لعل را بر آفتاب حسن گویا کردهای
ز آفتاب حسن خود، یک ذره پیدا کردهای
قفل یاقوت از در درج دهن بگشودهای
گوهر پاکیزه خویش آشکارا کردهای
در همه عالم نمیگنجی ز فرط کبریا
در دل تنگم نمیدانم که چون جا کردهای
تا به قصد جان مسکین بر میان بستی کمر
صدهزاران جان ز تار موی در وا کردهای
نکتهای با عاشقان در زیر لب فرمودهای
عالمی اموات را در یکدم احیا کردهای
بعد ازین گر پیش چشمم بر کنار افکندهای
در میان مردمم چون اشک رسوا کردهای
گفتهای احوال ما اشک سلمان فاش کرد
از هوای خویش کن این شکوه کزما کردهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و فخر خداوند و ظهور صفات او اشاره دارد. شاعر از زیبایی خیرهکنندهای سخن میگوید که در آفتاب حس شفاف است و به وصف لعل (جواهر) اشارتی دارد که فقط از نور و جمال خداوند نشأت میگیرد. وی به قدرت خداوند در احیا کردن جانها اشاره کرده و از حال دل خود و ضعف انسانیت مینالد. در نهایت، شاعر با ابراز تأسف از وضعیت خود و شفافسازی احساساتش، از خدا میخواهد تا توجه او را به خود جلب کند.
هوش مصنوعی: شما با زیبایی و جذابیتی که دارید، لعل (سنگ قیمتی) را در نور آفتاب به رخ کشیدید و از این زیبایی فقط یک قطره از درخشش را به نمایش گذاشتهاید.
هوش مصنوعی: تو با گشودن دهن قفل یاقوت، جواهر ناب وجودت را به نمایش گذاشتهای.
هوش مصنوعی: در تمام جهان جا نمیگیری از بزرگیات، اما در دل کوچک من نمیدانم چطور جا شدهای.
هوش مصنوعی: برای هدف قرار دادن جان یک انسان بینوا، تو کمر خود را محکم بستی؛ اما هزاران جان دیگر به خاطر موهای تو به دام افتادهاند.
هوش مصنوعی: شما در دل عاشقان رازی را گفتهاید که در آن، توانستهاید مردگان عالم را در یک لحظه زنده کنید.
هوش مصنوعی: اگر بعد از این، مرا در برابر چشم دیگران رها کنی، در میان مردم به مانند اشکی که رسوا میشوم، خواهی بود.
هوش مصنوعی: تو به من گفتهای که حال و روز ما را اشکهای سلمان آشکار کرده است، پس این ناله و شکایتی که از من داری، به خاطر حال خودت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بازم از سودای زلفت مست و شیدا کردهای
بازم اندر دیدهٔ بینا تو مأوا کردهای
از شراب لعلفامت وز دو چشم نیمهمست
بر سر بازار عشقم باز رسوا کردهای
از فروغ روی همچون ماه و خورشیدت دگر
[...]
گفته ای الیوم اکملت لکم دین الهدی
آن زمان کین رحمت مهداة اهدا کردهای
تا ز مهر او تواند صبح صادق دم زدن
غرّه او را ز نور مهر غرّا کردهای
تا بود شب آیتی از گیسوی مشکین او
[...]
حسن خویش از روی خوبان آشکارا کردهای
پس به چشم عاشقان آن را تماشا کردهای
ز آب و گل عکس جمال خویشتن بنمودهای
شمع گل رخسار و ماه سرو بالا کردهای
جرعهای از جام عشق خود به خاک افشاندهای
[...]
تا به گرد گل ز سنبل زلف پیدا کردهای
ماه تابان را نهان در نیمشبها کردهای
غنچه را تا در تبسم همچو گل بگشادهای
بلبل روح مرا صد گونه گویا کردهای
ای که از فرط بزرگی مینگنجی در جهان
[...]
بیجهت با ما چرا آهنگ غوغا کردهای؟
غالبا امروز قصد کشتن ما کردهای
گاه چون شیر و شکر، گاهی چو آب و آتشی
من نمیدانم چه خویست این که پیدا کردهای؟
گر مسیحا مردهای را زنده میکرد از دعا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.