گنجور

 
صامت بروجردی

روز عاشورا چو شاه کربلا

سید مظلوم سبط مصطفی

جمله یار و یاورانش کشته شد

پیکر ایشان به خون آغشته شد

طرف هامون ز اشک گلگون گشتیم

در وداع شاه با اهل حرم

یکه و تنها به میدان رو نهاد

رفت و در جای بلندی ایستاد

گه به حسرت آن شفیع کائنات

بد نگاهش جانب شط فرات

وز عطش آن شاه مظلوم وحید

آه سرد از قلب پرخون می‌کشید

گاه اندر قتلگه کردی نظر

هر طرف در خون جوانی غوطه‌ور

همچو برگ گل بدنها چاک‌چاک

سر جدا و بی‌کفن غلطان به خاک

گه نظر کردی به سوی خیمه‌گاه

سوی طفلان زنان بی‌گناه

کودکان مستمند ماه‌وش

با نوای غم‌فزای العطش

اینچنین می‌گفت شمس‌المشرقین

باد قربان شما جان حسین

سهل باشد عقده‌های مشکلم

می‌کند اشک شما خون دلم

جوی خون از دیده جاری کم کنید

ناله و افغان و زاری کم کنید

یک طرف سنگین دلان نابکار

اندر آن صحرا فزون از صدهزار

غافل از بی‌یاری احوال او

تشنه بهر خون و جان و مال او

شاه بی‌لشکر حسین خون جگر

بود اندر بحر فکرت غوطه‌ور

ناگه از درگاه حی کبریا

رقعه سبزی نوشته با طلا

اوفتاد از بهر آن فلک فلاح

بر سر قربوس زین ذوالجناح

رقعه را بگشود آن نور دو عین

دید بنوشته است «عبدی یا حسین»

نیست ما را بر کسی تکلیف شاق

این تو و راه حجاز و این عراق

ما شهادت را به تو ننموده فرض

این تو و ملک جهان از طول و عرض

امر کن سوی زمین ای جان پاک

تا نماید دشمنانت را هلاک

هر دو عالم زان تست ای ممتحن

هر کجا خواهی به عزت کن وطن

پیش ما قدرت فزون و محترم

رتبه‌ات هرگز نخواهد گشت کم

سرور لب‌تشنگان با اشک و آه

شد پیام کبریا را عذرخواه

کای خداوند قدیم لم یزل

عهد ما با تست از روز ازل

با لب عطشان براهت سر دهم

جان به زیر دشنه و خنجر دهم

در ره عشقت سر افشانی کنم

نوجوانها جمله قربانی کنم

تا شوم در عرصه یوم الحساب

در شهادت از شفاعت کامیاب

من همای اوج عرش عزتم

عذر خواه عاصیان امتم

من شهادت را طلبکار آمدم

جرم امت را خریدار آمدم

گر نگویم ترک سیر یا ترک جان

چون کنم با عاصیان امتان

زین‌همه بگذشته کارم مشکلست

داغ بسیاری مرا اندر دلست

جمله یار و یاورانم کشته شد

دوستان و همرهانم کشته شد

تا قیامت کی رود از یاد من

سرگذشت قاسم داماد من

اصغرم سیراب نوک تیر شد

در گلویش تیر جای شیر شد

شد جدا از پیکر عباس دست

ماتم بی‌دستی‌ای‌اش پشتم شکست

خود گرفتم شش جهت شد زان من

هر دو عالم گشت در فرمان من

دشمنانم شد به میدان جدال

یک به یک از تیغ و خنجر پایمال

داد خط بندگی بر من یزید

دیگرم از زندگی نبود امید

داغ اکبر بی‌گمانم می‌کشد

ماتم آن نوجوانم می‌کشد

کی شود دیگر دل من شاد کام

زندگانی بعد از این باشد حرام

نیست یارای نوشتن خامه را

مختصر کن (صامت) این هنگامه را