسراییل موسی و آخرهم عیسی و اول الرسل آدم و آخرهم محمد قلت فکم کتابا انزله الله قال مایة کتاب و اربعة کتب انزل الله تعالی علی شیث خمسین صحیفة و انزل الله علی ادریس ثلثین صحیفه و انزل الله علی ابراهیم عشر صحایف و علی موسی قبل ان ینزل علیه التوریة عشر صحایف و انزل الله التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان و ساق الحدیث بطوله و عن عبد الله بن دینار و کان یقرأ الکتب قال انزلت التوریة فی ست مضین من شهر رمضان و انزل الزبور فی اثنتی عشرة من شهر رمضان بعدها باربع مایة سنة و اثنتین و ثلثین سنة و انزل الانجیل فی ثمانی عشرة من الشهر بعده بالف عام و خمسة عشر عاما و انزل القرآن فی اربع و عشرین بعده بثمانی مایة عام لا نفرق بین أحد من رسله لا نفرق بنون قرایت قراء سبعه است بر اضمار قول تقدیره قالوا لا نفرق بین احد من رسله بین احد و الآخرین من رسله گفتند جدا نکنیم میان یکی از فرستادگان وی و میان دیگران چنانک جهودان کردند و ترسایان که ببعضی ایمان آوردند و ببعضی نه و هو کفرهم بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و هم یجدونه مکتوبا عندهم فی التوریة و الانجیل یعقوب لا یفرق خواند بیا و این محمول است بر لفظ کل و چنانک آمن بلفظ واحد بروی محمول است کانه قال کل لا یفرق بین احد من رسله همانست که آنجا گفت لا نفرق بین أحد منهم جای دیگر گفت و لم یفرقوا بین أحد منهم

و قالوا سمعنا و أطعنا ای سمعنا قولک و اطعنا امرک میگوید رسول گفت و مؤمنان همه سمعنا بشنیدیم یعنی بسمع قبول بگوش پذیرفتاری چنانک گویند سمع الله لمن حمده ای قبل الله سماعون للکذب ازین باب است ای قابلون له و یقال ما سمع فلان کلامی ای ما قبله و در دعا گویند اللهم اسمع و استجب یعنی اللهم اقبل فرق است میان این امت و میان امت موسی ایشان گفتند سمعنا و عصینا و این امت گفتند سمعنا و اطعنا میگوید شنیدیم آنچه ما را بر آن خواندی و در آنچه شنیدیم فرمانبرداریم بجان پذیرفته و گردن نهاده غفرانک نصب نون بر سؤال است یعنی نسألک غفرانک از تو آمرزش می خواهیم خداوند ما و إلیک المصیر بازگشت پس مرگ با تو است فتجاوز الله عن ذنوبهم و رحمهم و اعطاهم الذی سألوه ...

... ثمانین حولا لا ابا لک یسأم

وسع نامی است طوق را و طاقت را میگوید بر ننهد خدای بر هیچ کس مگر آن توان که وی را داد همانست که جای دیگر گفت لا یکلف الله نفسا إلا ما آتاها خدای بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که وی را داد ابن عباس گفت هم المؤمنون وسع الله علیهم امر دینهم و لم یکلفهم الا ما هم له مستطیعون فقال یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر و قال ما جعل علیکم فی الدین من حرج و قال فاتقوا الله ما استطعتم

لها ما کسبت همچنانست که گفت لیس للإنسان إلا ما سعی نیست مردم را جز از آن که کند یعنی آنچه کند از نیکی وی را در آن مزد است و علیها ما اکتسبت و آنچه کند از بدی بر وی وزر و وبال آن کردار است لها دلیل است بر خیز و کردار نیکو و علیها دلیل است بر شر و کردار بد کسب و اکتسب یکی است که جای دیگر گفت کسب سییة چنانک گفت لکل امری منهم ما اکتسب من الإثم جای دیگر جزاء بما کانوا یکسبون و گفته اند کسب آنست که بنفع دیگران مشغول شود و اکتساب آنست که بنفع خود کوشد پس او که بخود مشغول است علیه فی ذلک الحساب و او که بنفع دیگران مشغول است له به الثواب و لیس علیه فیه الحساب ...

... یرید شتمنی و اجابت این دعا از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم روایت کردند گفت رفع عن امتی الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه و در قرآن است و لیس علیکم جناح فیما أخطأتم به و لکن ما تعمدت قلوبکم عمر خطاب مردی را دید که میگفت اللهم اغفر لی خطایای گفت ان الخطاء مغفور و لکن قل اللهم اغفر لی عمدی اخطأ یخطی بمعنی زل و هو ضد اصاب یعنی که خطا کرد بی قصد و خطأ یخطأ خطأ و خطاء در بدی بود همچون اساء اگر از کسی کاری آید خطابی قصد مخطی است و اگر بدی آید بقصد خاطی است قال الله تعالی إن فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطیین و قال لا یأکله إلا الخاطؤن

ربنا و لا تحمل علینا إصرا این واو عطف است بر لا تؤاخذنا و آنچه پس این آید همچنین میگوید خدای ما بر ما منه گرانباری چنانک بر پیشینیان نهادی و آن چنانست که جهودان را فرمود در عقوبت پرستیدن گوساله که خویشتن را بکشید آن اصر بود و همچنانک از حواریون عیسی درخواست تا یک تن ازیشان اجابت کند تا شبه عیسی بر وی افکند تا جهودان وی را بردار کنند و گفته اند پنجاه نماز که بر ایشان بود و ربع مال در زکاة و نجاست از جامه بریدن و هر کس که بشب گناه کردی بامداد ظاهر بروی نبشته بودی آن همه اصر بود و اجابت آن دعا آنست که الله گفت و یضع عنهم إصرهم و پیمان بزرگ گران که میان قوم و قبیله باشد عرب آن را آصره خوانند قال الشاعر

اذا لم تکن لامری نعمة ...

