گنجور

 
سحاب اصفهانی

کس نگفت ای دل به این لیلی و شان نظاره کن

همچو مجنون خویش را بر کوه و دشت آواره کن

سینه ی او را زچاک پیرهن نظاره کن

همچو جیب جان من ناصح گریبان پاره کن

یا دلم را طاقتی یا رب کز آن بر ناید آه

یا دلش را نرم از آهم چو سنگ خاره کن

یا مکش هر ساعتی صد بار ما را یا به ما

آنچه خواهی کرد از جور و جفا یک باره کن

سخت پر خون گشته دل در سینه ام ای دیده باز

چاره ای از گریه در کار دل بیچاره کن

یک نظر بنمای آن چاک گریبان را به خلق

ور گریبانی ببینی تا به دامن پاره کن

تا نیفشانی به دامن پاره ها ی دل (سحاب)

یک نظر چون من به ماه روی آن مه پاره کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode