گنجور

 
سلمان ساوجی

چون گل دهنی زمانه پر خنده نکرد

کش باز به خون جگر آکنده نکرد

چون غنچه گل دمی دلی جمع نگشت

کایام هماندمش پراکنده نکرد

ملک چون عکس تاج افسری یافت

زجای خود به استقبال بشتافت

ز جای خود نرفت و رفت از جای

چو دامن بوسه اش می داد بر پای

به آغوش اندر آورد افسرش مست

گرفتش سیب سیمین بر کف دست

لبان و مشک و شهد و می به هم دید

می مشکین ز شیرین شهد نوشید

به زیر بید بن می دید خورشید

ز غیرت شد تنش لرزان تر از بید

ملک گفت: « از کجا ای سرو نامی

به اقبال و سعادت می خرامی؟