گنجور

 
صغیر اصفهانی

دوشین به شرابخانه اندر

رفتم بزنم می ‌مقرر

با پیرمغان مجال صحبت

گردید برای من میسر

بر دست به لابه دادمش بوس

بر پای به ناله سودمش سر

گفتم ز تو بنده را سئوالیست

ای خواجه راد بنده پرور

گویند که چون ز گرد نعلین

زینت ده عرش شد پیمبر

بشنید و بدید اندر آنجا

دست علی و کلام حیدر

الله در آن میان کجا بود

گر بود علی به پرده اندر

گفت از پی حل این معما

کافی نبود هزار دفتر

لیکن کنمت ز بیتی آگاه

زین سر نهفتهٔ مستر

درحالت مستی اندر این باب

می‌خواند موافق قلندر

در مذهب عارفان آگاه

الله علی علی است الله

رفتم به طواف کعبه شاید

بر دوست کسیم ره نماید

دیدم به طواف خانه رندی

این طرفه کلام می‌سراید

کاین مولد حیدر است و آن را

از خلق طواف و سجده باید

گفتم که بدین کلام شرحی

بر گو که دل از گمان برآید

من آمده‌ام به دفع حیرت

حرف تو به حیرتم فزاید

این خانهٔ حق بود در اینجا

هر بنده خدای را ستاید

مخصوص علیش گر بدانی

در مذهب مسلمین نشاید

گفتا دگر این سخن نگوئی

زی وحدت اگر دلت گراید

گفتم که ز وحدتم سخن‌گوی

تا عقده ز کار من گشاید

خندید و به پاسخ من آورد

این بیت که زنگ دل زداید

در مذهب عارفان آگاه

الله علی علی است الله

گفتم به نصیری ای ز مستی

از اوج گرفته جا به پستی

غالی به علی شدی و غافل

از صانع کارگاه هستی

چون شد که ز مغز تو برون رفت

کیفیت بادهٔ الستی

در روز الست رب خود را

گفتی تو بلی و عهد بستی

امروز چه شد به دیگری دل

بر بستی و عهد را شکستی

گفتا مستیز با زبردست

در حالت عجز و زیردستی

پرطعنه مزن به من که چون من

کس می‌نکند خداپرستی

قائل به خداپرستی من

گردی چو من از خویش رستی

گفتم ز خدا سخن چه گوئی

آخر تو رهین حیدر استی

آشفت ز گفتهٔ من و کرد

این بیت بیان به شور و مستی

در مذهب عارفان آگاه

الله علی علی است الله

گفتم به یکی ز اهل عرفان

کی مشگل خلق از تو آسان

با آن همه شور و شوق دیدار

تسکین ز چه یافت پورعمران

زان ارنی و لن ترانی آخر

بر گو به کجا کشید پایان

محروم شد از سؤال یا دید

دیدار خدای حی سبحان

گفتا که به جز به جذبهٔ حق

موسی ارنی نکرد عنوان

آموخت چو حق‌طلب به سائل

بر او نکند چگونه احسان

گفتم که به بنده در دو عالم

ممکن نشود لقای یزدان

موسیش چگونه دید گفتا

گردید علی بر او نمایان

گفتم که من از خدای گویم

گویی تو از آن ولی ذی‌شان

گفتا نشنیدهٔی مگر تو

این بیت که مرده را دهد جان

در مذهب عارفان آگاه

الله علی علی است الله

گفتم به محققی که از خاک

چون کرد مسیح جا بر افلاک

رفت آن گل باغ حق چگونه

بیرون ز میان خار و خاشاک

گفت از پی قتل او مصمم

گشتند چو آن گروه بی‌باک

او برد سه ره ز ایلیا نام

پس جا به فلک گرفت چالاک

گفتم نشناسم ایلیا را

گفتا که وصی شاه لولاک

گفتم که مسیح باید آندم

یاری طلبد ز ایزد پاک

بر غیر پناه بردن او

دور است ز رای اهل ادراک

گفت آنکه بحق دلیل خلقست

بر غیر برد پناه حاشاک

گفتم که تو گویی از علی جست

امداد و بر آسمان شد از خاک

گفتا ز صغیر بشنو این نقل

تا جان و دلت شود طربناک

در مذهب عارفان آگاه

الله علی علی است الله