گنجور

 
سحاب اصفهانی

خار گلزار جهان آقا فلان

ای که بخلت نیست محتاج ثبوت

ای که کز امساک باشندت عیال

بی نصیب از قوت و محروم از رخوت

از بخیلی معده را دشمن که او

هر زمان خواهد غذا هر لحظه قوت

عمت را چون جایز آمد نیره

صد رهت خوشتر اهاجی از نعوت

زهر در کام تو به از لقمه ای

کآن رود از سفره ی خود در گلوت

از خدا خواهد عنایت هر کسی

در سجود و در رکوع و در قنوت

کینت از سختی چو پشت لاک پشت

عهدت از سستی چو تار عنکبوت

بود قرنی دی فرستادی زلطف

بهر انعامم زباغ خویش توت

خرد چون خردل تفه چون مصطلی

سبز چون آس و عفس چون انزروت

آنچنان توتی که در ایام قحط

خورد نتوان بهر قوت لایموت

کاش تا باغت نگشتی بارور

بر حمل خور نامدی هرگز زحوت

از دعایت با چنین احسان و لطف

کی روا باشد که بگزینم سکوت؟

هست تا با تابوت طعم انگبین

نیست تابی فضله ی عصفور توت

آرزوی توت بادا در دلت

فضله ی عصفور بادا بربروت