میبدی
 
۲۵۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۷۴ - ۵۴ - النوبة الثالثة

 

... لله ما فی السماوات و ما فی الأرض نه بدان گفت که تو دل بدان بندی و بدان مشغول شوی لکن تا دل در آفریدگار آن بندی و صانع را بینی همانست که گفت لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الذی خلقهن آسمان و زمین که آفرید نظرگاه عامه خلق را آفرید تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند همانست که گفت أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض قل انظروا ما ذا فی السماوات و الأرض باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد از نظر عبرت با نظر فکرت خواند و از صنع با فکرت گردانید گفت أ فلا یتدبرون القرآن باز مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد تا نظر وی از صنع و صفت برتر آمد با وی گفت أ لم تر إلی ربک اول منزل آگاهانست دوم رتبت آشنایان سوم درجه دوستان و نزدیکان از اول برقی تافت از آسمان عزت رهی در آگاهی آمد پس نسیمی دمید از باغ لطف رهی آشنایی یافت پس شربتی یافت از جام دوستی از خودی بیخود شد همه او را شد آگاهی حال مزدور است آشنایی صفت مهمانست دوستی نشان نزدیکانست مزدوران را مزد است و مهمانان را نزل و نزدیکان را راز مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان است و او که نزدیک است خود غرقه عیانست

و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلی دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلی نهی تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهی با من شمار کنی و با توام سخن دراز گردد

حرام دارم با دیگران سخن گفتن ...

... آمن الرسول الآیة تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمن الرسول و نگفت آمنت چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الحمد لله و نگفت الحمد لی تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمن الرسول لما فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشری و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته ختم السورة بذکر تصدیق نبیه ع و المؤمنین بجمیع ذلک فقال آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد و رسالت گزارد و بر مؤمنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهای قدرت و عظمت الله که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که الله تعالی گواهی داد مصطفی را بایمان وی و گواهی داد مؤمنانرا بایمان ایشان این از خدای ایشان را گواهیست و گواهی بآنست که ایمان عطاییست آب و خاک کجا بود و عالم و آدم چه بود که جلال احدی بعنایت ازلی بنده را بایمان گواهی داد و تاج دوستی بر فرق وی نهاد

پیر طریقت گفت ای خداوندی که رهی را بی رهی با خود بیعت میکنی رهی را بی رهی گواهی بایمان میدهی رهی را بی رهی بر خود رحمت می نویسی رهی را بی رهی با خود عقد دوستی می بندی سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستی با خود به بست که مایه گنج دوستی همه نور است و بار درخت دوستی همه سرورست میدان دوستی یک دل را فراخ است ملک فردوس بر درخت دوستی یک شاخست

آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان لکن شتان ما هما ایمان مؤمنان از راه استدلال و ایمان رسول از راه وصال ایمان ایشان بواسطه برهان و ایمان رسول بمشاهده و عیان و ذلک فیما ...

میبدی
 
۲۵۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله هو الذی أنزل علیک الکتاب هو نه نام است نه صفت اما اشارتست فرا هست یعنی که خداوند ما هست و بودنی و بوده بر مکان عالی و در صفات متعالی شریح عابد گفت درویشی را دیدم در مسجد حرام که خدای را عز و جل می خواند که یا من هو هو یا من لا هو إلا هو اغفر لی گفتا هاتفی آواز داد که ای درویش بآن یک بار که نخست گفتی ترا چندان ثوابست که فریشتگان تا بقیامت می نویسند

هو دو حرف است ها و واو و مخرج ها آخر حلق است و مخرج واو اول حلق اشارت میکند که در آمد این حروف باول از اوست و بازگشت آن در آخر باوست منه بدأ و الیه یعود و گفته اند که اشارت بمخلوقات و مکونات است که در آمد هر چیز در بدایت از قدرت اوست و بازگشت همه در نهایت با حکم اوست ...

... کو جرعه درد دوستان داند خورد

قوله ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا الایه حین صدقوا فی حسن الاستغاثه أمدوا بانوار الکفایة با دل صافی و وقت خالی و زبان بذکر حق جاری تیر دعا سوی نشانه اجابت شود لا محاله لکن کار در آنست که تا این صفا و وفا و دعا کی مجتمع شوند و چون برهم رسند معنی آیت این دعاست که بار خدایا شور دل و زیغ از دلهای ما دور دار و ما را بر بساط خدمت بر شرط سنت پاینده دار و هب لنا من لدنک رحمة و آنچه دهی خداوندا بفضل و رحمت خویش ده نه جزاء اعمال و عوض طاعات را که اعمال و طاعات ما شایسته حضرت جلال تو نیست و آن را جز محو کردن و با چشم نیاوردن روی نیست

پیری گفت از پیران طریقت که زهره های رهروان و اصحاب طاعات آب گشت از بیم این آیت که و قدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا و مرا از همه قرآن با این آیت خوش افتادی هست گفتند این چه معنی دارد گفت تا از این اعمال ناپسندیده و طاعات ناشایسته باز رهیم و یکبارگی دل در فضل و رحمت او بندیم

قوله تعالی ربنا إنک جامع الناس لیوم لا ریب فیه جمع کننده خلق و با هم آرنده اوست یکی امروز یکی فردا امروز دوستان خود را جمع می کند بر بساط ولایت و معرفت و فردا همه خلق را جمع کند بر بساط سیاست و هیبت ...

میبدی
 
 
۱
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۶۵۵