گنجور

 
سنایی

آن شنیدی که عُمّر خطاب

دید قومی نشسته در محراب

کرد از آن قوم میر عدل سؤال

که کدامید چیستتان احوال

جمله گفتند ما رفیقانیم

همه یک راه و یک طریقانیم

یکدگر را برادران شده‌ایم

یک دل و جان و یک زبان شده‌ایم

گفت عُمّر که بی‌حضور دگر

کیسهٔ یکدگر کنید نظر

سیم یکدیگران به خرج کنید

یا به حکم حساب درج کنید

همه گفتند زانِ خویش خوریم

وز زر و سیم یار بی‌خبریم

گفت عُمّر که کار محکم نیست

وین سخن جمله را مسلم نیست

به دل آنگه برادران باشید

که زر و سیم یار برپاشید

هیچ ناید تغیّری پیدا

نبود غم جدا و کیسه جدا

نه یکی را بُودَ ز مال افواج

وان دگر کس به جبّه‌ای محتاج

همه یکسان توانگر و درویش

به زر و سیم ناشده کم و بیش

پیش از این دوستان چنین بودند

کز غم یکدگر نیاسودند

جان یکی بودی ار بُدی تن دو

حال بودی یکی و مسکن دو

این زمان دوستان نه زینسانند

همه از بیم نان هراسانند

هریکی را شده است یکتا نان

مهتر از کوه قاف در میزان

همه نان کور و حجره زادانند

ریش خود می‌ریند و شادانند

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]