گنجور

 
سلمان ساوجی

من کیستم تا باشدم، سودای دیدار شما؟

اینم نه بس کاید به من، بویی ز گلزار شما

چشمم که هر دم می‌کند، غسلی به خوناب جگر

با این طهارت نیستم، زیبای دیدار شما

سیم سیاه‌قلب اگر، هرگز نپالودی مژه

کی نقد اشک ما روان، گشتی به بازار شما؟

ای هر سرِ موی تو را، سرمایه هستی بها

با آن که من خود نیستم، هستم خریدار شما

باری است سر بر دوش من، خواهد فکند این بار، من

باری، چو باری می‌کشیم بر دوش هم بار شما

با آنکه مویی شد تنم، از جور هجران و ستم

حاشا که من مویی کنم، تقصیر در کار شما

دل با عذار ساده‌ات، جمعیتی دارد، ولی

تشویش سلمان می‌دهد، هندوی طرار شما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode