گنجور

 
سام میرزا صفوی

مولد بابا گیلانست و از آنجا بنیاد سیاحت کرده به تبریز آمد و از آنجا که عالم فقر نامرادی است بحلوا فروشی اشتغال داشت اتفاقا روزی بصحبت بابا فغانی رسید و شعر خود بر او خواند.فغانی را حلاوت کلام و چاشنی اشعار آن شیرین گفتار در مذاق جان قرار گرفته بصحبت سلطان یعقوبش برد و او را از آن پادشاه قبولی تمام دست داده تقرب یافت و در شهور سنه اربع و اربعین و تسعمایه در تبریز مرارت مرگ چشید و شکر ریز شد. این ابیات از اوست :

عشاق در مقام وفا جان فدا کنند

بیگانه را بخون جگر آشنا کنند

در جلوه گاه حسن بتان گر رسیده ای

دانی که در خرابی دلها چه ها کنند

آیینه خاطران صف آرای میکده

گر صد کدورت است بجامی صفا کنند

در آتش فرامشیم سوخت آن غرور

مستی ز باده بود بر آتش کباب را

دارد آب دیده سرگردان من غمناک را

همچو گردابی که در چرخ آورد خاشاک را

دامان خرابات نشینان همه پاک است

تر دامنی ماست که تا دامن خاک است

آخر حسن آنجوان راه زد این خراب را

بوی، بس از می کهن پیر تنک شراب را

گل بدستم چه دهی در کف من خار خوش است

این گل تازه بر آن گوشه دستار خوش است

شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب

کاش تا روز قیامت نشود روز امشب