نگویی تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمری
که چندان لحن میسازد همی نالد ز کم صبری
به لحن اندر همیگوید که سبحانا نگارنده
که بنگارد چنان رویی بدان خوبی و خوشچهری
مسیحادم و موسیکف سلیمانطبع و یوسفرخ
محمددین و آدمرای و خوکرده به بیمهری
به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب
ضیاء روز و شمع شب شکر لب بر کسان خمری
اگر آتشپرستی را ز عشق او بترساند
ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری