گنجور

 
سلمان ساوجی

ای خداوندی که از دریای خاطر دم به دم

در ثنایت عقدهای در مکنون آورم

هر زمان بهر عروس مدحت از کان ضمیر

قطه‌ای چون قطعه یاقوت بیرون آورم

از کمال فسحت ملک تو چون رانم سخن

نقص‌ها در ملک جمشید و فریدون آورم

خسروا نگذاشت درد پا که بهر دستبوس

روی چون دولت به درگاه همایون آورم

گر نیاوردم به درگه درد سر معذور دار

من که درد پای دارم درد سر چون آورم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode