گنجور

 
سنایی

نگویی تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمری

که چندان لحن می‌سازد همی نالد ز کم صبری

به لحن اندر همی‌گوید که سبحانا نگارنده

که بنگارد چنان رویی بدان خوبی و خوش‌چهری

مسیحادم و موسی‌کف سلیمان‌طبع و یوسف‌رخ

محمد‌دین و آدم‌رای و خو‌کرده به بی‌مهری

به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب

ضیاء روز و شمع شب شکر لب بر کسان خمری

اگر آتش‌پرستی را ز عشق او بترساند

ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری

 
 
 
صائب تبریزی

چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری

که آزادی کند دلگیر، اطفال دبستان را

نشاط اصفهانی

ز دردش مُردم و آگه نشد، خوش وقت بیماری

که بیند وقت مردن بر سر بالین طبیبش را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه