گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

نظام واسطه عقد گوهر آدم

که سلک ملک ز رایش گرفته است نظام

زهی به دیده ادراک دوربین دیده

هم از دریچه آغاز چهره انجام

به دست رای منیرت عنان اشهب صبح

به زیر پای مرادت رکاب ادهم شام

قلاید مننت طوق گردن گردون

جواهر سخنت عقد زیور ایام

چو فضل عقل، صفات کمال ذات تو خاص

چو نقد مهر، نوال سحاب تو عام

جناب حضرت تو قبله وضیع و شریف

حریم حرمت تو کعبه خواص و عوام

به دور شحنه عدل تو در زمانه کسی

به غیر خون صراحی نریخت خون حرام

خیال تیغ تو گر در ضمیر کاهربا

گذر کند شودش پر ز خون لعل مشام

سپهر مرتبه شاها ز حال قصه خویش

حکایتی به جناب تو می‌رود اعلام

مرا به فضل الهی و دولت شاهی

گذشت مدت سی سال روزگار بکام

نبود در سر من جز هوای مطرب و چنگ

نبود در دل من جز نشاط مطرب و جام

به حیله از کف من ناگهان عنان مراد

ربود توسن ایام و ابلق بدرام

کمان چرخ مرا در نهاد پر چون تیر

ز خانه خودم افکند، دور دشمن کام

به بارگاه رفیع تو التجا کردم

که هست قبله اسلام و کعبه ایام

سزای خدمت شاه ار چه نیستم لیکن

شدم به حکم اشارت ز زمره خدام

ولیک از سبب آنکه نیست چون دگران

مرا به عادت معهود زین و اسب و غلام

نه بر بقای حریرم مذهب است طراز

نه بر کمیت روانم مغرق است لگام

نیابتی نه که باشد امید حاصل نان

عنایتی نه که گردد مزید شهرت عام

درین دیار ز بی حرمتی چنان شده‌ام

که خود نمی‌دهم هیچکس جواب سلام

ضرورت است به سوی عراق کردن روم

مرا چو نیست به بغداد وجه سفره شام

ز بی‌نواییم امروز چون شکسته رباب

مرا نه قوت آهنگ ره نه ساز مقام

حدیث وام چه گویم که آب بر لب شط

نمی‌دهند به وامم که خاک بر سر وام

به تلخ عیشی ازان سر گرفته‌ام چون می

که کرد چون عنبم عصر، پایمال لئام

دعای دولت سلطان همیشه خواهم گفت

نه بر امید عطا و توقع انعام

ولیکن این قدر از راه عجز می‌گویم

که ای زمانه به دست تو باز داده زمام

مرا ز روی عنایت چنان بدار که من

به حضرت تو نیارم ملالت و ابرام

مرا کز آتش فکرت چو مشک سوخت جگر

روا مدار که کارم چو عود باشد خام

گمان مبر که دعاگو ز حد بی آبی

بدین فسانه زبان تیز کرده‌ام چو حسام

اگرچه می‌جهدم آتش از دهان چون برق

ولیکنم ز حیا آ؛ب می‌چکد ز مشام

همیشه تا که بر افلاک دایرند نجوم

مدام تا که بر ارواح قائمند اجسام

مباد جز به هوای تو گردش افلاک

مباد جز به رضای تو جنبش اجرام

 
 
 
رودکی

دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام

بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام

یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند

دگر که: عاشق گویند عاشقان را نام

دریغم آید چون مر تو را نکو خوانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
کسایی

سرودگوی شد آن مرغک سرودسرای

چو عاشقی که به معشوق خود دهد پیغام

همی چه گوید؟ گوید که: عاشقا، شبگیر

بگیر دست دلارام و سوی باغ خرام

عنصری

امید نیکی و تاج ملوک و صدر کرام

بزرگ خسرو آزادگان و فخر انام

بمین دولت و دولت بدو همیشه عزیز

امین ملت و ملت بدو گرفته نظام

سپهر کلی و جزوی بدو نموده هنر

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام

بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام

یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند

دگر که عاشق گویند عاشقان را نام

دریغم آید چون مر ترا نکو خوانند

[...]

فرخی سیستانی

بنفشه زلف من آن سرو قد سیم اندام

بر من آمد وقت سپیده دم به سلام

درست گفتی کز عارضش برآمده بود

گه فرو شدن تیره شب سپیده بام

ز عود هندی پوشیده بر بلور زره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه