گنجور

 
سام میرزا صفوی

مردی ابله و فقیر و گوشه نشین است و اوقات بخرده فروشی میگذراند و با آنکه هر روز او را مبلغی کاغذ می باید که شعر خود مسوده کند از هیچ کس طلب نمیکند و هر روز پانصد بیت میگوید و بواسطه آنکه زیاده از این نمیتواند نوشت بدین اختصار میکند، سن او از نود متجاوز است و پیش از این بچهل سال در یکی از کتابهای خود این بیت گفته :

ز شعرم آنچه حالا در حساب است

هزار و نهصد و پنجه کتابست

از جمله روضه الشهدا، قصص الأنبیاء، تاریخ طبری، کلیله و دمنه، ذخیره ی خوارزمشاهی را در یک جلد گفته!! و آن اشعار موازی دویست هزار بیت میشود!! اما اکثر اشعارش مثل این ابیات اوست که در ساقی نامه خود گفته :

بیا ساقی آن کشتی می بدست

که از صرصر نامخالف شکست

مرا کشتی عمر در بحر غم

شده غرقه در بادبان ستم

برآیم چو اژدر ز دریای غم

نهم رو بگرداب دشت عدم

ز دنیا و فیها فرامش کنم

نهم بر لبم جام و خامش کنم

روزی در مجلسی میگفته که من در اول شعر نتوانستم گفت یکی از بزرگان دین را در خواب دیدم که آب دهان در دهن من انداخت از آن وقت باز مرا قوت شاعری پیدا شده مولانا نثاری تونی در آن مجلس حاضر بوده گفته آن بزرگ آب دهان در ریش تو میانداخته اتفاقا در دهنت افتاده، اما چون او مداح اهل بیت رسول اکرم است و درویش بی ریا هر چه گوید از او عفو میتوان کرد این مطلع از بهترین اشعار اوست :

گر نه هردم ز سر کوی توام اشک برد

عاشقی ها کنم آنجا که فلک رشک برد