گنجور

 
سلمان ساوجی

ای در هوای معرفت قدرتت چو باز

سیمرغ چشم باز و خرد چشم دوخته

در شهپر جلال تو ارباب بال را

پرهای فکر ریخته و بال سوخته

گردون به طوق شوق تو گردن فراخته

آتش به داغ طوع تو خود را فروخته

لطفت به یکدم و هم قهرت به یک نفس

باغ بهشت و آتش دوزخ فروخته