گنجور

 
صغیر اصفهانی

شیر یزدان شاه مردان با پسر

گفت جان بردم اگر از زخم سر

از خطای دشمن خود بگذرم

وز جوانمردی به جرمش ننگرم

ور نبردم جان و می‌جوئی قصاص

کن بیگ ضربت زغم جانش خلاص

این بود درس جوانمردی بلی

خواست‌ آموزد به ما آنرا علی

او بود استاد جبریل‌امین

عالمی قربان استادی چنین

عفو و بخشش را از آن شه یادگیر

این هنر را یاد از آن استاد گیر

جان من شاگرد آن استاد باش

در دو کون از قید غم آزاد باش