گنجور

 
سام میرزا صفوی

اصلش از بلخ بود و تخلصش مطیعی اما در آخر کار تخلص باسم مذکور قرار گرفت، ندیم شیوه و شیرین کلام بود و ظرافت او با سلطان یعقوب در آذربایجان شهرت تمام دارد . گویند روزی از پادشاه مذکور بره پوستینی صوف طلبیده بود پادشاه گفت « میدهم بشرط آنک بانک گوسپند کنی » او گفته بود مگر آنکه مربع باشد . و مربع را کشیده و گفته بود این مربع بطریق آواز گوسفند است!

بعد از وفات پادشاه مذکور در اصفهان می بود و در محلی که صاحبقران مغفور فتح اصفهان کردند حسینی المشهور به گرزالدین که در خدمت آن حضرت بود او را گرفته زر طلب میکرد هر چند او را کتک زده اند او میگفته الف چیزی ندارد این لطیفه را در مجلس صاحبقران مغفور نقل کرده اند، آنحضرت . او را طلب کرده و فرموده اند از برای ما چه گفته ای؟ این مطلع را خوانده :

تاج شاهی که شرف بر سر قیصر دارد

هر که این تاج ندارد تن بی سر دارد

آن حضرت فرموده اند که « از ترس خوش آمد میگویی؟ » او در بدیهه این مطلع را گفته و خوانده :

دارم حکایتی و نه جای خوش آمد است

شاهی چنین بمعرکه هرگز نیامده است

حضرت صاحبقران مغفور منبسط گردیده و او را نوازشی فرموده اند و از شهر مذکور جهت او وظیفه ای مقرر داشته اند

اهاجی و هزلیات رکیک او بسیار است اما محر راز تحریر آن عذر مکرر میخواهد این مطلع از اوست :

دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است

من و آن دار که دروازه ملک عدم است

گرچه منافی عذر گذشته میشود . اما این قطعه که در آن لطیفه هاست و لفظ رکیکی هم ندارد جهت نسبت نوشته شد :

چون الف چیزی ندارم در جهان

تا بدست آرم تذروی خوشخرام

ای دریغا، کاشکی« بی » بود می

تا یکی در زیر من بودی مدام