بدو مهراب گفت ای افسر روم
به تو آباد باد این کشور روم
کنون در زیر این پیروزه چادر
کسی را نیست چون خورشید دختر
کسی دانم به تنهایی نسازد
که تنهایی خدا را میبرازد
ز جنس خویش گیرد هرکسی جفت
خدایست آنکه بی یار است و بی جفت
درین نُه پردهٔ پیروزه پیکر
زن از خورشید عذرا نیست برتر
به هر ماهی شبانروزی به خلوت
کند در خانهای با ماه صحبت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.