گنجور

 
سلمان ساوجی

خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند

دلم ز شمع جمال تو تاب می‌بیند

کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید

برون از آن همه عالم سراب می‌بیند

به غیر عشق تو در دیده هر چه می‌آید

نظر معاینه نقشش بر آب می‌بیند

ندیم چشمم از آن است چشم مخمورت

که در زجاجی چشمم شراب می‌بیند

خیالش از دل و چشمم نمی‌رود بیرون

کجا رود که شراب و کباب می‌بیند

دلا مگرد به عهدش قوی که عهد حبیب

خرد ضعیف چو عهد حباب می‌بیند

نهاد دل، همگی بر وفای او سلمان

نهاد خویش از آن رو خراب می‌بیند